دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنبال چه می گردید؟

این مطلب را در حاشیه ی گفتگویی دوستانه در اتاق گفت و گوی آنلاین سایت نیلوفر نوشته ام . موضوع آن بحث درباره نیهیلیسم بود و غالب دوستان نیهیلیسم را هیولای اضطراب و سردرگمی  که بر جان انسان مدرن افتاده قلمداد می کردند اما نظر من کمی متفاوت است.


دقت کرده اید که تا کنون چقدر دنبال پاسخی برای از کجا آمده ام و  آمدنم بهر چه بود ... بوده ایم ؟

بی آنکه بدانیم ، تصویر انسانی که در جست و جوی معناست تبدیل به بدیهی ترین تصویر ذهنی ما از خودمان شده است اما حتی نمی دانیم این تصویر از کجا آمده است و اصلاً اگر نباشد بهتر نیست ؟


همین حالا به خاطراتی از کودکی و نوجوانی مان  فکر می کنم که  پدر و مادر ها و معلم هایمان با تلاشی مصرانه ، گویی که وظیفه آنهاست می خواستند جوابهای آماده و بی خطر و حتی احمقانه ای به  این سوال ها بدهند .

برای رسیدن به کمال را یادتان هست ؟ رسیدن به خدا ، جلب رضایت خدا ، تعالی و ابر انسان شدن و ظهور صفات برتر را چه ؟

همه شان با ولع و اشتیاق  و البته دو رویی از قله ای تعریف می کردند از رنگ و بوی دنیایی که در پس این قله است و کلی معنا دارد و پوچ نیست . پرسش من این است که چرا هنوز هم این سوال وجود دارد ؟ آیا این پاسخ ها کافی نبوده ؟ آیا ما این ها را نفهمیده ایم ؟


چرا پاسخهایی که دین  می دهد به نزاعها پایان نداده است و حتی آنها را بیشتر کرده است چون فاصله انسان را با آرمانی که باید باشد بیشتر کرده است  و در عوض وعده داده که روزی نزاعها پایان خواهد یافت .


عقل انسان می گوید که این پاسخها تناقض ها و کاستی هایی دارند و اصلاً پاسخ نیستند چون به سؤال غلطی جواب می دهند و از همین رو نتوانسته اند کشمکش های درون انسان را از بین ببرند.

زندگی هنوز هم سراسر تقلا و کشمکش انسان با دیگران و با خود است و چه لزومی دارد که انسان خود را با رازها و افسانه ها سرگرم کند ؟ و آنچه را نمی داند رازی ماورایی و آسمانی تلقی کند و به فریب خود بپردازد ؟


این آرامش و خفتگی در مرداب ناشی از فریب عقل ، غیر از آنکه مسئولیت را از او خواهد گرفت چه فایده ای داشته و دارد ؟

بهتر نیست با کنار گذاشتن آرمان و معنا همین حالا به نزاع ها پایان دهیم ؟


 اگر انسان این سؤال نادرست را کنار بگذارد و بی واسطه با زندگی درگیر شود و خود را همان گونه که هست بپذیرد لذت و معنای زندگی را در خواهد یافت و نزاع پایان خواهد یافت . چون یک طرف نزاع دیگر وجود ندارد.  می توان گفت زندگی خود معنا و محصول خود است . اگر زندگی و کار خود معنای خود باشند کسی دنبال جزا و پاداش هم نخواهد گشت .


این بهیچ وجه بیهودگی نیست . ارزش غایی درون همان عمل است نه نتیجه و معنا و هدف و آرمان  . درست است که هر عملی نتیجه ای در پی دارد اما موفقیت در آن لزوماً  متعلق به کسی نیست که عاشق نتیجه آن است . بلکه موفقیت  از آن کسی است که دل بسته و عاشق خود عمل است حتی اگر هدفی نباشد .

کودکی که با ماسه کنار ساحل قلعه و برج می سازد نگران ریختن آن نیست . حتی شاید بعد از ساختنش خودش خرابش کند شادی و لذت آن کودک برای خود بازی است اگر چه محصول بازیش را هم کمی دوست دارد اما او بازی می کند که بازی کرده باشد. همین .


هر قدر بی واسطه و معنا تراشیدن درگیر زندگی شویم بیشتر لذت زندگی را  خواهم فهمید و دنبال معنا نخواهیم بود شاید دنبال رضایت و آرامشی باشیم که  آن هم در گرو رضایت و آرامش دیگران است .


پربار ترین  و با معنا ترین  زندگی ها  از آن دانشمندان و هنرمندان و انسانهایی است که بی تکلف و حتی بی آرمان قابلیت و پشتکار درگیر شدن بی واسطه با کار ، هنر و زندگیشان را داشته اند . بی شک اولین محصول  طبیعی این فرایند ، جلب تأیید و رضایت دیگران وکاستن از رنج های آنان و به دنبال آن رضایت از خویش هم هست .

 

ورق پاره هایی از جنس شک

گاهی کتاب های کوچک و گمنام حرفهای بسیار برای گفتن دارند و گاهی هم برعکس ...

یکی از آنها را تازه خوانده ام  کتاب "در غیاب خداوند " به تبار شناسی اندیشه های الحادی در فلسفه غرب می پردازد. مولف کتاب دکتر سید عبدالحمید ضیایی است و نشر آویژه در سال 84 منتشرش کرده است .

 

حالا  تبار شناسی چرا  فقط در فلسفه غرب ؟؟

به گفته مقدمه کتاب ،  اظهار کردن شک و الحاد در تاریخ و فرهنگ ما بسیار خطرناک بوده و عواقب سوء خطیری برای فرد متهم به آن در پی داشته است . در مقدمه سیاست نامه خواجه نظام الملک آمده است که استنساخ کنندگان نسخه ها ملزم بوده اند که نصوص یا قطعاتی  را که رنگ و بویی از تشکیک یا تردید نسبت به دین داشتند حذف کرده یا تغییر دهند.با ملاحظه این احوال دسترسی کامل به متون مخالف دین خیالی نزدیک به محال است . اما برای مثال کافیست فریادی خون آلود از ابوالعلاء معری به گوشمان برسد و درنگی کنیم :

               

اثنان اهل الارض ذوعقل بلا دین             و اخر دین لا عقل له

 

به همین جهت تبیین و توصیف منصفانه آرای خداناگرایان یا امری مغفول و متروک بوده یا پشت نقاب های ایدئولوژیک و دفاع از دین ورزی تفسیری مخدوش وچهره ای ناکامل از این آرا ارائه شده است.

 

با ورود دین به دستگاه قدرت ، سنت آخرت گرایانه دین در تماس با کیمیای قدرت با سرعتی خارق العاده از یک ایمان فردی به مسلکی متعصب و دنیوی تغییر ماهیت داد.

بدیهی است که چنین ایمان اجتماعی شده بی مبنایی اذهان جامد و رام را بیشتر حرمت می نهاد تا عقل های تابناک سرکش را.

 -

در حالی که نقد دین انسان را از توهم در می آورد و وادارش می سازد که سر عقل آمده بیاندیشد و عمل کند و واقعیت زندگیش را شکل ببخشد.

 

در پایان از قول راسل : اگر هم خدایی وجود داشته باشد ، اگر بخواهد عده ای را به صرف اینکه در هستی وجود وی تشکیک یا تردید می کنند بیازارد یا خود رنجیده خاطر شود، خدایی متکبر و خودبین خواهد بود.

 

 

در عجبم ...

اگر استیون هاوکینگ  Stephen William Hawking در یکی از دانشگاههای اینجا بود با او چه می کردند؟

-

تصور کنید در یکی از کرسی های آزاد اندیشی  دانشگاههای ما نظریه جدیدش را که مبنی بر خالق نداشتن جهان و بوجود آمدن خود بخودی کیهان در نتیجه قوانین فیزیک است را معرفی می کرد...

-

فکر کنید !

-

در دانشگاههایی که وزیر علومش در تریبون رسمی خبر از با خاک یکسان کردن دانشگاههایی که فرهنگ بسیجی ندارند می دهد.

-

در وزارت علومی که وزیر در کمتر از سه ماه  بالغ بر 20 رییس دانشگاه و پژوهشگاه  را عزل می کند و عصبانی از هر نقدی ، مدعی است این کار با هزاران ساعت ، کار  کارشناسی صورت گرفته و هیچ کس از دانشگاهی و مجلسی و ... نمی پرسد کدام کار کارشناسی ؟

-

در سرزمین دینداری  که ما هستیم با آن فیزیکدان  و کسانی که می خواستند بدانند چه می گوید چه می کردند ؟

 

دل تنگی برای عصیان

گاهی خواندن یک کتاب تکان دهنده است . حتی چند سال بعد هم که یادش می افتی لرزه ها را احساس می کنی ... دلم برای خواندن خداحافظ گاری کوپر تنگ شده بود  انگار کمی عصیان و جسارت لازم داشتم .

-

این بود که دوباره خواندمش. باز هم با لنی تو برفهای سفید اسکی کردم . وقتی کتاب دستم بود از این ماداگاسکار گندیده و کثیف فاصله گرفتم و رفتم بالا  جایی که آزادی بدون تعلق هست . انصافاً لنی عصیان را خیلی خوب بلد است اولش به نظر می آید یک آنارشیست درجه یک و بی نظیر است اما او فقط مراقب است پایش در لجن فرو نرود همین .

-

همه چیز دنیا را بی رحمانه به باد انتقاد می گیرد و از آنها می گریزد جنگ ٬ سیاست ٬ روابطی که فقط اصطکاک بین آدمهاست ٬ مذهب ٬ قدرت ٬ پول و حتی عشق ... می خواهد خودش باشد فقط لنی .

-

 با خواندن جمله های قصار رومن گاری که در دهان او و رفیقش باگ مورن گذاشته کیف می کنم . اوج می گیرم اما همه اینها نصفه های کتاب تمام می شود. حیف که شاهکار گاری همین جا تمام می شود شاید برای همین است که اسم کتاب خداحافظی با گاری کوپر است .

-

لابد مجبور بوده برای حفظ جان خواننده هایش  یا خودش  فتیله را پایین بکشد ، لنی را  مثلاْ عاشق کند و آرام سرجایش بنشاند. یک جایی میان همین ماداگاسکار شلوغ بی برف .

-

اما لنی دوباره برای اوج گرفتن دل تنگ نخواهد شد ؟ او با دل تنگیش چه خواهد کرد آقای گاری ؟

-

پ.ن : خداحافظ گاری کوپر    نوشته رومن گاری     ترجمه سروش حبیبی    انتشارات نیلوفر

 

عرفان و منطق

برای حصول معرفت دو راه هست که  می توان به ترتیب آن ها را عقل و شهود نامید. 

خ

از نظر عرفا شهود، در مقابل دانش استدلالی و تحلیلی است یعنی نحوه ای از حکمت ، که ناگهانی و نافذ و مرد افکن است . درست به خلاف تحقیق کند و اشتباه آمیز علم که در کل بر حواس تکیه دارد.  

خ

حاصل نخستین و بلا واسطه لحظه شهود ، اعتقاد به امکان نحوه ای از معرفت است که می توان آن را مکاشفه یا الهام یا اشراق نامید به خلاف احساس و استدلال و تجزیه و تحلیل که گاهی ما را در وادی جهل و وهم سرگردان می سازند. 

خ

شهود همراه با یقینی است که در عقل نیست . در لحظه شهود شک کردن در حقیقت آن تقریباً محال است . اما اگر بر اثر تحقیق معلوم شد که قوه شهود هم دست کم به اندازه عقل در معرض خطاست ، یقین ذهنی قوی تر آن عیب آن خواهد شد ، یعنی آن را فریبنده تر خواهد ساخت .  

خ

یکی از قابل توجه ترین موارد شهود ، دانشی است که مردم گمان می کنند درباره معشوق خود دارند اینجا به نظر می رسد که دیوار میان اشخاص شفاف می شود . با این همه در این زمینه هم فریبکاری با توفیق تمام متداول است و حتی اگر فریب عمدی در کار نباشد قاعدتاً و به تجربه می فهمیم که آن دانش فرضی موهوم بوده و روش کند و کورمال عقل در نهایت امر بیشتر شایان اعتماد است . 

خ

شهود در حقیقت یکی از جلوه های رشد غریزه است و مانند همه غرایز در محیط آشنایی که عادات حیوان مورد بحث را پدید آورده خیلی هم شایان تحسین است اما همین که محیط طوری تغییر کند که مستلزم یک نحوه عمل خلاف عادت باشد شهود پاک درمانده می شود. 

خ

اعتقاد به واقعیتی غیر از آنچه بر حواس ما ظاهر می شود در بعضی از احوال روحی پدید می آید و این سرچشمه بسیاری از اعتقادات مابعد طبیعی است مادام که چنین حالی هست نیازی به منطق احساس نمی شوداما وقتی شدت و حدت احساس یقین از میان می رود آدمی که عادت به استدلال دارد در جستجوی مبانی عقیده ای در خود سراغ گرفته  بر می آید . اما دیگر ، روح جستجو گری در میان نیست چون آن عقیده اکنون موجود است و آن آدم هر مبنای متناقضی  را که پیدا شود با آغوش باز می پذیرد . 

خ

شهود نسنجیده و نیازموده برای احراز حقیقت کافی نیست هر چند بسیاری از حقایق مهم ابتدا به این صورت تجلی کرده اند . غریزه هم مانند سایر قوای بشر در معرض خطاست هر چند کسانی که عقلشان ضعیف است حاضر نیستند این  را در مورد خودشان بپذیرند. تنها جایی که غریزه کمتر در معرض خطاست صرفاً  امور عملی مانند تنازع بقاست . 

خ

با این همه  در مسلک عرفان حکمتی یافت می شود که از هیچ راه دیگری بدست نمی آید  البته تنها اگر ضبط و سلطه کافی بر اندیشه خود داشته باشیم . در این صورت جستجوی کند و احتیاط آمیز علم  در تقابل با یقین برق آسای عرفان ، به نظر نخواهد آمد. 

خ

علم و عقل مقابله ای با غریزه و شهود ندارند اما در تقابل با اتکای کور کورانه بر جنبه های جالب توجه شهود و غریزه اند. 

خ

از مقاله " عرفان و منطق " نوشته برتراند راسل و ترجمه نجف دریا بندری