چندین سال قبل من بودم و یک سؤال مهم ....جواب آن سؤال خیلی مهم تر بود، چون تمام زندگی ام را در گیر خودش می کرد.
سال ها پیش می خواستم اوج بگیرم می خواستم همه چیزهایی را که دلم می خواست بشوم و حتی خودم را غافل گیر کنم از پروازم ... اما دقیقاً همان جا آن سؤال سراغم آمد و رهایم نکرد.
بچه داشتن یعنی کنار گذاشتن خیلی از آن دل خواستن ها ... شوخی و تعارف نیست، وقتی بچه دار می شوی یک تکه از وجودت از تو جدا می شود و تو با زحمت و صبورانه می نشینی به پای رشدکردنش بال و پر گرفتنش ... دیگر تمام خودت نیستی . دیگر نمی توانی و نمی شود که همه ات مال خودت باشد. یک غول دنیای مهندسی بشوی، یک نویسنده و فعال اجتماعی درجه یک شوی، یک پژوهش گر اثر گذار بشوی، یک توریست دوچرخه سوار شوی و دور دنیا را بگردی و خیلی چیزهای دیگر ...
من گاهی حسادت می کنم به کسانی که بچه ندارند کسانی که تکه ای از تنشان یک انسان دیگری نشده باهاشان حرف بزند جلویشان راه برود و همین طور قد بکشد می گویم چقدر خیالشان راحت است چقدر فارغند چقدر فرصت دارند به شکوفا کردن خودشان بپردازند... اما با یک نگاه به پسرک تمام این حس دود می شود و به هوا می رود و حتی اثری از خودش باقی نمی گذارد. می بینم که جواب من به آن سؤال شاید باعث شده من آدم متوسطی بمانم اما همراهش رضایت و لذت خیلی عمیقی برایم داشته است، لذت شیرینی که شاید هیچ پروازی با آن برابری نمی کند.
پسرک مقابل چشمانم دارد قد می کشد، با اشتیاق زیاد تجربه می کند، حتی خرابکاری می کند، با من از رویاهایش می گوید، درست همین جا روبروی من دارد خودش دنیای خودش را می سازد و من چقدر بی تابم برای دیدن این دنیا ...
در جواب طباطبایی کافی است گفته شود همچنانکه قرنها در همین ایران غیر عرب، زبان عربی زبان علم بود و بسیاری از دانشمندان آن اعصار آثار خود را به عربی نوشته اند، زبان فارسی نیز زبان شعر و ادب بوده و لذا شاهان و سلاطین قدرتمند ترک نیز بدون توجه به اینکه ممکن است هزار سال بعد این گشاده دستی آنان در نوازش زبان فارسی موجب طرح نین ادعاهای ناحقی خواهد شد ، بعنوان زبان شعر و ادب رایج منطقه آنرا حمایت میکردند. شک نکنید اگر آنرا درایت و آینده نگری بیشتری داشتند و یا میدانستند و در قرن 20 و 21 میلادی گروهی در این منطقه چه بر سر زبان ترکی خواهند آورد ، هرگز چنان ملاطفت و مهربانی در حق زبان فارسی بذل نمیکردند.
ضمن اینکه دامن اغلب شاعران کهن فارسی سرا به مداحی و چاپلوسی همین شاهان ترک آلوده است!
آفرین آفرین ،مشخص شد انسان بامرامی هستی .
بعد از ثبت گفته های استاد طباطبایی نگران شدم که به مقام شامخ ایشان نیز توهین روا داری که خوشبختانه این طور نشد.
به امید روزی که همه نقد هایت اینگونه باشد دوست عزیز و زود رنج من.
منم از شما بینهایت متشکرم! نگران نباش! اصل قضیه را داشته باش نه حاشیه اش را!
حقیقت با اسامی بزرگ و کوچک ، کوچک و بزرگ نمیشود.
هر چند دلم نمیخواهد این موضوع را بیش از این کش دهم اما برای روشن شدن مطلب بد نیست چند سطری مزاحم دوستان بشوم. در یک دادگاه صالح قاضی زمانی میتواند حکم نهایی را به نفع شاکی و به ضد متهم صادر کند که اتهام از اساس موضوعیت داشته باشد. اتهام من در اینجا این است که چرا از واژگان فارسی برای نوشتن یک متن استفاده کرده ام. نخستین سوال این است با این فارسی نوشتن من چه چیز به خطر افتاده است؟ چرا دوستان از فارسی نویسی من {آن هم صرفا در این متن } واهمه دارند؟ از دو حال بیرون نیست یا دوستان میخواهند حریفی را به هم آوردی بخوانند و پشتش به خاک بمالند یا صرف فارسی نگاری یک نویسنده را در تعارض با آن خط سیاسی می بینند که به پدافند از آن دست به قلم برده اند- حال سوال این است که آن خط سیاسی که یک نفر تُرک-زبان ایرانی را چنین نسبت به فارسی نویسی و شاهنامه خوانی و بنیادهای ایران شناسی جسور کرده چیست؟ از هر چه بگذریم ما همه ایرانی هستیم (مگر دوستان چنین باوری نداشته باشند) و چون ایرانی هستیم صرف گرایش کسانی از ما به پارسی نویسی نمی تواند دلیل دشمنی اش با زبان دیگری باشد. البته وارونه اش گویا ممکن است، چون من زبان ترکی را دشمن شاهنامه یا زبان فارسی نمی دانم اما چنین می نماید که دوستان در شاهنامه و زبان فارسی خطری برای موضع سیاسی خویش می بینند و در نتیجه برآنند به هر راهی شده آن را از گود بیرون کنند تا مبادا این دشمن مهیب مایه ی اغوای دیگران شود. در بنیاد چنین شیوه ی اندیشیدنی گونه ای خواست سانسور فرهنگی پدیدار است یا شاید همچنان که خود دوستان می گویند گونه ای ژنوساید! دوستان می فرمایند هر کس شاهنامه بخواند به مراتب پان آریایست است. این واژه ی پان اریایسست را دوست رهگذر ما عمداً به جای پان فارسیسم یا پان ایرانیسم گذاشته اند تا همه غلظت واژه "پان" را که به من نسبت داده اند افزایش دهند و هم همزمان مفهوم باستان گرایی را هم در دل ان بگنجانند و ناگفته مرا معتقد به گونه ای ایدئولوژی خشک و تر سوز جا زنند. معتقدی که به فرمان ایده ی برتر خود عمل می کند و در این میان با هیچ باور دیگری را که در چارچوب ایدئلوژی اش نمی کند سر سازگاری ندارد. اما منش من با هر انچه رنگ یک باور مطلق منکوب کننده به خود می گیرد ناسازگار است و چنین نسبتی را به خود نه تنها یک اتهام که نوعی ناسزا می بینم. اما یادم نرفته که اینجا ایران است و در این سرزمین پرهنر! هر کس میتواند بدون هیچ دلیل و مدرکی دیگری را به هر چیز که دوست دارد متهم کنند و هر چه را که دلش میخواهد بدو ببندد بدون اینکه یک لحظه با خود بیندیشد که چنین سخنانی مسئولیتی بر دوش او می گذارند یا نمی گذارند. در هر کجای دیگر دنیا جز کشورهای خاورمیانه نویسنده ای که چنین اماج اتهام شده است میتواند اتهام زننده را به دادگاه بکشاند اما... من از جان و دل بر این باورم که همه ی زبانها و گویش ها و خرده فرهنگها (حتا زبان عربی که بسیار از ایرانیان آن را خوش نمی دارند) باید در ایران نه تنها تقویت (با آموزش در مدارس و ...) که باززایی شوند و هیچ یک از اینها را هم دشمن یکدیگر نمی انگارم، ایران ما این سان بوستان زیباتری خواهد بود. برای من شاهنامه همان اندازه یک سرمایه ی ملی است که دیوان شهریار. حتا در شعر حیدر بابایه شهریار هم روح فرهنگ ایرانی موج می زند و خود شهریار نیز از ریشه ی فرهنگ ما نوشیده و به ثمر نشسته است راستی شهریار بدون حافظ آیا شهریار میشد؟ شنیده ام که روزی غلامحسین ساعدی وقتی شعر حیدر بابایه را برایش میخواندند اشک از چشمانش سرازیر میشود و جانش در هوای کوههای سرزمین مادری اش می گدازد با این حال او هم یکی از بزرگترین پارسی نویسان ایران بود و... . در پایان در خواستی از دوستان ترک-زبان و هم میهنان گرانمایه ام دارم، متن "نیاش کافرانه" ام را به شما می سپارم میخواهم به هر گونه که دوست می دارید در آن دست ببرید . هر آن واژه ای را که خوش نمی دارید با هر زبان یا گویشی که میخواهد جایگزین کنید و سپس در باره ی "سبک" نوشته داوری را به خوانندگان می گذاریم. اگر تایید کردند این متن با واژگان دیگر زیباتر است من آن را با متن شما عوض می کنم تا مبادا با این متن ناستوده به زبان ترکی تاخته باشم. پیروز و پایدار باشید!
با پوزش از فرزانه عزیز
1-پان ایرانیست بودن واقعا بد است؟ واقعا نمیدانید که امثال بنیاد نیشابور خواهرزاده نانوشته ی بنیاد افشار ند که سابقه و صبغه ی رسوایش در پان ایرانیسم نیازی به حکم دادگاه ندارد ؟! و با این حساب چگونه کسی که به تمجید از عملکرد این بنیاد میپردازد ، خود را منزّه از آلودگی به مرام آنان میداند؟
2- متن فارسی پاک شما به همراه "بسیار باارزش و مهم دانستن کار بنیاد نیشابور" و دعوتتان از همگان برای استماع این مهمّات تنها دریچه ای بود برای شناخت لایه هایی دیگر از علایق و گرایشات شما. و در ادامه بحث امّا ، شما با افاضاتی از این دست: "اثری جهانی همسنگ با شاهنامه یا اثار نظامی و سعدی و حافظ و خاقانی و انوری و ... در "فرهنگ" شما کو؟ (در پنجشنبه 21 آذر)" گوشه های دیگری از ابعاد شهروند جهان بودن را به نمایش گذاشتید! و البته من هم در جواب شما عرض کردم: " اثری جهانی مطالبه کرده اید! من ضمن احترام به آثار فارسی قدیم و جدید که همگی جزئی از میراث بشری هستند ، تنها شما فاضل ارجمند را به مطالعه ی مختصری درباره ی برنده نوبل ادبیات ، " اورهان پاموک " ترک دعوت میکنم . از دده قورقود هزار ساله حرفی نمیزنم. از داستانهای قاچاق نبی چیزی نمیگویم. اما شما کسی را در ادبیات معاصر زبان فارسی سراغ دارید که برنده ی نوبل (بزرگترین معیار سنجش آثار ادبی در جهان امروز) باشد؟بالندگی فعلی یک زبان معیار بهتر و منطقی تری برای ارزشگذاری است یا دویست هزار بیت سروده شده در قرون گذشته ( و البته محترم) ؟
بجای در مقابل هم قرار دادن زبانها و اقوام برای طفره رفتن از اعتراف به حقی تضییع شده ، بیایید به حقوق اولیه انسانها احترام بگذاریم. مجددا شما را و همه را دعوت میکنم به بازخوانی دقیق " اعلامیه جهانی حقوق زبانی" . باشد که به عمق نگرش مدرن به حقوق انسانی در جهان جدید پی بریم. "
حال شما خود قضاوت کنید . اگر جای یک ترک زبان آگاه به هویت قومی خود باشید ، با این تخفیف و توهین آشکار و به فرهنگ ما ، انتظار چه قضاوتی را دارید؟
بهتر است بجای صرف اینهمه انرزی برای تطهیر و تنزیه خویش ، کمی در خود فرو رویم و بیاندیشیم آیا ادعای شهروند جهان بودن تا چه حد با فرهنگ تعریفی شما از "ایران" سازگار است؟ و در خود فرو رویم و تامل کنیم که آیا بنیادهایی مشابه نیشابور و افشار که نه ، در حد یک دهم این بنیادها تاکنون مجال و عرصه ی نفس کشیدن و اصلا انعقاد نطفه داشته اند؟
واقعا یک قاضی عادل در این عرصه چه حکمی خواهد کرد ؟
راستی ! ایران از جمله کشورهایی است که با گذشت 17 سال از تصویب " اعلامیه جهانی حقوق زبانی" هنوز آنرا امضا نکرده است! هرچند که فعلا این اعلامیه ضمانت اجرایی ندارد ، اما عمق نفوذ تفکرات پان در ایران را نشان میدهد که من مطمئنم امثال حداد عادل(رئیس فرهنگستان فارسی)، حسن حبیبی( رئیس سابق فرهنگستان هنر)، ایرج افشار( فرزند محمودافشار نزادپرست و بنیانگذار بنیاد ضدفرهنگی افشار)، علی معلم ( رئیس فعلی فرهنگستان هنر ایران)و صدها نام بزرگ ( کوچکتر یا بزرگتر از اینها که نوشتم، از سیاسیون گرفته تا اساتید دانشگاه و اعضا و هوادارن حزب پان ایرانیست ایران) از مطالعه ی بند بند مفاد این اعلامیه ، به وحشت میافتند.
چه کسی و چه طرز فکری در یک دادگاه صالحه محکوم است؟!
از بندهای اعلامیه جهانی حقوق زبانی:
با توجه به مقدمه «اعلامیه جهانی حقوق بشر» (1948) که در آن بر «برابری حقوق اساسی انسان ها، شان و ارزش فرد انسانی و تساوی حقوق زنان و مردان» تاکید شده است؛ و نیز با توجه به ماده دوم همین اعلامیه که: «هرکس، بدون هیچ گونه تبعیض اعم از نژاد، رنگ، جنس، زبان، دین، دیدگاه سیاسی یا هر دیدگاه دیگر، و نیز خاستگاه ملی یا اجتماعی، ثروت، تولد و هر وضعیت دیگر از تمام حقوق و آزادی های مذکور در اعلامیه برخوردار است.»؛
* با توجه به «پیمان نامه جهانی حقوق سیاسی و مدنی» (16 دسامبر 1966) و «پیمان نامه جهانی حقوق فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی» (16 دسامبر 1966) که در مقدمه های خود تاکید می کنند که: انسان ها را نمی توان آزاد شمرد مگر آن که با فراهم آوردن زمینه های مناسب، قادر به اعمال حقوق مدنی و سیاسی و حقوق فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خود باشند؛
* با توجه به مفاد قطعنامه «135 _ 47» مجمع عمومی سازمان ملل متحد (18 دسامبر 1992) که در آن «حقوق اقلیت های ملی، قومی، دینی و زبانی» به تصویب رسید؛
* با توجه به اعلامیه ها و توافق نامه های شورای اروپا از جمله «قطعنامه جامعه اروپا در دفاع از حقوق و آزادی های اساسی بشر» (4 نوامبر 1950) و «قطعنامه شورای وزیران شورای اروپا» (29 ژوئیه 1992) که «منشور جامعه اروپا را درباره زبان های منطقه ای یا اقلیت ها» به تصویب رساند و نیز اعلامیه «حقوق اقلیت های قومی» مصوب نشست سران شورای اروپا (19 اکتبر 1993) و توافقنامه «چارچوب دفاع از حقوق اقلیت های قومی» (نوامبر 1994)؛
* با توجه به «اعلامیه انجمن جهانی قلم» (سانتیاگو دمپستلا) و اعلامیه «کمیته حقوق زبان و ترجمه» انجمن جهانی قلم (15 دسامبر 1993) که در آن «برگزاری کنفرانسی درباره حقوق زبانی» پیشنهاد شده است؛
* با توجه به «اعلامیه دوازدهمین سمینار انجمن جهانی گسترش تفاهم و ارتباط میان فرهنگ ها» (9 اکتبر 1987، رسیف برزیل) که در آن به سازمان ملل پیشنهاد شد تا گام های موثری را برای تصویب و اجرای «اعلامیه جهانی حقوق زبانی» بردارد؛
...
* با توجه به مفاد «اعلامیه جهانی حقوق مشترک خلق ها» (مه 1990، بارسلون اسپانیا) که «همه خلق ها فارغ از تفاوت در نظام سیاسی حاکم بر آن ها از حق ارائه و توسعه فرهنگ، زبان و ایجاد نهادهای ویژه برخوردارند و برای رسیدن به این منظور می توانند ساختارهای سیاسی، آموزشی، ارتباطی و دولتی لازم را سامان دهند.»؛
* با توجه به «اعلامیه نهایی همایش سراسری فدراسیون جهانی آموزگاران زبان مدرن» (16 آگوست 1991، شهر پچ مجارستان) که «رسمیت یافتن حقوق زبانی به مثابه حقوق اساسی فرد انسانی» را توصیه نموده است؛
* با توجه به این که اکثر زبان های در خطر نابودی، به مردمانی تعلق دارند که از حق حاکمیت ملی محرومند؛ و با توجه به این که عامل اصلی عدم گسترش، نابودی و جایگزینی زبان دیگر به جای زبان این خلق ها، عدم وجود حاکمیت ملی و خط مشی دولت هایی است که ساختارهای سیاسی، اداری و زبانی خود را بر آن ها تحمیل می کنند؛
* با توجه به این که حمله نظامی، اشغال، استعمار کشورها و دیگر روش های انقیاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، در اکثر مواقع با تحمیل صریح زبان حاکمان یا در بهترین شرایط خدشه دار نمودن ارزش و منزلت زبان خلق های محکوم همراه بوده و به طور کلی به تضعیف زبان گویشوران آن ها انجامیده و با اعمال سیاست های تبعیض آمیز وفاداری گویشوران به زبان مادری خود را خدشه دار کرده است؛
* با توجه به این که «جهانی شدن» بر بنیاد تنوع و تکثر زبانی و فرهنگی خلق ها قرار دارد و سیاست حذف زبان ها و فرهنگ ها و یکسان سازی آنها را رد می کند؛
* با توجه به این که برای تامین همزیستی مسالمت آمیزجمعیت های زبانی می بایست اصولی تدوین شوند که تشویق و ارتقا موقعیت زبان ها و نیز احترام به همه آنها و کاربست اجتماعی آن ها را در مجامع عمومی و محافل خصوصی تضمین نماید؛
* با توجه به این که عوامل گوناگونی که ماهیت زبانی ندارند از جمله عوامل تاریخی، سیاسی، جغرافیایی، جمعیتی، اقتصادی، اجتماعی _ فرهنگی و اجتماعی _ زبانی می توانند به انزوا، انحطاط و نابودی زبان ها منجر شوند و نیز برای آن که بتوان اقدامات و راه حل های مناسبی در هر مورد خاص اتخاذ نمود لازم است که حقوق زبانی به صورت همه جانبه بررسی شود و با اعتقاد به این که «اعلامیه جهانی حقوق زبانی» در پرتو تضمین احترام و توسعه کامل همه زبان ها و پایه گذاری اصولی برای همزیستی برابر و عادلانه زبانی به مثابه عامل اصلی در حفظ روابط اجتماعی موزون، می باید نابرابری های زبانی را اصلاح کند؛
به این وسیله اعلام می کنیم که:
درآمد
* جایگاه هر زبانی، در پرتو ملاحظاتی که خواهد آمد، محصول تعامل و کنش و واکنش عوامل بسیار گوناگون و گسترده از جمله عوامل سیاسی، قانونی، ایدئولوژیک، تاریخی، جمعیتی، اقلیمی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، زبان شناسی، اجتماعی، زبانی، میان زبانی و عواملی با ماهیت ذهنی است.
در شرایط کنونی این عوامل را می توان اینگونه توضیح داد:
* تمایل دیرینه سال اکثر دولت ها و حکومت ها به کاهش تنوع زبانی و حمایت از گرایش هایی که با چندگانگی فرهنگی و تکثر زبانی مخالفت می ورزند.
* سیر به سمت اقتصاد جهان گستر و ظهور پدیده هایی چون بازار جهانی اطلاعات، ارتباطات و فرهنگ که فضای مناسب برای اشکال مختلف تعامل های زبانی را _ که انسجام درونی زبان ها را تضمین می کند_ مختل می سازد.
* مدل رشد اقتصادی جهان که شرکت های فراملی مطرح کرده اند و بر اساس آن کاهش حمایت های دولت را با پیشرفت و فردگرایی رقابت محور را با آزادی قرین می دانند به تشدید نا برابری های جدی و فزاینده زبانی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی منجر می شود.
* جمعیت های زبانی را در عصر ما عوامل زیر تهدید می کنند: عدم وجود دولت های ملی یا خودگردان، گویشوران محدود یا گویشورانی که به طور کلی یا جزیی پراکنده اند، اقتصاد ضعیف، عدم وجود زبان معیار یا ارائه مدلی فرهنگی مفایر با فرهنگ مسلط. این عوامل ادامه حیات و گسترش بسیاری از زبان ها را عملا غیر ممکن می کند. مگر آنکه ملاحظات زیر مورد توجه قرار گیرد:
* از دیدگاه سیاسی: جهان از منظر سیاسی باید به گونه ای ساماندهی شود که امکان ارتباطی ملت ها با مشارکت همه خلق ها، جمعیت های زبانی و افراد در روند توسعه سازگار باشد.
* از دیدگاه اقتصادی: جهان از منظر اقتصادی به گونه ای ساماندهی شود که توسعه پایدار همه جانبه را بر بنیاد مشارکت همه خلق ها و نیز بر اساس احترام به حفظ تعادل محیط زیست و روابط برابر حقوق همه زبان ها و فرهنگ ها تامین کند.
* بنابر آنچه آمد ، این اعلامیه، مبدا حرکت خود را « جمعیت های زبانی» و نه « دولت ها» اعلام می کند. این اعلامیه را باید از منظر تقویت نهادهای بین المللی که هدف آنها تضمین توسعه برابر و پایدار همه جامعه بشری است؛ مورد توجه قرار داد. در عین حال، هدف این اعلامیه، کوشش برای ایجاد آنچنان ساماندهی سیاسی در جهان است که امکان تنوع و تکثر زبان ها را بر بنیاد احترام، همزیستی و منافع متقابل همه خلق ها تامین کند.
اینها تازه مقدمه این اعلامیه وزین است!
حقوق زبانی حقوق زبانی راه انداختی این بود؟اون شارلاتانی که این رو نوشته اصلآ معلوم هست چی گفته؟و توی ابله هیچ فکر کردی اون احمقی که این حقوق مسخره رو نوشته چه هدفی رو دنبال میکرده؟اونا میخوان ما رو به جون هم بندازن ابله.تا الان به اسم دین و خدا ما رو به جون هم مینداختن دیدن دیگه این ترفند ثمری نداره حالا میخوان با حقوق زبانی ما رو به جون هم بندازن و توی ابله هم باورت شده که اونا مدافع حقوق زبانی تو هستن؟تو به اولین چیزی که احتیاج داری اینه که حقوق روانی خودت رو بدونی.هرچه زودتر به نزدیکترین مرکز روان درمانی مراجعه کن ابله.
واقعا نمیدانم در حق امثال تو چه میتوان گفت!
یک آزاده از کجای این اعلامیه استنباط و استنتاجی همچون تو میکند ؟!
همه دنیا کار و زندگیشان را کنار گذاشته اند و فقط میخواهند ما ساکنان ایران را به جان هم بیاندازند!!! آره؟
آخه مرد حسابی فلان نویسنده ترک جایزه نوبل گرفته،خوب بگیره، نوش جونش و گوارای وجودش، تو هم اگه عرضه داری برو بگیر.با هر کی و هر زبونی هم که دوست داری تا آخر عمرت صحبت کن دیگه ای معرکه چیه راه انداختی.کی باید دست به دست هم بدیم این خراب شده رو بسازیم؟کی؟کی؟کی؟کی قراره فارغ از زبان و نژاد و مذهب و هر کوفت و زهر مار دیگه ای چند وقتی کنار هم مثل انسان زندگی کنیم و بمیریم و راهت شیم از دست آدمای ابلهی مثل تو؟کی؟کی؟کی؟
در ویکیپدیا مدخل اورهان پاموک نوشته است : "فرید اورهان پاموک Ferit Orhan Pamuk (زاده ۷ ژوئن ۱۹۵۲) نویسنده و رماننویس (((((((((اهل کشور ترکیه))))))))) و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. او نخستین ترکتباری است که این جایزه را دریافت کردهاست. پاموک در کشور خود نویسندهای بسیار نامدار است. آثار او پیش از دریافت جایزه نوبل ادبیات به ۴۶ زبان و پس از آن به ۵۶ زبان ترجمه شدهاست. [۱] اورهان پاموک در خانوادهای پر فرزند و مرفه در محلهٔ نیشان تاشی (((((((استانبول)))))))) متولد شد. او دروس متوسطه را در کالج (((((((آمریکایی))))))) رابرت در استانبول گذراند. پس از پایان تحصیلات متوسطه به اصرار خانوادهٔ خود به ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ معماری در دانشکدهٔ فنی استانبول مشغول شد، هرچند پس از مدتی این رشته را نیمهتمام رها کرد. او سپس در دانشگاه استانبول و در رشته روزنامهنگاری به تحصیل پرداخت و فارغالتحصیل شد. با این حال هیچگاه کار روزنامهنگاری نکرد."
سوال: بر کدامین مبنای اندیشگی یک نفر[[ ایرانی]] می تواند یک نویسنده ی {{اهل ترکیه}} را در برابر یکی از معماران فرهنگ ایرانی قرار دهد و به طور ضمنی از برتری این فرد غیر ایرانی بر این شاعر ایرانی سخن بگوید. فردی ایرانی که با نام بردن از نویسندگان ترک، فردی غیر ایرانی را در برابر شاعران بزرگ ایرانی قرار میدهد از دل چه انگیزه ای چنین می کند؟
از این گذشته یک رمان نویس و یک شاعر حماسه سرا به هیچ رو قابل مقایسه نیستند نه از نظر آنچه نوشته اند و نه از نظر زمانه ی تاریخی. اگر امروزه "هومر" زنده میشد و هدیه کنندگان نوبل قرار بود جایزه ای به او بدهند چه جایزه ای به او میدادند؟ همچنین است در مورد فردوسی و دانته و دیگر حماسه سرایان بزرگ جهان. اورهان پاموک نویسنده اهل ترکیه ، برای یک ایرانی در نهایت میتواند اعتباری چون ژان پل سارتر یا آلبر کامو داشته باشد. هیچ ایرانی نوبل بردن این نویسندگان را به عنوان افتخاری در برابر شاعران بزرگ ایران چون حافظ و سعدی و فردوسی مطرح نمی کند و بدانها نمی بالد اما دوست رهگذر و ایرانی ما یک نویسنده اهل ترکیه را مفتخرانه به عنوان فردی به رخ می کشند که پشت بزرگان شعر و ادب و فرهنگ ما را به خاک مالیده است و این عجیب است و بسیار هم.
با این همه من از اول گفته بودم و باز می گویم: "حق باشماست!"
خرم باشید
دیگر نه به خرامان!
چون این خرامان همان است که در کامنتتهای آغازین این پست ادعای "شهروند جهانی" بودن را میکرد، اما اکنون ببینیند که چگونه شدید و غلیظ از ملیتها و مرزها سخن میگوید!
برادر دمدمی مزاج شعار دهنده ی من که درارد برای شهروند جهان شدن تمرین میکند، طوری این مرزهای بشرساز را جدی گرفته و رگهایش از مقایسه یک ادیب آنسوی مرز مصنوعی با اینسوی مرز متورم شده که گویی دارد از ادیبان زمینی و ادیبان مریخی صحبت میکند!
ضمنا این برادر ما فراموش کرده که بسیاری از شعرایی که سنگش را به سینه میزند و افتخاری برای خود میداند ( و مستقیما دیکته میکند که همه چو او باشند ) در مکانهایی به دنیا آمده و زندگی کرده و مرده اند که صدها فرسنگ با ایران فاصله داشته اند.
حال اگر روزگار گونه ای دیگر میچرخید و اورهان پاموک مثلا در استانبولی به دنیا میامد که توسط ایران فتح شده بود ، باز هم او را بیگانه قلمداد میکرد این خرامان شهروند جهان قصه ی ما؟!
قضاوت درباره شخصیت و افکار امثال خرامان را به آگاهان وامیگذارم.
ضمنا هرگز قصد مقایسه ای نبوده است. اما یادتان باشد خرامان که ادعای شهروند جهان بودن دارد بار اول فرهنگ و زبان ترکی را به چالش کشید و با استهزا از من پرسید: " اثری جهانی همسنگ با شاهنامه یا اثار نظامی و سعدی و حافظ و خاقانی و انوری و ... در "فرهنگ" شما کو؟" ( عین جمله ی خرامان)
همان خرامانی است که ضمنا گفته است: " بگذارید شهروند جهان باشیم نه پاسداران قبیله ها!" اینگونه میخواهی شهروند جهان باشی " ریاکار" ؟
واقعا صفت ریاکار را دیگر با تمام وجود لایق تو و امثال تو میدام خرامان که این مملکت را با دگم اندیشیهایتان دارید به پرتگاه میبرید. زود است که بیدار شوی.
حالا دیدی؟نگقتم همه این مزخرفات به خاطر اینه که ستیز و دشمنی ایجاد کنن.حواست هست تو و خرامان چطور به جون هم افتادید؟حالا دیدی؟حالا تو هی حافظ و سعدی رو بکوب اون هم نویسنده نوبل گرفته تو رو. فکر نکن زیاد کتاب خوندی یه چیزی حالیته،مهم اینه که بتونی یه لحظه یه گوشه بشینی و فکر کنی ببینی چرا با این فرهنگ و تمدن پربار سه هزار ساله!!!!هنوز مصرف کننده ای و هیچی نداری تا به دنیا عرضه کنی هیچی،میفهمی؟ و مجبوری یا به گذشتگانت یا به نام آوران کشورهای دیگه افتخار کنی.میدونی چرا؟چون خودت هیچی نداری،هیچی،میفهمی؟ چون وقتش رو نداشتی که بتونی چیزی خلق و ابداع کنی و اصلآ فکر کنی.نهایت همت ما اینه که چند تا کتاب بخونیم بیایم اینجا و قمپز در کنیم.ادامه بده ادامه بده من هنوز منتظر ادامه این بحث شیزینم.
خیر
نیازی به جدل و عداوت نیست واقعا.
حقیقت عریان در مقابل عیون ماست ، اگر اجازه دهیم نفس بکشد .
نیازی به جدل و عداوت نیست واقعآ!؟خجالت نمیکشی؟ حقیقت عریان در مقابل عیون ماست یعنی چی؟ این دفه پای حقیقت رو کشیدی وسط؟ اگه راست میگی حقیقت رو تعریف کن؟بگو چیه؟به چی میگن حقیقت؟بس کن دیگه.بس کن بس کن بس کن
آیا ژان پل سارتر چون متفکری جهانی بود دیگر خود را فرانسوی نمی دانست؟ آیا گوته چون متفکری جهانی بود دیگر خود را دگر المانی نمی دانست، آیا دموکریتوس که می گفت:" انسان دانا از آن همه سرزمینهاست" دیگر خود را یونانی نمی دانست؟ مگر جهانی بودن منافاتی دارد با ایرانی بودن؟ مگر جهانی بودن منافاتی دارد با ترکیه ای بودن. فرض کنیم گروهی از اهالی ترکیه ی امروز بگویند تحقیق و تتبع در آثار اورهان پاموک کاری ریاکارانه است در عوض ایی مردم ترکیه آثار محمود دولت ابادی را دریابید؟ آنگاه واکنش دوست بی ریای ما درباره ی چنین گروهی چه خواهد بود؟
دوست دارم دوستان به این پرسش و پاسخ با محمود دولت ابادی را گوش بسپارند:
پرسش: سال گذشته بحثهایی در مورد جهانیشدن ادبیات ایران و اعطای جایزهی نوبل به نویسنده یا شاعر ایرانی مطرح شد. حالا بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، آیا ادبیات ایران الان جایگاهی دارد که بتواند جایزهی نوبل از این کشور انتخاب شود؟
پاسخ- من قضاوت نمیکنم؛ ولی شخصا اطلاع دقیق دارم که در سال ۱۳۶۵-۱۳۶۴، محمود دولتآبادی از ایران کاندیداتوریاش روی آنتنها رفت؛ و از آن زمان هم، یکی ـ دو ـ سه بار من رفتم تا پای نوبل. ولی به هر حال، به دیگری تعلق گرفت. من شخصا مدعیام که من از بسیاری از نویسندگانی که نوبل گرفتند نویسندهتر هستم.
آیا کسی که به عنوان کاندیدای گرفتن نوبل مطرح شده و چند بار هم تا پای گرفتن نوبل پیش رفته نویسنده ای جهانی نیست و آیا جهانی بودن محمود دولت آبادی منافاتی دارد با ایرانی بودنش. آیا محمود دولت آبادی که کلمات فارسی را همچون مفرغی به کار می برد میتوانست به زبانی غیر از زبان فارسی چنین کاری کند، آیا محمود دولت آبادی بدون تغذیه از روح فرهنگ ایران یعنی بی یاری حافظ ، سعدی ، مولوی، فردوسی ، خاقانی ، انوری و ... میتوانست در حد یک نویسنده جهانی مطرح شود؟ قضاوت با خوانندگان!
جناب رهگذر میخواهند هم "اهل ترکیه" باشند و هم جهانی اما این حق را به دیگر نمی دهد که هم ایرانی باشد و هم جهان وطن. فرض کنید یک نفر یونانی هم مرز ترکیه بیاید و بگوید ای یونانیان در "ایلیاد و اودیسه" هومر تحقیق و تتبع نکنید در عوض اورهان پاموک را دریابید. در این صورت یونانیان حتا اگر جهان وطن هم باشند او را چه خواهند گفت حکایت ما با جناب رهگذر نیز چنین است.
حق با فردوسی بود:
ز دهقان و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
((((((((سخنها به کردار بازی بود!))))))))))
هموطنان ترک زبان خود را دعوت می کنم به خواندن کتابهای اورهان پاموک در اینجا و از جناب رهگذر نیز به خاطر معرفی این نویسنده تشکر می کنم.
http://ketabnak.com/persons/%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%87%D8%A7%D9%86+%D9%BE%D8%A7%D9%85%D9%88%DA%A9
خرم باشید
در انتهای جملاتی سراسر سفسطه و بی منطق، از بنده بخاطر معرفی نویسنده تشکر کرده ای تا وجهه معتدل و آرام خود را حفظ کرده باشید!ارائه آدرستان هم کاری ریاکارانه در همین راستا برای ترمیم وجهه است. حالیکه پیداست تا صبح ناراحت بوده اید و در اندیشه که چه بنویسند تا هم به زعم خویش از حدود و ثغور کشور دفاع کرده باشید و هم توپ را به زمین حقیر انداخته باشید و همچنان محق از میدانی که در آن خبط استخفاف زبان و فرهنگ ما را مرتکب شده اید بیرون آیید.اما جمله آخرتان باز هم خبط است. آنجا که نوشته ای: "هموطنان ترکزبان" خود را به مطالعه آثار اورهان پاموک در اینجادعوت میکنم! چرا فقط ترکزبانان را دعوت میکنی؟ در حالیکه کتابهای این نویسنده بزرگ به دهها زبان و از جمله فارسی نیز موجود است. سعی در منحصر و محصور کردن یکی از عصاره های تمدن بشر در قالب یک زبان و قوم ناشی از چیست؟ یعنی فارس زبانان آنرا نخوانند؟ از چه واهمه دارید خرامان عزیز؟
اما جناب خرامان ، ما نه اهل ترکیه ایم و نه همچون شما شعار شهروند جهان بودن داده ایم. ما ایرانی هستیم ، اما ترک ایرانی. و ایران همچنانکه سرزمین شما هست ، به همان درجه سرزمین ما نیز هست. پس سعی نکنید باز هم با مغلطه بحث را به حاشیه برید و رندانه برای خود یارگیری کنید. این حناها را در مجامع کمسوادتر بهتر میتوانید بکار برید ...شاید در جمع شاگردانتان!
آیا چون من ایرانی هستم ، باید ادیبان و شخصیتهای ساکن ایران برایم ارزشمندتر از انواع آنسوی مرزی باشد؟ نه ! برای من و هر انسان آزاده ای آنچه اصل است ، مفاهیم بلند است و مرزها و ملیتها در مقابل ارزشهای واقعی رنگ خود را میبازند و عناصری فرعی محسوب میشوند.
من مانده ام که اگر این شش هفت اسم شاعر را نداشتی که مرتب ردیف بکنی ، چه میکردی؟ چرا از حیثیت ادبیات ایران برای توجیه اشتباهای که کرده ای دائما خرج میکنی؟
تا آنزمان که انسان بودن برای ما نه شعار بلکه یک ارزش واقعی نباشد ، باقی هویتها در مقایسه با "هویت انسانی هر فرد" ، مجعول و قراردادی و عرضی هستند. همچنانکه سابقا عرض کردم ممکن بود که اورهان پاموک در حوزه ی جغرافیایی ایران میزیست و در عین حال همچون اکنون ترک میبود. آیا در آنصورت شما مطمئنی که رگ غیرتت از مقایسه پاموک با انوری و حافظ و سعدی و ... متورم نمیشد؟
کمی با خودت خلوت کن و به سوال بالا منصفانه " به خودت" جواب بده. آنگاه بگو که اکنون ما بعنوان انسانهایی که در این زمان و در این مکان و این شرایط میزییم، چه باید بکنیم؟
تاکید بر "مکان" همانقدر نزد عقل محض خنده دار است که تاکید بر "زمان". مثال میزنم: فخرفروشی ساکنان قرن حاضر به مثلا ساکنان قرن 17 میلادی ! این مقایسه و رقابت و تفاخر همانقدر مضحک است که این مقایسه در قالب مکان .
باز هم یادآوری میکنم سعی نکنید مباحثه را به حاشیه بکشانید ای خرامان عزیز .و یادآوری میکنم برای قضاوت خواندگان که چه کسی پای مقایسه را در میان آورد . لذا مجبورم بار دیگر سخن نازیبای شما را در اینجا تکرار کنم تا جلوی هوچی گری های شما را شاید گرفته باشم. شما همان خرامانید که روز پنجشنبه در کامنتتان فرموده اید: " اثری جهانی همسنگ با شاهنامه یا اثار نظامی و سعدی و حافظ و خاقانی و انوری و ... در "فرهنگ" شما کو؟ " !!!
آیا فرهنگ و زبان ترکی فقط در داخل مرزهای ایران برای شما تعریف شده است؟ در حالیکه وقتی در داخل کشور هیچ ترک زبانی در مدرسه زبان و ادبیات خود را نمی آموزد ( یعنی اجازه اش را ندارد) و همین برای قهقرای فرهنگی و زبانی یک قوم کافی است ( همچنانکه اقوام دیگر نیز در این مضیقه و اختناق گرفتارند و همدرد) . پس چگونه است که ادیبان فارسی از بلاد تاجیکستان و افغانستان - اعم از قدیم و جدید - را از خود میدانیم ؟ اما حق نداریم ادیبان ترک خارج از حوزه جغرافیای ایران فعلی را از خود بدانیم و به تجویز شما مجبوریم آنها را غیرخودی بدانیم؟
حقیر چند روز یدر سفر خواهم بود و احتمالا در این سفر دسترسی به انیترنت ندارم. این را عرض کردم که برخی جاهلان عالم نما جواب ندادن من به مغالطاتشان را حاکی از تایید از سوی من ندانند. من بر خلاف جناب خرامان که در انتهای هر تهمت رندانه ای زیرکانه میگویند : حق با شماست !، از این متواضع نمایی های زشت متنفرم و آنرا شگردی دیگر برای شخصیت سازی از خویش میبینم و بس.
گؤله گؤله!
واقعآ به یه سفر احتیاج داری.برو به یه جای خلوت و هیچ کتابی با خودت نبر و کمی فکر کن،ببین واقعآ به دنباب چی هستی؟ کتاب همیشه خوب نیست،گاهی موجب بردگی فکری میشه و اجازه نمیده خودت فکر کنی.جاهل عالم نما صفتیه که برازنده خودته.
شما یه نگاهی به بحثاتون بندازین همش تو گذشته اید،حافظ،سعدی،مولانا،عطار،اورهان پاموک و...خوب که چی؟ما کی باید از اینها عبور کنیم؟تا کی باید به اینها افتخار کنیم؟من میگم بحثامون رو کاربردی کنیم.بیایم در رابطه با موانع فرهنگی ایجاد توسعه بحث کنیم.در مورد اینکه چرا نهادهای مدنی ما هنوز بروز نشدند؟چرا نظام آموزشی ما نمیتونه نیروی کاری و متخصص پرورش بده؟و بسیار چراهای دیگه.ما به حدی از قافله تمدن بشری عقب افتادیم که اگه از همین الان هیچکدوم از ما حتی تا صد سال دیگه هم نخوابه و کار کنه هنوز به گرد قافله اونا هم نمیرسیم.من از آقا یا خانم خرامان تعجب میکنم که با این معلومات وارد این بحث های سطحی میشه،حیف نیست؟داروهای خارجی که تحریم شد ندیدید چه بلایی سر ملت اومد؟آخه تا کی باید بشینیم در مورد حافظ و سعدی بحث کنیم و تو سر هم بکوبیم؟به خدا خیلی عجیبه شما وقتی از خونه میزنید بیرون چشماتونه می بندین؟هیچ چیز غیر عادی نمی بینید؟نمی بینید به چه روزی افتادیم؟
فرزانه... آخ که چقدر برای اسمت.. خودت .. خونه ت و دنیای زیبات تنگ شده بود..
مادری مثل تو شدن و این دنیای زیبا رو داشتن یعنی همه قله ها رو فتح کردن..
فدای دوست
نگران نباش من کتاب نمیبرم با خودم! اما هرگز ادعای کتابخوانی هم نداشته ام. اما این توصیه را به کسی بگو که ادعای کتابخوانی داشته است.
ضمنا خودت بر خلاف توصیه ات به ما، کمی بخوان! چون واقعا احتیاج داری ای عزیزی که دیگه نمیگذری!!
چشم ای عزیز نازنین.فعلآ که در حال خواندن این دو کتاب هستم:اول کتاب "ایران در آینه توسعه"نوشته زنده یاد خسرو عظیمی و دوم:"کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده"نویسنده آن شخصی است بنام "لوسین لوی-برول".
خوشحال میشم اگه چند تا کتاب کاربردی به عزیز کتاب نخوانت معرفی کنی.حتمآ کاربردی باشه ها.چون من معتقدم:علم آن باشد که بگشاید دری.
نمیدونم بقیه چی برداشت کردند از مطلب شما؟!
من درکتون می کنم.تعارضهایی که باید زن باشی تا ببینی چقدر واقعی هستند.و بچه دار شدن یعنی گذشتن از خیلی از خواسته های فردی.شاید برای مردها هم تا حدی همین باشد.ولی در فرهنگ فعلی برای مردها بچه یعنی هزینه بیشتر و شاید اضافه کاری ولی فقط همین.بریا زن یعنی یک کار تمام وقت یک مسئولیت همیشگی برای شادی و تربیت بچه.
شما در عالم خیال خوشخرام خویش "وجهه "ی مرا خراب کرده اید و می پندارید اکنون برآنم که به هر سان شده این چهره در هم شکسته را بازسازی کنم. اما این خیال شماست و من آن را جدی نمی گیرم. چون می دانم این شماید که با ریاکار وانمودن من میخواهید سخنم را بر این پایه که "همه ی ایرانیان با هر گویش و زبانی" حق آموزش زبان و گویش خود در مدرسه دارند را دور بزنید، در آنچه صادقانه بدان باور دارم نه نیازی به تایید شماست و نه بهتان زدن شما مرا چنان عصبانی می کند که عاجزانه به شما تاخت برم تا سپس از دل این خشم به اثبات موضع خود برسید که : دید رفقا خرامان پان اریاییست بود نگفتم!
فرموده اید: "حالیکه پیداست ... هم به زعم خویش از حدود و ثغور کشور دفاع کرده باشید ... همچنان محق از میدانی که در آن خبط استخفاف زبان و فرهنگ ما را مرتکب شده اید بیرون آیید."
پیداست که شهروند هر کشوری نخست با نویسندگان و شاعران و فرهنگ سازان کشور خود آشنا و دمساز میشود [شهریار ، ساعدی، احمد شاملو، آل احمد، طالبوف تبریزی، فتحعلی آخوندزاده و دکتر رضا آیرملو و .. ] و سپس اگر چشم گشود رو به جهان پهناور بیرون بال می گشاید، بدین معنا برای یک فرزند ایران اورهان پاموک ترکیه ای نمی تواند نویسنده ای شناخته شده بوده باشد، مگر این که باور داشته باشیم که هر کس که کتاب میخواند باید کتابهای تمام نویسندگان جهان را خوانده باشد یا دست کم آنها را بشناسد، بنا براین اگر گناه من این است که چون این نویسنده را نشناخته ام و تمجید و ستایشی در خور او و زبان ترکی انجام نداده ام در همین جا و در پیشگاه همگان بار این گناه مهیب را بر دوش می کشم و رسماً از جناب رهگذر و نه تنها ترکان ایرانزمین بلکه همه ی ترکان جهان پوزش میخواهم. با این می گویم آری من به عنوان یک ایرانی بر این باورم که باید از مرزهای ایران پاسداری کرد. مگر جناب رهگذر باوری جز این دارند. اما باور من به پاسداری از مرزهای ایران نه به معنای مخالفتم با آموزش زبانهای مادری است و نه حتا باور به گونه ای حاکمیت مرکزگرا.
فرموده اید: "اما جمله آخرتان باز هم خبط است. آنجا که نوشته ای: "هموطنان ترکزبان" خود را به مطالعه آثار اورهان پاموک در اینجادعوت میکنم" حق با شماست این خبط است و صد بار هم اما این خبط را من نه عمداً بلکه از روی سهو کرده بودم، میخواهید باور کنید میخواهید نکنید. اما تا بدانجا که به کار من مربوط میشود میتوانم این نویسنده را به دانش آموزان ترک و غیر ترکم معرفی کنم تا شاید راهی باشد برای خدمت به گسترش فرهنگ ترکی، و مرگ بر من باد اگر چنین نکنم. برای اثبات سُخنم حاضرم شماره ی شما را بگیرم و در اختیار دانش آموزانم قرار دهم تا با شما تماس بگیرند و با زبان خویش به شما بگویند که من این نویسنده را از جانب شمای رهگذر گرامی به ایشان شناسانده ام. مانده است به شما که اراده ی چنین کاری را دارید یا خیر! این کار را می کنم تا در یابید که من حنایی ندارم که با آن جویندگان دانش را رنگ کنم.
فرموده اید: "اما جناب خرامان ، ما نه اهل ترکیه ایم و نه همچون شما شعار شهروند جهان بودن داده ایم. ما ایرانی هستیم ، اما ترک ایرانی. و ایران همچنانکه سرزمین شما هست ، به همان درجه سرزمین ما نیز هست. پس سعی نکنید باز هم با مغلطه بحث را به حاشیه برید و رندانه برای خود یارگیری کنید."
کدام مغلطه ؟ کدام بحث را به حاشیه بردن؟ وقتی شما با عینک بدبینی ای را که نمی دانم از کجا آورده اید و میخواهید به هر سان که شده مرا پان اریاییست بنمایید، پیداست که باید هم مرا سرگرم یار گیری بدانید، اما این گرفتاری شماست و من راهی برای درمان آن سراغ ندارم. تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!
فرموده اید: "آیا چون من ایرانی هستم ، باید ادیبان و شخصیتهای ساکن ایران برایم ارزشمندتر از انواع آنسوی مرزی باشد؟ نه ! برای من و هر انسان آزاده ای آنچه اصل است ، مفاهیم بلند است و مرزها و ملیتها در مقابل ارزشهای واقعی رنگ خود را میبازند و عناصری فرعی محسوب میشوند. "
اینجا خواسته اید با یک تیر دو نشان بزنید و به قول خودتان توپ را در زمین حریف بیندازید و با شووینیست [پان اریاییست] نشان دادن او خود را برحق جلوه دهید. من نیز میتوانم در مورد انسانیت و ارزش اش و نیز ارزش آثار هنری و ادبی جهانی داد سُخن دهم و با زیبانویسی بر حریف خویش غلبه کنم. اما بحث من به هیچ بر سر ارزش و منزلت آثار هنری و ادبی نبوده است بلکه بحث بر سر نحوه رویارویی فرد ایرانی گذشته ای فرهنگی است که بخش عمده ای از فرهنگ امروزین او را تشکیل داده است. حرف من این است که از جنبه "توسعه ی فرهنگی" هم که شده باید این فرهنگ را شناخت و جنبه های مفید آن را بارور ساخت، در این میان کاوشها و پژوهش های ایرانشناسی نیز جایگاه مهمی دارند ولی دریغ که شما به این پژوهشها به دیده ی دشمنی می نگرید. کاوش و پژوهش در این زمینه ها نه تنها هیچ منافاتی با احترام به زبانها و گویشها ی دیگر ندارد بلکه در بیشتر اوقات از انها برای پیشبرد فرایند پژوهش بهره می گیرد. از اینجاست که می گویم ایران ما با گلهای گوناگون بوستان زیباتری است. چنین چیزی منافاتی با انسان بودن هم ندارد بنا براین این سخن شما که: "تا آنزمان که انسان بودن برای ما نه شعار بلکه یک ارزش واقعی نباشد ، باقی هویتها در مقایسه با "هویت انسانی هر فرد" ، مجعول و قراردادی و عرضی هستند" گرچه کاملا درست است اما گونه ای مصادره به مطلوب است، چون این گمان را در خواننده نیرو میبخشد که اگر گوینده این سخنان صادق است و همه ی هویتها در مجعول و قراردادی و عرضی می بیند پس چرا از میان همه ی لایه های هویتی خویش چنین سرسختانه به زبان ترکی چسبیده است؟
فرموده اید: "همچنانکه سابقا عرض کردم ممکن بود که اورهان پاموک در حوزه ی جغرافیایی ایران میزیست و در عین حال همچون اکنون ترک میبود. آیا در آنصورت شما مطمئنی که رگ غیرتت از مقایسه پاموک با انوری و حافظ و سعدی و ... متورم نمیشد؟ "
آیا شعر حیدر بابایه ی شهریار که به زبان ترکی است باعث شده است رگهای غیرت من متورم شود؟ هرگز! نه تنها رگ غیرت من با اشعاری چنین متورم نمی شود بلکه چنین اشعار و نوشته هایی را مایه افتخار و غنای فرهنگ ایران می دانم. کاش اورهان پاموکهای بسیاری از میان هموطنان ما بر میخاستند اما... .از این گذشته من دوست شاعر ترکزبانی در میان همدمان نزدیک خویش دارم که هم به فارسی و هم به ترکی برای کودکان شعر می سراید، و بارها از شعرهای ترکی اش که برایم تفسیر کرده حَظ برده ام، پس چرا باید ناراحت باشم از این که در میان ایرانیان نیز ترکها و لرها و لکها و کردها و بلوچها و عربها و ترکمن هایی برخیزند که جایزه نوبل برند، این اورهان پاموکها برای من همان اندازه با ارزش بودند که فتحعلی آخوند زاده های ترکزبان با ارزش هستند. میتوانم بیش از این قلم در بر صفحه مانیتور بفرسایم و در مورد هر سطر بیانات شما مته به خشخاش بگذارم اما بیش از این مزاحم شما و دوستان و نویسنده گرانمایه وبگاه نمی شوم. تمام تاخت و تاز شما به من نتیجه نوعی بدبینی و پیامد اتهامی ناستوده است. من پان آریاییست نیستم، اما این حق را به شما می دهم که با عالم رنگین خیال خویش خوش باشید و بر دشمنی خیالین بتازید. امیدوارم خدنگهای خیال تان بر دشمن خیالی تان نیک فرود اید و او را در خون کشد و شما پای بر سینه اش نهید و سرفرزانه شمیشر پیروزی تان فراز برید تا اخگر الهی یقین آز آسمان ارغوانی خیال بر جان تان نشیند و آرامتان بخشد. شادمان باشید
بذارید بین دعوا یه نرخ تعیین کنم:
من ترجمه ی انگلیسی "بنیم آدیم قرمیزی" (=My name is red) vh ) قبل از این که اورهان پاموک نوبل ادبیات بگیرد را خوانده ام. اولا خواندن آن را به همه توصیه می کنم. به فارسی هم ترجمه شده با عنوان "نام من سرخ". خیلی رمان قشتگ و قوی ای است. اما.... یه قول ما ترک ها "آممان"! نقطه ی قوتش چیست؟! ریشه داشتن در فرهنگی که قسمت عمده اش در همین آب و خاک پرورده شده.
داستان در مورد نگارگران دربار عثمانی است در کشاکش انتخاب بین سبک شرقی که از مکتب تبریز می آمد و سبک غربی که از ونیز می آمد. داستان از زبان روایان متفاوت نقل می شود. اولین راوی هنرمندی است که از تبریز به استانبول بر می گردد تا به وصال عشق دیرینه اش برسد. خاطرات خود را از تبریز می گوید.
در سراسر داستان به شاهنامه و نگارگری آن بسیار اشاره می شود. به حاکیات سعدی اشاره می شودو....
البته اورهان پاموک نویسنده چیره دستی است اما اگر از این میراث استفاده نمی برد چنین شاهکاری نمی توانست بیافریند.
آن قدر در این کتاب مشهور از تبریز گفته شده که حتی من یه بار پیشنهاد کردم از این کتاب برای جذب توریست به تبریز بهره گرفته شود.
می دانید که رمان ها وفیلم های مشهور به این صورت هم مورد استفاده قرار می گیرند! مثلا یک زمانی پس از اکران فیلم "امیلی" در پاریس تورهای "امیلی" راه انداختند و توریست ها مسیر امیلی را دنبال می کردند! پیشنهاد کردم افراد خوش ذوق همین نوع برنامه توریستی را بر اساس رمان مشهور "نام من سرخ" طراحی کنند.
اینو چند وقت پیش نوشته بودم:
داشتم با خودم فکر می کردم فرض کنیم فرهنگستان زبان ترکی تشکیل شد و افراد باسواد و شایسته و دلسوزی هم به عنوان اعضای آن منصوب گشتند. من- به عنوان یک شهروند معمولی که زبان مادری ام ترکی است و به این زبان علاقه دارم- انتظار دارم این فرهنگستان چه کارکردی داشته باشد؟ از خود سئوال کردم آیا انتظار دارم فرهنگستان زبان ترکی کمابیش همان کاری که فرهنگستان زبان فارسی می کند برای زبان ترکی بکند و از فردا ما به سبک "نگوییم تسکین, بگوییم آرامش.... نگوییم مسابقه, بگوییم پیکار.... نگوییم مشاهده, بگوییم تماشا نگریستن" نهضت "دئمییاخ .... دییاخ ...." راه بیاندازیم؟! با خودم فکر کردم و دیدم اصلا این کار به دل نمی چسبد و گمان هم نمی کنم در آذربایجان چنین نهضتی موفق عمل کند. تازه اگر موفق هم شود (که تقریبا محال است) نتیجه ی مثبتی نخواهد داشت.
آن مصداق ها را از این "ماسماسک" پارسی گویی کنار وبلاگ آنا برگرفته بودم. کسی که اندک آشنایی با زبان فارسی دارد می داند که کلمات "آرامش و تسکین" یا "مسابقه و پیکار" یا "مشاهده و تماشا" هرچند معانی نزدیک به هم دارند دقیقا هم معنی نیستند. به خصوص در رشته ی فیزیک "مشاهده" معنایی دارد که از "تماشا" به هیج وجه آن معنا بر نمی آید. اصرار بر "پارسی گویی" به این شیوه از دقت زبان می کاهد و بی دقتی زبان ضربه های بسیار به توسعه و ترویج علوم- اعم بر تجربی و انسانی- و نیز انتقال مهارت ها و فنون می زند.
ای کاش به جای این گونه جایگزینی ها برای مفاهیم مختلف که کلمه برایش نداریم لغت می ساختند تا مجبور نشویم هرجا لغت کم می آوریم از واژه های عمومی و من-در- آوردی مثل "چیز", "ماسماسک" "بیلبیلک" و.... استفاده کنیم.
این کمبود واژه برای مفاهیمی که از قدیم وجود داشته اند یا به تازگی به وجود آمده اند واقعا مسئله ساز است. بگذارید یک مثال بزنم. وقتی خبر درگذشت یکی از بزرگان خاندانمان را که به گردن همه ی ما حق داشت شنیدم بسیار متاثر شدم و شدیدا نیاز داشتم احساس خود را به نگارش درآورم اما دیدم برای توصیف شخصیت آن خانم و نقشی که برای خاندان ما ایفا می کرد کلمه ی فارسی وجود ندارد. مجبور شدم به انگلیسی بنویسم. کلمه ای که توصیفگر آن نقش هست matriarch می باشد بعدها فهمیدم که ترکی آن می شود "آنا ارکیل". ما در آذربایجان خانم های بسیاری داریم که "آنا ارکیل" هستند. در فرهنگ ما این شخصیت حضوری پررنگ دارد و از ستون های جامعه ی آذربایجانی است. من از فرهنگستان زبان ترکی انتظار دارم که این گونه واژه ها را که به مفاهیم جامعه ی خودمان دلالت دارد به ما باز شناساند. به این ترتیب مطالعات اجتماعی ساده تر خواهد بود و بیان احساسات هم روان تر می شود. به دلایل مختلف بهتر است مطالعات در زمینه های اجتماعی در آذربایجان به خصوص در حوزه ی زنان به زبان ترکی باشد. هر چه غنای زبان بیشتر باشد امکان مطالعه بهتر می شود.
من وسواسی در این مورد ندارم که حتما ریشه ی کلمه باید ترکی باشد و از کلماتی که ریشه ی فارسی یا عربی یا لاتین دارند دوری شود.. نه! زبان انگلیسی از زبان های بسیاری وام گرفته و برای همین اینقدر دقیق است. دقت زبان برای من مهم تر هست. زبان از نظر من وسیله ای است برای انتقال مفاهیم. هرچه کلمات بیشتر و دقیق تری داشته باشد انتقال مفاهیم بهتر صورت می گیرد و از بدفهمی ها جلوگیری می شود.
فرهنگستان زبان فارسی با جامعه به نوعی قیم مآبانه رفتار می کند. عده ای می نشینند و واژه می سازند و انتظار دارند جامعه واژه هایی که آنها با سلیقه ی خودشان در جلسه ای در اتاق گرم و نرمشان ساخته اند بپذیرند و به کار برند و تاکید هم می کنند که این جوری نگویید و آن جوری که ما دلمان می خواهد و تشخیص می دهیم درست است بگویید. همگی می دانیم که این شیوه ی قیم مآبانه در آذربایجان کار نخواهد کرد! پس بهتر است از همان ابتدا فرهنگستان زبان ترکی در پی این گونه رفتار قیم مآبانه نباشد! کاری که در کشورهای پیشرفته می شود - ومن انتظار دارم فرهنگستان زبان ترکی هم به همان شیوه عمل کند کاملا برعکس است! می بینند مردم چه واژه ای را ساخته اند و بعد تصمیم می گیرند به طور رسمی این کلمه را وارد فرهنگ زبان بکنند یا نکنند. معیار ها ی زبانشناسانه ی مشخصی هم دارد که من از قواعد آن بی اطلاعم. مثلا چندی پیش lol به طور رسمی وارد فرهنگ لغت انگلیسی شد. این کلمه که مخفف laughing out loud است توسط نوجوانانی که پیامک می فرستند ابداع شده بود. بعد از مدتی زبانشناسان به این نتیجه رسیدند که این کلمه باید به طور رسمی وارد فرهنگ لغت شود. می بینید چه قدر طرز فکر با طرز فکر حاکم بر فرهنگستان زبان فارسی فرق دارد. من انتظار دارم همین ذهنیت بر فرهنگستان زبان ترکی حاکم شود.
آری! من از اعضای فرهنگستان ترکی انتظار دارم که بین مردم بروند و لغات رایج را جمع آوری کنند. بین نوجوانان بروند و اصطلاحاتی که آنها در زمینه ی موبایل و اینترنت و... ساخته اند بیاموزند و مدون کنند.
امیدوارم فرهنگ لغتی بسازند تا وقتی پسری به پدرش می گوید سویچ ماشین را بده که "ایستیروخ قالخاخ" بفهمد که در دایره ی لغات پسرهای آن سنی "قالخاخ" یعنی مسابقه ی سرعت ماشین. بعد که معنی اصطلاح را فهمید تصمیم بگیرد که سویچ را بدهد یا ندهد!!!! ملاحظه می کنید! مسئله ی مرگ و زندگی است نه لجبازی سر این که فلان کلمه ریشه ی عربی دارد پس باید کنار گذاشته شود!
من از اعضای فرهنگستان انتظار دارم نزد قالیبافان و تجار فرش بروند و واژه های دقیقی که برای رنگ های گوناگون به کار می رود جمع آوری کنند. ببینید در انگلیسی چه قدر لغت برای تیره های مختلف رنگ صورتی وجود دارد و با چه دقتی به کار برده می شود. این کلمه ها را اعضای فرهنگستان زبان انگلیسی نساخته اند. مردمی که نیاز داشته ساخته اند و آنها تنها کار مدون سازی آن را انجام داده اند. در صنعت فرشبافی ما هم اصطلاحات زیادی برای رنگ وجود دارد. با دقت لازم. اما افراد معمولی مثل من خیلی هنر کنیم حداکثر "قرمز" و "صورتی" را از هم تمیز می دهیم. درگویش تبریز یک رنگ دیگر هم علاوه بر "قیرمیزی" و "صورتی" به رسمیت می شناسیم: "چهره ای". "چهره ای" صورتی کمرنگ یا دقیق تر بگویم "کاس" هست. قرمز لغت ترکی است و صورتی ریشه ی عربی دارد. "چهره ای" ریشه ی فارسی دارد اما در تبریز به عنوان یک رنگ به کار می رود.
همان طور ی که گفتم به نظر من مهم نیست ریشه ی کلمه ها از کجا هستند مهم آن هست که به غنای زبان با لغات بیشتر و دقیق تر افزوده شود.
این ها برداشت های شخصی من بودند. زبانشناس نیستم اما نیازهای خودم را به عنوان یک نفر که زبان را به کارمی برد بیان نمودم و چنین انتظاری از فرهنگستان زبان ترکی -که امیدواریم به زودی تشکیل شود- دارم.
یک مشاهده ی شخصی در مورد محبوبیت اورهان پاموک :
اورهان پاموک بین علاقه مندان ادبیات در غرب مشهور و محبوب هست. در بین قشر کتاب خوان در تبریز هم خیلی محبوب هست. اما ظاهرا در خود ترکیه آن قدر ها محبوب نیست. من با همکارانم (فیزیکپیشه) در سه شهر ترکیه ( دانشگاه میدل-ایست آنکارا، بغازایچی استانبول و دانشگاه تحصیلات تکمیلی ازمیر) در مورد اورهان پاموک صحبت کرده ام و نظرشان را جویا شده ام. خیلی با افتخار از او یاد نکردند. خیلی تحویلش نگرفتند. در صورتی که مثلا همین دولت آبادی که در بالا به او اشاره شد در بین قشر کتابخوان تبریز خیلی محبوب هست. تراختوری های زیادی را می شناسم که شدید به محمود دولت آبادی ارادت دارند. اگر یک ترکیه ای بیاید در تبریز و بگوید که از آثار دولت آبادی مطالعه کرده مطمئنم قشر کتابخوان تبریزی خیلی خوشحال می شوند و کلی پز می دهند. اما این دوستان ترکیه ای من خیلی علاقه مرا به آثار پاموک تحویل نگرفتند. گفتم می خواهم اصل کتاب را به ترکی بخوانم گفتند اگر بخوانی توی ذوقت می خورد! ادعای این سه دسته از همکارانم در سه شهر متفاوت ترکیه این بود که راز موفقیت پاموک در غرب مترجم چیره دست او به انگلیسی است. البته من نظر آنها را بی انصافی می دانم. پلان داستان و طرز فکر پشت آن هم در خور توجه هست. همه ی اعتبار را نمی توان به مترجم داد!
حالا که صحبت دولت آبادی شد یک مشاهده دیگر هم اضافه می کنم. گویا در داستان ها ی نسبتا قدیمی (زمان صادق چوبک و صادق هدایت) تیپ طلبکار سمج و زبان نفهم و دور از احساسات را به "یهودی" ها می سپردند. منتقدان می گویند که تصویری که از یهودی در آن دوران در ادبیات ایران می شد به جای تصویر یک انسان با عواطف پیچیده ی انسانی تصویر یک "تیپ" بود. این را dehumanizingقلمداد می کنند. اگر دقت کرده باشید در دهه های اخیر در فیلم ها این نقش از یهودی ها گرفته شده و به زنی میانسال با لهجه ترکی سپرده شده است. زن با لهجه ی ترکی در نقش مادر یا همسر یا معلم یا پزشک یا قالیباف یا ... در فیلم ها کمتر می بینیم. بلکه بیشتر در نقش صاحبخانه ی سمج طلبکار می بینیم. جایی هم بازگو نمی شود که این زن اجاره خانه ی عقب افتاده را برای سیر کردن شکم فرزندان یتیمش با آن اصرار طلب می کرد! حقش بود چرا نمی بایست طلب کند؟!
دولت آبادی از جمله استثناهاست. در "خاطرات مردم سالخورده" نامزد برادر راوی دختری است با لهجه ترکی در خراسان سرشار از عواطف انسانی.
از دیگر دلایل محبوبیت دولت آبادی در آذربایجان تاکید او بر "عقل معاش" هست. کاراکترهای او اهل حساب و کتاب زندگی هستند. افتخارشان نپرداختن اجاره خانه نیست. کار می کنند که اجاره خانه شان به عقب نیافتد. این خصوصیات با سبک زندگی آذربایجانی رزونانس می کند و در نتیجه دولت آبادی را نویسنده ای محبوب در آذربایجان می سازد
"خاطرات مردم سالخورده"---->" روزگار سپری شده مردم سالخورده"
نیازی به تماس شاگردانتان با من جهت اثبات صداقتتان نیست. میدانم هر کس در هر موقعیت درجه ای از صداقت را دارد.
اما باردیگر در ادامه ی آخرین کامنتتان توضیحات و ادعاهای غیرمنطقی و نامعقولی را ارائه فرمودید که من دیگر - لااقل فعلا- حوصله و علاقه ای به جواب به آنها ندارم.
در هر حال رگه های تفاهم پیداست. موفق باشید
از شما آموختم و بیشتر از شما از مینجیق و پیشنهاد می کنم همچنان که کامنتهای بسیار خوب مینجیق را میخوانید این فایل صوتی را هم گوش دهید:
http://www.4shared.com/mp3/y0sLIicn/110609_002.html
همساده آنقدر حرف زیاد دارم در مورد پست هایت و آن چنان فرصتم اندک است برای نوشتن که خود مانده ام چه کنم،از یک سو می خواهم بنویسم برایت مفصل و از یک سو درس و کار امانم را بریده.
فقط اشاره می کنم که فرصت می کنم نوشته هایت را بخوانم و علی رغم عدم موافقت در پاره ای از نوشته هایت - و نه مسلما ً این یکی - بسیار نوشته هایت را می پسندم و تمجید می کنم.چه مخاطبانی مانند من داشته باشی و چه نداشته باشی،نوشتن را ادامه بده که در راه خوبی گام بر می داری
بالاخره اینجا رو یافتم !
چه حس آشنایی فرزانه جان !یک حس مشترکی