شاید یک سال پیش بود که در جریان یک مناظره تلویزیونی در شبکه چهار، چهره ناشناس و نسبتاً جوانی را دیدم که روبروی شهریار زرشناس نشسته بود و در بحث جریان روشنفکری در ایران با آرامش پاسخ هایی به او می داد که آشفتگی عاجزانه زرشناس از حد بیرون رفت و مجری با تذکری که به او داد آخرین حضور خودش در برنامه را رقم زد. برنامه با نظر مدیران شبکه تعطیل شد و بعدها با مجری دیگری و طبیعتاً رویکرد دیگری ادامه پیدا کرد. آن مرد، محمد منصور هاشمی بود. بعدها قلم روانش در مهرنامه هم به چشمم آمد. ولی کتابی از وی که به تازگی خواندنش را تمام کردم و راه و رسم نقادانه اش در تفکر بیش از پیش نظرم را جلب کرده است. در این کتاب پژوهشی درباره جریان روشنفکری دینی و 4 چهره شاخص و اثرگذار آن یعنی علی شریعتی ، عبدالکریم سروش ، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان انجام شده است و نویسنده ضمن این که تحریک اندیشه و ایجاد شور و شوق و ترویج بحث و باز کردن افق های دین داری در ترازی برتر و صورتی عمیق تر و خردمندانه تر را از وجوه مثبت روشنفکری دینی برشمرده اما با رویکردی انتقادی به بازنگری علایق خود به این پروژه فکری هم پرداخته است و آن را نقادی کرده است. بد نیست بخش کوتاهی از مقدمه و نتیجه گیری کتاب را مرور کنیم ، که البته از خواندنش بی نیازمان نمی کند:
- " ایامی از زندگی من هم شاید مانند تعداد زیادی از هم نسلانم در شیفتگی به روشنفکری دینی گذشته است. برای من که در خانواده ای سنتی زاده و زیسته ام و فرهنگ مدرن را نخست برای مردود و منکوب کردن آن آموخته ام، روشنفکری دینی درمان درد و علاج واقعه بود، مواجهه عالم سنتی که در جانم ریشه داشت و فرهنگ مدرن که در سرم جا خوش کرده بود سخت مضطرب و بیقرارم می کرد. روشنفکری دینی قرار بود از شدت این مواجهه بکاهد و آن را دوستانه تر کند و همین مرا دلبسته این پروژه می کرد. این کتاب حاصل باز نگریستن به آن دلبستگی است."
- "روشنفکری دینی در طول زمان بیشتر مشغول گشودن گره هایی بوده است که خود پیشتر آن ها را زده است. مثلاً دین برای دنیا پروژه روشنفکری دینی بوده است و دین برای آخرت - پروژه روشنفکری دینی در زمانی دیگر- گشودن گره ای است که با پروژه اول ایجاد شده است . آوردن دین در عرصه سیاست نیز چنان است روشنفکران دینی بودند که دین را به سیاست پیوند زدند و نیز روشنفکران دینی اند که می کوشند این پیوند را بگسلند. روشنفکری دینی علوم انسانی را اسلامی می خواست و روشنفکری دینی است که امروز علوم انسانی را از دینی و غیر دینی بودن مبرا می کند. روشنفکری دینی دین را ایدئولوژی خواست و روشنفکری دینی ساحت دین را از ایدئولوژی پاک می کند. روشنفکر دینی خود را میراث دار انبیا معرفی می کرد و روشنفکری دینی است که این دعاوی را رد می کند و به همین ترتیب...پس کارنامه این متکلمان معاصر چگونه بوده است ؟
با این تصویر گمان می کنم جریان خاصی که به نام روشنفکری دینی می شناسیم به پایان راه خود رسیده است. راهی که هر چند طی آن توجه فراوانی را جلب کرد، میراث ماندگار فکری با خود به همراه نداشته است."
- "لازم است دین اندیشان متجدد بعدی آشنایی عمیق تری با تجدد داشته باشند، علاوه بر این جا دارد آرزو کنیم دین اندیشان بعدی بیشتر اهل کتابت باشند تا اهل خطابه ، بیشتر پروای فکر و نظر داشته باشند تا دغدغه امور سیاسی و منازعات روزمره... شاید مجال تعمیق نگرش به دین و اندیشه فراهم شود."
پ.ن: دین اندیشان متجدد ؛ روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان / محمد منصور هاشمی / انتشارات کویر/ چاپ سوم :1387
چندین سال قبل من بودم و یک سؤال مهم ....جواب آن سؤال خیلی مهم تر بود، چون تمام زندگی ام را در گیر خودش می کرد.
سال ها پیش می خواستم اوج بگیرم می خواستم همه چیزهایی را که دلم می خواست بشوم و حتی خودم را غافل گیر کنم از پروازم ... اما دقیقاً همان جا آن سؤال سراغم آمد و رهایم نکرد.
بچه داشتن یعنی کنار گذاشتن خیلی از آن دل خواستن ها ... شوخی و تعارف نیست، وقتی بچه دار می شوی یک تکه از وجودت از تو جدا می شود و تو با زحمت و صبورانه می نشینی به پای رشدکردنش بال و پر گرفتنش ... دیگر تمام خودت نیستی . دیگر نمی توانی و نمی شود که همه ات مال خودت باشد. یک غول دنیای مهندسی بشوی، یک نویسنده و فعال اجتماعی درجه یک شوی، یک پژوهش گر اثر گذار بشوی، یک توریست دوچرخه سوار شوی و دور دنیا را بگردی و خیلی چیزهای دیگر ...
من گاهی حسادت می کنم به کسانی که بچه ندارند کسانی که تکه ای از تنشان یک انسان دیگری نشده باهاشان حرف بزند جلویشان راه برود و همین طور قد بکشد می گویم چقدر خیالشان راحت است چقدر فارغند چقدر فرصت دارند به شکوفا کردن خودشان بپردازند... اما با یک نگاه به پسرک تمام این حس دود می شود و به هوا می رود و حتی اثری از خودش باقی نمی گذارد. می بینم که جواب من به آن سؤال شاید باعث شده من آدم متوسطی بمانم اما همراهش رضایت و لذت خیلی عمیقی برایم داشته است، لذت شیرینی که شاید هیچ پروازی با آن برابری نمی کند.
پسرک مقابل چشمانم دارد قد می کشد، با اشتیاق زیاد تجربه می کند، حتی خرابکاری می کند، با من از رویاهایش می گوید، درست همین جا روبروی من دارد خودش دنیای خودش را می سازد و من چقدر بی تابم برای دیدن این دنیا ...
امروز 25 نوامبر روز جهانی میارزه با خشونت علیه زنان بود. واقعیت این است که برخوردهای سطحی و تقویمی به اندازه کافی در فضای مجازی هست و من قصد نداشتم چنین کنم. ولی صبح به محض باز کردن مرورگرم روبان سفید مناسبت امروز را زیر لوگوی گوگل دیدم و دیدم نمی شود همین طوری فقط نگاه کرد... با خودم فکر کردم که خوب اینجا پشت میز کار، چه می شود کرد؟ به یکی دو آقای همکارم گفتم صفحه گوگل را باز کنند. باز کردند و چیزی ندیدند. البته من هم پاسخ خودم را یافتم!
عرض کمتر از نیم ساعت به همه کارمندان زن شرکت زنگ زدم و گفتم امروز برای ناهار سر ساعت 1 بیایند غذا خوری که بتوانیم ناهار را با هم بخوریم. با تعجب علتش را می پرسیدند، سعی کردم کنجکاوترشان کنم، چون فرصت خیلی خوبی بود برای جمع کردن حدود بیست و شش هفت نفر زن ... ظهر حین غذا خوردن از روبان سفید و مناسبت امروز گفتم. تقریباً هیچ کس هیچ چیز نمی دانست و می پرسیدند خوب چی هست؟ اصلاً یعنی چی؟ تقریباً همه فکر می کردند خودشان خشونت را تجربه نکرده اند... ولی وقتی یکی از کارمندان امور مالی مثالی از ادبیات لفظی همکارش زد، سیل خاطره ها و تجربه ها آمد ... حالا تقریباً همه حرف می زدند و روی دست هم بلند می شدند.
دستاورد خوبی بود. وقت ناهار تمام شد و همه برگشتند سرکارشان ولی فکر کنم یک فرقی با قبل ناهارکرده باشند.
آیا آنان که فلسفه ورزی و نه فلسفه خوانی و فلسفه دانی و فلسفه نویسی را یگانه منجی می دانند و معتقدند ما نیاز به معلمان فلسفه نداریم بلکه نیاز به انسانهایی داریم که فلسفه ورزی شان شخصی باشد، چرا به زیست مرید و مرادی روی آورده اند؟ آیا انسان فلسفه ورز نباید دایماً در جهت شکستن وجه کاریزماتیک خود عمل کند ؟!
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است
"حافظ "
پ.ن: سومین پنج شنبه ماه نوامبر هر سال، روز جهانی فلسفه است که امسال توسط یونسکو باشعار Inclusive Societies , Sustainable Planet نامگذاری گردیده است.
به اطرافتان نگاه کنید! سطح تحصیلات افراد بالاتر رفته است، سطح آگاهی و فهم مردم گسترده تر شده است، ارتباطات فراگیرتر شده اند، اما عملاً هیچ اتفاقی و بهبودی در سطح مسائل اجتماعی و زندگی ما نمی افتد و هر سال وضعیت بدتری را نسبت به سال قبل تجربه می کنیم.
برای مثال آسیب های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و روانی خرافه پرستی ها و آیین های نادرست این روزها را می بینیم و تحمل می کنیم. خرافه ها و خشونت ها و دیگر آزاری ها هر سال بیشتر می شوند و در شکل و شمایل های جدید عرضه می شوند و مورد استقبال هم قرار می گیرند. دولت فقط مراقب کنترل اوضاع و برقراری امنیت است اما در عمل نه آگاهی مردم تأثیر گذار است و نه اقدامات امنیتی دولت.
سؤالی که برای من طرح می شود، این است که در حوزه اجتماعی ما آیا اساساً مشکل و مسأله ای وجود دارد؟ با کمی توجه می توان فهمید که ما همزیستی و کنار آمدن با مشکلات را به مواجهه با آنها ترجیح می دهیم. ما به دردکشیدن عادت کرده ایم و چون نتوانسته ایم کاری برای آن بکنیم با آن ساخته ایم. بخاطر بیاورید چقدر از این روحیه ایرانی ها که همه چیز و همه نوع مشکلی را تبدیل به موضوع خنده و شوخی و طنازی می کنند تعریف شنیده اید. ما به آسیب ها و مسائل اجتماعی مان می خندیم و مباهات می کنیم. دردهایمان را رمانتیک کرده ایم و حتی گاهی با آنها لذت می بریم. بی تفاوتی و کرختی در مقابل هر چیزی که آزارمان می دهد آخرین کاری است که می کنیم.
چرا این همه را می بینیم و دم نمی زنیم؟ چرا به فکر تغییر دادن آنها نیستیم؟ مایلم دوباره به پرسش قبلی ام برگردم آیا مشکلی هست ؟ پاسخ من این است: "خیر، هیچ آسیب و مسأله اجتماعی در ایران امروز وجود ندارد."
گرفتاری ها و مشکلات زیادی در اطراف ما هست اما کاری که ما در برخورد با این گرفتاری ها می کنیم طرح مسأله در اجتماعات مان نیست بلکه به آسانی با آنها هم زیست می شویم. هیچ پدیده ای برای ما مسأله ساز نمی شود. چیزی که باعث می شود یک پدیده به صورت یک مسأله در بیاید تمرکز کردن و توجه کردن به آن پدیده هاست. آیا شما توجه و تمرکزی می بینید؟
مردم عادی که گرفتار و غرق در امور روزمره اند و احتمالاً نق نقی در تاکسی و جمع های خانوادگی می کنند و لایکی در یک شبکه اجتماعی می زنند و با تبادل چند پیامک طنازانه از موضوع می گذرند تا سال بعد برسد.
این نخبگان اجتماعی اند که می توانند، توجه مردم و توده ها را به اموری جلب کنند که آن امور دیده شوند و اصلاح شوند یا احتمالاً تغییر کنند. در حالی که در مثال گفته شده عده ای از نخبگان با سفر رفتن و یا در خانه حبس شدن در این ایام، فاصله بین خودشان و واقعیت موجود را عمیق ترمی کنند قدرت حاکم هم از این فاصله بشدت استقبال می کند و به تعمیق آن کمک هم می کند. عده ای هم ترجیح می دهند کرکره بحث و انتقاد را موقتاً پایین بکشند و به احترام اکثریت از مواهب معنوی والبته مادی این روزها فیض ببرند، عده ای هم در تلاش مذبوحانه ای برای بروز کردن و توجیه امور با توده ها همنوا می شوند، عده ای از نخبگان اساساً در جای دیگری به درگیری و نزاع با یکدیگر مشغولند.
می ماند چند مواجهه پرسشمند و حساسیت فردی که در هیچ جمعی مطرح نمی شود و این است که هر سال بدتر از پارسال می شود... در واقع هیچ اجتماعی از حساسیت ها نسبت به آسیب ها و ناهنجاری ها ساخته نمی شود.
این ناهنجاری ها با توجه کردن و ذهنیت داشتن نسبت به آنها تبدیل به مسأله می شوند. علم اساساً بدون این توجه ها و مسأله سازی ها بوجود نمی آید و پیش نمی رود. ایده هایی که هیچ جا مطرح نمی شوند و درباره آنها نظر داده نمی شود کمکی به علم نمی کنند و بدون علم و پشتوانه نظری هم اطمینان داشته باشید هیچ تغییر و دگرگونی در اطراف ما رخ نخواهد داد.