"سالهاست که قهرمانی را در چیزهای ساده و کوچک می بینم.
مثلاً در این که شخصیتهایم صمیمی باشند، خودشان باشند، جسارت داشته باشند. شخصیتی قهرمان است که از روبرو شدن با خودش نمیترسد یا شخصیتی که محدودیتهایش را میشناسد و میتواند در دل نابسامانیها به خودش سامانی بدهد و تازه همه اینها را هر روز لازم دارد.
آدم ممکن است یک یا چند بار در عمرش دست به اعمال قهرمانی بزند ولی قهرمان مورد نظر من در روز بارها و بارها مجبور به انتخاب میشود."
فریبا وفی در گفت و گو با ماهنامه زنان امروز / شماره 2
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام
قهرمان ِموقعیتهای ِزندگی ِواقعی
بله
سلام،
ایول!
سلام
پس من کلی قهرمان هستم:)))
خوشحالم ازینکه شماره دومش هم درومد
حس قهرمان بودم بهم دست داد!!!!
تازه خبر نداری شماره سومش هم در اومد
سلام.
داستانهای خانوم وفی رو خووندم و دوست دارم. به این نکته تاحالا دقت نکرده بودم. قهرمان روزمره هم خوب چیزیه. گاهی شد و گاهی نشد. اما هروقت شد٬ خوب چیزی شد. پیامش این بود که سرت به کار خودت باشه.
سلام
من متاسفانه چیزی نخوانده ام ازشان ولی گفت و گویشان را که گویا بعد از یازده سال مصاحبه نکردن پذیرفته بودن خیلی پسندیدم
کار خودت کار همه هم هست . همه چیز اجتماعی است
سلام
قهرمان عرصه اپسیلون ها
سلام
بله منتها این اپسیلون اون اپسیلون نیست ها
هر کس قهرمان دنیای خودش است و تصمیم هایش قهرمانانه! اما باید دید دنیای هر کس چه قدر بزرگ یا کوچک است
بزرگ و کوچک از نظر کی؟ از نظر چی ؟
سلام
قهرمانان دنیای معاصر اینگونه اند و باید باشند
هیچ سوپر من یا سوپر وومنی وجود ندارد
سلام
ممنون برای لحاظ کردن جنسیت
قهرمانترین فرد به نظر من توی زندگی کسیه که اول زندگی رو درک کرده باشه و بعد با حقایق خودش کنار بیاد. کنار آمدن با خود دلیلی میشه برای شناخت زندگی و جنگیدن با اون حتی با دونستن شکست
البته همین طور است
گویا یک میل غریزی در انسانها ست که میل به قهرمان داشتن دارد.
شخصا قهرمان داشتن را دوست ندارم. قهرمان دست و پا گیر است بیشتر. شاید عمده مشکلات کشور و منطقه ی ما هم همین قهرمان و ابرقهرمان پروری ها بی حد و حصر است.
من که همان آدم های معمولی همان قهرمان های ساده را بیشتر می پسندم. گمانم شبیه همان چیزی که خانم وفی گفته.
قهرمان ها قهرمان نیستند دیگران آنها را قهرمان می کنند
این ماییم که نردبان جلوی پای آنها می گذاریم و بالا می بریمشان
این پله ها که هر روز در برخورد با واقعیت های روزمره بالا و بالاتر می برندمان چه نزدیک اند. چه آسان می شود فهمید اینگونه پیمودن ها و پر کشیدن ها را.
وقتی متنی که انتخاب می شود پیام اش را هر دو یکسان می فهمیم به همین سادگی - پس ما پله هایمان اینقدر نزدیک بود و نمی دانستیم.
ما نزدیکی را از ورای کلمات می فهمیم
به قول یه دوست خیلی عزیز؛ تازه باید بفهمی که معمولی بودن خودش یعنی خیلی عالی بودن!
مخصوصن برای ما آدمهایی که مغز معیوبی داریم، معمولی بودن برابری میکنه با قهرمانی جام جهانی.
فقط معمولی بودن ما هم طور خاصی است:)
البته منظورم از "ما" همان "من" بود... یعنی مغز معیوب داشتن رو جمع نبستما... جسارت نباشه.
شنیدی گفته اند
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد؟
یعنی در مورد زن اوضاع متفاوته؟
به پرسهگاههای ِخوبی لینکیدین
موفق باشین
خوبی از بصیرت شماست قربان
سلام فرزانه
در واقع خانم وفی " خود" بودن را ( و نه " خود " نماییدن را ، که این هم پز این دوره زمانه شده . همین " خود نماییدن " ) قهرمانی می داند . خب نمی فهمم چرا باید معانی را عوض کنیم . بهتر نیست قهرمان معنای خودش را داشته باشد و " خود بودن " هم معنا و ارج و قرب خودش را .
این که از روبرو شدن با خود نترسم را از بچگی یاد گرفتم . بهترین درسی که مادر مدرسه ندیده ام یادم داد .
این که هربار که پایش بیافتد انتخاب میکنم هم خب از مشخصه های سن و موقعیت ماست .
اما چرا چنین " من "ٍ خودمانی و ساده و بی غش در کنار صفات نکوهیده اش قهرمان نامیده میشود هم برایم مفهوم نیست .
من چنین آدمهایی را شخصیت های قصه میدانم و نه قهرمان قصه .
میگذارم هر صفتی معنای خودش را رسانا باشد .
..........
ببخش فرزانه جان ، من چون به جز خودم هیچ کس را به درستی نمیشناسم ، لاجرم خودم را میزان قرار میدهم .
سلام منیر
خوب احتمالاً فریبا وفی مثل خیلی از هم نسلانش خیلی آرمانگرا بوده و یه زمانی می خواسته دنیا را عوض کند ... حالا با داستان نوشتنش به نظرم یه کم بهتر دارد این کار را می کند.
قهرماناش صفات نکوهیده هم دارند ولی خوب در دسترس اند.
اما کاش ادامه می دادی که قهرمانان قصه تو کی اند و چه شکلی اند؟
شبیه کارهای بزرگ سقراط بود در به چالش کشاندن باسئوالات فلسفی اش
درواقع قهرمان به کسی میگن که تصمیمات بزرگ میگیره
رفتاربزرگ ازخودش نشون میده
ولی قبول می کنم در این زمانه اگر کسی درروز بارها خودشو در وضعیت انتخاب قراربده کار بزرگی انجام داده چون ما در زمانه ای هستیم که کسی درمورد چیزی فکر نمیکنه که بخواد به مرحله ی انتخاب برسه
ولی جمله ی اولش خیلی جالبه
یجورکنایه ست
خیلی ساده ست وکوچیکه صمیمیت
واقعا همیشه همین اعتقادو دارم
راست گویی ازدروغگویی ساده تره
خیلی اولیه وساده وروشنه دوست داشتن
اماهمیشه بخشهای دیگری ازوجود هستن که وقتی وارد اون قسمت ازوجود می شیم می بینیم به همون نسبت هم ساده وطبیعیه ضد دوست داشتن
همه ی ما طعم این دوگانگی ها راچشیدیم
درواقع صمیمیت وجسارت چیزهای بزرگ ودرعین حال کوچکی هستند.بزرگند به دلیل آنکه باآنها کارهای بزرگی در زمینه ی روان فردوجامعه اتفاق می افتدوکوچکند چون در بخشی از وجودمان انجام آنها بسیار ساده وبدیهی است.
دعوتی به خوانش متنی تازه دروبلاگم.
معمولاً به بدیهیات کمترین توجه را داریم و نتیجه این می شود که متافیزیک در شکل و لعاب های رنگارنگش می شود درمان
این که گفته اید در این زمان کسی در مورد چیزی فکر نمیکنه که بخواد به انتخاب برسه اگر چه کمی کمال گرایانه است اما قبولش دارم ما همه زیادتر مصرف می کنیم تا تولید
بله جتماً
سلام
شما رسمن به چالش ِمعرفی ِکتاب دعوت شدین
موفق باشین
سلام
خوشبختانه آیس باکت و اینا خز شده و نمونه های دیگری در راهند.
راستش زیاد نمی فهمم که چرا معرفی کتاب باید چالش باشد. شرمنده ام به خاطر این افکار مغشوش که دارم
ولی از لطفی که به من داشتید واقعاً خوشحالم و کمی هم هیجان زده ام . نقداً سه تا کتاب خوب معرفی می کنم همین جا
1- ظرافت جوجه تیغی / موریل باربری
2-فضیلت های ناچیز / ناتالیا گینز بورگ
3- کار گل / ایوان کلیما
فرزانه جان بازم سلام
آدمهای قصه ی من شخصیت هستند به قول خارجی ها :کاراکتر .
از تیپ خواص نیستند . اصلن توی ذهن شان قهرمان شدن یا بودن نیست اما گاهی میشنوند که عجب قهرمانی بود این آدم ... خب ان موقع این آدم قصه ممکن است خنده اش بگیرد که ای بابا چرا کلمات رو پایین میشکید اینقدر ... این فقط خودش است .
قهرمان که فقط خودش نیست .
قهرمان باید که بیش از خودش باشد !
گاهی خیلی بیش از خودش ...
وگرنه چه قهرمانیی ؟!
...
در ضمن من اصلن خانم وفی رو نمیشناسم فرزانه جان . پس حرفم فقط درباره همین چند سطر که تو انتخاب کردی هست و نه درباره خانم وفی یا نوشته هاش .
سلام
به لطف دوست مشترکی دوباره راه اینجا راپیدا کردم .
دلم تنگ هوای وبلاگستان بود .
ادامه دادن به نوشتن دروبلاگستان هم ازهمین قسم قهرمانیهاست که مرد راه می خواست.
کسی که بتواند باخودش روبروبشود و به خودش سامان بدهد و شناختی از خودش داشته باشد که البته پخته وواقع بینانه هم باشد حداقل های خوبی را برای قهرمانبودن وموفق بودن درزندگی شخصی و اجتماعی اش دارد .
ارادت فراوان
پاینده باشید
خانم فرزانه
با سلام و احترام ،
همذات پنداری مرا بپذیرید .
چرا نمینویسید؟!
من هم عجالتا کتاب زیر را برای مطالعه پیشنهاد میکنم ، باشد که چالشی هرچند کوچولو در اذهان به زعم خود در راه ولی در واقع بسته و دگم برخی ایجاد کند:
کتاب" شکل گیری هویت جمعی در آذربایجان ایران " نوشته ی خانم دکتر براندا شیفر ، محقق ارشد مرکز مطالعات سیاسی دانشگاه هاروارد. مترجم: آیدین رحیمی؛ ویراستار: دکتر حیدر شادی ( همان که جوابیه ی محکمی به اراجیف طباطبایی در خصوص ترکان و زبان ترکی داده!)؛ ناشر : اولوس چاپ اول 1385
این کتاب در واقع خلاصه رساله دکترای براندا شیفر است.
امید که لااقل با توجه به هم رشته بودن و همجنس بودن خانوم دکتر با خانوم پارسایی ، ایشان از سانسور این کامنت چشم پوشند.
دیربهدیر آپ میکنین