بعد از چندین سال دلخوش کردن به مدارها و کنترل کنندهها و حسگرها و فرو رفتن در انبوهه زشت صنعت همچنان مجذوب ایدههای فلسفی بودم. به چیزهایی علاقه داشتم که نمیدانستم چیست! موقعی که فکر میکردم ارتباط با آکادمی در یادگیری موضوع مهمی نیست، بدون آنکه بدانم فلسفه چیست ؟ علوم انسانی چیست ؟ سیاست و جامعه شناسی و فرهنگ چیست ؟ در فکرم بود که به آنها بپردازم.
از بیشتر فهمیدن و بحث کردن در مورد اساسی ترین دغدغههایم یک جورهایی خوشم میآمد. فکر میکردم میشود شخصی به آن پرداخت میشود رفت کتاب خرید و خواند. اما پراکندگی خسته کننده تر از انتظارم بود. به فکر دانشگاه افتادم ... اگر چه حس میکردم علوم انسانی بیرون از دانشگاه حیات بیشتری دارد، اما برای پیداکردن یک نقشه راه لازم بود بروم . وارد دانشگاه که شدم و دوره حیرت از آشفتگی علوم انسانی را گذراندم معلوم شد که علایق متنوعی که دارم در یک محدوده مثل فلسفه سیاسی به هم میرسند. بحثهای فلسفه سیاسی نه ابتذال و روزمرگی سیاست را دارند و نه انتزاع فلسفه را. میشود سالها در فلسفه سیاسی سیر کرد و از جذابیتش سیر نشد.
حالا فهمیدهام علوم انسانی ضروریترین چیزی است که اینجا لازم داریم، شاید حاصل این دو سه سال پرسه در دانشگاه و پایاننامهای که دفاع کردم این باشد که الان میتوانم یک برنامه مطالعه برای خودم بچینم و کار را شروع کنم...
سلام
ابتدا تبریک می گویم برای دفاع از پایان نامه تان هر چند نمی دانم کی دفاع کرده اید. اگر مایل بودید در مورد موضوع آن بیشتر اطلاع رسانی کنید. امیدوارم همچنان موفق باشید.
در مورد انتخاب تان* من تا حدی تردید دارم. دلیلش را نمی دانم چرا یا شاید نمی توانم خوب بازگو کنم. شاید بخاطر اینکه ما عموما در اغلب حوزه ها مهندسی فکر می کنیم و بعبارتی نگرش مهندسی را به سایر موضوعات هم بسط می دهیم از جمله در مطالعه و برنامه ریزی برای مطالعه. در هر حال امیدوارم اینطور نباشد و موفق باشید.
در مورد علوم انسانی کاملا با شما موافق ام.
* البته منظورم موضوع انتخاب تان نیست. روش انتخاب یا نقشۀ راه را می گویم.
روز خوش
سلام
بسیار متشکرم. زمستانی که گذشت اواسط بهمن
درست می گویید ریاضی و دروس فنی ذهن را به شکلی مکانیزه در می آورند. یک جور نظم تحلیلی و تا حدی پوزیتیویستی ... که برای فهم علوم انسانی ابداً کفایت نمی کند.
من تلاشم را برای شکستن آن پوسته های تحلیلی شروع کرده ام.
شما لطف دارید
راستی من چند مسعود از دوستان قدیمی وبلاگی می شناختم شما کدامید؟ مرز روشنی یا مرد ناتمام یا ...
دفاع کردین؟ تبریک میگم خیلی خوشحال شدم
بله ممنون عزیزم
البته نمی دونم از چی
درود.به نظرم،تفکر فلسفی اساسی ترین نیاز بشر است.فلسفه و همچنین دیگر علوم انسانی...
سلام خوش آمدید
واقعاً متاسفم که اینجا این همه بی توجهی می شود به آن
سلام
دانشگاه میتواند به طبقهبندی ذهن کمک کند.
دانشگاه میتواند به یادگیری "روش" هم کمک کند.
باقیش هم که همت عالی را میطلبد.
موفق باشید
سلام متشکرم
همت عالی با جیب های خالی را داریم
سلام
تبریک میگم. اما موضوع رو نگفتی. شاید هم محرمانه باشه.
اما تغییر فلسفهی سیاسی هم کار حضرت فیله. شاید جنگ بتونه از پسش بربیاد. نظام مسلط به این راحتی دست برنمیداره.
سلام
متشکرم، نگفتم؟ خوب کسی نپرسید
تغییر فلسفه سیاسی؟؟!! چنین چیزی گفتم من؟ اگر به حد فهم آن برسیم باید خیلی خوشحال باشیم.
سلام
همواره پر تلاش باشید!
مسعودِ مرز روشنی هستم. البته آن وبلاگ چون دیگر فعال نیست فکر کردم بهتر است اسم خودم را بنویسم.
سلام
ممنون از پیام امیدوار کننده تان ... دوباره فعالش کنید
گفتگوی کوتاه را باز خوانی کنیم:
جاوید:
درود.به نظرم،تفکر فلسفی اساسی ترین نیاز بشر است.فلسفه و همچنین دیگر علوم انسانی...
http://jostojoo.blogfa.com
پاسخ:
سلام خوش آمدید
واقعاً متاسفم که اینجا این همه بی توجهی می شود به آن
--------------------------------------------------------------------
خب! مثلا آنجا که خیلی به آن توجه میشود ، خیلی آدمهای متحول شده ای بیرون می آیند؟ مثلا سوربن! جواد طباطبایی اگر در سورین که نه ، در مریخ هم فلسفه میخواند و می آمد ، باز تعالیم دوران طفولیت و نوجوانیش که از مکتب و مدرسه ی ایرانی آموخته و به تبع آن قبل از هر چیز از او یک ناسونالیست نژادپرست ساخته است، زیربنای تفکر و تعلق خاطر او باقی میماند. ایضا شما و تقریبا همه. تقریبا! نه دقیقا!
مثال دیگر دکتر شریعتی. او نیز محصول شاید برترین دانشگاه علوم انسانی جهان است. اما کیست که نداند چگونه مساعی او با تسهیل آزاد کردن انرژی مذهب در ایران، قدرت را دو دستی تقدیم آنانی کرد که کرد؟!
نتیجه بازخوانی : هر که پان ترک نباشد حق نفس کشیدن ندارد.
خوشحال شدم از راهی که در دست احداث است ... .
منظورم این بود که نمی دونم از چی دفاع کردم
درود بر بانوی گرانمایه، سعدی جمله ای داشت تقریبا معادل این که : سگ از ان بنده بهتر است که مردم می آزارد، این سخن سعدی را خطاب به آن فردی گفتم که بد و بیراه گفته بود و یاوه تراویده بود، که خوشبختانه قلمش گرفتید و جارویش فرمودید البته اگر بفهمد که بعید میدانم. خواستم بر خلاف آن یاوه گو، بگویم که نوشته های شما همیشه خوب بوده اند و اموزنده و ....
اما بعد، در دو ماه گذشته پیوسته درگیر خواندن کتابِ
تاریخ اندیشه سیاسی جدید در اروپا، جلد نخست: از نوزایش تا انقلاب فرانسه 1500-1798
دفتر سوم: نظامهای نو آیین در اندیشه سیاسی
جواد طباطبایی
انتشارات مینوی خرد
بودم
باید بگویم که طباطبایی در این کتاب چندان اوج گرفته و چنان سطح بحث را بالا برده است که بعید است کسی به زودی کسی حتی به گرد پایش برسد چه رسد به کسانی که عینک "پان" های گوناگون بر چشمانشان زنگار مغزشان شده است و حتی قادر نیستند "ایران شناسی فلسفی" را از نژادپرستی تمیز دهند.
به هر حال واجب شد که سایت زیر را به شما و همه دوستانی که اهل تحقیق اند نه مقهور ایدئولوژی معرفی کنم باشد که گرهی از کار همه مان گشوده شود.
http://goftar-berlin.de/
رمز: agora
توجه: فلش پلیر نصب شود
سلام
سخن یاوه حتی ارزش پرداختن ندارد.
کتاب جدید ایشان در برنامه ام هست. همچنین علاقمندم دکتر زمانی را به پاسخگویی به نقدهای خوب بگذارد تا مبتدیانی مثل من استفاده کنند. البته نه به سبک سایت جدال قدیم و جدید
تشکر ویژه به خاطر معرفی این سایت خوب
بعید است کسی به زودی کسی حتی به گرد پایش برسد!
آنچه در این جمله مستتر است اینست: در آینده - ولو آسنده ی دور- کسی یا کسانی نه تنها به گرد پایش خواهند رسید ، بلکه از او سبقت هم توانند گرفت!
سوال اینست : اگر در قالب زمان خود شما معترفید که در آینده دور کسانی به زعم حضرتتان به گرد پای سید جواد آقا خواهند رسید ، پس خود احتمال مردودین و بطلان همین آرای "اوج گرفته" و "سطح بالا" را میدهید. ولو در آینده دور! آرایی که خود با عقاید دگم و احساسیتان احتمال بطلانشان را میدهید ، چگونه " اکنون " شما را چنین سرمست مینمایند؟!
گویی رقابت رئال و بارسا است که شما طفدار یکی از دو تیمید و تیم محبوبتان چنان اوج گرفته و با اختلاف امتیاز از تیم دوم پیش است و اوج گرفته و بعید میدانید به این زودیها رقیب به او برسد ! دلم بحال شما روشنفکر جهان سومی نمیسوزد، بحال مردمی که شما خود را از منوّرانشان میدانی میسوزد.
فرار به جلو! انواع پان ها؟! شما خود یکی از همان پان هایی خرامان عزیز ! و اگر روزی عقل سلیم بر جربان تفکر در این مملکت مریض حاکم شود ، یکی از آنانکه جاروبشان ضروری است ، شخص شما و تفکرات کلیشه ای تان است که هزار زور میزنید با الفاظ و قوالب جدید ، نخ نمایی داشته ها و باورهایتان رادرز بگیرید.
متاسفانه بلاگ اسکای امکان درج نظرم در پاسخ به جناب هیخه را نمی دهد
پس اینجا را ببینید
http://noqtenoqte.blogsky.com/comments/post-132
رمز agora
هر چه از آرای پیشروانه ی سیدجواد طباطبایی بخوانید چیزی غیر از تلاشی مجدانه برای تطهیر خیال مرتجعانه ی برتری تفکر و نگاه ایرانی بر سایر تفکرات و فرهنگهای منطقه و حتی جهان ! نمی یابید. تلاش بیمارگونه ی این خودباخته برای اثبات برتری عنصر فرهنگی موهوم ایران تاریخی که در ضمن همچون اسلافش در صدد ایجاد تشخصی برای این ایران سوای سایرین است٬ تشخصی که برای آنکه خواص را خوش آید باید آنرا آنچنان در لفافه ی الفاظ و تعابیر و روایات نامتقن تاریخی پیچید که در «اوج» و اقناع کننده جلوه کند٬ احساسات ملی گرایانه ی ممزوج با غورهای فلسفی نوچه های فکری جهان سومی ایرانی اش را مشعوف نموده است. آیا فرصت درنگی به کف خواهند آورد اینان تا احساسات و عواطف شبه تفکر و شبه فلسفه ی خود را در آیینه ای صاف معترف گردند یا تا نیل به فاشیسمی نو نوار در قرن جدید و ریختن خونهای بسیار از کافران به چنین تئوریهای در اوجی خواهند تاخت؟
فقط یک ذهن مسموم میتواند چنان نتیجه گیری از بازخوانی دیالوگ مورد نظر داشته باشد خانوم عزیز. یا شما نمیدانید پان ترک چیست یا عامدانه تجاهل میکنید . ضمنا طوری از نفس کشیدن حرف میزنید که اگر کسی در آذربایجان نزید، تصور خواهد کرد پانترکهای ادعایی شما قدرت را در قبضه دارند و اجازه نفس کشیدن به احدی از مخالفانشان را نمیدهند!
واقعا در دام پان ایرانیسم گرفتار شده اید.
مطلب زیر را در دوازدهم فروردین در وبلاگم منتشر کرده بودم. خوشحال می شوم نظر فرزانه و خوانندگان وبلاگش را در این باره بدانم:
از نیمه دوم دهه هفتاد به این سو مردم ایران کم کم به جای فرهنگ مرید و مرادی سعی کرده اند خواسته های خود را فرمول بندی کنند. خواست هایی که ناشی از تجارب مشترک بوده. گاهی اندیشمندی یا سیاستمداری بر این خواست عمومی یک "اسم" مناسب گذاشته که جا افتاده. گاهی هم جناحی خواسته این خواست و این مطالبه را وسیله ای برای موج سواری قرار دهد. اما در مردمی بودن خاستگاه این خواسته ها و مطالبات نمی توان تردید کرد. مثلا در نیمه دوم دهه هفتاد این جمله بسیار مرسوم شد:" افراد نه سیاه هستند و نه سفید بلکه خاکستری هستند" این جمله بسیار مقبول افتاد و آن قدر تکرار شد که جا افتاد به گونه ای که دیگر چندان نیازی به تکرار آن احساس نمی شود. همین دستاورد بسیار بزرگی است. جمعه گذشته کتاب تاریخی به دست گرفتم که در دهه شصت نوشته شده بود. نویسنده آن قدر درگیر سیاه و سفید دیدن افراد بود که متن از یک متن علمی تاریخی به یک فحش نامه و ارادت نامه تقلیل یافته بود. حالا دیگه خیلی کمتر این مسئله هست. در همان نیمه دوم دهه هفتاد مفاهیمی مانند "تساهل و تسامح و مدارا", "گفت و گو به جای مخامصه" و "نهادینه حل کردن مسایل"، "تمرین دموکراسی در ابعاد کوچک"، "بومی کردن دموکراسی" و..... مرسوم شده بود. از زبان سیاستمداران هم می شنیدیم ولی در اصل بین مردم معمولی بود که رایج شده بود. به خاطر احساس نیازی که می شد. دخترخاله هایی که در دهه شصت سر مسایل ایدئولوژیک به هم می پریدند در آنها سال ها آشتی کردند و به تفاهم رسیدند:" من عقایدم خودم را دارم و تو عقاید خود را. نه من عقاید تو را قبول دارم و نه تو عقاید مرا. اما عیبی ندارد وقتی من مریض شده بودم تو به عیادتم آمدی و آمدنت برای من دنیایی بود. وقتی هم که پدر تو فوت کرد من از ته دل برایت غصه خوردم. عقاید را ول کن. ورای همه این قیل و قال تو دخترخاله ی عزیز منی!" این همان "تساهل و مدارا" در عمل بود. در سطح آحاد مردم.
از نیمه دوم دهه هشتاد مفاهیم دیگری از بطن مردم مطرح و مطالبه شد. مثل حفاظت از محیط زیست و نجات دریاچه ها و رودخانه ها و....، حقوق زبانی ، حقوق اقلیت ها، حقوق زنان و.... البته این مطالبات از قبل هم بود ولی از سال 85 به این سو با قدرت و دامنه بسیار وسیع تری این مطالبات صورت می گیرد. تا جایی که کمتر کسی می تواند این خواست ها را انکار کند.
هر چند این مطالبات به حد مطلوب به نتیجه نرسیده اند اما همین چند قدم اندک که در راه آنها برداشته شده غنیمت هست.
دست کم این روش از مرید و مرادی خیلی بهتر است. از مرید و مرادی غیر از ویرانی و عقبگرد حاصلی ندیدیم. همین روش را باید ادامه دهیم و مطالبات را روشن تر بیان کنیم.
بینید! اگر ما خواست ها و مطالباتمان را به صورت مدون ابراز کنیم احتمال این که بخشی از آنها عملی بشه بالاتر می ره.
فضای مجازی و شبکه های اجتماعی برای ما این امکان را فراهم آوردند که مطالباتمان را بتوانیم در سطح وسیع تر بیان کنیم. در سال های اخیر از این ابزار بسیار استفاده شده. گاهی به صورت مثبت گاهی به صورت منفی.
مثال استفاده مثبت در کمک رسانی و مطالبه کمک برای زلزله زدگان بود. هرچند آن گونه می خواستیم کمک رسانی کامل نشد اما اگر آن خواست و پی گیری مردمی نبود همین قدر هم کمک رسانی انجام نمی گرفت.
نمونه منفی به نظر من همین کمپین های فیس بوکی هست که راه می افته که فلانی را به بهمان مقام برسانید. عنصر تملق و چاپلوسی در آن بسیار زیاد هست. به نظر من دون شان ماست که چنین اقدام هایی بکنیم. به جای دمیدن در فرهنگ "کیش شخصیت" و تملق و چاپلوسی و مریدی و مرادی، از این ابزار بهره گیریم تا وضعیت مان بهتر بشه. خواست های خودمان را به جای غرولند های بی ثمر به طور مدون بیان کنیم. باشد که مورد توجه قرار بگیرد.
الان زمان مناسبی برای شروع به این کار هست. اولا که انتخابات مجلس در پیش هست. اگر از الان شروع کنیم تا اسفند ماه یواش یواش مطالبات پخته می شه و به گوش کاندیداها هم می رسه. اونها هم سعی می کنند برخی از این مطالبات را در شعارهایشان منظور کنند. از هر ده تا یکی اش هم عملی بشه باز خوبه. دو سال دیگه هم انتخابات ریاست جمهوری است. طبعا دولت فعلی سعی می کنه به مطالبات کوچک اما چشمگیر بپردازه که محبوب تر بشه. خوبه دیگه! همین طور یواش یواش وضعیت بهتر می شه. بهتر از این هست که بنشینیم و تماشاگر دعوای تکراری و خسته کننده ی اصلاح طلب و اصولگرا باشیم. ما مطالبات خود را بیان می کنیم و در عمل می گیم این دعواهای درون خانوادگی تان را ببرید خونه مادربزرگتان بکنید. ما را هم الکی از همدیگه نترسونید که از ترس اون یکی بیاییم به شما رای بدهیم. اگه راست می گید این مطالبات ما را عملی کنید.
همین طور وقت آن هست که مطالبات هویتی و مطالبات مربوط به زبان مادری به طور مدون تر و مشخص تر بیان بشه. من قبلا در این باره زیاد نوشته ام و بیش از آن که قبلا گفته ام حرف جدیدی ندارم. اما در مجموع در این جنبش به اندازه کافی به آن پرداخته نشده. اگر از میزان گله گذاری کم شود و به جای آن مطالبات مدون بیان شوند می توان به پیشرفت در این زمینه امید بست. بیان مطالبات کار فکری زیادی می خواهد. خیلی راحت هست که همین طوری شروع به گله گذاری کنی و بگویی"آی! به ما ظلم شد. آی! حقمون را خوردند!" این کار آسان هست. بین همقطارانت که هستی همدیگر را آن قدر تایید می کنید که باورتان می شود. از منظر شما می شود حقیقت عیان. بعد می روی سراغ جمع دیگری و همین را می گویی و جواب می شنوی:"جمعش کنید این بساط را! کدوم حق خوری؟! کدوم ظلم!؟ مگه فلانی و بهمانی در میان مقامات از خودتان نیستند و....." بعدش یا دعوا می شه یا مجبوری کوتاه بیایی. ساده ترین راه بهترین راه نیست. یه جای آن مطالبات را باید به طور مشخص و مدون بیان کرد. طوری که قابل عمل باشد. مثلا درخواست داشته باشید که مجوز افتتاح آموزشگاه زبان ترکی آذربایجانی در تهران و سایر شهرها صادر نمایند. این شد یک خواست مشخص. مجموعه ای مدون از این گونه خواست های عملی را باید ارائه داد تا قدم به قدم اوضاع به سمت مطلوب برود. بدون ستیزه جویی!
دومین نکته آن هست که نمایندگان مجلس بنا به قانون اساسی موظف به پاسخ گویی در برابر همه آحاد ملت هستند نه فقط مردم حوزه انتخابیه خود. در نتیجه از نماینده مجلس نباید انتظار داشت که برود و در مورد یک مسئله محلی در مجلس شورا صحبت کند. اگر این کار را بکند آبروی خودمان می رود. می گویند اصلا اینها نمی فهمند که شان مجلس چیست! مسایل محلی -نظیر نامگذاری خیابان ها و نصب مجسمه ها- البته مهم هستند ولی در دایره وظایف شوراها و شهرداری ها و.... قرار می گیرند. در این موارد باید از این مقامات انتظار داشت.
مسئله ای مانند نجات دریاچه اورمیه یک مسئله ملی است و پرداختن به آن قطعا در شان مجلس هست. خوشبختانه امروزه ملت ایران از سراسر کشور به این اهمیت واقف هستند. به طور مثال دوستان شیرازی ما کمتر از آذربایجانی ها برای نجات این دریاچه دلسوزی نمی کنند. توجه کنیم که با به کار گیری ادبیات تفرقه افکن آنها را دلسرد نکنیم. بارها گفته ام و بار دگر می گویم برای بیان مطالباتی این چنینی از ادبیات منحوس اما متاسفانه بسیار متداول گله گذاری ("پس چرا برای اصفهان امکانات هست اما وقتی به ما رسید ....." ) استفاده نباید کرد. این ادبیات بچه گانه است! به درد وصول مطالبات نمی خورد! درسته که طرح مسئله دریاچه اورمیه یک امر ملی و در شان مجلس شورا هست، اما باز هم آن اصل اصیل قانون اساسی را باید در نظر داشت. شان مجلس باید رعایت شود و مسئله ملی حفظ دریاچه اورمیه نباید به دعوای نمایندگان آذربایجان شرقی و غربی تبدیل شود! وقتی یک معضل به این بزرگی هست این دعوا واقعا بچه گانه به نظر می رسد. همین طور است دعوای نمایندگان شهرهای بزرگ و کوچک. در این دو دوره ی اخیر از نمایندگان شهرهای کوچک کنار کلانشهر ها بسیار شنیدیم که نصف زمان نطقش را صرف این می کند بگوید من با این که نماینده شهر کوچک هستم از نماینده های کلانشهر بغلی بیشتر حرف می خواهم بزنم، پس خیلی کارم درسته!!!
به عنوان کسی که از بیرون نگاه می کنم من این حرکت و این گفتار را واقعا دون شان نمایندگی مجلس می دانم. وقتی او را تحسین می کردم که به جای اختصاص قسمت اعظم وقت نطقش به این نکته، حرف حساب می زد. حرف حسابی در جهت رفع مشکلات و حل مسایل در ابعاد ملی.
در مورد این راهکار مطالبه محوری که در نظرها نوشتم بیایید بیشتر فکر و بحث کنیم.
زمان آقای خاتمی می گفتند باید دموکراسی را از مدارس و خانواده ها تمرین کنیم. جنبشی از این نوع هم راه افتاد. اما گمان نمی کنم خیلی موثر واقع شده باشد. یک کار تصنعی به نظرم آمد. خواست و نیاز باید باشد و حس شود تا اقداماتی از این دست پا بگیرد.
راهکار مطالبه محوری به نظرم این جایگاه را دارد.
البته مانند هر پدیده ای آسیب های خود را خواهد داشت. آسیب این راهکار هم به ابتذال کشیده شدن از طریق افراد جویای نام هست.
یک عده خوششان می آید این گونه خود را مطرح کنند. تا با دو سه نفر دعوایشان می شود آن را رسانه ای می کنندو طلب کمک همگانی می کنند. چه بسا معضل کوچکشان اگر رسانه ای نمی شد با ریش سفیدی راحت تر حل می شد.
نتیجه آن میشود که مردم خسته می شوند و بی تفاوت می گردند.به خصوص اگر ببینند در مواردی همه حقیقت به آنها گفته نشده حس می کنند که به احساسات آنها خیانت شده و دیگه پی گیر مطالبات نمی شوند.
برای این آسیب باید فکری کرد. شاید باید دایم متذکر شویم که زود نباید قضاوت کرد و هر دعوا دوسویه دارد.
در ادامه مطلب قبلی:
درمورد رویکرد مطالبه محوری یک سری موانع فرهنگی هست که می خواهم در زیر به آنها اشاره کنم. اجازه بدهید مطالبه معلمین را برای افزایش حقوق مثال بزنم. این حرکت، یک حرکت بسیار درست و بجای صنفی هست. اما یک عده دیگه به آن خرده می گیرند. مثلا می گویند "مگه فقط حقوق معلم ها کمه! حقوق بهمان قشر هم کمه. برای چی معلم ها شلوغش می کنند؟!" جواب من اینه که "خوب! اون قشر هم اگر فکر می کنند در حقشان اجحاف می شه بروند و فعالیت صنفی بکنند و مطالبات خود را به طور مدون و از راه های قانونی ابراز کنند. معلم ها این عرضه و لیاقت را داشته اند که بتوانند با هم جمع شوند و همزبان و از راه های متمدنانه قانونی و حقوقی به دنبال مطالباتشان باشند. باید به آنها آفرین گفت و از تجربیاتشان استفاده کرد." برخی هم می گویند:" تقدس زدایی کنیم. یعنی چی که معلمی مقدس هست! کدوم تقدس؟! معلم های زیادی هستند که به شاگرد به چشم کالا نگاه می کنند. اگر هم دانش آموز فقیر باشد او را وسیله ای برای خالی کردن عقده هایشان می دانند. حالا چه کار شاقی این دسته می کنند که انتظار دارند حقوقشان بالاتر رود؟! خودشان را الکی پشت پرده تقدس پنهان کرده اند. جمع کنید این بساط رنگ تقدس زدن به همه چیز را" در جواب باید بگویم "اتفاقا چون می خواهیم تقدس زدایی بکنیم به این واقعیت واقفیم که معلم یک انسان هست و باید مشکلات معیشتی اش رفع شود تا بتواند به امر تدریس بپردازد. وجود معلم هایی از آن دست را نمی توان انکار کرد اما در مقابل معلم هایی که فداکارانه بار آموزشی را بر دوش می کشند هم بسیارند. اینها چرا باید به خاطر خطاهای آنها تنبیه شوند. حقوق معلم ها را افزایش دهند و سیستمی هم برای تنبیه معلمین خطاکار ترتیب دهند. بله! تقدسی در کار نیست. معلم ها انسان هستند و می توانند خطا هم داشته باشند. فرد خطاکار را باید مجازات کرد نه همه یک قشر را!"
قشر معلم را به عنوان مثال آوردم. منظورم این بود که برای این که رویکرد مطالبه محوری جا بیافتد باید با اقشاری که در این راه پیشقدم هستند همدلی کرد و از تجربیاتشان آموخت! یارشان نیستیم بارشان نباشیم! شلاق ملامت به رویشان نکشیم!
دومین نکته آن هست که باید فرق قانون و ضابطه و آیین نامه و ...را دانست. تا مسئولی در مصاحبه با خبرگزاری ای گفت فلان کار را می خواهیم بکنیم (به خصوص فلان محدودیت را اعمال کنیم) آقایان روسا با دستاویز قرار دادن عنوان پرطمطراق "قانونگرایی" بر ندارند محدودیت های سفت و سخت مضحک اعمال کنند روی زیردستانشان یا ارباب رجوع! این را قانون گرایی نمی گویند! خوش رقصی و خود شیرینی می گویند! تا وقتی از مراجع رسمی به طور کتبی مطابق روال اعلام نشود حرف بهمان مسئول (ولو بلند پایه) وجهه قانونی ندارد. معمولا مسئولین قبل از فرستادن آیین نامه ها و ... به طور رسمی با مصاحبه های این چنینی استمزاج می کنند! اگر خوش رقصان میدان دار شوند محدودیت ها ی بیجهت اعمال خواهد شد. اما اگر عقلایی که با شخصیت هستند بازخورد دهند و بگویند این موضوع فلان ایراد را دارد با همفکری و هم اندیشی قانون یا ضابطه مفیدی تصویب می شود و اعلام رسمی می گردد. آن گاه با کمال افتخار باید به آن قانون یا ضابطه گردن نهاد و اگر کسی تخطی کرد او را باید ملامت نمود.
در تبریز یک اصطلاح هست که می گوید"تهران دا دئسلر باش قیرخین، بوردا باش کسللر!" این نتیجه همان نکته هست که اشاره کردم. یا می گویند"واه واه! تهرانلی لار عزیز گرامی دی لار! فوری اعتراض ائللیلر!بیزه ائله هر نه دئسلر قبول ائلروخ" خوب! اگر در تهران اعتراضی در برابر اعمال برخی محدودیت ها می بینید به خاطر آگاهی بیشتر از حقوق و روندهای احقاق حق هست. فکر نکنید تهران نشین ها عزیز و گرامی هستند که معترض محدودیت های بی رویه می شوند. نه! اتفاقا هزینه اش را هم می دهند. نهادی که خیلی ایستاده و می ایستد نهاد دانشگاه تهران بوده و خواهد بود. کم هم هزینه نداده. من دانشگاهی باید متشکر آنهاباشم که برای حقوق جمعی مان هزینه می دهند.
تازه وضع تبریز خوبه! باز مسئولان محلی اونجا نسبت به خیلی مسئولان محلی شهرستان هابیشتر کاراکتر نشان می دهند.
به هر حال برای رشد رویکرد مطالبه محوری باید به این نکات توجه داشت.
سلام،
موفق باشید.
درود بر فرزانه ی پارسا ؛ سالهاست انگار بر ما گذشته درین بی خبری بی عذر وبهانه ؛ فقط چند نوشته ی اخیر را مرور کردم و افسوس خوردم که چطور دیریست که افسون غربت محرومم کرده بوده ازین چشمه معرفت؛ خیلی خوش حال شدم از پیروزی های این مدت تان و بیش از پیش مایه افتخارم شد سبقه اشنایی ؛ چونان همیشه آرزوهای رشد و پیشرفت برای تان دارم و انبانی از حرف های نگفته و ناشنیده به درازای این سال های خاکستری و زرد؛ شادکام و پاینده باشید؛ قلمتان سبز و طبع تان خرم و پرطراوت؛