اندیشه محوری تبلیغات عام رسانه ای این است که افراد ستم دیده با بخشودن افرادی که به آنها ستم کردهاند احساس بهتری میکنند و به این ترتیب احساس قدرت بیشتری میکنند. اما واقعاً همیشه این اتفاق میافتد؟ آیا کسی که میبخشد و کسی که بخشیده میشود، آخر سر احساس بهتری پیدا میکنند؟ کتاب "بخشودن " میخواهد به این پرسش ها بپردازد و نشان دهد که بخشودن در تمام اشکال خود اخلاقی نیست و گاهی امری غیر اخلاقی میشود و مهمتر این که هیچ دلیلی نمیتواند بخشودن را به یک وظیفه یا تکلیف برساند.
- نگاه شفابخشانه به بخشش همیشه راه گشا نیست، این نگاه نگاهی بسیار سطحی و نازل به بخشش است. در این نظر اصلاً توجهی به واقعیتهای خطاکاری ها و بد کردنهای هولناک و بلایی که بر سر قربانیان میآورد و معنایی که نزد آن دارد نمیشود.
- به نظر نیچه بخشودن به هیچ روی عملی بلندنطرانه و سخاوتمندانه نیست بلکه به عکس، بخشودن، در تجلیات گوناگونش، کوشش خود محورانه قربانی برای به زنجیر کشیدن خودپسندی جریحه دارشده اش است. در نهایت بخشودن ممکن است با انگیزههای بزدلانه یا ملاحظات خودخواهانه و برای راه انداختن کار خویش انجام گیرد، که غالباً هم چنین است و این انگیزهها واجد هیچ گونه ارزش اخلاقی نیستند.
- پس از کشمکشهای اجتماعی دهشتبار، با فجایعی که به بار آوردهاست، حفظ احساس انزجار در میان قربانیان شاید همان چیز ضروری است که میتواند ما را از آن فراموشکاری سهل و آسان که میتواند منجر به تکرار همان وحشتها درآینده شود، در امان نگه دارد. آن چه جامعهای آشفته و زخمخورده لازم دارد شاید عدالت باشد و نه بخشودن.
- در نهایت اگر چه ممکن است دلایل نبخشودن و پاربرجا ماندن خشم و بیزاری، به همان قوت دلایل بخشودن باشند، اما بخشودن ستودنیتر است چون از حد تکلیف و وظیفه فراتر میرود. چون بخشودن کاری است دشوار، چون بخشودن کاری سخاوتمندانه و بلندنظرانه است و بالاخره چون در نهایت عشق و محبت بهتر و برتر از نفرت است.
پ.ن: بخشودن / ایوگارارد، دیوید مک ناتون / ترجمه خشایار دیهیمی / نشر گمان / زمستان 1392/ مجموعه تجربه و هنر زندگی
بخشایش ، جنبه فردی دارد و جنبه اجتماعی.
بخشودن اجتماعی ، یعنی اینکه ملتی ، ملت یا گروه و کشور دیگری را بی عدالتی و ظلم و تبعیضی را بر او روا داشته ببخشاید . اما همچنانکه در پست اشاره شده است ،" بخشودن ممکن است با انگیزههای بزدلانه یا ملاحظات خودخواهانه و برای راه انداختن کار خویش انجام گیرد..." . این موضوع در جوامعه و ملل نیز صادق است.
آنچه که میتواند ضریب درستی و علمی بودن بخشش را افزایش دهد ، "دانش تاریخی" و "دانش اجتماعی" یک ملت است که باید بر اساس این دانایی به قضاوت بنشیند . ای بسا ظلم و بیعدالتی که در گذشته اعمال شده ، هم اکنون نیز ادامه دارد ، و در اینصورت بخشش جز حماقت نیست.
اما در امور فردی تصمیمگیری برای بخشودن راحتتر است.
خرامان عزیز منتظر تاملات شما در باب سخنان همزبان خودتان هستم.
دانش تاریخی و دانش اجتماعی نیز می تواند متاثر از خواستهای برتری طلبانه و انحصار گرایانه باشد
داریوش آشوری:
همیشه کارها و اندیشههایی هست که سالها و دههها طول میکشد تا مزاجِ جامعه آنها را بپذیرد، زیرا با پذیرش آنها چشمانداز دیگر میشود و نظام عادتها و پذیرفتهها به هم میریزد.
همین طور است ولی این کارها و اندیشه ها قطعاً شامل "هجوم و تاخت و تاز به دیگرانی که مثل ما نیستند" نمی شود. مثلاً نسل کشی ها
سلام
نباید از نظر دور داشت که چه بسا متجاوز مربوطه، خود، قربانی و معلول و محصول شرایط و اوضاع و احوالی بوده باشد که جبراً یا تقریباً، گریز و گزیری از آن وضعیت نداشته؛ و هیچ معلوم نیست که اگر ما در موقعیت و جایگاه او قرار می داشتیم، وضع و حال بهتری می یافتیم. و این، البته به معنای سلب کامل مسؤولیت از متجاوز نیست بلکه به معنای واقع بینی بیشتر و رعایت اعتدال و انصاف و «اخلاق دشمنی» است.
اصولاً در جامعه باید به دنبال شرایط و ساز و کاری بود که حتی الامکان «متجاوز و قربانی» یا «ستمگر و ستمدیده» پدید نیاید. و به بیانی دیگر، باید بر پیشگیری اهتمام ورزید.
به نظر می رسد که آنچه جامعه ای آشفته و زخم خورده نیاز دارد، عدالتی باشد همراه و قرین با «فضیلت بخشایش» (و البته بخشودن و فراموش نکردن)، تا مسیرش به سوی اصلاح و سامان و پیشرفت، سهلتر و هموارتر گردد.
سلام
مبنای این جملاتتان شبیه مبنای گزارشی است که آرنت از دادگاه آیشمن تهیه کرد و من هم کم و بیش با آن موافقم. قضاوت کار دشواری است و اگر چه گاهی گریزی نیست به نظرم تا حد امکان باید از آن پرهیز کرد.
مرداب ها که بخشکانیم کرم ها خواهند مرد
گفت و گویِ شهزاده سمرقندی با داریوشِ آشوری
استاد داریوشِ آشوری نویسنده٬ مترجم و زبانشناسِ ایرانیِ مقیمِ فرانسه است. دربارهیِ استاد آشوری در ویکیپدیا آورده شده: «آشوری در قلمروِ علومِ اجتماعی و فلسفهیِ مدرن به توسعهیِ زبانِ فارسی از نظرِ دامنهیِ واژگان و بهبودِ سبکِ نگارش یاریِ فراوان کرده است. آشوری در آثارِ خود واژگانِ نوـترکیبی چون گفتمان٬ همهپرسی٬ آرمانشهر٬ رهیافت٬ هرزهنگاری٬ درسگفتار و مانندِ آن را به کار برد که معادلی برایِ آن در زبانِ فارسی وجود نداشت.»
بارِ اول استاد آشوری را در لندن دیدم. کتابِ چنین گفت زرتشت را با امضای خود برایام هدیه کرد. کتابی که شیوایی و گیراییِ زبانِ آن مرا به حیرت آورد. آن هم زمانی که تازه از سمرقند آمده بودم؛ جایی که زبانِ زخمی و چاکچاکشدهیِ فارسی با سختی دل میزند تا زنده بماند.
حالا که سخن از زبانِ فارسی میرود٬ شنیدنِ نظراتِ استاد آشوری شاید واجبتر از همه باشد؛ شنیدنِ برداشتهایِ استاد از وضعیّتِ سه شاخهیِ زبانِ فارسی و راهِحلهای پیوندِ این سه شاخه از زبانِ خودِ او ارزشی دیگر دارد.
د.آ.: زبانِ فارسی٬ دری یا تاجیکی ریشهاش خراسانِ بزرگ و یکی از گویشهایِ محلّیِ زبانِ ایرانی بوده که در دورانِ پس از اسلام٬ قرنِ سوم(هجری) به بعد٬ در زمانِ سامانیان تبدیل به زبانِ نوشتاری و ادبی شده است و به عنوانِ زبانِ ادبی قلمروِ بزرگی را فتح کرده است. دامنهیِ نفوذ و آفرینشِ آثار-اش نه فقط به خراسانِ بزرگ٬ بلکه به سراسرِ قلمروِ ایرانِ امروزی٬ افغانستان٬ تاجیکستان و شبهِ قارهیِ هند رفته و ادبیاتِ این زبان٬ بهخصوص زبانِ شعر٬ میدانِ نفوذِ بسیار فراخی پیدا کرد.
زمانِ درازی٬ حدودِ هزار سال٬ به عنوانِ زبانِ مشترکِ ادبی در یک منطقهیِ پهناورِ جغرافیایی حضور داشته است. گویشهایِ بومی و محلّی در طولِ زمان با فاصلههایِ جغرافیایی از یکدیگر دورتر میشوند و حتّا دستورِ زبان و ساختارِ آواییِ آنها نیز متفاوت میشود. تا حدی که به زبانهایِ جداگانهای تبدیل میشوند.
این زبان تا همین اواخر اعتبارِ خود را حفظ کرده بود. امّا از نیمهیِ قرنِ نوزدهم به بعد با برخوردِ تمدنِ اروپایی و شکسته شدنِ این حوزهیِ فرهنگی و نوعِ ارتباطِ هر کدام از این قطعههایِ فرهنگی با تمدنِ اروپایی این اعتبار آسیب دید. به طورِ مثال٬ زبانِ فارسیِ ایران با زبانِ فرانسوی٬ شاخهیِ دریِ افغانی با زبانِ انگلیسی از طریقِ هند و شاخهیِ تاجیکی با زبانِ روسی ارتباط پیدا کردند. تمامِ اینها عواملِ مهمّی برایِ تغییرِ فضاهایِ زبانی و دور کردنِ آن از زبانِ کلاسیک بودند. در زبانِ ادبیِ مدرن مثلِ زبانِ داستاننویسی٬ رماننویسی٬ نمایشنامهنویسی هر کدام به گویشِ بومیِ خود وابسته هستند. به طورِ مثال٬ داستان نویسیِ ایرانی بر اساسِ لهجهیِ تهرانی و در افغانستان بر اساسِ لهجهیِ کابل و هرات است. در نتیجه ادبیاتِشان برایِ یکدیگر به اندازهیِ ادبیاتِ نوشتاریِ کلاسیک آشنا و فهمیدنی نیست.
ش.س. : در تاجیکستان جریانی به وجود آمده که تلاش میکند به زبانی بنویسند که برایِ دیگر فارسیزبانان قابلِ فهم باشد. چرا در ایران چنین تلاشی دیده نمیشود؟
د.آ. : در ایران به دلیلِ آن که زبانِ فارسی زبانِ رسمی و زبانِ آموزشی ست و همچنین منابعِ اقتصادیِ دولت در پشتِ آن بوده است٬ این شاخه از زبانِ فارسی رشدِ بیشتری داشته و خود را بیشتر سازگار کرده است و الگویِ آن٬ زبانهایِ اروپایی بوده. در ابتدا زبانِ فرانسوی و از جنگِ جهانیِ دوم به بعد٬ زبانِ انگلیسی الگو شده است. طبیعی ست که اهلِ فرهنگ در تاجیکستان و افغانستان راهنمایِشان بیشتر شاخهیِ فارسیِ ایرانی باشد.
ولیکن به نظر میرسد از سویِ ایران به دو شاخهیِ دیگرِ زبانِ فارسی توجهی نشده است. در حالی که لازم است به منابعِ زبانی در افغانستان و تاجیکستان که منابعِ بسیار مهمّی هستند نیز توجه شود و این میتواند به رشد و تحولِ زبانِ فارسی در بسترِ دنیایِ مدرن یاری دهد. امّا مجموعهیِ شرایطِ سیاسی٬ اقتصادی و فرهنگی چنین امکانی را فراهم نکرده است.
ش.س. : شما در مقالهیِ خود «فارسی٬ دری٬ تاجیکی» از واگراییِ دوباره بینِ این سه شاخهیِ زبانِ فارسی صحبت میکنید. لطفاً در این باره توضیحِ بیشتر دهید.
د.آ. : در دورانِ واگرایی٬ قلمروِ زبانِ فارسی سه قلمروِ سیاسیِ جداگانه پیدا میکند: ایرانِ کنونی٬ افغانستان و تاجیکستان. مرزهایِشان به رویِ هم بسته میشود. امّا از زمانی که «دیوارِ آهنین» کشیده شد و نظامِ شوروی حاکم شد٬ خودــ بهــخود این روابط قطع شد و تنها راهِ ارتباطِ شاخهیِ تاجیکی با فرهنگ و تمدنِ مدرنِ زبانِ روسی بود. اساساً آنها هیچ اطلاع و خبری از آنچه در ایران و افغانستان میگذشت٬ نداشتند. افغانها هم به دلیلِ حاکمیتِ پشتونها که خیلی بر رویِ هویّتِ افغانی و زبانِ پشتو تکیه میکردند٬ سعی داشتند که اجازه ندهند زبانِ فارسیِ مدرنِ ایران در آنجا نفوذ کند. در نتیجه یک دورانِ واگرایی پیش آمد و اگر ادامه پیدا میکرد به جداییِ کاملِ این سه شاخه میانجامید. امَا باز شدنِ نسبیِ این سه منطقه باعثِ دادــ وــ ستدِ فرهنگی شده است تا شاخهیِ ایرانی بتواند دستآوردهایاش را به دو شاخهیِ دیگر عرضه کند.
در موردِ شاخهیِ افغانی مشکلِ زیادی نیست؛ به دلیلِ آن که خط یکی ست. امّا در موردِ شاخهیِ تاجیکی مسألهیِ اصلی تفاوتِ خط(زباننگاره) است. زباننگارهیِ سیریلیک برایِ فارسیزبانهایِ دیگر قابلِ فهم نیست. همچنین خطِّ زبانِ فارسیِ کهن را دیگر در تاجیکستان نمیشناسند.
در ابتدا شور و هیجان برایِ نزدیکی به ایران زیاد بود. امّا عواملِ اقتصادی و بهویژه عواملِ سیاسی مانع از آن شدند که این حرکت رشدِ طبیعی داشته باشد. از جمله جمهوریِ اسلامی(ایران) که میخواهد تبلیغاتِ اسلامی و شیعی کند و در افغانستان پشتونها که در مقابلِ نفوذِ فارسیِ ایرانی مقاومت میکنند.
به هر حال اکنون روندِ پیچیدهای در جریان است و گاهی واگرایی و گاهی همگرایی ست. ولی به طورِ کل روندِ همگرایی بیشتر است. به دلیلِ آن که رسانههایِ بیمرز مانندِ رادیو٬ تلویزیون در انتقالِ زبان و میراثِ زبانی نقشِ بسیار مهمی دارند.
ش.س. : در تاجیکستان بعد از فروپاشیِ شوروی اصطلاحاتی که در آن زمان روسی بود٬ با معادلهایِ رایج در ایران جایگزین شد که این جریان ادامه دارد و باعث شده است که زبانِ فارسیِ shahzadehتاجیکی به زبانِ فارسیِ ایرانی نزدیک شود. شما به عنوانِ یک زبانشناس باور دارید روزی معیارِ زبان در این سه شاخهیِ فارسی یکی شود و آیا نیازی به این امر هست؟
د.آ. : زبانِ آلمانی در آلمان٬ اُتریش و بخشِ عمدهای از سوئیس زبانِ رسمی ست؛ ولی در قلمروِ این زبان دیالکتهایِ مختلف وجود دارد. مانندِ آلمانیِ سوئیسی که از نظرِ گرامری(دستوری) کاملاً یک زبانِ دیگر است. امّا آن چه این اشتراک را حفظ کرده٬ زبانِ نوشتاریِ آلمانی ست که به آن «هوخ دویچ»(Hochdeutsch) میگویند و زبانِ رسمی و مشترِ ادبیِ بینِ این کشورها ست و روزنامهها و نویسندگانِ این کشورها به این زبانِ نوشتاریِ مشترک مینویسند.
همچنان که در بینِ اعراب یک زبانِ مشترکِ ادبی و نوشتاری علارغمِ گویشهایِ مختلف وجود دارد. امّا در حوزهیِ زبانِ فارسی ایجادِ این اشتراک به دلیلِ دورهیِ واگرایی که وجود داشته بسیار مشکل است. اگرچه میتوانند به هم نزدیک شوند٬ امّا به نظر نمیآید که مانندِ زبانِ انگلیسی یا آلمانی قلمروِ بزرگِ نفوذی از نظرِ نوشتاری بتواند ایجاد کند.
نویسندگانِ افغان در حوزهیِ ادبیات و علومِ انسانی به زبانِ نوشتاریِ ادبیِ ایران نزدیک هستند و آن چه روشنفکرانِ ایران در طولِ پنجاه سال پرورش داده اند٬ در افغانستان نفوذِ زیاد کرده است. بنا بر این٬ مقالاتِ ادبی یا تجلیلِ اجتماعی-سیاسی را تقریباً به زبانِ مشترک مینویسند. در این میان نقشِ رسانههایِ بدونِ مرز مانندِ اینترنت خیلی مهم است. امّا در بینِ ایران و تاجیکستان مسألهیِ خط٬ مشکلِ بزرگی ست.
ش.س. : در تاجیکستان همچنان تلاش میکنند هرچند با خطِّ سیریلیک٬ زبانِ رسانهای را به زبانِ رسانهایِ ایران نزدیک کنند. همچنین به کار بردنِ کمترِ کلماتِ عربی در ایران به تاجیکان کمک کرد که متنِ فارسی را بهتر بفهمند؛ زیرا مشکلِ تاجیکها زبانِ عربی ست. امّا شما روشن نگفتید که آیا نیاز به چنین معیارِ مشترکی برایِ این سه شاخهیِ زبانِ فارسی وجود دارد؟
د.آ. : نیاز بر اساسِ آن است که جامعهای کمبود را حس کند. نیاز به توسعهیِ زبان بر اساسِ نیازهایِ دنیایِ مدرن در حوزهیِ علوم٬ تکنولوژی٬ علومِ انسانی٬ ادبیات و غیره باعث شده هر سه شاخهیِ زبانِ فارسی در صد سالِ اخیر تحولاتِ مهمی را طی کند.
امّا متأسفانه به دلیلِ مسائلِ سیاسی که این سه کشور را از هم دور میکند٬ به دولتها نمیتوان امیدی داشت؛ مگر آن که اهلِ فرهنگ و قلمِ سه کشور به هم نزدیک شوند و هماندیشی کنند که نیازمندِ منابعِ مالی ست. این مسأله پیچیده است و هم ابعادِ فرهنگی٬ سیاسی و اقتصادی دارد.
این که یک معیارِ مشترک به وجود بیاید٬ در شرایطِ کنونی بعید به نظر میرسد. امّا این که شاخهیِ دریِ افغانی و تاجیکی از نظرِ زبانِ نوشتاری به شاخهیِ ایرانی نزدیک شوند٬ روندی ست که ادامه دارد و شاید در درازمدت یک معیارِ مشترکِ زبانی به وجود بیاورد.
– چاپشده در فصلنامهیِ «زبانِ پارسی»(شمارهیِ چهارم)٬ زمستانِ ۱۳۹۲.
با درود
هیخه: اول اینکه من ساکن ایرانم و دکتر شادی هم اهل مرند است و چند سالی بیش از خروجش از کشور بقصد ادامه تحصیل نمیگذرد. پس اصطلاح ناف مادر و ... محلی از اعراب ندارد."
خرامان: "درون ایران بودن و اندیشیدن"، از مفاهیم بنیادین فلسفه سیاسی طباطبایی است و ارتباطی با اهل ایران بودن ندارد، از این دیدگاه شما میتوانید در ایران بزیید اما در "ایران" باشید و نیندیشید و میتوانید در ایران نزیید اما در درون ایران باشید و بیندیشید. همه معتقدان به ولایت فقیه در ایران می زییند اما در درون ایران نمی اندیشند و جملگی پارسیان هند در ایران نمی زییند اما در درون ایران می اندیشند و باش دارند.
هیخه: "ثانیا من بیاد ندارم که دکتر شادی در جوابیه اش اشاره ای به مورخ بودن طباطبایی کرده باشد یا چنان نگاهی به او داشته باشد. این قضیه هم منتفی است."
خرامان: پیشنهاد میکنم یک بار دیگر آن نوشته را با توجه به مبحث تاریخ نگاری و نقد دکتر حیدر شادی بر شیوه ی تاریخنگاری مدرن بخوانید تا متوجه سخنم بشوید، سخن من این است که از قضا طباطبایی پیشاپیش در کتاب "مکتب تبریز" سَربسته به چنین انتقاداتی پاسخ داده است. دکتر شادی برآنند که طبق نظرات پست مدرن تاریخ را میتوان به شیوه های گوناگون و هر بار از منظری خاص روایت کرد، خود طباطبایی در کتابهایش بارها به این نکته اشاره کرده است، پس چنین نقدی بر او وارد نیست. آنجایی هم که طباطبایی درباب "منحنی" تاریخ اندیشه سیاسی در ایران و سر بر آوردن "ققنوس فرهنگ ایران" سخن می گوید، از جنبه تاریخ نگاری صرف و بازگویی سخنان ناسیونالیستها نیست. چون او وقتی دوره های تاریخی را تقسیم بندی می کند و از منحنی زوال سخن می گوید منابع بنیادین این فرهنگ را هم نشان میدهد و البته ارتباط آن را با فرهنگهای بیرونی هم نشان میدهد. کار او در واقع اثبات امر واقعی به اسم "ایران" از منظر فلسفی است همان چیزی که متفکری دیگر آن را "ماهروز عشق" نامیده است ، و این امر با توجه به "بُحران آگاهی ملی" معنا می یابد بحران آگاهی ای که حتا گاهی متفکران بزرگی چون مصطفی ملکیان را به انکار وجود "ایران" می کشاند.
هیخه: "من نمیدانم عنصر پارسی ( یا بقول شما ایرانی) چه ویژگیهای برجسته ای نسبت به عنصر ترکی یا عربی داشته که برخی همچون طباطبایی گمان میکنند با حذف این دو به غنای اولی مدد میرسانند؟"
خرامان: بَحث بر سر عنصر پارسی ، ترکی ، عربی ، یونانی و سریانی یا هندی یا برتری یکی نسبت به دیگری نیست بلکه بحث بر سَر "نسبت" اینهاست، نُخست طباطبایی نشان میدهد که "ایرانی" "وجود" دارد و سرنخهایش را نمایان می کند و دوم حرفش این است که "ایران" چگونه در برابر آنچه "نا ایران"است پایداری می کند. بحث بر سَر این نیست که اعراب یا ترکها بدند و ایرانیهای آریایی! خوب هستند اوج ساده انگاری است که نظریه پیچیده طباطبایی را چنین بازخوانی کنیم. یک سوال ساده این است چه چیزی در برابر نظریه "خلافت" به عنوان اندیشه سیاسی اسلامی "امت محور" مقاومت کرد؟ یک سوال دیگر این است: "نظریه سیاسی" که ترکان بر مبنایش حکومتها را تشکیل دادند کُدام نظریه است- دقت کنید که اینجا بحث من روی "نظریه سیاسی" است نه حکومتهای پرشمار ترکی یا ایرانی- نمایندگان این "نظریه" از میان ترکها چه کسانی هستند؟ نسبت ترکهای آن روزگار با نظریه خلافت چیست؟ پیامدهای گرایشهای آنان در بعضی دروان به خلافت برای ایران چه بوده و دهها پرسش دیگر. شک نیست که این تاریخ را میتوان به شیوه های گوناگون خواند، بَحث طباطبایی، تاریخ اندیشه سیاسی و منحنی صعود یا زوال ایران است، بیگمان "تاریخ اندیشه سیاسی" را میتوان به عنوان ترکی ایرانی هم نوشت، ولی من دوست دارم بدانم که ترکان دانشمندی مانند حیدر شادی این تاریخ را چگونه مینگارند، نقطه آغاز و پایان کارشان چگونه است؟ آقای حیدر شادی "تقسیم بندی تاریخی" طباطبایی-که البته مبتنی بر نظر دانشمندانی مانند روزنتال است نه ابداع خود او - و منحنی زوال او را قبول ندارد و معتقد است این تاریخ را میتوان به شیوه های گوناگون نوشت می گویم حبذا و مرحبا پس چرا دست به کار نمی شوند و روایت خود از تاریخ اندیشه سیاسی را –با لحاظ "مساله انحطاط" مرقوم نمی فرمایند تا ببینیم کار ایشان چه تفاوتی با طباطبایی دارد یا نقاط اشتراک یا افتراقش با کار او در چیست؟ ایشان کل "پروژه انحطاط" را زیر سوال می برند، اما چه نقطه نظرات طباطبایی را بپذیریم چه نپذیریم صرفا به توجه به برخی از سخنان طباطبایی که در "حوزه عمومی" بیان شده نمی توان روی این "مساله" و البته روی طباطبایی خَط کشید! فراموش نکنیم از یک نظر "گسست" دنیای مدرن از جهان قدیم با بحث "انحطاط"ی آغاز میشود که در کانون تاملات ماکیاوللی وجود داشت، ایا قرار است ما مدرن بیندیشیم اما در بحران و انحطاطی که همه ارکان سرزمین و جامعه و فرهنگ ما را فراگرفته نیندیشیم. چه بخواهیم چه نخواهیم مساله "انحطاط" کانونی ترین مساله امروز ماست. این مساله را میتوان از منظرهای گوناگون کاوید- همچنان که طباطبایی از منظر تاریخ اندیشه سیاسی" کاویده است- اما نمیتوان به توسل به بحث روایتهای چندگانه روی اصل مساله سرپوش نهاد- طباطبایی کاشف و نظریه پرداز این مساله از منظر امتناع اندیشه و تصلب سنت است، هر فردی با هر گونه روش تاریخ نگاری ناگزیر است نسبت و موضع خود را با مساله انحطاط و درنتیجه با طباطبایی روشن گرداند اما داشتن موضع در این باره متفاوت است با نادیده انگاشتن مساله و بد و بیراه گفتن به یک متفکر!
هیخه:"من نمیدانم چرا طباطبایی که خود ترک - و بقول برخی ترک زبان - است، اینچنین برعلیه زبان خود و مدافعان آن در کشورش تاخته و میتازد؛ شاید هم مساله به ریشه خانودگی ایشان برمیگردد".
خرامان: البته با توسل به بحث "روانشناسی مولف" میتوان هر خاک و خاشاکی را به آب امیخت و یک نظریه پرداز را تخطئه کرد اما تخطئه کردن همیشه اسانتر از فهمیدن مبانی اصولی کار یک متفکر است، بنابراین مرا با این بحث روانشناسانه شما در مورد ریشه خانوادگی طباطبایی کاری نیست. اما طباطبایی متفکری است که دو گونه سخن دارد 1- سخنی به عنوان "متخصص و نظریه پرداز" 2- سخنی به عنوان "شهروند"ی ایرانی. حتا اگر فرض کنیم تمامی جوانب سخن طباطبایی در مورد پان ترکها و گرایشات سیاسی آنان نادرست باشد از این مطلب نمیتوان به اثبات نادرست بودن سخنان او در مرتبه یک "متخصص" تاریخ اندیشه رسید و این درست همان کاری است که از شما سر زده است. کار شما تخطئه یک متفکر است نه نقد یا حتا رد او. ما میتوانیم بنشینیم و ساعتها در مورد " واقعیات عینی" و " دنیای مدرن" و "معیارهای قرون جدید ، در قبال تکثر قومی در این کشور در حال توسعه - که همچون اغلب ممالک در حال توسعه گرایش حاکمیتش به یکسان سازی و آسیمیلاسیون فرهنگی و زبانی " است حرف بزنیم اما ناساز با سخن شما من بر این باورم که بحث در این موارد –که البته در مورد اینها من نیز در کنار شما هستم نه در کنار طباطبایی البته با لحاظ کردن حساسیتهای وی- ما را از "غوطه خوردن "در دریای "مجادلات تاریخی و فلسفی" بی نیاز نمی کند و از قضا با توجه به "بحران آگاهی ملی" از هر زمان دیگر ضروری تر است، و طباطبایی در این مورد جایگاهی اساسی و استوار دارد و در افقی بالاتر از دیگران نشسته است.
در کامنت سهشنبه 27 خرداد 1393 ساعت 03:36 ب.ظ. نوشته اید:
قاعده ی دموکراسی می گوید که همه ی افراد باید بتوانند از "حق برابر" برخوردار باشند." ؛ این در حالیست که فراموش مکنند 90 سال است تلاش سیستماتیک برنامه ریزی شده ای برای فارسیزه کردن مردم آذربایجان و بیگانه نمودن یا لااقل دور کردن آنان از زبان و فرهنگ خود اعمال شده است. لذا حق و عدالت اینستکه گفته شود باید برای جبران مافات ، آموزش به زبان ترکی با جدیت در مدارس مناطق ترک نشین عملی شود. وگرنه بله استاد راست میگوید. اگر هر دو مدارس ترکی و فارسی حتی در خود تبریز موجود باشد ، در شرایط ایجاد شده توسط سیستم ، مردم اغلب گرایش به زبانی که آینده ی معیشتشان را هم بهتر تضمین کند ، خواهند داشت؛ علاوه بر اینکه مسلما بوقهای تبلیغاتی داخلی مدام به تعریف و تمجید از مدارس فارسی و مزایای آن خواهد پرداخت و از طرفی ،بنیادهای صدساله و پنجاه ساله ی بظاهر فرهنگی حامی زبان فارسی نیز با حمایتهای مالی و معنوی خود به تقویت بیش از پیش مدارس پارسی خواهند پرداخت ، در حالیکه در خفقان گذشته ، هرگز بنیادهایی موازی با آنها برای پاسداشت زبان ترکی امکان تاسیس و رشد نیافته اند".
با تاکید بر این اظهار شما که:
" لذا حق و عدالت اینستکه گفته شود باید برای جبران مافات، آموزش به زبان ترکی با جدیت در مدارس مناطق ترک نشین عملی شود".
می خواهم بپرسم منظور شما از "جدیت" چیست؟ یعنی اگر 49 درصد از مردم بخواهند مدارس ترکی و فارسی در کنار هم باشند شما نمی پذیرید؟ امیدوارم که منظورتان این نباشد که برای اینکار -این مشکل سیاسی- باید به "قوه قهریه" متوسل شد. شما بارها در اینجا اشخاصی مانند فرزانه پارسایی را از خودبیگانه شمرده اید، از سخنان شما پیداست که این گونه ترکان در آذربایجان هم کم نیستد، -در سراسر ایران هم که وضعش مشخص است-اگر منظورتان از جدیت قوه قهریه به هر معنا –زور یا تحقیر یا انگ و ... – نیست پس چیست؟ نمیخواهم بدبین باشم اما این سخنان شما در من تردیدهایی ایجاد کرده است.
خرامان عزیز. امروز و فردا در سفرم و با موبایل صرفا به تردیذ آخر شما جواب توانم داد: منظور من از جدیت ٬ همان جدیتی است که در آموزش زبان فارسی در این مناطق مبذول شده است! حتی کمتر از آن ؛ بسیار کمتر جدی!
آیا برای آموزش زبان فارسی که درمقاطع و مناطقی حتی بزور کتک زدن بوده ! ٬ از ملت آذربایجان رای گیری کردند که امروز شما بیاد رای گیری و رعایت ۵۱ درصدی و ۴۹ درصدی شده اید؟! بااینحال و پس از قدسال شستشوی مغزی و آماده سازی اذهان ! ٬ من باز موافقم رای گیری شود و لااقل از بابت تبریز مطمئنم که اکثریت قاطع مردم به آموزش به زبان ترکی رای خواهند داد. اگر هم خلافاین بود ٬ بسیار خب! شادمانی و خرسندی از آن شما یا هر کسی که توهمات ایران فرهنگی و پارسی چشم عقلش را بسته است.
در خصوص طباطبایی اما٬ عجیب است که شما توهین بزرگ وی بهزبان و فرهنگ و ادبیات ترکی رانادیده میگیرید ولی مدام از توهینی که به او - که هر چقدر هم بزرگ بنظر آید ٬ در برابر یک ملت حقیر است - شکوه میکنید! یعنی براستی ترکی و ترکان تا این حد در نظر شما حقیر جلوه میکنند؟!
کامنت فوق از من است
درود . جناب هیخه عزیز نمی دانم این میل عجیب تاخت و تاز چرا تا این اندازه در شما قوی است، پیشتر گفته ام و باز هم می گویم که من دغدغه شما را درک می کنم و در زمینه حقوق زبانی با شما همدلم اما به همین آمیختن مسائل را نمی پسندم بیگمان زبان اهمیت بسیاری در تکوین ملت دارد. شک نیست زبانهای ترکی و عربی زبانهای مستقلی هستند و جزو گویش های ایرانی شمرده نمی شوند. زبان کردی نیز گرچه به زبان فارسی نزدیک است میتوان آن را زبان مستقلی شمرد. در هیچ دوره ای از تاریخ ایران زبان فارسی تحمیلی نبوده است[بالعکس کوششهای سیستماتیک بسیاری برای برانداختن آن صورت گرفته است] بلکه به عنوان زبانی مشترکی که داوطلبانه پذیرفته شده حلقه ی اتصال مردم بوده است[با تاکید بر حلقه اتصال] تنها در زمان رضاخان، عشایر بی رحمانه سرکوب شده و با فشار تخته قاپو شدند و تدریس زبان آنها ممنوع شد. گرچه امروز تا حدی اوضاع تغییر کرده است اما راه درازی تا تامین حقوق آنان باقی مانده است. تدریس زبان و آموزش هر قومی تا سطح دانشگاه "باید" [تاکید می کنم] آزاد و از پشتیبانی دولت برخوردار باشد و این می تواند به غنی شدن فرهنگ ایران نیز یاری رساند. ترکان ایران کم به فرهنگ ایران خدمت نکرده اند و نه تنها "ملت" [البته نه به معنای مدِ نظر پان ترکها] حقیری نیستند بلکه دستکم از همان سپیده دمان مشروطیت آفرینندگان بهترین کتابها در زبان فارسی و در زمینه پیشبرد آزادیخواهی و فرهنگ ایران بوده اند از آخوندزاده گرفته تا طالبوف تبریزی و دهها تن ترکان آزادیخواه امروز چه در درونمرز چه در تبعید و برونمرز. ترکان ایران به هیچ رو با فرهنگ ایران بیگانه نبوده اند و در پیشبرد آن کوششهای بلیغی به کار بسته اند.
من به خوبی آگاهم که خودداری از آموزش زبان مادری ضایعات جبران ناپذیری دارد و باید در باب ایجاد "تعادل" میان آموزش به زبان مادری و زبان فرهنگی مردم ایران بسیار نوشت و اندیشید. پس بحث تنها بر سر تضییع حقوق زبانی ترکان و عربان و کردها و لرهای ایران نیست [که من بدان معترفم] بلکه بحث یا بهتر است بگویم "تشویش" این هم هست که چرا عده ای در پس چنین خواستهای برحقی اندیشه های دیگری در سر می پزند؟ به جز زبان که به راستی جا دارد که به صورت "جدی" پی گیری شود [و من پوزش میخواهم که منظور شما را درست نفهمیدم] و جزو حقوق همه ی اقوام است گله و شکوه ی اقلیت های قومی در ایران به سبب مشارکت نداشتن در ثروت و قدرت نیست. شکایت عمده از زبان است که حق آنهاست و باید بتوانند به زبان خود بنویسند و بخوانند و از سطح ابتدایی تا دانشگاه از پشتیبانی دولت برخوردار باشند. تنها تبعیض، تبعیض زبانی است و اگر نه از سایر حقوق و فرصت ها بهره مند هستند یا اگر حقوق شهروندی از آنها دریغ شده، از همه ایرانیان دریغ شده، سببش را پیشتر گفته ام، نقل است که ابتدای انقلاب از فردی تبریزی می پرسند دشمن شما کیست؟ پاسخ میدهد که اول خدا و دوم آمریکا! سوای جنبه ی طنز آمیز این قصه، نکته ای ژرف در آن نهفته است.
یکی از دوستان ما این بحث و سخنان را ضد توسعه در ایران می پندارد و بر آن است که باید اشخاصی مانند هیخه را نادیده گرفت، این سخنان برحقند تا جایی که پای پان-ترکها و زیاده خواهیهای سیاسی شان در میان باشد اما دغدغه آموزش به زبان مادری به هیچ رو مخالف با مفهوم توسعه نیست، در واقع آنچه به زمینه کار من به عنوان یک آموزگار مربوط میشود این است که میتوان از دو نوع توسعه سخن گفت، "توسعه اقتصادی" و "توسعه انسانی". امروزه و در دهکده جهانی مارشال مک لوهان تاکید و تکیه بیشتر بر توسعه انسانی است تا توسعه اقتصادی که شامل بسط تواناییهایی مانند نوآوری است و همیاری، کار گروهی، خودارزیابی، خود اشتغالی، ارتباطات، استدلال، توانایی حل مساله، تصمیم گیری، برنامه ریزی، و مهمتر از همه یادگیری پیوسته برای درک فرهنگهای دیگر برای تحقق امکان گفتگو با دیگران – به ویژه در هزارتوی این تار جهان گستر رایانه ای- در واقع تمییز فرهنگ ملی و قومی در عصر ارتباطات برای تحقق امکان گفتگو میان فرهنگها از مهمترین ابعاد توسعه انسانی است، این تاکید و تکیه بر یادگیری فرهنگهای قومی ما را از کوشش برای تسلط بر زبان ملی و البته شناسایی مفاخر ملی و فرهنگی مشترک همچون فردوسی–که البته پان ترکها دوستش نمی دارند!- بی نیاز نمی کند، به همین جهت است که در سطح جهانی و البته بیشتر در کشورهایی که از دید جغرافیایی پهناورند گرایش به سمت تمرکززدایی از آموزش و پرورش و محلی سازی و مشارکت مردمی در آموزش روز به روز بیشتر توجهات بیشتری را به خود جلب می کند. این همه روده درازی برای اثبات آن است که من نسبت به دغدغه های جناب هیخه بی توجه نیستم و مهمتر از آن سخنان جناب هیخه در این موارد در سوق دادن من به تفکر ژرف تر در این موارد بی تاثیر نبوده است، اما سخنان برحق ایشان در این موارد مانع نمی شود که تاخت و تازهای نیندیشده ایشان به همه و از جمله متفکران این قوم را بپذیرم، به عبارت بهتر و به قول سعدی شیرازی "دلایل قوی باید و معنوی نه رگهای گردن به حجت قوی". طباطبایی فیلسوف انحطاط است، سخنان او در این زمینه از هر کس دیگر در این کشور ژرف تر و پخته است و نمی توان به بهانه "توهین او به ملت ترک" او را از گود بیرون راند، در واقع مقام تفکر فراتر است از کار حزبی و سیاسی و بیانیه نوشتن و بیانیه صادر کردن.
با عرض پوزش از فرزانه عزیز.
اگر چه سخنان شما در این مورد مرا از نوشتن حاشیه بی نیاز می کند فقط خواستم اضافه کنم که روحیات تمامیت خواهانه و ستیزه جویانه پان ترک ها چنان ملموس و آشکار است که نیاز به گواه و شاهد ندارد اما بد نیست یکی دو نمونه ذکر کنم
در مراسم رونمایی از کتاب سال تبریز در سال 1392 در مراسمی که دکتر طباطبایی به عنوان سخنران در تبریز حضور داشتند و درباره پروژه فکری شان صحبت کردند چند نفر که رگ گردنشان از تعصب به قوم تورک متورم بود تمام وقت پرسش و پاسخ جلسه را به دکتر تاختند که چرا درباره ترکی چنان و چنین گفته ای؟ کسان دیگری که خواستند صحبت کنند و سوالات دیگری بپرسند از طرف همان جمع از خود بیگانه و نامطلع خوانده شدند.
در همایشی که چند سال پیش با عنوان مشروطیت در دانشگاه آزاد تبریز برگزار شده بود فردی با کلاه و چکمه و لباس زمستانی در سالن حاضر شد و وقتی دید که حضورش جز نگاههای تمسخر آمیز توجه دیگری را جلب نمی کند با دادن شعار های پان ترک قصد به هم زدن جلسه را داشت. دست برقضا آن جا هم دکتر طباطبایی از مدعوین بود.
در سالهای اول دانشگاه در دوره کارشناسی جمع دو سه نفره ای در کلاس ما بود که نه تنها اجازه فارسی حرف زدن به استاد ها را نمی دادند و همیشه جنجال ترک و فارس راه می انداختند بلکه به کسانی از ما تبریزی ها که با هم کلاسی های غیر ترک مان فارسی حرف می زدیم، حمله می کردند که آنها آمده اند به شهر ما، چرا شما فارسی حرف می زنید آنها باید ترکی حرف بزنند و ... جالب است که این فضا هم چنان که بعد از سالها به دانشگاه باز گشته ام وجود دارد البته در جمع های محدود و چند نفره ...
از این نمونه های مشمئز کننده کم نیست که باعث می شود مطالبات متعادل و انسانی قومیت ها که خود من هم از آنها هستم تحت الشعاع قرار بگیرد. همان گونه که همین جا هم همان مجادلات متعصبانه بیشتر بحث های وبلاگ مرا با کامنت های نامرتبط در بر می گیرد.
قول سعدی را باید به زر نوشت:
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگ های گردن به حجت قوی
جناب خرامان از شما تعجب میکنم که در شرایط فعلی این همصدا شدن با هیخته که بله چه ظلمی به زبان ترکی شده!در حالی که ایران و ایرانی، خود قرن هاست زبان و فرهنگ و تمدنش به تاراج رفته است به قول حافظ:فتاده عقل به حیرت که این چه بوالعجبی است؟
ما خود زخمی عمیق از این شبیخون فرهنگی بر پیکرمان هست که درمان آن نیاز به تلاش و کوششی طاقت فرسا دارد و معلوم هم نیست که بتوان از این زخم جان سالم به در برد یانه.
من و شما خودمان در حال غرق شدنیم چگونه میتوانیم دیگری را که در حال غرق شدن است نجات دهیم؟
من فکر میکنم چسبیدن به زبان و قوم گرایی دقیقآ همین چیزی است که این ها میخواهند،یعنی منحرف شدن فکر از مساله اصلی و تمرکز آن بر مساله ای فرعی که باور کن در صورت حتی احقاق این حقوق(حقوق زبانی)هیچ دردی نه از ما و نه از این عزیزان ترک دوا نخواهد کرد.مگر ما که به قول خودمان مستعرب نشدیم و زبان خود را حفظ کردیم چه شد؟توانستیم با این زبان فرهنگ ایرانی را هم حفظ کنیم؟به نظر شما در ایران در حال حاضر زبان فارسی و فرهنگ ایرانی جریان دارد؟قوانین و احکام جزایی ما طبق کدام فرهنگ منحط نوشته شده؟ازدواج و طلاق ما طبق کدام...
در این شرایط این بحث ها فقط و فقط به تفرقه دامن می زند و با همین تفرقه همه ما را از حقوق خود محروم کرده اند فرقی هم نمیکند چه ترک چه ایرانی چه کرد و...
این دوست چقدر خجالتی و نجیب و سربزیر است .
! که حتی حیا میکند با نامی که کامنتهای پرطمطراقش رابا آن مینویسد٬ چنین درفشانیهایی رانیز مرتکب شود. تناقض در جای جای متن کوتاه این دوست نما موج میزند. از سفر که برگردم بدانها اشاره خواهم کرد.
باید بوجود خرامانها شکر کرد وقتی امثال دوستهاشان چنین افکاری دارند. دوست ! میدانم که پس از نصایح درگوشی ٬ و گوش نکردن خرتمان به نصیحتت ٬ برآشفتی و خود رأسا اینجا درفشاندی! تو تنها نیستی ؛ پس آرام بگیر جانم.
درحالیکه آدم باسوادی مثل خرامان خود بی تعارف اعلام میکند که سخنان بحق من در سوق دادن ایشان به تفکر عمیقتر درخصوص حقوق اقوام مؤثر بوده است٬ همزبانانی چون فرزانه که کینه ی ناشی از جهل در ایشان ظاهرا نهادینه شده ٬ چنان حاشیه هایی بر متن کامنتهای من و آنجناب مینگارد که هرگونه ادعایی درخصوص عدم تاثیر عمیق عواطف و احساسات بر قوه ی ناطقه را خنده دار مینماید. امثال این فرد هستند که با رفتارهای خود برنامه ریزان استراتژیک برای اقوام را امیدولرتر و گستاختر میکنند. اما خوشبختانه در جامعه امروز نخبگان آذربایجان نظیر این انسانها در اقلیت محضند و امیدواری ایشان نیز چندان نخواهد پایید. میبینید که چگونه این خانوم در قبال سخنان دکتر شادی و دکتر محمودی و دکتر صبری و دکار مجدفر و ... چیزی برای گفتن ندارد ولی همچنان احساسات ضدهیخه ای اش مانع اصلی اوست!
تو هم چقدر حقیری که با چسبیدن به زبان ترکی میخواهی نامی برای خود کسب کنی.شما دارای هوش و ذکاوت خوبی هستی اما متآسفانه یا بهتر است بگویم خوشبختانه حماقت چاشنی این هوش و ذکاوت شده است. برای همین است که امثال خانم پارسایی دست شما را خوانده اند.برو" برو آنجا که بود گوشی و چشمی با تو"
من از حقوقی حرف میزنم که هر کس به صرف انسان بودنش حق دارد از آن ها بهره مند شود.و تا زمانی که اساسی ترین حقوق ما پایمال شود سخن از حقوق زبانی خشت بر دریا زدن است وبه لحاظ اولویت در مرتبه نازلی از دیگر حقوق قرار میگیرد.
شما فقط دغدغه های خود و زبان خود را داری و از زمانی که در این وبلاگ مطلب می نویسی یک بار از حقوق انسان ها و اقوام دیگر سخن نگفته ای و این نشان می دهد تا چه اندازه خود خواه و خود محور هستی و خوشبختانه اگر بویی از انسانیت به مشام میرسد به خاطر و جود انسان هایی همچون خانم پارسایی است که دغدغه اش فراتر از دغدغه های پان ترکیسم شماست.
عجیب هم نیست که حتی افرادی همچون خرامان با آن هوش و ذکاوت سرشارش گاهی در دام شما گرفتار می شوند .یادمان نرود که دین و مذهب هم در طول حیات خود چه استعدادها و ذهن های سرشاری را توانست شکار کند اما این به معنی حقانیت آن نبوده و نیست.
ای "دوست" گرانمایه، من در برابر کسی مانند فرزانه نه چندان با سوادم – چنانکه که هیخه بی پروا! میگوید و نه چندان از هوش و ذکاوت سرشاری برخوردارم چنانکه شما میفرمایید اما با نیمچه پشتکاری که مادر طبیعت نصیبم کرده گمان میکنم که میتوانم همواره کم و بیش در کوره راههای تیرگی مسیر خود را بیابم. اما بعد، من این درشتگوییهای نافرهیخته وار دو سویه را به هیچ روی دوست نمی دارم ولی برای اینکه نشان دهم که از دید من دامی پهن نشده و من نیز در دامی گرفتار نیامده ام چند سرنخ میدهم تا خود بهتر ایستار مرا دریابید و ببینید که دغدغه من نیز انسان است و حقوق او نه قومیت گرایی و قوم پرستی: دکتر محمدرضا خوبروی پاک، تورج اتابکی، محمود راسخ و رضا مرزبان.
از این گذشته، وقتی بحث انحطاط در کانون تفکرات طباطبایی را برجسته می کنم خودبخود ذهنم متوجه همه ان چیزهایی که شما در مورد هویت باختگی ایرانیان و ... گفته اید هست. به عنوان مثال:
متفکری ترک می نویسد: "ابوالفضل بیهقی خاطر نشان می کند که حاکمان آنان را مجبور کرده بودند که به جای کلمه های فارسی، عربی به کار ببرند اما به هرحال زبان فارسی زنده ماند . این زنده ماندن نه به این سادگی بوده است ، برای دریافتن این تب و تاب تاریخی بنگریم به دوران محمود غزنوی که شاعران نامداری چون عسجدی ،عنصری و منوچهری دامغانی و ... می زیسته اند و مقرری هم از دربار دریافت می داشتند چرا که سلطان می خواست نشان بدهد طرفدار شعر و ادب فارسی است اما در رساله ای که منسوب به بیهقی است نوشته شده که دبیران موظف بوده اند که دربرابر واژه های فارسی کلمه ی عربی بگذارند:
« بدانک به جای بستاخی انبساط نویسند ، به جای شوریدگی اضطراب نویسند به جای یاری خواستن استغاثه نویسند ، به جای زر وسیم مال صامت نویسند ، به جای رستگاری خلاص نویسند، به جای آرزومندی تمنا نویسند، به جای ترسانیدن تهدید نویسند به جای یاری دادن اعانت نویسند و...»
گرچه زبان را با کلمه های بسیار عربی آمیختند ولی آن را نتوانستند از بین ببرند. این اوامر حکومتی انگیزه های به وجود آمدن شاهنامه ی فردوسی را برای ما روشن تر می کند."
این سخنان را یک ترک نوشته که سخت هواخواه آموزش زبان مادری است اما از سوی دیگر فردی است که بهترین منابع را برای تاختن بر پان ترکها در دسترس دارد
به عنوان مثال مینویسند:
"کوشندگان درجنبش انقلاب مشروطیت در ادامه ی فعالیت های آزادیخواهانه برای به سرانجام رساندن هدف های آن از پا ننشستند به همین سبب جاپای این انقلابیون را در منطقه گیلان و آذربایجان و خراسان می بینیم . اما هیچ یک از آن ها خواست جدایی از ایران نداشتند نه میرزا کوچک خان نه خیابانی و نه کلنل پسیان. اگر آذربایجان می خواست جدا شود در گرماگرم انقلاب مشروطیت زمانی که مجلس به توپ بسته شده بود جدایی را مطرح می کرد. خوب که نگاه کنیم اگر موضوع قومی بود اصلا ستارخان علیه محمد علی شاه ترک قیام می کرد؟ "
و ...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
ای دوست ! تازه از سفر برگشته ام و بسیار خسته. چرا نمیگذاری دمی بیاسایم جانا؟
من نه به خدای امروزی، نه به خدای دیروز شما ، نه به بی خدایی شما، نه به فرهنگ 1400 ساله ی اخیر، و نه به فرهنگ 2500 ساله و یا 7000 ساله ایرانی شما که چیزی ازو جز برزویه طبیب و بزرگمهر حکیم و چرندیات زرتشت نه تو میدانی و نه هست، و نه اشعار هزار شاعر شیرین سخنی که بدانها مینازی ، اما اگر اشارات قرآنی و اسلامی را از آنان حذف کنی ، چیزی از آنها باقی نمی ماند ، و نه به ادعاهای انساندوستی و روشنفکری تو و همقطارانت ، به هیچیک نمیتوانم معتقد و ملتزم و علاقمند و مشتاق باشم. پیروان زرتشت همان قدر در توهمات و تخیلات و خرافات غرقه بوده اند که پیروان - به زعم خودشان - آخرین منجی.
شعر سرودن همانقدر برای سعدی شیرین بوده که قرآن خواندن و امرد بازی! و حافظ همچنانکه قرآن را با چارده روایت ازبر میخوانده ، از لب یار هم بی بهره نبوده ، حال تو هر چقدر میخواهی فریاد بزن که منظور حافظ از لب ، لب عرفانی است! لبهای خداوند است! لبهای رسول است! و مولانا! که برخی مثنوی او را قرآن منظوم میدانند! و من در شگفتم ، چگونه کسانی که قسمت اعظم انرژی خود را صرف رد قرآن و اسلام میکنند ، به این شاعران قرآن ازبر خوان که در جای جای اشعارشان به موضوعات و داستانها و مضامین قرآنی و اسلامی اشارت و دلالت دارند ، ابراز ارادت دارند و آنانرا مولود فرهنگ ایرانی میدانند ! باز فردوسی دوستان رفتاری منطقی تر دارند!
روزی به یکی از دوستانم که از قضا دانشجوی دکترای ادبیات فارسی بود ، گفتم کسی که ادبیات فارسی خوانده ، نیم ملّاست. خندید و گفت : من میگویم که تمام ملا است!
به من اتهام زده ای که :"شما فقط دغدغه های خود و زبان خود را داری و از زمانی که در این وبلاگ مطلب می نویسی یک بار از حقوق انسان ها و اقوام دیگر سخن نگفته ای" دوست جان! من جای جای در سخنانم از حقوق اقوام گفته ام و البته طبیعی است با تاکید بر آذربایجان و ترکان. اما لااقل ده بار در کامنتهای مختلفم از حقوق کردها و لرها و بلوچها و اعراب و...در ایران گفته ام و خواستار احقاق حقوق تمامی آنها شده ام.
اما اینکه چرا تاکید من بر زبان است ، بیشتر از آنروست که میبینم غلفتی عظیم در نخبگان ما نسبت به این مساله هست و گاه بسیاری از نخبگان در این غفلت قصور دارند نه تقصیر؛ این را از آنجا عرض میکنم که بعنوان مثال یکی از دوستان که از شاگردان بهاالدین خرمشاهی و مریدان منوچهر مرتضوی رضوان الله تعالی پیشکشه!( رئیس سابق دانشگاه تبریز در زمان پهلوی و از پان ایرانیستهای کهنه کار تبریزی) است و از قضا صاحب چند تالیف و ترجمه و کرسی البته فعلا حق التدریسی در چند دانشگاه منطقه و سخنران در چند سمینار و مجامع مختلف، وقتی فرصتی دست داد که در مسیری چند ساعته بطور اتفاقی همسفر باشیم ، در مقابل استدلالهای من در ضرورت و اولویت مسائل ملی آذربایجان ، تو گویی مطالبی را برای اولین بار میشنود ، و با توجه به دانش وسیعش ، خیلی راحت آنها را قبول میکرد. اینستکه دریافتم پاه تلنگری لازم است تا دانش و مطالعات و دغدغه های وسیع برخی در مسیر صحیحتر قرار گیرد و بالانس شود.
حال شما اذعان کوچکی اما باارزشی از جناب خرامان را دال بر به دام افتادن ایشان میدانید ، به نوع نگاه شما بر میگردد.
دوس عزیز! از حقارت من گفته ای که میخواهم با با چسبیدن به زبان ترکی میخواهی نامی برای خود کسب کنم! ای دوست ! مگر نمیبین من با نام اصلی ام اینجا نیستم که بتوانم با چسبیدن به زبان ترکی برای خود نامی دست و پا کنم. پس دلیل بهتری برای حقارت من بیاب ! از طرفی، من مانده ام که چگونه هوش و ذکاوت من ، نتوانسته مانع حماقتم شود ؛ شما حتما باهوشتر از منی و از حماقت بری که چنین قوه تشخیصی داری. آفرین و احسنت.
اما گفته بودم که تناقضاتی در کامنت نخست شما خطاب به خرامان هست که اگر اجازه دهی، بماند به فردا. چون خستگی ، چشمانم را آزرده. شب خوش دوست عزیز.
کامنت فوق خطاب به دوست عزیز! است و زمانی که نگاشته میشد ، کامنتهای اخیر خرامان عزیز - که البته میدانم تعریض من به شاعران پارسی گوی ناخرسندش خواهد کرد- را نخوانده بودم.
خرامان عزیز، هر چقدر هم با شما اختلاف نظر داشته باشم، برایتان احترام زیادی قائلم. در هنرمندی شاعران شکی نیست، اما در اینکه آنان به اجبار اینهمه آیات و روایات در آثارشان چپانده اند، شک دارم!
من کی نامی از حافظ و مولانا و سعدی و فردوسی بردم و کجا به اینها افتخار کردم نادان؟ یادت باشد شهریار را هم در کنار این ها بگذاری. حرف من بسیار روشن است دوباره میگویم گوش کن و این همه زور نزن که نفهمی.
من میگویم کشورهایی که شما میگویید چند زبان رسمی دارند اول حقوق دیگرشان را احیا کرده اند بعد به مسائل دیگر پرداخته اند از جمله زبان.
آخه مرد حسابی، مردم ما هنوز از ابتدایی ترین حقوق خود محرومند آن وقت تو دم از حقوق زبانی میزنی؟
من میگویم اگر دست به دست هم دهیم و حقوق اساسی و طبیعی خود را زنده کنیم حقوقی مثل حقوق زبانی هم به طور طبیعی احیا خواهد شد در غیر این صورت نه تنها تو بلکه همه ترکان هم که جمع شوند نمی توانند حقوق زبانی شان را احیا کنند.
و در پایان به این نتیجه رسیدم که شما دارای حماقت بسیار و هوش و ذکاوت اندکی هستید.
دوست عزیز در شأن من نیست با شما همکلام شوم. خوش باش
چرا ناراحت می شوی دوست من؟تو با این ادبیات سخیفت در این مدت نه چندان کوتاه نتوانستی حتی یک نفر را با خود همراه کنی انصافآ این نادانی و حماقت نیست؟
هرچند میدانم دوباره دست به دامن خرامان می شوی و از ایشان هزینه میکنی که بله من ایشان را با خود همراه و همرای کرده ام.
اما بدان او در دنیای دیگری سیر میکند و دغدغه اش چیز دیگری است، کافی به نوشته هایش یک نظر بیندازی.
خودت شاهد بوده ای که این شخص بارها در نوشته هایش وارد خصوصی ترین ابعاد زندگی شخصی انسان ها شده و در مطلب قبلی همین شیوه را در مورد خانم پارسایی به کار برد.
رعایت ادب در بعضی زمان ها و مکان ها نهایت بی ادبی است.
این شخص بسیار خود شیفته است و فکر میکند فقط زبان و فرهنگ خودش از آزمون تاریخ سربلند بیرون آمده است.
ما واقعآ چقدر بدبخت شده ایم که به قول چارلز بوکوفسکی:
همیشه یه چیزی هست که زندگیمون رو به گند بکشه بستگی داره که چی یا کی به تورمون بخوره.کلآ مثل میوه های رسیده ای می مونیم که دست هر ننه قمری بمون میرسه.
کدام بعد خصوصی زندگی خانم پارسایی است که من در مطلب قبل واردش شدم ، ای میوه ی رسیده ؟!
خشم خویش را فرو خورید و بر مردمان ببخشاید!
شاید بی مناسبت با پست فرزانه هم نباشد. بخشودن یا نابخشودن مساله این است!
با تمام احترام برای طرفین این دعوا، من فقط طرف خودم هستم و موضع خود را بیان می کنم. البته من از ابتدا و قبل از بحث با جناب هیخه نیز به این حقوق اذعان داشته ام و تاثیر هیخه نه در آموختن آموزه ای جدید که در تحریض برای مطالعات جدیتر بوده، وگرنه گمان نمی کنم منابع مورد استفاده من همان منابع جناب هیخه باشد.
از این گذشته چه بخواهیم چه نخواهیم "مساله قومیتها" از جمله مسائلی است که خواسته یا ناخواسته بدان دچار آمده ایم، کار به جایی کشیده که از هم اکنون ترکها و کردها "نقشه کشور"شان را ترسیم می کنند و جالبتر اینکه از هم اکنون علیه یکدیگر "بیانیه" صادر می کنند، نتیجه چنین تندرویهای ضد ملی چیزی غیر از برادرکشی نخواهد بود، در این میان وظیفه روشن اندیشان این سرزمین است که هر کس به اندازه وسع خویش در افقی ملی با پرت و پلاهای این گروهها روبرو شود و با استدلال -نه با بدگویی و درشتگویی- راه درست را به هواخواهان آنها بنماید، سخنان من نیز در چنین افقی معنا می یابد، "من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند"!
به هر روی، کل بحث مرا فرزانه در این جمله واره خلاصه کرده است :"مطالبات متعادل و انسانی قومیت ها "
و ایشان درست می فرمایند، متاسفانه همین تندرویها از جمله اسباب تیره روزی ماست. و ... و کاش بیشتر بیندیشیم!
پیشنهادی دارم. کتاب"تمرین مدارا " اثر محمد مختاری را بخوانید. کتاب بسیار خوبی است . کندو را به شما می نمایم هر انگبین که دوست میدارید را بچشید. شادمان و خوشکام باشید، بروم درسم را بخوانم!
http://shahrvand-yar.com/media/category/library
بله میدانم که امثال هیخته توان دیدن آینده ای را که افکارشان ممکن است رقم بزند ندارند.تا الان به نام خدا و دین به جان هم می افتادیم و حال به اسم حقوق زبانی و قومی.
جناب خرامان ای کاش همیشه با گفت و گو و منطق کارها درست می شد قبل از اینکه خونی به زمین ریخته شود اما افسوس و صد افسوس...
همین که روشنفکران ما دریافته اند که جدی نگرفتن مسائل قومی و ملی ، ممکن است حتی خونهای بسیار ریزد، برای من کافی است.
اما آنچه این بحران را سبب گردیده ، بیش از آنکه مداخله و تبلیغ خارجی باشد، انحصارگرایی داخلی است که روشنفکران باید روی این معضل کار کنند نه همچون مسئولین امنیتی ، روی دشمن خارجی!
اگر حضور هیخه صرفا بتواند حساسیتها را معطوف مساله کند ، برای او کافی است ؛ و البته جهتگیری آتی این حساسیتها مهمتر است.
نتوانستم از جمله ای از خرامان عزیز بی تفاوت بگذرم: "وگرنه گمان نمی کنم منابع مورد استفاده من همان منابع جناب هیخه باشد. "
امیدوارم منابع شما با توجه به تسلطتان بر زبان انگلیسی، از منابعی متعلق به جهان مدرن باشد . مثلا از متفکران مللی در جهان بزرگمان که متعلق به ملتهایی با تقاضاها و چالشهای مشابه هستند. هم از کشورهای جهان اولی همچون کبک در کانادا و کاتالونیا در اسپانیا ( البته نه از نگاه متفکران مادرید نشین و اتاوا نشین ، بلکه از نگاه یک متفکر بارسلونایی و مونترالی و کبکی؛ و هم از ممالک همرده و هم جایگاه از نظر توسعه ای نظیر افغانستان و چین ( و باز از نگاه یک ازبک افغانی و اویغوری سین کیانگ ، نه از نگاه یک دری کابل نشین و یک تئوریسین پکنی.
وگرنه چنانچه منابع غالبتان مربوط به پارادایم دنیای فارسی زبان و متفکران و مورخان و حتی مترجمان آن باشد ( چون در دنیای فارسی زبان ، حتی آثاری که برای ترجمه انتخاب میشوند ، غالبا گزینشی هستند) ، از حالا نتیجه معلوم است.
مسرور باشید.
با به میان آمدن پدیده ای بنام جهانی شدن، بسیاری از مشخصات دنیای پیش از آن به یکباره فروریخت. گویی که همه آنچه که در معنای کلی آن لذت بخش بود به قطعاتی کوچک تبدیل شده اند که هر یک از آنها از کوچک بودن خود راضی و شادمان هستند. با مطرح شدن مباحث جهانی شدن یکی از فرضیات قدرتمندی که در این رابطه مطرح شد، این بود که جهانی شدن باعث از هم گسیختگی قرائت های فراروایت گونه و تقویت گفتمانهای خرد خواهد شد. از این دوران به بعد که عمدتا با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آغاز می شود، شاهد عمیق شدن تضادها و توانمند شدن گفتمانهای خرد قومی و مذهبی و فرهنگی هستیم.
متن شما دوپارگی داره
یه قسمتش بخشیدنو به عنوان چیز بدمعرفی میکنه ویه قسمت چیز خوب
همون نسبی بودن اخلاقه
درنهایتم خوب بودنشو معطوف کرده به نگاه کانتی یعنی مطابق وظیفه
وفراتربودنشو بالاتررفتن از حد تکلیف عنوان کرده
اما درنهایت گفته نشدبخشودن برای سخاوتمندی وبرای عشق منظور کدام نوع سخاوتمندی وعشق؟
بخشش ازروی سخاوتمندی یعنی بخششی که انسان ازچیزی که نباید میگذرد یا باید؟
اول این متن تامل برانگیزبود اما آخرش سرهم بندی کردن وساده کردن مسئله
حداقل آدم با مفهوم وظیفه کانتی تکلیفش روشنه ولی باعشق وسخاوتمندی آخرمتن مسئله روشن نیست
کمااینکه لابلای متن همین سخاوتمندی زیرتیغ نیچه قربانی شده
میشد لااقل بگی تفاوت سخاوتمندی آخراین متن با سخاوتمندی مورد ذم نیچه چیه که تو به نفع سخاوتمندی درنهایت حکم دادی
اتفاقاً در تورقی که از کتاب کردم من هم متوجه این موضوع شدم.
بجز پاراگراف اول بقیه بندها را از متن کتاب انتخاب کرده ام و نوشته من نیست. فکر می کنم برای درک علت این دوپارگی باید کتاب را کامل خواند.
سلام
واقعیت اینه که امور انسانی به خاطر پیچیدگیشون در قالب تنگ احکام ساده نمیگنجن و بسته به موقعیت باید تحلیل شن. مثلا بخشودن کسی که با ندونمکاری یه اثر تاریخی رو نابود میکنه احمقانهس و شخص خاطی باید مجازات بشه.
سلام
موضوع این است که " بخشودن همیشه خوب است " تبدیل به یک حکم کلی نشود. گاهی هم نبخشودن خوب است.
تفاوت در خط مشی سیاسی جنبش ها در ایران را چگونه میتوان توضیح داد؟
برای درک دقیق موضوع خط مشی، بایستی جنبش های سیاسی موجود در ایران را حداقل در اشلهای کلان مورد شناسایی قرار داد و ویژگیی های کلان آن را از نظر گذراند و سپس شرایط عینی و راهکارهای همبستگی و اتحاد را جستجو کرد.
در شرایط کنونی دو جنبش سیاسی با دو خلصت متفاوت در ایران فعالند. یکی از این جنبش ها، جنبشی متعلق به خلق فارس و با تکیه بر نخبگان سیاسی آن ملت و با شعار دمکراسی در مناطق و شهرهای فارس نشین ایران فعال است. جنبش و یا جنبش های دیگر به خلقهای غیرفارس (ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن و...) تعلق دارد و با تکیه بر پیشروان سیاسی و مدنی خود و با تکیه بر شعار "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" در مناطق ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاهواز و...) فعال هستند. البته این بدان معنی نیست که در مناطق و شهرهای متعلق به ملیتهای غیرفارسی مردم نسبت به مسئله دمکراسی بی تفاوت هستند. بلکه در اینجا عمده گی مشی سیاسی در آن مناطق مد نظر است.
مبارزه ملت فارس در ایران برای دمکراتیزه کردن دولت ایران است. اما مبارزه خلق ترک در آذربایجان مبارزه ای برای بدست آوردن حق تعیین سرنوشت خویش است. شیوه مبارزاتی خلق فارس دمکراتیک است، به این دلیل که این ملت دارای دولتی است (دولت ایران) و لذا فعالین سیاسی این خلق در تلاشند حاکمیت سیاسی این دولت را دمکراتیزه بکنند. مبارزه برای دمکراسی در ایران نیز دقیقا از این زاویه مطرح شده و این درواقع خط مشی مبارزات خلق فارس در ایران است. اما شیوه مبارزاتی خلق ترک (و البته دیگر خلقهای غیرفارس نیز) ملی- دمکراتیک است، به این دلیل که این ملت صاحب دولتی نیست که بخواهد حاکمیت آن را دمکراتیزه کند، بلکه این ملت برای برپایی دولت خویش (چه در داخل ایران در چارچوب نظامی فدرال و چه خارج از آن بصورت مستقل) مبارزه میکند. تفاوت مشی سیاسی در این جنبشها از این تفاوت ناشی میشود. تفاوت در خط مشی مبارزاتی بسیار جدی و بسیار پراهمیت است. مبارزه برای حق تعیین سرنوشت خویش مبارزه برای دمکراسی نیست، اما دمکراتیسم سیاسی را با بوجود آمدن تعادل قوای سیاسی در کشور شکل میدهد. در عین حال مبارزه برای دمکراسی در ایران شرایط را برای تحقق حق تعیین سرنوشت مساعدتر می سازد، و شرایط گذار را با هزینه های کمتری میسر می سازد. بنابراین بایستی میان جنبش هایی که برای حق تعیین سرنوشت مبارزه میکنند با جنبشی که برای دمکراسی در ایران مبارزه میکند پلی ایجاد گردد. ضرورت ایجاد چنین پل از آن روست که میتواند زمینه ساز تضعیف استبداد سیاسی و حتی فراهم کننده شرایط برای تغییر نظامی سیاسی در ایران گردد.
ایجاد پل "اتصال" و حتی "اتحاد" میان این دو بلوک سیاسی (بلوک سیاسی فارس، بلوک سیاسی غیرفارس) صرفا با لفظ و سخن و یا دعوا و گله ممکن نیست. بلکه مهمترین فاکتور زمینه ساز این پل ائتلا و گسترش جنبش های سیاسی متعلق به ملتهای غیرفارس و بویژه جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان جنوبی است. با گسترش این جنبش و میدانی شدن آن اولین شرایط شکل گیری آن پل فراهم می آید. گام بعدی شکل بندی یک نظریه سیاسی بغایت اصولی و دمکراتیک است که میتواند پیشروان سیاسی هر دو سو را قانع کند که تحقق این نظریه سیاسی میتواند منافع تمامی خلقها را در فردای تحولات سیاسی و تغییر نظام سیاسی در ایران تامین کند. شکل دادن به چنین نظریه ایی در عرصه سیاسی ایران، هم روند سیاسی را سرعت می بخشد و هم شرایط اتصال این جنبش ها را میتواند فراهم سازد و بدین سان شرایط برای تغییرات سیاسی در کشور را فراهم تر سازد.
بنابراین شعارهای امروزین جنبش های سیاسی موجود در ایران، که من آنها را در قالب دو بلوک سیاسی فارس و بلوک سیاسی غیرفارس تقسیم کرده ام، به دلیل تکیه بر مشی مبارزاتی و شعارهای متفاوت در مرحله کنونی از هم تفکیک میشوند. در شرایط کنونی نخبگان سیاسی فارسی (و غیرفارسهای فعال در آن جنبش) در مقابل مطالبه حق تعیین سرنوشت خلقهای غیرفارس مقاومتی واپسگرایانه به خرج میدهند و آن را تحت عنوان "تجزیه طلبی" (جدایی طلبی) مورد نکوهش قرار میدهند. اما همچنانکه عنوان کردم، تقویت بنیه جنبشهای مل متعلق به خلقهای غیرفارس و بویژه گسترش و سازمانیابی جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان و کل ایران میتواند ورق نگرش سیاسی در ایران و بویژه در میان نخبگان سیاسی فارس را بکلی دستخوش دگرگونی کند. به همین جهت و اولا ترین قدم تقویت و گسترش جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان و کل ایران است. گسترشی که به تدریج زمینه های ذهنی دگرگونی را در عرصه نظری و عملی را اجتناب ناپذیر خواهد ساخت و این دگرگونی به فرموله شدن نظریه ایی خواهد انجامید که بتواند تفاوت شعارها و دو مشی سیاسی را به تعارض میان این جنبش ها مبدل نکند، بلکه آن نظریه و یا آن فرمول در خط مشی سیاسی بایستی بتواند مخرج مشترک شعارهای سیاسی این جنبش ها را به چشم انداز شفاف و تامین کننده منافع تمامی خلقها در آینده پیوند بزند و همه آنها را در راستای ائتلای جنبش های سیاسی موجود و تامین کننده منافع تمامی خلق های ساکن در ایران، تئوریزه کند.
برای نمونه مسئله هسته ایی ایران، و یا شعار دمکراسی در شرایط کنونی و حتی در چشم انداز سیاسی برای خلقهای غیرفارس و از آن جمله خلق ترک ساکن در آذربایجان و کل ایران اهمیت بسزایی دارد. همچنانکه ما نیز بایستی بصورت شفات روشن گردانیم که حق تعیین سرنوشت خلقهای غیرفارس از سویی و یا خشک شدن دریاچه اورمیه از سوی دیگر نیز به همان اندازه دمکراسی و یا مسئله هسته ایی از اهمیت برخوردار است. اگر شرایط عینی در تعادل قوای سیاسی فراهم آید شرایط ذهنی موجود را نیز میتواند در سمت منافع تمامی خلقهای ساکن در ایران سازمان داد و شرایط ایران را برای یک دگرگونی اساسی و دمکراتیک فراهم آورد.
ضرورت اولیه برای تغییر در شرایط اعتلا و گسترش جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان و کل ایران است. گسترش و سازمانیابی این جنبش تنها راه مداخله جدی خلقهای غیرفارس در تحولات سیاسی آتی در ایران را فراهم ساخته و زمینه را برای تشکیل یک دولت غیرمتمرکز، چند ملیتی، براساس حقوق برابر سیاسی تمامی ملیتهای ساکن در ایران امکانپذیر خواهد کرد.
این یکی از ساده انگارانه ترین و حماقت بار ترین تحلیل های سیاسی است که تاکنون در مورد جنبش های سیاسی ایران خوانده ام.
البته تعجبی هم ندارد سیاستی که مبتنی بر اطلاعات واقع گرایانه نباشد به حماقت منجر می شود.
بشین یه جا دیگه هیخته!!!!!!!!!!
بخشش،لازم نیست اعدامش کنید.
بخشش لازم نیست،اعدامش کنید.
دیگه انتخاب با خودته که کاما رو کجا بزاری.
کامنت بالا از من نیست بینام عزیز.. هر چند اینکه تحلیلی سطحیه یا عمیق بستگی به نگاه و اطلاعات خواننده داره. تا جاییکه من میدونم یونس شاملی یکی از فعالین آذربایجانی ساکن سوئده. این مثل یادم افتاد که قدرت در دنیای واقع حق آفرین است. شاید روزی برسد که گفتمان مورد نظر شاملی چنان قدرتی بیابد که دیگر تحلیلهایی چنین بنظر سطحی نیایند و جدیتر گرفته شوند.
به نظر من تحلیل شاملی "یاوه" است.
گوشها و اذهان ما عادت دارند تحلیلهایی بشنوند که نیروهای سیاسی و فعال و موثر در ایران را با اسامی نظیر : راست و چپ و سنتی و مدرن و اصلاح طلب و محافظه کار و اصولگرا تقسیم بندی و معرفی میکنند.
در کامنتی که با عنوان « آشنایی با آمال و دغدغه های داریوش آشوری » آوردم ٬ شما با آمال مشترک بسیاری از نخبگان پارس مواجهید. اگر آنها صرفا دغدغه ی ایران را داشتند٬ برخی همچون پارسایی راحت میتوانستند با توجیه « ضرورت وجود یک زبان رسمی و تقویت آن در کشور» خود را راضی کنند. اما در مصاحبه ی فوق میبینید که دغدغه ی این نانجیبان بیشتر برون مرزی است تا داخلی و اینان دلدرد اتحاد فارسی زبانان جهان را دارند. اگر بجای این آقا ٬ یک ترک حرفهای مشابهی را در خصوص زبان ترکی و ضرورت گشترش و رشد و همگرایی آن در کشورهای ترک زبان جهان سخن گوید ٬ برخیها فوری جبهه گرفته و چنان افکار و آمالی را غیر انسانی و نژادپرستانه و فاشیستی قلمداد میکنند!
نسیمبیداری: اما این فردی که شما معتقدید دموکرات است، در شهریور ۱۳۲۰ که عملاً فضای کشور برای پدید آمدن یک جمهوری آماده بود چه شد به حرف رضاشاه عمل کرد و پسرش را جای او نشاند.
او به هیچ وجه حرف رضاشاه را گوش نکرد. این موضوع، عقیده و نظر خودش بود. در آن زمان بولارد که سفیر انگلستان در ایران بود اعتقاد داشت که باید در این کشور جمهوریت حاکم شود. دلیلاش هم این بود که مردم ایران از پهلوی دل خوشی ندارند و سلسله پهلوی محبوبیت ندارد. بنابراین دنبال ایجاد جمهوری در ایران بود. از سوی دیگر اتحاد جماهیر شوروی به عنوان یک کشور کمونیستی وقتی که پادشاه خودش را اعدام کرده بود مشخص بود که به پادشاه ایران رحم نمیکند؛ در نتیجه آنها هم کاملاً موافق ایجاد جمهوری در ایران بودند. اما فروغی مخالفت کرد. نه به دلیل اینکه رضاشاه گفته بود. حتی نه به این دلیل که او سرسپرده نظام پهلوی بود. اتفاقاً دلیلاش این بود که فروغی وطن پرست بود. چون وطن پرست بود تشخیص داد اگر ایران جمهوری شود، کشور از هم میپاشد. به همین خاطر به بولارد گفت تنها موضوعی که الان میتواند ایران را یکپارچه نگاه دارد همین نقشی است که شاه در سالهای متمادی داشته است. بنابراین نظرش را اینگونه به بولارد داد که اگر در ایران جمهوری شکل بگیرد و خودش یا هر فرد دیگری رئیس جمهور شود، عملاً شاه که ستون فقرات کشور است حدف میشود و کشور فرو میریزد. او معتقد بود در چنین شرایطی دیگر کردها، ترکها، عربها، قبایل و عشایر و … به حکومت مرکزی تن در نمیدهند. علاوه بر این نظر فروغی این بود که پادشاه برای خیلی از قدرتهای موجود در ایران و نیروهای بیرون از مرکز حالتی سمبلیک دارد که باعث وحدت میشود و یکپارچگی به وجود میآورد و به همین خاطر به بولارد گفت شما این مهم را با جمهوری کردن ایران از بین میبرید. بولارد هم که فردی سیاستمدار بود میدانست دود فروپاشی ایران به چشم انگلستان هم میرود که روزانه مشغول جابجایی دهها تن تسلیحات، سوخت و مواد غذایی از منتهی علیه جنوب ایران به مقصد جبهه شرقی آسیا بودند. به همین خاطر بولارد حرف فروغی را پذیرفت.
نسیمبیداری: یعنی فروغی معتقد بود با جمهوری شدن عملاً ایران از هم میپاشد.
بله. ببینید در همان زمانی که رضا شاه از ایران رفته بود کردها، ترکها، عربها و … عدم تمکین از دولت مرکزی را آغاز کرده بودند. اگر جمهوری مستقر میشد عملاً ایران هرج و مرج میشد. به همین خاطر چون انسان وطنپرستی بود، نگذاشت ایران جمهوری شود و کاری کرد که محمدرضا شاه حاکم شود.
نسیمبیداری: پس در حقیقت بین مدینه فاضله خودش و وطنپرستی، دومی را انتخاب کرد؟
بله. کاری که فروغی کرد خیلی جالب بود. او میتوانست رئیسجمهور مادام العمر ایران شود. او به واسطه حمایت انگلیسیها میتوانست قدرت زیادی داشته باشد. اما حاضر نشد این کار را بکند. حاضر نشد آینده ایران را خراب و کشور را دچار هرج و مرج کند تا خودش به قدرت برسد. او این کار را نکرد تا ایران فرونپاشد. به نظر من، این، نشاندهنده میزان وطنپرستی فروغی است. من عکس فروغی را در کنار عکس احمدقوامالسلطنه در دفتر کارم در دانشگاه تهران گذاشتهام و هر بار که دانشجویانم دلیل این اتفاق را میپرسند میگویم چون او فردی وطنپرست بوده و ایران را دوست داشتهاست.
( واقعا یک سوال از خود پرسیده ام که چرا حفظ تمامیت ارضی و "ایران" را بر تمام اصول انسانی مقدم میدانیم؟ بهانه ی امنیت ، بهانه ثبات، بهانه بستر!، به این بهانه ها صدها هزار خون در این یکصدسال از همین به اصطلاح اقوام ریخته ایم. اصولا زمینه دیکتاتوری در کشورهای وسیعتر، مهیاتر است.چرا که با توجه به گستردگی و تنوع خواسته ها و تمایلات گروههای انسانی ، جوامع توسعه نیافته چاره را جز در شدت عمل و سرکوب نمیبینند)
عذرا آذری نین فیسبوک پیجیندن:
اکتبر 1, 2013 · ویرایش شد
فعال جنبش زنان آذربایجان، فاطمه نصیرپور از دانشگاه اخراج شد
فاطمه نصیرپور دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه آزاد واحد علوم تحقیقات در سومین ترم خود بدون ارائه هیچ دلیلی اخراج شد.
فاطمه نصیرپور از فعالین شناخته شده جنبش زنان آذربایجان است.
فاطمه نصیرپور پیش از این از سوی دادگاه انقلاب مرند به شش ماه حبس تعزیری محکوم شده بود. این حکم که در دادگاه تجدیدنظر نیز تایید شده بود، توسط دیوان عالی کشور نقض گردید.
اتهام این فعال دانشجویی تبلیغ علیه نظام از طریق چاپ ویژه نامه تشکل دانشجویی آرمان دانشگاه آزاد تبریز به مناسبت روز چهانی زن با عنوان «آذربایجان قادینی»(زن آذربایجانی)عنوان شده بود.
نیروهای امنیتی اسفند ۸۸ با مراجعه به یکی از چاپخانه های شهر مرند این نشریه دانشجویی را توقیف و این فعال حقوق زنان آذربایجانی را بازداشت کرده بودند.
— با Zeinab Peyghambarzadeh و Fatime Nasirpour.
عکس: فعال جنبش زنان آذربایجان، فاطمه نصیرپور از دانشگاه اخراج شد فاطمه نصیرپور دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه آزاد واحد علوم تحقیقات در سومین ترم خود بدون ارائه هیچ دلیلی اخراج شد. فاطمه نصیرپور از فعالین شناخته شده جنبش زنان آذربایجان است. فاطمه نصیرپور پیش از این از سوی دادگاه انقلاب مرند به شش ماه حبس تعزیری محکوم شده بود. این حکم که در دادگاه تجدیدنظر نیز تایید شده بود، توسط دیوان عالی کشور نقض گردید. اتهام این فعال دانشجویی تبلیغ علیه نظام از طریق چاپ ویژه نامه تشکل دانشجویی آرمان دانشگاه آزاد تبریز به مناسبت روز چهانی زن با عنوان «آذربایجان قادینی»(زن آذربایجانی)عنوان شده بود. نیروهای امنیتی اسفند ۸۸ با مراجعه به یکی از چاپخانه های شهر مرند این نشریه دانشجویی را توقیف و این فعال حقوق زنان آذربایجانی را بازداشت کرده بودند.
جامعه بیمار ایران در تقابل با معیارهای مترقی بشری روز بروز بیشتر زیر سئوال می رود. نیروهای فعال اجتماعی با نگاه ویژه خود هرکدام یکی از دردهای این جامعه بیمار را نشانه رفته و به تقابل با آن می پردازند. جنبش به اصطلاح دموکراسی خواه، جنبش های ملی غیر فارس، جنبش زنان، جنبش کارگران از عمده جریاناتی هستند که در حیطه خاص خود در راستای آگاه سازی، حساسیت زایی و در نهایت تغییر جامعه ایران فعالیت می کنند. هر کدام از این جنبش ها هویت خاصی را مد نظر قرار داده و با ستم و تبعیضی که به دارندگان آن هویت وارد می شود، مبارزه می کنند. جنبش زنان؛ هویت جنسی را، جنبش های ملی؛ هویت ملی- ائتنیکی و جنبش کارگران؛ هویت طبقاتی را برگزیده و با توجه به تعریفی که از این هویت ها دارند به مرزبندی بین “ما و آنها” همچون زنان ـ مردان، فارس ـ غیرفارس و کارگران ـ کارفرمایان دست می زنند. این جنبش ها با اولویت ها و تعصبی که به هویت و جریان خود دارند گاه با تفسیرهای بعضا تاریخ گذشته خود به هیچ وجه از این مرزبندی ها کوتاه نمی آیند و این نگرش آنها در برخی موارد به تخریب و نفی هویت ها و جنبش های دیگر می انجامد.
غافل از اینکه هویت یک مفهوم ثابت و تک بعدی نیست بلکه سیال و چندبعدی است و هویت انسانی هر زمان متشکل از ابعاد مختلف جنسی، دینی، اتنیکی، طبقاتی و غیره می باشد. یک زن آذربایجانی همزمان با هویت جنسی خود به صورت پارالل هویت ملی ـ ائتنیکی تورکی را نیز دارد. از یک طرف به خاطر هویت جنسی خویش با ستم جامعه مردسالار در خانه و اجتماع روبرو است و از طرف دیگر به خاطر تورک بودن از ستم و تبعیض ملی در رنج است. حال این زن آذربایجانی که در مورد هر دوی این هویت ها به خودآگاهی رسیده، کدامیک از این دو جنبش را باید انتخاب کند؟ جنبش زنان ایران را که هویت ملی او را نادیده می گیرد و یا حرکت ملی آذربایجان که به زعم خود کارهایی مهمتر از مسئله زنان را دارد؟ آیا راه سومی وجود ندارد؟ چه باید کرد؟ این نوشته برآنست که به این سئوال پاسخ دهد.
زن آذربایجانی و جنبش زنان ایران
امروز جنبش زنان جایگاه ویژه ای در میدان سیاسی ایران برای خود باز کرده است و این در سایه تلاش های زنانی بوده است که زندان و شکنجه و تهدید را به جان خریده اند. تلاش این زنان همیشه برای احقاق حقوق زنان و از بین بردن نگرش “جنس دوم”، ناعدالتی در جامعه و ریشه کن کردن تبعیض بوده است، اما با توجه به تجربه های شخصی که در سایه همکاری با برخی از این دوستان به دست آورده ام، چیزی که غیرقابل انکار است، ماهیت مرکزگرایی این جنبش است. متاسفانه در طول تاریخ سیاسی معاصر ایران، جنبش ها و حزب های مرکزگرا خواسته یا ناخواسته در مسیر آسیمیلاسیون ملت های غیر فارس به خصوص ملت آذربایجان حرکت کرده اند. از خط مشی حزب توده گرفته تا جنبش سبز. با وجود دستاوردهای ارزشمندی که جنبش زنان ایران در طی سال های اخیر به دست آورده است، اما این جنبش نیز از اصل کلی مستثنا نبوده و با توجه اینکه ساختار جامعه ایران کنونی بر فارس محوری و فارسی سازی بنیان نهاده شده، این جنبش نیز دانسته و ندانسته در خدمت این سیستم است. برخلاف نگرش غالب فمینیستی که معتقد به خواهری جهانی است، در داخل جنبش زنان ایران “خواهری درجه دوم” نگرش غالب نسبت به فعالان زن تورک است و این مشابه همان نگرش “شهروند درجه دوم” به ملت تورک داخل ایران از سوی رژیم حاکم است. این نگرش از سوی آنان زمانی شدیدا عریان می شود که از هویت ملی ـ ائتنیکی خود و مشکلاتی که در سایه تبعیض ملی طی سالیان طولانی بر ملت آذربایجان تحمیل شده، سخن بگوییم. که دراین صورت با اتهام ناسیونالیست بودن و تعصب قومی داشتن مواجه می شویم. به عبارت دیگر در این جنبش تنها باید “زن” بود به دور از هرگونه هویت ملی یا مذهبی.
در این رابطه سئوالاتی که همیشه مطرح بوده و باید از طرف باورمندان این نگرش پاسخ داده شود این است که، آیا یک زن در یک محیط کاملا ایزوله زندگی می کند؟ آیا شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و مذهبی و طبقاتی و حتی شرایط محیطی حاکم هیچ تاثیری در زندگی یک زن ندارد؟ (تفاوت فاحش بین مشکلات زنان طبقه مرفه و زنان طبقه پرولتاریا) و یا اینکه رنگ پوست، زبان، ملیت هیچ نقشی در سرنوشت یک زن بازی نمی کند؟
مسائل و مشکلاتی که برای یک زن تورک در جامعه وجود دارد به مراتب بیشتر از یک زن فارس مرکز نشین است. یک زن تورک هم به سبب تورک بودنش در جامعه نژادپرست ایران شهروند درجه دوم به حساب می آید و هم به سبب زن بودنش جنس دوم محسوب می شود و این یعنی تبعیض مضاعف. به عنوان مثال یک زن تورک به دلیل تورک بودن، حق تحصیل به زبان مادری خود را ندارد و براساس آمارهای موجود این امر سبب کاهش میزان تحصیلات عالیه در بین جوانان ملت آذربایجان می شود و از طرف دیگر براساس سیاست های مردسالارانه حاکمیت، شرایط تحصیل در دانشگاه ها برای زنان بسیار سخت تر شده است، بنابراین شانس داشتن تحصیلات عالیه برای زنان تورک نسبت به زنان فارس کمتر است.
از همین روست که یک زن تورک فعال حقوق زنان نمی تواند نسبت به اصلی ترین و غالب ترین جریان سیاسی منطقه اش یعنی “حرکت ملی آذربایجان” بی تفاوت باشد جریانی که در دفاع از هویت ملی او پا گرفته است و برای رفع انواع تبعیض هایی اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی که به واسطه هویت ملی به ملت آذربایجان تحمیل شده مبارزه می کنند. یک زن تورک، چگونه می تواند نسبت به تبعیض هایی غیر از تبعیض جنسی اش بی تفاوت باشد؟ آیا نداشتن حق تحصیل به زبان مادری مختص مردان است؟ یا اینکه مشکلات سیاسی اقتصادی به زنان ربطی ندارد؟ آیا مشکلات زیست محیطی که به واسطه خشکانده شدن دریاچه ارومیه به وجود آمده است، فقط مردان آذربایجانی را متضرر می کند؟ این مثال و ده ها مثال مشابه دیگر نشان می دهد که یک زن تورک نمی تواند فقط “زن” باشد و تنها برای تغییر قانون های ضد زن مبارزه کند در حالی که سرنوشت او را در قانون های نانوشته رقم زده اند. سرنوشتی که به دلیل زن بودن و تورک بودنش به آن دچار شده است.
با توجه به آنچه گفته شد ممکن است این سئوال پیش آید که با فرض اینکه اگر این نگاه از بالا و نگرش “خواهری درجه دوم” در جنبش زنان ایران از میان برداشته شود، آیا فعالان زن تورک می توانند با این جنبش همراه شوند؟
پاسخ این پرسش را می توان در فلسفه ی وجودی موج سوم فمینیسم یافت. فمینیست های این دوره یکسان نگری و مطلق نگری را در مورد مسئله زنان رد کرده و در جهت بومی شدن مسائل فمینیسم براساس توجه به عناصری همچون ملیت، طبقه، نژاد، سن، فرهنگ، و… گام برداشته اند. براساس این نگرش شکاف هایی که زنان را از هم جدا می کند به هم اندازه قوی است که برخی مشترکات آنها را به هم پیوند می دهد. اگرچه زنان فارس و تورک در ایران مشترکات فراوانی دارند، اما فرهنگ، سنن، طرز فکر و گفتمانی که بر این دو جامعه حکمفرماست به همان اندازه هم متفاوت است. از طرف دیگر فعالیت زیر عنوان جنبش زنان ایران در واقع سانسور کردن هویت ملی ائتنیکی است که زن آذربایجانی همزمان نیاز به رسمیت یافتن آن هویت و تحقق حقوق مربوط به آن را نیز دارد. باید در نظر داشت که جنبش زنان ایران هم مانند دیگر جریانات به اصطلاح سراسری جریانی مرکزگرا بوده و به طور ضمنی در تلاش است که جامعه ایران را به عنوان جامعه تک ملیتی که همان ملیت فارس است تبلیغ و بازسازی کند، ولی این به آن معنی نیست که زنان آذربایجانی هیچ ارتباطی با جنبش فمینیسمی مرکزگرا نخواهند داشت چرا که همه زنان تحت قانون های یکسان زندگی می کنند و باید در مبارزاتی که علیه مشکلات مشترک است، شرکت نمایند. اما این همکاری زمانی مثبت، کارا و دائمی خواهد بود که جنبش زنان آذربایجانی با خواسته ها و ویژگی هایی که دارد از سوی جنبش زنان ایران به رسمیت شناخته شود.
زن آذربایجانی و حرکت ملی آذربایجان
همانگونه که در بالا هم آمد، مسئله زنان ریشه در شرایط زندگی (مادی و معنوی) انسان ها دارد. این شرایط نقش هایی را تحت عنوان زن و مرد ایجاد می کند که در گذر زمان به صورت ارزش ها و هنجارها و نهایتا به شکل قانون نمودار شده است. برای از بین بردن این نگرش فرودست نسبت به زنان مهمتر از اصلاح قانون ها، تغییر و اصلاح سنت ها و فرهنگ و حتی گفتمان ضد زن حاکم بر جامعه است. با توجه به توضیحاتی که داده شد، به نظر می رسد که همپایی حرکت فمینیسمی با یک جنبش اجتماعی کلی نگر و بنیادی که سعی در احقاق حقوق انسانی دارد در بازتعریف نقش زن و از همه مهمتر از میان برداشتن گفتمان های ضد زن موثرتر خواهد بود. اما سئوالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا همگام شدن با حرکت ملی آذربایجان راه نجات زنان آذربایجان خواهد بود؟ یا به طور کلی تر یک جنبش اجتماعی یا ملی می تواند به تنهایی مسئله زنان را حل کند؟
با دقیق تر شدن در تاریخ انقلاب ها خواهیم دید که در اکثر موارد به دلیل تاثیری که حضور زنان در تهییج و بسیج کردن عامه مردم دارد و همچنین در برخی موارد جهت انجام کارهای محرمانه و امنیتی زنان حضور پر رنگی داشته و این مسئله هم مورد حمایت سایر انقلابیون قرار گرفته است (بارزترین مثال می توان به نقش زنان در انقلاب ایرلند اشاره کرد)، اما متاسفانه در اکثر موارد بعد از پیروزی انقلابیون و به قدرت رسیدن آنها، نه تنها زنان در صحنه قدرت و حاکمیت نقشی نداشته اند حتی در موقعیتی پست تر از دوران قبل از انقلاب نیز قرار گرفته اند. مثال های فراوانی می توان برای این مورد آورد اما نزدیکترین مثال بهار عربی است.
با شروع سال 2011، انقلابهای بزرگ مردمی در یک سری از کشورهای عربی روی داد که توانست پایه ظلم و ستم یکسری حکومت ها را متزلزل کند و دیکتاتورها را از مسند قدرت به زیر کشد و روند سیاسی جدیدی را در این کشورها به وجود آورد. به دنبال هر انقلابی باید تغییرات اجتماعی متناسب با آن رویداد حاصل شود، اما دستاوردهای این انقلاب ها اصلا امیدوارکننده نبود به طوری که همگان را در شگفتی فرو برد. اگرچه زنان عرب در بهار عربی حضوری پرشور و فعالانه داشتند، اما فداکاری ها و شجاعت هایشان انکار و نفی شد. نتایج مطالعات نشان می دهد که وضعیت زنان عرب پس از انقلاب ها نه تنها بهبود نیافته بلکه بدتر هم شده است. با اینکه زنان در جریان این انقلاب ها در ابتدا عنصری ضروری و مفید بودند، اما خیلی زود به حاشیه رانده شدند و در برخی موارد در موقعیت فرودست تری نسبت به دوران قبل از براندازی قرار گرفته اند، به عنوان مثال در لیبی سه روز پس از کشته شدن قذافی، مصطفی عبدالجلیل، رئیس شورای ملی انتقالی لیبی، قانون ممنوعیت چندهمسری را لغو کرد. او در نخستین سخنرانی خود، پس از آزادی طرابلس گفت که شریعت اسلامی، بنیان و اساس قانون اساسی در لیبی جدید خواهد بود.
اما به راستی چرا این مسئله در کشورهای مختلف و در دوره های متفاوت تاریخی تکرار می شود؟ به نظر می رسد زمانی که جنبش ملی ای در بحرانی ترین و حساس ترین مرحله خود قرار می گیرد زنان خواسته های خود را کنار می گزارند و با فداکاری و شجاعت سعی در به پیروزی رساندن جنبش های فراگیر دارند و البته با امید به این که آزادی زنان در گرو آزادی ملت است غافل از اینکه تا زمانی که زنان حرکت مستقل قدرتمند و تاثیرگذار بر جامعه نداشته باشند و خواسته هایشان را به صورت صریح و روشن بیان نکنند و حقوق پایمال شده شان را مطرح نکنند و در راه آن مبارزه نکنند این سرنوشت مشابه دوباره تکرار خواهد شد. چرا که زنان در حرکت های ملی تنها به عنوان نیروهای رده پایین به شمار می روند و هیچ نقشی در تصمیم گیری ها و تقسیم قدرت ندارند.
حرکت ملی آذربایجان نیز از این اصل مستثنا نخواهد بود، به عنوان مثال هنوز هم وقتی مسئله زنان بین برخی از فعالان این حرکت مطرح می شود این گونه پاسخ داده می شود که مسئله زنان یک مسئله فانتزی است و در حرکت ملی مسائل مهمتر و جدی تری وجود دارد. وقتی که مردان ما در زندان و زیر شکنجه هستند و یا به دلیل تبعیض های سیاسی بی کاری و فقر بیداد می کند و یا… شما چگونه می توانید از حق طلاق یا حضانت فرزند یا چاره اندیشی برای رفع خشونت علیه زنان و یا هزاران مسائل جزئی دیگری حرف به میان آورید در حالی که ما باید ابتدا دست در دست هم دهیم تا اصلی ترین و مهمترین مسئله مان را حل کنیم. ما یک ملت هستیم و زنان هم جزئی از این ملت هستند و البته که در فردای پیروزی حرکت ملی مان حقوق زنان را نیز لحاظ خواهیم کرد. از طرف دیگر مگر نه اینست که ما در فرهنگ غنی تورکمان در طول تاریخ موقعیت زنانمان برابر با مردان بوده است و یا اینکه اولین حق رای را فرقه دموکرات آذربایجان به زنان داده است و سخنانی از این قبیل…
آنچه که در جواب این گونه ادعاها باید گفت این است که هیچ کس منکر وجود ستم ملی بر ملت آذربایجان و تاثیری که رهایی ملی می تواند بر حل مسئله زنان داشته باشد، نیست (حق رای توسط فرقه دمکرات آذربایجان). و همچنین کسی هم منکر بهتر بودن جایگاه زنان تورک نسبت به سایر ملتها در طول تاریخ کهن نیست (تومروس آنا یا جایگاه زنان در داستان های دده قورقود) اما در کنار اینها لازم است به این سئوالات پاسخ داده شود: اولا آیا واقعا منظور از رفع ستم جنسی و برابری مرد و زن، احیای جایگاه تاریخی و افسانه ای زن تورک است؟ یا اینکه ما می خواهیم به برابری نسبی زن و مرد ـ که در دنیای پست مدرن امروز در جریان است ـ برسیم؟
ثانیا چه تضمینی وجود دارد که بعد از حل شدن مسئله ملی، مسئله زنان هم آنگونه که لازم و بایسته است حل شود؟ چگونه می توان مطمئن بود که تجربه ایرلند و یا تونس در بهار عربی و.. در آذربایجان ما نیز تکرار نخواهد شد؟
ثالثا و از همه ی اینها مهمتر، مگر مسئله زن و ستم جنسی تنها با وضع قوانین مترقی رفع می شود؟ آیا با قوانین مترقی ای که در حوزه عمومی (مثلا در آذربایجان شمالی) وضع شده است، نابرابری جنسی که مخصوصا در حوزه خانواده اعمال می شود، حل شده است؟
جنبش زنان آذربایجان (جنوبی)
باید در نظر داشت که مسئله زنان ریشه در تاروپود فرهنگ و سنت های جامعه، دیدگاه نسبت به زن و حتی دیالوگ های ضد زن دارد و برای ریشه کن کردن نسبی این مشکل باید بازتعریفی از نقش زن و ضد ارزش بودن زن ستیزی در جامعه تولید و بسط داد به طوری که باور به برابری هم در زنان و هم در مردان در جزئی ترین ارتباطات بین آن دو به صورت ذهنی و عینی نمود یافته و خود را نشان دهد. و این میسر نخواهد بود مگر اینکه فعالان زن آذربایجانی از هم اکنون بدون اینکه ذره ای از مواضع خود عدول کنند، در صحنه حضور داشته و با فعالیت مستقل خود موجودیت و خواسته های خود را در جامعه به رسمیت شناسانده و در جهت احقاق حقوق خود در هر دو حوزه خصوصی و عمومی بسترسازی کنند. فعال زن آذربایجانی برای تضمین احقاق نسبی خواسته های خود علاوه بر اینکه باید با عنوان جنبش زنان آذربایجان جنوبی به آگاه سازی عمومی بپردازد، لازم است که با حضور در جریانات اجتماعی و سیاسی کنشگران این جریانات را نسبت به قبول خواسته های خود مجاب و مجبور سازد. به طوری که نه تنها در موارد مربوط به مسئله زن، بلکه در تمام موضوعات اجتماعی ـ سیاسی، زنان هم باید با دیدگاه زنانگی خود در تصمیم گیری ها نقش موثرتری پیدا کنند. بی شک حضور زنان در تشکیلات های سیاسی حرکت ملی می تواند در این راستا مفید باشد، اما این دلیلی بر عدم ضرورت وجود و فعالیت مستقل جنبش زنان آذربایجانی نمی تواند باشد.
وجود جنبش زنان آذربایجان به صورت مستقل از حرکت ملی آذربایجان و جنبش زنان ایران اجتناب ناپذیر است و دلیل این امر القای خواسته های ملی و جنسی اش در هر دو جنبش است. زنان آذربایجانی نباید هویت جنسی خود را فدای هویت ملی خود کنند و نه هویت ملی را فدای هویت جنسی. خودآگاهی ملی در زنان و همزمان خودآگاهی جنسی در حرکت ملی آذربایجان بهترین خط فکری است که می تواند رفع ستم ملی و جنسی در آذربایجان را تضمین کند. شناخته شدن به عنوان جزئی از جنبش های مذکور که اولویت خاص خود را دارند در واقع خودسانسوری بخشی از هویت انسانی زن آذربایجانی است. عنوان جنبش زنان آذربایجان جنوبی تنها عنوانی است که این خط فکر می تواند داشته باشد و مهمتر از آن تلاش فعالان این جنبش برای به رسمیت شناساندن آن است.
دسامبر 2012
.به نام خداوند جان و خرد/کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای/خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر/فروزنده ماه و ناهید و مهر
خرد گر سخن برگزیند همی/همان را گزیند که بیند همی
توانا بود هر که دانا بود/ز دانش دل پیر برنا بود
کنون ای خردمند وصف خرد/بدین جایگه گفتن اندرخورد
کنون تا چه داری بیار از خرد/که گوش نیوشنده زو برخورد
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد/ستایش خرد را به از راه داد
خرد رهنمای و خرد دلگشای/خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازو شادمانی وزویت غمیست/وزویت فزونی وزویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان/نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن خردمند ،مرد خرد/که دانا ز گفتار از برخورد
کسی کو خرد را ندارد ز پیش/دلش گردد از کردهی خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا/همان خویش بیگانه داند ورا
ازویی به هر دو سرای ارجمند/گسسته خرد، پای دارد ببند
خرد چشم جانست چون بنگری/تو بیچشم شادان جهان نسپری
نخست آفرینش ،خرد را شناس /نگهبان جانست و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است وگوش و زبان/کزین سه رسد نیک و بد بیگمان
خرد را و جان را که یارد ستود؟/و گر من ستایم که یارد شنود؟
حکیما چو کس نیست گفتن چه سود/ازین پس بگو کافرینش چه بود
چرا حفظ تمامیت ارضی و "ایران" را بر تمام اصول انسانی مقدم میدانیم؟ بهانه ی امنیت ، بهانه ثبات، بهانه بستر!، به این بهانه ها صدها هزار خون در این یکصدسال از همین به اصطلاح اقوام ریخته ایم. اصولا زمینه دیکتاتوری در کشورهای وسیعتر، مهیاتر است.چرا که با توجه به گستردگی و تنوع خواسته ها و تمایلات گروههای انسانی ، جوامع توسعه نیافته چاره را جز در شدت عمل و سرکوب نمیبینند.
آقای خرامان ، چند روز پیش دو سوال بقول خودتان ساده پرسیدید : " یک سوال ساده این است چه چیزی در برابر نظریه "خلافت" به عنوان اندیشه سیاسی اسلامی "امت محور" مقاومت کرد؟ یک سوال دیگر این است: "نظریه سیاسی" که ترکان بر مبنایش حکومتها را تشکیل دادند کُدام نظریه است؟ "
ممکن است بدوا فرمایید خود شما چه جوابی برای این سوالات دارید
سلام
سوال خوبی است ای نمی دانم کی! ان سوالات را من در دفاع از نظریه انحطاط طباطبایی پرسیده بودم بنابراین پیشنهاد می کنم برای پاسخ به سوال اول کتاب "زوال اندیشه اندیشه سیاسی در ایران" و نیز کتاب "درامدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران" را بخوانید. این دو کتاب را با سرچ در اینترنت می توانید بیابید.
و برای پاسخ به سوال دوم به کتاب "خواجه نظام الملک" ایشان رجوع کنید.اگر جناب هیخه باشید باید بدانید که نقد باید نقد منابع باشد نه تاختن به ادمکهای پوشالین.
دوستان را به خواندن نقد تازه ام بر جریان روشنفکری دینی فرامیخوانم
وعده های انتخاباتی حسن روحانی به مردم آذربایجان نشان داد که حداقل او صدای اعتراض آنها را شنیده است.
وعده هایی که رای نسبتا بالای استانهای ترک نشین به رئیس دولت یازدهم را تضمین کرد و در پیروزی وی نقش حیاتی بازی کرد.
اما بعد از قریب شش ماه از روی کار آمدن دولت روحانی در اینکه اراده ای جدی برای جامه عمل پوشانیدن به آن وعده ها وجود داشته باشد، تردیدهایی ایجاد شده است.
همین مسئله این سوال در افکار عمومی مطرح کرده است که، چه کسانی و چگونه این وعده ها را باید پیگیری کنند؟
این مقاله برآنست تا رویکرد دولت یازدهم به مطالبات استان های ترک نشین را تحلیل کند.
تدریس زبان ترکی در مدارس، تاسیس فرهنگستان زبان ترکی و نجات دریاچه ارومیه، سه وعده ای بودند که حسن روحانی در جریان سفر انتخاباتی خود به آذربایجان بر عملی کردن آنها قول داد.
طرح این وعده ها فارغ از اینکه به آنها عمل شود یا نه، پیروزی ارزشمندی برای مردم این مناطق محسوب شد.
جنبشی که از سوی کنشگران آن به "حرکت ملی آذربایجان" موسوم است، و اصلی ترین جریان مدنی در منطقه آذربایجان را تشکیل میدهد، برای اولین بار بود که از سوی یکی از دولتمردان نظام جمهوری اسلامی به سه مورد از اصلی ترین خواسته های آن اذعان می شد.
در طول دو دهه فعالیت این جنبش، سرکوب و انکار، سیاست اصلی مسئولان جمهوری اسلامی در مواجهه با آن بوده است.
به فعالیتهای میدانی این جنبش که غیرخشونت آمیز بوده با دستگیریهای گسترده و محدودیت های شدید پاسخ داده شده است.
اکثر قریب به اتفاق فعالان مدنی ترک در طول این مدت از سوی ارگانهای امنیتی و قضایی نظام به تبلیغ علیه نظام، اقدام علیه امنیت ملی و در مواقعی به وابستگی به کشورهای خارجی متهم شده و به همین دلیل امید خود را به برآورده شدن مطالبات خود لااقل در چارچوب نظام فعلی از دست داده بودند.
در چنین شرایطی وعده های آقای روحانی که به نوعی به رسمیت شناخته شدن بخش عمده ای از خواسته های آنها بود، دستاورد بی سابقه ای برای آنان محسوب شد و امیدواری نسبی ایجاد کرد.
اهمیت این پیروزی زمانی دوچندان شد که حسن روحانی به ریاست جمهوری هم رسید.
وعده های انتخاباتی حسن روحانی از یک منظر دیگر هم حائز اهمیت بود و آن اینکه، این وعده ها از نقطه نظر رویکرد اپوزیسیون داخلی به مسئله ملی در ایران هم نقطه عطف به شمار می آمد.
در جریان جنبش سبز، انفعال نسبی این جنبش در قبال مطالبات اقوام و ملیتهای غیر فارس منجر به تاکتیک عدم همراهی مردم استانهای ترک نشین با آن شد.
در شرایطی که میرحسین موسوی زاده آذربایجان بود و با اینکه مهدی کروبی قبل از انتخابات صحبت از فدرالیسم کرده بود اما در دوران پس از انتخابات، مواضع این دو رهبر جنبش، رضایت فعالان ترک را به خود جلب نکرد.
بر خلاف این رویه، وعده های حسن روحانی با توجه به اینکه قاطبه اصلاح طلبان از جمله محمد خاتمی و هاشمی رفسنجانی از حامیان روحانی بودند، نشان داد که سیاست سکوت در قبال جنبش سبز از سوی مردم آذربایجان در تغییر رویکرد جناح چپ حکومتی جواب داده است.
به این ترتیب، دولت تدبیر و امید توانست به طور نسبی هم که شده رای ترکها را از آن خود کرده و رای آنان کمک کرد که حسن روحانی انتخابات را در دور اول با پیروزی پشت سر گذارد.
اما بعد از تحویل گرفتن دولت، روند ماجرا و اظهار نظرهای انجام شده به گونه ای پیش رفت که در این میان خلا جامعه مدنی آذربایجان به شدت احساس شد.
این جامعه مدنی که به عنوان پل ارتباطی توده با حاکمیت باید پیگیر مطالبات مردم بوده و در اجرای آنها سهیم باشد، در طول سالهای گذشته به علت خفقان حکومتی، زیرزمینی شده و تعدادی از فعالان آن به زندان افتاده اند.
با این حال از عملکرد دولت یازدهم به نظر می رسد که چندان هم از این وضعیت ناراضی نبوده و آن را فرصتی برای دور زدن جامعه مدنی می داند.
به عبارت دیگر دولت یازدهم اگرچه با شعار مبارزه با پوپولیسم احمدی نژاد سرکار آمده، گویا ترجیح میدهد که با مطالبات مردم این مناطق با همین رویکرد برخورد کند. اما دلیل این ادعا چیست؟
حسن روحانی هنوز مراسم تحلیف ریاست جمهوری انجام نشده بود که در سخنرانی ای گفت: " ما جامعه کثیرالملله نداریم [...] البته آداب و رسوم و خرده فرهنگها در کشور ما وجود دارند."
بدون شک وی از حساسیت مردمان غیرفارس به واژه "خرده فرهنگ" مطلع بود و به همین دلیل هم در هیچ یک از سخنرانی ها و بیانیه های انتخاباتی خود از این کلمه استفاده نکرده بود.
این سخنان که تکرار و تایید رویکردهای قبلی نظام بود، یادآوری بود بر برتری فرهنگ فارسی به عنوان فرهنگ رسمی ایران و تحقیر فرهنگهای موجود دیگر با عنوان خرده فرهنگ.
این سخنان که با واکنش فعالان آذربایجانی در شبکه های اجتماعی و یا فعالان خارج از کشور روبرو شد با این پرسش همراه شد که آیا در دولت روحانی فضای انتقاد برای جامعه مدنی آذربایجان در داخل کشور فراهم خواهد شد؟
همچنین منشور حقوق شهروندی که صد روز پس از تحویل گرفتن دولت منتشر شد - با اینکه عنوان ویرایش اول را داشت- اما بندهای کلی که به اقلیت ها و اقوام اختصاص داده بود نه تنها هیچ وجه شباهتی به تاکیدی که روحانی در زمان انتخابات به این مسئله نشان میداد نداشت، حتی در برخی موارد مربوطه از قانون اساسی جمهوری اسلامی هم کلی تر و مبهم تر بود.
اگرچه هیچ کس انتظار ندارد که وعده های انتخاباتی در طول شش ماه به انجام برسد، اما به نظر می آید که این مدت برای تشخیص درجه جدیت دولت روحانی برای چگونگی انجام آنها کافی باشد.
در کنار مواردی مانند افزایش اعدامها که جنبه سراسری دارد، نه تنها از فشار بر فعالان مدنی و خانواده های زندانیان سیاسی آذربایجانی کاسته نشده، بلکه این فشارها به مراتب افزایش یافته است.
برای مثال تبعید پنج عضو زندانی حزب "یئنی گاموح" که خواهان تاسیس حزب قانونی بودند همچنان ادامه دارد.
حکم ۹ سال زندان برای هرکدام تایید شده و از انتقال آنها به پزشک ممانعت می شود. همچنین بعد از ۴ سال از مرخصی به سعید متین پور روزنامه نگار زندانی امتناع می شود.
حسن دمیرچی، استاد موسیقی اخیرا راهی زندان شده و آموزشگاه موسیقی وی همچنان پلمپ است. گرچه بازداشت ها روال قبلی خود را دارد اما بدرفتاری در بازداشتگاهها افزایش یافته است.
احضار دانشجویان به نهادهای امنیتی به قصد ارعاب و اخذ تعهد ادامه دارد و نکته مهم اینکه در تمام این موارد وزارت اطلاعات که در حیطه قوه مجریه است، نقش اصلی را دارد.
در موارد مربوط به زندانیان سیاسی آذربایجانی که ظاهرا مربوط به قوه قضائیه است، مسئولان دادگستری استانهای مربوطه به صراحت از دخالت و اعمال فشار مستقیم وزارت اطلاعات سخن گفته و خانواده ها را به این وزارت ارجاع می دهند.
این نمونه ها به عبارت بهتر نگاه خصمانه وزارت اطلاعات دولت یازدهم به جامعه مدنی آذربایجان را نشان میدهد.
اگرچه برخی اقدامات مثبت نظیر تاسیس معاونت ویژه اقوام و اقلیتها نشان می دهد که دولت آقای روحانی نگاه متفاوتی به مشکلات ملیتهای ایرانی دارد، اما به نظر می رسد این رویکرد حداقل در مورد ترکها نه دموکراتیک بلکه پوپولیستی است و بدون شک اگر اینگونه ادامه پیدا کند، این راه حل نه پایدار بلکه موقتی خواهد بود.
سخنان آقای روحانی و دستیار ویژه وی در این امور علی یونسی در عمل با سختگیری بیشتر نسبت به فعالان و زندانیان مدنی همراه شده و کماکان نگاه امنیتی در مناطق ترک نشین ایران اجازه فعالیت نهادمند را نمی دهد.
مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام – که حسن روحانی ریاست آن را برعهده داشت- در پژوهشنامه ای با عنوان "مدیریت تحولات قومی" با بررسی نظریات مختلف، علل و عوامل شکل گیری بحرانهای قومی را جمع بندی کرده است.
این مطالعه نشان میدهد که در کنار عوامل جامعه شناختی (عوامل فرهنگی- هویتی، توزیع غیرعادلانه فرصتها)، ویژگیهای جغرافیایی (کشورهای همسایه و یا میزان پراکندگی جمعیت) و دلایل روانی-اجتماعی، از منظر سیاسی نیز عواملی نظیر نقش نخبگان و رهبران فکری قومیتها، میزان مشارکت قومیت ها در قدرت سیاسی و مشروعیت سیاسی قوم حاکم نقش ویژه ای در تحولات قومی دارند.
به سخن دیگر برای حل پایدار این مسئله به راه حل جامعی که تمام جوانب را دربرگیرد، نیازمند است.
با کمی دقت در ویژگیهای تاریخی آذربایجان (سابقه شهرنشینی، دولتمداری و مبارزاتی این منطقه)، نسبت جمعیتی ترکها در ایران، اشتراکات مذهبی با حاکمیت و همچنین گستردگی و مشخصات جنبش کنونی مشخص می شود که مطالبات آن ها علیرغم اشتراکات بسیار زیاد با خواسته های دیگر اقلیتهای اتنیکی، تفاوت عمده ای در سطح خواسته ها و قدرت چانه زنی برای کسب آن دارد.
به جرات می توان گفت که این ویژگی ها کسب رضایت جامعه بدون مشارکت دادن نخبگان قومی را بسیار مشکل می کند.
بررسی میزان موفقیت دو طرح مرتبط با این مسئله که در سالهای اخیر تجربه شده است، می تواند به درک بهتر موضوع کمک کند.
در سال ۸۲ طرح تدریس زبان ترکی در قالب دو واحد اختیاری در دانشگاه تبریز آغاز شد.
مدرس انتخاب شده و محتوای دروس آن نتوانست رضایت دانشجویان مشتاق را جلب کند و با عدم استقبال دانشجویان برچیده شده و مجددا جای خود را به کلاسهای خوابگاهی فعالان دانشجویی داد.
تجربه دیگر که هنوز هم در جریان است، راه اندازی صدا و سیمای استانی در مناطق پیرامونی است که ظاهرا هدف "تقویت فرهنگ محلی در کنار پاسداری از زبان ملی" را دنبال می کند.
از بحرانهای قومی ای که امروز در چهارگوشه کشور وجود دارد روشن است که این طرح نتوانسته در رسیدن به هدف خود موفق باشد.
به جرات می توان ادعا کرد که یکی از علل این ناکامی نحوه اجرای این طرح بوده که درهای این رسانه به ندرت بر مشارکت نخبگان و هنرمندان آذربایجانی باز بوده است.
اینکه سیاست حذف و یا دور زدن فعالان سیاسی – فرهنگی برای ارتباط مستقیم با آذربایجانی ها به شکست بیانجامد، چندان دور از انتظار نیست.
جامعه آذربایجانی به دلیل توانایی بهره مندی از رسانه های ترکیه تا حدودی از نزدیک با چگونگی حل مسئله کردها در ترکیه آشناست.
رویکرد نسبتا دموکراتیک دولت ترکیه به این مسئله و مشارکت احزاب و نخبگان این اقلیت در مراحل مختلف آن به عنوان یک الگوی موفق در بالا رفتن آگاهی و انتظارات مردم آذربایجان در ایران نقش موثری داشته است.
از سوی دیگر سیاستهای پوپولیستی ای که حتی به طور موقت موفق بوده اند تکیه به رهبری کاریزماتیک داشته اند که این مورد به هیچ وجه با جایگاه آقای روحانی در این منطقه همخوانی ندارد.
در مقابل برخلاف نگاه حذفی موجود، زمینه سازی برای حضور فعال نخبگان ترک در عرصه اجتماعی و سیاسی می تواند از یک طرف نیروی متخصص لازم برای تامین مطالبات را فراهم کند و اعتماد آذربایجانی ها را در پی داشته باشد و از طرف دیگر رقابت نخبگان قوم حاکم و اقلیتها را برطرف سازد.
دوستان این بحث حقوقی را نباید اصلا به تاریخ ربط داد.
این سنت پان ایرانیستها را نباید تقلید کرد. بگذارید اونها از کوروش حدیث بیاورند. این نوع نگاه به گذشته ارتجاع مخصوص دوران جاهلیت است که پان ایرانیستها با ان دارند خودکشی می کنند.
نباید با روش آنها به مسئله نگاه کرد. توهمات ایرانی را رها کنید و به تجدد آذربایجانی توسل کنید.
ما تورکها برای دفاع از حقوق خود اگر به "مدرک"ی نیاز داشته باشیم، بیانیه جهانی حقوق بشر کافی و وافی است. برای دفاع از حقوق زبانی و انسانی خود، ما نیازی به سند از تاریخ یا "غلبه حق بر باطل" در یک بحث آکامیک و تاریخی نداریم. حتی اگر ما بخواهیم از ایران امروز جدا شویم، نیاز به اینکه دده قورقود، ملکشاه سلجوقی، شیخ صفی الدین، نادرشاه، ستارخان، شیخ خیابانی و یا کس دیگری چنین فتوایی صاددر کرده باشد، نداریم. مگر آمریکاییها در استقلال از بریتانیا کدام فتاوی تاریخی را در سینی مدعیات خود داشتند؟ یا مگر استقلال نزدیک به دویست کشور دنیا، هرکدام حاصل یک بحث پیروزمندانه آکادمیک از سوی استقلال طلبان آن ملتهاست؟
استقلال خواهی حق تمام اقلیتهاست چه برسد به حقوق ابتدایی.
تاریخ را رها کنید .آن برای متوهمان است.
کشور ما به قول دکتر علی میرفطروس کشور ایل ها و ال هاست، تفکر ایلی و قبیله ای مهترین عامل خونریزیها و انسان کشی ها در این چهارده قرن بوده است و میلیونها خون در این سرزمین به دست ملوک الطوایف مختلف بر زمین ریخته است. کسانی که به وحدت ملی این سرزمین می تازند و بهانه اش را احترام به اصول انسانی می گیرند. دیگر به این بعد ماجرا اشاره نمی کنند و نمی دانم چرا؟ آیا به راستی نمی دانند که هر گاه در این کشور وحدت سرزمینی دستخوش بحران شده روسای ایل ها نه صدها هزار تن که میلیونها انسان بی گناه را ابزار مطامع خود کرده اند. متاسفانه این تفکر ایلی هنوز هم از بین نرفته و از قضا این نکته در میان سران ملوک الطوایف انساندوست و ایراندوست امروزین بیشتر هم شده است!
به عنوان مشت نمونه خروار بنگرید:
برای نمونه آقای نظمی از به اصطلاح رهبران کنگره آذربایجان در گفتگو با سایت شمس که می پرسد
: سایت شمس : خانم تانسو چیلر از ترکیه در آن زمان حدود 15 هزار دلار به آقایان اغنامی و جیحون ملا زاده پول می دهد تا تلویزیون راه اندازی نمایند ولی اغنامی در این مورد به ملا زاده خیانت می کند . ماجرای تلویزیون چه بود و خانم چیلر برای دست یافتن به چه اهدافی می خواست این تلویزیون را راه اندازی نماید ؟
دکتر نظمی : من هم آنچه شما میگوئید شنیده ام ولی چون یقین قاطع ندارم شرعا و اخلاقا خود را صالح اظهار نظر نمیدانم.
پرسش های دیگری می آید که پاسخ های صریحی ندارد ولی سرانجام در برابر این پرسش های گوناگون از آن جمله :
– می دانیم که حزب مساوات ترکیه نیز در ارائه کمکهای مالی و خط دهی به داک نقش فراوانی داشته است . این کمکهای مالی و این خط دهی ها چه بود ؟
– می بینیم که علاوه بر جمهوری آذربایجان ، ترکیه نیز در داک نفوذ می کند . این نفوذ چگونه صورت می گیرد ؟
– خواسته های کلی جمهوری آذربایجان و ترکیه از داک چه بوده است ؟ آیا آنها هدف واحدی را دنبال می کردند و یا هدف متفاوتی داشته اند ؟
– در دور اول داک پرچم ایران قرار دارد ولی در دور دوم پرچم جمهوری آذربایجان جای آن را می گیرد . جنابعالی چه تحلیلی برای این تغییر فاز دارید ؟
...
سایت شمس : می دانیم که حزب مساوات ترکیه نیز در ارائه کمکهای مالی و خط دهی به داک نقش فراوانی داشته است . این کمکهای مالی و این خط دهی ها چه بود ؟
دکتر نظمی : وقتی میدانید که حزب مساوات ترکیه کمک کرده است و باچنین قاطعیتی میپرسید، طبعا میدانید که حزب مساوات ترکیه برای اهداف مثلا “حزب الله لبنان” که پول خرج نمیکند.
آقای حامد همه اهدافی دارند، همه آنرا دنبال میکنند. من عرصه سیاست بین المللی را به صحاری “کالاهاری” آفریقا تشبیه میکنم که هر موجودی مجبوراست با شکار و شکارچی احتمالی خود، شب و روز در هارمونی کامل زندگی بکند. حالا، در این صحرا، یک کفتار یک بوفالو و یا فیل را میدرّد و میخورد؟ بله. آیا این یک رسم مستمر و مقبول است؟ خیر. ما باید آگاه باشیم و اگر هم کمکی تکلیف شد آنرا آگانه و با “تفکر مصلحت غائی آذربایجان” بررسی کرده و رد یا قبول نمائیم.((((((((آقای حامد، شما دارید یواش یواش سیمهای ساز فکری مرا “کوک” می کنید که من بصدا در آیم.))))))))»
برای خواندن کامل این مصاحبه به نشانی زیر اشاره کنید http://www.shamstabriz.com
یک نمونه از ادبیات مقابله آذری ها با کردها در وضعیت فعلی که نه به دار است و نه به بار بنگرید از سایت آذربایجان منیم جانیم
http://urmi7000.persianblog.com/
«کردهای بدوی که از ۸۰ سال پیش به کوههای آذربایجان آمدند و از ۳۰ سال گذشته که رژیم نژادپرست تهران دستشان برای قاچاق کاملا آزاد گذاشته است ، با قاچاق هروئین، اسلحه و غیره به مال و منال رسیده و در شهرهای آذربایجان ساکن شدند، حالا با وقاحت تمام ادعای صاحب خانگی در آذربایجان را میکنند. ملت آذربایجان باید آگاه باشد و تا دیر نشده دم این وحشیان و سوداگران مرگ را گرفته و بدانجایی که آمده اند پرتاپ کنند.درخاک مقدس آذربایجان برای این جانیان و تروریستها که حتی به بچه۳ساله ای هم رحم نمی کنند وجود ندارد.»
به یک نمونه دیگر توجه بفرمایید: از سایت بای بک یا همان بابک خودمان 9 ابان 1385یاشاسین آذربایجان -
«بیانیه حزب استقلال آذربایجان جنوبی در مورد نقشه منتشر شده از کردستان
در این اواخر نقشه ای بنام نقشه ای خاورمیانه جدید از طرف نویسنده مجله” نیروهای مسلح آمریکا ” رالف پیترز برای بر قرارای صلح در خاورمیانه ارائه شده است. آقای رالف پیترز به دلیل عدم اطلاع از جغرافیای ملی و تاریخی منطقه در این نقشه تبریز و اکثر شهرهای آذربایجان را جزو کردستان قلمداد کرده است. چرا که ما اطمینان داریم اگر ایشان می دانستند که حتی یک نفر کرد هم در تبریز وجود ندارد آنوقت چنین خطای مرتکب نمی شدند که تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان همچون ارومیه, خوی, ماکو, سلماس , سولدوز(نقده) , خانا , سویوق بولاق (مهاباد) و سایر شهرهای آذربایجان را کردستان بخواند. همین اشتباهات ایشان دلیل واضحی بر عدم آگاهی ایشان از منطقه می باشد.
البته در بعضی شهرهای آذربایجان غربی کرد های مهاجر که از عراق و در زمان های مختلف به این مناطق پناهنده شده اند و میهمان آذربایجان هستند٫ بعنوان مثال هفت الی هشت درصد اهالی اورومیه را مهاجران کرد تشکیل می دهد و یا در سویوق بولاق (مهاباد) میزان قابل توجه ای کرد اسکان یافته اند. آقای رالف پیتر حتی از آمار ترک های آذربایجان نیز خبر ندارد که ۳۵ میلیون ترک آذربایجان در کشور به اصطلاح ایران وجود دارد که اکثریت نفوس ایران را تشکیل می دهد. باید به آقای رالف پیتر گفت که هر طرح و به هر نامی بخواهد اراضی و شهرهای آذربایجان را بمانند کردستان جا بزند , نه تنها هیچ کمکی به صلح در خاورمیانه نمی کند بلکه موجب بروز درگیری بزرگ وریخته شدن خون هزاران انسان خواهد شد.
باید علاوه کنیم که سایت بی بی سی به نقل از منابع سیا با ارائه نقشه ای آذربایجان غربی را به اشتباه جزوی از کردستان نشان می دهد که آن نیز گویای عدم آگاهی صحیح سیا از منطقه می باشد. آرزومندیم که این اشتباه نیز رفع شود.
اما در این میان بعضی از احزاب و گروه های فرصت طلب کرد با بهره برداری از این اوضاع و علم کردن همان نقشه های غلط و درج آن در سایتهای خود به اراضی تاریخی , طبیعی و ملی آذربایجان تعرض نموده و آذربایجان غربی را کردستان قلمداد می کنند. باید به آنها یادآور شویم که این منطقه هنوز هم به اسم تاریخی خود ( آذربایجان ) در نقشه های قدیم و جدید ثبت شده , می شود و خواهد شد.
بدینوسیله حزب استقلال آذربایجان جنوبی ضمن در خواست اصلاح اشتباهات فوق از طریق منابع مذکور به تمامی احزاب و گروه های کرد که شهرهای آذربایجان از جمله اورومیه, خوی , ماکی , سالماس, سولدوز (نقده) , خانا (پیرانشهر), سویوق بولاق (مهاباد) و غیره را کردستان قلمداد می کنند اخطار می دهد :
۱-حزب استقلال آذربایجان جنوبی, اراضی آذربایجان را با هیچ شخص یا گروه مذاکره نخواهد کرد.
۲-اسم این منطقه بر روی خودش هست(آذربایجان غربی).
۳-(((((((((((((((اگر می خواهید در صلح و آرامش همسایه باشیم))))))))))))) باید از این ادعاهای خولیائی ( حتما منظور مالیخولیایی است) دست بر دارید. در غیر این صورت به آذربایجان اعلان جنگ می کنید که آنهم به نفع شما نخواهد بود.
۴-از اراضی آذربایجان حتی یک سانتیمتر هم که باشد به احدی واگذار نخواهد شد.
۵- حزب استقلال آذربایجان جنوبی بعنوان حق طبیعی , ملی و بین المللی خود تا آخرین قطره خون از تمامی خاک آذربایجان دفاع خواهد کرد.
سخنگوی حزب استقلال آذربایجان جنوبی
صالح ایلدیریم ۲۸ اکتبر-۲۰۰۶ »
کدام قله کدام اوج؟!
آقای خرامان، بارها گفته ام که آنچه تولید کننده ی رفتارهای رادیکال و ادبیات تهاجمی است ، حکومتهای سانسورگر و سرکوبگر در درجه اول و در درجه دوم امثال حضرتعالی هستید که با زبان و در تئوری مجوز سرکوب را عملا صادر و با رفتار و گفتار خود آن را تایید میکنید.
ضمنا اگر میخواهید منصف باشید ، بهتر است ادبیات سایتهای کردی را اول مرور کنید. با این نقل قولهایتان ، نشان دادید که از انصاف بسیار فاصله دارید. در دهه های اخیر، خون هزاران نفر توسط تروریستهای کرد در ایران به زمین ریخته شده و عجیب است که تنها ادبیات خشن ترکها که کمترین عکس العمل ممکن در قبال این خونریزی هاست ، نظر شما را جلب کرده است. شما اگر چند صباحی در غرب آذربایجان زندگی کنید ، بهتر متوجه آنچه در اینجا میگذرد خواهید شد. لذا عاقلانه آنستکه صرفا بر اساس مطالعه ی چند سایت به صدور حکم نپردازید.
و اما تعریض نخستتان!
آنچه در 14 قرن گذشته در ایران رخ داده ، نیمتواند بهانه ای برای فرار از حقوق مدرن در قرن بیست و یکم باشد. ضمن اینکه لااقل در دهه های اخیر این حکومتهای مرکزی بوده اند که به بهانه های مارالذکر مشغول قتل عام اقوام بوده اند! که شما در بالا این قتل عامها را به بهانه های تاریخی عملا تطهیر فرمودید! شما در این تطهیر تنها نیستید آقای خرامان. لذا احساس پشیمانی نخواهید کرد!
درود
سخنان شما در مورد کردها و واکنش ترکها تایید موضع من است، برایم مهم نیست که کی و به چه علت شروع کننده ترور بوده یا هر چه. مهم این است که این جنگ و جدالها و به هم تاختنها در زمانی صورت می گیرد که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده. وای به روزی که وجبی از خاک این سرزمین به اسم ترکها یا کردهای هم مرز یکدیگر! رقم بخورد. شما هوشمندتر از آنید که حرف مرا نفهمید به ویژه با توجه به وجود کردهای ساکن در آذربایجان!
به هر حال "متن بیانیه حزب استقلال آذربایجان جنوبی در مورد نقشه منتشر شده از کردستان" مرا از هر گونه توضیح اضافی بی نیاز می کند و شما هم اگر "منصف" باشید میدانید آنچه که میگویید چیزی بیش از "توجیه" نیست. و البته طبیعی است چه، به نظر میرسد شما نیز به هر حال منافع ایلی را بر منافع ملی ترجیح می دهید و شاید همسخن با نویسندگان ان بیانیه برانید که"حتی یک نفر کرد هم در تبریز وجود ندارد "!!(که شاید معنایش این است هیچ گاه دیگر هم نباید وجود داشته باشد؟!)
من ایرانی ام و دوست ندارم که هم میهنانم بر سر مسائل ایلی شان چنین بنویسند:
"( اگر می خواهید در صلح و آرامش همسایه باشیم) باید از این ادعاهای خولیائی ( حتما منظور مالیخولیایی است) دست بر دارید. در غیر این صورت به آذربایجان اعلان جنگ می کنید که آنهم به نفع شما نخواهد بود"
از دل این ایل کشی ها حقوق انسان زاده نمیشود. چندان هوش زیادی نمی خواهد فهمیدن اینکه که این گونه جدایی سری ها -زیر سوال بردن "تمامیت ارضی ایران"- به بهانه دفاع از حقوق انسانها در ایران به آسانی رنگ ایلی و قومی خواهد گرفت و منجر به انسان کشی خواهد شد اگرهدف ، عدالت سیاسی و عدالت اجتماعی است اگر هدف، آزادی و دموکراسی و دفاع از حقوق مردم و اجرای مفاد حقوق بشر در ایران و رفع ستم از آنان و بهبود زندگی همه ی افراد ایرانی و از جمله اقوام است باید دنبال راه درستش گشت. آیا با زیر سوال بردن تمامیت ارضی این سرزمین میتوان به این اهداف دست یافت؟ فدرالیسم البته به مفهومی که صادر کنندگان این بیانیه ها از ان دفاع می کنند -گر چه اینان رسماً جدایی میخواهند!- تنها راه حل کوچک کردن دولت مرکزی و کوتاه کردن دست آن در مورد حقوق اقلیتها و حقوق زبانی و ... نیست، بلکه برعکس وجود چند دولت -اگر چند کشور شود که فاجعه آمیزتر خواهد بود- در آینده از وزنه ی دولت نمی کاهد آنچه این بار را کم می کند "کاهش دخالت دولت" در امور مختلف است که از خصایص دولت های لیبرال است ،دولت لیبرال با واگذاری اختیارات به کمون ها اختیارات تام ندارد و کوچک شده است. هر جا ایالتهای فدرال اینچنینی درست کنید اقلیتی مانند همین کردهای تروریست و قاچاقچی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! درست می کنید و تازه راه را هم برای پیدا شدن چند اقلیت دیگر در دل آن خواهید گشود، نمونه ی شوروی و اروپای شرقی پیش چشم ماست ، نهایت این تقسیم شدن ها هم معلوم نیست. پس روشن میشود که مشکل الزاماً از وجود حکومت مرکزی نیست بلکه مشکل بیشتر به "نحوه اداره حکومت مرکزی" برمی گردد. متاسفانه در زمان پهلوی ها اداره حکومت استبدادی بود و در زمانه ج.ا نیز اداره جامعه ایلی و آلی است . حال سوال این است که اگر ما قبل از زیر سوال بردن تمامیت ارضی ایران حکومتی دموکراتیک و سکولار تشکیل دهیم بهتر نخواهد بود؟ شما با کدام دلیل عقلی یا تجربی می گویید به شرط ایجاد یک حکومت سکولار دموکرات حتا اگر متمرکز هم باشد عدالت سیاسی و عدالت اجتماعی محقق نخواهد شد. در کامنتهای قبلی من هم به رویه رضاشاهی انتقاد کردم، اما این دلیل نمیشود که چون حکومتهای مرکزی انها سرکوبگر بود پس همه حکومتهای مرکزی سرکوبگر خواهند بود، از این گذشته من با فدارلیسم نیز به هیچ رو مخالف نیستم، اما شرط تحقق فدرالیسم ایجاد فرهنگ دموکراتیک و اتفاق نظر بر سر منافع کلی ایالات متحده ایران است. در این بیانیه های انسان ستیزانه ای که شما به دفاع از انها برخاسته اید نشانه ای از این فرهنگ دموکراتیک کو؟ نکند سخنان "آقا"ی خرامان نیز دارد یواش یواش سیمهای ساز فکری شما را “کوک” می کند که بصدا در آیید؟ بنابراین من چیزی را تطهیر نکرده ام که بخواهم بابتش پشیمان باشم، و اختلاف نظرم با شما نیز گمان نمی کنم برای من که "عیب توبه کاران کرده ام بارها " دلیل توبه باشد!!
به مهمترین سوالتان از متن فوق جواب میدهم . سوال کرده اید: " شما با کدام دلیل عقلی یا تجربی می گویید به شرط ایجاد یک حکومت سکولار دموکرات حتا اگر متمرکز هم باشد عدالت سیاسی و عدالت اجتماعی محقق نخواهد شد؟"
به یک دلیل کاملا ساده!
و آن اینکه قاطبه ی کسانیکه بسیار شبیه شما می اندیشند و مینویسند ، حداکثر صرفا در مقام سخنرانی به برخی از ابتدایی ترین حقوق ملل در ایران اذعان میکنند؛ اما در مقام عمل نه تنها کوچکترین قدمی در راه احقاق این حقوق برنمیدارند ، بلکه خود گاه حتی تا مرحله ی تئوری پردازی برای مسئولین امنیتی و اطلاعاتی برای نحوه ی کنترل ملل (بقول شما اقوام)، و حتی گاه تا حد جاسوسی برای امنیتی ها علیه ملل سقوط کرده اند! آیا اینان میخواهند در فردای سکولار ایران ، حقی را برای ملل و اقوام به رسمیت بشناسند؟! حاشا و کلا!
از اینروست که آری من تاحدودی به کسان و گروههایی که آرزوی جدایی از چنین ایرانی را که مستبدش آنچنان و روشنفکرش اینچنین! است ، حق میدهم، هرچند به هزینه های گزاف انسانی و مادی آن نیز میاندیشم و آنرا جایز نمیدانم. دقت کنید که جایز ندانستن فرق دارد با اینکه امری را بالذات مذموم بدانیم. استقلال ملل در ایران - برخلاف تصورات احساسی آنانکه در خصوص ایران بیش از منطق ، احساسشان تصمیم میگیرد - فی نفسه امری مذموم نیست. بلکه شرایط است که تعیین میکند امری مذموم است یا ممدوح( در اینخصوص اگر ابهامی بود توضیح خواهم داد). من نیز معتقدم که جدایی ملل - و بقول شما اقوام! - در ایران عمل جراحی بسیار خطرناکی است که خونریزیهای احتمالی آن ممکن است از کنترل خارج شده و تمامی اعضا را به کما ببرد.
اما بار دیگر به پاراگراف اول من برگردید تا متوجه شوید چرا با این وجود ، به صاحبان این گرایش و تفکر - و نه تنها فدرالیسم - حق میدهم که چنان روحیایت داشته باشند.
مضاف بر اینکه بر خلاف تصور شما که گمان میکنید انگیزه اصلی استقلال خواهی در میان ملل ساکن ایران ، مسائل زبانی و فرهنگی است ، تبعیضات اقتصادی و سیاسی و نگاه امنیتی به مناطق شاید عامل انگیزشی مهمتری در این عرصه است.