انگار همین جوری نا خواسته ، الا بختکی همه مدرن و پست مدرن شده ایم ...
و گرنه درون سنت و با ابزارهای سنت فقط می توان خاموش ماند.
- " اگر همسایه من بگوید که بیست خدا هست یا خدایی نیست آزاری به من نمی رسد " این جمله جفرسون حال و هوای سیاست لیبرالی را نشان می دهد. مثال او کمک می کند بتوانیم سیاست را از اعتقاداتمان جدا کنیم . یعنی بپذیریم اعتقادات مشترک میان شهروندان درباره چنین چیزهای مهمی برای داشتن جامعه ای دموکراتیک ضروری و اساسی نیستند .
- همانطور که اصل رواداری و تساهل و تسامح مذهبی و اندیشه اجتماعی نهضت روشنگری پیشنهاد کرد که بسیاری از موضوعات الهیاتی و کلامی استاندارد را به هنگام تأمل درباره سیاست عمومی و ساختن نهادهای سیاسی درز بگیریم و در پرانتز قرار دهیم بر همان وجه نیاز داریم که بسیاری از موضوعات استاندارد پژوهش فلسفی را درز بگیریم و در پرانتز قرار دهیم .
مثلا می توانیم موضوعاتی نظیر طبیعت غیر تاریخی انسان ، طبیعت خویشتن ، انگیزه رفتار اخلاقی و معنای زندگی انسان را در سیاست گذاری ، کنار بگذاریم . توسل به فلسفه هم در رهایی انسان از تاریخ و سنت و حتی عقل ابزاری ، مسیری نادرست است چرا که از فلسفه می خواهد همان کاری را انجام دهد که الهیات نتوانست انجام دهد . در حالی که هم مذهب و هم فلسفه واژه های مبهم کلی هستند و هر دو در معرض بازتعریف اقناعی .
- من سیاست دموکراتیک را در مرتبه نخست و فلسفه را در مرتبه دوم قرار می دهم . من به این عقیده سقراطی پای بند می مانم که باید دیدگاهها آزادانه مبادله شوند بی آن که تن به این عقیده افلاطونی بدهم که حاصل کار ، رسیدن به توافقی عمومی و عام درباره حقیقت خواهد بود.
حقیقت افلاطونی کاملا به سیاست دموکراتیک بی ربط است . پس فلسفه هم به عنوان توضیح رابطه حقیقت و انسان ربطی به سیاست دموکراتیک ندارد وقتی که سیاست دموکراتیک و فلسفه در تضاد قرار می گیرند باید اولویت و تقدم به دموکراسی داده شود.
- اگر کسی خواستار الگویی از خویشتن انسان باشد می تواند مشغول فلسفه در حوزه شخصی اش گردد و به الگوهایی از موجودیت هایی چون خدا ، خویشتن ، شناخت ، طبیعت ، زبان یا تاریخ بپردازد . اما برای نیل به اهداف نظریه اجتماعی لیبرال بدون این انگاره ها هم امورمان پیش می رود و می توان به عقل سلیم و علوم اجتماعی بسنده کرد.
ما در مقام شهروند می توانیم به اختلاف نظرهای فلسفی در مورد طبیعت خویشتن و تاریخ بی اعتنا باشیم ، خصوصاً انواعی که مشغول جستجو برای یافتن یک "پاسخ صحیح واحد" به سوالات اخلاقی اند یا بر مبنای برتری طبیعی نوعی از شخصیت بنا شده اند . همانطور که جفرسون به اختلاف نظرهای الهیاتی در مورد طبیعت خداوند بی اعتنا بود .
- نکته مهم این است که مقصودی اخلاقی پشت این سبکسری ظاهری نهفته است . لازمه تعهد اخلاقی این نیست که همه مسائل جدی برای مردم را ، جدی بگیریم . شاید لازمه اش عکس این باشد . شاید لازمه اش سعی در این جهت باشد که با شوخی و سبکسری عادت این همه جدی گرفتن این مسائل را از سرشان بیندازیم .
زیرا دشوار است که هم افسون زده روایتی از جهان بود و در عین حال نسبت به همه روایت های دیگر تساهل و تسامح داشت .
پ.ن: اولویت دموکراسی بر فلسفه / ریچارد رورتی / ترجمه خشایار دیهیمی / نشر طرح نو/ 1388
سالهاست که دشمنی با علوم انسانی آشکار گشته و دیگر محدود به افشاگری و مناظره و نوشتن رد و تکذیب نیست .
علوم انسانی هم با ردیه و خطابه سر جایش ننشسته است . خطابه هایی غرا از قم ، حلقه فردید ، و امثال کچوییان و داوری که نوع غربی آن را نکوهش می کردند و دعوت به تأسیس نسخه ی دینی و شرقی اش می کردند هنوز مانع سرکشی علاقمندان این علوم ، به لانه زنبور نشده اند.
(برای مثال حتی ماهنامه ی محافظه کار و دین مداری مثل مهرنامه را نشریه ای الحادی که مشغول آماده کردن زمینه فتنه بعدی است معرفی می کنند.)
گاهی برق شمشیر از زیر ردا پیدا می شود . شهریار نام زرشناسی ! حتی از رویکرد بی خاصیت انتشارات سمت بر می آشوبد و می گوید : " کار جدی آن است که واقعاً به طور زیربنایی، نظام آموزش دانشگاهی را در حداقل 10 تا 12 رشته علوم انسانی دگرگون کنیم که علیرغم تمام حرفهاییهایی که زده شده این کار صورت نگرفته است. نظام درسی دانشگاهی ما در رشته علوم سیاسی، روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد چقدر تغییر کرده است؟ اگر نمیتوانید برای آن کتاب و استاد تهیه کنید لااقل آن را محدود یا تعطیل کنید".
نهادها ، مکتب ها و پژوهشکده های موازی فراوانی مجهز به تکنولوژی روز ! در مجاورت حوزه ها ایجاد شد ، اما گویا علوم انسانی پرورش یافته در قم هم دردشان را دوا نکرده چرا که به گفته خودشان کسب دانشی معطوف به رد آن بوده ، در عین حال سطحی ، مدعی ، گزافه گو و کمیت گرا بوده است و ره به کعبه نبرده است !
در آخرین نسخه این دشمنی که گویا به موسم میوه چینی نزدیک تر است ، پروژه ای به دست امثال مهدی نصیری کلید خورده است که هیچ نوع و شکلی از علوم انسانی را بر نمی تابد . فلسفه را حتی با برچسب اسلامی و ایرانی و شرقی انحراف قلمداد می کند و به شیوه سلفیان باز گشت به نص را توصیه می کند.
نتیجه فوری این سخنان این می شود که در میزگرد علوم انسانی تلویزیون با نام زاویه در طی یک نظر سنجی اس ام اسی معلوم می شود 65 درصد بینندگان با مهدی نصیری موافقند که فلسفه در مجموع مخل دین داری است .
و دقیقاً همین جاست که صورت حقیقی دین باوری ، پرده از روی بر می گیرد و ...
پ. ن : یادم هست یک هفته از مهر گذشته بود که پسرک بین حرفهایش پرسید : چرا معلم دینی مون می گوید هر کس فلسفه را بیشتر از لیسانس بخواند کافر می شود ؟
عقلانیت عنصر غایب و گوهر گمشده فرهنگ ماست و از این رو فرهنگی تقدیر گرا و نه تدبیر گرا در ایران حاکم گردیده است . یکی از دلایل عدم رشد تفکر انتقادی ، رابطه مرید و مرادی و عقل کل دانستن مراد و مرشد بوده است . این پدیده نامبارک ، جرأت اندیشیدن را سلب و هر گونه خلاقیت علمی را نابود کرده است . بنا شدن تمامیت فرهنگ ما بر این رابطه ، ما را اسیر فرهنگی هیجان محور نموده است که با نقد و اندیشیدن به هیچ وجه سر سازگاری و مماشات ندارد .
سالک این وادی ، مانند مستی افتان و خیزان ، به هر اندیشه خرد گریز یا خرد ستیزی دخیل می بندد و سر بر آستان اندیشه های پست مدرنیستی ، ساختار شکنی و ... می ساید ، دون کیشوت وار به جنگ واقعیت های متصلب و عینی می رود و فقدان عقل را به سور می نشیند و خود را سرآمد این میدان موهوم می شمارد!
عقل گریزی و عقل ستیزی عرفانی / پست مدرن ، هم در جهان علم و دانش تجربی و نظریه پردازی باعث عقب ماندگی و تأخیر شده است و هم در عالم سیاست و تأسیس اندیشه ها و مکاتب سیاسی ، مصائب بیشماری را رقم زده است . در غیاب عقل بسیاری از توهمات و خرافات بر صدر نشسته و قدر دیده است و عاقلان و خرد گرایان که بقول حافظ نقطه پرگار وجودند ، صرفاً در دایره عشق سرگردان نیستند ، بلکه در قتلگاه سیاست نیز سرهای خود را چون بار گرانی بر دوش می کشند.
نتیجه این که ، فرهنگ غالب ما شد فرهنگی که بر خلاف فرهنگ خرد محور که می خواهد جهانی منضبط و منسجم پدید آورد ، گستاخ و شوخ چشم و لا ابالی است که می خواهد هر معیار و ضابطه ای را از میان بردارد و جهان را جایی بداند که کوشش و جدیت در آن ره به سویی نمی برد و بهره ای عاید انسان نمی کند .
بر خلاف رأی کسانی که به تبعیت از پست مدرنیسم ، هم عقل مدرن و هم تمدن مبتنی بر آن را به سخره می گیرند و معتقدند که تمدن غربی رو به اضمحلال است باید گفت این پیشگویی ها خیلی مطابقتی با واقعیت ندارد و تنها می تواند تسلای خاطر سنت گرایان و ستیزه جویان با مظاهر تمدن باشد نه چیز دیگر ! بقول سید جواد طباطبایی:" زوال تمدن غرب ، توهم یا وجهی از ایدئولوژی های جدید غربی است که درباره آن خشت پر توان زد ، چرا که پایه ای در واقعیت ندارد ولی وجدان نگون بخت ما را که پای بر گل زوال و انحطاط مانده است نوازش می دهد."
با عقل ستیزان و عقل گریزان ، هر که و درهرجایگاهی باشند نباید مماشات کرد ، حتی اگرعارفان واصل باشند یا صاحبان کارخانه های کرامت سازی یا بقول فوکو تخطی کنندگان از نظم معقول مدرن . تا اراده های آدمیان در پای ارادت سالاری و حماقت و جنون قربانی نگردد.
هر چند شاید این سخنان تکراری به نظر برسد اما در روزگاری بسر می بریم که تکرار و تأکید بر همین بدیهیات ، سخت ضروری است ، در روزگاری که برای دفاع از عقل باید ، باید دنبال دلیل بود و بهانه انگیخت !
پ.ن: در غیاب عقل / سید عبدالحمید ضیایی / نشر فکر آذین / چاپ اول 1390
پیشتر کتاب "در غیاب خداوند "را از وی خوانده و در ورق پاره هایی از جنس شک از آن نوشته ام.
انسانیت ما به دو چیز است : عقلانیت ما و آزادی ما
علت عمده پدید آمدن اسطوره ها و اتوریته ها در عرصه فکری و دیکتاتوری ها و استبداد ها در عرصه سیاست این است که انسان ولو به گفته روسو آزاد به دنیا آمده است ولی این آزادی چندان خوشایندش نیست.
سؤال اینکه اگر انسانیت من به عقلانیت و آزادی من است چرا ما راضی می شویم این دو را مجانی به دست دیگری بسپاریم ؟ در نگاه نخست این عقلانیت و آزادی درست است که ارزشمند ترین چیزهایی است ما می توانیم داشته باشیم ، اما در نگاه متأملانه هراس انگیز ترین چیزهایی هم هست که ما می توانیم داشته باشیم .
نادر افرادی هستند که می گویند از بس این دو شریف است من قبول شان می کنم ولو آنکه آثار هراس آور و هول آوری هم برای من داشته باشد . چون اگر عقلانیت داشته باشم آن وقت باید خود اندیشی کنم و اگر آزادی داشته باشم باید در هر امری مسئولیتش را به عهده بگیرم . هم خود اندیشی و هم مسئولیت پذیری دو تالی هستند که از نظر بسیاری از مردم دو تالی فاسدند. آن وقت چون نتیجه فاسد است دست از عقلانیت و آزادی بر می دارند . من معتقدم بزرگترین سخنی که باید پیام کانت تلقی شود و شریف ترین پیام کانت این است که این دو یعنی عقلانیت و آزادی را به هیچ قیمتی از کف ندهیم و البته آثار آنها را هم بپذیریم .
سرشت و ماهیت غریزی ما این است که دوست داریم دیگری به جای ما بیندیشد و کانت می خواهد این را از ما بگیرد . کانت نمی خواهد بگوید تو اصلاً نیاز به دیگران نداری همه بحث بر سر این است که بگذار دیگران سخن شان را بگویند اما بگذار داور در مورد سخن دیگران خودت باشی .
ممکن است به زبان قال نگوییم اما به زبان حال زندگیمان این را نشان می دهد. کسی که عقلانیت خودش را به تقلید ، تعبد ، تبعیت از افکار عمومی و مدهای فکری زمانه می فروشد گو اینکه از عقلانیت خودش پشیمان است و کسی که آزادی خود را به یک اتوریته می فروشد و می گوید این آزادی از آن تو ، در عوض مسئولیتش را هم تو به دوش بگیر. گو اینکه از آزادی خودش پشیمان است .
اعترافی که روشنگری در قرون اخیر کرده است این است که اگر چه ما به لحاظ قدرت و علم محدودیت داریم ولی نمی توانیم این محدودیت را از راه اتصال به موجود دیگری - حال آن موجود هر نامی می خواهد داشته باشد - برطرف کنیم . مثل این که من یک قطره ام و خودم را به دریا برسانم و از طریق دریا محدودیتم از بین برود. چنبن گستره ای درکار نیست .
در این نوع اعتراف لزوماً قرار نیست خطاهای اخلاقی و محاسباتی وجود داشته باشد . اعتراف به محدودیت دانایی و توانایی ماست. این نوعی واکاوی خود است و شاید وجه تراژیک زندگی ... اما اعتراف دیگرمان این است که نباید برای رفع این محدودیتها چشم مان به موجود دیگری باشد .
پ . ن : برگرفته از مصاحبه مصطفی ملکیان درباره روشنگری در اندیشه کانت / مهرنامه / شماره اسفند 89