یکی از آرزوهای دفن شده زندگیم این است که خواهری داشته باشم .
وقتی خواهر ها با هم پچ پچ می کنند
وقتی لباسها و موهای همدیگه را درست می کنند ،
وقتی هوای همدیگه را دارند حتی وقتی لج همدیگر را در می آورند ، دلم غنج می رود .
مستقیم ترین دشمن روشنفکر کسی است که من او را روشنفکر قلابی می نامم و از جانب طبقه مسلط اغوا شده است تا به دلایلی که ادعای جدی و دقیق بودن دارند ، از ایدئولوژی جزم گرا دفاع کند.
عده ای که منافع آنها به منافع طبقه حاکم وابسته است و نمی خواهند و یا نمی توانند جز این باشند، قدرت صاحب منصبان را می پذیرند و چهره روشنفکر به خود می گیرند و مثل او اعتراض به طبقه حاکم را آغاز می کنند.
اما این اعتراض هم تقلبی است و به صورتی فراهم شده که به خودی خود تحلیل می رود و در نتیجه نشان می دهد که ایدئولوژی حاکم دربرابر هرگونه اعتراضی مقاوم است .
به عبارت دیگر روشنفکر قلابی مثل روشنفکر واقعی "نه " نمی گوید بلکه " نه ولی ... " را رواج می دهد یا " می دانم اما..." را .
این دلایل، روشنفکر واقعی را به شدت آشفته می کند چون پیشتر به تضاد بین جست و جوی حقیقت عملی و ایدئولوژی حاکم پی برده ، پس دلایل اصلاح طلبان را بشدت رد می کند و با طرد آنها ، خود او پیوسته رادیکال تر می شود.
او به ضرورت به راهی می رود که یا باید با اصول طبقه حاکم بجنگد یا با تظاهر به اعتراض ، به آن خدمت کند .
پ.ن: در دفاع از روشنفکران ژان پل سارتر ترجمه رضا سیدحسینی نشر نیلوفر
کنعان را بیاد دارید ؟
کنعان یک شاهکار یا معجزه سینمایی نبود اما هنوز هم فیلم موقر و آبرومندی ست در سینمای ایران .
آخرین ساخته مانی حقیقی که توانست روی پرده سینما برود و دنیای او را نشانمان بدهد . شاید اگر او پسر لیلی گلستان نبود و فلسفه هم نخوانده بود باور نمی کردیم که شخصیت مینا را این قدر حقیقی و بی نقص خلق کرده باشد.
مینای آن فیلم زنی جاه طلب بود ؟ خیالاتی و دمدمی مزاج بود؟ عشقش تمام شده بود ؟ خسته بود ؟ مینا چه مرگش بود ؟
شور و اشتیاق را فقط جایی از فیلم در چشمانش می شد دید . آنجا که با ذوق از گرفتن پذیرش و رفتنش برای دوستش حرف می زد بقیه هرچه بود خستگی و استیصال و حتی نفرت بود در چشمانش . اما رفتنش فقط برای نماندن بود. برای زیستن در تجربه ای جدید و کشف نشده بود .
اما با آن همه به در و دیوار زدنش در پایان فیلم خسته و تنها بود. حتی مجبور شد در مقابل روز مرگی حریصانه زندگی اش زانو یزند . کارگردان فیلم را خیلی بد تمام کرد خیلی تلخ . اما این تلخی در واقعیت زندگی مینا ها جریان دارد و تمامی هم ندارد.
تمام ترسش انگار در این جمله اش به شوهرش بود: بذار برم مرتضی ! دو روز دیگه پیر می شوم می بینم دستام خالیه ... هیچی ندارم از خودم .
مینا، میناست نه می تواند آن شکل زنانگی آذر را تجربه کند ، نه می تواند بی تفاوت باشد و نه می تواند برای همیشه تسلیم شود ؟ چه کسی می داند پایان کارش چیست ؟
این مطلب را در حاشیه ی گفتگویی دوستانه در اتاق گفت و گوی آنلاین سایت نیلوفر نوشته ام . موضوع آن بحث درباره نیهیلیسم بود و غالب دوستان نیهیلیسم را هیولای اضطراب و سردرگمی که بر جان انسان مدرن افتاده قلمداد می کردند اما نظر من کمی متفاوت است.
دقت کرده اید که تا کنون چقدر دنبال پاسخی برای از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود ... بوده ایم ؟
بی آنکه بدانیم ، تصویر انسانی که در جست و جوی معناست تبدیل به بدیهی ترین تصویر ذهنی ما از خودمان شده است اما حتی نمی دانیم این تصویر از کجا آمده است و اصلاً اگر نباشد بهتر نیست ؟
همین حالا به خاطراتی از کودکی و نوجوانی مان فکر می کنم که پدر و مادر ها و معلم هایمان با تلاشی مصرانه ، گویی که وظیفه آنهاست می خواستند جوابهای آماده و بی خطر و حتی احمقانه ای به این سوال ها بدهند .
برای رسیدن به کمال را یادتان هست ؟ رسیدن به خدا ، جلب رضایت خدا ، تعالی و ابر انسان شدن و ظهور صفات برتر را چه ؟
همه شان با ولع و اشتیاق و البته دو رویی از قله ای تعریف می کردند از رنگ و بوی دنیایی که در پس این قله است و کلی معنا دارد و پوچ نیست . پرسش من این است که چرا هنوز هم این سوال وجود دارد ؟ آیا این پاسخ ها کافی نبوده ؟ آیا ما این ها را نفهمیده ایم ؟
چرا پاسخهایی که دین می دهد به نزاعها پایان نداده است و حتی آنها را بیشتر کرده است چون فاصله انسان را با آرمانی که باید باشد بیشتر کرده است و در عوض وعده داده که روزی نزاعها پایان خواهد یافت .
عقل انسان می گوید که این پاسخها تناقض ها و کاستی هایی دارند و اصلاً پاسخ نیستند چون به سؤال غلطی جواب می دهند و از همین رو نتوانسته اند کشمکش های درون انسان را از بین ببرند.
زندگی هنوز هم سراسر تقلا و کشمکش انسان با دیگران و با خود است و چه لزومی دارد که انسان خود را با رازها و افسانه ها سرگرم کند ؟ و آنچه را نمی داند رازی ماورایی و آسمانی تلقی کند و به فریب خود بپردازد ؟
این آرامش و خفتگی در مرداب ناشی از فریب عقل ، غیر از آنکه مسئولیت را از او خواهد گرفت چه فایده ای داشته و دارد ؟
بهتر نیست با کنار گذاشتن آرمان و معنا همین حالا به نزاع ها پایان دهیم ؟
اگر انسان این سؤال نادرست را کنار بگذارد و بی واسطه با زندگی درگیر شود و خود را همان گونه که هست بپذیرد لذت و معنای زندگی را در خواهد یافت و نزاع پایان خواهد یافت . چون یک طرف نزاع دیگر وجود ندارد. می توان گفت زندگی خود معنا و محصول خود است . اگر زندگی و کار خود معنای خود باشند کسی دنبال جزا و پاداش هم نخواهد گشت .
این بهیچ وجه بیهودگی نیست . ارزش غایی درون همان عمل است نه نتیجه و معنا و هدف و آرمان . درست است که هر عملی نتیجه ای در پی دارد اما موفقیت در آن لزوماً متعلق به کسی نیست که عاشق نتیجه آن است . بلکه موفقیت از آن کسی است که دل بسته و عاشق خود عمل است حتی اگر هدفی نباشد .
کودکی که با ماسه کنار ساحل قلعه و برج می سازد نگران ریختن آن نیست . حتی شاید بعد از ساختنش خودش خرابش کند شادی و لذت آن کودک برای خود بازی است اگر چه محصول بازیش را هم کمی دوست دارد اما او بازی می کند که بازی کرده باشد. همین .
هر قدر بی واسطه و معنا تراشیدن درگیر زندگی شویم بیشتر لذت زندگی را خواهم فهمید و دنبال معنا نخواهیم بود شاید دنبال رضایت و آرامشی باشیم که آن هم در گرو رضایت و آرامش دیگران است .
پربار ترین و با معنا ترین زندگی ها از آن دانشمندان و هنرمندان و انسانهایی است که بی تکلف و حتی بی آرمان قابلیت و پشتکار درگیر شدن بی واسطه با کار ، هنر و زندگیشان را داشته اند . بی شک اولین محصول طبیعی این فرایند ، جلب تأیید و رضایت دیگران وکاستن از رنج های آنان و به دنبال آن رضایت از خویش هم هست .
خشونت طیف وسیعی از آزارهای جسمی تا آسیب های روحی و روانی و اجتماعی را در بر می گیرد .
چه خوشمان بیاید و چه نه ، هنوز هم در صد بزرگی از خشونت ها بر علیه زنان اعمال می شود و زنان هنوز هم قربانی انواع خشونت ها هستند . این به معنی انکار و ندیده گرفتن خشونت بر علیه مردان نیست اما بهر دلیلی زبان آمار می گوید که تعداد زنان قربانی بیشتر است . چنانچه بیش از یک دهه است که 25 نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نامیده شده است .
آن چه تحقیقات نیم بند داخل کشورمان نشان می دهد آزار و خشونت جسمی در سطوح متوسط شهری و دارای تحصیلات به مراتب کمتر از لایه های کم سواد و سنتی تر است . اما در مورد خشونت کلامی و رفتاری و خصوصاً جنسی چنین نتیجه ای بوضوح بدست نمی آید.
زنان شهری و باسواد کمتر کتک می خورند اما از آن سو بیش تر در معرض متلک و سخنان تحقیر آمیز یعنی خشونت کلامی اند ،که چه بسا آسیب و عارضه عمیق تر و طولانی تری دارد و مهم تر است از آن رو که براحتی در محک قانون و مجازات جای نمی گیرد و به نوعی پنهانند و شاید در حیطه خود سانسوری زنان هم قرار بگیرند.
زنان در خانه ، خیابان ، محل کار و ... شنونده توهین ها ، ناسزاها و تحقیر ها هستند که گاهی حتی در بسته بندی شیک ترین کلمات و در نزاعهای بین مردان هم نثارشان می شود. در درجه اول اعتماد بنفس آنها را هدف قرار می دهد و در نهایت آن ها را به فرسودگی و افسردگی و بی انگیزگی و یا پرخاشگری .. می رساند . عجیب این است که علاوه بر هزاران خلا و محدودیت قانونی ما زنان بی جهت حد اقل بخشی از این خشونت ها را در قالب عرف و سنت پذیرفته ایم و آن را از سوی مردان طبیعی می دانیم .
همان طور که گفته شد گاهی این سوء رفتار ها اتفاقاً ظاهر شیک و امروزی هم دارند .
هر روز غرولند مردانی را می شنوم که با صراحت می گویند از حضور خانم ها در جلسه معذبند و نمی توانند راحت حرف بزنند: اگر خانم نبود می گفتم که ... مردانی که در را برای خانم باز می کنند اما با متلکی زیر زبان و نگاهی ... مردانی که زنی را بعنوان رییس خود می پذیرند اما با ساختن داستانهایی درباره زندگی شخصی او ... مردانی که هنگام حرف زدن درباره همسرشان اصرار دارند تمسخر و تحقیر حتماً در کلامشان باشد که چیزی از مردانگی کم نیاورند و....
ریشه این خشونت ها ی کلامی و رفتاری در مرز ناتوانی انسانهاست از نظر من هر جا که کم می آوریم بی واسطه دست به خشونت می زنیم . رفتار و کلام خشم آلود گاهی عقبه ناگزیر فشارهایی است که در زندگی متحمل می شویم تا اینجا مشکلی نیست .
مشکل آنجاست که یکی را بواسطه جنسیتش مستحق خشونت بیش تری می پنداریم .