این مطلب را در حاشیه ی گفتگویی دوستانه در اتاق گفت و گوی آنلاین سایت نیلوفر نوشته ام . موضوع آن بحث درباره نیهیلیسم بود و غالب دوستان نیهیلیسم را هیولای اضطراب و سردرگمی که بر جان انسان مدرن افتاده قلمداد می کردند اما نظر من کمی متفاوت است.
دقت کرده اید که تا کنون چقدر دنبال پاسخی برای از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود ... بوده ایم ؟
بی آنکه بدانیم ، تصویر انسانی که در جست و جوی معناست تبدیل به بدیهی ترین تصویر ذهنی ما از خودمان شده است اما حتی نمی دانیم این تصویر از کجا آمده است و اصلاً اگر نباشد بهتر نیست ؟
همین حالا به خاطراتی از کودکی و نوجوانی مان فکر می کنم که پدر و مادر ها و معلم هایمان با تلاشی مصرانه ، گویی که وظیفه آنهاست می خواستند جوابهای آماده و بی خطر و حتی احمقانه ای به این سوال ها بدهند .
برای رسیدن به کمال را یادتان هست ؟ رسیدن به خدا ، جلب رضایت خدا ، تعالی و ابر انسان شدن و ظهور صفات برتر را چه ؟
همه شان با ولع و اشتیاق و البته دو رویی از قله ای تعریف می کردند از رنگ و بوی دنیایی که در پس این قله است و کلی معنا دارد و پوچ نیست . پرسش من این است که چرا هنوز هم این سوال وجود دارد ؟ آیا این پاسخ ها کافی نبوده ؟ آیا ما این ها را نفهمیده ایم ؟
چرا پاسخهایی که دین می دهد به نزاعها پایان نداده است و حتی آنها را بیشتر کرده است چون فاصله انسان را با آرمانی که باید باشد بیشتر کرده است و در عوض وعده داده که روزی نزاعها پایان خواهد یافت .
عقل انسان می گوید که این پاسخها تناقض ها و کاستی هایی دارند و اصلاً پاسخ نیستند چون به سؤال غلطی جواب می دهند و از همین رو نتوانسته اند کشمکش های درون انسان را از بین ببرند.
زندگی هنوز هم سراسر تقلا و کشمکش انسان با دیگران و با خود است و چه لزومی دارد که انسان خود را با رازها و افسانه ها سرگرم کند ؟ و آنچه را نمی داند رازی ماورایی و آسمانی تلقی کند و به فریب خود بپردازد ؟
این آرامش و خفتگی در مرداب ناشی از فریب عقل ، غیر از آنکه مسئولیت را از او خواهد گرفت چه فایده ای داشته و دارد ؟
بهتر نیست با کنار گذاشتن آرمان و معنا همین حالا به نزاع ها پایان دهیم ؟
اگر انسان این سؤال نادرست را کنار بگذارد و بی واسطه با زندگی درگیر شود و خود را همان گونه که هست بپذیرد لذت و معنای زندگی را در خواهد یافت و نزاع پایان خواهد یافت . چون یک طرف نزاع دیگر وجود ندارد. می توان گفت زندگی خود معنا و محصول خود است . اگر زندگی و کار خود معنای خود باشند کسی دنبال جزا و پاداش هم نخواهد گشت .
این بهیچ وجه بیهودگی نیست . ارزش غایی درون همان عمل است نه نتیجه و معنا و هدف و آرمان . درست است که هر عملی نتیجه ای در پی دارد اما موفقیت در آن لزوماً متعلق به کسی نیست که عاشق نتیجه آن است . بلکه موفقیت از آن کسی است که دل بسته و عاشق خود عمل است حتی اگر هدفی نباشد .
کودکی که با ماسه کنار ساحل قلعه و برج می سازد نگران ریختن آن نیست . حتی شاید بعد از ساختنش خودش خرابش کند شادی و لذت آن کودک برای خود بازی است اگر چه محصول بازیش را هم کمی دوست دارد اما او بازی می کند که بازی کرده باشد. همین .
هر قدر بی واسطه و معنا تراشیدن درگیر زندگی شویم بیشتر لذت زندگی را خواهم فهمید و دنبال معنا نخواهیم بود شاید دنبال رضایت و آرامشی باشیم که آن هم در گرو رضایت و آرامش دیگران است .
پربار ترین و با معنا ترین زندگی ها از آن دانشمندان و هنرمندان و انسانهایی است که بی تکلف و حتی بی آرمان قابلیت و پشتکار درگیر شدن بی واسطه با کار ، هنر و زندگیشان را داشته اند . بی شک اولین محصول طبیعی این فرایند ، جلب تأیید و رضایت دیگران وکاستن از رنج های آنان و به دنبال آن رضایت از خویش هم هست .
خشونت طیف وسیعی از آزارهای جسمی تا آسیب های روحی و روانی و اجتماعی را در بر می گیرد .
چه خوشمان بیاید و چه نه ، هنوز هم در صد بزرگی از خشونت ها بر علیه زنان اعمال می شود و زنان هنوز هم قربانی انواع خشونت ها هستند . این به معنی انکار و ندیده گرفتن خشونت بر علیه مردان نیست اما بهر دلیلی زبان آمار می گوید که تعداد زنان قربانی بیشتر است . چنانچه بیش از یک دهه است که 25 نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نامیده شده است .
آن چه تحقیقات نیم بند داخل کشورمان نشان می دهد آزار و خشونت جسمی در سطوح متوسط شهری و دارای تحصیلات به مراتب کمتر از لایه های کم سواد و سنتی تر است . اما در مورد خشونت کلامی و رفتاری و خصوصاً جنسی چنین نتیجه ای بوضوح بدست نمی آید.
زنان شهری و باسواد کمتر کتک می خورند اما از آن سو بیش تر در معرض متلک و سخنان تحقیر آمیز یعنی خشونت کلامی اند ،که چه بسا آسیب و عارضه عمیق تر و طولانی تری دارد و مهم تر است از آن رو که براحتی در محک قانون و مجازات جای نمی گیرد و به نوعی پنهانند و شاید در حیطه خود سانسوری زنان هم قرار بگیرند.
زنان در خانه ، خیابان ، محل کار و ... شنونده توهین ها ، ناسزاها و تحقیر ها هستند که گاهی حتی در بسته بندی شیک ترین کلمات و در نزاعهای بین مردان هم نثارشان می شود. در درجه اول اعتماد بنفس آنها را هدف قرار می دهد و در نهایت آن ها را به فرسودگی و افسردگی و بی انگیزگی و یا پرخاشگری .. می رساند . عجیب این است که علاوه بر هزاران خلا و محدودیت قانونی ما زنان بی جهت حد اقل بخشی از این خشونت ها را در قالب عرف و سنت پذیرفته ایم و آن را از سوی مردان طبیعی می دانیم .
همان طور که گفته شد گاهی این سوء رفتار ها اتفاقاً ظاهر شیک و امروزی هم دارند .
هر روز غرولند مردانی را می شنوم که با صراحت می گویند از حضور خانم ها در جلسه معذبند و نمی توانند راحت حرف بزنند: اگر خانم نبود می گفتم که ... مردانی که در را برای خانم باز می کنند اما با متلکی زیر زبان و نگاهی ... مردانی که زنی را بعنوان رییس خود می پذیرند اما با ساختن داستانهایی درباره زندگی شخصی او ... مردانی که هنگام حرف زدن درباره همسرشان اصرار دارند تمسخر و تحقیر حتماً در کلامشان باشد که چیزی از مردانگی کم نیاورند و....
ریشه این خشونت ها ی کلامی و رفتاری در مرز ناتوانی انسانهاست از نظر من هر جا که کم می آوریم بی واسطه دست به خشونت می زنیم . رفتار و کلام خشم آلود گاهی عقبه ناگزیر فشارهایی است که در زندگی متحمل می شویم تا اینجا مشکلی نیست .
مشکل آنجاست که یکی را بواسطه جنسیتش مستحق خشونت بیش تری می پنداریم .
روی
شیشه
اتوبوسهای شهری پوسترهایی چسبانده اند یک طرف آن نوشته جانم فدای
قرآن
و طرف دیگر جانم فدای رهبر . پرس تی وی هم شبانه روز پیامدهای قرآن
سوزی
در آمریکا را رصد کرده و مخابره می کند و هیزم آتش را فراهم می کند
.
هیچ
معلوم نیست این جان برکفان که معمولاً هم یک جان بیشتر ندارند ، آن را فدای کدام
یک خواهند کرد ؟ آیا جان اینها کافی است ؟
و
آیا لحظه ای به این که قرار دادن این دو در یک ردیف به چه معنایی است می اندیشند؟
و
اصلاً چرا در صحنه نمایش مضحک شخص کم خردی ، در سوزاندن یک کتاب لازم است جانی فدا
شود ؟
تا
همین حالا هم چندین نفر در تظاهرات کشمیر و افغانستان کشته شده اند
.
این
شیفتگی های بی حد اولین محصول جزم اندیشی است . داشتن باورهایی ثابت نشده اما
پذیرفته شده که آفت عقل و اندیشه اند.
کانت
حق داشت اگر بزرگترین محدود کننده خیر بشری را همین جزم اندیشی می دانست و جزم
اندیشان را دشمنان قطعی خردورزان.
پ . ن : انسان های معمولاً گله مند در تنها موردی که از خالق خود
شکوه ای ندارند ٬ همانا تقسیم عقل است و سهم آنان از این تقسیم !
برنارد شاو
گاهی کتاب های کوچک و گمنام حرفهای بسیار برای گفتن دارند و گاهی هم برعکس ...
یکی از آنها را تازه خوانده ام کتاب "در غیاب خداوند " به تبار شناسی اندیشه های الحادی در فلسفه غرب می پردازد. مولف کتاب دکتر سید عبدالحمید ضیایی است و نشر آویژه در سال 84 منتشرش کرده است .
حالا تبار شناسی چرا فقط در فلسفه غرب ؟؟
به گفته مقدمه کتاب ، اظهار کردن شک و الحاد در تاریخ و فرهنگ ما بسیار خطرناک بوده و عواقب سوء خطیری برای فرد متهم به آن در پی داشته است . در مقدمه سیاست نامه خواجه نظام الملک آمده است که استنساخ کنندگان نسخه ها ملزم بوده اند که نصوص یا قطعاتی را که رنگ و بویی از تشکیک یا تردید نسبت به دین داشتند حذف کرده یا تغییر دهند.با ملاحظه این احوال دسترسی کامل به متون مخالف دین خیالی نزدیک به محال است . اما برای مثال کافیست فریادی خون آلود از ابوالعلاء معری به گوشمان برسد و درنگی کنیم :
اثنان اهل الارض ذوعقل بلا دین و اخر دین لا عقل له
به همین جهت تبیین و توصیف منصفانه آرای خداناگرایان یا امری مغفول و متروک بوده یا پشت نقاب های ایدئولوژیک و دفاع از دین ورزی تفسیری مخدوش وچهره ای ناکامل از این آرا ارائه شده است.
با ورود دین به دستگاه قدرت ، سنت آخرت گرایانه دین در تماس با کیمیای قدرت با سرعتی خارق العاده از یک ایمان فردی به مسلکی متعصب و دنیوی تغییر ماهیت داد.
بدیهی است که چنین ایمان اجتماعی شده بی مبنایی اذهان جامد و رام را بیشتر حرمت می نهاد تا عقل های تابناک سرکش را.
-
در حالی که نقد دین انسان را از توهم در می آورد و وادارش می سازد که سر عقل آمده بیاندیشد و عمل کند و واقعیت زندگیش را شکل ببخشد.
در پایان از قول راسل : اگر هم خدایی وجود داشته باشد ، اگر بخواهد عده ای را به صرف اینکه در هستی وجود وی تشکیک یا تردید می کنند بیازارد یا خود رنجیده خاطر شود، خدایی متکبر و خودبین خواهد بود.
اگر استیون هاوکینگ Stephen William Hawking در یکی از دانشگاههای اینجا بود با او چه می کردند؟
-
تصور کنید در یکی از کرسی های آزاد اندیشی دانشگاههای ما نظریه جدیدش را که مبنی بر خالق نداشتن جهان و بوجود آمدن خود بخودی کیهان در نتیجه قوانین فیزیک است را معرفی می کرد...
-
فکر کنید !
-
در دانشگاههایی که وزیر علومش در تریبون رسمی خبر از با خاک یکسان کردن دانشگاههایی که فرهنگ بسیجی ندارند می دهد.
-
در وزارت علومی که وزیر در کمتر از سه ماه بالغ بر 20 رییس دانشگاه و پژوهشگاه را عزل می کند و عصبانی از هر نقدی ، مدعی است این کار با هزاران ساعت ، کار کارشناسی صورت گرفته و هیچ کس از دانشگاهی و مجلسی و ... نمی پرسد کدام کار کارشناسی ؟
-
در سرزمین دینداری که ما هستیم با آن فیزیکدان و کسانی که می خواستند بدانند چه می گوید چه می کردند ؟