این بار سعی کردیم آرام و بدون حاشیه شروع کنیم . جلسات را نوبتی در خانه ها ی خودمان و فقط با حضور خانمها برگزار می کنیم . پذیرایی با ساده ترین شکل فقط یک فنجان چای یا قهوه و محور بحث ها از قبل تعیین شده جلو می رویم . منظم تشکیلش می دهیم و می رویم جلو... اوایل همه چیز عالی پیش می رفت . هر بار مهمان های جدیدی داشتیم هر جلسه کتابی معرفی می شد و در هفته های بعد به نقد و بحث می کشیدیمش . تکلیف خواندنی و جمع کردنی و پرسیدنی تعیین می شد برای جلسه بعد و با اشتیاق می رفتیم تا دو هفته بعد.
-
جلساتی که با یکی دو دوست نزدیک شروع شده بود و از گپ های دوستانه به جلسات منظمی تبدیل شده بود که دوبار در ماه برگزار می کردیم . برای جلسه ها موضوع بحث تعیین می کردیم . کتابخوانی و شعر خوانی داشتیم . گاهی یکی سازی می زد . آن دو ساعت شیرین و دوست داشتنی بود چون به فکر هایمان مجال جولان می دادیم . احساس نشاط بسراغمان می آمد و داشتیم نفس کشیدن و رشد کردن را تمرین می کردیم.
-
تقریباً یکسال اوضاع خوب بود اما نمی دانم دقیقاً یادم نیست ویروس تجمل و تنبلی و بی تفاوتی و ترس و ... از کی وارد جمع مان شد ؟ اما چیز های کوچکی یادم می آید:
یک بار میزبان برایمان کیک هویج پخته بود و خوشمزگی آن باعث شد بقیه لازم بدانند که دستور پختش را بگیرند .
یک بار دیگر میزبان چای را در فنجان هایی سرو کرد که رویشان هنرمندانه نقاشی شده بود اون هم توسط خودش . این بار همه مشتاق شدند طرز تهیه رنگ و لوازم را یاد بگیرند و بروند تو خانه های خودشان بلکه کاسه و لیوانی رنگ کنند و از قافله هنر عقب نمانند .
-
یک بار دیر آمدن یکی داستان و ماجرای عجیبی داشت که مشتاق بود حتماً به سمع بقیه برساندش.
یک بار دیگر هم یکی حوصله اش سر رفت و گفت چرا نرویم تو فضای آزاد بنشینیم حرف بزنیم اما کدام فضای آزادی اون هم در شهر ما بود که این خانمهای شر و شور را بدون درد سر دو ساعت در خودش جا بدهد ؟ البته فضا را که یافتیم اما فضا تحمل ما را نداشت !
چند باری هم بهر دلیلی چند نفر کتاب تعیین شده را نخوانده بودند و حرفی برای زدن و البته حوصله ای برای شنیدن هم نداشتند .
چند نفری گفتند اگر حرف و بحث سیاست باشه ما نیستیم اما از پارسال مگر حرفی بود که رنگ سیاسی نگرفته باشد ؟
کم کم سر و صدای بقیه هم در آمد مثل این ها :
- مامانم می گه این حرفها برای تو شوهر نمی شه جای این کارا زودتر یکی رو پیدا کن و خیال من رو راحت کن !
- شوهرم می گه این جلسه ها به چه دردی می خورند ؟ غذای من و بچه چی می شه ؟
- پدرم می گه حق نداری بری ! ممکنه حرف سیاسی بزنین من حوصله درد سر ندارم !
- برادرم می گه این لوس بازیها چیه ؟ فایده ای هم داره؟
-
حالا همان دو سه نفر اولی مانده ایم که چه کنیم ؟ کجا اشتباه شد و چرا این جلسات هم عاقبت به خیر نشدند؟
پیشنهاد می کنم کتاب جدید محمد قائد را اگر تا حالا نخوانده اید ، از دست ندهید .
-
منظورم " ظلم ، جهل و برزخیان زمین " است . مؤلف در توضیح عنوان کتابش گفته نجواها و فریاد ها در برخورد فرهنگها و با خواندن این کتابش دیگر شکی ندارم که قائد مقاله نویسی قهار و یک روشنگر واقعی است .
-
با زیر عنوان کتابش بیشتر موافقم و آن را می پسندم . چون در این مقالات دقیقاً به بررسی همین ها پرداخته ، نجواها و فریادها یی که تاکنون نشنیده ایم یا کمتر شنیده ایم نجواهایی که از بس نجوا بوده اند در میان فریاد های قدرتمندان گم شده اند . حقایقی از تاریخ این سرزمین که بد نیست بدانیم و فریاد هایی که آنقدر شنیده ایم که همه از حفظیم اما خالی از معنای همیشگی شان هستند.
-
انتخاب گزیده ای از کتاب آسان نبود ...اینها را ببینید :
-
- گفتگوی فرهنگ ها چنان عادی است که اغلب به نجوا می ماند. فقط وقتی یک یا چند فرهنگ به دلیلی در پهنه گیتی نعره می کشند، مردمان دیگر حدس می زنند که احتمالاً کار به جاهای باریک کشیده است .
- -
- به بیان دیگر کافی نیست که تمدنها و فرهنگها بیاموزند گفتگو کنند چون این کار را به اندازه کافی بلدند بلکه باید بیاموزند که از بلند کردن صدایشان خودداری ورزند این توصیه به گفتن آسانتر می نماید تا به عمل . زیرا همواره ملت ها و فرهنگهایی مدعی اند که مظلوم واقع شده اند و حق دارند صدای خود را به گوش جهانیان برسانند و همواره تمدنهایی وجود دارند که نعره می کشند و بعد ها روشن می شود آن سر و صدا ها در واقع آخرین تلاششان برای زنده ماندن و در حکم غزل خداحافظی بوده است . همه مردگان جهان را با سکوت و نزاکت ترک نکرده اند .
-
- نبرد های میان ملت ها و درون ملت ها نه بر سر هنجار و عادت و فرهنگ که بر سر داشتن و نداشتن و مالکیت بوده است . هیچ قومی برای نجات قومی دیگر از عادات ضاله ، زحمت لشگر کشی به خود نمی دهد اما زمانی که بدانند مجسمه عظیم خرسی از طلای ناب می پرستند که بهای آن از هزینه اجیر کردن جنگجو بیشتر است هدایت گمراهان را بر خود فرض می داند و دلایلی که برای یورش خویش می تراشد بعد ها با مفاهیم ماوراء الطبیعه مخلوط می شود و برای مورخان و فیلسوفان مشغله فراهم می کند.
-
حس بی نظیری است وقتی رشد انسانی را می بینی که وجودش از توست اما متعلق به تو نیست .
خ
از جنس توست اما در دنیای دیگری قد می کشد. همیشه دوستش داری اما گاهی تحسینش می کنی و گاهی احساس عجز می کنی در برابرش. گاهی از دستش حرص می خوری که به پایش نمی رسی و گاهی می خواهی نقش منجی و باغبان و مربی را بازی کنی برایش گاهی دوست داری خجالت بکشد! ...اما باید باور کنی که همه اینها هست و هیچ کدامش نیست .
خ
یک هفته ای می شود که پسرم سرچ در گوگل را یاد گرفته و برای اینکه چیزی از نقش مربی کم نیاورم استفاده از ویکی پدیا را هم یادش دادم و حالا دیگر از خوشحالی روی پا بند نمی شود . دیشب که داشت با هیجان مراحل تشکیل سلول اولیه انسان را برای پدرش تعریف می کرد برق از سرم پرید پدرجان هم حال و روز بهتری نداشت سرخ و سفید می شد و نگاهش را می دزدید.
خ
اما بعدش هیچ اتفاقی نیفتاد نه زلزله ای شد نه دیواری فرو ریخت فقط احساس کردیم که پسرمان همیشه کودک نخواهد ماند. بعد از این هم اتفاقی نمی افتد می دانم که از اعتمادی که به او می کنم ضرر نمی کنم.
خ
می دانم که امروز در اقیانوسی از تصویر ها و صدا ها و نوشته ها و بلوتوثها در خانه و بیرون از خانه تنها نیست اطمینان دارد که هر چی بپرسد مامان حداقل نشانی اش را به او خواهد گفت .
برای حصول معرفت دو راه هست که می توان به ترتیب آن ها را عقل و شهود نامید.
خ
از نظر عرفا شهود، در مقابل دانش استدلالی و تحلیلی است یعنی نحوه ای از حکمت ، که ناگهانی و نافذ و مرد افکن است . درست به خلاف تحقیق کند و اشتباه آمیز علم که در کل بر حواس تکیه دارد.
خ
حاصل نخستین و بلا واسطه لحظه شهود ، اعتقاد به امکان نحوه ای از معرفت است که می توان آن را مکاشفه یا الهام یا اشراق نامید به خلاف احساس و استدلال و تجزیه و تحلیل که گاهی ما را در وادی جهل و وهم سرگردان می سازند.
خ
شهود همراه با یقینی است که در عقل نیست . در لحظه شهود شک کردن در حقیقت آن تقریباً محال است . اما اگر بر اثر تحقیق معلوم شد که قوه شهود هم دست کم به اندازه عقل در معرض خطاست ، یقین ذهنی قوی تر آن عیب آن خواهد شد ، یعنی آن را فریبنده تر خواهد ساخت .
خ
یکی از قابل توجه ترین موارد شهود ، دانشی است که مردم گمان می کنند درباره معشوق خود دارند اینجا به نظر می رسد که دیوار میان اشخاص شفاف می شود . با این همه در این زمینه هم فریبکاری با توفیق تمام متداول است و حتی اگر فریب عمدی در کار نباشد قاعدتاً و به تجربه می فهمیم که آن دانش فرضی موهوم بوده و روش کند و کورمال عقل در نهایت امر بیشتر شایان اعتماد است .
خ
شهود در حقیقت یکی از جلوه های رشد غریزه است و مانند همه غرایز در محیط آشنایی که عادات حیوان مورد بحث را پدید آورده خیلی هم شایان تحسین است اما همین که محیط طوری تغییر کند که مستلزم یک نحوه عمل خلاف عادت باشد شهود پاک درمانده می شود.
خ
اعتقاد به واقعیتی غیر از آنچه بر حواس ما ظاهر می شود در بعضی از احوال روحی پدید می آید و این سرچشمه بسیاری از اعتقادات مابعد طبیعی است مادام که چنین حالی هست نیازی به منطق احساس نمی شوداما وقتی شدت و حدت احساس یقین از میان می رود آدمی که عادت به استدلال دارد در جستجوی مبانی عقیده ای در خود سراغ گرفته بر می آید . اما دیگر ، روح جستجو گری در میان نیست چون آن عقیده اکنون موجود است و آن آدم هر مبنای متناقضی را که پیدا شود با آغوش باز می پذیرد .
خ
شهود نسنجیده و نیازموده برای احراز حقیقت کافی نیست هر چند بسیاری از حقایق مهم ابتدا به این صورت تجلی کرده اند . غریزه هم مانند سایر قوای بشر در معرض خطاست هر چند کسانی که عقلشان ضعیف است حاضر نیستند این را در مورد خودشان بپذیرند. تنها جایی که غریزه کمتر در معرض خطاست صرفاً امور عملی مانند تنازع بقاست .
خ
با این همه در مسلک عرفان حکمتی یافت می شود که از هیچ راه دیگری بدست نمی آید البته تنها اگر ضبط و سلطه کافی بر اندیشه خود داشته باشیم . در این صورت جستجوی کند و احتیاط آمیز علم در تقابل با یقین برق آسای عرفان ، به نظر نخواهد آمد.
خ
علم و عقل مقابله ای با غریزه و شهود ندارند اما در تقابل با اتکای کور کورانه بر جنبه های جالب توجه شهود و غریزه اند.
خ
از مقاله " عرفان و منطق " نوشته برتراند راسل و ترجمه نجف دریا بندری