آیا آنان که فلسفه ورزی و نه فلسفه خوانی و فلسفه دانی و فلسفه نویسی را یگانه منجی می دانند و معتقدند ما نیاز به معلمان فلسفه نداریم بلکه نیاز به انسانهایی داریم که فلسفه ورزی شان شخصی باشد، چرا به زیست مرید و مرادی روی آورده اند؟ آیا انسان فلسفه ورز نباید دایماً در جهت شکستن وجه کاریزماتیک خود عمل کند ؟!
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است
"حافظ "
پ.ن: سومین پنج شنبه ماه نوامبر هر سال، روز جهانی فلسفه است که امسال توسط یونسکو باشعار Inclusive Societies , Sustainable Planet نامگذاری گردیده است.
سلام فرزانه خانم. شکستن وجه کاریزماتیک را اگر سرلوحه قرار دهیم با این همه خودشیفتگی هایمان چه کنیم؟ برآشفتگی از کوچکترین مخالفت و انتقاد را چطور توجیه کنیم؟ ما مردمان مٌد هستیم. گاه مد می شود فلسفه بخوانیم. گاه فوتبال دوست باشیم و گاه به انرژی های مابعدالطبیعه توجه داشته باشیم. حتی همین وبلاگ نویسی. بی تعارف خودم را قبل از همه عرض می کنم، کداممان می دانیم چرا می نویسیم؟ و چقدر تکلیفمان با خودمان روشن است که چه را می دانیم و چه را می خواهیم بدانیم، و چرا؟
به امید پایداری صلح و توسعه و دانایی.
سلام
وجه نارسیس گونه را کم و بیش همه آدم ها دارند. منتها برای ایرانی ها وجه غالب وجودشان شده است و بیمارشان کرده است.
یک کم باید از شعر بافتن دست برداریم یک کم باید خودمان را به زحمت بیندازیم یک کم باید مزه ارزش های علم را بچشیم ... نمی دانم یک کم باید از آسودگی هایمان بگذریم یک کم باید تمرین کنیم . نه خیلی زیاد باید تمرین کنیم.
خیلی زیاد ....
خانم فرزانه پارسایی
با سلام و احترام ،
من ، ارادت ویژه ای نسبت به " خواجه شمس الدین حافظ شیرازی "دارم .امّا ، در این جا قصد دارم بیتی از " شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی " را نقل کنم :
به ما ، پند و اندرز آموزند
خویشتن ، سیم و غله اندوزند !
من ، فراموش نکرده ام که در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم . تا آن جا که از مردم و جامعه آموخته ام . این قرن ، قرن عقلانیت ، خرد جمعی و تلاش برای درک متقابل ، همزیستی مسالمت آمیز ، زندگی در صلح و دوستی و مهربانی است . بنا به مراتب مزبور ، بگذار " ما " ، زندگی خودمان را با رعایت حقوق شهروندی و درک روشن از میثاق های بین المللی ، ادامه دهیم . از ازل بنا ، براین بود که : " زندگی شیرین شود " . من ، اعتقاد عمیق دارم که راز خلقت ، بر مبنای :" خدمت " ، استوار گردیده است . بنابراین ، تلاشم کنیم :بی ریا و بدون منّت ، خدمت گزار این و آن باشیم ؛ بدون آن که ایشان را بشناسیم و یا حتّی نشناسیم . در گذشته شاه کلید رمان :" پیرمرد ودریا " اثر جاویدان " ارنست همینگوی " را برایتان ، نقل کرده بودم ؛ ناگزیرم ، این بار نیز در این جا ، تکرار کنم :
" ... انسان ، برای این آفریده نشده است که شکست بخورد...!"
سلام جناب رضازاده
به گمانم بخشی از این خدمت گزاری باید برای تشخیص و درمان خودمان باشد.
سلام
با این نقلقولهایی که آوردهاید، اگر اشتباه نکنم این پست شما در نقد مصطفی ملکیان و علاقهمندان اوست.
ملکیان بزرگترین منتقد روابط مرید و مرادی، یعنی روابطی که پذیرش سخن استاد بدون استدلال و دلیل و مبتنی بر کشف و کرامتی ادعایی باشد، بوده است. چنین نسبتی به ملکیان برای من که سالهاست از دور و نزدیک با او آشنایی دارم عجیب است.
ندیدم کسی از شاگردان ملکیان، ناتوان از نگاه انتقادی به ملکیان باشند. بله ملکیان عزیز است اما حقیقت عزیزتر.
احترام به این معلم بزرگ را نباید مراد و مرادی نامید. دانشی که او اندوخته است، شیوهای که او زیسته و میزید، رفتاری که او با شاگردانش داشته و دارد و حقیقتجویی و توجه او درد و رنجهای آدمی شایسته احترام است؛ احترامی اگر تقدیم او میشود،بیش از دانش او، به خاطر همین منش و رفتار اوست.
اگر نوآشنایی در برابر گسترده دانش و نوع تواضع و منش او در قیاس با رقیبان و مدعیان دیگر دچار هیجانی میشود، آن را نباید به حساب ملکیان گذاشت، مطمئنم آن هیجان با آشنایی بیشتر با آموزشهای فروخواهد خفت.
ملکیان معلم و مدرس تفکر نقدی در این کشور بوده است و نخستین بار این درسها را در دانشگاهها تدریس کرده است. این قول مکرر اوست که "هر کس از شما مطالبهی قبول کرد، از او مطالبهی دلیل کنید." با چنین شخصی نمیتوان رابطه مراد و مریدی داشت.
سلام
بله اینجا منظورم ایشان هستند ولی با کمی شدت و ضعف این شامل بیشتر شخصیت هایمان می شود.
مردم خیلی زود نردبام مریدسازی را جلوی پای آنها می گذارند و آن ها هم دیر یا زود از آن بالا می روند ...البته کسانی هم هستند که با مراقبت زیاد چنین نمی کنند.
بله ایشان منتقد مرید و مرادی هستند ولی بپذیرید که گاهی از قضا سرکنگبین صفرا می افزاید.
نقل قول هایی از کسانی شنیدم که در همین جلسه اخیر پای صحبتشان بوده اند. نکات و ظرایفی هست که به چشم نمی آید ولی مهم است . این که خیلی بیش از وقت برنامه ریزی ات سخنرانی کنی این که برای صحبت در چنین جمعی و برای چنین مناسبتی هیچ حرف تازه ای نزنی . این که برای پرسش و پاسخ نمانی و جلسه را به مقصد جلسه بعدی ترک کنی و عده ای روان از پی ات ..... خوب اینها به نظرم همان آفت هایی است که باید مراقبشان بود.
همه این ها که گفتم مانع نمی شود که من به شخصیت ایشان احترام نگذارم ولی این همان نقد زنبور واری است که باید بشود. اقل فایده اش هم برای یاد آوری به خودم.
سلام.
دیروز مصاحبه ای از بورخس خووندم که یه جاش گفته بود مردم فاقد فلسفه زندگی حقیرانه ای دارن.
خب آدما هم انواع و اقسام دارن که لازمه عملکردشون نقد بشه. مرید جمع کردن بی ارتباط با خلق و خوی افراد نیست. لااقل برای سنته.
سلام
موافقم . مرید جمع کردن حتی اگر ناخواسته باشد خلق و خو ها را هم تغییر می دهد. لبه خطرناکی است
سلام
آیا جمع شدن مریدان، همان مرید جمع کردن است؟ نمی دانم
آیا انسان فلسفه ورز نباید دایماً در جهت شکستن وجه کاریزماتیک خود عمل کند ؟! این را هم نمی دانم
فلسفه خواص عجیب زیاد دارد.
سلام
و چه دانم های بسیار ... که من هم نمی دانم
فلسفه رسیدن به باورِ سقراطی است که “میدانم که هیچ نمیدانم”. فلسفه فهمِ این ندانستن و نادانی است.
یک تعبیر دیالکتیک از فلسفه
جدا که شدیم هر دو به یک احساس رسیدم...
تو به فراغت من به فراقت!
یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست!
....
بهم سربزن
نظری ندارم. کلا با فلسفه میانه خوبی ندارم
می دانم
خیلی خیلی جالبی!
تو خودت دلت میخواد که همه تاییدت بکنند. این رو با طمالعه پستها و کامنتها و جوابات میگم.
آره من هم با طمالعه ی کامنتت فهمیدم که اٍ اٍ اٍ من هم این طورم
سلام علیکم.
گمان می کنم با اندکی فکر کردن، اغراق بودن جمله ی
«300 سال به طور مطلق فکر نکردیم»
معلوم می شود.
***
درباره ی فاضل ارجمند آقای مصطفی ملکیان، عرض می کنم:
یک بار یکی از فراد (شاید امید اندیشه ی پویا) صفحه ای را در اینترنت به من نشان داد، که به زعم او، و به زعم من، سخنان عجیب و غریب مصطفی ملکیان بود در آن صفحه. من به یکی از رفقا که صفحه ی اینترنت غیر رسمی داشت درباره ی مصطفی ملکیان، گفتم چنین مطلبی در چنین صفحه ای است. ایشان مضموناً گفت «افراد بیخود می کنند گمان بد بودن و گمان سوء می برند به آن سخنان استـــــاد ملکیان».
من تقریباً شکی ندارم روابط مرید و مرادی، بین آقای ملکیان و شاگردانش و دوستدارانش وجود دارد. البته ممکن است رقیقتر از روابط مشابه بین محمدرضا حکیمی و مریدانش / شاگردانش و عبدالکریم سروش و مریدانش / شاگردانش و سیداحمد کسروی و مریدانش و سیدجواد طباطبائی و شاگردانش / مریدانش و غلامحسین ابراهیمی دینانی و شاگردانش / مریدانش باشد، و ممکن است غلیظتر باشد.
من کم و زیاد، بوده ام در محفلها و جلسات فضلا. ساختن نوعی سلسله مراتب، و تأیید و تشویق صریح و غیر صریح برای اظهار ارادت از طرف مریدان و کوچکترها و ...، چیزی نیست که دیده نشود.
عرایض بنده، منافات ندارد با این که من طبق آن اندازه شناخت دورادور و ... که از آقای مصطفی ملکیان دارم، ایشان در مجموع از نظر فکری و علمی و عقلی و اخلاقی، از خوبان و شایستگان روزگار ما است.
یک چیز دیگر عرض کنم:
مدتی قبل یک اظهار نظر دیدم در اینترنت، از دکتر رضا داوری اردکانی. ایشان گفته شأن من بالاتر از آن است که برای حرفهایم در کتابم مرجع ارائه بدهم. من اس ام اسی با یکی از رفقا صحبت کردم. با کمال تعجب، دیدم ایشان همه جوره دارد سعی می کند حرف داوری اردکانی را موجه جلوه دهد. شم پلیسی ام به من گفت:
چون آن رفیق، هایدگری است، و چون داوری هم هایدگری است، ایشان بر حسب وظیفه، سعی در توجیه داوری اردکانی می کند.
توجیه کردن مصطفی ملکیان و حواشی ی ایشان هم، تقریباً مانند ماجرای یادشده است.
سلام
به نظر من هم اغراق است یعنی با تخفیف زیاد گفته اند سیصد سال :)
شما قبلاً پست های خوبی در این موضوع نوشته اید تا حالا در مورد حضرات دیگر البته که مصطفی ملکیان به گرد پای آن ها هم نمی رسد در این زمینه
دکتر داوری اردکانی هم بالاخره درس گرفته اند از مکتب فردید و دارند درس پس می دهند:))
با سلام
نوشتهاید:
ایشان مضموناً گفت «افراد بیخود می کنند گمان بد بودن و گمان سوء می برند به آن سخنان استـــــاد ملکیان».
تا آنجا که من به یاد دارم، سوال شما راجع به این بودکه ملکیان جایی گفته بود که در جامعه دینی روشنفکران غیردینی هم برای تاثیر سخنشان باید از ترمینولوژی دینی استفاده کنند.
این سخن ملکیان را برخی رسانههای مخالف،(خط رسانهای رجا و مشرق و امثالهم) بیصداقتی او معرفی کرده بودند. و شما در صحت انتساب آن ها حرفها به ملکیان سوال داشتی.
گفتم که بله آن حرفها بخشی از سخنان ملکیان است. آن زمان برداشتی که من داشتم و خدمت شما هم عرض کردم این بود که این سخن استاد ملکیان خیلی چیز عجیب و غریبی نیست. مولوی هم میگفت چون که با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد و این که "با هر قومی به زبان آن قوم باید سخن گفت" و این سخن جدیدی نیست و سخن درستی است.
منظورم این است که من توضیح دادم که چنین برداشتی میتوان از آن سخنان داشت و نگفتم افراد بیخود میکنند گمان بد میبرند.
سلام علیکم و رحمت الله.
نه دوست عزیز.
تا آن جا که یادم است، حرفی که از آقای ملکیان در اینترنت منتشر شده بود، غیر از این بود که شما می فرمایی. حرفی بود ــ ببخشید ــ تقریباً مانند حرفهای عجیب غریب بعضی امام جمعه ها. (پدر آقای ملکیان هم امام جمعه یا امام جماعت یا چنین چیزی است ظاهراً.) شما انکار نکردی که گوینده ی آن حرف آقای ملکیان است. و تا آن جا که خاطرم است، عجیب بودن سخنان آقای ملکیان از نظر علمی و معرفتی بود، و جنبه ی سیاسی بازی نبود که این رسانه و آن رسانه ایشان را بی صداقت یا غیره معرفی کند.
گمان کنم تا وقتی اصل آن حرفهای آقای ملکیان مشخص نشود چه بوده، و من و شما توافق نکنیم که مظورمان همان حرف بوده (نه که من حرفی از ایشان در ذهنم باشد و داوری کنم بر اساس آن، و شما حرف دیگر ایشان در ذهنت باشد و داوری کنی بر اساس آن)، نه من نه شما نه خوانندگان گفت و گوی من و شما، به طور شفاف و مشخص نمی توانیم نظر بدهیم.
به هر حال بنده برای آقای مصطفی ملکیان و جناب عالی عمیقاً احترام قائلم. من یک فردی هستم یک گوشه ی این مملکت زندگی می کنم و کاره ای نیستم و کسی نیستم، اما مصطفی ملکیان از مشاهیر است. و همان طور که قبلاً گفتم طبق آن اندازه شناخت دورادور و ... که از آقای مصطفی ملکیان دارم، ایشان در مجموع از نظر فکری و علمی و عقلی و اخلاقی، از خوبان و شایستگان روزگار ما است.
نظری ندارم. از فلسفه بیشتر بخاطر مد شدنش و ژست اونها که فلسفه خوان- شاید هم دان، شاید هم ورز- هستن خوشم نمیاد!
سلام،
برای نقد و جه کاریز ماتیک باید معیار داشت. درهم شکستن کاریز ماتیک بی معیار یعنی تخریب بی نقشه برای ساختن. نتیجه اش توده ای بی شکل و سیال است که بهر طرف آن را می توان کشید.
سلام
حرفت درست است قبولش دارم.
فلسفه رو که نمیشناسم . اما یک کتاب خوبی که چاپ یه انتشاراتی توی شهر کلن بود خونده بودم : ماجرای فلسفه در ایران
اوردمش دادمش به این بچه های وبلاگ که اگه خوندن و دوست داشتن دست به دست بچرخونند
همین نبودن اندیشه ی فلسفی اساسن در دانشگاههای ایران حرفش بود . نه که حالش یا توانش نباشه . خیر ... راهش بسته بود و هست !
و باید به امید ترکیدن این سد بود ... که دیگه روزنه دیره
دست گلت درد نکند
درود
من با رایِ سید عباس سید محمدی همداستم که روی هم رفته ملکیان "از خوبان و شایستگان روزگار ما است" هر چند گمان میکنم "پروژه معنویت" ملکیان هنوز طرح پرسش نمی کند. مشکل ما تنها با مرادها و مرجع ها نیست. مشکل بیش از ان در جامعه ی رمه واری است که در داشتن مراد و مرجع [از هر نوعش] تسلی می یابد. چنین جامعه ای به گفته ی راسل سزاوار فرمانروایی گرگان است. این در باب مریدان اما در باب استادان فلسفه ای از گونه ی آنان که همه ی تریبونها و منبرهای فلسفی را از آن خویش کرده اند و "جام زرقام نما" یک دم از حضور عارفانه شان ! تهی نمی ماند شوپنهاوئر دو قرن پیشتر از این چنین گفته است: "اکثریت غیرقابل باور انسانها برحسب طبیتشان مطلقا نمی توانند به چیزی جز مقاصد مادی بیندیشند و حتی نمی توانند اهداف دیگری متصور شوند. از این رو، دنبال کردن حقیقت چنان طولانی و پر درد سر است که نمی توان انتظار داشت همگان یا عده ای کثیر و یا در واقع حتی عده ای اندک صادقانه در ان مشارکت جویند اما اگر همانطور که مثلاً در المان امروز شاهد هستیم این همه فعالیت و شور عمومی و قلم فرسایی و بحث و جدل درباره موضوعات فلسفی را ببینیم قطعاً خواهیم پذیرفت به رغم ظاهر و هیاهوی فریب امیزش محرک اصلی واقعی و انگیزه ی پنهانی تمام این جنب و جوش صرفاً اهداف واقعی است و نه اهداف ایده ال؛ یعنی در اینجا تنها مصالح شخصی و اداری و "دینی" و سیاسی و در یک کلام مادی! مطمح نظر است و در نتیجه تنها اهداف حزبی و گروهی است که قلمهای این فلاسفه دروغین را به چنین رقص دیوانه واری در می اورد. لذا ستاره راهنمای این اراذل و اوباش اغراضشان است نه روشنگری؛ و مطمئنا حقیقت اخرین چیزی است که به ان فکر می کنند . حقیقت بی یار و یاور است و در میان چنین اشوب و نزاع فلسفی به ارامی و بدون جلب توجه راه خود را دنبال می کند همانطور که در طول شب تاریک سرد تاریکترین اعصار گرفتار استبداد سیاه کلیسا راه خود را دنبال می کرد، یعنی جایی که حتا ان را روی پوست می نوشتند و به شکل اندیشه محرمانه چند مرد شریف دست به دست می گشت. در واقع باید بگوییم برای فلسفه هیچ زمانی نامساعدتر از زمانی نیست که ان را به طرزی بیشرمانه از یک سو به عنوان وسیله ی سیاسی و از سوی دیگر به عنوان وسیله امرار معاش مورد سوء استفاده قرار دهند. ایا میشود باور کرد که در میان چنین تقلا و اشوبی حقیقت نیز که به هیچ رو هدف اینها نیست ممکن است روشن شود؟ حقیقت فاحشه نیست که بازوان خود را به گردن هر بی سر و پایی بیاویزد ، برعکس زیبا روی مستوره ای است که حتا مردی که همه چیز را فدای او می کند باز نمی توان از دست یافتن به او اطمینان خاطر داشته باشد.
باری دولتها که فلسفه را ابزار مقاصد سیاسی خود سازند، دانشگاهیان هم می بینند که که کرسیهای فلسفه نیز همچون هر کسب و کار دیگری می توانند منبع در امد و کسب شهرت باشند. بنابراین با ایمان به طرز فکر خود یا به عبارت بهتر هدف یا غرض خدمت به ان مقاصد به سوی کرسیهای فلسفه هجوم می برند . و به عهد خود هم وفا می کنند یعنی ستاره راهنمایشان نه حقیقت است نه روشنگری نه افلاطون و نه ارسطو بلکه اهداف اهداف و مقاصدی است که باید براورده شوند؛ و این اهداف بی درنگ میشوند معیار هر انچه درست و ارزشمند و قابل تحقیق است و نیز عکس اینها.
به همین دلیل هر چیزی که با این اهداف هماهنگ نباشد حتی اگر مهمترین و خیره کننده ترین دستاورد در حوزه ی کار ایشان باشد یا محکوم میشود و یا جایی که این کار خطرناک به نظر رسد با تجاهل دسته جمعی نادیده گرفته و سرکوب میشود. فقط به تعصب عمیق انها نسبت به تعصب عمیق انها نسبت به وحدت وجود نگاه کنید هیچ ساده لوحی باور می کند که این تعصب ناشی از ایمان باشد؟ چطور ممکن است فلسفه که به وسیله امرار معاش تبدیل شده یکسره به سوی سفسطه نرود؟ و دقیقاً این همان چیزی است که لاجرم رخ میدهد و قانون " من برای کسی اواز میخوانم که نان مرا بدهد" در همه ادوار شنیده شده ، در میان مردم باستان کسب مال از طریق فلسفه ویژگی سوفسطائیان بود. باز باید علاوه کرد که چون در همه جا ی این دنیا انتظار تملق و چاپلوسی دارند و چاپلوسی هم فقط به خاطر پول است ، باید به این هم اشاره کنیم. بنابراین می بینیم که در در تمام دانشگاههای المان چاپلوسی شیوع پیدا کرده و هر کس می کوشد ابتکار به خرج داده و در واقع بر اساس معیار و هدفی از پیش تعیین شده ، فلسفه ای به وجود آورد که تابحال وجود نداشته؛ یعنی منظره ای که مسخره کردن آن قدری ظالمانه است!!
سلام و درود بر سید عباس سید محمدی عزیز
بنده هم نسبت به جنابعالی ارادت دارم و گاهی از موشکافیهایتان در مباحث لذت میبردم.
در اینجا به نظرم بهتر آن است که به اتکای آنچه به روشنی به خاطرش نمیآوریم، چیزی نگوییم.
حالا اگه اشتباه تایپی "مطالعه " که ناشی از تندنویسی است نبود ، جوابت چی بود شیطون؟!
می بینمت تو لجن دست و پا می زنی انوقت من می خندم به این
همه کفر و بی ایمانی ...و انتقام الهی