از کودکی به ما آموختهاند خانواده کوچکترین و در عینحال مهمترین و با ثبات ترین و قابل اعتمادترین نهاد اجتماعی است. اصالت و تقدس با کلیت خانواده است و روابط خانوادگی جدیترین نوع روابط در جامعه است و اعضای آن دارای نقشهای ثابت و همیشگیاند. هر نسلی هم نوعی مطلوبیت نوستالژیک در خانواده دوران کودکی اش میبیند و همیشه با حسرت و تمنا آن را یاد میکند.
درباره تهدید شدن خانواده با نهاد های مدرن مثل رسانه ها و فضای مجازی و نقش های مدرن مثل زن شاغل و جوان مجرد و بچه عصر دیجیتال هم حرف زیاد میشنویم. در حال حاضر شاید عده زیادی خانواده را در معرض فروپاشی و آسیب جدی بدانند و معتقد باشند آمار طلاق و خیانت و تجرد قطعی و حتی زوجهای بدون فرزند در همین راستاست.
اما طبق معمول، همه آن چه از کودکی به ما آموختهاند درست و حقیقی نیست.
خانواده مثل هر نهاد دیگری باید بازبینی و نقادی شود و نقاط ضعف آن اصلاح شود. در واقع فروپاشیای در کار نیست بلکه الگوهای سنتی مبتنی بر تبعیض و نابرابری و روابط آمرانه دیگر پاسخگوی نیازهای انسان نیستند.
اولین گام اصلاح و رفع آسیب ها ، تقدس زدایی از خانواده است. بطور واقع چیزی که مقدس باشد قابل نقد و اصلاح هم نیست.
بعنوان یک مورد به روابط بین والدین و فرزندان توجه کنید.
در خانواده های سنتی پرورش فرزند از روی عادت و با هدف عصای دست شدن در دوران پیری صورت میگیرد. فداکاری و توجه والدین نوعی سرمایهگذاری روی آینده خودشان به حساب می آید و خانوادهای در تربیت فرزند موفق است که فرزندش را با ارزشها و هنجارهای مورد قبول جامعه بار بیاورد. اینجا فرزند مهم ترین عامل تداوم خانواده است و صداقت و احترام و فداکاری بیشتردر چارچوب خانواده معنا دارد.
در چنین وضعیتی سفارشهای اکید روی تکالیف و مسئولیتهای فرزندان صورت می گیرد. فرزندان علاوه بر اطاعت از ارزشهای حاکم بر خانواده باید نیکی های آن ها را جبران کنند تا اندازه ای که رضایت والدین شان را جلب کنند.
اما گاهی بهای این رضایت تا اندازه ای سنگین است که فرزندان باید تمام زندگیشان، تمام خواستهها و مطلوبیتها فردی شان را برای آن هزینه کنند و حتی در این صورت هم ممکن است نتوانند به آن دست پیدا کنند. در واقع برخلاف رضایتی که گاهی با یک لبخند فرزند در قلب پدر و مادر میجوشد، گاهی هم خدمت شبانهروزی و تندادن به تعداد زیادی از خواستهها و سلیقههای والدین هم کاملاً راضیشان نمیکند و هم چنان نالانند از جفا و نامهربانی فرزندان و روزگار بد. آنها بچه بزرگ کردهاند برای چنین روزهایی!
آنها پر تجربه، سرد و گرم چشیده ولی ناتوان و کم طاقت و زود رنج اند. موفقیتهای فرزندانشان را از خودشان میدانند و ناکامیهایشان را مربوط به حرف گوش نکردنهایشان.
این نگاه مالکانه ممکن است توأم با حجم بالایی از احساس و عاطفه و اشک و عشق غریزی هم باشد ولی مبتنی بر ارزشهای انسانی نیست و از این رو باید نقد شود. این مفهوم به معنی بازنگری در نقش های سنتی والدین و فرزندان است. در الگوی باز نگری شده، تربیت فرزند فقط یکی از هدفهای مشترک و البته پرهزینه پدر و مادر است و ویژگیها و خواستههای فردی و رضایت همه اعضا خانواده در حالت متعادلی لحاظ میشود و تبعیضی در کار نیست. حقوق و مسئولیت های برابر و متقابل و نه ساختگی و آمرانه در روابط والدین و فرزندان وجود دارد که در عین حال مانع انتخاب فردی سبک زندگی نمیشود.
پس تغییرات و حرکت از خانواده سنتی به این خانواده اصلاح شده را نمی توان به مفهوم تلاشی و فروپاشی خانواده دانست.
اگر واقعاً بنا باشد از دیدگاه سنتی نسبت به خانواده فاصله گرفته و نگاهی مدرن به این مقوله داشته باشیم، اساساً اصل این نهاد را چگونه توجیه یا تبیین می توان نمود؟ چه دلیلی داریم که به تشکیل خانواده تن بدهیم و اصولاً چه مزیت یا کارکرد مطلوبی برای آن قائلیم؟
راجع به مسأله ی فرزندآوری چطور؟ در این شرایط و اوضاع و احوال جامعه که می دانیم اکثر قریب به اتفاق مردم، یا امکان مادی و مالی مناسب برای تأمین حداقل رفاه شایسته، یا توانایی معنوی و روحی و روانی لازم برای آموزش مناسب و تربیت نیکوی فرزندان خود را ندارند، چه دلیل یا توجیه اخلاقی برای بچه دار شدن در اختیار داریم؟
فاصله گرفتن از دیدگاه سنتی و نگاه مدرن داشتن به این مقوله موضوعی است که ما دچارش هستیم. ما راه دیگری نداریم
ما درون مناسبات و نیازهای صورت بندی شده جدید محبوسیم.
اما در نگاه جدید هنوز هم خانواده کارکرد دارد. خانواده هنوز هم مأمن انسان ها ست در زندگی های پر تنش امروزی ... خانواده یک واحد عاطفی است و در جوامع مدرن تاکید زیادی روی آن می شود. خانواده محل آماده شدن افراد برای ورود شایسته به عرصه عمومی است. مثلاً صداقت واحترام به دیگری و محبت را باید در خانواده آموخت
منتها خانواده در شکل سنتی اش دیگر مطلوبیتی ندارد.
تاکیدهای گفته شده روی خانواده های مدنی با مناسبات و نقش های دموکراتیک است.
پرورش و تربیت فرزند همان طور که گفتم یکی از هدف ها و کارکرد های خانواده است ولی خلاصه کردن همه کارکرد خانواده به تولید مثل و بقا نسل نه مطلوب است و نه ممکن
در پاسخ به سوال آخر باید بگویم اگر امکانات مادی و توانایی روحی نباشد هیچ توجیهی برای فرزند آوری وجود ندارد.
معلومه چند روز مراقبت از مادر مریض احوال و عدم رضایت نامبرده از مراقبتهای شما انگیزه نگارش این پست بوده. باضافه ی کلیشه های ذهنی تان در خصوص حقوق برابر و نابرابری های جامعه بین اناث و ذکور ووووو ... !
آدم از وقاحت بعضی ها نمی دونه چکار کنه! خب در کشور قد کوتاهان به قول فروغ ،و باآدمهایی مثل کامنت گذار بالایی که جرات نمی کند حتی یک شناسنامه ی اینترنتی برای خودش داشته باشدو نام و هویت اینترنتی دیگران را برای سمپاشی اینترنتی به سرقت می برد انتظاری جز این هم نیست.باز به قول فروغ بدبختانه معیار حقیقت در این زمانه ی پرهای و هوی لال پرست، امثال این آدمهاهستند.من شرمنده ام سرکارخانم فرزانه از آدمهایی که رنج و محنت آدمهای دیگه رو وسیله ای برای عقده گشایی و زخم زدایی از روح آزرده شان می کنند.نشاید که نامشان را آدمی گذاشت.
شما چرا شرمنده اید؟ سعدی بزرگ می گوید:
آدمی را زبان فضیحه کند / جوز بی مغز را سبکساری
البته ایشان اگر الان بودند شاید می گفتند کامنت گذار را IP فضیحه کند...
حتی اگر شما این مؤخره را نمی نوشتید پیدا بود که چنین تفسیری از نقدی که من بر نهاد خانواده نوشته ام و جنبه های دیگر نگاه انتقادی ام را در پست های بعدی خواهم نوشت کار چه کوتاه قدی است ...
جای دیگری از گلستان سعدی آمده است :
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی
موافقم
با چی ؟ نقد خانواده سنتی ؟
سلام
فکر نمیکنم بشه نظام سنتی خانواده رو تغییر اساسی داد. به قول معروف، همینه که هست. اما میشه توی خانوادههای جدید از شکل سنتی فاصله گرفت و تغییراتی به وجود آورد که حاصلش فرسایش کمتره. روابط صمیمانه میتونه خیلی راهگشا باشه.
اما کلا از نسل پدر و مادر زیاد نباید توقع داشت. مشکل هم تا دلت بخواد به وجود میاد و کمبودی نیست.
ارزشهای خانوادگی به نظرم شخصی و نسبیه و خیلی به نوع روابط بستگی داره. میزان روابط بین فامیل نسبی و سببی خودش یه نموهی بارزه.
سلام
تغییر اساسی که نه همیشه گفتمان های غالب در مقابل تغییر مقاومت می کنند و حتی به شکل هوشمندانه ای خودشان را به شکل های جدیدی بازتولید می کنند ولی هسته شان را حفظ می کنند.
مثلاً خانواده به ظاهر جدید و مدنی می شود از لحاظ سبک زندگی و لایف استایل ولی هسته سنتی مناسبات افراد را حفظ می کند.
من هم می گویم باید به تدریج به سمت خانواده دموکراتیک حرکت کرد و این اصلا به معنی از هم پاشیدن خانواده نیست
یاد این متن از جبران افتادم:
" شما کمانی هستید که فرزندتان مانند ِ تیر زنده ای از چله ی آن بیرون می جهد.
کمانگیر است که هدف را در مسیر نامتناهی می بیند ،
و اوست که با قدرت ِ خود شما را خم می کند تا تیر او را تیز پر و دور رس به پرواز در آورید .
بگذارید که خم شدن ِ شما در دست کمانگیر از روی شادی باشد.
زیرا که او هم به تیری که می پرد مهر می ورزد و هم به کمانی که در جا می ماند ."
.
.
یه مرحله ی گذار
با کلیت نظرتان موافقم؛ اینکه نهاد خانواده، دارای کارکردهای مثبتی هست (و شاید بی بدیل هم باشد)؛ اینکه باید عناصر نامعقول و غیراخلاقی نگاه سنتی راجع به خانواده کنار گذاشته شود؛ اینکه باید نقش ها، ارتباطات و مناسبات در خانواده دموکراتیک شود؛ عدالت جایگزین تبعیض و زورگویی شود، به فرزندان محبت و صداقت و احترام به دیگری آموخته شود و...
اما اینها خیلی انتزاعی به نظر می رسد. در عین حال که به این گزاره ها باور و اشتیاق دارم، ولی با دیدی انضمامی تر، آنها را تا حدی دور از دسترس می بینم. به گمان من اغلب افراد، یا با این مفاهیم ناآشنایند یا برایشان جا نیفتاده و درونی نشده یا در مقام عمل (نه در نظر و شعار) چندان بدان پایبند نمی مانند.
سؤال من این است که این بحران ها در روابط خانوادگی، بی بند و باری و تنوع طلبی جنسی، کاهش تمایل به ازدواج، افزایش طلاق قانونی یا عاطفی، خیانت و عدم وفاداری، کشمکش و تضاد و درگیری در محیط خانواده، فرزندان بزهکار یا بی مسؤولیت یا ناکارامد و... که از قضا، در میان نسلهای جدیدتر و مدرن تر هم بیشتر به چشم می خورد، ناشی از چیست؟ باری در غیرعقلانی یا غیراخلاقی یا مضر بودن پاره ای مظاهر «سنت» تردیدی نیست اما فکر نمی کنید، «مدرنیته و تجدد» هم در این رابطه دارای نواقص و کاستی هایی باشد؟ به نظرم مسأله در اینجا، سنت یا تجدد نیست؛ مسأله، خودخواهی ها و به محاق رفتن ارزش های اخلاقی است حال چه در گذشته باشد چه در زمان حاضر. فکر می کنم اگر «راه دیروز» ناهموار یا بیراهه بوده، امروزیان هم راهی به دهی نگشوده اند.
این است که تردید دارم تشکیل خانواده (دست کم با این شرایط و ساز و کار) مفید و سودمند باشد.
چرا انتزاعی و دور از دسترس؟ روند برچیده شدن مناسبات سنتی در شهرهای کلان شروع شده و اگر چه دارد به شکل ناخواسته و شاید ناآگاهانه ای با اقتضای زمان پیش می رود ولی نشان می دهد که این مفاهیم چندان هم انتزاعی نیستند.
همین نشانه هایی که شما بعنوان بحران از آن نام برده اید از نظر من مرحله گذار است. البته نه لزوماً گذار از سنت به مدرنیته! بلکه گذار از مرحله سنت به نقادی سنت
افزایش طلاق از نظر من نشان دهنده به محاق رفتن ارزشهای اخلاقی نیست و لزوماً هم تشکیل خانواده نمی تواند در هر شرایطی مفید و سودمند باشد
با اینکه باید تغییر صورت بگیره کاملا موافقم ،(از تقدس خانواده عملا الان حرفش باقی مونده.)
معمولا عده ای با هر نوع تغییر مخالفن و با انواع اتهامات نسبت به تغییر مقاومت میکنن که مقاومتشون در زمان حال با گسترش وسایل ارتباطی بیهوده است .
باید قبل از اینکه تغییرات به ما تحمیل بشه خودمون نسبت به انجامش همت کنیم که مدیریتش از دستمون خارج نشه.
حرف شما نشانه ای از این دارد که گویا معتقدید حیف شده که خانواده دیگر مقدس نیست... خوب مقدس بودن چه در حرف و چه در عمل ظاهراً فایده ای برای نهاد خانواده نداشته است.
به گمانم باید، اندکی بیشتر درباره ی مفهوم «فرو÷اشی خانواده» تامل کرد.
هگل در عناصر فلسفه ی حق خود، دیالکتیک بین خانواده، جامعه مدنی و دولت را مطرح میکند که در اینجا، نکته ای از آن میتواند به کار آید.
چنانکه میدانید دیالکتیک مزبور، در مرحله ی روح عینی است، یعنی جایی که خودآگاهی از ساحت نظر به ساحت عمل کشیده میشود. در نخستین مواجهه، آگاهی صورتی انتزاعی و فرمال محض دارد (قاعده ی کانتی)، اما برای انضمامی شدن آگاهی عینی، آگاهی در ساحت جمعی قرار می گیرد.
اما این آگاهی هبوط کرده بر زمین انضمامی غیر فردی، باید جمع را چنان قوام دهد که حضور دیگری، بی آنکه حذف شود، در نسبتی ناگسستنی با من باشد. این عنصر قوام بخش به زعم هگل، عشق است و جمع حاصل از آن، خانواده. ساحتی جمعی که آگاهی در تعینی عملی را محقق میکند.
مفهوم خانواده، اما در خود واجد شکافی می شود، فرآیند رشد و تعلیم و ÷رورش فرزندان، موجب استقلال یافتن آنها می شود و بنابراین خانواده، عنصری درونی را تولید میکند که به خودی خود، از خانواده مستقل میشود.
در اینجا، آگاهی برای حفظ ساحت عینی و عملی خود، جمعی بزرگتر را شکل میدهد و ضمن نفی خانواده -به مثابه عنصری مبنایی اش- آن را در ساحتی بالاتر، حفظ میکند: ساحت جامعه مدنی.
با این تفسیر کوتاه و نسبتا مبهم از دیالکتیک روح عینی در هگل، میتوان دریافت که فرآیند تشکیل خانواده، به ناگزیر به نفی و فرو÷اشی خود می انجامد. این نفی اما، نفی ای درون ماندگار است، یعنی نفی ای که نتیجه ی فرآیند تشکیل خانواده و عشق است، نه نفی ای توسط عامل بیرونی.
البته چنانکه میدانید، هگل در اینجا بیش از آنکه عهده دار دادن گزارشی جامعه شناسانه باشد، با دیالکتیک بین مفاهیم سر و کار دارد و بالطبع، فرو÷اشی مد نظر او، گونه ای نفی در نفی مفهومی (Aufhebung) است و نه فرو÷اشی این یا آن خانواده ی خاص.
به تعبیری او در باره ی مفهوم کلی سخن می گوید، کلی ای البته انضمامی، به این معنا که موارد جزیی هر کدام به شیوه ای تجلی این فرآیند مفهومی باشند. بدین معنا که اگر در یک جامعه، فرآیند تشکیل و قوام یافتن نهادهای جامعه مدنی به درستی و به تمامی اتفاق بیفتند، ما شاهد فرو÷اشی در عین حفظ نهاد خانواده هستیم و همان علقه های بنیادینی که فرد را به خانواده ÷یوند میداد، حالا او و خانواده اش را به جامعه مدنی ÷یوند خواهند داد.
اینجا تفاوت چندانی ندارد که هگلی باشیم و برای مثال جزییات فرآیند فکری و استنتاجات او را ب÷ذیریم یا وازنیم، مساله اینجاست که اگر قایل به حرکت و تکوین آگاهی تاریخی ملت ها در قالب دولت سیاسی باشیم، از حالت کلی که هگل آن را ترسیم کرده، گریزی نداریم.
برای حفظ نهاد خانواده در جامعه ی مدرن، یعنی جامعه ای که مناسبات اقتصادی و سیاسی آن مبتنی بر الگوهای مدرن دولت ملت و اقتصاد سرمایه داری و کلان است، چاره ای جز تقویت نهادهای مدنی نداریم، نهادهایی که برون داد خانواده، یعنی افراد متخصص و مستقل را تمشیت کند و این مازاد خانواده -افراد مستقل- را ÷وشش دهد.
این همان مساله ی معروف میانجی ها در هگل است، اینکه یک مفهوم برای قوام و ÷ایداری خود، ناگزیر از میانجی هایی غیر از خودش است تا مازادی که از خود بازتولید میکند را بتواند در خود نگه دارد. جامعه مدنی، همان میانجی میتواند باشد که خانواده را حفظ و در عین حال رفع می کند.
این تفسیر هگلی توضیح و تبیین فلسفی از موضوعی است که من خواسته ام با شکل کلی و با زبان عام طرح کنم
به نظر من بسیاری از مواردی که بعنوان بحران در مورد خانواده از آن ها نام برده می شود می توان با تقویت نهاد های مدنی بدرستی و با هزینه کمتر انسانی رفع و رجوع کرد. مثل نگهداری از کودکان طلاق و یا سالمندان و....
عنصر قوام بخشی هم که هگل از آن یاد کرده وضعیت با ثبات و دائمی ندارد و تابعی از خواسته ها و آگاهی های انسانی است
سلام
بله؛ فروپاشی یا دوری خانواده از هم دلیلش به روز نشدن باور از خانواده با باورهای امروزی است.
دیگر یک زن امروزی که تحصیل کرده و یا به هر دلیلی می تواند به روی پای خود بایستد، دیگر تحمل خیانت ندارد پس اگر این باور حق چندزنه بودن مرد از بین نرود آن خانواده از بین می رود. آنهایی که ترس فروپاشی دارند باید برای این باور فکری بردارند.
فرزند امروز آرزوهای بزرگ زیادی دارد و فداکاری برای والدین یک مانع است. چه خوب که والدین توقع کم کنند و به او هم حق زندگی دهند. چنین شاید هر روز برای درآمد بیشتر بچه نخواهند و خود نیز کمتر فداشوند.
سلام
اساساً باید دید فروپاشی در کار هست یا نه ؟
سلام
میخواهم این حرفها را با من و من بزنم چون میدانم چندان خریداری ندارند. انچه که ما امروز به آن نیاز داریم نوعی بازارزیابی آن چیزیهایی است که اخلاقیات جنسی نامیده میشود. مساله این است که این مهم هنوز به طرز شایسته ای به بحث گذاشته نشده است. نه تنها در ایران بلکه در کشورهای پیشرفته نیز. بحث نظری صرف نیز در این زمینه کافی نیست، باید راه حلهای عملی ارائه داد. بارها شده که از خود بپرسم که چه میشد اگر بند آن نوع حسد غریزی که همیشه همراه ماست از دست پای تمایلات جنسی مان گسسته میشد. و این که آیا میتوان مفهوم خانواده را به گونه ای اندیشید که پایداری اش لزوماً وابسته به حس مالکیت دوجنس نسبت به یکدیگر نباشد? نباید پنداشت این حس مالکیت فقط از جانب مردان است بسا زنان نیز که تمایل دارند مردان در انقیاد خود نگه دارند. ممکن است که دوستان این سخنان را نوعی انحطاط اخلاقی و ... بدانند اما آیا نباید درباب اینکه چرا اینها انحطاطند صحبت کرد. و دیگر اینکه باید پرسید که چرا سایه ی همان ارزشهای کهن بر داوریهای اکثر دوستان در این زمینه سنگینی می کند؟ ریشه زورآوری این ارزشها در کجاست و چگونه باید با آن مواجه شد به ویژه با توجه با این تغییرات بنیانکن در عصر حاضر ما.
با این وجود من معتقدم امروزه ما گاهی با فروپاشیهای هولباری مواجهیم که مهترین علتش همانا سایه ی سنگین ارزشهای کهن و داوریهای مبتنی بر آن است که حتا ممکن است سرنوشت یک نسل از یک خانواده را تغییر دهد. چندی پیش خانواده ای در نزدیکیهای ما به دخترشان زهر نوشانیدند. عموی متعصب دخترک تقریبا دیوانه شده، پدر دخترک فقط زنده است. این دختر زن متاهلی بود که در کودکی به عقد پسر دایی اش در آمده بود و اکنون پس از چند سال در یک تصادف رانندگی با مردی متاهل دیگری توسط پلیس "دستگیر" شده بود و .... !
دخترک اکنون زنده نیست!
کتاب "زناشویی و اخلاق راسل" کتاب خوبی در این زمینه هاست.
اینجا:
http://cketab.com/%D8%B2%D9%86%D8%A7%D8%B4%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82-%D8%A8%D8%B1%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%84/#more-151
قبلترها گویا کتاب "زوال.." حامد عبد الصمد را اینجا معرفی کرده بودم کتاب تازه ای از او در دنیای مجازی انتشار یافته که حلاوت خاصی دارد.
اینجا:
http://s5.picofile.com/file/8115007650/vedae_man_ba_aseman_h_abdelsamad_Dar_Rah.pdf.html
خرم باشید
سلام
جمله اول تان دل گیر می کند آدم را ...نگاه کردن به واقعیت های عریان خریدار ندارد این حقیقت دارد اما انسان در عین حال که کم طاقت و فراموشکار است در موقعیت هایی می تواند حامل رنج های بزرگ باشد برای تغییر دادن اوضاع ... این قسمت ماجرا کمی دلگرم کننده است.
جنسیت، سکسوالیته و اخلاق جنسی اگر قائل به وجود چنین اخلاق مضافی باشیم موضوعاتی اند که به نوعی در محاق گفت و گوهای رسمی قرار می گیرند البته این به محاق رفتن به خاطر این نیست که درباره شان حرف نمی زنیم اتفاقاً به قول فوکو درباره این موضوعات این قدر حرافی شده است و بند و تبصره گذاشته شده که مجالی برای بروز دیدن حقیقت نیست
در این باره در پست دیگری خواهم نوشت
مسأله این است که با برچیده شدن مناسبات سنتی، چه چیزی جایگزین آن شده است؟ اگر بپذیریم که روحیه ی غالب در اکثریت مردم، روش و منشی استبدادی و نقدگریز، یا تعبدی و غیرحقیقت طلبانه، و همچنین طبع و گرایش اصلی آدمیان، خودخواهی و نفع پرستی است، چقدر امید هست مفاهیمی مثل دموکراسی و عدالت در تعاملات و مناسبات، ملکه و حاکم شوند؟ ما عملاً (و در عرف و عادت جامعه) چه چیزی از مدرنیته و فرهنگ غرب، گزینش و اقتباس کرده ایم؟
اصولاً تعریف یا تلقی شما از مدرنیته چیست؟ مثلاً به نظر شما، رویکرد مدرنیته در قبال مقولاتی از قبیل ازدواج، فرزندآوری، طلاق، بی بند و باری جنسی یا عاطفی و خیانت و بی وفایی چگونه است؟ اصلاً تعریف و جایگاه اخلاق و ارزشهای اخلاقی در دیدگاه مدرن چیست و کجاست؟
به نظر شما افزایش طلاق چه دلایلی دارد؟ و این علل هرچه که باشد، آیا جدای از این است که غالباً ریشه در گزینش و پیوندی غلط و نابخردانه یا احساسی و زودگذر دارد؟ خب مسأله ی من این است که در اوضاع و احوالی که خواهی نخواهی بیشتر این ازدواج ها به بن بست یا بحران می انجامد، چرا سویه و جهت «تبلیغ و آموزش» خود را به این سمت و سو نبریم که فقط افراد واجد شرایطی که نسبت به انتخاب معقول و مناسب زوج خود، قطع و یقین منطقی دارند (که به نظر می رسد همیشه نیز در اقلیت خواهند بود)، نسبت به تشکیل خانواده و فرزندآوری اقدام کنند؟ اساساً چرا چیزی که ریسک بالایی داشته (و معمولاً هم موفق از آب درنمی آید) را ایجاد کنیم که بعداً مجبور شویم درصدد اصلاح یا ساماندهی آن برآییم؟ کلاً می خواهم بگویم هزینه ی آن بر فایده اش نمی چربد؟ برداشت من این است که شما اصل را بر وجود ضوابط و شرایط تشکیل خانواده می دانید و غیرمفید یا زیانبار بودن آن را استثنا؛ گمان من اما عکس آن است!
مگر اینکه بخواهید بگویید اینها همه، از عوارض دوران گذار است که در این صورت باید نشان دهید، جوامع متجدد و توسعه یافته، علی العموم مشکلی از این بابت ندارند و خلاصه همه چیز آرام و گل و بلبل است و همه خوشبختند و... که ظاهراً شواهد، این را نشان نمی دهد.
البته شخصاً نه طرفدار سنتم نه تجدد بلکه قائل به راهی از میان این دو (و با برگرفتن مزایا و محسنات هر یک و فرونهادن مضرات و آفات هر کدام) هستم. به نظرم بیشتر ازدواج ها -چه سنتی چه مدرن- خالی از معنا و مناسبات عمیق و واقعی عاشقانه، و قراردادی بی محتوا و معامله ای مبتذل و سطحی است. اما تعجبم از مدرن هاست که چه اصراری بر ورود در رابطه ای دارند که ذاتاً «پایداری طلب و غیرتنوع طلب» است درحالی که خود معمولاً روحیاتی عکس این شکل را دارند...
نمی دانم این پرگویی ها یا پراکنده گویی هایم چقدر به این پست مربوط است ولی به هر حال به حساب درد دل بگذارید!
خوب بگذارید قدم به قدم جلو برویم چیزی که به جای مناسبات سنتی در حال جایگزینی است عناصری از خانواده مدنی است. مثلاً حقوق برابر زن و مرد برای داشتن حق طلاق یا شرایط زندگی مستقل از خانواده های والدین یا ...
خودخواهی و نفع پرستی غریزه آدمی است اما انسان برای اجتماعی زندگی کردن باید بتواند غرایزش را با عقل مهار کند درباره رویکرد مدرنیته در مورد مسائل مربوط به زناشویی بحث خیلی گسترده است بعنوان یک منبع خوب شما را ارجاع می دهم به همین کتاب اخلاق و زناشویی راسل که دوستمان خرامان در کامنتش لینک دستیابی اش را گذاشته است
در ادامه سوالات مفصل تری مطرح کرده اید که شاید مستقیماً به این موضوع مرتبط نباشند ولی مهم اند و می شود در فرصت های بعدی یکی یکی به آن ها پرداخت چون من معتقدم درک ما از مدرنیته و حتی سنت درک کامل و جامعی نیست و اینجا خیلی کار داریم و باید تامل بشود.
درباره کلیت نظرتان که به آسیب های ازدواج اشاره کرده اید و نتیجه گرفته اید با این ریسک بالا بهتر است ازدواج نکنیم. من فکر می کنم نمی شود نسخه واحدی برای همه آدم ها و همه موقعیت ها پیچید. ازدواج و تشکیل خانواده در عین داشتن مشکلات زیاد و حتی گاهی دست و پاگیر شدن کارکردهای بی بدیلی هم دارد. به جای پاک کردن صورت مساله می شود آن را نقد و اصلاح کرد در واقع توصیه شما به این می ماند که به خاطر خطرات و ریسک های دنیای مجازی بهتر است از اینترنت صرف نظر کنیم.
طرفدار سنت و مدرنیته بودن و نبودن مفاهیم عمیقی اند که باید با دقت بیشتری درباره شان حرف زد گفتم که موضوع را باید بیشتر شکافت.
خواهش می کنم ! امیدوارم وسع ناچیز من برای پاسخ دادن کافی باشد
سلام
اینکه که خانواده از نقش سنتی فاصله گرفته و به مدرن تبدیل میشه را باید فرصتی تلقی کرد برای رشد و بالندگی خانواده ها.
در فضای جدید نه تنها نقش والدین کمرنگ نشده بلکه باید به صورت جدی تر به مسائلی که دنیای دیجیتالی و فضای مدرن روبه رو بشنود. امروز باید خانواده ها اموزش ببینند.
در گذشته والدین یک سری تجربیات والدین خودشان و شیوه تربیتی انها را منتقل می کردند. لزومی هم به بیشترش نبود. در مدرسه و محیط هایی که فرزندشان حضور داشت هم تقریبا تربیت های مشابهی دریافت میشد.
اما امروز با اینترنت ماهواره تنوع افکار خیلی بیشتر شده. و اگر پدر مادر نتوانند با این تغییرات خودشان را وقف بدهند دیگه نمی توانند بر بچه هایشان تاثیر گذار باشند.
البته امروز مباحث روانشناسی هم تاغیر کرده. قدیم اگر بچه ای نا ارام بود و شیطنت می کرد چاره کار در تنبیه بود. اما امروز می توانند بچه های هایپر را شیوه تربیتی متفاوتی دارند.
دنیای امروز خطرات بیشتری دارد و با یک الگوی ساده نمی شود همه خاستگاهها را پاسخ داد.
من نوعی از تربیت یک بچه در دنیای امروز واقعا هراس دارم
سلام ندا جان
نسل والدین هر قدر هم آموزش ببیند نسبت به دنیای جوانی و کودکی خودش یک حسرتی دارد خود ما هم همین طوریم
مثلاً در مواجهه با یه دختر 18 ساله ممکن است فکر کنیم وقتی ما 18 ساله بودیم عاقل تر و بهتر از اینها بودیم ... این طور است که هر نسل تغییر یافتن ارزش های خودش را فروپاشی و بحران و آسیب تلقی می کند
از تربیت بچه باید هراسید ولی نباید در هراس ماند باید گذشت از آن
اگر بشود باید دل را به دریا زد
برای درک لذت ها
آدم راشگفت زده میکنید! این آدمکی که پس از من آمده و تبری جسته دیگر چه موجودی است؟ مگر ایشان فکر میکنند تنها شهابی که روی زمین آمده وجود نازنینشان است؟! به خدای شهابها سوگند من از زمانی که بیاد دارم مادر خدابیامرزم شهاب صدایم میکرده ! هنوز هم در شناسنامه ام اسمم شهاب است! میخواهید تصویرش را خدمتتان ارسال نمایم آقا ( و خانم محترمه که تتمه برای این آقا نوشته ایییی!)
باری! آنچه من نوشتم نظر خودم بود نه برای تخریب شخصیت خود خوانده ی "شهاب"ی که معلوم نیست اسم و رسم واقعیش چیست و برای فرار به جلو مرا متهم به بی اسم و رسم بودن میکند! راستی آقا شهاب اسم و رسم و آدرس شما چیست؟ بفرمایید خدمت میرسیم!
و اما سرور ارجمند فرزانه! اظهار نظر من پس از مطالعه ی چند پست آخر شما و آشنایی با دیدگاههایتان بود که البته ( علی رغم میلتان)گوشه هایی از شخصیت مضطرب و پریشانتان هم در لابلای پستها و نیز جوابهاتان به کامنتها پیداست .
من کسی هستم که تنها با یک ساعت درس خواندن در شبانه روز رتبه زیر 500 در دانشگاه آورده ام . برخلاف اغلب مراجعین به این وبلاگ و صاحب آن که میدانم با درسخوانی بسیار احتمالا رتبه ای به مراتب ضعیفتر داشته اند این را عرض میکنم برای اینکه بدانید باهوشتر از آنم که نتوانم شخصیت افراد را با مطالعه ی سطورشان _البته چارچوب کلی کاراکترشان را _ بشناسم .
فرزانه جان! شما بی صبری و بی حوصلگی خود را در لابلای این وبلاگ نیز در مواجهه با آنانکه حتی در مسائل جزئی باهاتون اختلاف نظر داشتند ، اثبات کرده اید. طبیعی است که در قبال مامان هم این خصلت بسیار مذموم را داشته باشید. اما خود نیز میدانید که در همین بیماری او ، واقعا از ته دل چند روزی برایش مایه نگذاشتید. حتی چند روز! پدران و مادران خر و ابله نیستند! نیک تشخیص یدهند که فرزندشان با عشق و علاقه چندی خود را وقف او میکند یا با اکراه و از روی تکلف و ناچاری و حتی رودربایستی!
و البته کسی که هنوز عقده دارد که چرا مامان او را وقتی دو ساله بوده ، در خیابان گذاشته ، طبیعی است که نتواند حتی چند روز را خالصانه وقف مادر کند. از عمر هزاران روزه اش!
بلاهت مرز ندارد!
اگر طلاق رو فروپاشی حساب کنیم؛ من در خانواده های روستایی هم زیاد طلاق می بینم که دلیلش رو هم این می دونم که دیگه زنان آن «بسوز و بساز» را قبول ندارند.
طلاق فروپاشی نیست
بسوز و بساز هم خانواده داری نیست
با سلام و تشکر از شما و جناب خرامان بابت معرفی کتاب، با اجازه تان بحث را ادامه می دهم.
به نظر من نهاد خانواده، واجد تقدس (نه در معنای مذموم کلمه)، احترام و جایگاه ویژه ای است که آن را از سایر نهادهای اجتماعی متمایز می کند. و آن چیزی که آن را ستایش برانگیز و درخور ارزشمندی می سازد، مناسباتی است از جنس محبت و عشقورزی و صمیمیت و اخلاقمداری و برابری و ایثارگری. باری، در برابری و یکسانی حقوقی و انسانی زن و مرد و رفع هرگونه تبعیض در این رابطه تردیدی نیست ولی از زاویه ای دیگر، وقتی که پای حقوق و قانون و تضمین و مقولاتی از این دست، به میان می آید، آنگاه چه چیزی از آن حرمت و ارزشمندی باقی می ماند؟ و آیا این پیوند ارزشمند معنوی (که قرار بود افراد در سایه ی آن، به رشد و تکامل و قرار و آرامش برسند)، تبدیل به یک معامله و بده بستان پیش پا افتاده و مبتذل مادی نمی شود؟ بنده هیچ مخالفتی با ازدواج ندارم اما با این شرط که ضوابط و معیارهای صحیح آن رعایت شود. اما کجا رعایت می شود؟ و چه کسی در بند این حرفها است؟ واقعاً چند درصد ازدواج ها و فرزندآوری ها، عقلایی و منطقی و اخلاقی هستند؟ ظاهراً آمارها و مشاهدات و تجربیات، حکایت از وضعیت مناسب و بسامانی ندارند.
این که می فرمایید «انسان برای اجتماعی زیستن باید بتواند غرایز و خودخواهی هایش را با عقل مهار کند»، حتماً همینطور است و کاملاً با این نگاه به عنوان یک آرمان موافقم و تلاش می کنم در همان جهت حرکت کنم، اما معمولاً موفق نیستم! و به نظرم بیشتر مردم هم کمابیش همین وضع را دارند. اگر نه، پس کو؟ کجا هستند این آدمهای نرمال و متعادل و پرهیزگار که در زندگی عملی، پایبند به رعایت آنچه مدنظر و مطلوب شما هست، باشند؟ این دسته افراد شایسته (به ویژه در شرایط کنونی جامعه)، گویی در اقلیت محض هستند. آیا معدود تجربه های موفق در این زمینه، قابل تعمیم به دیگران است؟
در بحث آسیب های ازدواج، البته قصدم نسخه واحد پیچیدن برای همگان نیست بلکه شامل بعضی افراد (که به یک اعتبار، اکثریت اند) می شود! و نیز هیچ مشکلی با اضافه شدن «مشکلات و دشواری ها و مسؤولیت ها و دست و پاگیر شدن ها» ندارم اما حرفم این است که کسی سراغ این قضایا برود که توانایی لازم را دارا باشد و بعداً در گل نماند و به خاطر توهم یا هوس یا لذت یا بهره مندی خود، خانواده ای یا خاندانی را به تباهی نکشاند! راجع به اینکه می فرمایید «به جای پاک کردن صورت مسأله می شود آن را نقد و اصلاح کرد»، چنانچه در جایی، ایراد در خود صورت مسأله باشد چه؟ بهتر نیست عندالاقتضا خود مسأله را تغییر دهیم تا بالمآل به بهره وری بهتری برسیم؟ نمی دانم مثالی که درخصوص خطرات دنیای مجازی زدید، چقدر قابل قیاس و انطباق با خطرات تشکیل خانواده (معیوب) باشد؛ به نظرم می رسد که در بحث خانواده، جدای از منافع و مصالح شخصی افراد، مضار و مفاسد جمعی اعضای خانواده هم مطرح است و با یک حرکت غلط و ناسنجیده، دیگرانی هم قربانی می شوند و ای بسا به سرنوشت وحشتناک یا غم انگیزی هم دچار شوند. پس در اینجا می توان گفت: آری، اگر فی المثل یک شکل یا طریقه ی خاص استفاده از اینترنت، خطرخیز یا غیرایمن باشد و در عین حال بتوان از روش یا شکل ایمن تر دیگری سود جست، باید دومی را برگزید. و بر همین منوال، اگر بتوان شکل یا روش یا رویه یا ساختار یا نهادی برساخت که نیازهای عاطفی و جنسی انسان ها را با کمترین هزینه و منفعتی بیشینه بر آورد، بدون اینکه تالی فاسد یا تبعات منفی «شکل مرسوم ازدواج» را در پی داشته باشد، چرا از آن احتراز کنیم و بر شکل نهادینه ی قدیمی (که در مورد اکثر افراد و در بیشتر موقعیت ها هم جوابگو نیست)، توقف یا تعصب ورزیم؟
به نظر من پاسخ سوال اول منفی است. رعایت حقوق متقابل افراد و احترام فردیت مرد و زن چیزی از معنویت کم نمی کند. همان طور که مقدس بازی و ابهام در حقوق چیزی به معنویات اضافه نمی کند.
نمی دانم چرا وقتی از واقعیت ها صحبت می کنیم بده بستان مبتذل مادی می شود ؟ همه را به فحش و فضیحت می کشیم و می گوییم اینها حقیر اند مادی اند ... در حرف معنویات باشد حرفهای رمانتیک باشد ولی در عمل جور دیگری.
این که می گویید گوش کسی بدهکار نیست به این حرفها درست است ولی بالاخره هر کسی که خودش این باورها را داشته باشد می تواند اقلاً زندگی خودش را اصلاح کند. همین کافی است.
در این موضوع که ازدواج درست پیش شرطهای مهمی در شخصیت افراد دارد که توافق داریم. اگر نهادی بتواند کارکردهای مثبت خانواده را داشته باشد بله جایگزین شود
ولی تا برساخته شدن آن نهاد ازدواج از بین نخواهد رفت پس باید به اصلاح آسیب هایش پرداخت
- حتا اگر مطلوبیت تقدیس نهادها را کناری بگذاریم و فعلن درباره اش حرفی نزنیم چگونه چیزی که در طول تاریخ همواره در حال تغییر بوده است می تواند "مقدس" باشد. امروز تنها یک ذهن ساده اندیش تمام پندارها و باورها و ارزش گذاری های حاکم و رایج حول "خانواده"را اموری ابدی و ازلی می پندارد. در طول قرنها زندگی مادر تباری به ندرت اتفاق افتاده که کسی پدر خود را بشناسد. اگر از تعابیر سخیف سنت گرایان بخواهیم استفاده کنیم می بینیم که اجداد انسان "حرامزاده" بوده اند. حالا بروید بزنید توی سرتان و سر و صدا به پا کنید.این حرف من نیست علومی مثل جامعه شناسی خانواده، مردم شناسی و مطالعات تطبیقی بر روی قبایل بدوی ِ هم اکنون موجود، چنین می گوید..
- اگر چنین است که هست پس مدافعان "خانواده مقدس" اینقدر سنگ اصول مقدس اخلاقی شان را به سینه نزنند. غیرت و ناموس پرستی و سنگسار و ... زاییده ی یک برهه ی مشخص تاریخی بوده که در مقابل کل تاریخ زندگی نوع بشر چیزی به حساب نمی اید. این همه شیون و زاری بر این جنازه برای چیست؟ روابط قدرت مدار به حکم پیشرفت بشر در کلیه ی شئون در حال فروپاشی ست و بشر اگر راه خردورزی را در پیش گیرد "خانواده ای" در خور بنیاد خواهد نهاد. پس این خانواده نیست که در حال فروپاشی ست بلکه ارزش های مردسالار است که در مقابل وضع جدید به اصطلاح "کم آورده است."
- بیشتر طلاق هایی که دور وبر ما اتفاق می افتد( مطالعات درست و حسابی که نداریم مجبوریم این روش تحقیق را به کار بگیریم) به دلیل مشکلاتی ست که همین سنت گرایان که قدرت را در دست دارند به وجود آورده اند. مشکلات اقتصادی، فقر مطلق فرهنگی و برهوت آموزش مسائل و روابط عاطفی و جنسی و سانسور چنین مسائلی، مهم ترین عوامل طلاق در طبقات متوسط و به پایین اند.
خیلی با عجله نوشتم و سعی می کنم برگردم و تکمیلش کنم. فعلن همین را بپذیر.
آفرین جملاتت کوبنده است بالاخره سعدی هستی دیگر
من کم آوردم جلوی همین عجله ای هایت
- من بیشترین حمایت عاطفی و عشق را از خانواده ام می گیرم پس نمی توانم در دنیایی که در آن احساس تنهایی می کنم و خانواده ام این خلا را برای من پر می کند، آن را نفی و یا رای به فروپاشی اش بدهم. دستوری نمی شود این چیزها را حل کرد. در روند تغییر( که گریزناپذیر است) قطعن کاستی ها و آسیب هایی هست که با تکیه بر خردورزی و یافته های علمی باید چاره اندیشی شود.
- نگاه منفعت محور والدین به فرزندان و برعکس، در طول قرنها حاکمیت منفعت شخصی و اصل تنازع بقا بر سرنوشت اجتماعی بشر حاکم بوده است. فرزندآوری برای عصای دست بودن و یا بهره گیری از نیروی کارشان از جامعه ی سنتی به ما به ارث رسیده است. جامعه ای با تقسیم کار اجتماعی ساده، فاقد نهادهای حمایتی از افراد تنها و ضعیف که افراد به شدت نیازمند همبستگی خانوادگی برای تضمین بقای خود بوده اند. چنین نگاهی فقط در جامعه ای رخت برخواهد بست که نیازمندی اقتصادی افراد خانواده به همدیگر را به حداقل برساند و جامعه وظیفه ی انسانی خود را در حمایت از گروه هایی مثل سالخوردگان و یا کودکان تمام و کمال انجام دهد.
- قدرشناسی هم مثل حکم صادر کردن در مورد فروپاشی یا بقای خانواده با توصیه و موعظه به وجود نمی آید. من قدرشناس پدر و مادرم هستم چرا اکه علیرغم کاستی هایی که بوده همیشه عشق بی پایان آنان را همراه خود داشته ام. چرا که هرگز همدیگر را تنها نگذاشته ایم. اما در این مورد هیچ بیانیه ی اخلاقی ئی صادر نمی کنم چرا که فکر می کنم همه ی پدر و مادرها موفق به انجام چنین امر مهمی در زندگی فرزندان شان نمی شود. و وارد شدن در چنین حیطه ی شخصی و خاص و دادن نظرات کلی را نمی پستدم.
دستوری نمی شود نسخه ای هم نمی شود بیانیه ای هم نمی شود
کاملاً موافقم
سلام علیکم
با کلیت نگاه اصلاح شده به خانواده (نه مدرن) با شما همداستانم.
سلام
البته خانواده اصلاح شده در واقع نگرشی مدرن به نهاد خانواده است.
سلام
آفرین، بسیار زیبا شرح داده ای که الگوهای دیروزی دیگر پاسخگوی نیازهای انسان نیستند.
به نظرم انسان کنونی به دنبال به رسمیت شناختن خویشتن خویش است و خانواده ای که این انسان می سازد و نقشی که برای خود در خانواده تعریف می کند و از اطرافیانش انتظار دارد، متفاوت است.
هر تغییری به معنای فروپاشی نیست.
سلام الی جان
خوشحالم که خواندی اش
بشکنید لوح های کهن را ... بشکنید
یک دفعه یاد این جمله ها افتادم که بعضی وقت ها تبدیل به ادا می شود
سلام
فرصت شرح نیست؛ با شما موافقم، فقط اینکه؛ این نظام عاطفی و دوست داشتنی اما سنتی، با مقدسات دست و پا گیرش امروز ما را هم گیر انداخته است و حتی گاهی از وظایف انسانی مان غافل میکند.!.!....
ایکاش این "الگوی بازنگری شده و یا اصلاح شده" بیشتر باز میشد تا با با این نهاد اصلاح شده بیشتر آشنا میشدیم!! شاید راهکاری در آن یافت شود...
موفق باشید....
سلام
حالتان چطور است؟ درباره الگوی بازنگری شده اندیشمندان و جامعه شناسان و فلاسفه در حال کارند
درباره دستاوردهای آن ها احتمالاً باز هم خواهم نوشت
ممنون از شما
https://theglobaldialogue.ca/fa/
گفتگوی جهانی برای آینده ی ایران. از ساعت 8امشب بوقت تهران در برلین. بیایید و ببینید در خصوص حقوق اقوام آیا بحثی میشود ؟ و چه اظهار نظراتی خواهد شد از سوی اپوزیسیون و نیز فرهیختگانمان.
https://theglobaldialogue.ca/fa/
سلام
فعالان مدنی ایران شاید خود را مستغنی و افضل از آن میدانند که به محافل ما در دنیای حقیقی و مجازی اجلال نزول کنند و به مفاهمه و تقریب بکوشند ، اما من و تعدادی از همفکران بعنوان سرباز کوچکی از ملتمان ، این نیاز را دیده ایم که باید به مفاهمه ای جدی دست یافت ، و این امید را داریم که بتوان علی رغم استهزاها و بی توجهی ها و تخریبها ، ورود به وبلاگها و محیطهایی که گفتمان روشنفکری مرکزگرا در آن غالب است ، مایه این تقریب شود. لذا گستاخی و لجاجت مرا به خاطر نیت خیری که دارم ببخشایید.
اگر حافظه میان مدت یاری کند و به سال 88 برگردید، شاید بیاد آرید ایامی را که فعالان سیاسی اجتماعی مرکز گرا با تاسف از عدم همراهی ملت آذربایجان ( و اغلب ملل دیگر ایرانی) با جنبش سبز - البته به استثنای اقلیتی همچون صاحب این وبلاگ- یاد میکردند و سپس در تحلیلهایشان گاه ما را بازیخورده ی حکومت فرض میکردند و گاه فوتبالزده و حتی در دنیای مجازی و حقیقی دیدیم که همینها فعالان حرکت ملی آذربایجان را "ماموران رژیم "برای خنثی کردن حرکت اصیل سبز اینان معرفی مینمودند ( که البته این حدس متوهمانه ، رندانه نیز بود ، چرا که بسیاری از نخبگان سبز از ریشه با حقوق مورد مطالبه ما سرستیزداشته و دارند و سکوتشان نیز از همین روی است و با این اتهام به خیال خود مشروعیت و مقبولیت حرکت آذربایجان را هم زیر سوال میبردند!)
ظاهرا هنوز تغییری در دیدگاههای آن زمان اینان ایجاد نشده است. اما دارد دیر میشود . اکنون زمانه با بیست و سی و پنجاه و صد سال قبل بکلی متفاوت است و قشر روشنفکران بومی اندیش نه فقط در آذربایجان ، که در میان تمام ملل ایران روز به روز و سال به سال و نسل به نسل در حال فربه تر شدن است. این را از آنروی عرض میکنم که روشنفکران را بر خلاف عوام ملتها نمیتوان به آسانی فریب داد و با تمجید از شهر ایشان و چند شاعرشان ، هندوانه زیر بغلشان گذاشت و گمان نمود که ایشان چیزی از حقوق ملی و زبانی و اقتصادی خویش نمیداند و نیمخواهد.
این بی تفاوتی ها و سکوتها و بی اعتنایی ها در خصوص حقوق ملل در ایران همانقدر برای ما خسارتبار بوده که تخریبها و دشنامها و شکنجه ها و بگیر و ببندها؛ و حتی بیشتر از اینها.
هنوز دیر نشده است برای همصدایی - و صد البته همراهی- فعالان مدنی ایران در احقاق حقوق هموطنانشان (یا نه ، بخوان احقاق حقوق پاره ای از جامعه ی بشری ، حقوقی که شاید حتی به زعم برخی اشتباه است! اما اینان مصرانه میخواهند. )
شما تاریخ میدانید ، پس نگذارید تکرار شود ، آنهم در فاصله ای به این کوتاهی.
اولین نیاز مفاهمه زبان مشترک است.
ما نیز از همین روی اینجاییم. پیشنهاد شما برای یافتن زبان مشترک چیست؟
زبان مشترک زاییده ی اصول مشترک است.
آیا اصلی بالاتر از حقیقت انسانی مشترک بین همه ی ما هست؟
انسان بودن وجه مشترک همه ماست . در مرحله بعد ، تعریف حقوق برای این انسانها است که متاسفانه از همین جا اختلافات و جداییها سر بر می آورند.
پس لازم است حقوق انسانها را بار دیگر با هم مرور کنیم؛ هرچند ظاهرا بسیار مبتذل و پیش پا افتاده بنماید.
اولین حق انسانی آزادی در انتخاب عقاید است
فهم این جمله کلید همان زبان مشترک بین آدمهاست
درود
گاهی که به گفتگوهای پیرامون نوشته های شما کوتاه نظرمی کنم
ازیکسو خوشحال می شوم واز یکسو دلم می گیرد
خوشحال می شوم که جمعی وجود دارد
جمعی که هنوز دلخوش هستند به گفتگوکردن
هرکس نظری می دهد
ودل همه خوش است به اینکه حرفهایشان موردنظردیگری است
این جمع بودن رادوست دارم حتی اگر نظرات مخالف هم باشند
این هنر جمعی که کانون آن نوشته های شماست
اما از سویی دلم می گیرد
دلم می گیرد که چرادرانجمن های ما همبودی ضعیف است
چرا همدلی کم است
بهترین نتیجه گیری می تواند این باشد که این جمع درراه همدلی هستند...باشد که چنین باشد
من برای دوستانی که می کوشندبه نحوی با بنیان سلبی نسبت به این متن مواجهه کنند همین جمعیت شان را مثال میزنم
همین جمعی که امروز می آیند و ازروی احساسی که به جمع خود دارند حرفی می زنند وفردا جوابی می خواهند ودوباره حرفی وبازهم جوابی
اینجا نباشد جای دیگر...این خانواده ی شماست
من هم شاید روزی هم خانواده ای باشم باشما یا جای دیگر
وبلاگی را می شناسم که روزی این حس را به ان داشتم
من تنهابرای همدلی که با نویسنده ی آن وبلاگ داشتم آنجاراخانه ی خود می دانستم
اگرروزی یکی از خواننده ها نمی آمد جای خالی اش را می دیدم
یادش می کردم
کجادرچنان انجمنی اندیشه ی فروپاشی درمیان است؟
من نمونه ی یک فرزندطرد شده ازخانواده ام
فرزند طرد شده ی عاشق
فرزندی که عاشق خانواده بود
وهنوزهم هست
اما نه همچون گذشته
من کجااندیشه ی فروپاشی داشته ام ودارم؟
خانواده ی من بااینکه بارها برای یک یک آنها فداکاری کردم
وبازهم فداکاری کردم اماحتی کمترین یادی هم از من نمی کنند
من کجا میل فروپاشی دارم؟
هرکس خانواده اش را خودش انتخاب می کند
یک خانواده ای که اکنون اینجاست
نمی دانم مقدس در ذهن هرکدام ازشما چه معنایی دارد
اماآیا عشق را مقدس می دانید؟
هرکس عشق را مقدس می داندو عشقی به خانواده دارد
خانواده برایش مقدس است
این جمعیت و آن همدلی
آنچه هم تحت عنوان سنت مقدس محسوب شود اصل وبنیانی دارد و نحوه ای از بودن است
اگر چگونگی اش اصیل نباشد می توان به سمت اصل حرکت کرد
اینهمه واهمه ازخانواده
اینهمه گریختن از جمعیت
اینهمه دوری...
باید فکری به حال این جدادیدن ها،جدابودن ها وجداشدن ها کرد
سلام
دلخوشی به گفتگو نیست دلخوشی به این است که بودنت در نوشتنت جاری بشود و کسی جرعه ای از آن بودن بنوشد و یا به تو بنوشاند از هستی خود ... این لزوماً با گفتگو حاصل نمی شود
ولی این جمع های کوچک وبلاگی امید بخش اند
هر چند دلگیری و آزار هم گاهی هست اما این بهای بودن است.
عشق هم مقدس نیست هر چه که تقدیس شود سر از ناکجا آباد در خواهد آورد واهمه و گریزی در کار نیست چیزی اگر هست نگاهی نقادانه است به چیزی که ما را در بر گرفته است
خبر:
باعث فخر و مباهات است که خانم "سایا علی نژاد" دانشجوی آزربایجانی، پایان نامه خود را تحت عنوان "حق بر زبان مادری در حقوق بین الملل" به زبان تورکی آزربایجانی دفاع کرده است. این بانوی تورک پایان نامه خود را در دانشگاه اصفهان دفاع نموده است.
اراده این چنین افرادی ستودنیست و جای تشکر و تقدیر دارد.
یاشا سایا خانیم
عکس این خانم:
https://scontent-b-atl.xx.fbcdn.net/hphotos-frc1/t1/p526x296/1011675_279503998873694_716596223_n.jpg
جسارتا..... تاملاتتان به نتیجه ای نائل شده یا همچنان ادامه دارد؟
من یک الگوی آرمانی از ازدواج و تشکیل خانواده در نظر دارم که مبتنی بر نوعی مناسبات عاشقانه، وفادارانه، ایثارگرانه و اخلاقمدارانه است. در این شکل آرمانی، اعتماد و علقه و شناخت طرفین نسبت به یکدیگر، درحدی است که پای قانون و تضمین و ضمانت به میان نمی آید. و آنچه حاکم است، کفویت و شناخت و اعتماد و اخلاقیات و معنویات (نه لزوماً دینی و سنتی) است، نه حقوق و ضمانت و امضاء و مادیات. البته از اینها، برنمی آید که پس، فردیت زن و مرد، مهم و محترم نیست یا قوانین کنونی نباید در جهت برابری و رفع هرگونه تبعیض، اصلاح شوند.
به این ترتیب، این طرح آرمانی، نه مقدس بازی است، نه ابهامی در «حقوق برابر» ایجاد می کند، نه خیالی و دروغین است و نه حرف و عملش متفاوت است.
شما می توانید، در مقام نظر، این طرح را غلط دانسته و نپذیرید و بنده در این موضع، مناقشه ای ندارم و مدعی نیستم که این عقیده، حقیقت مطلق است بلکه شاید امری سلیقه ای و سابجکتیو باشد. و یا اینکه در مقام عمل، آن را اتوپیایی و غیرقابل اجرا بدانید که با وجود اینکه آن را غیرممکن نمی دانم، ولی موافقم که از توان اکثر افراد خارج است و لذا معتقدم اگر ازدواج در آن شکل آرمانی، برای کسانی مطلوب یا مقدور نیست، باید به روش های جایگزین و کم هزینه تر روی آورند که این روش جایگزین، لزوماً هم یک «نهاد» نیست. به هر حال، فکر می کنم آسیبهای ازدواجهای فعلی، بسیار زیاد است و اغلب، قواعد اخلاقی را خواسته یا ناخواسته نقض می کنند.
ببینید، تعبیر معامله و بده بستان مبتذل، اشاره به افول شأن ازدواج از جایگاهی متعالی و معنوی، به ورطه ای از ظواهر و مادیات دارد. مواردی از قبیل رسم و رسوم و مراسمات و جهیزیه و مهریه و شیربها و نفقه و شکل و شمایل و قد و قواره و ثروت و مکنت و مدرک تحصیلی و موقعیت شغلی و اجتماعی و بکارت و غیرت افراطی و ناموس پرستی و قس علیهذا. و در این میان، باطن زیبا، اخلاق و رفتار نیکو، شخصیت شایسته و ارزشمند و روح و روان سالم، اموری ارتجاعی و شعاری و مقدس مابی تلقی می شوند و یا اهمیت چندانی نمی یابند. سؤال من این است که مگر ازدواج، قراردادی در رده ی سایر معاملات بازاری است؟ یا مگر پیوند و رابطه زوجین، امری مکانیکی و قراردادمحور و حقوق مدار است؟ و مگر انسان، شیء یا ابزار است که او را به شکل کالا می بینند.
از اینها بگذریم و به نکات دیگری بپردازیم. در طرح «خانواده ی مدنی و مدرن و اصلاح شده»:
1- انگیزه و هدف افراد از تشکیل خانواده چیست؟ و مثلاً چرا نباید به روابط آزاد یا «همراه با تعهد ولی خارج از چارچوب ازدواج رسمی» بپردازند؟
2- ملاکها و معیارهای افراد برای ارزیابی و انتخاب همسر چیست؟
3- علت و انگیزه و هدف زوجین از فرزند آوری چیست؟
4- معیارها و ضوابط طلاق کدام اند و در چه شرایطی زوجین محقند از یکدیگر جدا شوند؟
5- در وضعیت برابری حقوقی زن و مرد، تکلیف اموری از قبیل مهریه و نفقه و اجرت المثل چه می شود و چگونه می توان آنها را توجیه نمود؟
1- تشکیل یک واحد عاطفی و دوستانه برای آرامش و سود و لذت و شکوفایی زن و مرد در قابل یک پروژه مشترک
روابط آزاد همراه با تعهد می شود همان خانواده اصلاح شده
2- رضایت و علقه های عاطفی و شخصی طرفین
3- مسئولیت تربیت فرزند یکی از هدفهای آن پروژه مشترک می تواند تعریف شود مثل پرورش یک گل
4- فقدان رضایت طرفین از یکدیگر ... طلاق تابو نیست.
5- در خانواده مدنی توجیه عقلی مناسبی ندارند.
سلام فرزانه جان.
اول این که الحق که با شهامتید. به نظر من سراغ این مساله رفتن دست کمی از نشانه رفتن پررنگ ترین خط قرمز ها ندارد.
دوم این که زندگی من تجسم این نوشته شماست. همیشه سعی کرده ام مسائل خانوادگی را وارد نوشته هایم در وبلاگ نکنم. شاید این یکی از بزرگ ترین دلایلم برای ننوشتن باشد. یک نوع خودسانسوری شاید.
"نگاه مالکانه" تان از آن ترکیب های ماندگار شد.
باید بنویسم.
سلام
ولی به نظر خودم که دوز محافظه کاریم خیلی بالاست یعنی دکتر تجویز کرده ... مجبورم... می فهمی؟
بنویس لیلی
سلام،
کاملن موافقم. نقد روابط سنتی در خانواده، دیدگاه ما را نسبت به آینده باز می کند.
سلام موافقم با موافقت شما
شاید برگزاری رسمی روز زن در 17 اسفند ماه در " خانه اندیشمندان علوم انسانی " قدمی در این راه باشد. آن را فراموش نکنید.
دستی از دور بر آتش داریم :)
اول عرض کنم که به منظور مرزبندی مابین کرانه های خودو بی کرانه های بلاهت ،حماقت و وقاحت ،اینجانب از این به بعد با عنوان شهاب -فرزانه در این کامنت دانی مزاحم می شوم ومطلب می نویسم سرکارخانم فرزانه .
و اما در باب پست شما ،به نظرمن خانواده در فقدان جامعه ی مدنی نمی تواند تغییر ماهوی و کارکردی بدهد،چنین رخدادی مستلزم هزینه های بسیار گزاف برای هریک از طرفین است. مساله ی اصلی جامعه ی مدرن دیگر حول و حوش نهاد خانواده شکل نمی گیرد ،بیش از خانواده به نظر این سازمان های اقتصادی اند که در ذات مدرنیته اهمیت پیدا کرده اند.حتی سازمانهای مردم نهاد هم بی توجه به این ساختار اقتصادی در دنیای جدید قادر به فعالیت و ادامه ی حیات نیستند.از این رو برای درک تغییر در دنیای جدید دیگر نمی توان خانواده را به عنوان اولین و مهمترین نهاد اجتماعی و اقتصادی (نظیرآن چیزی که هگل می گفت)به حساب آورد.با چنین وضعیتی تشابهات اقتصادی و اجتماعی در جامعه ی غرب در شرکتها و بنگاههای اقتصادی شکل می گیرد و تقویت می شود.چنین اتفاقی کارکرد خانواده رادر حد آماده کردن فرزندان برای ورود به چنین جایگاههایی محصور می کند.اما در جامعه ی ما ودر فقدان چنین شکل بندی های اجتماعی واقتصادی،خانواده بهترین حفاظ و کارامد ترین چارچوب برای حفاظت از منافع اقتصادی و اجتماعی افراد است.برای همین است که خانواده در جامعه ی ما بیشترین فشارهای اقتصادی،اجتماعی و عاطفی رابه دوش می گیردو به نوعی جبران مافات اجتماع را می کند.می توانم خلاصه کنم که در جامعه کنونی ما بیش از هرچیز ما شاهد رابطه ی عشق و کین مابین خانواده به عنوان نهاد نخستین (یا دستکم خانواده به عنوان وضعیتی که تعادلی مابین جبر و اختیار انسان منفرد است) با دولت به عنوان قلمرو مطلق جبر و محدودیت هستیم.مابین این دو نهاد در جامعه ی ما هیچ نیست مگر ژرفنایی که پراز ابهام و ایهام و ترس و نگرانی است.به نظر من دولت به ساختارخانواده برای دامن زدن به این ترس و نگرانی و محصور کردن و محدود کردن میل نیاز دارد.برای همین است که سیاست زیستی برمبنای تزاوج و توالد رسمی ترویج و تشویق می شود.دغدغه های جایگزین در مورد نهاد خانواده مستلزم هزینه های بسیار گزافی است.این هزینه های گزاف را می بایست جزئی ازبهای تجربه ی مدرنیته ی ایرانی برای پیش قراولان آن به شمار آورد .روایت خرامان مصداق کوچکی از چنین هزینه هایی است.
سپاس از شما
از نظر من هم در جامعه مدرن خانواده مهم ترین نهاد نیست ولی جامعه هنوز برای حفظ ثبات در برخی ساختارهای خود به خانواده نیازمند است. ولی خانواده خود برای آماده سازی افراد برای ورود به جامعه مدنی است
اما در جامعه ما که حتی نمی توان آن را در حد کاریکاتوری از جامعه مدرن قرار داد و در فقدان نهاد های مدنی حکومتیان بیش از همه به حفظ و تقویت روابط سنتی و محافظه کارانه از طریق خانواده سنتی برای توجیه وضع موجود نیازمندند.
1- چه دلیلی در دست داریم که بدون تشکیل یک واحد (در قالب یک پروژه مشترک)، ارضای عواطف، و پرورش حس دوستی و مودت، و تأمین آرامش و سود و لذت، و تحصیل شکوفایی برای زن و مرد، ناممکن یا نامیسر است؟ و از قضا می توان مدعی شد که در بسیاری موارد، محسنات پیش گفته، اتفاقاً در شکل خارج از نهاد یا واحد یا قالب، بهتر و با هزینه کمتر به دست می آید. پس سؤال کماکان برقرار است: با فرض امکان حصول فواید موردنظر در شکلی «آزاد» و فارغ از چارچوب یک قالب خاص، ضرورت یا اهمیت ایجاد این «واحد یا قالب» در چیست؟
منظورتان از «روابط آزاد همراه با تعهد» برایم روشن نیست. در بادی نظر، این ترکیب پارادوکسیکال می نماید. در حدی که من درمی یابم رابطه، یا آزاد است یا در قید تعهد و این دو، مانعة الجمع اند. اگر مراد این است که افراد، در قید «تعهد جنسی - عاطفی» به زوجه یا زوج خود هستند و در عین حال، آزادند که با اشخاص دیگری نیز مناسبات و مراودات دوستانه و باز و بدون محدودیت (جز ارتباط جنسی یا عاطفی حاد و جدی) برقرار کنند، آنگاه این سؤال مطرح می شود که چه تضمینی هست که این تعاملات آزاد و گشوده و راحت با بقیه، به تدریج -و با مشاهده و تجربه ی نقاط قوت دیگران و نقاط ضعف همسر خود (آمدن نو به بازار و دل آزار شدن کهنه)- عامل مؤثر و زمینه ساز شکست و بن بست در رابطه ی متعهدانه ی سابق نشود؟ و یا دست کم، به ضعف و سستی و کم رمق شدن احساسات فی مابین زوجین، منجر و منتهی نگردد؟ و اگر پاسخ این است که هیچ ایرادی ندارد که چنین شود و نباید آزادی را محدود کرده و تقدس و تعصب ورزید، آنگاه باز به سؤال اول ارجاع خواهم داد که پس چرا تشکیل خانواده (که از ویژگی های اساسی این نهاد، قوام و پایداری آن است)؟
2- «رضایت و علقه های عاطفی و شخصی طرفین» از چه طریقی به دست می آید؟ یعنی با چه مکانیسمی طرفین درمی یابند که بصورت حقیقی و واقعی، واجد علقه های عاطفی و شخصی بوده و دچار توهم یا خطا در تشخیص، یا تحت تأثیر احساساتی زودگذر و غیرعقلانی واقع نشده اند؟ در اینجا چه راهکاری وجود دارد که کمابیش بتوانیم نسبت به ارزیابی و گزینش خود مطمئن بوده و بعداً از گزند پشیمانی نسبت به انتخابی اشتباه، مصون بمانیم؟
3- خب چرا همان «یک گل» یا فرضاً یک سگ یا جانوری دیگر را پرورش ندهیم؟ چرا فرزند؟ توجه دارید که مسؤولیت تربیت و پرورش فرزند، فرع بر فرزندآوری است؟ چه دلیلی بر اصل فرزندآوری داریم (تا بعد نوبت به تربیت او برسد)؟ مقصودم این است که ما به درستی، معتقدیم که نباید بنا بر عللی خودخواهانه و منفعت شخصی گرایانه (و مثلاً به عنوان داشتن عصای دست در پیری)، صاحب فرزند شویم؛ بسیار خب، پس برای حصول چه نتیجه ای و با چه توجیه و دلیل اخلاقی و خردپسندی مجازیم شخصی را (به خصوص در شرایطی حاد و سخت و نابسامان از لحاظ اوضاع فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی) به دنیا بیاوریم (به ویژه در فرض ناراضی بودن فرزند از به دنیا آورده شدن!)؟
4- آری، طلاق تابو نیست و در بسیاری موارد، راه حلی بسیار مناسب و رهایی بخش و انسانی است. و نباید به مطلقه ها به دید منفی یا بازنده یا مسأله دار یا هر چیز دیگری از این قبیل، نگاه کرد. اینها درست است. اما به هرحال، طلاق به معنای فروپاشی رابطه دو انسان یا ویران شدن نهاد خانواده است با لحاظ همه ی تبعات منفی روحی و روانی برای زوجین و فرزندان. پس علت طلاق مهم است کما اینکه زمینه های نضج و شکل گیری آن هم مهم است.
اینکه «فقدان رضایت طرفین از یکدیگر» را معیار یا شرط طلاق می دانید، این سؤال پدید می آید که مگر، معیار انتخاب همسر را رضایت و علقه طرفین بیان نکردید؟ خب پس آن رضایت اولیه چه شد و کجا رفت؟ بنابراین یا باید گفت که رضایت اولیه، رضایت واقعی نبوده (و توهم، یا احساسی پوچ و زودگذر، یا معلول فریب و دروغ بوده) است و یا اینکه طرف مقابل بعداً و به مرور زمان، تغییر کرده و مطلوبیت مورد نظر ما را از دست داده است که این، یعنی «شناخت و اعتماد و اطمینان»، کافی نبوده است. و یا اینکه اساساً مدعی شویم که رضایت پایدار نداریم، یا کم داریم، و اغلب رضایت ها و علقه های اولیه، زمانمند است و بعد از طی دوره ای افول می کند؛ و بعد مدعی شویم که این، کاملاً طبیعی است و هیچ ایرادی ندارد که در این صورت، باز به پرسش اول برمی گردم که پس چرا ازدواج و تشکیل نهاد خانواده؟ و چرا همان روابط آزاد و دوره ای و مقطعی نه؟ و چرا از یک سو، جور تشکیل یک «واحد» را به دوش بکشیم و از سویی دیگر، ضربه و آسیب تخریب آن را متحمل شویم؟ چرا وقتی امکان یا توان یا ظرفیت برقراری رابطه ای مطمئن و پایدار را نداریم، آن را در شکل یک نهاد (با همه تبعاتش)، پیاده و اجرایی می کنیم و به این ترتیب، هم خود را رنج می دهیم هم دیگرانی را؟
با لحاظ ضابطه ی هزینه-فایده، سؤال صریح من این است: چرا «روابط آزاد و مقطعی و بی قید» یا «مقید و متعهد ولی خارج از قالب سنتی و رسمی ازدواج» نه؟
با این توضیح که سؤال، معطوف به اکثریت جمعیت جوان و مدرن و امروزی جامعه است.
1- در واقع دلیل مهم آن شکست تلاش های انسان برای جایگزینی آن تا کنون بوده است . منظور از خارج از نهاد و آزاد و فارغ از چار چوب خاص را نمی فهمم هر رابطه ای شکل و محدودیت های خودش را داردو در واقع هر رابطه ای یک نهاد ویژه است و مفاهیم مربوط به خودش را تولید می کند.
به کامنت قبلی خودتان نگاه کنید ! من آزاد همراه با تعهد را از حرفهای خود شما گرفته ام. آن جا خودتان این را پیشنهاد کرده اید و حالا می گویید که پارادوکسیکال است ؟
ولی از نظر من نیست.
از نظر من کسی می تواند تعهد زندگی مشترک با همسر خود داشته باشد در عین حال آزادی های فردی اش را تا حدی که به تعهدش صدمه نمی زند حفظ کند. آدمی که به بلوغ ذهنی و عقلانی رسیده باشد می تواند این دو را با هم داشته باشد.
2- در واقع هیچ راه ضمانت شده ای برای این یکی وجود ندارد علیرغم دقت نظری که باید در انتخاب کرد همیشه احتمال ولو اندکی برای اشتباه هست ولی خوب اگر قابل تحمل نباشد طلاق که هست.
طلاق برای همین است که نباید تابو باشد
3- توضیحش سخت است. ولی مادریت و پروراندن موجودی در بطن وجودت که ماحصل عاشقانه ای جذاب باشد چنان لذتی دارد که با پروراندن هیچ چیز دیگری برابری نمی کند.
4- گاهی برای ساختن باید اول ویران کرد:)
شما به ازدواج و نهاد حاصله از آن نگاه صفر و یکی دارید . یعنی همه یا هیچ ... یک نگاه آرمانگرا که هیچوقت به عمل نمی رسد.
ولی ما اینجا روی زمین ایم و واقعیت ها کارتون نیستند.
اگر بتوانیم گمهای معقولی برای اصلاح تدریجی نهاد خانواده و رهاندن آن از قیدهای سنت برداریم کار بزرگی کرده ایم.
در نهایت حرف من حفظ خانواده به شکل سنتی و رایج و رسمی آن نیست
درودی دوباره
مقصودمن همدلی باشمابود نه جدل
گفتگو همان باهم بودن است
اگرجزاین باشد گفتگونیست بلکه گفتن یکی ونشنیدن دیگری است
همدلی را بانوشته های شما کم دیدم وگفتم باشد که درمسیر همدلی باشند دوستان.هرکس به قدری که می تواند.
درموردعشق هم نظرات بسیاراست اما موضوع این نوشته نیست ومن فقط برای آنکه نشان دهم واهمه هاتاکجاادامه دارد سخن ازعشق به جمعیت کردم تاگواهی باشد براین مدعا که سختی هایی هم که هست بسیاری ازآغاز سردر جدادیدن وجدابودن دارد وگرنه آنکه دلی درگروی جمع دارد به آسانی نمی گریزدوجدانمیشود.
نقادی شما بدون هیچ شکی بسیارارزشمنداست وجای تشکرهم دارد.
ماهم تاآنجا که حرفی باشدسخن می گوییم
باشددرمقام شرح ودرامتداد حرفهای شماباشدیادرمقام گفتن آنچه گفته نشده
اراتمندهمه ی فرزانگان عالم
قدردان هر آنکه بااندیشیدن شمعی روشن می کند تاچراغی بیفروزد وجهان چراغانی شود
درود بر شما
مقصود من هم جدل نبوده است و سپاسگزار همراهی همه مخاطبان هستم چه آن ها که موافق اند و چه آن ها که مخالف اند و در مخالفتشان دلیل می آورند و گفت و گو می کنند
اولین حق انسانی آزادی در انتخاب عقاید است
صحیح است.
و نیز دفاع از آزادی انسانها در عقایدشان هم.
و باز البته این هر دو را منافاتی با نیل به مفاهمه نیست.
و یک سوال: آیا اینجا ما کسی را مجبور به اتخاب عقیده ای کرده ایم؟ آیا این فعالان سیاسی نبودند که بدلیل عدم انتخاب عقیده و راه آنان توسط ما ، ما را به بدترین القاب و عناوین مزین نمودند که شرحش در بالا رفت؟
نه! من اراده ی قدرتمندی برای مفاهمه ندیده ام هنوز.
میتوانم سوال کنم که چه چیز از تمرکز بر اصول مشترک مانعتان میشود دوستان؟ عشق به کدامین مفاهیم؟ و انزجار از کدامین صورتهایی که ای بسا در ذهن ترسیم کرده اید؟
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است
براستی این آیه ای است که بر زبان دورانت جاری شده!
تمدنها با شعر و مذهب آغاز میشوند و با فلسفه میمیرند.
میدانم که خوانده اید. اما فراموشی ذات آدمی است.
نوجوانان و جوانان امروز - بویژه دهه 70 ی ها و اخیرا 80 ی ها با عشق و شور به استقبال زندگی میروند. بی آنکه سطری از مباحثات ما در روابط زن و مرد را خوانده باشند ، بسیار استادانه آنچه را ما در تئوری اش بر سر و کله هم میزنیم ، عملا می زییند.
متاسفانه همیشه دیواری بین نسلها وجود دارد. بین پدران و مادران با فرزندانشان.
بویژه اکنون که بدلیل شتاب تحولات جهانی ، فاصله فرهنگی بین نسلها و حتی دهه ها زیاد است. دیدگاهها و ذائقه ها و سلایق کسی که در دهه 40 یا 50 بدنیا آمده با آنچه که یک نوجوان درک میکند فاصله معناداری یافته. اکنون ما در مورد مسائلی بحث میکنیم که تقریبا در سراسر جهان و نیز در نسل جدید خود ایران ، آنرا زندگی میکنند، بی آنکه نگاهی فلسفی بدان داشته باشند.
میگویم فاصله بین نسلها زیاد شده ، چون بعینه دیده ام . در دور و بر خود والدین زیادی میبینم که گمان میکنند فرزندانشان همانی هستند که در ظاهر میبینند و میخواهند چنان باشند ، اما نیستند! و فرزندان ، دنیاهایشان آنقدر با پدر و مادران فرق کرده که ظرفیت لازم در والدین برای مطرح کردن این تفاوتها نمی بینند و ترجیح میدهند زندگیشان را بکنند ! شاید همین درست است.
در حقیقت این بحثها تئوریزه کردن آنچیزی است که در عمل مدتها است اتفاق افتاده است!
با قسمتهای اول متن ارتباط عمیقی پیدا کردم.
خانواده سنتی در جامعه ما خودخواهانه سرنوشت نسلها یی رو عوض کرده و آرزوهای زیادی رو بر باد داده...
اما دقیقا معلوم نیست که خانواده ی بی درو پیکر مدرن هم همچین آش دهن سوزی باشه. ما این روزها کم کم به فلسفه ی " هر چه پیش آید خوش آید" در هر موردی اکتفا میکنیم برای داشتن زندگی هایی با آزادی بیشتر و رنج و غم کمتر....
خانواده مدرن بی در و پیکر نیست
خانواده ای بر اساس احترام متقابل به یکدیگر، آزادیهای فردی و بدون تبعیض در حقوق اعضای آن است.
سخنرانی کوتاه عذرا آذری با موضوع « زنان و حق تحصیل در ایران» در آستانه ی 8 مارس
http://www.araznews.org/new/xeber/7380
بنظرم این تلاش جوانی است برای نگاه جامعتر و نه ایزوله شده به موضوعات مربوط به زنان ، در فضای بایکوتی که اپوزیسیون خارج در خصوص طرح حقوق ملی ساخته است.
در دسترس نمی باشد
http://www.dw.de/%D8%AF%D9%88%DB%8C%DA%86%D9%87-%D9%88%D9%84%D9%87-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%B3%DA%A9%D8%B3%D9%88%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%AA%D9%87-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%85%D8%B4%D8%AA%D8%B1%DA%A9/s-100777
عشق، سکسوالیته ، زندگی مشترک
عجیب ترین شغل دنیا: تقدیم به همه زنان خانهدار
الاهه بقراط
زن خانهدار کیست و خانهداری چیست؟ مگر «پیش پا افتادهتر» و «بیاهمیتتر» از این موجود و این «کار» هم وجود دارد؟ در دورانی که زن و مرد در عرصه آموزش و بازار کار و تولید به رقابت مشغولاند، چه جای سخن از خانه و خانهداری است؟ اتفاقا نکته همین جاست.
زن خانهدار
زن خانهدار عبارت از کسی است که چه شاغل باشد و چه نباشد، بار عمدهترین کارهای خانه را اعم از پخت و پز و بچهداری، جابجایی ظروف و شست و شو، لباسشویی و جمعآوری آنها و نظافت حمام و مستراح و دستشویی و آشپزخانه، رسیدگی به دکوراسیون و گل و گیاه و گردگیری و تا اندیشیدن به برنامه غذایی و برنامههای دیگر خانوادگی بر دوش دارد.
زن خانهدار عملا به معنای زنی نیست که خارج از خانه شغلی ندارد. اینکه در پرسشنامهها زنان شاغل در برابر پرسش مربوط به اشتغال، نام شغل خویش را مینویسند و زنانی که بیرون از خانه شغلی ندارند مینویسند: «خانهدار» دقیق و واقعی نیست. واقعی آن است که زنان شاغل علاوه بر ذکر شغل خویش، به خانهدار بودن خویش نیز اشاره کنند و زنان خانهدار نیز مشاغلی را که در خانه خویش بر عهده دارند، بنویسند. لیکن نه برای پرسشنامهها و نه برای فرهنگ هزاران ساله، این حقیقت اهمیتی ندارد.
همه زنان چه تحصیلکرده باشند و چه بیسواد و یا کمسواد، چه سرشار از توانایی فکری باشند و چه نباشند، باید امر خانهداری را به منزله وظیفه مسلم خویش بپذیرند.
اینکه کسانی به دلیل وضع مادی بهتر، زنان و مردانی را استخدام میکنند تا از بچههایشان مراقبت کنند یا امر پخت و پز و خرید و غیره را انجام دهند، موضوع دیگری است چرا که در چنین حالتی، تمام این کارها دیگر کار «بیارزش» و «پیش پا افتاده» یک زن خانهدار (چه شاغل چه غیرشاغل) نیست بلکه شغل «با ارزش» یعنی کاری است که به ازای آن مزد پرداخت میشود. به این ترتیب یک زن خانهدار که خود همه این کارها را انجام میدهد و در عین داشتن چندین شغل مانند کودکیاری، آشپزی، نظافت، خانهگردانی، در بسیاری موارد حسابداری و منشیگری و غیره، مزدی دریافت نمیکند، نه بیمهای دارد و نه بازنشستگی به او تعلق میگیرد، وظایفی را انجام میدهد که برای برخی شغل و منبع درآمد مسلم محسوب میشود و در اقتصاد مملکت به حساب میآید.
زن خانهدار مزدی دریافت نمیکند، چرا که وظایف «بدیهی» و «تاریخ» خود را انجام میدهد لیکن بر اساس انجام این وظایف نمیتواند مستقلا بیمه شود، چون مزدی دریافت نمیکند و نمیتواند حق بیمه بپردازد. در مورد بازنشستگی نیز از یک سو به دلیل نداشتن حقوق ماهانه قادر نیست حق بازنشستگی را بپردازد و از سوی دیگر برای «شغل خانهداری» که مثل عروسکهای روسی چندین کار را در شکم خود پنهان دارد، اصولا دوران بازنشستگی وجود ندارد! در یک کلام کار عظیم زنان خانهدار در اقتصاد یک کشور و درآمد سرانه و ملی مطلقا به حساب نمیآید و به این ترتیب اگرچه چرخهای معینی از خانواده و جامعه را میگرداند، لیکن فاقد ارزش مادی است. ارزش معنوی آن نیز حکایت «حلوای نسیه» است.
آدام اسمیت نخستین دانشمندی است که به این نکته پرداخته است. در سالهای اخیر نیز مطالعات گستردهای چه از جانب مدافعان حقوق زنان و چه از جانب اقتصاددانان در زمینه ارزش اقتصادی کار «خانهداری» صورت گرفته است.
قدیمیترین «شغل»
خانهداری، قدیمیترین و در عین حال عجیبترین «شغل» دنیاست. ساعات کار در این شغل متنوع، هشت یا نه ساعت در روز نیست بلکه بیست و چهار ساعته است و بدون نوبت (البته اگر همسر چندزنه نباشد!) خانهداری نه تنها تعطیلات آخر هفته ندارد، بلکه در آخر هفته اضافه کاری هم دارد. زن خانهدار از مرخصی سالانه نیز بیبهره است چرا که اصولا تصور چنین امری در مورد شغل خانهداری مضحک به نظر میرسد. زن خانهدار که نمیتواند بگوید از فردا به مرخصی میرود و دست به سیاه و سفید نزند! مرخصی زنان شاغل نیز در حقیقت، فراغت از کار بیرون است!
اینکه یک زن خانهدار، شغلی هم خارج از خانه داشته باشد، تغییری در انجام وظایف خانهداری او نمیدهد. مهمترین پیامد مثبت شغل بیرون از خانه، استقلال اقتصادی زن است. البته اگر درآمد او کمک خرج به حساب نیاید. با این همه یک زن در درجه نخست، معمولا خانهدار است و بعد آموزگار، کارگر، مهندس، پزشک، کارگردان و یا شاعر! اگر هم تناقض بین «خانهداری» و «شغل» به سود دومی حل شود، همواره توقع انجام وظایف خانهداری از او وجود دارد.
در مصاحبههایی که با زنان وکیل و وزیر و یا زنانی که دارای دیگر موقعیتهای اجتماعی یا سیاسی هستند، انجام میگیرد، حتما یکی از پرسشها راجع به همین تناقض است و اغلب پاسخ یا این است که خانمهای مربوطه میتوانند در کمال مهارت و فداکاری به شغلهای خانهداری خویش نیز بپردازند و یا اینکه «متأسفانه» نمیتوانند آنگونه که باید و شاید به وظیفه خانهداری خویش عمل نمایند و از این بابت در برابر شوهر و فرزند شرمندهاند! بسیاری از زنان نیز بار این سرزنش را که انجام وظایف خانگی خویش را فراموش کرده و یا فدای موقعیت اجتماعی و «ترقی» ساختهاند، بر دوش میکشند. در یک مهمانی، میزبان که مهندس بود و همسرش نیز شغلی همانند او داشت در حالی که غذایی را که توسط مستخدمشان آماده شده بود میخورد با دلخوری و کنایه گفت: «ما که دیگر دستپخت خانم را فراموش کردهایم. من دلم میخواهد که او برایمان غذا درست کند». در یک گفت و گو خانم خانهداری که خارج از خانه شغلی نداشت، انجام تمام کارهای خانه را «وظیفه» خویش میدانست چرا که معتقد بود وقتی شوهر «پول» میآورد، زن هم باید کارهای خانه را انجام دهد.
بد نیست کمی بیشتر در این نکته که ورد زبان بسیاری از زنان خانهدار و شوهران شاغل است، دقیق شویم. این نوع زنان خانهدار، کار خود را با مزد شوهر «تاخت» میزنند. در واقع آنها مزد و حقوق شوهر را که به ازای کار دیگری خارج از خانه دریافت میشود، و یا به عبارت دیگر «خرج خانه» و نیز خرج خورد و خوراک و آرایش و لباس خویش را به حساب مزد خود به ازای کار خانهداری خویش میگذارند. این واقعیت در اقتصاد، یعنی یک درآمد در ازای دو کار! لیکن در حقیقت، این «داد و ستد» بین زنان خانهدار و شوهران شاغل را میتوان نوعی معامله پنهان نامید که در آن هر دو انجام کارهای خانه را توسط زن (نقش تاریخی زن) و کار بیرون و پول در آوردن را توسط شوهر (نقش تاریخی مرد) میپذیرند. پرده برداشتن از این تقسیم نقش، از نظر عاطفی- روانی، پیوند خانوادگی و رابطه زن و مرد را تا حد یک رابطه کاسبکارانه کاهش میدهد. رابطهای که در آن شاید بیشتر دل آدم به حال شوهر بسوزد چرا که در صورت بیکار شدن، ارزش خویش را از دست میدهد و از ایفای نقش خود باز میماند حال آنکه زن هم چنان به خانهداری ادامه میدهد! در چنین رابطهای سخن نه بر سر زحمت و نقش سازنده مرد و همکاری و همدوشی دو انسان در پیشبرد زندگی خانوادگی، بلکه بر سر «درآمد» و پولی است که شوهر به خانه میآورد و در صورت حذف آن (مثلا در اثر بیکاری یا بیماری) نقش او هم در خانواده حذف میشود. از این روست که باید تأکید کرد، این تقسیم نقش تاریخی تنها به زیان زنان نیست.
امروز در کشورهای غرب از «مردان خانهدار» سخن میرود. امکانات آموزشی و برخورداری زنان از تخصص و کیفیتهای شغلی موجب شده است که بسیاری از آنان شاغل شوند در حالی که همسرانشان شغلی به دست نمیآورند و مجبورند در خانه بمانند. البته وجود حقوق «بیکاری» در اغلب این کشورها باعث میشود تا وابستگی اقتصادی همسران به یکدیگر بسیار کمرنگ و یا اصلا محو شود. لیکن یک گشت و گذار در زندگی روزمره «مردان خانهدار» در این کشورها نشان میدهد که «خانهدار شدن» مدرن آنان زمین تا آسمان با «خانهدار بودن» تاریخی زنان تفاوت دارد. شاید اصطلاح «خانهنشینی» در مورد این مردان بیکار دقیقتر و واقعیتر باشد چرا که بار عمده خانهداری سنتی همچنان بر دوش همسران شاغل آنان است که پس از بازگشت از کار و در تعطیلات میباید آنها را به انجام برسانند.
روزی یکی از همکارانم که دو فرزند خردسال دارد، پس از گفت و گوی تلفنی با شوهرش که در خانه بود با عصبانیت گوشی را گذاشت و رو به ما گفت: «چه پررو! میگوید یادش رفته غذا درست کند!» هیچ زنی، آن هم با دو بچه کوچک، هرگز چنین «امر مهمی» را فراموش نمیکند!
نقش دوگانه زن
ریشههای این نگرش که امور خانهداری را وظیفه بدیهی و مسلم زنان میداند، آنچنان در طول قرنها در آموزش و تربیت اجتماعی و خانوادگی تنیده شده است که همه آن را روشن و پذیرفته میدانند. یک نماد آن، تدریس «خانهداری» (شامل بچهداری، آشپزی، نظافت، مهمانداری، خیاطی و غیره) در دبیرستانهای دخترانه است. حتا در بسیاری از خانوادهها، فرزندان پسر توقع ارایه «خدمات» را از جانب مادر و خواهر خود دارند. توقعی که بعدها میباید به همسرانشان منتقل شود. تو گویی «خانهداری» پدیدهای ژنتیک و یا ناشی از هورمونهای زنانه است! حتما هستند زنانی که با کمال میل خانهداری میکنند. میل و دلخواه آنان پذیرفتنی و سزاوار احترام است، درست مانند تمایلی که کسان دیگر به فعالیتها و شغلهای دیگر نشان میدهند. مسئله اما بر سر همین «میل» یا «وظیفه»، «انتخاب» یا «تحمیل» است. مسئله بر سر تقسیم نقشهاست.
جامعه مردسالار و نیز سنتی از یک سو با پدیده آموزش گسترده زنان و اشتغال آنان روبروست (امری ناگزیر که بدون آن گردش چرخهای اقتصاد و گردش پول تصورناپذیر است) و از سوی دیگر بدیلی برای نقش سنتی زنان در خانه و خانواده ندارد. به همین دلیل از زنان می خواهد، یا دقیقتر بگوییم، آنها را وا میدارد تا بار نقش سنتی و مدرن خویش را همزمان بر دوش کشند. هنگامی که مردان همچنان در همان نقش تاریخی خویش ظاهر میشوند، و زنان با ایفای نقش دوگانه (اندرونی، بیرونی) روبرو هستند، تغییر و تحول ساختاری از جمله تبدیل خانوادههای بزرگ به کوچک و تغییر شکل خانواده ناگزیر میگردد. چگونگی این دگرگونیها عمدتا به امکانات تکنیکی و اجتماعی و فرهنگیای بستگی دارد که از طریق علوم، دولتها، آموزش و پرورش و نیز نیروی عظیم رسانه های همگانی در اختیار جوامع قرار میگیرد. امروزه بخشی از کارهای خانهداری در بسیاری از کشورهای «پیشرفته» به صورت مشاغل گوناگون بین مهد کودک، رستورانها، کارخانههای غذاهای آماده، سرویسهای «پیتزارسانی»، برنامههای کامپیوتری، خدمات بانکها و فروشگاهها، سازندگان دستگاههای مختلف پخت و پز و شست و شو و غیره تقسیم شده است. ارائه این خدمات گسترده توسط زنان و مردانی انجام میگیرد که بر خلاف خانهداران سنتی آن را شغل خویش دانسته و به ازای آن «مزد» دریافت میکنند و در عین حال همواره کابوس بیکاری، این معضل مدرن را در پیش چشم دارند.
زنان خانهدار اگر از بیمه مستقل و حقوق بازنشستگی برخوردار نیستند، در عین حال خطر بیکاری نیز آنها را تهدید نمیکند! گذشته از این طنز جدی باید گفت هنوز راه درازی در پیش است تا خانهداری مفهوم خویش را به منزله وظیفه مسلم و بدیهی زنان شاغل و غیرشاغل در حافظه فرد و جامعه از دست بدهد.
کیهان شماره 753 / 22 آوریل 1999/ 2 اردیبهشت 1378
مساله ای که نامی ندارد
واقعا جواب سوال و دعوت فوق دو بیت مولانا بود؟!
و آیا کسی که "امید" زیادی به دنیای مجازی دارد ، از تهیه کردن یک فیلتر شکن ساده - که گشودن اغلب سایتها و وبلاگهایی که حرفهای اساسی برای مطرح کردن دارند ، مستلزم آنست- عاجز است؟ و از اینرو آنرا خارج از دسترس میپندارد؟
اما دو بیت مولانا!
امروزه میتوان تفسیر به روزتری از این بیت ارائه داد! اکنون به مدد 90 سال فعالیت فرهنگی در ایران ، ترکان ایران با بیگانگی از زبان خویش ، قادر به برقراری ارتباط کلامی و نوشتاری با ترکان دیگر نیستند ! و همین بیگانگی زبانی ، در بیگانگی معنایی و فرهنگی نیز تاثیر ژرف میگذارد.
زبان ترکی که اکنون ترکان ایران به آن تکلم میکنند ( میگویم صرفا تکلم ،چون عموما از نوشتن به ان عاجز شده اند) ، تنها برای ترکانی که فارسی نیز میدانند قابل درک است ، چرا که عدم آموزش آن موجب بکارگیری گسترده کلمات و حتی جملات فارسی توسط فرد به اصطلاح ترک در ایران شده است. طبیعی است اگر چنین ترکی خود را با ترکان بیگانه و با هندوان و تاجیکان همدل - و بتدریج همزبان !- بیند.
وقتی چنین جوابهای سرسری و خنکی میدهید ، یاد ابراز امیدواری شما میفتم: امیدوارم زبان مشترکی برای گفتگوی با شما یافت شود" اما چنین جوابهایی نشان میدهد که باید در این جمله خود بیاندیشید.
1- چه دلیل پیشینی یا پسینی در اختیار دارید که تلاشهای انسان برای جایگزینی روابط خارج از نهاد خانواده، تاکنون همراه با شکست بوذه است؟ آیا در حال حاضر جوانان غربی برای تأمین نیازهای عاطفی-جنسی خود، لزوماً به تشکیل نهاد خانواده روی می آورند؟ آیا شواهدی هست که روابط خارج از ازدواج رسمی، ناموفق بوده است؟
منظور از «خارج از نهاد و فارغ از چارچوب خاص»، هر نوع رابطه ای میتواند باشد الا «ایجاد رابطه در قالب تشکیل نهاد خانواده»؛ مثل روابطی که دوام آن یک روز یا یک هفته یا یکماه یا یکسال یا ده سال یا تا پایان عمر باشد، بدون اینکه تؤام با «ازدواج رسمی» باشد. بله، هر رابطه ای، شکل و مفاهیم و محدودیتهای خودش را دارد اما این، لزوماً با محدودیتهای «نهاد رسمی خانواده» برابری نمی کند. به عبارت دیگر، اولی می تواند محدودیتهایی به مراتب کمتر از دومی ایجاد کند.
نه، من در کامنت خود، حرفی از «آزاد همراه با تعهد» نزدم! عبارت دقیق من این بود: «چرا نباید به روابط آزاد یا «همراه با تعهد ولی خارج از چارچوب ازدواج رسمی» بپردازند؟» و در این عبارت، کلمه «یا» خیلی مهم است! و دو شکل مختلف را از یکدیگر متمایز می کند. با این توضیح که تلقی من از «روابط آزاد»، روابطی زودگذر و فوری و مقطعی و البته بدون هرگونه وابستگی یا تعهد وفادارانه ای نسبت به طرف مقابل است؛ این نحو روابط، معمولاً به منظور ارضای غرایز جنسی برقرار می شود. و در مقابل، منظورم از «روابط همراه با تعهد ولی خارج از چارچوب ازدواج رسمی»، روابطی متعهدانه و مقید به پایبندی و وفاداری نسبت به طرف مقابل است. به این صورت که طرفین این رابطه (تحت عنوان مثلاً نامزد یا پارتنر یا دوست پسر-دوست دختر)، از برقراری روابط آزاد «جنسی-عاطفی» با دیگران خودداری و به شریک خود، بسنده کرده و قناعت می ورزند. زندگی مشترک در این شکل، می تواند زیر یک سقف مشترک باشد یا نباشد (و هر یک از زوجین، زندگی مستقل خود را داشته باشند). و نیز علت برقراری رابطه در چنین شکلی، می تواند علاوه بر تأمین نیازهای جنسی و عاطفی، فقدان شرایط لازم برای تشکیل خانواده، یا احتراز از موانع یا تبعات منفی یا آسیبهای آن باشد. در ضمن این را هم بیافزایم که در این دو شکل مذکور، «فرزندآوری» محمل یا جایگاه یا توجیهی ندارد.
به این ترتیب و مبتنی بر توضیحی که در کامنت قبلی داده بودم و بنا بر برداشتی که از مرزهای روابط آزاد دارم، «روابط آزاد همراه با تعهد» را مفهومی پارادوکسیکال می دانم.
نمی دانم تلقی شما از حدود و ثغور آزادی های فردی چیست و در این حوزه، تا به کجا می توان پیش رفت که به «تعهد زندگی مشترک با همسر» لطمه ای نخورد.
مسأله حائز اهمیت این است که عملاً و در زندگی واقعی که در جوامع در جریان است، چه تعداد افرادی داریم که به بلوغ ذهنی و عقلانی رسیده باشند که بتوانند این دو امر (به گمان من) متناقض را با یکدیگر جمع کنند و از هرگونه آسیبی هم مبرا باشند. من مطمئن نیستم چنین چیزی، عملی یا میسر باشد و حتی درخصوص همان افراد به بلوغ رسیده هم، تردید دارم که همیشه و دائماً چنین توفیقی داشته باشند. نمیدانم وقتی کسی در قید تعهد نسبت به دیگری است، چرا باید خود را در معرض خطر یا مظان یا احتمالی قرار دهد که ممکن است به زندگی مشترکش (به هر صورتی و در هر حدی) آسیب برساند؟
2- وقتی که برای بسیاری از افراد، راه تضمین شده ای در این مورد نیست و در بسیاری از موارد هم عملاً به مشکل و بن بست برمی خورند، نمیدانم چه اصراری بر ساختن یک ساختمان (با همه ی مصائبش) و درگیر کردن افرادی در ماجرا (مثل فرزندان) و بعد، ویران کردن آن (با تمام تبعاتش) است؟
با لحاظ کردن تمامی تبعات منفی روحی و روانی و اجتماعی طلاق برای زوجین و فرزندان و جامعه، علل و ریشه ها و پیشگیری از آن، مهم است و با آسانگیری و صرف تابو ندانستن آن، نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت و به فکر چاره جویی و درمان اساسی نبود.
3- خب این دلیلی که می آورید، باز ناظر به «خود و منفعت خود و لذت خود» است و نمیدانم که این، چقدر با «عصای دست به حساب آوردن فرزند» تفاوت دارد؟ و با فرض اینکه در شرایط نامساعد جامعه یا در شرایط نامناسب شخصیتی والدین، منفعتی برای فرزند متصور نباشد (لااقل از دیدگاه خودش)، یا احتمال این منفعت و مطلوبیت برای او ضعیف باشد، نمی فهمم ما چه مجوزی داریم که نفع و لذت خود را بر نفع و لذت او ترجیح دهیم؟
4- نمی دانم شاید حق با شما باشد و نگاهم بیش از حد دو قطبی یا صفر و یکی یا آرمانگرایانه یا غیرانضمامی باشد. اما به هر حال اگر ایده ای را منطقی و صحیح و رهایی بخش بدانم، کوشش می کنم آن ایده را به عنوان یک «آرمان و الگو» پیش چشم داشته باشم و حتی الامکان از آن تبعیت کنم مگر اینکه معلومم شود آن ایده، غلط یا غیرقابل اجرا یا به تعبیر شما کارتونی است.
با این فرمایش شما هم موافقم که به اعتبار نگاهی واقع بینانه تر به وضعیت فعلی جامعه، باید سعی کنیم گامهای معقولی برای اصلاح تدریجی نهاد خانواده و رهاندن آن از قیدهای سنت [البته فقط عناصر خردستیز و مضر و غیراخلاقی سنت] برداریم. و البته با این توضیح اضافه که: هر عنصر مدرنی هم (به صرف عبور از مفسده ی سنتی خود، و جدید و نو بودن)، لزوماً مفید یا عقلانی یا اخلاقی نیست و در مورد عناصر و مفاهیم مدرن هم، باید دست به گزینش زد و در این راستا، می بایست دیدگاهی نقادانه و اصلاحگرانه داشت.
در نهایت حرف من هم، حذف خانواده بطور مطلق نیست، منظور فقط این است که تشکیل خانواده، مختص واجدین شرایط باشد و الباقی، به روشهای جایگزین روی آورند و تابوی این روشهای جایگزین هم بشکند (مگر اینکه ثابت شود، روشهای جایگزین غلط است یا بدتر از شکل مرسوم ازدواج و خانواده است).
علیرغم همه این انتقادات نهاد خانواده هم چنان در غرب از بین نرفته است و بشدت روی ارزشهای آن تاکید می شود.
جملات پایانی تان نشان می دهد که اجمالاً موضع مشترکی نسبت به نهاد خانواده در وضعیت کنونی آن داریم
از شرکت فعالتان در بحث متشکرم
گویا پنجاه درصد ازدواج ها در غرب، به طلاق و جدایی منجر می شود (به نقل از دکتر سروش در سخنرانی اخیر خود در دانشگاه استنفورد).
در ارزشمندی نهاد خانواده (در شکل سالم آن) تردیدی نیست و رد کردن آن وجهی ندارد، اما باید فکری هم به حال کسانی که توان و امکان یا شایستگی و شرایط تشکیل خانواده را ندارند، کرد.
این بحث را می شد البته ادامه داد و به موارد دیگری نیز پرداخت؛ مثل: موازین و حدود «حقوق و تکالیف» زوجین و فرزندان نسبت به یکدیگر، و اینکه در دنیای پیچیده کنونی و درحالی که معمولاً زن و شوهر بصورت توامان مشغول به شغل و مشغله های فراوانی هستند، وضعیت تعلیم و تربیت فرزندان چگونه و به چه کیفیتی خواهد بود؛ و مثل: اینکه معیار تابو شکنی در مقوله ی خانواده سنتی چیست و حد و مرز آن کجاست و ملاک تمیز و تشخیص مطلوب از نامطلوب چه میباشد. اما دفتر به پایان رسیده گرچه حکایت باقیست.
بنده هم از شما متشکرم.
در مواردی که نام بردید به اضافه مفاهیمی مثل خیانت و وفاداری و تابوها مایلم بحث های جزئی تری مطرح شود احتمالاً درباره آن ها خواهم نوشت
بلعکس من معتقدم تقدس دادن به هر چیز باعث میشه که راه نقد به اون موضوع بسته بشه.
(منظورم-در متن قبل- تقدس ظاهری که برخی برای خانواده قائل هستند هم دیگه وجود نداره)
به نظر بنده برای اصلاح اتفاقا باید خانواده مورد نقد قرار بگیره.
خوب!
سلام
پرورش فرزند از روی عادت و ساخت عصا برای پیری کم کم به پرورش فرزند از روی عادت و شرکت در مسابقه تولیدِ فرزندِ با مدرک تبدیل شد!...
از شوخی گذشته به خودم که نگاه می کنم می بینم در بیشتر اوقات نگاه مالکانه ای به فرزندانم دارم البته اسمش را چیزهای اتوکشیده ای می گذارم و می گذارند!
دوست داشتم پانصد سال بعد می تونستم یه نگاهی به این موضوع (شکل خانواده) بیاندازم؛ اون موقع احتمالن خنده ام می گرفت از یاداوری نحوه زندگی خودمان!
سلام
ظریفانه نوشتید
سلام علیکم.
سال نو مبارک.
کسانی که مفهوم «مدرن» و «مدرنیسم» برایشان تقدس دارد، عجیب نیست اگر مایل به چیزی به نام «تقدس زدائی از مفهوم سنتی ی خانواده» باشند.
مفهوم «خانواده» البته در تمام جوامع بشری در تمام تاریخ، دارای معنای کاملاً یکسان نبوده، اما ظاهراً این مفهوم جایگاهی مهم داشته و دارد.