دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

آویختن زندگی از یک طناب پوسیده

به نظرمی‌رسد، در طی سالهای گذشته، دولت که بیشترین ادعا را در جهت حمایت و تحکیم و حتی بزرگنمایی در نقش نهاد خانواده در کشور ما داشته است خود به بزرگترین پدیده ضد‌خانواده تبدیل شده و در این راستا بار تمامی مشکلات، تضادها، تناقض‌ها، کمبودها و مصائب توسط دولت به درون خانواده منتقل شده و همچنان می‌شود.


دولت در بسیاری از عرصه‌های اجتماعی و اقتصادی خانواده را تنها گذاشته و مسئولیت‌ها و وظایف خود را از یاد برده است. دولت طیف وسیعی از کارکردها که از مسئولیت های کلانی چون مدیریت منابع طبیعی و اقتصادی و انسانی تا مسئولیت‌های خردی مثل گذران اوقات فراغت نسل جوان را نادیده گرفته و فرافکنی می کند و در عوض چندی در پی ماجراجویی های سیاسی در عرصه بین الملل است، چندی در پی به بهشت فرستادن یا نفرستادن مردم و  زمانی دیگر در پی چاره جویی برای نگه داشتن خودش بر صحنه قدرت.


در اینمیانه که همه سازهای دولتی به بزرگ‌شدن ابعاد خانواده کوک می‌شود،  آن چه که فراموش می‌شود و زیر خاکستر می‌ماند، مطالبات خانواده‌های طبقه متوسط است که در همه جای دنیا الگوی رفتاری جامعه و خلق ارزشهای آن هستند.


 همان مثال گذران اوقات فراغت نسل نو را در نظر بگیرید. از حیث قانونی و روی کاغذ وظیفه آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان بر عهده دولت است. مدارس باید علوم و فنون و مهارت‌ها و هنرهایی را به بچه‌ها یاد بدهند که آنها را آماده ورود به جامعه امروزی کنند که که ادعای آرمان‌هایی چون آزادی و عدالت دارد. اما حتی بهترین مدارس، که شاید مدارس سمپاد، نمونه‌ها و غیر انتفاعی‌ها باشند از انجام این کار عاجزند. این مدارس در بهترین وضعیت، کاری جز آماده کردن بچه‌ها برای کنکور و المپیاد نمی‌کنند. خانواده طبقه متوسط ناچار است برای پرکردن خلاء‌های موجود، هم فرزندش را با صرف هزینه‌های گزاف به کلاس‌های خصوصی بفرستد تا مهارت‌هایی مثل زبان انگلیسی و نقاشی و شنا و رقص و موسیقی و ورزش‌ها را بیاموزد و هم برای جبران کم‌فروشی مدارس، هزینه کتاب‌ها و کلاس‌های قورت دادن قورباغه کریه کنکور را بدهد.


در واقع آموزش و پرورش، جای دیگری غیر از مدارس اتفاق می‌افتد، اما برای اجرای نمایش، رفتن به مدرسه هم اجباری است. برای ورود به اجتماع و شکستن شاخ غولی به اسم کنکور، که اگر چه فقط پوسته شکننده‌ای از آن برجا مانده هم‌چنان برای کنارگذاشتن آن مقاومت می‌شود و کیست که نداند بخش بزرگی از این مقاومت به خواست مؤسسات تست ساز و تست فروشی است که قدرت و اعتبار کذایی‌شان را از همین اسطوره کنکور و المپیاد و کشتن فرهیختگی و دانایی و تفکر گرفته‌اند.


دولت در مقابل این معضل جدی نسل جدید، و درهمراهی با این بنگاه‌های تجاری رسانه‌هایش را در اختیار کارشناسانی می گذارد که با لبخند بگویند برای رفتن به جلسه کنکور (حتی این روزها کنکور دکترا ! ) مداد را چطور باید تراشید و شب قبل از آن باید چند سی سی آب نوشید! این همه بقول فوکو یعنی، طبیعی جلوه دادن آن چه هرگز طبیعی نیست.


حتی اگر از هزینه‌های گزافی که این گونه صرف هیچ می‌شود و می‌تواند برای تعلیم و تجهیز واقعی کودکان به علم و فن بکار گرفته شود و علایق اجباری و ساختگی که این جریان مهیب در ذهن کودکان و نوجوانان می‌کارد بگذریم با اضطراب و گسیختگی اخلاقی ناشی از آن  چه باید کرد؟       


چند پارگی روحی و اخلاقی جایی روی می‌دهد که خانواده از فرزندش می‌خواهد رفتارهای خانواده‌اش را که معمولاً مورد پذیرش ایدئولوژی رسمی و دولتی نیست را جایی و از جمله در مدرسه بازگو نکند و در واقع دروغ بگوید و ریا کند تا خانواده آسیب نبیند. از سوی دیگر خانواده  همیشه نگران روابط واقعی و مجازی فرزندان با جامعه، دوستان ناباب و ... است و در عمل و  نه در حرف، هر نوع آزادی در انتخاب، خلوت و زندگی خصوصی را از آن‌ها دریغ می‌کنند و درس بی‌صداقتی را جایی به کودک می‌دهند که باید محل آموزش اعتماد و صداقت و پرورش عواطف راستین باشد. زهر بی‌عدالتی هم جایی تزریق می‌‌شود که کودک می‌بیند که با چیزی مثل شهریه کلان می‌شود سد هر آزمونی را شکست.


به این ترتیب اغراق دولت در ستودن نهاد خانواده و روابط خانوادگی در عمل به ضد خود تبدیل می‌شود و فرد از کودکی در مغاکی بین خانواده تضعیف شده و دولت ناتوان و بی‌مسئولیت رها می‌شود. 




نظرات 36 + ارسال نظر
رها جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 11:18 ب.ظ http://freevar1.persianblog.ir

مثل همیشه پر بار و پر مغز.. افتخاری است خوندن نوشته هایت بانو

رها کن رها

مینجیق شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 10:35 ق.ظ

کنکور را بردارند فساد بیشتری حاکم می شود. دست کم الان دانش آموزان از همه جای ایران اعم بر غنی و فقیر بی سرپرست یا پارتی کلفت- دار در شرایط کمابیش برابر دانش خود را می آزمایند. زیاد هم اتفاق افتاده که از خانواده های فقیر یا از بین عشایر یا شهرهای دورافتاده افراد به دانشگاه شریف راه یافته اند. شرکت در کنکور حتی در دور افتاده مناطق هزینه چندانی ندارد. فرض کنید که یکی از شهر دورافتاده بخواهد در آزمون های ورودی تک تک دانشگاه های معروف شهرهای بزرگ شرکت کند. چه هزینه ی سرسام آوری خواهد داشت! چه قدر دردسر و زحمت خواهد داشت! احتمالا به دخترها از خانواده های سنتی اجازه ی این کار داده نخواهد شد.
اگر کنکور برد اشته شود و به جای استادان دانشگاه های معروف خود امتحان بگیرند پارتی بازی و فساد بیداد خواهد کرد. مافیایی در بین استادان شکل خواهد گرفت که از مافیای سیسیل مخوف تر خواهد بود. مگر ممکن هست یک عده از استادان بخواهند از چنین منبع قدرت و نفوذ بزرگی سو استفاده نکنند؟!

واقعاً شرایط کم و بیش برابر است؟ از اوضاع فعلی مدارس خبر دارین؟ از کلاس خصوصی ها ؟ از نرخ ساعتهای تدریس خصوصی معلم های خاص ؟ مدرسه غیر انتفاعی که شهریه دو ماه برنامه تابستانی اش شش میلیون تومن است با دانش آموز گچسارانی برابر است؟

کنکور عملاً با برگزاری دوره های پردیسی دانشگاهها هیچ معنی ندارد دانشجویی که با زحمت روی صندلی امیر کبیر نشسته می تواند در صندلی مجاورش کسی را ببیند که 4 میلیون برای هر ترم شهریه می دهد.
فکر می کنید دلیل این که همه کشورهایی که کنکور متمرکز ندارند در فساد اداری استادان دانشگاهشان غرق نشده اند چیست ؟ بچه هایشان هم مجبور نیستند نوجوانی شان را در استرس بگذارنند و بیشترشان چشم بسته و بدون علاقه واقعی و با فشار والدین دست به انتخاب رشته بزنند.
این همه هزینه و سرمایه و استرس و برو بیا برای کسب مهارت تست زنی که من و شما خوب می دانیم به هیچ عنوان نشان دهنده سواد و دانایی نیست.

میله بدون پرچم شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 11:26 ق.ظ

سلام
چه بهتر که دولت در خصوص پر کردن اوقات فراغت جوانان ناتوان است! از شما می پرسم آیا در صورت برنامه ریزی دولت شما اوقات فراغت فرزندتان را با برنامه های دولتی هماهنگ می کنید؟! حرکت دولت در این مسیر صرفاً منجر به حیف و میل بودجه های دولتی می شود کما این که در موارد مشابه اینچنین می شود.
ناتوانی دولت و عدم دخالتش در برخی عرصه ها یک موهبت است...منتها ما عادت داریم مثل جوجه گنجشک ها به دولتمان نگاه کنیم!

سلام
در مورد تشکیلاتی که فعلا اینجا اسمش دولت است و از انجام وظایفش ناتوان بله حق با شماست ...ولی دولت در کشورهایی که کارکرد دولت دارد وظیفه اش تامین رفاه و امنیت برای شهروندانش است و نه کارهای ایدئولوژیک که مد نظر شماست .
آن وقت نهاد های مدنی که می توانند رابط بین دولت و مردم باشند برای اداره کارها تشکیل می شوند. مثلا همین گذراندن اوقات فراغت در مدرسه ها برنامه ریزی می شود مدرسه زمین ورزشی دارد. مدرسه سالن تمرین دارد. مدرسه برنامه های تفریحی دارد.
بودجه های دولتی اگر صرف رفاه مردمش نشود صرف چی باید بشود؟ همین پولی که به پای کلاس های کنکور ریخته می شود نمی تواند برای بزرگتر و قشنگ تر و کارا تر و تمیز تر کردن مدرسه ها صرف شود؟

این نگاه جوجه گنجشکی به دولت نیست. نگاه نقادانه است به دولتی که مثل هیولا بزرگ شده تمام منابع کشور را در دست دارد از تشکیل نهاد های مدنی جلوگیری می کند و منافع ملی کشور را به پای سلیقه ها و شعارهایی هوادارانش می کند.
به کشورهایی که بیشترین درآمد سرانه و سطح رفاه را دارند نگاه کنید ببینید دولت برای کودکان و نسل جدیدش چه می کند .

هیخه شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 12:26 ب.ظ

نسل پدر و مادران امروز غالبا فاقد اغلب هنرها و مهارتها ورزشی و تخصصها نظیر زبان انگلیسی و ... هستند و شاید از اینروست که گمان میکنند فرزندشان حتی الامکان باید همه فضایل نداشته ی پدر و مادر را واجد شوند . همین بر اضطراب و دغدغه های والدین می افزاید . در حالیکه اگر همین پدرها در یک رشته ورزشی مهارتی داشتند ، میتوانستند خود بهترین مربی برای فرزند باشند و یا همین مادرها اگر در فقط یک زمینه، هنری بلد بودند ، میتوانستند همان یک هنر را به زیبایی به نسل پس از خود انتقال دهند و مجبور نبودند اینهمه وقت و هزینه صرف آموزش فرزند کنند و یا اگر کمی بر زبان انگلیسی مسلط بودند ، به همین منوال.
از سوی دیگر چنین نگاهی باید تعدیل شود. نیازی نیست تا فرزندان ما واجد مجموعه فضایل و هنرها و فنون باشند . فقط باید استعداد و علاقه آنان را کشف کنیم و صرفا در آن زمینه روی او سرمایه گذاری کنبم.
مهتر از همه اینکه رفتن به دانشگاه نیز صرفا از آن کسانی باشد که علاقه و استعداد خاصی دارند ؛ وگرنه اکثریت باید جذب حوزه های فنی حرفه ای اعم از آموزش دولتی یا آموزش کارگاهی شوند.تا زمانیکه رقابت بر سر کسب مدرک جای خود را به تلاش در جهت کسب مهارت ندهد ، چنین نگرشی تکوین نخواهد شد.
نسل بعدتر هم در راه است...
راستی دیدم که لینکی اون بالا بود مربوط به پایان نامه ارشد خانوم حلما احمدی که خوشبختانه قبل از اینکه مدیر وبلاگ کامنت حاوی آن لینک را سانسور کند ، من با مراجعه به لینکش مطالعه اش کردم . مخصوصا از اینکه اصلاح طلبی همچون حمیدرضا جلایی پور استاد راهنمای ایشان بوده امیدوار شدم به اینکه کم کم جریان اصلاح طلبی آنچنانکه شایسته است به مطالبات ترکان ایران - و نیز سایر ملیتهای ساکن ایران- توجه و دقت کند. اینچنین پایان نامه هایی ( که یک نمونه ی مشابهش را چندی قبل از یکی دیگر از دختران آذربایجان بنام سایا علی نژاد شاهد بودیم)میتواند طلیعه چنین حرکتی باشد.
راستی چرا آنرا سانسور و حذف کردید؟ فقط یک لینک بود به یک پایان نامه که با متد علمی کار شده است.

فقط همین مانده که کارکرد آموزشگاهی هم به دوش خانواده محترم ایرانی گذاشته شود تا صبح ها همه با صدای بلبل از خواب بیدار شوند و همه چیز به خیر و خوشی برگزار شود. خانواده بتواند عواطف متعادلی را منتقل کند به نسل بعدی که عقده ای و آنرمال نشوند کار بزرگی کرده است.
کسی نگفته نسل بعدی باید واجد همه فنون و هنرها و فضایل شود ولی کسی هم نگفته که الان عهد دقیانوس است و نسل جدید می تواند با مهارتهای دو دهه یا سه دهه قبل زندگی کند و وارد جامعه مدرن شود. احیاناً بوضوح برای شما روشن نیست که نسل جدید در یاد گیری و بدست آوردن مهارتهای جدید چقدر سریع و با شهامت است ؟

در مورد رفتن به دانشگاه من هم همین را می گویم ولی عملاً سیاست ها به سمت دیگری رفته حتی آن بخش بزرگی که جذب هنرستان ها می شود سر از ناکجا آبادهایی به اسم دانشگاه علمی کاربردی در می آورند و لک و لک کنان به سمت تحصیلات عالیه !! می تازند.

لینک شما در رده لینک های تبلیغاتی می توانست بماند اگر کامل درج شده بود ولی ناقص بود. هر چند پیشتر گفته بودید که از تبلیغات ایدئولوژی تان در اینجا منصرف شده اید.

ف. صفوی شنبه 4 مرداد 1393 ساعت 11:20 ب.ظ

http://oyrenci-sesi.info/yeni/12770

هولناکتر از جنون داعش و دردناکتر از خون تورکمن

هیخه یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 01:18 ق.ظ

مارکوزه: همه‌ی دیدگاه‌ها را می‌توان شنید: کمونیستی و فاشیستی، چپ و راست، سیاه و سفید، هواداران سینه‌چاک تقویت تسلیحاتی و نیز خلع سلاح. علاوه‌بر این، در بحث‌های کشدار و پایان‌ناپذیر در رسانه‌ها، با عقاید ابلهانه با همان احترامی برخورد می‌‌شود که با عقاید داهیانه، افراد بی‌اطلاع ممکن است به‌اندازه‌ی افراد مطلع حرف بزنند و تبلیغات همراه با آموزش، حقیقت و دروغ به پیش می‌رود. این تسامح محض در قبال هر سخن یا معنا یا محملی با این استدلال دموکراتیک توجیه می‌شود که هیچ‌کس، هیچ فرد یا هیچ گروهی، صاحب حقیقت یا قادر به تعریف درست و غلط، خوب و بد نیست. از این رو، همه‌ی عقاید متعارض برای غور و بررسی و گزینش، باید به «مردم» عرضه شوند. اما پیش از این گفته‌ام که این استدلال دموکراتیک شرط لازمی را ایجاب می‌کند و آن این‌که، مردم باید قادر به سنجش و بررسی و گزینش براساس دانش و معرفت باشند، آنان باید به اطلاعات درست دسترسی داشته باشند، و بر این مبنا، ارزیابی‌شان باید نتیجه‌ی تفکر خودمختارانه باشد. «جامعه شناسی انتقادی، پل کاترتون، حسن چاوشیان»

هیخه یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 01:29 ق.ظ

1-غلبه عصبانیت در پاسخهایی که به کامنتهای منتقد میدهید ، مانع از دید منطقی است.
2-لینک از من نبود و هرچند اغلب مقولات مطرح شده در خصوص ملیتها از من بوده ، لکن دیده اید که افراد دیگری هم غیر از من در موضوع ملی در اینجا حرف زده اند. ولی بهر روی اگر مشکل ناقص بودن لینک بوده ، من کاملشو دارم ! ببینید:

http://www.miyanali.com/helma1/2

هیخه یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 01:40 ق.ظ

کارکرد آموزشگاهی بر دوش والدین؟!
اینکه پدری ورزشی را که در آن وارد است در اوقات فراغت و تفریح با فرزندش به اشتراک بگذارد ، کارکرد آموزشگاهی دادن به خانواده نیست!
اینکه مادری که بر زبان مسلط است ، در محاورات روزمره با فرزندش کار کند ، آموزشگاه کردن خانواده نیست! هرچند انسان هماره در حال آموختن است و حرجی هم بر آن نیست.
اینکه سیاستها به چه سمتی میروند مد نظر من نیست. من و شما باید در زندگی روزمره خود با آرامش خانواده هایمان را در مسیری که صحیح است هدایت کنیم . با رفتارهای پرخاشگرانه و فرافکنی مشکلی حل نمیشود.
من نیز به خوبی متوجهم که نسل جدید رویهمرفته قدرت یادگیری مفاهیم و مهارتهای جدید را بیشتر از نسل قبلش دارد اما این در جواب کدام سخن من بود که مطرح کردید؟ همچنین در اینکه اکنون عهد دقیانوس نیست شکی ندارم. اما کدام حرف من نشانی از اینکه گمان میکنم عهد دقیانوس است ، داشت؟
در پاراگراف اخیر دو نمونه از نحوه جواب دادن شما را آوردم تا متوجه شویم که عصبانیت تنها دلیل اینگونه جواب دادن است و بهتر است بر خود مسلطتر باشیم. دلیلی برای عصبانیت نیست واقعا. چرا نظرات مخالف اینچنین باید ما را برآشوبد؟ وقتی آرام باشیم شاید ببینیم که در نهایت همه ما از جهاتی صحیح میگوییم منتها هریک از زاویه ای به موضوع مینگریم.
شب خوش

میله بدون پرچم یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 08:38 ق.ظ

سلام

در این که می بایست در مدرسه ها برنامه ریزی و چه و چه انجام شود و یا پول کلاس کنکور برود در جای بهتری سرمایه گذاری شود و یا بودجه های دولتی در جهت رفاه مردم مصرف شود که حرفی نیست...یعنی شما باید چراغ بردارید دنبال کسی بگردید که مخالف اینها باشد. اتفاقن شما به نهادهای مدنی اشاره کردید و حتمن می دونید که معمولن قدرت و قوت نهادهای مدنی ارتباط عکس با قوت و قدرت دولت در حیطه هایی که آن نهاد مدنی فعالیت می کند دارد، وقتی در یک حوزه ای دولت وارد نمی شود یا ضعیف وارد می شود اتفاقن فضا برای نهادهای مدنی بالقوه بازتر می شود اما اینجا چه اتفاقی می افتد؟! اینجا کسی حال حضور و فعالیت و ... در این زمینه ها را ندارد! اینجا برای انتخاب یک رابط در انجمن اولیا مربیان باید پشت تریبون یک ساعت خواهش تمنا کرد تا کسی داوطلب بشود! اینجا مدیر ساختمان برای تصمیم گیری درخصوص مشکلات ساختمانی که در آن زندگی می کنیم باید یک هفته خواهش تمنا کند تا مثلن سی درصد ساکنین در جلسه صرفن حضور پیدا کنند! اینجا ...اینجا...

همه اینها را البته می توان به راحتی گردن دولت و حکومت انداخت...و حرف بی ربطی هم نزده ایم و درست هم هست و اسمش هم می تواند نگاه نقادانه باشد.

اگر بخواهیم تمثیل و تصویر کاریکاتور گونه ای از دولت در جهان سوم بکشیم یک آدم گردن کلفتی است که سبیل های از بناگوش دررفته ای دارد و شمشیر آخته ای در دست که از آن خون می چکد و چشمان سرخ ، که مدام در محله می چرخد و برای حل مشکلات محل پیشقدم می شود و معلوم هم هست که نتیجه دخالتش چه خواهد شد اما با این حال از سوی برخی اهالی محل حتا در مواردی که او پیشقدم نمی شود دعوت می شود!! معمولن وقتی عکس های دوران طفولیت و نوجوانی این آدم گنده لات را نگاه کنیم ،پیزوریت و ببوییت و محجوبیت و گلابیت از وجناتش هویداست. متاسفانه ما توجه نمی کنیم که چطور آن ببوگلابی ها را به این هیکل و هیبت و هیمنه رسانده ایم.

سلام دوباره
دقیقاً همین طور است در مثال مورد نظر من هم جایی که دولت ضعیف عمل کرده در حیطه آموزش و پرورش نهادهای مثلاً مدنی وارد شده اند. اما این نهادها دقیقاً سیاست دولت را دنبال کرده اند. یعنی دولت به مردم می گوید بروید هر کار می خواید بکنید ولی سرنوشت بچه هایتان را منم که هر طور بخواهم تعیین می کنم.
البته بعد دیگر ماجرا را که شما توضیح داده اید و من اشاره ای بهش نکرده ام هم تا اندازه ای درست است. این که مردم اصلاً حال مشارکت جدی و پذیرفتن مسئولیت را ندارند خوب رابطه متقابلی بین مردم و دولت وجود دارد آن ها بر هم تاثیر می گذارند و اساساً همدیگر را می سازند.

ققنوس یکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت 06:14 ب.ظ

و نتیجه ش میشه بچه های بی ادب و ول و بی معنای این نسلی که دارند تازه به دنیا میان و بزرگ میشن. که از هر صد تاشون، نود تاشون سرجمع یک پاپاسی نمیرزه.
سلام، چطوری فرزانه؟

سلام... خوبم ... اینجا که هستم خوبم
راستی چرا باید این نسل را این طور گوشمالی داد؟ من موافق نیستم با این که نسل جدید تازه به دنیا آمده را بی ادب و ول و بی معنا بنامیم و آسوده به افق نگاه کنیم.

سعید ابریشمی دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 02:25 ق.ظ http://www.avakh.blogsky.com/

مطلب خوبی بود، با قسمت هایی از آن مخالفم اما با کلیت و جهت گیری آن همدلم.
بگذارید از همدلی ها فاکتور بگیرم و یکراست بروم سراغ نقدم:
در میانه ی متن شما، ادعایی به چشم می خورد هم که فهم و تاییدش برایم کمی دشوار است، آن هم این عبارت است:
«....خانواده‌های طبقه متوسط است که در همه جای دنیا الگوی رفتاری جامعه و خلق ارزشهای آن هستند»
من متوجه نمی شوم که این ادعا بر حسب چه مطالعه و تحقیقی طرح شده، و همچنین معیار و ملاک شما را برای «الگوی رفتاری» خواندن و «خالق ارزش» بودن چه بوده؟
اما مساله ی من فقط یک ایراد روش شناسانه و آکادمیک نیست، چه اینکه این متن و این فضا -بلاگستان- جای مباحث متدولوژیک و آکادمیک نیست و چه بسا طرح مباحث آکادمیک نیز در این فضا، موجب سوتفاهم و ابهام های بیشتر شود و نتیجه را معکوس کند.
مساله ی من با این ادعا، فراتر از خرده مباحث آکادمیک، که بُعد ایدئولوژیک آن است.
رسانه ای چون وبلاگ، بیش از آنکه ابزاری یکسویه و بیطرف برای بازنمایی واقعیت باشد، ابزاری برای مناسبات و روابط دیسکورسیو و نهایتا ایدئولوژیک است، بلاگ که هیچ، این روزها رسانه های به اصطلاح روش مند که شیوه نامه ی خبر نویسی و ارجاع و ... را رعایت می کنند، خود به معنای آلتوسری کلمه، جزوی از دم و دستگاه ایدئولوژی اند.
باری، اینها را نگفتم تا با اصطلاح ذات تحریف گر و ایدئولوژیک بلاگ نویسی را افشا کنم و خام دستانه برچسب ایدئولوژیک بر نوشته ی شما بزنم و خود را بیرون بگذارم، چه اینکه همین کار هم خود نقض غرضی بیش نخواهد بود، چه اینکه اگر بلاگ نویسی بنا به ماهیت تکنیکی و اجتماعی خود ایدئولوژیک است، خود این واژگان نیز که از مجرای همین محیط و ابزار بیرون می آیند، به طریقی مضاعف ایدئولوژیک هستند. مضاعف به این دلیل که نه تنها کارکرد ایدئولوژیک بلاگ نویسی را باز اجرا میکنند - و این مناسبات را بازتولید میکنند - بلکه واجد این توهم ویرانگر نیز هستند که توانسته اند با توسل به «تئوری» های انتقادی خود را از پس توهم ها و کارکردهای ایدئولوژیک، وارهانند.
بنابراین، بدون این که از منظری صاحب نظرانه بخواهم این ادعای شما را محکوم کنم، از موضع یک گپ و گفت انتقادی با شما میگویم: دعوی آفرینش ارزشی و الگو بودن فرهنگی داشتن برای طبقه ی متوسط، خود یک ادعای تا مغز استخوان ایدئولوژیک است.
اسطوره ی طبقه ی متوسط، البته ریشه ای جهانی دارد و اختراع مدعیان وطنی نیست. این مفهوم، تا قبل از آنکه بدل به یک آرک تایپ در علوم اجتماعی و سیاسی بشود، برخاسته از واقعیاتی انضمامی و تاریخی بود. شرایط مادی و عینی بسط سرمایه داری جهانی، در یکی از مراحل تاریخی خود، به نقطه ای رسید که پیکار مستقیم طبقاتی و انقلابی، دیگر فرماسیون مناسبی برای آن نبود. الگوی تولید پسا فوردی و عبور از مدل دولت رفاه، با برنامه های دست راستی اقتصادی موسوم به لسه فر، و همچنین برساخته شدن سرمایه داری مالی جدید و صدالبته فرو ریختن دیوار برلین و از هم پاشیدن شوروی، جملگی وضعیتی را رقم زدند که نبردهای طبقاتی واقعا موجود در جهان را دچار شوکی عجیب کردند.
با کمک چرخه های سرمایه داری مالی، شرایط زیستی کارگران و کارمندان و در یک کلام مزد بگیران، بهبود یافت و به کمک مکانیسم های اقتصادی همچون وام ها و ... صاحب املاک و مستقلات می شدند. در چنین شرایطی انقلاب اطلاعات و عصر اینترنت، هر چه بیشتر فرآیند کار را غیر مادی و غیر یدی کرد و اکثر فرماسیون های اجتماعی گذشته من جمله فرهنگ را، دستخوش تغییراتی عجیب کرد.
چیزهایی که آوردم بیشتر شرحی گذری و کلی بر وقایع تاریخی بود، شرحی که بدون شک ناقص است و نمی توانم مدعی باشم تمامیت واقعیت را گزارش دادم. اما همین دست «فکت»ها، میتواند یک مساله را کمی روشنتر کند، مفهوم طبقه ی متوسط و نسبت به اصطلاح پیشرو آنان با فرهنگ، بیش از هر چیز به یمن این شرایط مادی و عینی ممکن شده (دقت کنید عرض کردم ممکن شده، نمی گویم حاصل شده).
با این حساب، ادعای شما را با دو قید اصلاح میتوان کرد، یکی آنکه در شرایط تاریخی خاصی و با وجود نهادها و الگوی های کلان اقتصادی و توازن قوای سیاسی در جهان، چیزی به اسم طبقه ی متوسط، واجد چنین جایگاهی شد. دیگری آنکه، هر کجا که این شرایط تاریخی، تحقق و تکامل بیشتری داشته، به تناسب، طبقه ی متوسط هم شان و جایگاه کلیدی بیشتری یافت.
بنابراین این جایگاه برای طبقه ی متوسط نه یک خصلت پیشینی و ذاتی است که بخواهد هماره برقرار باشد و نه چنین است که در همه ی جهان به یک شکل و کیفیت این وضع برقرار باشد. برای مثال بی شک تفاوتی بنیادین بین وضع کشورهای اروپای غربی با آمریکای شمالی در این زمینه برقرار است و طبقه ی متوسط و شان و جایگاهش، به ویژه در فرهنگ، در این کشورها تفاوتی اساسی دارد. گو اینکه اگر پای چین را به عنوان قدرتی نوظهور به میان آوریم، قدرتی که شرایط تاریخی پیش گفته را با شدتی بیشتر از حتا نمونه ی آمریکایی محقق کرده، میبینیم که طبقه ی متوسطی کاملا متفاوت در آنجا حضور دارد، بنابراین مفهوم طبقه ی متوسط، مفهومی به غایت پیچیده تر از آن است که کلیتی جهان شمول را پذیرا باشد، ولو در حد طبقه ی فرودست.
علاوه بر این، ادعای شما کاملا پرسشناک می شود، اگر «فکت» تازه ای را نیز پیش چشم بیاوریم، واقعیتی مبتنی بر تغییرات و بحران های تازه بر سر راه سرمایه ی جهانی. شرایطی که بدون هیچ پیش داوری - تا آنجا که ممکن باشد - نشانه هایی از تغییر را باز می نماید. الگوی طبقه ی متوسط، به ویژه به عنوان طبقه ی مقوم و پیشبرنده ی یک جامعه، کم کم در حال تغییر است. این تغییر نه به سادگی بازگشت به الگوی صنعتی و پیشا مالی، بل نشانی از نظمی تازه و حتا توازن قوایی نوظهور(مثل چین) است. کتاب مهم «امپراطوری» از نگری و هارت، توضیح جامع و مهمی از این شرایط نوظهور ارائه کرده. به یک معنا، ما با از بین رفتن فرماسیون طبقه ی متوسط مواجهیم. جامعه ی مدنی که به یک معنا مهم ترین نمود طبقه ی متوسط بود، به تعبیر مهم مایکل هارت، در حال عبور به یک جامعه پسا مدنی ست. الگوهای تاچری خود آغاز حمله به نهادهای مدنی همچون اصناف و سندیکاهای کارگری بود، اما در عوض سعی می شد تا با بخشیدن شان بیشتری به طبقه ی متوسط، آنها را واجد جایگاه ایدئولوژیکی در فرهنگ و سیاست و اقتصاد و .... شوند و بنابراین، همراهی اجتماعی این بدنه با سیاست های نولیبرال هایکی، اولین امکان را برای امحا و دگردیسی جامعه مدنی به جامعه پسا مدنی فراهم کرد.
اما کار به اینجا ختم نشد، از آنجا خاستگاه و مشروعیت اجتماعی طبقه ی متوسط، خود حاصل جامعه ی مدنی و نهادهای مستقل آن بود و همچنین سیاست های حمایتی دولت رفاه؛ ساختار طبقاتی و نتیجتا طبقه ی متوسط دچار تغییر شد و شرایط اجتماعی نه با الگوی دو قطبی و نه الگوی طبقه متوسط که به تعبیر تامل برانگیز نگری، متناسب با گونه ای «مالتیتیود» یا «انبوه خلق» شد.
در اینجا دیگر طبقه ی متوسط، بیشتر بدل به مفهومی خالی از مصداق شد و بیشتر از آنکه این مفهوم، ترمی برای توصیف هستی اجتماعی بشود، به هنجاری ایدئولوژیک بدل شد که به برخی جوامع برای تغییر، «تجویز» میشود. ما در نمونه ی ایدئولوژی وطنی خود، شاهد اصلاح طلب ها و لبیرال ها و نولیبرال هایی بودیم و هستیم که این مفهوم را به شکلی اسطوره ای مطرح کردند و بعضا چنان نقشی به این طبقه ی آرمانی بخشیدند، که مارکسیست های ارتدوکس برای طبقه ی فرودست قایل بودند. با این تفاوت که حتا یک دهم عمق تئوریک و پشتوانه ی تاریخی مارکسیستی پشت آن حرفها نبود.
طبقه ی متوسط، طبقه ای بود که گویی واجد فرهنگ برتر و عقلانی تر، حرکتی معتدل تر و رفرمیستی تر، الگوهای خشونت پرهیز بیشتر و ... هستند. گاهی این طبقه در نوشتارهای ژورنالیستی و ایدئولوژیک تقدیس میشد و راه توسعه ی سیاسی و رهایی تاریخی از خلال این طبقه بیان میشد.
در اینجا با وفور آنچه که جواد طباطبایی «ایدئولوژی جامعه شناسانه» می نامد، مواجه بودیم و متاسفانه فقدان رویکردهای انتقادی و متدولوژیک جامعه شناسانه و اقتصادی و سیاسی.
اسطوره ی طبقه ی متوسط در نشریات پیشتر رفرمیستی و امروزه اعتدالی، به عنوان دالی کلی و بی مدلول مدام تکرار میشود و هیچ کس نیست که بپرسد و یا روشن کند که این طبقه ی متوسط چه کسانی اند؟ شرایط زیستی و عینی آنها چیست؟ فرهنگ منتسب به آنها کدام است؟ مبتنی بر کدام فاکت ها و مطالعات پسینی و انتقادی فرهنگ و شیوه ی آنها بهتر است و یا اینکه مطرح کردن این طبقه ی نامتعین و چه بسا ناموجود، به چه شکل میتواند منافع کلیت جامعه را در کوتاه مدت و بلند مدت برآورده سازد؟
جالب است، وقتی که این اسطوره از جهت ایدئولوژیک و سیاسی مطرح میشود، نه نگاهی تاریخی و قفا نگر به سابقه ی این مفهوم در ادبیات فکری غرب میشود و نه حتا کمترین کوششی برای ارتباط برقرار کردن بین وضعیت واقعا موجود اجتماعی و سیاسی ما با این طبقه. این طبقه که گویا عامل اجتماعی پویا و برسازنده در تاریخ معاصر ما بوده، به ویژه پس از جنگ و دوم خرداد، اما معلوم نیست که چرا در هیچ کدام از بحران ها و فجایع تاریخی ما نقشی ندارد و کسی به ارتباط احتمالی این طبقه با این وضعیت فلاکت بار نمی پردازد.
اگر به شرایط برآمدن نازیسم و فاشیسم در اروپا، نگاهی از خلل آثار متفکران درجه یک آن بیندازیم، آیا می توانیم طبقه ی متوسط و نمودهای فرهنگی و ایدئولوژیک و سبک زندگی آنان را، بی تناسب با فاشیسم و نازیسم بیابیم؟
مساله بر سر نگاه یکجانبه و فروکاستن آن ایدئولوژی ها به طبقه ی متوسط نیست، مساله بر سر این است که این طبقه، چگونه شرایطی را فرآهم کرد تا آن تاریخ فاجعه بار، «ممکن» گردد و آن بلایی بر سر انسانیت برود که تا به امروز ادامه دارند.
اگر این طبقه توانست در تاریخ خود، از فاجعه های عمیق تری جلو گیری کند، بی شک آن را مرهون نیروی خودانتقادی بود و هست که هیچ چیز را، حتا ایده ی آرمانی طبقه ی متوسطی خودش را، از زیر تیغ نقد سالم نمی گذراند. اما شیوه ی برخورد ما با مفهوم طبقه ی متوسط این چنین است؟
ایده ی طبقه ی متوسط از دو جهت در وضع ما پروبلماتیک است، یکی آنکه با توجه به شرایط تاریخی و جهانی که در آن قرار داریم و به هیچ وجه نمی توانیم خود را از آن مستثنی کنیم، دیگر این مفهوم خاستگاه عینی و مطابَق با واقع ندارد، و دیگری آن که بیشتر از آنکه این عبارت دالی در دل ادبیات جامعه شناسی انتقادی باشد، مفهوم استراتژیک و بنابراین ایدئولوژیکی شده تا منافع اقتصادی-سیاسی منابع قدرت را تضمین کند.
باری، سخن به درازا رفت، صحبت های فراوانی را طرح کردم و البته ادعای این را ندارم که به بهترین شکل و منسجم ترین فرم، آنها را بیان کردم. از سوی دیگر نیز، چنانکه پیشتر گفتم، فضایی چون بلاگستان را، جای آن نمی دانم که بر سر تک تک این گزاره ها بحث های آکادمیک راه بیندازم و یا فیگور مناظره کردن به خود بگیرم و بخواهم شما یا مخاطبان دیگر را قانع کنم.
پذیرفتن یا نپذیرفتن این مباحث، و همینطر قانع شدن و یا قانع نشدن بر سر این مباحث، چنانکه گفتم جایش اینجا نیست و حتا اگر هم شما یا مخاطبان با این سخنان قانع شوید و یا اظهار همدلی کنید یا هر چیز دیگر، بحث من، بیشتر ابتر می ماند تا اینکه به حاصلی برسد.
بنابراین تمام این عبارات بالا، چنانکه در آغاز گفتم، از باب تعیین مواضع خود آوردم تا روشن کنم که از چه موقعیت و جایگاهی، این عبارت شما را ایدئولوژیک میدانم و منتقد آن هستم.
بسا که شما هم موضع بنده را ایدئولوژیک بدانید و بسا که چنین هم باشد، منتها هدف گفت و گوی انتقادی این نیست که طرفین مدام به هم بگویند که ایدئولوژیک هستند یا نه.
هدف چنین گفت و گویی آن است که افراد، از موضعی مشخص و نه موضع صاحب نظرانه و با توهم بی طرفی، در باب سخنان هم بحث کنند. حقیقت، در این دست مباحث، نه از خلال ناظری بی طرف که در آزمایشگاه ایستاده، بل از خلال همین گپ و گفت انتقادی افراد، از مواضع مشخص است.
پس اینکه من عبارات شما را ایدئولوژیک میدانم، انهم بنا به توضیحات مفصلی که آوردم، نافی این نیست که من خالی از ایدئولوژی باشم، اما نکته اینجاست که حقیقت درباره ی موضوع و ادعای شما، زمانی روشن میشود که بتوان از مواضع مشخص و با نقدهای مشخص و روشن و روشمند، وارد بحث شد.
گمانم حسابی سرتان را درد آوردم، امیدوارم برای این کامنت من به زحمت زیادی نیفتاده باشید، ممنون از این که باب گپ و گفتی را هر چند کوچک و مقید به اقتضائات بلاگستان، برایمان فراهم میکنید.
پیروز و پایدار باشید

مطلب زمانی خوب است که خوانندگان خوبی دارد. نقد شما نقدی بر یک نقد است. این که الگو بودن و خالق ارزش بودن طبقه متوسط را در این منن نقد می کنید همدلی خود مرا هم بر می انگیزد.
ولی آن چه که در اطرافم می بینم و بعنوان مادر پسرکی در آغاز نوجوانی هم به من انگیزه می دهد قدری پراگماتیک باشم.
خودتان گفته اید اینجا جای بحث آکادمیک نیست پس به اشاراتی کوتاه بسنده می کنم.
اگر چه محتمل است که همه چیز ایدئولوژیک باشد اما همیشه میدانی عینی وجود دارد که در آن یک گفتمان رسوب کرده است مجموعه ای پر طول و تفصیل از تنظیمات اجتماعی که آنها را زیر سوال نمی بریم یا تغییر نمی دهیم چون همه ما قدرت و امکان عمل و بیان به شیوه های جدید را نداریم. این که طبقه متوسط چگونه و کی تبدیل به اسطوره شد چیزی نیست که الان من در زندگی عینی ام با آن سر و کار داشته باشم اما مناسبات و ارزش های طبقه متوسط الان برای من مقوله ای گریز ناپذیر در عمل است و افق های لازم برای عمل کردن و زندگی اجتماعی را به من می دهد و ممکن می کند.
از این رو آن جمله ممکن است فقط گزاره ای عینی شده باشد و بقول شما هیچ تحقیق و پژوهشی پشت سر خود نداشته باشد.
از نظر من همیشه گسترده ای عینی شده وجود دارد که زندگی ( تاکید می کنم زندگی و نه شاید تفکر ) خارج از آن ممکن نیست.

یعنی ما برای مقاصد عملی ناچاریم حوزه های از زندگی مثل ارزش های رایج در مورد پرورش کودکانمان را بدیهی بینگاریم این شاید ایدئولوژیک به نظر برسد اما به گفته خود شما گریزی نیست.

ممنونم از این که خوب می خوانید

هیخه دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 09:55 ق.ظ

امید که صاحب وبلاگ و برخی دیگر، با مطالعه کامنت فوق ، زین پس در استفاده از انگ "ایدئولوژیک" برای راحت کردن خود و کوبیدن حریف ، بمثابه فحشی روشنفکرانه، قدری قناعت ورزند.

خلیل دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت 07:52 ب.ظ http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

اجازه دهید به جای " دولت " بگذارم " حاکمیت ". زیرا سیاست های اصلی توسط دولت گرفته نمی شود.

سلام
معترضه شما کاملاً وارد است

Ata سه‌شنبه 7 مرداد 1393 ساعت 12:33 ق.ظ

نمونه ای از اخباری که تقریبا تمامی خبرگزاری های ایران در حذف کامل آنها و سیاست سکوت خبری در خصوصشان کاملا هماهنگند:
"چهارهمین اجلاس عالی شورای همکاری کشورهای ترک زبان با میزبانی ترکیه ترتیب یافت.
سوژه امسال این اجلاس که در شهرستان بودروم استان موغلا ترتیب یافت، همکاری در بخش جهانگردی بود.
به گزارش نوید آذربایجان(1) در این اجلاس عبداله گل رئیس جمهور ترکیه، الهام علی اف رئیس جمهور آذربایجان، نورسلطان نظربایف رئیس جمهور قزاقستان، آلمازبک آتامبایف رئیس جمهور قرقیزستان و قربانقلی بردی ممداوف رئیس دولت ترکمنستان شرکت کرد.
عبداله گل در سخنان افتتاحی اجلاس گفت: در نظر داریم تاثیرپذیری فرهنگی و اجتماعی بین جمهوریهای ترک را افزایش بدهیم.
گل گفت، به تقویت پیوندهای دول ترک برادر که صاحب زبان مشترکی بوده و در ارزشهای فرهنگی عقیدتی و تاریخی سهیم می باشند، اهمیت فراوانی قائل هستیم.

خلیل آکینجی دبیرکل شورای ترک ضمن ارائه اطلاعات پیرامون تصمیمات متخذه در اجلاس، گفت، روسای دولت در زمینه تشکیل دیاسپورای ترک به توافق رسیده و در این راستا در اروپا و ایالات متحده امریکا مراکز دیاسپورای ترک تاسیس خواهد یافت.
در چهارچوب تصمیمات متخذه در این اجلاس، بمنظور تحرک بخشیدن به راه تاریخی ابریشم، طرح جهانگردی مشترک تهیه خواهد شد.
رهبران کشوراهای شرکت کننده همچنین در زمینه آغاز فعالیت پیرامون تاسیس کانال تلویزیون مشترک و صندوق سرمایه گذاری به توافق رسیدند.

در پی سخنرانیها سند فعالیت مشترک به امضاء رسید

در این میان جمهوری آذربایجان ریاست ادواری را به کشور ترکیه تحویل داد."

این در حالیستکه کوچکترین همگرایی بین کشورهای به اصطلاح فارس زبانِ ایران ، تاجیکستان و افغانستان (حتی گاه برگزاری یک جلسه در خصوص کتابهای درسی زبان فارسی تاجیکستان در سطح معاونان و مشاوران وزرا) با آب و تاب در خبرگزاریهای ایران منعکس میشود. اما همچنان مدعی هستیم که فاشیسم و نژادپرستی و آپارتاید فکری نه در حاکمیت ایران رگه ای از آن هست نه در میان نخبگانش!
----------------------------------------------------------
1- از نشریات منتشره در اورمیه که البته بارها به توقیفهای طویل المدت نائل گشته.

Ata سه‌شنبه 7 مرداد 1393 ساعت 12:43 ق.ظ

خبر فوق البته برای مخاطب زینده در پارادایم ایرانی نمیتواند پیام و مفهوم خاصی داشته باشد. چون قبل و بعد از این خبر ، هزاران خبر مشابه و مرتبط با آن را از مقابل چشمان مخاطب ایرانی دور نگه داشته اند تا تنشی در پارادایم او ایجاد نشود. از جمله اخبار مربوط به : ایجاد رسم الخط و دستور زبان مشترک 7 کشور ترک زبان، ترسیم و تصویب پرچم مشترک توسط 5 کشور از 7 کشور فوق ( کشورهای فوق الذکر) ، گسترش روزافزون همکاریهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بین کشورهای عضو شورا.
و "ما" همچنان دلمان خوش است که داریم پروژه یکدست سازی ملی را به پیش میبریم و امید داریم که شاید صد سال بعد با افغانستان رسته از طالبانیسم و تاجیکستان که فقیرترین جمهوری جداشده از شوروی است متحد شویم و دلمان خوش است که کتب درسی تاجیکها را ما تالیف کرده ایم!

سعدی چهارشنبه 8 مرداد 1393 ساعت 12:11 ب.ظ http://rahayane.blogsky.com

سلام
از آنجا که فکر می کنم جایی که با هم اختلاف نظر اساسی داریم جمله ی "مطالبات خانواده‌های طبقه متوسط است که در همه جای دنیا الگوی رفتاری جامعه و خلق ارزشهای آن هستند." باشد در مورد این جمله چند سوال به نظرم می رسد:

1- تعریف وتعبیر ات از طبقه متوسط در لحظه ی کنونی در ایران چیست؟ کدام اقشار، لایه ها، گروه های اجتماعی، اصناف و ... جزء این طبقه متوسطند؟
2- از آنجایی که از جمله چنین بر می آید که هژمونی ارزش ها و الگوهای رفتاری طبقه متوسط ِ مورد نظر، مطلوب شما باشد دوست داشتم بدانم ارزش ها و الگوهای رفتاری که این طبقه متوسط نمایندگی می کند و به طرق مختلف رو به جامعه بیان کرده و یا تئوریزه نموده است کدام ها هستند؟
3- در خود طبقه متوسط این ارزش ها کجا نمود پیدا کرده است؟ محل رجوع " طبقه متوسط پریم" برای دیدن نتیجه ی عملی این ارزش ها و الگوهای رفتاری کجاست؟
4- این طبقه متوسط برای کسب هژمونی و متقاعد کردن سایر گروه ها و طبقات اجتماعی به درستی برنامه و ارزش ها و الگوهایش چه کارهایی را برای برقراری توازن قوای اجتماعی به نفع حودش انجام داده است؟

سلام کار خوبی می کنی
1- این سوالت پاسخ دقیقی ندارد چون طبقه به معنای صلب و مارکسیستی آن به نظرم وجود ندارد و همیشه ارتباط عمودی و افق بین لایه های اجتماع وجود دارد منتها به شکل کلی طبقه متوسط در لحظه کنونی عموماً به خانواده هایی که مطالباتی فراتر از مطالبات اقتصادی از دولت دارند گفته می شود. خانواده هایی که نه به خاطر اوضاع اقتصادی توپ ( که بیشترشان حقوق های بخور نمیر دارند) بلکه به خاطر اولویت های ذهنی شان مطالباتی فرهنگی و احتمالا سیاسی دارند. از هر صنفی ممکن است باشند اما بیشتر دانشجویان مهندسان کارمندان استادان و معلمان و روزنامه نگاران و ...

2- نه الزاما همیشه این طور نیست ولی همان طور که آقای ابریشمی در کامنتش اشاره کرد موقعیتی در شرایط تاریخی خاصی روی داد که طبقه متوسط الگو باشد برای کل جامعه . من در خانواده ای از طبقه متوسط بزرگ شده ام و احتمالاً درون آن گفتمان قرار دارم و بخش عمده مطالباتم مطالبات مدنی است.
شما دقت کنید اینکه بچه ها و خصوصاً دخترها باید بروند دانشگاه چیزی است که توسط طبقه متوسط شهرهای بزرگ رایج شد و بعد به شهرستانها و شهرهای کوچک رسید.

3- بحث مفصل جداگانه ای می طلبد بطور خیلی خلاصه در عملکردهای طبقه متوسط

4- این یکی هم همین طور پاسخ مفصل دارد اما در جامعه ایران می شود به خرده تلاش هایی برای شکل دهی به جنبش های سیاسی و اجتماعی می شود اشاره کرد مثل سال 88 و یا رای سال 92

درخت ابدی چهارشنبه 8 مرداد 1393 ساعت 04:02 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
وضعیت موجود ملغمه‌‌س.
مثلا مدارس غیر انتفاعی یا آموزشگاه‌های زبان از نظر من ریشه در ناکارامدی دولت در آموزش داره که اتفاقا خانواده‌ها با طیب خاطر همراهی‌ش کردن و تخم لقش نهادینه شد. بعد هم هیشکی از خودش نپرسید که این همه خرج آیا خروجی هم داره. چه حاصلی داره که من مهندس بشم و بعد شیرینی‌فروشی باز کنم؟ مگه معلم‌های ما تفاوتی دارن؟ نکته اینه که به قول میله٬ دولت در این امر هیچ‌کاره‌س و اتفاقا خود دولت سلب اختیار کرده عملا. خانواده‌ای که خودش رو مقید می‌دونه باید هزینه کنه تا بچه‌ش نخبه بار بیاد داره از پولش مایه می‌ذاره و نباید اعتراضی داشته باشه. اما من از این می‌ترسم که آموزش دولتی مایه‌ی ننگ بشه که شده. این بدترین قسم ماجراست. و سوال اینه: چرا دولت کاری نمی‌کنه این عدم تعادل متعادل بشه؟

سلام
که هیچ بچه ای هم با هزینه کردن نخبه بار نمیاد نتیجه این کارها یک نسل بی انگیزه و بی مسئولیت است.
مقوله سلب اختیار دولت خیلی مهم است دولت خودش و ارزشهای خودش را به خانواده تحمیل می کند. وطیفه دولت فراهم کردن زیرساخت ها و امکانات آموزش است نه این که راسا آموزش دهنده باشد.

منوچهر چهارشنبه 8 مرداد 1393 ساعت 07:20 ب.ظ

وقتی اینجام خوبم!
شما باید وقتی کنار شوهر و فرزندت بودی خوشحال میبودی. اما اینکه چه گسل عظیمی بین شما و خانواده ات ایجاد شده که نه پیش آنها بلکه وقتی در دنیای مجازی هستی ، "خوبی" ، دلیل ساده ای دارد.
مقصر اصلی کسی است که از چند سال قبل همسرش را به عدم همراهی در مطالعه متهم کرده است؛ کسی که این گسل را ایجاد کرده و عمق داده ، آن کسی است که با ایده آل نگری ، چشم بر روی واقعیات و آنچه دارد بسته و تماشای افقهای دور دست ، چشمانش را از دیدن حقایق نزدیک عاجز کرده است. متهم کسی است که چون همسرش صرفا او را در مطالعه همراهی نکرده است ( و با ابنحال به اعتراف خودش هوایش را دارد )، از او دور شده و اکنون در دنیایی خارج از خانه بدنبال گرما و محبت و ای بسا عشق میگردد. مقصر کسی است که داشته هایش را هرگز ندیده و نخواسته ببیند.
متهم آنستکه در زمان دانشجویی گلویش پیش یکی دیگر گیر کرده بوده ولی از قضای روزگار - و شاید هم سنگ اندازی عده ای که عقده ساز وجودش شده اند - با فردی دیگر وصلت کرده که از همان ابتدا انگیزه و دلگرمی چندانی برای زندگی با وی نداشته و ای بسا صرفا امکانات زندگی و محاسبات او را بدان ورطه انداخته. و کسی که اینچنین بله گفته ، اکنون متهم میکند و حق با اوست.
و اکنون با پستهایی که هر یک گرهی از کار خلق و ذهن ملت باز میکند ، در خدمت جامعه است!

درباره تو فکر می کنم.
درباره زخم های وجودت ... نفرت پراکنی هایت
درباره کسی که هجو و پلیدی و بی شرافتی را به اسم ها و آی دی های متفاوت اینجا می پراکند.
تو با من مشکل نداری تو اصلاً مرا نمی شناسی...
تو فقط به جایی نیاز داری که لجن های روحت را آنجا آشکار کنی

و شاید
نمی دانم شاید بی تفاوتی من، سکوت من و جدی نگرفتنت باعث شده تشویق شوی که روز بروز بد و بدتر شوی.

اما بدان که دیگر فرصت دوباره ای نخواهی داشت.

خرامان پنج‌شنبه 9 مرداد 1393 ساعت 09:06 ب.ظ

درود- مُتاسفانه مَجالی برای سخن گفتن در باب این پست بسیار عالی ندارم، گرچه بیش از پستهای دیگر با زمینه شغلی من در لجنستان آموزش و پرورش ارتباط دارد. از همه آموزه هایی که در "جامعه شناسی اموزش و پرورش" و "آموزش و پرورش تطبیقی" در دسترس معلمان جهان قرار دارد، معلمان ایران تقریباً هیچ خبری ندارند، چون هیچ تری و خشکی نیست که در ایدئولوژی فرمانفرما بدان اشارتی نرفته باشد! از جهت دانش آموزان نیز با جایگزین شدن سیستم ارزیابی توصیفی بجای سیستم ارزیابی عددمحور، همه چیز بی شیرازه شده است، بدون شک ارزیابی توصیفی از لحاظ نظری بسیار بهتر از ارزیابی عدد محور است. برای مثال، در گذشته هنگامی که از ما دیکته می گرفتند، ممکن بود معلمان بخواهند توان یادگیری صد لغت را به آزمون بگذارند، برخی از دانش آموزان از صد لغت 80 لغت را صحیح می نوشتند اما به سبب 20 لغت ناصحیح نمره شان صفر میشد، و معنای این نمره این بود این دسته از دانش آموزان هیچ چیزی را یاد نگرفته اند! با این وجود ملغمه ای از ارزیابی توصیفی و عددی در نظام آموزش و پرورش هم محاسن نظام نظم-محور عددی را از میان برده، و سهل انگاری و اموزش گریزی را چندان در میان دانش آموزان تقویت کرده، که عملاً نظام اموزش و پرورش را به تعطیلی کشانده و بار همه زحمات را بر دوش خانواده ها انداخته است و ... . این فاجعه ای بزرگ است اما ... .
یکی از مدارس غیر انتفاعی را که در آن تدریس می کنم را بچه ها "هتل نصیر" می خوانند، اوایل سال که با شرایط مدرسه آشنا نبودم اندکی بر بچه ها سخت می گرفتم، روزی مدیر مدرسه سر وقتم آمد و گفت: "فلانی زیاد سخت نگیر، خودت را هم اذیت نکن، اگر سخت بگیری و زیاد پر و پایشان بپیچی یا از این دبیرستان می روند یا سال دیگر در اینجا ثبت نام نمی کنند می دانی که ... !"

سلام
درباره این پای بست ویران هر چه گفته شود باز هم هست و بدتر این که ادامه این وضعیت فاجعه بار در دانشگاهها شدید تر هم می شود.
جامعه ما جامعه ای است که به علم نیاز ندارد هر وقت توانست ایدئولوژی فرمانفرما را ببیند لابد برای دست و پا کردن بساط آموزش علم هم چاره ای خواهد اندیشید.

خرامان پنج‌شنبه 9 مرداد 1393 ساعت 09:44 ب.ظ

ولی ای دوستان، درست است که انچه همه خوبان دارند نظام اموزش و پرورش اسلامی یکجا دارد اما در یک چیز باید به انها نمره بیست داد و ان هم در پرورش ذهنهای پر از زباله ای است، چون ذهن جناب مستطاب ماب منوچهر خانِ .... ، گمان نمی کنم دوستان تاکنون از من تندی دیده باشند اما متاسفانه نتوانستم در برابر سخنان سخیف و وقیحانه ایشان در مورد "زندگی خصوصی" خانم پارسایی خودم را کنترل کنم ... .
با عرض پوزش از دوستان هذا شقشقیه هدرت!

بله هدرت ...
ای کاش می شد با گفت و گو و دیالوگ عقده ها و زباله های ذهن اینان را خالی کرد ولی در این مدت برایم ثابت شد که شلایشرت در کتاب ارزنده اش درست می گوید که گفت و گو با بنیاد گرایان جاهل محدودیت هایی دارد. این هرزه گویی ها نتیجه ی محرومیت در عرصه های عمومی اجتماع است و خود ، ویرانگر ارتباطات اجتماعی ...

به هر روی از شما سپاسگزارم که به سخافت و وقاحت تندی می کنید و بی تفاوت نیستید.

سعدی عزیز اینجا هم قیامت کرده با گفتن این
سنگ بدگوهر اگر کاسه زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سحر جمعه 10 مرداد 1393 ساعت 01:05 ق.ظ

در جامعه ای که پدر و مادرهای جوانش مشکلات عجیب و غریب بی شماری دارند، از بچه ها چه انتظاری می توان داشت؟ بچه ی بی گناه چشم که باز می کند با سریال های ترک و لباس و کفش برند و سفر انتالیا و هزار جور کلاس خصوصی و عمومی بی خاصیت رو به رو می شود. خب معلوم است اینها دیگر با تعریف کلاسیک بچه نیستند و هیولا هستند! و البته مایه ی مباهات پدر و مادر!
بیچاره بعضی از ما که صبح تا شب می کوشیم به بچه هایمان یاد بدهیم معیار سعادت مدل اتو مبیل و گوشی و فلان برند و چی و چی نیست.بیچاره بچه های کتابخوانمان که دوستی ندارند درباره ی کتاب با او صحبت کنند. راستی پسر شما دنبال کسی نیست درباره ی کتاب باهاش صحبت کند؟!

بخشی از آن مشکلات عجیب و غریب مربوط به کودکی خودشان است بهر حال مسئولیت زندگی خود ما با خود ماست اگر همین را پذیرفته باشیم برای بهتر کردن اوضاع و اقلاً تر و تمیز کردن اطراف خودمان تلاش می کنیم.
چرا ؟ اون کس فعلاً خود منم!

امین شنبه 11 مرداد 1393 ساعت 09:55 ق.ظ

درود بر شما
وبلاگ سرکار از معدود وبلاگ هایی است که مرتب بازدید میکنم و بسیار از شما آموخته ام.(هرچند که کمتر به اظهار نظر در مورد مطالب پرداخته ام)
چیزی که باعث شد این بار (بر خلاف قبل) اظهار نظر کنم بی ادبی بیش از حد برخی در اظهار نظرات بود. در این رابطه به دو جمله بسنده میکنم:
اظهار نظر و نقد با عقده گشایی تفاوت دارد.
ادب مرد به ز دولت اوست.
در پایان بازهم سپاس از مطالب پر بار سرکار.
سرافراز باشید.

سلام
من قدردان تمامی خوانندگان این نوشته های ناچیز هستم

فرزانه شنبه 11 مرداد 1393 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.fparsay.blogsky.com

توضیحی ضروری برای مخاطبانم :

این اولین بار نیست که در مدت حضور در فضای مجازی با چنین جرثومه هایی از عقده و حقارت و جهل روبرو می شوم.

خشونت های کلامی و روانی خصوصاً در فضای مجازی به هدف تخریب، تضعیف و یا حذف و طرد و یا ضروری جلوه دادن سانسور صورت می گیرد. همین افراد در فضای واقعی با شنیدن " نه " به درخواست های کثیفشان دست به شیشه اسید یا ضامن چاقو می برند و ممکن است برای عقده گشایی به قربانیان خودشان آسیب های جبران ناپذیر بزنند.

اما اینجا هیچ کاری جز بردن عرض و آبروی خود نمی توانند بکنند. از خیالات و توهمات و عقده ها و ناکامیهای خودشان داستانهایی سر هم می کنند و دست به صفحه کلید می برند. با اسم ها و آی پی های مختلفی که یک فی ل تر شکن براحتی برایشان فراهم می کند.
این کار لازم است چون سرپوشی است بر شجاعت و شرافت نداشته شان.

ولی من با این چرندیات واهی نه تضعیف و حذف و طرد می شوم و نه دست به بستن و گزینش کامنتها می زنم.

برای مبارزه با چنین خشونت هایی نه سکوت و بی تفاوتی و نه افتادن به ورطه مقابله به مثل بلکه راه سومی هست. راه سومی که به توانمند کردن و بلند تر کردن صدای ما در وبلاگستان می انجامد و به افتادن تشت رسوایی اینان از بام

فقط می توانم از مخاطبان جدی و نازنین این وبلاگ که چه موافق و چه منتقد من همیشه باعث دلگرمی من اند و بسیار از بحث ها و نظراتشان آموخته ام پوزش بخواهم.

یک دوست شنبه 11 مرداد 1393 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام بر بانوی بزرگوار خانم پارسایی
همه ما میدانیم که این نوع ادبیات از دهان چه موجودات حقیر و مفلوکی بیرون می آید.اما با توجه به اینکه پستی و رذالت این انسان نما، شاید هیچگاه پایانی نداشته باشد و فضای کامنت دانی را همچون روح خود با یاوه گویی هایش کثیف و متعفن کند در صورت امکان کاری کنید که نظرات کاربران، بعد از تآیید شخص خودتان ثبت شوند.
امید همواره شاد و پویا باشید.

سلام دوست گرامی
همین طور است که می گویید سعدی می گوید :
آدمی را زبان فضیحه کند
جوز بی مغز را سبکساری

ترجیح می دهم به احترام مخاطبان بزرگوار کامنت دانی باز بماند. از توجه شما سپاسگزارم

زمانیان شنبه 11 مرداد 1393 ساعت 05:10 ب.ظ

چندی پیش... یکی از سازمان ها ... به بهانه ی روز پدر مطلبی رو تقاضا کرده بودند. چون روز پدر بود... عنوان مقاله را گذاشتم
در ستایش پدران
....... و در ان مقاله اتفاقا به همین مطلبی که شما به خوبی نوشته اید اشاراتی داشته ام.

http://zamanian.blogsky.com/1393/05/11/post-220/

ممنون جناب زمانیان
مطلب شما را دیدم و استفاده کردم، که البته به شکل کامل تری به ابعاد دیگر موضوع هم پرداخته و جالب است که در مورد وظایف خانواده و دولت در آموزش نظر مشابهی داریم.

فروردین شنبه 11 مرداد 1393 ساعت 11:12 ب.ظ http://ashteroh.mihanblog.com/

سلام

از یه بایت باید بگم که منم مثل ِ"میله‌ی بدون ِپرچم" فک می کنم که خوبه که دولت درین زمینه ناکآرامده. اما از جنبه‌ی دیگه درسته حرفتون. دولت وظایفی به عهده داره و باید انجام بده.

در بعضی کشورها خانواده‌ها در تعطیلات ِتابستانی، بچه‌ها رو به اردو می‌فرستند. اردو‌هایی که توسط ِموسسات ِخصوصی اداره می‌شه که هم تفزیح و سرگرمیه و هم آموزشیه. این اردوها انواع ِمختلف داره و همین یه مزیت برای ِاین اردوهاست. منظورم اینه که یخ بازار شکل‌گرفته برای ِگذراند ِاوقلا ِفراغت و خانواده‌هایی که تمایل دارند،دست به انتخاب می‌زنند. البته که این دولته که چارچ.ب‌ها رو تعیین می‌کنه.

شاد و موفق باشین

سلام
بله البته این ناکارآمدی دولت هزینه های زیادی را هم روی دست خانواده ها می گذارد. دولت هزینه های گزافی را صرف آموزش های مورد نظر خودش می کند که نتیجه و عایدی ندارد.غیر از پرورش یک گروه وفادار به حکومت
الان امکانات بخش خصوصی برای تفریح و سرگرمی و آموزش بچه ها عالی است منتها هزینه های کمرشکنی هم دارد

سعدی دوشنبه 13 مرداد 1393 ساعت 09:25 ق.ظ

هر چند فضای اینجا قدری مغشوش شده اما من بحثی را که در مورد طبقه متوسط داشتیم بسیار گرهی می دانم و معتقدم پاسخ هایی که داده ای در واقع پاسخ نیست و بسیار بر روی نکته ای که آقای ابریشمی هم به ظرافت به آن اشاره کرده اند تاکید می کنم که تمام جواب ها، تعریفی که از طبقه متوسط ارائه داده ای و جایگاه مبهم و تعریف نشده ی اصطلاحاتی مثل "مطالبات مدنی" و "مطالبات فراتر از مطالبات اقتصادی" به شکلی ایدئولوژیک بیان شده اند. به عنوان مثال مطالبه ی تشکیل یک سندیکای مستقل و غیردولتی برای استیفای حقوق کارگران یا معلمان یک مطالبه ی مدنی( با توجه به این که قبل از هر چیز اقتصادی ست) هست یا نه؟ درخواست برای کسب حق اعتصاب یک مطالبه ی اقتصادی ست یا سیاسی؟ کارگران یک کارخانه اگر برای بیان مطالبات شان و شناساندن سندیکای شان خواهان آزادی بیان برای خود و برای همه باشند، خواستی ساسی و فرهنگی را مطرح کرده اند یا اقتصادی؟ "مزد برابر در مقابل کار برابر برای زنان و مردان" یک خواسته ی فراتر از خواست های اقتصادی است یا دون تر؟ این فراتر دانستن و پست تر دانستن هاقرار است چه مرزهایی را برای ما روشن کند؟ روحانیان، نظامیان و افسران، بازاریان و مدیران دولتی چرا جزء طبقه متوسط نیستند؟ روحانیان می خواهند حجاب اسلامی به طور کامل در جامعه رعایت شود، این یک مطالبه ی مدنی و فرهنگی هست یا نه؟ از کدام فرهنگ و مدنیت حرف می زنیم؟ آیا همین خواسته ی رعایت حجاب خواسته ی بخش مهمی از طبقه متوسط ایرانی نیست؟ آیا مطالبات اساتید و دانشجویان بسیجی با دانشجویان لیبرال یا سوسیالیست یکیست؟ کدام گرایش طبقه متوسط و به چه دلایلی مترقی و کدام مرتجع است؟ مطالبات مدنی می توانند مترقی یا واپسگرایانه باشند و طبقه ی متوسط می تواند در عین حال هم مرتجع و هم مترقی باشد. چیزی به اسم طبقه متوسط متعارف وجود ندارد. به نظر من رفتار طبقه متوسط اسپانیا یا المان در حمایت از فاشیسم همانقدر ذاتی طبقه متوسط است که سنت درخشان عصر روشنگری. زیر بار ایدئولوژی نرویم و "تحلیل مشخص از اوضاع مشخص" داشته باشیم.

از رشته قبلی ام (الکترونیک)یاد گرفته ام که اغتشاشات و نویزها همیشه هستند منتها مقابله با آنها در طراحی مدار و سیستم در نظر گرفته می شود.

حرفت را قبول دارم. خودم هم اشاره کرده ام که پرسشت پاسخ دقیقی ندارد. آن سه نقطه می تواند شامل همین صنوف که نام برده ای هم بشود یا نشود. منظورم این است که دلیل نمی شود کسی به صرف دانشجو بودن از طبقه متوسط محسوب شود یا بالعکس منتها من می گویم همیشه در مقطع خاصی از زمان برخی معنا ها محتمل از معناهای دیگرند مثل معنای همین طبقه متوسط که ما اینجا مطرح می کنیم. طبقه متوسط و مفهوم آن مثل پدیده های اجتماعی دیگر تام و تمام نیستند و مناقشه بر سر مفهوم آن ادامه دارد.

موضوع دقیقی هم که آقای ابریشمی مطرح کرده یعنی بیان مطالبات در هر حال ایدئولوژیک است را می پذیرم ولی در پاسخ به ایشان هم گفته ام گریزی از آن نیست.

حتی این که می گویی زیر بار ایدئولوژی نرویم خود یک حرف ایدئولوژیک است آنچا هم گفتم ما همیشه محتاجیم برای مقاصد عملی خیلی از حوزه های جهان اجتماعی را بدیهی بینگاریم چون زیر سوال بردن همیشگی همه چیز ممکن نیست البته در حوزه بحث های نظری ممکن است ولی در عمل برای تبدیل شدن به یک معنا و پرکتیس باید یک جا توقف کنیم و همان جا تبدیل به عینیت می شود و خطر ایدئولوژی زدگی هست.

این جا در این نوشته اتفاقاً من تحلیل مشخص از یک وضعیت مشخص کرده ام و نظرم را درباره مسئولیت های دولت و خانواده در مورد آموزش نسل جدید گفته ام که الان نا متعادل است. بخش بزرگی از تامین بسترها و امکانات این مسئولیت باید به عهده دولت باشد و این یک مطالبه مدنی است و فراتر از مطالبه اقتصادی است چون مثلاً درخواست داشتن مدرسه یا کلاس نیست. این مطالبه گروه یا طبقه ای است که بچه اش مدرسه می رود کلاس و معلم دارد ولی محتوای آموزشی که می گیرد ناکار آمد و بی کیفیت است ممکن است گروهی مطالبه شان ساخت مدرسه در منطقه شان باشد که این جا اولویت مطالبه اقتصادی تر است.

آن چه در مورد طیف های مختلف مطالبات طبقه متوسط گفته ای با واقعیت هم خوانی دارد و قابل انکار نیست من هم جایی انکارش نکرده ام. اگر گفته ام طبقه متوسط الگوی رفتاری جامعه و خلق ارزشهای آن است منظورم در مورد سبک زندگی و تربیت نسل جدید است. شاید این طور کلی گفتن درست نبوده و منطورم را دچار ابهام کرده است. مثلاً خانواده ها چه سنتی چه مرفه چه لیبرال چه بسیجی، همه یا دست کم اکثریتشان دوست دارند بچه هایشان در دانشگاههای خوب درس بخوانند.

این ممکن است در تدقیق موشکافانه نظری ایدئولوژیک باشد اما قطعاً به اندازه رعایت حجاب ایدئولوژیک نیست. از طرف دیگر مثلاً رعایت حجاب خواست عده ای از طبقه متوسط است و این مطالبه مطالبه ای مدنی هم هست. اینجا ارزش گذاری هم نمی کنم که مترقی هست یا واپس گرایانه.

این گروه از امکان داشتن صدای خودشان در جامعه برخوردارند ولی گروهی از طبقه متوسط که با حجاب اجباری مخالف اند امکان بیان مطالبه و داشتن صدایشان را ندارند. دولت با قدرت می تواند هژمونی عقاید نزدیک تر به خودش را برقرار کند ولی این جامعه متعادل نیست و همیشه امکان شکنندگی و تغییر وجود دارد.


ضمناً بحث فراتر یا فروتر بودن اقتصاد مطرح نیست. البته اینجا در بحث من مطرح نیست وگرنه نسل اخیر مارکسیست های فرهنگی سالهاست رابطه دیالکتیک زیر بنا و روبنا را مطرح کرده اند و حتی تا آنجا پیش رفته اند که فرایندهای سیاسی بیشترین تاثیر را (حتی بیشتر و تعیین کننده تر از اقتصاد )دارند و دیگر از ماتریالیسم تاریخی صورتکی بیشتر باقی نمانده است.

راضیه دوشنبه 13 مرداد 1393 ساعت 09:15 ب.ظ

تقویت نهادهای مدنی و سیاست فربه کردن مراکز غیر دولتی که جناب میله مطرح کردند باید دید با چه رویکرد و کیفیتی انجام میشود؟ رویکرد از سر باز کردن؟ نظارت دولت تکلیفش چیست؟ اصلا نظارت باید باشد؟
و به چه میزان و در چه اموری باید باشد؟
.
.
.
موضوع خوبی را مطرح کردی این موضوع هر زمان مورد بحث قرار گرفته نکته ای که خانم دکتر فرزان اشاره کردند مطرح‌شده، برای دچار نشدن این آسیبها ( مخصوصا سوء استفاده اساتید و مافیا)چه راهکارهایی وجود دارد؟ آلترناتیوی میشود یافت؟

من در تحلیل خودم سیاست و رویکرد دولت را تقویت نهاد های مدنی نمی بینم. به نظرم دولت در عمل چنین گرایشی نداردو آن قدر بزرگ شده است که همه جا حضور دارد ولی حضوری بی کیفیت و ناکار آمد ... کاری به متن جامعه ندارد ولی در نهایت می خواهد تعیین کننده همه چیز باشد. دولت در حد متعادل کردن نیروهای موجود در جامعه می تواند عمل کند.
چیزی که خانم فرزان گفته اند همین الان هم وجود دارد منتها به واسطه حضور غول کنکور.
کنکور زمانی برای دادن فرصت مساوی به همه کارایی داشت ولی الان آن کارایی عدالت خواهانه خودش را از دست داده است. گواهش هم وجود دانشجویان پولی در بهترین دانشگاههاست. در مورد آلترناتیوها بحث ها و پژوهش های زیادی در گرفته ولی به علت وجود همان مافیای کنکور همه آن طرحها در آرشیو وزارت خانه ها دارند خاک می خورند.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 01:29 ق.ظ

ببینید چگونه صاحب فرزانه نمای وبلاگ در برابر تمجیدها و تعریفهای آدمهای بیمایه نیشش باز میشود اما در برابر انتقادات مبنایی برمی آشوبد!
ببینید کسی که دنیای زیبایش این است ، چگونه مدعی میشود که از مخاطبانش خیای چیزها میآموزد اما غرور زشتش اجازه نمیدهد در جایی که باید ، به نادانی و نافهمی خود اعتراف کند.
دنیای زیبایت که این باشد ، وای بر دنیای زشت واقعی ات.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 11:39 ق.ظ

انتقادات مبنایی؟! ایا دخالت در زندگی خصوصی اشخاص، و افشای مسائل خصوصی کسان (به فرض صحت) را میتوان انتقاد نامید، فرد باید خیلی دور از فرزانگی و نافرهیخته باشد که چنین وقیحانه و سخیفانه سرک کشیدن در زندگی دیگر و جار زدن مسائل شخصی انها را گرانمایگی خودش فرض کند. فرض کنیم خانم پارسایی با همسر خوب شان مشکل داشته باشند و ذهنشان به کس یا کسان دیگری مشغول باشد، این وسط شما چکاره اید؟ یا دوست ایشان هستید که میتوانید "نصیحت" های خودتان را در خلوت با ایشان در میان بگذارید، یا دشمن ایشان هستید، که در این صورت نیز دشمنی تان "شرافتمندانه" نیست. این شیوه تخریب مرا یاد سازندگان" برنامه هویت" می اندازد و ...
بنابراین همداستان با حافظ می گویمتان که :
برو معالجت خود کن ای نصیحت گو ....

برای کسی که مدعی است انتقاداتش مبنایی است! سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 12:51 ب.ظ

وای بر روح زشت و چرکین تو.چگونه ممکن است خدایی که مذهب توصیف میکند انسان پست و زشت و حقیری همچون تو را آفریده باشد.شیطان حق داشت به کثافتی مثل تو سجده نکند بی شرف.

شهرام سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 01:50 ب.ظ

دوست گرامی٬
نه اعتراض کردن به «اهانت به اشخاص و سرک کشیدن در احوال خصوصی ایشان»٬ تعریف و تمجید «آدم های بی مایه» از صاحب وبلاگ محسوب می شود و نه ارتکاب آن اعمال ناشایست٬ انتقادات مبنایی و پرمایگی و فرزانگی به حساب می آید! دخالت و اظهارنظر و جستجو در زندگی خصوصی دیگران٬ به من و شما چه ربطی دارد؟ آیا می پسندید با شما نیز چنین معامله ای شود؟
حمله کردن به شخص و شخصیت کسانی که دیدگاه ها و نظریاتشان را نمی پسندیم٬ فضیلت و جوانمردی نیست. اگر دلیل موجهی در نقد گفتار یا رفتار فردی داریم٬ به همان بپردازیم و از حاشیه پردازی و دشمنی بپرهیزیم.
دنیای این روزهای زندگی کوتاه ما٬ در حد کافی! زشت و ملال انگیز هست٬ کاش بکوشیم اندکی آن را زیباتر کنیم...

سعدی پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 07:28 ب.ظ http://rahayane.blogsky.com/

در مورد فضایی که اینجا درست شده است باید بگویم همه ی ما مقصریم. همین که شما می آیید و ارائه ی توضیح در مورد حرف هایی بسیار بی ارزش را ضروری می دانید حرف من را تایید می کند: همه مقصریم.
اول از "منوچهر" شروع کنم: همه ی ظواهر امر نشان می دهد که این حرکت شما اشتباهی در یک تصمیم گیری لحظه ای که ممکن است برای هر کدام از ما رخ دهد نبوده، بلکه با طرح و تصمیم قبلی و مبتنی بر منش و روش شما بوده است. منش و روشی که آنقدر رسواست که نیازی به توضیح و معرفی اش به خوانندگان اینجا ندارد. شما اگر حرفی از سر دلسوزی( فارغ از درست یا نادرست بودن نظر و قضاوت تان درباره ی هر چیزی) داشتید شکل و جای مطرح کردنش این نیست. پس به ما حق بدهید که شما را در کنار تمام سرکوبگران، مفتری ها و لجن پراکنانی قرار دهیم که به پست ترین ترفندها برای حذف مخالفان شان و کسانی که به خواست شان گردن نمی نهند، متوسل می شوند.
می خواهم از مساله به شکلی که بین این فرد و فرزانه درگرفته است قدری فاصله بگیرم . بحث را کلی تر کنم. سوالم از خودم و بقیه ی خوانندگان وبلاگ این است: چرا هنوز هم وارد کردن اتهامات شخصی و هجمه به افراد از طریق پرونده سازی برای مسائل عاطفی و جنسی شان در جامعه ی ما اینقدر کاربرد دارد؟ آیا تولید کنندگان این کثافت اخلاقی اگر به امید مصرفش توسط جامعه ی مشتریان نباشند، باز هم چنین چیزهایی را برای تخریب منتقدان و دگراندیشان دستاویز قرار می دهند؟ واقعیت این است که بسیاری از ما برای خودمان حق قضاوت اخلاقی قائلیم، در مورد مسائل شخصی دیگران کنجکاوی می کنیم و در نقش پلیس و مفتش اخلاقیات حاکم بر جامعه ظاهر می شویم. بسیاری از منتقدان و به اصطلاح روشنفکران جامعه ی ما خود اسیر عقب مانده ترین نرم های اخلاقی به جا مانده از قعر قرون اند. واقعیت این است که نیروهای بالنده و پیشرو نتوانسته اند با ارائه ی بدیل جلوی نشخوار ارزش ها و اخلاقیات جوامع طبقاتی، مرد سالار، ضد زن و تئوکرات تاکنونی را بگیرند. هر وقت چنین اتفاقی بیفتد دستگاه تولید لجن و تعفن هم متوقف خواهد شد. خاطرم از به یاد آوردن نام هایی که مورد چنین هجمه هایی قرار گرفتند آزرده است. فریدون فرخزاد، سعیدی سیرجانی، شاملو، فروغ فرخزاد، هدایت و ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 09:57 ب.ظ

شما گمان میکنید تنها پس از مرگ کسی یا پس از آنکه از ما دور شد ،و یا دسته گل بزرگی را به آب داد حق داریم زندگی خصوصی او را واکاوی کنیم؟! مثل هیتلر که پس از آنکه با جنون خود جهانی را به باد داد ، و سپس همه در کنکاش و برملا کردن کوچکترین زوایای زندگی خصوصی او از هم سبقت گرفتند که نشان دهند چرا کسی مثل او "تولید " شد!
کنکاش و جستجو در زندگی خصوصی مدعیانی چون فرزانه نیز -البته در اشلی بسیار کوچک و در سطح تاثیری به مراتب کوچکتر - خالی از فایده نیست.
بر خلاف تصور یا ادعای ایشان ، من بخوبی این فرد را میشناسم . عقده هایی که از طفولیت در ضمیر ایشان نهادینه شده ، موجب شد که حتی وقتی پدرش در حال احتضار بود ، او را نفرین نماید. او با نزدیکترین کسانش هم مشکلات حادی دارد. عقده ای که میبینید نسبت به زبان ترکی دارد نیز برمیگردد به دوران دانشجویی ایشان که گلویشان نزد یک فارس زبان گیر فرموده بود و بقول خودش پانترکها ! اجازه ندادند که زمینه مراودات عمیقتر با ایشان مهیاتر باشد. و البته این ادعایشان از همان فرافکنی هاییست که بسیار در آن استادند ؛ چرا که اگر عرضه میداشتند اکنون با همان عزیز تاجیک خوشبخت بودند! ( طیفی از دختران جاهل تبریزی در رویاهایشان زن یک تاجیک هستند و اصولا با زبان دری به ارگاسم میرسند و گمان میکنند آنان مهربانتر و فهیمتر و صادقتر و خلاصه بهترتر هستند! مخصوصا دخترانی که هرگز غیر از سفرهای چند روزه ، مقیم مناطق دیگر کشور نبوده اند، بیش از دیگران احتمال ابتلا به این سندرم را دارند)
خلاصه چون نیک نظر کند ، پر خویش را در این نفرت پراکنی خواهد دید. راه درمان سخت نیست ؛ اما همتی میخواهد.
(من هی...خه نیستم . اما مطالعه کامنتهای او - ولو بی ارتباط با پستهای آبکی - و جوابهای آبدوغ خیاری و عموما توهین آمیز سیستمی ایشان مرا وادار کرد به نوشتن سطور فوق و یکی دو کامنت دیگر )

خرامان جمعه 17 مرداد 1393 ساعت 02:02 ب.ظ

بچه که بودم مجموعه کتابهایی بدستم افتاد به اسم "مثل آباد"، آنها تنها کتابهایی بود که داشتم و میخواندم- آنها را نیمه خیس در میان کوهه های خاکستری که مردم روستا از تنور بیرون می کشدند و دور می ریختند پیدا کردم و ... ! در این کتابها به زبان بسیار شیرینی نکات پند آموز بسیاری را به خواننده می آموختند. بسیار گشته ام اما این کتابها دیگر در بازار کتاب نیستند که نیستند، خوشحال میشوم اگر کسی بگوید این کتابها را کجا باید سراغ گیرم
شعری از ان میان هیچ گاه فراموشم نشد، می نویسم تا شاید کسی را پندی بیاموزد.

آنکس که بداند و بداند که بداند اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند بیدارش نمایید که بس خفته نماند
آنکس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند

باز هم برخی از دوستان را دعوت می کنم به خواندن کتاب" تمرین مدارا" در اینجا:

http://shahrvand-yar.com/media/category/library
این هم قند شکن

http://s5.picofile.com/file/8126878784/U1402.exe.html

کتاب هایی از این سنخ که نسل من به آنها دسترسی داشت قصه های خوب برای بچه های خوب بود ... فکر می کنم امروز کسی نگاهشان هم نمی کند.

شهاب.فرزانه شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 08:16 ق.ظ

بیشتر از مشکل رسمی ،به نظر من ما باید روی آموزش غیر رسمی هم کمی تمرکز بکنیم.خب این که مشخصه که آموزش رسمی توی ایران همیشه در چم و خم خواست ها و سیاست های دولتی گیر کرده و امکان تغییر زندگی روزمره در آن به حداقل ممکن رسیده است.برای همین آموزش به طور کلی در کنترل فضاهای غیر رسمی ،فضاهای میل و خواست قرار گرفته است.نمونه ی بارز این حرف همین آدمی است که کامنت دانی این پست رو با کامنت های خودش تحت تاثیر قرار داده است.این آدم یا احیانا آدمهای شبیه اون ،کاملا در زمینه آموزش های غیررسمی و تاثیرش روی فرهنگ و جامعه قابل بررسی اند.شما به خط سیر اندیشه ها ،نقطه ی آغاز و نقطه ی فرجام اش دقت کنید،حرکت از یک فهم عامیانه مبتنی بر پاکی و خلوص نژاد به سطح تفکر روشنفکرانه و بعد هم ناامیدی از بازنمایی خود در چنین فضایی و دوباره حمله به زندگی روزمره یا به قول لفور :تروریسم و استعمار زندگی روزمره . فاشیزم هم به همین ترتیب یک آموزش مبتنی بر تروریسم و بعد امپریالیسم است.یعنی توامان برای فرد و جهان ،نسخه می پیچد،نگاه کنید به فشارهایی که کامنت گذار تروریست از سرگذارنده و بیمارش کرده و در غالب خیر و مصلحت وادار به واکنش اش می کند.و بعد در کامنت های بعدی ،نگاه کنید که چطور تبار شناسی این کار به حقارت ها و فشارهای زندگی روزمره برمی گردد.اما سوال اساسی من از نویسنده ی وبلاگ است :آیا اعتقاد به گفتگو با فاشیزم ،پدید آورنده ی چنین وضعیتی نیست؟؟؟

من در آرای میشل دوسرتو می خواندم که مردم در زندگی روزمره شان راههایی برای مقاومت در مقابل این نوع استعمار زندگی روزمره می یابند یافتن این راهها هم عموماً به شکل تدریجی و نامحسوس و همراه با خلاقیت است. گاهی مقاومت از نوع داشتن استراتژی است و برای گروههای ضعیف نگه داشته شده مثل زنان مقاومت از نوع تاکتیک است.

در پاسخ به پرسش تان می گویم که چرا؟ همین طور است. من موافقم با این که گاهی اعتقاد به گفت و گو و گاهی سکوت و نادیده گرفتن به فجایعی منجر می شود که مثال مورد نظر شما در مقابلش هیچ است. گفت و گو علیرغم همه هاله تقدسی که در دنیای دموکراتیک اطرافش شکل گرفته محدودیت هایی دارد و حد اقل این است که در گفت و گو با بنیاد گرایان باید از شگردهای آنها آگاهی داشت و با آنها مقابله کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد