بار دگر که رسد بهار
بازم نیابد شاید در این جهان.
دل داده به این باورم
که بهار همسان آدمیست،
چرا که میگرید
در سوگ یار یگانهاش.
بهار اما هیچ نیست
مگر شیوهای از کلام.
نه گل ها باز میگردند و نه برگچههای سبز.
گلهایی تازه میشکفند و برگهای سبز نو.
و روهای خوش دیگر از راه می رسند.
چیزی باز نمیگردد، چیزی تکرار نمیشود،
زیرا هر چیز واقعیتی است.
بهار که از راه برسد
اگر من نباشم،
باز گل ها به رسم همیشه میشکفند
و برگ درختان کم از بهار پیش سبز نخواهدبود.
واقعیت را به من نیازی نیست
دلم از شادی این فکر میلرزد
که مرگم را ارزشی نیست.
فرناندو پسوا / ترجمه بابک احمدی
پ.ن: از دفتر شعرهای آلبرتو کائه رو
چندی است یادداشتی نوشته ام که به بیشتر به مسایل فرهنگی این روزهای ما ترکهای ایرانی مربوط است. این یادداشت را تقریباً به اکثر نشریاتی که مشی انتشارشان را قبول دارم، داده ام. ولی هر کدام از آنها با دلایلی از انتشار آن خودداری کرده اند یا گفته اند صرفاً حاضرند با تغییراتی متن را منتشر کنند. البته هر بار هم که نظر دوستان مطبوعاتی را شنیده ام، بار دیگر تمامی متن یادداشتم را مرور کرده و به دنبال این بوده ام که راستی چرا و به چه دلیل، این یادداشت به رغم این همه دوست و آشنایی که در مطبوعات دارم، جایی برای انتشار نمی یابد؟ حتی یکی از سایتهای فرهنگی که اغلب مطالب مرا منتشر می کند، از درج این یادداشت با ذکر« فعلاً به صلاح نیست این یادداشت منتشر شود!» در ایمیلی که برایم ارسال کرده، خودداری و تعجب مرا افزونتر کرده است.
رئیس جمهور جدیدمان معتقد است اگر شرایطی برای بیان همۀ دیدگاهها فراهم نکنیم، ممکن است برخی از این دیدگاهها زیرزمینی شود. با این وجود، من هیچ گاه دیدگاهم را زیرزمینی نمی کنم و هیچگاه نمی گویم «البته آن چه جایی نرسد، فریاد است!». از این رو آن را در وبلاگم منتشر می کنم تا گوش شنوایی پیدا شود و مخاطب اصلی این یادداشت آن را بخواند.
اینک شما عزیزان روشن ضمیر را نیز دعوت میکنم:
http://mortezamajdfar.blogfa.com/post/48
آیا از خانه تکانی خسته اید؟
آیا از شنیدن صدای مکرر دستمال روی دیوار جانتان به لبتان رسیده؟
آیا سیم مودم وایرلستان در اثر خانه تکانی مثل مودم ما لنگ شده؟
ایا همه ی پول هایتان خرج خرید وایتکس و پودر شده و پولی برای خرید لباس ندارید؟
آیا بیکارید؟
نگران نباشید.برای شما عیدی ویژه ای داریم.کافی است روی کلمه "وب سایت" پایین کامنت کلیک نموده و در مسابقه ما شرکت کنید.
بهارت مبارک. شعر جالبی بود متفاوت البته
واقعیت این است که همه مثل پسوا واقع بین و فروتن نیستیم. در اعماق ناخودآگاه لبریز از ترس و وحشتمان ( ترس از این که دیگر نباشیم) خود را مرکز جهان می پنداریم (هر چند اگر کسی از ما در این باره سوال کند می توانیم به کمک جواب های از پیش آمده ساعت ها برای پوشاندن واقعیت فلسفه بافی کنیم و قضیه را وارونه جلوه دهیم. اما آیا همانطور که مارکس برای اولین بار گفت ایدئولوژی چیزی جز آگاهی کاذب نیست؟ چیزی جز انعکاس دنیایی وارونه در یک ذهن ساده اندیش و مکانیکی ست که دوباره در قالب جواب های از پیش آماده ی ایدئولوژیک بر واقعیت تحمیلش می کند؟)، از واقعیت می گریزیم و به دامان وهم و خیال می افتیم. غافل از این که پس از ما و پشت سرمان "پر کاهی حتا بر آب بنخواهد رفت" و در پیش رو هم "کسی به انتظار نیست/ که آنجا جنبش شاید، اما جمنده ای در کار نیست" .
سلام.
قشنگ بود.
از بابک احمدی ترجمةی شعر نخوونده بودم تا حالا
ترجمهی نیمایی خوبی بود
پارسال هم واسه عید یک شعر خوشکل گذاشتی
این شکلک هات که بوس نداره. از طرف من کلی بووووووووووووووس
عیدت مبارک.
اگر اشکال نداره شماره تو برام بگذار
سلام
1- نظر سعدی در خصوص این پست نظر منم هست تقریبا.
2- در کامنت "رسانه های دولتی در انحصار محفل آذریها" چه نکته ی خطرناک ، غلط یا فیلترآور!!ی بود که شما را به سانسور آن ترغیب نمود؟
3- آیا فرصت نمودید مطلب کوتاه دکتر مجدفر را در وبلاگشان - که در دسترس است- مطالعه فرمایید؟ و آیا آشنایی با این فرد و حرفهایش لااقل به مقدار کم در دیدگاههای شما تاثیر گذاشت؟ ( از جمله دیدگاهتان مبنی بر اینکه امثال ما دچار توهم توطئه علیه زبان خود هستیم . و ابهامتان مبنی بر اینکه دولت و حاکمیت مسئول آموزش زبان مادری اقوام در مدارس است یا نیست ؛ و ...)
دلش از شادی چه فکری می لرزدها ... ! :)
...
سلام فرزانه جان .
بهار را با شعری چنین سرودنی به پیشواز رفتی .
بهارت سراسر سرودنی
سلام .ما در نهایت مجبور به کنارآمدن با آن قسمتی از واقعیت می شیم که به فهم تجربه مون در می آد.مهم اینه که بدونیم واقعیت محدود، برا ما یه فرصته و از دست رفتنی ،نمادین کردن همین یه تکه واقعیتِ در دسترس و نقش خوبی هنرمندانه بر اون حک کردن وظیفه ی انسانی ما در این دنیاست،این یعنی کاری که پسوا کرده و خیلی دیگه از شاعرا و هنرمندا می کنن.با تبریک سال نو به شما و همه دوستان فکر کنم حافظ از من بهتر اینا رو گفته:
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا ،دیر مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
درود
به دیده من خود نو شدن و تازه شدن روز و سال ... (نوروز) پیروزی است. پیروزی روشنایی و خنده و شور و سرور و شادمانی و چیزهای فرخنده و خجسته بر آن جنبه از فرهنگ ما که پاسدارِِ سیاهی و تیرگی و مرگ و ناله و مویه و ... است. من شخصاً پریدن از روی آتش در جشن سوری را برگذشتن از دوزخ و ذهن دوزخساز تعبیر می کنم، و آن را پیوند دوباره ی جان انسان ایرانی با هما/سیمرغ زنخدای ایران باستان برمیشمارم، زنخدایی که نخستین انسان (زهره/رام/ناهید) را با شادی و خنده می زاید، درحالیکه او رقص کنان با پیاله ای می در دست پای بر پهنه ی گیتی مینهد. زهره/ انسان زاینده ای که با چنگ و چغانه و نی و نوا و طرب، جهان را به گونه ای جشنگاه بدل می کند. و شاید این است معنای جمله ای که در بالای وبگاه شما نوشته شده است: [من طربم طرب منم/ "زهره" زند نوایِ من]. جان ناهیدی جانی است سرمست از خود و سرمست کننده و آفریننده شادمانی، آیا ما خواهیم توانست شادی را در جان خود و جهان بزایانیم؟ آیا خواهیم توانست کاری کنیم که در جهان برین! کروبیان دست افشان و پاکوبان با سرود زهره آنچنان را آنچنانتر کنند تا مسیحا به رقص آید و "رندی" بر "عبوس زهد" چیره شود و خدا خود نیز به رقص آید و "مست از می" در حالیکه "میخواران از نرگس مستش مستند" قدح در دست پای بر این خاکدان زمین (دیر مغان) نهد و زمینی شود و دوستدار خرابات نشینان؟
پینوشت:
تصویری از سینی نقره سیمرغ-رام در ارمیتاژ پطرزبورگ (روسیه) ، هنر دوره ساسانی در اینجا:
• http://azarforooz.com/simorgh_plate.htm
• در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ/ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
شاید از همین روست که بیرق داران سرزمینهای بی جشن و فروغ از دیرباز تا به امروز نوروز را دشمن می داشته اند.
امام غزالی در مورد منکرات معامله در بازار می نویسد :
" … و برای کودکان در نوروز شمشیر و سپر چوبین فروشند و برای جشن سده بوق سفالین … آما آنچه برای سده و نوروز فروشند، چون شمشیر و سپر چوبین و بوق سفالین، این در نفسِ خود حرام نیست ولیکن [اظهار شعارِ گبران] حرام است و مخالف شرع است، و هر چه برای آن کنند نشاید؛ بلکه افراط کردن در آراستن بازارها به سبب نوروز و قطایف بسیار کردن و تکلف های نو افزودن برای نوروز نشاید؛ بلکه نوروز و سده باید که مندرس شود و کسی نام آن را نبرد تا گروهی از سلف گفته اند که «نوروز روزه باید داشت تا از آن طعام ها خورده نباید و شبِ سده چراغ فرا نباید گرفت تا اصلاً آتش نبیند.» و محققان گفته اند که «روزه داشتن این روز هم ذکرِ این روز بُوَد، و نشاید که نام این روز برند، به هیچ وجه، بلکه با روزهای دیگر برابر باید داشت، و شبِ سده همچنین، چنانکه از وی نام و نشان نماند".
منبع: غزالی، ابو حامد محمد، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیو جم، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم: 1380 ، صفحه 522
آیت الله مشکینی از اعضای شورای نگهبان ج.ا نیز روزگاری چنین در فشانده بود:
" عید نوروز، سرشار از کثافت کاری است، و اصولاً تاریخ شمسی تاریخ چرندی است. در صورتی که تاریخ قمری سرشار از رحمت الهی و روزهای شریف و ماههای پر فضیلت است، که یکی از آنها را در سال شمسی پیدا نمی کنید. تمام دارایی سال شمسی، همین نوروز است، که آنهم غرق کثافت است..."
منبع: یکی از سخنرانیهای دکتر ناصر انقطاع
جان تان جمشیدی و روان تان ناهیدی باد و خرمی همراهتان باد!
عیدتون مبارک
سلام
سال نو مبارک.
یاد این رباعی خیام افتادم:
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست
نمیدانم!آیا تنها در این ملک است که میتوان با ادبیات فاخر توهمی را لباس حقیقت برتن کرد یا همه جای دنیا اینطور است؟ نمیدانم این سنت بد که فرد یا گروهی برای تطهیر و تنزیه فکر و گرایشات و آمال خود(تمایلات پان ایرانیستی و آمال اساطیری شان) اشارت و حوالت بر زشتیهای صاحبان فکر و آمال توهمی دیگر (مقدسین و بنیادگرایان)میدهند٬ سبقه ای به قدمت تاریخ بشر دارد یا فنومنی متاخر است... .
سلام
سال نو مبارک
عجب شعر زیبایی
سلام و عرض ادب
فرا رسیدن نوروز و سال نو خدمتتان تبریک عرض می کنم
سه آرزوی من برای تغییر در نوروز امسال
نوروز، شادمانی واقعی طبیعت را تکرار میکند و شادمانی مردم نیز دقیقا ریشه در این شادمانی طبیعت دارد. نوروز سرفصل روییدن، زایش، تولید و شادمانی در میانه رقص گلها و غنچه هاست برای نشان دادن اعجاز هستی.
نوروز، شادمانی واقعی طبیعت را تکرار میکند و شادمانی مردم نیز دقیقا ریشه در این شادمانی طبیعت دارد. نوروز سرفصل روییدن، زایش، تولید و شادمانی در میانه رقص گلها و غنچه هاست برای نشان دادن اعجاز هستی.
خانه تکانی در نوروز، تصویر رسوبی و سنتگرایانهء برداشت از نوروز و یا تغییر خلاق در روند طبیعت است. شادی مردم و یا گرامی داشتن نوروز و فرارسیدن بهار ابدا با این نگرش و رفتار سنتگرایانه، نه تامین میشود و نه با این رفتار میتوان معنی "آغازین" در تغییر را به توضیح کشید. نوروز برای انسان سرفصل زایش در تفکر، سیالیت در اندیشه، تغییر در عادتهای کهنه، دگرگونه در سمت رویدن جوانه های تعالی و تعمیق در مناسبات همزیستی مسالمت جوایانه انسانها با تمامی تفاوتهای آنهاست. همچنانکه طبعیت با تمامی انواع پدیده هایش یک همزیستی خارق العاده ایی را با خود همراه میکند.
بی دلیل نیست که نوروز با انواع نامها از سوی ملتهای مختلف و در سرزمین های متفاوت جشن گرفته میشود و مردمان مختلف شادمانی طبعیت را با شامادنی بهره مندی از مواهب مادی طبیعت از سویی و تغییر در شیوهء نگرش انسان به مسائل پیرامونی از سوی دیگر در هم می آمیزند. جدا از شادمانی ملتهای مختلف در خاورمیانه، حتی جایی خوانده ام که سرخپوستان در آمریکای نیز فرارس بهار را گرامی میدارند.
فرا رس بهار و روز آغازین آن نوروز اما برای مردمان ایران با مشکلات و ناهنجاریهایی زیادی همراه بود. اساسا فلسفه نوروز نیز صرفا توجه به مواهب مادی طبیعت نیست، بلکه با پیشرفتهای اجتماعی، رشد تکنولوژی و رشد و توسعه اقتصادی، نوروز تداعی نگاهی فلسفی در تغییر، تعمیق در تفکر خلاق را برای انسانها در جامعه مدرن بوده است. من مطمئنم که یک خانه تکانی فیزیکی در منزل هرگز پاسخی منطقی به فرارس نوروز نیست، بلکه تغییر در تفکر، تغییر در رفتار، بارقه های مثبت و انسانگرایانه ایستکه بایستی از نوروز در ذهنیت انسان جای بدیلی برای خود باز کند.
به نظر من در نوروز امسال "سه آرزو" برای تغییر در سال جدید از اهمیت ویژه ایی برخوردار است. مسائلی که مردم به آن بیاندیشند و تفکرات و منش خود را نسب به این سه مسئله مشمول تغییر بکنند؛
یک: نفی مجازات مرگ از قوانین جزایی
یکی از این آرزوها مذموم دانستن مجازات مرگ در قوانین جزایی است. در طول تمامی تاریخ مدرن ایران مجازات مرگ چه در حکومت سلطنتی پهلوی ها و چه در دوره جمهوری اسلامی، کشتن انسان به نام قانون، بنام دین، بنام پاسداری از مملکت، بنام پاسداری از ناموس و دهها نام دیگر مجاز شمرده شده است. مجازات مرگ، در طول این سالها به ترویج و تشویق "فرهنگ مرگ" کمک کرده است و زمینه های ترویج خشونت را در ابعاد مختلفی گسترده است.
مذموم دانستن مجازات مرگ، مخالفت فعال با آن، هم میتواند به "مرگ انسان به دست انسان" پایان دهد، هم میتواند فرهنگ مرگ و خشونت را از جامعه انسانی بزداید، هم میتواند انسان گرایی و انسان دوستی را در جامعه تقویت کند و هم براساس تحقیقات انجام شده سطح خشونت در جامعه را به طرز قابل توجهی کاهش دهد. این یکی از آن تغییراتی است که مردمان ایران با هر پیشینه اتنیکی، جنیستی، دینی و... باید به آن در تفکر و منش خود تا حد ممکن تغییرات ایجاد کنند.
دو: تغییر نگاه در جهت برابری زن و مرد در جامعه
دومین مسئله ایی که نوروز امسال را بایستی با آن همرا کرد، تغییر در نوع نگاه به "زن" و تغییر تفکر و منش در راستای حقوق برابر زن و مرد در جامعه است. زنان در طول تاریخ شلاق نابرابری، فشار، تعرض و حتی تجاوز به حقوقشان روبرو بوده اند. فرهنگ مردسالارانه جامعه و عقب ماندگیهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فرجه تغییر در این سمت را با سختی ها بسیار مواجه ساخته است. روند رو به رشد فرهنگ مردم ایران و بویژه جامعه شهری در مناطق مختلف ایران، توجه و دقت به حقوق برابر زنان با مردان به مرکز توجه بخشی از جامعه تبدیل شده است. بی حقوقی زنان در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی به قانون تبدیل شده است. بنابرای برای اعتراض به این بی حقوقی و برای تعمیق در نگرش و رفتار انسانی نوروز امسال مناسبترین فرصت برای تغییر فکر و منش در سمت برابری حقوق زن و مرد در ایران است.
سه: تغییر در جهت برابر حقوقی ملیتهای ساکن در ایران
سومین مسئله ایی که نوروز امسال در آن عرصه تغییر را طلب میکند و این تغییر چشم انداز زندگی در صلح، امنیت و همبستگی در ایران را تقویت میکند، تغییر در نوع نگاه به حقوق اتنیکی در جامعه چندملیتی و چند زبانی ایران است. به دلیل تبعیض ها و تحقیرهای روا رفته در 90 سال گذشته نسبت به ملیتهای غیرفارس، مردمان این مناطق همواره و از هر جهت (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی) مورد ستم مضاعف و تحت تحقیرها و تبعیض های مختلف بوده اند. این تبعیض ها و تحقیر ها امروز در جامعه ایران به یک چالش جدی تبدیل شده است و میرود که جامعه ایران را بسوی تعارض بکشاند و تفکیک میان مردم در این کشور را تقویت کند. این روند نه در راستای انسانگرایی است و نه با روح برابری انسان خوانایی دارد. در عین حال این روند میرود که تفکیک و تفرق در جامعه ایران را تقویت کند و این کشور را بسوی چالشهایی بسیار جدی بکشاند. به همین جهت تلاش در جهت تقویت روح همبستگی در جامعه ایران با پذیرفتن واقعیت چند اتنیکی و چند زبانه گی ایران تنها میتوان با تغییر در نوع نگرش و منش برای برابری حقوق جمعی و اتنیکی در جامعه ایران، روح همبستگی انسانی در این کشور را تقویت کرد و چشم انداز کشور را برای برپایی یک کشور بر پایه های عادلانه و برابری طلبانه تقویت نماید.
این سه تغییر آن آرزوهایی استکه به نظر من در نوروز امسال میتواند معالم و چراغ راهی برای سعادت مردم در ایران باشد.
یادم هست جناب شهاب در کامنتی گفتند: ما در قبال زبان شما چه کنیم؟
سوال خوبی است! اگر شما یک انسان سلیم النفس متعالی در مقیاس خیلی کوچکی از امثال فانون و گاندی باشید ، حتما آستین برای احقاق حقوق بیش از نمی از هموطنان خود بالا خواهید زد و خود البته کیفیت و چگونگی این آستین همت بالا زدن را بهتر خواهید یافت.
اما شما هنوز تنها و تنها یک روشنفکر "ایرانی" هستید آنهم روشنفکر دینی! ( یعنی روشنفکری که صرفا در حوزه دین ، ولو منتقد آن غور تواند کرد . و حتی غورهای فلسفی اش نیز به دغدغه های پیرامون دین وی مرتبط است عموما)...هرگاه یک روشنفکر جهانی - جهان اندیش - شدید ، به عمل فوق توفیق خواهید یافت.
سال نو مبارک.[گل]
سلام
سال خوبی داشته باشی عزیزم
جالبترین طنز سال!
https://www.facebook.com/photo.php?v=10152298789152542&set=vb.57059447541&type=2&theater
توهین زشت نژادی - قومی به نام طنز در پاتوق ایرانیان بافرهنگ! در آمریکا و تشویق و هیجان حضار !
سلام. سال نو- بهار دیگر- سبزه دیگر و تازه شدنی دوباره مبارک.
شادی و سلامتی شما رو آرزومندم
جای شعر و لطافت بهاری در وبلاگتان کم بود که آن هم به نویی گرایید.
شعر زیبایی بود. طبیعت کار خودش رو میکنه و نگرانی و خللی از بود و نبود ما نداره. ماییم که خیلی خودمون رو جدی گرفتیم
معاون اول رئیس جمهور در جلسه هیات امنای "بنیاد سعدی" خواستار آن شد که با استفاده از ظرفیت همه دستگاهها وابزار امکانات موجود زمینه ترویج زبان فارسی در کشورهای خارجی فراهم شود . در سفر اخیر هیات اتحادیه ناشران و کتابفروشان ایران به افغانستان هم اهالی فرهنگ و هنر این کشور (با اینکه فقط یک سوم یا یک چهارم مردم افغانستان دری زبانند!) حمایت ایران را برای حفظ و تقویت زبان پارسی تقاضا کردند .
http://eirib.ir/bamdadi/56343-%D9%BE%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D8%A7%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DB%8C-/--%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87--%DA%A9%D8%A7%D8%A8%D9%84.html
معاون اول "رئیس جمهور " در جلسه هیات امنای "بنیاد سعدی" خواستار آن شد که با استفاده از ظرفیت "همه دستگاهها وابزار امکانات موجود" زمینه ترویج زبان فارسی "در کشورهای خارجی " فراهم شود . در سفر اخیر هیات اتحادیه ناشران و کتابفروشان ایران به افغانستان هم اهالی "فرهنگ و هنر " این کشور حمایت ایران را برای حفظ و تقویت زبان پارسی تقاضا کردند.
«برابری خواهی»، «فرقه دموکرات»، «سیدجعفر پیشه وری» و واژگانی از این دست در خانه و میان اعضای خانواده ما واژگانی غریب و نامانوس نبودند. از همان دوران کودکی گوشم پر می شد از این دست اصطلاحات و مفاهیمی که گاه بسیار هم خطرناک می نمود. خطر از آن جهت که می دیدم وقتی پدرم و دوستانش از آن سیاق موضوعات صحبت می کنند چقدر جانب احتیاط را در نظر می گیرند. اولین باری که فکر و ذهنم روی اسم پیشه وری و حرکت ملی او کلید کرد شاید حدود ده سال بیشتر نداشتم! و چه! او و مسیر مبارزات او برایم کهن و دور و دراز می نمود. هیچ گاه فکر نمیکردم روزی با بازماندگان این حرکت ملی از نزدیک آشنا بشوم و با آنها به گفتگو بنشینم.
کتاب «کشتگان بر سر قدرت» اثر «مسعود بهنود» بر خلاف حرفهایی که در خانه از نزدیکانم شنیده بودم تصویر تیره و تاری از پیشه وری و حرکت ملی او در ذهنم تداعی می کرد. این دوگانگی کافی بود تا کنجکاوی ام را برای تحقیق بیشتر و جستجو در این باره برانگیزد. بازی روزگار مرا به کشور «آذربایجان» و شهر «باکو» کشاند. من در مسیر زندگی مجبور بودم چند سالی را در این شهر پر رمز و راز تاریخی سپری بکنم و همین مدت کافی بود تا شناخت کافی با فرقه و آرمان های آن پیدا کنم و این ها همه وقتی بیشترمحقق گردید که موفق شدم با تعدادی از بازماندگان سالخورده این جریان ملی از نزدیک آشنا بشوم.
دفتر فعالیت فرقه در نزدیکی ایستگاه مترو «نظامی» هنوز هم بوی قدیم را میداد. ظاهرش به خانه ای میماند که سالهاست کسی حتی در آن را باز نکرده باشد! در مدت دو سه سالی که به آنجا رفت و آمد می کردم، می دیدم که هر روز صبح آقای «لاهرودی» رئیس فرقه، مانند کارمند منظم و صادقی با پشتکاری مثال زدنی و روحیه ای خستگی ناپذیر در محل کارش حاضر میشد. گاهی هم پذیرای مهمان هائی بود که از اطراف و اکناف به دیدنش می آمدند. من اما زیاد نمی دیدمش، فقط گاهی سری به طبقه بالا میزد؛ مقاله و یا دست نوشته های جدیدش را تحویل میداد و میرفت. در مدت این چند سال یکی دو بار بیشتر به داخل دفترش نرفته بودم اما معمول بود که آنجا و طبقه سوم محل رفت و آمد دوستان بود.
شنبه ها صبح میتوانستم آنجا بروم. هر وقت می رسیدم معمولا آقای «یدالله کنعانی» پشت میز کامپیتور مشغول کار بود و خیلی وقت ها هم افرادی عموما سالخورده و پیر کنار دستش نشسته و در حال بازگوئی ماجراهای ایام دور و حرکت ملی بودند. اوایل این چهره ها برایم ناشناس بودند اما کم کم یکی یکی در موردشان شناخت پیدا کردم. اتاق کار آقای کنعانی در واقع اتاق پذیرائی از دوستان هم بود. در عرض چند ساعت چهره های متفاوتی را می توانستی ببینی! از همه جالب تر اینکه همین اتاق به منزله واحد روابط عمومی فرقه هم بود. سر و سامان دادن به سایت اینترنتی فرقه و نیز نشریه آذربایجان هم جزو حوزه فعالیت همین اتاق و آقای کنعانی بود. بعد از ظهرها اکثر دوستان (آقاتقی، ابراهیم شیزلی، پرویز اسدی، جاویدان البارس،علی سلیمانی و افراد دیگر) که اسامی بعضی از آنها را فراموش کرده ام در این اتاق جمع میشدند و پیرامون مسائل مختلف سیاسی بحث می کردند. این دوستان معلومات و تجارب گرانبهای خود را در اختیار همدیگر میگذاشتند. آنها آرام و منطقی ساعت ها را به بحث با همدیگر سپری می کردند. صحبت ها بیشتر پیرامون مسائل روز و وظیفه حزب ملی (فرقه) و همچنین بررسی سوابق فرقه دمکرات آذربایجان بود. من در اکثر این بحثها به عنوان شنونده ای قهار و سیری ناپذیر شرکت داشتم و در پی پاسخ هایی بودم برای کنجکاوی هایی که از دوران نوجوانی در خصوص حرکت ملی آذربایجان در من ایجاد شده بود.
از بهترین جاهای این دفتر، کتابخانه اش بود. کتابخانه ای که گرد و خاکی سنگین روی آن نشسته بود و روزنامه های آذربایجان و نشریات فرقه و دیگر نسخ مطبوعاتی در قفسه هایش خاک میخوردند و دل هر بیننده ای را به درد می آوردند. عجیب بود که تاریخ ما داشت در این قفسه ها اینچنین خاک میخورد. من با لذت میان این گرد و خاک ها به دنبال کتاب های قدیمی بودم که بیشتر آن نشر حزب توده ایران بود. انواع کتابهای سیاسی و فرهنگی کمیاب و گاه نایاب در این کتابخانه موجود بود. بعضی وقتها می دیدم که افرادی از کشورهای دیگر و حتی ایران به دفتر فرقه مراجعه می کردند و کتاب و یا نسخه نشریه ای را از آرشیو این کتابخانه پیدا کرده و به امانت می بردند. آقای کنعانی هم مثل همیشه با اشتیاقی عجیب در همین کتابخانه در پی کتاب ها و نسخ درخواستی نشریات قدیمی بود. لبخند پیروزمندانه او بعد از پیدا کردن هر مورد درخواستی که گاهی برای برخی از آنها ساعتها وقت می گذاشت دیدنی بود. گاهی وقتها من نیز در امر جستجو به کمک او می رفتم. و چقدر هم اینکار برایم لذت بخش بود. کم کم من هم به بوی کهنگی عادت کرده بودم . در واقع این بوی تاریخ 60 ساله سیاسی ما بود که پدران و گذشتگان ما با چنان مشقتی در مبارزه آن را به چنین مرحله ای رسانده بودند. و تاسف که تاریخ زندگی این رادمردان در این کتابخانه داشت خاک می خورد.
روزی مردی بلند قد که بارها در دفتر دیده بودم اما فرصت آشنایی با وی برایم پیش نیامده بود جلو آمد و خودش را «لطفعلی اردبیلیان» معرفی کرد تا متوجه شد که من از «مغان» هستم شروع کرد به تعریف کردن از خاطرات خود از اردبیل! بعد ها که بیشتر با وی آشنا شدم او را مردی دیدم منظم که هر روز ساعت 9 صبح در دفتر کارش حاضر میشد. اتاق کارش کنار اتاق کار آقای کنعانی قرار داشت. بعد ها فهمیدم که آقای کنعانی به او هم کمک میکند تا خاطراتش را بنویسد. بعد از فوت آقای اردبیلیان یکی دوبار دخترش را دیدم که برای مرتب کردن اتاق پدرش آمده بود. اما هیچ وقت نفهمیدم چه بر سر روزنامه های آذربایجان که آقای اردبیلی آرشیوی از آنها را جمع کرده بود، آمد.
یکی دیگر از کسانی که در دفتر فرقه با او آشنا شدم، آقای «ایوب نمینی» بود. پیرمردی با وقار و با تجربه، که در دوره حکومت یکساله آذربایجان عضو فعال فرقه بود و افتخارگرفتن مدال 21 آذر را هم داشت. او عضو هیئت اجرائیه کمیته مرکزی فرقه بود و مسن ترین عضو فرقه دمکرات آذربایجان هم محسوب میشد.
شخصیت دیگری که به توسط آقای کنعانی نه در دفتر فرقه، بلکه در خانه اش آشنا شدم «بالاش آذراوغلو» بود. وی شخصیتی بسیار متواضع داشت، به آرامی سخن می گفت و بیشتر اوقات از پیشه وری و مبارزات وی صحبت می کرد. از شاعران آن دوره و از کانون نویسنگان آذربایجان برایمان می گفت. هر گاه از حال خودش می پرسیدی سرش را پایین میانداخت و خاطره ای از زنش «مدینه» را تعریف میکرد. وی در دوره حکومت یکساله آذربایجان نماینده مجلس ملی بود. بعدها در جمهوری آذریایجان هم «شاعر خلق» لقب گرفته بود و یکی از اعضای هیئت دبیران انجمن نویسندگان جمهوری آذربایجان محسوب می شد. شخصیتی بود که بیشتر مردم آذربایجان و اکثر رهبران آذربایجان برایش احترام قائل بودند.
آری! اینچنین بود که من در باکو و در این دفتر که دفتر مهاجرین سیاسی هم نام داشت با خیلی از مبارزین قدیمی و حتی مبارزین انقلاب 22 بهمن 1357 ایران آشنا شدم . و این آشنائی در زندگی سیاسی من نقش اساسی بازی کرد. راه مبارزه را باید به جاده ای تشبیه کرد پر از سنگلاخ که از قضا یک طرفه هم هست و راه برگشت ندارد! من پیمودن این راه را به کمک این دوستان یاد گرفتم.
متنی از خانم نجمه واحدی را اینجا میگذارم:
ﭘﺮﯾﺮﻭﺯﻫﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽﮔﻔﺘﻦ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺯ
ﻋﯿﺪ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﺑﺪﺷﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ؛ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ
ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ )ﻻﺑﺪ ﺧﻞ ﻭ ﭼﻠﯽ (! ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﻧﻮﺭﻭﺯ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯽﺷﻦ، ﻭ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻦ » ﺣﺎﻻ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻦ
ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﻔﺘﻪ
ﻫﺎ !«
ﺳﻮﺍﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﮕﻪ ﺗﻮﯼ
ﻧﻮﺭﻭﺯ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﯿﻔﺘﻪ؟ ﻣﮕﻪ 31 ﺧﺮﺩﺍﺩ ﮐﻪ
ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻭﻝ ﺗﯿﺮ، ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﺎﺻﯽ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺭﯾﺪ
29 ﺍﺳﻔﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺪ 1 ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﺎﺻﯽ ﺑﯿﻔﺘﻪ؟
ﺣﺎﻻ ﺍﮔﺮ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﺑﻠﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺨﻮﺷﯿﻬﺎﯼ ﺳﺎﺩﻩﯼ ﻧﻮ
ﺷﺪﻥ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺑﻬﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪﻥ ﺧﻮﻧﻪ
ﻫﺎ ﻭ ﮔﻠﮑﺎﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﻋﯿﺪ ﻭ
ﺗﺒﺮﯾﮑﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺷﻦ، ﺑﺎﯾﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻢ ﭘﺲ ﺑﺪﻥ ﮐﻪ
ﭼﺮﺍ ﻭ ﺍﺯ ﭼﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻦ؟!
ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎ، »ﺷﺎﺩﯼ ﺳﺘﯿﺰ«ﺗﺮ ﻭ
ﺧﻮﺩﺧﻔﻦﭘﻨﺪﺍﺭﺗﺮ ﺩﺭ ﭘﻬﻨﻪ ﯼ ﮔﯿﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺻﻼ!
ﺍﮔﺮ ﺳﮑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽﺩﺍﺩﻥ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ،
ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ »ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺷﺎﮐﯽ
ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻏﻢ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﻣﺰﻣﻦ « ﺭﻭ ﻣﯽ ﺫﺍﺷﺘﻢ ﺩﺭ
ﺩﺳﺘﻪﺑﻨﺪﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼﻫﺎﯼ ﻣﻬﻠﮏ؛ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻐﻞ
ﺑﯿﻤﺎﺭﯼﻫﺎﯼ ﻻﻋﻼﺟﯽ ﮐﻪ ﺟﻮﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﻭ ﻣﯽﮔﯿﺮﻩ . ﺑﻪ
ﺍﯾﻦ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺪﺕ
ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﮐﻼ ﻣﻨﻘﺮﺽ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﯽﺭﻓﺘﯿﻢ ﭘﯽ
ﮐﺎﺭﻣﻮﻥ ﻭ ﺧﻼﺹ، ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻗﺼﯽ ﻧﻘﺎﻁ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﻢ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﺎﺩﺗﺮ ﻭ ﭘﺮ ﻧﺸﺎﻁ ﺗﺮﯼ ﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻥ.
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺁﺩﻡ ﻣﺜﻼ 23 ﺳﺎﻝ ) ﯾﺎ 37 ﺳﺎﻝ ﯾﺎ 42 ﺳﺎﻝ ﯾﺎ
17 ﺳﺎﻝ ( ﺭﻭ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻭ ﺷﺎﺩﯼِ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻭ ﺑﺎ ﻗﺎﻋﺪﻩ
ﺑﮕﺬﺭﻭﻧﻪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺑﻤﯿﺮﻩ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ 94
ﺳﺎﻝ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ 50 ﺳﺎﻟﺶ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻏﻢ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﻭ
ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺰﻣﻦ ﮔﺬﺭﻭﻧﺪﻩ؟
سلام،
" واقعیت را به من نیازی نیست
دلم از شادی این فکر میلرزد
که مرگم را ارزشی نیست "
ما معمولاخود را به صورت یک فرد می شناسیم و نه فردی که عضوی از جامعه جهانی هستیم. آموزش دانشگاهی فرض می کند که برای مدیریت خویش، باید خودمان را بخشی از جامعه جهانی بدانیم، چون زمینی را که روی آن زندگی می کنیم با فرهنگ ها و جوامع دیگر شریک هستیم. فهمیدن اینکه رویدادی در یک نقطه زمین چه اثر چشمگیری در رویدادهای جاهای دیگر دارد، البته مهم است. در زندگی روزانه خود می بینیم که تغییرات فیزیکی، زیستی، فرهنگی، اقتصادی و فناوری چگونه آغازگر دگرگونی در زمینه های دیگر می شود. طبیعی است که انسان ها گروهی زندگی کنند، زبان و فرهنگ خود را داشته باشند. همچنین، اندیشیدن به اینکه انسان بودن به چه معنی است و چگونه باید زیست، طبیعی است. لازم نیست که فرهنگ ها، زبان ها و روش های زیستی این جوامع یکسان باشند. اما باید بتوانیم بفهمیم که در چه جنبه هایی مانند بقیه هستیم و در چه نمودهایی با دیگر ساکنان زمین متفاوتیم. آموزش دانشگاهی از دانشجو می خواهد که درباره عضوی از جامعه بودن، داشتن فرهنگ و زبان بیندیشد. با کاوش در جوامع دیگر، در فرهنگ های آنها، آموختن زبان های متفاوت این چیزها را یاد می گیریم. امیدواریم که در این فرآیند، دیگران را بفهمیم، همانندی ها و تفاوت هایمان را بپذیریم و از وجودشان خشنود باشیم.
بهاران مبارک
و بهارت همیشه ژر از گل و شادی
و هرگاه اراده نمودی در مسیر جدیدی غور نمایی، به گلوگاههای فکری خواهی رسید که اگر شجاعت درنگ در آنها را نداشته باشی، برای عبور از آنها به عقبه ی فکری و احساسی ماضی رجوع خواهی کرد . زینهار !
کاظم آذری سیسی یوخسا جواد طباطبایی نین آزقینلاشمیش دوشونجه لرینه باخیش
ایشیق سؤنمز
خالق آراسیندا بیر سؤز وار، دئییلر: "چاغریجیسی گولوم اولانین---- باشینا کۆلوم اولار".
اۆسته کی سؤز و دئییم اؤز میللی منلیگی و کیملیگیدن آزقینلاشمیش و فارس ایستعمارچیلیق مفکوره سینه تاپینمیش احمد کسروی، حسین کاظمزاده (ایرانشهر)، سیدحسن تقی زاده، تقی ارانی و بو اۆسته کی ذات اقدسلری فارسچیلیق باخیمیندان ایزله گن، آنجاق میللی کیملیک باخیمیندان فارس ائتنیکینه باغلی اولمایان شخصلره وئریله جک بیر ائتیکئت یوخسا مدال ساییلار. بو ذاتلارین فارس قوروم و تشکیلاتلارینا خیدمت ائتدیکلری بیر یانا قالسین، آذربایجان خالقی نین میللی کیملیگی و منلیگینی ده فارس ایستعمارچیلیق مفکوره سینده یوخ ائتمک ایسترلر. فارس مدنیت راسیستلری هله ده فارس دیلینی یاخشی یازابیلمدیکلرینه باخمایاراق فارس ایستعمارچیلیغی آچیسیندان فارس ایستعمار قووه لرینه خوش خدمتلیک ائتمگه چالیشار[i]. یئری گلمیشکن کاظم آذری سیسی ایمضاسی ایله سیدحیدر بیاتین[ii] مقاله سینه بیلدیریلمیش مناسبتین بعضی مقاملارینی نظردن کئچیرمگه چالیشاق، اوخویوروق:
"کلمات «فارسی گستری» و «ترک سیتزی» هم در ده بیت سال اخیر توسط کسانی اختراع شد که برای آذربایجان هویت جدای از هویت ایرانی میخواهند مثل کلمات آذربایجان برای خان نشینهای اران، و یا آذربایجان جنوبی برای آذربایجان واقعی، آذربایجان شمالی هم اسم عاریهایست که از آذربایجان واقعی مصادره کردهاند"[iii].
اوسته گؤروندوگو کیمی فارس ایستعمارچیلیغی نین دوشونجه و فیکیر باخیمیندان تملی نی قویموش محمدعلی فروغی و محمود افشار یزدی لرین داورانیشلارینا برائت قازاندیرماغا چالیشان کاظم آذری سیسی کئچمیش دوقسان ایلده ایران ممالیکی محروسه سینده یئریدیلمیش فارس ایستعمارچیلیق سیاستلری نی اؤز خوش خدمتلیگی کؤلگه سی نین آلتینا آلماغا و بئله لیکله ده فارس مدنیت راسیستلیگی سیاستی نی یایماغا (ترویج ائتمگه) چالیشار. یئری گلمیشکن محمدعلی فروغیدن اوخویوروق:
" " براى متحدالجنس نمودن ایران٫ بهترین کارها نشر معارف فارسى در ایران است. اما آنهم نه بطوریکه محسوس شود که مىخواهند آنها را فارس کنند"[iv]. محمد علی فروغیدن گئنه ده اوخویوروق:
"حاجت به توضیح نیست که نشر معارف ایران و زبان ایرانی [زبان فارسی] در آذربایجان و دور کردن مردم آن استان از خصوصیات غیر ایرانی [ترکی] چقدر لازم است با اینکه معلم دانا بسیار کم داریم تدریس در آذربایجان می ترسم مشکل باشد….در هر حال راه این است که در مدارس ابتدایی شروع به تدریس را از تعلیم خط و قرائت بکنند و معلم باید بیش از هر کار با شاگرد مشغول گفتگو به زبان فارسی باشد"[v]. کاظم آذری سیسی نین عوامفریبلیگی اورتایا چیخسین دئیه محمد افشار یزدی-دن ده بیر فاکت گتیرمک پیس اولماز دئیه دوشونورم، اوخویوروق:
" وحشت ما از این پیش آمد آنقدر هم خیالی نیست: ... راست است که بین اهالی "اران" یعنی نواحی گنجه و بادکوبه که بتصنع و برای سوء قصد نام آذربایجان بر خود نهاده اند. با اهالی آذربایجان این فرق کلی هست که آذربایجانیان ایرانی الاصل و آذربایجان جزو قسمت طبیعی ایران و همیشه عضو لاینفک این مملکت بوده، بعکس قفقاز در حقیقت جزو مستعمرات ما محسوب میشده است. معهذا وقتی بنابر مغلطه کاری شد خطر مسلم و جلوگیری از آن واجب است"[vi]. گئنه ده اوخویوروق:
عثمانیها .... ایدعا می کنند قسمت عمدهء ایرانیان از تبریزی و زنجانی و قاجار و افشار و قشقائی و غیره همه "ترکند"! با کمال پرروئی مدعیند که نظامی و عده کثیری از شعرای ایران و رجال نامی آن "ترک" بوده اند! بنا به عقیده آنها حتی سید حسن تقی زاده تبریزی، تیمور تاش... و غیره همه ترک هستند....بارها … به هموطنان آذربایجانی ما گفته و جواب دندان شکن شنیده اند. البته سوء تفاهم نشود مقصود ما از "ترک" عثمانیها و سایر اقوام ترکی نژاد زرد پوست است، نه هموطنان آذربایجانی که ایرانی اصل و در اصطلاع و به طور غلط به آنها ترک می گویند و ما اصرار داریم که با تدابیر لازم و رویه عاقلانه این نام غلط و ننگین را از روی آنها بر داریم"[vii].
بو اوسته کی فارس حاکیمیتینه تکلیف اولونموش و عمله کئچیریلمیش سیاست فارس دیلینی ایران ممالیکی محروسه سینده یایماق و تورکلوک ایله دوشمنلیک ائتمه نین تملی نی اولوشدورماز می؟ دئمک کاظم آذری سیسیلر اؤزلری آزقین اولدوقلاری اوچون محمدعلی فروغی و محمود افشار یزدی طرفیندن اورتایا آتیلمیش تئوریلرین اوستونه اؤرتوک چکمگه و گونئی آذربایجان تورکلرینی اؤز میللی منلیکلری و کیملیکلرینه اؤزگه یاشاتماغا چالیشارلار. کاظم آذری سیسی گئنه ده یازار:
"... فرقه دمکرات واکنش روح جامعه آذربایجان در مقابل سیاستهای رضاخان نبود ... آقای بیات ناخواسته در دام کسانی افتادهاند که برای آذربایجانیها یک هویت دیگری غیر از هویت ایرانی تعریف و جعل میکنند. مسئله آن موقع بغرنج تر میشود که مردم آذربایجان را غیر ایرانی بدانند و به یک تجزیه فرهنگی و هویتی قبل از تجزیه (جغرافیائی) قائل باشند"[viii].
دئمک، عبدالله مستوفی نین آذربایجانا والی اولماسینی و آذربایجانداکی نفوس ساییمینی اوزدن ایراق ائشک ساییمی (خر شماری) آدلاندیرماسینی بیلن کاظم آذریلر هانکی انسانلیق مقوله سی ایله بو میللی تئرور ائتمکلری توجیه ائتمگه چالیشارلار.[ix]. فارس معاریف ایداره سی (وزارت آموزش و پرورش) طرفیندن آذربایجانا گؤندریلمیش محسنی تورکچه دانیشماق ایستگن اؤیرنجیلره هده قورخو اویقولاماغین واجیب اولدوغو اوزره دئمیش، اوخویوروق: "هر کس که ترکی حرف میزند، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید"[x]. محسنی نین یئرینه گؤندریلمیش ذوقی تورکچه دانیشان اؤیرنجیلری جریمه اؤدتمک واسیطه سی ایله اونلاری فارسلیق تئرورونا معروض قویموش و کیلاسلاردا فارسجادان تورکچه یه ترجومه اولونماسینا داییر یاساق قویماسی دا تاریخ صحیفه لریندن سیلینمیش دئییل[xi]. دئمک، ایرانلی اولمانی فارسلیق ایله ائشیت و برابر قلمه آلان کاظم آذریلرین دوشونجه سینه اساسن گرک ده آذربایجانلیلار ایرانلی (فارسیستانلی) دئییل، یالنیز آذربایجانلی ساییلالار. گؤروندوگو کیمی فارس مدنیت راسیستلری اؤز راسیست اولدوقلارینی توجیه ائتمک اوچون قارشی طرفی گوناهلاندیرماقلا آرتیق گلنلیک ائتمک ایسترلر. کاظیم آذری-دن گئنه ده اوخویوروق:
"3- سیاست فرهنگی پهلویها همان سیاست فرهنگی بود که در زمان قاجارها، افشاریها، صفویان و سلجوقیان آق قویون لو اعمال میشد. رضاخان حتی یک صدم سیاست فارسی گردانی سلجوقیان را ندانست و حتی یک صدم سیاست ملی گرائی ایرانی قره قویون لوها را هم نداشت. اگر در دوره سلجوقیان و سایر حکومتهای ترک نژاد در آذربایجان، یک نسخه خطی، یک عقدنامه، یک قباله، یا یک کتیبهی مسجد، و یا یک سنگ قبر و حتی یک شیئی باندازه قوطی کبریت بزبان ترکی پیدا کردید، آن موقع من تمام «حق» ها را جلوجلو به دامان آقای بیات و هویتچیهای عزیز خواهیم ریخت"[xii].
اۆسته گؤروندوگو کیمی کاظم آذری گئنه ده عوامفریبلیک ائتمگه چالیشار. عربلر ایران ممالیکی محروسه سینی ایشغال ائتدیگی گۆندن (651 میلاد) بو ممالیکی محروسه یه ایسلامیت باشلیغی آلتیندا عرب خلافتی، عرب دیل و مدنیتی حاکیم اولموش. تورک سلاله لری، باشلاریندا غزنه لیلر و سلجوقلولار فارس دیلینی آتلاری نین اوزنگیسینده ایران ممالیکی محروسه سینه گتیرمک ایله بو ممالیکی محروسه ده اوچ دیل (تورک، عرب و فارس دیللری) مختلیف ساحه لرده ایشلنمگه باشلامیش. دئمک، تورک سلاله لری حاکیمیتچیلیک مصلحتی اوزوندن دیل و مدنیتلر آراسیندا باریش اولسون دئیه بو یؤنتمی اویقون حئساب ائتمیشلر. بئله لیکله تورکچه قوشون، عربچه دین و فارسچانی دا دیوان دیلی دئیه اویقولاماغا چالیشمیشلار. او زامانکی حاکیمیتلرین مصلحتچی توتوملاری نی دیققتدن قاچیراراق بوگون فارس مدنیت راسیستلری و ایستعمارچیلاری نین میللی وارلیقلاری سوی قیریما تابع توتولمالارینا برائت قازاندیرماق هانکی انسانلیق مقوله سی ایله اۆست اۆسته دوشر سورقو، سوآلینا کاظم آذری و جواد طباطبایی کیمی تیپلر جاواب وئرمه لیدیرلر. کئچمیشدن گۆنوموزه گلمیش ادبی اثرلر مسئله سی ایسه ضرورت ایجابیندا یارانمیش اثرلر ساییلار. دینی اثرلرین هامیسی استثاسیز شاه صهماسب صفوی زامانینا دک عرب دیلینده یازیلار، فارس دیلینده ده او زامانا دک دینی اثرلر آز اولارکن "اولیائ سبعه" کتابی نین شئیخ زاهید گیلانی نین نوه لری طرفیندن آذربایجان تورکچه سینده یازیلماسی بو دئدیکلریمیزین اثباتی ساییلار[xiii]. دئمک، تورک دیلینده کیبریت قوتوسو بؤیوکلوگونده ادبی اثرین اولمادیغی ایددعاسینی اؤنه سورمگه چالیشانلار ایلک اولاراق بیر مدنی انسان کیمی تاریخی اولایلاری گؤتور قوی ائتمه لی و بوگونون مسئله لرینه اویقون مدنی چؤزوم و حلل یولو تکلیف ائتمه لیدیرلر. کاظم آذری گئنه ده یازمیش:
"... میدانیم که الگوی رضاشاه در امور فرهنگی و مذهبی آتاتورک بود. و این را هم میدانیم اتاتورک تمام اقوام و ملتهایی که در آسیای صغیر و یا در حکومت عثمانیها بود کلاً از نظر فرهنگی و زبانی و مذهبی قلع و قمع کرد میخواست یک ملت یکدستی بنام ملت ترک بوجود بیاورد. ..... و از این طرف رضاشاه که حتی یک صدم کارهای ضد فرهنگی ضد مذهبی و تغییر خط را هم در ایران انجام نداد منفورش مینامند این را میگویند یک بام و دو هوا"[xiv].
کاظم آذری بیر یاندان فارس ایستعمارچیلیغینا اؤزونو تسلیم ائتمیش رضا میرپنجی آتاتورکون یانسیلاییجی (مقلد) سی دئیه تقدیم ائتمگه باشقا یاندان رضا شاه حاکیمیتی آدینا فارس ایستعمارچیلاری نین حیاتا کئچیردیکلری سوی قیریمی دانماغا چالیشار. بو ایکی باشلی و چلیشگه لی دوشونجه یئریتمه لر، ایستر ایستمز فارس مدنیت راسیستلری نین بوش بوش دوشونجه یئریتدیکلری و اَللری نین آچیلماسی نین گؤسترگه سی ساییلار. دئمک، مصطفی کمال اؤز دیل و مدنیتی اساسیندا عثمانلی حاکیبمیتی نین یئرینه تورک حاکیمیتی قوراراق تورک ائتنوسونو اؤز میللی منلیگی و کیملیگی اطرافیندا سفربر ائدرکن رضا میرپنج خاریجی عامیللر واسیطه سی ایله فارس دیل و مدنیتی نی تورکلوک علینهینه دیرچلتمک ایله روسیه و انگیلتره گوجلرینه بؤلگه ده رقیب اولاجاق تورکلوک گوجونو ضعیفلتمکده بیر ایستعمار عامیلی ساییلمالیدیر. رضا میرپنجین فارس خططینی دگیشمدیگی مسئله سؤز قونوسو اولدوقدا رضا اؤزو دیل و مدنیت باخیمیندان ساوادسیز بیر کؤله ساییلارمیش. بو کؤله دیل و مدنیت باخیمیندان فارس ایستعمارچیلیغی نین ایلکن تملینی قویموش محمدعلی فروغی طرفیندن ظاهیرده مدنیلشمیش مقاما یۆکسلمیش[xv]. فارس میللتچیلری نین فارس خطینی دگیشمک ایستمدیکلری نی ایسه محمدعلی فروغیدن اوخویوروق:
" من از کسانی هستم که خط ایرانی را ناقص و دارای معایبی میدانم...ما باید یک مدت عوض شدن خط ترکها و ابقا خط حالیه خودمان را برای مصالح سیاسی مغتنم بشماریم و استفاده بکنیم....یعنی اختلاف خطی را که بین ترکهای ترکیه و ترکهای ایران حادث میشود؛ وسیله دور شدن آذربایجانیها از ترکهای ترکیه و مزید بینویت بین آنها قرار دهیم. ولو اینکه بالمال مصلحت ما هم در اصلاح و یا تغییر خط باشد"[xvi].
اوسته گؤروندوگو کیمی فارس مدنیت راسیستلری "ایرانلی" باشلیغی آلتیندا فارس اولمایان ائتنوسلارا دیوان توتمانی انسانلیق و مدنیتچیلیک مسئله سی دئیه قلمه آلماغا چالیشارلار. کاظم آذریلردن گئنه ده اوخویوروق:
"... و اما درباره شعوبی گری، آقای بیات حتماً در تاریخ خواندهاند اگر هم نخواندهاند بدانند شعوبی گری اصیل ترین واکنش ایرانیها در برابر جاهلیت قومی عربی امویان و عباسیان بود، آنها تعصب کور قوم گرائی عربی را بجای اصل اسلامی انه اکرم کم عنداله اتقوکم قرار داده بودند. امویان و عباسیان ایرانیها را عجم (کر، لال- زبان نفهم، کور) و ترکان را مملوک لقب داده بودند و خلفای عباسی با مملوکان ترک یکی شدند بر علیه ایرانیها، صفحات تاریخ که پاک شدنی نیست؟ هست؟ حالا هم با ششصد هفتصد سال فاصله هیچ فرقی نکرده. تخم ترکه همان عربهای اموی و عباسی از شمال آفریقا گرفته تا خلیج فارس از اخوانیها تا سلفیها از وهابیها تا القاعده از طالبان تا بعثیهای عربی و ... ما ایرانیان را رافضی و مرتد مینامند و مفتیهایشان فتوا به قتل ایرانیها میدهند"[xvii].
"شعوبیلیگی" "اصالت" و "عرب خلیفه لیگی" نی "جهالت" دئیه قلمه آلانلار گئرچک آنلامدا دیل و مدنیتلرین نه اولدوغونو درک ائتمیش دئییللر. دئمک، ایستر بیر چوخلاری نین خوشونا گلسین، ایستر گلمه سین، ایران ممالیکی محروسه سینده کی ایسلامی مدنی قالینتیلارین بیر چوخو عرب خلافتی بوراقدیغی ایسلام مدنیتی نین قالیقلاری ساییلار. بو مدنی قالینتیلاری بیر جهالت گؤرستگه (نشانه) سی دئیه قلمه آلارلار نه اؤلچوده دیل و مدنیتلردن آنلابیلر مسئله سی نی ایسه اوخوجولارین قضاوتینه بوراخیلار. شرقده دیللرینی بیلمدیکلری توپلوملاری "عجم" دئیه عربلرین قلمه آلمالاری ایسه "ایران و ایرانلی" دئییمینه نسبت وئریلمیش بیر آد دئییل، اونلارین بو دیل و مدنیتلری باشا دوشمدیکلرینه اساسلانمیش بیر یاناشما ساییلار. بو یاناشما بوگون ده قونشو خالقلار طرفیندن باشقا خالقلار اوچون بیر دئییم اولاراق ایشلنمکده دیر. اؤرنک اولاراق کوردلر آذربایجان تورکلرینی عجم دئیه قلمه آلارلار. دئمک بو مسئله نین "ایرانلی اولماق" ایله هر هانکی بیر ایلگی و ایلیشگیسی اولمامالیدیر. کاظم آذری نین تورکلر اوزره، عربلر طرفیندن "مملوک" دئیه ایشلتدیگی ایفاده ده گئرچکلیک و واقعیت ایله باغلاشماز. مملوکلار عباسی خلیفه لیگی طرفیندن اورتا آسیا و قافقازلاردان میصیر و هیندوستانداکی بؤلگه لره آدانمیش (انتصاب اولموش) قوشون باشچیلارینا و امیرلره وئریلمیش آد ساییلار. عباسیلر بو امیرلری بیر گوج فاکتورو اولاراق میلادین دوققوزونجو یوز ایلیندن مصیر و هیندوستاندا عرب خلافتینی قوروماق اوچون آداییرمیشلار. زامان کئچیدی ایله بو قوشون باشچیلاری و امیرلر عباسی خلیفه لیگینه سون قویاراق حاکیمیتی اله کئچیرمیشلر. هیندوستانداکی دهلی سلطانلیغی (1206- 1526) مملوک حاکیمیتلری نین اؤنملیسی ساییلارمیش. میصیرداکی مملوک حاکیمیتی 1350 اینجی ایل میلاددا قورولموش و 1517 اینجی ایل عثمانلی حاکیمیتی طرفیندن یئنیلگه یه اوغرایاراق و عثمانلی حاکیمیتی نین اَل آلتی حؤکومتینه دؤنمه سینه باخمایاراق مملوکلار حاکیمیتی 1798میصیردا اینجی ایل ناپلئون بوناپارت طرفیندن بیر داها یئنیلگه یه اوغرامیش و 1811 اینجی ایل محمدعلی پاشا طرفیندن بیر یوللوق میصیردا مملوکلار حاکیمیتینه سون قویولموش[xviii]. کاظم آذری نین عربلری "تخم ترکه" آدلاندیرماسی دا فارس نژادپرستلیگی اتکی و داییره سینه دوشمه سیندن حئکایت ائدر. دئمک، دیل و مدنیت مسئله سینی گؤز آردی ائده رک عربلری "تخم ترکه" دئیه قلمه آلان فارس مدنیت راسیستی سید جواد طباطباییلری نه اوچون "عرب توخومو" اولدوغونو پیسلمکدن، یوخسا آلقیشلاماقدان بویون قاچیرمالاری دا اونلارین فارس ایستعمارچیلیق تئرورونا معروض قالدیقلاریندان، تسلیم و خوش خدمتلیک ائتدیکلریندن حئکایت ائدر. کاظیم آذریلردن گئنه ده اوخویوروق:
" ایرانیها از هر قوم قبیله که باشند مثل: گیلکها، طبریها، بلوچها، عربها، کردها، آذریها ممکن است زبان بومی هم دیگر را نفهمند اما همهیشان از بدو تولد زبان فارسی را یاد میگیرند تا با هم وطنان دیگر ارتباط برقرار کنند"[xix].
اوسته گؤروندوگو کیمی کاظم آذری آدی ایله فارس ایستعمارچیلیغینی توجیه ائتمگه چالیشان فارس مدنیت راسیستی فارس دیلی و مدنیتی نی اوستون بیر سوغات دئیه قلمه آلاراق فارس اولمایان انسانلارین آنا دیللری ایله فارس دیلینی دگیشمک ایزلنیمینی یاراتماغا چالیشار. دئمک، بو مسئله نین بوگون ایران ممالیکی محروسه سینده حیاتا کئچمه سی اختیاری بیر مسئله دئییل، فارس ایستعمارچیلیق سیستیمی و ایداره لری نین فارس اولمایان ائتنوسلارا تحمیل ائتدیگی بیر اورتام (شراییط) ساییلار. بئلنچی ایستعمارچی بیر اورتامی توجیه ائتمگه چالیشانلار یالنیز و یالنیز اؤزلری نین ایستعمار قولو و مدنیت راسیستی اولدوقلارینی سرگیله میش اولارلار. دئمک، دونیا دؤلتلر تشکیلاتیندا مجبوریت قارسیسیندا دونیا دؤلتلری نماینده لری نین هر هانکی بیر توپلانتیدا انگلیس دیلی واسیطه سی ایله چیخیش ائتمکلری انگلیس دیلی نین دونیا دیلی اولماسی دئییل، بو مسئله دونیا دؤلتلری تشکیلاتیندا دیپلوماتیک اوصول اساسیندا آنلاشیلمیش بیر مقام ساییلار. ایران ممالیکی محروسه سینده کی فارس دیلی و مدنیتی ایسه خاریجی عامیللر واسیطه سی ایله فارس اولمایان ائتنوسلارا فارس ایداره چیلیک سیستیمی و حاکیمیتی واسیطه سی ایله تحمیل اولموش ایستعمارچیلیق دیلی و مدنیتی ساییلار. کاظم آذری گئنه ده یازمیش:
"... کدام جامعه شناس زبان را نشان هویت میداند؟ بدون اینکه تعریف جامعی از هویت داشته باشیم. پیوند زدن هویت را به زبان بویژه به زبان مادری راه خطا پیمودهایم. اگر زبان مادری نشانه هویت است نصف بیشتر مردمان جهان را باید عاری از هویت بدانیم. بیشتر مردمان جهان کوچکترین آشنائی با زبان مادریشان ندارند. اگر زبان نشانه هویت است آیا کشورهای امریکای لاتین اسپانیولی هستید؟"[xx].
اوسته کی عیبارتلر هر هانکی مدنیت راسیستی و فاشیستیندن ائشیدیلدیکده، انسان گرک ده چاشاراق حئیران قالماسین . بو مدنیت راسیستلری و ایستعمار یانچیلاری نین دوشونجه سینه اساسن انسان آزاد یارادیلمیش بیر موجود دئییل، اوزدن ایراق مال حئیوان سوروسو کیمی حاکیمیت داییره سینه تابع توتولموش قول ساییلمالدیر!! قوللار اختیار و اراده صاحابی اولمادیقلاری کیمی انسانلار دا دوغولدوقلاری هر هانکی بیر نظام و انتظاما اؤز میللی منلیگی و کیملیگینه اؤزنمدن تابع اولمالیدیرلار!! باشقا دورومدا او مملکتین خیالی بؤیوکلوگو، عظمتی و تاریخی سورقو و سوآل آلتینا آلینار. بئله لیکله ده اورتایا آتیلمیش افسانه لی تاریخده کی میفلر یوخلوغا اوغرایاراق مدنیت راسیستلری نین افتخارلاری، میللی حیثیتلری و شرفلری ده آیاق آلتینا آلینمیش اولار. لاتین آمریکاداکی ائتنیکلرین میللی کیملیکلری سؤز قونوسو اولدوقدا دئییلمه لیدیر:
- لاتین آمریکا لاتین دیللی اولان پورتاقال و ایسپانیا دؤلتلری واسیطه سی ایشغال اولدوقلاری و 1494 اونجو ایل پاپ، دؤردونجو آلئکساندئر طرفیندن اورتایا سۆرولموش "توردئللاس" آنلاشماسینا اساسن ایسپانیا و پورتاقال دؤلتلری آراسیندا بو تورپاقلار ایکیه بؤلوندوکدن سونرا آدی چکیلن مملکتلردن او تورپاقلارا مهاجیر آخینی باشلامیش. بو تورپاقلارا گلمیش مهاجیرلر زامان آخاریندا گوج اولماغا و اؤزلری اوچون پورتاقال و ایسپانیا دؤلتلرینه باغلی حاکیمیتلر و دؤلتلر یاراتماغا باشلامیشلار. بو اَل آلتی دؤلتلر اسپانیا و پورتقال ایستعمارچیلیق سیاستلرینی اویقولایاراق یئرلی خالقلاری فلاکته سوروکلمکله اونلاری میللی تئرورا معروض قویموش و میللی منلیک و کیملیکلریندن بوشاتدیقدان سونرا زامان آخاریندا اؤز دؤلتچیلیک چیخارلاری اوزره بیر داها اؤزلرینه یئنی کیملیک مقوله سینی تئوریزه ائتمگه چالیشمیشلار.
دئمک، فارس مدنیت راسیستلری عوامفریبلیک ائده رک میللی کیملیگی ذاتی بیر مسئله دئیه قلمه آلماقلارینا باخمایاراق میللی کیملیک مقوله سی انسانلار طرفیندن دیل و مدنیت اطرافیندا تئوریزه اولموش بیر مدنی مقوله ساییلار. بو اساسدا لاتین آمریکا دؤلتلری نین دؤلت دیللری لاتین، مملکتلری نین آدی ایسه او بؤلگه لره وئریلمیش آدلارا اساسلاناراق بیربیرلریندن فرقیلنمیش. بئله لیکله ده آدی چکیلن دؤلتلره باغلی اولان وطنداشلار اؤز یاشادیقلاری مملکتین آدینی اساس گؤتوره رک اؤزلرینی خاریجه دوغرو موستقیل بیر میللی وارلیق دئیه تانیملاغا و تانیتماغا باشلامیشلار. کاظم آذری گئنه ده یازمیش:
" آیا هویت اسپانیانی برای امثالی گابریل گارسیا مارکز و ماریوبارگاس یوسا متصور است؟ آیا کشورهای افریقائی و بیشتر کشورهای جنوب شرقی آسیا و هند و بومیهای کانادا هویت انگلوساکسونی دارند؟ آیا بیشتر کشورهای مسلمان نظیر تونس، لیبی، مراکش و مصر، سوریه و ... که عربی صحبت میکنند این کشورها هویتشان عربی است یا به تبعیت از اسلام به زبان عربی صحبت میکنند؟"[xxi].
اوسته ایشاره اولوندوغو کیمی لاتین آمریکاداکی خالقلار دیل و مدنیت اولاراق لاتین و آفریکانین قوزئیینده کی خالقلار دیل و مدنیت اولاراق عرب اولدوقلارینا باخمایاراق یاشادیقلاری بؤلگه لرین آدیندان یولا چیخاراق اؤزلرینی بیر موستقیل میللت کیمی تقدیم ائدرلر. بو مسئله اونلارین اؤز میللی منلیک و کیملیکلرینی دانماقلاری دئییل، دونیا اجتماعیتی طرفیندن راحاتجاسینا تانینماقلاری اوچون قبول ائتدیکلری بیر تاخما آدا سؤیکندیکلری مقوله نین ایضاحی ساییلار. کاظم آذری گئنه ده یازمیش:
".5- در ایران ... زبان ترکی و زبان فارسی آن چنان بهم دیگر وابسته هستند، حذف یکی به حذف آن دیگری منجر خواهد شد. .... اما حذف زبان و فرهنگ در ترکیه اتفاق افتاده است"[xxii].
کاظم آذری نین اۆسته کی عیبارتلری هر هانگی بیشمیش تویوغون گۆلمه سینه یول آچار. بیلیندیگی کیمی کئچمیش دوقسان ایلین ایچینده دورمادان فارس فرهنگیستانی نین قورولماسی ایله تورک کلمه لری اؤزگه و بیگانه دئیه فارس دیلیندن سیلینیب ائشیگه آتیلار. تورکلرین آتا بابا یوردلارینا، کند، شهرلرینه، داغ داشلارینا، چایلارینا وئردیکلری تورک آدلاری نین یئرینه فارس آدی دئیه عجیبه غریبه کلمه لر قویولار. بو یئریدیلمیش سیاستلر، تورک دیلی نین حذف اولماسینا خدمت ائتمز می؟ کاظم آذری (جواد طباطبایی ثانی) گئنه ده یازمیش:
" استاد طباطبائی حق دارد هویت طلبان را یولداش و طاواریش بنامند چونکه همان یولداشها و طاواریشها بودند که حداقل از سال 1828 آذربایجان و شمال ایران را در گروکان خود داشتند، هویت چیهای عزیز هم همان کلماتی را تکرار میکنند باقراف و استالینها تکرار میکردند"[xxiii].
اۆسته گؤروندوگو کیمی فارس مدنیت راسیستلیگی و فارس ایستعمارچیلیغینا اویونجاق اولماق گونون مسئله سی اولارکن تاریخ اونودولار و تاریخی فاکتلار قیراغا قویولار. بیلیندیگی کیمی آذربایجان تورپاقلاری قاجار ممالیکی محروسه سی دؤلتی و روسیه چارلیغی آراسیندا باش وئرمیش ساواشلار سونوچ و نتیجه سینده ایکییه بؤلونموش. دئمک، بیر اؤنجه کی تاریخی مسئله لرین کمونیستلیک، یولداشلیق ایله هر هانکی بیر ایلگی و ایلیشکیسی اولمادیغینا باخمایاراق "ایرانیت" باشلیغی آلتیندا فارسلیق مقوله سی فارس مدنیت راسیستلری نین گؤزلرینی توتدوغو و اونلارین عاغیللارینا کۆل سپدیگی اۆچون اونلار دانیشدیقلاری سؤزون ده نه اولدوغونو درک ائتمیش دئییلر. اونلار اتام منه کؤر دئمیش. یاخین گلمه، وور دئمیش، دئیه تاریخی اولایلاری دۆننکی سیاسی اولایلار ایله قات قاریشیق سالمیش مقامدا یئر آلارلار. فارس ایستعمارچیلیق تئوری سی نین تملی نی قویموش محمود افشار یزدی گؤرک، "شمال ایران" آدلاندیریلمیش تورپاقلار اوزره نه دئمیش:
" ... راست است که بین اهالی "اران" یعنی نواحی گنجه و بادکوبه که بتصنع و برای سوء قصد نام آذربایجان بر خود نهاده اند. با اهالی آذربایجان این فرق کلی هست که آذربایجانیان ایرانی الاصل و آذربایجان جزو قسمت طبیعی ایران و همیشه عضو لاینفک این مملکت بوده، بعکس قفقاز در حقیقت جزو مستعمرات ما محسوب میشده است. معهذا وقتی بنابر مغلطه کاری شد خطر مسلم و جلوگیری از آن واجب است"[xxiv].
اۆسته گؤروندوگو کیمی محمود افشار یزدی زامان و مکانی درک ائده رک کئچمیشده قاچار ممالیکی محروسه سینه تابع توتولموش تورپاقلاری مستعمره فارس (ما) دئیه قلمه آلارکن اؤزلرینی آذری ایرانی قلمه آلان فارس مدنیت راسیستلری و فارس ایستعمار قوللوقچولاری قوزئی آذربایجان و قافقازلاری "شمال ایران" دئیه فارسلارینکی کیمی تقدیم ائتمکله نه اؤلچوده راسیست، گئریجی و مرتجع اولدوقلارینی دا سرگیلمیش اولارلار.
قایناقلار:
[i] ایشیق سؤنمز، فارس مدنیت راسیستی سیدجواد طباطبایی نین گؤروشلرینه باخیش: http://www.isiqsonmaz.com/Seite%20321.htm
[ii] سیدحیدر بیات، ایرانشهر مشروع و تورانشهر نامشروع: http://yurd.net/page.php?id_contents=0000002385
[iii] کاظم آذری سیسی، نقدی بر نقد گفتگوی مهرنامه، جدال جدید و قدیم (دیدگاههای جواد طباطبایی)، حرفها، نوشته ها، و شعارهای سیدحیدر بیات: http://www.gadim-va-jadid.blogfa.com/post-321.aspx
[iv] محمد علی فروغى، یغما٫ نومره ٧ ٫ مهرماه ١٣٢٩ ٫ سال ٣.
[v] محمد علی فروغی (نخست وزیر رضاشاه، رئیس فرهنگستان زبان فارسی)، آلینمیش: علیرضا صرافی، شمس تبریز، شماره 169، صحیفه 28، تاریخ 13/02/1379.)
[vi] محمود افشار یزدی، آینده، جلد دوم، تهران، چاپ دوم 1351؛ مسئله ملی و وحدت ملی ایران، صحیفه 562.
[vii] محمود افشار یزدی، آینده، جلد دوم، تهران، چاپ دوم 1351، اران و مسئله آذربایجان، صحیفه 921 – 926.)
[viii] کاظم آذری سیسی، نقدی بر نقد گفتگوی مهرنامه، جدال جدید و قدیم (دیدگاههای جواد طباطبایی)، حرفها، نوشته ها، و شعارهای سیدحیدر بیات، باخ اورادا.
[ix] در "گذشته چراغ راه آینده است"، انتشارات نیلوفر، تهران، چاپ دوم پاییز 1371، ص 262 (آلینمیش: ستاره، 3 آذر 1320)
[x] "گذشته چراغ راه آینده است"، همان، ص 263 (کیهان، 26 دی 1324).
[xi] گذشته چراغ راه آینده است"، همان، ص 263.
[xii] کاظم آذری سیسی، نقدی بر نقد گفتگوی مهرنامه، جدال جدید و قدیم (دیدگاههای جواد طباطبایی)، حرفها، نوشته ها، و شعارهای سیدحیدر بیات، باخ اورادا.
[xiii] سلطان محمود بن سلطان برهان الدین گیلانی، عقایبد اولیاء سبعه، کتابخانه آستان قدس رضوی، نمره بازبین 1353 خ.
[xiv] کاظم آذری سیسی، نقدی بر نقد گفتگوی مهرنامه، جدال جدید و قدیم (دیدگاههای جواد طباطبایی)، حرفها، نوشته ها، و شعارهای سیدحیدر بیات، باخ اورادا.
[xv] مصاحبه با تاج الملوک،رضا سواد فارسی نداشت و من نوشتن را یادش دادم، محمدعلی فروغی؛ پیک نئت: http://hafteh.peiknet.com/06mehr/hafteh_page/50taj3.htm
[xvi] محمدعلی فروغی، مکاتبات خصوصی مرحوم فروغی-مجله یغما-۱۳۲۷-شماره۷.
[xvii] کاظم آذری سیسی، نقدی بر نقد گفتگوی مهرنامه، جدال جدید و قدیم (دیدگاههای جواد طباطبایی)، حرفها، نوشته ها، و شعارهای سیدحیدر بیات، باخ اورادا.
[xviii] Mamluken: http://de.wikipedia.org/wiki/Mamluken
[xix] کاظم آذری سیسی، نقدی بر نقد گفتگوی مهرنامه، جدال جدید و قدیم (دیدگاههای جواد طباطبایی)، حرفها، نوشته ها، و شعارهای سیدحیدر بیات، باخ اورادا.
[xx] کاظم آذری سیسی، باخ اورادا.
[xxi] کاظم آذری سیسی، باخ اورادا.
[xxii] کاظم آذری سیسی، باخ اورادا.
[xxiii] کاظم آذری سیسی، باخ اورادا.
[xxiv] محمود افشار یزدی، آینده، جلد دوم، تهران، چاپ دوم 1351؛ مسئله ملی و وحدت ملی ایران، صحیفه 562.
آری من اگر زنده شوم باز هم میگویم :
"براى متحدالجنس نمودن ایران٫ بهترین کارها نشر معارف فارسى در کل ایران است. اما آنهم نه بطوریکه محسوس شود که میخواهند آنها را فارس کنند!!! "
من! محمدعلی فروغی! برخلاف اخلاف فکری ام در زمان شما که در محافل خودمانی در گوش هم اینها را میگویند، با صدای رسا فریاد میزنم:
"حاجت به توضیح نیست که نشر معارف ایران و زبان ایرانی [زبان فارسی] در آذربایجان و دور کردن مردم آن استان از خصوصیات غیر ایرانی [ترکی] چقدر لازم است. با اینکه معلم دانا بسیار کم داریم تدریس در آذربایجان می ترسم مشکل باشد….در هر حال راه این است که در مدارس ابتدایی شروع به تدریس را از تعلیم خط و قرائت بکنند و معلم باید بیش از هر کار با شاگرد مشغول گفتگو به زبان فارسی باشد"
آری این تدبیر عالی من بود که اجرا شد:
" من از کسانی هستم که خط ایرانی را ناقص و دارای معایبی میدانم...ما باید یک مدت عوض شدن خط ترکها و ابقا خط حالیه خودمان را برای مصالح سیاسی مغتنم بشماریم و استفاده بکنیم....یعنی اختلاف خطی را که بین ترکهای ترکیه و ترکهای ایران حادث میشود، وسیله دور شدن آذربایجانیها از ترکهای ترکیه و مزید بینویت بین آنها قرار دهیم. ولو اینکه بالمال مصلحت ما هم در اصلاح و یا تغییر خط باشد"
روحم شاد!!
روشنفکر ایرانی اصولا مودب و خجالتی و کم حرف است! و البته نزدیک بین!
او فقط نسبت به خونهایی که در پایتخت ریخته شود حساس است . اگر خونی از دماغ کسی در مرکز بریزد ، سنسورهای حقوق بشری و دموکراسی خواهی او تحریک میشود ، اما اگر هزاران خون در چهارگوشه کشور از آذربایجان و کردستان گرفته تا خوزستان و بلوچستان بر زمین بریزد ، روشنفکر محجوب ایرانی ما ککش هم نمیگزد . او سکوت میکند ، همچنانکه پدران فکری او در 1325 در برابر هزاران خون ریخته ی آذربایجانیان در تبریز و جای جای آن خطه سکوت کردند ( و البته در محافل خصوصی تایید و ای بسا تشویق!)
و این همان روشنفکر ایرانی است ( که حتی میتواند مرکز نشین نباشد) که امروز نیز سکوت میکند و البته در محافل خصوصی تایید و امضا!
فرزانه ی عزیز! چشم به راهیم که در همین مکان(وبلاگ)، زمان را دگرگون کنی! چیزی بنویس بانو.
ویل کیملیکا، استاد دانشگاه کوئینز کانادا، یکی از برجستهترین فیلسوفان سیاسی معاصر در مسئله حقوق اقلیتهای ملی/قومی است. آثار کیملیکا به ۳۲ زبان دنیا ترجمه شدهاند.[1]
مشخصه بارز کیملیکا آن است که در آثارش کوشش کرده است در چارچوب فلسفه سیاسی لیبرال نظریهای جدید برای حقوق اقلیتهای قومی/ملی ارائه دهد
و بی توجهی به مسئله حقوق اقلیتهای قومی در سنت نظریه سیاسی لیبرال در فاصله سالهای پایان جنگ جهانی دوم و ابتدای دهه نود میلادی را با پروژه اش جبران کند.
پروژه کیملیکا را میتوان احیای سنت پرداخت به مسئله حقوق اقوام دانست که در اروپای قرن نوزدهم رواج داشت و البته مانند امروز مخالفان و موافقانی داشت. باید گفت گرچه چندفرهنگگرایی لیبرال سنتی رایج در عمل سیاسی کشورهای غربی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم بوده است − به خصوص با شکل گیری موجهای جدید مهاجرت به این کشورها پس از پایان جنگ جهانی دوم − ولی محتملا بتوان گفت تا پیش از کتاب شهروندی چندفرهنگی: یک نظریه لیبرال برای حقوق اقلیت ها[2] (۱۹۹۵) ویل کیملیکا کمتر کسی در چارچوب فلسفه سیاسی لیبرالبا جدیت و عمق و وسعت کیملیکا به مسئله حقوق اقلیتهای قومی/ملی پرداخته بود. کتاب فوق را میتوان نقطه عطفی در فلسفه سیاسی تحلیلی در مورد مسئله حقوق اقوام دانست. این کتاب از زمان انتشارش مورد توجه جدی صاحب نظران واقع شد ودو جایزه یکی در کانادا و دیگری درآمریکا از طرف انجمنهای علوم سیاسی این دو کشور دریافت کرده است. کتاب شهروندی چندفرهنگی با جملات زیر آغاز میشود که به خوبی نشان میدهند چه دغدغههایی نویسنده را به پژوهش در مورد شهروندی چندفرهنگی سوق داده است:
"طبق آخرین برآوردها ۱۸۴ کشور جهان [در سال ۱۹۹۵ ، زمان نگارش] شامل بیش از ۶۰۰ گروه زبانی زنده، و ۵۰۰۰ گروه قومیتی هستند. در کشورهای بسیار کمی از جهان میتوان گفت تمام شهروندان به یک زبان سخن میگویند یا به یک گروه واحد قومی-ملی تعلق دارند. این تکثر به یک سری پرسشهای مهم و بالقوه اختلاف برانگیز رهنمون میشود. اقلیتها و اکثریتها [در سراسر جهان] بطور پیوسته در تنش و کشمکش در مورد مقولاتی چون حقوق زبانی، خودمختاری منطقه ای، نمایندگی سیاسی، محتوا و برنامه متون درسی، تقسیم اراضی، سیاستگذاری مهاجرت و اعطای حق تابعیت، و حتی سمبلهای ملی از قبیل مانند انتخاب سرود ملی و روزهای تعطیل رسمی هستند. یافتن پاسخهای موجه از نظر اخلاقی و از نظر سیاسی قابل دوام و ممکن یکی از مهمترین چالشهای پیش روی دموکراسیهای امروز است. در اروپای شرقی و جهان سوم، تلاش برای ایجاد نهادهای لیبرال –دموکراتیک به خاطر کشمکشهای خشونت بار ملیگرایانه [در فرآیند گذار به دموکراسی]با چالش مواجه شده است." (کیملیکا، شهروندی چندفرهنگی، ص.۱)
- See more at: http://www.tribun.com/insan-haghlari/1949-2014-05-06-10-44-18#sthash.iegH5cJw.dpuf
لزوم مطالعه مدلهای سازگاری میان دموکراسی و حقوق اقلیتهای قومی/ملی توصیف کیملیکا در جملات فوق از چالشهای پیش روی لیبرال دموکراسی در جهان کاملا با شرایط چندقومیتی و چند ملیتی ایران مطابقت دارد. برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران جبهه قدرتمندی برای دموکراسی خواهی در ایران، در برابر استبداد ولایت فقیه، شکل گرفته است. بر این اساس پس از کودتای انتخاباتی سال ۱۳۸۸ و ظهور جنبش سبز ایران را هم میتوان در سالهای پیش رو کشوری در حال گذار به دموکراسی دانست. با این حال ظهور جنبش سبز در ۳ سال اخیر همزمان بوده است با قوت گرفتن جنبشهای ملیگرایانه غیر فارس زبان در مناطق آذربایجان، کردستان، خوزستان، بلوچستان و سایر مناطق. بحران مشروعیت جدی ای که حاکمیت جمهوری اسلامی با آن روبرو است فعالان هویت خواه ترک زبان، کرد زبان و غیره را بر آن داشته است تا مطالبات حقمحورانه خود را بطور جدی مطرح کنند. برای اجتناب و پیش گیری از هرگونه درگیری قومیتی در ایران در دوران پیش روی گذار به دموکراسی روشنفکران ایران باید مطالعه مدلهای سازگاری میان دموکراسی و حقوق اقلیتهای قومی/ملی در دنیا را بسیار جدی بگیرند. نظریه شهروندی چند فرهنگی کیملیکا یکی از جدیدترین نظریهها در این زمینه در فلسفه سیاسی معاصر است و جملات نقل شده از او در آغاز کتاب نشان میدهند دغدغههای او با شرایط امروز ایران مطابق دارند. - See more at: http://www.tribun.com/insan-haghlari/1949-2014-05-06-10-44-18#sthash.iegH5cJw.dpuf
آثار کیملیکا
قبل از کتاب شهروندی چندفرهنگی البته این فیلسوف سیاست کانادایی با دو کتاب دیگر در محافل علمی و فلسفی دنیا شناخته شده بود: یکی کتاب لیبرالیسم، جامعه و فرهنگ[3] (۱۹۸۹)، و دیگریکتاب فلسفه سیاسی معاصر: یک مقدمه[4] (۱۹۹۰). کتاب اول تز دکترای کیملیکا بوده است که تحت نظر جرالد کوهن فیلسوف انگلیسی و صاحب نظریه معروف مارکسیسم تحلیلی[5] در دانشگاه آکسفورد نوشته شده است. در این کتاب که به نوبه خود موجب شهرت کیملیکا شد نویسنده کوشیده است به نوعی از لیبرالیسم در برابر شبهات و نقدهای جامعهگرایان دفاع کند و نشان دهد لیبرالیسم با بسیاری از دغدغههای جامعه گرایان در مورد اهمیت فرهنگ سازگار است. این کتاب در دهه هشتاد و در اوج نقدهای جامعه گرایانی چون مایکل ساندل، آلسایدر مک اینتایر، مایکل والزر و چارلز تیلور به لیبرالیسم که به تبع چاپ کتاب بسیار مهم نظریه عدالت[6] رالز در ۱۹۷۱ جانی دوباره در فلسفه سیاسی یافته بود منتشر شده است و رالز در یکی از پاورقیهای کتاب لیبرالیسم سیاسی[7]آنرا یکی از بهترین پاسخهایی میداند که به نقدهای جامعه گرایانه به نظریه سیاسی لیبرال نوشته شده است. (لیبرالیسم سیاسی، ص. ۲۷، پاورقی)
کتاب فلسفه سیاسی معاصر: یک مقدمه هم به نوبه خود یکی ازخوش خوانترین مقدمههای مبسوطی است که بر فلسفه سیاسی معاصر، خصوصا در سنت آنگلوساکسون، نوشته شده است و نقطه متمایز آن از کتابهای مشابه آن است که نه بر اساس متفکران مختلف، که بر اساس مکاتب فلسفی گوناگون (مثلا نظریهها بر اساس فایده باوری، مارکسیسم، جامعهگرایی [8]، فمینسیم[9]، چند فرهنگگرایی وغیره تقسیم بندی شدهاند نه مثلا به اسامی از قبیل کانت، میل، مارکس، رالز، والزر و غیره) تقسیم بندی شده است.[10]
کتاب شهروندی چند فرهنگی کیملیکا که توجه ما معطدف به آن است، اولین کتاب از پروژه طولانی مدت او تا به امروز است که بطور مشخص بر روی مسئله حقوق اقلیتهای قومی/ ملی در یک چارچوب لیبرال دموکراتیک متمرکز شده است و بر این اساس آنرا میتوانیم نقطه عطفی در پروژه فکری کیملیکا در مورد رابطه ملیگرایی ، چندفرهنگیگرایی و دموکراسی بدانیم.[11] این کتاب ده فصل دارد. در این کتاب کیملیکا نظریه جدایی قومیت از سیاست فیلسوفانی چون ناتان گلایزر، مایکل والزر و جان رالز را که مدل سنتی رواداری لیبرال بر اساس ایده جدایی دین و حکومت را مدلی برای رابطه قومیتها با حکومت میدانند را نقد و رد کرده و در مقابل از نظریه چندفرهنگگرایی لیبرال خویش دفاع میکند.
- See more at: http://www.tribun.com/insan-haghlari/1949-2014-05-06-10-44-18#sthash.iegH5cJw.dpuf
جدایی ناپذیری دموکراسی از حقوق ملی/قومی در کتاب شهروندی چند فرهنگی کیملیکا میان سه نوع از حقوق برای قومیتها یا اقلیتهای ملی ساکن یک سرزمین تمییز قائل میشود و این سه حق را حقوق گروه-جدایش یافته[12] مینامد. حقوق گروه-جدایش یافته حقوقی هستند که به گروهها تعلق مییابند و نه افراد و عبارتند از: ۱- حقوق خودگردانی[13]، ۲- حقوق چند-قومی[14] و ۳- حقوق نمایندگی ویژه[15]. این آخری به معنای سهم ویژه دادن به اقلیتهای ملی در نهادهای تصمیم گیری کلان کشور است. حقوق اول و سوم از نظر کیملیکا منحصر به اقلیتهای ملی است، و حق دوم متعلق به مهاجران. عنوان فصل سوم کتاب شهروندی چند فرهنگی کیملیکا" "حقوق فردی و حقوق جمعی" است. یکی از ایرادهای رایج بر مسئله حقوق اقلیتها در سنت لیبرالی ماقبل کیملیکا این بوده است که این حقوق به خاطر تکیه شان بر جمع بجای فرد با حقوق و آزادیهای فردی در تضاداند و بر این اساس لیبرالیسم یه معنای آزادی خواهی با مسئله حقوق جمعی اقلیتها چندان سازگار نیست. در این فصل کتاب کیملیکا میکوشد به این شبهۀ رایج در میان برخی فیلسوفان سیاسی پاسخ دهد با استدلال به نفع اینکه احقاق حقوق جمعی اقلیتهای ملی با اولویت دادن لیبرال- دموکراتیک به مسئله حقوق و آزادیهای فردی منافاتی ندارد و بلکه با آن کاملا قابل جمع است. برای این استدلال و رفع نگرانی آزادی خواهان در مورد تضییع آزادیهای فردی کیملیکا میان "محدودیتهای درونی[16][درونگروهی] " با "محافظتهای بیرونی[17] [بیرونگروهی] " تفکیک قائل میشود. محدودیتهای درونگروهی شامل آن نوع محدودیتها میشود که گروه برای اعضای خود قائل میشود. محافظتهای بیرونگروهی به محافظت از گروه اقلیت در برابر اعمال اراده گروه اکثریت اطلاق میشود. به اعتقاد کیملیکا یک نظریه سیاسی لیبرال تنها با دومی سازگار است و با اولی قابل جمع نیست. این از آن روست که وضع محدودیتهای درونگروهی برای اعضا با آتونومی که کیملیکا پیرو فیلسوفان لیبرال متقدمی چون کانت و میل آنرا جزو لاینفک لیبرالیسم میداند ناسازگاراست. به عنوان مثال اگر یک اقلیت قومی/ملی بخواهد آموزش یا تکلم به برخی زبانها را در درون قلمرو خود ممنوع کند یا قانونی بگذارد که براساس آن تغییر دین افراد در قلمرو او مستحق مجازات باشد، به علت ناسازگاری با آزادیهای فردی قابل توجیه نیست و مردود است. تفکیک میان محدودیتهای درونی با محافظتهای بیرونی نظریه کیملیکا را در برابر برخی نقدهای رایج بر چندفرهنگگرایی که بر اساس آنها چند فرهنگگرایی آزادی فرد را در برابر تصمیمات جمع قربانی میکند، مصون میکند. کیملیکا به این مسئله بطور مبسوط تر در فصل هشتم کتابش پرداخته است. - See more at: http://www.tribun.com/insan-haghlari/1949-2014-05-06-10-44-18#sthash.iegH5cJw.dpuf
شرط لازم برای احقاق حقوق اقلیتهای ملی
بنابر این کیملیکا التزام به اصول پایه یک نظام لیبرال-دموکراتیک را شرط لازم برای احقاق حقوق اقلیتهای ملی، به خصوص حق خودگردانی، میداند و بر اساس نظر او اینکه یک اقلیت ملی بخواهد بر اساس حق خودگردانی سیستمی غیر لیبرال و ضایع کننده حقوق اقلیتهایی که خود در محدوده قلمرو اقلیت ملی مورد نظر زندگی میکنند بنا کند، غیر قابل پذیرش است. مثلا فرض کنید قرار است بر اساس نظریه کیملیکا نوعی فدرالیسم قومی در ایران بنا کنیم که در آن حق خودگردانی به اقلیتهای ملی اعم از ترک، کرد، بلوچ و غیره داده میشود. بر اساس تئوری کیملیکا چنین امری تنها در یک بستر دموکراتیک و لیبرال میسر و مورد دفاع است. یعنی باید به نحوی تضمین شود اقلیتهای ملی که صاحب حق خودگردانی میشوند خود حقوق اقلیتهایی که درونشان زندگی میکنند، مثلا فارس زبانها یا ارمنیها که در نواحی فوق در طبیعتا اقلیت خواهند بود، تضمین شود. به نظر میرسد بدون ایجاد بستر لیبرال دموکراتیک قدرتمند نظریه کیملیکا و دفاع او از اعطای حق خودگردانی به اقلیتهای ملی/قومی قابل اعمال بر ایران نباشد.
کیملیکا مینویسد:
"توجه به حقوق اقلیتها البته خالی از خطر نیست. نه تنها نازیها هم گاهی از واژگان حقوق اقلیتها برای توجیه کارهایشان استفاده و سواستفاده کرده اند، بلکه حتی کسانی که خواستهاند توجیهی برای تبعیض نژادی و آپارتاید درست کنند هم گاهی به این واژگان استناد کردهاند. این واژگان همین طور توسط ملیگراها و بنیادگراهای ناروادار و جنگ طلب در سراسر دنیا برای سلطه بر مردمی که خارج از قلمرو گروه آنها میزیسته اند، یا سرکوب مخالفان در درون گروه خودشان، به کار رفته است. یک نظریه لیبرال حقوق اقلیتها بنابراین باید نشان دهد چه چگونه حقوق اقلیتها با حقوق بشر قابل جمع است و چگونه حقوق اقلیتها محدود و مقید به اصول آزادی فردی، دموکراسی و عدالت اجتماعی است. این هدف [از نگارش] این کتاب است." (شهروندی چند فرهنگی، ص.۶)
بر این اساس نظریه کیملیکا در برابر نظر کسانی قرار میگیرد که از منظری ابهام آلود قائل به اولویت حقوق اقلیتهای ملی بر دموکراسی یا حتی تقابل این دو هستند و دموکراسی را مسئلهای ثانوی و فرعی و کم اهمیت در مبارزه اقلیتهای ملی/قومی ایران برای احقاق حقوق شان میدانند و توجه و تمرکز بر روی آن را به تاخیر میاندازند. بر اساس نظریه کیملیکا در نقد این گروه میتوان گفت که هر گونه تلاش برای احقاق حقوق ملی بدون در نظر گرفتن قرار دادن آن در چارچوبی حقوق بشری و دموکراتیک تلاشی ابتر است که لزوما به بهبود یافتن وضعیت اقلیتهای قومی/ملی نمیانجامد.[18]
پانویسها
[1]به نقل از بیوگرافی کیملیکا در صفحه او در وبسایت دانشگاه کوئینز
[2] Will Kymlicka, Multicultural Citizenship: A Liberal Theory of Minority Rights, Clarendon Press: Oxford, 1995.
[3] Will Kymlicka, Liberalism, Community and Culture, Clarendon Press: Oxford, 1989.
[4] Will Kymlicka, Contemporary Political Philosophy: An Introduction, Oxford University Press, 1990.
[5] Analytic Marxism
[6] John Rawls, A Theory of Justice, 1971.
[7] John Rawls, Political Liberalism, 1993.
[8]communitarianism
[9] feminism
[10] کیملیکا منتقد تفکیک رالزی میان آتونومی سیاسی(Political autonomy) و آتونومی اخلاقی(Moral autonomy) در کتاب لیبرالیسم سیاسی رالز (1993) است و به این مسئله در کتاب شهروندی چندفرهنگی می پردازد. کیملیکا معتقد است لیبرالیسم بدون پذیرش آتونومی—یعنی این قول که تمام افراد ممکن است در طول زندگی شان مفهوم شان از خیر (good) و غایت زندگی شان را موردتجدید نظر قرار دهند ممکن نیست. با این حال رالز در آثار متاخرش آتونومی را در معنای محدود تری– یعنی محدود به قلمرو سیاسی در برابر قلمرو اخلاقی—می پذیرد و برای عدم تضاد با باورهای دینی ارتدکس و رعایت بی طرفی لیبرال از توسعه آن به قلمرو اخلاقی و حوزه خصوصی اجتناب می کند. شرح و بسط این موضوع محتاج مقاله ای جداگانه است که امیدواریم در آینده بدان بپردازیم.
[11]پس از آن، ویل کیملیکا در آثار دیگرش به ویژه با کتاب های سیاست به زبان محلی: ملیتگرایی، چندفرهنگیگرایی و شهروندی(2001)و اودیسه چندفرهنگی: سیری در سیاست بین المللی جدید در باب تکثر (2007) به بسط و تکمیل پروژه فوق پرداخته است:
Will Kymlicka, Politics in the Vernacular: Nationalism, Multiculturalism, and Citizenship, Oxford University Press, 2001 &Will Kymlicka, Multicultural Odysseys: Navigating the New Politics of Diversity, Oxford University Press, 2007
[12] Group-differentiated rights
[13] Self-government rights
[14] Polyethnic rights
[15] Special representation rights
[16] Internal restrictions
[17] External protections
[18] اخیرا یکی از فعالان پیشکسوت و شناخته شده حرکت ملی آذربایجان در مقاله ای نوشته بودند: "موضوع مساله ملی حق تعیین سرنوشت و رهایی (امانسیپاسیون)است و نه دموکراسی". رجوع کنید به مقاله آقای ماشالله رزمی با عنوان "آیا دموکراسی مساله ملی را حل می کند؟" این موضع از منظری کیملیکایی که مورد دفاع نگارنده این سطور است قابل قبول نیست.
رادیو زمانه
- See more at: http://birlik.se/index.php/29-dusunce/303-2014-05-06-10-35-51#sthash.TFNUg5H5.dpuf
- See more at: http://www.tribun.com/insan-haghlari/1949-2014-05-06-10-44-18#sthash.iegH5cJw.dpuf
لازم به توضیح است که استناد به پاراگراف اخیر نباید دستاویزی برای روشنفکران ایرانی برای مسکوت گذاردن حقوق قومیتها و اقلیتها در ایران باشد. که متاسفانه تاکنون چنین بوده است و روشنفکران ایران اغلب در ظاهر با توجیه فوق اما در باطن بدلیل عدم اعتقاد به حقوق قومیتها از طرح جدی حقوق قومی امتناع و حتی ممانعت کرده اند.
سلام،
برای چندمین آمدم و دست خالی برگشتم.
http://www.anlam.biz/
خاموشی ات مباد که فریاد میهنی
دوست دانا! خربزه زیر بغل دوستت نذار لطفا! اینجوری مغرور و مستعد گمراهی اش خواهی کرد. بگذار همان چیزی باشد که باید باشد.
چشم، اما بگو این هندونه های بزرگ رو چطور از زیر بغل تو بردارم؟
چشمان تو کدام هندوانه ها را در زیر بغل من میبیند که من از دیدنشان عاجزم؟ نکند شما هم دوره ی بصیرت افزایی گذرانده ای و میبینی آنچه را که من نمیبینم ؟ چه نازک نارنجی ! تقصیر تو نیست. در فضایی بالیده ای که نگاهی جز این برایت ارمغان نیاورده.
البته طبیعی است که هندوانه ها را زیر بفلت نبینی چون از قرار معلوم خربزه شناسی!من دوره بصیرت افزایی رفته ام یا تو که برای دیگران نسخه می پیچی؟و جالب تر اینکه استعداد گمراه شدن آنها را هم شناسایی میکنی.
اگر تو خربزه دست دیگران می بینی دیگران هم حق دارند هندوانه زیر بغل تو ببینند
تقصیر تو هم نیست در فضایی بالیده ای که تنها قادر به دیدن خربزه هستی
مدت زمان زیادی است که هر روز به وبلاگ خانم پارسایی سر میزنم و مطالب او را دنبال میکنم و معتقدم زنان سرزمین من اگر ذره ای از دغدغه ها ی او را داشتند ما اکنون چنین وضعی نداشتیم چرا که به نظر من این زنان هستند که فرهنگ یک جامعه را رقم میزنند، چرا که بار دشوار تربیت و پرورش نسل آینده بر دوش آنهاست.نوشته های خانم پارسایی شرح دردها و کاستی هایی است که دیگر از فرط وضوح نیازی به شرح آنها نیست.
من این خانم محترم را نه دیده ام و نه می شناسم و نه میدانم کجا زندگی میکند اما میدانم"از مکارم اخلاق عالمی دگر است" و افسوس که نمیدانم کجاست وگرنه تمام خربزه های جهان را میخریدم و زیر بغل او میگذاشتم تا بار دیگر شروع به نوشتن کند. امیدوارم هر جا که هست شاد و سلامت باشد.
و تو هم دوست بی نام من زیاد نگران این خربزه ها نباش به قول استاد شفیعی کدکنی:
طرفه بازار شگرفی است وجود/کاندران نیست پشیزی از سود
به سرانجام زیان خواهی دید/وین زیان را به عیان خواهی دید
چه کلاه از سر تو بردارند/چه کلاه بر سر تو بگذارند
البته بیت آخر را با اجازه استاد شفیعی اصلاح میکنم:
چه خربزه زیر بغل تو بگذارند/چه خربزه از زیر بغل بردارند.
فرزانه جان کامنتدانی اینجا حتی وقتی نیستی اکتیو و مکانی برای مباحثه است!
میدانم اینجا صفحه پستهای درخواستی نیست ولی امیدوارم زودتر برگردی منکه با خواندنت حالم خوب میشود
آدمهایی مثل" دوست" آفت جامعه فکری هستند. نمیتوان آنها زا صرفا زودرنج نامید ، بلکه اینان دمدمی مزاجانی هستند که واقعا نمیدانند چه باید بکنند. با کوچکترین حرفی از کوره به در می روند و در مقام دفاع بر میآیند و با کوچکترین انتقادی خوی وحشی خود را بروز میدهند. و زشتتر اینکه برای استتار خوی ابلهانه ی خویش غالبا در ابتدا یا وسط یا انتهای خزعبلاتشان ، شعر یا جملات قصاری از نامهای بزرگ می آورند!