شاید یک سال پیش بود که در جریان یک مناظره تلویزیونی در شبکه چهار، چهره ناشناس و نسبتاً جوانی را دیدم که روبروی شهریار زرشناس نشسته بود و در بحث جریان روشنفکری در ایران با آرامش پاسخ هایی به او می داد که آشفتگی عاجزانه زرشناس از حد بیرون رفت و مجری با تذکری که به او داد آخرین حضور خودش در برنامه را رقم زد. برنامه با نظر مدیران شبکه تعطیل شد و بعدها با مجری دیگری و طبیعتاً رویکرد دیگری ادامه پیدا کرد. آن مرد، محمد منصور هاشمی بود. بعدها قلم روانش در مهرنامه هم به چشمم آمد. ولی کتابی از وی که به تازگی خواندنش را تمام کردم و راه و رسم نقادانه اش در تفکر بیش از پیش نظرم را جلب کرده است. در این کتاب پژوهشی درباره جریان روشنفکری دینی و 4 چهره شاخص و اثرگذار آن یعنی علی شریعتی ، عبدالکریم سروش ، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان انجام شده است و نویسنده ضمن این که تحریک اندیشه و ایجاد شور و شوق و ترویج بحث و باز کردن افق های دین داری در ترازی برتر و صورتی عمیق تر و خردمندانه تر را از وجوه مثبت روشنفکری دینی برشمرده اما با رویکردی انتقادی به بازنگری علایق خود به این پروژه فکری هم پرداخته است و آن را نقادی کرده است. بد نیست بخش کوتاهی از مقدمه و نتیجه گیری کتاب را مرور کنیم ، که البته از خواندنش بی نیازمان نمی کند:
- " ایامی از زندگی من هم شاید مانند تعداد زیادی از هم نسلانم در شیفتگی به روشنفکری دینی گذشته است. برای من که در خانواده ای سنتی زاده و زیسته ام و فرهنگ مدرن را نخست برای مردود و منکوب کردن آن آموخته ام، روشنفکری دینی درمان درد و علاج واقعه بود، مواجهه عالم سنتی که در جانم ریشه داشت و فرهنگ مدرن که در سرم جا خوش کرده بود سخت مضطرب و بیقرارم می کرد. روشنفکری دینی قرار بود از شدت این مواجهه بکاهد و آن را دوستانه تر کند و همین مرا دلبسته این پروژه می کرد. این کتاب حاصل باز نگریستن به آن دلبستگی است."
- "روشنفکری دینی در طول زمان بیشتر مشغول گشودن گره هایی بوده است که خود پیشتر آن ها را زده است. مثلاً دین برای دنیا پروژه روشنفکری دینی بوده است و دین برای آخرت - پروژه روشنفکری دینی در زمانی دیگر- گشودن گره ای است که با پروژه اول ایجاد شده است . آوردن دین در عرصه سیاست نیز چنان است روشنفکران دینی بودند که دین را به سیاست پیوند زدند و نیز روشنفکران دینی اند که می کوشند این پیوند را بگسلند. روشنفکری دینی علوم انسانی را اسلامی می خواست و روشنفکری دینی است که امروز علوم انسانی را از دینی و غیر دینی بودن مبرا می کند. روشنفکری دینی دین را ایدئولوژی خواست و روشنفکری دینی ساحت دین را از ایدئولوژی پاک می کند. روشنفکر دینی خود را میراث دار انبیا معرفی می کرد و روشنفکری دینی است که این دعاوی را رد می کند و به همین ترتیب...پس کارنامه این متکلمان معاصر چگونه بوده است ؟
با این تصویر گمان می کنم جریان خاصی که به نام روشنفکری دینی می شناسیم به پایان راه خود رسیده است. راهی که هر چند طی آن توجه فراوانی را جلب کرد، میراث ماندگار فکری با خود به همراه نداشته است."
- "لازم است دین اندیشان متجدد بعدی آشنایی عمیق تری با تجدد داشته باشند، علاوه بر این جا دارد آرزو کنیم دین اندیشان بعدی بیشتر اهل کتابت باشند تا اهل خطابه ، بیشتر پروای فکر و نظر داشته باشند تا دغدغه امور سیاسی و منازعات روزمره... شاید مجال تعمیق نگرش به دین و اندیشه فراهم شود."
پ.ن: دین اندیشان متجدد ؛ روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان / محمد منصور هاشمی / انتشارات کویر/ چاپ سوم :1387
نامه ی ورجاوند به خاتمی را خواندید؟! نظری ندارید؟ تاییدی؟ انکاری؟ اظهار افسوسی؟ چیزی؟!
راستی من دوست ترک زبان شما نیستم. و شما هم همانند پان ایرانیستها میگویید که "شما ترک نیستید و فقط ترک زبان هستید"! و نگویید که نمیدانید در محافل همین ایراندوستان با تکیه به همین تئوریها چه حقهایی برای خود و حاکمیت ایران برای نادیده گرفتن زبان مادری ما که قائل نمیشوند ای دوست لر زبان من!
ضمنا متوجه نشدم منظورتان کدام نمونه ی دردباری است که من در آخرین کامنتم بدان اشاره کرده ام. (؟)
در جواب من نوشته اید: "صحبت از این است که هر کسی بتواند افق دیدش را چنان وسیع کند که بتواند راه های دیگر را هم ببیند و هم خود اولین کسی باشد که راه یافته ی خود را به پرسش و چالش می کشد."
ولی یک بار تاکنون راه یافته خود را به چالش کشیده اید؟ من که در سیر افکار شما چنین چیزی ندیده ام .
راههای دیگر را تاکنون به روشنی دیده اید؟!
شما عزیزان هم همگی روشنفکر دینی هستید! تعجب نکنید و مرا به عدم درک موضوع متهم نفرمایید! ببینید. منظورم این است که تا زمانیکه افکار شما در حول و حوش دین میگردد ، خود شما هم روشنفکر حوزه دین محسوب میشوید. ولو مخالف دین. از آنجا میتوانم این ادعا را با صراحت مطرح کنم که میبینم وقتی قرار است در موضوعی خارج از مباحث دینی و نفی آن اظهار نظر کنید ( همانند مسائل ملی و قومی)، کاملا احساسی و همانند عوام ، منتها با ادبیاتی فاخر و موجه به اظهار نظر میپردازید . چرا؟ چون که هرگز این مسائل در حوزه ی اندیشه ورزش شما نبوده اند.
ضمنا آنجا که در مورد ژاپن نظریه دادید که خلط مبحث بین قومیت و ملیت شده است ، دقیقا خلط مبحث از ناحیه شماست که تعریف درستی از قوم و ملت در ذهن ندارید و صرفا احساس شماست که برایتان فرق بین قومیت و ملیت را تعریف میکند. جمله ی ناتان شاخار ، نویسنده ی کاتالان را دوباره بخوانید.
واقعا زحمت دوست لرزبانتان را در جواب دادن کم کرده اید! و مسلما او را شادمان.
راستی موافقم که تعصب بیماری مهلکی است. اما ظاهرا تعصب به آنچه شما دوست دارید ، درمان تلقی میشود و به آنچه ناخوش میدارید ، بیماری و درد! میبینید چقدر در مباحث غیردینی خام و احساسی هستید؟ ( و از اینروی بازیچه دست پان ایرانیستها. چرا که آنها با نفی دین هدف اصلیشان در درازمدت جایگزین کردن اساطیر ایرانی و منشور کوروش و این قبیل چیزهاست!) یا قبول ندارید؟
راستی چرا در خصوص کامنت مربوط به پرویز ورجاوند سکوت کرده و تعصبات وحشتناک ایشان و هزاران همپالگی شان را نمیبینید؟
حوزه ی اندیشه ورزی شما
درود بر ورجاوند،دغدغه اش کاملآ بجاست.اما چه می شود کرد به قول مولانا:چاک جهل و حمق بعضی ها نپذبرد رفو.
چاک جهل و گودال حماقت شماهایید اخوی که درودهایتان را نثار نژادپرستان و خاک پرستانی پست تر از خویش میکنید.
جای تاسف است که خاک پرستان آریایی از جیب مولانا هم برای برحق جلوه دادن خود خرج میکنند. حالیکه سخن مولوی در حق خودشان سزاوارتر است.
- خرامان عزیز: گمان می کنم که این موج احساسات کم کم از ما و خواسته ها و ایده آل هایمان فراتر می رود و ما را هم با خود می برد. پس اندکی صبر باید. ما حداقل در این گفتگو تشخیص می دهیم که ما هستیم پس بهتر است ببینیم چه چیزی در ما و در پیرامونمان در حال رخ دادن است. نقش ما چیست و نهایتا چه چیزی را می خواهیم فروریزیم یا بنا کنیم. گاهی حقیقت آنقدر چهره اش تابان و درخشان و با ما است که فرصت دگر اندیشی را از ما می رباید. (پاسخ شما را به فردا موکول می کنم)
- در مورد حقوق زبانی مردم ما - دوست گرامی: هر یک از ما که در جای جای ایران به دنیا آمده ایم به زبان مادری ای سخن گفتن آغاز کرده ایم که برای ما گرامی است. طبعا هر یک از زبان ها به یک میزان ایرانی است و نمی شود برایشان سهم تعیین کرد اما زبان فارسی زبان تاریخی/فرهنگی مشترک ما است. در هر حال زبان مادری و زبان مشترک را نمی شود جایگزین هم کرد. هر یک کاربرد و اهمیت درخور خود را دارد. آموزش زبان مادری در کنار زبان مشترک فارسی بنظرم یک ضرورت است و نه تنها آموزش زبان ها بلکه توسعه و غنا بخشیدن به آنها نیز هم. حتی در دانشگاه های مرکزی ما جای این زبان ها بسیار خالی است. شایسته است ایرانیان از هر زبان با زبان های دیگر این سرزمین آشنایی یابند. حتی تولید یک خط مشترک و استاندارد با حروف لاتین برای همۀ زبان ها یک نوع تسهیل زبانی و بین زبانی قابل ملاحظه خواهد بود. (علیرغم اینکه خط فارسی را من شخصا زیباترین می دانم) – نهایتا اینکه در اینجا کسی از کسی دیگر ایرانی تر نیست.
- پیش از این نام این سرزمین به پارس معروف بود ولی با تغییر آن به ایران بنظر می رسد که شمولیت و ظرفیت آن افزایش یافت. بله در خصوص مردمان این سرزمین کاربرد اصطلاح اقوام یا قوم، مهجور و تحقیر آمیز است: قوم ترک، قوم کرد، ... از طرف دیگر معتقدم در صورت کاربرد ملت بشکل ملت ترک/ملت آذربایجان، ملت کرد/ملت کردستان، ملت عرب، ملت فارس، ... نهایتا مشخص نیست چه چیزی از ما بعنوان "ملت ایران" باقی می گذارد. در نظر داشته باشیم که ایران صرفا مرزهایش نیست. ایران هویتی یکپارچه است و اگر قرار است عناوین اجزاء و بخش های آن همانند کلیت آن شود و مرزبندی های درونی اش "معادل یا شاخص تر" از مرزبندی برونی آن گردد این... به نفع هیچیک از ما نیست. اینکه می گویم شاخص تر از مرزبندی برونی اش شود واقعیتی است که هست پس از این همه سال و قرن ها تاریخ مشترک حداقل پس از صفویه هنوز ما متاسفانه خود را بعنوان یک ملت کاملا پیدا نکرده ایم. (نمونه اش نمادها و پرچم و ...)
- اما این به معنای آن نیست که همه الزاما یک هویت واحد داشته باشیم. ایرانی بودن هویت مشترک ما است. زبان و آداب و رسوم و سنن هر یک از بخش های ایران نیز هویت مردمان ما را تشکیل می دهد. دین و انواع شعبات دینی مان هم همینطور. لذا در مورد عناوین مورد کاربرد باید فکری شود فعلا عنوان کلیت ما ملت خوانده می شود. (در گذشته کلمۀ ملت بعنوان دین بکار می رفت). از طرف دیگر کاربرد ملل ایرانی – خرده مگیرید – درست مانند آنست که بگوییم ملل اروپایی یا ملل عرب. در واقع آن پوسته تحت عنوان ایران، آنقدر باز و بی حد و حصر می شود که چیزی از آن باقی نماند.
- اینکه همۀ ما راهی پیش بگیریم که انتخاب و تصمیمی به نفع همۀ ما باشد در عین حال یک مسئولیت است. وقتی آسیبی عمومی بشکل سیل ویرانگری همۀ ما را می خواهد بکام خود بکشد، باید یاری رسان هم بود. واکنش در برابر رفتار یک اقلیتی از ما (تحت عنوان حاکمیت گذشته و حال) نباید تاثیر گذار در عملکرد همۀ ما بخصوص در برابر هم باشد. ما متاسفانه به بلوغی نرسیده ایم که هویت های گوناگون خود را ارج نهیم. چه بسا که "کسانی از ما" به تخریب و زوال هویت "کسان دیگری از ما" کوشیدیم. اما راه مواجهه با آن تنها و تنها رسیدن به آن بلوغ اجتماعی مد نظر است. اگر فعلا چهرۀ زشتی در این آینۀ بزرگ قابل مشاهده است در صورت تکه تکه شدن، آن چهره به صد چهرۀ زشت مبدل خواهد شد و از بین نخواهد رفت.
- من نهایتا در موضعی نیستم که بگویم چه چیز مناسب حال و آیندۀ شما بعنوان یک ایرانی است چون هر دو مثل هم ایم و بحث باید بیش از اینها در فرصتی بیشتر ادامه یابد. اما رویکرد و شعارهای طرفدارانی هم که اشاره کردید که بقول خودتان آمارش را نمی توان گفت غم انگیز است. هیچ کس خودش را از خودش بری نمی کند و بنظرم هویت یک ایرانی ترک یا ترک ایرانی هویتی منحصر به فرد است و قابل مقایسه با سایر کشورهای ترک زبان نیست. این به معنای آن نیست که ما از ایشان برتریم یا سنخیتی نداریم و غیره. به معنای آنست که همۀ شوق ها و امیدها و دردها و نگرانی ها و انبوه خاطرات گذشته و آرزوهای دیرین نهفته در ما خاص ما و ویژگی ما است.
سلام سهوا فراموش شد- با پوزش لطفا به ابتدایش بیفزایید.
سلام
- در بند اول دیدگاه مشترک خود با مرا مطرح نموده اید: "طبعا هر یک از زبان ها به یک میزان ایرانی است و نمی شود برایشان سهم تعیین کرد... نهایتا اینکه در اینجا کسی از کسی دیگر ایرانی تر نیست" اما فراموش نکنیم که این فقط دیدگاه من و شماست و اما در عالم واقع ،هم در جامعه ی روشنفکری و نیز در حاکمیت – چه در گذشته ، حال و با این روال در آینده _ از این حیث همه ایرانی محسوب نمیشوندو لااقل مردمانی ایرانی ترند . حال اندیشمندانی که در مقابل دیدگاه نامساوی بودن مردمان ساکن ایران "برآشوبند" و از اعماق دل ( و نه از روی مصلحت) بر آن "بتازند"، کجایند؟ ما اگر میخواهیم نفرت قومی در این کشور بیش از این گسترش نیابد ، باید از این سکوت و تایید ضمنی سیاستهای فعلی و گذشته در ایران در قبال زبانهای کشور اظهار تاسف کنیم نه از هو کردن پرچم ایران در استادیوم تبریز و ترس اقلیتی از برافراشتن آن .چراکه همین بینشها و منشها و کنشهای دهها سال اخیر است که چنین به گسترش نفرت انجامیده است و خود اهل معنایید و میدانید که اینها معلول و نتیجه اند و علت و عامل اصلی ، همانهایند که برشمردم. حالیا شاهدیم که بسیاری از ما انرژی خود را صرف محکوم کردن معلول و نه علت کرده و میکنیم!
- همسخنیم که کاربرد کلمه "قوم" متضمن نوعی استخفاف در قبال سایر فرهنگها و زبانهای ایران است.هرچند اصرار زیادی بر کاربرد "ملت " ندارم و شاید بتوان به سادگی از عبارت " مردم آذربایجان" یا " مردم کردستان " هم استفاده کرد تا موجب نگرانی آنانکه در اثر 90 سال تبلیغ فرهنگ ناسیونالیسم ایرانی ،چنین عبارتی را مخصوص کلیت ایران میدانند، نگردد، و در عین حال که همچون شما معتقدم که نه مردم عادی ما ، که حتی نخبگان ما نیز غالبا با بلوغ فاصله دارند، با اکراه مثالی از اتحادیه اروپاعرض میکنم که در آن رای و موافقت کشورهای ذره بینی همچون لیختن اشتاین و لوکزامبورگ و موناکو به اندازه ی آلمان و فرانسه و انگلیس محترم – و اگر نه موثرهم- است. هر یک از این کشورهای کوچک و بزرگ در عین حال که خود را یک ملت میدانند، با درایت عجیب و ریز بینی جالب توجهی که از بلوغشان ناشی است، سعی در تقویت همگرایی در اتحادیه را دارند. چرا که آن را در شرایط جهان معاصر یک ضرورت یافته اند و نه صرفا یک رویا و احساس . اما آنچه که این ملتها را به اتحاد راغب کرده است ، بیش از هر چیز اقناع ملل مختلف متشکله به حفظ موجودیت فرهنگی و تاریخی و پلاک خود در عین وحدت است. در حالیکه در منطقه ایران 90 سال است که ایجاد وحدت صرفا با رویه ای کاملا برعکس اروپای فعلی ، با برنامه ی یکسان سازی و محو تدریجی سایر زبانها و فرهنگها دنبال شده و میشود. طبیعی است که چنین رویکردی چنان نتایجی به همراه داشته باشد و موجب افزایش روز افزون نیروی گریز از مرکز در کشور شود. اینجاست که نه خاطرات گذشته و حال به کار می آیند و نه تاکید تکراری بر زبان مشترک بودن فارسی و نه سرکوب – که با شدت ادامه دارد و اندیشمندان ما نیز با سکوت خود عملا آنرا تایید میکنند- که همه اینها از خامی و از همان عدم بلوغی است که در آن همداستانیم. هر چند برخی همواره دوست دارند این عدم بلوغ را به ملل داخل ایران و نه حاکمان و اندیشمندان و فعالان سیاسی و اندیشمندان منتسب کنند و صورت مساله را پاک.
- در خصوص بند سوم در بند قبل توضیح دادم . صرفا اضافه میکنم که به همان دلایلی که عرض کردم نباید از بکار بردن اصطلاح "ملت" برای کردها و ترکها و ... هراسید. آنچه قضیه را هراس آور میکند ، نگاه غلط و استخفافی وحرکت بر مبنای حذف تدریجی اینان است . میتوان ایران را اتحادیه ای مرکب از ملل چندگانه دانست. بشرط آنکه تصمیم گیرندگان بلوغ و درایتی همچون آنانیکه سنگ بنای اتحادیه اروپا را گذاشتند ، بروز دهند. در غیر اینصورت شاید همان بهتر که فرزندان ، از پدری که ناصالح و حتی هنوز نابالغ است ، جدا بزیند؛ تا زمانی دیگر که شاهد سر عقل آمدن و بلوغ باشند.
- در خصوص بند چهارم نیز با شما موافقم.بویژه اینجا که گفته اید: "اینکه همۀ ما راهی پیش بگیریم که انتخاب و تصمیمی به نفع همۀ ما باشد در عین حال یک مسئولیت است".ضرورت بحث و فحص عمیق و مداوم در راستای این احساس "مسئولیت" بیش از هر زمان خودنمایی میکند. اماآنجا که افزوده اید:" چه بسا که "کسانی از ما" به تخریب و زوال هویت "کسان دیگری از ما" کوشیدیم." هشدار که کم کم دارد دیر میشود برای اینکه "کسانی" را که به تخریب و زوال هویت ما کوشیده اند ، "کسانی از >ما<" بدانیم و بنامیم. بعلاوه آیا جایز است که از این "کسان " که بزرگترین ظلم ها را بر ملل ایرانی و مشخصا به ترکان روا داشته و روا "میدارند" ( و آنانی از این "کسان" که قدرت اجرایی ندارند ، روا "میدانند") در پرده و گذرا صحبت کنیم و بگذریم؟ ضمنا فعل ماضی"کوشیدیم" در اینجا محلی از اعراب ندارد، چرا که این پروسه در حال حاضر نیز با شدت ادامه دارد و لذا باید میگفتید " میکوشند"!
- و در نهایت مجددا تاکید میکنم رویکرد آنانکه اکنون از ایرانیت و نشانهاو نمادهای مربوط بدان با نفرت و انزجار یاد میکنند ، غم انگیز است ، از آنرو که احساسات "جوانان"ی است که معلول روبه صفتی "پیران"ی است که شاید خود بهتر از حقیر میشناسیدشان و با کمی تحقیق میتوان لیست مفصلی از ایشان تهیه کرد. اما یکی از اوایل احترام و مقدمات ان ، آن نیست که به خود اجازه ی "تعریف " و "تحدید " هویت برای دیگری ندهیم و به تعریف ایشان از هویت خویش احترام قائل شویم؟ اگر این مقدمات و اصول را رعایت توانیم کرد ، خواهیم توانست بالغانه به جلو حرکت کنیم.
- از عنایتتان متشکرم
جناب مرز روشنی فرمودند: " "اینکه همۀ ما راهی پیش بگیریم که انتخاب و تصمیمی به نفع همۀ ما باشد در عین حال یک مسئولیت است".و حقیر نیز در تایید این سخن افزودم : "ضرورت بحث و فحص عمیق و مداوم در راستای این احساس "مسئولیت" بیش از هر زمان خودنمایی میکند"
رجا دارم که سکوت فعلی عزیزان نه از روی خستگی یا بی اعتنایی یا خشم یا هراس ( که البته جای هراسِ عقلانی هست) ، بلکه به جهت "به فکر رفتن" برای "چاره اندیشی" است.
منتظر نظرگاههای بزرگانه ی عزیزانم
سلام
- گاهی من هم فکر می کنم و می اندیشم و... و گمان می کنم همۀ ما کم و بیش همین گونه هستیم... (در مورد خودم) ایده ها و تصورات زیادی به ذهنم می رسد که برخی را یادداشت های ذهنی می نامم، که سر فرصت بتوانم آنها را به تحریر در آورم و به شکل مناسبی ارائه کنم (اگر جایی باشد و مخاطبی) اما بعد مانند رویایی گویی همه چیز تغییر می کند و آن افکار و اندیشه ها برای خودم باقی می مانند، فکر می کنم بهتر است برای خودم باقی بمانند و این رویاها که همیشه رویا بوده اند - در واقعیت جایی ندارند، واقعیت بسیار پر آشوب تر، سخت تر و دروغین تر از آنست که بتوان با این اندیشه ها بدان پای گذاشت، پس بهتر است رهایشان سازم.
- مانعی که در عین حال برای گفتگو وجود دارد به گمانم فقط علائق (یا عدم علائق) نیست، گاهی نمی دانیم چگونه "به موضوع نزدیک شویم". تفاوت در سبک ها نیز هست. اما بنظرم همان گونه که زبان های ما ارزشمند اند، سبک هایمان نیز ارزشمند اند.
- در ارتباط با موضوع روشنفکری دینی و حقوق زبانی مردم ما، نظراتی مبادله شد ولی باز یادداشت هایی فراهم کرده ام (بصورت پاسخ یا مستقلا) اگر تقدیر بود در اینجا یا در پست هایی دیگر بسته به مناسبت آن، تقدیم می کنم و می دانم هم - آنچه که از محل این تبادل نظر فراهم می شود بیش از هر چیز برای خودم تازگی دارد و از آن می آموزم.
- جا دارد در این میان از دوست گرامی فرزانه تشکر کنم که با مداومت خود این فضا را فراهم ساخت هر چند اختلاف نظر هست و گاهی این اختلاف نظرات از مسیر گفتگو به مجادله و... می کشد اما به هر حال مداومت شما در انتشار مطالب موجب شده که گفتگویی محقق شود، حالا کمی هم با حاشیه هایی که از حد تحمل خارج می شود، که اگر قرار باشد خیلی هم وسواس همه چیز را داشته باشیم گفتگویی هم صورت نخواهد گرفت.
برای غنا بخشیدن به بحث از شما متشکرم
من نیز همانند مرز روشنی عزیز از شما بجهت فضایی که ایجاد شده ممنونم . و اگر تاکنون از روی عصبانیت - که از ضعفهای بنی بشر است- بی حرمتی در حقتان شده است ، عذرخواهم. تمرین خوام کرد با آرامش بیشتری نظراتم را بیان کرده و نظرات شما را( مخصوصا در حیطه ی حقوق زنان) نیز با گوشهای تیزتری سامع باشم.
و به خرامان :
امیدوارم شما نیز تاکنون از من نرنجیده و منبعد نیز چنانچه در اثر اختلاف نظرات احتمالی نتوانستم با مدارا مواجه شوم، پیشاپیش پوزش میطلبم!!
و مرز روشنی عزیز؛
بیصبرانه منتظر استماع نتایج تفکرات و غور جدید شما در وضوع ملل ایرانی و حقوق زبانی هستم.
پیشنهاد طرح:
بررسی بند به بند اعلامیه جهانی حقوق زبانی با حضور علاقه مندان به موضوع در همین وبلاگ ( با اجازه ی خانوم پارسایی)
هویت طلبی: از «کیم لر دن دی» تا «کیملیک چی لر»
می دانید که چند سالی است که پدیده ای اجتماعی ظهور کرده که برخی آن را "هویت طلبی" می خوانند. این پدیده در آذربایجان و به خصوص در تبریز خیلی دامنه دار است. "تراختوری" بودن هم نمود آن است. تحلیل های زیادی در موردش شده ولی به نظر من اغلب این تحلیل ها ریشه ی اصلی را نادیده می گیرند. ریشه ی اصلی این پدیده به نظر من یک چیز ساده و ملموس است. تاکید بیش از اندازه روی "تئوری توطئه" و دخالت بیگانگان و ......به نظر من کاری ناصواب است. هرچند همیشه باید هوشیار باشیم تا افراد از احساسات ما سو استفاده نکنند ولی انکار این احساسات و نسبت دادن آن به تئوری توطئه هم درست نیست. باید ابتدا ریشه را بشناسیم. به نظر من ریشه ی این پدیده یک مسئله ی ساده است که در درون خانواده ها اتفاق افتاده . ریشه ی اصلی به نظر من یک موضوع اجتماعی است نه سیاسی.
ببینید! تا چندی پیش اغلب خانواده ها پرجمعیت بودند. حتی در خانواده هایی مثل خانواده ی ما که حدود دو نسل است "فرزند کمتر زندگی بهتر" شعارشان شده خانواده ی گسترده بسیار پرجمعیت بود. در هر عید صدها نفر از خانه ی بزرگان فامیل دیدن می کردند. مرتب دور هم جمع می شدند. حدود بیست سال است که این به تدریج از بین رفته. اغلب مهاجرت کرده اند و.....
خلاصه! هم جمعیت خانواده ی فشرده کم شده و هم جمعیت خانواده ی گسترده.
این هم در شهرها اتفاق افتاده و هم در روستاها. در روستاها هم خانواده ها -به نسبت قدیم- کم جمعیت تر شده اند و به علاوه بسیاری از آنها به شهرها مهاجرت کرده اند.
ببینید! به طور سنتی در آذربایجان هویت افراد با "کیملر دن دی؟" معین می شد. ("کیملر دن دی؟=از کدام خاندان هست؟) این فقط مختص تبریز هم نبود. اردبیل هم همین طوری بود. حتی یادمه که قبل از فروپاشی شوروی در باکو فیلم های طنز می ساختند که این ور هم می آمد و تماشا می کردیم. در آنها هم افراد مسن همین طوری می پرسیدند"کیملر دن دی" و البته کارگردان با ایدئولوژی استالینیستی اش آن را مسخره و متحجرانه جلوه می داد. به هر حال چه به مذاق ایدئولوژی ها خوش بیاید چه نیاید این جوری بود. هویت در آن جامعه به آن صورت تعریف می شد. کار و بارش هم همان گونه سر وسامان می یافت. از لحاظ اقتصادی شغل یابی تفریحی وصلت خانوادگی تامین اجتماعی برای حمایت از یتیمان و بازنشستگان و..... این مفهوم کار آمد بود. مانند هر پدیده ای هم نکات مثبت و منفی داشت که من واردش نمی خواهم بشوم.
هنوز هم این سئوال "کیملر دن دی" در تبریز به وفور شنیده می شود! اما نکته اینجاست که با کوچک شدن تعداد افراد خانواده دیگه آن کارکرد قبلی این مفهوم برای تعریف هویت رفته رفته رنگ می بازد. همینجاست که مفهوم هویت طلبی ظهور پیدا می کند تا جای آن را بگیرد.
پدیده ی هویت طلبی نیز مانند هر پدیده ی اجتماعی دیگری می تواند نکات مثبت و منفی داشته باشد. اگر هوشیار باشیم بیشتر از نقاط مثبت آن بهره مند می شویم اگر نا هوشیار باشیم یا آن را نشناخته و کورکورانه بخواهیم نفی کنیم آثار منفی آن گریبانگیرمان خواهد بود.
در مورد خطرات احتمالی آن دیگران به وفور و با اغراق فراوان نوشته اند و من با تکرار مکررات سر شما را درد نمی آورم. در مورد اثرات بالقوه ی مثبت آن می نویسم.
موضوع( تعجیل در تایپ مقصر است نه من!)
نتایج مثبت موج هویت طلبی:
یکی آن که از نظر اقتصادی به نفع شهر و دیار هست. چون خیلی ها که چیز ی در چنته دارند در شهر و دیار خود نگاه می دارند. خیلی ها که به دنبال هویت طلبی هستند نفع جمعی را بر نفع شخصی مقدم می دارند و....باعث شده توجه به میراث فرهنگی و طبیعی بیشتر شود.
معمولا هر موج فکر ی که جوانان را در بر می گیرد باعث می شود با نسل قبلی اختلاف پیدا کنند. مثلا اگر این موج مصرفگرایی باشد فرزندان والدین را زیر سئوال می برند که چرا ثروتمند تر نیستند و چرا به اندازه ی دلخواه آنان ولخرجی نمی کنند.
از آن سو وقتی موج چپگرایی و کمونیستی جوانان را می گیرد جوانان خانواده های ثروتمند پدر و مادر را به تحقیر مرفه بی درد می خوانند و جوانان خانواده های فقیر هم بر والدین می تازند که چرا کینه ی ثروتمندان به دل ندارند!!
خلاصه هر دو نتیجه ی یکسانی می دهد: جنگ پدریان و پسریان!!
اما این هویت طلبی قومی از این جنس نیست. نمی توان مدام در مورد "آنایوردوم" "آنا دیلیم" "آتالار شیرین سؤزلری" سخن گفت ولی آنا و آتا ی واقعی (پدر و مادر واقعی) را نپسندید!! واقعا هم این جوانان که گرایش هویت طلبی دارند حق فرزندی را خوب به جا می آورند. چه از خانواده ی پولدار باشند چه فقیر. چه تحصیلکرده باشند چه بیسواد. باعث شده نسل های مختلف علایق وسلایق مشترکی در زمینه هایی نظیر موسیقی و غذا و معماری داشته باشند. این به آن معنا نیست که جوانان هویت طلب فقط به هنرهای سنتی گرایش دارند. نه! اتفاقا رپ و هنرهای معاصر تجسمی بین آنها خیلی محبوب است. اما آن قبیل علایق به هنر سنتی نیز دارند که با والدینشان مشترک است. خوب این خیلی خوب است. از جمله فاکتورهای رضایت از زندگی است
همسرم یک حرف قشنگ حکیمانه در مورد هویت دارد که مدام تکرار می کند. البته مصداق او لزوما هویت قومی نیست. اتفاقا مصداق او هویت شغلی و حرفه ای است. اما در این مورد هم کاربرد دارد. اتفاقا باید به آن بیشتر عنایت داشت.
همسرم می گوید اگر دیدی داری هویت خود را با ضدیت با دیگری ویا نفی او تعریف می کنی بدان که راه خطا رفته ای.
حرف بسیار درستی است! دراین مورد هم باید توجه داشت که هویت خود را با نفی دیگر هویت ها یا ضدیت با آنها تعریف نکرد.
این خطر بزرگ گرایش به هویت طلبی است که امیدوارم با هوشیاری از آن حذر کنیم. اگر این خطر نباشد بیشتر از آن خیر خواهیم دید. خیرهای زیادی از لحاظ اجتماعی می توانند ظاهر شوند. اما من اینجا به جنبه ی شخصی آن می پردازم. جنبه ی حس رضایت از زندگی.
وقتی خود را به جمعی متعلق دانستی که کمابیش مانند تو می اندیشند و از همان قبیل تفریحات و هنرها و فعالیت ها لذت می برند تو نیز بیشتر از زندگی لذت می بری. اگر با هم در جهت اهدافی که همگی آنها را قبول دارید بکوشید احساس رضایت بیشتری از زندگی به دست می آورید.
از نتایج مثبت هویت طلبی اتحاد و همدلی بین شهری و روستایی است. امیدوارم این نتیجه ی مبارک ادامه پیدا کند و ریشه دار تر هم شود.
همچنین ایجاد انگیزه و شور و شوق برای یادگیری فنی و هنری که در راه اعتلای این فرهنگ و این هویت مفید باشد از دیگر نتایج مثبت و مبارک همین پدیده است. افسردگی و خمودی به این ترتیب رفع می شود و جای خود را به حس رضایت از زندگی می دهد.
یادمه وقتی که خیلی جوان بودیم یکی از دوستانم ترانه های فولکلریک آذربایجان را زیر زبان زمزمه می کرد و گاهی بشکنی هم می زد و واقعا لذت می برد. من هم از لذت بردن او واقعا خوشنود می شدم. اما هروقت متوجه می شد که من دارم نگاهش می کنم لب و لوچه اش را کج و کوله می کرد به این معنا که من دارم مسخره می کنم که این آهنگ های از مد افتاده را می خوانم!!!
این مال قبل از رسیدن این موج هویت طلبی بود!
الان خوب شده! دیگه کسی از این از این ماهنی های سنتی لذت ببرد شرم ندارد. خیلی هم مباهات می کند.
اما دیگه نباید از آن سوی بام نباید افتاد. نباید نوع دیگر موسیقی را نفی کرد.
نیازهای آدم خیلی پیچیده است. همین نگرش هویت طلبی به بخشی از این نیازهای پیچیده پاسخ می دهد اما نه به همه ی آن. نیازهای دیگر باید با تعامل با فرهنگ ها و خرده فرهنگ های دیگر پاسخ داده شود. اگر در این مورد سخت گیری بی مورد نکنیم و سلبی عمل ننماییم هم نیازهای متنوع مان ارضا می شود و هم همین فرهنگ خودمان غنی تر و پویا تر می شود.
اکنون این موج هویت طلبی راه افتاده و منفعت هایی که عرض کردم به دنبال داشته. اما بیست سال دیگر چی؟ فردا فرزندان همین جوانان هویت طلب هم با همین شیوه خواهند خواست زندگی کنند؟ آیا آنها هم با همین نگرش با آنا و آتای خود خوب تا خواهند کرد؟! به نظر من جواب این سئوال به آن بر می گردد که چه قدر در مورد هویت طلبی با رویکرد باز بنگریم. اگر زیادی محدودش کنیم و بر هویت سلبی به جای هویت اثباتی تاکید نماییم بیست سی سال دیگر نسل بعدی از آن دلزده می شوندو در نتیجه به شکست و تلخکامی می انجامد. اما اگر اجازه دهیم که فرهنگی باز باشد آن قدر غنی و بزرگ خواهد بود که نیازهای فکری و روحی نسل بعدی را هم در همین چارچوب می توان پاسخ گفت. نسل بعدی در این صورت نیازی به تمرد حس نخواهد کرد. اما اگر جنبه ی نفی و سلبی اش پررنگ باشد جوان نسل فردا قطعا نسبت به آن تمرد خواهد کرد. به خصوص که خیلی امکان دارد دل در گرو شخصی از جنس مخالف در قوم دیگر نهد.
من فکر می کنم هر جریان هویت طلبی باید به گونه ای باشد که بر خود انزوا تحمیل نکند. آن قدر به احساس اعتماد به نفس برسد که نهراسد که در تعامل با دیگران هویت خود را گم کند.
باز هم تاکید می کنم که کسی که دغدغه ی هویت طلبی داره باید در جمع هایی که دغدغه ی دیگری دارند هم حضور داشته باشه. معاشرت و ... خود را منحصر به جمع های هویت طلب نکنه. این چند تا حکمت داره: اول این که تجربه ی اجتماعی خودش بالا می ره و از جمع های مختلف چیز یاد می گیره. این جوری هم شانس موفقیت خودش بالا می ره و هم در همان جهت هویت طلبی می تونه موثرتر باشه. یک نتیجه ی مهم دیگه هم داره که اهمیتش شاید بیشتر باشه. اگر افرادی که دغدغه ی هویت طلبی دارند فقط باهم باشند و از جمع های دیگه دوری کنند دیگران نسبت به آنها بدبین می شوند. خیال می کنند چه خبر است! در صورتی که اگر آنها را در جمع های خودشان ببینند می فهمند که خبر خاصی نیست. توطئه و سو نیتی در کار نیست. اینها هم مثل خودشان شهروند معمولی هستند. مسایل و مشکلات مشترک دارند. احساسات و عواطف انسانی مشترک دارند . بد کسی را هم نمی خواهند. اما می خواهند ادبیات زبان مادری ارج نهاده بشه. آثار تاریخی شهرشان حفظ بشه و.... مطالباتی از این دست. همین! جای بدبینی و نگرانی نیست.
با همه احترامی که برای مینجیق ارجمند قائلیم، اما لااقل به یک دلیل ساده استدلال ایشان اشتباه است. آن دلیل ساده را با یک مثال عینی - که به گفته ی انیشتین ،نه یکی از راههای تعلیم ، بلکه تنها راه آن است!- عرض میکنم: در سطح جامعه ی آذربایجان ، اکنون روحیه ی هویت طلبی - که بنظر من میتوان تعابیر رساتری بجای آن یافت - در خانواده های پرجمعیت معولا شدیدتر و عمیقتر از خانواده های کم جمعیت است. لذا پایین آوردن و اهمیت موضوع به موضوعی همچون کاهش بعد خانوار، از بیخ و بن غلط و ناصواب است . بروز و تشدید پدیده ی هویت طلبی صرفا به دلایل افزایش سطح سواد و آگاهی عمومی و در نتیجه اطلاع از حقوق انسانی و اجتماعی و قانونی خویش رخ داده است.
با آنکه مینجیق عزیز تعهد قابل تحسینی نسبت به زبان مادری خود و نسبت به آذربایجان و فرهنگ و اقتصاد و شکوفایی آن دارند ، اما بدبختانه این نظرشان صحیح نیست.
مایلم بدانم مینجیق ارجمند خود مطلبشان را اینجا کپی کرده اند یا عزیزی همچون خرامان یا ...؟ نگویید مهم نیست که هست! هیچ کاری بی انگیزه نیست! هیچ کاری!
ای بسا خود مینجیق بعد از مطالعه ی کامنتهای اخیر نظرشان نسبت به قبل تغییر کرده باشد ، اما کسانیکه از پایین آوردن سطح موضوع به قضیه ای همچون بعد خانوار و تعداد فرزندان شادمان میشوند ، با تکرار آن پست مینجیق ، قصد به انحراف کشاندن بحث را داشته باشند.
( برای ممانعت از انحراف بحث) بار دیگر تکرار طرح پیشنهاد:
بررسی بند به بند اعلامیه جهانی حقوق زبانی با حضور علاقه مندان به موضوع در همین وبلاگ
البته انصافا در اخصاء نتایج مثبت هویت طلبی و نیز در آسیب شناسی آن ، مینجیق ارجمند نکات خوب و لازم به نامّلی را مطرح کرده اند. وجود امثال دکتر فرزان در درجه اول برای جامعه اذربایجان و در سطح بالاتر برای جامعه بشری نعمتی است.
احصا
سلام - رویکرد من به شاهنامه و البته بنیادهای ایران شناسی ، صرفاً گرایشی برای شناخت بَخشی مهم از تاریخ و فرهنگ ایرانزمین است. من متوجه هستم و اگر هم نبوده ام سخنان دوست "ترک" عزیزمان در این چند صباح نهیبی بود بر من که بیشتر مراقب باشم که مبادا این مطالعات مرا به دامان گونه ای ایرانگرایی نیندیشیده فروغلتاند. البته من هیچ متنی را متعبدانه نمی خوانم چه در مورد سایتهای ایرانشناسی باشد چه سایتهای بیدینی ، چه سایتهای نو اندیشی دینی و چه سایتهای جدیدی که دوست ترکمان معرفی نمودند. همیشه راست و دروغ تا اندازه ای با هم آمیخته اند ، در همین سایت “ کانون دموکراسی خواهی آزربایجان” نیز که من کل دیشب را سرگرم مطالعه اش بودم. در کنار حقایق، کلیشه ها و دگمها هم کم نیستند. اما اینها همه ذاتی موجود ناقصی به اسم انسان است. باید یاد بگیریم که با چشمان باز مطالعه کنیم و سوای همه ی اختلافات فکری همدیگر را دوست بداریم. و این که سعی نکنیم دیدگاهمان را “تحمیل” کنیم. در میانه این دعواهای دوستانه البته منش خاص “مرز روشن”ی همچون آبی گوارا بود ، همچنان که نوشته هایشان در آن وبگاه دور از چشم چنین است. و البته باید باز هم سپاسگذار فرزانه گرانمایه بود که باز هم نمی دانم چگونه میتوان قدرشان را نیک شناخت.
---
و اینکه گویا بد جور جو گیر شده ام! شاد و خرم باشید.
سلام
خانم پارسایی متآسفانه چندی است که در وبلاگ شما برخی دوستان نظراتشان را بدون در نظر گرفتن محتوای متنی که نگاشته اید ثبت میکنند و این باعث می شود که ذهن مخاطب از مساله اصلی مورد بحث، منحرف شود.من نمیدانم واقعآ بحث روشنفکری دینی چه ارتباطی با حقوق زبانی و قومی دارد؟
سلام و سپاس
از نظر من هم مطلوب این است که بحث های مطرح شده در کامنت های هر پست ارتباط مفهومی با آن پست داشته باشند. هر کسی از داشتن مخاطبی که متنش را خوانده لذت می برد.
از طرفی هم علاقه ندارم کامنت دانی فقط به نظرات مطلوب من اختصاص یابد و برای همین آن را محدود نمی کنم.
حتی برگ خشکیده ای که از تک درختی تشنه در اعماق صحرای بزرگ آفریقا بر زمین می افتد ، تاثیری - ولو در حد نانو اپسیلون - در کل هستی دارد. این را هم علم تایید میکند هم عرفان.
فراموش نکنیم که موضوع بحث قبل از آنکه "دینی " باشد ،
"روشنفکری" است و لذا کاملا با سایر مواضیع اجتماعی مرتبط است و از جمله مسائل ملی و قومی.
اگر دوستانی مباحث ملی را در وبلاگی با موضوع آشپزی مطرح میکردند ، گلایه و ناخشنودی شما دوست عزیز کاملا بجا بود. اما بهتر است بجای اینگونه گلایه ها که نشان از ناراحتی ناشی از عدم تدقیق و عنایت به موضوع است ، تامل بیشتری در قضیه فرمایید.
با تشکر
صاحب این وبلاگ با دانش خوب و پشتکار عالی و حسن نیت و صداقت نمایانی که دارند ، میتوانند پایه گذار جنبش بزرگ مدنی زنان آذربایجان باشند.
باز هم جو گیری...
دوستان مراعات همین فضای کوچک را هم نمی کنند و آن وقت ندای حق طلبی شان گوش فلک را کر می کند.نویسنده ی وبلاگ لابد بیکار است که پست می نویسد،پیشنهاد من به نویسنده این است که به جای نوشتن پست،فقط بنویسد تریبون آزادو آن را شماره گذاری کند،مثلا تریبون آزادِ 1،تریبون آزاد 2،تریبون آزاد 3و الی نهایت..،تا آن وقت هرکسی از ظن خودش یارش بشود ،با خیال راحت این شعر راهم بالای وبلاگ به جای آن مصرع از غزلیات شمس بنویسد:هیچ ترتیبی و آدابی مجو/هرچه می خواهد دل تنگت بگو!!
می خواهیم راجع به روشنفکری دینی بنویسیم آن قدر به حاشیه رفته کامنت دانی که آدم دلسرد می شود و بی خیال نوشتن
پیشنهاد شما برای دنیای زیبای من خوشایند نیست. این جا جایی است که اندکی نوشتن اندکی تحمل اکنون را برایم آسان می کند و از مخاطبان فرهیخته ام می آموزم متاسفم که آشفتگی کامنت دانی مخاطبانی را می رنجاند و حتی فراری می دهد ...
ولی اجازه بدهید از این بابت کمی خوشحالی کنم که اعتراض می کنید. شاید همین فضای کوچک پیمانه تساهل و بردباری مان را اندازه کند و نیز ظرفیت اعتراض کردن به نابسامانی موجود و بی تفاوت نبودن به آن
این نشان می دهد که شما مخاطبی مسئولید و این برای من باعث افتخار است.
امیدوارم دوستان خودشان در سامان دادن به کامنت دانی پیش قدم شوند و از طرح مباحث جدلی غیر مرتبط و کسالت بار خود داری کنند. البته گاهی مباحث به ظاهر غیر مرتبط باعث گشودگی موضوع می شوند ولی اگر در این فضای کوچک باعث تیرگی فضا شوند، موجه نیستند.
امیدوارم هر بحث در موضعی شفاف پیش رود و به نتیجه ای برسد و بر دانسته هایمان بیفزاید.
سلام فرزانه خانوم
من ازبیننده های برنامه زاویه هستم
اون برنامه هم که اشاره کردین دوقسمت بودودیدم
بااینکه علاقه مندبودم جناب هاشمی گفتگوی خوبی برقرارکنه اماازچگونگی گفتگو دراون مناظره راضی نبودم
محدودیت هاهم باید درنظرگرفت
روزی ازدکترعبدالکریمی پرسیدم چراوقتی دربرنامه زاویه حاضرمیشویدشیوه ی پرداختن به مباحث اینقدرمحدوداست که استاداشاره کرد هیچوقت ازاین مباحث ومناظره ها دلخوش نبوده
جناب دکتر صلواتی که مجری اون سلسله برنامه هابود یادم هست درجریان 4 مناظره ای که باموضوع روشنفکران بودوبا مناظره ی صادق زیباکلام وخسروپناه شروع شده بوددیگرآن برنامه راادامه نداد
هنوزم زاویه رونگاه میکنی؟
دعوتی به وبلاگم...
سلام بر مردی که تنها راه می رود
دیدن خواننده جدیدی که احتمالاً با موضوع پست به اینجا رسیده مایه خوشحالی است. خوش آمدید
بله محدودیت های مجری + محدودیت های صدا و سیما + محدودیت های فضای فکری جامعه ما چیز دلچسبی خلق نمی کند.
بله گاهی می بینم البته تحمل مجری جدید کار شاقی است
"من سوال از شما نپرسیدم
پس جواب از شما نمیخواهم
شعله را در اجاق من نکشید
آفتاب از شما نمیخواهم"
واقعآ روشنفکری دینی چه ارتباطی با محتوای بحث شما دارد.در ضمن من خطابم به صاحب وبلاگ بود شما چرا پاسخ می دهید؟عزیز من "هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد".
من از توجه شما به نظم بخشیدن به محتوای بحث ها ممنونم
اگر واقعا مخاطبتان فقط و فقط میخواستید صاحب وبلاگ باشد ، میتوانستید پیام خصوصی به ایشان بنویسید. اما رندی نکنید ! شما دقیقا میخواهید جو خوب و ارتباط موثری را که اینجا برقرار شد ، بر هم بزنید و لاغیر!
و خرامان ارجمند! شعف وجودم را فرا گرفت ؛ چرا که این از معدود دفعاتی در مباحث روشنفکری و اجنماعی ماست که منجر به تقریب افکار شده و مسلما با شیبی که یافته است ، به تقریب بیشتر خواهد انجامید. من نیز درس بزرگی آموختم ؛ و آن اینکه با صبر و حوصله و بیان متین و مستدل بهتر میتوان حقیقتی را به آنانکه شاید گوشه ای از "حقیقت " از نگاهشان مخفی و بدور مانده است ، تذکار داد.
از ناخرسندی برخی دوستان از نیل به مفاهمه ای که میتواند منشا خیر زیادی باشد ، در عجبم.
جناب شهاب ! شما نیز انسان فهیم و فکوری هستید. به هر روی بحث بسیار ضروریی درگرفته که ماحصل بسیار مفیدی تواند داشت. بهتر نیست از توان فکری خود برای مدد بدان بهره جویید.
؟
!
جناب آقای دوست عزیز ،بنده با دغدغه های درست و مشروع شما و همفکرانتان همدل هستم و آرزو دارم به تمام حقوق زبانی ،قومی و ملی تان برسید ،اما گرامی، حداقل احترام برای نویسنده ی وبلاگ در نظر گرفتن متن پست او و دغدغه هایی است که او مطرح کرده است.هرچند خودش از جایگاه و پایگاه وارستگی دست و زبان و قلم ما را آزاد گذاشته باشد برای گفتن و نوشتن .بزرگترین آموزش مدرن شکل گیری وجدان مدرن است،این یعنی اینکه وقتی تمام امکانات را برای تبرعه کردن خود ،پنهان کردن خود و پیروز نشان دادن خود داری باز هم خودت را مقصر و جزوی از مشکل بدانی تا ان چیزی که اخلاق مدرن می گوییم در ما شکل بگیرد.شکل گیری وجدان مدرن یعنی شکل گیری محدوده های آزادی من با توجه به آزادی های دیگران .راسکولنیکف در جنایت و مکافات به انسان مدرن همین را می آموزاند.
"بنده با دغدغه های درست و مشروع شما و همفکرانتان همدل هستم و آرزو دارم به تمام حقوق زبانی ،قومی و ملی تان برسید!"
آرزو دیگر کافی نیست شهاب ارجمند! و زمانی به این "عدم کفایت آرزو" و "همدلی لسانی" مذعن خواهید شد که یکبار از ابتدا بحث را مطالعه و در عمق و اهمیت موضوع غور کنید. این "مفاهمه" منشاء ایجاد "مسئولیت"ی بزرگ برای یک "روشن فکر" و ابتدای "اقدام" است ( یعنی باید باشد)
لطفا سوالی صادقانه از خویش بپرسید:
اگر نویسنده وبلاگ همین الان اعلام کند که (برفرض): "من از بحث درگرفته و نتایج آن رضایت دارم " ، شما همانند یک انسان مدرن راضی و آرام خواهید شد؟
من واقعا نمی فهمم که مساله شما به رسمیت شناختن حق زبانی و ملی تان از سوی نویسنده ی وبلاگ و مخاطبان است؟
کمک عملی به شما برای چنین اهدافی است؟
مشکل ننوشتن به زبان آذری در این وبلاگ است؟مشکل از سیاست است؟
مشکل فرهنگ است؟الان ما باید چکار کنیم که شما راضی شوید؟بگویید تا ما همان کار را انجام بدهیم.
به نظر من دوستان عزیزی که به این بحث های غیر مرتبط دامن زده اند هم جزئی از مشکل اند.نویسنده ی وبلاگ اگر این حرف را بزند من به شخصه قبول می کنم اما به نظرم چنین کاری اعتبار علمی هر بحثی را خدشه دار می کند.می شود نویسنده ی وبلاگ پستی به دغدغه های شما اختصاص بدهد و از ان طریق مبحث مورد علاقه تان را دنبال کند،در غیر این صورت به نظر من فرقی مابین نوشتن کامنت های علمی و مباحثه ی علمی ،با اعلامیه های تبلیغاتی ،بازاریابی برای کالاهاو کسب و کارهای اینترنتی و توریسم منطقه ای نمی ماند.این شکل به مباحثه کشیدن دیگران این شائبه را ایجاد می کند که گویی شما بازاریاب اینترنتی مباحث هویتی شده اید!امیدوارم ناراحت نشوید ،من فقط احساسم را می گویم.
.اولین شرط گفتگو خوب گوش دادن به مخاطب است و بعد خوب پاسخ دادن به او . در منطق گفتگویی شما برای کلام دیگری ارزش و اعتبار قائل شده اید که به مکالمه با او پرداخته اید.با نیت شما من همدلی می کنم اما فرم امپریالیسم نوشتاری شما احساس مثبتی را منتقل نمی کند.البته باز هم صاحب وبلاگ تصمیم گیرنده و صاحب اختیارنهایی است.
حقیقتش وقتی پاسخ کامنت های پیشین را می نوشتم نمی دانستم که به چنین صحنه داوری ای کشیده خواهم شد.
من موضعم را در مقابل بحث های قومیتی و حقوق زبانی پیشتر گفته ام و نیازی به تکرار آن ها نمی بینم. و در ضمن از برقرار کردن ارتباط بین هر موضوعی با موضوع قومیت عاجزم. و به همین جهت بارها متهم شده ام به کوته بینی و خود باختگی و ...
من یک ترکم اما هویت خودم را از ترک بودنم نمی گیرم. قومیت من بخش بسیار کوچکی از هویت من است که اگر چه گاهی آن را در معرض آسیب می بینم و رنجیده خاطر می شوم اما درمان را مباحثه های طولانی و تعصب ورزیدن و پرخاشگری و شوونیسم نمی دانم. تلاش می کنم با توانمند کردن خودم به غنای آن بخش از هویتم بیفزایم. در حال حاضر این دغدغه برای من حتی به اندازه نوشتن یک پست نیست و من علاقه ندارم و نمی توانم چنین چیزی را بزور در خودم ایجاد کنم. پست های این وبلاگ فضای نوشتن دغدغه های من است و کامنت دانی آن متعلق به همه کسانی که حرف و نظر و انتقادی درباره آن دارند.
امیدوارم بتوانیم بحث ها را در فضایی علمی ، دور از تعصب و آرام و دوستانه پیش ببریم.
سلام
باید ها و نباید های بسیاری هست. آنجا که به من بر می گردد شاید توضیح کوچکی لازم باشد:
من فکر می کنم از یک شاخه به شاخة نزدیک مجاور پریدن، تدقیق یا تجمیع بحث در کلیت آن بعبارتی به موضوعی ظریف تر اما مرتبط یا کلی تر اما مرتبط پرداختن، یا حتی یک شاخه را از جایی گرفتن و از پیچ و خم اش بالا رفتن تا به باریکه های دور تر از تنة درخت ِ بحث رسیدن، اینها طبیعی است و در گفتگوها پیش می آید اما بله، درخت دیگری را درست کنار درخت بحث و به بزرگی آن (شاید هم بزرگتر از آن) کاشتن و بدان پرداختن غیر عادی است و با روال های متعارف نمی خواند. با اینحال در گوشه ای از بحث دوم، نکته ای توجه ام را جلب کرد و شاید توجه بسیاری را هم - که بنظرم رسید باید از باب نظر و اندیشه سئوالی باشد برای ما - از دوستان پوزش می خواهم. اما شاید اتفاق بدی نباشد اگر گاها مسیر اشتباه ما را سوی نشانه های مثبت رهنمون کند.
استاد چند سوال کوچک از محضرتان دارم. ممکن است جواب دهید؟
1- آنگاه که غور کنید ، خواهید دانست که بحث ما ، مساله ی من ( و گروه خاصی)نیست، بلکه مستقیما به همه ی ما ( و از جمله حضرتعالی ) مربوط است. چرا فکر میکنید که این مساله مال ماست ؟
2- مخاطبان اصلی من در بحث اخیر عزیزان: مرز روشنی و خرامان بودند و نیز فرزانه ارجمند .که لااقل در مورد دو بزرگوار نخست مطمئنم که به تفاهمی نسبی رسیدیم.
3- میتوانید توضیح فرمایید استاد که منظورتان از این جمله دقیقا چیست؟ "دوستان عزیزی که به این بحث های غیر مرتبط دامن زده اند هم جزئی از مشکل اند"!!
4-استاد عزیز ممکن است بفرمایید در کجاها فرم نوشتاری من امپریالیستی است تا منبعد سعی در بهبود فرمش نمایم؟
5-(با عنایت به جمله ی آخرتان) دوست دارید صاحب وبلاگ چه تصمیمی بگیرند؟
6- ممکن است قدری درباره ی زبان آذری که در بالا بدان اشارت فرموده اید توضیح دهید و فرق آنرا با زبان ترکی برای ما روشن فرمایید؟
7- استاد شهاب آیا اظهار نظرات در موضوعی به ظاهر متفاوت ، تمرکز شما را میگیرد و یا مکانی برای نوشتن نظر برای شما باقی نمیگذارد؟
7- استاد چرا اینقدر برآشفته اید دقیقا؟
8 !
سلام- این کامنت را برای ادای دین به همه ی "ترک" هایی می نویسم که راه روشنگری را در دیار ما هموار کردند. از دید من هر کس در ایران وارد مباحث فکری میشود باید با ادای احترام به "تبریز" بیندیشد. چه این شهری است که مهمترین روشنگران و بیدارسازان جامعه ما از آن برخاسته اند. و از این دید، این شهر تا اندازه ای شهر شهرهاست-- و این سخن من خود نکته ای که می تواند ان دگم نادانی که به ترکهای ایران نسبت میدهند را در هم شکند-- نکته ی جالب توجه در کار همه این روشن بینان و بیدارسازان این بوده که به ایران و سرنوشت اش اندیشیده اند و راهکارهایی برای غلبه بر انحطاط دیرپای این سرزمین ارائه داده اند. از میرزا فتحعلی آخوند زاده گرفته تا طالبوف تیریزی و از سید احمد کسروی گرفته تا دکتر رضا آیرملو و هوشنگ معین زاده و بسیارانی دیگر ....
این مقدمات را چیدم تا با اجازه ی فرزانه گرانمایه بحث را به چارچوب مباحث دینی برگردانم و به ژرف اندیشی بیشتر فراخوانم.
در زیر فایلهای صوتی "کتاب آیا خدا مرده است ؟" نوشته هوشنگ معین زاده که نوعی "نقد فلسفی الهیات" و در قالب داستان است با صدای زیبای خانم فریده ابلاغیان ارائه میشود. باشد که دوستان نیز چون من اندکی لذت برند.فایلها را به مرور در اینجا: http://noqtenoqte.blogsky.com/
نمایش می دهم سعی بر این است که هر روز یک فایل را که شامل چند بخش است آپلود کنم
جناب شهاب تبریک میگویم! ظاهرا شما موفق شدید جلوی یک حرکت مثبت را - البته از این کانال - بگیرید. شادمان شوید ! با روالی که در پیش گرفته اید، درخت تنومند اندیشه شما میوه ای ندارد و همچون ویل دورانت که از عرفان "مضّر" شرقی سخن میگفت ، مرا مجاب کرد که روشنفکری "کور" ایرانی را به دایره لغاتم اضافه کنم.با این ترتیب ، تا هزار سال بعد هم نشخوارگر افکار خواهید بود نه زاینده آن.
ملاحظه می فرمایید میزان جو گیری را ؟
واقعا میتوانید بفرمایید در عالم روشنفکری شما این اصطلاح "جوگیری" چه معنایی میدهد بزرگوار؟!
وقتی امثال تو را میبینم یاد شریعتی خدابیامرز میافتم که میگفت: "مساله اساسی دین و بی دینی نیست؛ چه قدر بودن و چه اندازه بودن هر انسان است. انگشتانه ! چه با آب زمزم پر شود چه با آبگوشت! ..." از جمله جملات آن مرد که هنوز صحیح است.
روحیات شما گاه بوی آبگوشت میدهد.
این کتاب رو دارم اما نخونده بودم مشتاق شدم بخونم...مرسی از ایجاد این اشتیاق!
ملکیان که از پروژه روشنفکری دینی دست برداشته و به «عقلانیت و معنویت» روی آورده
عقلانیت و معنویت آخرین ایستگاه همان پروژه است
سلام. ممنون از وبلاگ خوبتان.
کتاب آقای هاشمی را هنوز نخوانده ام اما اجمالاً نکاتی به نظرم می رسد:
1- نواندیشی یا روشنفکری دینی، مخاطب خاص خود را دارد و تا این مخاطب هست، بالمآل آن پروژه هم زنده و پابرجاست. مخاطبشان هم کسانیند که از یک سو دغدغه های دینی و مذهبی دارند و از سوی دیگر، دیدگاهی سنتی یا عوامانه نداشته و به تعبیری، دلی در گرو عقلانیت و تجدد نیز دارند. روشنفکران دینی قرار است نوعی پیوند میان مؤلفه هایی از سنت و عناصری از مدرنیته برقرار کنند تا فراورده شان، به کار این دسته افراد بیاید و آنها را تغذیه کند. پس در اینجا، سنتگرایان و سکولارها مخاطب مستقیم نیستند.
2- از طرف دیگر، روشنفکران دینی می کوشند دین را از اوهام و خرافات و تاریخیات و پوسته ها تا حدی بپیرایند و مغز و گوهر آن که همانا اخلاقیات و معنویات باشد را عرضه کنند. و نیز، نگاه ایدئولوژیک و متعصبانه به مفاهیم دینی را تلطیف، و نوعی تساهل و مدارا در دینداران پدید آورند. و به نظر می رسد در این رابطه، تا حد زیادی موفق بوده اند زیرا اگر این روشنفکران حضور نداشتند یا فعال نمی بودند، وضعیت فرهنگ دینی در جامعه ی ایران، شاید چیزی شبیه افغانستان یا پاکستان یا عراق می شد.
3- در بسیاری موارد، ایده ها و نظرات این روشنفکران با یکدیگر متفاوت بوده و قرار دادن همه ی آنها در یک دسته و داوری کلی درخصوص همگیشان، شاید صحیح نباشد. مثلاً چه ربط یا قرابتی بین نظرات شریعتی با اندیشه ها یا ایده ورزی های اخیر سروش وجود دارد؟
4- ملکیان متأخر را به هیچ وجه نمی توان در دسته ی روشنفکران دینی قلمداد کرد. او در دوره ی پنجم از سیر و تحول فکری و عقیدتی خود، از مرحله روشنفکری دینی گذر کرده و به روشنفکری معنوی (به تعبیر خودش) رسیده است.
پروژه «عقلانیت و معنویت» او در حدی که من درمی یابم هیچ ربط یا نسبتی با روشنفکری دینی ندارد. اتفاقاً و از قضا، او اخیراً به نقد روشنفکری دینی روی آورده است.
شخصاً افکار و آرای ملکیان را می پسندم و آنها را راهگشا می بینم. وانگهی مایلم با نظرات انتقادی (از جمله شما) نسبت به ایشان آشنا شوم.