دوازده روز پیش جدایی نادر از سیمین را دیدم و هنوز در این فکرم که درباره اش چه چیزی برای گفتن دارم ؟ این یکی را باید دید و چند باره دید .
درباره کارگردانی فیلم ، بازی بازیگرانش ، فیلمبرداری و تدوینش نقد هایی خوانده بودم برای دیدن آخرین فیلم فرهادی که درخشش جهانی هم داشت آماده بودم اما هنوز بهت دیدن خود فیلم با من است .
بهتی که آدمهای فیلم به آن مبتلا بودند و هم چنان هستند ...
تقابل آدمهایی که هر کدام در وادی خودشان حیرت زده بودند و گویی با هر حرف و کارشان بیشتر در حیرت و حسرت فرو می رفتند.
و ما چقدر به آدمهای راستگویی مثل فرهادی نیاز داریم ... فیلم او یادمان می اندازد که زمین زیر پایمان چقدر سست است ؟ حقیقت چقدر تلخ است ؟ مصلحت دروغین چه زبونانه ، شیرین است ؟ و چقدر ما تنهاییم ؟حال چه اهمیتی دارد نادر از سیمین جدا شود یا سیمین از نادر ؟... رستگاری است که هم چنان از ما دریغ می شود.
شک ندارم جاهایی زیر این آسمان هست که عمق فضا در آنجا بیشتر است .جاهایی که حس میکنی چشمانت بیشتر می بینند و گوشهایت بیشتر می شنوند. جاهایی که با هر نفست گویی حجمی از زیبایی و عظمت را فرو می دهی .
نوری به تاریکی می تابد و اتفاقی در تاریکی رخ می دهد ...
هشت روزی که در سفر بودم بودن در چنین جاهایی را دو سه بار تجربه کردم . موقع دیدن اجرای بالرین ها در سالن باله ، روز اول نوروز رقص آذری مردم در ایچری شهر و ...در شهری که سرشار از رقص و موسیقی و رنگ بود .
اینجا زمان متوقف شده ، تلویزیون تظاهرات مردم سوریه در حمایت از اسد را زنده پخش می کند ، آمار نفر سفرها را می دهد و گزارش هایی از مردمی نشان می دهد که از دیدن سریالهای نوروزی خوشحالند ....اما تو گویی مردم در خیابان تکرار و یکنواختی و کسالت را با خود به این سو و آن سو میبرند و هم چنان منتظرند .
تا سهم آنان از این انتظار چه باشد ؟!