شاگردی غرق در اندیشه نزد آقای کوینر اندیشمند آمد و گفت: "می خواهم حقیقت را بدانم."
آقای کوینر گفت : "حقیقت معلوم است کدام حقیقت را ؟ می خواهی حقیقت تجارت ماهی را بدانی ؟ یا نظام مالیاتی را ؟ اگر بعد از این که حقیقت تجارت ماهی را به تو گفتند ، ماهی های آن را به قیمت گران نخری ، از آن حقیقت با خبر نخواهی شد."
***
شاگردی عوضی ، نزد آقای کوینر اندیشمند آمد و برای وی این قضیه را تعریف کرد: "در آمریکا گوساله ای هست که پنج سر دارد در این باره چه می گویی ؟"
آقای کوینر گفت : " من در این خصوص حرفی برای گفتن ندارم ."
شاگرد عوضی گل از گل اش شکفت و گفت :" اگر دانا تر بودی ، بیش تر می توانستی در این باره حرف بزنی ! "
***
آقای کوینر می گفت : اشتباه محض است که فکر کنیم جواب حماقتی را فقط می توان با هوشمندی و زیرکی داد. حماقت های بسیاری به این دلیل در دنیا انجام می شوند که بر آنند به بلاهت ها و حماقت ها جواب بدهند.
متوجه شده ام که خیلی ها را با این دستاویز که جواب همه چیز را می دانیم پیشاپیش از علم و حکمت خود می ترسانیم ، به منظور تبلیغ هم که شده آیا نمی توانیم سیاهه ای از سوالاتی تنظیم کنیم که برای مان کاملاً غیر قابل حل به نظر می رسند؟
***
داستانک های فلسفی برتولت برشت ترجمه : علی عبدالهی نشر مشکی 1387
مترجم در مقدمه کتاب و در معرفی آقای کوینر می نویسد : " آقای کوینر مردی بی چهره ، بی سن و سال و بی هیچ بیوگرافی است او فقط اندیشمند است زیرا این یگانه حرفه ی اوست .
او واجد هیچ کدام از فضایلی که شهروندان به آن می بالند یا تظاهر می کنند نیست البته او دوستی انسان را بسیار می ستاید."
روشنگری به جریانی فکری گفته می شود که در قرن هجدهم زمینه های دوران گذاربه مدرنیته جهان غرب را فراهم کرد و در تمام زبان های اروپایی این دوره به عنوان یک درخشش تعبیر شده است .
کانت یکی از جامع ترین تعاریف روشنگری را بجا گذاشته است .
"روشنگری رهایی انسان است از ناپختگی ای که خود مسبب آن است "
در این جا ناپختگی یعنی ناتوانی انسان در اینکه بدون هدایت دیگری هوش و استعداد خود را بکار گیرد.
شعار روشنگری از نظر کانت چیزی جز جرات و شجاعت استفاده از عقل نیست .
او می گوید محدودیت های سیاسی مانع آمدن روشنگری به میان انسانهاست و استفاده همگانی از عقل یک فرد همیشه باید آزاد باشد و فقط این گونه می توان روح اصلاح و روشنگری را در جامعه دمید.
کانت روشنگری بود که محدودیت های متافیزیک را نظام مند کرد . او می اندیشید که تمامی گمراهی های متافیزیک پیشین را زدوده است و حقیقت به هدفی دست یافتنی تبدیل شده است .
امروز می دانیم که حد اقل برای ما این گونه نیست . ما حتی وارد عصر روشنگری هم نشده ایم . بنیادگرایی ، ترس و خرافه ظاهراً هنوز در حال خودنمایی اند.
از نظر من الگوهای عصر روشنگری بیشتر از همیشه مورد نیاز ماست . پروراندن این الگوها کار اصلاح گرانی است که از ابزار نقد و استدلال و بحث و گفت و گو بیشترین بهره را می برند.
در آخر بر من معلوم نیست چه ارتباطی بین این تلویزیون و روشنگری هست ؟
پ.ن : دوستی مطرح کرده است ، آیا الگوهای روشنگری هنوز هم در غرب حمایت و تبلیغ می شوند؟
پاسخ من مثبت است . هابرماس احتمالاً جدی ترین مدافع تداوم اعتبار برنامه روشنگری در دوران معاصر است .
"اندیشمندان دوره روشنگری همواره به گزاف انتظار داشتند که علم و هنر نه فقط علوم طبیعی را به پیش خواهد برد بلکه فهم عمیق تری از خود این علوم و جهان را نیز بدست خواهد داد. اخلاق پیشرفت خواهد کرد، عدالت نهادها و حتی سعادت وجود انسانی نیز محقق خواهد شد. قرن بیستم این خوش بینی را در هم کوبیده است ... آیا تلاش ما باید این باشد که از اهداف عصر روشنگری هر چه قدر هم که ضعیف باشند حفاظت کنیم یا آن که باید کل پروژه مدرنیته را موضوعی از دست رفته به شمار آوریم ؟ "
یورگن هابرماس / مدرنیته در برابر مدرنیته / 1981
آیا برای دفاع از عقیده هر کاری مجاز است ؟ برای به کرسی نشاندن سخنی که می پنداریم برحق است تا کجا می توان پیش رفت ؟
اصل ها و ارزشها و حکمهایی که آن ها را درست می دانیم قواعد جزمی ذهن ما هستند . آیا لازم است به هر شکلی از آنها دفاع کنیم ؟
انسان روشنگر ، انسانیت و اخلاق را بالاتر از حکم جزمی دینی می بیند اما انسان متعصب مذهبی ، باور و ایمان دارد که رستگاری و سعادت فقط در آیین اوست ، پس حرفش به هر قیمتی باید به کرسی بنشیند.
البته در کنار حوزه های دین حوزه های دیگری هم مثل سیاست و نژاد و ملیت پرستی و نگاه جنسیتی و ... مبتلا به جزم اندیشی گشته اند . اما هرگز هیچ کدام از آنها مانند دین دستگاه استدلالی عریض و طویلی در نفی مدارا نداشته اند. دستگاهی که با نگاههای بسته و انحصار گرا به دین روزبروز ابعاد تازه تری از آن رونمایی می شود .
این بی مدارایی دینی و خشونت دارای استدلال دینی از آن جایی ناب تر و مهم تر است و من بر آن تاکید می کنم که نه برای تصاحب مالی نه برای فتح سرزمینی و نه برای گرفتن حتی امتیازی , بلکه ظاهراً برای دفاع از حق و حقیقت و ناموس الهی صورت می گیرد و حتی داشتن زمینه های سیاسی و اجتماعی و شخصیتی را هم بر نمی تابد بس که ادعای خلوص معنوی دارد!
حتی بیشتر اوقات جزم اندیشی و تعصب کور نه تنها بی شرمانه و بی عذاب وجدان است بلکه با دلخوشی و لذت نیز همراه است .
آنها می پندارند که راه حقیقت را یافته اند پس نیازی به مدارا ندارند و لازم است گاهی خشونت را به خاطر براه آوردن دیگران بکار ببرند و چه بسا که برای رنجهایی که در این راه می برند پاداش هم بطلبند!
گاهی هم در توهمی خود ساخته خود را قربانی خشونت می بینند و مثالهایی ردیف می کنند که : شما هم با ما این گونه بوده اید پس ما هم ! ... اما آنکه حقیقتاً نفی خشونت می کند چگونه ممکن است خود دست به آن بزند ؟ لابد هر چه می کند بجهت مسئولیت شرعی اوست حتی اگر دشنامی می دهد ، دروغی می بافد ، تهمتی می زند یا آبرویی می برد .
البته در نقد های درون دینی ، همین خشک اندیشی و تعصب دینی با پیامهایی از مدارا و تسامح دینی پاسخ داده شده است . اما جزم اندیشان بدون اینکه نقد و تسامح را رد کنند و حتی گاهی با تایید لفظی آن بازهم حقیقت را یگانه گوهری می دانند که خود در چنگ دارند.
دقیقاً همین جاست که پای استدلال چوبین است .
بد نیست بخشی از مقاله عقیده پرستی استاد ملکیان را بعنوان نمونه ای از نقدهای درون دینی به جزم اندیشان بیاورم :
"عقیده
پرستی بزرگترین رقیب خداپرستی است، و کسانی که دغدغه خداپرستی دارند و میخواهند
زندگی خداپسندانهای سپری کنند باید کاملاً مراقب این رقیب باشند، یعنی هیچ چیز را
با خود خدا عوض نکنند، حتا عقیده به وجود خدا را. میخواهم بگویم که حتا عقیده به وجود خدا، خدا
نیست و نباید پرستیده شود.
خدای
واحد را باید پرستید، نه کلمه التوحید را. معاملهای را که مؤمنان با خدای واحد میکنند
نباید با کلمةالتوحید بکنند، بدین معنا که باید فقط خدا را مطلق، کامل، و مقدس
بدانند، و حتا عقیده خود را به وجود خدا و تصور خود را از خدا به جایگاه اطلاق،
کمال، و تقدیس فرانکشند. جایی که عقیده به وجود و وحدت خدا نیز خود خدا نیست، و
نباید پرستیده شود معلوم است که وضع سایر عقاید بر چه منوال است. آیا خودِ باور به
وحدت خدا مستلزم این نیست که غیر از همان خدای واحد هیچ چیز دیگری را به خدایی
نگیریم و مگر یکی از آن چیزهای دیگر عقاید ما نیستند؟
به محض اینکه احساس کنیم که خوش نداریم یکی از عقایدمان در بوته تفکر نقدی واقع شود و یا به ادلّه و براهین صاحبان عقاید مخالف آن گوش سپاریم، یعنی به محض اینکه احساس کنیم که خوش داریم خود را نسبت به عقاید و اقوال دیگران کَر کنیم، باید پی ببریم که در سنگلاخ عقیده پرستی گام نهادهایم و از خداپرستی دور افتادهایم."
پس از کناره گیری یونسکو ، در روز افتتاح همایش جهانی فلسفه در تهران اتفاق افتاد :
غلامعلی حداد عادل رئیس همایش در واکنش به این موضوع : " کنارهگیری یونسکو از همایش «روز جهانی فلسفه» در تهران ، بر این همایش تأثیر مثبت داشته است."
- بعد از اینکه یونسکو اعلام کرد خودش را کنار کشیده است، تعداد اساتیدی که برای آمدن به ایران داوطلب شدند، بیشتر شد."
- قوت گرفتن فلسفه طی 30 سال اخیر انقلاب اسلامی زمینهی این امر را فراهم آورد که ایران میزبان روز جهانی فلسفه در دنیا باشد.
وی، ضمن دیدار با حضرات آیات جعفر سبحانی و محمدتقی مصباح یزدی و جوادی آملی ، از این اساتید برای شرکت در همایش روز جهانی فلسفه دعوت کرد.
آیه اله جوادی آملی فلسفه را تریبون دین دانست و گفت: "باید این تریبون را به دست عقل سپرد تا دین را به بهترین شکل ترویج کند."
- این مرجع تقلید با اشاره به اینکه ارسطو، افلاطون و سقراط از شاگردان حضرت ابراهیم بودند، اظهار داشت: این افراد یا ملحد بودند و یا مشرک و وجود مبارک حضرت ابراهیم برهان را اقامه کرد ، نصیحت و موعظه کرد ولی این نصایح اثر نکرد، ایشان وارد بتکده شد و بت ها را خرد کرد و تهدیدات را تحمل کرد و درون امواج آتش رفت و آتش گلستان شد و خاورمیانه فهمید که خبری است، وی فکر حضرت ابراهیم (ع) خاورمیانه را گرفت و افلاطون و ارسطو تربیت شدند و اگر فلسفه در خاورمیانه رواج پیدا کرد به برکت دین است.
- فلسفه ریاست همه علوم را در الهی کردن ، دینی کردن و اسلامی کردن برعهده دارد و اگر شما بخواهید دانشگاه را اسلامی کنید راهش پروراندن علوم اسلامی است .
محمد حسین ایمانی خوشخو دبیر همایش روز فلسفه گفت:" ما نگرانیی در برپایی با شکوه این همایش نداریم بلکه نگران خدشه دار شدن نام یونسکو به عنوان یک مرکز فرهنگی هستیم."
- برگزاری همایش روز جهانی فلسفه میتواند ظرفیتهای بالا فلسفه اسلامی را برای جهانیان به نمایش بگذارد.
- بر خلاف تحریم اعمال شده از سوی یونسکو، تنها دو تن از مدعوین در این همایش حضور نخواهند یافت که یکی از آنها کارمند یونسکو و دیگری نیز با اعلام بیماری خود و حتی فرستادن گواهی پزشک اش برای دکتر اعوانی دبیر علمی همایش از عدم حضور خود عذر خواهی کرده است.
محمود احمدینژاد در مراسم افتتاحیه : " جمع فرهیختگانی که در یک هماندیشی به دنبال کشف حقایقاند، موجب نزول رحمت خداوند خواهد شد."
- امروز به انسان کامل و هدایت او بیش از هر زمان دیگری نیازمندیم. انسانها باید به حقیقت او برسند و او باید بیاید و تمام حقیقت خود و راه درست را عرضه کند .
انسان تا تحت ولایت انسان کامل قرار نگیرد، طعم حقیقت و شکوفایی استعدادهای الهیاش را نخواهد چشید.
پ. ن: پرسش من این است که آیا ایران در حال حاضر شایستگی برگزاری همایش جهانی فلسفه را دارد ؟
و اما سرخط خبر از وبلاگ زکی پدیا :
همایش جهانی فلسفه جهت بررسی فلسفه وجودی برخی افراد برگزار شد.
"روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی میکرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود. یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد. عشق ورزید، مورد بی مهری قرار گرفت، و زندگیش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید.
این کل داستان است و اگر در نقل آن لذت و منفعت مادی نبود همین جا رهایش میکردیم. گرچه چکیده زندگی انسان را میتوان بر سنگ قبری پوشیده از خزه جا داد، نقل جزییات همواره لطفی دیگر دارد."
ٍ
ولادیمیر ناباکوف در ابتدای کتابش "خنده در تاریکی" این گونه خواننده اش را غافلگیر می کند . اما غافلگیری های بیشتری هم در راه است . او داستان سقوط مرد داستان را طوری نوشته است که می توان آن را تراژدی و در عین حال کمدی نامید. هر قدر او ابله و مفلوک است آدمهای دیگری هستند که کثیف و هرزه اند و بقول داستایوسکی جلادی در درون خود دارند .
ٍ
آیا می توان گفت که سقوط مرد داستان به جهت خیانت اوست ؟ اما کدام خیانت ؟ او هرگز عشقی سوزان به همسرش نداشته البته ملاحت و لطف و ظرافت و مهربانی او را می پسندید و به آن احترام می گذاشت . اما پس از گرفتن معشوقه ، باز همین گونه بود. ذره ای از احترامش کم نشده بود. دروغی هم نگفته بود .
ٍ
فقط رویا و هیجان خود را با او در میان نگذاشته بود اگر هم می خواست نمی توانست . همه ما بخش تاریکی در درون خود داریم که ممکن است قادر به بیانش نباشیم .
ٍ
پس چرا آلبینوس این طور با فلاکت سقوط کرد؟ آیا این همه به جهت بلاهت و سادگی بیش از حدش نبود؟
تازه اگر قهرمان کتاب مسلمان بود به تنگنای طلاق همسرش هم نمی افتاد چون می توانست بدون آنکه همسرش را طلاق دهد با معشوقه اش ازدواج کند .
ٍ
با این اوصاف ناباکوف ، ماییم که در تاریکی باید تصمیم بگیریم به کدام سو برویم و از موجود مفلوک و غم انگیزی که در درون داریم در مقابل آن جلاد درونی محافظت کنیم .
ٍ
آیا چیزی هست که در این جدال یاری کننده ما باشد ؟
ٍ
پ.ن: کتاب " خنده در تاریکی " را با ترجمه امید نیک فرجام خواندم که به نظرم ترجمه بی نقصی است . با تمام کردن کتاب باز بیشتر به این فکر می کنم که آیا عشق ، اختراع بشر برای غلبه بر ترسهایش نیست ؟