دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

شاخه گلی بر گوری

یکی از آرزوهای دفن شده زندگیم  این است که خواهری داشته باشم .


وقتی خواهر ها با هم پچ پچ می کنند

وقتی لباسها و موهای همدیگه را درست می کنند ،

وقتی هوای همدیگه را دارند حتی وقتی لج همدیگر را در می آورند ، دلم غنج می رود .

 

در دفاع از روشنفکران

مستقیم ترین دشمن روشنفکر کسی است که من او را روشنفکر قلابی می نامم و از جانب طبقه مسلط اغوا شده است تا به دلایلی که ادعای جدی و دقیق بودن دارند ، از ایدئولوژی جزم گرا دفاع کند.


عده ای که منافع آنها به منافع طبقه حاکم وابسته است و نمی خواهند  و یا نمی توانند جز این باشند، قدرت صاحب منصبان را می پذیرند و چهره روشنفکر به خود می گیرند و مثل او اعتراض به طبقه حاکم را آغاز می کنند.


اما این اعتراض هم تقلبی است و به صورتی فراهم شده که به خودی خود تحلیل می رود و در نتیجه نشان می دهد که ایدئولوژی حاکم دربرابر هرگونه اعتراضی مقاوم است .


به عبارت دیگر روشنفکر قلابی مثل روشنفکر واقعی "نه " نمی گوید بلکه " نه ولی ... " را رواج می دهد یا " می دانم اما..." را .

این دلایل، روشنفکر واقعی را به شدت آشفته می کند چون پیشتر به تضاد بین جست و جوی حقیقت عملی  و ایدئولوژی حاکم  پی برده ، پس دلایل اصلاح طلبان را بشدت رد می کند و با طرد آنها ، خود او پیوسته رادیکال تر می شود.


او به ضرورت به راهی می رود  که یا باید با اصول طبقه حاکم بجنگد یا با تظاهر به اعتراض ، به آن خدمت کند .


پ.ن: در دفاع از روشنفکران     ژان پل سارتر    ترجمه رضا سیدحسینی     نشر نیلوفر

حقیقت مینا

کنعان را بیاد دارید ؟

کنعان یک شاهکار یا معجزه سینمایی نبود اما هنوز هم فیلم موقر و آبرومندی ست در سینمای ایران .


 آخرین ساخته مانی حقیقی که توانست روی پرده سینما برود و دنیای او را نشانمان بدهد . شاید اگر او پسر لیلی گلستان  نبود و فلسفه هم نخوانده بود باور نمی کردیم که شخصیت مینا را این قدر حقیقی  و بی نقص خلق کرده باشد.


مینای آن فیلم زنی جاه طلب بود ؟ خیالاتی و دمدمی مزاج بود؟ عشقش تمام شده بود ؟ خسته بود ؟ مینا چه مرگش بود ؟


شور و اشتیاق را فقط جایی از فیلم در چشمانش می شد دید . آنجا که با ذوق از گرفتن پذیرش و رفتنش برای دوستش حرف می زد بقیه هرچه بود خستگی و استیصال و حتی نفرت بود در چشمانش . اما رفتنش فقط برای نماندن بود.  برای زیستن در تجربه ای جدید و کشف نشده بود .

اما  با آن همه به در و دیوار زدنش در پایان فیلم خسته و تنها بود. حتی مجبور شد در مقابل روز مرگی حریصانه زندگی اش  زانو یزند . کارگردان فیلم را خیلی بد تمام کرد خیلی تلخ . اما این تلخی در واقعیت زندگی مینا ها جریان دارد و تمامی هم  ندارد.


تمام ترسش انگار در این جمله اش به شوهرش بود: بذار برم مرتضی ! دو روز دیگه پیر می شوم می بینم دستام خالیه ... هیچی ندارم از خودم .


مینا، میناست نه می تواند آن شکل زنانگی آذر را تجربه کند ، نه می تواند بی تفاوت باشد و نه می تواند برای همیشه تسلیم شود ؟ چه کسی می داند پایان کارش چیست ؟

دنبال چه می گردید؟

این مطلب را در حاشیه ی گفتگویی دوستانه در اتاق گفت و گوی آنلاین سایت نیلوفر نوشته ام . موضوع آن بحث درباره نیهیلیسم بود و غالب دوستان نیهیلیسم را هیولای اضطراب و سردرگمی  که بر جان انسان مدرن افتاده قلمداد می کردند اما نظر من کمی متفاوت است.


دقت کرده اید که تا کنون چقدر دنبال پاسخی برای از کجا آمده ام و  آمدنم بهر چه بود ... بوده ایم ؟

بی آنکه بدانیم ، تصویر انسانی که در جست و جوی معناست تبدیل به بدیهی ترین تصویر ذهنی ما از خودمان شده است اما حتی نمی دانیم این تصویر از کجا آمده است و اصلاً اگر نباشد بهتر نیست ؟


همین حالا به خاطراتی از کودکی و نوجوانی مان  فکر می کنم که  پدر و مادر ها و معلم هایمان با تلاشی مصرانه ، گویی که وظیفه آنهاست می خواستند جوابهای آماده و بی خطر و حتی احمقانه ای به  این سوال ها بدهند .

برای رسیدن به کمال را یادتان هست ؟ رسیدن به خدا ، جلب رضایت خدا ، تعالی و ابر انسان شدن و ظهور صفات برتر را چه ؟

همه شان با ولع و اشتیاق  و البته دو رویی از قله ای تعریف می کردند از رنگ و بوی دنیایی که در پس این قله است و کلی معنا دارد و پوچ نیست . پرسش من این است که چرا هنوز هم این سوال وجود دارد ؟ آیا این پاسخ ها کافی نبوده ؟ آیا ما این ها را نفهمیده ایم ؟


چرا پاسخهایی که دین  می دهد به نزاعها پایان نداده است و حتی آنها را بیشتر کرده است چون فاصله انسان را با آرمانی که باید باشد بیشتر کرده است  و در عوض وعده داده که روزی نزاعها پایان خواهد یافت .


عقل انسان می گوید که این پاسخها تناقض ها و کاستی هایی دارند و اصلاً پاسخ نیستند چون به سؤال غلطی جواب می دهند و از همین رو نتوانسته اند کشمکش های درون انسان را از بین ببرند.

زندگی هنوز هم سراسر تقلا و کشمکش انسان با دیگران و با خود است و چه لزومی دارد که انسان خود را با رازها و افسانه ها سرگرم کند ؟ و آنچه را نمی داند رازی ماورایی و آسمانی تلقی کند و به فریب خود بپردازد ؟


این آرامش و خفتگی در مرداب ناشی از فریب عقل ، غیر از آنکه مسئولیت را از او خواهد گرفت چه فایده ای داشته و دارد ؟

بهتر نیست با کنار گذاشتن آرمان و معنا همین حالا به نزاع ها پایان دهیم ؟


 اگر انسان این سؤال نادرست را کنار بگذارد و بی واسطه با زندگی درگیر شود و خود را همان گونه که هست بپذیرد لذت و معنای زندگی را در خواهد یافت و نزاع پایان خواهد یافت . چون یک طرف نزاع دیگر وجود ندارد.  می توان گفت زندگی خود معنا و محصول خود است . اگر زندگی و کار خود معنای خود باشند کسی دنبال جزا و پاداش هم نخواهد گشت .


این بهیچ وجه بیهودگی نیست . ارزش غایی درون همان عمل است نه نتیجه و معنا و هدف و آرمان  . درست است که هر عملی نتیجه ای در پی دارد اما موفقیت در آن لزوماً  متعلق به کسی نیست که عاشق نتیجه آن است . بلکه موفقیت  از آن کسی است که دل بسته و عاشق خود عمل است حتی اگر هدفی نباشد .

کودکی که با ماسه کنار ساحل قلعه و برج می سازد نگران ریختن آن نیست . حتی شاید بعد از ساختنش خودش خرابش کند شادی و لذت آن کودک برای خود بازی است اگر چه محصول بازیش را هم کمی دوست دارد اما او بازی می کند که بازی کرده باشد. همین .


هر قدر بی واسطه و معنا تراشیدن درگیر زندگی شویم بیشتر لذت زندگی را  خواهم فهمید و دنبال معنا نخواهیم بود شاید دنبال رضایت و آرامشی باشیم که  آن هم در گرو رضایت و آرامش دیگران است .


پربار ترین  و با معنا ترین  زندگی ها  از آن دانشمندان و هنرمندان و انسانهایی است که بی تکلف و حتی بی آرمان قابلیت و پشتکار درگیر شدن بی واسطه با کار ، هنر و زندگیشان را داشته اند . بی شک اولین محصول  طبیعی این فرایند ، جلب تأیید و رضایت دیگران وکاستن از رنج های آنان و به دنبال آن رضایت از خویش هم هست .

 

خشمت را از من بگیر...

خشونت طیف وسیعی از آزارهای جسمی تا آسیب های روحی و روانی و اجتماعی را در بر می گیرد .


چه خوشمان بیاید و چه نه ، هنوز هم در صد بزرگی از خشونت ها بر علیه زنان اعمال می شود و زنان هنوز هم قربانی انواع خشونت ها هستند . این به معنی انکار و ندیده گرفتن  خشونت بر علیه مردان نیست اما بهر دلیلی زبان آمار می گوید که تعداد زنان قربانی بیشتر است . چنانچه  بیش از یک دهه است که 25 نوامبر  روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نامیده شده است .


آن چه تحقیقات نیم بند داخل کشورمان نشان می دهد آزار و خشونت جسمی در سطوح متوسط شهری و دارای تحصیلات به مراتب کمتر از لایه های کم سواد و سنتی تر است . اما در مورد خشونت کلامی و رفتاری  و خصوصاً جنسی چنین نتیجه ای بوضوح بدست نمی آید.


زنان شهری و باسواد کمتر کتک می خورند اما از آن سو بیش تر در معرض متلک و سخنان تحقیر آمیز یعنی خشونت کلامی اند ،که چه بسا آسیب و عارضه عمیق تر و طولانی تری دارد و مهم تر است از آن  رو که براحتی در محک قانون و مجازات جای نمی گیرد و به نوعی پنهانند و شاید در حیطه خود سانسوری زنان هم قرار بگیرند.


زنان در خانه ، خیابان ، محل کار و ... شنونده توهین ها ، ناسزاها و تحقیر ها هستند که گاهی حتی در بسته بندی شیک ترین کلمات  و در نزاعهای بین مردان هم نثارشان می شود. در درجه اول اعتماد بنفس آنها را هدف قرار می دهد و در نهایت آن ها را به فرسودگی و افسردگی و بی انگیزگی و یا پرخاشگری .. می رساند . عجیب این است که علاوه بر هزاران خلا و محدودیت قانونی  ما زنان بی جهت  حد اقل بخشی از این خشونت ها را در قالب عرف و سنت  پذیرفته ایم و آن را از سوی  مردان طبیعی می دانیم .


همان طور که گفته شد گاهی این سوء رفتار ها اتفاقاً ظاهر شیک و امروزی هم دارند .


هر روز غرولند مردانی را می شنوم که با صراحت می گویند از حضور خانم ها در جلسه معذبند و نمی توانند راحت حرف بزنند: اگر خانم نبود می گفتم که ...  مردانی که در را برای خانم باز می کنند اما با متلکی زیر زبان و نگاهی ...  مردانی که زنی را بعنوان رییس خود می پذیرند اما با  ساختن داستانهایی درباره زندگی شخصی او ... مردانی که هنگام حرف زدن درباره همسرشان اصرار دارند تمسخر و تحقیر حتماً در کلامشان باشد که چیزی از مردانگی کم نیاورند و....


ریشه این خشونت ها ی کلامی و رفتاری در مرز ناتوانی انسانهاست از نظر من هر جا که کم می آوریم بی واسطه دست به خشونت می زنیم . رفتار و کلام  خشم آلود  گاهی عقبه ناگزیر فشارهایی است که در زندگی متحمل می شویم  تا اینجا مشکلی نیست .

مشکل آنجاست که یکی را بواسطه جنسیتش مستحق خشونت بیش تری می پنداریم .