اندیشه محوری تبلیغات عام رسانه ای این است که افراد ستم دیده با بخشودن افرادی که به آنها ستم کردهاند احساس بهتری میکنند و به این ترتیب احساس قدرت بیشتری میکنند. اما واقعاً همیشه این اتفاق میافتد؟ آیا کسی که میبخشد و کسی که بخشیده میشود، آخر سر احساس بهتری پیدا میکنند؟ کتاب "بخشودن " میخواهد به این پرسش ها بپردازد و نشان دهد که بخشودن در تمام اشکال خود اخلاقی نیست و گاهی امری غیر اخلاقی میشود و مهمتر این که هیچ دلیلی نمیتواند بخشودن را به یک وظیفه یا تکلیف برساند.
- نگاه شفابخشانه به بخشش همیشه راه گشا نیست، این نگاه نگاهی بسیار سطحی و نازل به بخشش است. در این نظر اصلاً توجهی به واقعیتهای خطاکاری ها و بد کردنهای هولناک و بلایی که بر سر قربانیان میآورد و معنایی که نزد آن دارد نمیشود.
- به نظر نیچه بخشودن به هیچ روی عملی بلندنطرانه و سخاوتمندانه نیست بلکه به عکس، بخشودن، در تجلیات گوناگونش، کوشش خود محورانه قربانی برای به زنجیر کشیدن خودپسندی جریحه دارشده اش است. در نهایت بخشودن ممکن است با انگیزههای بزدلانه یا ملاحظات خودخواهانه و برای راه انداختن کار خویش انجام گیرد، که غالباً هم چنین است و این انگیزهها واجد هیچ گونه ارزش اخلاقی نیستند.
- پس از کشمکشهای اجتماعی دهشتبار، با فجایعی که به بار آوردهاست، حفظ احساس انزجار در میان قربانیان شاید همان چیز ضروری است که میتواند ما را از آن فراموشکاری سهل و آسان که میتواند منجر به تکرار همان وحشتها درآینده شود، در امان نگه دارد. آن چه جامعهای آشفته و زخمخورده لازم دارد شاید عدالت باشد و نه بخشودن.
- در نهایت اگر چه ممکن است دلایل نبخشودن و پاربرجا ماندن خشم و بیزاری، به همان قوت دلایل بخشودن باشند، اما بخشودن ستودنیتر است چون از حد تکلیف و وظیفه فراتر میرود. چون بخشودن کاری است دشوار، چون بخشودن کاری سخاوتمندانه و بلندنظرانه است و بالاخره چون در نهایت عشق و محبت بهتر و برتر از نفرت است.
پ.ن: بخشودن / ایوگارارد، دیوید مک ناتون / ترجمه خشایار دیهیمی / نشر گمان / زمستان 1392/ مجموعه تجربه و هنر زندگی
جناب هیخه اعتقادات شما را قبول دارم ولی ادبیات نادرست و خشن و مبهم شما باعث بی اهمیت جلوه نمودن این اعتقادات افکار شده است.ایراد دیگر نبوددید وسیع در کامنتهاست و اشاره فقط به یک موضوع و تاکید همیشگی باعث کهش اهمیت میشود.
قبول دارم که گاه لحن من در اینجا خشن است، اما "مبهم بودن" آنرا اگر توضیح دهید ممنون میشوم.
اما دلیل خشونت لحن ، که البته خود نیز بدین ضعف معترفم، عکس العملهای کسانی است که گمان میکنند تنها نظرات خود را بیان میکنند ، اما غافلند از اینکه با این قبیل نظرات و جبهه گیری هایشان ، عملا در ریختن خون هزاران انسانی که در راه احقاق حقوق مورد بحث ریخته شده ، شریکند. اما چون نمیتوانند ربطی بین افکار خود و اعمال امنیتی ها! ببینند ، بر می آشوبند .
امیدوارم اولین خونی که ریخته میشه خون خودت باشه هیخته
من امیدوارم که هیچ خونی ریخته نشود. برای همین اینجایم. اگر گوش شنوایی باشد.
جناب خرامان در جایی بدرستی گفته اید: " چندان هوش زیادی نمی خواهد فهمیدن اینکه که این گونه جدایی سری ها -زیر سوال بردن "تمامیت ارضی ایران"- به بهانه دفاع از حقوق انسانها در ایران به آسانی رنگ ایلی و قومی خواهد گرفت و منجر به انسان کشی خواهد شد اگرهدف ، عدالت سیاسی و عدالت اجتماعی است اگر هدف، آزادی و دموکراسی و دفاع از حقوق مردم و اجرای مفاد حقوق بشر در ایران و رفع ستم از آنان و بهبود زندگی همه ی افراد ایرانی و از جمله اقوام است باید دنبال راه درستش گشت."
من چاره را در تربیت نسل فربه و تنومندی از باسوادان و قشر فعال جامعه ایران میدانم که احقاق حقوق ملل در ایران برایشان از مهمترین و اگر حمل بر اغراق نباشد ، از مقدسترین اولویتهایشان باشد نه حفظ تمامیت ارضی ایران. هدف باید انسان باشد نه خاک. نسلی که ایمان خواهد داشت مرزها تا زمانی مقدس و معتبرند که حافظ کرامت انسانها باشند ، مرزها تقدس خود را از ساکنان حدود و ثغور میگیرند نه برعکس.
و همچنانکه هر ایرانی از کودکی بایدبا چنین نگرشی در خصوص ایران و تمامیت ارضی آن پروش یابد ،در مورد آذربایجان نیز برای آذربایجانیان و در مورد کردستان برای کردها و در مورد خوزستان ( عربستان) برای اعراب آنجا هم همین دیدگاه باید نهادینه شود.
در اینصورت دیگر شاهد دعواهای ابلهانه ای نظیر آنچه در خصوص استقلال بحرین هنوز بگوش میرسد ، نخواهیم بود. مردم عمدتا عرب بحرین طی یک رفراندم به استقلال خود رای دادند و البته حزب پان ایرانیست ایران به رهبری پزشکپور در زمان شاه و وارثان مستقیم و غیرمستقیم میراث فکری آنان ، اکنون هم دست از ادعاهای خود و دست از افسوس خوردن از بابت جدایی بحرین برنداشته اند! طبیعی است که این طرز نگاه به مضوعات زمینه را برای کشتار فراهم میکند و مطمئن باشید در صورت وقوع هرگونه نزاعی، این ملتها _ و بقول شما اقوام - هستند که خونشان خواهد ریخت و بویژه آذربایجانیان.
تربیت چنان نسلی و تکثیر چنان نگاهی شاید وظیفه ای بسیار مهم برای تک تک ماست.
منظور از ابهام مشخص بودن کامل و دقیق موضع و اهدافی که از کامنت گذاشتن در اینجا در سر دارید.
اگر خود به ضعف خود معترفید باید در این مدتی طولانی این ضعف را برطرف می نمودید مه این خود نیز ضعف اساسی است.
مسئله دیگر این است که اگر شما اعتقاد به اهل فکر و منطق بودن این جمع دارید بایستی لحن، طرز گفتار ، و انتخاب کلمات و جملات شما، این عقیده ی شما را نشان دهد. که این بازهم تناقضی در رفتار و گفتار شماست. روشنفکران یک جامعه طرز سخن گفتن مخصوص به خودرا دارند همانطور که افراد عامه.
در ضمن احترام به نویسنده ی وبلاگ خود نشان از سطح افکار شماست. کامنتها عموما باید در راستای پست و هدف نویسنده باشد نه هر عقیده ی دیگر. وباید در نظر داشت خانم پارسایی با اینکه شاید با افکار شما و یا حداقل با طرز بیان اعتقادات شما مخالف باشد ولی این محیط را برای شما فراهم آورده و شما میتوانید عقاید خودرا بیان کنید.
به خاطر غلطهای املایی پوزش.
اولدوز عزیز ممنونم از توصیه مشفقانه تان.
ضمن اینکه سعی خواهم کرد بدان عمل کنم ، اما نمیدانم شما از چند پست قبل پیگیر مباحث بوده اید؟ اگر از چند ماه قبل و سال گذشته مباحث را خوانده باشید ، متوجه میشوید که ابهامی به آن صورت در بیان خواسته ها وجود ندارد.
دلیل برآشفتن را هم در لابلای کامنها بویژه در کامنت آخر پست قبلی نوشته ام. هر چند حالت ایده آل آن است که در هر شرایطی انسان خود را کنترل کند، اما خب کو آدم ایده آل؟!
و در سعه صدر صاحب وبلاگ هم شکی نیست و جای تشکر است.
در هر صورت چشم! نصایح شما را جدی خواهم گرفت.
جناب هیخه گرانمایه از این می گذرم که سخنانتان در مورد تئوری پردازی برای مسئولان امنیتی و جاسوسی علیه ملل و ... جواب پرسش من نیست، چون از قضا بسیارند کسانی که هم طرفدار حقوق دموکراتیک ملل ایرانند-در همه جوانب سیاسی فرهنگی اجتماعی- و هم دستگاههای امنیتی به خونشان تشنه پس کار خوبان را قیاس از بدان نتوان گرفت. در اینجا نگاه شما از فقدان جامعیت رنج می برد. بحث من هیچ گاه فقط در مورد به دست آوردن حقوق زبانی اقوام ایرانی نبوده است و جالب است که خودتان هم در کامنت دومتان متوجه خطایتان شده اید وگرنه ناچار از نوشتن این کامنت نمی شدید. البته من نیز "" چاره را در تربیت نسل فربه و تنومندی از باسوادان و قشر فعال جامعه ایران میدانم که احقاق حقوق ملل در ایران برایشان از مهمترین و اگر حمل بر اغراق نباشد ، از مقدسترین اولویتهایشان باشد" و در کنار آن نه حفظ تمامیت ارضی ایران نیز! می دانید چرا؟ به دو دلیل! از مانیفست شما در مورد برتر بودن حرمت انسان نسبت به مرزهای جغرافیایی می گذرم، چون چه بخواهید چه نخواهید قاطبه مردم جهان مثل شما احساساتی نمی اندیشند و هنوز مرزهای جغرافیایی برایشان مهمتر از انسان است تا جایی که حتا حاضرند برای بدست اوردن یک بشکه نفت بیشتر هزاران انسان بیگناه را به جان هم بیندازند و ...
اما دلیل اول- فرض کنیم چنین نسلی از باسودان را پرورش دادیم که احقاق حقوق ملل هم برایشان مقدس بود ، از کجا معلوم که این نسل فرهیخته رای به تجزیه ایران بدهند؟
دلیل دوم- شما که می گویید هدف باید انسان باشد نه خاک و دیگران را متهم می کنید به احساساتی بودن در مورد حفظ تمامیت ارضی ایران. چرا متوجه نمی شوید که وقتی که با صادر کنندگان آن گونه بیانیه ها و آن گونه پول گیرندگان از کشورهای بیگانه که در کامنتهای قبلی ذکر کردم همدلی می کنید در واقع دارید طبل خاک "ملت" تان را به سینه می زنید. اگر "ملت اذربایجان" و حفظ تمامیتش در برابر کردها!! برای شما مهم است و این کار احساسی هم نیست به همان دلیل دفاع از تمامیت ارضی ایران نیز برای طرفداران ملت یکپارچه ایران کاری احساسی نیست!!
از این گذشته چه بخواهید چه نخواهید ایران با وجود خار ج.ا که در تنش خلیده یک "کشور مستقل" است و ملت ایران نیز به زور ملت ایران نشده اند. دفاع از تمامیت ارضی و استقلال کشور و تایید و تاکید بر مسائل و مسائل ملی ارزشهایی جهانشمول هستند که به این ارزشها در تمام کشورهای مستقل جهان توجه میشود و به هیچ وجه به هیچ فرد یا سازمانی که از چنین مواضعی پشتیبانی کند نمی توان هیچ ایرادی وارد کرد. پس چرا شما به علت تعصباتتان به ملت ترک میخواهید ایران را تافته ای جدا بافته جلوه دهید و خواستار فروپاشی این ملت دیرینه شده اید، از بیگانه شدن مردم ایران با یکدیگر چه سودی نصیب شما میشود؟ وانگهی ، با فدراتیو کردن بلکه تجزیه ایران تکلیف اقلیت کرد در آذربایجان چه می شود؟ گفته می شود که پس از پنجاه روز از انقلاب حزب دموکرات که دو پادگان را در منطقه خلع سلاح کرده بود می خواست با تظاهرات کردها دفتر خود را که در شهر نقده هشت هزار کرد سنی و 12 هزار شیعه آذری را در خود جا داده است بازکند، غروب آن روز درگیری قومی روی داد و دویست نفر کشته شدند. ج.ا مدعی است که کردها می خواستند آذری ها را مرعوب کنند تا آنها شهر را ترک کنند تا اختیار سه پادگان به دستشان بیفتد. گفته می شود اینکه ملا حسنی امام جمعه ارومیه که این همه پرت و پلا می گوید و عوضش نمی کنند به سبب هواداری از مردم آذری در برابر دموکرات های کرد مسلح در آن زمان است. این تجربه جای بررسی دارد این که عده ای می خواهند بر روی این فاجعه و کشته شدن 200 نفر سرپوش بگذارند غافل نیستند که فردا ممکن است چنین برادرکشی ها 200000 نفر و بیش تر شود؟
پس از انقلاب همین رزیم ج.ا چند بار خواسته به تقسیم بندی استانی دست بزند و با شورش و بلوا مواجه شده، اعتراضات مردم قزوین در رابطه با مرکز استان شدن زنجان و شورش مردم در تقسیم استان خراسان را از یاد نبریم. مناسبات ایلی در میان ایرانیان هنوز بسیار قوی تر از فرهنگ دموکراتیک است بنابراین شما که انسان را مهمتر از خاک می دانید چه تضمینی به ما میدهید که بعد از تقسیم ایران یا حتا با دیدی خوشبینانه تشکیل یک جمهوری فدرال که گویا شما ان را هم نمیخواهید ایران دچار سرنوشت یوگوسلاوی و دیگر کشورهای بلوک شرق پس از فروپاشی بلوک کمونیستی نخواهد شد؟
می بینید که ما چندان هم که می پندارید مرز پرست نیستیم و می توانیم حتا همراه با دموکریتوس فریاد برداریم که انسان دانا از ان همه سرزمینهاست اما نمی توانیم بر واقعیتهای تلخی که می بینیم چشم ببندیم یا خود را به ندیدن بزنیم!
در نقشه ای که برای "کشور آذربایجان" ترسیم شده، حتا استان همدان را هم جای داده اند، آیا این اگر به راستی کوری نیست پس چیست؟
شرمسارم خانم پارسایی!
مجید محمدی از بی بی سی نسخه جدیدی برای آزادی و دموکراسی در ایران پیچیده است .
فراز هایی از این نسخه را که فقط برای ایران و روسیه و چین نوشته شده با هم مرور می کنیم تا هم میهنان بدانند یک روشنفکر ایرانی که درتهران مهندسی برق و الکترونیک و در حوزه علمیه قم فلسفه و الهیات خوانده و دکترای جامعه شناسی اش را از آمریکا گرفته چه خوابی برای خانه پدری اش دیده است . با هم مرور می کنیم :
اگر غرور و احساسات ملی را که مبنای عقلانی ندارند و بالقوه می توانند بسیار خطرناک باشند کنار بگذاریم و به سراغ معیارهایی مثل صلح، دمکراسی، توسعه و حقوق بشر برویم، دنیایی با واحدهای سیاسی کوچک تر شاید به نفع همه باشد. این واحدهای سیاسی کوچک تر، با تشکیل دولت_ ملتهای دمکرات و فدرال یا با تجزیه کشورهای بزرگ محقق خواهند شد. از همین منظر است که تجزیه ایران، روسیه و چین را در صورت مقاومت در برابر دمکراسی و فدرالیسم ناگزیر می دانم.
بزرگی کشورهایی که حکومت آنها ظرفیت حکومت فدرال و واگذاری قدرت به مردم را ندارند (مثل ایران، روسیه و چین) هم به حال مردم آن کشورها مضر است و هم به حال همسایگان و مردم دیگر کشورها.
تاریخ دارد تکرار می شود ، باز هم یک روشنفکر دیگر که سابقا اصلاح طلب بود و امروز تجزیه طلب و هماهنگ با تو طئه گران علیه تمامیت ارضی با حربه دموکراسی که نام اشنایی برای مردم منطقه است به میدان نکبت باری آمده که بوی عفونت اندیشه هایش شامه ملت ایران را آزار میدهد .
برای عاشقان ایران ، شنیدن مصاحبه بنی طرف از تلویزیون بی بی سی و خواندن مقالات مجید محمدی در سایت بی بی سی ، نشست عرب زبانان در قاهره ـ تشکیل جلسات تجزیه طلبان در ترکیه و واشنگتن تازگی ندارد ... سال هاست که ملت ایران این نغمه های شوم را از بلند گوهای بیگانه ولی از حلقوم ور شکستگان سیاسی ایرانی میشنود . اما مقاومت ملت ایران در برابر این ژاژخایی ها درس عبرتی برای دشمنان ایران نشده است .
مجید محمدی در کمال شگفتی نسخه فدرالیسم یا تجزیه را برای کشور هایی می پیچد که در برابر زیاده خواهی های غرب ایستاده اند . مجید محمدی سر در لاک حماقت سیاسی اش فرو برده و دست جنایتکار امریکا و انگلیس و فرانسه را در حمله نظامی به کشورهای افغانستان و عراق و پاکستان و لیبی و سوریه نمبیند . او سرمایه گذاری های عربستان و قطر برای تفرقه افکنی در بین مردم مسلمان را نادیده میگیرد . محمدی روشنفکر ور شکسته چشم بر ترکیه که در نا ارام ساختن منطقه و قتل عام کردها پا در رکاب است بسته و از جنایات امریکا در خاور میانه غافل مانده .
این فرزند ناخلف ایران از درک این نکته عاجز است که قدرتهای سر مایه داری غرب مانع ایجاد دموکراسی در بین ملتها هستند که اگر به سیاست های استعماری خود در خاور میانه پایان بخشند و ملت ها را به حال خود رها نمایند آن ملتها راه دموکراسی را پیدا خواهند کرد .
ایران زمین ، جایگاه و پایگاه تیره ها و قوم ها و طوایف و ایلات و عشایر ی است که قرنها بر یک پهنه از فلات ایران غنوده و غمها و شادیهایشان را با هم تقسیم کرد ه و از هویت و فرهنگ با شکوه خود پاسداری کرده اند . تنها تجاوز بیگانگان ، نظم شامخ این ملت را درهم ریخته و با آشفته ساختن محیط زندگی شان ، روند توسعه را سد کرده اند . چرا این روشنفکر بریده از میهن فراموش کرده که در تمامی آشوبها و جنگها ی تاریخ معاصر ایران ، دست انگلیس وامریکا درکار بوده و برای غارت منابع ملی ما اجازه ندادند ملت ایران راه طولانی دموکراسی را طی کند و اینک نیز این انگلیس و امریکا هستند که با به آغوش کشیدن مزدوران تجزیه طلب و هدایت و حمایت آنان باد بر آتش جدا سری می دمند وترویج کنندگان نغمه شوم فدرالیسم یا تجزیه را به زر و زیور می آرایند ...سفره هایشان را رنگین و دل های شان را با افسون کدخدایی در یک گوشه جدا شده از ایران گرم میدارند و بلند گوهایی برایشان تدارک می بینند تا آوای شوم شان به سراسر گیتی انعکاس یابد .
چه سازمان هایی پای رهبران مزدور تجزیه طلب را در تریبون صدای امریکا و بی بی سی باز میکنند تا همچون گذشته با خواندن سرود از رونق افتاده ازادی و دموکراسی ، جامعه را به خانه پدری بدبین سازند !! و یک بار دیگر تیشه آزادی را بدست مردم فریب خورده دهند تا بر ریشه های عمیق وحدت و هویت یک ملت کهنسال فرود آورند تا ریشه از هم بگسلد و باغستان ایران به زاغستان انیرانی مبدل گردد و آنگاه جهانخواران ایران تکه پاره شده را راحت تر ببلعند .
مجید محمدی و عزیز بنی طرف و دیگر سر سپردگان به کانون توطئه خوب میدانند که ایران یک پارچه لقمه گلو گیری است ، لقمه ای که در سراسر تاریخ از گلوی اسکندر با همه جهانگیری اش و عمر با همه تدبیرش و چنگیز با همه خشونتش وشیر پیر بریتانیا با همه اشتهایش پایین نرفت و امروز غول سرمایه داری با چنگال انگلیس و امریکا و اسراییل به سراغ این سرزمین اهورایی آمده است تا دسترنج روشنفکران ور شکسته را تکه تکه ببلعد...
و شگفتا ... شگفتا .. که برخی از فرزندان سوگند خورده به حفظ میراث این کهن دیار طعمه این دام میشوند و با ابراز نظرات خام و نپخته و غیر مسئولانه و گاه خائنانه ، آب به اسیاب طراحان ایرانستان میریزند و راه دموکراتیزه کردن کشور را در پاره پاره کردن ایران که قطعا از طریق تهاجم نظامی و برادر کشی باید انجام شود میدانند .
و ما که در درون کشور ، سایه سیاه توطئه را بر بالای سرمان احساس میکنیم و زنگ خطر جدا سری را با پوست و گوشت و جانمان لمس میکنیم ناچاریم یک بار دیگر تاریخ فدرالیسم را بگشاییم و سر فصل های آن را یاد آور شویم تا این نخوانده تاریخها به خود آیند و بفهمند که ورود به افسانه فدرالیسم ، یعنی خروج از استقلال و تمامیت ارضی و هویت ملی و بس... .
بگذارید برای اتمام حجت تصویر کشور های فدرال را ترسیم کنم بدین امید که ره گم کردگان به خود آیند .
تاریخ گواهی میدهد که در فدرالیسم پیوستن چند کشور مستقل به یکدیگر و ایجاد یک کشور بزرگتر هدف است نه تقسیم یک کشور به واحدهای کوچک و خود مختار ..!!
سوئیس که یک کشور قدیمی فدرال است از قرن سیزده تا قرن شانزدهم به مدت سیصد سال از به هم پیوستن شهرهای مستقل قرون وسطایی به یکدیگر پدید آمد .
در آمریکا از سال 1757میلادی – دوازه دولت علیه استعمار بریتانیا با یکدیگر متحد شدند و پس از پیروزی در جنگ های استقلال به صورت کنفدراسیون در آمد و پس از خرید مستعمرات فرانسه وتصرف مناطق مجاور در سا ل 1836 به بیست و پنج ایالت و در سا ل 1850 به 31 ایالت و در سا ل 1900 به 44 ایالت و در سا ل 1959 با افزایش آلاسکا و هاوایی به 50 ایالت افزایش یافت .
در آلمان تا پایان قرن هیجدهم یکصد و بیست شاهزاده نشین کوچک و بزرگ حکومت می کردند و در سا ل 1816 تمام ایالت های آلمانی زبان به غیر از اتریش و پروس کنفدراسیونی تشکیل دادند – در سا ل 1815 کنگره وین – کشور فدرال آلمان را با 39 عضو به وجود آورد و 35 شاهزاده نشین به این اتحادیه پیوستند و در سا ل 1875اتحاد کامل آلمان صورت گرفت . در هندوستان تا قبل از سا ل 1947 بیش از 500 شاهزاده نشین وجود داشت که هر یک دارای استقلال نسبی بودند . لازم به توضیح است که بیش از 95 در صد کشورهایی که با سیستم فدرال اداره می شوند از پیوستن واحد های کوچکتر به یکدیگر به وجود آمده اند .
و اما در باب فدرال شدن کشور ها بمنظور نیل به دموکراسی ذکر چند مثال ضروری است. سوئیس 500 سال پس از ایجاد آن کشور به تدریج دموکراسی را تجربه کرد و پذیرا شد و در بسیاری از کشورهای فدرال هنوز دموکراسی وجود ندارد که نمونه های آن در آسیا و آفریقا فراوانند .
امارات متحده عربی که کوچکترین کشور منطقه و فدرال نیز هست هنوز رنگ دموکراسی را ندیده ! خطرناک ترین کار سیاسی در یک کشوری که دموکراسی را تجربه نکرده این است که نسخه فدرالیسم برایش پیچیده شود زیرا معمولا در این مناطق سیاستمداران جاه طلب و گاه وابسته ای وجود دارند که حاضرند رئیس جمهور یک دهکده باشند ولی فرماندار یک کشور نباشند ..!
اشتباه دیگر آن که عده ای گمان می کنند فدرالیسم سبب توسعه اقتصادی خواهد شد در حالی که جوامع عقب مانده فرهنگی هرگز یک شبه به توسعه اقتصادی دست نخواهند یافت .. اگر چنین بود کشورهای پاکستان و بنگلادش و آمریکای لاتین که سالهاست به استقلال سیاسی دست یافته اند امروز باید به شکوفایی اقتصادی رسیده باشند در حالی که برزیل در حال حاضر بیش ازدویست میلیارد دلار بدهی خارجی دارد – آرژانتین حدود 150 میلیارد دلار مقروض است – مکزیک با آنکه چاه نفت دارد 150 میلیارد دلار به دنیا بدهکار است – پاکستان و بنگلادش که هنوز در باتلاق فقر دست و پا می زنند .
نکته قابل توجه آن که در کشورهای فدرال بیشترین در گیری های قومی و جنبش های جدایی طلب وجود داشته و دارد : مثلا در نیجریه از سا ل 1999 تا 2002 میلادی بیش از ده هزار نفر در در گیری های قومی کشته شده اند – در هندوستان درگیری های قومی و مذهبی هر ماه هزاران نفر را به خاک و خون می کشد . حوادث اخیر بمبئی و جنگ این کشور با پاکستان از ثمرات تجزیه قاره هند است
درگیری های قومی در هلند این کشور را به تجزیه کشانید و بلژیک خلق شد – تا قرن نوزدهم ما کشوری به نام بلژیک نداشتیم و هم اکنون این کشور از سه قوم فرانسه زبان . هلندی زبان و آلمانی زبان تشکیل شده که عدم سازش آنان با یکدیگر بلژیک را با بحران های جدی مواجه ساخته است .
وا ما در ایران.....!!
در ایران 16 میلیون آذری زندگی میکنند که دو میلیون نفر آنها فقط در تهران به سر می برند و بقیه در 4 استان آذربایجان غربی و شرقی و زنجان و اردبیل زندگی می کنند و در واقع سراسر ایران زمین سرای آن ها و خانه امن شان است و هرگز طالب حکومت فدرال نیستند . در خوزستان اقوام عرب و فارس کنار هم زندگی میکنند که هر گاه در این استان خود مختاری اعلام شود یک قوم به صورت اقلیت در خواهد آمد و ماجراها آفریده خواهد شد .
حال فرض کنیم ایران فدرال شود، در آن صورت در خوزستان تکلیف مردم بختیاری و ترک تباران خوزستانی که عرب نیستند و زبان، آداب و رسوم، پوشاک و خوراک شان با عرب ها، فرق دارد، چیست؟ آیا همچنان که تاریخ گواهی می دهد با ضربِ شمشیر و تجاوز و قتل، آنها را به راه راست هدایت خواهند کرد؟ و یا بر اساس ادعای پان عربها ، یک بار دیگر برای تصرف اراضی هرمزگان، سیستان و فارس، که همه آنها غیر عرب هستند به آن نواحی حمله خواهند برد تا حکومت خلق عرب تحقق یابد؟!
و یا دولت فدرال کردستان با مردم ارومیه، باکو، خوی، سلماس و ... چگونه کنار خواهد آمد و جواب پان تورکیست ها که نصف ایران را مطالبه می کنند، چه خواهند داد؟ و یا بر عکس حکومت فدرال آذربایجا ن در مقابله با کردها که آذربایجان غربی را کردنشین می دانند، چه پاسخی جز گلوله برای آنها دارد؟
هنوز آقای مایکل لدین لب، تر نکرده، آقای "هجری" دبیر کل سابق حزب دمکرات مدتی قبل اعلام کرد :
" هیچگاه استقلال کردستان را به عنوان یکی از اشکال حق تعیین سرنوشت نه تنها رد نکرده بلکه از آن بعنوان حق مسلم و مشروع ملت کرد در همه بخش های کردستان یاد کرده است "
منظور آقای هجری از "همه بخش های کردستان" همان "الکردستان الکبری " است که در بر گیرنده بخش بزرگی از آذربایجان، لرستان، کرمانشاهان و ایلام است ..."
مگر مصاحبه آقای شرفی دبیر کل حزب دموکرات را در پاریس نشنیدید که اظهار داشت چهار میلیون کردهای ایران که مرزهای شمال را با عراق در اختیار دارند ، هر آینه ایالات متحده گام هایی مهاجمانه تر در برابر ایران بردارد از آمریکا پشتیبانی خواهند کرد.
ایا این قبیل سخنان جز د ر اثر دلگرمی وحمایت های مایکل لدین و تیمر من از دهان این روشنفکران نوظهورشنیده میشود ..؟
مراجعه به سایت های گروه های تجزیه طلب پرده از این حقیقت بر می دارد که چه معضل بزرگی سر راه اینگونه خیال پردازی ها وجود دارد. نامه "نظمی افشار" روشنفکر تجزیه طلب ترک به آقای هجری ، یکی دیگر از آن نشانه هایی است که پشت پرده خود مختاری و یا فدرال طلبی و اندیشه های ایران بر باد ده قرار دارد . ایشان می نویسد:
" بهتر است کردها چشم به سرزمین آذربایجانی ها ندوزند و جلوی این داوری های بیمار گونه و آرزوهای توسعه طلبانه و دور از تحمل را بگیرند ... !
آقای "حسن زاده" دبیر کل سابق حزب دمکرات کردستان که انشعاب کرد، در گفت و گویی با "پیک کردستان" به نظمی چنین پاسخ می دهد:
" هیچ کردی بخاطر هیچکس و هیچ ملتی دست از هیچ وجبی از خاک کردستان بر نخواهد داشت. مادامی که در برابر دو امپراتوری ایران و عثمانی مقاومت کرده و موجودیت ملی خود را پاس داشته، ممکن نیست از این پس با تهدیدهای فردی چون نظمی افشار ترس به دل ما راه دهد و دست از یک ذره از خاک کردستان برداریم ... از دیدگاه ما سرزمین کردستان شامل تمام شهرها – مناطق – روستاها – دشت ها و کوه هایی که در تقسیمات کشور، استان های کوردستان، کرمانشاه، ایلام و آذربایجان غربی نامیده شده است، را در بر می گیرد ..."
از سوی دیگر، آقای چهرگانی روشنفکر بریده از ایران در تارنمای خود چنین فریاد می زند:
"عمومیت مردم کرد از شعور جمعی جهت زندگی اجتماعی و مسالمت آمیز برخوردار نبوده و دچار نا هنجاری های اجتماعی متعدد می باشند ..."
همین بیمار روانی به آذربایجانی ها توصیه می کند که از ازدواج و داد و ستد با کردها پرهیز کنند.
حزب استقلال آذربایجان جنوبی به کردها هشدار می دهد : ... "که اگر می خواهید در صلح و آرامش همسایه باشیم باید از این ادعاهای مالیخولیایی دست بردارید در غیر اینصورت به آذربایجان اعلان جنگ می کنید که آن هم به نفع شما نخواهد بود."
حال بفرمایید در یک چنین بافت بهم تنیده و در هم فرو غلطیده ای چگونه میتوان حکومت فدرالی بوجود آورد و به آرامش و صلح فردای آن امیدوار بود ؟
یاد آوری نغمه های شومی که در باره نام خلیج فارس و یا ادعاها پیرامون جزایر سه گانه و یا سخن پراکنی هایی که توسط جبهه ازادی خلق عرب مستقر در لندن میشود در ادامه توطئه ای است که برای ایران تدارک شده . اکنون در امارات متحده عربی نقشه جغرافیایی که در مدارس تدریس میگردد از استان های خوزستان و هرمزگان و بوشهر و فارس و دریای عمان با نام و عنوان عربستان یاد میشود .
سوال اساسی اینست که چرا دل دردمند دموکرات طلب روشنفکران مغرب نشین از اربابان خود مطالبه لحظه ای ازادی و دموکراسی برای مردم نگون بخت عربستان و قطر و امارات و کویت و بحرین نمیکند ؟ آیا فریب بزرگ دموکراسی در خاور میانه حال این قلم بدستان را بهم نمیزند ؟
اقای محمدی ، شامه ما پان ایرانیست ها بشدت نسبت به توطئه بیگانگان حساس است ما بدلیل حضور در فضای پر رمز و راز فعلی ، گاه صدای نفس کشیدن بیگانه را به گوش جان میشنویم و با چشمان باز سایه های پیاده نظام بیگانگان را در ظلمت شب میبینیم ، باور کنید بوی خیانت را از پشت همه آن الفاظ زیبا و مردم فریب غربی ها استشمام میکنیم
آقای مجید محمدی ، ما اربابان شما را بهتر از خودشان میشناسیم ، آنها دچار گرسنگی کاذب شده اند ، تشنه نفت و گاز و طلا و دلار ند . اگر ما استخوانی به سوی شان پرتاب کنیم شما را در قعر جهنم رها خواهند کرد . بی جهت جور کش غول بیا بان نشوید .
چشمان تان را بر روی فجایعی که بنام دموکراسی دارد روی میدهد باز کنید . حسنی مبارک عزیز ترین یار شان توی قفس است . قذافی گاو شیر ده شان با تنی پاره پاره زیر خاک مدفون است . بن لادن سگ شکاری شان در ابهای اقیانوس از هضم کوسه ها گذشته . شماها که عددی نیستید .
اکنون روزگار چهل سال پیش است ، یکبار دیگر بازی با دموکراسی با شعار زنده باد حکومت فدرال به روی صحنه آمده ، آن هم با هنر نمایی هنر پیشگان قدیمی ، همان هنرمندان و روشنفکرانی که در تخریب کشور نقش بسزایی داشته اند .
آقای محمدی سعی کنید آن گونه عمل نمایید که فرزند شما مجبور نشود سی سال بعد اسناد و مدارک حضور و دخالت بیگانکان را در پروژه نا فرجام ایرانستان از پشت تریبون های آمریکا و انگلیس فریاد بزند و بر پدرش لعنت بفرستد ....
برا عوام سخته که بتونن برنامه های استراتژیک امپراطوری رسانه ای انگلیس و آمریکا رمزگشایی کنن،حقه های کثیف و بازی های رسانه ی شون حال آدم رو به هم می زنه .آنقدر این روباه مکاره که که همیشه می خواد از آب گل آلود ماهی بگیره،نگاه کنین به مورد عراق،تا یه کم اوضاع قاراشمیش شده مهتدی رو میاره و موضوع رو فرافکنی می کنه تو ایران و ایران رو از زبان و گفتار مهتدی بزرگترین تهدید برای استقلال کردا بازنمایی می کنه.تمام بی بی سی فارسی و انگلیسی و عربی رو که گوش بدی فقط یه تقابل دوتایی هست،شیعه در برابر سنی ،اصلا داعش که مساله نیست،داعش یه شبحه.تو افغانستان از این هم کثیف تر ،تا قبل انتخابات تمام بی بی سی فارسی پرشده بود از برنامه ی دری در پوشش انتخابات،میزگرد و برنامه زنده از کابل و تصویر اشرف غنی احمد زی ،اما حالا که گندش بالا اومده ،روزی یه خبر نصفه و نیمه از افغانستان دارن،انگارنه انگار که مساله تقلب از خود انتخابات مهمتره ،روباه پیر می خواد نقشه خاورمیانه رو عوض کنه ،اونا دنبال آدمای ابله می گردن،تو این منطقه ابله کم نیست!
در نوشته ی قبلی بخشی از مصاحبه با "شریعتی شناسان" را در مورد جریانی که دنباله رو شریعتی بود آوردم. در آنجا اشاره شده بود که حرف های شریعتی در بین اهل فن مورد نقد و بررسی جدی و نقد تخصصی قرار نگرفت. جوان ها افتادند دنبال نظرات شریعتی بی آن که نظرات به اندازه کافی چکش کاری شده باشند. نتیجه آن شد که بعد از چند دهه گفتند "چی فکر می کردیم چی شد!!" البته یک عده هستند که هنوز می خواهند توجیه کنند. اما ارزیابی ای که جامعه از جریان دارد کمابیش همین هست:"چی فکر می کردیم چی شد!!" اگر نظریات شریعتی به موقعش به لحاظ علمی چکش کاری می شد به اینجا نمی رسید.
چیزی که می خواهم بگویم این هست که متاسفانه این نوع روشنفکری بدون نقد علمی گریبانگیر جریان روشنفکری هویت طلب هم هست. حدود ده سال قبل که این جریان-دست کم با این نگرشو این رویکرد- هنوز خیلی جوان بود دچار خطایی شد وبه شخصی غیر آکادمیک و غیر علمی به اسم پورپیرار لقب "استاد" داد. من قبلا هم درمورد این خطا نوشته ام: 1) هویت تاریخی ایجابی نه سلبی ؛ 2) از زبان داریوش.
ببینید! ما در آذربایجان که استاد کم نداریم. روی هر شاخه علمی که دست بذارید می بینید چیزی حدود یک چهارم تا نیمی از استادان آن در ایران از همین خطه آذربایجان هستند. در رشته ی تاریخ هم همین تبریز استادان درست و حسابی دارد که اتفاقا با متدلوژی علمی آمده اند و در مورد تاریخ منطقه پژوهش کرده اند و کتاب نوشته اند. در مورد خود تبریز و محلات گوناگون آن در دوره های تاریخی مختلف, در مورد قاراداغ در دوره های مختلف و....
جریان هویت طلبی آذربایجان چه قدر با این آثار آکادمیک آشناست؟! چه قدر این کتاب ها خریداری و خوانده می شوند؟! در چند وبلاگ این کتاب ها معرفی می گردند!؟ چند باشگاه کتاب با حضور نویسندگان برای نقد و بررسی تشکیل می شوند. اصلا اسم این نویسندگان چه قدر در بین جمع آشناست؟!
نکته ای را که قبلا گفتم دوباره تکرار می کنم:
چیزی که می خواهم بگویم این است که تاریخ یا زبانشناسی علم های تخصصی جدی ای هستند. متدلوژی خود را دارند. مبنای قضاوت ما در مورد نظریه پردازان در این شاخه ها نیز باید براساس همین متدلوژی علمی باشد و بس. نباید براساس حب و بغض به یکی لقب "استاد" بدهیم یا از او پس بگیریم. ایدئولوژی-از هر جنس- نباید سکاندار دانش یا علم یا بیلیم یا ساینس باشد. دانش وبیلیم متدلوژی خود را دارد. با این متدلوژی دنبال پاسخ پرسش ها می گردد. نه آن که پاسخ از پیش -براساس یک ایدئولوژی- تعیین شود و بعد وظیفه ی دانش صحه گذاشتن بر آن باشد. نه خیر! چنین نیست. متدلوژی دانش وامدار هیچ ایدئولوژی نیست و راه خودش را می رود.
ببینید! این جریان هویتی در آذربایجان ریشه دار هست. یک هوی و هوس نیست. البته ادبیات و طرز فکر "روشنفکرانی" که خارج از ایران نشسته اند و در جملاتشان واژگانی نظیر "گروه های ائتنیکی", "آسیمیلاسیون" و... فراوان به گوش می رسد برای اکثریت قاطع مردمی که در ایران زندگی می کنند (چه در خود آذربایجان و چه در تهران و کرج و اسلامشهر و ....) نامانوس هست. فکر نکنم هم خیلی با این حرف ها ارتباط برقرار کنند. چه برسد به آن که بخواهند از آن خط بگیرند. چیزی که من می شنوم و در ادبیات مردم آذربایجان زیاد به گوش می خورد و با آن ارتباط برقرار می کنند چیزهای از این دست هست: " باید اول زبان و ادبیات خودمان را درست یاد یگیریم." "دریاچه اورمیه عروس ماست و باید حفظ شود" "اگر ما به یاد یتیم های شهرمان نباشیم پس کی قرار باشه؟! " "چه قدر موسیقی ما زیباست!" " هرجور شده این کارخانه را باید سرپا نگاه داشت. اگر خط تولیدش کوچک تر بشه یعنی تعدیل بیشتر نیرو. یعنی بیکاری بیشتر. یعنی بدبختی بیشتر. یعنی مهاجرت بیشتر از این شهر."
اینها نمونه ی دغدغه هایی هست که وجود دارند. به نظر من وقتی می توانیم امید به میوه ی شیرین دادن از جریان روشنفکری هویت طلبی داشته باشیم که اولا خود را با دغدغه های مردم همگام کند و ثانیا به روش های آکادمیک راه حل هایی برای این دغدغه ها را بیابد و به جامعه بازخورد دهد. با شیوه ها و روش مندی آکادمیک. والا این جریان هم به نتیجه مایوس کننده "چی فکر می کردیم چی شد؟" می انجامد.
عجیب است که بینامی که بی پرده خود را پان ایرانیست مینامد، ( و یکی از همین پان ایرانیتستها دوستانه به من هم توصیه میکرد که: پان ایرانیست باش، اما پانترک نباش!) اینچنین همه چیز را صرفا به توطئه خارجی نسبت میدهد ؛ کجایند واضعین تئوری توهم توطئه که اینجا هم اندکی برآشوبند؟! البته من واقعبین هستم و میدانم طبیعی است که در جهان واقع دشمنان یا رقبا سعی در تضعیف رقیب داشته باشند، اما ما را چه به دشمن تراشی که بعدا بخواهیم در مقابل آنها برای حفظ اقتدار ، به دیکتاتوری متوسل شویم؟
از طرفی دوست عزیزمان مدعی میشود که قرنهاست ایرانیان با صلح و صفا در کنار هم زندگی میکنند! تورقی اجمالی در تاریخ ایران برای اثبات بطلان چنین ادعایی کافی است.
و اما خرامان عزیز، من جایی ادعای جامعیت نکرده ام که اکنون آن ادعا زیر سوال رفته باشدو کامنت دوم بنده نیز ادامه سیر طبیعی و منطقی افکار بوده است.
بتدریج در کامنتها رویه ای دیده میشود که حاکی است بیش از توجهتان به پاسخ دادن به بنده ، مجاب کردن سایر خوانندگان برایتان مهمتر است و اینگونه رویکردی به نتیجه ای مفید منجر نخواهد شد. پاراگراف اولتان مخصوصا از این آسیب مشحون است.در ادامه نوشته اید: "از مانیفست شما در مورد برتر بودن حرمت انسان نسبت به مرزهای جغرافیایی می گذرم، چون چه بخواهید چه نخواهید قاطبه مردم جهان مثل شما احساساتی نمی اندیشند و هنوز مرزهای جغرافیایی برایشان مهمتر از انسان است تا جایی که حتا حاضرند برای بدست اوردن یک بشکه نفت بیشتر هزاران انسان بیگناه را به جان هم بیندازند و ... "
شایان توجه است در حالیکه من متعصبین به خاک را احساساتی میدانم ، شما متقابلا مرا به احساساتی بودن متهم کرده اید! آری من نسبت به خون و کرامت انسانها حساسم ؛ خیلی بیشتر از خاک. خاک و مرز ظرفند و انسان و کرامت و حتی صرف موجودیت او محتوی. حال اگر تمامی جهانیان هم - که البته اینگونه هم نیست - به اشتباه ظرف را بر محتوی مقدم بدانند، حقیقت عوض نمیشود.
من معتقدم که باید کردها هم به حقوق حقه ی خود در روندی دموکراتیک برسند ؛ سایر ملل نیز هم.اظهارنظراتی که شما و بینام نقل قول کردید، معلول عدم مدیریت و اعمال حاکمیت درست و انسانی در مناطق است. وظیفه حاکمیتی که به بلوغ رسیده ، نظارت بر این روند دومکراتیک و مهندسی کردن آن است تا از بروز خشونت در مرزهای ائتنیکی با اعمال قدرت ممانعت نماید. اما کجاست آن بلوغ در حاکمیت ایران؟! چه در حال حاضر و چه در زمان استقرار دولتی سکولار. وظیفه ما اینستکه بجای ترساندن خود و دیگران از تبعات احقاق حقوق ملل، به فکر ایجاد تفکر و نگرشی باشیم که بتواند در صورت قبضه ی قدرت، مدیریت مارالذکر را اعمال کند. باور کنید چنانچه نگرش انسانی مد نظر من را ترویج نماییم، از این نهال خجسته ، درخت تناور امینیت عمومی و ثبات منطقه ای خواهد بالید و حاکمیتی که در نسل آینده قدرت را بدست خواهد گرفت ، بی آنکه نیاز به صرف انرژی چندانی باشد ، خود راه صحیح را خواهد یافت. این تنها راه برای حفظ جان انسانها در حوزه ی ایران است بی آنکه منجر به درگیری های خونین بین ترک و فارس، ترک و کرد ، کرد و فارس ، عرب و ... شده و بالنتیجه بر آتش کینه و دشمنی بیش از پیش بدمد. در حالت نخست اما، چنانچه با مدیریت صحیح قدرت مرکزی، قدرت بین مناطق تقسیم شود، از نیروی گریز از مرکز بشدت کاسته خواهد شد و در میان مدت قطعات قدرت یافته تمایل به حفظ همگرایی لااقل همانند اتحادیه اروپا را خواهند داشت.
من همچنانکه قبلا عرض کردم استقلال ملتی یا فدرالیزاسیون یا خودمختاری آن فی نفسه نه مذموم است نه ممدوح، شرایط و مقتضیات است که در هر مقطع زمانی و مکانی تعیین میکند که چنین اموری شایسته و درستند یا ناصواب و نابایست.
من بر خلاف شما سعی کردم از هیچیک از سخنان شما نگذرم! اگر جایی را نادیده گذاشته ام بفرمایید تا عرض کنم.
گمان میکنم در لابلای عرایضم به دو دلیل شما نیز - که بیش از دلیل به سوال میماند - جواب وافی داده شد. همه چیز با اراده ای قاطع از نخبگان به پیش خواهد رفت؛ تا چه خواهند و چه کنند.
محض اطلاع عرض کنم که امام جمعه چند ماهی هست عوض شده آقای خرامان! در بقیه موارد هم اطلاعاتتان در خصوص اوضاع آذربایجان میلنگد ها!
حذف مصاحبه با سروس مددی نشانه ی خوبی نیست. انتظار میرفت که مطالعه آن موجب تقریب افکار شود، اما حذف آن با چه توجیهی توسط خانم پارسایی صورت گرفت؟ این گونه سانسورها نشان میدهد که شما از طرح اصولی و منطقی مسائل ملی واهمه دارید. واقعا چرا؟ تحلیلهایی را که بنظرتان حماقتبارند سانسور نمیکنید، اما آنهایی را که بقدری متین و محکم و منسجمند که جوابی برایشان ندارید آری؟!آیا سخنان سیروس مددی هم یاوه بودند؟ آیا تحلیلهای او هم حماقت بار بودند؟
خواب تشریف دارید اخوی... من چیزی را حذف نکرده ام
برای اینکه ذکر نام برخی ها را دلیل حذف عنوان ننمایید ، میتوان آن اسامی را حذف کرد نه کل متن را! کاری که من ذیلا انجام میدهم.
( درباره مسئله ملیتها، فدرالیسم و رابطه جنبشهای «ملی» با نهضت عمومی آزادیخواهی در ایران)
آقای کیانوش توکلی- مدیر سایت ایران گلوبال- اخیرا سلسله مصاحبه هایی با برخی صاحبنظران درباره مسئله ملیتها در ایران انجام داده است. اینک پاسخهای سیروس مددی به پرسشهای آقای توکلی باطلاع خوانندگان می رسد. آذربایجان
۱- بنظر شما ،آیا در ایران مشکل تبعیض ملی _ فرهنگی وجود دارد؟ و یا به عبارتی دیگر، آیا ما مشکلی بنام مسئله ملی _ قومی و اتنیکی _ فرهنگی در ایران داریم؟ اگر آری چگونه و اگر خیر چرا؟
با سپاس از شما بخاطر این سلسله گفتگوها. اولا این نکته بسیار خوشحال کننده ایست که جامعه روشنفکری ایران – هر چند با تاخیر بسیار – به شناخت مسئله «تبعیض ملی» و راههای رفع این تبعیض در کشور علاقه مند شده است.
ثانیا: یاد کردن ازمسئله مورد بحث با عنوان «مشکل»، رقیق کردن «فاجعه» ای صد ساله در ایران است. . واژه «مشکل» بار کمتری باخود دارد. آنچه درمسئله مورد بحث، در ۱۰۰ ساله اخیر درایران وجود داشته، «ستمگری» وحشیانه و سازمانیافته دولتی و اجتماعی علیه دو سوم اهالی کشور بوده است. درجهانی که خردترین یافته های میراث مادی یا معنوی انسانها بمثابه «گنجینه ثروت بشری» مورد توجه و نگهداری قرار می گیرد، سیستمی در ایران وجود داشته که آگاهانه برای نابودی زبان و فرهنگ میلیونها آذربایجانی و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و … فعالیت کرده است. این ستمگری تنها شامل زبان و فرهنگ و تاریخ نبوده، سرزمینهای محل زندگی غیر فارسها نیز مشمول آن شده است. بنابرین علاوه بر ستم ملی، تبعیض میان سرزمینها نیز وجود داشته و کشور به مناطق «سوگلی» و «ناتنی» تقسیم شد. «تمرکز گرایی استبدادی» نیز وجه دیگر این موضوع است. پس آنچه که مورد بحث است عملکرد مشترک و سیستم وار «ستم ملی، تبعیض و تمرکز گرایی افراطی» است که من آنرا بطور فشرده درمقاله ای بهمین اسم منتشر کرده ام.
بنابرین اگر می پذیریم که گام نخست برای هر «تغییر» ی «شناخت» پدیده مورد نظر است، دراینصورت در وهله اول باید عملکرد مشترک این مثلث شوم را باز شناسیم. در مرکز این «جنایت علیه بشریت» عنصری قرار دارد که بخش اعظم روشنفکران ملت فارس سخت به آن حساسند و حاضر نیستند شجاعانه با آن برخورد کنند. این عنصرناسیونالیسم افراطی ملت فارس است که اصطلاحا «شوونیسم فارس» نامیده می شود. بحث درباره کم و کیف این ایدئولوژی نژادپرستانه و تاریخچه تطور آن خود محتاج بحث دیگری است ولی در این مختصر تنها به این اشارات بسنده می کنم که هرچند اجزای این ایدئولوژی در دوران قاجار و بویژه سالهای پایانی آن شکل گرفت، ولی در دوره پهلوی ها بود که سازمان یافت و به عنصر اساسی ایدئولوزیک دولت رضاشاه و محمد رضا شاه تبدیل شد. ستایش نژاد آریایی،تفدیس «پارس»، تحقیر «ترک و تازی» و جنگ صلیبی سازمانیافته برای «زدودن» این «ننگ» از دامان کشور «دارا» موضوع دائمی این سلسله بود. اگر ایدئولوژی دولتی پهلویها بر اساس سه مبنا : سلطنت، نژادپرستی آریایی (شوونیسم فارس) و اسلام قوام گرفته بود و خود را در شعار عوامانه شده «خدا، شاه، میهن» تئوریزه می کرد، در مرکز آن همین شوونیسم قرار داشت. این سه جزء ایدئولوژی رژیم شاهنشاهی در حمهوری اسلامی ایران با ویژگیهایی ادامه یافت: سلطنت شاهنشاهی به سلطنت روحانیون (ولایت فقیه) تبدیل شد و در اثر فضای سیاسی سالهای انقلاب، شیادانه نام «جمهوری» بر آن نهادند؛ «اسلام» در مرکز نشانده شد و ساختمان دولت و نهادهای جامعه بر اساس همان مبانی سابق شوونیسم فارس بالا رفت. «امت» رژیم جدید، علیرغم همه هیاهو ها در عمل «ایرانی» بود. جمهوری اسلامی نیز تخت فشار عوامل عینی به ناگزیر از تئوری «انقلاب جهانی اسلامی» به «ساختمان دولت اسلامی در یک کشور» پرداخت. هرچند در سالهای آغازین حاکمیت رژیم اسلامی، علیرغم تداوم ستمگریهای ملی و … کم دراین باره گفتند، ولی ساختمان دولتی جدید برهمان شالوده پیشین نهاده شد…….. دردوره های اخیر جناحی از بنیادگرایان در جستجوی ایدئولوژی فریبنده دیگری آشکارا به این «غرور کاذب ملیت ستایانه» آویخته است. من این ویژگیهای رژیم کنونی ایران را در فرمول «دیکتاتوری اسلامی – شوونیستی» فرموله کرده ام. هرچند برای ساده نگران این فرمول جمع اضداد است، ولی زندگی رئال چیزی جز آن را نشان نمی دهد.
موضوع فوق العاده مهم دیگری نیز وجود دارد که بیان آن برای بسیاری از روشنفکران ملت فارس بی نهایت آزار دهنده است. و آن اینکه ستم ملی در ایران در دو کانون متمرکز شده است: کانون نخست ساختار نیرومند دولت است که خود را در قوانین و نظامات حاکم نشان می دهد. و کانون دیگر متاسفانه میان روشنفکران (بمعنی عام تحصیلکردگان) ملت فارس است که این ساختار ستمگرانه را تغذیه می کنند. در ایران نهادهایی وجود داشته و دارد که آشکارا از برتری نژاد آریایی، برتری فارسها و ضرورت فارس سازی دیگر ایرانیان سخن می گویند. این گروه هر آنجا که دولتها هم بواسطه مقتضیات زمانه ، مثقالی کوتاه می آیند، بر دولت می تازند و تشدید ستم را می طلبند. این کانون در تئوریزه کردن شونیسم دولت اسلامی دربعد از انقلاب بسیار موثر بوده است. بخش دیگر کانون دوم کسانی هستند که در اثر قریب به یک قرن تنفس در فضای شوونیستی دانسته یا ندانسته بشدت به زهر شوونیسم فارس آغشته اند و شوونیسم – چه خود بخواهند و چه نخواهند، و چه خود بدانند و یا ندانند، به بخشی از شعور اجتماعی و روانشناسی آنها تبدیل شده است. بخش اعظم روشنفکران، شاعران، نویسندگان و سیاسیون ایران بدرجاتی به این زهرآلوده اند. اکنون دشمنی با جمهوری «اسلامی» و تلاش برای رهایی از اسلامیت دولتی، در میان بخشی از تحصیلکردگان «عرب ستیزی» را دامن زده و باستان ستایی و «ایران پرستی» درمعنای شوونیستی آن را بمیدان آورده است. این انحرافات نژادگرایانه که از سوی شبکه های فاشیست دامن زده می شوند، در میان توده جوان ضد رژیم درحال گسترش است.
بنابرین ما با دو «مشکل» مواجهیم. نخست دولت و ساختار جامعه و دوم فرهنگ و روانشناسی. این است صورت مسئله بطور کوتاه. بافتضای مسئولیت روشنفکری باید شجاعانه دشنامها و رنجشها و اتهامات را بجان خرید و این واقعیات را صریح بمیان نهاد تا راهی برای آن جستجو شود. که بی شک بدون طرح صحیح صورت مسئله، راه حل صحیحی هم وحود نخواهد داشت.
۲_ ایا در صورت حاکم شدن ، یک حکومت دمکراتیک در ایران فردا و برقراری حقوق شهروندی در کشور؛ مشکلات اتینکی_ ملی ما قابل حل هستند؟اگر پاسختان منفی چرا؟
با آن نوعی که من در پاسخ به پرسش اول شما صورت مسئله را طرح کردم، بالطبع پاسخ من نیز اندکی پیچیده ترخواهد بود.
اولا: حکومت دموکراتیک ماشینی نیست که ازخارج تهیه شده و ایران تعبیه شود. این حکومت باید توسط همین سیاسیون و روشنفکران و مبارزان امروزی درست شود. بنابرین اجزای فکری ساختار حکومت دموکراتیک آتی را باید از همین امروز تدارک دید. روشن است که با نژادپرستان آشکاری مانند آقایان کورش زعیم، پرویز ورجاوند (یعنی جبهه ملی)، بنیاد افشار، نصرالله پور جوادی و …. ناسیونالیستهای افراطی ملبس به جامه لیبرال دموکراسی مانند سازمان آقای داریوش همایون و خیل قلم زنان شوونیست بسیاری از رسانه های گروهی و غیره و غیره نمی توان حکومت دموکراتیک برقرار کرد. برای برقراری دموکراسی باید دموکرات حقیقی بود و یکی از مشخصه های دموکرات بودن در ایران مرزبندی قاطعانه با شوونیسم و نژادستایی است. همانگونه که در افریقای جنوبی دشمنی با سیستم آپارتاید بود. با نیرویی که زبان فارسی را قدسی می پندارد و زبانهای ترکی و عربی و … را «نجس» ، نمی توان دولتی دموکراتیک بنا کرد که مسئله ستم ملی و تبعیض زا هم حل کند. با نیرویی که آموزش زبان مادری برای کرد و ترک و عرب و بلوج را نشانه تجزیه طلبی می داند و لذا شایسته سرکوب، نمی توان راه حلی برای مسئله پیدا کرد. پس کسانی که خواهان دولت دموکراتیک برای حل این معضل هستند باید از همین امروز روانشناسی حل دموکراتیک مسئله ستم ملی، تبعیض و تمرکزگرایی را گسترش دهند. درمیان روشنفکران دموکرات باید عزمی واحد و راسخ برای روشنگری و مبارزه با هر گونه تظاهر نژادستایی بوجود آید. بگذارید مثالی بزنم. هم اینک مسئله برابرحقوقی زن و مرد درمیان روشنفکران و کوشندگان سیاسی ایران چنان تثبیت شده است که هر تحول دموکراتیک و حتی نیمه دموکراتیک در ایران آنرا قانونی خواهد کرد. این مسئله خوشبختانه چنان تکامل یافته است که حتی اصلاح طلبان دینی نیز ناچار از تمکین به این برابرحقوقی خواهند گشت. ولی در مسئله برابرحقوقی ملی- اتنیک چنین نیست. اگر امروز تدارک فکری حل دموکراتیک این معضل انجام نگیرد، پس ازهر تحولی در کشور، این «تدارک» ادامه خواهد یافت و چه بسا از تدارک فکری فراتر رود و متاسقانه و بدبختانه منطق «سلاح» جای «صلاح» منطق بنشیند.
ثانیا: بدون توافق بر سر «حقوق شهروندی» نمی توان به این پرسش پاسخ گفت. من در حسن نیت شما تردید ندارم ولی برخی ازسیاسیون ایران که نه توان ایستادگی در برابر خواست رفع ستم ملی را دارند و نه شجاعت دل کندن از برتری ملی ملت فارس را، با پیچاندن تعریف «ملت» و «حقوق ملی»، «حقوق شهروندی» را در برابر «حقوق ملی» ملیتها و گروههای اتنیک غیرفارس قرار می دهند. اینها آگاهانه نه از «حقوق ملی»، بلکه از «حقوق شهروندی» حرف می زنند. بنظر من- با توجه به کثیرالاملگی ایران – حقوق ملی – اتنیک، بخشی اساسی از حقوق شهروندی در کشورماست. اگر منظور شما از «حقوق شهروندی»، نه آنچه که این گروه می گویند، بلکه این درک باشد، آری. ساختار دموکراتیک باورمند به برابر حقوقی ملی- اتنیک همه شهروندان کشور راه درست حل معضل «ستم ملی تبعیض و تمرکزگرایی» را خواهد گشود و آنرا در مسیر صحیح قرار خواهد داد.
ثالثاا: برای درمان دردهای کهنسال جامعه «اکسیر» نجاتبخش ابدی و ازلی وجود ندارد. حکومت دموکراتیک (که برابری همه گروههای ملی- اتنیک کشور را قانونی کند) در «ایران فردا» فقط راه را برای حل این معضل خواهد گشود. ولی برای تداوم این عزم در «فرداهای دیگر» جامعه، همانند دیگر عرصه ها، دراین عرصه نیز نیازمند مکانیزمهایی خواهد بود که مدام از این عزم دفاع کند و مدام آنرا تکامل بخشد. بدون وجود نهادها، موسسات و ارگانهای دموکراتیک هیچ دستاوردی تثبیت نخواهد گشت.
رابعا: از آنجا که جامعه سیستمی از علایق و تاثیرات متقابل عوامل مختلف اقتصادی- اجتماعی و … است، طبیعتا هر بحرانی در یک عرصه قابلیت تاثیرگذاری روی اجزای دیگر جامعه را نیز با خود دارد. همانطور که فقر و تهیدستی این پتانسیل را با خود دارد که بسیاری خانواده های خوب مبتنی بر برابرحقوقی زن و مرد را دچار بحران کند، در جامعه نیز برخی بحرانها قابلیت تاثیرگذاری بر روابط میان ملیتها و گروههای اتنیک را خواهند داشت. زمانی که از دولت دموکراتیک سخن می گوییم، منظورمان سیستمی است که مجموعه ای ازاصلاحات دموکراتیک را هدف خود قرار دهد و مدام در پی تحکیم، تکامل و «به روز» کردن دموکراتیسم در کشور باشد. با همه اینها گام اساسی نخست همانی است که اشاره کردید: ضرورت دولت دموکراتیکی که حقوق شهروندی- بانضمام حقوق ملی همه ملیتهای درون «ملت» ایران را برسمیت شناسد و در راستای رفع ستم ملی ، تبعیض و تمرکزگرایی پیش رود. کار را باید از اینجا آغاز کرد. راهی جز این متصور نیست.
۳_ آیا تقسیمات کشوری بر اساس اقوام و مناطق اتنیکی و همچنین تدریس زبان مادری در مدارس کشور، میتواند قدمی در جهت حل مشکلات ملی_ قومی در ایران باشد؟
شما از تدریس زبان مادری در مدارس کشور سخن می گویید. این کار برای فارسها انجام می گیرد. پس منظورتان تدریس زبان مادری برای غیر فارسهاست و احتمالا محل زندگی این غیر فارسها را «مناطق اتنیکی» می نامید. من هرچند در حسن نظر شما تردیدی ندارم، ولی براین باورم که شما دربکاربردن این واژه ها دقت لازم را بکارنمی برید. منظور از «مناطق قومی» چیست؟ تا آنجا که من می دانم این اصطلاح «مناطق ملی»، یا «مناطق قومی» بعد از انقلاب از سوی برخی سیاسیون در توصیف مناطق زندگی غیر فارسها در ادبیات ایران رایج شده است و بعضا از سوی دیگران نیز تکرار می شود. این تفکر ایران را مجددا به «اصل» و «حاشیه» تقسیم می کند. منطقه زندگی فارس ها «اصل» و مال غیر فارسها حاشیه ای بر آن و «مناطق اتنیکی» تلقی می شود. این که این نام شامل حال آذربایجانی ها، کردها، بلوچها، عربها و ترکمن ها می گردد و فارسها از شمول آن خارج می شوند، برای من قابل فهم و پذیرش نیست. برابر حقوقی را باید از همین جا آغاز کرد. یا فارسها هم یکی از چند ملیت (یا به تعبیر بعضی ها قوم) ایران هستند، یا اینکه فارس ها ملت اند و دیگران قوم؟ چه بسا منظور آن باشد که ایران یک ملت دارد که از اقوام فارس و ترک آذربایجانی و کرد و … تشکیل شده است. در هر صورت یا باید این قید «مناطق» را در باره همه بکار برد یا در مورد هیچ کدام. تقسیم ایران به مناطق «قومی»!! و غیر قومی برای من قابل فهم و پذیرش نیست.
از اینکه بگذریم، این بحثی دیرینه است که آیا تفسیمات کشوری باید بر اساس ملیتها (یا بقول برخی اقوام) انجام گیرد یا به شکل دیگر. بنظر من باید در این مسئله به چند مسئله توجه کرد. از جمله:
سلسه پهلوی در کاربست سیاست نابودسازی هویتهای غیر فارس و برای درهم شکستن یگانگی سرزمینی آنان زیستگاه تاریخا شکل گرفته برخی ملیتها و یا گروههای اتنیکی- را در تقسیمات کشوری از هم پاشاند. مثلا آذربایجان را به چند بخش تقسیم کرد و بخشی از شهرهای آنرا به استانهای دیگر منضم ساخت، از سوی دیگر برخی مناطق کردنشین را به آن افزود و …. این سیاست درمورد کردها و عربها و … نیز نوعا انجام گرفت. زمانی تصمیم گرفته شد حتی بخشهایی ازسکنه را جابجا کنند. این سیاست در حمهوری اسلامی نیزبا توجیهات دیگری ادامه یافت. می دانید که در دوره قاجار و سالهای نخست حاکمیت رضا شاه تفسیمات دیگری وجود داشت. ایران از چهار «مملکت» تشکیل می شد که یکی آذربایجان بود. (که صد البته حدود آن فراتر از آذربایجان واقعی بود.) در ۱۳۱۶ دولت رضاشاهی برای تامین هدف پیش گفته نخست کشور را به شش استان شمالغرب، غرب، شمال، حنوب، مکران و شمال شرق و اندکی بعد به ده استان با شماره تقسیم کرد و این روندها با زایش استانها و فرمانداریهای کل تا امروز ادامه یافته است. یکی از اهداف اصلی این تقسیم ها در عین حال درست کردن کانونهای بحران و ایجاد اختلاف میان ساکنان مناطق همجوار بود که ارتجاع ایران امروز از آن بهره می برد. برخی گروههای اتنیکی که در آغاز قرن در سطح نازلی از تکامل اجتماعی قرار داشتند، اکنون به ملتی در درون «ملت» ایران بدل شده اند. گروههایی که بسیار پیشتر باشکال گوناگون جابجا شده اند، در محل جدید خود «جا» افتاده اند. از این گذشته برخی خود ویژگیها نیز به پیچیدگی موضوع می افزاید. از آن جمله همین برداشت از تعلق اتنیک است. کردهای خراسان را – اگرحتی از نظر اتنیک نیر با کردهای کردستان امروزی یکی باشند، نمی توان به کردستان وصلشان کرد و یا مسئله ترکان خراسان و ترکان قشقایی، که از نظر سرزمینی و … ربطی به «ملت» آذربایجان ندارند. بنابرین زمانی که عزم اصلاحات در کاراست، دقت کارشناسانه ضرورت می یابد.
بنابرین با توجه به مجموعه شرایط و با در نظرگرفتن اینکه ملیتهای غیر فارس درون «ملت» ایران هم اکنون در وجه عمده در سرزمینهای خود – صرفنظر از اسم آن- سکونت دارند، سمت گیری باید در این راستا باشد که هر واحد ملی – اتنیک در یک واحد سازمان یابد. با اینهمه نمی توان پاسخ یک خطی به این پرسش داد. ازآنجا که ساختن مکانیزمهایی برای الغای تمرکزگرایی افراطی نیز ازجمله نیازهای جامعه ماست، مجبور ساختن مکانیکی همه فارسهای ایران به سازمانیابی دریک واحد و تبدیل تمام استانهای فارس نشین ایران به یکی، خود مسئله ای است که چندان منطقی نمی نماید. همه این احکام و تبصره ها و اما و اگر ها نشاندهنده ظرافت موضوع است و من کوشیدم – تا آنجا که در حوصله مصاحبه است- ضمن تاکید بر راستای اساسی، ازبرخورد مکانیکی اجتناب کنم. وظیفه مبارزان واقع بین راه آزادی، در این موارد مشخص و در عین حال بغرنج، نه تعیین دقیق آیین نامه و قوانین، بلکه ترسیم خطوط اساسی تحولات ضرور است.
۴_ نظرتان در باره جریانات هویت طلبی آذربایجان و جنبش کردان ، بلوچها ، عرب ها ، ترکمن ها چیست؟
بنطر من این اصطلاح «هویت طلب» دقیق نیست و برخی دوستان بنادرست آن اسم را روی خود نهاده اند. آذربایجانی، کرد، بلوج، عرب و ترکمن فاقد «هویت» که نیست. این ناسیونالیسم افراطی ملت فارس هست که آنها را بی هویت می داند. هویت وجود دارد و این نیروها با همان هویت بمیدان آمده اند.
بهر رو زمانی که ستمی وجود دارد، دیر یا زود ازمیان ستم دیدگان نیرویی برای رفع آن ستم سربلند خواهد کرد. اکنون این اتفاق افتاده است. آنچه درکل می توانم بگویم اینست که همه این نیروها در مجموع از دو گرایش عمومی تشکیل می شوند. یک گرایش دموکراتیک و یک گرایش افراطی. نیروهای زیادی در بین این دو گرایش در نوسانند. البته همین واژه «افراطی»، خود تفسیر بردار است و بسته به این که از زبان یا قلم چه کسی بیرون می آید متفاوت المعنی. بعنوان مثال: این گوشه شرق بجهات تاریخی و جغرافیایی محل گذر یا زندگی بسیاری گروهها و تیره های انسانی بوده است. کشاکشهای سیاسی و نظامی چند قرن اخیر این گروهها را در کشورهای مختلف قرار داده است. همانطورکه بغل گوش فارسها، افغانها و – بواسطه افغانها- تاجیکها قرار دارند، بغل گوش آذربایجانی ها یک جمهوری آذربایجان وجود دارد؛ کنار بلوچها بلوچستان پاکستان، درمجاورت ترکمن ها جمهوری ترکمنستان، بیخ گوش کردها ، دولت خود مختار کردستان عراق و در همسایگی عربهای ایران کشورهای عربی. شوونیسم فارس، رابطه با افغان و تاجیک، صرف پول همه ایرانیان برای گسترش زبان فارسی میان تاجیکان را عادی و قابل تقدیر می داند ولی کوچکترین رابطه فرهنگی میان آذربایجانی، ترکمن، عرب، بلوچ و کرد با برادران و خواهرانش در آنسوی مرز را افراطیگری و …! بنابرین منظور من از وجود «افراطیگری» میان فعالان حقوق ملی ملل غیر فارس ایران، آن نیست که اینان در نظردارند. منظور من بویژه گرایشات «نژادگرایانه» یا «ملیت پرستی» ایست که کمابیش به شکل «تورکچولوک» (ترکیسم)، «کردآیتی» و … با شدت و ضعف خود را نشان می دهند. دقت علمی مانع از آن است که من درباره گرایشات درون تک تک این ملتها صحبت کنم ولی در مجموع این جنبشها را عکس العمل طبیعی در برابر ستم ملی، تبعیض و تمرکزگرایی می دانم، از گرایش دموکراتیک درون آنها پشتیبانی می کنم و با هر نوع نژادگرایی، هر نوع پرستش ملیت و هر نوع افراطگرایی سرسختانه مخالفم. گرایش افراطی بزیان مبارزه حق طلبانه است. و در عمل بسود ارتجاع ایران و ناسیونالیسم افراطی فارس تمام می شود. با اینحال دوباره تاکید می کنم: همانطور که «راست روی» یا «چپ روی کودکانه» نیروهای چپگرا، ذره ای از شناعت استثمار و مظلومیت توده زحمتکش نمی کاهد و ذره ای حقانیت به سیستمهای غارتگری نمی افزاید؛ تندروی یا کندروی این یا آن گروه از مدافعان حقوق ملی ملیتهای تحت ستم، نمی تواند بهانه ای برای بی توجهی به این «جنایت علیه بشریت» و یا توجیه آن باشد. برعکس. دموکراتهای حقیقی ایران باید با شرکت فعال در مبارزه علیه ستم ملی، تبعیض و تمرکزگرایی، هم وظیفه بشردوستانه، عدالتخواهانه، دموکراسی جویانه و وطن دوستانه خود را انجام دهند و هم از این طریق گرایشات دموکراتیک را تقویت کنند. یعنی علیرغم هر نظری که به این جریانات داشته باشیم، انسانیت، عدالتجویی و آزادیخواهی حکم می کند که طرفدار ستمدیدگان و خواستار احقاق حقوق انسانی و دموکراتیک آنان باشیم. برخی افراد یا سازمانها با تکیه بر این یا آن جهت انحرافی یا افراطی این یا آن جریان بقول شما «هویت طلب» ، بهانه ای برای انکار حقوق و تداوم ستم بر این ملت ها می یابند.
۵ _ به نظر شما چه رابطهای می تواند میان جنبش سبز و جنبش های اتنیکی در سراسر ایران به وجود آید؟
بنطر من نخست باید دو نکته اساسی را روشن کرد:
۱- انسانها دارای یک هویت تنها – مثلا اتنیک- نیستند. یک فرد فقط از یک هویت ملی یا اتنیک و … تشکیل نمی یابد. هر انسان علاوه بر هویت ملی – اتنیک، دارای یک هویت اجتماعی – طبقاتی، یک هویت جنسی و … است. زندانی شدن در دایره یک هویت تنها همیشه مشکل ساز و درمواردی فاجعه ساز بوده است. کسانی که فقط و فقط از منظر ملیت، یا جنسیت و یا طبقه به جهان می نگرند و تنها در پی تامین نیازهای آن هویت اند، درمعرض خطر دائم اند. اشخاص و سازمانها می توانند مرکزثقل خود را بر روی این یا آن مطالبه دموکراتیک قرار دهند، ولی بعنوان یک انسان و یا تجمع انسانی حق ندارند دربرابر تصییع حقوق در دیگر عرصه ها سکوت کنند. ما بعنوان انسان موظفیم هرکجا که مبارزه ای برای حقوق انسانی در گرفته است، بهر نحو ممکن از آن پشتیبانی کنیم. مبارزه با استبداد، هر گام – هرچند کوچک- و هر فرسایشی در بنای ستمگری باید مورد پشتیبانی قرارگیرد.
مبارزه در راه رفع ستم ملی در ایران یکی از اجزای اصلی و تبصره ناپذیر انساندوستی و دموکراتیسم است. شرط لازم است ولی کافی نیست. نمی توان طرفدار رفع ستم ملی بود، ولی از نیمه انسان بودن زن دفاع کرد. یا در برابر مبارزه برای برابر حقوقی زن و مرد سکوت نمود. نمی توان طرفدار برابری ملی بود ولی در برابر شکنجه و خفقان سیاسی ساکت ماند. طرفداری ازحقوق زنان نیز چنین است. کسانی که طرفدار برابر حقوقی زن و مردند ولی از موضع شوونیسم فارس برآمد می کنند، دموکرات نیستند. کسانی مانند سران جبهه ملی (کورش زعیم، ورجاوند و ..) و … هرجند طرفدار دولت غیر دینی اند، ولی بخاطر ایدئولوژی نژادپرستانه و شونیستی شان از بدترین دشمنان انسانیت و دموکراسی اند. بنابرین وطیفه انسانی حکم می کند، یا در راه مجموعه نیازهای دموکراتیک مبارزه شود و یا در صورت تمرکز در یک عرصه- مثلا حقوق ملی یا رفع تبعیض جنسی- دستکم همدلی در دیگر عرصه ها وجود داشته باشد.
بنابرین من تعیین رابطه با جهان صرفا از منظر «جنبش اتنیکی» را نمی پذیرم. این گروههای «اتنیک» فقط اتنیک نیستند. انسانهایی هستند با هویتهای موازی و با دردها و نیازهای بسیار. اگر جنبشی صرفا اتنیک باشد و فقط خود را با تعلق اتنیک معرفی کند، آبستن فاجعه آفرینی هاست. زمانی که آن نویسنده شوونیست فارس می فرماید: «برای من بدترین حکومتها در حیطه زبان فارسی بهتر از بهترین حکومتها در خارج از حیطه زبان فارسی است»، آماده است دوشادوش جنایتکار ترین رهبران رژیم ایران علیه میلیونها انسان – که خواهان لغو مونوپول زبان فارسی و تحصیل بزبان خود هستند- بجنگد. بگذارید مثالی هم از طرف جبهه مظلومان بزنم. درست سه ماه پس از کشتار همگانی چندین هزار زندانی سیاسی در زندانهای ایران، یکی از مشاهیر «جنبش اتنیک» – که تلاشش را بر روی اقناع رژیم جهت تدریس زبان مادری در مدارس متمرکزکرده بود، قصیده ای غرا درمدح رژیم سرود و با انتشار آن در یکی از نشریات مجاز کوشید با استناد به قران، حمهوری اسلامی را – که بخاطر کشتار اسیران گرفتار طوفان اعتراضات جهانی بود- به رعایت حقوق زبانی فلان زبان غیرفارسی تشویق کند. در حالی که اگر حتی قتل عام شدگان «فارس» را نیز «کنار» بگذاریم!! چندین صد تن از آن اسیران از همین «گروه اتنیک» آقای قصیده سرا بودند. این نوع مثالها یکی دوتا نیستند و قصد من از ذکر این یکی دو مثال جلب توجه به این نکته بود که کوشندگان احقاق حقوق ملی – اتنیک اگر نمی خواهند در چنین دامهایی گرفتار شوند، چاره ای جز این ندارند که در هر جزء جنبش عدالتخواهی و آزادی طلبی و در هر حرکت علیه استبداد همگام شوند و یا در بدترین و منفعلانه ترین حالت در برابر این جنبش ها قرار نگیرند.
علاوه بر نکته اول که بیشتر متوجه جنبه انسانی و دموکراتیک جنبشهای برابر حقوقی بود، یک نکته دیگر نیز وحود دارد که از نظر طراحی راههای مبارزه دارای اهمیت استراتژیک است و آن اینکه: رفع ستم ملی و تبعیض در ایران جز از راه دموکراتیک کردن ساختار دولتی ایران امکان پذیر نیست. اینکه آذربایجان و کردستان و عرب و بلوچ و ترکمن بدون تلاش برای دموکراتیزه کردن کل کشور بتوانند در درون مرزهای خود «رفع ستم ملی و تبعیض و تمرکزگرایی» کنند، امکان ناپذیر است. تجربه این را نشان داده است. بقول معروف «در یک حوض نمی تواند دو آب وجود داشته باشد». مضاف بر اینکه تامین نیازهای «ملی» یگانه خواسته این دو سوم غیر فارس ایران هم نیست. کسانی که نمی خواهند توده تحت ستم ملی را بفریبند، نمی توانند مبارزه در راه خواستهای دیگر را هیچ معرفی کنند و «ملیت» را همه چیز. همانطور که هیچ حساب کردن «هستی ملی» زیر پرده «جهان رو به وحدت» و «گلوبالیسم» و … نیز در عمل فریبکاری بیش نیست.
برای میلیونها انسانی که در آذربایجان، ترکمنستان ، کردستان و … به هستی ملی و زبان و فرهنگ خویش عشق می ورزند، و در عین حال بعنوان انسان، زحمتکش، زن، جوان ، کودک و آزادیخواه از شراطی غیر انسانی موجود نیز رنج می برند، ضرورت مبارزه با استبداد حاکم مسئله ای حل شده است. ولی برای گروهی از فعالان «ملی» بویژه در آذربایجان مسئله چنین نیست. این گروهها نه با «جنبش سبز» بلکه با هر جنبش «سرتاسری» ناسازگارند. مبارزاتی که ثقل آن در تهران بود برای اینان مبارزه «فارسها» محسوب می شد. حتی اگر همه آنهم آذربایجانیان تهران بودند، باز چون «تفکر آذربایجانمرکزی» راهنمایشان نبود، بیگانه بحساب می آمدند.!!! این گروه در بهترین حالت منتظر ظهور نهضتی است که پرچم ملی گرایی پیشاپیش آن برافراشته گردد. همانظور که برای بعضی «چپ» ها فقط نهضتی قابل پشتیبانی و شرکت است که بیرق سرخ مزین به ستاره سرخ پیشاپیش آن باشد. ولی جهان واقعی طور دیگر است.
بنابرین بجث بر سر این است که آیا مبارزان حقوق ملی باید در مبارزه عمومی دموکراتیک شرکت کنند یا نه؟ اول باید این روشن شود. آری! بعنوان یک انسان، باید از هرگونه مبارزه علیه حکم اعدام پشتیبانی کرد، باید علیه هرگونه شکنجه، علیه هر گونه بی حقوقی زن، علیه هر نوع اختناق سرکوب و … و … مبارزه کرد. اینها وظایف عموم بشری اند. حتی اگر در آنسر جهان هم باشند باید تا حد توان پشتیبانی را دریغ نداشت. چه رسد به اینکه، تو خود عضو آن جامعه باشی و هر کدام از این بی حقوقی ها شامل حال تو هم باشد و عقب نشاندن رژیم بسود تو. متاسفانه برخی نیروهای افراطی ملیت پرست چنین نیستند. اعلامیه هایی که از سوی این نیروها انتشار یافت، نشان می داد که اینها – در بهترین حالت چنان سرمست باده ملیت پرستی اند که حتی تشخیص نمی دهند که حتی از زاویه ملیت خواهی هم که شده، فرسودن پایه های رژیم دینی شوونیستی بسود آنهاست. این استدلالات که چون «سبز به خواسته های ما بی اعتناست، ما نیز شرکت نمی کنیم» یا «چون تهران از آذربایجان پشتیبانی نکرد، پس ما هم حمایتشان نمی کنیم» و … بهانه جویی کودکانه ای بیش نبودند. این نیرو که با این بهانه گروهی را دچار تردید نمود و از شرکت در نهضت بازداشت، ادعا کرد که سبب انفعال آذربایجان و … در پیوستن به اعتراضات تهران نیز همین دلایل بوده اند. «میوه چینان» که هم از برکات «حرکت» متمتع میشوند و هم از برکات «انفعال»، به حرکت در آمدند تا اینجا و آنجا اندر اسباب قهر آذربایجان سخنرانی ها کنند. این اتفاقات هرچند اذهان را نسبت به موضوع حساس کرد، ولی با ساده و کودکانه کردن یک مسئله جدی، مانع از ریشه یابی واقعی گشت. نافعالی آذربایجان در دوره اخیر خود نتیجه تاثیر مجموعه از فاکتورهاست که باید جداگانه مورد بحث قرار گیرد. نوشتن آن صرفا به پای «قهر»! و تحریم ملیت پرستان تندرو، از یکسو بزرگ کردن افراطیون و ساده لوحان است و از سوی دیگر پنهان کردن ریشه های واقعی. این موضوع را باید در فرصت دیگر مورد بررسی قرار داد.
بهر رو. از نگاه من جنبش سبز نامی قراردادی است که بر روی نهضت عمومی ضد رژی..م حمه...وری اسلا..می در دوره اخیر نهاده شده است. شیوه ولادت جنبش (اعتراض به انتخاب باند احمد...ی- خ..ا.....ای) تاثیری در مضمون این تعریف ندارد. «پریرو» ی اعتراض، زمانی که «در» را بسته دید، سر از «روزن» برآورد. آتشفشان خشم علیه رژ...یم استب...دادی از مجرای ممکن اعتراض به نتایج انتخابات فوران کرد و شعار «رای مرا پس بده!» بسرعت به شعار «مرگ بر ولا...یت فق....یه»، «مرگ بر احم....دی ن..ژاد» تبدیل شد. هرچند سرکوب موج اول نهضت مانع از آن گشت که شعارهای مشخص طبقات و نیروهای گوناگون اجتماعی با شفافیت بمیدان آیند، ولی یک مطالبه، یک شعار به مطالبه مرکزی تبدیل شد که همانا لغو دولت دینی بود. از این شعار باید حمایت می شد. ضدیت با استبداد ربطی به این یا آن شخص نداشت. مطالبات طرح می گشتند. بنظر من جای تردید نیست که با شرکت در نهضت عمومی باید هم از خواسته های انسانی و دموکراتیک پشتیبانی کرد و هم خواست حقوق ملی را- بعنوان یک خواسته اساسی- به حرکت عمومی پیوند داد و به جزجدایی ناپذیر آن تبدیل کرد.
جنبش اخیر بهترین امکان ممکن برای طرح، سراسری کردن و توده ای کردن مطالبات ملی ملیتهای غیر فارس در ایران بود و در نتیجه اشتراک و سیاستهای برخی نیروها دستاوردهای ارزنده ای نیز بارمغان آورد. وقتی گفته می شود که حق گرفتنی است، معنایش دقیقا اینست که تو ضمن شرکت در جنبش حق طلبی خواستهایت را نیز به یکی از خواستهای اساسی حرکت تبدیل کنی. باید این اساسات را روشن کرد. باید در توضیح این ضرورتها بیشتر فعال بود. و گرنه تا ستم هست، تا ستمگریها هستند، اعتراضات هم خواهند بود. باید از این مرحله درس آموخت و در دوره های بعدی با آمادگی لازم بمیدان آمد.
این یک جانب موضوع بود. جانب دیگر رابطه جنبش «دموکراسی خواهی» و «ضد استبدادی» سراسری با خواست لغو ستم ملی و تبعیض است. برای برخی نیروها، دموکراسی و آزادی یک چیز و مبارزه علیه ستم ملی و تبعیض و تمرکزگرایی چیز دیگریست. اینان می گویند بگذارید اکنون حول دموکراسی خواهی متحد شویم و بعد تر پس از استقرار دموکراسی به مسئله ستم ملی و تبعیض برخواهیم گشت. اینها – اگر فریبکاران نباشند، کج اندیشانی اند که هیچ درکی از دموکراسی و آزادیخواهی ندارند. با این نیرو چه باید کرد؟ اگر حتی طرف دیگر- یعنی مبارزان حقوق ملی با عمل به وظیفه انسانی و دموکراتیک خود، و با درایت سیاسی برای طرح و توده ای کردن مسئله و پس راندن استبداد، فعالانه بمیدان آیند، این تفکر مانع از آنست که اتحاد قوا شکل بگیرد. بنظر من یکی از دلایل عدیده ، ولی اساسی شکست مرحله اول خیزش اخیر، همانا خامی، آلودگی و غفلت اینان از حقانیت و پتانسیل عظیم نهضت ضد ستم ملی درایران بود. تفکر افراطگرایانه موجود میان برخی فعالان «ملی» در ترکیب با این اوصاف جنبش عمومی (اصطلاحا سبز) از یکسو و شگردهای نابکارانه رژیم توانست نهضت را از این نیرو و از این امکان بی بهره کند. این ناکامی بسیاری نیروها را به تفکر واداشته است و بنظر من همه از آن درسها خواهند آموخت.
۶ _نظر شما در باره سیستم فدرال چیست؟ آیا سیستم فدرال تضمینی برای تمامیت ارضی ایران فرد است و یا منجر به تجزیه کشور خواهد شد؟
فدرالیسم – هرچند از طرح آن در ایران بیش از ۸۰ سال می گذرد- هنوز ناشناخته است. من نیز در فرصت این مصاحبه امکان و یا توانایی و صلاحیت تشریح دقیق آنرا ندارم. آنچه که در این فرصت می توان گفت اینست که: این مکانیسم دموکراتیک در کشورهای مختلف دارای وظایف متفاوتی بوده است. برخی اشخاص با تطبیق نمونه های این یا آن کشور بر شرایط ایران، می کوشند عدم موضوعیت آن را اثبات کنند. حال آنکه باید با اجتناب از الگوبرداری مغرضانه ، این مکانیسم دموکراتیک را «بومی» کرد. بنظر من فدرالیسم درایران فقط وظیفه حل مسئله ملی را برعهده ندارد. آری. یکی از اساسی ترین فونکسیون های فدرالیسم در ایران تامین برابر حقوقی ملی – اتنیک است. عملکرد دیگر آن حل معضل دیرینه تمرکزگرایی افراطی در ایران و پایان دادن به فرمانروایی تهران بر «شهرستانها»ست. پس حتی اگر در ایران «مشکلی» به اسم «ستم ملی» و ملیتها نیز وجود نداشت، من باز طرفدار فدرالیسم می بودم تا قدرت تصمیم گیری و قدرت دولتی مناطق مختلف هر چه بیشتر به توده مردم و به ساکنان مناطق گوناگون نزدیکتر شود و گامی دیگر به تامین حق انسانها در تعیین سرنوشت خود نزدیکتر شویم. حال که دراین کشور ضرورت حل مسئله ستم ملی و تبعیض نیز در میان است ترکیبی از تامین برابر حقوقی ملی – اتنیک و تمرکزگرایی بر دوش این سیستم قرار می گیرد. یک جانب دیگر نیز وجود دارد که هر چند بخشی از فونکسیون تمرکز زدایی است ولی بخاطر اهمیت آن باید جداگانه مورد تاکید قرار گیرد. فدرالیسم نه تنها مکانیسمی برای اداره امور خویش است، در عین حال ابزاری است نیرومند برای کنترل دولت مرکزی سراسر کشور، که بویژه بخاطر تسلطش بر نفت همواره میل به استبداد دارد و کشورهای «معتاد» به نفت نیز همواره میل به تجکیم این استبداد داشته اند. بنابرین حق هر ملت یا هر بخش از ساکنان کشور برای اداره امور داخلی خویش (با درنظر گرفتن ویژگیهای ملی – اتنیک و سرزمینی) ، پایان دادن به تمرکزگرایی افراطی و تبعیض، مشارکت سازمانیافته همه ملیت ها، گروههای اتنیک و ساکنان مناطق مختلف در رهبری کل کشور و کنترل رفتار دولت سراسری، کارکردهای اساسی فدرالیسم در ایران امروزند.
پرسیده می شود: آیا چنین ساختاری تضمین کننده تمامیت ارضی کشور است یا آنرا بسوی تجزیه خواهد راند؟ بنظر من درست تر آنست که پرسیده شود: آیا عدم وجود چنین ساختاری کشور را بسوی تجزیه نمی برد؟ سرها را باید از پنجره بیرون آورد. تداوم ستم ملی، تبعیض و تمرکزگرایی افراطی، مرحله اول – مرحله روانشناسانه- تجزیه را تا حد معینی پیش برده است. برابری خواهی نیست که منجر به تجزیه می شود، تداوم نابرابری و اصرار بر آنست. کسی یا نیرویی که صرف خواسته تحصیل یزبان مادری یک هوطنش را تجزیه طلبی می داند، بخش اساسی تجزیه را در عمل انجام داده است. زمانی که این «ستمگر تجزیه طلب»، طرف تحت ستم و معترض را به تجزیه طلبی متهم می کند، صرفا دنبال بهانه های سرکوب اوست. موضوع بسیار ساده ایست: وقتی دو شریک، یا یک زوج در خانه مشترکی با هم زندگی می کنند و یکی شخصیت دیگری را پایمال می کند، خود راه جدایی، راه طلاق را نشان می دهد. نه اینکه اعتراض پایمال شونده سبب این کار شود. به این عنصر باید دقت ویژه داشت که نه جهان جهان ۶۰-۷۰ سال پیش است و نه آذربایجان و کردستان و … در ویژگیهای آندوران. با ابزارهایی که حتی برای ۹۰ سال پیش ظالمانه بود، در قرن ۲۱ نمی توان فرمانروایی کرد. آنانکه عناد می ورزند، تاوان آنرا خواهند پرداخت و کل کشور را بخاطر عناد خویش بفلاکت خواهند کشاند.
بنابرین پاسخ به این سئوال از دیدگاه من بسیار ساده و روشن است: اگر شخصیت و حقوق ملی- اتنیک همه اجزای متشکله ایران محترم داشته شود، اگر هرکدام از آنها خود را در تعیین شیوه زندگی در کل کشور سهیم بدانند؛ اگر هر کدام از آنها امور داخلی خود را خود اداره کنند، دیگر چه انگیزه ای توده ای برای جدایی وجود خواهد داشت؟ اگر چنین شود، آن نیروی جدایی خواه کنونی تجزیه خواهد شد، بخش افراطی آن جاذبه ای برای توده نخواهد یافت و نتیجتا تحلیل خواهد رفت. هرچند اندیشه جدایی خواهی بالکل از میان نخواهد رفت، ولی قادر به جدب نیرو نخواهد گشت. پیوند ملیتها و گروههای اتنیک در ایران با همدیگر بسیار دیرینه تر و درهم تنیده تر از آنیست در امپراطوری روسیه و یا شوروی سابق بود. این پیوند را نباید با اصرار بر تداوم ستم ملی، تبعیض و تمرکزگرایی افراطی بیش از این فرسود. برای دوام زندگی مشترک، عزمی عمومی باید. اینجاست که روشنفکران و آزادیخواهان باید شایسته نامهاشان باشند.
ساغ اولون
سیروس مددی
۲۲ نوامبر ۲۰۱۰
Sirus_tabrizi@yahoo.com
درود بر هیخه بزرگوار
* عجیب است که شما در نوشته ی این بینام پان ایرانیست تنها آن نکته ای را برجسته می کنید که به دردتان میخورد، عجیب تر این است که شما به هیچ وجه عنایتی به سخنانش در مورد فدرالیسم نکردید، نکند برای شما "کی گفت" مهمتر از "چی گفت" است!
* درست است، ایرانیان قرنها به یکدیگر تاخته اند، ولی از قضای روزگار، هر گاه یک حکومت مرکزی مقتدر به وجود آمده شدت این ایل کشی ها کمتر شده است. ممکن است اعتراض کنید و به حق بگویید سرکوب مایه این کار بوده است، که می پذیرم اما می پرسم اگر چنین حکومتهای مرکزگرا پدید نمی آمدند ملوک الطوایف برادرانه" نان" را قسمت می کردند؟! یا "نان فرزندان خود را به خون" دیگران می آغشتند؟
* درست است، شما ادعای جامعیت نکرده اید اما با نگاه کلی بینانه خود همه را به یک چوب رانده اید، شما هر کس را که هواخواه تمامیت ارضی و یکپارچگی این سرزمین باشد یا پان ایرانیست می دانید یا تا حد تئوریسین و حتا جاسوس ج.ا فرو می کشید. دهها سازمان درونمرزی و برونمرزی هست که از یکپارچگی این سرزمین دفاع می کنند، اینها همگی خواهان توسعه دموکراسی در ایران و احقاق حقوق- اقتصادی- سیاسی فرهنگی- مذهبی- زبانی اقوام یا اقلیتها هستند، و با ج.ا هم بر سر جنگند، شما با چه منطقی همه را (از لیبرال و سوسیال دموکرات و مارکسیست و جمهوریخواه و سلطنت طلب و حتا گروههای مذهبی) یکدست و همسان سازی می کنید؟
* شما به جای اقامه دلیل رفته رفته دارید به خطابه نویسی نزدیک میشوید، کیست در اینجا که خاک برایش از انسان عزیز تر باشد؟ نخواندید که من از زبان دموکریتوس چه نوشتم؟ متاسفانه شما میخواهید چشم را به روی واقعیتها ببندید. شما پیوسته دیگران را متهم به احساساتی گری می کنید، در صورتی که خودتان احساساتی تر از همه دلیل اقامه می کنید، خطابه شما در مورد خون و کرامت انسان را هر کس با هر خط فکری قابل تصور، میتواند بیان کند و نتیجه همان باشد که شما میخواهید، حال یکی نقطه تمرکزش را "کشور «ترکان» آذربایجان" در نظر می گیرد، دیگری "کشور ایران" ، آن دیگری "آلمان" و ... موضوع این است که در شرایطی که امکان دارد بر سر یک وجب خاک همه این "انسان دوستان"! خون انسانهای دیگر را بر زمین بریزند چه باید کرد؟ در کامنتهای پیشین به چند مورد از این آتشهای زیر خاکستر اشاره کردم و شما با زیرکی در مورد تمام آنها یا سکوت پیشه کردید یا "انسانیت" را وسیله "توجیه" آنها قرار دادید.
* موقعی که می پرسید کجاست آن بلوغ در حاکمیت ایران؟! انگار دارید با یکی از هواخواهان سینه چاک این حاکمیت بحث می کنید، اما هیچ کس نداند مخاطبان این وبگاه خوب می دانند موضع من در برابر این حاکمیت چیست! بلی ما هم عدم مدیریت و نبود حاکمیت درست و انسانی در مناطق را سبب بحرانهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی این مناطق می دانیم و معتقد هستیم که باید حاکمیتی بالغ بر این سرزمین فرمان براند و به نحوی دموکراتیک همبستگی میان همه اقشار جامعه ایرانی را نیرو بخشد و مانع از آن شود که سرکردگان سازمانهای سودجو و فرصت طلب، ایرانیان از را همدیگر بیگانه کنند، اگر چنین حاکمیتی به وجود آید، میتوان بدون تجزیه یا حتا فدرال کردن کشور، اوضاع مناطق را سامان داد. در مرحله های بعد و با تقویت پایه ها و نهادهای دموکراتیک میتوان حتا کشور را فدرالیزه کرد بدون اینکه نیاز باشد ایران را "ایرانستان" کنیم. ایالات متحده ایران در چنین زمانی همان اندازه با مسمی خواهد بود که ایالات متحده آمریکا. اما پیش از برقراری مناسبات دمکراتیک و تا زمانی که مناسبات ایلی بر ذهنیت اکثر فعالان سیاسی ترک و کرد و عرب و بلوچ و ... چیره است سرنوشتی جز یوگوسلاوی شدن در انتظار ایران نیست. و شما اگر با دقت بیشتری به بیانیه هایی که اینها علیه یکدیگر صادر می کنند نگاه کنید میتوانید حدس بزنید که چه سرنوشت شومی در انتظار ایران و البته همه آن "انسان" هایی که دوستشان می دارید خواهد بود، یک بار دیگر به نقشه هایی که سرکردگان آن گروههای کذایی برای تشکیل "کشورهای مستقل"! خود ترسیم کرده اند نگاهی بیندازید، به راستی اینان در مورد مردم استانهای مختلف ایران چه اندیشیده اند که هر کس بدلخواه خود و بدون نظرخواهی از مردمان این استانها آنها را در ذیل کشورهای جدید خود جای داده اند:
" {{{{{{{{{{{{{هیچگاه استقلال کردستان را به عنوان یکی از اشکال حق تعیین سرنوشت نه تنها رد نکرده بلکه از آن بعنوان حق مسلم و مشروع ملت کرد در همه بخش های کردستان یاد کرده است "
منظور آقای هجری از "همه بخش های کردستان" همان "الکردستان الکبری " است که در بر گیرنده بخش بزرگی از
آذربایجان!!!!!!!!!!
لرستان!!!!!!!!!!!!!!!
، کرمانشاهان و ایلام است ..."
یا
(((((((((عمومیت مردم کُرد از شعور جمعی جهت زندگی اجتماعی و مسالمت آمیز برخوردار نبوده و دچار نا هنجاری های اجتماعی متعدد می باشند ..."
همین بیمار روانی به آذربایجانی ها توصیه می کند که از ازدواج و داد و ستد با کردها پرهیز کنند))))
نظر شما در مورد این نوع تاخت و تازها چیست؟ من نیز همداستان با آن پان ایرانیست از شما می پرسم: " حال فرض کنیم ایران فدرال شود، در آن صورت در خوزستان تکلیف مردم بختیاری و ترک تباران خوزستانی که عرب نیستند و زبان، آداب و رسوم، پوشاک و خوراک شان با عرب ها، فرق دارد، چیست؟ آیا همچنان که تاریخ گواهی می دهد با ضربِ شمشیر و تجاوز و قتل، آنها را به راه راست هدایت خواهند کرد؟ و یا بر اساس ادعای پان عربها ، یک بار دیگر برای تصرف اراضی هرمزگان، سیستان و فارس، که همه آنها غیر عرب هستند به آن نواحی حمله خواهند برد تا حکومت خلق عرب تحقق یابد؟!
و یا دولت فدرال کردستان با مردم ارومیه، باکو، خوی، سلماس و ... چگونه کنار خواهد آمد و جواب پان تورکیست ها که نصف ایران را مطالبه می کنند، چه خواهند داد؟ و یا بر عکس حکومت فدرال آذربایجان در مقابله با کردها که آذربایجان غربی را کردنشین می دانند، چه پاسخی جز گلوله برای آنها دارد؟ "
آیا همان اندازه که با ترکان در این زمینه احساس همدلی می کنید با کردها هم احساس همدلی می کنید با عربها چه؟ ما لرها جزو کشور کدام یک از شما کشورسازان خواهیم بود ؟ جزو کشور عربها یا کشور کردها یا ترکها؟! بدون ثمر دادن درخت دموکراسی هر گونه ادعای جدایی سری با خونهای انسانهای بیگناه سروکار خواهد داشت. و شایسته است بگویم کسی نخواسته مردم را "بترساند" تا به این واسطه مردم نتوانند حقوق شان را احقاق کنند. نیازی هم به خطابه نیست چه ما نیز در اندیشه ژرفا بخشیدن به دموکراسی و در فکر ایجاد تفکر و نگرشی هستیم که در صورت قبضه قدرت توسط یک حکومت دموکراتیک، رفته رفته سنگینی بار دولت مرکزی از دوش مردمان مناطق مختلف ایران برداشته شود و مدیریتها محلی جایگزین مدیریتهای مرکزگرا در همه زمینه ها شود. سازمانهایی مانند یونسکو و بانک جهانی و ... در جهان امروز چاره را در ایجاد تعادل میان مرکزگرایی و محلی گرایی می دانند، مدیریتهای مرکز گرا و مدیریتهای محلی در صورت تعمیق دموکراسی نه تنها ضد یکدیگر نیستند بلکه مکمل یکدیگرند و ...
در پایان دوستانه از شما میخواهم بیش از انکه در پی مجاب کردن خودتان باشید، به اسنادی که به شما ارائه شده توجه کنید و ژرف در سوالهایی که از شما پرسیده شده بیندیشید. چون متاسفانه شما بر خلاف مدعایتان نه تنها بسیاری از سخنان را بی پاسخ گذاشته اید بلکه هیچ اعتنایی به اسناد ارائه شده نکرده اید و از روی پرسشها نیز جست زده اید. شادمان باشید
مرحبا خرامان عزیز
لحن شما بر خلاف من در کامنت اخیرتان به عصبانیتی نامعقول آغشته شده و بی محابا مرا متهم به 1)خطابه نویسی،2) توجه به گوینده بجای تامل در سخنان 3) متهم کردن "همه" ی هواداران تمامیت ارضی به جاسوسی ج .ا. 4) احساسی تر از همه! 5) سکوت زیرکانه! 6) استفاده از شعار "انسانیت " بجای جواب دادن !7) سعی در مجاب کردن خودم! 8) بی پاسخ گذاشتن سوالات و عدم توجه به اسناد! و ... نموده اید. همین ردیف انواع و اقسام اتهامات از طرف شما به بنده کافی است تا غلبه هیجان بر منطق را در نوشته ی اخیرتان نشان دهد.
نوشسته اید :"دهها سازمان درونمرزی و برونمرزی هست که از یکپارچگی این سرزمین دفاع می کنند، اینها همگی خواهان توسعه دموکراسی در ایران و احقاق حقوق- اقتصادی- سیاسی فرهنگی- مذهبی- زبانی اقوام یا اقلیتها هستند، و با ج.ا هم بر سر جنگند" اتفاقا این ادعایی باطل است. چرا که اغلب این سازمانها یا هرگز اعتقادی به حقوق مورد نظر ندارند و یا صرفا بصورت تاکتیکی شعار آنرا مطرح میکنند ؛ شما یکی دوتا از این سازمانهایی را که مدعی وجودشان هستید نام ببرید تا من نیز با آنها آشنا شوم!
نوشته اید: " "ما" نیز در اندیشه ژرفا بخشیدن به دموکراسی و در فکر ایجاد تفکر و نگرشی هستیم که در صورت قبضه قدرت توسط یک حکومت دموکراتیک، رفته رفته سنگینی بار دولت مرکزی از دوش مردمان مناطق مختلف ایران برداشته شود و مدیریتها محلی جایگزین مدیریتهای مرکزگرا در همه زمینه ها شود.@ "شما" بتنهایی و بدون "ما" میخواهید ( و میتوانید) چنین مهمی را به انجام برسانید؟!
شما خود در بسیاری مواقع لحن خطابه بخود میگیرید مخصوصا آنجا که علیه مذهب رسمی کشور مینویسید، چگونه است در آن موضع واقعبینی را کناری مینهید و گمان میکنید با خطابه های ا شما ملت به حقیقت نزدیک خواهد شد ، اما بقول خودتان مانیفیست مرا که میخوانید ، دعوت به واقعبینی ام میکنید ؟ یک سوال دارم : بنظر شما تغییر در اعتقادات مذهبی یک ملت آسانتر است یا تغییر در نگاه و احساسشان نسبت به مسائل ملی؟ اقرار میکنید که دومی لااقل در ایران بسیار سهل الوصولتر است؟
سوالاتی که توام با مثالهایی از فدرالیسم در کشورهای مختلف جهان بود و نیز از احتمال جنگ بین ملتها و ... بقدری خام و صرفا با هدف توجیه بوده اند که من نمیدانم چگونه باید بدانها جواب داد! اما جناب سیروس مددی بخوبی به بسیاری از سوالات جواب داده اند.
گمان میکنم وقتی این کامنت را مینوشتید ، مصاحبه سیروس مددی را مطالعه نفرموده بودید. امیدوارم جواب لااقل اغلب سوالات و ابهاماتتان را در پاسخهای سیروس مددی پیدا کنید.
امید داشته ( و هنوز دارم ) که سخنان دلسوزانی همچون سیروس مددی به تقریب افکار ما و شما کمک کند.جناب خرامان دوستانه خواهش میکنم بیایید بجای متهم کردن هم سخن ایشان را از یاد نبریم :
"کسانی که خواهان دولت دموکراتیک برای حل این معضل هستند باید از همین امروز روانشناسی حل دموکراتیک مسئله ستم ملی، تبعیض و تمرکزگرایی را گسترش دهند. درمیان روشنفکران دموکرات باید عزمی واحد و راسخ برای روشنگری و مبارزه با هر گونه تظاهر نژادستایی بوجود آید. بگذارید مثالی بزنم. هم اینک مسئله برابرحقوقی زن و مرد درمیان روشنفکران و کوشندگان سیاسی ایران چنان تثبیت شده است که هر تحول دموکراتیک و حتی نیمه دموکراتیک در ایران آنرا قانونی خواهد کرد. این مسئله خوشبختانه چنان تکامل یافته است که حتی اصلاح طلبان دینی نیز ناچار از تمکین به این برابرحقوقی خواهند گشت. ولی در مسئله برابرحقوقی ملی- اتنیک چنین نیست. اگر امروز تدارک فکری حل دموکراتیک این معضل انجام نگیرد، پس ازهر تحولی در کشور، این «تدارک» ادامه خواهد یافت و چه بسا از تدارک فکری فراتر رود و متاسقانه و بدبختانه منطق «سلاح» جای «صلاح» منطق بنشیند."
وقتی نظرات و جوابهای آقای سیروس مددی را میخوانید تقریبا گویی نظرات مرا میخوانید جناب خرامان. با اینحال باز ابهام و سوالی باقی است همچنان؟
من جواب سوالاتم را نیافتم با این وجود دیگر هیچ ابهام و سوالی ندارم. شادمان باشید
بسیار خب! فرضا جواب سوالاتتان را در مصاحبه ی سیروس مددی نیافتید! قبول!
اما جالب نیست که چرا در خصوص تحلیلها و سخنان او هم همچون سخنان یونس شاملی حکم صادر نمیکنید و مثلا آنها را هم "یاوه" نمی نامید؟! بنظرتان این آقا هم دارد یاوه میبافد یا سطحی حرف میزند یا سخنانش حماقتبار است؟ یا برای ایشان هم اتیکتی دیگر در ذهن دارید؟
شما فعلا با جنگهای مذهبی درگیر باشید مشکلی نیست!
حقیقت اینستکه درگیری ذهنی شما با مقولات دینی ، مجال و قدرت تفکر و تامل عمیق در خصوص مسائل ملی را از شما گرفته است . موفق باشید.
سوای اتیکتهای سیروس مددی در مورد "ملت فارس" و شوینیسم "قوم فارس" که حرفهایی بی ربطی هستند-البته من منکر نوعی نژادپرستی در بین برخی گروههای افراطی نمی شوم ولی این ربطی به مردم ایران ندارد- من چیزی در نوشته ایشان ندیدم که خلاف تصریحات من در کامنتهای قبلی باشد. ولی به هر حال جواب سوالات من در این مصاحبه نبود
در مورد تاملات دینی هم حق با شماست، ولی عجیب نیست که با وجود این غرقگی در عالم مقولات دینی از بین مخاطبانتان در این وبگاه من بیشتر از هر کس دیگری به سخنانتان عنایت داشته ام (فَتَامِل)!
عنایت آری اما تامل ؟
اگر تامل دارید، وقتی میگویید: "من چیزی در نوشته ایشان ندیدم که خلاف تصریحات من در کامنتهای قبلی باشد" و متقابلا من نیز میگویم که تقریبا جوابهای ایشان جوابهای من نیز هست، پس این همه مناقشه از چه روست؟ اگر با کلیت سخنان ایشان موافقید ، پس دیگر دقیقا چه سوالی برایتان مطرح است؟!
همان سوالات و دغدغه هایی که در متن کامنتهایم بدانها پرداختم و جوابی نگرفتند.
فتامل!
اکنون همزمان در حال گوش کردن میزگرد سروش و آشوری هستم! واقعا برای من که هیچگاه به اندازه شما خود را غرق در چنین عالمی نکرده ام، چیز تازه و دندانگیری برای عرضه ندارند ، شما چرا دوست دارید این مفاهیم را همچنان مثل آدامس بجوید دوست گرانقدر من؟ این وسوسه ای معقول نیست.آشوری جان هم که بر طبق سنت مألوفش بیش از هر چیز نگران زبان فارسی است باز! گمان نمیکنید اگر بجای اینهمممممه صرف انرژی برای زبان فارسی، از کودکی فرزندان این مملکت را چنان با زبان انگلیسی مانوس میکردند که بتوانند مستقیما و بی دردسر با منابع دست اول علمی و فلسفی تماس بگیرند؟
متاسیفانه همچون اغلب روشنفکران ایران زمین،واردیتان بر زبان عربی هم ناشی از سالها درجا زدن در عوالم مذهبی است خرامان عزیز. اگر بجای سالها درجا زدن در آن عوالم ملکوتی ، همچون امثال سیروس مددی به واقعیات جامعه و ملتها- و بقول شما اقوام - کشورتان تعمق بیشتری میکردید، اکنون اینچنین احساسی و منفعلانه در برابر چنان مفاهیمی عمل نمیکردید. مشفقانه میگویم هنوز دیر نیست و میتوانید لااقل این سالهای میانی عمر شریفتان را بجای غوطه در سراب مجادلات دینی و ضددینی، _ که البته در جای خود مهمند _ به مقولاتی که برایتان تازگی دارند (یعنی مقولات ملی ) عنایت بیشتری مبذول دارید. موید و منصور باشید. فتامل!
اغلب سوالات و دغدغه ها ، بیشتر تبلیغات و پوششی برای احساس عمقی شما نسبت به خاک و اصالت آن بوده اند ؛ هر چقدر هم انکار شود ، اما در پستها و کامنتهای ماههای قبلی چنین حساسیتی به خاک و مرز هویداست و آنجا اثری از حساسیت به خون و جان انسانها نبود! اما اکنون که قافیه تنگ آمده ، برای حفظ وجهه مجبورید اعلام نمایید که حفظ تمامیت ارضی کشور برای شما نه از آنروی است که به خاک و مرز اصالت میدهید ، بلکه از آنروست که نگران سلامتی ساکنان داخل این مرز و بوم و برادرکشی اید!
اولاً فکر می کنم خوانندگان این وبگاه دارند یواش یواش فکر می کنند که یک دیوانه لر با یک دوست فرهیخته تُرک اخر شبی به سرشان زده و این محل را با چت روم اشتباه گرفته اند. ثانیاً به یاد دارم یکبار به من گیر 3 پیچی دادید مبنی بر اینکه چرا متنی نوشته ام که حتا یک کلمه هم عربی در ان به کار نرفته! ثالثاً من به قدر وسعم دارم به بچه های این مملکت زبان انگلسی یاد میدهم و اگر بنا باشد روزی یادگیری عربی و ترکی و فارسی و کردی و لری و لکی و ... در این سرزمین تحت و شعاع زبان انگلیسی قرار بگیرد فکر کنم کمی تا اندکی دستم از شما پر تر باشد رابعاً خودتان فرموده اید مجادلات دینی نیز در جای خود مهمند انقدر مهم که در بطن جوامع باز جهان امروز نیز دانشمندانی مانند داوکینز و دنت و ... درگیر انند خامساً من نسبت به مسائل ملی نیز بی توجه نیستم و یک دلیلش همین گفتگوها با شماست. ضمناً من مشغول به تحصیل در شاخه ای از فلسفه در دوره کارشناسی ارشد هستم بنابراین مذهب تنها مشغولیتم نیست و علاقه وافری هم به فلسفه ذهن دارم و ... پایدار و پیروز باشید. پس بیندیش!
راستی دندونم خیلی درد میکنه چیکار کنم عزیز، ای داد ای بیداد. ای هوار. شب خوش
بله من یک شوونیست پان ایرانیست ضد انسانم حق با شماست.
نظریه ایرانشهری طباطبایی که برگرفته از آرای هگل است مبنای عمده دیدگاه های سخیف و غیر علمی و » نژاد-بنیاد » آقای طباطباییاست لذا جهت آشنایی با افکار وی ومبانی تئوریک ترک ستیزی وی خواندن نقد زیر بسیار مفید می باشد :
پروژه طباطبائی که به صورت خلاصه تجدد ایرانی نامیده شده بر این مبنا استوار است که ایرانیان دارای تمدن عظیمی بودند که بعد از حمله اعراب و بعد ترکان دچار «انحطاط» شده است
و پروژه تجدد ایرانی تلاشی ایست برای یافتن بن مایه های تجدد از اعماق فرهنگ و تاریخ این مرزوبوم.
تلاش اولیه دکتر طباطبائی که در قالب نظریه ایرانشهری در اولین کتابش نمایان میشود تقلایی ایست برای ساماندهی آرا افرادی چون غزالی و طوسی و غیره که به زور می خواهد آن را فلسفه سیاسی در ایران بنامد.این تلاش البته باید یک پشتوانه تاریخی باستانی نیز داشته باشد ، به این معنی که طباطبایی سعی میکند با توسل به چند سطر نامه موسوم به نامه تنسر(نامهٔ تنسر رسالهٔ کوچکی است که آن را ابن مقفع از زبان پهلوی به عربی ترجمه کردهاست. اکنون اصل پهلوی و ترجمهٔ عربی آن در دست نیست. این نامه را تنسر یا توسر هیربدان هیربد زمان اردشیر بابکان در پاسخ گشنسب شاه طبرستان نوشتهاست. وی ظاهراً به بعضی از اقدامات اردشیر به دیدهٔ انتقاد مینگریسته و در نامهای به تنسر از او خواستهاست که دلیل چنین اقداماتی برای او بیان گردد. تنسر دربارهٔ خویش چنین مینویسد «پنجاه سال است تا نفس امارهٔ خویش را برین داشتم، به ریاضتها که از لذت نکاح و مباشرت و اکتساب اموال و معاشرت امتناع نمودهام.)/نامه تنسر را در ضمیمیه متن آورده ام/ این تلاش را پایه ریزی کند.
یکی از بزرگترین دروغهایی که ما به تاریخ گفته ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته ایم ، آخه عزیز من فرهنگ وتمدن مدرک می خواهد اگر یونانی ها یک کتاب از افلاطون نداشتند، یک کتاب از ارسطو و یا … نداشتند بنای پانتئن رانیز نداشتند، معماری های عظیم را نداشتند و بعد می گفتند که ما یونانیها فرهنگی داشتیم که نمی دانید چه عظمتی داشت و آب از لب و دهان همة ما هم راه می افتاد، ما انصافاً به آنها نمی گفتیم هر چیزی مدرک می خواهد؟ انصافاً شما از آن چیزی که در قلمروی ایران می بینید، غیر از تعدادی بنا که آنها را نیز همه مورخان گفته اند که رومی ها برای ما ساخته اند مانند تخت جمشید که مورخان گفته اند هخامنشیان تعدادی مهندسان و معماران رومی را آوردند و برای ما اینها را ساختند- اگر اینها را بگذارید- کنار شما یک اثر فلسفی به من نشان بدهید. یک اثر دینی بلند به من نشان بدهید. یک اثر هنری و یا عرفانی نشان بدهید، ممکن است عده ای بگویند همه اینها سوخته است ولی این را باید نشان بدهد کسی که می گوید ما داشته ایم، یک پزشک تراز اول ماقبل از اسلام داشته ایم؟ ما یک فیلسوف تراز اول قبل از اسلام داشته ایم، یک هنرمند تراز اول … ما تمام چیزی که از قبل از اسلام داشته ایم سه چیز است . یکی تخت جمشید و معمارهایی که در آن قسمت وجود دارد که آن را هم همه مورخان گفته اند که رومیان ساختند که حالا فرض کنیم ایرانی ها ساخته اند. یک مانی نقاش داریم که آن هم نقاشی هایش باقی نمانده ولی به تواتر رسیده ایم که نقاش بزرگی بوده و ما او را پیامبر نیز تلقی می کنیم و یکی هم دانشگاه جُندیشاپور (یا به تعبیر درستتر جَندیشاپور) که می گفتند در آنجا رشتهء پزشکی خیلی قوی بوده است، البته این را هم می دانید که وقتی مسیحیان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشینی کردند و آمدند و جندی شاپور را ساختند و … حالا اینها را شما با یونان مقایسه کنید، ما صد ورق نوشته نداریم که با فرهنگ یونان قابل مقایسه باشد حتی پنج ورق نیز نداریم …
_من تقریباً می توانم بگویم نصف بیشتر این صحبتها را با خود دکتر طباطبایی نیز در میان گذاشتم ولی او به من گفت که قانع نشدم، ولی وی نیز جوابی داد که آن جواب هم مرا قانع نکرد که البته این را جایی دیگر نیز گفته است وچون گفته است من عرض می کنم، ایشان گفتند: که اگر این تحلیلها و مو از ماست کشیدن ها یک نظریه ای را باطل می کرد ، باید پنبة هگل دویست سال پیش زده شده بود ولی هگل هنوز هگل است در عالم و عظمت خودش را دارد و ایشان می گفتند، من هم به همین صورت می باشم …!!! من هم پاسخ دادم که بله هگل بزرگ است اما نه برای من بلکه برای شما …
_شما که اینقدر می گوئید ایران تاریخ فلان داشته، از کجا به بعد را می گوئید ایران و از کجا به بعد را می گوئید ایران نیست؟
_و اما آخرین نکته ای که می خواهم بگویم که درآن تأمل بکنید آن است که آنکه فرمودید مؤلفه هایی در ایرانیت پدرانمان کشف بکنیم و آنها را راه بدهیم به تجدد و آن بشود تجدد ایرانی ، من گویم تجدد قوامش به یک سری امور است که به ما اجازه نمی دهد هر چیزی را به آن بدهم، یعنی فرض می کنیم که یک سری ویژگی هایی در ایرانی ها باشد، ولی تجدد اجازه نمی دهد که آن را وارد کنیم، اگر آنها را وارد تجدد کردیم دیگر تجدد نیست. این جور نیست که من هر چیزی را راه بدهم به تجدد و این سازگار باشد با تجدد، مثال اگر بخواهم بزنیم یکی از مؤلفه های تجدد عقلانیت است و یکی از مؤلفه های عقلانیت استدلال گرایی است . خوب خیلی چیزهایی که در ایرانی ها هست اگر بخواهید در تجدد راه بدهید با عقلانیت ناسازگار است و بنابراین به این صورت نیست که شما بتوانید هر مؤلفه ای را به آن تزریق بکنید. یعنی به صورت اسنفج نیست که هر سوزنی به هر طرفش به آن وارد شود آن را قبول بکند… این خودش یک صلابتی برای خودش دارد…
_ من هم به لحاظ مفهومی و هم به لحاظ مصداقی، برایم ابهام دارد که تجدد ایرانی به چه معناست؟
_من هنوز منظور دکتر طباطبایی و کلاً ناسیونالیست ها را از ایرانی بودن نمیفهمم من این را در آثار دکتر سروش و یا شایگان نیزدیده ام که گفته اند سه مؤلفه ای که ما را می سازد ایرانی بودن، اسلامی بودن و مدرن بودنمان است. ولی من نمی فهمم این ایرانی بودن مؤلفه هایش چیست؟
_من هر چه به خودم رجوع می کنم می بینم نه فقط دکتر طباطبایی بلکه اساساً ناسیونالیست های خود ما نیزبر امر موهومی تکیه می کنند، ما هیچ تفاوت جوهری با عربها نداریم، عربها نیز هیچ تفاوت جوهری با آلمانها ندارند
_چطور شده که باورهای دینی قبل از اسلام را ما می گوئیم متعلق به ایرانی بودن ماست ولی باورهای دینی بعد از اسلام را متعلق به ایرانی بودنمان نمی دانیم ؟ چطور است که ما هر چه باور زرتشتی و مانوی داریم متعلق به ایرانی بودن ماست ولی باورهای مسلمانی متعلق به ایرانی بودن ما نیست.
_یک نکته اشاره کردید به اینکه مثلاً ایرانی ها قبل از حمله اعراب یک آدمهای سرزنده و با نشاط بوده اند و بعد یک آدمهای خمود و دلمرده ای شده اند!من فرض می کنم که واقعیت تاریخی درست گزارش شده باشد (البته فقط فرض است) و ما قبل از حملة اعراب خیلی با نشاط، فعال و چابک بوده ایم ولی بعداً دلمرده و خمود شده ایم. با فرض درستی این بحث چرا این چالاکی متعلق به ایرانی بودن است ولی خمودگی متعلق به ایرانی بودن نیست؟ چرا چالاکی دو هزار ساله را متعلق به ایرانی بودنمان می دانیم ولی خودگی بعد از آن را متعلق به ایرانی بودنمان نمی دانیم . یعنی چه ملاک منطقی برای این گفته وجود دارد …. در صورتی که ایرانی در یک برهة تاریخی چالاک بوده و در دوره ای دیگر خمود، چرا یکی را به حساب ایرانی بودن و یکی دیگر را به حساب غیر ایرانی بودن می گذاریم؟
آقای دکتر، نظر شما در مورد پروژه ای که دکتر سید جواد طباطبایی و برخی دیگر از متفکران ایران، تحت عنوان تجدد ایرانی دنبال می کنند چیست؟
من یک بار در مصاحبه با روزنامه فکر می کنم یاس نو، گفته ام که مخالفم، البته مخالفم نه به این معنا که منع فیزیکی کنم ولی به نظرم این پروژه، پروژه موفقی نیست، از دوجهت هم مخالفم (با خودشان هم البته در این مورد بحث کرده ام) من اساساً از نظر مبنایی قبول ندارم که در مصائب و مشکلات ما جنبهobjective(بیرونی) داشته باشد که بشود با تجدد (چه ایرانی، چه غیر ایرانی، چه بومی و چه غیربومی) تمام مشکلاتمان را حل کنیم . ما مسائل و مشکلاتsubjective (درونی ) داریم و آن مسائل و مشکلات را ما نه با تجدد ایرانی نه غیر ایرانی ، با هیچ چیز نمی توانیم حل کنیم و روش دیگری می خواهد، در واقع نوعی روانشناسی می خواهد، نوعی وظیفه شناسی می خواهد ، نوعی ارزش شناسی می خواهد، و نوعی به تعبیری انسان شناسی فلسفی و عرفانی می خواهد. با اینها هست که ما می توانیم مشکلات انسان را حل بکنیم وبنابراین همه مشکلات ما از مقوله مشکلات بیرونی (مانند مشکلات سیاسی، اجتماعی، حقوقی و تعلیم و تربیت) نیست و فقط اینها نیست که ما را به این حالت در آورده است، که بگوئیم یک پروژه به نام تجدد درست می کنیم که می آید این مشکلات بیرونی را کمابیش سامان می دهد. مشکلات اساسی ما در درون خود ما می باشد. همان چیزی که گاهی از آن به اصالت فرهنگ تعبیر کرده ام و بنابراین اولین مشکلم با ایشان این است که او به اصالت فرهنگ قائل نیست.
ولی نکته دومی نیز وجود دارد که فرض کنیم اگر از مشکل اول صرف نظر کنیم وجود دارد و آن اینکه تجدد ایرانی یعنی چه؟ من هم به لحاظ مفهومی و هم به لحاظ مصداقی، برایم ابهام دارد که تجدد ایرانی به چه معناست؟ آیا منظور تجددی است که ایرانی ها دارند که این معنایش تجدد ایرانی نیست چون اگر تجدد ها فرقی نکند ولی یک تعداد از متجددان در ایران زندگی کنند و عده ای دیگر در ژاپن ، این فرقی نمی کند.
شاید هم می خواهید بگوئید تجدد ایرانی به این معناست که مؤلفه های ایرانی بودن در آن تأثیر گذاشته اند و بنابراین تجدد ایرانی با تجدد ژاپنی متفاوت است ولی در این جا نیز چند مشکل پیش می آید: مشکل اول اینکه آیا تجدد می تواند مؤلفه های غیر متجددانه را در خود راه بدهد و در آن دخیل بشود؟ و بر فرض حل مشکل اول باید پاسخ داد که مؤلفه های ایرانی بودن چیست؟ من هنوز منظور دکتر طباطبایی و کلاً ناسیونالیست ها را از ایرانی بودن نمی فهمم من این را در آثار دکتر سروش و یا شایگان نیزدیده ام که گفته اند سه مؤلفه ای که ما را می سازد ایرانی بودن، اسلامی بودن و مدرن بودنمان است. ولی من نمی فهمم این ایرانی بودن مؤلفه هایش چیست؟ ما ایرانی ها در چه چیزی فرق می کنیم با دیگران که آن را مؤلفه های ایرانی می شماریم. بنابراین اولین اشکالم این است که تجدد نمی تواند ایرانی بشود زیرا تجدد از آن رو که تجدد است نمی تواند رنگ جایی را به خود بگیرد. و اگر هم فرض کنیم بتواند رنگی بگیرد چه رنگی را می توانیم ما ایرانی ها به تجدد بزنیم؟ اگر ایرانی بودن ما چه چیزی در ما ایجاد کرده است که متفاوتمان کرده است با عربها یا ژاپنی ها …
بنابراین من این پروژه را موفق نمی بینم، البته این به این معنا نیست که تلاشهای دکتر طباطبایی بیهوده بوده است. این تلاشها ارزش آکادمیک خود را دارد و تحقیقاتی در فلسفه و حتی بالاتر از آن، تحقیقاتی در نوعی فلسفهء انسان نگری است. ولی از دل این پروژه تمدن ایرانی یا تمدن بومی یعنی مدنیت بومی و یا مدرنیتهء بومی بیرون نمی آید.
آیا نمی توانیم از مؤلفه های ایرانی؛ تاریخ آن نام ببریم؟
خوب منظور شماچیست؟ آیا می گوئید ایرانی ها جنگ کرده اند خوب ژاپنی ها نیز جنگ کرده اند؟ چه چیزی ما داریم که فرق می کند …
مثلاً اسطوره های ما ….
ژاپنی ها هم یک سری اسطوره دارند، دقت کنید همة ما که اینجا هستیم می توانیم صبح، صبحانه های متفاوتی خورده باشیم ولی این فرق چه اثری در باورهای من، احساسات و عواطف من و نیازها و خواسته های من می گذارد، بله ما با مغولها جنگ داشته ایم و در آمریکای لاتین هیچ وقت با مغولها جنگ نداشته اند، آنها با گروهی دیگر جنگ داشته اند که ما هیچ گاه با آنان نجنگیده ایم ما یک زمان دین زرتشت داشته ایم و بعد به دین اسلام روی آورده ایم و کشوری دیگر مثلاً مکزیک یک زمانی دینی داشته است و زمانی دیگر دینی دیگر،
من این موضوع را به صورت دیگری طرح می کنم: (؟ صدای ضبط شده واضح نیست) در قرن نوزدهم، نخستین روانشناسی بود که روانشناسی ای به نام روانشناسی توده ها ابداع کرد و بعد این گسترش پیدا کرده و به شاخه های متعددی تقسیم شد که یکی از آنها روانشناسی ملتهاست. و من می خواهم بگویم اگر شما معتقدید ایرانی ها روانشناسی متفاوتی با دیگر کشورها مانندآلمانی ها یا غیره دارند باید این را نشان دهید که چه روانشناسی متفاوتی دارند و اگر معتقدید جامعه شناسی متفاوتی دارند باید این را هم نشان دهید. من هر چه به خودم رجوع می کنم می بینم نه فقط دکتر طباطبایی بلکه اساساً ناسیونالیست های خود ما نیزبر امر موهومی تکیه می کنند، ما هیچ تفاوت جوهری با عربها نداریم، عربها نیز هیچ تفاوت جوهری با آلمانها ندارند و … بله یک عده ای می گویند ایرانی بودن به این است که مثلاً ما سیزده بدر داریم وآلمانیها ندارند، این درست است ؛ خیلی چیزها ما داریم که دیگران ندارند. ما کوه دماوند داریم ولی مثلاً ژاپن ندارد و آنها نیز متعاقباً چیزهایی دارند که ما نداریم، ولی بحث بر سر این است که اینها چه تأثیری در باورها و یا احساسات و عواطف و یا در نیازها و خواسته های ما می گذارد و تا چیزی تأثیری در این سه مورد نگذارد کاره ای نیست، می آید و می رود، مثل نسیمی که از روی پوست بدن من رد می شود اما کاری با من نمی کند، من در اینکه تاریخ و اقلیم و جغرافیایمان فرق می کند شکی ندارم اما باید نشان دهید این فرقی که ما در ناحیه تاریخی، جغرافیایی و یا هر چیز دیگری داریم این توانسته است رخنه کند به ساحت باورها ، به ساحت احساسات و عواطف و به ساحت نیازها و خواسته های ما و اگر این را توانستید نشان دهید آن اشکالی که من گفتم مرتفع می گردد.
سنت های ما چه آقای دکتر؟ تعلیم و تربیتی که ازناحیه این سنتها می بینیم؟
کدام سنت ها؟
مثلاً این که من از بچگی با نام وذکر مصیبت امام حسین درگیر هستم. این که اسلام شد و من که با اسلام مشکلی ندارم،(البته من مشکل دارم!) من اسلام و مدرنیته را می فهمم، با ایران و مدرنیته مشکل دارم.
آقای دکتر اسطوره های ما چی؟ اینکه به ما یاد می دهند که یکی از بهترین الگوی شما از نظر مردانگی رستم باشد…. و اینها در تعلیم و تربیت ما تأثیر می گذارد. مثلاً چکار می کند، عربها که به جای رستم کسی دیگر را دارند چه فرقی می کنند؟ اگر این فرق را نشان بدهید همان اشکالی که من دارم مرتفع می گردد. من نمی خواهم منکر امتیازمان بر دیگر ملتها بشوم، من می خواهم حتی منکر تمایزمان نیز با دیگر ملتها بشوم. فکرنکنید ملکیان آمده است که بگوید ما بالاتر از دیگران هستیم. بلکه می خواهم بگویم متفاوت با دیگران نیز نیستیم. بله شما خواهید گفت اگر n عکس از یک ایرانی و یک ژاپنی و یک انگلیسی و …. بگیرند و کنار هم قرار دهند می فهمیم که این ایرانی است و این ژاپنی و ….این من نیز قبول دارم اینها مثل جغرافیا و اقلیمی هست که متفاوت است اما بحث این است که آیا مثلاً این رنگ پوست اثر دارد در باورهای ما که بعدبگوئیم مدرنیته ما هم تفاوتی داشه باشد و … اگر ما بخواهیم این مدرنیته ایرانی بشود این مدرنیته یا باید باورها یا احساسات و عواطف و یا نیازها و خواسته های متفاوت با بقیه داشته باشد که من این را منکرم…
عذر می خواهم استاد؛ در همین حوزه ای که شما می فرمائید این تفکر دو قطبی قبل از اسلام به ذهن من آمد ، که آن را ربط می دهند به طرز تفکر و باورهایی که ما قبل از اسلام داشته ایم که بخشی از هویت ایرانی ماست و یا اینکه حاکمان را با آسمان پیوند می زدند و فره ایزدی برای آنان قائلند …. دو تا جواب من دارم: اولاً چطور شده که باورهای دینی قبل از اسلام را ما می گوئیم متعلق به ایرانی بودن ماست ولی باورهای دینی بعد از اسلام را متعلق به ایرانی بودنمان نمی دانیم ؟ چطور است که ما هر چه باور زرتشتی و مانوی داریم متعلق به ایرانی بودن ماست ولی باورهای مسلمانی متعلق به ایرانی بودن ما نیست. چرا بحث خیر وشر و تفکر دو قطبی که در آئین مانی و به صورت کمتری در آئین زرتشتی قرار دارد. جزء ایرانی بودن به حساب می آوریم؟ چرا باوری دینی که متعلق به قبل از اسلام است جزء باروهای ایرانی بحساب می آورید ولی باورهای بعد از اسلام را جز باورهای ایرانی بودن خود نمی دانید؟… و در ثانی باورهای مثلاً دو قطبی خیر و شر ما را نیز کسانی دیگر مانند کاتارها نیز دارند…. و یا فره ایزدی که شما فرمودید را حتی در عکسهایی که از شاهان آمریکای لاتین است می بینیم، پشت سر آنها نیز این فرهء ایزدی هست …. این ها مثل این می ماند که من در خانه ام بمانم و نگذارم بچه هایم اطلاعاتی از بیرون دریافت کنند و بعد به آنها بگویم من اولین فیلسوفم بابا جان! اولین الهی دانم، اولین هنرمندم، واین بچه ها که فیلسوف یا هنرمند دیگری را نمی شناسند قبول می کنند ولی اگر مقداری اطلاعات به آنها داده شود می فهمند که پدرشان نه تنها اولین نیست آخرین نیز نیست. ما تا خودمان هستیم به این صورت فکر می کنیم که بله آقا ما یک چیزهایی داشتیم که دیگران نداشته اند…
اصلاً به صورت جدی تری برای شما عرض کنم اینکه یک قسمتی از تاریخ ما را به ایران نسبت بدهیم و یک قسمت دیگر را به اسلام نسبت بدهیم این به چه دلیل است؟ چرا یک
تکه از تاریخمان متعلق به خودمان است و بقیه متعلق به اسلام؟ … مگر اینکه شما قبلاً یک ارزش داوری بکنید که هر چه اسلام داد بدبختی بود و چون انسان هم همیشه چیزهای بد را متعلق به دیگران می داند بگوید هر چه اسلام به ما داد متعلق به ما نبود و به ایرانی بودن ما ربطی ندارد و اگر ما ایرانی بودیم بسیار بزرگوار بودیم و ….
مطالب متنوعی را شما فرمودید و من باید آن را از هم باز کنم: یک نکته اشاره کردید به اینکه مثلاً ایرانی ها قبل از حمله اعراب یک آدمهای سرزنده و با نشاط بوده اند و بعد یک آدمهای خمود و دلمرده ای شده اند. من فرض می کنم که واقعیت تاریخی درست گزارش شده باشد (البته فقط فرض است) و ما قبل از حملة اعراب خیلی با نشاط، فعال و چابک بوده ایم ولی بعداً دلمرده و خمود شده ایم. با فرض درستی این بحث چرا این چالاکی متعلق به ایرانی بودن است ولی خمودگی متعلق به ایرانی بودن نیست؟ چرا چالاکی دو هزار ساله را متعلق به ایرانی بودنمان می دانیم ولی خودگی بعد از آن را متعلق به ایرانی بودنمان نمی دانیم . یعنی چه ملاک منطقی برای این گفته وجود دارد …. در صورتی که ایرانی در یک برهة تاریخی چالاک بوده و در دوره ای دیگر خمود، چرا یکی را به حساب ایرانی بودن و یکی دیگر را به حساب غیر ایرانی بودن می گذاریم؟
پس معلوم می شود می خواهید بگوئید ایرانی غیر مسلمان، ایرانی است، و اگر این را بخواهید بگوئید منطق ندارد . به چه دلیل ایرانی غیرمسلمان، ایرانی است ولی ایرانی غیرمسلمان، ایرانی نیست؟
( صدای ضبط شده واضح نیست) …. ؟
خوب ایرانی قبل، که این دین را نداشته چه دینی داشته است؟
زرتشتی
پس بگوئید ما یک عنصر زرتشتی گری داریم و یک عنصر اسلام، چون ایرانی بودن که در هر دوی آنها بود، پس باید می گفتید ما سه عنصر داریم بر فرض مثال (که البته نیز مشکلات خاص خودش را دارد.)، یک عنصر زرتشتیت ، یک عنصر اسلامیت ، یک عنصر مدرنیت، ولی شما می گفتید ایرانیت و من با این مشکل دارم . نکته دوم من نیز این است که ایرانی ها چقدر زرتشتی بوده اند؟ ایرانی ها تا به حال هفت دین عوض کرده اند و چرا زرتشتی بودن ملاک است ؟ این یک ترجیح بلامرجع است.
اما نکته سوم اینکه شما گفتید ما یک فرهنگ و تمدنی داشته ایم ، یکی از بزرگترین دروغهایی که ما به تاریخ گفته ایم این است که ما فرهنگ و تمدن عظیمی داشته ایم ، آخه عزیز من فرهنگ وتمدن مدرک می خواهد اگر یونانی ها یک کتاب از افلاطون نداشتند، یک کتاب از ارسطو و یا … نداشتند بنای پانتئن رانیز نداشتند، معماری های عظیم را نداشتند و بعد می گفتند که ما یونانیها فرهنگی داشتیم که نمی دانید چه عظمتی داشت و آب از لب و دهان همة ما هم راه می افتاد، ما انصافاً به آنها نمی گفتیم هر چیزی مدرک می خواهد؟ انصافاً شما از آن چیزی که در قلمروی ایران می بینید، غیر از تعدادی بنا که آنها را نیز همه مورخان گفته اند که رومی ها برای ما ساخته اند مانند تخت جمشید که مورخان گفته اند هخامنشیان تعدادی مهندسان و معماران رومی را آوردند و برای ما اینها را ساختند- اگر اینها را بگذارید- کنار شما یک اثر فلسفی به من نشان بدهید. یک اثر دینی بلند به من نشان بدهید. یک اثر هنری و یا عرفانی نشان بدهید، ممکن است عده ای بگویند همه اینها سوخته است ولی این را باید نشان بدهد کسی که می گوید ما داشته ایم، یک پزشک تراز اول ماقبل از اسلام داشته ایم؟ ما یک فیلسوف تراز اول قبل از اسلام داشته ایم، یک هنرمند تراز اول … ما تمام چیزی که از قبل از اسلام داشته ایم سه چیز است . یکی تخت جمشید و معمارهایی که در آن قسمت وجود دارد که آن را هم همه مورخان گفته اند که رومیان ساختند که حالا فرض کنیم ایرانی ها ساخته اند. یک مانی نقاش داریم که آن هم نقاشی هایش باقی نمانده ولی به تواتر رسیده ایم که نقاش بزرگی بوده و ما او را پیامبر نیز تلقی می کنیم و یکی هم دانشگاه جُندیشاپور (یا به تعبیر درستتر جَندیشاپور) که می گفتند در آنجا رشتهء پزشکی خیلی قوی بوده است، البته این را هم می دانید که وقتی مسیحیان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشینی کردند و آمدند و جندی شاپور را ساختند و … حالا اینها را شما با یونان مقایسه کنید، ما صد ورق نوشته نداریم که با فرهنگ یونان قابل مقایسه باشد حتی پنج ورق نیز نداریم …
و اما مطلب بعدی اینکه اصلاً ایران کجاست؟
شما که اینقدر می گوئید ایران تاریخ فلان داشته، از کجا به بعد را می گوئید ایران و از کجا به بعد را می گوئید ایران نیست؟ از لحاظ جغرافیایی عرض می کنم؟ آیا افغانستان جزء ایران به حساب می آید؟ ماوراء النهر جزء ایران است؟ در زمان هخامنشیان ایران یک وسعتی داشته زمان ساسانیان یک وسعت دیگر داشته است؟ زمانها مادها و یا اشکانیان یک وسعت دیگر داشته ، زمان آل بویه یک وسعت دیگر داشته… روی هر کدام انگشت بگذارید و بگوئید این وسعتی که در آن زمان بوده، ما می گوئیم این ترجیح بلامرجع است و منطق ندارد، مثلاً فرض کنید، الان ابن سینا را ما ایرانی به حساب می آوریم ولی جالب این که در شوروی سابق نیز برای ابن سینا بزرگداشت می گرفتند چون معتقد بودند مال آنهاست، چرا؟ می گفتند که ابن سینا درست است که در همدان به دنیا آمده ولی تمام عالم و آدم می دانند که تمام تحصیلاتش را در بخارا انجام داده است و بخارا نیز متعلق به ماست (متعلق به اتحاد جماهیر شوروی) ، خوب حالا ابن سینا بخارایی است یا ایرانی، بخارا که اکنون جزء ایرانی نیست واصلاً این نزاع را با چه متدولوژی ای می توان فیصله داد؟ و یا مثلا ابوریحان بیرونی، بیرون کجاست؟ متعلق به خوارزم است و خوارزم کجاست؟ خوارزم الان در ترکمنستان قرار دارد و حالا سؤال این است که ابوریحان بیرونی ایرانی است یا غیر ایرانی؟
” یک مانی نقاش داریم که آن هم نقاشی هایش باقی نمانده ولی به تواتر رسیده ایم که نقاش بزرگی بوده و ما او را پیامبر نیز تلقی می کنیم و یکی هم دانشگاه جُندیشاپور (یا به تعبیر درستتر جَندیشاپور) که می گفتند در آنجا رشتهء پزشکی خیلی قوی بوده است، البته این را هم می دانید که وقتی مسیحیان مورد حمله واقع شدند، به طرف شرق عقب نشینی کردند و آمدند و جندی شاپور را ساختند و … حالا اینها را شما با یونان مقایسه کنید، ما صد ورق نوشته نداریم که با فرهنگ یونان قابل مقایسه باشد حتی پنج ورق نیز نداریم … “
بله ممکن است شما بگوئید که آن زمان جزء ایران بوده است ولی اگر آن زمان پادشاه زور داشته و توانسته آنجا را نگه دارد آیا این ایران می شود و بعد که پادشاهی ضعیف آنها را از دست داد آنها نا ایرانی شدند؟ یعنی وقتی ما قفقاز را در زمان قاجار از دست دادیم قفقازی ها تا آن زمان ایرانی بودند ولی بعد از آن ناایرانی شدند و از ایرانی بودن افتادند؟ … ببینید متدولوژی تحقیق آکادمیک این نیست ، شما نمی توانید چیزی که مرز جغرافیایی، تاریخی، روانشناسی و جامعه شناسی اش مشخص نیست را این چنین مورد تحقیق قرار دهید.
نکتة دیگر هم در سخنان شما بود و آن اینکه ما، رگه های تجدد را در تاریخ گذشتهمان مانند آثار نظام الملک و یا روزنامه های صدر مشروطه ببینیم و بعد بگوئیم اینها ریشه ها و یا رگه های تجدد است و بعد بگوئیم ای ایرانیها تجدد چیز خوبی است چون گذشتگان شما هم داشته اند. بنده می گویم این هم بی منطق است . اولاً که به قول قرآن وقتی پیامبران می آمدند وبه قومی را به هدایت دعوت می کردند آن قوم پاسخ می دادند آباء و نیاکان ما به این صورت بوده اند و چرا شما می خواهید این کار را بکنید، بعد قرآن می گوید حتی اگر پدر و مادرتان بی شعور نیز بوده اند شما نباید دست از آنها بر نمی دارید.
من اول سؤالم این است من فرض می کنم که دکتر طباطبایی های ما بتوانند نشان دهند اجداد ما رگه های تجدد در آثارشان است خوب اولاً (صدای ضبط شده واضح نیست) و نکتة دوم اینکه همان طور که رگه های تجدد را می توان در آثار گذشتگان نشان داد رگه های چند چیز دیگر را نیز می شود نشان داد، خرافه های ما اگر کم بوده؟ اگر پدران ما از اول خرافه داشته اند با هم باید قبول کنیم که خرافه داشته باشیم؟ این که منطق ندارد، ما اگر رگه های تجدد را بتوانیم در گذشتگانمان پیدا کنیم رگه های دهها چیز دیگر را نیز میتوانیم پیدا کنیم، من الان رساله ای دارم در دوره دانشجویی که در آثار ادبیات فارسی ما خرافه ها راجمع اوری می کند از زمان رودکی تا اول صفویه[…] ، چه آثاری که پزشکان نوشته اند چه آثاری که منجمان نوشته اند، چه آثاری که عرفا نوشته اند و یا فیلسوفان ویا اهل کلام نوشته اند … باور کنید که حجم آنها الان بدون مکررات پنج هزار و چهارصد صفحه شده است، حالا اگر دکتر طباطبایی بگوید رگه های تجدد اینهاست من هم می گویم رگه های خرافات ما اینهاست، اگر ما بخاطر اینکه پدرانمان متجدد بوده اند باید متجدد بشویم، خوب پدرانمان خرافی هم بوده اند پس ما باید خرافی نیز بشویم؟ این که پدرانمان به این صورت بوده اند که منطق نمی شود که ما هم به این صورت باشیم، رگه های صدها چیز دیگر هم در آنها وجود دارد مثل سنت، خرافات و یا … و حتی چیزی که می توان از آن تعبیر کرد به نوعی جهل گروهی ، که الی ماشاء الله حتی در آثار ابن سینا هم وجود دارد.
و اما نکته ای دیگر هم شما اشاره کردید و آن اینکه یک فردی در ایران و یا همین اصفهان به دنیا می آید و بزرگ می شود و برادر او در آمریکا بدنیا آمده و بزرگ می شود و می گویید متفاوت بزرگ می شوند، این که کاملاً واضح است اما بحث بر سر این است که آیا مثلاً غروری که شما مثال زدید … اگر شما بتوانید نشان بدهید که هر ایرانی از آن رو که ایرانی است مثلاً متواضع است و فروتن است و از آن طرف هر آمریکائی یا آلمانی غرور دارد، حرف شما درست است و یا چیزی داریم به نام ایرانیت که یکی از مؤلفه های آن تواضع است، البته به شرطی که نشان دهید این تواضع متعلق به اسلامیت یا مدرنیت ما نیست و بعد بتوانید نشان دهید که در آمریکا همه غرور دارند، امامسئله بر سر این است که این قابل تحقیق آماری نیست یعنی در آمریکا هم شما متواضع دارید و درایران هم شما متکبر دارید. در اینجا کسانی هستند که تواضع را به چشم حقارت نگاه می کنند وتکبر را به شکل مثبتی نگاه می کنند و عکس این هم صدق می کند.
البته یک بحثی است و آن اینکه ما یک فردگرایی داریم یک خود محوری، و اینکه شما گفتید، استقلال به فردگرایی است نه به خود محوری، ما باید فردگرا باشیم ولی خود محور نباشیم… وفرق است بین فردی که اعتماد به نفس دارد و فردی که عجب دارد… .
ولی به هر حال اگر میتوانستیم نشان دهیم آمریکایی ها همگی به این صورت هستند و ایرانی ها همگی به صورت دیگر آن وقت می توانستیم بگوئیم یک مؤلفه ما ایرانی ها تواضع ماست و مؤلفه آمریکائی بودن مثلاً تکبر آنها …. ولی به این صورت نیست و در هر دو جا متکبر و متواضع وجود دارد…
البته نکته دیگری هم فرمودید و آن اینکه داوری اخلاقی هم متفاوت است، که البته من این را قبول می کنم ولی این تفاوتش بخاطر ملیت ها نیست، بلکه تفاوتش بخاطر دیدگاههای اخلاقی است، یعنی در آمریکا نیز اگر کسی دیدگاه اخلاقی فضیلت محور داشته باشد تکبر را بد می داند ولی این دیگر بخاطر ملیت ها نیست …. هر که دیدگاه اخلاقی فضیلت محور داشته باشد حالا هر کجای دنیا که باشد، عجب را بد می داند و اگر دیدگاه اخلاقی دیگری، داوری اخلاقی دیگری.
و اما آخرین نکته ای که می خواهم بگویم که درآن تأمل بکنید آن است که آنکه فرمودید مؤلفه هایی در ایرانیت پدرانمان کشف بکنیم و آنها را راه بدهیم به تجدد و آن بشود تجدد ایرانی ، من گویم تجدد قوامش به یک سری امور است که به ما اجازه نمی دهد هر چیزی را به آن بدهم، یعنی فرض می کنیم که یک سری ویژگی هایی در ایرانی ها باشد، ولی تجدد اجازه نمی دهد که آن را وارد کنیم، اگر آنها را وارد تجدد کردیم دیگر تجدد نیست. این جور نیست که من هر چیزی را راه بدهم به تجدد و این سازگار باشد با تجدد، مثال اگر بخواهم بزنیم یکی از مؤلفه های تجدد عقلانیت است و یکی از مؤلفه های عقلانیت استدلال گرایی است . خوب خیلی چیزهایی که در ایرانی ها هست اگر بخواهید در تجدد راه بدهید با عقلانیت ناسازگار است و بنابراین به این صورت نیست که شما بتوانید هر مؤلفه ای را به آن تزریق بکنید. یعنی به صورت اسنفج نیست که هر سوزنی به هر طرفش به آن وارد شود آن را قبول بکند… این خودش یک صلابتی برای خودش دارد…
من تقریباً می توانم بگویم نصف بیشتر این صحبتها را با خود دکتر طباطبایی نیز در میان گذاشتم ولی او به من گفت که قانع نشدم، ولی وی نیز جوابی داد که آن جواب هم مرا قانع نکرد که البته این را جایی دیگر نیز گفته است وچون گفته است من عرض می کنم، ایشان گفتند: که اگر این تحلیلها و مو از ماست کشیدن ها یک نظریه ای را باطل می کرد ، باید پنبة هگل دویست سال پیش زده شده بود ولی هگل هنوز هگل است در عالم و عظمت خودش را دارد و ایشان می گفتند، من هم به همین صورت می باشم … من هم پاسخ دادم که بله هگل بزرگ است اما نه برای من بلکه برای شما …
ضمیمه/ نامه تنسر
در مقدمه از ظهور اسکندر و مرگ دارا و تقسیم ایران به شاهان محلی (ملوک الطوایفی) و سرانجام ظهور اردشیر بابکان و غلبهٔ او بر ۹۰ تن از این شاهان از جمله اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی سخن رفتهاست. پس از آن متن نامه آغاز میشود.
برحسب موضوعاتی که فرستنده مطرح کرده و ایراداتی که وارد آورده است میتوان به ۱۷ بند تقسیم کرد.
بند یک خاص تعارفات معمول است.
در بند دوم تنسر به استناد این سخن گشنسب که نوشته بود تو در نزد پدر من مقام و منزلتی خاص داشتی و در مصالح امور مملکت اطاعت تو را می کرد مینویسد که وی بیش از هر کسی به فرزندان گشنسب نزدیک است و از وی میخواهد که برای اظهار اطاعت به درگاه شاه آید زیرا روش اردشیر آن است که شاهانی را که بدو اظهار اطاعت و انقیاد کنند برمقام خود باقی گذارد هم چنان که با قابوس شاه کرمان کرد.
بند سوم پاسخ به اعتراض در مورد بعضی از نوآوریهای اردشیر است. تنسر آن را مطابق موازین عدالت میداند. در این بنداست که به روایت معروف سوزاندن اوستا به دست اسکندر مقدونی اشاره شدهاست.
در بند چهارم دربارهٔ سختگیریهای اردشیر در تغییر از طبقهای به طبقهای دیگراست. درین بند طبقات اجتماعی دوران ساسانی توصیف شده و تأکید شده که تنها در شرایط خاصی تغییر از طبقهای به طبقهٔ دیگر جائز بودهاست.[۳]
بند ششم پاسخ به این سخن اعتراضآمیز گشنسب است که مردم دربارهٔ خونریزیهای شاه بسیار سخن میگویند و دچار وحشت شدهاند. تنسر از اینکار دفاع میکند و عقوبتها را به روشی که اردشیر یکم در پیش گرفته عادلانه میداند. بر طبق این روش برخلاف روش پیشینیان گناهکار را نخست زندانی می کنند و به مدت یکسال او را نصیحت میکنند و اگر توبه کرد او را رها میسازند و اگر اصرار بر گناه داشت او را به مجازات میرسانند. برطبق دستور اردشیر بریدن دست ممنوع گردیده بود. همچنین آمده است که تا پیش از فرمانروایی اردشیر رسم بود که کسی را که از میان لشکری به جنگ میرفت، میگریخت بکشند. اما اردشیر دستور داد که فقط بعضی از آنان را بکشند تا دیگران عبرت گیرند و بعضی دیگر را زنده نگاه دارند تا دیگران به عفو شاه امیدوار باشند و در میان ترس و امید قرار گیرند. در این بند از تعدیل مجازاتهای جنایاتی مانند قتل و وارد آوردن جراحت و مثله کردن که اردشیر دستور آن را داده بود، سخن به میان آمدهاست.
بند هفتم دربارهٔ خاندانهای بزرگ اشرافی (بیوتات) و مراتب و درجاتی است که اردشیر در مورد آنها قوانین و رسوم جدیدی نهاده بود. در این بند توصیه شده که طبقهٔ مِهَنه (اهل حِرَف و پیشهگران) صرفاً به جمع مال نپردازند و همچنین اشخاص با کسی که از طبقهٔ پایینتر از خود ازدواج نکنند. به تفاوت اشراف با عامه از جهت لباس و خانه و باغ و زن و خدمتکار اشاره رفته و گفته شده است که اردشیر حتی میان اشراف نیز درجاتی قراد داده بود.
بند هشتم پاسخ به اعتراض گشنسب دربارهٔ بی توجهی اردشیر در موضوع ابدال (در پهلوی ستوریه) در نامهٔ تنسر چنین تعریف شده است که اگر کسی در می گذشت و پسر نداشت بیوهٔ او را به یکی از نزدیکترین خویشاوندان متوفا شوهر می دادند و اگر زن نداشت اما دختری داشت به همین گونه دختر را شوهر می دادند و اگر هیچ یک از این دو را نداشت، از دارایی متوفا زنی را خواستگاری می کردند و او را به یکی از نزدیکترین خویشان متوفا میسپردند و هر پسری که از او پیدا می شد منسوب به مرد متوفای صاحب به ترکه بود. تنسر در پاسخ مینویسد که اردشیر قوانین ارث را از بدعت و نوآوری و آشفتگی رهایی بخشید و آن را به سامان آورد و دستور داد که ابدال شاهزادگان از شاهزادگان و ابدال اشراف از اشراف باشند.
بند نهم در پاسخ به اعتراض گشنسپ در این مورد است که اردشیر آتشها را از آتشکدهها بیرون برده و خاموش کردهاست. تنسر مینویسد که این آتشها برخلاف قانون تأسیس شده بودند و این کار اردشیر یکی از اقدامات وی برای ایجاد دولت مرکزی در ایران با آتشکدهٔ سلطنتی واحدی، بودهاست.
بند دهم پاسخ به اعتراض گشنسب در معمول داشتن چندین نوع شکنجهاست. تنسر این شکنجهها را خاص مجازات جادوگران، راهزنان و بدعت گذاران در دین میداند.
بند یازدهم در پاسخ به اعتراض گشنسپ است که نوشته بود، شاه مردم را از فراخی معیشت و زیاده خرج کردن منع کردهاست. تنسر پاسخ میدهد که این کار برای تعیین وضع و حد و حدود هر طبقهٔ اجتماعیاست و جلوگیری از زیاد خرج کردن برای احتراز از درویشی است. در این بخش بار دیگر بر تفاوت میان طبقات اجتماعی تأکید شدهاست. اشراف از جهت لباس و مرکب و آلات تجمل و شلوار و کلاه و داشتن قصر و پرداختن به صید و دیگر آداب از اهل حِرَف و پیشهوران ممتاز بودند. زنان اشراف نیز جامهٔ ابریشمین بر تن میکردند. نظامیان نیز درجهٔ برتری از اهل حرف و پیشهوران داشتند. این طبقه موظف بودند به نظامیان احترام بگزارند. نظامیان نیز به نوبهٔ خود موظف به ادای احترام به اشراف بودند.
بند دوازدهم در پاسخ به اعتراضی است که اردشیر جاسوسان و خبرگیران بر مردم گماشته و این کار موجب وحشت شده است. تنسر در پاسخ مینویسد که این کار لازم است زیرا بیخبری شاه از احوال مردم دری به سوی فساد است. سپس شرایط چنین افرادی را ذکر میکند.
بند سیزدهم در پاسخ به این اعتراض گشنسپ است که اردشیر دارایی توانگران و تاجران را گرفتهاست. تنسر در پاسخ میگوید که اینان تجار واقعی نبودند بلکه مردمان پست و گناهکاری بودند که ثروت خود را از راه نادرستی فراهم آورده بودند شاه باید اضافهٔ دارایی ثروتمندان را به نفع رعایا بگیرد. اردشیر از توانگران واقعی چیزی به زور نستانده بلکه به رغبت برای او پیش کش آوردهاند.
بند چهاردهم در پاسخ به این سؤال گشنسپ است که چرا شاه ولیعهدی را برای خود معین نمیکند. تنسر در پاسخ می گوید که این کار موجب میشود که شاه گمان کند که ولیعهد پیوسته منتظر مرگ اوست و مهر او از دل شاه برود به علاوه این که وی محسود دیگران میگردد و نیز این که بنا به مقامی که دارد، دچار خویشتن بینی میشود. پس بهتر است که تعیین ولیعهد مخفی بماند. پس از داستانی عبرتانگیز بخش دیگری از نامهٔ گشنسپ را نقل میکند که توصیه کرده بود لازم است اردشیر با مشورت صاحب نظران ولیعهدی را معین کند. در پاسخ به این پیشنهاد تنسر مینویسد که اردشیر بهتر دیدهاست که در این مورد به مشورت نپردازد و نشانهای از تمایل خود را نسبت به کسی نشان ندهد بلکه سه نامه به خط خویش بنویسد و یکی را به موبدان موبد و دیگری را به مهتر دبیران و سومی را به سپهبد سپهبدان بسپارد تا پس از درگذشت شاه موبدان موبد و آن دو تن جمع شوند و نامهها را باز کنند و در مورد انتخاب شاه جدید به تبادل نظر بپردازند در صورتی که به اتفاق نظر نرسند بر موبدان موبد است که با روحانیان دیگر مشورت کند و سرانجام نظر او بر هر کس قرار گرفت، همه موظفند از آن پیروی کنند.
بند پانزدهم پاسخ به سؤال گشنسپ در مورد بزم و رزم و صلح و جنگ اردشیر است در آغاز از تقسیمات چهارگانه سخن رفتهاست. سپس آمدهاست که نبردهای اردشیر برای حفظ نواحی ایران است. لشکر کشی او به روم برای گرفتن انتقام داریوش سوم از جانشینان اسکندر مقدونی و برای معمور داشتن خزانه و آبادان کردن شهرهایی است که اسکندر به تصرف درآورده بود. اردشیر بر آن است که نوادگان آنان را به اسارت درآورده و بر آنان خراج معین کند.
بند شانزدهم متضمن نظر تنسر دربارهٔ اقداماتی است که گشنسپ ظاهراً قصد اجرای آنها را در ناحیهٔ فرمان روایی خود داشته است. تنسر بدو می نویسد که گشنسپ نمیتواند خلاف رأی همهٔ مردم رفتار کند. ظاهراً منظور او اینست که وی چارهای جز انقیاد و اطاعت ندارد.
بند هفدهم در پاسخ به ادعای گشنسپ است که بنابر آن وی خود را با اردشیر خویشاوند خوانده و از نوادگان اردشیر، پسر اسفندیار، دانستهاست. ظاهراً ادعای او آن بودهاست که خود را با اردشیر برابر به شمار آورد. تنسر بدو توصیه میکند که هر چه زودتر به خدمت شاه بیابد. در پایان این بند نویسنده به شرح کارهای اردشیر در مدت ۱۴ سال حکومت میپردازد.[۴]
اختلاف نظر محققین در مورد انتساب این نامه به زمان اردشیر[ویرایش]
در مورد اینکه تنسر یک شخصیت تاریخی بوده یا افسانهای بین محققین اختلاف نظر وجود دارد.
تنسر شخصیتی است احتمالاً افسانهای که سیصد سال پس از روزگاری که به زندگی و فعالیت او نسبت دادهاند، از وی سخن راندهاند. نامهٔ تنسر کتابی است که احتمالاً مابین سالهای ۵۵۷ تا ۵۷۰ میلادی در زمان پادشاهی انوشیروان نوشته شدهاست اما نویسنده آن را به زمان اردشیر بابکان اسناد داده است. مؤلف این رساله شناخته نشده است.[۵] نامهٔ تنسر نوشتهٔ آموزشی بسیار زیبایی است که زمان ما را با شخصیت تنسر و کارهای او آشنا میسازد. در این نامه، تنسر زاهدی اهل ریاضت، کوشا و دانشمند به نظر میرسد. تنسر در نامهٔ خود به شاه طبرستان به شرح بسیاری از کارها و رفتار شاهنشاه اردشیر بابکان میپردازد. نامه تنسر همانند دینکرت در آخر روزگار ساسانیان نوشته شدهاست. این نوشتهٔ ساختگی جعلیاتی است دارای جهت خاص و آگاهانه آن را به نویسندگان متقدم نسبت دادهاند تا به یاری زمان برای اندیشههایی که در این نوشتهها آمده، حیثیت و اعتبار بیشتری پدید آورند.[۶]
دارمستتر عقیده دارد با توجه به خصوصیات شفاهی بودن و سینه به سینه حفظ شدن ادبیات پهلوی، به نظر میآید این نامه گرچه در اصل به زمان اردشیر یکم تعلق دارد ولی در زمانهای گوناگون خصوصاً در دوران انوشیروان و پس از آن دچار دستکاریهایی شده و مطالبی بر آن افزوده شده و تغییراتی مطابق وضع زمانه در آن داده شدهاست.
چای سبز و زنجبیل اگر دم دستته بذار رو دندونت کمی دردشو آروم میکنه عزیز. خوشحالم که به برکت افزایش ظرفیت تحصیلات تکمیلی، همه ایرانیان کم کمک دارن دکتراشونم میگیرن!
شکسته نفسی نکن دیگه . بخدا سیروس مددی فصل مشترک من و شماست. پس چرا باید به بحث و جدل ادامه دهیم با اینهمه فصل مشترک؟
شب بخیر
چرا ننوشته اید این سخنان را ملکیان گفته؟!!
چرا نگفته اید سایت جدال قدیم و جدید طباطبایی پاسخ به این اظهارات را ثبت کرده؟
پروژه "معنویت " ملکیان اگر برای این "ایران" معدوم نیست پس برای کجاست؟!
ای عزیز نگفته ام چون میدانم برای شما مهم استدلالات است نه نامها! مرا با ملکیان و پروژه هایش هم کاری نیست. اما حرفهایش گاه حرف حساب است و جوابهای جواد هم منطقی نیستند.
زنجبیل و چای سبز داری تو خونه؟ امتحان کردی داداش؟
از دوستان پان ترک که با درج مصاحبه ها و تحلیل ها و اخبار تاریخ مصرف گذشته و نامربوط موجبات خنده و شادی را در کامنت دانی اینجا فراهم کردند ممنونم
حالا خدا رو شکر که اینبار تحلیل و مصاحبه حماقتبار نبود و فقط به تشخیص شما تاریخ مصرفش گذشته بود! ولی بد نیست اگر بفرمایید به چه دلیل سخنان سیروس مددی تاریخ مصرفش از نظر شما گذشته؟ صرفا بدلیل آنکه مربوط به سال 2010 است؟! اوضاع خیلی با چهار سال قبل فرق کرده بنظر شما؟!
گمان میکنند با کامنتی همچون دوخطی فوق، آب پاکی بر روی همه ی آنچه گفته شد ریخته اند و همدلان را در برابر نفوذ اندیشه ای خطرناک ! واکسینه کرده اند؛متقابلا ممنونم! گمان نمیکنم آن مصاحبه ها و تحلیلها غیر از شخص شخیصشان کس دیگری را خندانده باشند.همچنانکه جناب خرامان را نیز نه تنها نخنداندند ، بلکه متاسفانه عصبانی کردند. که البته بعدا اگر یکبار دیگر مصاحبه سیروس مددی را بخوانند ، شاید دیگر دلیلی برای عصبانیت نیابند.
چه نیکو دوستانتان را از مصرف تحلیلهای تاریخ مصرف گذشته برحذر میدارید که مبادا مسموم شوند! احسنت! شما اگر دروس حوزوی میخواندید ، حتما فقیه میشدید ! چون خوب فتواهای مختصر ولی قاطع صادر میفرمایید.
یعنی اگر شما مثلا سخنان سیروس مددی را همان زمان یعنی در 2010 میخواندید ، چون تاریخ مصرفش نگذشته بود ، قبول میکردید یا لااقل تامل ؟!
اینهمه عناد و لجاجت از چه روست؟
اتفاقاً برای این که نزد خودم نگاهم سطحی نباشد یک بار دیگر مصاحبه ایشان را خواندم و جز مشتی ادعای خصمانه و صحبت از حقوقی واهی چیزی در ان ندیدم. حرفی که استدلال و منطق پشتش نباشد کسی را به تامل نمی خواند.
عناد و لجاجتی در کار نیست، پرحرفی بیش از دو خط هم لازم نیست ... برای طرز فکری که نظربه پرداز و تئوریسینش اینها باشند که شما معرفی می کنید و با این روش تبلیغ، اصلاً واکسنی لازم نیست.
خرامان عصبانی چه شکلی میشه؟ اینجوری
ولی نه!
فکر کنم ژست همیشگی خودم بهتر باشه یعنی اینجوری
این لبخندک ها تنها ماسکهایی بر صورتند. مفتی اعظم حکم به انقضاء تاریخ مصرف تحلیل و سخنان سیروس مددی دادند. شما هم تبعیت کنید خرامان عزیز! بگویید که آره ! اصلا حواسم نبود که تاریخ مصرفشونو نگاه کنم !
خانوم پارسایی ، از شما که چند ماه قبل استفهام کردید که "و مگر آموزش زبان مادری در دست دولت است؟" و قبلترش هم در خصوص حداد عادل گفتید این فرد آنقدرها هم مهم و بانفوذ نیست، انتظاری جز این نیست که سخنان سیروس مددی را ادعایی خصمانه و "صحبت از حقوقی واهی" بنامید!
دقیقا کدام حقوق که ایشان مطرح کرده است ، واهی هستند؟
اینها نظریه پرداز و تئوریسین نیستند خانوم . چنین ادعایی لااقل ندارند، فعال حقوق مدنی هستند منتها با نگاهی بسیار جامعتر از خیلیها.
میرزا قلی خان شاملو اسپهبناتی
زبان ترکی در دهه های آغازین میلادی توانست از معرکه جان سالم بدر ببرد اما غیورمردان ترک در این میان بسیار رنج کشیدند تا فرهنگ غنی ترک و زبان آذری از تند باد حوادث جان سالم به در ببرد و در نظام جمهوری که اجازه ندادند این زبان شیرین در مدارس تدریس شود ننگی را به جان خریده اند که تا آخر عمر گریبانگیر آنان خواهد بود در همین راستا از شما خانم پارسایی خواهشمندیم به ما بپیوندید و ما را در زنده کردن زبان شیرین ترکی یاری کنید.
لاش قارونزا
سلام،
گاهی هم بخشودن، نوعی اعترض است به نابسامانی و بی عدالتی های اجتماعی.
سلام
زمانی که نبخشیدن یک اصل حکومتی باشد بخشیدن می شود نافرمانی مدنی ... ولی در این صورت هم بار اخلاقی مورد ادعایش را ندارد
به این جمله خانوم پارسایی در پاسخ به کامنتی در بالا فکر میکردم: ..."حرفی که استدلال و منطق پشتش نباشد کسی را به تامل نمی خواند."
فکر کردم چه طور منطقی میتواند شخصی باسواد چون ایشان را به تامل وا دارد؟ چون صرف اینکه بگویی آموزش به زبان مادری اکنون یک حق تثبیت شده در جهان است ، خواهند گفت خب! ما حقوق اولویت دارتری داریم بعدا به این حق هم میرسیم.
اگر استدلال کنیم که از نظر اقتصادی تبعیض فاحشی بین مناطق فارس نشین و مناطق غیرفارس نشین کشور هست ، جواب خواهد داد :"تبریز از خیلی از شهرها و مناطق کشور آبادتر است." بدون توجه به اینکه نباید تبریز را با زاهدان و کرمان و یزد و رشت و کرمانشاه و حتی اهواز مقایسه کرد. چرا که تبریز قبل از سیر نزولی فعلی ، تا چند دهه قبل تنه به تنه ی تهران میزد و لااقل تا همین 30-40 سال قبل از مشهد و اصفهان سرتر بود؛ اما اکنون طبق آمارها نسبت به این دو شهر و منطقه با فاصله زیادی عقب مانده ( رجوع کنید به آمارهای سایت مرکر توسعه تجارت ایران و مقایسه شاخصهای اقتصادی استانها) و اکنون در مرحله ی جا ماندن از شهرهای درجه دوی سابق است و کارش بجایی رسیده که مردمان بی اطلاعش از برتری تبریز بر یزد و کرمان - که البته آنهم اکنون محل مناقشه است!- کیفور میشوند. بقیه آذربایجان هم که تکلیفش روشن است و البته بی اطلاعان خواهند گفت : بابا وضع آذربایجان از کردستان و ایلام و سیستان و بلوچستان خیلی بهتره!
یک مثال واضح اقتصادی عرض میکنم :
یک سرمایه دار آذربایجانی (زنوزی) تصمیم گرفت نسبت به راه اندازی خط تولید خودروی سواری در آذربایجان اقدام کند. با وجود حمایتهای نمایندگان و استانداریهای وقت ، مدتها با مدیران مرکز و وزارت صنایع و ایرانخودرو بحث و کلنجار رفتند تا آقایان بالاخره رضایت دادند به ایجاد خط تولید که نه ، مونتاژ یک مدل خودرو! آنهم نه خودروی سواری ، بلکه خودروی کار ، آنهم بی کیفیت ترین خودروی قابل تصور در کشور ، پیکان وانت! و البته با شرط اینکه تمامی نقدینگی و سرمایه گذاری پروژه را آقای زنوزی تقبل کند و در عین حال 51 درصد سهام ایرانخودروی تبریز از آن شرکت ایرانخودرو باشد!! و باز یک تبصره دیگر آنکه قطعاتی را که مرکز صلاح بداند ، باید از قطعه سازان تهران تهیه کند و در راس آنها بدنه ی خودرو! آیا استعمار اقتصادی شاخ و دم دارد؟
اما از سوی دیگر میبینیم که همین ایرانخودرو پروژه ی عظیمی در مشهد با نام ایرانخوردروی خراسان تاسیس میکند که قسمت اعظم سرمایه گذاری را هم خود مرکز تامین کرده و ابعاد پروژه هم بسیار وسیعتر از پروژه ی آذربایجان است بطوریکه بهترین خودروی این شرکت یعنی ویتارا و نیز پرشیا اکنون در این سایت تولید میشود. همچنین مقایسه کنید با سایت سایپا کاشان که در عرض چند ماه پروژه ای به مراتب بزرگتر از پروژه ی ایرانخودروی تبریز در آن احداث شد تماما با سرمایه گذاری مستقیم سایپا و نه بخش خصوصی کاشان!
اما فاجعه بزرگتری در همین حول و حوش بی سروصدا رخ داد. پس از کلی بحث و پافشاری ، اربابان بظاهر رضایت دادند که سایت جدیدی در راه تبریز- آذرشهر تحت عنوان ایرانخودروی آذربایجان جهت تولید خودروی 206 باز تماما با هزینه بخش خصوصی ساخته شود؛سایت ساخته شد ، اما...بیش از دو سال است که حتی یک دستگاه اتومبیل هم در این سایت تولید نشده و تمامی دستگاههایش در حال خاک خوردن و پوسیدنند! چرا که شرکت ایرانخودرو به تعهداتش به بهانه های مختلف عمل نمیکند...( از یاد نبرید که برای ایجاد واحدهای بزرگ صنعتی حتما باید موافقت نهادهای امنیتی هم در این کشور و بوِیژه در مناطق درجه دومی مثل آذربایجان اخذ شود)
اما باز هم فکر کردم شاید اینها آمارها و اخباری نیست که شخص فیلسوف مسلکی چون خانوم پارسایی را به تامل وادارد. باز فکر کردم چیست که ممکن است تامل که نه ، تلنگری بر ایشان وارد کند برای اینکه درک کند چرا ما اینهمه جدی گرفته ایم آنچه را که بنظر ایشان تا این حد هم جدی نیست( و بزرگنمایی میبیندشان)
تنها یک چیز به ذهنم رسید. من اگر عضو جامعه ای باشم و ببینم که مطالبه غالب آن جامعه امر فی نفسه مقبولی است که ممکن است با حساسیتهای غالب من چندان هم منطبق نباشد ، عقلا ، عرفا و با نگاه انسانی و دموکراتیک باز هم وطیفه دارم که به خواسته ی مقبول این خیل عظیم احترام گذارم نه اینکه با تمسخر و طرد و برچسب با آن مواجه شوم.
باز ممکن است چنین تصوری هم بجای تامل، در کسی این سوال را ایجاد کند : از کجا مطمئنید که گخیل عظیمی" چنان مطالبه ای دارند؟ ایشان حق دارند این سوال را مطرح کنند. بسیار خب!
من از 25 -30 سال قبل زمانی که کودکی بیش نبودم به همراه پدر و برادر بزرگترم گاه به تماشای مسابقات فوتبالی که در تبریز برگزار میشد ، میرفتیم. در آن زمان در دهه 60 در استادیوم باغ شمال تبریز که ظرفیتی حدود 20-25 هزار نفر داشت ، مثلا در بازی بین تیمهایی چون تراکتورسازی یا ماشین سازی تبریز با تیمهای پرسپولیس و استقلال ، از حدود 20000 نفر تماشاچی حاضر در میدان گاه یک سوم آنان طرفدار تیمهای پرسپولیس یا استقلال میشدند که اغلبشان هم اهل خود تبریز بودندو بشدت تیم خود را تشویق میکردند. بازی که شروع میشد، بلندگوی ورزشگاه اسامی بازیکنان تیم را میخواند و وقتی اسامی تیم خودی را میخواند ، تماشاگران فریاد میزدند: شیرههههه! ضمنا تماشاچیانی که طرفدار تیم خودی بودند ، نیز شعارهایی که میدانند ، صرفا مربوط به فوتبال بود و گاه توام با ناسزا به بازیکنان حریف و داور هم میشد.
اما اکنون ( یعنی در 5-6 سال اخیر)پس از گذشت دو سه دهه از زمان فوق وقتی به استادیوم جدید تبریز ( که من بجای یادگار امام و سهند نام استادیوم "سولطان ساوالان" را برای آن پیشنهاد کرده ام) وارد میشوید ، بویژه در بازیهای حساس با جوی کاملا متفاوت مواجه خواهید شد. اکنون طرفداران تیمهای مرکز نشین پرسپولیس یا استقلال در موجهه با تیم تراختور، در چنان اقلیت مطلقی قرار دارند که اگر بگویم کمتر از یک درصد استادیوم را میتوانند پر کنند ، بیراه نگفته ام که آنها هم تقریبا تماما غیربومی هستند. اکنون در آغاز بازی وقتی بلندگو اسامی بازیکنان تیم میزبان را میخواند ، دیگر نه فریاد "شیره" بلکه فقط غریو "یاشاسین" را میشنوی . هرچند دقیقه یکبار - علی رغم تمهیدات امنیتی و تبلیغی وسیع برای کشاندن نوجوانان به شعارهای کودکانه ی دهه 60_ شعارهای ملی گوشها را کر میکند. یک طرف استادیوم میگوید: آذربایجان و طرف دیگر فریاد میزند: یاشاسین . و شعارهایی نظیر:
- تیراختوری ائل ایستر ....شرفلی میللت ایستر( تیراختور را ملت ما{ملت ترک} دوست دارد...ملت باشرف آنرا دوست دارد)
-تورک دیلینه مدرسه....اولمالیدی هرکسه( مدرسه به زبان ترکی ...باید برای همه برقرار شود)
- گلین گداخ آغلیاق ....اورمو گؤلون دولدوراخ! ( بیایین بریم بگرییم ....بلکه دریاچه اورمیه را پرکنیم!)
و البته وقتی بی اعتنایی و سرکوب این ملت با شدت ادامه دارد ، شعارهایی رادیکال نیز در پی میاید:
آذربایجان بیزیمکی...افغانیستان سیزینکی! ( آذربایجان مال ما...افغانستان مال شما!) { میبینید شعور عمومی یک ملت گاه بهتر از روشنفکران تشخیص میدهد که از نظر حاکمیت و بسیاری از نخبگان ، افغانها فی نفسه ! خودی تر از ترکان و آذربایجانیان و اعراب ساکن ایرانند و فقط افسوس که در جغرافیای سیاسی ما نیستند و فقط در جغرافیای فرهنگی ما هستند !و نتیجه خود را در چنین شعارهایی نشان میدهد.)
در یک مسابقه فوتبال تاریخی در سال 88 که در تبریز بین تیم تراکتور و فجرسپاسی شیراز برگزار شد، بیش از 120 هزار نفر در استادیوم 72 هزار نفری تبریز به تماشای بازی پرداختند ( با توجه به بررسی میدانی بنده عملا این امکان وجود دارد . در صورت پرکردن راه پله ها و سالنهای عبور و مرور و فشردگی جمعیت، همچنانکه استادیوم آزادی تهران که به غلط آن به عنوان صدهزار نفری یاد میشود و طبق بررسی های اخیر شمخص شده که صرفا گنجایش 75 هزار نفر را دارد ، آمار 120 هزار نفری حضور تماشاگر در آن ثبت شده است.)علت این حضور بینظیر که البته اخبار سراسری آنرا "بیش از یکصدهزار نفر" اعلام کرد ، اعتراض به تقلب در نظرسنجی یک برنامه ورزشی در خصوص درصد طرفداران تیمهای پرسپولیس، استقلال و تراکتور بود . قضیه از این قرار بود که بسیاری از طرفداران تراکتور که میخواستند به گزینه 3 رای بدهند ، مسیجهایشان از طرف مخابرات دلیور نمیشد. میدانید که هم از نظر منطقه ای و هم از نظر محتوایی، این امکان در مخابرات هست که مسیجایی را از منطقه ای خاص و یا با مضمونی خاص فیلتر نمایند. بیش از دوساعت مانده به بازی ظرفیت ورزشگاه تکمیل شد و دهها هزار نفر هم پشت در ورزشگاه ماندند و از 3-4 ساعت قبل از شروع مسابقه ، مسئولان با مشاهده ی خیل عظیم جمعیت که راهی استادیوم در حال انفجار هستند ، بارها از صدا و سیما اطلاعیه دادند که ظرفیت ورزشگاه پر است و از مردم عزیز خواهش میکنیم که در خانه بنشینند و از تلویزیون بازی را تماشا کنند! صدها نفر در استادیوم نوشته هایی در دست داشتند که روی آن جمله ی" مسیج من کجا رفت؟!" درج شده بود و البته ماموران هم از خجالتشان در آمدند! ( اینکه چرا باید آمار طرفداران تراکتور کمتر از آنچه هست بنظر بیاید ، مقوله ای دیگر است) در هر حال ، حتی اگر تقلب تنها یک تصور بدبینانه از سوی این خیل عظیم بوده باشد ، در اینکه
اینان نمایندگان همان ملتی هستند که به خودآگاهی ملی رسیده اند. همزمان میلیونها نفر هم که امکان حضور میدانی نداشتند ، در خانه هایشان همدل اینان بودند. آیا نباید به اینان و خواسته هایشان، حتی اگر با سلیقه ی شخصی ما نخواند ، احترام گذاشت و در راه خواسته های معقول و مشروعشان _ مشروع از دیدگاه بین الملل_ کوشید؟ و یا لااقل در راهشان سنگ اندازی و مانع تراشی ننمود؟
مطالبات یک ملت، ولو برای شخص ما حساسیت و برجستگی خاصی نداشته باشد، لایق تامل است.