در بحثها و مواجهات روزمره بین افراد، وقتی فرد با محدودیتهای عقاید و ارزشهای خود روبرو میشود چه اتفاقی میافتد؟ در اغلب موارد چه در دنیای واقعی چه در محیطهای مجازی واکنش های متفاوتی از سکوت و بهت زدگی گرفته تا مقاومت سرسختانه و لجوجانه و جبهه گیری و دشمنی و توهین و تخاصم دیده میشود.
این واکنشها در وهله اول خبر از وحشت عمیقی میدهد که وجود فرد صاحب عقیده را در بر میگیرد. وقتی عقاید یک فرد زیر سوال میرود شاید او به یکباره باور به باور داشتن را از دست بدهد و نتیجه بگیرد که پس کدام راه درست است ؟ یعنی همه چیز پوچ است ؟ نکند جهان، به اندازهای وحشتناک شود که هیچ باوری برای معنا دادن به آن و درک کردن آن کافی نباشد؟
این نگرش به این موضوع توجه نمیکند که پیچیدگی جهان تا اندازهای است که با هیچ نگرشی نمیتوان تمام آن را پیمود و اصلاً لزومی هم ندارد کل هستی در دایره عقاید ما بگنجد. یک بار از خودمان سوال کنیم چرا قرار است عقاید ما، دانسته ها و برداشتهای ما به ما ثبات فکری بدهند، هویت ما باشند و ما را حمایت کنند؟ این کاری است که یک توتالیتر می کند. وقتی ساختارهای عقیدتی فرد توسط نقد عقلانی زیر سوال می رود نشانههای توتالیتاریسم از طریق رویکردهای مختلف اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی پدیدار می شوند.
توتالیتر از ناشناخته ها هراسان و وحشت زده است و از ترس اینکه ساختار عقیدتیش به خطر بیفتد، از رویارویی با آنها پرهیز کرده و رویه مخاصمه و حذف را در پیش می گیرد.
ویژگی بارز این نگرش این است که بار سنگین مسئولیتپذیری انسان را از دوش او بر میدارد و به نیرویی بزرگ و مبهم و عموماً متافیزیکی میافکند که به نیروهای ماورایی و اساطیری پهلو میزند.
بحران در باورها، بحران تازه ای نیست اما اگر انسان مسئولیت کارها و اشتباهاتش را دانسته بر دوش خود نگیرد هرگز دست به اصلاح آن نخواهد زد و متافیزیک دینی جهان را به آشفتگی خواهد برد.
اندیشه محوری تبلیغات عام رسانه ای این است که افراد ستم دیده با بخشودن افرادی که به آنها ستم کردهاند احساس بهتری میکنند و به این ترتیب احساس قدرت بیشتری میکنند. اما واقعاً همیشه این اتفاق میافتد؟ آیا کسی که میبخشد و کسی که بخشیده میشود، آخر سر احساس بهتری پیدا میکنند؟ کتاب "بخشودن " میخواهد به این پرسش ها بپردازد و نشان دهد که بخشودن در تمام اشکال خود اخلاقی نیست و گاهی امری غیر اخلاقی میشود و مهمتر این که هیچ دلیلی نمیتواند بخشودن را به یک وظیفه یا تکلیف برساند.
- نگاه شفابخشانه به بخشش همیشه راه گشا نیست، این نگاه نگاهی بسیار سطحی و نازل به بخشش است. در این نظر اصلاً توجهی به واقعیتهای خطاکاری ها و بد کردنهای هولناک و بلایی که بر سر قربانیان میآورد و معنایی که نزد آن دارد نمیشود.
- به نظر نیچه بخشودن به هیچ روی عملی بلندنطرانه و سخاوتمندانه نیست بلکه به عکس، بخشودن، در تجلیات گوناگونش، کوشش خود محورانه قربانی برای به زنجیر کشیدن خودپسندی جریحه دارشده اش است. در نهایت بخشودن ممکن است با انگیزههای بزدلانه یا ملاحظات خودخواهانه و برای راه انداختن کار خویش انجام گیرد، که غالباً هم چنین است و این انگیزهها واجد هیچ گونه ارزش اخلاقی نیستند.
- پس از کشمکشهای اجتماعی دهشتبار، با فجایعی که به بار آوردهاست، حفظ احساس انزجار در میان قربانیان شاید همان چیز ضروری است که میتواند ما را از آن فراموشکاری سهل و آسان که میتواند منجر به تکرار همان وحشتها درآینده شود، در امان نگه دارد. آن چه جامعهای آشفته و زخمخورده لازم دارد شاید عدالت باشد و نه بخشودن.
- در نهایت اگر چه ممکن است دلایل نبخشودن و پاربرجا ماندن خشم و بیزاری، به همان قوت دلایل بخشودن باشند، اما بخشودن ستودنیتر است چون از حد تکلیف و وظیفه فراتر میرود. چون بخشودن کاری است دشوار، چون بخشودن کاری سخاوتمندانه و بلندنظرانه است و بالاخره چون در نهایت عشق و محبت بهتر و برتر از نفرت است.
پ.ن: بخشودن / ایوگارارد، دیوید مک ناتون / ترجمه خشایار دیهیمی / نشر گمان / زمستان 1392/ مجموعه تجربه و هنر زندگی
در اولین مواجهه با فیلم هانا آرنتHannah Arendt منتظر بودم، یک درام سوزناک درباره عشق دختر یهودی و یک نازی ببینم. فکر هم نمی کردم فیلمی درباره زندگی زنی که اندیشیدن را مهم ترین کار خود می دانست ساخته شده باشد.
اما تصور اشتباهی بود، در فیلم همه چیز هست روال عادی زندگی هانا با همسرش، دوستانش، کارها و اندیشه هایش، کتاب ها و کلاس هایش و بالاخره معشوقش مارتین هایدگر. اما این آخری نه تنها محور فیلم نیست بلکه فیلم به اشارات کوتاهی ازآن بسنده می کند و از دام افتادن به یک فیلم عاشقانه متوسط می گریزد.
به نظر می رسد مرکز فیلم مفهوم banality of evil است که آرنت در کتابی که به صورت گزارش از محاکمه آیشمن در اورشلیم نوشت نخستین بار مطرح کرده است. از نظر او ناتوانی در اندیشیدن سر منشأ وقوع فجایع بشری است. او می گوید که برای بیشتر آدم ها شر، خصلتی عادی است. آدم هایی که نمی اندیشند و فقط دستور می برند و از چیزی که هنجار عمومی و همگانی است پیروی می کنند می توانند به جنایات بزرگ با انگیزه های ایدئولوژیک دست ببرند و یا اقلاً در برابر جنایات دیگران بی تفاوت و ساکت بمانند. این همان مفهوم ابتذال شر است که البته به تبرئه کسی مثل آیشمن، از نظر آرنت نمی انجامد، اما هیولای وحشتناکی را که از او ساخته اند را می شکند و با نگاهی عمیق تر می گوید که هر کسی باید مراقب آیشمن های درونش باشد.
طبیعی است که این نگاه، از طرف هم کیشان یهودی او بشدت مورد نقد واقع می شود. آن ها انگیزه اصلی جنایت های امثال آیشمن را یک شرارت ارادی نفرت انگیز که در آدم های اندکی هست می دانند. آرنت ترجیح می دهد تهمت های کسانی که او را خیانت کار به آرمان دولت یهود می دانستند و معتقد بودند فریب ماسک های متعدد آیشمن را خورده است، به جان بخرد و در موضع متفکرانه خود بایستد. او در پاسخ منتقدانش می گوید:" من هیچ "مردم"ی را دوست ندارم من فقط دوستانم را دوست دارم." او به این ترتیب هر مفهومی مثل ملت ، خلق و مردم را به چالش می کشد و هر آدمی را به عنوان یک موجود اندیشمند به رسمیت می شناسد و به این ترتیب اهمیت آزادی را آزادی دگر اندیشان می داند.
فیلم، زن فیلسوفی را نشان می دهد که درگیر مبارزات سیاسی است و زندگی خصوصی اش هم سرشار از عشق و دوستی بوده است. کارگردان فیلم مارگارت فون تروتا در مصاحبه ای گفته است:"در شروع کار خیلی از آرنت می ترسیدم و فکر می کردم مثل خیلی از آدم های اهل فکر متکبر باشد، نمی توانستم درکش کنم و این بود که آرام آرام به او نزدیک شدم و حالا دوستش دارم. شما هم می توانید او را دوست داشته باشد و در عین حال از او انتقاد کنید."
هانا شخصیتی بشدت منطقی و هم بشدت احساسی است و این طور است که به گواهی کتابی که از مکاتبات او با هایدگر منتشر و ترجمه شده است رابطه عاطفی آن ها مدتی طولانی و در چند دوره ادامه یافته است. کسی چه می داند شاید رابطه عمیق میان اندیشه فراتر از لیبرالیسم آرنت و فلسفه اصالت تفکر شهودی هایدگر رابطه ای فراتر از منطق باشد. فیلم هم مثل کتاب به کنجکاوی من درباره تناقض منطق و احساس پاسخ همیشگی را می دهد. عشق غیر منطقی است.
پ. ن درباره فیلم: هانا آرنت / مارگارت فون تروتا / محصول آلمان، فرانسه، لوگزامبورک /2012
پ .ن درباره کتاب: هانا آرنت و مارتین هایدگر/ الزبیتا اتینگر/ عباس مخبر/ نشر مرکز /1384
شاید یک سال پیش بود که در جریان یک مناظره تلویزیونی در شبکه چهار، چهره ناشناس و نسبتاً جوانی را دیدم که روبروی شهریار زرشناس نشسته بود و در بحث جریان روشنفکری در ایران با آرامش پاسخ هایی به او می داد که آشفتگی عاجزانه زرشناس از حد بیرون رفت و مجری با تذکری که به او داد آخرین حضور خودش در برنامه را رقم زد. برنامه با نظر مدیران شبکه تعطیل شد و بعدها با مجری دیگری و طبیعتاً رویکرد دیگری ادامه پیدا کرد. آن مرد، محمد منصور هاشمی بود. بعدها قلم روانش در مهرنامه هم به چشمم آمد. ولی کتابی از وی که به تازگی خواندنش را تمام کردم و راه و رسم نقادانه اش در تفکر بیش از پیش نظرم را جلب کرده است. در این کتاب پژوهشی درباره جریان روشنفکری دینی و 4 چهره شاخص و اثرگذار آن یعنی علی شریعتی ، عبدالکریم سروش ، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان انجام شده است و نویسنده ضمن این که تحریک اندیشه و ایجاد شور و شوق و ترویج بحث و باز کردن افق های دین داری در ترازی برتر و صورتی عمیق تر و خردمندانه تر را از وجوه مثبت روشنفکری دینی برشمرده اما با رویکردی انتقادی به بازنگری علایق خود به این پروژه فکری هم پرداخته است و آن را نقادی کرده است. بد نیست بخش کوتاهی از مقدمه و نتیجه گیری کتاب را مرور کنیم ، که البته از خواندنش بی نیازمان نمی کند:
- " ایامی از زندگی من هم شاید مانند تعداد زیادی از هم نسلانم در شیفتگی به روشنفکری دینی گذشته است. برای من که در خانواده ای سنتی زاده و زیسته ام و فرهنگ مدرن را نخست برای مردود و منکوب کردن آن آموخته ام، روشنفکری دینی درمان درد و علاج واقعه بود، مواجهه عالم سنتی که در جانم ریشه داشت و فرهنگ مدرن که در سرم جا خوش کرده بود سخت مضطرب و بیقرارم می کرد. روشنفکری دینی قرار بود از شدت این مواجهه بکاهد و آن را دوستانه تر کند و همین مرا دلبسته این پروژه می کرد. این کتاب حاصل باز نگریستن به آن دلبستگی است."
- "روشنفکری دینی در طول زمان بیشتر مشغول گشودن گره هایی بوده است که خود پیشتر آن ها را زده است. مثلاً دین برای دنیا پروژه روشنفکری دینی بوده است و دین برای آخرت - پروژه روشنفکری دینی در زمانی دیگر- گشودن گره ای است که با پروژه اول ایجاد شده است . آوردن دین در عرصه سیاست نیز چنان است روشنفکران دینی بودند که دین را به سیاست پیوند زدند و نیز روشنفکران دینی اند که می کوشند این پیوند را بگسلند. روشنفکری دینی علوم انسانی را اسلامی می خواست و روشنفکری دینی است که امروز علوم انسانی را از دینی و غیر دینی بودن مبرا می کند. روشنفکری دینی دین را ایدئولوژی خواست و روشنفکری دینی ساحت دین را از ایدئولوژی پاک می کند. روشنفکر دینی خود را میراث دار انبیا معرفی می کرد و روشنفکری دینی است که این دعاوی را رد می کند و به همین ترتیب...پس کارنامه این متکلمان معاصر چگونه بوده است ؟
با این تصویر گمان می کنم جریان خاصی که به نام روشنفکری دینی می شناسیم به پایان راه خود رسیده است. راهی که هر چند طی آن توجه فراوانی را جلب کرد، میراث ماندگار فکری با خود به همراه نداشته است."
- "لازم است دین اندیشان متجدد بعدی آشنایی عمیق تری با تجدد داشته باشند، علاوه بر این جا دارد آرزو کنیم دین اندیشان بعدی بیشتر اهل کتابت باشند تا اهل خطابه ، بیشتر پروای فکر و نظر داشته باشند تا دغدغه امور سیاسی و منازعات روزمره... شاید مجال تعمیق نگرش به دین و اندیشه فراهم شود."
پ.ن: دین اندیشان متجدد ؛ روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان / محمد منصور هاشمی / انتشارات کویر/ چاپ سوم :1387
آیا آنان که فلسفه ورزی و نه فلسفه خوانی و فلسفه دانی و فلسفه نویسی را یگانه منجی می دانند و معتقدند ما نیاز به معلمان فلسفه نداریم بلکه نیاز به انسانهایی داریم که فلسفه ورزی شان شخصی باشد، چرا به زیست مرید و مرادی روی آورده اند؟ آیا انسان فلسفه ورز نباید دایماً در جهت شکستن وجه کاریزماتیک خود عمل کند ؟!
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است
"حافظ "
پ.ن: سومین پنج شنبه ماه نوامبر هر سال، روز جهانی فلسفه است که امسال توسط یونسکو باشعار Inclusive Societies , Sustainable Planet نامگذاری گردیده است.