آیا سیاست اعتدال، معتدل بودن ، اعتدال گرایی ، گفتمان اعتدال مطرح شده در رسانه های این روزها فصل دیگری از سیاست پیش بینی ناپذیر جامعه ایرانی است ؟ چرا باید کسی را پیدا کرد که وسط میدان بایستد و بگوید من هر دو طرف را می فهمم؟ آیا شکاف موجود بین طرفین با گفتمان اعتدال گرایی بصورت ریشه ای از بین می رود یا حتی ترمیم می شود ؟
می توان فرض کرد که فضای امروز جامعه ایران موقتاً معتدل است . هر دوسوی طیف احساس برد و پیروزی دارند و آینده را از آن خود می دانند. باز هم در میانه کشمکش های بر سر قدرت ، در کارزار صندوق ها اجازه داده شده است که فردی چهره شود و شعار اعتدال و فراجناحی بودن سر دهد . اما واقعیت این است که وی با شعارها و مطالباتی مجال حرف زدن و انتخاب شدن یافته است که هیچ تضمینی برای تحقق آنها ندارد. شعارهای آزادی و جامعه مدنی و حل معضلات فرهنگی و اجتماعی و شهروند کردن ملت و حتی سیاست خارجی در جهان امروز ربط چندانی به اعتدال ندارند.
اگر اعتدال روی دیگر سکه مصلحت سنجی باشد چه ؟ مصلحت هم که در سیاست معنایی جز ابهام و بی شکلی ندارد. مصلحت به سکوت واداشتن مشارکت کنندگان در انتخابات است که چیزهایی را نمی فهمند. در این صورت شکاف های اجتماعی به صورت زیر پوستی در حال گسترش و تقویت یکدیگر خواهند بود . البته ممکن است بصورت موقتی و برای مدت کوتاهی پوشانده شوند اما از بین نمی روند. بقول آن رند ویلچر نشین کفن پوشان فعلاً کفن ها را به خشکشویی سپرده اند.
نام این روند سیاست نیست . دست کم این نوع رفتار سیاسی به کار امروز نمی آید . در جامعه ما گیرم که اولویت با توسعه اقتصادی باشد و اقتصاد حرف اول را بزند به توسعه سیاسی و اجتماعی نمی شود گفت تو باید 50 سال دیگر در خانه بمانی و بیرون نیایی فعلا ما با اقتصاد سر و کار داریم آن هم در حدی که فعلا نفسی بیاید و برود. اقتصاد های سالم و قوی در دل همان جامعه مدنی و حقوق شهروندی پرورده شده اند. جامعه سیاسی ایران بیش از آنکه به سیاستمدارانی فراجناحی نیاز داشته باشد به سیاستمدارانی نیاز دارد که خط فکری و سیاسی مشخص و شفافی داشته باشند اما در زمین بازی جایی برای مخالفان باز کنند و در عین حال قادر به بازی با رقیبان سیاسی باشند. روحانی سیاستمدار معتدل امروز اگر چه لبخند می زند اما در مواجهه با درگیری های متقابل شیفتگان داخلی قدرت و نابسامانی های اقتصادی فراوان در جامعه مصرف زده ما لبخند معتدل کارساز نیست . تا زمانیکه توزیع قدرت مناسبی در جامعه روی ندهد تنش ها فقط در ظاهر و بشکل موقتی فروکش خواهد کرد. لازمه توزیع متوازن قدرت این است که سیاست های رقابتی شفاف و معینی برای کسب قدرت در کار باشد نه مصلحت. تنها در صورت کسب چنبن قدرتی است که می توان از فرد صاحب قدرت توقع پاسخگویی داشت و از وی ضمانتی برای اجرای شعارهایش خواست و در اولین گام لیست های محتمل کابینه را نه با تلفن به بالا، بلکه با خرد جمعی حک و اصلاح کرد و دست کسانی را صمیمانه فشرد که از ضرورت بازگشت جامعه مدنی سخن می گویند.
واضح است که چنین نسخه ای از درون صندوق های ما بیرون نمی آید . خروجی صندوق های ما چه از نظر محتوا و چه از نظر میزان مشارکت معمولاً بیش از آنکه مؤید سیاستی باشند در راستای سلب سیاست ناکارآمد دیگرند.
بنابراین منتظر معجزه نباید بود. ثمره این گفتمان ، حتی اگر اندکی آرامش نسبی و کم شدن فشارهای اقتصادی باشد بی شک در بلند مدت راه برای این خط مشی هموار نخواهد بود و شاید حتی به نهاد سازی های مدنی هم منجر نشود.
سلام
فرزانه عزیز از خوندن پستت لذت بردم باید بگم روحانی هم مسلما خط فکری و ساسی شفافی دارد ولی متاسفانه ما به نوعی درگیر یک حکومت توتالیرسم هستیم که مجال جوالان به خیلی از سیاست ها داده نمیشود.واینکه خروجی صندوق ها سلب سیاست ناکار امده واقعا صحیح است.حال باید منتظر بود هنوز برای قضاوت زود است!
سلام
لطف داری مریم جان . به نظرم الان همان سر بزنگاهی است که کسی در جایگاه روجانی با شفافیت خط فکری خودش را آشکار کند و بقول سرمقاله نویس روزنامه شرق که اسمش یادم نیست اعتدال را در اعتدال نگه دارد. می گوییم باید منتظر بود بسیار خوب اما منتظر بودن با منفعل بودن مسلماً متفاوت است. منفعل نبودن یعنی اعلام صریح مواضع فکری در مواردی که پیش می آید . همین الان وقتش است که اگر روحانی با فشارهایی مواجه است با مردم در میان بگذارد .
دوست من
با سلام و احترام ،
زنده یاد :" عبدالحمید ابولحمد لنگرودی " ، در کتاب " مبانی علم سیاست " چنین می نویسد:" ... سیاست ، علم به دست گرفتن قدرت است ... "
وبلاگ :" در انتظار بهار " .
سلام بر شما
بله سیاست را با قدرت کارهاست .
عالی بود عالی. اصلا نمیتونم بگم جقدر عالی. دو بار خوندم و حظ کردم. صبحم رو ساختی.. میدونم هرچند این حرفها این روزها خریداری ندارد ولی مرسی که میگی، از دل ایران، نمیتونن به تو بگن خارج نشین، نمیتونن بگن نمیفهمی مردم زیر چه فشاری هستند، نمیتونن بگن تو نمیفهمی!
مدتها بود چنین نوشته خوبی نخونده بودم ازکسی درباره سیاست ایران. مرسی و مرسی
انتظارش را نداشتم همچین صبحی بسازم برایت :)
این چیزها واقعاً مهم نیست دقت کردن و چیزهایی را دیدن که همه یا نمی بینند یا نمی خواهند ببینند همیشه هزینه دارد .
سلام علیکم
مکتوبتان خوانده شد.
انچه به ذهنم می رسد این است که باید فرصت داد تا ایشان بسترهای مناسب را فرهم کند.
فرزانه خانم با قصاص قبل از جنایت نمیتوان به آینده امیدوار بود و تدبیر کرد.
سلام
ممنون که خوانده شد.فقط ایشان ؟ به نظر شما فقط ایشان می توانند بستر های مناسب را فراهم کنند ؟ من از قصاص چیزی نگفته ام . فقط گفته ام هر کسی که اون بالاست اگر عقبه اجتماعی خودش را فراموش کند یا دست کم بگیرد سیاستمدار نیست و هیچ کاری نخواهد توانست بکند.
سلام علیکم.
من تا روز قبل از انتخابات، نظرم رأی ندادن بود. ظاهراً صدها هزار نفر مانند من، در روز آخر و ساعات آخر و دقایق آخر رفتند و رأی دادند. ظاهراً اکثر این جماعت دقیقه ی 90، رأی دهندگان به دکتر حسن روحانی بوده اند. من هم جرو آن جماعت بودم. اما بعد:
مسلماً حدود نیمی از ملت ایران، گزینه ی اولشان، حسن روحانی نبوده. در کل تاریخ جمهوری ی اسلامی، هیچ رئیس جمهوری با این درصد کم، پیروز رقابت نشده.
من گرایشی به این حرفها که «ملت به اعتدال رأی داد» ندارم. دلیلم این است، که ظاهراً «اعتدال = دکتر حسن روحانی»، و خب، نیمی از ملت ایران به ایشان رأی ندادند.
نقش ماها، رأی دادن به این و آن است، در روز انتخابات. اگر حکومت روز خاص و مسیر خاصی برای تظاهرات حکومتی اعلام کند، البته ما در آن گونه تظاهراتها هم صاحب نقش هستیم.
سلام
خیلی از دوستان و اشنایان من همین کار را کردند یعنی آخرین لحظه تردید را کنار گذاشتند . خود من هم آن روز خیلی بی تاب و مردد بودم ولی به تردیدهایم اجازه دادم بیشتر با من بمانند تا آن روز تمام شود. چون در خودم تحمل پشیمانی را نمی دیدم .
یکی از بزرگترین دلایل رای ندادنم نبودن هیچ مجرایی برای مشارکت مدنی بعد از رای دادن بود. فضای ملتهب اما زیر پوستی که همین الان در میان نخبگان جریان دارد . آنها می خواهد حرفهایشان شنیده شود اما گویا آن بالا ها صدای کیهان از هر صدایی رساتر شنیده می شود.
سلام
گوشههایی از مسائل کلانی را مطرح کردهاید.
سالها پیش یک استادی میگفت این "صندوق رأی" پاشنه آشیل این سیستم است.
من به نظرم نباید نقش کارگزار را در تصحیح و تغییر ساختارها نادیده گرفت؛ ساختارها قابل تغییر است و البته مقدمه آن تغییر در تعاریف و جغرافیای ذهنی جامعه است.
سلام
برای این پاشته هزینه زیادی هم می شود . نقش کارگزار نادیده گرفتنی نیست . اما کارگزار باید نشانه هایی از همان جفرافیایی که از آن بر آمده را داشته باشد و گرنه کار گزار آن جغرافیا نمیشود که نمیشود
سلام.
این شعار اعتدال واکنشیه به افراط و تفریطهای نامعقول دولت قبلی. از این نظر میشه امیدوار بود که تجربیات ناخوشایند ویرانگریهای قبلی کمتر اتفاق بیفته، هرچند با این نکته موافقم که اوضاع چنان درامه که چارهای جز این هم نیست.
با این حال، یادمون باشه که به قول کاتوزیان، ایران جامعهی کوتاهمدته و نباید ازش انتظار تغییرات زیربنایی داشت. موجیه که بلند میشه و میخوابه.
سلام
شعار در مقابل شعار ... من می گویم کاری از شعار ساخته نیست .من می گویم شعار دادن سیاست ورزیدن نیست . جامعه کلنگی کوتاه مدت راهی به اصلاح می یابد ؟ به نظرم می یابد اما نه در این روزها
همانطور که گفتی اعتدال در شکلی که امروز در سپهر سیاست ایران ظاهر شده بیشتر از آن که مفهومی اثباتی باشد،ناظر به نفی و سلب است و این برای جامعه ای که در حال غلیان انقلابی نیست چیز عجیبی به نظر می رسد.براستی چرا جامعه ی ایرانی حتا در شرایط ثبات و تعادل سیاسی باز هم پلاتفرم اثباتی برای پیشبرد سیاست هایش ندارد؟به نظر می رسد در جامعه ای که آزادی بیان و احزاب و اجتماعات ندارد،مردم از حاکمیت می ترسند و حاکمیت از مردم و شایعات از واقعیت قوی ترند،بی اعتمادی(حتا به آمار هواشناسی) و دروغ در جامعه موج می زند و همه و همه در حال سقوط اخلاقی اند و پایبندی به اصول رقابت مساوی و عادلانه محلی از اعراب ندارد و کسی حرف خودش را نمی تواند بزند بلکه عده ای با سوء استفاده از این فضای گنگ و مه آلود از طرف مردم حرف می زنند؛این وضعیت زیاد هم دور از انتظار نباشد.
یکی از عوامل موثر دیگر اینکه در جامعه ای که تولید ثروت در آن بیشتر از آن که ناشی از بارآوری کار و گردش سرمایه باشد متکی بر منابع طبیعی متمرکز در دست باندهایی از حاکمیت است نباید انتظار طرفداری از شفافیت و دسته بندی های مشخص از همان باندها داشت؛چرا که تاباندن نور به این تاریکخانه ی اشباح به نفع بسیاری نیست.جنبش اصلاحات که رسالتش متعارف کردن اقتصاد و تقویت بورژوازی مستقل و صنعتی و تولیدی بود به دلایل بسیار شکست خورد و لایه هایی از آن که به درستی دریافته بودند بدون روشن کردن تاریکخانه، امیدی به بسط و توسعه سیاست و جامعه ی مدنی نیست متهم به تندروی شدند و از طرف بازیگران کنونی عرصه رقابت سیاسی حذف شدند.این موش و آن غول قابل مقایسه نیستند و متاسفانه باید بگویم بدبینی ات پایه ی عینی و منطقی دارد.
تو همیشه خوب می خوانی
این کامنتت حاشیه متن نیست . مکمل چیزکی است که من نوشته ام
معتقدم باید کمی صبر کنیم و موافقم که منتظر معجزه نباشیم.
کمی که کافی نیست ماهی جان ولی بعد صبر کردن چه می شود کرد ؟ به اینها باید فکر کرد . به این که این مردم چی می خواهند باید فکر کرد.
(توصیه نخست وزیر ترکیه به باروری زنان این کشور نیز در ماه های گذشته جنجال ساز شده بود و برخی فعالان زنان و فمنیست ها این سخنان را توهین به خود تلقی کرده بودند، چرا که از نظر آنها نخست وزیر ترکیه حق تعیین تکلیف برای زنان را ندارد. )بازتاب
واقعا زنان فوق گمان میکنند که تنها آنها مخاطب این سخنانند؟!؟ و نه هم ایشان و هم مردان و کلا تمامی جامعه ترکیه ؟! و هر توصیه ای را دستور فرض میکنند!!
این تمایز و تفکیک افراط گونه غالب فیمینیستها بین زن و مرد و ندیدن سایر مصالح و تکدیدگاهی شدنشان همانقدر مشمئز کننده است که برنامه تفکیک جنسیتی گروهی دیگر!
شما لازم نبود تکرار کنید که ناراحتید ... من نمی توانم برای پیشداوری ها و سوء ظن ها و برداشت های نادرست شما کاری کنم .
سلام ، آری نام این روند سیاست نیست.
مصلحت هم که مصلحت ملی نیست بلکه مصلحت رژیم است و رئیس جمهوری منتخب هم اصولا درکی از مصلحت ملت ندارد و رای مردم به خودش را رای به امام زمان و حکومت دانسته است. این اعتدال هم بزکی است بر روی یک سیمای زشت و فرسوده و بیمار. به عبارت دیگر همه کسانی که رای داده اند مثل اقای سید محمدی رای داده اند که رای داده باشند و صحنه از حضور میلیونی مردم همیشه در صحنه خالی نماند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
هوووم!
سلام
مصلحت ملی هم که باشد مالی نیست مبهم است . می شود هر چیزی را تویش جا داد می شود به ابتذال کشاندش .
من حقیقتاً دوست دارم امیدوار باشم اما نمی توانم به چیزی غیر از آگاه شدن این نسل در بلند مدت امیدوار باشم .
یک لایه ای از شخصیت سیاسی یک نفر/جناح، آن حرفهایی است که می زند. یک لایه ای هم آن کارهاییست که میکند. من نمی دانم چرا اما به نظرم میرسد که توافقی بین سیاستمداران ایرانی شکل گرفته که لایه ی عملی شخصیتشان را نه برآمده از لایه ی زبانی، بلکه موازی آن فرض میکنند. یک موقع هایی همبستگی بین این دو لایه ی موازی زیاد تر است یک موقع هایی کمتر. شاید هم ظرفیت های بالای تفسیر در زبان ما و ابهام معنایی واژه ها به آنها کمک میکند. خلاصه که من نمیفهمم اعتدال دقیقا یعنی چی اما اگر هم می دانستم دنبال همبستگی بزرگی بین معنای اعتدال و رفتار شیخناالرئیس نمیگشتم. اعمال گذشته ی او و تیمش برایم سنجه ی معتبرتری است.
تحلیل شما به پیچیدگی های رفتاری و شخصیتی ما بر می گردد. درست هم هست یک وجه قضیه هم همین است . ما واژه ها را بکار می بریم حتی با آنها زندگی می کنیم اما به خودمان زحمت نمی دهیم دنبال معنا و مفهوم شفاف و دقیقش باشیم .
در مورد شیخ هم خوش بینانه می توان ملاک را اعمال کنونی اش قرار داد اینجا هم که خبری نیست .
1-شعارهای آقای روحانی مسکنی در برابر درد عمیق مردمه که ممکن فضای جامعه رو برای مدت کوتاهی آروم کنه ولی مسکن هیچ وقت درمان نمیکنه.
2- آقای روحانی (و تمام آنهایی که از اعتدال صحبت میکنن) تعریفی درستی از اعتدال ارایه نکردن اینکه جوری صحبت کنیم که هر دو سمت راضی باشن اعتدال نیست.
نگرانی شما به حق و مسیری که انتخاب کردید (آگاهی دادن) قابل تقدیر.امیدوارم در پیمودن مسیر موفق باشید.
من هنوز فکر نمی کنم درد عمیق مردم اینجا توسعه سیاسی و نبود آزادیها باشد هنوز هم اینجا اقتصاد و رفاه در اولویت است .منتها می شود امیدوار بود که اقلاً طبقه متوسطی که در دوره بوروکرات های قبلی شکل گرفته بود و در هشت سال اخیر بشدت تحت فشار بود و داشت به طبقات زیرین رانده می شد دوباره طبقه متوسط شود.
اعتدال در ذات خودش واژه مبهمی است . اعتدال بین کدام دو سو ؟
آیا اصلاً دو سویی در ایران به رسمیت شناخته شده است که حرف اعتدال بزنیم ؟ یا همه تابع سیاست رسمی حاکم هستند و هر کس در سوی دیگر است فتنه گر و معلوم الحال و چه و چه است ؟
سپاس از شما
بله. دقیقاً. اگر «بعد از انتخابات» هم، ماها (ماها که «ملت بزرگوار ایران» می نامندمان) مجرایی / مجراهایی برای مشارکت مدنی داشتیم، خب البته از امکان «انتخابات» (که روش معقول مبارزه در جوامع نسبتاً متمدن است) استفاده می کردیم. با رغبت هم استفاده می کردیم. استفاده کردنمان عمدتاً سلبی نبود.
کار خوبی کردی رأی ندادی. آفرین.
ساختن مجراهایی برای مشارکت مدنی نیاز به مدارا و تساهل دارد . مهم ترین این مجراها رسانه های آزاد . کانون های فرهنگی و هنری و ادبی ، انجمن ها ، فضای مجازی و... اند.
همه می دانیم که هم اکنون یا نیستند یا اگر هستند با چه ملاحظاتی روبرو هستند .
درود
جناب سید محمدی عزیز در سیاست باید موضع قاطع و راسخ داشت نه موضع دست به عصا. همواره باید دید رژیمی که به "انتصاباتی" به اسم انتخابات فرمان میدهد آماجش از چنین کنشهایی چیست؟! من که شک ندارم هدف فریب مردم و تحمیق و استحمار توده ها بوده است و رژیم نیز در این میان هم اینک برنده است. این که همه ی گروهها از چپ و راست و بالا و پایین خرسندند و با رژیم "بیعت" آری "بیعت" کرده اند (تاکید میکنم!) به نظر من خطرناک است. بنده تا زمانی که یک انتخابات آزاد و دموکراتیک که در آن همه ی اقشار جامعه ی ایرانی حق انتخاب کردن و حق " انتخاب شدن" (تاکید میکنم) داشته باشند از مسلمان (سنی و شیعه) از مسیحی و زرتشتی و یهودی و بهایی و درویش و مارکسیست گرفته تا بی دین و بیخدا و ... آری تا چنین زمانی در هیچ "نمایش و بازی" انتخاباتی!! انباز نخواهم شد. چرا که نیک میدانم با این کار تنها به یک رژیم غیر دموکراتیک مشروعیت و حقانیت دموکراتیک بخشیده ام و از دید من این یک گام است به عقب. آری چنین نخواهم کرد حتا اگر لازم باشد از گرسنگی بمیرم. مردم ایران نیز یا موضع قاطع در برابر رژیم میگیرند یا نمی گیرند. حالتهای دیگر شترسواریِ دولا دولاست و یکی از عللهای شکستهای پیوسته ما نیز همین ورد زبان بوده است: "صبر کنید ببینیم چه میشود!". چیزی که با روان ما ملت اهلِ توکل و توسل! خوب دمساز است . من قول می دهم که هیچ نمیشود و 8 سال دیگر هم تمام میشود و ما باز هم همین جا هستیم و باز .... !
سوای سیاست، ما ایرانیان نیاز به یک خانه تکانی روح داریم. تا این خانه تکانی صورت نگیرد حتا اگر رژیم ج .ا هم برود دَر بر همین پاشنه می چرخد. کُجاست میرزا آقاخان کرمانی که می گفت:
[ این مردم شیعه یک مصلحت جزئی موقت و گذرا را به صدها مصلحت و حقیقت بزرگ ترجیح میدهند].
ما تقریباً بویژه در میان قشر مذهبی مان همان مردمیم با همان روحیات شیعی دوران قاجار.
جناب سید عباس سید محمدی عزیز دموکراسی حکومت مردمان برابر است. حکومت انسانهایی که به قول اخوان ثالث از نداشتن لقبهای درشت و دهن پرکن عاری ندارند. این سخن را توهینی از جانب من مشمارید اما آیا می دانید یکی از علل بنیادین بیچارگی و فروماندگی ملت ما همین عنوان "سید" و سیادتی است که بر پاره ای از مردمان ایران به راست یا دروغ بسته اند؟ آیا از دل "سیادت" یکی از "سادات" نیست که خون ما "ملت" را در شیشه کرده اند تا "امت" ناکجایی اسلام زنده و سرپا بماند آیا وقت آن نرسیده است که شما دوست عزیز نیز از خود بیاغازید و همچون اخوان با خود زمزمه کنید:
"من یقین دارم که در رگ من خون هیچ رسولی و امامی نیست نیز خون هیچ خانی و پادشاهی نیست وین ندیم ژنده پوشم دوش با من گفت و اندرین بی فخر بودن ها گناهی نیست"
بکوشید خاکی باشید سید جان! و نیک بدانید که سیادت هر چند که مایه ی فخر برخی شیعیان است اما نه مبنائی قرانی دارد چرا که : "پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد" و نه مبنایی انسانی چرا که باور به لَقبی و سرَنامی که انسان را به سبب نسبش متفاوت با دیگران جلوه میدهد (وگرنه اصلاَ چه نیازی به یدک کشیدن این نام یا لقب است) نوعی نژادپرستی پنهان پوشیده در لباسهای یک مذهب لبریز از قوانین تبعیض آمیز و خرافه است.
میدانید که این سادات فرمانفرما به اسم "سَهم امام زمان" چگونه سرمایه های ملی ایرانزمین را به یغما برده اند پَس چرا باز خود را ملقب به لقبی می دانید که امروزه بیش از هر چیز صفت تاراجگران است؟!! می دانم که از من بی دین دلگیر خواهید شد اما برای این که دلتان را به پرتوی از نور حقیقت روشن کنم به شما پیشنهاد می کنم. کتاب "مسأله خمس مأخوذ از کتاب و سنت" حیدرعلی قلمداران : http://www.qalamdaran.com/ و نیز کتاب "بررسی علمی در احادیث مهدی " اثر علامه سید!!!! ابوالفضل ابن الرضا برقعى قمی تهرانی: http://www.borqei.com/ را بخوانید تا شاید شما نیز که چون من گاهی با مذهب شیعه و اصولش دمخورید بتوانید سره را از ناسره بازشناسید و به جای یدک کشیدن لقبهای دهان پر کن، نغمه ی حقیقت سر دهید. یادتان باشد که مساله بنیادین ما ملت مساله بنیادهای اندیشگی است یک جنبه اساسی اش مذهب است که بزرگان مان مستقیم بدان نمی پردازند!
البته هنوز فراموشم نشده که زمانی به من گفتید "سید" اسم من است. با اینحال هنوز پس از چند سال در شناسنامه وبگاهتان درج است که: "ظاهراً نَسَبَم به حضرت امام علی بن حسین بن علی بن ابی طالب می رسد" و ...
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
امیدوارم صراحتم را حمل بر بی ادبی منمایید. پیروز باشید
دوست عزیز وبلاگ جالبی دارید خوشحال میشم باهم تبادل لینک داشته باشیم :)
من وبلاگ شما را دیدم همان یک بار کافی بود !
سلام.به نظرمن موضوع روان شناسی اجتماعی ما ایرانی ها رو نباید فراموش کرد.اولا ایران در شکل امروزی اش با این ساختارهای اجتماعی ،سیاسی و فرهنگی ظرفیت یک انقلاب دیگر را ندارد.ثانیا ایرانی ها به کرات در تاریخ ثابت کره اند که ظرفیت زیستی دوام اوردن حتی در بد ترین شرایط ممکن را هم دارند.پس نمی شود گفت بگذار تا گندش دربیاید ! ما به تاریخ پر از گند و کثافت عادت داریم !خیلی هم نمی شود به داشته های معاصرمان دل خوش کنیم .مثلا همین تاریخ مشروطه !من با نظر کسانی که انقلاب مشروطه را یک انقلاب شهری و مدرن می دانند مشکل دارم .به نظر من انقلاب مشروطه بیشتر یک تجهیز و گروهبندی نیروهای نخبه ی سنتی جامعه ی ایران (بازار ،روحانیت و بازوی نظامی آنها یعنی طوایف و ایلات و گروههای قومی بود).با این شرایط می ماند حاملان واقعی تغییر در ایران امروز و دیروز که حتی در عصر اطلاعات هم توانایی چندانی برای سازماندهی خودشان حول تغییرات جدید را ندارند.مساله بیشتر آشفتگی و تسلیم پذیری ماست.خب اعتدال هم در این بین راهکار خوبی برای راضی کردن خودمان است.در همین جنبش سبز هم به نظرم از همان ابتدای حصر میر دنبال کسی و چیزی بودیم تا بیرق را بگیرد و بتازد.میر فکر اینجایش را نکرده بود که ما حالا دیگر خمار مذهبیم نه نشئه ی ان مثل اول انقلاب .توی همین خماری طبقه ی متوسط را ببین ! دوباره برگشته سرهمان بازی قدیمی سیاست ایران یعنی رانت گرفتن و نگه داشتن اش .خب نمی شود در این گیر و دار طبقه کارگر و فرودست را محکوم کرد که چرا به خیلی چیزهای دیگر می چسبد.نچسبد چه کند؟ در خیابان حسرت ماشینهای شاسی بلند فرصت طلبان را بخورد؟با حسرت به سبک زندگی شان نگاه کند؟با من و تو بازی شبکه های خارجی (تبلیغ دائمی شکم و زیرشکم به نام هنر و سیاست و فرهنگ )خودش را مشغول کند.به تجربه یاد گرفته خیلی از چیزهایی را که ندارد با ادا درآوردن و نمایش بازی کردن می شود بدست آورد ،مثل طبقه ی متوسط که ادای فرهنگ و علم و هنر را در می آورد و یکی از قدرتمند ترین سیستم های روابط عمومی را در خارمیانه برای سیاستمدران سنتی که هنوز فرق رایانه با یارانه را نمی دانند تجهیز می کند.همه ی اینها را می بینیم توی جامعه.خب همین می شود .زنانه کردن سیاست اجتماعی و مردانه کردن قدرت اجتماعی ! همدیگر را هم خوب پوشش می دهند انگار! همین ترکیب چندش آور ملت همیشه در صحنه را نگاه کنید! بیشتر به این می ماند که ملت انگار دائم می باید فیلم صحنه دار بازی کند تا آقایان ارضا شوند !به هرحال مشکل از یک یا دو عامل نیست .برای ما (یعنی همان ملت همیشه در صحنه ) هم لابد کیف هایی دارد این نمایش های صحنه دار!گاهی وقتها آدم خودش نمی فهمد که دارد خودارضایی می کند، وقتی که هیچ معنای جدیدی به رابطه ای که ما با دور و برمان داریم برقرار نمی کنیم یا نمی توانیم برقرار کنیم .هیچ کس (من جمله حود من هم )هم تافته ی جدا بافته نیست که با چند کلمه اینجا و آنجا نوشتن خودش را غسل تعمید بدهد و ادای راهبری و راهنمایی خلق الله را دربیاورد.مذهب هم این وسط به قول مارکس افیون توده ها بود برای تسکین تاریخ !ولی افیونی که حالا خماریش به ما رسیده !مذهب 34 سال پیش نعشگی می اورد ،خب همان یکبار استعمالش برای معتاد شدن یک ملت کافی بود،اما قاچاقچی های مذهبی با ان به قدرت و ثروت بی انتها رسیدند.حالا دنبال مخدر جدیدی این 30 سال دربه در می گردیم .خانم فرزانه این ملتِ معتاد فقط چیزی می خواهد برای تسکین .فراموش نکنیم که معتاد مجرم نیست ،یبکه بیمار است.(متن ویرایش نشده و سریع نوشتم .خوانندگان هوشیار محتوا و فرم را در ذهن شان اصلاح کنند)
سلام بر شما و شمایان
در نوشتار من نه نسخه انقلاب پیچیده شده و نه نسخه بذار گندش در بیاد اصولاً نسخه ای در کار نیست تا جایی هم که می شود از مردمان نسخه پیچ باید حذر کرد. تا همین مردم متوسط بقول شما پیچیده و حسرت به دل ندانند و نفهمند که چه می خواهند هیچ تغییری در کار نخواهد بود. بله مشروطه را نمی شود یک انقلاب شهری و مدرن به حساب آورد اما چرا در میان آنان که شمرده اید روشنفکران نیستند ؟
درست که گاهی طبقه متوسط و نخبگان و روشنفکران به هرزگی فکری مشغولند و در اختیار طبقه حاکم اند اما همیشه که این گونه نبوده است . منظورتان را از برخی اصطلاحات متوجه نشدم ولی می توانم خلاصه کنم که دیدگاههای چپ که نیامده نسخه می دهند چندین بار در این دیار امتحان شده و جواب رد گرفته اند. این ملت بیمار قبل از شناسایی دردش بارها توسط آقایان نسخه پیچ تا دم مرگ رفته است .
استاد سوربنمان که طباطبایی باشد با آن بلاهت بااتیکتش در برخی اظهارنظرتش ، تکلیف فرزانگانمان هم معلوم است!
من هم به شما حق میدهم که ناراحت باشید فرزانه ی دوران! بگذار جوابی را که قبلا در ایمیل برایت نوشته بودم اینجا بیاورم تا دوستان هم علت ناراحتی عمیق شما را دریابند:
شما بدیهیات را چنان برای آدم توضیح میدهی که نشان میدهد گمان میکنی طرف صحبتتان با آنها بیگانه است! لحن عصبی داری فرزانه و ظاهرا با کتاب خواندن این لحن عوض نخواهد شد. هر چقدر ادعا بکنی که روحیه مردستیزی در تو شکل نگرفته است ، باز ادبیات و رفتارت خلاف آنرا نشان میدهد. بنظرم قبل از هر کاری بهتره دوسه ماه بری تو لاک خودت و تمرین آرامش بکنی. تا آرامش نداشته باشی بجایی نخواهی رسید. من هر چه سعی میکنم رابطه و دیالوق معقولی برقرار بکنم شما تنش زایی میکنی.
شما که در به کار بردن کلمات مصنوع فرهنگستان گوی سبقت را حتی از خود پارسیان میربایی ( شاهدش بکار بردن کلماتی چون سنجه و ...) و گمان میکنی اینگونه فصیحتر و زیباتر است و باسوادتر بنظر می آیی ! شما که با ادبیات خودت حال نمیکنی و با آن بیگانه ای. و لاقل این را نیاموخته ای که در روزگاری که آموزش زبان مادری بایکوت است ، عدم کاربرد کلمات مصنوع فرهنگستان- حتی الامکان - بعنوان نوعی مبارزه منفی از کوچکترین کارهایی است که یک آگاه به زمانه و حقوق کامل خویش میتواند انجام دهد ، و فقط حقوق زنان را حق خود میدانی . حقی که ما نیز بدان معترفیم. مدعی هستی که امثال من راه افراط میپیماییم اما خود را در خط اصیل اعتدال میبینی. طبیعی است هر کسی خود را در حد اعتدال ببیند اما فرار از دیالوق و اصرار بر یافته های قبلی خود از عقلا پذیرفته نیست.
شما که لحنت در مکالمه با مردان و زنان کلی فرق میکند ،با رفتارت نشان میدهی که در خامی دست کمی از آنانی که میخواهی دور خودت جمع بکنی نداری.
یک پیشنهاد ساده دادم و آن اینکه مردان را در جلساتی که به نوع بشر مربوط است اجازه حضور دهید و شما 10 تا اما و اگر آوردی بدون اینکه دلیل موجهی به دست دهی. این کار چنین تداعی میکند که میخواهی خامانی را به شیوه ی خود پخته و سربازگیری کنی آنگاه به جنگ دشمن - به زعم خود سیستم مردسالار- بروی. و در این جنگ تنها نباشی. از شما بعید است با اینهمه کتابخواری چنین سطحی رفتار کنی.
تا وقتی نتوانی ارتباط مفهومی با جامعه مردان برقرار کنی و تنها مردانی را که تاییدت میکنند بپسندی، بجایی نخواهی رسید.
دور زدنهای زنانه و حرفه ای را کنار بگذار و کمی با خودت رو راست باش. که این میدان جای زرنگ بازیهای ظریف زنانه نیست . ناپرهیزگاری و نداشتن تقوای فکری در مباحثاتت موج میزند و نتیجه اش اینکه من ندیدم جایی از وبلاگت کوچکترین اعترافی به کوچکترین اشتباه فکری و اصلاح متعاقب آن داشته باشی. غرور چیز خوبی است اما به اندازه اش.
میتوانی با برچسبهایی مثل سوءظن و ... خود و وجدانت را تبرئه کنی اما واقعا میتوان برای امثال شما که سرخوردگی از زندگی خانوادگی آنها را به بیراهه ی افراط در وادی فمینیسم میکشاند و با این افراط راه را بر مطالبه حقوق زنان از طرق معقول و معتدل میبندد ، کاری کرد؟
پاسخ شما را دادم ، برای ناراحتی تان کاری از من ساخته نیست.
برای دوری از سوتفاهم: تقوای فکری و .... هیچ ربطی به تقوای رایج اصطلاحی ندارد.
"دیدگاههای چپ که نیامده نسخه می دهند چندین بار در این دیار امتحان شده و جواب رد گرفته اند."
فرزانه جان دوست دارم در مورد این سطر از پاسخت به "من و ما" حرف بزنیم.کلمه به کلمه و مو به مو.د.اول از "دیدگاههای چپ"شروع کنیم.می دانی که در ادبیات مصطلح سیاسی دیدگاههای چپ و راست طیف وسیعی از ترندهای مختلف سیاسی را در بر می گیرند.به طور مثال از فاشیست ها،گروه های ضد مهاجر،دموکرات مسیحی ها، تا فمینیست های لیبرال،لیبرال دموکراسی و نئو لیبرال ها و ... اغلب جزء گرو ههای راست (برخی با گرایش به میانه) و مجموعه ای از سوسیال دموکراتها،ضدامپریالیست های ناسیونالیست،آنارشیست ها،کمونیستها،فمنیست های سوسیالیست،جنبش های ضد جنگ و جهانی سازی سرمایه داری،سبزها و اتحادیه های کارگری و ... جزء گروه های چپ(برخی با گرایش به میانه) قلمداد می شوند.بگذریم از این که این اصطلاح چپ و راست چطور متداول شد،شخصن هرگز این عبارت چپ و راست را به شکلی که در اینجا استفاده کردی به کار نمی برم چون از دقت بسیار پایینی برخوردار است و دیدگاه های بسیار گوناگون و بعضن آشتی ناپذیر را در یک خط و زیر عنوان چپ یا راست به صف می کند.همانطور که لیبرال دموکراسی با فاشیسم مرز بندی دارد کمونیست ها(که خود به دسته های مختلفی از مارکسیست-لنینیست ها،مارکسیست های ارتدوکس،تروتسکیست ها،اوروکمونیستها و انواع کمونیسم جهان سومی و ... تقسیم می شوند و بسیاری اعدام شدگان و قربانی های استالین کمونیست های درجه 1 مثل کامنف و زینوویف بودند) و آنارشیست ها تاریخن اختلافات وسیع و عمیقی داشته اند که مطمئنن تندروهای شان از اینکه نامشان در یک جبهه آورده شود به هیچوجه راضی نخواهند بود.نمی خواهم زیاد طولانی و حوصله سر بر بنویسم بنابراین اضافه کنم که این گروه های مختلف چپ نظرات بسیار مختلف و متفاوتی از جمله درباره ی قشربندی های اجتماعی(با دیدگاههای متفاوت درباره ی طبقه کارگرو متوسط و ...)دارند و همینجا این قسمت را تمام و سراغ کلمه بعد می روم:"نیامده".واقعن نفهمیدم منظورت از نیامده چیست؟از کجا نیامده (آمده)اند؟به کجا نیامده(آمده)اند؟ چه کسانی اینجا "بوده اند" که اینها از جای دیگر "آمده اند"؟
کلمات بعدی "نسخه می دهند".خوب می بینیم و می شنویم که این روزها همه نسخه می دهند.این که اشکالی ندارد.حسینیان و کوچک زاده نسخه می دهند،توکلی و علی مطهری نسخه می دهند،خاتمی و حجاریان و عباس عبدی نسخه می دهند،سلطنت طلبها و مجاهدین و مشروطه چی ها و ... نسخه می دهند.خب "چپ ها" هم جز این کاری نکرده اند.کجایش اشکال دارد؟چرا آنها باید ساکت باشند؟
"در این دیار امتحان شده اند؟" دوست دارم بدانم کجا و کی امتحان شده اند.نه اینکه فکر کنی نظر من غیر از این است.واقعن می خواهم نظرت را بدانم و ببینم که کجا امتحان شده اند؟و چه کسی به آنها جواب رد داده است؟در تحلیل های اجتماعی امتحان شده اند؟قبول است و با تو موافقم که بسیاری شان هم کاملن ردند و بعضی ها هم خطاهایی داشته و دارند که البته و صد البته از خطاهای جبهه ملی و نهضت آزادی و اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی و روشنفکران دینی بیشتر نبوده و نیست.یکی از فاحش ترین خطاهای شان به نظر خود من عدم حمایت شان از بختیار در سال 57 بود و یا حمایت حزب توده ی دست نشانده از سیاست های دولت شوروی(اینجاست که می گویم بسیاری از چپ ها تضادهای آشتی ناپذیری با هم دارند.بسیاری از کمونیست ها حزب توده را حزبی غیرکارگری و غیر کمونیست و خائن و سازشکار می دانند)بگذریم و بماند برای بعد.اما اگر منظورت در امتحان شدن در حکومت داری است که می دانیم "در این دیار" اینطور نبوده است.
همینطور دوست داشتم با "من وما" بحثی داشته باشم که متاسفانه الان فرصتی برایم نمانده.اگر هستی و اینجا را می خوانی بگو تا کمی تو سرو کله ی هم بزنیم.
چقدر عالی ! این طور دقیق بحث کردن است که دنبالش آدم چیز یاد می گیرد . خیلی هم خوب است . برویم سر جمله من .
من سعی می کنم مورد به مورد پاسخهایی که به ذهنم میاد را بنویسم :
1- استفاده من از کلمه چپ دقیق نیست . درست می گویی چپ طیف بزرگی از افکار و گرایش های سیاسی را در بر می گیرد . اتفاقاً دیروز یک مقاله از دکتر صادق حقیقت می خواندم درباره آشفتگی مفاهیم سیاسی در ایران یکی از مصادیق آن استفاده روزنامه ای از کلمات چپ و راست بود آنجا گفته شده بود که ما حتی زحمت تفکیک چپ اقتصادی و چپ سیاسی را هم به خودمان نمی دهیم .
2- تفکرات و دیدگاههای چپ اگر چه گسترده و متکثرند اما می توان مخرج مشترک همه انها را این موضوع گرفت که آنها تمام نهاد های دنیای مدرن از قبیل دولت و قانون و دموکراسی و حتی علم را عناصر فریب و اغفال و استثمار می دانند. در این جمله من می توان از این هسته مشترک بجای چپ استفاده کرد.
3- منظورم از نیامده این است که در بدو مواجهه بدون شناخت سراغ نسخه دادن می روند. این تفکر غالب چپ هاست که دنیا را متشکل از تضادهای آنتاگونیستی می دانند و می خواهند برای از میان برداشتنشان نسخه و راه حل بدهند.
4- چیزهایی که من گفتم نفی کننده دستاوردهای درخشان روشنفکران چپ در دنیا نیست .برخی از آنها در خدمت خلق بوده اند نو آوری های فکری داشته اند. اما می توان به جرات گفت آنچه بعنوان جریان روشنفکری چپ در ایران دیده ایم دستاوردی جز انتقام گرفتن از خلق نداشته اند. فکر کن منظورم در حد همان تریپ های رنسخه پیچ روشنفکری است نه صاحبان قدرت . از نمونه های التقاطی اش بگیر تا نمونه های خالص تر . روزنامه نویس و شاعر و نقاش و استاد و... جز توطئه انگاری و عدالت دوستی عام گرایانه چه گلی بسر این مردم زده اند ؟ گیرم که زندان رفته و زجر کشیده باشند .
روشنفکر علاوه بر منتقد بودن باید اهل تدبیر و تامل و مسئولیت و دقت و هدفداری هم باشد . شاید در آن دسته ها هم کسانی این چنین بوده اند اما اگر من نام نبردم چون می خواستم نتایج برایند جریان چپ را بگویم .
سلام
اعتلاد فقط یک شعار است که می توان از آن برای بازی استفاده کرد چون اگر روحانی با این شعار جلو نمی آمد هرگز تندروهای دارای قدرت به او اجازه بالا آمدن نمی دادند همین طور که الان می بینیم سر کابینه دعواست. ولی در شرایط موجود که قدرت در دست گروه کوچکی قرار گرفته بود و هر مخالفی حذف می شد فردی چون روحانی نیاز انقلاب بود وگرنه فرو می ریخت. می بینیم که این روزها همه به جان هم یا در اصل به جان انقلاب افتادند.
انقلاب زنده است تا هاشمی زنده است یا بر عکس که اصلی ترین پشتیبان رئیس جمهور جدید هم اوست
سلام
فکر می کنم روحانی خودش هم نمی دانست که دارد با این شعار جلو می آید در واقع روند اتفاقات طوری شد که این شعار از زبان او شنیده شود.
خوشحال میشم نظرتون رو درباره ی مطلبی که نوشتم بدونم
و نظر هر ترک و قومیت ِ دیگه ای رو
آقای اردوغان شما هم بیاید(با تعصب ِ کمتر لطفا!)
حتماً :)
شاید 20 سال باید بگذرد تا شما بتوانید به نقد اکنون خود بپردازید. شاید !
بشرطیکه تا 20 سال آینده غیر از نشخوار دستاوردهای فعلی ،مچوز تلنگر جدی بر مغزمان داده باشیم.
تمام
ولی من اطمینان دارم 40 سال هم برای شما کافی نیست تا از اثرات سر گیجه ی به دیوار خوردنتان خارج شوید .
باز هم تاکید می کنم، تا وقتی که از اصطلاحات کلی استفاده می کنیم نتیجه ای که می گیریم نمی تواند راضی کننده باشد.پس به جای "چپ"(که شامل خمرهای سرخ هم می شود که می خواستند شهر را به عنوان مظهر مدرنیسم و زندگی بورژوایی نابود کنند و مردم را به زور به روستاها می کوچاندند!) به موضع مارکس در مقابل مدرنیته اشاره ای می کنم.مارشال برمن در کتاب خواندنی "تجربه ی مدرنیته" که مراد فرهادپور آن را به فارسی برگردانده در این باره اشاره ی جالبی دارد.برمن معتقد است که مارکس عاشقانه بورژوازی و مدرنیته را می ستاید.آنجا که با لحنی شاعرانه از دود شدن هر آنچه که سخت و استوار است و در برابر روند مدرنیزاسیون قرار گرفته،سخن می گوید و از محو روابط عقب مانده و دست و پا گیر اجتماعی و اقتصادی عصر فئودالیته شادمان است.هر چند که به نظر او بورژوازی در مبارزه با این مظاهر کاملن صادقانه عمل نکرده و نقد مذهب را مثال می آورد و معتقد است که بورژوازی زمانی فهمید که مذهب در حفظ قدرت به کارش می اید از آن مواضع کوبنده ی عصر روشنگری عدول کرد و به شیوه های مزورانه سعی در تقویت ان نمود.مارکس علاوه بر ستایش جنبه های مثبت،جنبه های منفی توسعه را هم زیر نقد بی امان خود گرفت.استثمار و سرکوب کارگران و بحران های ادواری سرمایه داری را در گروندریسه و کاپیتال بررسی و تحلیل کرد و بیطرفی دولت ها در قانونگذاری را در تحلیل مبارزه طبقاتی در فرانسه زیر سوال برد و بر این باور بود که در جامعه ای که سود و انباشت سرمایه محور آن است بیطرفی امری دروغین است یا علاوه بر داشتن "حق" برای شهروندان آزاد باید به زمینه های مادی تحقق آن نیز پرداخت در غیر اینصورت بسیاری از این حقوق فقط روی کاغذ و "صوری" خواهند بود.مارکس دولت و نهادهای نظامی را نه تنها ابزار سرکوب می دانست بلکه معتقد به محو کامل آنها و استقرار خودگردانی با ابزارهای دموکراسی مستقیم در جامعه ای بود که به قول خودش در آن"سعادت همگان در گرو سعادت تک تک افراد است".پیشنهاد من برای شناخت بیشتر موضع مارکس در مقابل نهادهای مدرن در درجه ی اول خواندن آثار مارکس و بعد کتاب خواندنی برمن است.
هر چند حرفی تکراری ست ولی باز هم می گویم که مارکس نه پیامبر بود نه شیطان.او متفکری بود که زندگی اش را صرف شناخت و مبارزه عملی کرد.بنابراین مثل هر کس دیگری نقدهایی متوجه عملکرد و تفکرش هست ولی اگر ما نقدی داریم بهتر است با شناخت کامل داشته باشیم و قبل از هر کسی سراغ خود او برویم.به هر حال او بیشترین تاثیر را بر انسان های بعد از خودش گذاشت و بیخود نبود که در نظر سنجی سال 1999بی بی سی که در آن از مردم سراسر جهان نظرخواهی شده بود مردم او را مرد هزاره ی دوم برگزیدند.
اما در مورد اعتقاد چپ ها به تضادهای آنتاگونیستی باید بگویم که اینها ربطی به اعتقاد داشتن یا نداشتن کسی ندارد.تضادهای آنتاگونیستی در دنیای ما به صورت عینی وجود دارند.کشمکش هر روزه و مکرر در دوره های مختلف تاریخی آن را جلوی چشم ما می گذارد.همین دیروز داشتم نمودارهایی را در مورد شاخص های رفاه در اروپا و آمریکا نگاه می کردم.آنها نشان می دادند که از سال 1975 به بعد به طور پیوسته و دائم سطح زندگی نسبت به ان سال های طلایی دهه 60 تا اواسط دهه 70 افت کرده و مزد بگیران به طور مداوم تحت فشار بیشتری برای تامین هزینه های زندگی و برخورداری از حقوق بیمه و بازنشستگی قرار داشته اند.مطمئن باش این مساله مطلوب کسی نیست و اگر اختیاری در کار بود دولت ها چنین مشکلاتی را حل می کردند ولی بحث بر سر گریزناپذیری حل بحران ها در چارچوب موجود است. این چارچوب و جبر خرد کننده اش باید هر روز به نفع اکثریت کارکن جامعه تعدیل شود و روزی فرا برسد که انسان های زنده و طبیعت بر سودآوری کور و بی مغز اولویت داشته باشند.
مظلومیت برای کسی مشروعیت نیاورده است.موافقم.چپ ها بیشترین سرکوب را قبل و بعد از انقلاب متحمل شده اند اما این نباید چشم ما را بر انتقاد از آنها ببندد.انتقام گیری را نمی دانم منظورت چیست ولی نگاه شرقی و عقب مانده ی حاکم بر روشنفکران چپ خلقی و توده ای بدون شک ضربات کاری خود را بر روند آگاهگری وارد کرده است.البته مثل تو معتقد نیستم که این ضربات بر "خلق" وارد شده چرا اکه ضربه ی اصلی را بر خلق خود او و کسانی وارد کردند که به توهم ویرانگرشان به برخی جریانها(که هر چه بودند چپ نبودند) دامن زدند.
خوب بگذار بگویم که روشنفکران چپ جز توطئه انگاری و عدالت گستری عام گرایانه چه کردند؟مشارکت و به نوعی پیشقراولی در روند تاسیس کانون نویسندگان ایران و ترجمه و تالیف بسیاری آثار گرانبهای هنری و ادبی(بالاخره گرایش به چپ(حداقل در آن حد عدالت گستری عام گرایانه) بزرگ علوی،شاملو،عبدالحسین نوشین،به آذین،صمد بهرنگی،هوشنگ ابتهاج،غلامحسین ساعدی،مرتضی راوندی،کسرایی و... بر کسی پوشیده نیست.هر چند که شخصن درستی و نادرستی اندیشه ها را به اشخاصی که به آن سمپاتی داشته اند نمی سنجم و معتقدم چپ بودن یا نبودن هر کدام از افرادی که نام بردم نه به اعتبار "چپ" می افزاید و نه از آن کم می کند))،هر چند این بزرگان با شدت و حدت متفاوت، متاثر از خطاهای استراتژیک چپ در زمان خود منشاء خطاهایی بوده اند ولی انصاف نیست که روشنفکران چپ را اینگونه برانیم که رانده ای.همینطور باید به افشاگری های روشنگرانه و مقاومت بسیاری از فعالان چپ در زندان و تبعید اشاره ای مختصر !(از سر ضرورت) داشته باشم.که بسیاری شان به چرا مرگ خود اگاهانی بودند که حداقل "دمی در این ظلام درخشیدند و رفتند" و قلب های بسیاری را در دل این ظلام امیدوار کردند که می شود "در فراسوی دهلیزهایش به امید دریچه ئی دل بست".مراقب باشیم که آن سوی سکه ی کسانی نباشیم که این مبارزان را در هاله ی تقدس و قهرمان و شهید سازی های شرقی قرار می دهند و به این ترتیب از نقد تفکرات شان جلوگیری می کنند.
شکی در این نیست که چپ معادل مارکس نیست . همان گونه که معادل خمرهای سرخ نیست . اصولاً چپ واژه دقیقی نیست و گفتم که موافقم با بکار نبردن واژه ها . موافقم با تعمق و غور کردن در واژه ها
من هم می گویم مارکس را باید با آثار خودش شناخت . من تاکنون کتاب به قلم خود مارکس نخوانده ام .ولی باید بخوانم . اما تا آن موقع نباید فکر کنم ؟ نباید چیزی بگویم ؟ قضاوت و حرف الان من که مطلق نیست . تفسیر و فهم آثار مارکس هنوز هم جزء پروژه های پژوهشی دانشگاههای دنیاست . مارکس در ادامه هگل مبدع جریان فکری بزرگی است که دستاوردهای فلسفی و فکری درخشانی داشته است . من از نبوغ مارکس در شناخت جامعه و طبقات آن لذت می برم . جامعه شناسی سیاسی بدون آثار مارکس به هیچ نمی ارزد. اما گمان می کنم تعداد مارکسیست هایی که تمام آثار مارکس را خوانده و فهمیده باشند به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد در مورد وطنی ها که با اطمینان این را می گویم . کتاب برمن را دارم و دلیل خریدنش هم همان جمله درخشان رویش بود هر آنچه سخت و ... هنوز موفق به خواندنش نشده ام . ولی حتما خواهم خواند.
چیزهایی که درباره افول سرمایه داری گفته ای ربطی به بحث فعلی ما ندارد . من در صدد تطهیر مدرنیته نیستم . مدرنیته را باید بیرحمانه نقد کرد اما نقد تماماً ویرانگری نیست . بخصوص نقد تماماً افشا گری نیست . گفته ای روشنفکران چپ مقاومت و افشاگری روشنگرانه کرده اند. همیشه نه ولی خیلی وقت ها افشاگری آنها به درست کردن شایعه و توهم بیشتر می ماند . خودت بگو سنت لنین چیزی برای افشاگری ندارد ؟ آیا افشاگری فقط باید در مورد راستی ها و لیبرال ها صورت بگیرد ؟ دوباره می پرسم حاصل پراگماتیستی این روشنفکری ها چه بوده است ؟
پایگاه روشنفکر می شود افشاگری ! خوب وقتی چیزی برای افشا شدن وجود نداشته باشد لابد باید چیزی خلق شود تا افشا شود .
من همه روشنفکران چپ را نرانده ام . به برخی از نامهایی که برده ای علاقه دارم آثارشان را خوانده ام و معتقدم مبارزه آنها خالصانه بوده است. اما نمی خواهم از آنها کیش های شخصیت غیر قابل نقد ساخته شود. در نامهایی که برده ای جلال آل احمد و شریعتی را هم می شود جا کرد و لازم به تکرار نیست که با توهمات دست چندم آمده در آثار آنها چه فجایعی همین اطراف رخ داده است ؟
بهر حال همه این حرفها شخص من را از خواندن و بیشتر فهمیدن و دانستن بی نیاز نمی کند . من همچنان در حال جستجو و خواندنم .
درجایی فرموده ای : روشنفکر علاوه بر منتقد بودن باید اهل تدبیر و تامل و مسئولیت و دقت و هدفداری هم باشد .
چقدر زیبا شعار میدهی ایرانی!
ما درد دیوار خوردگی را با بهتر از آن معاوضه کردیم! نیازی نیست جزئیات زندگیمان را بدانی هر چقدر هم کنجکاو باشی فایده ای ندارد! اما تقریبا مطمئنم هیچیک از مردان همکلامت در اینجا نمیتوانند 2 شاعت تو را در یک زندگی انسانی تحمل کنند. مشخصه امثال تو همین است نه ژستهای روشنفکرانه و فیلسوفانه ات.
والسلام و بقول پان ایرانیستها : بدرود!
بله برایتان بهتر است معاوضه بفرمایید ... اینجا تدبیر و تامل و مسئولیت و دقت و هدفداری یعنی اینکه به هر درخواست ارتباط دریوزه واری پاسخ مثبت ندهم .
به گمانم برای گذر از یک تقلب دیگر که به نفع قدرت هم نبود این شعار لازم بود و بعد از محکم کردن جای پا می توان روحانی واقعی را شناخت. البته روحانی واقعی یعنی هاشمی مگر تغییر مسیر دهد.
بالاخره هر دو طرف یاد می گیرند بازی را کم هزینه کنند .
گارد جدید، گارد قدیم
یوسف اباذری
تحلیلی از دوران محمود احمدینژاد، راهکاری برای جلوگیری از تکرار آشوب سیاسی و راه دولت آینده
انتخابات تمام شد، دکتر روحانی پیروز شد و همه جناحهای سیاسی اعلام کردند در انتخابات پیروز شدهاند، حتی آنهایی که انتخابات را تحریم کرده بودند. فضای سیاسی و اجتماعی کشور نسبتا آرام شد اگرچه تمامی تضادهایی که در طول 18 سال اخیر کشور را به تنش انداختهاند، همچنان وجود دارند.
دکتر روحانی بعد از پیروزی اعلام کردند که رئیسجمهور تمام ملت هستند. اگر نظام نمایندگی (Representation) در سیاست مقبول باشد، ادعای ایشان این است که نماینده تمامی مردم هستند، چه آنهایی که به ایشان رای دادند چه آنهایی که به ایشان رای ندادند چه آنهایی که اصلا رای ندادند. فضای آرام نیز حاکی از آن است که چیزی در این انتخابات در مقایسه با انتخاباتهایی که از دوم خرداد به بعد انجام شده است، تغییر یافته است. در انتخاباتهای گذشته، عدهای شادمان شدند، عدهای اندهگین. هیچ کس نیز شادی و اندوه خود را پنهان نکرد، اما در این انتخابات همه سعی کردند شادی و اندوه خود را پنهان کنند یا چندان بروز ندهند، همه میخواهند عاقلانه رفتار کنند. ایدهآلیسم تند و تیز دو دوره قبلی جای خود را به رئالیسمی عاقلانه داده است. همه منتظرند، هیچکس خواسته رادیکال خود را مطرح نمیکند، همه میخواهند از یک میلیمتر یا یک متر جایی که دارند محافظت کنند. بعد به سراغ میلیمتر و متر بعدی بروند. مسئله آن است که فراتر رفتن از این میلیمتر تجاوزی تلقی خواهد شد به آن متر. راز پیروزی اعتدال در همین عقل بری از شادمانی نهفته است. هیچکس نمیخواهد ایدئالیست باشد، همه رئالیست شدهاند. راز نظام نمایندگی نیز در همین رئالیسم نهفته است. از فلسفه و معرفتشناسی گرفته تا سیاست، تصور میرود جهانی واقعی وجود دارد که زبان و معرفت و سیاست نماینده آن هستند.
این همان چیزی است که بورژوازی ایران، خاصه دانشمندان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی برای حصول به آن آسمان و ریسمان را به هم بافتهاند. آنان بعد از جنگ آرام آرام افسانههای بورژوازی و سویههای مردمستیز آن را حکایت کردند: مردم ایران احساساتی هستند، منافع خود را تشخیص نمیدهند، در دام ایدئولوژیهای جورواجور گرفتار آمدهاند، از اقتصاد جهانی چیزی نمیدانند، فلسفه جان لاک ـفیلسوفی که ناگهان از اعماق قرون ماضی به وسط معرکه پرتاب شدـ را نمیفهمند، واقعا سخت است فهم این عبارت کلیدی او: من مالکام پس هستم؛ آنها نمیدانند مالکیت خصوصی منشا آزادی است، آنان تودهاند، پوپولاساند، از لیبرالیسم چیزی نمیدانند، نمیدانند که بازرگان مرحوم لیبرالی تنها بود، تنهای تنها، خیلی تنها. از نظر آنها هر شب لیبرالی میمیرد دنیا رنگ غم میگیرد. به نظر آقایان، مردم از منافع گروهی خود درک درستی ندارند، آنان سرکش و بیمهابا دنبال منافع خود نیستند و جز آن. هرکس با اتکا به رشته و سواد خود اندرزگوی مردمی «احساساتی» شد که انقلاب 57 یکی از بزرگترین انقلابهای آزادایخواهانه و عدالتطلبانه قرن گذشته را با شجاعت به موفقیت رساندند و یگانه کسانی شدند که بعد از دوران نادر تن به «پفیوزی» ندادند و حتی یک وجب از خاک خود را از دست ندادند.
آرام آرام همین مردم بدل به کودکانی بازیگوش و شرور و سر بههوا شدند که آقایان میبایست راه و رسم ادب جهانی را به آنها بیاموزند. قاشق و چنگال دست آنها بدهند، راه و رسم فین کردن را به آنها بیاموزند. یادشان بدهند که چگونه دوش بگیرند و ناخن خود را به موقع بگیرند و دستشان را بشویند میکروب نگیرند. عدهای هم در آغاز یواشکی و بعدها با صدای بلند محسنات دوره پهلوی و پیشرفتهای صورت گرفته در آن دوره را با ذکر تمام مشخصات برشمردند. کشیدن راهآهن سراسری با اضافه کردن دو قران به قند و شکر، ایجاد نهادهای مدرنی مثل ثبت احوال، ثبت آثار، ثبت آمال و جز آن در دوران اعلیحضرت همایونی شاهنشاه رضاشاه کبیر بیانگذار ایران نوین و مذاکرات معقول و سازشکارانه با شرکتهای نفتی، توسعه هواپیمایی، خاصه خرید فانتومهای خوب، و کشتیرانی و شرکتهای خوشگوار و جز آن در دوران اعلیحضرت همایونی شاهنشاه محمدرضاشاه آریامهر تخم و ترکه بنیانگذار فوقالذکر.
عدهای که زبلتر بودند فهمیدند که سرزنش مردم برای رسیدن به مقصود کافی نیست بلکه میبایست جذابیت پنهان بورژوازی را به وزرا و وکلا نشان داد. جذابیتی که وزرا و وکلا در سفر یا در فیلمها مشاهده کرده بودند. هدف، آن بود که به این نوع سیاستمداران بگویند که این تیکههایی که میبینید، تیکه محض نیستند، بلکه تجسم فلسفههای عظیم هستند که باید آنها را خواند تا اینها را فهمید. باید آثار جان لاک، جان استوارت میل، جرمی بنتم و آرتور کویستلر را بخوانید و درست و حسابی بفهمید. الگوی تقدم آزادی بر دموکراسی حاصل همین خردورزیهای وزیرانه تحتتاثیر آقایان است. آنان گوش مقامات را وام گرفتند تا خرد عرضهشده در دکانهای بازار را مجانی اما با گرفتن طرحهای مرغوب به آنان بیاموزند، این عده برای راهنمایی دقیق این مقامات قدمی پیشتر گذاشتند و با کمال شجاعت اعلام کردند که اعلا حضرتین فوقالذکر سوسیالیست بودند و راه و رسم ترقیِ درست و حسابی را میدانستند. راه و رسماش همین است که خدمتتان عرض میکنیم، و عرض کردند.
در دو انقلاب قرن بیستم، در فاصله بیست تا سی سال بعد از انقلاب گارد جدید بر گارد قدیم شورش کرد. در انقلاب روسیه، گارد جدید موفق شد که گارد قدیم را کاملا از صحنه گیتی محو کند و کرد. گفته شده است که از 1150 نفر عضو کمیته مرکزی بلشویکها، 1100 نفر اعدام شدند. تعداد دقیق یادم نیست اما بقیه، یا پیر شدند و رفتند یا سازش کردند و ماندند. بعد از استالین، خروشچف رهبر گارد جدید شد. او تمامی سلاخیها و کشتارهای گارد جدید را به کیششخصیت فروکاست و سعی کرد همه چیز را از نو شروع کند. او در دوران گذار سر و صدای زیادی به راه انداخت. بدنه بوروکراتیک گارد جدید که اکنون یکهتاز میدان شده بود، آرتیستبازیهای خروشچف را برنتافت، او را حذف کرد و کار را به دست برژنف سپرد. دوران برژنف را کارشناسان علم استراتژی و سیاست، دوران جمود (Stagnation) نامیدهاند. در این دوران، مردم روسیه که دوبار کشورشان به دست ناپلئون و هیتلر اشغال شده بود و میلیونها کشته داده بودند، برای غلبه بر فوبیای خود سپری اتمی بر سر کشیدند و زیر آن به خواب فرورفتند. فقط کمونیستها دچار این فوبیا نبودند. سولژنیستین، وارث تولستوی و داستایوفسکی، مدافعان سرزمین مقدس روسیه، گفته بود بدبختانه سپر آهنین استالین چندان استوار نبود و کثافت غرب به داخل خزیده است. میوه انقلاب از درخت تکیده سرزمین مقدس آویزان ماند تا پوسید و با تلنگری افتاد.
در چین گارد جدید از پائین یارگیری کرد. هجوم گارد سرخ به گارد قدیمی آغاز شد. چینیها سنت روسی قتلعام رهبران سابق خود را نداشتند، کسی را علنا نکشتند، اما اکثر گارد قدیمی را با تحقیر به پائین کشیدند. گارد قدیمی که در یکی از طولانیترین «نزاعهای طبقاتی» انقلاب چین را به پیروزی رسانده بود، به سبعانهترین شکل تحقیر شد اما به تمامی کنار گذاشته نشد چون چیزی به نام حزب وجود داشت که به آن آویزان شود، گارد قدیمی بعد از مرگ مائو به رهبری دنگ شیائوپینگ ـ که مائو او را باهوشترین انسان چینی میدانست و دوبار از قدرت به زیر کشیده شده بودـ بازگشت. چین امروز حاصل تلاشهای همین گارد قدیمی است که راه بقا را خوب آموخته است.
در ایران گارد جدید در اواخر دوران سازندگی حمله خود را از جناح فرهنگی به گارد قدیمی آغاز کرد و گارد قدیمی را متهم ساخت که از حیث فرهنگی به غرب واداده است. گارد جدید مثل گارد قدیم در آن زمان سیاستهای اقتصادی بازار آزاد را که در سطح جهانی، آشکار و پنهان، دنبال میشد، قبول داشت و آن را «علم» اقتصاد میدانست. اما گمان میکرد که در جبهه فرهنگی نباید واداد. ربط میان آن علم و این فرهنگ چندان برایش مشخص نبود. با ادغام اقتصاد در فرهنگ، اقتصاد به حال خود رها شد و رویارویی گارد جدید با گارد قدیم در جبهه فرهنگ صورت گرفت. دوم خرداد رخ داد و این جنگ تشدید شد. رونق اقتصادی این دوره گارد جدید را که در جریان اجرای تعدیل اقتصادی چندان چیز دندانگیری نصیباش نشده بود به این فکر انداخت که میتواند کل گارد قدیم را از میدان بازی بیرون کند، و با اجرای تمام و کمال و برقآسای این برنامه یکشبه ره صد ساله بپیماید. در نتیجه معجونی ساخت مرکب از اقتصاد آزاد و غربستیزی «ریشهای». این معجون بسیار کارآمدْ گارد قدیم را در آغاز حیران ساخت و به نظر رسید که آنان قافیه را باختهاند. علم بومی سکه رایج روزگار شد.
جامعهشناسی و فلسفه و روانشناسی و علوم انسانی و ترجمه زیر ضربات سهمگین کسانی قرار گرفت که گمان میکردند اینبار کار را میبایست از «ریشه» درست کنند. مشکلْ آن زلف بیرون افتاده جوانان نیست، مشکلْ آن علومی است که به قول سولژنیستین از زیر پرده، کثافت غرب را به درون میکشند. کار به جایی کشید که یکی از مبلغان اعظم بازار آزاد مدعی شد که مفهوم «عدالت» مفهومی وارداتی است، بومی نیست، چیزی مثل جامعهشناسی و فلسفه و روانشناسی است، غربی است، کثافتی است که به درون خزیده است. اما مکتب مورد نظر آقایان عین «علم» اقتصاد است که جهانی است و ربطی به بوم این و آن ندارد و همین علم میگوید که دولت باید اموال را بالاخره یکجوری به کسانی به اسم کارآفرین بدهد، هرکه باشند. البته آنها در علن رانتخواری را ملامت میکردند. کجا نکردهاند؟ به روسیه نگاه کنید: تمامی کارآفرینان همان کمونیستهای رده بالای سابق هستند. دولت نهم و دهم با چنان انرژیای سیاست اقتصاد آزاد را اجرا کردند که شاید نظیر آن را فقط بتوان در انگلستان دوران تاچر سراغ گرفت. در گام اول، اموال دولتی ـیعنی در واقع اموال مردم ایرانـ غیردولتی شدند. در گام دوم میبایست این غیردولتیشدن شأنی حقوقی مییافت یعنی با سند منگولهدار تقدیم کارآفرینان میشد. البته آنچه از این واژه برمیآید این است که کارآفرین کسی است که کار آفریده است. در اینجا بود که علمای سیاست و اقتصاد آزاد با شدت و حدت وارد میدان شدند و خلاصه حرف آنان این بود: دولت دخالت کند، اموال دولتی ـهمان اموال ملت ایران که نزد دولت امانت گذاشته شده استـ را خصوصی کند. یعنی اول دولت، کارآفرین تولید کند تا بعد کارآفرینان کار ایجاد کنند و دولت دیگر دخالت نکند تا مردم ایران خوشبخت شوند.
مسئله چپکی شد. بیکاری و دربدری عظیمی که اکنون گریبان مردم را گرفته است، نشان میدهد که هرچه اقتصاد کارآفرینانه شد، کار از این ممکلت رخت بربست. آنان گفتند و درست هم گفتند که با اجرای این سیاستها آزادی هم بیشتر خواهد شد. اما کدام آزادی؟ آزادی زلف آراستن، آزادی لبسرخ کردن، آزادی رولکس بستن، آزادی پورشهسوار شدن، و امثالهم. فکر نمیکنم به قول آقایان «برندی» از کالاهای لوکس وجود داشته باشد که شعبهای در ایران نداشته باشد. هرچه نوکیسه اقتصادی بیشتر شد، طبل «تقدم آزادی بر دموکراسی» کرکنندهتر نواخته شد. مبارزه با غرب از حیطه فرهنگ که در دوره اول باب بود کوچید و در خانه علوم انسانی جا خوش کرد. هر چه آزادیهای مورد نظر آقایان بیشتر شد، دموکراسی به عنوان کالای وارداتی بیشتر مورد تمسخر و هجوم قرار گرفت. تقصیر از آن زلف برون افتاده نبود، تقصیر از ماکس وبر بود. دولت نهم و دهم خصوصیسازی کردند یا به عبارت بهتر ایران را آماده ساختند که در بازار جهانی ادغام شود اما نتوانستند به رغم تمام سعی و کوشش خود این ادغام را عملا انجام دهند. کسانی این برنامه را شوکدرمانی نامیدهاند. حتی در این نامگذاری بالاخره چیزی به اسم درمان وجود دارد. ملت ایران خاصه با اجرای برنامه هدفمندی یارانهها، یعنی آمادگی کامل برای ادغام در بازار جهانی، برای چندمین بار در این هشت سال، شوکه شدند. اما از درمان حتی در حد شوکدرمانی خبری نشد. لازمه این درمان ورود به بازار جهانی بود که میسر نشد. آنچه ماند آزادی مصرف بود. واردات فزونی گرفت که از نظر دانشمندان «علم» اقتصاد باید میگرفت تا صنعت ایران احساس رقابت کند و حرکتی بلند کند یعنی به سرمایههای بینالمللی وصل شود. این صنعت به آن سرمایه وصل نشد و واردات، صنعت ایران را ویران کرد. میگویند از جمله این واردات، وارد کردن میلیاردها دلار لوازم آرایشی بود.
در جهان نوکیسگی فقط مصرف مهم نیست، نمایش آن هم مهم است. اینجا بود که دولت نهم و دهم دست به دامن کوروش کبیر و امثالهم شدند تا جایی برای برونرفت از این معضل پیدا کنند. اعلام کردند که اسب هست، اما دوران اسبسواری گذشته است و غیره: یعنی با واردات از پائین به گارد قدیمی و مردم فشار آوردند و با درست کردن ایدئولوژی جدید با کل سیستم شروع به چانهزنی کردند. کل ماجرا این نبود. موضوع «تهاجم فرهنگی» جابهجا شد و از مبارزه با بچه مزلفها به مبارزه با علوم انسانی بدل شد.
دولت نهم و دهم تنش تاریخی ایران با غرب را از حیطه مبارزه با «سلطه» که گفتمان اولیه انقلاب بود به جای دیگری احاله کرد: مسئله اتمی. مسئلهای که در دولتهای قبلی در سطح دیپلماتیک نگه داشته شده بود در هشت سال گذشته به نقطه کانونی مناقشه غرب با ایران بدل شد. دولت با تکیه بیش از حد بر مسئله اتمی و بدل کردن آن به یگانه حق مسلم ما ـ انگار کار کردن حق مسلم ما نیست، زندگی شرافتمندانه حق مسلم ما نیست، شرمنده خانواده نبودن حق مسلم ما نیست، حق تحصیل حق مسلم ما نیست، حق درمان حق مسلم ما نیستـ ماجرای مناقشه قدیمی ایرانیان با سلطه غرب را تا حد مذاکره بر سر مسئله اتمی پائین آورد. علما و دانشمندان علوم سیاست و اقتصاد، در همگامی کامل با دولت نهم و دهم شروع کردند به پاک کردن صورت این مسئله. آنان غرب را به چنان عرش اعلایی بردند که حتی خود غربیان منکر آناند. کدام دانشمند غربی منکر است جامعهاش هزار عیب دارد؟
اغراق در مسئله هستهای کل غرب را با تمام قوا متوجه ایران ساخت. دولت مسئلهای را که غرب به شهادت دکتر ولایتی، حاضر به توافق بر سر آن بود با موضوعاتی جنجالی مانند هولوکاست گره زد و کار را به جایی رساند که غرب بر شدت عملاش افزود.
دولت نهم و دهم نفهمید که برای بالا بردن قدرت چانهزنی با غرب انگشت بر جاهایی گذاشته است که غرب درست یا غلط، صادقانه یا ریاکارانه نمیتواند زیاد سر آن چانه بزند: گره زدن مسئله اتمی و مسئله هولوکاست. مسئله آنقدرها بر سر دولتهای غربی نیست. مردم غرب هم نسبت به این دو مسئله حساساند. فوکوشیمایی دیگر میتواند کل ژاپن را منهدم سازد. اگر مردم در کشورهای غربی متوجه شوند که دولت با قطار مشغول جابجایی زباله اتمی است روی ریلها دراز میکشند تا مانع آن شوند. آنها حقیقتا از چیزی به اسم «اتم» میترسند و هرگز دست دولتهایشان را باز نمیگذارند تا در این مورد وارد مذاکره شوند، از لابی با نفوذ اسرائیلیها در سرتاسر جهان بگذریم.
دولت نهم و دهم از صمیم جان درصدد بود مذاکره با غرب را به سرانجامی برساند. دلایل این کار هم روشن است. غیردولتیکردن اموال فقط زمانی میتوانست به سند منگولهدار بدل شود و به دست کارآفرینان گارد جدید سپرده شود که ایران در بازار جهانی ادغام شود و گشایشی حاصل شود. تجربه نشان داده است که در چنین صورتی دهـپانزده سال اول اوج شکوفایی اقتصادی خواهد بود. دولت با طرح مسئله شراکت در مدیریت جهانی میخواست فراموش شود که ایرانیان مدعیاند که از سلطه غرب عذاب کشیدهاند و میکشند. با این همه منافع ملی و اسلامی و سلطه هنوز جزء گفتمان گارد قدیم باقی مانده است البته با تغییراتی در مقایسه با دوران اول انقلاب. خصوصیسازی گسترده هم مردم را از دولت نهم و دهم بیگانه کرد هم گارد قدیم را، و سیاست اتمی و هولوکاست غرب مشتاق گفتگو با ایران را.
زمانی که این دو روند به هم رسید، گارد قدیم از اصولگرا گرفته تا اصلاح طلب زیر بیرق «اعتدال» جمع شدند. گفتهها و تلاشهای دکتر علی مطهری مبنی بر اینکه عقلای دو جناح باید گردهم آیند، این همگرایی را نشان میدهد. در جریان مناظرههای تلویزیونی دکتر ولایتیِ اصولگرا مهاجم واقعی بود و با حمله به سیاست اتمی در واقع به مجموعه سیاستهای این دوره حمله کرد. سیاست تدافعی اما موثر دکتر روحانی فرع بر قضیه بود. گارد قدیمی این بار زیر بیرق اعتدال جمع شدند و گارد جدید از اینجا رانده و از آنجا مانده مایملک ایدئولوژیک خود را از دست داد. مایملک اقتصادی آن بر همگان چندان روشن نیست. احضاریههای فعلی و بعدی قوه قضائیه تلاشی است برای روشنکردن این موضوع.
دکتر روحانی وارث چنین وضعیتی در داخل و خارج است. به نظر میرسد اوضاع خارجی با انتخاب ایشان در حال بهبود است. غرب فقط تحریمهای غیرقانونی و غیرانسانی را بر ایران تحمیل نکرد، جنگ شیعه و سنی را که در هوا معلق بود، دامن زد. آماده بود به جداییطلبی قومی میدان بدهد و حتی در صورت بحرانیشدن اوضاع آن را محقق سازد. جداساختن مناطق نفتخیز ایران و سپردن آن به دولت خلق عرب همان چیزی است که غرب بارها و بارها نقشهاش را ریخته است. در زمان ملیشدن صنعت نفت جداکردن همین مناطق عملا در حال تحقق بود. بعد از آنکه دولت خلق عرب زمام کار را به دست میگرفت، شرکتهای متعلق به دیک چینی و امثالهم همانطور که نفت عراق را با قراردادهای اوائل قرن نوزدهمی بالا کشیدند، میتوانستند همین سیاستها را در اینجا پیاده کنند. آذربایجان و بلوچستان و کردستان کاندیداهای بعدی بودند. خوشبختانه انتخابات این نقشههای شوم را فعلا مسکوت گذاشته است. شرکت گسترده مردم آذربایجان و کردستان و بلوچستان نیز نشان داد که مردم این مناطق بهرغم همه فشارها دلبسته هم هستند و طالب غمخواری دولت و ملت. آمریکا درصدد بود که طالبان افراطی را به بلوچستان هل بدهد تا از فشار روی دولت افغانستان کم شود. قتلعام سه باره مردم کویته در زمستان گذشته مقدمه این هل دادن بود. با مشغول کردن طالبان افراطی در جنگ شیعه و سنی، آمریکا میتوانست خود را از باتلاق افغانستان خلاص کند. اکنون او نیازمند همکاری ایران است.
منهای مسئله قومی که میبایست اینبار به صورت جدی به آن پرداخته شود، مسئله تنشزدایی منطقهای یکی از مهمترین کارهای پیشروی دولت است. دیگر مسئله سیاست خارجی مسئله مذاکرات اتمی با غرب است که پیش روی دکتر روحانی قرار دارد. این مذاکرات به رغم هیاهوی چند سال گذشته، بنا به دلایل بسیار و شهادت دکتر ولایتی و خود دکتر روحانی قابل حل است، آنهم به نفع ایران.
مهمترین مشکل گارد قدیم در ایران، مسئله داخلی است. مسئله این است که با غیردولتی کردن و خصوصیکردنهای نصفهنیمه چه باید کرد؟ اگر دکتر روحانی حاضر شود بخش دوم مسئله مسکوتمانده طرح خصوصیسازی را انجام دهد، یعنی در مقام حقوقدان سند منگولهدار دست کارآفرینان دهد، تازه مشکل شروع میشود، کدام کارآفرین وابسته به گارد جدید است کدام وابسته به گارد قدیم؟ و بسیار مسایلی از این دست. حتی اگر ایشان به نحوی از انحا در اجرای این سیاست به مصالحه برسد و سند منگولهدار صادر کند با بهترشدن وضع در سیاست خارجی، رونق اقتصادی دهسالهای در ایران پدید خواهد آمد مشکل بعدا با شدت و حدت دوباره سر باز خواهد کرد. ماه عسل ترکیه و برزیل با اقتصاد آزاد تمام شده است. بحران آمده است و به این راحتی نخواهد رفت. در ایران در صورت رخدادن اتفاقات مشابه برزیل و ترکیه، وضع وخیمتر خواهد شد. اما اگر ایشان مصالحه نکند، مسئله این خواهد بود که با گروههای ذینفوذ اقتصادی که هرکدام علم و بیرقهای عجیب و غریب سیاسی و ایدئولوژیک نیز دارند، چه باید بکند؟ تعداد گروههای سیاسی در ایران آنچنان زیاد است که گمان نکنم کسی بتواند از آمدن و رفتن آنها اطلاع یابد. این گروهها ادعاهای عجیب و غریبی درباره دین و سیاست و فرهنگ دارند. همین گروههای نیابتیِ ایدئولوژیک هستند که میتوانند با فریاد وااسفا وارد معرکه شوند و وضعیت سیاسی را آشفته کنند. یکی از آقایان که استاد دانشگاه نیز هست اخیرا ابراز کرده بودند که دولت اعتدال اگر بخواهد سیاستهای دوره سازندگی را در پیش بگیرد وارد میدان خواهند شد. نقل ایشان، نقل آن پدر نگرانی است که بعد از به خانه رسیدن فرزند جوانش در ساعت سه بعد از نیمه شب در مقام اندرز و تنبه به او گفته بود:« چشمام روشن. لابد فردا میخواهی سینما هم بروی». استاد عزیز! آش را با جاش بردهاند. دولت سازندگی در آن زمان از اجرای کامل این سیاست سر باز زد. دولت اصلاحات میلیمتری آن را اجرا کرد اما دولت عدالتمدار با تمام توان به شیوهای جراحانه آن را پیش برد. جراحی اصطلاح آن استاد اقتصاد آزاد رقابتجویی است که احتمالا مشوق ورود پورشه به ایران بود تا با پیکان مرحوم رقابت کند و «صنعت ایران» پیشرفت کند.
پیشنهادی برای خروج از آشوب سیاسی
این گروههای کثیرِ قلیلالعده اما پرهیاهو، هماکنون در کما هستند اما با کوچکترین اقدامات اصلاحی و اقتصادی با شدت و حدت باز خواهند گشت. چگونه میتوان وضعیت سیاسی را به گونهای سامان داد که گروههای ذینفوذ اقتصادی ـ حتی اگر بخواهندـ نتوانند دعواهای خود را در قالب کیشهای عجیب و غریب به دعوایی فرهنگی و شبهدینی تبدیل کنند؟ و نتوانند کوروش کبیر را با اولیاالله پیوند بزنند؟
از زمان مشروطیت تا کنون علما و دانشمندان ملت ایران را نکوهش کردهاند چون احساساتی هستند، جامعه مدنی بلد نیستند، دمدمیمزاجاند، نمیدانند چه میخواهند. آنان به جامعه ایران تاختهاند چون کلنگی است، نهاد ندارد، کوتاهمدت است و جز آن. ناسزاهای آکادمیک دیگر یادم نمیآید. آنان در عینحال غرب را ستودهاند زیرا که تحولاتی درونی و ذاتی در آن روی داده است. جامعه مدنی دارد، نهاد دارد، حزب دارد و جز آن. من این حرفها را رها میکنم و به مسئله حزب باز میگردم. مقولات درون و ریشه و تاریخ را هم کنار میگذارم چون بر طبق ملاکهای خود غربیان مسئله درون و ریشه و تاریخ را میتوان به قول معروف واسازی (deconstruct) کرد و نشان داد که نمیتوان معنای تقابلهای درون/ بیرون، ریشه/ بیریشه، و ساخت/ تاریخ را معین کرد.
ناسزاهایی را که نثار مردم ایران شده است کنار میگذارم. دکتر علی ربیعی در کنفرانسی که انجمن جامعهشناسی چند روز بعد از انتخابات ریاستجمهوری برگزار کرد، با تاکید بر مقولاتی مهم که اکنون جای بحث درباره آنها نیست، مدعی شد که از دوم خرداد به بعد، مردم ایران بر مبنای الگویی ثابت رای دادهاند. این الگوی ثابت همان چیزی است که این آکادمیسین یا آن آکادمیسین با تکیه بر برند اندیشه خود ـاستبداد شرقی، خصوصیات ایرانی، دمدمی مزاجی، پوپولیسم، کوتاهمدت، احساساتی بودن و جز آنـ آن را رد کرده است. اگر گفته دکتر علی ربیعی درست باشد علت وضعیت اگزیستانسیالیستی سیاسی و خاصه انتخابات در ایران را باید آنطرف جستجو کرد. در طرف دولت، یا قانون انتخابات. وضعیت در انتخابات به گونهای است که آدمیان انگار قرار نیست رای سادهای بدهند. اضطراب کییرکهگاردی/ هایدگری/ سارتری گریبان همه را میگیرد. اما در نهایت، حاصل این همه اضطراب فردی نوعی همگونی و پیروی از الگویی ثابت است، چه رای داده شود چه رای داده نشود. در هنگام انتخابات دل و روده همه تا حلقشان بالا میآید و حاصل آن همان روندی است که در انتخابات کشورهای «پیشرفته» وجود دارد.
با تغییر کوچکی در قانون انتخابات میتوان این وضعیت را خاتمه داد، وضعیتی که با الهام از گفتههای دکتر ربیعی میتوان مدعی شد دولت بر ملت تحمیل میکند. کل آن جریان ناسزا گفتن به ملت ایران هم خاتمه میپذیرد: با اصلاح قانون، انتخابات را دو مرحلهای کنید. در مرحله اول، احزاب در انتخابات شرکت کنند و مردم به احزاب رای دهند. در مرحله دوم فقط دو حزب اول و دومی که بیشترین رای را آوردهاند میتوانند در انتخابات شرکت کنند و نماینده معرفی کنند. این دو حزب محقاند در همه حوزههای انتخابی نماینده معرفی کنند. در صورتی که شورای نگهبان صلاحیت کاندیدایی از این دو حزب را رد کند، حزب میتواند کس دیگری را به جای او تعیین کند.
اولین مزیت این طرح آن است که اگر اجرا شود، «اصلاحات اقتصادی» در فضایی آرام پی گرفته خواهد شد و به داد و هوار عقیدتی مبدل نخواهد شد. بدین ترتیب به سلطه گروههای عجیب و غریب سیاسی که بر مردم روشن نیست از کجا میآیند و به کجا میروند اما با همه کوچکی خود مدعیاند نماینده کل مردم ایران و مسئول دنیا و آخرت آنها هستند، خاتمه داده میشود. ربط گروههای ذینفوذ اقتصادی با این گروههای سیاسی، عقیدتی، ملی، مذهبی، جهانی نیز قطع میشود. احزاب مجبورند برنامه بدهند و همه احاد مردم میتوانند کارکرد احزاب را با توجه به برنامههایشان بسنجند. اگر دو حزب مستقر نتوانند به وعده خود وفا کنند در انتخابات بعدی دو حزب دیگر جای آنها را میگیرد. در ضمن، گروههای متفاوت اگر بخواهند در سیاست باقی بمانند، ناگزیرند با یکدیگر ائتلاف کنند. البته گروههای جوراجور عقیدتی در همه جای دنیا وجود دارد. آنها حرفهای خود را زدهاند و خواهند زد تا جایی که این حرف ربطی به اقتصاد و نمایندگی مردم نداشته باشد، بهخودشان مربوط است.
تشکیل احزابی فراگیر از این دست، خطر منطقهگرایی و بومیگرایی نمایندگان را نیز کاهش میدهد. احزاب ناگزیر میشوند با گروههای قومی به توافق برسند و این توافق به نفع سیاست ملی است. این شکل از انتخابات، همچنین نمایندگان را ناگزیر میسازد که در متن سیاستی ملی به فکر بوم خود باشند. من در اینجا فایده دو حزبی بودن را که برخی از دانشمندان موافق آناند متذکر نمیشوم. همچنین وارد این بحث نمیشوم که افراد در حزب تربیت میشوند، تمرین سیاست میکنند، و جز آن. من حقوقدان نیستم و از الزامات حقوقی تغییر این قانون خبر ندارم. حقوقدانان میتوانند الزامات تغییر شرایط را بررسی کنند و این تغییر را قانونی کنند.
این طرح معایبی هم دارد از جمله اینکه افراد مستقل نمیتوانند در انتخابات شرکت کنند اما توجه داشته باشید که هماکنون نظامهای انتخاباتی متعددی وجود دارند که هم انتخابات را منحصر به شرکت حزبی کردهاند هم در مواردی کف رای مشخصی را شرط ورود به نهاد انتخاباتی قرار دادهاند. به عنوان مثال در برخی کشورها، احزاب باید حداقل دهدرصد آرا را کسب کنند تا بتوانند وارد مجلس شوند.
این طرح با این دغدغه مطرح میشود که کشور از آشوب سیاسی کنونی رها شود. میتوان درباره جزئیات آن بحث کرد و بعد از جرح و تعدیل در انتخابات آینده مجلس آن را به آزمون گذاشت، در صورت موفقیت این طرح، میتوان آن را در انتخابات شوراها و ریاستجمهوری نیز به کار بست. در پایان بگویم که من خود جانبدار نظام نمایندگی نیستم، اما در ارائه این پیشنهاد، خود را به جای کسانی گذاشتهام که مدافع نظام نمایندگی هستند و به دنبال راهی برای بهبود آن هستند.
منبع: شماره 50هفته نامه آسمان
بسیار ممنونم استفاده کردم .
تحلیل های اباذری معمولاً واقع بینانه و بی تعارف اند .
از کرامات شیخ ما این است
شیره را خورد و گفت شیرین است
سلام بر فرزانه خانوم
1. آیا حتی با اندک عقلی در سر، می توان منتظر معجزه بود؟ مسلماً خیر، آیا شادی افراطی و ساده انگارانه ای در فضای عمومی جامعه قابل مشاهده است؟ خیر ، کمی امیدواری نسبت به قبل همین.
2.فرض کنیم کسی پیدا شود که "شکاف موجود بین طرفین با گفتمان اعتدال گرایی را بصورت ریشه ای از بین ببرد" آیا اگر دوسوی داستان هیچ اختلافی نداشته باشند عبارت "گفتمان" محلی از اعراب خواهد داشت؟ مثلا به ورطه یک مونولوگ دگراندیش و روشنفکر دل پذیر خواهیم افتاد؟!!!
3. "مصلحت هم که در سیاست معنایی جز ابهام و بی شکلی ندارد. مصلحت به سکوت واداشتن مشارکت کنندگان در انتخابات است که چیزهایی را نمی فهمند." !!!! شرکت کنندگان بیچاره یکی در کسوت نعل می خورند و یکی در کسوت زین.
4. در شعارهای روحانی کجا آمده که توسعه سیاسی و اجتماعی برود توی گنجه تا تکلیف اقتصاد را روشن کنیم؟ بلاخره از شعارهای غیرقابل اجرا انتقاد می کنی یا ازرویکردهای واقعبینانه؟ دوست من، از ارتباط دو سویه ی توسعه اقتصادی با توسعه سیاسی و اجتماعی بیشتر برایمان بگو،از کجا نتیجه گرفته ای که توسعه اقتصادی لزوماً در بستر توسعه مدنی شکل می گیرد، از نظریات توسعه متوازن که بگذریم، تاریخ اقتصادی بسیاری از جوامع عکس این تجربه را ثبت کرده است و توسعه مدنی بر دوش توسعه اقتصادی جای پای محکم تری برای رشد و نهادسازی خواهد داشت.
5. روحانی یا هرکس دیگر فقط درچارچوب قانون اساسی فعلی و بین خطوط فقه شیعی قادر به اصلاح و تغییر است و اگر منظریم حقوق شهروندی و توسعه مدنی وفق کنوانسیون های بین المللی و چارچوب منشور حقوق بشر در ایران شکل بگیرد چاره ای جز طلب معجزه وجود ندارد و این مطلب شما نقد کاملا به جایی است.
.
تغییر گفتمان حاکمیت حتی به لحاظ ظاهری، بهانه مناسبی برای غر زدن نیست. فکر نمی کنم کسی منتظر معجزه باشد.
کمترین دستاورد انتخاب روحانی به جای جلیلی این است که ما وبلاگ نویسان به جای اینکه برگور ساده ترین حقوق فرهنگی و اعتقادی گریه کنیم (اگر جلیلی انتخاب می شد) حالا می توانیم برای نقدهای شیک در باب اثربخشی و یا ضعف تاثیرگذاری گفتمان اعتدالی قلم بزنیم.
سلام بر نیکا خانم رهای از چار چوب ها
این که چیزی نیست شیخ ما کرامات دیگری هم دارد :)
1- این گفته ات به این معنی است آدمهای زیادی اندک عقلی هم در سر ندارند که البته شاید هم بد نمی گویی .
2- آشفتگی در بکار گیری اصطلاحات آن چنان زیاد است که واقعاً هرجی بر کسی نمی ماند . من اینجا گفتمان را به معنایی که در ذهن توست استفاده نکرده ام . منظور من از گفتمان مفهوم فوکویی آن است . نه گفتمان به معنای دیالوگ! از آن گذشته من گفته ام شکاف ها و اختلاف ها به این آسانی و با گفتن شعاری به اسم ما معتدلیم رفع شدنی نیست . اصلاً تعارف که نداریم اختلافات مبنایی مگر با دیالوگ حل می شود . پس شعار اعتدال دادن برای اینکه دقیقاً اون وسط بایستیم بی معناست حالا معنایش این نیست که نزاع دائمی باید جریان داشته باشد. منظورم این است مواضع روشن و شفاف باشد . اختلاف ها را به اسم وحدت و ... لاپوشانی نکنیم .
3- به سکوت واداشتن مشارکت کنندگان به نام مصلحت انجام می شود این را آنها می گویند نه من . حاکمیت علاقمند است به این سکوت چون بساط صندوق ها را که نمی تواند جمع کند دستکاری در آرا هم هزینه های غیر قابل پیش بینی دارد می ماند یک راه استراتژیک کم هزینه . حالا فرقی نمی کند رای داده باشی یا نداده باشی چون یه چیزهایی را نمی فهمی مصلحت این است که سکوت کنی . این که می گویم موضع آنهاست . اشتباه نکن من رای دادن را تخطئه نمی کنم من رای نداده ام . خوب ولی فرق چندانی ندارد . رای ندادن من هم کاری از پیش نمی برد در پس فشارهایی که به روحانی وارد می شود و خواهد شد صدای کدام نخبگان رای دهنده یا رای ندهنده به آن بالا ها می رسد ؟حالا کسوت زین و نعل چه کاره است ؟
4- من نگفته ام در شعارهای روحانی آمده است توسعه سیاسی برود خانه نشین شود . این را محض یاد آوری گفتم که ایشان نمی تواند به امید بهبود اندک وضع معیشتی بخش های غیر اقتصادی کابینه اش را به حال خودش رها کند. گفته ای چرا می گویم توسعه اقتصادی در دل توسعه مدنی ؟ شواهد زیادی دارم جوابش خیلی هم مفصل است نمونه اش تمام جوامع اروپایی و آمریکا اما عجالتاً تو از مثالهای زیادی که از بسیاری از جوامع داری یکی را ذکر کن . موضوع حتی از توسعه متوازن هم پیچیده تر است . من از تو می پرسم به این موضوع فکر کن که چرا چطور شده است که تندرو ترین اصولگرا ها هم می توانند پیروزی روحانی را به نفع خوشان مصادره کنند . چنانکه می کنند . نگاهی به سایت ها و روزنامه هایشان بینداز . یا فشارهایی که برای چینش کابینه بر روحانی وارد شد . خواسته آنها اتفاقاً همین است که روحانی را به خواسته های اقتصادی تقلیل بدهند و بگویند مردم فقط از غم نان به روحانی رای دادنددر حالی که می دانیم این طور نیست .
5- در این مورد بحثی نیست تفاهم داریم :)
من فکر می کنم نگاه و تفکر انتقادی و بیشتر شدن آگاهی ها و عمیق تر شدن نگاه مردم طبقه متوسط حیاتی ترین چیزی است که ما لازم داریم . من دستاوردهای انتخاب اخیر را زیر سوال نمی برم و حتی آن ها را خیلی بیشتر از چیزی که مثال زده ای می دانم . اما هیچوقت برای انذار و نقد زود نیست . غیر اینها را که همه رسانه های رسمی بیست و چهار ساعته می گویند . به نظرت ما هم باید در وبلاگستان همان ها را تکرار کنیم ؟
خوب حوصله دارید اینقدر کامنت و نوشته..من که حوصله م حوصله ی تفنگی است در کسری از ثانیه.شلیک وسلام.
بله وبلاگستان مینی مال نویسی را ترجیح می دهد
سلام
به نظرم این که کسی پیدا شود که وسط میدان بایستد و بگوید من هر دو طرف را می فهمم بدون حسن نیست! شکاف های موجود خیلی قابلیت تئوریزه شدن ندارد از این جهت که طرف های این شکاف ها خیلی حدود و ثغور روشنی ندارند ... من کمی خوشبین هستم چون به نظر رییس جمهور جدید سیاستمدار است و می تواند با همین سیاست اعتدالی (حتا مبهم) یک اپسیلون و یا حتی دو سه اپسیلون وضع را بهبود ببخشد.
نهایتن من نوعی نان و ماست را ترجیح می دهم به این امید که به مرور یک زیره و فلفلی به ماست اضافه کنم و نسل بعدی کشمشی و گردویی و همین طور الی آخر...البته می شود ماست را با قرص اکس مخلوط کرد اما نتیجه پروازی است که تهش معلوم است.
سلام
قابلیت تئوریزه شدن ندارند چون ما به تعداد انگشت های دست تئوریسین در علوم انسانی ، سیاست و جامعه شناسی و اقتصاد نداریم علوم انسانی اینجا یک مرده محتضر است .
من بیشتر از کمی خوش بینم ولی نمی خواهم غرق در خوش بینی شوم و یه اصول مهمی را یادم برود .
این هم مانیفست خوبی است .بشرطی که دوباره یکی لگد به کاسه ماست نزند . همه مان را باید کاسه را بپاییم . مراقبش باشیم .
بعد از مدتی آمدم اینجا و با این متنِ سیاسی روبرو شدم. سلام.
شاید یکی از مترادف های سیاست مصلحت باشد، اما نه این مصلحت که تو می گویی و بار منفی اش بیشتر از صلاح کار است!
حس و حال طولانی نوشتن ندارم... فقط اینکه؛
1- به این متنِ تو ایرادهای زیادی از نظر من وارد است، اما ابتدا صمیمانه تشکر می کنم از تو به خاطر نوشتن این متن و به جد معتقدم روزنه ی امیدی اگر واشده باشد باید فقط و تنها فقط به کمک حوزه ی عمومی(مفهومِ هابرماسی) آن را زنده نگه داشت و تقویت کرد. چاره ای نیست! سر و شکل دادن به جامعه ی مدنی قدم اول است...
2- می گویی روحانی خط فکری مشخصی ندارد. من اما می گویم خط فکری اش بسیار مشخص تر از امثال آقای خاتمی است! صراحت و دقیق بودن کلماتِ موردِ استفاده ی روحانی از همان گفتگوی خبری 22:30 تا به امروز مرا به خود جذب کرده! برای مقایسه به یادت می آورم آن کنفرانس مطبوعاتی خاتمی را که در آن به خاطر عدم "بصیرت در نظر، شجاعت در عملی" هم نداشت و در آن گفتگوی با رسانه ها جامعه ی مدنی را مترادف با مدینه النبی گرفت!!
3- می گویی با شعار چیزی درست نمی شود! ظاهرن حرف درستی است و کسی نمی تواند رویش حرف بزند! اما این حرف از کسی که سیاست می خواند بعید است... حاکمانِ جهانِ امروز ، اگر نگویم همه ی کارشان، می توانم بگویم بیشترین کارآیی شان مربوط به شعار و حرف زدن است... اینکه می گویم روحانی اگر به این شکل حرف زدنِ منسجم و صریح ادامه دهد، روزنه ی امیدی گشوده خواهد شد حرف بیراهی نیست...
4- باید حوصله کرد و صبور بود و کار کرد... من به این روزنه خوشبینم!(حتی با وجود این کابینه) چه از لحاظ امکانِ شکافی که بین گفتمانِ اعتدال و گفتمان نظام قابلیت ایجاد شدن دارد و فروپاشی سیستم. و چه از لحاظ پیش برنده بودنِ این گفتمان. فقط اینکه همه باید کمک کنیم... شک ندارم نقدهای بی مرض(نه بی غرض) در حوزه ی عمومی به حتم تاثیر خود را خواهد گذاشت...
5- می دانی که ساده و خام اندیش نیستم! امیدی اگر هست، امید به خودمان است! همین چند روز پیش به دوست عزیزی می گفتم؛ برای مرگِ این قصه کسی گریه نخواهد کرد... به جز خود ما. پس بهتر است از همین ابتدا و از ترس مرگ خودکشی نکنیم.
سلام ققنوس خیس
بهر حال خوب است که حس و حال طولانی خواندن را داری . این که متنم خواننده های خوب مثل تو داشته باشه خوشحالم می کند .
1- متن را که نمی شود بی ایراد نوشت . من آماده ام حرف حساب بشنوم . این که چاره ای نیست،حرف حساب است قیول دارم سر و شکل دادن به جامعه مدنی قدم اول است . حالا این قدم اول را مطمئنی که داریم بر می داریم ؟
2- این فقط در مورد شخص روحانی نیست در مورد همه کسانی است که اعتدال اعتدال می کنند و در هر صفی می شود جایشان داد . من می گویم فراجناحی بودن برای کابینه معنی ندارد . اعضای کابینه نمی توانند و نباید بی خط و ربط باشند . موقعی که خاتمی حرف جامعه مدنی را زد و به اشتباه با مدینه النبی مقایسه اش کرد کسی اسم جامعه مدنی را نشنیده بود . او داشت اولین قدم را در طرح آن ادبیات بر می داشت . به عملکرد او هم نقد های بسیار وارد است .
3- نه شعارها وقتی به کارایی تبدیل می شوند که عملی دیده شد یا این باور به مردم منتقل بشود که کاری در حال انجام است . من واقعا امیدوارم که در مورد سیاست ورزان امروز ایران هم همین طور باشد.
4-من هم خوش بینم . اساساً تذکر دادن و نقد کردن را مغایر با امید و خوش بینی نمی دانم . کمک کردن من تایید کردن هرچیزی که می بینم نیست .
5- نیستی می دانم ... اما خودکشی کجای متن من است ؟
احتمالا از صدقه سر همین جنس کرامات است که با سرعت حلزون چلاق مرزهای توسعه را در می نوردیم
1- تعمدی که در قیاس مع الفارغ داری قابل تامل است.
2- فرزانه جان بدون تعارف توضیح می دهی اما هیچ وجه استدلال منطقی در توضیحاتت بروز نمی کند، اینکه یک مفهومی در یک مفهوم ثالثی به کار گرفته شده و الی آخر و ارتباطش با اعتدال گرایی و استنباط اینکه منظور از اعتدال گرایی ایستادن در نقطه وسط است شبیه یک کلاف هزار سر پیچ واپیچ است.
3- می شودبه چاره کار بپردازی؟ به جای تکرار اینکه چه متدهایی جواب نمی دهد نیم نگاهی به چاره ها داشته باش تا بفهمیم اصولا جایی برای انتخاب هست یالاجرم انتخابها سلبی است.
4- معنای کلام شما این است که روحانی می گوید توسعه سیاسی برود خانه نشین شود . این را محض یاد آوری نگفته ای با بیان این مبحث باب نقد را گشوده ای.در این جا یک فرار به جلوی ظریفی کرده ای. می دانم که بسیار اهل مطالعه ای اما نمی دانم از اقتصاد توسعه چه میدانی؟ دسته کم از مدل پاسخت پیداست که بیش از واحدهای درسی من در دانشگاه تهران از اقتصاد توسعه میدانی.حالا که بنا به اطلاعات دقیق شما کل اروپا و امریکا!!!! اول توسعه مدنی داشته اند بعد توسعه اقتصادی بنده از سایر کشورهای توسعه یافته اقتصادی مثال می زنم در راس آنها چین، سپس جسارتا برزیل از امریکای لاتین. بقیه تاریخ اقتصادی جهان هم که مشمول فرمایش سرکارعلیه هستند.(البته بنده به شدت شک دارم)
.
ببین فرزانه جان از تو بیش از تکرار کلیشه ها انتظار می رود، بنده به شخصه نه تنها خیلی به آینده خوشبین نیستم بلکه معتقدم شرایط صرفا تغییر کرده است و این تغییر لزوما به معنای بهبود علی الخصوص بهبود زود هنگام نیست.
من هرگز نمی توانم فراموش کنم که علیرغم تفاوت های خاتمی و احمدی نژاد اما خاتمی هم با همین سرافکندگی امروز احمدی نژاد کاخ ریاست جمهوری را ترک کرد. لذا هیجانی از آمدن روحانی ندارم . اما تو از دیکته نانوشته غلط می گیری، حتی اگر این از روی قدرت پیش بینی آینده باشد نقد نابه هنگامی است علاوه براینکه راه حل های فانتزی و انتزاعی و کلیشه ای از آن قابل استنباط است و در ضمن شما همیشه خواسته یا ناخواسته اثربخشی این انتخابات را زیر سوال می بری.
:)
1- من نمی دانم قیاس مع الفارغ یعنی چه ؟
2- دیگه ببخشید بیشتر از این بلد نیستم توضیح بدهم .
3- چاره کار را هم می گویم بلد نیستم .
4- معنا همیشه در برداشت خواننده متولد می شود. من از اقتصاد توسعه تقریباً هیچ نمی دانم .
5- کلیشه ها ؟ سر افکندگی هنگام خروج از کاخ ؟ دیکته نا نوشته ؟ چی باید بگویم ؟ این همه برای این است که بگویی کار خوبی کرده ای که از منوی رستوران چیزی انتخاب کرده ای ؟ من که همان ابتدا گفتم کار خوبی کرده ای انتخاب کرده ای . چرا این قدر در مقابل رای دادن و ندادن موضع و جبهه می گیری . این موضوع تمام شده است . اما تو هنوز ازش نگذشته ای و ظاهراً نمی خواهی درباره اکنون حرف بزنی .
این انتخابات که سهل است هیچ اتفاقی بدون اثر بخشی نیست ولی باید اثرات را تحلیل کرد . اثرات این انتخابات کدام است ؟ بیشتر به نفع چه کسانی است ؟ به ضرر چه کسانی است ؟ دقت کن من خود انتخابات را می گویم نه شرکت کنندگان و شرکت نکنندگان در آن را .
در ضمن موضع گیری رسانه های اصول گرایی واقعیت را عوض نمی کند این انتخاب شکست جریان اصول گرایی بود حالا هرچقدر که می خواهند مصادره به مطلوب کنند. چند روز دیگر تق همه چیز درخواهد آمد و برنده ها و بازنده ها مشخص تر خواهند شد.
امروز کیهان مطلب جالبی نوشته بود. گفته بود روحانی چنین است و چنان است (تعریف و تمجید) بعد گفته بود چند نفر آدم معلوم الحال در لیست پیشنهادی کابینه دارد . سپس استدلال کرده بود که روحانی معتدل می داند که اینها چه موجودات معلوم الحالی هستند و در تضاد با گفتمان اعتدالی روحانی اند اما دلیل پیشنهاد شدنشان توسط روحانی این است که روحانی برای کوتاه کردن دست افراطیون (اصلاحطلبان و ...) دست یاری به مجلس دراز کرده و در واقع خواسته روحانی از مجلس این است که چندتایی از این لیست پیشنهادی را رد صلاحیت کند تا حساب کار دست جریان اصلاح طلبی بیاید و دمش چیده شود!
.
حالا این مدل استدلالی چقدر قابل قبول است ؟
خیلی ها ابراز شادی می کنند اما این فیلمشان است.
بعد از 8سال همان سرنوشت جریان اصلاح طلبی برای اصولگرایان تکرار شد و غوغاسالاری و تحلیل های سرشار از مصادره به مطلوب واقعیت را عوض نمی کند.
برای ما قابل قبول قبول نیست چون با پیش فرض های خودمان سراغش می رویم . آنها هم با پیش فرض های خودشان سراغ تحلیل های شما می آیند. این تحلیل کجایش استدلال در خودش دارد که فیلمشان است . عجالتاً تا شما فیلم حضرات را تماشا می فرمایید کار از دست خارج شده است .
این که سرنوشت اصلاح طلبی ( اگر اصلاح طلبی به معنای واقعی در کار باشد ) و اصول گرایی را مشابه هم ببینیم نهایت سطحی نگاه کردن به موضوع است .
من این را امشب در یک شبکه ی اجتماعی نوشتم؛
"نقل است در دهه ی شصت و در روزگارانی که نمادِ کاریزماتیکِ حاکمیت، شعارِ "جنگ جنگ تا پیروزی" را در ذهنِ امت حک می کرد، یک نفر نیز بود که جمله ی دیگری را می گفت؛ "جنگ جنگ تا یک پیروزی" جمله ای که در ظاهر تفاوت چندانی نداشت اما... آن یک نفر را همه می شناسیم؛ اکبر هاشمی!
جمله ی اول با رویکردی ایدئولوژیک به جنگ می نگریست و جمله ی دوم رویکردی سیاسی داشت. و در نهایت هر چند دیر، اما رویکردِ سیاسی توانست شوکران را به رویکردِ ایدئولوژیک بنوشاند تا فاجعه ای بسیار بزرگتر رخ ندهد.
"جنگ جنگ تا یک پیروزی" آیا زمان آن نیست که در تفاوتی که یک "یک" می تواند به وجود بیاورد تامل کنیم؟ آیا این جمله نمی تواند یک استراتژی برای به دست آوردن یک پیروزی باشد؟ و آیا شوکرانی دیگر را نمی توان به غوغاسالارانِ این روزها خوراند؟
جنگ جنگ تا یک پیروزی! لطفن اگر توانِ با شمشیر جنگیدن را ندارید، شمشیرهای ایدئولوژیِ خود را تا کسبِ اولین پیروزی غلاف کنید. برای شمشیر کشیدن تا لحظه ی آخر وقت هست...
اولین پیروزی می تواند تکمیلِ "پروژه ی ناتمامِ جامعه ی مدنی" باشد.
از یاد نبریم برای رفتن به پله ی آخر باید قدم بر پله ی اول بگذاریم. باید حوصله کنیم."
و البته این یکی را هم دیروز در همان شبکه ی اجتماعی نوشتم؛
"در یک سرزمین خیلی خیلی دور یک بازی ای وجود دارد به نام "نق زنون". این بازی یک بازی ای است در حد المیک و بسیاری از شبه روشنفکرانِ آن سرزمینِ خیلی خیلی دور از قهرمانانِ اصلی این بازی به شمار می روند. اگر می خواهید در این بازی برنده باشید باید بدانید که تکنیک اصلی این بازی جمله ایست که آن را باید با چهره ای کاملن حق به جانب و با نگاهی خیره به افق های خیلی خیلی دور و هر چه سریعتر ادا کرد. و آن جمله این است؛ "دیدین گفته بودم؟!" و یا اینکه؛ "من که از اول گفته بودم". این بازی یک بازی کاملن رقابتی است و برنده گان این بازی کسانی هستند که این جمله و یا جمله هایی مانند این جمله را بتوانند زودتر از بقیه بگویند و در آینده آن گفتنشان را بر فرقِ رقیبانشان بکوبند. تجربه نشان داده است کسانی که این جمله را در همان ابتدای شروع یک کار و یا حتی جدیدن پیش از شروع کار می گویند در این بازی به مقام قهرمانی می رسند. تنها باید زمانِ فعل ها را دستکاری کرد...
گفتنی است که در آن سرزمینِ خیلی خیلی دور همه باید در این بازی شرکت کنند. و کسانی که در این بازی شرکت نمی کنند لابد لالند و به یقین نادان.
پس چه نشسته اید؟ برخیزید و بازی را بیاغازید..."
***
من به این نقدِ تو نقد دارم، اما نقدِ تو را نق زدن نمی دانم و به همین دلیل از تو تشکر کردم(تعارف هم که می دانی ندارم!).
حرف من هم همین است؛
1- نقد در حوزه ی عمومی... و باور به اینکه گفتمان می تواند فرد را همراهِ خود کند(خاتمی باشد یا روحانی، چندان فرقی نمی کند) پس باید این گفتمان را غنی کرد... و مطمئن باشیم که اگر گفتمانِ ما دارای حفره و ضعفِ کمتری باشد، افراد و حتی حاکمیت را نیز با خود همراه خواهد کرد... و یا در آن شکاف خواهد انداخت!
2- مبارزه با چس ناله های درونِ هر ایرانی!
سلام
کامنت دانی این یادداشت خیلی غنی تر از خودش شد. دو تا یادداشت هم از یک شبکه دیگر آورد اینجا .... مرسی
البته یادداشت اولت خیلی خیلی بهتر از دومی است . دومی هم بد نیست یک بار من هم شبیهش را تو وبلاگم نوشته بودم اینجا
http://www.elhrad.blogfa.com/post-30.aspx
دو تا حرف پایانی ات هم حرف ندارند ممنون از کامنتای خوبت
فایدهی بیشتر گروههای اجتماعی تو ایران، اینه که تو ایام انتخابات با حرفهای قشنگ و قلمبهسلمبه تحریک بشن و به کاندیدای مورد نظر رای بدن و بعدِ انتخابات... هیچی گیرشون نیاد، فارغ از مطالبهی بعضیها که آزادی محصوران بود، به نظرم مطالبهی اصلی باید، حضور زنان در کابینه میبود، مطمئنا زنان نقش مهمی در رایآوری حسنکلیدساز داشتند، احمدینژاد برای خرق عادت بود یا برای جلبتوجه یا هر چیز دیگری، باز جرات این رو داشت که یه زن رو به عنوان وزیر معرفی کنه و پاش وایسه تا رای بیاره، روحانی نشون داد اگرچه در اروپا و اسکاتلند دکترا گرفته، ولی پشت اون خنده و چهرهی خندون و مثلا دموکرات و امیدوار به آینده؛ همون گذشته و نگاه تحقیرآمیز به زنان حاکمه تا حدی که حتی یک زن رو هم لایق وزارت ندونسته، همین که جرات معرفی و گنجوندن یه زن رو هم تو لیستش نداشته تا لااقل مجلس رای اعتماد بهشون نده، کفایت میکنه؛ یا اینکه باز اهل سنت ایران به حاشیه رونده شدن و سهمی از کابینه ندارند، بحث شایستگی و کوفت و زهرمار نیست، بحث اینه که تو این خرابه، باید به نحوی تقسیم قدرت حداقل در سطوح پایین انجام بشه تا اهل سنت، تا زنان، تا غیرفارسها؛ حس کنند مملکت به اینها هم تعلق داره. اون وعدهی معروف تاسیس فرهنگستان زبان و ادب تورکی آذربایجانی"ش هم مطمئنا عملی نخواهد شد، چون ایشون اولا خودشون سبقهی اطلاعاتی دارند، در ثانی نوچهی اکبر هاشمی رفسنجانی هستند و فلذا دید امنیتی به غیرفارسها خواهند داشت و با بهانههای امنیتی باز آنها را تهدید این ارض موعود آریایی خواهند دونست.
تو یه آخوند روشنفکرنما هستی ولی ذاتا همونی هستی که باید باشی
شما این نظرات را شناسنامه دار هم می توانستید بنویسید.
حالا نهایتش می گویند در اعتدال اختلال کرده اید :)
لبخند بزن رزمنده
تو می توانی فکر کنی من در گذشته مانده ام چون خیال می کنی که معنا همیشه در برداشت خواننده متولد می شود!
مگر این متن ادبی است ؟
وقتی فضا فضای بحث و نقد است نمی توانم از کنار تعارضاتی که در موضع گیری ها می بینم سکوت کنم، ببین اول چه اظهار فضلی در باب اقتصاد توسعه کرده ای
"گفته ای چرا می گویم توسعه اقتصادی در دل توسعه مدنی ؟ شواهد زیادی دارم جوابش خیلی هم مفصل است نمونه اش تمام جوامع اروپایی و آمریکا اما عجالتاً تو از مثالهای زیادی که از بسیاری از جوامع داری یکی را ذکر کن . موضوع حتی از توسعه متوازن هم پیچیده تر است ."
بعد می گویی "من از اقتصاد توسعه تقریباً هیچ نمی دانم "
.
نقد باید در قیاس با وضع مطلوب باشد یا اینکه آنالیزی از ایرادات قابل رفع ارائه دهد،
در ضمن تو تمام صحبت های من را می بینی اما دسته آخر نتیجه می گیری که در گذشته مانده ام و ار زمان حال هیچ نگفته ام، خوب واقعا گاهی معنا در برداشت خواننده متولد می شود.
به هرحال اگر تحلیل غیر سطحی درمورد سرنوشت جریانات مذکور داشتی حتما خواهیم خواند و استفاده خواهیم کرد.
لبخند را که همه باید بزنند خود شما هم بیشتر بزن :))
بحث کردن چارچوب هایی دارد که اگر رعایت نشود راه به جایی نمی برد حالا درست است که شما رهای از چارچوب هایی ولی در مورد این نوع بحث ها نمی شود رها بود باید داخل چارچوب بحث کنی .
با شیوه ای که در پیش گرفته ای قصد ندارم بیشتر از این ادامه بدهم این بحث را . فقط جند نکته را یاد آوری می کنم .
وقتی من می گویم نمی دانم قیاس مع الفارغ یعنی چه انتظارم این است که اقلاً متوجه شوی اون مع الفارق است نه مع الفارغ ... آوردنش هم اینجا مغلطه است . همین طور وقتی می گویم معنی گفتمان غیر از چیزی است که تو بکار برده ای کمی عمیق بشوی در معنی درست این کلمه .
دنبال استدلال می گردی ولی حرفهای من را کلاف هزار سر پیچ و واپیچ می نامی . استدلال که قرص ندارد آدم بخوردش عزیزم تحلیل اوضاع به همین اندازه بلکه خیلی بیشتر پیچیده است . از این جهت من می پذیرم که هیچ تحلیلی از جمله تحلیل چند خطی من عمیق و جامع نیست .
معنا در همه متن ها وجود دارد . اصولاً متن فقط چیزی که نوشته می شود نیست . حالا من باید اینجا تمام مفاهیم اولیه را توضیح بدهم ؟
توسعه اقتصادی در اروپا و آمریکا در دل نهاد های مدنی و آزادی های اجتماعی پرورده شده است . دو سه قرن پیش وقتی در آمریکا اعلامیه استقلال می نوشتند یا در انگلیس قانون مشروطه دغدغه شان اقتصاد و توسعه اقتصادی نبود . این را هر کسی که آشنایی مختصری با تاریخ داشته باشد می داند. این اظهار فضل نیست من به عنوان یک خواننده عادی تاریخ می بینم و می فهمم ک بعد از استقرار نهاد های مدنی پایدار توسعه اقتصادی با سرعت و شتاب رشد کرده است . حتی در مثالهای شما چین و برزیل هم البته با شکل های متفاوتی پایداری سیاسی وجود دارد که توانسته اند به رشد اقتصادی فکر کنند . حالا کجای اقتصاد رانتیر و نفت زده ما شبیه آن هاست و کجای خلق و خوی پیجیده ما ایرانیها با چینی های صاف و صوف یکی است را شما خودت بهش فکر کن . این تعارض نیست که من می گویم اقتصاد بلد نیستم . من اقتصاد بلد نیستم اما شما که حرف واحد های درسی اقتصاد دانشگاه تهران را می زنی باید تحلیلت همراه فکت باشد.
نقد هم باید به آنالیز وضع موجود بپردازد هم به افق ها و وضع مطلوب و آرمانها . آرمانی اگر نباشد نقد معیارش چیست ؟با چه معیاری خوب و بد را از هم سوا می کند ؟
تو حق داری تمام قد از رأیت دفاع کنی . این حق توست . من این حق را به رسمیت می شناسم . هانا آرنت هم در کتابش بیراه ننوشته این را که مسئولیتپذیری همیشه در انتخاب کردن بین بد و بدتر نیست: در چنین انتخابی، اغلب، کسانی که بد را انتخاب کردهاند به زودی فراموش میکنند که بد را انتخاب کردهاند.
می بینی که حق با توست دوست من
سلام،
شعارهای سیال - اعتدال و عقلانیت - در مواقع بحرانی کارسازند. یادمان نرود که جناب روحانی در پست های حساس کشور قرار داشته او از پشت پرده بخوبی آگاه و رئیس مرکز مطالعات استرتژیک نظام بوده است.
سلام
اصلاً در نهایت خوش بینی و با میزان قرار دادن حال ایشان چه چیزی دستگیرمان می شود ؟سیاست و واقعیت های جامعه یک مشت تعارف نیستند ما که می دانیم
سلام
1- "نقد در حوزه ی عمومی... و باور به اینکه گفتمان می تواند فرد را همراهِ خود کند(خاتمی باشد یا روحانی، چندان فرقی نمی کند) پس باید این گفتمان را غنی کرد... و مطمئن باشیم که اگر گفتمانِ ما دارای حفره و ضعفِ کمتری باشد، افراد و حتی حاکمیت را نیز با خود همراه خواهد کرد... و یا در آن شکاف خواهد انداخت! "
وه که چه خوش خیالند ین پست مدرنها! گویا از همان نیچه خود فرانگرفته اند که عرصه جامعه عرصه نبرد میان نیروهاست و این اعتدالی که اعتدال گرایان امروز از آن سخن سر کرده اند، اعتدالی است برای حاکمان و حکومت کنندگان نه اعتدال برای مردم. کاش می دانستم این "غنی سازی" گفتمان که جناب ققنوس خیس از آن دم می زنند چگونه می تواند در بازی نبرد نیروها وزنه را به سوی طرفداران "پروژه ناتمام جامعه مدنی!" سنگین کند؟
اینجا نقطه آغاز غنی سازی است. دوست دارم پیشنهادات و نظریات غنی ساز، جناب ققنوس خیس را در این زمینه بشنوم. این گونه می پرسم این "غنی سازی گفتمان" که شما از آن دم می زنید چگونه به پی ریزی نهادهای مدنی مدرنی کمک می کند که بناست مدنیت ستیزان را از عرصه ی کشاکش نیروها بیرون راند. می دانیم که بدون نهادسازی و تقویت ساختارهای مدرن و البته شهری هیچ گفتمانی در عرصه ی بازی قدرت در عمل تحقق نمی یابد، پیشنهادهای شما در این مورد چیست. 1- با دگمهای تقویت کننده ی مدنیت ستیزی چگونه برخوردی خواهید داشت 2- این غنی سازی که شما از آن دم میزنید چه مشخصه هایی دارد؟ این غنی سازی معطوف به چه کسانی در جامعه است. آیا بنا دارد که گروه های بنیادگرا را به خود جذب کند ؟ چگونه؟ و ....
از طرف دیگر من گمان می کنم جناب ققنوس خیس در مورد "نق زنها" سرزمینهای دور ناروایی می کنند. این سخنان ایشان توجهی به این نکته ندارد که در درون مرزها هم کم نیستند کسانی (روشنفکرانی به زعم من) که این "بازی های انتخاباتی" را ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به یک رژیم از بیخ و بن نامشروع و تبعیض گرا می دانند. کسانی مانند حشمت لله طبرزدی و امیر عباس انتظام نیروهایی هستند در درون مرزها و البته در زندانهای این رژیم که خواهان سکولار دموکراسی هستند و رسماً از "انحلال" این حکومت جور و فساد دم می زنند و البته در خارج از کشور خیل روشنفکران دینی هم هستند که با هزاران تار موی نامرئی به این رژیم وابسته اند و به هزاران در و دیوار می کویند تا دمی بر عمر این گردونه چرک و کثافت و مرض بیفزایند. و ... حال نمی دانم به چه سان می توان امثال طبرزدی را نیم روشنفکری نق نقو نامید و کسانی مانند گنجی را روشنفکرانی که به تقویت پایه های مدنیت مدرن در جامعه کمک می کنند. باز هم می گویم در سیاست اگر موضع راسخ نداشتی باشی ناچار شتر سواری دولا دولا خواهی داشت و هماره چشم امید به اینده خواهی بست که ببینی "فرجی" میشود یا نمیشود. چنین رویه ای با روانشناسی ما ملت اهل توکل و توسل و "انتظار" خوب جور در می آید. البته امید وارم این بار غنی سازی گفتمان توسط روشنفکران ما به راستی باعث تقویت نهادهای مدنی به راستی مدرن و کنار رانده شدن نیروهای بنیاد گرا بشود. اما من امیدی به این داستان جدید ندارم. دیروز با کاگری صحبت می کردم می گفت: پالان خر عوض شده اما خود خر هنوز هست و جفتک می اندازد. او واقعیت را خوب می دید خوبتر از بسیاری از کتاب خوانهای ما. با این "واقعیت" چه باید کرد. چون مشکل ما این یا آن "تدارکاتچی" نیست، بلکه این اصل و اساس این حکومت دین-بنیاد است که مایه همه محنتهای بوده و هست. با این اصل و اساس و باوره هایی که مایه حیات آنند چه باید کرد؟ بمثل آن کاری که روشنفکران مصری کرده اند چیست که ما قادر بر ان نیستیم؟ به کتاب "زوال جهان اسلام" نوشته ی حامد عبدالصمد مصری نگاه کنید و زبان شفاف و روشن آن را با روده درازیهای نفسگیر و کلامی و شبه کلامی روشنفکران دینی خودمان و یا مبهم نویسی های پست مدرنهای خودمان مقایسه کنید تا دستتان بیاید چه می گویم. کجایند روشنفکرانی که چشمانی تیزبین و دور نگر داشته باشند؟!
...
با سپاس
سلام بر شما!!
کدام پست مدرن ها را می گویید قربان؟ نکند همین من را چند من می بینید؟ به "پست مدرن ها" و "اکبر گنجی" و سایر کلمه های بی ربطِ شما کاری ندارم. نمی دانم نقد در حوزه ی عمومی از کجایش شما را به یادِ نیچه می اندازد؟! از طرفی به یاد دارم پیش از این نیز از شما قصه ی پر ز آب چشمی در بابِ فمنیسم خوانده بودم که می توانست صفحه ی حوادثِ مجله های زرد را به شایستگی پر کند... شرمنده ام که نمی توانم برای اندوهِ شما کاری بکنم، چرا که خودم نیز به اندازه ی کافی غم دارم! اما نق زدن هایم را ترجیحن در خلوت خود به جا می آورم!! بنابراین وارد هیچ کدامِ این مقولاتِ احساسی نمی شوم... اما آن چه می توان برایش کاری کرد اینجاست؛
اینکه گفتمان چگونه می تواند فرد را همراه کند؟ قبل از انتخابات نیز در جایی گفته بودم ، روندِ تغییرِ فردی به نام میرحسین را در سال 88 در نظر بگیرید. از اولین سخنرانی در نازی آباد و دادنِ شعارهایی از جنس احمدی نژاد و رجایی و اوایل انقلاب... تا بیانیه های بعد از انتخابات! چه چیز بود که میرحسین(فرد) را تغییر داد؟ گفتمان. کدام گفتمان؟ گفتمان اصلاح طلبی! چگونه؟ توسط همان جامعه ی مدنی نصفه و نیمه ای که شکل گرفته بود. چرا به جایی نرسید؟ چون گفتمان دارای ضعف بود(یکی از دلایلش این بود) /// برای نمونه ای دیگر هاشمی رفسنجانی و روند تغییر او در طی سالها را می توانم بگویم... که به گمانم نیازی نباشد.
"عرصه ی نبرد میان نیروها. و اینکه اعتدال برای حاکمان است و نه مردم." دو جمله گفته اید... خوب که چه؟ اولن مگر من از مردم گفتم؟؟ شما مفهومِ جامعه ی مدنی را با مردم یکی می گیری؟ عجب! دوم اینکه غنی سازی گفتمانِ اعتدال همان طور که گفتم می تواند دو هدف را پی بگیرد؛ یکی ایجاد شکاف در دایره ی تنگ شده ی این الیگارشی! چگونه؟ توسط همان گفتمانِ اعتدالی که شما می گویید برای حاکمان است _آیا چشم های دوربین و تیزبین شما نمی بیند که طی همین روزها از دو گفتمان صحبت می شود؛ گفتمان نظام و گفتمان اعتدال!_ و این یعنی چه؟ یعنی شکاف. عمیق شدنِ شکاف به چه منجر می شود؟ تسریع در فروپاشی. این گفتمان اعتدال چگونه تقویت می شود؟ توسط جامعه ی مدنی.
هدف دوم هم می تواند پیش بردنِ همین گفتمان باشد... با فرض ضعیف اینکه حاکمیت بخواهد کوتاه بیاید. آن موقع هم می شود به جای نق زدن، همان گفتمان را تقویت کرد و رو به جلو برد. کجا این کار انجام می شود؟ خیلی جاها می شود. یکی از آن ها جامعه ی مدنی.
می فرمایید این غنی سازی گفتمان چگونه می تواند در نبرد نیروها مدنیت ستیزان را شکست دهد؟
خوب معلوم است چگونه! با قدرتِ بیشتر. چگونه قدرتمندتر می شود گفتمان؟ لازم است تکرار کنم؟؟ این هم شد سوال برادر... آیا شما به سوال هایتان فکر هم می کنید؟
و اینکه فراموش نکنید که من از قدم گذاشتن بر روی پله ی اول می گویم. تکمیل پروژه ی ناتمام جامعه ی مدنی هم به نظرم می تواند همان پله ی اول باشد. پس سطح تحلیل و پرسش ها و پاسخ ها را بر روی پله ی اول پهن کنید. یک اشتباه در تحلیل اینجا رخ می دهد که می دانیم در پله ی صفرم قرار داریم اما می خواهیم از پله ی آخر پرسش کنیم...
و اینکه از شما تقاضا دارم با اسم ها و ایسم ها بازی نکنید این جا. اگر نقدی هست با کمالِ میل پذیرایش هستم و از شما ممنون هم می شوم.
سپاس از توجه شما.
من هم بنا ندارم بحث را ادامه بدهم چون پاسخ های تو لزوما قابل قبول نیست
.
درضمن حالا که اینقدر معلم املای خوبی هستی بگذار یادآوری کنم "حرجی نیست" درست است نه "هرجی نیست" . بند 2 از پاسخت به اولین کامنت بنده.
(سوال:این مغلطه کوچک می تواند سنجه ی کوچکی برای خویشتنداری باشد؟ مطمئن باش منتظر پاسخ نیستم)
.
می گویی یک خواننده ی ساده تاریخ هستی، البته خواننده ساده و حرفه ای خیلی مباحث هستی، امیدوارم در شنیدن هم حرفه ای تر بشوی و البته در این هروله ی پرشتاب به سمت قله های بالندگی و تحکیم چارچوب استانداردهای خودساخته همچنان موفق تر از پیش باشی.
درست می گویی پاسخ های من لزوماً قابل قبول نیست هر کس باید بیندیشد و تلاش کند و پاسخ های خود را بیابد . پاسخ های من هم مثل هر پاسخ دیگری باید که بروز شود مدام باید از درون خود را نقد کند و اصلاح شود.
ممنون برای یاد آوری املای درست حرج . من اشتباه کرده بودم :)
از اینکه آرزو کرده ای در شنیدن حرفه ای شوم هم ازتو ممنونم این آرزوی خیلی خوبی است برای تک تک مان .
هروله پر شتاب و قله های بالندگی و استانداردهای خودساخته اما چیزهای خوبی نیستند . این ها را بعنوان یک دوست برای من نخواه .
من بعنوان یک دوست برای تو و برای خودم می خواهم که بیشتر حوصله کنیم .
سلام
چه فضای ملتهب و پر غباری! چرا این همه جدل؟!
اومده بودم نظرم را در مورد اعتدال بگم که با خوندن این نظرات و پاسخ ها منصرف شدم
امیدوارم بجای ثابت کردن خودمون، بتونیم باور و فکرمون را از طریق بحث منطقی و مودبانه مطرح کنیم.
سلام
متاسفم البته باید تذکر دهم من و رها از چارچوب ها دوست تر از آنیم که چنین بحث کوچکی بین مان غبار و التهاب بپراکند. نیکا از بهترین دوستان وبلاگی من است و ارزش دوستی اش برای من خیلی بیشتر از این هاست .
موارد دیگر نادیده گرفتنی اند.
ممنون برای اظهار نظر صادقانه ای که کرده ای
سلام
از معرفی کتاب بسیار سپاسگذارم.به نظر من خواندن این کتاب ها در اولویت است مخصوصآ برای ما و مردم مأ، چرا که آنها شهامت پیدا میکنند تا به اعماق بروند و یک بازنگری عمیق در اعتقادات و باورهایشان بکنند که بدون این امر هیچ تغییری حاصل نخواهد شد.ممنون از شما دوست عزیزم
من هم از سوفیا برای کتاب ممنونم . ترجمه اش هم برای دانلود موجود است
سلام
١. گاهی مقام روشنفکری با جایگاه سیاستمداری نادرست گرفته میشود، روحانی یک سیاستمدار است با تمام تعلقاتش.
٢.پارامترهای دخیل در سیاست امروز ایران آنقدر زیادند که جرات پیش بینی را از آدم میگیرند.
٣. به روحانی رای دادم چون دقیقا میدانم که از او چه انتظاری دارم. من به دلایلی روشن از روحانی انتظار چندانی در مورد جامعه مدنی و حقوق شهروندی و... ندارم اما امیدواری و انتظار زیادی برای نجات اقتصاد از ورشکستگی کامل توسط این دیپلمات با قدرت چانه زنی بالا را دارم.
٤.جامعه باز لزوما از کنش سیاستمداران ایجاد نمیشود.
سلام
1- درست است علی میر سپاسی در مصاحبه ای این موضوع را خیلی خوب باز کرده بود. نیاز امروز به سیاستمدار بیشتر از روشنفکر است .
2- همین طور است .
3- دلایل شما منطقی است .
4- این آخرین نکته تان به نظرم نکته طلایی کامنتتان است . ولی در مورد مردم ایران و پیروی آنها از سیاستمدارانشان شاید این التزام بیشتر از جوامع دیگر باشد
فردی که این چنین باشد یعنی مواضح شفاف یا از صندوق بیرون نمی اید یا احمد نژاد دومی میشود. فعلا به قدری اوضاع اقتصادی وخیم است که که جناح سازی جواب نمی دهد.
اگرچه انتخابات ما رنگ و بوی سیاسی دارد. و فاکتورهایی وجود دارد که تنها دست جناحی خاص را باز می گذارد و اگر سایرین صحبت از اعتدال نکنند هرگز جایی برای ورود به سیاست پیدا نخواهند کرد.
انتخابات که باید رنگ و بوی سیاسی داشته باشد ولی به نظرم اقتصاد پاشنه آشیل حکومت ایران نیست .
سلام
1- یادم می آید یک روز ، رها -دختر عمویم- با دل زخمگین از معلم شان گله گی میکرد که او را نزد بچه ها دست انداخته و به او گفته این چه "سوالی است که می پرسی؟" سوال این دختر دبستانی از آموزگارشان این بود: "چرا هر چیزی که به هوا پرتاب می کنیم همیشه به زمین بر می گردد و همچنان به حرکتش ادامه نمی دهد؟" می بینید این دانش آموز ساده دل همان سوالهای نیوتن را از آموزگارش پرسیده بود اما ..... ؟! نشستم –در حدود یک ساعت و نیم- و با زبان ساده ای و به قدر توانم قانون جاذبه نیوتن را برایش توضیح دادم. حال حکایت من با جناب ققنوس خیس نیز چیزی شبیه این است. پرسیده ام مختصات و مشخصات این "گفتمان اعتدال" چیست؟ فرموده اند این چه سوالی است! اما اکنون پرسش را تازه تر می کنم. این واژه مبهم اعتدال که این روزها ورد همه زبانهاست تعریفش چیست؟ پیوسته و یکریز دم از "اعتدال" می زنیم اما حقیقتاً منظور ما از این واژه چیست؟ این اسم یا مسمایی در واقعیت دارد یا ندارد. اگر دارد دقیقاً به چه چیزهایی رجوع می کند؟ اما اگر مسمایی ندارد و به چیز خاصی رجوع نمی کند پس چرا تا این اندازه نزد ما اهمیت پیدا کرده است؟ نکند گرایش ما به کاربست آن در این حجم سترگ تنها از سر بازیچه است یا جوگیری آن هم از نوع ملی اش؟ با این توضیح امیدوارم تا اندازه ای توانسته باشم پرسش پیشینم را برای جناب ققنوس خیس جا انداخته باشم! پرسشهای وابسته را بدین گاه کنار می نهم.
2- از پست مُدرنها کسی را جز همین دوستانم در وبستان در نظر نداشتم. آنان که به گمانم بیشتر سُخن-دانند و اهل بحث حرفه ای و با سخن وری میخواهند شیرابه اندیشه هایشان را به دیگران بنوشانند. اما مگر بحث در مورد "اعتدال" و "گفتمان اعتدال" بر بستری از بازی نیروها در ایرانزمین شکل نگرفته است و مگر نیچه – و البته فوکو- بحث گسترده ای در این زمینه نکرده اند پس چرا بحث شما در مورد "گفتمان اعتدال" با نیچه ارتباط ندارد؟
3- یادم می آید جناب ابریشمی نقدی بر نوشته خانم پارسایی نوشتند و من نیز بر حاشیه آن نقدی نوشتم و جناب ابریشمی نیز از "هجویه" نویسنده سومی رنجیدند و با کلماتی که نشات گرفته از آن چیزی بود که من آن را با وامگیری از تئودور آدورنو "ایدئولوژی اصالت" می نامم به وی تاختند، و با اینکه ایشان خود به پیروی از نیچه کینه توزی را نقد می کردند با "تهوعی" کینه توزانه "انتقام" خود را از آن فرد گرفتند! آن واژگان به نزد من و ای بسا بانو پارسایی معنایی ضمنی هم داشت. با وجود این جناب ابریشمی گفتند که آن گفته ها شخص خاصی را مد نظر نگرفته است. شما نیز با جناب ایشان همدردی یا احتمالا همدلی یا هم فهمی یا ... کردید و چنان وانمودید که آن کلمات معنایی به جز ظاهرشان هم دارند معنایی که گویا تنها پیروان زبان" اصالت" آن را خوب می فهمند و انسانهای دون و فرومایه یا "غیر اصیل" یا "هر کس ها" یا "زایدان" یا "بس بسیاران" یا ... درکی از آن نمی توانند داشته باشد. از دید من آن همه چیزی نبود جز حاشیه ای بر سخنان نیچه و تکرار ماثورات او، بی آنکه منطق استواری در پشت شان باشد. شما در نقد بر من فرمودید که منظور نیچه از قدرت، زور نیست و ... و چنان می پنداشتید که من کمترین درکی از این مطلب ندارم در صورتی که من سالها پیشتر از آن کتاب کوچک "نیچه" اثر دلوز و نیز کتاب " دلوز و امر سیاسی" نوشته پال پیتون را خوانده بودم و کاملاً با آن دقیقه ای که شما بدان اشاره داشتید آشنا بودم. اما چون می دیدم شما به جای انکه بخواهید حرف مرا بشنوید فقط دوست دارید در حال و هوای زبان اصالت دل بدهید و قلوه بستانید دیگر سخنی نگفتم. تمام حرف من در آن نوشته این بود که در بحث از فمینیسم باید موقعیت زن ایرانی (اکثریت زنان) و ناآگاهی مغاک وار او از حقوق انسانی خویش را در نظر گرفت. اما تمام تکیه جناب ابریشمی و احتمالاً شما بر این بود که فمینسم منطق یکه ای دارد و ایران و غیر ایران نمی شناسد و .... . آن قصه پر آب چشم که شما به طعنه از آن سخن راندید نمونه ای کوچک بود از وضعیت سوگبار زن در ایران. زنی که پیوسته از دست شوهرش کتک میخورد و برای جدایی از آن شوهر به پول شوهر برای شکایت علیه او در دادگاه نیاز داشت زنی که از طرف خانواده پدری خود نیز حمایت نمی شد!! من میخواستم چنین موقعیتهایی در نظر گرفته شود و چاره ای برای آنها اندیشیده شود شما اما فرمودید من خود به اندازه کافی درد و رنج دارم. اما بحث اصولاً بر سر غمباد گرفتن ما نبود بلکه بر سر "چاره" هایی و (راه های آگاهی بخشی) بود که ما باید می اندیشیدیم، آیا شما حتا در حالت شادمانیهای نیچه ای تان که از دل آری گفتن جاوادانه به زندگی با همه درد و شکنجهای هولبارش برخاسته نمی توانید برای این اسارت دوزخ وار پاره ای از انسانها چاره "بیندیشید"؟! همان روزها داشتم کتاب " فاجعه خاموش قتلهای ناموسی" را میخواندم. جایی از آن کتاب نوشته بود پدری همین چند سال پیش در ایران دخترش را تنها به سبب سوءظن "زنده بگور" می کند زنده بگور! ، در حالی که دخترک بیچاره چشم در چشم پدر! دوخته بوده و جز سکوت هیچ حرفی برای گفتن نداشته است. آنگاه از شما روشن اندیش دانش آموخته ی این سرزمین می شنیدم که من خود به اندازه کافی درد دارم مرا با دردهای هم میهنانم چه کار؟ اما آیا در برج عاج روشنفکرانه پست مدرن شما جایی حتا برای "تاثری" مختصر برای چنین فجایع هولباری نیست، تاثری که دریچه ای را به روی پرسش بگشاید و از علت و سبب این ناگورایی پرسد و برای زدودن شان چاره ای بیندیشد. مطمئنم که هست اما شما چشم هایتان را بر روی واقعیتها بسته و بیشتر از همه دلبسته واژگان و کتابهایید.
4- گفتمان میر حسن موسوی را تغییر داد؟ واقعاً میر حسین تغییر کرد یا شما می پندارید تغییر کرد؟ ایا این میر حسین نبود که در اوج فوران زبانه های خواست تغییر مردم که داشت کم کم شعار "جمهوری ایرانی" را جایگزین "جمهوری اسلامی" میکرد در همان بیانیه ها به نقد چنین رویکردی پرداخت؟ و ایا یکی از علل فروریزی آن جنبش همین همسویی و پیوند درونی رهبر! جنبش با ایدئولوژی فرمانفرما نبود؟
5- فرموده اید:" اولن مگر من از مردم گفتم؟؟ شما مفهومِ جامعه ی مدنی را با مردم یکی می گیری؟"
نه خیر من جامعه مدنی را با مردم یکی نمی گیرم اما مگر ساختمان هر جامعه مدنی را مردم تشکیل نمی دهند. من جامعه مدنی را در برابر "جامعه مکتبی" به کار می برم و می پرسم چه شد که جامعه مکتبی در نهایت بر جامعه مدنی پیروز شد؟ نقش آن اکثریتهای خاموشی که ناگهان "حماسه 9 دی"! را افریدند در فروریزی جنبش سبز چه بود و کدامین مولفه های اجتماعی و فرهنگی آنان را به میدان کشاند و یا حتا از بدنه جنبش سبز کَند و به جمع آنها پیوند داد و با این مولفه ها چه باید کرد؟! و چگونه باید زهرشان را گرفت؟ آیا شما هیچ در این زمینه اندیشیده اید؟
6- ایجاد شکاف؟! کدامین شکاف دوست عزیز؟ واقعیت این است که رژیم ج. آ با انتخاب حسن فریدون توانسته است شبح جنبش سبز را از سر خود دور کند و نفس راحتی بکشد. دیری هم نخواهد پایید که اعتدال چیان دوباره به سوگ بنشینند زیرا نه فضا و شرایط بحرانی و اعتراضی ایران و نه شرایط و اوضاع بین المللی به گونه است که به ج.ا اجازه بدهد که حتی برای چاکران اعتدالچی! این رژیم مدتی طولانی فضا باز کند. این رژیم نیاز به یک آلترناتیو سکولار دموکرات دارد، شخصیتهای "نق نقو"یی! از این دست در درون کشور هم هستند اما فسوسا و دریغا که فریادشان در زیر آوار اصلاحاتچیان مبدل شده به اعتدالچی گم شده است. گفتمان هایی شبیه به اعتدال و ... "توهم" یافتن راه را جایگزین مساله اصلی ما می کنند. مساله اصلی ما از همان ابتدای دوران وحشت این رژیم، ایجاد یک آلترناتیو انسانگرا و مدنی (نه مکتبی) بوده است. اگر روشن اندیشان این سرزمین بخواهند به یاری ایران ویران بشتابند باید نیرویشان را صرف توضیح و تبیین چنین آلترناتیوی بکنند. چون چنین آلترناتیوی در هیات یک شاکله سیاسی منسجم در درون مرزها شکل نگرفته ناگزیر همیشه ریزه خوار سفره هایی خواهیم شد که رژیم برایمان پهن کرده است. این است که جنبش سبزمان گل بنفش رنگ می دهد و ما در شادی به دست آوردن رای های دزدیده شده مان فریاد "دیکتاتور تشکر!" سر می دهیم. این را هم بدانید در این دولت امید، امیدی به این دَرزهایی که شما می فرمایید نیست دلیل میخواهید در فهرست وزیران حسن فریدون به چهره پور محمدی نیک بنگرید. فردی که در کشتن سیستماتیک زندانیان سیاسی دهه 60 مشارکت فعال داشته است. آیا افرادی با چنین پیشینه ای میخواهند راه شما را به سوی جامعه ازاد بگشایند؟!
ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن و این ابهای ناگوار!
با سپاس
گفتمان اعتدال=لاشه بویناک اصلاحات!
اعتدالگرایی چیست؟ پاسخ من : لاشه بویناک اصلاحات سابق!
با سپاس
سلام
گوارایتان باد!
سلام دوباره.
رفیق! شما مرثیه سرای خوبی هستید، اما این را بدانید که من هم اگر بخواهم می توانم "قصه ی پر از آب چشم" این سرزمین را نقل کنم، ولی به عمد از این کار دوری می کنم. اگر نزدیک تر به هم بودیم می دانستید که من هم شامه ی تیزی دارم برای شنیدنِ بوی تعفن! اما این جا از آن نیز نمی گویم. حال هر برچسبی که می خواهید به زعم خود به من بچسبانید... که چسباندید... اما رفیق! باید این را هم بدانید که من بسیار نچسب هستم...! و به قول معروف این وصله ها به من نمی چسبد. از طرفی آن قدر هم روی "خود" در این جا بحثی ندارم که حال بخواهم برای دفاع از خود "زور" بزنم... من فکر می کنم حرف حساب خود را می نمایاند، پس چه باک اگر حرف حساب از آنِ شما باشد... اما رفیق! حرف شما چندان حسابی نیست...
1- من آنجایی پاسخِ پرسشِ شما را بدیهی نامیدم که این گونه منظور شما را برداشت کردم که انگار نمی دانید نیروی بیشتر بر نیروی کمتر غلبه می کند! و من از ابتدا گفته بودم که باید گفتمانی که قرار است در مقابلِ گفتمانِ حاکم قرار بگیرد را نیرومند تر کنیم... حالا اگر شما و دخترعموی محترمتان می خواهید بدانید که چرا نیروی زیادتر بر نیروی کمتر غلبه می کند! و یا اینکه چرا این گونه است، باید واردِ فضا و زمینه ی دیگری از گفتگو بشویم که به گمانم اینجا بدان نیازی نباشد.
2- بنده از ابتدا عرض کردم که "نقد در حوزه ی عمومی" بحثی است مربوط به هابرماس. و دوباره گفتم که این نقد در حوزه ی عمومی ارتباطی به نیچه ندارد. نیچه یک فیلسوفِ سیاسی نیست، نیچه ای را که من می شناسم اگر واردِ حوزه ی عمومی هابرماس کنیم، به ریش حوزه و آدم هایش خواهد خندید...! از طرفی بهتر است بدانید که این من بسیار کم حوصله و کم حرف است! پس چیزی از من نسازید که بخواهید به آن کنایه بزنید... البته اگر می خواهید بزنید، من جاخالی می دهد!
3- نمی خواهم بحثی قدیمی را تازه کنم. کامنت های من و شما و آوخ موجود هست و چه همه کس و چه هیچ کس می توانند از آن برداشت بکنند یا نکنند! اما اگر مشکلتان این است که چرا من شما را در دسته ی "بسیار خوانان" قرار نداده ام، از شما عذر می خواهم.اتفاقن من شما را بسیار خوان و بسیار دان می دانم... اما بهتر است بدانید که درکِ من و آوخ از گفته های یکدیگر، درست در گریز از بسیارخوانی و بسیار دانی اتفاق افتاده بود. حال اگر از نظر شما این قابل درک نیست و یا حتی اگر مسخره است، خوب باشد! ایرادی ندارد... به قول کتابِ محمد؛ لا اعبد و ماتعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد!! البته پرستشی دیگر گون را در نظر آورید...... از طرفی دیگر باید بگویم که رفیقِ عزیز! حالم از "تاثرهای مختصر" و رفع تکلیفی بد می شود... ترجیح می دهم که ژستِ یک آدمِ خوب و متمدن و مدرن را به خود نگیرم! حال اگر می خواهید من را "آدم بده" ببینید... خوب ببینید! اما من در هر صورت ترجیح می دهم نقشی را بازی کنم که به من های من نزدیک تر است...! ولی در گوشی به شما می گویم که من هر چند به خوبی شما نیستم، اما خیلی هم آدم بدی نیستم، پس از من متنفر نشوید. (به پست مدرنیته اگر انتقادی جدید و جالب دارید می شنوم)
4- توضیح دادم که میرحسین از کجا تا کجا در بسترِ گفتمان تغییر کرد... آیا نیاز به جزئیات بیشتر هست؟ و آیا متوجه حرف من نشدید؟
5- یکی از دلایل ریزشِ جنبش سبز به گمان من ضعفِ گفتمانِ این جنبش و نامشخص بودنِ این گفتمان و حفره های این گفتمان بود. اتفاقن حرفِ من هم حالا این است که گفتمانِ هنوز نامشخص اعتدال را بیشتر نقد کنیم و کمتر نق بزنیم! اگر به من است این را تنها راه موجود می بینم وگرنه اگر شما شمشیرزن هستید، جلو بیفتید و شمشیر بزنید و ما نیز در رکاب شما! بله، من به راه های دیگر نیز اندیشیده ام... اما... می شود دوباره اندیشید.
6- جنبش سبز که طبق گفته ی شما به فنا رفته بود! حالا شبح دار شد؟؟ باشد اشکالی ندارد. حرف شما قبول! حرف من این است که بیاییم این شبح را ابتدا واقعی کنیم و بعد منسجم تر کنیم، تا لااقل کمی ترسناک به نظر بیاید و نه تا این حد خنده دار... بیا فضا را برای بحث کردن درباره ی آلترناتیوِ (هایِ) مورد نظرمان آماده کنیم! قبول ندارید که ابتدا باید یک زمینِ بازی بخریم و بعد روی آن مبارزه کنیم؟ روی هوا که نمی شود!! بیا آن زمین را تهیه کنیم... من می گویم این پله ی اول است رفیق! جامعه ی مدنی! واضح نیست آیا چه می گویم؟
و اینکه چون شعری نمی نویسم! نمی نویسم که؛ آب و هوای "پارس" عجب سفله پرور است، کو همرهی که خیمه از این خاک بر کنم! شعر نمی نویسم چرا که بلبلی هستم که پرهایم کنده شده و صدایم گرفته! از خواندن استعفا داده ام رفیق! افسوس که بلبل هایمان در این قفس حیف شدند...
دیگر حرفی ندارم.
باز هم سلام
1- دوست گرانمایه شما میتوانید بس آسان از خورجین واژگان تان صفتهای گوناگون برآورید و به ناف من ببندید اما این سان روان شناسی گری ها به هیچ رو پاسخ گر پرسشهای من نیست. این اعتیاد نیچه ای به "انکار" (ببخشید نقد زیبایی شناسانه!) را هم بد نیست کمی اندیشیده تر به کار ببرید، بیگمانم که نسبت دادن شامه تیز به من برای شنیدن بوی تعفن را هم از نیچه آموخته اید آنگاه که وی نیز در "غروب بتها" بدون هیچ توضیحی!!!!!! "امیل زولا" را به لذت بردن از بوی گَند مُتهم می کند. شما هم اگر مَرا از نزدیک میشناختید می دیدید که من نیز تنها یک شنونده خوبِ "لترمه دمه های باتلاقی بوناکی" که فضا را می آکنند نیستم بلکه در من نیز طبع زیبایی شناسی و زشتی گریزی و ... وجود دارد و "من نیز از آن کلمات گنده ای که چنین ناشادم می کنند میترسم" (جیمز جویس) ولی به وارون تصور شما میل به موییدن و نالیدن در باب تعفنات و بوهای بد نیست که مَرا به سخن راندن در باب آنها وا می دارد بلکه بیزاری از این هواهای عفن و این آبهای ناگوار است که مرا وا می دارد بر ضد آنها بشورم، حال اگر شما دوست دارید با خود بیندیشید زَهر رسو یا هوگو و یا کانت یا جان استوارت میل این سوفیای بیچاره را هم "بیمار" کرده است و ای داد و بیداد و ای فغان از دست روسو و ...! شما به هر گونه که دوست در این باب بیندیشید، بیندیشید اما این روش نیچه ای پاسخگوی پرسشهای من در باب جامعه ای که در آن می زییم نیست. من دوست ندارم به خاطر معیار زیبایی شناسانه ای که از بیرون اخذ شده تا بر موضوع نقد تحمیل شود شاکله ای از پیش ساخته را بر واقعیت مورد بررسی خود تحمیل کنم. در بررسی هر موضوع اجتماعی باید دانست که همه اجزا به هم وابسته اند و تکیه بر روش زیبایی شناسانه نیچه ای بافت منسجم موضوع را از هم گسیخته و پاره پاره می کند! (چون عمداً چشم را بر سویه های زشت واقعیت بر می بندد)
2- فرموده اید: "و من از ابتدا گفته بودم که باید گفتمانی که قرار است در مقابلِ گفتمانِ حاکم قرار بگیرد را نیرومند تر کنیم..."
ببینید من نیز اگر نه به اندازه شما اما تا اندازه ای دلوز خوانده ام و با بحث وی در مورد رابطه نیروها اشنایی دارم پس بحث اضافه در این مورد را بیسود میدانم و بی ارتباط با جریان این بحث. اما این "گفتمان اعتدال" فربه ای که شما بر آنید آن را از دل " "گفتمان اعتدال" نحیف رئیس جمهور منتخب برکشید از دو خاصیت "مبهم بودن" و "وابستگی به روش سیاسی این رئیس جمهور" رنج می برد. اولین سوال این است که این اعتدال برای ما منتقدان به چه معناست و چه مختصات و مشخصاتی دارد، تا اینها روشن نباشد راه به ترکستان می پیماییم( گمان نکنم 4 سال برای فهم تعریف و مختصات و مشخصات آن بسنده باشد!!) چرا که صرف وابستگی این "گفتمان" به نحوه عملکرد رئیس جمهور منتخب در عرصه بازی قدرت و در مواجهه با بنیادگرایان و البته کشورهای قدرتمند هر اینه ممکن است تمام رشته های فعالان جامعه مدنی را پنبه کند، ما یکبار تجربه چنین شکست دهشتباری را داریم (قتل های زنجیره و حادثه کوی دانشگاه را به یاد آرید که رئیس جمهور منتخب دست داشتن فعالانه خود در این سرکوب ها را در مناظرات! انتخاباتی شیادانه کتمان کرد) آیا جامعه مدنی ما توسط خاتمی "تدارکاتچی" به مدینه النبی فروکاسته نشد؟ این اصطلاح مبهم است و بنابراین میتواند مورد سوء استفاده قرار گیرد. رئیس جمهور منتخب که اهرم های قدرت را در دست دارد هر گاه که اراده کند یا اراده را بر او تحمیل کنند! میتواند بگوید مثلا من اعتدال اسلامی! یا "امت وسط" شیعی یا اعتدال و نرمش امامان و ... را در نظر داشتم یا ... خب در چنین حالت محتملی آیا تمام انرژی ای را که صرف پروار کردن "گفتمان اعتدال" کرده ایم به باد نخواهد رفت؟ حالت مَنطقی تر این است که ما به جای بازی کردن با وِردهای زبانی (نه دیسکورس ها!) که رژیم ج.آ و وابستگان اعتدالچی اش پیش روی ما نهاده اند وقت و انرژی خود را صَرف گفتمانی مانند مثلاً (تغییر قانون اساسی) بگذاریم و در عرصه بحث در مورد جامعه مدنی نیز به بحث در مورد یک "آلترناتیو" برای رژیم بیندیشیم (تنها در این صورت است که بایکوت انتخابات معنادار خواهد شد و ما هر بار مجبور نخواهیم شد از سفره پهن کرده رژیم رئیس جمهوری را برگزینیم). بحث در مورد "اعتدال" به زبان کوچه بازاری آمد نیامد دارد و در هر حال بازی کردن در زمین حریف است. ما تا زمانی که در زمین حریف بازی می کنیم امکان برنده شدنمان بسیار کم است چنانکه در همه این سالها همواره ما بازنده اصلی بوده ایم و رژیم برنده بازی قدرت. اما هر گاه ضرورت وجود یک آلترناتیو در برابر رژیم ج.آ به وجود آمد آنگاه ما میتوانیم از نیروهای ذخیره ای که در این سرزمین هستند و کم هم نیستند و زندگی شان را در پای مبارزه شان فدا کرده اند استفاده کنیم. نه اینکه آنان در زندانها بپوسند و ما از پیروزیهای!! بنفش رنگ خود فریاد شادمانی سَر دهیم. این پله اولی که شما از آن سخن میرانید با وصفهای بالا همان خشت کجی است که معمار در بنای ساختمان کار گذاشته و تا ثریا کج میرود همچنان که سی و اندی سال است کج رفته است. روشن اندیشان ما کی میخواهند به خود بیایند و اندیشه خود را به اندیشه شبهه ناک این دژخیمان نیالایند. اقای حسن فریدون نیز از آن دست دراز پاردُمان است که لقمه شبهه بسیار خورده است و از جمله همان کسانی که با یاسها به داس خون سخن گفته است به چنین کس هیچ اعتمادی نیست و نشانه اعتدالش هم پور محمدی جانیست! باشد که ژرفتر بیندیشیم.
3- آری بحث "نقد در حوزه ی عمومی" مربوط به هابرماس است. اما هیچ گونه نقدی در حوزه عمومی در ایران امروز نمی تواند از تحلیل روابط قدرت چشم بپوشد، و فوکو ، دلوز و نیچه پهلوان این میدان اند. چرا دایره را چنین بیهوده تنگ میگردانید؟!
4- مطمئن باشید من میدانستم و میدانم شما آدم خوبی! هستید و بحث من هیچ ارتباطی با "شَخص" شما یا جناب ابریشمی نداشت، من از یک "تیپ فکری" حرف میزدم که شما نیز در زمره آن هستید؛ (پیروان زبان اصالت). این بحثی است در حوزه عمومی! و ارتباطی به شخص من یا شما ندارد، ایدون تاثر، خواهی نخواهی به سراغ آدم می اید (نه برای رفع تکلیف) و مرا با تاثرات شما و میزان شان و تاثیرشان بر شما هیچ کاری نیست. من هیچ گاه نخواسته ام با بیان واقعیتهای دردبار کسی را اندوهگین کنم این کار بیشتر سزاوار شیادانی به اسم مداحان است که من از پیشه شان بیزارم، من خواهان "راه چاره" هستم، قرار نیست کسی که راهکاری برای درد محرومان می دهد حتماً خود درد محرومیت را چشیده باشد یا خمینی وار و رجایی وار و احمدی نژاد وار ادایش را در آورد یا مثل دکتر شریعتی پیوسته از دردهای دردمندان درد بکشد، شاید من از شما بسیار خندان تر باشم شما چه دانید؟! از این گذشته نمی دانم چرا از سخنان من چنین برداشت کردید که من قصد دارم بسیار دانی خود را به رخ شما بکشم. اگر بنا بر بسیار دانی باشد احتمالا اقای مکارم شیرازی نیز بسیار می داند اما دانستن داریم تا دانستن! اما من گمان میکنم پیروان زبان اصالت گاهی اسیر دانسته های خودشان میشوند و به هم علت نمی توانند طرف مقابلشان را به شیوه ای درخور بشنوند. از آن گذشته اینان در نوشتن بیشتر اوقات میخواهند اصالت شخص خود را از طریق نوشته ها یا نقدهایشان بر دیگران بنمایند و این چیزی است که من خوشبخت می دانم هر کس را که تا اندازه ای از دامش رسته باشد. چنین شیوه ای نیز پتک نیچه ای درخوری میخواهد و نمی دانم خود نیچه توانست با خود چنین کند یا نه چرا که او با خون خون می نوشت. هم میتواند بارآور و نوافرینانه باشد و هم بازدارنده. چرا که ممکن است خود شخص را به بت او بدل کند.!
5- فرموده اید: "یکی از دلایل ریزشِ جنبش سبز به گمان من ضعفِ گفتمانِ این جنبش و نامشخص بودنِ این گفتمان و حفره های این گفتمان بود. اتفاقن حرفِ من هم حالا این است که گفتمانِ هنوز نامشخص اعتدال را بیشتر نقد کنیم و کمتر نق بزنیم و ...! "
شهسواران شمشیر زن کم نیستند در این بوم ویران اما چه کنند که یاوری ندارند، میدانید چرا؟ چون ما در عرصه آلترناتیوسازی تقریباً هیچ کاری نکرده ایم. اما آفرین بر شما که می فرمایید "((نامشخص)) بودنِ این گفتمان و حفره های این گفتمان" جنبش سبز بود که به شکست آن انجامید. من میگویم درست به همین دلیل نامشخص و مبهم بودن گفتمان اعتدال است که این گفتمان نیک فرجام نخواهد بود. اما شما می فرمایید باید ابهامات را زدود می گویم حرف من هم از اول این بود و خواهان زدودن ابهامات از شما شده بودم (به عنوان پله اول) بسم الله آستین بر زنید و دستکم ما خوانندگان این وبگاه را به سرمنزل روشنایی هدایت کنید. فقط به یاد داشته باشید این روش خوبی نیست که ببینیم حریف چه می کند تا ما سپس حرکت او را تحلیل و تفسیر کنیم و پس از تحلیل و تفسیر ابهام زدایی کنیم و دست به عمل بزنیم، (تازه اگر بتوانیم!)
6- خودتان می فرمایید شبح جنبش سبز خنده دار است! نیکو می فرمایید این به سبب است که رژیم به واسطه ی جنبش بنفش هیمنه جنبش سبز را در هم شکسته است، این شبح دیگر ترسناک نیست و نخواهد شد. ترس رژیم هم از "خیابان" بود که به واسطه ی حضور جامعه ی مکتبی فروریخت. شبح هم تا انتخابات اخیر وجود داشت اما الان بیشتر به شبح یک دلقک ماننده تر است تا شبح یک موجود ترسناک رژیم برانداز. بگذارید واقع بین باشیم. ما یک بازی دیگر را مفتضحانه باختیم و از سر نادانی شادمان هم هستیم. و چرا؟
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد
پار دمش دراز باد آن حیوان خوش علف!
آه حافظ کجایی؟!
راستی ققنوس جان خیس دوست داشتم آهنگ "ملاقات با دوزخیان " همای را که بسیار دوستش می دارم تقدیمتان کنم . میدانم که حتما آن را شنیده اید اما این بار آن را با این انگیزه بخوانید که یکی از من های مرا هم بشنوید!
http://www.iransong.com/album/3981.htm
شاد باشی رفیق.
سلامی دیگر.
1- آن چه من دوست می دارم همین "شوریدن" است که از آن می گویید. و درهمین راستا یکی از دلایلی که تعمدی بر عدم مرثیه سرایی دارم این است که مرثیه را اغلب کسانی سروده اند و خوانده اند که مردِ میدان نبوده اند...! فرقی نمی کند؛ چه آهنگران باشد که مرثیه بخواند و از تیر و بمب و عملیات دور بماند و چه روشنفکری باشد و در کافه ودکا بنوشد و ژستِ غم و مصیبت بگیرد آن هم در حالیکه عده ای دارند همزمان در کفِ خیابان خون می دهند... دریغ! ما ایرانی ها مردِ میدان نبودیم و به زشتی عادت کردیم و "آیینه ها نبودند تا ببینیم که چه زشتیم!" اما اما مرثیه را عذرِ بدتر از گناه می دانم... من این شورش و این "شدنِ انقلابی" (و نه لزومن رخدادِ تاریخیِ انقلابی) که دلوز آن را تنها راه دفع شرمندگی نسبت به زندگی ای که تحملش بسیار سخت شده است، را تنها امید می دانم... از روز بعد از رد صلاحت شدن هاشمی به ایجادِ این شکافِ گفتمانیِ ممکن به چشمِ ایجادِ روزنه ای برای ایجادِ میدانِ نبرد و امکانِ نبرد، برای برانداختنِ زشتی های خودم و جهانم چشم دوخته بودم... این مبارزه اما مبارزه ای مستقیم با سیستم نیست! مبارزه با "خود"هایی است که سیستم را می سازند...
2- فربه کردنِ گفتمانِ اعتدال می تواند باعثِ زایشِ گفتمان هایی نزدیک تر به مطلوب بشود. قبول دارم که بازی در زمینِ حریف است! اما وقتی زمین از آن حریف است، شما به من بگویید که چه می شود کرد؟ شما به من بگویید که خشتِ اولی که راست باشد را چگونه باید گذاشت؟ رفیق جان از چه می گویید؟ "دلت به انتظارِ چشمهاست؟ ببین جهان چگونه کرده است راست!" یحتمل فیلمِ دکتر استرنجلاو، ساخته ی استنلی کوبریکِ فقید را دیده اید؟ مطلبِ کوتاهی نوشته ام درباره ی این فیلم که کاملن مرتبط است به مفهومِ "زمینِ بازی" و جنگ. http://myparadiso.persianblog.ir/post/51/
البته آنجا جنگ چپ و راست است... اما اینجا حتی یک جورهایی دو طرف جنگ هم مشخص نیستند!
3- بحث جامعه ی مدنی را می خواهم با هابرماس پی بگیرم! (نیچه را به دلایلی که گفتم و دلایلی که نگفتم واردِ این بازی نخواهم کرد) به نظرم انتقادهای هابرماس به جریان جنبش دانشجویی در دهه ی شصت بسیار برای امروزِ ما قابل تامل است. باید این تمایلاتِ آنارشیستی و همین طور احتمالِ کلفت شدنِ فاشیسم و حتی سربرآوردنِ فاشیسمی دیگرگون بررسی شود. شاید در آینده ی نزدیک بیشتر نوشتم...
4- اینکه گفتم من یا آوخ در جاهایی در گریز از بسیار دانی به هم رسیده ایم، ربطی به بسیار دانی امثالِ مکارم و گریز از آنها نداشت. اشاره ام به جمله ای از نیچه بود که با صراحتِ همیشگی خودش می گوید که بسیاری از چیزها را نمی خواهد که بداند... و جدای آن با شما موافقم که داناییِ تنها هیچ ارزشی که ندارد هیچ، بلکه میتواند بسیار نیز مضر باشد.
5- "هیچ کاری نکرده ایم" این قصه ی تلخِ فلسفه ی سیاسی در این دیار است. ما داریم اینجا گفتگو می کنیم که ابهامات را از خودمان و یکدیگر بزداییم... مسلمن کسی هم نمی خواهد دیگری را هدایت کند! این کنایه ها چندان سزاوار نیست...
6- چیزی از آن شبحِ سبز نمانده بود رفق... اما من به آینده خوشبین هستم هنوز. جیغ های بنفشی تولید خواهد شد... از این که بگذریم، زندگی مگر چیزی به جز باختن است؟ چه باک! شکست دیگری را تجربه می کنیم... اما به امیدِ پیروزی شکست می خوریم... آن چه از آن می گویم نه تردید و شبهه و شترسواری دولا دولاست... بل چاره اندیشیدنیست بهر دفعِ شرمندگی. همین.
7- همای را دوست ندارم! به دو دلیل؛ یکی اینکه راحت می رود خارج و برمی گردد و برای این رفت و آمد از خودش کوتاه آمده است... دوم اینکه از نظر موسیقی به او کاری ندارم(که هیچ تخصصی هم ندارم) اما از نظر کلمه به او بسیار ایراد دارم... با این همه ممنون از این هدیه، حتمن آن را دوباره گوش خواهم کرد، این بار با گوش های شما.