دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

گریز از انسانیت !

انسانیت ما به دو چیز است : عقلانیت ما و آزادی ما

علت عمده پدید آمدن اسطوره ها و اتوریته ها در عرصه فکری و دیکتاتوری ها و استبداد ها در عرصه سیاست این است که انسان ولو به گفته روسو آزاد به دنیا آمده است ولی این آزادی چندان خوشایندش نیست.


سؤال اینکه اگر انسانیت من به عقلانیت و آزادی من است چرا ما راضی می شویم این دو را مجانی به دست دیگری بسپاریم ؟ در نگاه نخست این عقلانیت و آزادی درست است که ارزشمند ترین چیزهایی است ما می توانیم داشته باشیم ، اما در نگاه متأملانه  هراس انگیز ترین چیزهایی هم هست که ما می توانیم داشته باشیم .


نادر افرادی هستند که می گویند از بس این دو شریف است من قبول شان می کنم  ولو آنکه آثار هراس آور و هول آوری هم  برای من داشته باشد . چون اگر عقلانیت داشته باشم آن وقت باید خود اندیشی کنم و اگر آزادی داشته باشم باید در هر امری مسئولیتش را به عهده بگیرم . هم خود اندیشی و هم مسئولیت پذیری دو تالی هستند که از نظر بسیاری از مردم دو تالی فاسدند. آن وقت چون نتیجه فاسد است دست از عقلانیت و آزادی بر می دارند . من معتقدم بزرگترین سخنی که باید پیام کانت تلقی شود و شریف ترین پیام کانت این است که این دو یعنی عقلانیت و آزادی را به هیچ قیمتی از کف ندهیم و البته آثار آنها را هم بپذیریم .


سرشت و ماهیت غریزی ما این است که دوست داریم دیگری به جای ما بیندیشد و کانت می خواهد این را از ما بگیرد . کانت نمی خواهد بگوید تو اصلاً نیاز به دیگران نداری همه بحث بر سر این است که بگذار دیگران سخن شان را بگویند اما بگذار داور در مورد سخن دیگران خودت باشی .


ممکن است به زبان قال نگوییم اما به زبان حال زندگیمان این را نشان می دهد. کسی که عقلانیت خودش را به تقلید ، تعبد ، تبعیت از افکار عمومی و مدهای فکری زمانه می فروشد گو اینکه از عقلانیت خودش پشیمان است و کسی که آزادی خود را به یک اتوریته می فروشد و می گوید این آزادی از آن تو ، در عوض مسئولیتش را هم تو به دوش بگیر. گو اینکه از آزادی خودش پشیمان است .


اعترافی که روشنگری در قرون اخیر کرده است این است که اگر چه ما به لحاظ قدرت و علم محدودیت داریم ولی نمی توانیم این محدودیت را از راه اتصال به موجود دیگری - حال آن موجود هر نامی می خواهد داشته باشد -  برطرف کنیم . مثل این که من یک قطره ام و خودم را به دریا برسانم و از طریق دریا محدودیتم از بین برود. چنبن گستره ای درکار نیست .


در این نوع اعتراف لزوماً قرار نیست خطاهای اخلاقی و محاسباتی وجود داشته باشد . اعتراف به محدودیت دانایی و توانایی ماست. این نوعی واکاوی خود است و شاید وجه تراژیک زندگی ... اما اعتراف دیگرمان این است که نباید برای رفع این محدودیتها چشم مان به موجود دیگری باشد .


پ . ن : برگرفته از مصاحبه مصطفی ملکیان درباره روشنگری در اندیشه کانت / مهرنامه / شماره اسفند 89

 

خموشانه

شهر خاموش من آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟


می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟


کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟


زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو ؟


سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟


چهره ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟


آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟


"محمد رضا شفیعی کدکنی"


پ .ن : این هم برداشتی از شعر شاعر نازنین با صدای نامجو





محو پری پیکری شدند ...اما نرستند

ظاهراً در سالهای اخیر برخی از انقلابیون دیروز هم به راه حل برخیزیم و بر اندازیم ، بد گمان و بی اعتماد شده اند و ناگزیر اصلاحات چی شده اند و به جرگه مخالفان هر نوع انقلابی پیوسته اند و امروز عجالتاً بدنبال راه حلی سیاسی می گردند که حتی المقدور در عرصه قدرت باقی بمانند و گفتمان اصلاحات را از بن بست کنونی خارج کنند و به سرعت نتیجه گیری کنند که چه باید کرد؟


اشتباه رایج  گروه موسوم به اصلاحات این است که اصلاح را تغییرات جزئی و روبنایی و با پرهیز از مقاومت می دانند . گویی در تصور آنها اصلاح گرایی به این معنی است که استوانه و ستون اصلی آن چیزی که موجود و مستقر است به طور کلی مقبول است و هدف اصلاح فقط چانه زنی در کم و زیادی کارهاست و یا مثلاً عوض شدن افرادی که قدرت را بدست دارند . در این صورت قانون اساسی ، نهاد های قدرت  و حتی نوع توزیع قدرت عیب اساسی ندارد و فقط جزئیاتی در برنامه ها و روش های اجرایی هست که باید اصلاح شوند.


در این باره بخش هایی از کتاب "مبانی نقد فکر سیاسی " مرتضی مردیها به نظرم جالب و قابل تأمل آمد :


" از دیدگاه من آنچه که اصلاح را از انقلاب جدا می کند جزئی یا کلی بودن ، استقامت داشتن یا نداشتن نیست . اصلاح در یک معنا فرقی با انقلاب نمی کند و آن تلاش برای دگرگونی است . اما عناصری در انقلاب وجود دارد که اصلاح از آنها اعراض می کند . این عناصر عبارتند از :

- نگاه آسان گیر به تغییر انسان و اجتماع ، به گونه ای که گمان می رود در تحقق هر آرزو و آرمانی ، خواستن توانستن است .


- اصالت مانع و شیوع این تصور که با حذف رژیم سیاسی ، هر بدیلی بجای آن عموم مشکلات را حل می کند.


- تأکید بر خشونت به عنوان تنها روش باقی مانده


- سرعت بدون دقت در بهینه سازی به طوری که تغییرات پر شتاب و ناسنجیده پی گرفته شوند".


 

" در یک حرکت اصلاحی ، اولین قدم تشخیص اینکه مشکلات ، نه بر اساس آرزوها که با دیدی تجربه گرا و چند جانبه نگر و فنی ، دقیقاً کجاست و محدودیت ها و موانع کدام ها هستند ، یک مطالعه آسیب شناختی واقع بینانه ضروری است .

همواره مشکلاتی وجود دارند که با تغییرات ساده قانون و عوامل قدرت حل نمی شوند. تصور حل همه مشکلات با تغییر عوامل اصلی حاکمیت همان داعیه ای است که گفتمان انقلابی دارد اما گفتمان اصلاح گرا آن را نمی پذیرد. آسیب شناسی اصلاح بر خلاف آسیب شناسی انقلاب چند وجهی ، تخصصی ، پیچیده  و غیر بدیهی است ".



" اصلاح ، مقتضی مصالحه دائم نیست ، بلکه مستلزم تفاوت های معرفت شناختی ، انسان شناختی و راه حل شناختی است که میان گفتار انقلاب گرا و اصلاح گرا وجود دارند.

اصلاح با اقدام خشونت آمیز منافات دارد ، اما با ایستادگی بر سر مواضعی که خشونت بر آنها تحمیل شده است ، ضرورتاً در تعارض نیست . اصلاح می تواند و بسا که می باید جدی ، عمیق و حتی بنیادی باشد ، تفاوت آن با شیوه های دیگر در بر آورد عقلی و تجربی و نه رمانتیک علل مشکلات و راه حل های آنهاست ، نه اینکه صرفاً متوجه ظواهر باشد و در مقابل خشونت عقب بنشیند".


پ . ن : مبانی نقد فکر سیاسی / مرتضی مردیها / نشر نی / 1386

 

حمله به یک آدمک پوشالی

از نظر ما زنان جامعه بیشتر از مردان ، در معرض تبعیض جنسیتی قرار دارند.


 زمانی که وجود تبعیض را تا این اندازه باور داریم ، چرا اکنون برای رفع این تبعیض ها حرکت و پویش محسوسی شکل نمی گیرد و یا بهتر بگویم پا نمی گیرد ؟ چرا برچسب فمینیسم که روی این نوع فعالیت ها و کارها می خورد خیلی ها راهشان را جدا می کنند ؟


مگر غیر از این است که فمینیست در معنای واضح و درست خود هر کسی است که مخالف تبعیض های جنسیتی است و برای رفع آنها تلاش می کند؟


جمع بزرگی که تماشاگر میلیونی اند ، بی هیچ واکنشی در حال حاضر ، ولی این عده هم اگر اقلیتی را ببینند که دم از مطالبات انسان مدارانه و برابری طلبانه  می زنند به آنها می پیوندند اقلاً با رای دادن به آنها   . جمعی که اندک رمقی برای فعالیت دارند در جدا کردن راهشان ، یا برچسب های خلق الساعه به آن می چسبانند و می کنندش  فمینیسم اسلامی ، فمینیسم ایرانی و... که ناگفته پیداست که چه ترکیب بی سرانجام و متناقضی است یا اصلاً می گویند ما طرفدار حقوق زن هستیم  نه فمینیست !


پیشتر هم نوشته بودم برای شخص من تشکیل و وجود گروهی که از زنان حمایت کند ، خوشایند نیست . چون مدام یادآور نقش زن قربانی تبعیض هاست و شاید به ذهن می آورد که زنان نشسته اند و فقط  منتظر  یک ناجی اند . اما بهر حال حرکتها و فعالیت هایی که در این راستا صورت می گیرد باید یک نشانه مشترک و اقلاً اسم داشته باشند. چه اسمی بهتر از فمینیسم ؟ چرا فعالان زن هویت خود را از آن نگیرند؟


اما در باب بد اقبالی ها و به بیراهه کشاندن های فمینیسم بگویم که داستان مفصلی است و البته اینجا هم هیچ حمله ای خطرناک تر و ویرانگر تر از بد دفاع کردن نیست و این همه باعث می شود،  فعالان برابری حقوق زن و مرد و عموم مردم اکراه داشته باشند از این که خود را فمینیست بنامند :


1- این که فمینیسم جنبشی ضد مرد است  و می خواهد سر به تن هیچ مردی روی زمین نباشد .


2-  فمینیست ها با بنیاد خانواده  ضدیت دارند.


3-  فمینیسم با طرح مسایلی مثل آزادی بدن می خواهد همه را بی بند و بار و بی تعهد کند .


4- هر گونه گرایش و فعالیت فمینیستی حکومت را بر می آشوبد و آنها هر جا بتوانند حتی با اهرم ها و بازوهای سیاسی عرصه را بر فعالان تنگ خواهد کرد.

 

در این فرض ها معمولاً به عناصری از تندرو ترین و رادیکال ترین گروه و گرایش فمینیستها اشاره می شود و چنین وانمود می شود که فمینیست ها منحصراً  زنانی زشت و ناموفق و سرخورده از اجتماع اند .

با چنین تصویر ذهنیی کدام دختر جوانی ، کدام زن موفقی ، از آن جمع تماشاگر میلیونی و اکثریت خاموش مایل است خود را فمینیست بنامد ؟


عامل این تصویر سازی کج و معیوب که اتفاقاً بزرگترین مانع همه گیر شدن فعالیتهای برابری خواهانه است ، بی توجهی به بدنه اصلی فمینیسم و مطالبات آن است .


آنچه که در برآیند و گفتمان غالب فمینیسم وجود دارد ، که حتی بسیاری از فعالان اصلی با این که خود مستقیماً از تبعیضی رنج نمی برند ولی برای رفع آنها در جامعه تلاش می کنند و معتقدند :


1- فمینیسم نه تنها مرد ستیزی نیست بلکه وجود زن و مرد را در کنار هم لازم می داند و تأکید می کند در عین که زن و مرد هر دو انسانهای کاملی هستند در کنار هم می توانند رنج های بشریت را تسکین ببخشند و دنیای بهتری برای زندگی بسازند.  زن و مرد هر دو می توانند فمینیست باشند و بر علیه تبعیض جنسیتی چه علیه زنان چه علیه مردان موضع بگیرند.


2- فمینیسم با خانواده مخالف نیست با خانواده مرد سالار یا زن سالار مخالف است . در مقابل خانواده را نهادی دموکراتیک می داند.


3- این که زن و مرد هر دو لذت جنسی را تجربه کنند . لذت های غریزی فقط برای مردان و به میل مردان نباشد اباحه گری و فساد و بی بند و باری نیست . ضمن اینکه فساد در همه جوامع از جمله جامعه مرد سالار ما وجود دارد اگر چه در لایه های پنهان و دور از چشم ! پس نمی توان گفت فمینیسم باعث ترویج فساد می شود.


4- از آنجایی که دیدگاههای دینی بنیاد گرا منشأ بسیاری از تبعیض ها هستند و با توجه به نگاه کاسبکارانه حکومتی ، این نگرانی تا حدی بجاست و غلبه بر آن ، تلاش و همکاری وسیع تری می طلبد.


آیا تبعیضی در کار است ؟

به نظر می رسد اساسی ترین پرسش پیش روی کسانی که خواهان برابری حقوق زن و مرد هستند این باشد : " آیا زنان در معرض تبعیض های جنسیتی هستند؟ ساده تر می توان پرسید که آیا مواقعی هست که زنان فقط به خاطر زن بودنشان از حقوق اجتماعی و فردی کمتری برخوردار باشند ؟ "


بر عکس چطور ؟ هیچ گاه می شود که مردی به خاطر مرد بودنش از حقوق محروم شود ؟


اصلاً چرا واژه تبعیض جنسیتی بیشتر در مورد زنان بکار می رود ؟


از نظر شما این داستان ها را که برشهایی از زندگی روزمره ما هستند چگونه می توان تفسیر کرد ؟

 

- خانم میم  7 ماهی می شود که بعنوان کارشناس آمار و اطلاعات استخدام شده است . از لحاظ حرفه ای شروع نسبتاً موفقی داشته و توانسته اعتماد همکارانش را جلب کند. به نظر می رسد اعتماد به نفس بالا و ظاهر شیک و مرتبی هم دارد . خیلی خوب و با مبادی آداب می تواند حرف بزند . این روزها سرگرم تصمیم گیری برای ازدواج است ولی وقتی به او توصیه میکنم داشتن وکالت حق طلاق را از شرایط ازدواجش قرار بدهد دستپاچه می شود و من من می کند .


- شوهر خانم پ درآمد چند ده میلیونی دارد . از این رو خانم پ هیچوقت دغدغه پول نداشته است وقتش را با مهمانی و سفر و رفتن به کلاس های مختلف می گذراند . بچه هم ندارد و معتقد است که به درد سرش نمی ارزد . هر بار که می بینمش باید چند دقیقه صبر کنم که به قیافه مدل جدیدش عادت کنم. مهم  ترین حرفی که می شود با او زد نظرش درباره برنامه " بویون نه گییسن " است و احتمالاً فالی که در صفحه فیس بوکش می گیرد.


- خانم نون معاون یک دبیرستان دخترانه است دو سالی می شود که از همسراولش طلاق گرفته است . به نظر می رسید شوهرش نمی تواند اشتیاق و نشاط زندگیش را تامین کند . سال پیش با پسری ازدواج کرد که تمام داراییش را بالا کشید و با خودش برد . حالا پدر و مادرش مجبورش کرده اند با آنها زندگی کند . در تمام جمع های خانوادگی مثل یک جذامی با او رفتار می شود .


- خانم ب 45 ساله است و الان 15 سالی می شود که با دیابت مبارزه می کند . عوارض بیماری اش رنجور و ناتوانش کرده است اما هنوز خودش را خوشبخت می داند که شوهری دارد که ترکش نکرده است . البته شوهرش چند سالی است با همسر جدیدش در طبقه بالای همان خانه زندگی می کند .


- خانم جیم دندانپزشک است . دو هفته پیش بخاطر جدا شدن از همسر خوشگذران و خیانتکارش جشن طلاق گرفته بود .می خواست تمام خاطره ها یش را با آن جشن مدفون کند . با آن همه بریز و بپاش و شلوغی و خوشحالی ، هنوز وقتی درباره دخترش و تنهایی خودش حرف می زند صدایش می لرزد .