دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

نشخوارگاه!

گمان می کنم فقط اگر بتوانم متدولوژی یا روش شناسی علوم سیاسی را در دانشگاه یاد بگیرم باقی کار بعهده خودم باشد و کتابها . فکری هم باید به حال خوب شدن زبان انگلیسی ام بکنم .


از کنده ی استادانی که یا در لاک دفاعی دانش سیاست بی خاصیت فرو رفته اند و یا بدون توجه به واقعیات ، مشغول جا کردن سنتهای پوسیده و دیرین عرفی و دینی در نقشهای تازه و چسباندن آنها به مقتضیات امروزی اند یا سرگرم پوشاندن ردای پست مدرنیسم به مهملات ابدی ، دودی برنخواهد خواست .


خوبست هر چه سرفصل ها را هرس کرده اند نتوانسته اند دست به بعضی مفاهیم و منابع و مبانی بزنند و باز خوب تر است که گروه آموزشی دانشکده دروس اختیاری مربوط به افکار سیاسی غرب را برای ارائه انتخاب کرده است.


از همه اینها خوب تر ، حال و احوال و مهربانی اهل خانه است که با من کتاب به دست و کلافه کنار می آیند و تحملم میکنند . بله یه همچین همسر و پسرکی داریم ما ...

 



قربان کردن عقل به پای عشق یا جهل!

عقلانیت عنصر غایب و گوهر گمشده فرهنگ ماست و از این رو فرهنگی تقدیر گرا و نه تدبیر گرا در ایران حاکم گردیده است . یکی از دلایل عدم رشد تفکر انتقادی ، رابطه مرید و مرادی و عقل کل دانستن مراد و مرشد بوده است . این پدیده نامبارک ، جرأت اندیشیدن را سلب و هر گونه خلاقیت علمی را نابود کرده است . بنا شدن تمامیت فرهنگ ما بر این رابطه ، ما را اسیر فرهنگی هیجان محور نموده است که با نقد و اندیشیدن به هیچ وجه سر سازگاری و مماشات ندارد .


سالک این وادی ، مانند مستی افتان و خیزان ، به هر اندیشه خرد گریز یا خرد ستیزی دخیل می بندد و سر بر آستان اندیشه های پست مدرنیستی ، ساختار شکنی و ... می ساید ، دون کیشوت وار به جنگ واقعیت های متصلب و عینی می رود و فقدان عقل را به سور می نشیند و خود را سرآمد این میدان موهوم می شمارد!


 عقل گریزی و عقل ستیزی عرفانی / پست مدرن ، هم در جهان علم و دانش تجربی و نظریه پردازی باعث عقب ماندگی و تأخیر شده است و هم در عالم سیاست و تأسیس اندیشه ها و مکاتب سیاسی ، مصائب بیشماری را رقم زده است . در غیاب عقل بسیاری از توهمات و خرافات بر صدر نشسته و قدر دیده است و عاقلان و خرد گرایان که بقول حافظ  نقطه پرگار وجودند ، صرفاً در دایره عشق سرگردان نیستند ، بلکه در قتلگاه سیاست نیز سرهای خود را چون بار گرانی بر دوش می کشند.


نتیجه این که ، فرهنگ غالب ما شد فرهنگی که بر خلاف فرهنگ خرد محور که می خواهد جهانی منضبط و منسجم پدید آورد ، گستاخ و شوخ چشم و لا ابالی است که می خواهد هر معیار و ضابطه ای را از میان بردارد و جهان را جایی بداند که کوشش و جدیت در آن ره به سویی نمی برد و بهره ای عاید انسان نمی کند .


بر خلاف رأی کسانی که به تبعیت از پست مدرنیسم ، هم عقل مدرن و هم تمدن مبتنی بر آن را به سخره می گیرند و معتقدند که تمدن غربی  رو به اضمحلال است باید گفت این پیشگویی ها خیلی مطابقتی با واقعیت ندارد و تنها می تواند تسلای خاطر سنت گرایان و ستیزه جویان با مظاهر تمدن باشد نه چیز دیگر ! بقول سید جواد طباطبایی:" زوال تمدن غرب ، توهم یا وجهی از ایدئولوژی های جدید غربی است که درباره آن خشت پر توان زد ، چرا که پایه ای در واقعیت ندارد ولی وجدان نگون بخت ما را که پای بر گل زوال و انحطاط مانده است نوازش می دهد."


با عقل ستیزان و عقل گریزان ، هر که و درهرجایگاهی باشند نباید مماشات کرد ، حتی اگرعارفان واصل باشند یا صاحبان کارخانه های کرامت سازی یا بقول فوکو تخطی کنندگان از نظم معقول مدرن . تا اراده های آدمیان در پای ارادت سالاری و حماقت و جنون قربانی نگردد.


هر چند شاید این سخنان تکراری به نظر برسد اما در روزگاری بسر می بریم که تکرار و تأکید بر همین بدیهیات ، سخت ضروری است ، در روزگاری که برای دفاع از عقل باید ، باید دنبال دلیل بود و بهانه انگیخت !


پ.ن: در غیاب عقل / سید عبدالحمید ضیایی / نشر فکر آذین / چاپ اول 1390


پیشتر کتاب "در غیاب خداوند "را از وی خوانده و در ورق پاره هایی از جنس شک از آن نوشته ام.