اپیکور می گوید لذت همان نبودن رنج است ... کشف تازه من این است که در آهستگی لذتی ژرف است ... کشف تازه ای نیست می دانم اما سالهاست که فراموش کرده بودم لذت آهستگی را...
چیز کمی نیست ! کوندرا کتابی درباره اش نوشته و به زندگی شتابناک عصرمان پوز خندی دلچسب زده است.
در این شتابناکی ٬ بطرز وحشتناکی کمبود زمان و وقت را به ما تلقین کرده اند . با همین بهانه سرعت می گیریم . می دویم و چند کار را با هم انجام می دهیم تا کم نیاوریم اما ...
طبق آن عقیده قدیمی که می گوید هر عقیده ای که منتشر شود دیر یا زود به مؤلف خویش حمله ور خواهد شد ، اولین مخاطب این نوشته خود منم ! خیلی دیر نیست زمانی که انجام دادن همزمان چند کار را هنری بی بدیل می دانستم که انجامش فقط از همچو منی بر آید و بس .
غافل از این که هستند چیزهایی که فدا می کنم . قربانی می شوند تا من زمان کم نیاورم و بگویم که توانسته ام همه را انجام بدهم . حالا می فهمم اولین قربانی ماجرا خود منم . تنم . ذهنم و روانم از این همه تداخل و پریشانی خسته است و تنها کاری که من برای تسکینش می کنم به زبان ساده غر زدن است به تمام دنیا .
وقتی چند کار با هم انجام می شود در وقت صرفه جویی می شود اما وقت ذخیره نمی شود .
وقتی با چشمم چیزی را می بینم و با گوشم چیز دیگری را می شنوم و دستم به کار دیگریست ذهنم را وادار می کنم که چند برابر بیشتر انرژی مصرف کند . و تازه وقت استراحت که میخواهم انرژی جمع کنم فعالیت اصلی ذهنم شروع می شود من می خوابم اما ذهنم هم چنان مشغول کار است . برای همین است صبح که بیدارمی شوم انگار که هرگز نخوابیده ام .
عجب شاهکاری ! وقت کم نمی آورم اما خودم را کم می آورم انرژی ذهنم را می ریزم دور ... دیگر انرژی نیست برای کارهایی که دوستشان دارم . حالا با این همه طلای وقت چه کنم؟ دیگرچه می خواهم ؟
الان تنها چیزی که می خواهم این است که این نرم افزار مولتی تسک را از ذهنم پاک کنم بیندازمش دور اونهم جایی که دیگر برنگردد. می خواهم هر کاری که می کنم فقط همان کار را بکنم .
مگر غیر از این است که تنها چیزی که در تملک انسان است لذت های کوچک است ؟
لذت یک جرعه آب خنک ، لذت یک نوازش ، لذت رسیدن ذهن به یک سوال ... جواب را نمی گویم ، چون بیشترمان سوالی نداریم که جوابی بخواهیم !
این روزها با خودم تکرار می کنم چگونه میتوان خواند که پنج نفر از دوازده نفری که به اعتصاب غذا دست زده اند راهی بهداری اوین شده اند و هم چنان از گفت و گو با وجدان خویش طفره رفت ...
می خواهم بدانم آیا مسئولیتی اخلاقی متوجه من و دیگرانی که در زندان نیستند هست یا خیر ؟
میخواهم بدانم برگهایی که در تاریخ سی سال گذشته در این سرزمین ورق خورده اند و در بهترین حالت رویشان نوشته اند " اشتباه کردیم " باز هم ورق خواهد خورد ؟ اگر از خود نپرسیم که چرا ؟ چه شد که اشتباه کردیم ؟ این برگه های اعتراف به چه کاری می آیند ؟
در این روزهای گرم آغازین تیرماهی که خرداد های پرحادثه مان را می بلعد در پیش رویمان چه داریم ؟ نکند فقط منتظر آوای مرگ دیگری از اوین باشیم که در فیس بوک و گودر و وبلاگستان جارش بزنیم ؟
آیا لازم است مثالهای بیشماری را نام ببرم که چگونه در حال حاضر اجتماع ما انسانیت بخش بزرگی از جامعه را ندیده می گیرد ؟ و بارها آنها را در موقعیت هایی قرار می دهد که بین بد و بدتر انتخابی اجباری داشته باشند ؟
نداشتن اعتماد به نفس ، یا نوعی فروتنی کاذب که من که هستم که کاری کنم یا قضاوتی کنم در تاریخ تطهیرمان خواهد کرد ؟
چون وقتی گفته می شود همه گناهکارند در واقع هیچکس گناهکار نیست . می بینید که چقدر مضحک و مستأصلانه است بویژه در مورد کسانی که در مسندی از قدرتند یا سهمی از منصبی دارند اختیاری دارند یا حتی می دانند و طوری عمل می کنند که گویی نمی دانند .
آیا فروپاشی اخلاقی چیزی جز این است که گرسنگی او که در زندان است را ما هم حس نکنیم و کاری نکنیم ؟
متاسفانه باید اقرار کنم من و همه کسانی که بد را در مقابل بدتر انتخاب کرده اند بزودی فراموش می کنند که بد را انتخاب کرده اند و از این اصل بخوبی استفاده می شود که تمامی مردم را برای پذیرفتن بد به معنای دقیق کلمه اش آماده کنند. عجیب است که همیشه تجربه را کنار می گذاریم و به تحلیل ها و فرمول های آماده رو می آوریم ....
هانا آرنت از جمله متفکرانی است که راه مبارزه با توتالیتاریسم را شناخت دقیق ماهیت و علل پیدایش آن ومهار کردن تاریخش می داند . از وی مقاله جالبی یافته ام بنام " مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" . از خودم می پرسم چقدر می شناسمش ؟
از نظر وی نظام های توتالیتر در آغاز بر اساس نفی انسانیت بخشی از انسانها و نهایتاً نفی ذات انسان عمل می کنند... آشنا نیست ؟
بیشک اگر کسی امروز خود را نیازمند آموختن از تجربه و اندیشه دیگران بداند ، خواندن آن را از دست نمی دهد .