دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

بخشودن یا نابخشودن

اندیشه محوری تبلیغات عام رسانه ای این است که افراد ستم دیده با بخشودن افرادی که به آن‌ها ستم کرده‌اند احساس بهتری می‌کنند و به این ترتیب احساس قدرت بیشتری می‌کنند. اما واقعاً همیشه این اتفاق می‌افتد؟ آیا کسی که می‌بخشد و کسی که بخشیده می‌شود، آخر سر احساس بهتری پیدا می‌کنند؟  کتاب "بخشودن " می‌خواهد به این پرسش ها بپردازد و نشان دهد که بخشودن در تمام اشکال خود اخلاقی نیست و گاهی امری غیر اخلاقی می‌شود و مهم‌تر این‌ که هیچ دلیلی نمی‌تواند بخشودن را به یک وظیفه یا تکلیف برساند.


- نگاه شفابخشانه به بخشش همیشه راه گشا نیست، این نگاه نگاهی بسیار سطحی و نازل به بخشش است. در این نظر اصلاً توجهی به واقعیت‌های خطاکاری ها و بد کردن‌های هولناک و بلایی که بر سر قربانیان می‌آورد و معنایی که نزد آن دارد نمی‌شود.


- به نظر نیچه بخشودن به هیچ روی عملی بلندنطرانه و سخاوتمندانه نیست بلکه به عکس، بخشودن، در تجلیات گوناگونش، کوشش خود محورانه قربانی برای به زنجیر کشیدن خودپسندی جریحه دارشده اش است. در نهایت بخشودن ممکن است با انگیزه‌های بزدلانه یا ملاحظات خودخواهانه و برای راه انداختن کار خویش انجام گیرد، که غالباً هم چنین است و این انگیزه‌ها واجد هیچ گونه ارزش اخلاقی نیستند.


 - پس از کشمکش‌های اجتماعی دهشت‌بار، با فجایعی که به بار آورده‌است، حفظ احساس انزجار در میان قربانیان شاید همان چیز ضروری است که می‌تواند ما را از آن فراموش‌کاری سهل و آسان که می‌تواند منجر به تکرار همان وحشت‌ها درآینده شود، در امان نگه دارد. آن چه جامعه‌ای آشفته و زخم‌خورده لازم دارد شاید عدالت باشد و نه بخشودن.


- در نهایت  اگر چه ممکن است دلایل نبخشودن و پاربرجا ماندن خشم و بیزاری، به همان قوت دلایل بخشودن باشند، اما بخشودن ستودنی‌تر است چون از حد تکلیف و وظیفه فراتر می‌رود. چون بخشودن کاری است دشوار، چون بخشودن کاری سخاوتمندانه و بلندنظرانه است و بالاخره چون در نهایت عشق و محبت بهتر و برتر از نفرت است.


پ.ن: بخشودن / ایوگارارد، دیوید مک ناتون / ترجمه خشایار دیهیمی / نشر گمان / زمستان 1392/ مجموعه تجربه و هنر زندگی 

تو با منی اما ...

معاشرت و سرمایه اجتماعی این روزها بازاری دارد که مقدار سهام هر کسی را بالای دیوار صفحه‌اش اعلام می‌کنند. بنابر‌این همه نگران کم و زیاد شدن تعداد لایک‌ها هستند و هراسان از این که دیگران چقدر با هم نزدیک و دوستند؟ نکند من جدا افتاده‌ام از گروه‌های دوستی؟


 همه ما می‌خواهیم این واقعیت هولناک را که به واقع تنها هستیم، حتی اگر شده برای مدت کوتاهی فراموش کنیم تا زندگی به هر جهت و بقدر امکان خوش بگذرد. این تنهایی از آن جهت نیست که آدم‌ها با هم ارتباط ندارند یا جای کسانی خالی است ... همه هستند، نزدیک هم در خانه‌های کوچک‌تر و حتی با اسمارت‌فون ها دم‌دستی تر و جلوی چشم تر از قبل ... موضوع این است که این بودن‌ها، پیوندهای واقعی نمی‌سازند.


همه این روابط در قالب تنهایی ساخته می‌شوند و واقعیت تنهایی آدم‌ها را می‌پوشانند و این آدمها هر چقدر بتوانند تلاش می‌کنند معامله‌ای در بازار کذایی صورت بدهند وقتی برای دوستی بگذارند و در مقابل وقتی از او بگیرند در این صورت هم توانسته‌اند تنوعی به زندگی روزمره کسالت‌بارشان بدهند و هم سهامشان در بازار افت نکند و هم چنان موفق و معاشرتی به نظر بیایند.


اما تنهایی است که همواره در موقعیت‌های خاص به ما می‌گوید مرز من با دیگران واقعیت دارد. این تنهایی است که کنش‌های فردی و خلاقانه ما را شکل می‌دهد و می‌سازد. و از درون همین کنش های فردی منافع اجتماعی و گروهی ما بیرون می‌آیند.


با این همه آیا باز هم به شکلی مصنوعی از این واقعیت که همه تنها هستیم باید گریخت؟



باغ جان را تازه و سرسبز دار

این‌جا، جایی نیست که بشود اخبار تازه را دید زد و گذشت این‌جا جایی است که می‌شود از شیرینی یک حس گفت حسی که در لحظه کشدار و طولانی بیدار‌شدن یک اندیشه و تفکر به آدم دست می‌دهد.


بعد از مدت‌ها به حاشیه رانده‌شدن و تحقیر و نادیده‌گرفتن و صورت‌بندی‌های فرمایشی در مورد زنان، یک‌بار دیگر زن‌ها آمده‌اند جایی ساخته‌اند مال خودشان برای زدن حرف‌های خودشان ... اگر چه نیامده هجمه تنگ‌نظری‌ها و شاخ و شانه‌ها شروع شده و اگر چه معلوم نیست پوسته محافظه‌کار و کج‌دار و مریز قدرت تا چه اندازه تاب بیاورد این آمدن را ... ولی به هر روی این آمدن  نوری به قلب می‌تاباند.


حتی این لحظه‌های لغزنده و خطرناک که معلوم نیست دمی دیگر، روزی دیگر، باشد یا نباشد ورود به دور باطل نیست. آگاهی و توانمندی زنان نویسنده و روزنامه‌نگار و حتی مخاطبان این نشریات خود را به رخ می‌کشد. آنها روایت‌های مستند از زندگی زنان گرد آورده‌اند به نگاه مذکر پرداخته‌اند، از اقتصاد و زیست‌بوم و حقوق و سیاست نوشته‌اند، اتاقی از آن خود ساخته‌اند، از ایده‌ها و روایت‌های نا تمام گفته‌اند و درباره ذهن و بدن زنان بحث‌ افکنده‌اند.


  پس نویسنده سرمقاله در آستانه بدرستی می‌گوید که "بهار آمده از سیم خاردار گذشته و ما عشاق و مجانین هوای باغ و گلشن کرده ایم ... ما همه توش و توان و تجربه افتادن‌ها و برخاستن‌هایمان در این راه را تقدیم تداوم زندگی‌ها می‌کنیم. نهی ما از نوشتن هست‌ها و نیست‌ها و امر زنان به باید‌ها و نباید‌ها جز به انزوای آن‌ها و محرومیت از جریان زنده زندگی امروز نخواهد انجامید و آن که پایی در آب تر نکرده باشد چگونه می‌تواند نجات‌دهنده غریق خود باشد؟ "


پ.ن : ماهنامه اجتماعی زنان امروز/ سال اول شماره یک / خرداد 1393/ به مدیر مسئولی و سردبیری شهلا شرکت

و دیگر این‌که عنوان پست هم انتخاب خانم شرکت برای سرمقاله اولین شماره مولود تازه رسیده است.


 

 

درنگ

عقلانیت، همیشه نوعی انطباق با وضعیتی جدید است.




و "امید" مکان و زمان را دگرگون می کند...

بار دگر که رسد بهار

بازم نیابد شاید در این جهان.

دل داده به این باورم

که بهار همسان آدمی‌ست،

چرا که می‌گرید

در سوگ یار یگانه‌اش.

 

بهار اما هیچ نیست

مگر شیوه‌ای از کلام.

نه گل ها باز می‌گردند و نه برگچه‌های سبز.

گل‌هایی تازه می‌شکفند و برگ‌های سبز نو.

و رو‌های خوش دیگر از راه می رسند.

چیزی باز نمی‌گردد، چیزی تکرار نمی‌شود،

زیرا هر چیز واقعیتی است.

 

بهار که از راه برسد

اگر من نباشم،

باز گل ها به رسم همیشه می‌شکفند

و برگ درختان کم از بهار پیش سبز نخواهد‌بود.

واقعیت را به من نیازی نیست

دلم از شادی این فکر می‌لرزد

که مرگم را ارزشی نیست.



                                                         فرناندو پسوا / ترجمه بابک احمدی 




پ.ن: از دفتر شعرهای آلبرتو کائه رو