به اطرافتان نگاه کنید! سطح تحصیلات افراد بالاتر رفته است، سطح آگاهی و فهم مردم گسترده تر شده است، ارتباطات فراگیرتر شده اند، اما عملاً هیچ اتفاقی و بهبودی در سطح مسائل اجتماعی و زندگی ما نمی افتد و هر سال وضعیت بدتری را نسبت به سال قبل تجربه می کنیم.
برای مثال آسیب های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و روانی خرافه پرستی ها و آیین های نادرست این روزها را می بینیم و تحمل می کنیم. خرافه ها و خشونت ها و دیگر آزاری ها هر سال بیشتر می شوند و در شکل و شمایل های جدید عرضه می شوند و مورد استقبال هم قرار می گیرند. دولت فقط مراقب کنترل اوضاع و برقراری امنیت است اما در عمل نه آگاهی مردم تأثیر گذار است و نه اقدامات امنیتی دولت.
سؤالی که برای من طرح می شود، این است که در حوزه اجتماعی ما آیا اساساً مشکل و مسأله ای وجود دارد؟ با کمی توجه می توان فهمید که ما همزیستی و کنار آمدن با مشکلات را به مواجهه با آنها ترجیح می دهیم. ما به دردکشیدن عادت کرده ایم و چون نتوانسته ایم کاری برای آن بکنیم با آن ساخته ایم. بخاطر بیاورید چقدر از این روحیه ایرانی ها که همه چیز و همه نوع مشکلی را تبدیل به موضوع خنده و شوخی و طنازی می کنند تعریف شنیده اید. ما به آسیب ها و مسائل اجتماعی مان می خندیم و مباهات می کنیم. دردهایمان را رمانتیک کرده ایم و حتی گاهی با آنها لذت می بریم. بی تفاوتی و کرختی در مقابل هر چیزی که آزارمان می دهد آخرین کاری است که می کنیم.
چرا این همه را می بینیم و دم نمی زنیم؟ چرا به فکر تغییر دادن آنها نیستیم؟ مایلم دوباره به پرسش قبلی ام برگردم آیا مشکلی هست ؟ پاسخ من این است: "خیر، هیچ آسیب و مسأله اجتماعی در ایران امروز وجود ندارد."
گرفتاری ها و مشکلات زیادی در اطراف ما هست اما کاری که ما در برخورد با این گرفتاری ها می کنیم طرح مسأله در اجتماعات مان نیست بلکه به آسانی با آنها هم زیست می شویم. هیچ پدیده ای برای ما مسأله ساز نمی شود. چیزی که باعث می شود یک پدیده به صورت یک مسأله در بیاید تمرکز کردن و توجه کردن به آن پدیده هاست. آیا شما توجه و تمرکزی می بینید؟
مردم عادی که گرفتار و غرق در امور روزمره اند و احتمالاً نق نقی در تاکسی و جمع های خانوادگی می کنند و لایکی در یک شبکه اجتماعی می زنند و با تبادل چند پیامک طنازانه از موضوع می گذرند تا سال بعد برسد.
این نخبگان اجتماعی اند که می توانند، توجه مردم و توده ها را به اموری جلب کنند که آن امور دیده شوند و اصلاح شوند یا احتمالاً تغییر کنند. در حالی که در مثال گفته شده عده ای از نخبگان با سفر رفتن و یا در خانه حبس شدن در این ایام، فاصله بین خودشان و واقعیت موجود را عمیق ترمی کنند قدرت حاکم هم از این فاصله بشدت استقبال می کند و به تعمیق آن کمک هم می کند. عده ای هم ترجیح می دهند کرکره بحث و انتقاد را موقتاً پایین بکشند و به احترام اکثریت از مواهب معنوی والبته مادی این روزها فیض ببرند، عده ای هم در تلاش مذبوحانه ای برای بروز کردن و توجیه امور با توده ها همنوا می شوند، عده ای از نخبگان اساساً در جای دیگری به درگیری و نزاع با یکدیگر مشغولند.
می ماند چند مواجهه پرسشمند و حساسیت فردی که در هیچ جمعی مطرح نمی شود و این است که هر سال بدتر از پارسال می شود... در واقع هیچ اجتماعی از حساسیت ها نسبت به آسیب ها و ناهنجاری ها ساخته نمی شود.
این ناهنجاری ها با توجه کردن و ذهنیت داشتن نسبت به آنها تبدیل به مسأله می شوند. علم اساساً بدون این توجه ها و مسأله سازی ها بوجود نمی آید و پیش نمی رود. ایده هایی که هیچ جا مطرح نمی شوند و درباره آنها نظر داده نمی شود کمکی به علم نمی کنند و بدون علم و پشتوانه نظری هم اطمینان داشته باشید هیچ تغییر و دگرگونی در اطراف ما رخ نخواهد داد.
سلام
سوار تاکسی می شوم، راننده جوانی است سیاه جامه که دم از عشق حسین میزند و صدای نوحه ای غمگین که این روزها دیگر نشان بی بدیل عشق حسینی است مسافران را هم عزادار میکند.
شروع میکند به صحبت که بله در آپارتمانی که زندگی میکنیم زنی هست که هر روز آرایش میکند و بدون اجازه شوهرش میرود بیرون. معلوم است دیگر که کجا می رود و شوهر بیچاره اش از همه جا بی خبر کار میکند و پول لوازم آرایش او را می دهد که او هم برود دنبال فاحشگی اش.
در جمعی از دوستان نشسته ام، شخصی بعد از نقد فضای موجود و فرهنگ عزاداری که آن را مخل پیشرفت و توسعه کشورش میداند دست میکند در کیفش و کاغذی بیرون می آورد و میگوید نظرتان را در مورد این شعر بگویید و در کمال ناباوری شعری در رثا سالار و سرور شهیدان می سراید و همه برای او کف میزنند.
در اداره دوستی که مدت بیست سال است مرا می شناسد و با افکار و عقایدم آشناست از من دعوت میکند تا به او در نصب پارچه های عزاداری بر روی دیوار راهروی اداره کمکش کنم.
در خانه نشسته ایم، تلویزیون روشن است و در حال پخش نوحه. دختر 7 ساله ام میگوید دلمون گرفت این شبکه رو بزن بره که با برخورد شدید خانمم مواجه می شود و من باز هم می مانم که چه بگویم، چه بگویم، چه بگویم از این عجیب ترین موجودات عالم هستی یا بهتر است بگویم عالم پستی.
سلام
این لیست را می شود تا ابد ادامه داد ولی ....
به خبری که هم اکنون رسید توجه کنید: همسرم در را باز میکند و هنوز وارد نشده میگوید زن همسایه را (که این چند روز تعطیلات به دیارشان سفر کرده بود) در راه دیده و به او گفته است که در شهر آنها 4 جوان به خاطر برخورد علمشان با سیم های برق دار فانی را وداع گفته اند.
چه بگویم چه بگویم چه بگویم از این........................
ای داد بیداد با خانم سر اتفاقی که افتاد و برام تعریف کرد بحثمون شد،دست دوتا دخترم رو گرفت رفت خونه مادرش. منم دیگه رفع زحمت کنم برم ادامه کتاب دین و روشنفکران مشروطه رو بخونم.همچین بدم نیست ها، مشغولیم!!!
تو مهد کودک واسه بچه ها مراسم عزاداری گذاشتن.از مدیر می پرسم خودتون و مربی ها گریه که نکردید؟میگه نه فقط نوحه گذاشتیم.به خودم دلخوشی میدم که خوبه باز گریه نکردن و گرنه بچه ها معلوم نبود چه حالی داشتند الان.بیخیال همه ی کارهای مثبتی میشم که میتونستن برای بچه ها انجام بدن تا شادشون کنند.میگم آخه خانم محترم این چه کاریه،شما چنین حقی ندارید و... . پیمان نامه جهانی حقوق کودک رو تکثیر می کنم به مدیر مهد میدم جهت مطالعه خودش و مربی ها.بهشون میگم رو کمک ما حساب کنید.اگه خواستید بشینیم دربارش حرف بزنیم.درباره ی این که این بچه ها چه حقوقی دارند یا هر موضوعی که شما دوست دارید. عکس العمل آنها فقط بهت و تعجب بود. تا به حال با چنین اعتراضی مواجه نشده بودند.تشکر کردند بابت پیمان نامه و فکر کنم کلی دلشون برای ما سوخت.برای تنها پدر و مادری که این مسائل این همه آزارشون میده.
من فکر می کنم برای عقب انداختن روند دیوانه شدن، علاوه بر کمک گرفتن از علم و سیگار باید به فکر تشکل و همگرایی بیشتر هم بود.باید برای این تنهایی و پراکنده بودن فکری کرد.
پیمان نامه جهانی حقوق کودک را چه کسانی نوشته اند ؟ اونها از عقاید این ملت چی می دانند ؟
آفرین ! نکته پست من همین است تشکل و هم گرایی .
به نظرم تنها راه رهایی و گفتن این حرفها در اجتماعات رفتن آدم های هم فکر به سمت تشکل های مدنی است.
سلام، وقت بخیر
با گلچینی از بهترین و متنوع ترین محصولات با قیمتهای استثنایی منتظر شما هستیم.
بازار الکترونیکی، یک خرید امن و مطمئن
سلام
از نشانه های امنیت و مطمئن بودنش روی بلاگ اسکای بودنش است !
سلام علیکم.
مردم ما ظاهراً «تجمع دوست» هستند. اگر محرم، به جای یک دهه، بشود سه دهه، دسته ها و علمها و علامتها و کتلها و قوریها و کتریها و دیگها و پیراهنهای سیاه و ...، آماده اند برای ادامه ی تجمعات. تجمعهایی که اقوام و آشنایان و هم محله ایها و دوستان و ...، چند ساعت کنار هم جمع می شوند و دیگها را بار می کنند و الی آخر. یک دلیل این که تقریباً هر سال نسبت به سال قبل، دسته ها و خیابانها شلوغتر می شود، شاید «تجمع دوستی» باشد.
و دلایل متعدد دارد. یک دلیل و دو دلیل نیست.
«نخبه»ها هم، معلوم نیست نخبه بودنشان ربطی به حل آسیبهای مورد بحث داشته باشد. الان شما شاید گمان کنی خود سرکار (و پسرتان) نخبه هستید. خب واقعاً، انصافاً، نخبه بودنتان می تواند آسیبی در حد ملّی و میلیونی را درمان کند؟ هر نخبه ای، اگر اشتباه نکنم، توانائی اش در حل مسئله ای خاص است. مهندس و ویراستار و استاد الکترونیک و پزشک و ...، معلوم نیست توانائی ی (فکری ی) حل آسیبی مانند موضوع مورد بحث (ــِـ نام برده نشده!) را داشته باشد. البته:
«طرح موضوع»، شاید از اکثر نخبگان حیطه های مختلف، برآید. و، «طرح موضوع، به صورت خوب و شفاف»، مرحله ی بعد است. من، شاید الان جز نق نق کردن، نتوانم «طرح موضوع» کنم. چه رسد به «حل موضوع».
من، فعلاً، تقریباً، راهی برای حل آسیب مورد نظر، که در حد ملّی است، سراغ ندارم.
سلام
همین طور است در بسیاری از مناطق هنوز هم عجله ای برای جمع کردن بساط دیده نمی شود. لابد برای اینکه جایگزینی برایش نیست .
منظور من از نخبگان اجتماعی کسانی هستند که مسائل را در سطح عمیق تری می بینند و قدرت تحلیل دارند . به نظرم اصلاً عمل و کنش اجتماعی و حل کردن آسیب ها کار آنها نیست .آنها اگر بتوانند مسائل را درست تحلیل کنند و توجه افکار عمومی را به پدیده ای جلب کنند کار بزرگی کرده اند آن وقت اجتماع و مدیرانش می توانند خودشان برای حل معضلات و اصلاح امور اقدام کنند.
سلام
پیش برنده اصلی یک جامعه حاکمیت است که اگر بخواهد کمک به پیشرفت آن میکند وگرنه مانع تراشی. این دست و پای روشنفکران را بستن یکی از این مانعهای آشکار است.
و می توان گناه این عقب ماندگی را به گردن مردم هم انداخت ولی آن برای زمانی است که مردم از نظر سواد یا بهتر بگویم مطالعه در سطح بالایی باشند و تلاشی نکنند که جامعه ما با مطالعه میانه خوبی ندارد. تشویقی هم که از سوی حاکمیت نمی بینیم که هیچ حتی افراد اهل مطالعه را از داشتن کتابهای خوب محروم می کند.
پس یا باید انقلابی دیگر کرد یا انقلاب فعلی دریابد که عقب ماندگی مردم عقب ماندگی اوست و عقب ماندگی او یعنی شکست در برابر همان بیگانگانی که میگوید میخواهند او را براندازند.
سلام
حضور نخبگان و روشنفکران در حاکمیت اهمیت زیادی دارد . منظور حضور فیزیکی و اجرایی نیست منظور این است که نظرات آنها در رسانه های آزاد و در اجتماعات مدنی مطرح بشود.
نه نه راه هیچ آزادیی از انقلاب نمی گذرد .
روشنفکر اما ، وجدان بیدار جامعه است . و به نظر می رسد با توجه به مسایل مبتلابه ، حرکتی بطی اما ، تاثیر گذار . در لایه های آشکار و پنهان جامعه در جریان است .
وجدان بیدار جامعه باید راهی برای نمایاندن خود داشته باشد و این راه جز احیای جامعه مدنی و رسانه های آزاد راه دیگری نیست .
سلام
کسی که احساس میکند رسالتی در قبال جامعهاش دارد باید بگردد راهی برای پالایش آیینها و مراسم جامعهاش پیدا کند دور شدن از مردم مشکلی را حل نمیکند.
* البته جامعه ما خودش دستاندرکار تحول و تغییر است. حالا منشاء آن کجاست و فرجام آن چه خواهد من دقیقا نمیدانم؛ مراسمی که این روزها به یاد واقعهی عاشورا و شهادت امام حسین ع و یارانش برگزار میشود، چقدر با مراسم سالیان گذشته قرب و بعد دارد.
چیزی که امروز در محلههای تهران شاهد آن هستیم عملا جشنوارهای است با موضوع سوگ. اطراف تکیه و حسینه چراغانی است. بساط چای و شیر و شربت و انواع غذا در دو سه نوبت مهیاست. و انواع امکانات نمایشی در آن برای خواهانش آماده است، و اینها فضا را بر نگاههایی فراتر از این همین چیزهای ملموس و اموری قابل تحلیل روانشناختی و جامعهشناختی، تنگ میکند.
البته من نمیدانم چطور میشود درباره این امور قضاوت کرد. آیا این گونه یادواره گرفتن خوب است؟ بد است؟ چی را باید ملاک گرفت؟
سلام
موضوع رسالت و اینها نیست . کسانی که احساس کنند رسالت دارند بعضی وقت ها ممکن است دست به کارهای خطرناکی بزنند .
موضوع این است که کار روشنفکری یعنی طرح شفاف و صریح پدیده ها و آسیبها به قصد بهبود .
این بحث ها باید در سطوح اجتماعی مطرح شود و همه بتوانند بی واهمه نظراتشان را بگویند در این صورت است که بهترین ملاک ها خودشان را نشان می دهند
من که فکر می کنم روشنفکران مسافرت بروند یا در خانه شان فیلم ببینند بهتره. علی شریعتی یک بار رفت به میان مردم برای اصلاح همین امور و گندی زد که برای هفت پشتمان بس است!
بذارید مردم زندگی شان را بکنند. این وسط چند پرس غذا هم به نیازمندان می رسد و برای سه چهار روز پورشه سواران با عابرین پیاده مهربان تر می شوند.
من که گفتم هیچ آسیب و مسأله اجتماعی در ایران امروز وجود ندارد !
و سنگستان گمنامش که روزی روزگاری شبچراغ روزگاران بود / نشید همگنانش ، آفرین را و نیایش را / سرود آتش و خورشید و باران بود/ اگر تیر و اگر دی، هر کدام و کی / به فر سور و آذینها بهاران در بهاران بود/ کنون ننگ آشیانی نفرت آبادست / [سوگش سور] چنان چون آبخوستی روسپی.
شعر قصه ی شهر سنگستان اخوان شعر انحطاط ایران است. بهترین وصفی که اخوان در این شعر از انحطاط ایران به دست میدهد "نفرت" آباد است. این وضع زاییده و زاینده نفرت است و در نفرت می بالد و به بر می نشیند. ایرانی از خود بیگانه به جای آفرین و سور، نفرین و سوگ را بر سریر نشانده است. و این اوج دوپارگی انسان ایرانی است. او همه جا به دنبال شادی است و در همه جا سوگ می بیند این است که شادی اش را در سوگ می یابد و "سوگش سور" میشود. اخوان این وضع را با فاحشه ای مقایسه می کند که مرداب وار تن اش را به روی هر چه آلودگی است گشوده است. در این آلودگی همزمان درد و لذت هست اما اینها قرین اند با احساس خودباختگی و از دست رفتگی. نکته ی مُهم اما این است که این "فاحشه" ایران به وضع نکبت بار خود آگاه نیست، چرا که دم روشنگران [شهریار شهر سنگستان] در او کمترین اثری ندارد. چرا که همه ناگاه "سنگ و سخت" گردیده اند.
پینوشت 1: در میان همه ملتهای جهان تنها شیعیان و از جمله ایرانیان اند که سور خود را در سوگ میجویند. این تناقض و بغرنج بزرگی است که نباید سرسری از آن گذشت. چه باید کرد که ایرانی سور خود را در شادی بجوید و بدون "احساس گناه" بساط سور ترتیب دهد؟ چرا ایرانی شیعه نماد "آزادگی" خود را با این فرهنگ خود-خوار-داری و خود-آزاری ابلهانه [تاکید می کنم] درآمیخته است. آیا باور به "شفاعت" اوج خواری یک انسان چه در جایگاه یک مومن مسئول و چه در جایگاه یک انسان غیور [در برابر آیینها] نیست؟ چه شده است که انسان ایرانی در درون گِل شیرجه می زند یا به خود قلاده می بندد یا نعره بر می کشد که "من سگ حسینم من سگ حسینم! چه شده است که زنی بدون کمترین احساس گزش وجدان بر فرق کودکش کارد می کشد و او را به خون می آلاید. این فرهنگ خون و جنون نتیجه ی چیست؟ آزادگی؟! "شفاعت" و آزادگی دو مفهوم متضادند و دریغا که ایرانی شیعه در نتیجه افسون ایمان کور توان فهمیدن این مطلب ساده را هم ندارد.
پینوشت 2: عاشوار حتا با سنجه های دین محمدی نیز نوعی بدعت است. ایمان کور سبب شده است که شیعه ی ایرانی حتا توان طرح این پرسش ساده را هم نداشته باشد: چرا پیامبر او فرمان نداده است که مسلمانان بر مرگ پیامبران پیشین مویه و سوگواری نمایند، اگر سوگواری چنین مهم است پس چرا برای هیچ یک از پیامبران الوالعزم سوگواری نمی شود. از این گذشته محمد برای خدیجه و حمزه سیدالشهدا!! سوگواری نکرده، علی برای محمد سوگواری نکرده، حسن و حسین برای علی سوگواری نکرده اند و ... یعنی سوگواری به این شیوه سنت پیامبر شیعیان هم نبوده است، پس این ابداعات ریشه در کجا دارند؟ در برابر، طبق منطق قرآن بر هر مسلمانی واجب است که در وقت مصیبت از صبر و شکیبائی یاری جوید و بگوید؛ ما از خداییم و به سوی خدا باز می گردیم :
" و مژده باد بر بردباران.کسانی که هر گاه بلائی به آنها برسد میگویند: ما از آن خدائیم و بسوی او باز میگردیم"
از این گذشته خود حسین خواهرش را از چنین کارهایی ابلهانه ای بازداشته است و عجیب است که علمای عظام از مدلول این سخنان با شیعیان هیچ نمی گویند . چرا؟! در کتاب جلاء العیون از ملا باقر مجلسی 1/382 از قول حسین فرزند علی چنین آمده است: «ای خواهر! اگر باشمیشر ظالمان کشته شدم و از این دنیا رحلت کردم پس گریبانت را مَدَر، و رویت را مخراش، وموهایت را نکش و [فغان و ناله مکن]» خود پیامبر هم گفته است:
"آنکه بر رویش زده و گریبان پاره کند و دعاهای جاهلیت را بخواند از ما نیست» (بخاری 1/398)
از این گذشته جالب است اگر بدانید که سنت بوده که مسلمانان در روزهای نهم و دهم عاشورا روزه بگیرند!!. از امام صادق و او از پدرش امام باقر روایت می کند که علی گفت:"در عاشورا روزه بگیرید، نهم و دهم زیرا که گناه یک سال را می بخشد"! (تهذیب الاحکام 4/299 و الاستبصار 2/134)
از ابوالحسن روایت است که فرمود:«رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم روز عاشورا روزه گرفتند».
از ابن عباس روایت است که فرمود:«هر گاه ماه محرم شروع شد، بشمار، به روز نهم که رسیدی روزه بدار- راوی می گوید: گفتم آیا حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم در چنین روز، روزه می گرفتند؟ فرمودند: بله».
نیز محمد بن عبدلله در مورد مداحی چنین گفته است:
"نوحه کردن از اعمال جاهلیت است یا نوحه کردن از جاهلیت است" (من لایحضر الفقیه 4/271-272)
"دو صدا ملعون است و خداوند آن دو صدا را ناپسند می دارد یکی داد و فریاد در هنگام مصیبت و دیگری صدای نغمه یعنی نوحه کردن و موسیقی".(بحار الانوار 82/10)
علی در نامه اش به رفاعه فرزند شداد می نویسد:
"مبادا در جایی که قدرت داری بر مرده ای نوحه خوانی کنی" (مستدرک الوسائل 1/594)
جابر از پیامبر روایت می کند که گفت :" من شما را از نوحه کردن و از دو صدای احمقانه و فاجرانه نهی کردم، یکی صدای موسیقی که ساز شیطان است و صدایی که در هنگام مصیبت بلند می شود که صورت خراش می دهند و گریبان پاره می کنند، و ناله و فغان می کشند".( مستدرک الوسائل 1/145)
امام صادق می گوید:
"شیون کشیدن بر مرده درست و شایسته نیست ولی مردم نمی دانند" (کافی 3/266)
پیامبر گفت: من بیزارم از کسی که(بخاطر مصیبت) مویش را بتراشد و صدایش را بلند کند».(جامع الاحادیث الشیعه 3/489)
از امام صادق پرسیدند که نماز با کلاه سیاه چگونه است؟ گفت: «با آن نماز نخوان، زیرا که رنگ سیاه لباس اهل دوزخ است». (من لایحضر الفقیه 1/163)
از علی علیه السلام روایت شده که گفت:" سیاه نپوشید که لباس فرعون است" (همان)
در روایت دیگری آمده است که فرمود:«خواهرم! ای أم کلثوم! ای فاطمه! ای رباب! مواظب باشید اگر من شهید شدم برای من گریبان پاره نکنید و صورت نخراشید».(مستدرک اولوسایل 1/144 –مظالم اهل بیت 264 –تظلم الزهراء 190)
و در روایت دیگری آمده است که فرمود:«خواهرم! قسمت می دهم، قسمم را نشکن، هر گاه شهید شدم هرگز برای من گریبان پاره نکن و صورت نخراش و واویلا نکن».
از ابوسعید روایت است که پیامبر [زن نوحه گر و گوش کنندة نوحه را لعنت کرده است]..مستدرک الوسائل 1/144، بحار الأنوار82/93.
پینوشت 3- این روزها تنها کاری که توانستم بکنم این بود که سوگواران را متوجه کارهای خیر سودمندتری کنم. شوهر خاله ی من در روستا مسئول جمع آوری پولهای نذری است. حدود 9 میلیون تومان برای پخت آبگوشت روز عاشورا جمع شده بود. گفتم با این پول اگر یک نفر نیازمند روستا را سروسامان دهید بهتر نیست از این که دو وعده، همه ی اهالی از دارا و ندار را سیر کنید به هر حال 10 روز سیر شدن به هیچ قابل قیاس با 355 روز گرسنه بودن نیست؟ پذیرفت اما ... . در مورد شاگردانم نیز به همین سان. چند نفری از آنها تشویق شدند که در این باره بیشتر مطالعه کنند، به چند نفری کتاب معرفی کردم و ... جالب این است که وقتی از دریچه عقل با بسیاری از این عزاداران! سخن می گویی خود نیز با تو همراه میشوند و شروع می کنند به برشمردن کارهای ابلهانه در این کارناوالهای سیاه ، اما به قول زنده یاد علی دشتی وقتی تبی بر جماعتی مستولی میشود به سختی از عقل و منطق کاری پیش میرود . با وجود این نومید نباید بود. خوش باشید
بله نومید نباید بود
باید به رسانه ها اندیشید
خواندن کتاب "عاشورا در میزان عقل و دین" نوشته ی زین العابدین ابراهیمی را پیشنهاد می کنم. متاسفانه با جستجو در اینترنت نیافتمش.
کتاب "روبه صفتان" نوشته ی علی حسین امیری هم کتاب بدی نیست: http://alihosseinamiri.wordpress.com/
البته معرفی این کتابها به معنی تایید تمامی مواضع (گاه به شدت ابلهانه) این نویسندگان نیست.
سلام یادم رفت. سلام!
سلام
به این پست بیشتر نزدیکه
با چوب کوبید توی سر پسر. داشتند از چهارراه رد میشدند. غروب همین چند روز پیش بود که هوا یکهو سرد شد. سرم را در یقه کاپشن فرو کرده بودم و می رفتم سمت خانه که دیدم زن با آن دامن بلند مشکی که پایینش از آب باران خیس بود، دارد پسر را محکم با چوب میزند. با چوبی بلند و باریک قصد متلاشی کردن مغز پسر را داشت. صدای «ترق» برخورد چوب با سر پسرک ۷-۸ ساله را از دور میشنیدم. پسرک، کودک دیگری را بغل کرده بود و از یک قدمی زن دور نمیشد. انگار با طناب بسته باشندش. هی کتک میخورد، گریه میکرد و بعد از پاک کردن دماغش با آستین، بچه را توی بغلش جابجا میکرد و دنبال زن میرفت. زن کولی انگار در زندگی قبلی اش طبالی چیزی بوده باشد، روی جمجمه پسر ضرب گرفته بود. با هر «ترق» که میشنیدم چشمانم ناخودآگاه سفت بسته میشد. ترق ترق ادامه داشت تا باغچه بزرگ گوشه خیابان و پنهان شدنشان بین درختها. داشتم دور میشدم که دیدم دارم برمیگردم. صدای سر پسر که به زودی تبله میکرد نگذاشت که بروم. «نزنش...هی خانوم د میگم نزنش» زن برگشت سمتم. نگاهم کرد. چشم دراندم که مثلن بترسد. گمانم به اندازه کافی ترسناک نبودم که شروع کرد به داد زدن. از لای لبهایش نفرت و تف بود که میریخت بیرون. حدس زدم این نوای ضعیف، فحشاست که لای صدای ماشینها گم می شود. ایستادم. نرفتم. پسر هنوز در یک قدمی زن زار میزد و بچه را که انگار به خاطر وزنش از بغلش سر میخورد پایین، انداخت بالا. زن پشت کرد به من اما از صرافت خرد کردن جمجمه پسر افتاده بود انگار. چند لحظه بعد در راه خانه بودم.
سنسورهای درد اجتماعی ام ضعیف شده. قبلن یک همچین اتفاقی خوراک گریه یک شبم بود. اما توی راه برگشت هی «سعی کردم» صحنه از جلوی چشمم دور نشود، صحنه کتک خوردن پسری که میترسد حتی از آماج درد فرار کند. ضجه میزند اما جرات دور شدن ندارد. مریم میگوید اینها اهلی شدهاند. اهلی نباشند که صبج تا شب کار نمیکنند که آخرش پولش را بدهند به یک نره خر! بعد هم چشمم خورد به تکیههایی که دانه دانه داشت علم میشد. سعی کردم در لحظه مانیفستی از خودم متصاعد کنم که به جای این مراسم و گریههایی که معلوم نیست کی ازشان سود میبرد، بروید به داد کودکان خیابانی برسید. حس کردم این هم دیگر زیادی نخنما شده. حالا اگر امام حسین و تکیهاش نبود کسی کودک اجارهایش را به باد کتک نمیگرفت وسط خیابان؟ یعنی اگر به جای عزاداری محرم، کارناوال رقص داشتیم یکی میامد مچ زن را میگرفت که بس است دیگر، مُرد بچه؟ این پارچه مشکیها اگرسرخابی بود سر چهارراه دادمان پیرمرد لرزان، دستمال کاغذی نمیفروخت؟ جواب همه سوال هایم یک نمیدانم بزرگ بود
http://2taman.persianblog.ir/
آسیبها و معضلات اجتماعی همیشه و همه جا هستند تاکید می کنم هیچ جامعه ای از آسیب مصون نیست اما برخورد ما با آنهاست که مهم است .فعال بودن سنسور درد اجتماعی فقط گریه کردن نیست و درگیر شدن تن به تن نیست . به راههای دیگری فکر کنید.
آقا سید لم داده حرف های گنده گنده می زنه انتظار داره پسر ۱۲-۱۳ ساله ی فرزانه مسایل در سطح ملی را حل کنه و اگر حل نکنه نخبگی اش را زیر سئوال می بره.
لازم می دانم به شما که بدون اسم و نشانی نظرتان را می نویسید تذکر بدهم که برای گفتن نظرتان آزادید ولی برای توهین به دیگر خوانندگان این وبلاگ آزاد نیستید.
سلام
این متن را ننوشتم منبع که داده ام
اما بیشتر دوست داشتم نظرتان را درباره این قسمت بدانم:
حالا اگر امام حسین و تکیهاش نبود کسی کودک اجارهایش را به باد کتک نمیگرفت وسط خیابان؟ یعنی اگر به جای عزاداری محرم، کارناوال رقص داشتیم یکی میامد مچ زن را میگرفت که بس است دیگر، مُرد بچه؟ این پارچه مشکیها اگرسرخابی بود سر چهارراه دادمان پیرمرد لرزان، دستمال کاغذی نمیفروخت؟ جواب همه سوال هایم یک نمیدانم بزرگ بود
فرقی نمی کند بهتر است مسائل را با هم مخلوط نکنید.
منظورم اینه که من ننوشته ام متن را نویسنده کسی دیگر است،
واینکه گریه و ناراحتی فقط برای عزاداری و تکیه ها است؟ماجرای این بچه گریه ندارد ؟و اتفاقا به نظرم منظورش بی تفاوتی مردم به این اسیبها است
سلام.
طرح مسئله هم بشه، چیزی عوض نمی شه. نمونه ش آسیب شناسی های فرهنگی ای که حسن قاضی مرادی کرده و بازتاب خاصی نداشته، چه برسه به این که باعث تغییر بشه.
وضعیت موجود آینه ی تمام نمای خودمونه، از مراسم محرمش بگیر تا موارد کوچیک و بزرگ دیگه. به نظر میاد که ما تصور دیگه ای غیر از دوزیست بودن نداریم.
سلام
ولی به نظر من احیا کردن تشکل های مدنی و هماهنگ شدن افراد همفکر با هم و طرح شفاف این موضوعات راهی است که به رهایی می رسد اینکه یک نفر بنویسد و بگوید یا چند نفر جدا از هم به جایی نمی رسد البته باید اجتماعی از حساسیت ها بوجود بیاید و ابزار رساندن حرفها را هم داشته باشند تا بشود تغییری ایجاد کرد.
دارم فکر میکنم من میخواستم درباره این موضع بنویسم چقدر بدو بیراه نثار میکردم:))
راستش میخواستم بارها بنویسم مخصوصا این لوس بازی که همه چیز رو به خنده میگیرن ولی چون میدونستم ادبیاتم خوش ایند نیست بیخیال شدم.
از نخبگان نوشتی، راستش من مقصر نمیدونمشون. نخبگانی که به این چیزها اعتراض میکنند بلافاصله مورد حمله نخبگان دیگری قرار میگیرند.
تو بیشتر توجهت به ایین های نادرست این روزها و این مراسم عزاداری بود ولی این مسئله بهص ورت کلی و عمومی هست. و من میبینم وقتی از یک فرهنگ نادرست ایراد میگیری چطور همه برات شاخ و شانه میکشن!
میتونم بگم این فرهنگ رو داریم و برای در رفتن از مسئولیت و مشکلها باهاش همزیست میشن. برای همینه که وضعیت این مملکت درست نمیشه.
کلی گویی راه به جایی نمی برد برای همین من مثال آوردم در مورد آیین های این روزها که آسیب هایش به شکل دهشتناکی در حال رشد است ولی خوب تک گویی هم راه به جایی نمی برد
متن خوبی بود
اما چرا با وجود اینهمه نقد، باز صف نذری و شمعهای روشن شلوغ و شلوغتر میشود؟
روز مبارزه با ظلم بیشتر به روز صف نذری و تقسیم تکه های خیمه سوخته و ....تبدیل شده
و این استدلال که: اگر مردم به خاطر اما حسین ع و عاشورا با اخلاقتر میشوند پس خوب است....
چرا اینقدر اخلاق کمرنگ شده پس؟
.
.
.
بیربط به پست:
بیخیال آن سیب کال کرمو
بیا برایت انار دانه کرده ام
یک پلان این پاییز
به تمام سکانس های تنبل آن تابستان می ارزد
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟
نقدی در سطح اجتماعی وجود ندارد اصلاً معضلی در سطح اجتماعی وجود ندارد و دیده نمی شود. رسانه ها این را می گویند.
داستان کر و بیمار مثنوی مولوی است داستان ما. حاکمان و متولیان کرانی هستند که به عیادت ما که بیماریم آمده باشند.
کر پاسخ چیزی را می دهد که در خیال خود بیمار آن را گفته است در حالی که بیمار اصلاً چیز دیگری گفته است ولی کر، کر است.
راضیه جان دانه های انارت خوب کرد حالم را
سلام
کافیه به همین مسئله آلودگی هوا کمی توجه کنیم...یعنی غیر از استفاده از تعطیلات ناشی از آن کمی به مسئولیت خودمان فکر کنیم!! یعنی مگه ممکنه ما مسئول چیزی باشیم!؟ همیشه انتظار داریم دیگران کاری انجام دهند که منفعتش نصیب ما بشود وگرنه خودمان اگر بالفرض ماشینمان نقصی داشته باشد و این نقص تاثیری در کارکرد شخصی ما نداشته باشد محال است برای رفع آن اقدام کنیم و البته در عین حال از دیگران می نالیم. باقی امور هم به همین ترتیب...
گند را هم همیشه کسی مثل شریعتی می زند وگرنه ما که صل علی هستیم!
این آخرها میله رو دیدم و یاد اون پستش در مورد صادق هدایت و نامه هاش افتادم. به واقعیت نزدیکتره. نه اینکه نباید تلاش کرد ولی ذکر مخالفت در همه عرصه ها خانواده، مدرسه دوستان و... فقط باعث بدنامی میشه. مادر یکی از دوستان بعد از نقد من به این مراسم به من میگفت: ینی میخای بگی خدا و پیر و پیغمبر دروغه
چوگان و رقص سماع، یا چادر و کله پاچه
شکوه میرزادگی
sh.mirzadegi@gmail.com
دوشنبه 18 آذر ماه 1392 ـ 9 ماه دسامبر 2013
برگزاری هشتمین اجلاس «میراث فرهنگی ناملموس سازمان یونسکو» (دوم تا هفتم دسامبر)، امسال نیز با سر و صدای اعتراض برخی از ایرانیان همراه بود؛ سال گذشته به خاطر این که سازِ «تار» به نام جمهوری آذربایجان به ثبت جهانی رسید و امسال به خاطر اینکه «چوگان» نیز باز به نام این کشور ثبت شد. به همین ترتیب نیز «سنت قهوه خانه» را امسال ترکیه ای ها، به تنهایی، صاحب شدند، همانگونه که سال ها قبل «رقص سماع» را.
بر اساس قوانین موجود در نهاد ثبت میراث فرهنگی جهانی، می توان مدعی شد که چون هم تار، وهم چوگان، هم سنت قهوه خانه، و هم بسیاری دیگر از این نوع آثار ناملموس فرهنگی، جزو میراث ایرانیان نیز هستند، درست این بود که این میراث ها به صورتی مشترک و به نام دو کشور، و یا حتی چند کشور به ثبت جهانی می رسید. اما باید دید مقصر اصلی در اینکه نام ایران و یا نام کشورهای دیگر در این « مالکیت فرهنگی» گم شده چه کسی می باشد.
متأسفانه، بیشتر معترضین، که اطلاعات چندانی هم از شیوه ی این نوع انتخاب ها ندارند، یونسکو یا جمهوری آذربایجان و یا ترکیه را مقصر می شناسند و نقش حکومت اسلامی را از یاد می برند و، در همان حال، حکومت اسلامی هم این نوع اشتباهات از سوی مردم را دامن می زند. این ترفند همچون دیگر روش های حکومت های دیکتاتورزده است، که مردمان را به «جوزدگی» و یا «هیجان زدگی» های آنی و کاذب عادت می دهند تا بتوانند مشکلات و بدبختی ها و کم کاری های خود را تنها به گردن دیگران، و به خصوص کشورهای دیگر، بیاندازند. مثلاً، در مورد «چوگان» یا «قهوه خانه» روشن است که اگر دولت ایران، قبل یا حتی همزمان با آذربایجان، و با تهیه ی یک پرونده ی درست و بی نقص، تقاضای ثبت آن ها را داده بود، امکان زیادی وجود داشت که این آثار و سنت ها نیز به نام ایران و یا حداقل به نام دو کشور یا چند کشور به ثبت رسند.
اما تا کی باید کشورهای دیگر را به خاطر این که منافع مردمان و سرزمین خود را بیشتر از منافع ما دوست دارند، ملامت کرد؟ و، در همان حال، حاکمین مسلط بر ایران را، که همه چیز ما و سرزمین مان را فدای منافع و ماندگاری خود می کنند نادیده گرفت؟ آیا نمی خواهیم از خود بپرسیم که چرا رییس سازمان میراث فرهنگی (که در کابینه ی جدید آقای روحانی، و در ارتباط با میراث فرهنگی، آدم مطلعی نیز هست) نامه ی اعتراضی خود به یونسکو را فقط زمانی نوشت که همه ی کارهای پرونده مربوط به چوگان از سوی جمهوری آذربایجان تکمیل شده و به یونسکو فرستاده شد، و کاملاً روشن بود که موافقت همگان را با خود خواهد داشت؟ در مورد ترکیه هم اصلاً واکنشی وجود نداشت تا منتظر محتوای اعتراضی آن باشیم. یا کمتر کسی بوده است که سازمان میراث فرهنگی ایران را به دلیل سهل انگاری و غفلتی که در مورد ثبت پرونده ی «طب سنتی» داشته، ملامت کند. پرونده ی طب سنتی، دو ماه قبل از برگزاری اجلاس امسال از جانب یونسکو به ایران برگردانده شد و این نهاد از سازمان میراث فرهنگی خواست که اشکالات پرونده را رفع کنند و آن را دوباره به یونسکو بفرستند. ولی، طبق معمول، این پرونده نیز همانطور ناقص (و حتماً با چاشنی یک دعا یا نذر برای پذیرش) به اجلاس رفت و به صورت پیش بینی شده ای رد شد.
مردمان فرهنگ دوست ایران شاهد بوده اند که در مورد ثبت میراث فرهنگی ایرانیان در سی و چهار سال اخیر و ثبت میراث فرهنگی ناملموس مان در ده سال گذشته همواره اینگونه بی توجهی ها و غفلت ها وجود داشته است.
وضعیت ایران در فهرست میراث فرهنگی ناملموس
بدون تردید، اثرات بلایی که حکومت اسلامی، ظرف نزدیک به 35 سال، بر فرهنگ ایرانی ما روا داشته کمتر از تجاوز یک قشون جنون زده به یک سرزمین بی دفاع نیست. در عین حال، و بر اساس مدارک و شواهد موجود، ستیزی که گردانندگان این حکومت با میراث فرهنگی «ایرانی» و «غیر شیعی» ما داشته اند بر هیچ انسان آگاه و با انصافی پوشیده نیست و پیدا کردن لیست آثار با ارزشی که با بهانه های مختلف و به عمد ویران شده اند کاری ساده است. کم نیستند آثاری که، چون تاق بستان و توس و شوش و ده ها محوطه ی تاریخی دیگر، درست به هنگام ثبت شان در فهرست میراث جهانی، دستخوش تخریب عمدی حریم شان گشته و از ثبت جهانی محروم شده اند.
رهبر حکومت اسلامی خود این میراث را«متعلق به طاغوت» می نامد؛ میراثی که از نظر قوانین پیشرفته ی امروز جهانی میراث با ارزش بشری شناخته شده و خواستاری حفاظت از آنها جزو حقوق بشری است. بر بنیاد همین دیدگاه است که بیشترین ویرانی های میراث فرهنگی و حراج های میراث طبیعی در زمان ریاست آدمی همچون احمدی نژاد اتفاق می افتد که با سیاسی کردن و چسباندن این میراث به «تئوری» های عقب مانده ی قرون وسطایی جمکرانی، با عنوان مضحک «مکتب ایرانی» و غیره، عامداً بزرگترین لطمه ها را به این میراث زده است. از سویی دیگر آقای روحانی نیز که هر روز توماری از خلاف کاری های دولت قبلی را به رخ مردم می کشد، همچون دیگر «بزرگان قوم این حکومت»، حاضر نشده است که سخنی از ویرانگری ها، دزدی ها و چپاول های صورت گرفته در میراث فرهنگی و طبیعی بر زبان آورد، و از میلیاردها دلاری که به نام میراث فرهنگی به کام چندین تنی هدر رفته بگوید. او حتی جایگاه وزیر بی کفایت محیط زیست دولت قبلی را، با همه ی بدکاری ها که در زمان او با میراث طبیعی (از آب و خاک و هوا گرفته تا درخت و حیوان) شده حفظ کرده است.
براستی چرا چشم و گوشِ نه تنها آقای روحانی بلکه همه ی سردمداران این حکومت در مورد ویرانی ها و غفلت های مربوط به میراث فرهنگی ما بسته است؟ پاسخ بسیار ساده است: پرداختن به میراث فرهنگی ایرانیان، و به طور کلی فرهنگ ایرانی ما، خط قرمز بزرگی است که تأکید بر رعایت آن از آیت الله خمینی شروع شده و به وسیله ی خامنه ای و خیل آیت الله های ریز و درشت و تئوریسین های فرهنگ ستیزشان، پررنگ تر گشته است. و طبیعی است که اگر کسی پست و مقام بخواهد جرات نخواهد داشت تا از این خط قرمز بگذرد. با نگاهی به عملکرد بخش های فرهنگی، سازمان های مربوط به میراث فرهنگی، و بخش های آموزشی و دانشگاهی می توان دیذ که یکی از وظایف این حکومت آن است که فرهنگ خود ساخته ای به نام «اسلام سیاسی ـ شیعی» را به جای فرهنگ ایرانی (که مجموعه ای از همه ی فرهنگ های مذهبی و غیر مذهبی موجود در ایران است، و تشیع تنها یکی از آن هاست) بنشاند.
متاسفانه، هنوز برخی از اهل فرهنگ ما، این روند را به عنوان یک فاجعه ی «فرهنگ کشی» جدی نگرفته اند. در مورد پروژه ی «فرهنگ کشی» این حکومت و فجایعی که در مورد فرهنگ زیبا، انسانی و شریف ایرانی مان (که بیشترین خوانایی را با مفاد اعلامیه حقوق بشر دارد) صورت می گیرد من بارها گفته و نوشته، و تا جان دارم خواهم گفت و نوشت، اما در این جا می خواهم که چند نکته را در مورد همین موضوع «میراث فرهنگی ناملموس» و عملکرد جمهوری اسلامی در ارتیاط با آن به اطلاع هموطنانی برسانم که هنوز پیش نیامده تا به آنها توجه داشته باشند.
اما، قبل از طرح آن نکات، لازم است که، به عنوان یک کوشنده ی میراث فرهنگی، و یک عاشق ایران، همانطور که بارها گفته و نوشته ام، در این جا نیز تکرار کنم که حساب حکومت اسلامی از حساب ده ها باستانشناس با ارزش و صدها کارشناس و کوشنده ی میراث فرهنگی کشورمان در دانشگاه ها، و حتی در برخی از مراکز دولتی یا سازمان میراث فرهنگی و سازمان حفظ محیط زیست و غیره جداست. آن ها خون می خورند و، با وجود شرایط سخت، کارشکنی ها و سانسوری که برای جلوگیری از کار تک تک آن ها ساخته شده، همه ی تلاش خود را برای حفظ میراث فرهنگی و طبیعی ایرانزمین انجام می دهند. و اگر تا این لحظه بیش از این ویرانی نداشته ایم، و اگر تعداد کمی از میراث فرهنگی غیر مذهبی و ایرانی مان به ثبت جهانی رسیده، دقیقاً به خاطر همین تلاش هاست.
میراث فرهنگی ناملموس جهانی و وضعیت ما
حدود ده سال پیش (در سپتامبر 2003)، به پیشنهاد یونسکو، بنیاد نامه ی لزوم نگاهبانی و نگاهداری «میراث فرهنگی یا غیر فیزیکی جهان» تصویب و اعلام شد و، به این ترتیب، موضوع «حفط میراث فرهنگی ناملموس» نیز به روند حفاظت از میراث های فرهنگی ملموس یا فیزیکی جهان (همچون آثار معماری، مجسمهسازی، نقاشی، عوامل و بناهایی که جنبه ی تاریخی یا باستانی دارند، کتیبهها، غارها، و مجموع عواملی که از نظر تاریخی، هنری و علمی دارای ارزش جهانی استثنایی هستند) و میراث های طبیعی (همچون آثار طبیعی متشکل از ترکیبات فیزیکی و زیستشناسی، ترکیبات ارضی و جغرافیایی طبیعی، و مناطق کاملاً مشخص که زیستگاه حیوانات و منطقه ی رشد گیاهان مورد تهدید بوده، و همه ی آثار طبیعی که از نظر علمی و ماندگاری حائز ارزش استثنایی هستند) پیوست..
یونسکو، در توضیح این میراث، می گوید «میراث فرهنگی ناملموس یعنی: سنت ها، آداب و رسوم، زبان ها و گویش ها، فولکور، جشن ها، نمایش ها، دانش ها، مهارت ها، رسم های مربوط به طبیعت و کیهان، باورهای زیبایی شناسانه، بیان های مختلف هنری، مهارتها و فضاهای فرهنگی و، به طور کلی، همه ی جنبه های غیر فیزیکی یک فرهنگ که به طور شفاهی و سینه به سینه با ما رسیده است».
و تأکید می کند که، در برابر روند گریز ناپذیر «جهانی شدن»، حفظ این آثار و پشتیبانی از «فرهنگ های کوچک» ضرورت دارد. یعنی، تنها با حفظ این میراث است که می توان در برابر «یکسان سازی فرهنگی» ایستادگی کرد و با توجه و حمایت از فرهنگ های گوناگون از «هویت های فرهنگی» حفاظت نمود.
با اعلام ضرورت قانونی شده ی حفظ میراث فرهنگی ناملموس جهانی از جانب یونسکو، بلافاصله، تعدادی از کشورهای جهان به «کنوانسیون میراث فرهنگی ناملموس» پیوستند اما مجلس اسلامی دو سال بعد در 22 آذر 1384، (دسامبر 2005) به پیوستن ایران به این کنوانسیون رأی مثبت داد، و مدتی هم طول کشید تا شورای نگهبان با این مصوبه موافقت کند و بالاخره ایران چهلمین کشوری شد که به این کنوانسیون پیوست.
اما نکته ی قابل تأمل آن است که، طی این مدت، کم کم عنوان میراث فرهنگی ناملموس، (Intangible cultural heritage) به وسیله ی رؤسای سازمان میراث فرهنگی، نمایندگان مجلس، و نشریات دولتی به عنوان «میراث فرهنگی معنوی» (Spiritual cultural heritage) تغییر نام یافت. شاید در آن زمان کمتر کسی متوجه شد که این تغییر به دلیل باز شدن دست روسای سازمان میراث فرهنگی برای معرفی هر چه بیشتر میراثی است که جنبه مذهبی دارد و حذف بیشتر میراث غیر مذهبی ایرانی ما؛ چرا که در فرهنگ عامه واژه های «معنوی» و «معنویت» معمولاً به مذهبی بودن امری اشاره دارند.
در همان زمان، به هنگام تصویب «کنوانسیون میراث فرهنگی ناملموس»، یکی از نمایندگان مجلس اسلامی، به نام دولت آبادی، گفت: «میراث معنوی ابزار کارآمدی برای نیل به توسعه ی پایدار اسلامی ـ انسانی است»؛ و طاها هاشمی، معاون رحیم مشایی و رییس وقت پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی به خبرنگاران گفت که: «این کنوانسیون می تواند راه را برای ثبت میراث های "معنوی" کشور هموار کند.».
بلافاصله پس از تصویب «کنوانسیون میراث فرهنگی ناملموس»، روند ارائه ی پیشنهاد برای ثبت اثری «معنوی» از جانب مسئولین دولتی یا آیت الله ها و امام جمعه های هر شهر و دهی آغاز شد. این آثار معنوی از عاشورا و تاسوعا و تعزیه حسینی گرفته تا چادر، «به عنوان حجاب کامل زنان ایران»، و سینه زنی و سنگ زنی و اذان مؤذن زاده اردبیلی، و دانش تهیه ی رب انار و شله زرد نذری و سمنوپزان و یک سری نام روزهای تولد و مرگ امامان و حتی آیت الله ها و «انقلابیون اسلامی» را شامل می شدند. دو سال پیش هم رییس جمهور، یعنی احمدی نژاد، شخصاً دستور داد که «تولد حضرت علی اکبر فرزند امام حسین و آیین های مرتبط با آن» را به ثبت ملی برسانند و پرونده ی آن را با عنوان «روز جوانان ایران»، همراه با پرونده های آثار فرهنگی ناملموس دیگر، به یونسکو بفرستند.
بیشترین آثار در میراث فرهنگی ناملموس ملی
یکی از شرایط لازم (اما نه کافی)ی قرار گرفتن یک اثر در فهرست میراث ناملموس جهانی آن است که ابتدا در «فهرست میراث ملی» به ثبت رسیده باشد. به همین دلیل، در این مدت و به سرعت تمام، انبوه آثار پیشنهاد شده از جانب مسئولین و آیت الله ها و امام جمعه ها به ثبت ملی رسید؛ به طوری که در طی شش هفت سالی که از پیوستن ایران به کنوانسیون حفظ میراث فرهنگی ناملموس می گذرد حدود 37 هزار اثر به ثبت ملی رسیده که فقط 17 هزار تای آن در ارتباط با مراسم مربوط به «عاشورای حسینی» در شهرهای مختلف ایران است. بقیه هم مربوط اند به دیگر مراسم عزاداری و تعدادی از دانش های مربوط به قالی شویی و قالی بافی و زری بافی و تک و توکی هم رقص و موسیقی کاملاً مردانه.
اما البته معنای قرار گرفتن اثری در فهرست میراث ملی این نیست که آن اثر بلافاصله در فهرست میراث جهانی نیز ثبت می شود. در واقع، از میان این هزاران هزار به اصطلاح «میراث معنوی» آقایان، دولت فقط توانسته است که ده اثر را به ثبت جهانی برساند. تعزیه و آیین قالی شویان مشهد اردهال (که هر دو به عنوان نمایش و آیینی سنتی به یونسکو فرستاده شده اند اما در ایران مسئولین همه جا از آنها به عنوان دو اثر مذهبی نام می برند)، و نیز «نوروز»، که تنها با فشار کشورهای هم فرهنگ با ایران به یونسکو رفته است؛ آن هم با یک دیرکرد دو سه ساله به خاطر آماده نکردن پرونده ی مربوطه از سوی ایران. همچنین چند اثر موسیقی و هنرهای مربوط به قالی بافی و زربافی و نیز دانش لنج سازی در خلیج فارس نیز در این فهرست قرار دارند.
با این حال و متاسفانه، از آنجا که نمایندگان یونسکو در ایران، که انتخاب و فرستادن آثار باید زیر نظر آن ها صورت گیرد، بیش از آن که زیر نظر یونسکو باشند زیر نظر حکومت و سازمان میراث فرهنگی کار می کنند، همیشه این خطر وجود دارد که آنچه به یونسکو می رود صاحب ارزش های درجه اول ملی ما نبوده و بیشتر تابع سلیقه ها و عقاید تبعیض آلود حکومت اسلامی باشند. کما این که می بینیم در حالی که جشن هایی چون مهرگان، چهارشنبه سوری، سده، و ده ها جشن و مراسم زیبای دیگر می توانند به راحتی در رده ی میراث فرهنگی ناملموس جهانی قرار گیرند، به خاطر غیر مذهبی بودن شان (و یا «طاغوتی» بودنشان)حتی نام شان در لیست ملی این میراث قرار نگرفته است. و یلدا که چند سال پیش با فشار ان.جی. او. ها در خارج و داخل به لیست ملی افزوده شده، هنوز راهی به سوی جهانی شدن ندارد. همچنین است رقص ها و هنرهایی که زنان نیز در آن نقش عمده ای دارند و در سرزمین ما به فراوانی وجود دارند؛ و یا بازی هایی چون چوگان که چون جنبه های مذهبی ندارند دولت به عمد آن ها را حذف کرده است و فقط هر گاه که کشور دیگری آن را به یونسکو می فرستد، دست به اعتراضی ظاهری می زند که فقط مصرف داخلی دارد و دو روز بعد هم به دست فراموشی سپرده می شود؛ تا سال بعد که دوباره خبری تازه مردم را برای یکی دو هفته هیجان زده کند.
***
دو روز پیش، دوستی از میان کارشناسان سازمان میراث فرهنگی برایم نوشت: «ممکن است فکر کنی که این یک شوخی است، ولی باور کن که پس از کشف کله پاچه در دو قبر کهنه در استان خراسان شمالی، با گوش های خودم شنیدم که یکی از مسئولین میراث فرهنگی می گفت: کله پاچه باید که در میراث معنوی به ثبت برسد!»
و من نه تنها این سخن را باور کردم بلکه در ذهنیت این حکومت و مسئولین آن به خوبی می بینم که برایشان «کله پاچه» و «آبگوشت» به مراتب با ارزش تر از یلدا و مهرگان و چهارشنبه سوری و دیگر جشن ها و آیین های ایرانی است، و طبیعی است که چادر را برای فهرست میراث «معنوی» شان مناسب تر از چوگان بدانند، و زنجیر زنی را بهتر از رقص سماع. چه رسد به رقص های مشترک زن و مرد و آثاری که در آن شادمانی و آزادگی انسان حرف نخست را می زند.
هشتم دسامبر 2013
استادم میگفت مردم یادشان رفته می توانند اعتراض کنند.یک مثال ساده می زد.اسم شیرینی فروشیهای معروف تهران را می گفت و تعریف می کرد که زمانی شیرینی های اینها حرف نداشت و صف طویلی گواهی برین مدعا بود اما کیفیت هم که پایین بود صف همچنان ادامه داشت.
راست می گوئید ما با درد و مشکل ساخته ایم و این خود بزرگترین درد ممکن است.نوشته هایتان را دوست دارم هرچند فهم آنها گاه مشکل میشود