دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

از الحاد و ایمانی که داریم

مصطفی ملکیان بعنوان مترجم کتاب " تنوع دین در روزگار ما " مقدمه ای زیبا و قابل تأمل برای آن نوشته است که بخش هایی از آن را آورده ام. به نظر می رسد ارزش محتوایی مقدمه مترجم بر خود کتاب می چربد. مؤلف کتاب ، چارلز تیلور فیلسوف کانادایی شارح هگل و منتقد مدرنیته است :


چهار ویژگی میشناسیم که، ظاهراً، تا پیش از قرن بیستم، مؤمنان و بی‌ایمانان جز بندرت واجد آنها نبوده‌اند، ولی امروزه در میان هر دو گروه شیوع و رواج تامّ یافته‌اند.


1) مؤمنان و بی‌ایمانان دیگر گمان و امید  ندارند که بتوان فقط به مدد دلیل و برهان و قرائن و شواهد عقلی و نظری طرف مقابل را مُجاب و متقاعد کرد و سخن خود را بر کرسی نشاند. روزگاری، مؤمنان گمان میکردند که به قدری روشن است که بی‌ایمانی نوعی کوری خودخواسته است که انسانها، روزی، بیدار می شوند و دیگر فریبش را نمی خورند. فقط کافی است که سوء نیّت و خبث طینت نداشته باشند و با صداقت و جدّیّت به ادلّه و براهین مؤمنان توجه کنند. از سوی دیگر، بی‌ایمانان به این امید بودند که، با پیشرفت علوم تجربی و روشن‌اندیشی، و تدوین یک اخلاق جدید انسانگرایانه، توّهمی بودن دین آشکار شود.


امّا، امروز، هم مؤمنان می دانند که هر دلیل و برهانی که برای تأیید موضع ایمانی و تثبیت و اثبات عقائد دینی اقامه شود، در هر گام، با چنان مسائل فیصله‌ناپذیر و مشکلات غیرقابل رفع روش شناختی، معرفت شناختی، منطقی، مابعدالطبیعی، و ارزش شناختی‌ای مواجه می شود که امید به مجاب و متقاعد کردن بی‌ایمانان چیزی نیست جز حلقه‌ی اقبال ناممکن جنباندن؛ و هم بی‌ایمانان می دانند که چیزهایی که هر کس می تواند آنها را یافته‌های بی‌چون و چرای علوم تجربی جدید بداند واقعاً به حدّ برهانی بر مادّی‌انگاری و بی‌ایمانی و خداناباوری نمی رسند.


2) امروزه، مؤمنان و بی‌ایمانان میتوانند چهره‌ی خود را در آیینه‌ی دیگر ببینند  و می بینند؛ و حال آنکه، پیش از این، هر یک از این دو گروه فقط میتوانست چهره‌ی خود را در آینه‌ی خود ببیند و می دید. روزگاری، مؤمنان و بی‌ایمانان فقط به خودانگاره خود دسترسی داشتند، یعنی به تصوّری که از خویشتن در ذهن خود داشتند، و نمی توانستد پی ببرند که طرف مقابل چه تصوّری از آنان در ذهن خود دارد؛ ولی، امروزه، هر کدام میدانند که در چشم دیگری چه جلوه‌ای دارند. مؤمنان میتوانند تصویر خود را در نظرگاه بی‌ایمانان ببینند، یعنی می توانند دریابند که، از نظر بی‌ایمانان، انسان‌هایی‌اند که مجذوب نگرشی بیش از حدّ ساده‌لوحانه و آسانگیرانه به امور شده‌اند، نگرششان به خدا بیش از حدّ ساده‌انگارانه، انسان‌محورانه، و آسانگیرانه است، نسبت به آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری غفلت دارند یا تغافل می ورزند، جهان نگری‌ای را که با زمان، مکان، و وضع و حالی ربط و مناسبت داشته است به ضرب و زور و با تکلّف و تصنّع با خود می کشند تا به همه‌ی زمانها، مکانها، و وضع و حال‌ها انتقال دهند، و... . بی‌ایمانان نیز می توانند تصور خود را در نظرگاه مؤمنان ببینند، یعنی می توانند دریابند که، از نظر مؤمنان، انسانهایی‌اند خودبزرگ‌بین، غرّه به اندک عقلی که به آنان داده شده است، ناسپاس، خوشدل به زندگی زودگذر دنیا و... .


3) امروزه، مؤمنان و بی‌ایمانان جاذبه‌های موضع طرف مقابل را نیز احساس می کنند. اگر چه، به نظر خودشان، باید به یک راه بروند، امّا هیچگاه از جذبه و جاذبه‌ی راه دیگر رهایی کامل ندارند. هر یک از طرفین می فهمد که موضع طرف دیگر را داشتن چه حالی دارد. از سویی، بی‌ایمانان، همچنان، از عالَم بی‌ایمانی احساس نوعی دلهره دارند، احساس می کنند که چیزی بزرگ و مهمّ از قلم افتاده است و درِ واقعیتی عظیمتر به رویشان بسته شده است و از این رو، احساس آرامش و امن و امان و معناداری همه چیز، امیدواری ، شادی، و رضایتی که در مؤمنان هست مجذوبشان می دارد. از سوی دیگر، مؤمنان مجذوب احساس کرامت، تسلّط، بلوغ، و استقلالی میشوند که با بی‌ایمانی پیوند دارد.


4) امروزه، مؤمنان و بی‌ایمانان، در مواضع خود، کمابیش دستخوش دوسوگرایی و تزلزل‌اند و از یکدله و قاطع و متصلّب بودن سابقشان خبری نیست. هم ایمان مؤمنان تُرد و شکننده شده است و هم بی‌ایمانی مخالفانشان .

 

پ.ن:  تنوع دین در روزگار ما : دیداری دوباره با ویلیام جیمز /چارلز تیلور / مصطفی ملکیان / نشر شور / پاییز 1389


نظرات 135 + ارسال نظر
اودیسه- کریتیک چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 09:01 ق.ظ

درود کرتیک گرامی. باز هم می گویم من خود خوب می دانم که بحث با دینداران تا اندازه ای آب در هاون کوبیدن است. راستش را بخواهی تجربه ی شنیدن فحش ها و ناسزاهای رکیک را هم دارم. این را هم می دانم که بسیاری از اینان نه تنها نان از عمل خویش نمی خورند بلکه خوردن نان به نرخ دین (و طبیعتاً تبعیض در حق مخالفان شان: ) در انها نهادینه شده است.
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش(فردسی)
با این حال بسیاری از اینان، همین به نان و نوا رسیدن از طریق سکه گردانیدن دین را از "برکات و توفیقاتی" می دانند که خدایشان به سبب پایبندی به دین شان بدانها ارزانی داشته است. دوست عزیز حقیقت اش را بخواهید هر یک از ما به نحوی نادیده گرفته میشویم، (دردبار تر اینکه حتا دوستانی مانند "دمادم" سربسته بیان حقایق موجود در تکستهای اسلامی را ناشی از تعصب! ما می دانند) و برخوردی که دینداران با نوشته های شما می کنند بی شباهت به برخوردشان با نوشته های من نیست. آیا نوشته های شما در این چند ماه توانسته است کمترین تکانی به جناب 273 بدهد؟ حقیقتش را بخواهید نه! وی نیز پیوسته مانند همین جناب عباس، به آن دلیل نخ نما شده ی
"هر عیب که هست از مسلمانی ماست اسلام به خود ندارد عیبی"
متوسل میشود. من گمان می کنم تنها راهی که چه بسا بتواند اخگری در ذهن این مومنان بیفروزد این است که بدانها تفهیم کنیم که این ایده ی "هر عیب که هست ..." چیزی جُز پنداری نادرست نیست. در اینجاست که من با خود بنیادهای اندیشه ی قرآنی مواجه میشوم و کاری با اشخاص ندارم. دوستی یا دشمنی با اشخاصی که چون خود ما با "نام مستعار" مینویسند معنای واقعی ندارد. و کاربرد لفظ "دوست" نزد من تنها ابزاری است برای احترام به مخاطب. چیزی که در بسیاری از این دینداران مُدعی معنویت دیده نمیشود. به همین جناب عباس بنگرید، به جای دلیل آوردن، گفته ها را "اراجیف" میخواند. با وجود این نمی داند که حتا به عنوان مسلمان و حفظ ظاهر هم که شده می بایست به آن آیه ی قرانی عمل کند که می گوید: "بخوان به راه پروردگارت با پند و اندرزهای نیکو!" (گمان مبر که میخواهم با این گفته، دیالوگ باوری قران را تایید کنم، نه! اما مدعیان معنویتی چون جناب عباس از همین مقدار هم بی بهره اند. به همین جهت است که من دیگر با ایشان بحث را ادامه نمی دهم، میگذارم در این احساس سرخوشانه ی! فیروزی که کافری را از گود به در کرده اند برای خودشان حظ نمایند و به شیوه ای معنوی "حال" کنند. همین شیوه ی بحث خود نشان بی حقیقتی روش و منش "شخص" ایشان دارد (دیگران جای خود دارند)، البته اگر به قول قرآن "بدانند و بیندیشند"!
مثال میزنم، نوشته اند نگاه سکسی به اسلام با روایاتی که شرق شناسان از گفته های عایشه بیرون کشیده اند شکل گرفته است. اگر با دقت گفته هایم را میخواند، متوجه میشد که نوشته ام، "جایز بودن حلالگردانی کنیز برای برادر دینی حُکمی است که مخصوص تشیع است".
سایت ویکی فقه مدخل "تحلیل" می نویسد:
مولا می‏تواند جهت آمیزش یا سایر استمتاعات، کنیز خود را برای دیگری حلال کند. به مولا مُحَلِّل و به کنیز مُحلَّلَه گفته می‏شود.

http://www.wikifeqh.ir/%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84

آیا تحلیل نوعی عقد نکاح است یا اباحه و تملیک منفعت؟ بنابر مشهور، تحلیل تملیک منفعت است نه عقد نکاح؛ از این‏رو، احکام ملک یمین بر آن مترتّب می‏شود نه نکاح؛ در نتیجه مُحلَّله پدر پیش از آمیزش بر پسر، و محلَّله پسر قبل از دخول بر پدر حرام نیست.
بنابر قول مشهور ـ که حقیقت تحلیل، تملیک منفعت باشد ـ آیا تحلیل از عقود است تا نیاز به قبول داشته باشد و یا از ایقاعات ؟ ظاهر کلمات جمعی از فقها و صریح کلمات جمعی دیگر، قول نخست است؛ لیکن برخی، قول دوم را برگزیده‏اند. البتّه بنابر عقد بودن، از عقود جایز به شمار می‏رود نه لازم.
کیفیّت تحلیل
در تحقّق تحلیل، صرف رضایت کافی نیست بلکه لفظ معتبر است، به اینکه بگوید: وطی کنیزم را بر تو حلال کردم{أَحْلَلْتُ لَکَ وَطْئَها }یا{جَعَلْتُکَ فی حِلٍّ مِنْ وَطْئِها }و بنابر مشهور لفظ عاریه ـ به اینکه بگوید: کنیز خود
را جهت انتفاع از او به تو عاریه دادم ـ کفایت نمی‏کند و در کفایت لفظ اباحه و مانند آن، که مترادف با تحلیل است اختلاف می‏باشد.

این هم منابع برای دوستداران "تحقیق"!:
۱. ↑ جواهر الکلام ج۳۰، ص۲۹۶.

۲. ↑ الحدائق الناضرة ج۲۴، ص۳۱۷.

۳. ↑ جواهر الکلام ج۳۰، ص۳۰۱.

۴. ↑ الحدائق الناضرة ج۲۴، ص۳۱۹.

۵. ↑ جواهر الکلام ج۳۰، ص۳۰۶-۳۰۷.

۶. ↑ جواهر الکلام ج۳۰، ص۳۰۶.

۷. ↑ جواهر الکلام ج۳۰، ص۲۹۸.

۸. ↑ جواهر الکلام ج۳۰، ص۳۰۸

۹. ↑ جواهر الکلام ج۳۰، ص۳۱۵.

۱۰. ↑ المبسوط ج۴، ص۲۴۶.

۱۱. ↑ جواهر الکلام ج۳۰، ص۳۱۱.

۱۲. ↑ جواهر الکلام ج۳۲، ص۱۵۹.

۱۳. ↑ جواهر الکلام ج۳۲، ص۱۶۱.

۱۴. ↑ جواهر الکلام ج۳۲، ص۱۶۲.

۱۵. ↑ جواهر الکلام ۳۲، ص۱۶۰.

۱۶. ↑ فقه الصادق ج۲۲، ص۴۷۰.


آیا شیطان هم به چنین دستورات انسان-ستیزانه ای فرمان می دهد؟

جناب عباس، بسنده است که نیم نگاهی به بخش مربوط به کنیزان در حلیه المتقین ملا محمد باقر مجلسی بیندازند تا دریابند که امامان خود ایشان تا چه اندازه در این زمینه واژه پردازی کرده اند. در مکارم الاخلاق شیخ طبرسی میخوانیم:
"یکی از اصحاب امام صادق به آن حضرت عرضه داشت جانم فدایت، من چند کنیز خریده ام، دستوری دهید که بر امیزش موفق شوم. حضرت فرمود: پیاز را خرد کن و در روغن زیتون سرخ کن و تخم مرغ را بشکن و در ظرف بریز و بر ان نمک بپاش و بر پیاز و زیتون اضافه کن و مختصری ان را بپز بعد تناول کن. راوی گوید به دستورات آن حضرت عمل کردم و به انچه می خواستم توانا گشتم! "
توجه کنید این صحابی "چند کنیز" خریده است و امام صادق نیز با آموزش پختن نوعی معجون! او را بر این کار (خرید و فروش کنیزکان) تشویق کرده است آن هم درست در زمانی که در سرتاسر قلمرو اسلامی جنبش های ضد بردگی در حال پایگیری هستند.
دیگر سخنان ایشان ناآگاهانه تر از آنند که بخواهم بر سَرشان قلم بفرسایم. پس ایشان را با این نادانی بهجت زا و معنوی رها می کنم. باشد که پند گیرند و بیندیشند!
با سپاس.

بی نام_اودیسه چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 10:24 ق.ظ

سلام
من همیشه تلاش شما را در جهت روشن کردن اذهان آدمیان اسیر توهم ستایش میکنم اما از سوی دیگر چقدر ناامید میشوم وقتی به اطرافم می نگرم و به انسان هایی که حتی به اندازه یک دانه ارزن دغدغه دانستن ندارند.
دوست من دین یک توهم است و به نظر میرسد این توهم به مزاج آدمیان این سرزمین بسیار خوش آمده چرا که با قوی ترین دلایل هم حاضر نیستند اندکی از باورها و اعتقاداتشان فاصله بگیرند.انگار با کودکانی طرفیم که با هیچ ترفندی نمیتوانیم کاری کنیم چاقویی را که دردست دارند زمین بگذارند.
به راستی الیناسیون مگر شاخ و دم دارد اما عجیب است اگر این مسئله در رابطه با فرهنگ غرب باشد میگویند غرب زده شده ایم اما در رابطه با اسلام و پذیرش فرهنگ عرب چنین احساسی به آنها دست نمی دهد اما من اسمش را میگذارم عرب زدگی.

عباس .اودیسه چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 09:30 ب.ظ

از امام صادق و یکی از صحابه گفتی . خب تو که شیعه نیستی و امام هم که شمشیر نذاشته روی گردنت که با کنیزت این کار رو بکنی .دیگه طلب کاری چرا؟تو این معجون رو که مطمئنا خودت رو کشتی تا توی بجار الاانوار ۱۱۰ جلدی(که خود علامه مجلسی گفته هرچی که بوده از احادیث صرفا جمع کرده و صحت و سقم رو گذاشته برا علمای بعدی ) پیداش کنی استفاده نکن .به جاش می تونی از ویاگرا یا قرصها و داروها و ایزارهایی که از شب تا صب توی کانلهای ماهواری تبلیغ می شه استفاده کنی .اونا بهتر هم تبلیغ می کنن و همین طور یه کم چاشنی فیلمای پورنو هم بد نیست.پس بهتره شما نگران بعضی احکام اسلامی نباشی .مساله اینه که تو این شرایط دین به تو هجوم نیاورده که تو داری به دین هجوم می بری .این سیاسته که داره خودش رو میراث دار دین معرفی می کنه و تو هم به طریقی همین کار رو داری می کنی .تو هم داری میراث رو به شکل دیگه ای تصاحب می کنی .فرقی با اونا نداری .می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب /چون نیک بنگری همه تزویر می کنند!
اینکه من می گم اولین ظهورات سکسی اسلام برای عایشه است به خاطر اینکه زن پیامبر بوده و از رضاعه ی کبیر حرف می زده و آموزش غسل جنابت می داده اونم به مردا.یعنی در نقش یه فقیه زن پیامبر رو خیلی جنسی به دنیا معرفی کرده .زن پیامبر بوده و از ترکیب وحی و سکس حرف زده!اینام توی تاریخ هست ،صحیح مسلم و سنن ابن ماجه .ضمنا خیلی از معرفی هایی که مستشرقان از پیامبر کردن نتیجه ی سخن پراکنی های این زن در طول تاریخه نه امامان ما و صحابه ی اونها !
به جای این همه کینه توزی و عقده گشایی دنبال حل مسائل باش.اینجوری که نمی تونی مشکلی رو حل کنی .وجه سیاسی دین الان مهم شده و سرنوشت تو و من رو می سازه نه این شکاف هایی که تو اینجا و اونجا پیدا می کنی و از نظر خودت سند درمی آری برای پیروزی ات و اون وقت قیافه روشنفکرای منزوی رو می گیری تا آقای ذهن انتقادی بیان و باهات همدردی کنن.و بعد خودت هم از این همدردی با روشنفکر تنها و متزوی ارضا بشی و کیف کنی که حالا فهمیده نمی شی بلکه به قرن آینده تعلق داری .اینجور نیست که ما با زبون امثال تو بیگانه باشیم .تازه تو غرب دارن برمی گردن به الاهیات انتقادی و اون وقت تو داری می زنی همه چیز رو می پوکونی ؟شما اصلا واژه ی الاهیات رهایی بخش که به گوشت نخورده که بفهمی دنبال چی هستی ؟دین همه چی توش داره اگه بخوایم مو رو از ماست بکشیم .همه چی ! از جادو گرفته تا جفر تا احکام غیر خردمندانه .ولی در عین حال یه کلیاتی رو توی تاریخ تونسته جا بندازه که شدن باور مردم .اینا مواد عقالانی نیستن که جناب با نقد عقل محض بتونی زیرابشون رو بزنی .اینا مازاد تاریخی ان ،یه چیزی ما ورای زندگی روزمره که خودش حدود و صغور عقل رو می سازه و زندگی اجتماعی رو سازمان می ده .چه فردی چه جمعی همه ی مردم دنیا یه چنین امر تحیلل ناشدنی رو نیاز دارن تا بتونن منطقی فکر کنن جناب روشنفکر .البته جناب دیگه نیازی نداری و خود بنیادی ! ینا باور هستن جناب روشنفکر و باور رو با این چیزایی که شما بلغور می کنی نمی شه از ذهن مردمی که دنبال نگه داشتن یه انسجام ،هویت و آرامش اند اون رو بیرون کرد.حالا اگه بخوای در بیفتی با خداباوران دین دار و دنبال تغییر نظام هستی شون باشی ُمضطربشون می کنی و چیزی هم دم دست نداری که به جاش بدی بهشون.یه نفر می گفت وقتی تسبیح رو از دست یه پیرزن که می ره امام زاده دعا می کنه بگیری و اون وقت چیزی نداشته باشی جاش بدی ُاین کار رو نکن.
حالا هم جواب توهین هات رو می دم .به نظر من شما از بزدل ترین روشنفکرای این مملکت هستین .چرا ؟چون از ناتوانی برای تغییر واقعیت و سیاست و جامعه به میراث حمله می کنیین .میراثی که هیچ وارث سخن گویی از خودش الان نداره .از این نظر هیچ فرقی با سیاست بازان ندارین .شما برا سوار شدن از آخوند ها عرضه تون کمتره چون اونا بلدن چطور میراث رو بردان برا خودشون ،چون اونا باهوش تر و فرصت طلب تر از شما بودن و قبل از شما دنبال این بودن که همه ی میراث رو به خودشون و قدرت پرستی خودشون اختصاص بدن .ولی شما نمی تونین و فقط مثل برده ها نق می زننین ! بازم ما (جاهلان معنوی )بودیم که با ادعادی درآوردن میراث از چنگ نااهل دوسال توی خیابونا بودیم و درب و داغون شدیم.... برخلاف قول آقای ذهن انتقادی هیچ نصیبی هم از کاخ زر و زور و تزویر نبردیم .همین پیش فرضهای شما تعادل آدم رو به هم می ریزه .ما دوسال پیش و الان باور داشتیم و داریم که محکمات دین به ما می گه ظلم و ظالم رودر هر لباسی نفی کنیم خصوصا در لباس دین و تقوا! ما بودیم که داد می زدیم یا حجت بن الحسن /ریشه ی ظلم رو بکن.مابودیم که داد می زدیم :ابالفضل علم دار/دیکتاتور رو ورش دار.ما بودیم که داد می زدیم :نصرمن الله و فتح القریب/مرگ بر این دولت مردم فریب. نمی شنیدی ؟صدای یا حسین /میرحسن ما بود !به این می گن الاهیات رهایی بخش .این یعنی اعتقادات تو و باورهات در تاریخ باید با مظلوم ها و فراموش شده ها به یک نقطه ی همدلی برسه به نفع اونایی که نادیده گرفته شدن ،سرکوب شدن ،فراموش شدن.این نفطه ی رهایی از شرهاییه که تاریخ درست کرده و روی ما سوار کرده جناب متفکر عزلت نشین !
درست گفتی.بهتره این بحث رو ادامه ندی ،نه از این بایت که ما مجهز به سلاح تکفیر هستیم ،نه ! نگران نباش .ما آزارمون به مورچه هم نمی رسه جناب دانا ! فقط با این کارات می ترسم تن دریدا رو توی گور بلرزونی !

Critical Minds پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 01:13 ق.ظ http://www.whatnow8.blogfa.com

برو ای تفسیر گر ، امام « علی « شمشیر نداشته
هر کسی که علیه چپاول و غارت محمد و علی اعتراض می کرده ، محمد ، دستور می داده و علی با شمشیر دو لب عربی ، گردن می زد ، مثل همین الان عربستان السعودی و العربیه و ایران اسلامی شیعه دوازده امامی .
مدرک و سند می خواهی برو از ان مسعود کجوی بگیر ، که می خواهد شیعه صفوی علوی و و ابوبکیری و عثمانی را سرنگون کند و با همیاری و همکاری با ارباب های ، بدست علی « مسعود خان بازار « با شیعه علوی بچاپد و و دین و سرمایه و غارت را حفظ کند و اختلاف و کشتار شیعه و سنی را در منطقه خاورمیانه اسلامی همیشه در جنگ و کشتار نگه دارد .
عمر و ابوبکیر و عثمان و علی از خلفای اولیه مسلمین و از چپاول گران و جنگ طلبان و سرمایه داران جزیره در جنگ قومی گیر کرده و واپس گرای صحرای عربستان بودند .
هیچ مدرک سندی هم به توی مخلص دربار خلفا علی خامنه ای عادل اسلامی عصر حاضر « که رسوا و قاتل و دیکتاتور در لباس مظلومیت اسلامی « و یا مسعود خان رجوی در خم ترشی خوابید و یا ان اخوند کراوتی علی پشت شریعتی مدعی تمام وکمال « معنویت « نمی دهم .
زیادی هم بالای اسمان هپروت نرو ، که من ، اودیسه و یا هیچ سکولار مسعودی خاورمیانه ای نیستم و از شاخ و شانه ی ، اسلامی و قاتل و بازاری تو هم نمی ترسم ، توده ای هم نیستم که بین خاتمی و رسمن جانی و احمدی و دین اسلام و اسلام علوی و صفوی فرقی ببینم و شیعه علوی را « اسلام انقلابی « بخوانم .
این معنویت موروثی شما ، متاسفانه همیشه حداقل در ایران زمین ، چند چهره بوده است
زیادی افاضه کنی ، محمد و علی ات که بره جلو ، در مسجد بخوابه ، الله و شیطان که هر دو در اصل برای گوک زدن ، فقیر و بیکار و نااگاه صف ارایی کرده و می کنند که مزدور ها و قاتل ها و عربده کش های بازار و سرمایه در پیچیدگی و اسودگی بچاپند ، بتی بودند در مکه و الله اکبر، یعنی بزرگترین بت بوده که محمد اصرار داشته دور الله جمع شوند و تو خود بهتر از همه می دانی ، برو ایه های شیطانی را دوباره بخوان .
عباس اقای بی ادرس ، این بلاگ کشش ندارد ، جایی بدون سانسور که می دانیم برای شما مقدس پرست ها مشکل هم هست ، باز کن ببینیم این حاکمیت حاضر ، علوی ست و یا صفوی و عمری و ابو بکیری یا همه این ها، و این حاکمیت هم یکی از انهاست .

اودیسه-عباس پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 01:20 ق.ظ

درود گرامی!

این جاری کردن پیمان زناشویی میان شالوده شکنی دریدایی با اسلام ناب محمدی چیز نغزی بود اما به هیچ رو کمترین ارتباطی با استدلالهای من نداشت. چرا جناب عباس از دادن پاسخ سر راست به پرسش ها طفره می روند و با مه آلود کردن فضای بحث و فرهیخته نمایی مسیر بحث را به سوی ترکستان کج می کنند.

خطاب به خوانندگان:

جناب عباس از انجا که متن مرا نخوانده اند، نقل قولی را که از کتاب "مکارم الاخلاق شیخ طبرسی " آورده ام ، نقل شده در بحار الانوار دانسته است. قضاوت ما در باب کسی که هنوز درست نخوانده، طرف گفتگویش را متهم به کینه توزی و عقده گشایی می کند چگونه باید باشد؟ پاسخ پرسش من که "چرا دین را نباید نقد کرد" از دید ایشان این شده است که چون نقد= عقده گشایی و کینه توزی. ضمناً از دید ایشان دین را نباید نقد کرد چون ممکن است دل عجوزه ای به درد آید، نمی دانم چرا همیشه به دل عجوزگان می اندیشند، نه شادی و نشاط نوجوانان و جوانان نوجو و پژوهنده. گویا طرف نقد ما فقط و فقط پیران دم مرگند!

اگر رنجاندن دل پیران فرتوت و سالخورده بد است، پس چرا پیامبر ایشان پیوسته موی دماغ پیران و جوانان همروزگار خودش میشد؟ به راستی ایا ان اعراب کارهایی سخیف تر از مالیدن خود به ضریح های متحرک انجام می دادند؟

می فرمایند که :"دین به تو هجوم نیاورده و ... "

1- آنچه من با آن می ستیزم نادرستی است حال این نادرستی میخواهد منشاء دینی داشته باشد با نداشته باشد. حلال گردانیدن زنان برای برادر شیعی کاری اهریمنی بوده است که از دستورات دینی برخاسته است. جناب عباس به جای پذیرش این حقیقت دردبار و رسوا دانستن آن دم از ویاگرا و قرص ها و ... می زنند تا به قول قران بر چشم ها و گوشهای خویش پرده برافکنند که نبیند و نشنود.

2- حرف ایشان در باب نسبت دین و سیاست درست خواهد بود اگر بتوانند ثابت کنند که قوانین مجازاتی که امروزه در این رژیم چنین کاربرد گسترده ای برای سرکوب مخالفان دارند منشائی غیر اسلامی دارند. آیا قوانین مربوط به قصاص و تعزیر و قطع دست و نیمه حقوق بودن زنان و نیمه حقوق بودن اقلیتهای غیرمسلمان در این سرزمین منشائی غیر اسلامی دارند. دوست دارم جناب عباس در این زمینه بر دامنه ی اگاهی های من بیفزایند.

می فرمایند:"به جای این همه کینه توزی و عقده گشایی دنبال حل مسائل باش.اینجوری که نمی تونی مشکلی رو حل کنی .وجه سیاسی دین الان مهم شده و سرنوشت تو و من رو می سازه نه این شکاف هایی که تو اینجا و اونجا پیدا می کنی و از نظر خودت سند درمی آری برای پیروزی ات و اون وقت قیافه روشنفکرای منزوی رو می گیری تا آقای ذهن انتقادی بیان و باهات همدردی کنن.و بعد خودت هم از این همدردی با روشنفکر تنها و متزوی ارضا بشی و کیف کنی که حالا فهمیده نمی شی بلکه به قرن آینده تعلق داری .اینجور نیست که ما با زبون امثال تو بیگانه باشیم "
از قضا آن چیزی که برای من کمترین اهمیتی ندارد سیاستهای روز است. البته ممکن است بر سخنان من نتایجی سیاسی نیز مترتب باشد اما انگیزه ی من بیش از سیاست "فرهنگ" است. من با مذهب این مردمان با همان شیوه ای رو در رو میشوم که احتمالا خود ایشان با فرضاً مذاهب هندی رو در رو می گردند. البته من این کار را با توجه به تحقیقاتم انجام می دهم. ایشان را نمی دانم! راستی ایشان اگر در گفتارشان صادقند پس چرا خودشان به مذاهب دیگر "گیر" می دهند؟ چرا میخواهند سنی ها را به راه راست هدایت کنند. بهتر نیست سنیان و مسیحیان و یهودیان و بهاییان و ... را رها کنند تا با مَذهب های خودشان "حال" کنند؟

ایشان سربسته می فرمایند که ای اودیسه، مگو که در شیعه حلالگردانی کنیزان و ... جایز بوده است. بهل مردمان در نا آگاهی با تسبیح های خویش لذت معنوی ببرند. (میخواهم بدانم دیدگاه دوستان در این باب چیست؟!)

ما را با "میراث" جناب عباس کاری نیست. اگر هم به دنبال قدرت می بودیم به خانه مان نمی ریختند تا کاغذ پاره هایمان را آتش زنند و ... !

این جمله جالب بود: "ابالفضل علم دار/دیکتاتور رو ورش دار!"
اما آیا این امام حسین و ابوالفضل و بیرق هایشان نبود که جنبش مردم را از درون پوکاند، ایا با توسل به احساسات مذهبی مردم نبود، که مزدوران حکومت مردم را در برابر مردم نهادند تا به پند پارتو به فرمانروایان همه ی زمانها گوش فرادارند که می گفت: بهتر است بر احساسات مذهبی مردم سوار شوی تا این که در برابرش بایستی!


راستی جناب عباس می دانند این میرحسینی که زیر بیرقش سینه می زنند در زمان نخست وزیری اش که بود و چه ها کرده بود؟ خب! نمی دانند. و چه کنیم ما با جهلی که دلیل شده است برای همه چیز.

می فرمایند: "اینکه من می گم اولین ظهورات سکسی اسلام برای عایشه است به خاطر اینکه زن پیامبر بوده و از رضاعه ی کبیر حرف می زده و آموزش غسل جنابت می داده اونم به مردا.یعنی در نقش یه فقیه زن پیامبر رو خیلی جنسی به دنیا معرفی کرده .زن پیامبر بوده و از ترکیب وحی و سکس حرف زده!اینام توی تاریخ هست ،صحیح مسلم و سنن ابن ماجه .ضمنا خیلی از معرفی هایی که مستشرقان از پیامبر کردن نتیجه ی سخن پراکنی های این زن در طول تاریخه نه امامان ما و صحابه ی اونها !"

بگذارید به ایشان نشان دهم که آبشخور "اولین ظهورات سکسی اسلام " در کجاست. شاید ببینید و بیندیشید!
سوره احزاب آیه 50
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَکَ أَزْوَاجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ مِمَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَیْکَ وَبَنَاتِ عَمِّکَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِکَ وَبَنَاتِ خَالِکَ وَبَنَاتِ خَالَاتِکَ اللَّاتِی هَاجَرْنَ مَعَکَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِیُّ أَن یَسْتَنکِحَهَا خَالِصَةً لَّکَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَیْهِمْ فِی أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ لِکَیْلَا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا.

ای پیامبر ، ما زنانی را که مهرشان را داده ای و آنان را که به عنوان ، غنایم جنگی که خدا به تو ارزانی داشته است مالک شده ای و دختر عموها و دختر عمه ها و دختر داییها و دختر خاله های تو را که با تو مهاجرت کرده اند بر تو حلال کردیم ، و نیز زن مؤمنی را که خود را به پیامبر بخشیده باشد، هر گاه پیامبر بخواهد او را به زنی گیرد این {{{{{{{{{حکم ویژه توست نه دیگرمؤمنان }}}}}}}}}ما می دانیم در باره زنانشان و کنیزانشان چه حکمی کرده ایم ، تابرای تو مشکلی پیش نیاید و خدا آمرزنده و مهربان است.


تُرْجِی مَن تَشَاء مِنْهُنَّ وَتُؤْوِی إِلَیْکَ مَن تَشَاء وَمَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیْکَ ذَلِکَ أَدْنَى أَن تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ وَلَا یَحْزَنَّ وَیَرْضَیْنَ بِمَا آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَلِیمًا
سوره احزاب آیه 52
لَا یَحِلُّ لَکَ النِّسَاء مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ رَّقِیبًا.
بعد از این زنان ، هیچ زنی بر تو حلال نیست و نیز زنی به جای ایشان ، اختیار کردن ، هر چند تو رااز زیبایی او خوش آید ، مگرآنچه به غنیمت به دست تو افتد و خدا مراقب هر چیزی است.
از زنان خود هر که را خواهی به نوبت مؤخردار و هر که را خواهی با خود، نگه دار و اگر از آنها که دور داشته ای یکی را بطلبی بر تو گناهی نیست در این گزینش و اختیار باید که شادمان باشند و غمگین نشوند و از آنچه همگیشان را ارزانی می داری باید که خشنود گردند و خدا می داند که در دلهای شما چیست و خداست که دانا و بردبار است

سوره نساء (زنان) آیه 24
وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَاء ذَلِکُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِکُم مُّحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا تَرَاضَیْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا.
و نیز زنان شوهردار بر شما حرام شده اند، مگر آنها که به تصرف شما در آمده باشند (منظور زنانی است که در جنگ اسیر مسلمانان شده باشند.). از کتاب خدا پیروی کنید. و جز اینها زنان دیگر هرگاه در طلب آنان از مال خویش مهری بپردازید و آنها را به نکاح درآورید نه به زنا، بر شما حلال شده اند. و زنانی را که از آنها تمتع میگیرید واجب است که مهرشان را بدهید. و پس از مهر معین در قبول هرچه دو بدان رضا بدهید گناهی نیست. هر آینه خدا دانا و حکیم است.
سوره احزاب آیه 37
وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا.
و تو ، به آن مرد که خدا نعمتش داده بود و تو نیز نعمتش داده بودی ،، گفتی : زنت را برای خود نگه دار و از خدای بترس در حالی که در دل خودآنچه را خدا آشکار ساخت مخفی داشته بودی و از مردم می ترسیدی ، حال آنکه خدا از هر کس دیگر سزاوارتر بود که از او بترسی پس چون زید از او حاجت خویش بگزارد ، به همسری تواش در آوردیم تا مؤمنان را در زناشویی با زنان فرزند خواندگان خود ، اگر حاجت خویش از او بگزارده باشند ، منعی نباشد و حکم خداوند شدنی است.
سوره تحریم آیه 1
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ.
ای پیامبر ، چرا چیزی را که خدا بر تو، حلال کرده است ، به خاطر خشنود ساختن زنانت بر خود حرام می کنی؟ و خدا آمرزنده و مهربان است.
سوره تحریم آیه 5
عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَکُنَّ أَن یُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَیْرًا مِّنکُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَائِبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَائِحَاتٍ ثَیِّبَاتٍ وَأَبْکَارًا.

شاید اگر شما را طلاق گوید پروردگارش به جای شما زنانی بهتر از شمایش ، بدهد زنانی مسلمان ، مؤمن ، فرمانبردار ، توبه کننده ، اهل عبادت و روزه گرفتن ، خواه شوهر کرده ، خواه باکره.

بیش از این وقت خوانندگان این گفتگو!!!! را نمی گیرم. سوال من از جناب عباس این است که آیا این عایشه بوده که در نقش یک فقیه زن خدای محمد را وامی داشته که آیه های فوق را که به "حقوق جنسی خاص محمد" (نه دیگران) اشاره دارند را بر وی نازل کند؟! و با وجود این ایات به راستی چه حاجت است که بگوییم منشاء ظهور نگاه جنسی به اسلام عایشه بوده است؟!

-------------------------------------------------------------
پرفسور منوچهر جمالی می گوید:

رحم به عامه یا گریز روشنفکران از مقابله با دین

بهترین عقیده، همیشه بدترین قیدهاست. حقیقت می خواهد که ما را تنها به خود ببندد و تمام قوای ما را در بستگی به خود جذب کند. یعنی حقیقت همیشه بزرگ ترین و شدید ترین قید هاست.آیا چون حقیقت، " بهتر" از هر چیزیست، باید زنجیره او شد؟ آیا بهترین چیز، باید بزرگ ترین بند ما باشد؟ با " بهترین بودن محتویات یک عقیده"، نمی توان خاصیت "قید بودن" را از عقیده گرفت. یک چیز در این که لطیف تر است، خاصیت زنجیریش کاسته نمی شود. یک زنجیر لطیف، فقط "احساس در بند بودن" را در ما می کاهد و. زنجیر لطیف، ما را در زنجیر بودن مشتبه می سازد

زنجیر لطیف تر و بهتر، همان زنجیر می ماند
هر فکری، هر حقیقتی، هر اسطوره ای، هر علمی، "با ماندن" خود در ما، یا ماندگار ساختن ما با خود، تبدیل به " عقیده" می شود. تنها دین نیست که می تواند عقیده بشود. یک علمی که عقیده شد همان قدر مستبد است که یک دین که عقیده شده است
یک فلسفه که عقیده شد حتی بدتر از دینیست که عقیده شده است.خطر دنیای ما تنها " عقاید دینی" نیستند بلکه به همان اندازه یا حتی بیشتر " عقاید علمی" یا " عقاید فلسفی" هستند. ایدئولوژی ها همان عقاید علمی و عقاید فلسفی هستند ارزش علم و فکر به .حرکتش هست

علمی و فکری که عقیده شد، دیگر حرکت ندارد و این علم نیست که عامل اصلی " عقیده علمی" است. این فکر نیست که عامل .اصلی " عقیده فلسفی" است، بلکه این عقیده است که علم را تصرف کرده است. این عقیده است که علم را منتفی ساخته است
این عقیده است که فلسفه را تصرف کرده است و حرکت فکری را از آن سلب کرده است. از آن جه که جوهر علم و فلسفه حرکت و روش است، بنابراین یک " عقیده علمی" و یا یک " عقیده فلسفی"، یک جنایت به علم و فکر است. به نام علم و فکر علم و فکر نفی کرده می شود یک عقیده علمی به نام علم فروخته میشود. یک عقیده فلسفی به نام فلسفه فروخته می شود. اما یک عقیده علمی چیزی جز عقیده نیست و یک عقیده فلسفی جز عقیده نیست و علم و فکر هیچ گاه تقلیل به عقیده نمی یابد
عقیده علمی یا فلسفی فقط یک " نقش موقت و گذرا" دارد. انسان فکر علمی و یا فلسفی را آن قدر نگاه می دارد تا نمی تواند آن را رد کند. فکر علمی و فکر فلسفی برای آن نیست که ما را از رد کردن آن علم و فلسفه باز دارد بلکه عقل و تجربه ما همیشه در تلاش رد کردن آن فکر علمی و فلسفی هست. عمر یک فکر علمی و فلسفی تا موقعیست که رد نشده است و چون علم و فکر، حرکت است، کوشش و تلاش ما درست تلاش دائمی برای رد کردن آن است نه برای جاوید ساختن آن. برعکس عقیده موقعی شروع می شود که تلاش ما در جهت وارونه شروع شود. ما می خواهیم آن فکر و آن تصویر را جاوید بسازیم. ابدیت همیشه در ضد حرکت است. هر چیزی که جاوید شد، تغییر نمی پذیرد. حقیقت، جاوید است حقیقت،نباید تغییر بپذیرد. حرکت با حقیقت متضاد است. ابدیت بر ضد تغییر است. آن چیزی که نمی گذارد ما حرکت کنیم و تغییر بپذیریم، زنجیر ماست. آن چیزی که نمی گذارد، فکر ما تغییر کند و حرکت کند، زندان ماست. استبداد با حقیقت می آید. استبداد، حرکت از فکر و حرکت از احساس را می گیرد. استبداد، حرکت از نظام را می گیرد. نظام نباید تغییر بپذیرد. مانع تغییر قانون می شود

تغییر با حقیقت سازگار نیست چون حقیقت جاوید است

بنابراین " محتویات عقیده" که نام حقیقت به خود می گیرد، " قید بودن عقیده" را سلب نمی کند. زنجیر، زنجیر می ماند، فقط " احساس در بند بودن" را در ما تاریک می سازد. به ما می فهماند که این " در بند بودن" یک افتخار است " این در بند بودن" بزرگ ترین آزادیست. " در بند بودن" را برای ما شیرین و خوش گوار می سازد. محتویات عقیده ولو "حقیقت"، ولو "علم" ولو " آزادی" باشد، ماهیت عقیده، همان زنجیر بودن است. ما در هر چه بمانیم، آن قید و زنجیر است . عرفای ما می گفتند: " در هر چه بمانی" و " از هر چه بمانی"، ان " بت" است. بت شکنی یعنی رهائی از هر چه که ما را در خود نگاه می دارد یا از حرکت باز می دارد. نه تنها "در یک فکر ماندن" بت است بلکه آن فکر که ما را به " ماندن" بکشاند، نیز بت است. بت پرستی برای عرفا،همان " توقف در یک فکر و محتوی و حقیقت" است. به هر چه از راه باز مانی، چه کفر باشد و چه ایمان، همه اش بت پرستی است. هر چه ترا از حرکت باز دارد، خواه مسیحیت باشد، خوه اسلام، خواه مارکسیسم،..... خواه..... همه بدون تفاوت بت پرستی و بت سازی است. این "اصل تحرک ابدی" این " عدم توقف در هیچ فکر و از هیچ فکر" بزرگ ترین ایده ایست که عرفای ما برای ما به وراثت گذارده اند

آزادی را می توان فقط بر همین ایده بنا کرد. آزادی مانتیجه مستقیم این بزرگ ترین فکر عرفای ایران است. این ایده است که هنگام گسترشش فرا رسیده است. هراکلیت با جمله معروفش که " هیچ کس در یک رودخانه دوبار نمی تواند شنا کند" سرچشمه ایده آزادی و تغییر و حرکت در فرهنگ غرب شد. آیا عظمتاین سخن که " به هر چه از راه باز مانی، بت است" کمتر از آن سخن هراکلیت است؟ ما باید بر این بزرگ ترین ایده ایرانی، همه آزادی ها و پیشرفت ها و تحولات خود را بنا کنیم

هر جا که عقیده ای ایجاد شد، زنجیری ساخته شده است. کسی که در زنجیر بسته شد، باید زنجیر را بشکند. باید قفس را در هم فرو کوبد. باید زندان را منفجر سازد. زنجیر، فقط ایجاب یک وظیفه و حق می کند و آن شکستن و منفجر ساختن و پاره کردن است. هر عقیده، زنجیر است. به زنجیر نباید رأفت داشت. زنجیر را نباید گذاشت بماند. زنجیر را باید شکست. گریز از زنجیر و زندان، با لطف و ملایمت و مدارائی با زنجیر بان و زندان بان امکان ندارد. عقیده را باید متزلزل ساخت. باید در هر عقیده ای شکاف انداخت. باید در هر عقیده ای شک کرد. باید در قبال هر عقیده ای عصیان کرد. عقیده، چنان سخت وسنگ و .سفت شده است که نمی توان آهسته و نرم از زیر بار و فشار آن گریخت

"آزادی از عقیده" موقعی ممکن می شود که تزلزل به عقیده ما بیفتد

البته کسانی هستند که به زندان و زنجیر عادت کرده اند، ولی تزلزل به عقیده آن ها انداختن، حداقل "امکان گریز و رهائی" به آن ها می دهد. اگرچنان چه آن ها هم از این امکان استفاده نکنند و ترجیح بدهند که در همان زندان بمانند و در همان زنجیر شکسته دوباره خود را بپیچند، ولی در این " انفجار عقیده"امکان به کسانی که آزادی می جویند و آزادی را دوست می دارند می دهیم. ما امید به کسانی داریم که با داشتن چنین امکانی از زیر زنجیر پاره شده و از زندان منفجر شده، خواهندگریخت. همچنین از کسانی که " انس به زنجیر گرفته اند" و " عادت به زندان" کرده اند و آن را به " آزادی در دشت و صحرا" ترجیح می دهند نباید مأیوس بود

کسی که هزاران سال در زندان هائی به نام حقایق آلی و ایده آلهای متعالی بوده است، هنوز ایمان به وجود دشت و صحرای آزادی ندارد. این حقایق، آزادی را برای او معدوم و موهوم ساخته اند

اما برای آن که استبداد روحی را بر آزادی ترجیح می دهد، برای آن که زنجیررا بیشتر از حرکت آزاد دوست می دارد، نمی توان از انفجار زنجیر ها و زندان های خود دست کشید. ما نیز در همان زندان ها و زنجیر ها هستیم

من اگر حق به دست زدن به زنجیر و زندان او ندارم اما من حق به آزادی خود که دارم. من حق دارم که زنجیری را که من را بند کرده است پاره کنم و درب زندان خود را از جا بکنم. من حق دارم که عقیده ای که به نام حقیقت مرا در زندان کرده و زنجیر به من کشیده است، هر چه هم برای دیگران مقدس باشد، متزلزل می سازم. البته این عقیده، سلول انفرادی من نیست. در این عقیده همه در بندند. دیگران دراین زندان احساس لانه بودن می کنند اما من در این زندان احساس تنگنا و خفقان دارم. این زنجیریست که به سراسر هموطنان من کشیده شده است. در این زندان که من هستم دیگران نیز گرفتارند

در این شک نیست که من نمی توانم با تخریب سلول انفرادی خود، از زندان بگریزم بلکه باید همه زندان را منفجر سازم

من اسلام را باید در تمامیتش مورد حمله و تهاجم قرار دهم. چه هم زنجیری من بپسندد چه نپسندد. من به خاطر او نمی توانم در زندان بمانم. من نمی توانم فقط در گوشه قلبم در خلوت ، زنجیر هایم را بشکنم. این کار را قرن ها عرفای ما و صوفی های ما کردند، ولی اجتماع و ملت در همان زندان باقی ماند که بود و همان صوفی ها و عرفا نیز هم زنجیر با آن ها ماندند

زنجیر من، زنجیر اختصاصی و انفرادی من نیست. این زنجیر را فقط به طور اختصاصی برای من نساخته اند.این زنجیریست که برای همه ساخته اند.این زنجیری نیست که فقط به دست و پای من بسته شده باشد، بلمه این زنجیریست که همه را با هم گرفتار ساخته است. همه به هم زنجیر شده اند. پاره کردن زنجیر من، به تنهائی میسرنیست. پاره کردن زنجیر من خواه ناخواه پاره کردن زنجیر دیگریست

من نمی توانم تنها خود را آزاد بکنم. آزاد کردن من، آزاد کردن دیگریست. در بند ماندن دیگری، در بند مماندن من است. من تنها آزاد نخواهم شد. ما همه با هم می توانیم آزاد بشویم. هر کسی هم تنها زنجیرش را پاره کند، خواه ناخواه زنجیر عده ای دیگر را نیز پاره می کند و خواه ناخواه دیگران را که عادت به زنجیر دارند، ناراحت خواهد کرد. اما این ناراحتی و اضطراب موقت، سبب بیداری آن ها می شود. آن ها نیز به یاد ازادی طبیعی و انسانی خود می افتند. آن ها نیز در می یابند که عقیده زنجیر است
آن ها نیز در می یابند که " لطافت زنجیر ها"، ماهیت زنجیر ها را به آن ها مشتبه ساخته بوده است. آنها نیز در می یابند که گول لطافت زنجیر ها را خورده اند. آن ها هم درک می کنند که حقیقت مقدس، چیزی جز زنجیر نیست. بهتر است که یکی بداند که عقیده اش زنجیر است و با این آگاهبود، ترجیح بدهدکه در زنجیرش بماند تا بپندارد که این عقیده اش جنت رضوانش هست و زندانش را فضای بی نهایت آزادی بپندارد

رحم به عامه، ملاحضه عامه، رحم به زنجیری است که به آن انس گرفته است. آیا " انس عامه به زنجیر" مهم تر است یا " آزادی به خواب کرده او" با آزادی طبیعی او که از یاد او برده اند، با استقلال او که از او گرفته اند

محمد در قرآن می گوید که در دین ( یا اجرای دین) هیچ گونه رأفتی به دل خود راه ندهید. با این کلمه محمد می فهماند که برای "پابست نگاه داشتن" هر کسی را باید بدون هیچ رأفتی، مجازات کرد. یعنی " آزاد بودن" یک جرم و جنایت است. ایده آل، " بسته بودن و در بند بودن" است و کسی برای آزادی کوچک ترین گامی بردارد،جنایت کار و مجرم است. محمد بدین سان " آزادی خواهی" را تبدیل به " جنایت وشر" کرده است

چرا ما نباید علی رغم این حرف، آزادی را ایده آل مصالحه ناپذیر خود سازیم؟ چرا ما برای پاره کردن زنجیر خود و زنجیر دیگران رأفتی داشته باشیم؟ چرا ما بستگی را جرم و جنایت نشماریم؟ هر کسی که مرا به نام حقیقت تا ابد به فکری به نظامی به اصلی می بندد بزرگ ترین جنایتکار است و من در مقابل او هیچ گونه رأفتی نمی شناسم، چنان چه او در مقابل من و در مقابل آزادی من هیچ گونه رأفتی نمی شناسد. این رأفتی به عامه و عقیده عامه نیست. این رأفتی به زنجیر سازان رأفتی به اسیر سازان و اسیر فروشان است. من می خواهم حرکت کنم و آزاد باشم. و این زنجیر هائی که مرا در عقیده به دیگران و با دیگران بسته است، تا نشکنم، نخواهم توانست آزاد باشم. آزادی تا گفته نشود، آزادی نیست. زنجیری که میان همه است باید شکسته شود از این رو کلمه آزادی باید میان ما به حرکت در آید. ما نمی توانیم حرکت کنیم، چون پای ما را، چون دست ما را به همدیگر بسته اند. آزادی که گفته شد، این زنجیر را می شکند. من می خواهم در آزادی با دیگری تفاهم حاصل کنم و لی نمی خواهم " در هم زنجیر بودن با دیگران" ( در هم عقیده بودن با دیگران) وحدت با دیگران داشته باشم

ما به هر چه باز مانیم، بت است. ما به هر چه باز مانیم استبداد است. هر حقیقتی موقعی که بت شد، استبداد می شود. هر چیزی که سنگ شد، ما را از حرکت باز می دارد و بر ما استبداد می ورزد، چون آزادی ما در جنبش نمودار می شود

ما نمی توانیم فقط در خود و با خود بیندیشیم. اندیشیدن در فضای " زبان" است. بدون زبان، نمی شود اندیشید. من موقعی آزادم که بیندیشم و موقعی می اندیشم که بگوئم و موقعی می گویم که همه مرا می توانند بشنوند و وقتی همه شنیدند به درد اسارت من آشنا می شوند، همدرد من می شوند. با من مضطرب می شوند. مگر آزادی برای من، خوابیدن و لم دادن در گوشه بهشت است
آزادی برای من هم یک مسئله است، برای من هم ناراحت کننده و مضطرب سازنده است. آزادی برای من هم خواب خوش دیدن نیست

آیا این اضطراب و درد و بی قراری من در این کلمات من نباید جاری بشود؟ آیا دیگری نباید در کلمات من از درد های من باخبر بشود؟ آیا چون دیگری ناراحت خواهد شد من نباید ناله بکنم؟ پس این اجتماع برای چیست؟ آیا برای تسلیت درد همدیگر با هم اجتماع درست نکرده ایم آیا برای رسیدن به درد و اضطراب هم دور هم جمع نشده ایم؟ آیا درد من برای آزادی واز آزادی نباید هم نوع و هم وطن مرا ولو آن که عامی باشد، مضطرب سازد؟ مگر ما جامعه هم خوابان با هم تشکیل داده ایم؟ که فقط برای خوابیدن کنار هم می آئیم و وقتی درد و اضطراب و ناراحتی داریم از هم دورمی شویم و سر در غارها می کنیم و برای غارها از درد خود می نالیم؟ این عامه چه امتیازی دارد که نباید به درد و اضطراب من گوش بدهد؟ ما نمی توانیم فقط در خود و با خود بیندیشیم. این اندیشیدن در خود،انسان را مسموم و مریض می سازد. عرفای ما خیام ما، حافظ ما از همین اندیشه را در خود خوردن" بیمار و مسموم شده بودند. اندیشیدن در فضای زبان است، بدون زبان نمی توان اندیشید. اندیشیدن بیان درد است. اندیشیدن بیان درد آزادی است. زبان، درد و شادی مرا به دیگری می رساند. زبانی که این درد و شادی انسان ها را به هم انتقال نمی دهد، انسان را خفه می کند و می کشد.اما وقتی که ما می گوئیم در گفته ما این درد ما و این شادی ما سرازیر نمی شود بلکه درد ما در دهان ما از حرف ما خداحافظی می کند. استبداد موقعی شروع می شود که دهان محل وداع معنا از کلمه است. درد بر سر زبان ما می ماند ولی کلمه بدون این درد بیرون می رود. زنجیری که اندیشیدن دارد، زنجیریست که در زبان است کلمات ما سلسله زنجیر های ماست. انسان باید با دیگری حرف بزند تا بتواند بیندیشد، و آزادی اندیشه من، مثل موجیست که در کلمات به دیگران طوفان می اندازد، چون دیگری نیز منتظر طوفان است . این بیان آزادیست که دیگری را مضطرب می سازد، چون در وجود او، آزادی، بیدار و زنده و متحرک می شود. حرف من، دیگری را مضطرب و متزلزل نمی سازد بلکه حرف من،آزادی را که در او هزاره ها خوابانیده اند ، کوبیده اند، تکان می دهد. این آزادی اوست که وحشت زده از خواب بیدار می شود

این کسی که هزاره ها " بیداری آزادی" " روز آزادی" را ندیده است،از آزادی می ترسد، از روشنائی آزادی وحشت دارد
بیدار شدن در آزادی برایش وحشت آور است. او از سر خود را به خواب می زند و چشمش را به زور می بندد چون آزادی را نمی شناسد، چون وحشت از بیداری دارد. اما او دیگر نمی تواند بخوابد. او باید چشمش را ببندد. او باید خود را به خواب بزند
خواب بودن برای او از این به بعد، زحمت دارد. دوره خوابیدن گذشته است. بگذار به مدتی خودش را به خواب بزند، کسی که خودش را به خواب می زند،بیدار شده است و من کار خودم را کرده ام

این آزادی که بعد از چند هزار سال او را بیدار می سازد، به شکل طوفان است. آزادی را می شود پرده به رویش کشید و فراموش ساخت، اما آزادی همیشه به جا می ماند و منتظر رستاخیزش هست و روزی که بیدار شد طوفانیست

عامه تا از کوره و جهنم اضطراب نگذرد، درک آزادیش را نخواهد کرد. روشنفکران بهتر است که کمتر به فکر ترحم به عامه باشند. قرن ها و هزاره هاست که خدایان و نمایندگانشان و علماء دین و رهبران به عامه رحم کرده اند. آن ها را روشن نکرده اند تا ملاحضه آن ها را کرده باشند
آن ها را رهبری کرده اند تا آن ها خواب راحت داشته باشند ( تا بیدار نشوند، چون در بیداری احتیاج به رهبرنخواهند داشت)
عامه احتیاج به رحم ندارد. رحم به عقاید عامه نکنید. این رحم به عامه و عقاید عامه، جنایت به آن هاست. رحم به زنجیر های آن هاست
رأفت به زندان ها و برده گیران و صیادان و برده سازان است. ما احتیاج به خدایان با رحمنداریم ما احتیاج به آزادی های بی .خدا داریم
به نقل از کتاب: آزادی، حق انتقاد از اسلام است؛


با سپاس

سلمان محمدی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 03:09 ب.ظ http://salmanmohammadi3.blogsky.com/

سلام. (1) منشأ بحث را گویا آن آقا یا خانمی که خود را فکر انتقادی خوانده، از یاد برده: کسانی خشونت را به دین و خداباوری بستند، ما هم مثال نقض آوردیم از بیخدایان خشونت ورز.
(2) چه کسی گفته که دین را نقد نکنید؟ من هم معتقدم نقد هر چیزی حق هر کسی است.
(3) اما اگر قرار است با من یا آقای عباس یا هر کس دیگری طرف شوید، باید همان چیزی را نقد کنید که ما بدان عقیده داریم. من به این "قرائت" شما از دین عقیده ای ندارم. هر چه هم سند بیاورید، فایده ای ندارد. نه بدان باور می آورم، و نه وقتی نقدش میکنید، دلیلی برای پاسخ دادن دارم. دین خودم را نقد کنید تا پاسخ دهم.

Critical Minds پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 04:49 ب.ظ http://www.whatnow8.blogfa.com

در ذات و بنیاین دین جنسیت گرایی همه هست « مذکری یا مونث «
کسی خشونت را به دین و خداباوران نبست ، ان کس هم من نبوده و نیستم ، خشونت و جنگ طلبی و انسان ها را از خود بیگانه و دشمن هم کردن در ذات دین و مذهب است و این جاست که در انباشت سرمایه و بهره کشی از کار و تولید انسانها ، دین و سرمایه هم پیمانند .
کسی بنام « اودیسه « باور به نقد دین و مذهب شما دارد ، شما هم بارها دلایل و سند و مدرک و سخنان ایشان را شنیده و ایشان را به دروعگویی و کینه ورزی و سنی گری و .. متهم و مجرم کرده اید .
ما هم کاری به چگونگی باور شما از مذهب نداریم ، تاریخ و عملکرد و قوانین حاکم بر انرا به چالش می کشیم .
جواب من به نقد دین و مذهب ، این است که « نقد « عقیده و باور مطلق و اسمانی و فقط دین اسلام « کامل و طاهرو پاک و بی نقص« است و در عین حال مدعی علم هم باشد ، امکان ندارد ، مگر اینکه دست و بالش بشکند و مثل بسیاری از مذاهب مسیحی ، آزادی عقیده و باور و نقص دار بودن ، دین و مذهب را قبول کند.
من باور ندارم که هر دین و مذهبی را بشود نقد کرد ، بخصوص دین مطلق گرا و هزار چهره و جنگ باور ی که اسلامی از هر نوعش که باشد .
تقدسات مذهب های ابراهیمی نقد پذیر نیست و یا نقد بیرونی نمی پذیرد، فقط با افشا و رد و نمایاندن چهره واقعی انها در ساخت فقرو بیکاری و دزدی و رانت خواری و بازار دلالی و مفت خوری و مداحی و امید وار نمودن انسانهای نااگاه مذهبی به نجات دهنده ناموجود و .. ، است که شاخ دین و مذهب شان شکسته و سر جای خود در کنار سرمایه و سود می نشیند .
سلمان محمدی دین و مذهب اش را اگر دوست می دارد و منافع مادی در حفط اقتدار ان دارد و یا ندارد، خودش می بایست مذهب و دین اش را نقد کند .

ارتا - سلمان محمدی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 11:36 ب.ظ http://noqtenoqte.blogsky.com

درود بر شما دوست گرامی.

میخواهم با قرائت شما کمی بیشتر اشنا شوم . لطفاً برای شروع بحث به این پرسش ها جواب دهید

1- ممکن است بفرمایید از دید شما "وحی" چه تعریفی دارد؟

2- اگر بر فردی به هر "طریقی" وحی شود آیا این وحی میتواند حاوی خطا باشد؟ اگر میتواند حاوی خطا باشد فرق آن با منظومه های فکری بشری چیست؟ و اگر نمی تواند حاوی خطا باشد پس شما چه توجیهی برای خطاهای موجود در قران در زمینه های مختلف دارید(قبلاً تا اندازه ای در این باب گفتگو کرده ایم)

3- وجه افتراق وحی مد نظر شما با وحیی که باورمندان به دین های دیگر باور دارند چیست؟ و چه ملاکی باعث میشود که شما بمثل به قران "اعتماد" کنید نه به وداها یا اوستا یا انجیل و تورات و ... "

4- تفاوت وحی مد نظر شما با انواع الهامات انسانی در چیست؟ اگر معتقدید وحی نیز نوعی الهام است منتها با درجه ای شدید تر و رفیع تر و ... این معیار درجه بندی و تعیین فرو تری و فراتری را از کجا می آورید؟

ملاک "ترجیح" وحی مورد نظر شما بر الهامات انسانی عارفانه یا شاعرانه یا ... چیست؟ آیا اصلاً ترجیحی دارند.

اگر وحیی بر پیامبر شما نازل شده یا اگر پیامبر شما به مرتبه ای خاص برای درک هستی رسیده یا ... چه چیزی باعث میشود که این وحی را بر الهامات یک شاعر یا یک عارف یا ... ترجیح دهید و آن را در مقام یک گرونده راهنمای زندگی خویش قرار دهید؟

5- اگر گمان می کنید با گذر زمان برخی از ایات قران "تعطیل" شده اند آیا میتوانید این آیات را مشخص کنید و مسلمانان را اندرز دهید که قرانهایی چاپ کنند که بر روی این ایات انتخاب شده ی شما "خط" بکشند؟ آیا خود شما به راستی حاضرید بر روی این آیات "خط" بکشید و در مقدمه ی این قرانی که چاپ می کنید بنویسید آیاتی (یا بخشی از انها) را که بر روی انها "خط" کشیده ایم امروزه دیگر کاربردی ندارند. آیا حاضرید در همین مقدمه بنویسید این آیات بمثل به این دلیل بلا استفاده اند که بر طبق معیارهای عصر جدید منسوخ و غیر اخلاقی اند؟

6- اگر اعتقاد دارید مثلا حقوق زن و مرد در قران تبعیضگرانه است و کنیزسازی زنان مربوط به ان روزگار بوده و ... و اگر بر همین مبنا اعتقاد دارید که باید به این ایات عمل نکنیم. بر حسب چه ملاکی مثلاً روابط ازادانه ی میان دختر و پسرها یا همجنسگرایان و ... را زشت می انگارید. شما از یک سو می فرمایید کارهای ددمنشانه ای چون انفال کردن و برده سازی زنان شوهر دار مبتنی به منطق ان روزگار بوده و امروزه بر اساس مبانی اخلاقی جهان امروز دیگر عملی نیستند. اما در مورد روابط ازادانه ی همجنس ها یا ناهمجنس ها به همان ملاکهای قرانی متوسل میشوید و میگویید بر اساس نظام فطری مورد نظر قران مبنای اخلاقی و عقلانی دنیای مدرن زیر سوال است. علت این ناسازه گویی شما چیست؟ ایا انتخاب آیات و استدلال به انها را تنها "منفعتهای" فکری و عقیدتی شما تعیین می کند. یعنی ایا هر جا که به نفع تان باشد مبنای دنیای جدید را زیر سوال می برید اما به محض این که نفع عقیدتی تان زیر سوال می رود می فرمایید این ایات مال گذشته بوده است و ...؟!

اگر احکام مربوط به مثلاً کنیز امروزه تعطیل شده اند، و علت این تعطیلی نیز چیزی نیست جز پذیرش مبانی اخلاقی دنیای جدید

شما با توسل به چه ملاکی می فرمایید احکام مربوط به مثلاً همجنسگرایی "تعطیل" نشده است. می دانیم عرف و قانون در دنیای جدید تا اندازه ای مبنا را بر "صاحب حق بودن " این گروهها قرار می دهند. اگر دنیای جدید حکم انفال کردن کنیزان را تعطیل کرده است و شما نیز در برابر احکام قرانی حکم دنیای جدید را پذیرفته اید خب، با چه ملاکی مشخص می کنید حکم قرانی در این باره نیز تعطیل نشده است.فرض کنیم زمانی برسد که بیشتر کشورهای جهان حقوق همجنسگرایان را به رسمیت بشناسد. آیا انگاه نیز شما که "گذشت زمان" را ملاک اخلاقی یا غیر اخلاقی بپنداشتن یک فعل می گیرید و از حرفتان صرفاً به خاطر احترام به "گذر زمان" برخواهید گشت؟

اگر پاسخی به این پرسشهای ساده دارید لطفا ما را هم بیاگاهانید تا شاید تصورمان نسبت به “گروه” شما تغییری کرد. اما اگر احساس کردید پاسخی به این پرسشها ندارید، آن گاه حق دارید به خودتان اجازه دهید بپرسید که مبادا عمارت فکری من بر آب بنا شده باشد. و به قول قران خانه ای باشد که حتا از تارهای عنکبوت هم سست تر است.
با سپاس

سلمان محمدی جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 12:39 ق.ظ http://salmanmohammadi3.blogsky.com/

خانم متقی! ظاهرا شما به تکرار حرفهای تان همان قدر علاقه دارید که به تغییر نام تان! و متأسفانه مرا هم به تکرار وامیدارید که هیچ خوش نمیدارم.
باری، من قرائت خودم از دینم را در تارنوشت (وبلاگ) خودم معرفی کرده ام. شما علاقه دارید یک موجود مهیبی به نام اسلام بسازید که هیچ یک از مخاطبان تان باوری بدان ندارند و بعد آن را به زیر مشت و لگد تان بگیرید. با این کار دل تان خنک میشود و درد کافری تان را تشفی میدهید.
چون بار چندم است که این حرفها را میزنم، باید با صراحت بیشتری بگویم: اصلا به شما چه مربوط که من کجای قرآن را قبول دارم و کجا را قبول ندارم و چرا قبول دارم یا ندارم؟ این بحثی خواهد بود میان من و همدینانم. شما تنها حق دارید از من بپرسید آیا برده داری را قبول دارم یا نه؟ اگر قبول داشتم، بنشینید بحث کنید، نقد کنید، هر کاری خواستید بکنید. اگر هم قبول نداشتم که نداشتم دیگر. غرض و مرض اگر نمیداشتید، وقتی میدیدید میگویم برده داری را قبول ندارم، تشویقم هم میکردید. ولی چون غرضِ اسلام ستیزی دارید یا مرضش را، کارتان تا کنون این بوده که تا گفته ام برده داری را قبول ندارم، رفته اید سند و مدرکِ صد - من - یک - غاز آورده اید که "نخیر! باید قبول داشته باشی"!!!
اصلا ببینم، شما مگر مبلغ اسلام اید؟! آنهم آن پوستین وارونه ای که اسمش را گذاشته اید اسلام؟! بعید هم نیست البته! شما به نفع تان است که اسلام همان غول بی شاخ و دمی باتشد که شما تراشیده اید. با این کار راحت تر میتوانید آن را نفی کنید و به کام دل تان برسید. ولی فکر هم خوب چیزی است والله. خدا داده تا با آن دنیا و آخرت تان را بسازید، نه که خراب شان کنید. پس خوب در خودتان بگردید، ببینید آیا می ارزد که برای لذتی گذرا آخرت خود را خراب کنید؟!
حتما از صراحت لهجه ام آزرده شده اید. اشکالی ندارد.اولا به آزاری که از پوستین وارونه شما دیده ام، در! و ثانیا ان شاء الله این آزردگی مقدمه ای شود برای آن که به خود آیید.

عباس.اودیسه جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 02:45 ق.ظ

خدمت جناب عرض کنم که بنده با روش تحلیل تاریخی شما اختلاف نظر دارم و جای جای بحث هم یک مبحث روش شناسی را با شما پیش برده ام .بنده دنبال روش تحلیلی شما از تاریخ نبوده ام .از نظر من اتفاقا تحلیل انتقادی تاریخی به شکلی که شما در پیش گرفته اید سرِبار را کج می کند طرف ترکستان .اولا خدمت شما و دیگر دوستان عرض کنم من نه منفعتی از بابت سازوکارهای سرمایه داری مذهبی و انباشت و برداشت مازاد سرمایه و سیاست در ایران امروز دارم و نه علاقه ای دارم که در مسیر چنین شاهراهای طاغوتیان و فرعونیان و هامانیان قرار بگیرم .فهمی که من از دین دارم مبارزه بی امان با مصادیق تاریخی چنین انگاره هایی از منظر تاریخ الاهیات رهایی بخش است .این به معنی طفره رفتن از پرسشهای شما نیست . سطح بحث من به شناخت اصل و سرچشمه ی الاهیات مرتبط نیست هرچند برای ان هم با شما بحث می کنم .من بیشتر دنبال برداشتی فلسفی از مذهب در برابر شما که از بیرون مذهب آنرا تقد می کنید هستم. اینجا مجبورم کمی اعتقاداتم را بر خلاف میلم کنار بگذارم .
اماراجع به روشنگری جناب عالی لازم است به عرض برسانم با همین معیارعقل امروزی چطور می شود پیامبر تا سن 25 سالگی که اوج عیش عهد شباب است بی خیال زن و فرزند است و تازه در این سن با زنی 40 ساله عهد زناشویی می بندد؟آن هم تا پایان عهد جوانی ! در مورد آیاتی که آورده ای تا شاهدی بر سکسولوژی اسلامی باشد اولا پیامبر با توجه به توضیحات بالا دنبال امتحان قدرت جنسی خودش نبوده جناب ، آخر پیری و معرکه گیری ! اینکه آیه ها را از محتوای تاریخی و تفسیرش جدا کردی و داری تفسیر به رای می کنی و پیش از صغرا و کبرا چیدن نتیجه ات را گرفته ای به کنار .همه هم نتیجه ی شما را می فهمند .جمهوری اسلامی ظلم می کند ،تجاوز می کند ،کهریزک می سازد ،چنگ می اندازد به بیت المال و انباشت و مازاد اقتصادی جامعه را پخش می کند توی باند های دور و بر ش چون پیامبر این کاره بوده ! مچ پیامبر را که گرفتیم فرقی نمی کند ،مثل این است که مچ اینها را گرفته ایم،فرهنگ همه ی مسلمانان هم اینجوری است ،مچ فرهنگی آنها را هم گرفتیم ،حالا است که به قول جناب پرفسور، جامعه آزاد می شود ! من بالکل با این روش تحلیل شما مخالف ام و جای جای بحث به مشکل روشی شما اشاره کرده ام .حالا شما دوباره برمی گردید و سند می آورید برای رسوایی من و من هم دنبال جواب دادن به جزئیاتی می افتم که نه من و نه شما اشراف کاملی به چند و چون رخ دادن اش داریم. مثال بارزش هم آیات سوره تحریم در نفی و نقد عایشه ، شما تمام موضوع را نمی گویید و فقط دنبال اثبات زن بارگی پیامبر هستید. .نمی گویید که تمام این آیات در نکوهش عایشه به خاطر اذیت کردن پیامبر بوده .فقط می خواهید سکسی بودن پیامبر را اثبات کنید .نمی فهمید که زن در تفکر قبیله ای نشانه ی قدرتند مبادله ی اجتماعی مابین قبایل متفاوت و متکثر بوده نه صرفا وسیله ی کامراوایی مدرن در عصر بازنمایی های سکسی جدید ،به عبارت بهتر نشانگان زن در جهان سنت درست مثل نشانگان پول در جهان مدرن مبنای بسیاری از اتحادها و افتراقهای اجتماعی را شکل می داده .این را خیلی خوب لوی اشتروسِ مردم شناس نشان داده در بررسی ساختار زندگی قبیله ای .حالا دستورات اسلام برای مبادله ی زنان و در کانون چنین مبادله ای پیامبر را نشاندن ،را به خوبی می شود فهمید .اکثر زنان پیامبر یا بیوگان شوهر از دست داده در جنگها و یا کسانی بودن که در جنگ ها به اسارت درآمده بودند.خب برای تعیین رفتار با چنین آدمهایی قاعده معین کردن از نظر شما اشکال دارد؟این آیات بیش از فرمان سکس و بازنمایی جنسی تعیین قاعده و حکم برای پیامبر و مسلمین را می رساند. تازه مگر جلوی این میل افسار گسیخته به زنان در جامعه ی مدرن با این همه پیشرفت مدنی و اخلاقی گرفته شده که حالا تعیین قاعده از طرف خداوند برای مسلمانان صدر اسلام از نظر شما اشکال دارد ؟به نظر می رسد تغییر نگاه و چهره از زنی به زن دیگر در سرشت روانی موجودی به نام مرد ریشه دارد و اخلاق هم فقط برای کنترل چنین وضعیتی فقط فشار سفت و سختی را بر مرد وارد می کند تا اینکه سرشت روانی او را تغییر دهد.انسان (مرد)مدرن هم در صورت قرار گرفتن در شالوده های اقتصادی و سیاسی دنیای جدید ،شک نکنید از همین سرشت برای به چنگ آوردن مازاد لذت که با توهم تجربه ی بیشترین زن در دسترس همراه است بهره می برد ودر این باره از دست احکام اخلاقی هم کاری ساخته نیست .این حرف هم خیلی مسخره است که از حکم «حلال است» شما نتیجه جماع و آمیزش جنسی را می گیری .مثلا دختر عمو و پسر عمو شرعا حلال است با هم ازدواج کنند ،این به معنی این است که جایز است با هم ارتباط جنسی داشته باشند ؟ این معنی تصرف را می دهد ؟برخلاف استنباط شما از متن آیه ،چون شما با منطق میل مدرن داری به زن نگاه می کنی در نتیجه با تحلیل روانی شخصیت پیامبر می خواهی تمام اسلام را تحلیل کنی و این تحلیل شخصیتی پیامبر گویای تغییر و تحول اجتماعی اسلام از جزیره العرب با اطراف و اکناف نیست .به عبارت بهتر روان شناسی شخصیت پیامبر همان روان شناسی اجتماعی اسلام نیست .دومی همیشه مازادی تاریخی و اجتماعی و متنوع دارد که واری شخصیت و زیست پیامبر اسلام عمل می کرده است .این را سقیفه سازان بهتر ثابت کرده اند !ونیز من لشگر گشایی عمری را بیشتر زیان رساننده به حال اسلام می دانم تا سود رساننده .از نظر من مشکل اسلام نه در ظهور ش بلکه در گسترش آن پدید آمد و عمربن خطاب اصلی ترین نقش را در ایجاد این مشکل ایفا کرد............
ضمنا دو آیه از شش ایه ای که شما ذکر کرده اید بازهم برمی گردد به عایشه و قاعله ای که در اذیت کردن پیامبر به پا کرد .سوره ی تحریم در کفر و نفاق عایشه شان نزول دارد .
ونیز اینکه روش برداشت از قران و شان نزول آیات در تفسیر از نظر شیعیان کلید اصلی و اساسی فهم و استنباط از احکام است و کلید فهم قران از نظر ما شیعیان اهل بیت پیامبرند نه کتب احادیث پیروان ابوبکر و عمر .لذا برای فهم حقیقت هر حکم به اقوال اهل بیت رجوع می کنیم .با این حال مشکل من با شما در این جزئیات دینی نبوده و نیست .از نظر من عقلانیت به طور کلی در یک محتوا و مختصات بزرگتر از خود که اتفاقا عقلانی هم نیست امکان بروز و ظهور دارد .به عبارت بهتر عقلانیت همانگونه جناب پروفسور مورد استناد جنابعالی فرموده اند خودش پدیده ای زبانی و تاریخی است و نمی توان از عقل محض به معنای کانتی قضیه سخن گفت .به عبارت بهتر همواره چیزی ماورای زندگی روزمره و خودآکاهی ما ،به سرشت فردی و سرنوشت جمعی ما شکل می بخشد،چیزی از جنس امر تحلیل ناشدنی و به چنگ نیامدنی که حدود و صغور عقلانیت در درون آن معین می شود. به عبارت بهتر وحی در معنای ذات گرایانه اش که شما به دنبال اش هستید بلکه در معنای هستی شناسانه اصلی ترین و بهترین و اسان ترین پاسخ به آدمهایی که به زندگی روزمره درهم پیچیده اند است .اینها را در مقام یک معتقد شخصی بلکه در مقام پاسخ گویی فلسفی به شما بیان می کنم .صد البته که باور به وحی در شکل یک ایماژ تاریخی و الاهیاتی مازادی بر تاریخ و زندگی روزمره می آفریند و این مازاد تاریخی و ایماژی می تواند در خدمت ماشین سلطه و استثمار اجتماعی و اقتصادی قرار بگیرد و هم در دل زندگی روزمره و پشتوانه ی کنشهای عقلانی و اخلاقی اجتماع باشد .دولت به عنوان اصلی ترین ماشین سرکوب در دوره ی مدرن همواره شایق است تا چنین مازادی را در خدمت ماشین سرکوب خودش قرار بدهد .حالا اینکه می گوییم الاهیات رهایی بخش تمام سمبل ها و نمادهای حقیقت های تاریخی را می باید در دل اجتماع و فرهنگ به خود اختصاص دهد و از مصادره ی آنها در سیاست جلو گیری به عمل آورد به همان میراثی نظر داریم که شما می خواهی با تفسیر چند آیه که مرتبط به رخدادی خاص در زمان پیامبر بوده و عمومیت و شمول تاریخی شان به پایان رسیده است را به تمام تاریخ و الاهیات اسلامی و شیعی حمل کنی .با این کار و در افتادن با بنیان های هویتی عوام و گرفتار کردن انها در منطق و سازوکارهای عقلانیت ابزاری خود به خود به بسیج توده های بی شکل در برابر هم کمک می کنی .کاری که جمهوری اسلامی با انواع فشارهای اقتصادی ،اجتماعی انجام می دهد،همه بر علیه همه در سطوح اجتماعی و اقتصادی برانگیخته می شوند تا در سطح سیاسی و ایدئولوژیک همه با هم پیوند بخورند . افسون همین منطقه حیرت است که همواره ما را به ملاک هایی ورای سازوکارهای عقلانیت ابرازی مجهز می کند و الا در فقدان چنین افسونی در ورای عقلانیت ابزاری دور نیست که همه بر علیه همه بسیج شوند .همین باور به امری ماورای زندگی روزمره (که در درون خودش به صورت تام و تمام بی باور به بسیج سیاسی است )به خوبی شاکله ی هویتی و اجتماعی را حفظ می کند.کارشما در نهایت اتوپیای بی ایدئولوژی در دنیای مدرن را دنبال می کند و کار من دنبال کندن ایده اولوژی از چنگ دولت و ضمیمه کردن آن به زندگی روزمره است .همه حالا می فهمند که ما به واسطه ی چشم اندزی که در ان گرفتاریم ،به واسطه ی زبان ،تاریخ و طبیعت فکر می کنیم «جناب پروفسور شما هم اشارتی به این مطلب داشتند ».اما وضعیت کنونی جامعه ی ما که در ان شاهد فروپاشی افسون ارزیاب عقل ابرازی است به خوبی از اعماق فاجعه ای که انتظارمان را می کشد پرده بر می دارد.راهکار من به کار گیری چنین افسون و ایماژ تاریخی و الاهیاتی در مسیر خلق گونه ای اخلاق مدنی از جنس اخلاق مدرن است .به عبارت بهتر می شود حول مفهوم ظلم چنین اخلاق مدنی از جنس اخلاق کانتی پدید آورد که تمام تاریخ و جامعه و فرد در آن وضعیت معنا داری بیابند ،اما با حمل یک جز کوچک از احکام دینی بر کلیات تاثیر گذارش ،خود به خود به ظهور بربریت داریم کمک می کنیم .برادر من ما اصول دینی داریم و فروع دینی ،اصول دینی ،اصول دینی سکسی نیست که شما اصرار دارید جلوه بدهید .یکی از همین اصول دین ،یعنی عدل در مقابل ظلم قرار می گیرد.این یک ایماژ تاریخی است که می باید به روان شناسی مومن از طریق تاریخ منتقل شده باشد .از این طریق مومن در برابر ظلم و گستاخی به حق و حقوق دیگران ،کنترلی درونی بنام ایماژ تاریخی برخوردار است .عدم ظلم قاعده ای اخلاقی است که دوست و دشمن نمی شناسد.
در ضمن تمام احکامی که جنابعالی نگران اجرایشان هستی در غیبت معصوم عین فسق و ظلم و جور است .حالا هر کسی می خواهد اجرا کند نباید بنام اسلام و قران حکم صادر کند .لذا در مسکوت گذاشتن آنها بر مومنا حرجی نیست و این یعنی قانون مدنی باید حتما حتما ظهور و بروز داشته باشد. موضع تشیع در عصر ظهور در دو سطح هستی شناسانه و در سطح جامعه شناسانه مشخص و معین است.در سطح هستی شناسانه تمام امور معنایی جهان به قیام حجت وابسته است .لذا انتظار تا روز موعود شالوده ی نگاه شیعه به هستی است .این نگاه نفی وضع موجود تا لحظه ی ظهور تشیع رادر تقابل با نابسامانی سیاسی و اجتماعی قرار می دهد .اما در سطح اجتماعی و سیاسی به هیچ وجه مجوز بروز و ظهور صادر نمی کند .از این نظر تشیع در برابر ظلم و جور، کینه و زخم درونی بر نمی دارد چرا سوژه ی دینی را از قبل زخم خورده فرض می کند .ظلم و شقاوت را در هم تنیده در نفس انسان می داند و از بابت سازوکارهای سیاسی هم جز تحمل و صبر بر مصیبت ،نفی اتحاد با ظالمان بر علیه مظلومان و روشن گری فرهنگی و امید به وضعیتی با کمترین ظلم ممکن ،کاری از دست اش بر نمی آید .
ضمنا این آقای ذهن انتقادی با ادبیات اون کامنتی که برای من گذاشتن معلوم شد که ذهنشون واقعا خیلی خیلی انتقادیه ها !

Critical Minds جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.whatnow8.blogfa.com

ای مسلمان های « معنوی « من کاری به برداشت شخصی شما از مذهب شیعه ندارم ، تاریخ و عملکرد و دخالت در سیاست و حاکمیت شرع اسلامی چه از نوع محمدی ، عمری و ابوبکیری عثمانی و چه محمد علی ، شیعه علوی و صفوی نشان داده است که زن ستیز ، سرمایه و سود و مالکیت باور و جنگ طلب است ، چرا که می داند با تبلیغ و دعوت به صلح ، همه در دنیا به مذاهب اسلامی نمی گروند ، جنگ را دردرجه اول برای کسب سود بیشتر و قاراشمیش کردن اوضاع دنیا و تصاحب کردن مال و ملک و زن و طلا ، همیشه باید حفظ کند ، ارامش و صلح جهانی در دنیای سرمایه ودین و مذهب امکان ندارد ، همه و همه ، دین ها و مذهب ها در بازار ازاد تجارت و بهره کشی از انسان و دشمن سازی و از خود بیگانگی انسان ها و راه اندازی کشتار و زندان و شکنجه و تفتیش عقاید و سانسور و خفقان و بستن دهان ها و بریدن زبان ها ، ریشه داشته و دارد و خواهد داشت .
حداقل این سلمان محمدی مسلمان انقلابی ، در لفظ می پذیرد ! که در قران و اسلام برده داری ازاد است و ایشان برده داری را قبول ندارد ، اما خنده دار و مضحک این جاست که کدام مسلمان در افکار عمومی و روشن ، می گوید که برده داری را قبول دارد ، مشکل مسلمانی و مذهب همین جاست « نااگاه ها و بی سواد های مسلمان را ولش ،انها حتا نمی دانند که برده داری در اسلام و قران وجود دارد « زمانی متوجه می شوید که برده داری در اسلام هست و شما هم نفع مادی در ان ندارید ، من قبولش ندارم ، درد مسلمانی شما را دوا نمی کند ، چون در اینصورت شما توسط مسلمان ها دیگر به کفر والحاد و قبول نداشتن قران و مرگ متهم خواهید شد و هیچ تغییر و اصلاحی در ذات و بنیان اسلام برده و کنیزدار اتقاق نخواهد افتاد ، حذف و خط زدن ازادی برده داری و .. از قران است که می تواند مذهب و دین شما را پروتستان کند .
همین خمینی مخلص اسلام را هم بگیرید « شاید بگویید که خمینی هم اموی بود در اینصورت سیاست مجاهدین را دنبال می کنید و می خواهید در ایران شیعه علوی را پیاده کنید ، ملی مذهبی هم که نیستید « مخلص مالکیت اربابی بود ، زمانی که دید این مالکیت اربابی ور افتاده و قابلیت بر گشت مثل سابق را ندارد ، علیه مالکیت اربابی هم موضع گرفت و طرفدار « مستضعفان« شد « در اسلام و مذهب همیشه دروغ و ریای طرفداری از فقرا و مخفی کردن رابطه مذهب با تجارت ، دست گردانی شده است و می شود و خواهد شد .
این عباس ، شلنگ تخته باز که در جایی با بالا بیاورید و شما از عمال سنی مذهب ها هستید و می خواهید شیعه علوی را بکوبید و .. اراجیف می نویسید و می خواهید مردم را گول بزنید و ..، یکدفعه جلد مسلمانی عوص می کند می پرد به «دیالوگ و انتقاد « و ادبیات از نوع بازجوی خوب و مثل سلمان محمدی من قبول ندارم ، مذهب این است که من می گویم ، نه انی ست که خود را در طول تاریخ و در این سی و اندی سال با جنایت و کشتارو جنگ و فقر سازی خود را نشان داده است ، مذهب شما اگر فردی ست من کاری به اعتقاد فردی شما از مذهب ندارم و اگر اجتماعی و جمعی و واقعن موجود است و حزب و دسته و سازمان و رهبر و ایت الله و مفتی و مفتش حیو حاضر دارد ، بیا وسط و گرنه ما را با عیب کاری نیست ، ان چیزی که شما می گویید غیبی ، مخفی ، عالم هپروتی و امید واهی ست ، موجود نیست و نبوده و نخواهد بود .
ذهن منتقد من کارش این نیست که چند چهره و شارلتان و پشت صحنه بازیگرها را نقد کرده و به روی صحنه بیاورم ، شما عیان تر از ان هستید که بیان من شما را یک چهره گرداند .

ارتا - عباس جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 12:27 ب.ظ


سلام مجدد
فرموده اید: اماراجع به روشنگری جناب عالی لازم است به عرض برسانم با همین معیارعقل امروزی چطور می شود پیامبر تا سن 25 سالگی که اوج عیش عهد شباب است بی خیال زن و فرزند است و تازه در این سن با زنی 40 ساله عهد زناشویی می بندد؟

سوال: آیا با وجود نفوذ خدیجه محمد اگر هم میخواست یارا بر این کار بود؟ می دانیم که محمد از هر چه بگذریم مستخدم خدیجه بود و وابسته به او. بعد از اعلام رسالت هم از خود شغلی نداشت و اموال خدیجه صرف تبلیغ اسلام شد. در چنین شرایطی محمد چگونه می توانسته دم از ازدواج با کسی دیگر بزند؟

فرموده اید: "آن هم تا پایان عهد جوانی ! در مورد آیاتی که آورده ای تا شاهدی بر سکسولوژی اسلامی باشد اولا پیامبر با توجه به توضیحات بالا دنبال امتحان قدرت جنسی خودش نبوده جناب ، آخر پیری و معرکه گیری! "

ان حدیث مشهور که جبرئیل خوراکی را برای افزایش قدرت جنسی محمد به او اموخت مشهور شیعه و سنی است. از این بگذریم گیریم محمد به دنبال امتحان قدرت جنسی خودش نبوده، اما به خاطر رفع نیاز جنسی زنانش هم که شده نباید با انها در می امیخت؟ گناه آنان چه بوده؟ یکی از مشکلات زنان پیامبر مگر بر سر نوبت همخوابگی شان نبود که در نهایت خدا ایه نازل کرد هر کدام را هر گاه که خودت خواستی .... .



فرموده اید : اینکه آیه ها را از محتوای تاریخی و تفسیرش جدا کردی و داری تفسیر به رای می کنی و پیش از صغرا و کبرا چیدن نتیجه ات را گرفته ای به کنار .همه هم نتیجه ی شما را می فهمند .جمهوری اسلامی ظلم می کند ،تجاوز می کند ،کهریزک می سازد ،چنگ می اندازد به بیت المال و انباشت و مازاد اقتصادی جامعه را پخش می کند توی باند های دور و بر ش چون پیامبر این کاره بوده ! مچ پیامبر را که گرفتیم فرقی نمی کند ،مثل این است که مچ اینها را گرفته ایم،فرهنگ همه ی مسلمانان هم اینجوری است ،مچ فرهنگی آنها را هم گرفتیم ،حالا است که به قول جناب پرفسور، جامعه آزاد می شود ! "
مشکلی ندارد میتوانیم بر سر محتوی تاریخی و تفسیر اینها نیز یک به یک بحث کنیم. شما شروع کنید تا من هم توضیحات خود را اضافه کنم

-آیا پیامبر همیشه غنایم را به یکسان در میان اصحاب قسمت می کرد؟
-اگر پیامبر اهل زد و بند نبود چرا به ابوسفیان که سلسله جنبان همه ی جنگها علیه محمد بود بعد از جنگ هوازن صد شتر داد؟

-گیریم که حضرت علی در بیت المال دست نمی برد ، میشود بفرمایید منابع در آمد بیت المال مسلمین چه بودند؟ حضرت علی زمین های بار آوری چون ینبوع داشتند، میشود بفرمایید این زمین ها را از کجا به دست آورده بودند؟ آیا اموال شخصی ایشان بوده؟ یا به ایشان به ارث رسیده بوده ؟ یا از انفال بوده است؟ چه مقدار از بیت المال دار الاخلافه از جزیه و خراج از ممالک شکست خورده بوده است و چرا برخی از نواحی ایران در زمان حضرت علیه حکومت مرکزی شورش کردند و فرق این شورش با شورشهای زمان خلفای قبلی چه بود؟

فرموده اید : من بالکل با این روش تحلیل شما مخالف ام و جای جای بحث به مشکل روشی شما اشاره کرده ام .حالا شما دوباره برمی گردید و سند می آورید برای رسوایی من و من هم دنبال جواب دادن به جزئیاتی می افتم که نه من و نه شما اشراف کاملی به چند و چون رخ دادن اش داریم. مثال بارزش هم آیات سوره تحریم در نفی و نقد عایشه ، شما تمام موضوع را نمی گویید و فقط دنبال اثبات زن بارگی پیامبر هستید نمی گویید که تمام این آیات در نکوهش عایشه به خاطر اذیت کردن پیامبر بوده "

بله در نکوهش عایشه بوده، اما شما که اشراف دارید بگویید این اذیتی که عایشه از پیغمبر می کرد چه بود؟ لطف کنید بر اساس همان منابع شیعی بگویید چه اتفاقاتی افتاده بود که منجر شد به نزول این آیه!

فرموده اید: فقط می خواهید سکسی بودن پیامبر را اثبات کنید . نمی فهمید که زن در تفکر قبیله ای نشانه ی قدرتند مبادله ی اجتماعی مابین قبایل متفاوت و متکثر بوده نه صرفا وسیله ی کامراوایی مدرن در عصر بازنمایی های سکسی جدید ،به عبارت بهتر نشانگان زن در جهان سنت درست مثل نشانگان پول در جهان مدرن مبنای بسیاری از اتحادها و افتراقهای اجتماعی را شکل می داده .این را خیلی خوب لوی اشتروسِ مردم شناس نشان داده در بررسی ساختار زندگی قبیله ای . حالا دستورات اسلام برای مبادله ی زنان و در کانون چنین مبادله ای پیامبر را نشاندن ،را به خوبی می شود فهمید .
"

ممنون که با پیوند زدن ساختار گرایی استروس با اسلام ناب محمدی همه ی بحث را دور زدید. این که زن در میان کِلانها به گفته ی شما مبنای بسیاری از اتحادها و افتراق ها بوده درست، اما چرا در آن روزگار زن در کانون تبادلات بوده، ایا جز از بهر این که ربودن زنان لکه ی ننگی برای قبیله ی شکست خورده به حساب می امده، حال شما می فرمایید پیامبر برای این انفال کردن ها قاعده تعیین کرده بود آن هم به کمک وحی! من از شما می پرسم این چه "وحیی" بوده که انفال کردن زنان و کودکان در جنگها را روا می دانسته است. اینجا شما با توسل به جدیدترین مباحث مردمشناسی میخواهید اعمال پیامبرتان را خاطر ساختار قبیله ای مناسبات ان روزگار توجیه کنید. و به همین خاطر عمداً چشم بر سویه ی دیگر بحث می بندید. یعنی مجهز بودن پیامبر به ابزاری به اسم وحی. در بخشی از این گفتگوها به نقل از تورات نشان دادم رفتار پیامبر و اصحابش در مورد انفال کردن زنان و کودکان حتا از معیارهای یهودیان ان منطقه پایین تر بوده. سوال این است که چرا پیامبر شما لااقل بر مبنای آن احکام توراتی عمل نکرد. می دانم اگر خود پیامبر را مثال بیاورم رنجیده میشوید، اما چرا پیامبر شما دستور نداد که اصحابش به ان شیوه ی دردبار زنان و کودکان را انفال نکنند. آیا مگر نه این است که اصحاب پیامبر همان شب پیروزی در جنگ و پس از تقسیم غنیمتها و زنان به بستر این زنانی می رفتند که ای بسا پدر و برادر و شوهرهایشان در جنگ کشته یا اسیر شده بودند.


فرموده اید: "اکثر زنان پیامبر یا بیوگان شوهر از دست داده در جنگها و یا کسانی بودن که در جنگ ها به اسارت درآمده بودند.خب برای تعیین رفتار با چنین آدمهایی قاعده معین کردن از نظر شما اشکال دارد این آیات بیش از فرمان سکس و بازنمایی جنسی تعیین قاعده و حکم برای پیامبر و مسلمین را می رساند.
؟"

خوب است که گاهی در پس استنادات پست مدرنیستی به این یا آن مردم شناس یا فیلسوف پست مدرن باز به همان استدلالهایی دست می یازید که از قضا بنیاد گرایان پی ریزی کرده اند. در مورد زنان بیوه ای مانند سوده یا ام سلمه با شُما اما و اگری نمی کنم، اما زنانی مانند صفیه یا کنیزی مانند ریحانه یا زن زیبایی مانند جویریه --که حسادت عایشه را برانگیخت و داستان گردن بند گُم شده را رقم زد- چه پیامبر حق داشته (بر خلاف سایر اصحاب خود) زنی از زنان حرم خویش را با خود به جنگ ببرد -- و همه ی زنان مربوط به قبایل اینها که اسیر شدند مگر در میان قبایل خود چه کم داشتند که نیازی به "سرپرستی" توسط محمد و یارانش داشته باشند، آیا زنانی مانند صفیه و ریحانه قریظی در میان قبیله ی خود شکوهی شهنشهانه نداشتند؟ شما میخواهید وانمود کنید ازدواج با اینها نوعی "لطف" بوده از جانب رسول "خدا"، اما فرض کنید صفیه نمی پذیرفت که زن پیغمبر شود. آنگاه سرنوشتش چگونه میشد ایا ناچار نبود هر بار با پرداخت دیناری در میان اصحاب دست به دست شود؟ شاید بگویید پیغمبر برای احترام به جایگاه طبقاتی والایش او را انتخاب کرد اما اگر چنین بود چرا دستور داد پس از تفتیش و شکنجه شوهرش کنانه بن ربیع--برای گفتن نهانگاه گنج ها—او را بکشند. این چگونه اِحترامی است. شما از سَر نااگاهی فرض می گیرید که اصحاب کنیزان را به زنی می گرفته اند اما نمی دانید یا پنهان می دارید که صحابی رسول حق خرید یا فروش کنیزان را داشته اند و به همین سبب است که در فقه اسلامی مقوله ای به اسم "برده ی زرخرید" به وجود آمده است. فرموده اید:" این آیات بیش از فرمان سکس و بازنمایی جنسی تعیین قاعده و حکم برای پیامبر و مسلمین را می رساند". آری! این قاعده و حکم که فرد مسلمان میتواند "کنیز زرخرید" داشته باشد از همین جا آمده است، حکم مباح کردن کنیز بر برادر شیعی نیز از همین رستنگاه برآمده است .



فرموده اید: تازه مگر جلوی این میل افسار گسیخته به زنان در جامعه ی مدرن با این همه پیشرفت مدنی و اخلاقی گرفته شده که حالا تعیین قاعده از طرف خداوند برای مسلمانان صدر اسلام از نظر شما اشکال دارد؟

میل افسار گسیخته به زن یک چیز است، و "تصاحب" او به عنوان یک برده ی اسیر شده یا زرخرید چیزی دیگر. چرا برای رسیدن به مقصود دلخواه دو مقوله ی ناهمسان در یک ترازو می نهید. ایا در دنیای مدرن هم کسی می تواند زنان را "تصاحب" کند و هر گاه که اراده کرد انها را بفروشد. فرض کنیم امروزه بر اساس همان قاعده هایی که نبی شما وضع کرده امریکاییان غالب در عراق و افغانستان زنان را تصاحب کنند و به همان شیوه ی مسلمانان صدر اسلام در میان خود دست بدست کنند، شُما بر اساس قواعدی که خدایتان در باب اسیران جنگی وضع کرده چگونه این کار را می نکوهید؟

فرموده اید: "به نظر می رسد تغییر نگاه و چهره از زنی به زن دیگر در سرشت روانی موجودی به نام مرد ریشه دارد و اخلاق هم فقط برای کنترل چنین وضعیتی فقط فشار سفت و سختی را بر مرد وارد می کند تا اینکه سرشت روانی او را تغییر دهد.انسان (مرد)مدرن هم در صورت قرار گرفتن در شالوده های اقتصادی و سیاسی دنیای جدید ،شک نکنید از همین سرشت برای به چنگ آوردن مازاد لذت که با توهم تجربه ی بیشترین زن در دسترس همراه است بهره می برد ودر این باره از دست احکام اخلاقی هم کاری ساخته نیست".

1. در اینجا باز پای وحی را از میان مباحث بیرون کشیده اید 2. این همه استفاده از واژگان لکانی و ژیژکی و دلوزی و ... هیچ کمکی به شما نمی کند چون بحث من اساساً بر سر مازاد لذت! و ... نیست، بلکه بر سر "امتیازاتی" است که محمد به طور خاص و اصحاب در جنب او برای تصرف در زنان داشته اند.

فرموده اید :" این حرف هم خیلی مسخره است که از حکم «حلال است» شما نتیجه جماع و آمیزش جنسی را می گیری .مثلا دختر عمو و پسر عمو شرعا حلال است با هم ازدواج کنند ،این به معنی این است که جایز است با هم ارتباط جنسی داشته باشند ؟ این معنی تصرف را می دهد ؟"
قران فرموده است:
"ای پیامبر ، ما زنانی را که مهرشان را داده ای و آنان را که به عنوان ، غنایم جنگی که خدا به تو ارزانی داشته است مالک شده ای و دختر عموها و دختر عمه ها و دختر داییها و دختر خاله های تو را که با تو مهاجرت کرده اند بر تو حلال کردیم، و نیز زن مؤمنی را که خود را به پیامبر بخشیده باشد، هر گاه پیامبر بخواهد او را به زنی گیرد این حکم ویژه توست نه دیگرمؤمنان ما می دانیم در باره زنانشان و کنیزانشان چه حکمی کرده ایم، تابرای تو مشکلی پیش نیاید و خدا آمرزنده و مهربان است."

خود ایه گفته "این حُکم ویژه ی توست"، دادن این همه امتیاز از چه رو و برای چه بوده؟
و چرا در همین سوره این "امتیاز" نسخ میشود؟! مگر این ایه نازل نشده بود تا برای پیامبر مشکلی پیش نیاید، اما چه مشکلی پیش امد که این ایه خود نسخ شد؟!
فرموده اید: "برخلاف استنباط شما از متن آیه، چون شما با منطق میل مدرن داری به زن نگاه می کنی در نتیجه با تحلیل روانی شخصیت پیامبر می خواهی تمام اسلام را تحلیل کنی و این تحلیل شخصیتی پیامبر گویای تغییر و تحول اجتماعی اسلام از جزیره العرب با اطراف و اکناف نیست .به عبارت بهتر روان شناسی شخصیت پیامبر همان روان شناسی اجتماعی اسلام نیست .دومی همیشه مازادی تاریخی و اجتماعی و متنوع دارد که واری شخصیت و زیست پیامبر اسلام عمل می کرده است."

ببینید با استفاده از شیوه ی قلنبه نویسی پست مدرنیستی مد روز تنها کاری که می کنید این است که خوانندگان گمان کنند در پس این کلمات پر فر و فروغ حکمتی متعالی نهفته است. می توانید خیلی ساده تر و روشن تر بنویسید. چون همه ی خوانندگان این وبگاه همچون شما متخصص در الهیات رهایی بخش و ... نیستند. انها میخواهند سر در بیاورند که این وسط حقیقت چیست. به هر حال بحث من صرفاً بر روانشناسی محمد مبتنی نیست. انچه برای من اهمیت دارد نه شخص محمد بلکه احکامی است که او برنهاده است، معلوم است که تاریخ روند خودش را طی می کند اما سوال این است که احکام و قاعده هایی که محمد برنهاده چه تاثیری بر این تاریخ داشته است. شما گویا با توسل به تئوری "مذهب علیه مذهب" کسانی مانند شریعتی میخواهید وانمود کنید اگر فرضاً ابوبکر و عمر فرمان به تصرف و تصاحب زنان و کنیزان داده اند به شیوه طاغوتیان و فرعونیان و هامانیان عمل کرده اند و ائمه ی شما از این کارها مبرا بوده اند. نوشته هایی مانند "آری اینچنین بود برادر" دل آدمی را به درد می آورند اما شما توجه نمی کنید که خود ائمه ی شما از جمله علی بن ابی طالب کنیز داشته اند و با انها همخوابگی کرده اند. اگر نمی دانید بهتر است به وصیت نامه ی حضرت علی در مورد تقسیم اموال هنگفت اش! مراجعه کنید، این کنیزان، یا کنیزان اسیر شده ای بوده اند که سهم علی شده اند (در دوران کی؟!) یا علی آنها را به زر خریده است. حال سوال این است که اگر علی به راستی مسیری خلاف فرعونیان و هامانیان و طاغوتیان را می پیموده، پس چرا مخالفتی نسبت به این کنیز و برده گردانی ها نشان نداده است.


فرموده اید:" این را سقیفه سازان بهتر ثابت کرده اند !ونیز من لشگر گشایی عمری را بیشتر زیان رساننده به حال اسلام می دانم تا سود رساننده .از نظر من مشکل اسلام نه در ظهور ش بلکه در گسترش آن پدید آمد و عمربن خطاب اصلی ترین نقش را در ایجاد این مشکل ایفا کرد............ ."

این سخن شما بدان معناست اگر من بر اساس منابع شیعی ثابت کنم خود علی در نهج البلاغه این جنگویان را لشکریان اسلام دانسته، شما وی را همداستان با خلفا در این لشکر کشی ها خواهید دانست. می دانم که سخنانم در شما اثری نخواهد داشت اما برای خوانندگان این گفتگو سندهای ان را از خود نهج البلاغه نقل می کنم.

در نهج البلاغه خطبه ی 134 می خوانیم:
هنگامى که‏ «عمر» با امام براى رفتن بجنگ "روم" مشورت کرد چنین فرمود: خداوند به پیروان این دین وعده داده و بر عهده گرفته که اسلام را سر بلند، و نقاط ضعف ‏آنها را بر طرف سازد.آنکس که آنان را در آنهنگام که اندک بودند یارى کرد، و در آنموقع که در اثر کمى نفرات نمى-توانستند از خود دفاع کنند از آنها دفاع نموده همو زنده است. هرگز نمیمیرد ولى تو اگر شخصا بسوى دشمن حرکت کنى و مغلوب گردى براى شهرهاى دور دست‏مسلمانان پناهى نمى‏ماند،(و اگر تو در میدان جنگ کشته شوى،پیش از آن که مردم با دیگرى‏بیعت کنند)کسى نیست که به او مراجعه کنند. پس مرد جنگ آزموده‏اى را به سوى آنهابه فرست و گروهى که مشکلات و سختیهاى جنگ‏ها را دیده‏اند و خیر خواه و نصیحت‏پذیرند با او همراه ساز! پس اگر خداوند پیروزى داد همان است که تو مى‏خواهى."
نیز در مورد حمله به ایران فرموده اند:

یاری نمودن و خوار کردن این امر دین مقدس اسلام از ابتدا به انبوهی و کمی لشگر نبوده است تا از بسیاری لشگر کفار و کمی سپاه خود بهراسیم و آن دین خداست که آن را (بر سایر ادیان) پیروزی داده و لشگر خداست که آن را که آن¬ها را مهیا ساخته و کمک فرموده تا آن که رسیده به مرتبه ای که باید برسد و آشکار گردیده جایی که باید آشکار گردد، و ما به وعده از جانب خدا منتظریم (در قرآن کریم س24ی55 می فرماید وعد الله الذین امنو منکم و عملو الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم لییدلنهم من بعد خوفهم امنا. یعنی خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و گرویدند و کارهای شایسته کردند وعده داده است که زمین کفار و شهرهای ایشان را به تصرف ایشان در آورد، چنان که پیش از آنان بنی اسرائیل را در زمین شام و مصر مسلط گردانید، و وعده داده است که دین پسندیده و برگزیده برای ایشان استوار گرداند، پس از خوف و ترس از کفار به آنان امنیت و آسودگی عطا فرمایدو خدا به وعده¬ی خود وفا کرده لشگرش را یاری می¬فرماید

دقت کنید می فرماید:

" خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و گرویدند و کارهای شایسته کردند وعده داده است که زمین کفار و شهرهای ایشان را به تصرف ایشان در آورد، چنان که پیش از آنان بنی اسرائیل را در زمین شام و مصر مسلط گردانید"
این را حضرت علی می فرماید نه عمر بن خطاب.

نیز در مورد حمله به روم می فرماید:

"آن دین خداست که آن را (بر سایر ادیان) پیروزی داده و لشگر خداست که آن را که آن¬ها را مهیا ساخته و کمک فرموده تا آن که رسیده به مرتبه ای که باید برسد و آشکار گردیده جایی که باید آشکار گردد، و ما به وعده از جانب خدا منتظریم"

پس علی نه تنها با این جنگها مشکلی نداشته بلکه تصرف زمینهای شام و مصر و ایران و ... وعده ی خدا دانسته است. آیا جناب عباس کاسه ی داغتر از آشند؟

در فقه شیعه نیز حکمی به اسم اباق یعنی برده ی فراری وجود دارد. گفته شده برده ی فراری حتا اگر مسلمان باشد!! عباداتش ناقصند. حضرت علی می فرمایند برده فراری اگر پس از سه روز باز نگردد خونش هدر است. حال سوال این است که ان احکام فقهی راجع به اباق چه نسبتی با چنین سخنان خداوندانه ای دارند و آقای عباس ایا مصلحت اسلام را بهتر از حضرت علی تشخیص می دهند، به هر حال علی در این جنگها به عمر مشاورت داده و حتی در نقش قاضی القضات گاهی تا مدت یکماه جانشین عمر در دارالخلافه بوده است، مساله این است که حتا اگر بر سر مصلحت اسلام هم بوده باشد علی بن ابی طالب در مورد تاخت و تاز به بلاد کفر با سایر اصحاب درجه یک رسول هم آواز بوده است. خب ... ؟!

فرموده اید:" ضمنا دو آیه از شش ایه ای که شما ذکر کرده اید بازهم برمی گردد به عایشه و قاعله ای که در اذیت کردن پیامبر به پا کرد .سوره ی تحریم در کفر و نفاق عایشه شان نزول دارد ."
1. چرا چهار ایه دیگر را از قلم انداختید 2. عایشه زن پیامبر غائله های زیادی بر پا می کرد دوست دارم بدانم از دید شما غائله ای که منجر به نزول این ایات شد کدامند تا انگاه بر اساس تحلیلهای خود شما بحث را پیش ببریم.

فرموده اید: "ونیز اینکه روش برداشت از قران و شان نزول آیات در تفسیر از نظر شیعیان کلید اصلی و اساسی فهم و استنباط از احکام است و کلید فهم قران از نظر ما شیعیان اهل بیت پیامبرند نه کتب احادیث پیروان ابوبکر و عمر ."

بررسی سند احادیث نیازمند حدیث شناسی و رجال شناسی است. و ارتباطی با فرقه کشی های مذهبی ندارد. از ان گذشته گمان نمی کنم دیدگاهی را که شما در مورد خلفا دارید خود امامان معصومتان! داشته بوده باشند. مثلاً شما شیعیان هفته ای دست کم یک بار سربسته با زیارت عاشورا و دعای ندبه و ... خلفا را لعن می کنید. امام صادق از جانب پدر نوه ی محمد بن عبدلله و از جانب مادر نوه ی ابوبکر بوده است. آیا وی نیز همچون شیعیان امروزی از پدر بزرگ مادری خود بدگویی می کرده؟! خرافات و اموری که در همان خود اسلام نیز بدعتند در تشیع شما موج می زند سند بسیاری از احادیثی که شما برای بزرگترین اعتقاداتتان به انها متوسل میشوید (مثلاً معصومیت و ولادت و ظهور مهدی و ... ) مخدوش است، کتاب الکافی که از کتب کلیدی شماست لبریز از سخنان غیر عقلی و حتی غیر قرانی اند در صورت نیاز در این موارد با شما وارد بحث خواهم شد. با این حساب آنچه زیر سوال است از قضا همان منابع شماست که آش در همجوشی اند از خرافات و اوهامات و روایات ضعیف و غیر موثق و البته گهگاهی صحیح! (البته آنچه شما شاید به پیروی از هانری کربن ماهیت رازناک تشیع دانسته اید باور به پندارهایی چون مهدویت و حضور همه جایی امام است و ... . آیا اگر امروز حکومت ایران ضریح می گرداند، و میلیونها تومان صرف بازسازی عتبات عالیات و قبور فلان و بهمان امام و امازاده می کند به راستی بی ارتباط با این اندیشه ها و عقیده هاست ایا شما اعتراضی دارید که دولت شیعی هزینه های هنگفتی را صرف تبلیغ امور مذهبی و تاسیس دارلقران و شفاخانه ی معنوی و و و ... می کند؟ حال فرض کنید دولت در این کارها دخالت نکند شما به چه دلیل می گویید دهانتان را ببندید و این اداب و مناسک را نقد نکنید. این بدان می ماند که اهل فکر هندوستان را از نقد اعمال دینی هندیان باز داریم. حال فرض کنید ان مشرکان نیز برای توجیه عقاید نادرست شان ملغمه ای از ژیژک و لکان و دلوز و دریدا و ... به هم ببافند تا به هر جهت راه را بر نقد این مذاهب و پندارهای نادرست این مردمان ببندند. حکایت ما با دوستانی مانند شما همین است. دوستانی مانند شما از انجا که همه چیز را در ذیل سیاست می بینید نقد مذهب را حمله به مردم می دانید و میخواهید از نظریه ی ولایت فقیه و ولایت فقهی امروزین بازگشتی بکنید به نظریه ی خلافت جور شیعی و مفهوم مترقی !! انتظار. اما بر خلاف نظر کسانی مانند شریعتی همین مفهوم انتظار در طول تاریخ مردمان این کشور را به رخوت کشانده و باعث شده همواره به دنبال یک نجات دهنده برای تغییرات اجتماعی باشند: خود شما نیز خوب به چنین مطلب اشاره داشتید: ابوالفضل علم دار /دیکتاتور رو ورش دار. دیدیم که خوب هم برداشت!

حضرت علی در نهج البلاغه می فرمایند:

"نسبت به من آن گونه که از خشم جباران می¬هراسید و خموشی می¬گزینید نباشید و سخن را از من پنهان مسازید. به چاپلوسی و شیرین زبانی با من میامیزید. درباره من گمان نکنید که اگر سخن تلخ به من بگویید مرا گران افتد و آزرده خاطر می¬گردم. هرگز مپندارید که چشم انتظار مدح و ثنای شما هستم. زیرا آن کس که سخن راستین و عدالت آمیز می¬شنود و یا شیوه دادگری درستی به او پیشنهاد می¬گردد، اگر آن¬ها را گران و دشوار گیرد و آزرده شود، بی تردید، کردار و رفتار عادلانه و بر حق بر او بسی گران¬تر و دشوارتر است. حال که چنین است از بازگو کردن حق و حقیقت و شرکت در مشورت کوتاهی مکنید. چون من آن نیستم که هرگزخطایی و لغزشی درکار و اندیشه ام پیش نیاید و از کردار خویش نیز ایمن نیستم،( فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی، و لا آمن دلک من فعلی)".

راست و پوست کنده فرموده است: " چون من آن نیستم که هرگزخطایی و لغزشی درکار و اندیشه ام پیش نیاید و از کردار خویش نیز ایمن نیستم"

خب چرا بر خلاف گفته ی امامتان او راه معصوم از خطا در اندیشه و عمل می دانید؟ خب اگر ملاک تفسیر روایات و احادیث و قران امامانند چرا در مورد مساله ی معصومیت به حرفهای امام نخستین خود گوش نمی سپارید

فرموده اید: "با این حال مشکل من با شما در این جزئیات دینی نبوده و نیست .از نظر من عقلانیت به طور کلی در یک محتوا و مختصات بزرگتر از خود که اتفاقا عقلانی هم نیست امکان بروز و ظهور دارد . بهتر وحی در معنای ذات گرایانه اش که شما به دنبال اش هستید بلکه در معنای هستی شناسانه اصلی ترین و بهترین و اسان ترین پاسخ به آدمهایی که به زندگی روزمره درهم پیچیده اند است"


منظور شما از ذات گرایی که به من نسبت می دهید چیست؟ در آن چه مربوط به معنای هستی شناسانه هم می دانید بنده در کامنت های قبلی از دوستان شما سوالهایی پرسیدم چرا به هیچ یک از انها جوابی ندادید. شما می فرمایید در معنای انتولوژیک قران به عنوان هسته ی ایمان شما " بهترین و اسان ترین پاسخ را به آدمهایی که به زندگی روزمره درهم پیچیده اند " می دهد؟ خب سوال من هم از ابتدا همین بود روی چه حساب این را می گویید؟ مبنای شما برای این استنباط چیست؟ ایا صرفاً ایمان شماست. اگر ایمان بدون توسل به عقل است که هیچ. اگر یک بهایی بگوید بهاییت بهترین و اسانترین پاسخ را به ادمها یی که درگیر زندگی روزمره اند می دهد جواب شما به او چیست؟ شما که بر سر جزئیات با وی مشکل ندارید گمان نکنم بر سر جزییات با اهل ادیان دیگر هم مشکلی داشته باشید پس به چه دلیل این حرف را می زنید و این "بهترین و اسانترین" را از کجا آورده اید؟ دقت کنید شما مبنای عقل را با توسل به ناعقلانی بودن عقلانیت رد می کنید. پس یک راه دارید و ان این است بگویید من چون ایمان دارم این حرف را می زنم. فرمول ساده اش این است: من ایمان دارم پس حرف تو غلط است ای ارتا! (هسته ی همه ی بنیادگرایی ها در همین جاست) ضمناً ایا این انتولوژی فقط به درد مردمان درگیر زندگی روزمره میخورد و مثلاً به کار اهل تفکر و فلسفه و علم نمی آید؟

فرموده اید: "اینها را در مقام یک معتقد شخصی بلکه در مقام پاسخ گویی فلسفی به شما بیان می کنم .صد البته که باور به وحی در شکل یک ایماژ تاریخی و الاهیاتی مازادی بر تاریخ و زندگی روزمره می آفریند و این مازاد تاریخی و ایماژی می تواند در خدمت ماشین سلطه و استثمار اجتماعی و اقتصادی قرار بگیرد و هم در دل زندگی روزمره و پشتوانه ی کنشهای عقلانی و اخلاقی اجتماع باشد . دولت به عنوان اصلی ترین ماشین سرکوب در دوره ی مدرن همواره شایق است تا چنین مازادی را در خدمت ماشین سرکوب خودش قرار بدهد ."

اینجا هر چند باز از زبان آشفته ای برای بیان مفاهیم ساده استفاده کردید اما این که پذیرفتید "دین می تواند در خدمت ماشین سلطه و استثمار اجتماعی و اقتصادی" قرار هم گیرد دست کم "کریتیک مایند" را خوشحال خواهد کرد. اما چرا خدای شما یا پیامبرش چیزی را برای هدایت مردم فرستاده/آورده است که بیش از ان که یاریگر هدایت آنها باشد می تواند با هزاران رنگ برای تحمیق و استثمار فکری و اجتماعی و اقتصادی آنها به کار رود. چرا چیزی را به میان مردمان فرستاد که این همه نتایج شوم بر ان مترتب بوده است؟

می فرمایید: "حالا اینکه می گوییم الاهیات رهایی بخش تمام سمبل ها و نمادهای حقیقت های تاریخی را می باید در دل اجتماع و فرهنگ به خود اختصاص دهد و از مصادره ی آنها در سیاست جلو گیری به عمل آورد به همان میراثی نظر داریم که شما می خواهی با تفسیر چند آیه که مرتبط به رخدادی خاص در زمان پیامبر بوده و عمومیت و شمول تاریخی شان به پایان رسیده است را به تمام تاریخ و الاهیات اسلامی و شیعی حمل کنی .با این کار و در افتادن با بنیان های هویتی عوام و گرفتار کردن انها در منطق و سازوکارهای عقلانیت ابزاری خود به خود به بسیج توده های بی شکل در برابر هم کمک می کنی .

1. نمی دانم منظور شما از بسیج کردن توده های بی شکل در برابر هم چیست؟ اما چرا شما این سان سخنان را تنها در هنگام نقد اسلام و مذهب شیعه بر زبان می رانید، مثال ساده ای می زنم دیدگاه بسیار منفی شما نسبت به عایشه پوشیده نمانده است، آیا نقد شما بر عایشه توده ی سنی مسلک این سرزمین را علیه شما بسیج نمی کند. اگر با نوشته های شما نوعی تقابل با سنی ها نمودار نمیشود چرا شما شیعیان یک دم دست از نقد انها بر نمی دارید یا چرا از حقوق برابر انها در برخورداری از بیت المال دفاع نمی کنید چرا از حق چاپ کتابهایشان در این مملکت دفاع نمی کنید و ... .(غیر مسلمانان بمانند!) می بینیم که پست مدرنیسم در اینجا راه دیدن مسائل ساده و پیش و پا افتاده را بر شما بسته. انچه کسانی مانند من بدان می کوشند باز کردن راه برای انتقاد به اسلام است. انتقاد از اسلام هم باید همچون همه ی ادیان دیگر ازاد باشد. اما کل حرف شما این است که اسلام را نباید نقد کرد یکبار به علت این که فلان پیرمرد یا پیر زن ناراحت میشود (که البته گمان نکنم ما جوانان با پیران بحثی داشته باشیم!) بار دیگر چون مردم علیه هم بسیج میشوند و ... . اتفاقاً به این بسیج شدن نیاز است. تا هیبت اسلام در نظر مردمان نشکسته مناسبات اسلامی توجیه گر بیعدالتی در جامعه همچنان برپاست، ضمناً تکیه بر روی نظریه ی جور و جدایی شیعه از حکومت ها هم هیچ نیازی به اغراق ندارد. 1. بر همین شیعیان ضد بیداد!! هم در طول تاریخ مناسبات فقهی حاکم بوده است 2. خود روحانیون دینی هر چند در راس کار نبوده اند اما به عنوان نیرویی ذی نفوذ بهترین قدرت بسیج توده های بی شکل علیه حاکمیت ها را داشته اند و خواهند داشت و انقلاب 57 نیز چیزی نبود جز برایندی از این نوع بسیج کردن ها و این دست الهیات های رهایی بخش که شما از ان دم می زنید.

"فرموده اید: کاری که جمهوری اسلامی با انواع فشارهای اقتصادی ،اجتماعی انجام می دهد،همه بر علیه همه در سطوح اجتماعی و اقتصادی برانگیخته می شوند تا در سطح سیاسی و ایدئولوژیک همه با هم پیوند بخورند."

خب ، این هم چشم بستن بر واقعیت هاست، اتفاقاً امروز فرم های هویتی متکثری در ایران دارد شکل می گیرد که اگر تنها در یک چیز اشتراک داشته باشند ان چیز مخالفت شان با ایدءولوژی حکومت است. منتها این هویتها خود جوش اند و نااگاهانه ، کسانی مانند من میخواهند با آگاهی و اگاهی یابی در این راه به بیداری اذهان کمک کنند.

فرموده اید" افسون همین منطقه حیرت است که همواره ما را به ملاک هایی ورای سازوکارهای عقلانیت ابرازی مجهز می کند و الا در فقدان چنین افسونی در ورای عقلانیت ابزاری دور نیست که همه بر علیه همه بسیج شوند ."

این بند هم چندان اشفته است که معلوم نیست چه می گوید!

فرموده اید: "همین باور به امری ماورای زندگی روزمره (که در درون خودش به صورت تام و تمام بی باور به بسیج سیاسی است )به خوبی شاکله ی هویتی و اجتماعی را حفظ می کند. "

یعنی منظورتان این است که تنها چیزی که می تواند شاکله ی هویتی و اجتماعی ما ایرانیان را حفظ کند باور به به وحی است البته به تعبیر شما. خوب جایگاه اقلیتهای مذهبی در این میانه چیست؟ چرا وحی به تعبیر سنی ها مبنای شاکله ی هویتی ما نباشد، اصلاً چرا باور به امر ماورایی زرتشتیان شاکله ی هویتی ما ایرانیان قرار نگیرد. یکی از شعار های جنبش سبز "جمهوری ایرانی" بود. چرا مفهوم ایران به عنوان یک شاکله ی سیاسی و فرهنگی نمی تواند بنیان هویتی و اجتماعی ما را حفظ کند. همچنین ایا باورتان این است که کسانی که در این مملکت به ان امور ماورایی که شما می فرمایید اعتقاد ندارند ضد میهن اند و بر هم زننده ی شاکله ی هویتی و اجتماعی این توده ی بی شکل! اصلاً این شاکله ی هویتی که این توده ی بی شکل دارد چیست؟ و از ان کیست؟ سهم غیرشیعیان در این امر ماورایی چیست؟

فرموده اید: "کارشما در نهایت اتوپیای بی ایدئولوژی در دنیای مدرن را دنبال می کند و کار من دنبال کندن ایده اولوژی از چنگ دولت و ضمیمه کردن آن به زندگی روزمره است ."

خوب کاری می کنید. اما کار من تنها نقد رفتارها و پندارهای نادرست جماعت کشورم می باشد. فراتر از این اتوپیایی ندارم. حق نقد باورهای رایج در جامعه ام اتوپیای من است نه چیزی بیشتر. حالا شما معتقدید که نباید با مردم در افتاد و مثلاً علم و کتل و شله زرد و استخاره و سفره ابوالفضل و هیت و حسینیه و زیارت و ... را که با دین خود شما نیز متعارضند نقد کرد. خب من گمان می کنم شما با این سخنان می خواهید راه ما را برای انتقاد ازادانه از دین (هر دینی) سد کنید اما به جای ابزار سرکوب مستقیم از کلمات پست مدرنیستی استفاده می کنید. یک بار بگویید مصلحت!! نیست که دین را نقد کنیم تا خیال همه راحت شود. یا اصلاً شما هم مثل اقای سلمان محمدی بفرمایید به شما چه؟

فرموده اید: "همه حالا می فهمند که ما به واسطه ی چشم اندزی که در ان گرفتاریم ،به واسطه ی زبان ،تاریخ و طبیعت فکر می کنیم «جناب پروفسور شما هم اشارتی به این مطلب داشتند ».اما وضعیت کنونی جامعه ی ما که در ان شاهد فروپاشی افسون ارزیاب عقل ابرازی است به خوبی از اعماق فاجعه ای که انتظارمان را می کشد پرده بر می دارد.راهکار من به کار گیری چنین افسون و ایماژ تاریخی و الاهیاتی در مسیر خلق گونه ای اخلاق مدنی از جنس اخلاق مدرن است ."

این جا هم آش در همجوشی از مکتب فرانکفورت و دیگر مکاتب غربی پخته اید و دم از فاجعه ای می زنید که در انتظار ماست. اما فاجعه جلوی چشم ماست. شما میخواهید مهدویت و مکتب انتظار و تشیع رمزناک را در راستای خلق گونه ای اخلاق مدرن به کار ببرید می گویم اب در هاون می کوبید زیرا اخلاق مدنی از نوع مدرن از دل ان تکستهای مذهبی چه سنی چه شیعی به در نمی اید. مبنای اخلاق مدنی مدرن در اثاری است که آن را تبیین و تشریح کرده اند نه در اثاری چون الکافی که به قول امامان 99 درصد مردم را حیوان و گوساله می پندارند!!!!!!!!


فرموده اید: "به عبارت بهتر می شود حول مفهوم ظلم چنین اخلاق مدنی از جنس اخلاق کانتی پدید آورد که تمام تاریخ و جامعه و فرد در آن وضعیت معنا داری بیابند ،اما با حمل یک جز کوچک از احکام دینی بر کلیات تاثیر گذارش ،خود به خود به ظهور بربریت داریم کمک می کنیم ."

از یک سو از مطلوب بودن اخلاق مدنی از جنس اخلاق کانتی سخن می گویید و از سوی دیگر بی توجهید که کانت شرط روشنگری را رهایی از صغارت و طفولیت خودخواسته می دانست، اما آیا یکی از مبانی مکتب شیعی شما باور با صغارت مردمان عادی نیست؟ آیا مبنای تشیع بر این نیست که مردم خود قادر به تصمیم گیری نیستند و امام امت یا اصول فقهی باید کار و بار مردم را سامان دهند؟ شماچه زمان اجازه خواهید داد مردم از طفولیت به در ایند. اگر یکی از این مردمان طفل شعار" جسارت اندیشیدن داشته باش" کانت را سرلوحه ی عمل خود قرار دهد و بخواهد "مهدویت" را که در پس ان شما نوعی الهیات رهایی بخش می بینید از بیخ و بن نقد کند و ان را نوعی ایدئوولوژی ساخته شده توسط شیادان برای سوارشدن بر مردم بداند چه؟ برخورد الهیات ازادی بخش شما با چنین کس چه خواهد بود؟ چقدر اجازه می دهید این کار انجام دهد.

فرموده اید: "برادر من ما اصول دینی داریم و فروع دینی ،اصول دینی ،اصول دینی سکسی نیست که شما اصرار دارید جلوه بدهید .یکی از همین اصول دین ،یعنی عدل در مقابل ظلم قرار می گیرد.این یک ایماژ تاریخی است که می باید به روان شناسی مومن از طریق تاریخ منتقل شده باشد .از این طریق مومن در برابر ظلم و گستاخی به حق و حقوق دیگران ،کنترلی درونی بنام ایماژ تاریخی برخوردار است .عدم ظلم قاعده ای اخلاقی است که دوست و دشمن نمی شناسد."
-من کجا گفته ام اصول دین سکسی است؟
-بله طبق اصول دینی شیعه عدل در برابر ظلم قرار می گیرد. اما مهم این است که مفهوم عدل چیست . مساله این است که عدل شیعی در خود نوعی بیعدلی است چرا که عدل اسلامی و قرانی بی عدلی است. دلیل اش هم حقوق مدون شده ی کافران و غیر مسلمانان و زنان در قران و کتب معتبر شیعه و سنی است. و کار ما نیز افشای این بیعدلی است جانا!

فرموده اید: "در ضمن تمام احکامی که جنابعالی نگران اجرایشان هستی در غیبت معصوم عین فسق و ظلم و جور است .حالا هر کسی می خواهد اجرا کند نباید بنام اسلام و قران حکم صادر کند".

اینجا گویا شما مبنای خودتان را هم نمی شناسید شاید تشکیل حکومت بر مبنای عقیده ی برخی از علمای شیعه در دوران غیبت ناروا باشد (که بر سر این مطلب البته اجماعی هم وجود ندارد) اما "احکام" تعطیل بردار نیستند و راویان حدیث موظف به تشریح احکام برای عامه هستند و راز نفوذ علمای شیعی در حکومتها هم همین بوده است! اگر هم می بینید برخی از این احکام امروز تعطیل شده اند به خاطر عرقریزان روح بیدارسازان جامعه است. ما هم میخواهیم در این راه قدمی برداریم.


فرموده اید: "لذا در مسکوت گذاشتن آنها بر مومنا حرجی نیست و این یعنی قانون مدنی باید حتما حتما ظهور و بروز داشته باشد. موضع تشیع در عصر ظهور در دو سطح هستی شناسانه و در سطح جامعه شناسانه مشخص و معین است.در سطح هستی شناسانه تمام امور معنایی جهان به قیام حجت وابسته است .لذا انتظار تا روز موعود شالوده ی نگاه شیعه به هستی است .این نگاه نفی وضع موجود تا لحظه ی ظهور تشیع رادر تقابل با نابسامانی سیاسی و اجتماعی قرار می دهد .اما در سطح اجتماعی و سیاسی به هیچ وجه مجوز بروز و ظهور صادر نمی کند .از این نظر تشیع در برابر ظلم و جور، کینه و زخم درونی بر نمی دارد چرا سوژه ی دینی را از قبل زخم خورده فرض می کند .ظلم و شقاوت را در هم تنیده در نفس انسان می داند و از بابت سازوکارهای سیاسی هم جز تحمل و صبر بر مصیبت ،نفی اتحاد با ظالمان بر علیه مظلومان و روشن گری فرهنگی و امید به وضعیتی با کمترین ظلم ممکن ،کاری از دست اش بر نمی آید ."

جامعه ی مدنی با جامعه یِ طیف دینداران یک سرزمین فرق دارد. ایران موزاییکی است از باورها و اعتقادات گوناگون. شهروندان ایران تنها شیعیان نیستند که شما مبنای تشکیل جامعه ی مدنی را ظلم ستیز بودن تشیع می گیرید. به فرض که حرفهای شما در مورد ظلم ستیز بودن تشیع درست هم باشد (که نیست چرا که خود احکام شیعی لبریزند از بیعدالتی) ، سخنان شما تنها در مورد یک طیف از مردم ایران صادق است و ان را نمی توان به کل تعمیم داد. از ان گذشته بازار ازاد اندیشه ها شرط نخستین تشکیل هر جامعه ی مدنی است اما این درست همان چیزی است که شما با شمشیر اخته ی کلماتتان ما را از ان باز می دارید. شمایی که می گویید دم از انتقاد اسلام نزنید ناخواسته از جمله ی همان کسانی هستید که دهان ها را می بندند و راه را بر شیوع ازادانه ی افکار می بندند.

فرموده اید:" از این نظر تشیع در برابر ظلم و جور، کینه و زخم درونی بر نمی دارد چرا سوژه ی دینی را از قبل زخم خورده فرض می کند .ظلم و شقاوت را در هم تنیده در نفس انسان می داند و از بابت سازوکارهای سیاسی هم جز تحمل و صبر بر مصیبت ،نفی اتحاد با ظالمان بر علیه مظلومان و روشن گری فرهنگی و امید به وضعیتی با کمترین ظلم ممکن ،کاری از دست اش بر نمی آید ."

این شیوه ی برخورد شهروندان جامعه با حاکمان ظالم همان چیزی است که ما بر ان نقد داریم یکی از علل ظلم پذیری ما ایرانیان همین فرهنگ تحمل و صبر بر مصیبت و ... بوده. ما نیز روشنگری فرهنگی می کنیم از هر انچه کمترین بویی از همسویی با ظالمان داشته باشد دوری می کنیم و از این که به هر بهانه ای راه را بر ما ببندند ترسی نداریم. با کلمات پر فر و فروغ پست مدرنیستی باشد یا ابزار حبس و شکنجه و زندان. در این مورد گویا همسوییم اما شما حق انتقاد را به ما نمی دهید چون مومنید و حق انتقاد بر نمی تابید .
با سپاس

arta -salman mohamadi جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 01:06 ب.ظ

سلام دوست گرامی

همین که ناسزا نگفتید خودش خیلی هنر است و شایسته ی ستایش. ضمناً من به این راحتی ها رنجیده خاطر نمی شوم.

سابقه ی بحث های من در وبلاگ شما هست اگر دوستان کشش داشتند خود می خوانند.

اما برخی سوالهایم کاملاً جدید بودند و شما همچنان که حدس می زدم جوابی نداشتید (اگر چه سوالات خیلی خیلی خلی ساده ای بودند)
مثلاً پرسیدن در مورد فرق وحی و الهام
یا رابطه ی گذشت زمان با فسخ برخی از احکام و ...

بین خودمان می ماند دوست من

عباس .اودیسه جمعه 20 اردیبهشت 1392 ساعت 10:20 ب.ظ

به نظر روشن حرف زدم و شما دوباره خودتان را تکرار کرده اید .من دنبال نفی چیزهایی که شما دوست دارید نیستم ولی شما اصرار عجیبی برای نفی چیزهایی که دیگران دوست دارند دارید .به نظر از دید یک روشنفکر دانای کل می خواهید برای تمام تاریخ و تمام فرهنگ نسخه بپیچید ! به خوبی در اصرار شما به پر گویی های ملال آور در این وبلاگ مشهود است .به هرحال شما کارتان با عقل به جنگ باور رفتن است و کارمن با باور به جنگ ظلم رفتن .شما می خواهی از آدم هایی که اسیر کردارهای روزمره اند روشنفکر بسازی و بعد آنها هرکدام با همین روشن شدن فکرشان مدنیت بنا کنند و من می گویم نمی شود.بهترین و کارا ترین راهکار قرار دادن ایمان در برابر بربریت است نه تبلیغ ایمان به مثابه بربریت ! بله ،از نظر من اصلی ترین ملات هویتی امروز ایران مذهب تشیع است .البته این نباید به نفی سایر مذاهب و قومیت ها بیانجامد.این موضع گیری من در برابر خلفا و عایشه هم خاص شرایطی است که مباحث شما به وجود آورد.و الا عدل می باید مبنایی برای تنظیم رفتار اجتماعی با دگر اندیشان هم قرار بگیرد .صد البته که با نقد های شما بر جنبش سبز و نقش مذهبی ها در فروکش کردن اش موافق نیستم .خاموشی جنبش دلایل متنوع و پیچیده ای داشت که در این مقال نمی گنجد.بنده بشتر به دنبال اصلاح تفکر دینی از درون دین هستم و کمک کردن به دین به عنوان نیروی محرکه ای که برای مواجهه با خیلی از مصیبت های معاصر می شود از ان استفاده کرد به مثابه یک فرصت و نه به عنوان یک تهدید .این شاید در قسم پروژه ی بازسازی حقیقت دینی قرار بگیرد نه در قسم تکثر و تنوع حقایق پست مدرن که شما به من چسبانده اید .درباب انفعال سیاسی این موضع هم شما مطمئن باشید عرصه ی سیاست در صورت کوتاه شدن دست دین داران از حجت ها و حجیت های سیاسی شایسته خالی نمی ماند .در کل آن چیزی که به سود جامعه و شرایط امروز ایران به نظرم رسیده گفتم و سعی کرده ام با نقد کردن چیزی ،چیزی را هم بسازم .(این کارم خیلی هم فرانکفورتی نیست که شما از دل حرفهای من در آورده اید). ، ما معنای گفته های امام در نهج البلاغه را از منظر حکمت وحکومت اهل بیت و چند چون مواجه ی امامان با خواسته ها و ناخواسته های مردمان می فهمیم و شما از منظر اهل سنت که در آشفتگی خلفای سه گانه مذهب شان را تدوین کرده اند و در نهایت هم هرچه که اتفاق افتاد را تئوریزه کردند و نه آنچه که می باید اتفاق می افتاد!.عصمت امامان به خرافات ما نیست به اراده ی الهی و نص قرانی است . چیز جدیدی نگفتید که من پاسخگو باشم تکرار همان منطق قبلی یعنی بیرون آوردن شاهد و مدرک برای رسوا کردن اولین امام شیعیان ،و اصول مذهب تشیع محتوای خیلی از نوشتار شما را تشکیل می داد ،به نظر شما در ظهور هر چه بیشتر آگاهی خود و جهالت دیگران قلم می زنید ناگزیر من هم چیز جدیدی در منطق گفتاری ام برای شما ندارم .پس سخن کوتاه باید ،والسلام.

اشکان شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 12:29 ب.ظ http://ashteroh.mihanblog.com/

موفق باشید

گون شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 04:23 ب.ظ

همگی دعوت هستید نقد مکتب تبریز توسط استاد جلیل القدر سید جواد طباطبایی باغ گلستان ۵شنبه ۲۶ اردیبهشت از دست ندهید یک سور قبل از انتخابات بعدا دیگه معلوم نیست چی بشه

گون شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 04:25 ب.ظ

تبریز باغ گلستان ۵شنبه ۲۶ اردیبهشت

ارتا - عباس شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 08:26 ب.ظ

درود دوباره

فرموده اید:" به نظر روشن حرف زدم و شما دوباره خودتان را تکرار کرده اید .من دنبال نفی چیزهایی که شما دوست دارید نیستم ولی شما اصرار عجیبی برای نفی چیزهایی که دیگران دوست دارند دارید ."

---ناروشنی سخنان شما را در چند موضع نشان دادم، این که حرفهایم بازگفته ام را هم خوانندگان خود داوری خواهند کرد، اما آیا اگر شما گاوستایی برخی هندیان را نقد کنید به دنبال نفی چیزهایی هستید که آنها دوست دارند؟ اگر هستید که بر یک راهیم، اما اگر نیستید چرا چیزی را که بر خود روا می دارید بر ما روا نمی دارید.

فرموده اید: به نظر از دید یک روشنفکر دانای کل می خواهید برای تمام تاریخ و تمام فرهنگ نسخه بپیچید! به خوبی در اصرار شما به پر گویی های ملال آور در این وبلاگ مشهود است .به هرحال شما کارتان با عقل به جنگ باور رفتن است و کارمن با باور به جنگ ظلم رفتن . شما می خواهی از آدم هایی که اسیر کردارهای روزمره اند روشنفکر بسازی و بعد آنها هرکدام با همین روشن شدن فکرشان مدنیت بنا کنند و من می گویم نمی شود.بهترین و کارا ترین راهکار قرار دادن ایمان در برابر بربریت است نه تبلیغ ایمان به مثابه بربریت!

---بنده چیزی بیش از یک جوینده نیستم، در مسیر پژوهشهایم با یک سری دگم ها رویارو میشوم و دوست دارم دیگران را هم نسبت به انها بیدار سازم، شدند چه بهتر نشدند وظیفه ی ما رساندن پیام است و بس، حال اینکه شما اسم این را میگذارید دانای کل بودن به خودتان و شیوه ی نیت خوانی! تان مربوط است. در این گفتگو هم من نشان داده ام که باورهای شما منشا بیداد بوده اند و هستند، حال شما میخواهید به هر طریق جامه ای زربفت بر تن این بیدادها بپوشانید و با پنهان داشتن این حقیقت های سوگبار یا توجیه ناروایشان به جنگ بیداد بروید، و در این راه بر آنید که مردمان باید اسیر هاله و افسون آن چیزی که شما امر ماورایی یا امر مقدس یا ... بمانند تا با تفسیر دگرباره شان نجات یابند! و جامعه ای مدنی استوار بر اصول مدرن بنا کنند، یعنی چیزی که در بنیاد استوار بر نوعی نگرش سکولار نسبت به کار و بار عالم و آدم است، و هیچ متوجه تناقض اندیشه هایتان نمی شوید تازه مرا نیز که می کوشم، بند به بند نوشته هایتان را پاسخ دهم تا شاید به کاستی های باورگان تان پی ببرید متهم می کنید به پرنویسی و ملال افزایی!

فرموده اید:" بله ،از نظر من اصلی ترین ملات هویتی امروز ایران مذهب تشیع است .البته این نباید به نفی سایر مذاهب و قومیت ها بیانجامد."

--- هویت ملی، و جامعه مدنی را می بایست بر آنچه هایی استوار کرد که همه ی مردم یک جامعه در آن اشتراک دارند نه افتراق و جدایی. دین یا مذهب شاید در کشوری مانند عربستان بتواند شالوده ی هویت ملی یا امتی! مردمان این جامعه قرار بگیرد. اما ایران کشوری است که در آن مذهب به هیچ رو نمی تواند شالوده ی هویت ملی قرار بگیرد ( گرچه نمی دانم "امت باوری" دین شما از بُن با "هویت ملی" جور در می اید یا نه؟)، چه هر زمان در ایران مذهب را در این زمینه برکشیده اند فاجعه به بار آمده، به یاد آرید فجایع زمان صفویان را و نیز فجایع اکنون ایران را. گذشته از اینها، هویت مفهومی بسیار مبهم است. هیچ فردی هویتی یک دست ندارد و شیعیان نیز در این زمینه مستثنی نیستند، چرا که در "چگونه شیعه بودن" هیچ یک از ایرانیان همگونه و همداستان نیستند. اگر بپرسم این مذهب شیعه ای که بناست شالوده ی جامعه ی مدنی ما باشد کدام تفسیر از شیعه است پاسخ شما چه خواهد بود؟ شیعیان غالی؟ شیعیان معمولی؟ شیعیان روشنفکر؟ یا شیعیان منتقد شیعه چون حیدر علی قلمداران، شریعت سنگلجی و علامه برقعی! حال اگر من با کمی اسان انگاری مفهوم ایران را به عنوان یک واحد سرزمینی و نیز یک مفهوم فرهنگی جایگزین مذهب شیعه ی شما کنم چه میشود؟ ایا همان اندازه ناسازگاری میان این "دسته" ها بر جای می ماند؟ پس می بینید این ساروجی که شما آن را پیوند دهنده ی مردمان این سرزمین برای تشکیل جامعه ای می انگارید حتا قادر نیست خود شیعیان را نیز به هم پیوند دهد چه رسد به همه ی مردم ایران را با هر دین و مذهبی که می توانند داشته باشند.

فرموده اید:" این موضع گیری من در برابر خلفا و عایشه هم خاص شرایطی است که مباحث شما به وجود آورد.و الا عدل می باید مبنایی برای تنظیم رفتار اجتماعی با دگر اندیشان هم قرار بگیرد ."

---آنچه به مفهوم عدل در مذهب شما مربوط میشود این است که، بر اساس تکستهای بنیادین مذهب شما دگراندیشی همدوش با بدعتگری است و جرم بدعت هم مشخص شده است. بحث برتابیدن و مدارا با دگر اندیشان را نیز شما از مبانی دنیای جدید بیرون کشیده اید (یا کش رفته اید!) نه از دل تکست های مذهبی تان. گرچه نمی خواهید به این حقیقت ساده خستو شوید. تازه شما با این سخن همسویی امام تان با خلفا را زیرکانه دور زدید!

فرموده اید :" صد البته که با نقد های شما بر جنبش سبز و نقش مذهبی ها در فروکش کردن اش موافق نیستم. خاموشی جنبش دلایل متنوع و پیچیده ای داشت که در این مقال نمی گنجد."

---خوب بود توضیح می دادید دست یازیدن به نمادهای مظلومیت عاشورا و مظلوم نمایی شیعی فرمانفرمایان تا چه اندازه در فرومیراندن شمع این جنبش دخالت داشت.

فرموده اید: "بنده بشتر به دنبال اصلاح تفکر دینی از درون دین هستم و کمک کردن به دین به عنوان نیروی محرکه ای که برای مواجهه با خیلی از مصیبت های معاصر می شود از ان استفاده کرد به مثابه یک فرصت و نه به عنوان یک تهدید .این شاید در قسم پروژه ی بازسازی حقیقت دینی قرار بگیرد نه در قسم تکثر و تنوع حقایق پست مدرن که شما به من چسبانده اید."

--- جعل اصطلاحات کار همیشگی روشنفکری دینی بوده است. سوال : 1- بگویید این "حقیقت دینی" که می فرمایید چیست؟ 2- بفرمایید چرا این حقیقت دینی خدشه برداشته است؟ 3- بفرمایید محل ظهور این حقیقت دینی در آن چیزهایی است که شما ذات دین می نامید یا در آن چیزهایی که عرضیات می نامید؟ 4- اگر حقیقت دینی شما آن امر ذاتی باشد که در "لوح محفوظ"! است، چیزی را که بدان دسترسی ندارید و تازه خود قران گفته هیچ کسی را نرسد که در ان دگرگونی ایجاد کند چگونه میخواهید اصلاح کنید (مگر کلام خدای شما نیاز به اصلاح دارد؟) و اگر مشکل از عرضیات یا فهم های ماست شما چگونه میخواهید ذات را با اصلاح عرضیات اصلاح کنید و ... .؟ همین چند پرسش ساده را اگر جواب گویید می فهمیم که این بهسازی حقیقت دینی در راستای ایجاد نوعی الهیات رهایی بخش برای چیره شدن بر وضع سیاست هولبار امروزی! جعلی تازه یا به گفته ی دکتر آرامش دوستدار نوعی نادانی نوخواه یا نوسازی نادانی نیست.

فرموده اید : "در باب انفعال سیاسی این موضع هم شما مطمئن باشید عرصه ی سیاست در صورت کوتاه شدن دست دین داران از حجت ها و حجیت های سیاسی شایسته خالی نمی ماند."

--- یعنی این انفعال در حقیقت انفعال نیست درست است؟ اگر یکی از این حجیت های سیاسی شایسته که شما می فرمایید رفتار به شیوه ی تروریستی (ببخشید استشهادی!) کسانی مثل نواب صفوی باشد چه؟

فرموده اید: "در کل آن چیزی که به سود جامعه و شرایط امروز ایران به نظرم رسیده گفتم و سعی کرده ام با نقد کردن چیزی ،چیزی را هم بسازم .(این کارم خیلی هم فرانکفورتی نیست که شما از دل حرفهای من در آورده اید). "

--- در شیوه ی کار شما من ساختنی نمی بینم، شما می گویید ای مردم همچنان به خواب باشید، خود را به ضریح بمالید، به دنبال ضریح های متحرک باشید، معتقد به شفاعت باشید، استخاره خوب است، طعن و لعن دعاگونه خوب است، آش نذری و شله زرد و هیات و حسینیه و علم و کتل و شفاسَرای معنوی و امامزاده پشت امامزاده و مسجد پشت مسجد ساختن و شهیدگردانی و مظلومیت نمایی و منتظرنمایی و ... هزاران افیون خواب آور دیگر خوب است و هر کس که بخواهد شما را از خواب بیدار کند دشمن شماست و ... . بهترین از این نمی توان به ویرانیدن یاری رساند و تازه آن را ساختن هم نامید!


فرموده اید: "ما معنای گفته های امام در نهج البلاغه را از منظر حکمت وحکومت اهل بیت و چند چون مواجه ی امامان با خواسته ها و ناخواسته های مردمان می فهمیم و شما از منظر اهل سنت که در آشفتگی خلفای سه گانه مذهب شان را تدوین کرده اند و در نهایت هم هرچه که اتفاق افتاد را تئوریزه کردند و نه آنچه که می باید اتفاق می افتاد!"

--- این یعنی شما متنهای مذهبی را بر طبق دگم ها نیندیشیده ی خود تفسیر می کنید نه این که ببینید آن متنها به حقیقت چه گفته اند. به هر رو من همسویی امام نخستین شما به عمربن خطاب در لشکرکشی و غارت کشورهای دیگر و همچنین "معصوم نبودن" او را –به گفته ی خودش- در خود نهج البلاغه [نه در منابع سنی] نشان دادم و شما این بار مرا متهم می کنید به هم-دیدگاهی با اهل سنت و این اتهام را مساوی با استدلال می گیرید! نیازی به گفتن نبود اما بد نیست بدانید تفسیر من از این تکستها بیشتر نشات گرفته از خواندن اثار شیعیان خود نقدگری چون حیدرعلی قلمداران و علامه برقعی بوده است که تردید ندارم حتا نامشان را هم نشنیده اید. چرا که راه جستجوی حقیقت سخت به دور است از باور به دگم های نیندیشیده! ایدون این ستیزیدن با آن چه خرد ابزاری می نامید صورتی کژ و کوژ از نقد مکتب فرانکفورت بر آن چیزی است که خود دیالکتیک روشنگری می نامند، و شما گویا خود خبر ندارید سرچشمه ی اندیشه هایتان در کجاست، راستی با آن خرد معنوی یا اشراقی یا لاهوتی یا ... چگونه می توان مشکل در هم لولیدن جمعیتهای خسته و عرق کرده را در قطارهای متروی مِهین شهر تهران حل کرد؟ و میشود بفرمایید اگر فردی به یاری این خرد ابزاری نفسانی و شهوانی و ... چاره ای بیندیشد که این مردمان خسته و کوفته در هم نلولند چگونه کارش معنوی نیست و چرا این خرد ابزاری گره گشا چیز بدی است؟!

فرموده اید: "عصمت امامان به خرافات ما نیست به اراده ی الهی و نص قرانی است."

--- 1- هیچ نصی در قران بر معصومیت امامان وجود ندارد البته آیه ی تطهیر و حدیث تقلین و حدیث کساء و حدیث جابر و ... نیاز به تحلیل بیشتری دارند که اگر مشتاق باشید به شما نشان خواهم داد به چه دلیل خلافت! و معصومیت امامان را ثابت نمی کنند 2- همان گفته ی حضرت علی در نهج البلاغه گواه معصوم نبودن اوست.

فرموده اید:" چیز جدیدی نگفتید که من پاسخگو باشم تکرار همان منطق قبلی یعنی بیرون آوردن شاهد و مدرک برای رسوا کردن اولین امام شیعیان ،و اصول مذهب تشیع محتوای خیلی از نوشتار شما را تشکیل می داد ،به نظر شما در ظهور هر چه بیشتر آگاهی خود و جهالت دیگران قلم می زنید ناگزیر من هم چیز جدیدی در منطق گفتاری ام برای شما ندارم .پس سخن کوتاه باید ،والسلام."

1- کار من بیان حقیقت هاست و این خواننده است که تصمیم می گیرد که چه چیز رسوا است و چه چیز رسوا نیست (بمثل در مورد نحوه ی زمین دار شدن حضرت علی یا نحوه ی تقسیم غنیمتها توسط حضرت محمد) 2- شما نخواستید هیچ چیز جدیدی در سخنان من ببینید، این را پاسخ ندادن تان به حتا یکی از سوال ها نشان داد. فرقی اساسی میان من و شُماست، من بند بند نوشته ی شما را واگشایی می کنم و جواب می دهم و شما حتا به خود اجازه نمی دهید یک بند از نوشته های مرا تحلیل کنید. نمی دانم آهنگ تان از این جمله ی تیره و تار چیست:" به نظر شما در ظهور هر چه بیشتر آگاهی خود و جهالت دیگران قلم می زنید" اگر آهنگ تان این است که من با بیان دانسته هایم میخواهم مردمان را گمراه کنم، دیگر چیزی نمی گویم اما گمان می کنم این سخن شما نیز متمم این سخن آقای سلمان محمدی است که به جای دلیل ورزیدن به من اندرز می دهند که: " ولی فکر هم خوب چیزی است والله. خدا داده تا با آن دنیا و آخرت تان را بسازید، نه که خراب شان کنید. پس خوب در خودتان بگردید، ببینید آیا می ارزد که برای لذتی گذرا آخرت خود را خراب کنید؟!"
با سپاس از شما نازنینان، و پوزش از به ستوه آوردن تان، باور بفرمایید اگر نبودند دوستانی که جویای حقیقت اند هرگز قلم را بر سر نگاشتن این سخنان نمی فرسودم.

میله بدون پرچم شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 10:19 ب.ظ

سلام
آتش و شیخ و شاب کماکان به راه است
مستدام باشید
البته الان فصل امتحانات است!

azadeh شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 10:24 ب.ظ http://osyaneghalam.blogfa.com

لازم نیست گوش کنید، فقط منتظر شوید. حتی لازم نیست منتظر شوید، فقط بیاموزید که آرام و ساکن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به شما پیشکش خواهد کرد تا نقاب از چهره اش بردارید. انتخاب دیگری ندارد؛ مسرور گِرد پای شما خواهد گشت. فرانتس کافکا
سلام در صورت تمایل تبادل لینک داشته باشیم دوست عزیز

راضیه یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 05:15 ب.ظ

سلام
متن خوبی انتخاب کردی و باعث شدی بار دیگر بیشتر بیندیشیم
کانتها و بحثها تا جایی که به عقاید توهین نبود خوب بود از متن و کامنتها لذت بردم

گون یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 ساعت 10:10 ب.ظ

نقد کتاب مکتب تبریز ومبانی تجدد گرایی توسط خود نویسنده سید جواد طباطبایی در تبریز ۵شنبه ۲۶ اردیبهشت پارک مفاخر (طوبی) سالن مفاخر آذربایجان از ساعت ۱۱الی ۱۳ برگزار خواهد شد.

عباس.ارتا دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 02:15 ق.ظ

گفتم که باور و اعتقاد دیگری تا جایی که مدنیت و زیست جهان دیگران را تخریب نکند و درون ماندگار باشد مشکلی ایجاد نمی کند،می خواهد گاوپرستی باشد یا حمل صلیب و علمات !اصلا روشنفکر به چه حقی می گوید فلان عقیده درست است و فلان نادرست!این خودش بازگشت به نقش کاهنی اساطیری نیست مگر؟قائل شدن نقشی ماورای تاریخ برای خود و تقلیل دیگران به فرودستی فرهنگی .
اتفاقا خودشیفتگی تمام و کمال از لحن شما و پرگویی های شما موج می زند.به نظر دنبال گوش هستید برای شنیدن و فقط هم دنبال رساندن پیام نیستید .بیشتر دنبال متفاوت جلوه دادن خودتان هستید ،بره ای که از گله جدا شده و حالا ادای سیمرغ را در می آورد.من در دین بیداد نمی بینم .افسون هم، نفس جهان ماست .مثل خود شما که مدهوش افسون عقلانیت خود هستید!افسون بنیان و نسبت تفکر ما با جهان و چیزهایی است که در جهان است.خودتان هم می فهمید که روش تان در زندگی روزمره عملا کاربردی ندارد و برای همین است که پشت جهان مجازی قلم می رقصانید !فکر می کنم سکولاربیشتر سیاست جدای از دین معنی می داده تا جامعه ی مدنی جدای از دین که شما ذکر کرده اید،مصداق بارزش هم جامعه ی مدنی قدرتمند آمریکایی به عنوان یکی از دینی ترین جوامع است که در آن نقش نهاد کلیسا و باورهای مردم قابل انکار نیست .در مورد مذهب و هویت ملی ایرانی هم خوب است به تاریخ باز سازی اندیشه ایران شهری در بعد از اسلام نگاهی دوباره بیاندازی ،البته نه نگاهی از جنس نگاه جواد طباطبایی !به نظر می رسد فردوسی توسی اولین نظریه پرداز ایرانی اسلامی در بعد از چیرگی اعراب بر ایران است که مبنای هویتی خود و ایرانیان رادر ترکیبی از ملیت و مذهب پی می ریزد :
خردمند گیتی چو دریا نهاد
برانگیخته موج از او تندباد
چو هفتاد کشتی در و ساخته
همه بادبان ها برافراخته
میانه یکی خوب کشتی عروس
برآراسته همچو چشم خروس
پیمبر بدو اندرون با علی
همه اهل بیت نبی و وصی
اگر خلد خواهی به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است؟
چنین دان و این راه، راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
یقین دان که خاک پی حیدرم
االبته اگر با این همه روشنفکرانه دیدن جهان ،فراموشتان شده است می شود دوباره یادتان آورد و ادامه داد که :
مرا غمز کردند کان بد سخن
به مهر نبی و علی شد کهن
هر آن کس که در دلش بغض علی است
از او خوارتر درجهان گو که کیست
منم بنده هر دو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریز ریز
من از مهر این هر دو شه نگذرم
اگر تیغ شه بگذرد ازسرم
من بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی
نترسم که دارم ز روشن دلی
به دل مهر جان نبی و علی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی
خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم و علی ام در است
درست این سخن گفت پیغمبر است
خب این فردوسی است که در فروپاشی آخرین سلسله ایران باستان بنیان هویت ایران اسلامی را دارد پی می ریزد و از نظر من نظریه پرداز سلسله ی صفوی به عنوان اولین سلسله ی تمام ایرانی (به لحاظ هویتی)در بعد از اسلام بود.همین ترکیب است که ایرانیت در معنای جدید و پارادایمی اش را شکل داده و دولتهای بعدی و علی الخصوص دولتهای مدرن بعد از مشروطه خودشان را بر چنین شالوده هایی بنا کردند .البته بگذریم که در هر دوره ای دولتهای مدرن سعی در ترجیح یکی یعنی ملیت بر دیگری یعنی تشیع داشتند و یا برعکس و این سرچشمه ی پارادوکسیکال هویتی ایرانیان در دوره جدید بوده است. چیزی که این مردم را تا به حال در موقعیت سرزمینی ایران به مثابه یک کلیت نگه داشته و افتراق آنهارا با تفسیر مشترکی از تاریخ و زندگی روزمره همراه کرده است اگر مذهب نیست پس چه نام دارد؟ممکن است خیلی سریع کیبورد جستجوگر شما چند جمله اینجا سرهم کند که :نه آقا جان ،ایران را به این شکل قدرت نگه داشته و زور ،خب من هم جوابم این است که چیزی که این اعمال قدرت را آسان کرده همین باور مشترک مردمی بوده که متفاوت بوده اند !بد دیدن واقعیت های تاریخی و اجتماعی ،همین ایراد اساسی نگاه شما به دین و ملیت و جامعه و سیاست است .در نهایت معلوم نیست که چه چیزی را دنبال می کنید .من که می گویم جامعه ی مدنی دینی ،به همین بنیان های هویتی هم اشاره دارم و اما شما دنبال در افتادن با بیداد هستید فقط!شما نفی در نفی را با همین پرگویی ها به راه انداخته اید که هیچ امر اثباتی از ان بیرون نمی زند و این برای جامعه ای که هیچ ساختار و زیرساختار مدرنی برای بازسازی خودش ندارد به نظر بسیار خطرناک و فروپاشاننده است .توجه داشته باشید که هیچ کدام از ما نمی خواهیم در خلاء زندگی و فکر کنیم .اصلی ترین قسمت هر اندیشه ی انتقادی تصادم اندیشه با یک واقعیت تاریخی ،اجتماعی و طبیعی و بازگشت اش به قالبی است که ذهن در آن شکل می گیرد و خودش را باز می شناسد.(این یک نگاه هگلی به ماجرا و از نظر من قابل تامل است).در مورد عدل هم شما نگران آزار دگر اندیشان نباشید،دگر اندیشان بیشتر در حکومت خلفای ظالم و نظامهای سلطانی جائر تحت شکنجه و ستم قرار می گرفته اند. فرمان شکنجه و نابودی مخالفان و دگر اندیشان را نمی توانی به پیشوایان ما بچسبانی .البته در مورد پیشوایان خودتان ،جانواران و ادم خوارانی چون حجاج بن یوسف ،خلفای خون خوار اموی و عباسی که هزاران هزار نفر را به جرم دگر اندیشی در دستگاه محتسبان خود به باد فنا دادند لابد سکوت می کنی البته تاریخ عرفان کمترین کاری که کرده به نظر من بازکردن دست همین شریعت باوران و گزمه ها و شحنه های پیر خلفای جور بوده و نه امثال شما که ید طولایی در تحریف تاریخ داری ظاهرا:
حلاج بر سردار،این نکته خوش سراید/کز شافعی نپرسند امثال این مسائل.
در مورد این فرمانفروایان شیعی که فرموده اید ،بیشتر به تاکتیک ها و سلوک فرمانروایان اموی و یزیدی شباهت داشت که البته شما هم خوب از پیشوایانتان یاد گرفته اید.درست مثل پیراهن خلیفه ی مظلوم و مقتول عثمان بر شتر عایشه و درست تر مثل عاشورا که با غوغا و استحمار توده ها دهها هزار نفر را برای جنگ با خارجی ها بسیج می شود و بازار مکاره ی شام که آن همه مشتری جمع می کنند برای رجم اهل بیت پیامبر .
البته اینجا هم داری واقعیت را جور دیگری تفسیر می کنی .بحث حقیقت دینی و انتظار پاسخ در چند کامنت کوتاه ،این هم ویژگی کامنت های جنابعالی است که کلی ترین مباحث را توی چند جمله می ریزی و محکم توپ را شوت می زنی طرف مخاطب و ان وقت خیالت راحت است که جواب یکی دوجمله نیست که !!اگر هم یکی دو جمله بود می گذارم اش به پای سرسری بودن طرف ! انگار نه انگار که بنده خودم را متخصص الاهیات نمی دانم وفقط به خواست مخاطبم می روم صدر اسلام و بر می گردم .انگار نه انگار که معتقدم به جای شکار دین باید جلوشکار کردن با دین را گرفت .امادر باب حقیقت دینی حرف من این است که دین از بابت جادادن حقایق معرفتی چون پاسخ دادن به ابتدا و انتهای جهان،معنای انسان و طراحی الگویی از کمال برای انسانی که دائما با نقایص و کمبودهای خودش مواجهه دارد امکان این را یافته در جایگاه جقیقت تاریخی قرار بگیرد.به عبارت دیگر حقیقتی که دین از ان دم می زده بریک زمینه ی تاریخی خودش را چسبانده و گذشته را به هراس انگیزی و ناشناخته بودن آینده کرده است .از این رو بشر در هر دوره ی زمانی خودش را مابین دو هراس ناشناخته بودن گذشته و آینده ،مضطرب و پریشان می یابد .هیچ حقیقتی چون دین نمی تواند لااقل یک سرکلاف را برای چنین اضطرابی فراهم کند.از نظر ما حقیقت دینی خدشه بر نداشته بلکه این خدشه ی انسانی است که در مقابل حقیقت دینی راه دیگری را برگزیده .مثال می زنم از همین بحث خودمان،منطق اسلام را که دنبال کنیم محال است به چیزی جز تشیع برسیم .تمام سنت و اقوال پیامبر و منطق کلام قرانی به چیزی جز آنچه که تشیع می نامیم نمی انجامیده ، این حقیقت دین است ،اما آن چیزی که این حقیقت را پوشانده چیزی جز واقعیت اش نیست ،یعنی مابین خواست انسانها گرفتار شدن و تغییر مسیر دادن .این می شود تمام آن تاریخی که شما می خواهید انکارش کنید .این می شود تمام تشیع که قطعا نزدیک تر شدن به آن مستلزم دور شدن از چنین واقعیت هایی است که گفتیم .ذات دین همین است که گفتیم ،ثقل اکبر یعنی قرآن و ثقل اصغر (اهل بیت )یعنی مرزبانان قرآن،یعنی آنها که به گفته پیشوای دین تا به آخر از ثقل اکبر جدایی ناپذیرند.در عرضیات یعنی در واقعیت تاریخی ما با نشانه ها مواجه ایم .نشانه دلالت بر حقیقت ی نادیده گرفته شده و پوشیده دارد ،نشانه نقشه ی راه به سمت و سوی ذات دین و ایمان است .ما حرفی از اصلاح دین نزدیم ،ما از محافظت از دین حرف می زنیم ،محافظت دین از واقعیات و یا آن چیزی که شما خدشه نام نهاده اید.از نظر ما با محافظت از دین ،در فقدان ظهور حقیقت ،واقعیت به خود مردمان واگذاشته می شود .مساله این است که حقیقت نمی خواسته به هر شکلی به واقعیت وقوف پیدا کند و الا حقیقت نام نمی گرفت.همین نشانه ای است که برعدالت و انسانی بودن و خدشه ناپذیری حقیقت دینی دالالت می کند و کار ما پر رنگ تر کردن هرچه بیشتر چنین نشانه هایی در دل جامعه ی مدنی است.این نقش اصلاحگرانه ی دینی هر معتقدی است(بار هم تاکید می کنم نه اصلاح دین).اینجاست که فهم ما از حقیقت می تواند به سازگاری با دگراندیشان و دگرباشان هم برسد ،به یک دلیل بزرگ و ساده و ان هم اینکه ما در مقام ولایت تکوینی و تشریعی معصوم نیستیم که امر جزئی را در کلیت خودش ببینیم و به واسطه ی امر کلی تمام جزئیات را بتوانیم تبیین و تشریح کنیم .
خب البته از این نکته هم می گذریم که با وام گیری از زرتشت زمان ،ارامش خان دوستار ،اجر سوالهای خودتان را پیش از پاسخ زایل کردید.آنجا که نادانی نوخواه را از حلق ما بیرون کشیده اید!!
در مورد حجیت های سیاسی هم رفتار سیاسی و مدنی در هرجامعه ای سوژه های مدنی را بر می سازد.این بسته به تجربه ی فکری و مدنی سوژه ها دارد که حدود و صغور سوژگی خودشان را بدون در نظر نگرفتن خواست و تصور دیگری طراحی نکنند و توجه داشته باشند که تاثیر گذاری بر روی دیگران فقط در خلق فانتزی های مشترک و مشارکت در زیست جهان آنها امکان دارد نه در تخریب آنها .
این چیزهایی هم که شما خواب می نامید ناآگاهی و غربت شما از کردارهای روزمره ی شیعیان است.بازهم به شما خاطرنشان می کنم (البته می دانم بی فایده است)ما و شما حق نداریم برای حق تفسیر ادمها از زندگی شان نسخه بپیچیم و از خوب و بد حرف بزنیم .برای خیلی ها این اعمال ،گرفتن نیروی حیاتی از دین و عین بیداری است .برای خیلی ها سوگواری بازگشتی قدرتمندانه به جهان نداشته ها و فقدان هاست .تازه این دلایل روانی ماجراست .در بعد مذهبی هم ما تا ابد جهان را در دوقطبی ظالم /مظلوم ،گسیخته می بینیم.نخستین پوشانندگان حقیقت دینی از این نظر ،هدف شکایت و نفرین ابدی مومنان قرار دارند .نه تنها نخستین ها بلکه تا آخرین ،الی قیام یوم الدین ...حالا تو خودت بخوان شرح مفصل از این مجمل!
تفسیرهای شما در همرایی امام اول شیعیان با خلیفه دوم و معصوم ندانستن او ،ذره ای برای ما ارزش تاریخی و الاهیاتی ندارد ،امام علی از طرف رسول الله مامور به حفظ کیان جامعه ی نوپای اسلامی بودو پیامبر جای جای احادیث ایشان و شیعیان را به سکوت و صبر دعوت کرده بودند بعد از خودشان،احادیث در منابع اهل سنت موجود است.چرا نمی گویی که حضرت خودش را در صفین قرآن ناطق نامید،چرا نمی گویی باب علم پیامبر ،جان پیامبر،تمام حق به گفته ی پیامبر علی بوده است؟می فهمی جان پیامبر بودن یعنی چه؟باب علم پیامبر بودن یعنی چه ؟نمی فهمی !پس بهتر است این حدیث را هم یاد بگیری : علی مع القرآن و القرآن مع علی لایفترقان حتی یردا علی الحوض.(علی با قران است و قران با علی است ،این دو تا زمانی که در حوض کوثر بر من وارد شوند از هم جدایی ناپذیرند)صحیح بخاری،جلد 5 صفحه 141- مستدرک حاکم نیشابوری ج3/ص124-صحیح ابن حبان،جلد 11 صفحه 229- کنزل العمال متقی هندی ج6/153- صواعق ابن حجر مکی ص74و75 – تاریخ الخلفاء سیوطی ص116 و مسند احمد
اگر وبر را می گفتی ،حرفی ،ولی کجای مکتب فرانکفورت جناب روشنفکر به متن دینی رجوع می کند برای پی ریزی اخلاق ؟نکند منظور شما بازخوانی حماسه ها و تراژدی های یونانی بوده ؟در مورد لولیدن این همه خسته و کوفته در زیر چرخهای مدرنیزاسیون شبه مذهبی هم نمی دانم از کجا در اوردی که عقل نظری می باید تام و تمام نفی گردد؟
در ضمن مهم این نیست که حضرت علی زمین دار بوده (که نبوده)،مهمتر ان است که رفتار و سلوک علی و فرزندان علی(تکرار می کنم علی و آل علی ) را نمی توانی به عنوان سنتی از شارلاتانیزم مذهبی و سرکوب و آدمخواری سیاسی در تاریخ اسلام نشان بدهی .این هم جواب بند به بند به کامنت شما .هرچند اینجانب از نوشتن این کامنت بلند و مشقت خواندن ان به وسیله ی مخاطبان از هم اکنون شرمندگی خودم را اعلام می کنم!!

ارتا - عباس دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 02:05 ب.ظ

باز هم درود
فرموده اید: گفتم که باور و اعتقاد دیگری تا جایی که مدنیت و زیست جهان دیگران را تخریب نکند و درون ماندگار باشد مشکلی ایجاد نمی کند،می خواهد گاوپرستی باشد یا حمل صلیب و علمات !اصلا روشنفکر به چه حقی می گوید فلان عقیده درست است و فلان نادرست!این خودش بازگشت به نقش کاهنی اساطیری نیست مگر؟قائل شدن نقشی ماورای تاریخ برای خود و تقلیل دیگران به فرودستی فرهنگی

-----من نمی دانم اگر این پست مدرنیسم و نسبیت باوری فرهنگی نبود، شما از توبره ی مذهب خویش چه چیزی را برای پدافند از باوره های خویش میداشتید. گفتم و باز هم می گویم من راستای کار خود را امر سیاست نمی بینم، بحث من جویش حقیقت است. در این راستا آن چه را می پندارم نادرست است نقد می کنم، نکند شما این حق را به من همچون یک شهروند نمی دهید. شاید هیچ کس بیشتر از پیامبر خود شما نمودگار فهم آن چه "حقیقت دینی" می نامید نبوده است. 90 درصد قران از "تقابل" کفر و ایمان یا توحید و شرک سخن می گوید. گمان می رود شما به پیروی از دریدا و ... باوری به این تقابلهای دوتایی ندارید، بسیار خوب، نحوه ی برخورد شما بر اساس بینش نویافته تان با تفسیر استوار بر تقابل سازی پیامبرتان چیست؟

فرموده اید: اتفاقا خودشیفتگی تمام و کمال از لحن شما و پرگویی های شما موج می زند.به نظر دنبال گوش هستید برای شنیدن و فقط هم دنبال رساندن پیام نیستید .بیشتر دنبال متفاوت جلوه دادن خودتان هستید ،بره ای که از گله جدا شده و حالا ادای سیمرغ را در می آورد.

----بره ای که ادای سیمرغ در می آورد و این است آن برهان استواری که شما بدان دست می یازند، تازه شما می توانید پنبه اندر گوش خود کنید کسی شما را با زور به شنیدن وانداشته است.

فرموده اید: من در دین بیداد نمی بینم. افسون هم، نفس جهان ماست. مثل خود شما که مدهوش افسون عقلانیت خود هستید! افسون بنیان و نسبت تفکر ما با جهان و چیزهایی است که در جهان است. خودتان هم می فهمید که روش تان در زندگی روزمره عملا کاربردی ندارد و برای همین است که پشت جهان مجازی قلم می رقصانید !

-----خرد باوری می تواند نقادانه باشد و پیوسته، خود را باز اندیشی کنید، از این رو چیزی شبیه آن چه شما افسون عقلانیت می نامید، بر می گردد به پنداشتی که روشنرایان قرن هژدهم – نه همه شان- نسبت به خرد داشتند، من ضمن باور به مبنای خرد به عنوان اساس هر گونه استدلال! نقادانه بر آن نقد می کنم. اما روند تاریخ اندیشه بر افشای نادرستی هاست. اگر بنا بود به شیوه ی شما به تاریخ اندیشه ها بنگریم هیچ گاه نمی بایست اندیشه های انسانها دگرگون می شد، اما خدایانی بسیار پرجبروت تر از خدای شما چون مردوخ و آمون از اورنگ پادشاهی خویش بر ذهن مردمان فرود آمدند گمان می کنید برای چه؟

فرموده اید: فکر می کنم سکولار بیشتر سیاست جدای از دین معنی می داده تا جامعه ی مدنی جدای از دین که شما ذکر کرده اید، مصداق بارزش هم جامعه ی مدنی قدرتمند آمریکایی به عنوان یکی از دینی ترین جوامع است که در آن نقش نهاد کلیسا و باورهای مردم قابل انکار نیست.

----- بله سکولار به معنای جدایی حکومت از دین است، اما شما گویا در پیچاندن بَحث ها استادید، پرسش من از شما این بود که آیا اندیشمندان بزرگ جهان جدید اصول برپایی جامعه ی مدنی را از دل تکستهای دینی و یا از روی باور به آن چیزی که شما "افسون" می نامید؟

فرموده اید: در مورد مذهب و هویت ملی ایرانی هم خوب است به تاریخ باز سازی اندیشه ایران شهری در بعد از اسلام نگاهی دوباره بیاندازی ،البته نه نگاهی از جنس نگاه جواد طباطبایی! به نظر می رسد فردوسی توسی اولین نظریه پرداز ایرانی اسلامی در بعد از چیرگی اعراب بر ایران است که مبنای هویتی خود و ایرانیان رادر ترکیبی از ملیت و مذهب پی می ریزد .

-----بنیاد اندیشه ی ایرانشهری استوار بر دوگانه ی شبان-رمه است. و این چیزی نیست که بتوان گفت می شود جامعه ی مدنی در مفهوم جدید را بر آن استوار ساخت. از این گذشته خداینامه ها و شاهنامه ها و ... تصوری "شریعت باورانه" از سیاست به دست نمی دادند، به عبارت ساده تر میان سیاست نامه ها و شریعت نامه ها همیشه نوعی "درگیری" وجود داشت، یکی از وجوه ناسازگاری بنیادین سرزمین های مستقل شده ی ایرانزمین از سایر مستعمرات اسلامی این بود که پادشاهان ایران در عین این که در درون قلمرو خلافت بودند اما از نظر شیوه ی پردارش امور بیرون از آن قرار می گرفتند. این درست که سیاست ایرانشهری (در سیاست نامه ها) بر حضور دین تاکید داشت اما این دین همان دین موجود در شریعت نامه ها نبود، به عبارت ساده تر تصور سیاست نامه ها از رابطه ی دین و شهریاری همچنان "ایرانی" مانده بوده و این چیزی است که شما می خواهید زیرکانه به اسم اسلام آن را مصادره کنید گرچه سِرِ ماندگاری فرهنگی ایران نسبت به کشورهای مانند مصر و ... چیزی جز همین نبوده است، از قضا خود فردوسی نیز با نوشتن شاهنامه میخواست کمر شریعت نامه ها را بشکند و سیاست به معنای باستانی آن را زنده کند چه می دید که با چیره شدن دین بهشت و جهنم مسلمانان اساس مدنیت (این را به تسامح می گویم) در حال فروپاشی است و باید چاره ای اندیشید و عجم را به پارسی زنده کرد. برافراشتن کاخ شاهنامه در برابر کوخ زبان عربی ای که به عنوان زبان استعماری امت مسلمان در نتیجه ی سیاست های آهنین امویان بر همه ی کار و بارهای دیوان کشورهای مغلوب چیره شده بود از دل همین تصور ایران باورانه ی فردوسی بر می خاست. در واقع همین فردوسی که شما وی را نخستین نظریه پرداز ایران اسلامی! می دانید در پایان شاهنامه اش به سوگ ایران می نشیند و سرنوشت دردبار ایران زیر نفوذ اسلام را چنان باز می نماید که گویی او از هزار سال پیش سرنوشت دردبار امروز ایران را می دیده است. البته اکثر پژ<هنگان این را ژرفای پیشگویی فردوسی می دانند اما حقیقت این است که فردوسی منطق چیرگی اسلام بر ایران را بازنموده و نشان داده تا زمانی که ایران زمین چنین سرشت دوپاره ای داشته باشد در آن همه ی سخنان به کردار بازی است و از نژاد و بزرگی و جشن و رامش در آن خبری نیست و تخت بزرگی با منبر برابر میشود و بزرگی و برازندگی به کار هیچ کس نمی آید و در یک کلام به گفته ی خود او روزگار بد آراسته میشود!
خوارداشت او نسبت به فرهنگ جدید را از زبان رستم فرخزاد بشنویم:


چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد #پذیره شدش با سپاهی چو گرد

فرود آوریدندش اندر زمان# بپرسید سعد از تن پهلوان

هم از شاه و دستور و ز لشکرش# ز سالار بیدار و ز کشورش

ردا زیر پیروز بفگند و گفت# که ما نیزه و تیغ داریم جفت

ز دیبا نگویند مردان مرد #ز رز و ز سیم و ز خواب و ز خورد

گرانمایه پیروزنامه به داد # سخنهای رستم همی‌کرد یاد

سخنهاش بشنید و نامه بخواند# دران گفتن نامه خیره بماند

بتازی یکی نامه پاسخ نوشت پدیدار کرد اندرو خوب و زشت

ز جنی سخن گفت وز آدمی# ز گفتار پیغمبر هاشمی

ز توحید و قرآن و وعد و وعید # ز تأیید و ز رسمهای جدید

ز قطران و ز آتش و ز مهریر # ز فردوس وز حور وز جوی شیر

ز کافور منشور و ماء معین #درخت بهشت و می و انگبین

اگر شاه بپذیرد این دین راست #دو عالم به شاهی و شادی وراست

همان تاج دارد همان گوشوار # همه ساله با بوی و رنگ و نگار

شفیع از گناهش محمد بود #تنش چون گلاب مصعد بود

بکاری که پاداش یابی بهشت# نباید به باغ بلا کینه کشت

تن یزدگرد و جهان فراخ #چنین باغ و میدان و ایوان وکاخ

همه تخت گاه و همه جشن و سور # نخرم به دیدار یک موی حور

دو چشم تو اندر سرای سپنج #چنین خیره شد از پی تاج و گنج

بس ایمن شدستی برین تخت عاج # بدین یوز و باز و بدین مهر و تاج

جهانی کجا شربتی آب سرد # نیرزد دلت را چه داری به درد

هرآنکس که پیش من آید به جنگ# نبیند به جز دوزخ و گور تنگ

بهشتست اگر بگروی جای تو# نگر تا چه باشد کنون رای تو

به قرطاس مهر عرب برنهاد# درود محمد همی‌کرد یاد

چو شعبه مغیره بگفت آن زمان# که آید بر رستم پهلوان

ز ایران یکی نامداری ز راه # بیامد بر پهلوان سپاه

که آمد فرستاده‌ای پیروسست # نه اسپ و سلیح و نه چشمی درست

یکی تیغ باریک بر گردنش# پدید آمده چاک پیراهنش

چورستم به گفتار او بنگرید # ز دیبا سراپرده? برکشید

ز زربفت چینی کشیدند نخ# سپاه اندر آمد چو مور و ملخ

نهادند زرین یکی زیرگاه # نشست از برش پهلوان سپاه

بر او از ایرانیان شست مرد# سواران و مردان روز نبرد

به زر بافته جامه‌های بنفش# بپا اندرون کرده زرینه کفش

همه طوق داران با گوشوار # سرا پرده آراسته شاهوار

چو شعبه به بالای پرده سرای # بیامد بران جامه ننهاد پای

همی‌رفت برخاک برخوار خوار # ز شمشیر کرده یکی دستوار

نشست از بر خاک و کس را ندید# سوی پهلوان سپه ننگرید

بدو گفت رستم که جان شاددار # بدانش روان و تن آباد دار

بدو گفت شعبه که ای نیک نام# اگر دین پذیری شوم شادکام

بپیچید رستم ز گفتار اوی# بروهاش پرچین شد و زرد روی

ازو نامه بستد بخواننده داد #سخنها برو کرد خواننده یاد

چنین داد پاسخ که او رابگوی # که نه شهریاری نه دیهیم جوی

ندیده سرنیزه‌ات بخت را #دلت آرزو کرد مر تخت را

سخن نزد دانندگان خوارنیست # تو را اندرین کار دیدار نیست

اگر سعد با تاج ساسان بدی# مرا رزم او کردن آسان بدی

ولیکن بدان کاخترت بی‌وفاست #چه گوییم کامروز روز بلاست

تو را گر محمد بود پیش رو # بدین کهن گویم از دین نو

همان کژ پرگار این گوژپشت # بخواهد همی‌بود با ما درشت

تو اکنون بدین خرمی بازگرد #که جای سخن نیست روز نبرد

بگویش که در جنگ مردن بنام # به اززنده دشمن بدو شادکام

***
یــکــی نـامــــه سـوی بـرادر بـه درد # نـوشـت و سـخـنـهـا هـمـه یـــاد کـــرد
نـــخـسـت آفــــریـن کــرد بر کـردگـار # کـــــــزویـسـت نـیـک و بـــــد روزگــــار
دگـــر گـفـت کـــــز گــردش آسـمـان # پــژوهـنـــده مـردم شـود بـــــد گـمــان
گـــنــهـکــارتـــر در زمـــانـــه مــنــــم # ازیـــــرا گــــــــرفـتـــــار اهـــریـمـنــــم
که این خانه از پادشاهی تهی است # نــه هـنـگــام پـیـروزی وفـرهـی است
ز چـــارم هــمــی بــنــگــرد آفــتــاب # کــز ایـن جنـگ مـا را بــد آیــد شـتـاب
ز بـهـرام و زهـره اسـت مـا را گـزنــد # نـشـایــد گـــذشـتـن ز چــرخ بـلــنــــد
هـمـان تـیـرو کـیـوان بـرابـر شدست #عـطـارد بـه بـرج دو پـیـکـــــر شدسـت
چنین است وکاری بزرگ است پیش #هـمـی سیـر گـردد دل از جان خویـش
هـمــه بــودنـیــــهـا بـبـیـنـم هــمـی # وزان خامـشـی بــــرگــزیـنــم هــمـی
بــه ایــرانــیــان زار وگــریــان شــدم # ز سـاسـانـیـــــان نـیـــز بـریـان شـدم
دریـغ آن سـر و تـاج و اورنـگ و تـخت # دریـــغ آن بــزرگــی و آن فـــر و بـخـت
کـزیـن پـــس شکست آیـد از تـازیـان # سـتــــاره نـگـــــردد مـگـر بـــــر زیــــان
بـــــــدیـن سـالـیـان چـارصـد بـگـذرد # کـزیـن تـخـمـه گیتـی کـسی نـشمـرد
از ایــشــان فـــرسـتـاده آمـد بـه مـن # سـخـن رفـت هــر گـونــه بــر انـجـمـن
کـــــه از قــادسـی تــا لــب رود بـــار # زمـیـن را بـبـخـشـیـم بــــا شـهـریـــــار
وز آن ســو یـکـی بــــرگـشـایـیـم راه # بــه شـهـری کـجـا هـسـت بـازارگــــاه
بــدان تا خــریــم وفــروشــیـم چــیــز # از ایــن پــس فـــزونـی نـجـویـیـم نــیـز
پــذیــریــم مــــا ســاو و بــاژ گـــــران # نــــجـویـیـم دیـهـیــــــم گـــنـــــد آوران
شـهـنــشـــاه را نـیـز فـرمـان بـریـــم # گـــر از مــا بـخـواهـد گـروگـان بـــــریـم
چـنـیـن است گـفـتـار وکــردار نیست # جــز از گــــردش کــژ پـرگـــار نـیـسـت
بــریــن نـیــز جـنـگـی بـود هـر زمــان # کـه کـشـتـــه شـود صـد هــژبـر دمـان
بــزرگـان کـه با مـن به جـنـگ انـدرنـد #بـه گـفـتـار ایـشـــــان هـمـی نـنـگرند
چــــو مـیـروی طـبـری وچـون ارمـنـی # بـه جـنـگ انــــد بــا کـیـش آهـرمـنـی
چــو کـلبـوی سـوری و ایـن مـهـتـران #کــــــــه گــوپــال دارنـــد وگــرز گـــران
هـمـی سـرفــرازان کـایـشـان کـیـنـد # بــه ایـــــران و مــازنــدران بـــر چــیـنـد
اگــــر مـرز وراه اسـت اگـر نـیـک وبـد # بـه گـرز و بــه شـمـشـیـر بـایـد سـتــد
بــکــوشــیـم و مـردی بــه کـار آوریـم # بـر ایـشـان جـهـــان تـنـگ و تـار آوریـم
نـــدانــد کـسـی راز گـردان سـپـهـــر # دگـر گـونه گـشـتـه است بـا ما به چهر
چـــو نــامـه بــخـوانـی خــرد را مــران # بــــپــــرداز و بـــرســاز بــــا مــهـتـــران
همه گرد کن خواسته هـرچه هست # پـــرسـتـنـده و جـامـه هـای نـشـسـت
هـــمـــی تـــــاز تــا آذر آبــــــادگـــان # بــــه جــــــای بـــــزرگــــان و آزادگـــان
هـمـیـدون گلـه هـر چه داری ز اسپ # بــبـــر سـوی گـنـــجـور آذر گـشـسـب
ز زابـلـسـتـان گـــر ز ایــران ســپــــاه # هـــر آنــکـس کــــه آیـنـد زنـهـار خـواه
بــــــدار وبــپــوش وبـیـــــارای مــهــر # نـگـه کــــن بـدیـن کـار گـردان سـپـهـر
ازو شــــادمــانــی وزو در نـــهـــیـــب # زمـانـی فـــــرازسـت و روزی نـشـیـب
سخن هرچه گـفـتـم بـه مـادر بـگـوی # نـبـیـنــــد هـمــــانــا مـــــرا نـیـــز روی
گــــر از مـن بــد آگـاهـی آرد کـسـی # مـبـاش انـدریـن کـار غـمـگـیـن بـسی
چـنـان دان کــه انـدر سـرای سـپـنـج # کـسـی کـو نـهـد گـنـج بـا دست رنـج
چـو گـاه آیـدش زیـن جــهــان بـگـذرد # از آن رنـــــج او دیـــگــری بــــر خــــورد
همـیـشه بـه یـزدان پـرسـتـان گـرای # بـپـــرداز دل زیــــن سـپـنـجـی سـرای
کـه آمـد بـــه تــنــگ انــدرون روزگــار # نـبـیـنـد مـــرا زیـن سـپـس شـهـریـــار
تــــــو بــا هر کــه از دوده ی مــا بـود # اگــــــر پـیــــر اگــــر مــرد بـرنـا بــــــود
هـــمـه پـیـش یـزدان نـیـایـش کنـیـد # شـب تـیــــره او را ســتــــایـش کـنـیـد
بکوشـیـد و بـخـشـنـده باشـیـد نــیـز # ز خـوردن بــــه فـردا مـمــانـیـد چـــیــز
که من با سپاهی بـه سـخـتـی درم # بــه رنــج و غــم و شــور بـــخـتـی درم
رهــایـی نـیـابـم ســــرانـجـام از ایـن # خـوشـا یـــاد نــــوشـیــن ایـران زمـیـن
چـو گـیـتـی شـود تـنـگ بـر شهـریـار # تـــو گـنـج و تـن و جـان گـرامـی مــدار
کـزیـن تـخـمـه ی نــــامـدار ارجـمـنـد # نـمـانــــدسـت جـــــز شـهـریـار بـلـنـد
زکوشش مکن هیچ سستی به کـار # بـگـیـتـی جــــز او نـیـسـتـمـان یــادگـار
ز سـاسـانـیـان یــادگـار است و بـس # کــز ایــن پـس نبـیند از این تخمه کس
دریغ ایـن سر و تـاج و ایـن مهـر و داد # که خواهد شد این تخت شاهی به باد
تـــو بــدرود بـــاش و بــی آزار بـــاش # ز بـهـــــر تــــن شــه بــه تـیـمـار بـاش
گر او را بـد آیـد تــو سـر پـیـش اوی # بـه شـمـشـیـر مـی دار و یـاوه مـگوی
چــو بـــــا تـخـت مـنـبـر بـرابـر کـنـنـد # هــــمـه نــام بـوبـــکـر و عـمـر کــنـنــد
تــبــه گــردد ایــــــن رنــج هــای دراز # نــــشیـبـی دراز است پــــیـش فــــراز
نـه تـخـت و نـه دیـهیم بینی نه شهر # ز اخـتـر هـمـه تـازیــــان راسـت بـهـــر
چــــو زور انـــــــدر آیـــــــد به روز دراز # شــود نـــاســزا شـــاه گـــردن فــــراز
بـپـوشنـد از ایـشـان گـروهـی سیـاه # ز دیـــبـــا گـــذارنـــد بــــــر سـر کـــلاه
نـه تـخـت و نـه تاج و نـه زرینه کفش # نـه گـوهـر نـه افـسر نـه بـر سر درفش
بــرنــجــد یــکــی دیــگــری بــرخـورد # بـه داد و بـه بـخـشـش هـمـی نـنـگرد
شب آیـد یـکی چشمـه رخشان کند # نـهـفـتــه کـسی را خـروشـــــان کـنـد
سـتـانـنـده ی روزشـان دیـگـر اسـت # کـمـر بــر مـیـــــان و کـله بـر سر است
ز پـیـمـان بـگــــــــردنـد و از راسـتـی # گـــــرامـی شـود کــــــژی و کـاسـتـی
پــیــاده شــود مـــــردم جـنـگ جـوی # سـوار آن کـه لاف آرد و گفـت و گـــوی
کــشـاورز جـنـگـی شـود بـی هـنـــر # نــــــژاد و هـنـــر کــمـتــر آیــد بــه بـــر
ربـــــایـد هـمـی ایـن از آن،آن از ایـن # ز نـفـــــریــن نــــدانـنـــد بـــاز آفــــریـن
نـهــــــان بــــدتــر از آشـکــــارا شـود # دل مـردمــــــان سـنــگ خـــارا شـــود
بـــدانـدیــش گـــردد پــدر بــر پــســر # پـدر بـر پـسـر هـم چـنـیـن چـاره گــــر
شـود بـــنـده ی بـی هــنـر شـهـریـار # نــــژاد و بــــــزرگـی نـیـــــایـد بـه کـــار
بـه گـیـتـی کـسـی را نـمـانــــد وفــا # روان و زبـــانــهـــــا شـــود پـــر جــفـــا
از ایـــــران و از تـــرک و از تــازیــــــان # نـــژادی پـــدیــــد آیــــد انـــدر مـیـــــان
نـه دهـقـان نـه تـرک و نـه تازی بـــود # سـخـن هـــا بـه کـــردار بـــازی بــــود
هـمـه گــنـــج ها زیــــر دامـن نـهـنـد # بـمـیـرنـد و کـوشش بـه دشمن نـهنـد
بـــود دانــشــومــنــد و زاهــد بــنــام # بـکـوشـد از ایـن تـا کــه آیـــد بــه کـام
چـنـان فـاش گـردد غـم و رنـج وشـور # کـه شـادی بـه هـنـگـام بـهـرام گـــــور
پـــدر بـا پــســر کـــــیـن سـیــم آورد # خـورش کـشـک و پـوشش گـلـیـم آورد
زیــان کـسـان از پـی ســود خـویـش # بـجـویـنـــد و دیــــن انــــدر آرنـد پـیـش
نــبــاشــد بـهــــار و زمـستـان پـدیـد # نـیــــارنـــد هـنـگــــام رامــش نـبـیـــــد
چــو بـسـیـار از ایـن داستـان بـگـذرد # کـسـی ســــوی آزادگـــی نــنــگـــــرد
بــریــزنــد خــــــون از پـی خـواسـتـه # شــود روزگـــار مــهـــــــان کــاســتـــه
دل مـن پــر از خـون شـــد و روی زرد # دهـــن خــشـک و لـب ها شده لاژورد
کـه تـا مـن شـدم پـهـلـوان از مــیـان # چـنـیـن تـیـره شـد بـخـت ساسانیـــان
چنین بی وفـا گـشت گـردان سپـهـر # دژم گـشـت و از مــــــا بـبـریـــــد مـهـر
اگـــــر تـیـر بـــــر کــوه آهــن زنــــــم # گذاره کنـم زان کـه رویـیـن تنم
کنون تــیــز پــیــکـــان آهــن گـــــذار # هـمـی بـــر بـــرهـنـه نـیـــایـد بـه کــار
همــان تـیـغ کــان گردن پیل و شـیـر # فـکـنـدی بــــه زخــــم انـدر آورد زیــــر
نـبـــرد هـمـی پـوست بــــــر تـازیـان # ز دانــــش زیــــان آمـــدم بــــر زیــــان
مـــرا کـاشـکـی ایـن خـرد نـیـسـتـی # گـر انـدیـشـه نـیـک و بـــــد نـیـسـتـی
بـزرگــان کـــه در قـادسی بــا مـنـنـد # درشـتـنــد و بـــــــر تـازیــان دشـمنـنـد
گمانـنـد کـایـن بـیـشه پــر خون شود # ز دشـمـن زمـیـن رود جـیـهـون شـــود
ز راز ســپـهــری کـس آگـاه نـیـسـت # نـدانـنـد کــایــن رنـج کـوتـــاه نـیـسـت
چـو بـــــر تـخـمـه ای بـگـذرد روزگـــار # چـه ســـود آیـــــد از رنـــج و از کـــارزار
تــــــرا ای بــــرادر تــــن آبـــــاد بـــاد # دل شــاه ایــران بــه تــو شــاد بـــــاد
کـه ایـن قـادسـی گـور گــاه منـست # کـفـن جـوشـن و خـون کــلاه مـنـست
چـــنــیــن اسـت راز سـپـهـر بـلـــنـد # تـــو دل را بـه درد مــــن انــــدر مـــبـند
دو دیــده ز شــاه جــهـان بــر مــــدار # فـــدا کــن تــــن خــویــش در کـــــارزار
کـــه زود آیــد ایـــن روز اهـــریـمـنـی # چـو گــردون گــردان کـــنــد دشـمـنـی
چـو نـامـه بــه مـهـر انـدر آورد گـفـت # کـــه پـیـــونــده بــا آفـریـن بـاد جـفـت

بزرگترین دلیل فردوسی بر تشیع اش این است: "بر این زاده ام بر این نیز بسپرم" اما سرتاسر شاهنامه نبردی و شوریدنی است سخت بر آن موقعیتی که در ان بناست "منبر" (نماد اسلام) جایگزین (تخت و دیهیم) یعنی نشانه های بزرگی ایرانیان شود. شاهنامه "مَنطق زوال ایران در اسلام" را نشان می دهد حتا اگر فردوسی خود شیعه بوده باشد (چیزی که محققان جدید در ان تردید ورزیده اند. راستی چرا فردوسی را در گورستان مسلمانان به خاک نسپردند؟) و سرتاسر شاهنامه از یک جهت آه حسرت فردوسی است بر فرهنگی که به سبب چیرگی فرهنگی اسلامی به بازیچه بدل شده است و آرزوی بازیابی آن فر و فروغ از دست رفته!

در مورد فردسی و علی دوستی او و دلدادگی اش به خاندان علی نوشته اید و این را میخواهید دال حقانیت تشیع خود بگیرید اما توجه نمی کنید در همین شاهنامه به ستایش از ابوبکر و عمر سخن رانده شده و علی را چهارمینِ انها دانسته است:
برای داوری خوانندگان این سخنان را در اینجا قید می کنم هر چند مایه ی ملال شان شود . فقط می پرسم این فردوسی کیست که شاهنامه اش را با تحقیر رسم های جدید تازیان به پایان می برد اما در اغاز شاهنامه فرمانده ی آورندگان این رسم های جدید را ستایش می کند؟! و آیا این اشعار می توانند از فردوسی باشند؟
ترا دانش و دین رهاند درست در رستگاری ببایدت جست
وگر دل نخواهی که باشد نژند نخواهی که دایم بوی مستمن
به گفتار پیغمبرت راه جوی دل از تیرگیها بدین آب شوی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی
{{{که خورشید بعد از رسولان مه نتابید بر کس ز بوبکر به}}}}}}
{{{{{{{{عمر کرد اسلام را آشکار بیاراست گیتی چو باغ بهار}}}}!!!
پس از هر دوان بود عثمان گزین خداوند شرم و خداوند دین
چهارم علی بود جفت بتول که او را به خوبی ستاید رسول
که من شهر علمم علیم در ست درست این سخن قول پیغمبرست
گواهی دهم کاین سخنها ز اوست تو گویی دو گوشم پرآواز اوست
علی را چنین گفت و دیگر همی کزیشان قوی شد به هر گونه دین
نبی آفتاب و صحابان چو ماه به هم بستهٔ یکدگر راست راه
منم بندهٔ اهل بیت نبی ستایندهٔ خاک و پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد برانگیخته موج ازو تندباد
چو هفتاد کشتی برو ساخته همه بادبانها برافراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی همان اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن کس از غرق بیرون نخواهد شدن
به دل گفت اگر با نبی و وصی شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می و انگبین همان چشمهٔ شیر و ماء معین
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر به راه خطا مایلست ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بی‌پدر دشمنش که یزدان به آتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تا نداری به بازی جهان نه برگردی از نیک پی همرهان
همه نیکی ات باید آغاز کرد چو با نیکنامان بوی همنورد
از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش ندانم همی


فرموده اید: خب این فردوسی است که در فروپاشی آخرین سلسله ایران باستان بنیان هویت ایران اسلامی را دارد پی می ریزد و از نظر من نظریه پرداز سلسله ی صفوی به عنوان اولین سلسله ی تمام ایرانی (به لحاظ هویتی)در بعد از اسلام بود.

-----نشان دادم که از دید فردوسی و به نقل از رستم فرخزاد با چیرگی "رسم های جدید" ستاره ی ایران نگردد مگر بر زیان! اما سخنان شما در مورد صفویه به عنوان اولین سلسله ی تماما ایرانی به ژاژخایی پهلو می زند و نشان می دهد که شما کمترین آگاهی در مورد تبار این سلسله ندارید اینجا قصد بحث نژادی ندارم اما همان زمان که در دربارهای عثمانی شعر فارسی می سرودند مگر این شاه اسماعیل نبود که در بارگاه خود شعر ترکی می سرود. از این گذشته شما گویا خبر ندارید که استقرار صفویه در ایران همراه با چگونه دژخیمی هایی بوده است. مگر نه در همین تبریز بود که 20 هزار نفر سنی را به زور از دم تیغ گذراندند تا شیعه شوند، ایا شما در مورد ادمخواران و دیگ های روغن داغ زمان شاه اسماعیل در برخورد با مخالفان هیچ نمی دانید که چنین سخن می رانید.

فرموده اید :همین ترکیب است که ایرانیت در معنای جدید و پارادایمی اش را شکل داده و دولتهای بعدی و علی الخصوص دولتهای مدرن بعد از مشروطه خودشان را بر چنین شالوده هایی بنا کردند .

-----ایرانیت در معنای جدید و پارادایمی یعنی چه؟!
اولا ایرانیان از همان زمان تاخت و تازهای عربی تصوری از ایرانیت خود داشته اند و سروده شدن اثر سترگی مانند شاهنامه نیز از بستر همین تصور برخاسته است. شاعران دیگر نیز بسیار پیشتر از صفویان از ایران به عنوان یک واحد سرزمینی دم زده اند:

دریغ است ایران که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود

یا

چو ایران نباشد تن من مباد و ...
یا ان شاعر گمنام که در اوج ویرانی تاخت و تازهای بیرق داران رسم های جدید
سرود بود
با این همه
غم
در خانه دل
اندکی شادی باید
که گاه نوروز است.
پس این حرف شما که که دولت های جدید پس از مشروطه خود را بر چنین تصوری از ایرانیت بنا کرده اند تا اندازه ای پوچ است. چه اگر تصوری از "ایرانزمین" پیش صفویه از وجود نداشت، صفویان با کدام دستاویز می خواستند این مفهوم را در برابر عثمانیان برکشند. جنبه ی دوم مطلب این است که اگر چه صفویان ابتدا مرزهای سرزمینی ایران را تا اندازه ای احیا کردند اما با تشیع ایران را با چنان افیون های خرافی و مذهبی بیمار کردند که سقوط ایران در زمان قاجار نتیجه ی ضرروی چیرگی این دگم ها بود، و این خطری است که دوباره ایران امروز را نیز تهدید می کند.

فرموده اید: البته بگذریم که در هر دوره ای دولتهای مدرن سعی در ترجیح یکی یعنی ملیت بر دیگری یعنی تشیع داشتند و یا برعکس و این سرچشمه ی پارادوکسیکال هویتی ایرانیان در دوره جدید بوده است. چیزی که این مردم را تا به حال در موقعیت سرزمینی ایران به مثابه یک کلیت نگه داشته و افتراق آنهارا با تفسیر مشترکی از تاریخ و زندگی روزمره همراه کرده است اگر مذهب نیست پس چه نام دارد؟ ممکن است خیلی سریع کیبورد جستجوگر شما چند جمله اینجا سرهم کند که :نه آقا جان ،ایران را به این شکل قدرت نگه داشته و زور ،خب من هم جوابم این است که چیزی که این اعمال قدرت را آسان کرده همین باور مشترک مردمی بوده که متفاوت بوده اند !بد دیدن واقعیت های تاریخی و اجتماعی ،همین ایراد اساسی نگاه شما به دین و ملیت و جامعه و سیاست است .در نهایت معلوم نیست که چه چیزی را دنبال می کنید"

------پیشنهاد می کنم دو کتاب "در درد اهل ذمه" و نیز "کشتار و سرکوب دگراندیشان مذهبی" را بخوانید تا در یابید چه اندازه از تاریخ ایران ناآگاهید. کاملاً برعکس انچه تاکنون مانع اصلی پیوند یافتن همه ی ایرانیان با هر مذهبی شده است همین مذهب تشیع تمامیت خواه شما بوده، بدترین تجاوزات را به اهل ذمه و اقلیتهای مذهبی و دگراندیشان همین مذهب تشیع شما به پشتوانه ی علما انجام داده است و با وجود تمام این گزندها شما می گویید مذهب تشیع است که با همه ی افتراقات مردم این کشور را به هم پیوند داده؟ عجب است. آیا منشاء بدرفتاری در حق سنیان این مملکت مذهب شما نیست؟ منشاء آواره کردن بهاییان این کشور آیا مذهب شما نیست، آیا تا دیروز به خاطر مذهب شما نبود که در روزهای بارانی مانع از بیرون امدن یهودیان از خانه می شدند مبادا مسلمانان را نجس کنند، ایا به خاطر مذهب شما نبود که برادران مومن در معامله با زرتشتیان (مجوسان!) غش می نمودند و ... . اگر اسپینوزا امروز بود چه می گفت در باب این همه جهل که دلیل شده است.

فرموده اید: "من که می گویم جامعه ی مدنی دینی ،به همین بنیان های هویتی هم اشاره دارم و اما شما دنبال در افتادن با بیداد هستید فقط!شما نفی در نفی را با همین پرگویی ها به راه انداخته اید که هیچ امر اثباتی از ان بیرون نمی زند و این برای جامعه ای که هیچ ساختار و زیرساختار مدرنی برای بازسازی خودش ندارد به نظر بسیار خطرناک و فروپاشاننده است"

-----"جامعه ی مدنی دینی"؟! این هم نوعی جعل مذهبی-پست مدرنیستی است؟ جامعه ی مدنی، دینی نمی تواند باشد. جامعه ی مدنی از ان همه ی مردم است. چه دیندار چه بیدین، چه مسلمان (شیعه یا سنی)، یهودی، مسیحی، زرتشتی، بهایی، اگنونتیسیست، آته ایست و ... .

فرموده اید: توجه داشته باشید که هیچ کدام از ما نمی خواهیم در خلاء زندگی و فکر کنیم .اصلی ترین قسمت هر اندیشه ی انتقادی تصادم اندیشه با یک واقعیت تاریخی ،اجتماعی و طبیعی و بازگشت اش به قالبی است که ذهن در آن شکل می گیرد و خودش را باز می شناسد.(این یک نگاه هگلی به ماجرا و از نظر من قابل تامل است).

-----من نمی دانم هگل خودش هم شبیه شما می اندیشیده یا نه. اما فرض کنیم اندیشه های شما تز باشند و اندیشه های بنده نیز آنتی تز. آیا این برخورد بفرجام سنتزی نخواهد داشت؟ خب، کار من هم همین است من نیز میخواهم اندیشه ی انتقادی ام را در راستای نقد آن فرهنگی به کار ببرم که گمان می کنم مردمان جامعه ام را افیون زده کرده است، گیریم سخنان من گوش شنوایی نداشته باشند این که نباید شما را برنجاند تازه شما باید شاد باشید که این سخنان خریداری ندارند پس از چه می ترسید؟!!

فرموده اید: در مورد عدل هم شما نگران آزار دگر اندیشان نباشید،دگر اندیشان بیشتر در حکومت خلفای ظالم و نظامهای سلطانی جائر تحت شکنجه و ستم قرار می گرفته اند. فرمان شکنجه و نابودی مخالفان و دگر اندیشان را نمی توانی به پیشوایان ما بچسبانی.

-----مگر در زمانه ی پیامبر و امامان شما دگراندیشی هم بوده است، که بشود سرکوبش کرد؟ اصحاب پیامبر شما تک تک دگراندیشان زمانه ی او را کشتند حتا زن شاعری به اسم "عصما بنت مروان" را که شب در آغوش فرزندانش خسبیده بود. و میشود بفرمایید آن جائرانی که در زمانه ی ما فتوای قتل کسروی را صادر کردند چه کسانی بودند و فتوی انها چه نسبتی با اسلام و کردارهای تروریستی اصحاب رسول در صدر اسلام داشت؟

فرموده اید: البته در مورد پیشوایان خودتان ،جانواران و ادم خوارانی چون حجاج بن یوسف ، خلفای خون خوار اموی و عباسی که هزاران هزار نفر را به جرم دگر اندیشی در دستگاه محتسبان خود به باد فنا دادند لابد سکوت می کنی البته تاریخ عرفان کمترین کاری که کرده به نظر من بازکردن دست همین شریعت باوران و گزمه ها و شحنه های پیر خلفای جور بوده و نه امثال شما که ید طولایی در تحریف تاریخ داری ظاهرا: حلاج بر سردار،این نکته خوش سراید/کز شافعی نپرسند امثال این مسائل.

------چرا به ناگهان از تشیع به عرفان در غلتیدید و چرا اندیشه های عرفانی را مساوی با تشیع خود گرفتید. در سخنان ائمه ی شما کم نیستند احادیثی که از کفر عارفان و صوفیان سخن می گویند و به حقیقت نیز در سخنان و همچین در شطحیات عارفان بسیاری سخنان هست که از بنیاد نفی اسلام است. شما از چه رو اینها را یکی می کنید. گویند روزی ابوالحسن خرقانی صدای اذان می شنید گفت گو خاموش باشد این بانگ خران!!


فرموده اید: "در مورد این فرمانفروایان شیعی که فرموده اید ،بیشتر به تاکتیک ها و سلوک فرمانروایان اموی و یزیدی شباهت داشت که البته شما هم خوب از پیشوایانتان یاد گرفته اید.درست مثل پیراهن خلیفه ی مظلوم و مقتول عثمان بر شتر عایشه و درست تر مثل عاشورا که با غوغا و استحمار توده ها دهها هزار نفر را برای جنگ با خارجی ها بسیج می شود و بازار مکاره ی شام که آن همه مشتری جمع می کنند برای رجم اهل بیت پیامبر "

----- کاری هم که شیعیان انجام می دهند اگر فاجعه بار باشد تاکتیکش عمری است و اموی! وقتی بنا بر توجیه باشد بهتر از این هم سخن نمی توان گفت. این سخنان بدان می مانند که من بپرسم چرا یاران پیامبر شما همان شب کارزار به بستر زنان اسیر شده می رفته اند و شما بفرمایید پیامبر و یارانش نیز از تکنیکها و تاکتیکهای عمری و اموی استفاده می کرده اند، اما واقعیت به وارونه ای این است!

فرموده اید:البته اینجا هم داری واقعیت را جور دیگری تفسیر می کنی .بحث حقیقت دینی و انتظار پاسخ در چند کامنت کوتاه ،این هم ویژگی کامنت های جنابعالی است که کلی ترین مباحث را توی چند جمله می ریزی و محکم توپ را شوت می زنی طرف مخاطب و ان وقت خیالت راحت است که جواب یکی دوجمله نیست که !!اگر هم یکی دو جمله بود می گذارم اش به پای سرسری بودن طرف ! انگار نه انگار که بنده خودم را متخصص الاهیات نمی دانم وفقط به خواست مخاطبم می روم صدر اسلام و بر می گردم .انگار نه انگار که معتقدم به جای شکار دین باید جلوشکار کردن با دین را گرفت .

----- خب، شما که متخصص نیستید و مقلدید چرا از همان اول وارد بحث میشوید، بگذارید تا متخصصان تان بیایند و به جای جواب تازیانه و تکفیر با خود به همراه بیاورند، ضمناً من چیزی را تفسیر نکرده ام. واقعیت این است که من متنهایی را که شما تاکنون ندیده اید (چون خودتان محقق نیستید!) در برابرتان نهاده ام و شما چون پاسخی ندارید نخست مرا متهم به سوء تفسیر می کنید و بعد بار سنگین پذیرش حقیقت را با این بهانه از دوش خویش فرومی گیرید که من متخصص نیستم

فرموده اید: امادر باب حقیقت دینی حرف من این است که دین از بابت جادادن حقایق معرفتی چون پاسخ دادن به ابتدا و انتهای جهان،معنای انسان و طراحی الگویی از کمال برای انسانی که دائما با نقایص و کمبودهای خودش مواجهه دارد امکان این را یافته در جایگاه حقیقت تاریخی قرار بگیرد.به عبارت دیگر حقیقتی که دین از ان دم می زده بریک زمینه ی تاریخی خودش را چسبانده و گذشته را به هراس انگیزی و ناشناخته بودن آینده کرده است .

----- "گذشته را به هراس انگیزی و ناشناخته بودن آینده کرده است" یعنی چه؟!!!!

سوال: آیا صرف این که ایده ای یا عقیده ای در طول تاریخ خود را به عنوان یک حقیقت تاریخی در ذهن مردمان مستقر کند دال بر این است که ان ایده یا عقیده، به راستی هم بیانگر حقیقت است. خوب باز هم می پرسم مگر نه این است که همه ی دینهای مشرکانه و نیز دین بودا، کنفوسیوس، لائودزو، زرتشت، موسی ، عیسی، شیخ بها و دین مورمون و همچنین انواع گوناگون عرفان که از متن اینها برخاسته و در مسیر حرکتش نیش اش را به سوی انها برگردانده- هم این نقش را ایفا کرده اند؟ شما که مبنای عقل را نمی پذیرید؟ چه سنجه ای برای "انتخاب" دارید. مبنای عقل را که قبول نمی کنید، پس مبنایی جز ایمان برایتان نمی ماند. بنده با این ایمان اگر فردی باشد کمترین مشکلی ندارم اما همین که با من به بحث برخاسته اید بدان معناست که در فقدان مبنای عقل برآنید که "من ایمان دارم پس تو ای ارتا برخطایی!!

فرموده اید: "از این رو بشر در هر دوره ی زمانی خودش را مابین دو هراس ناشناخته بودن گذشته و آینده ،مضطرب و پریشان می یابد .هیچ حقیقتی چون دین نمی تواند لااقل یک سرکلاف را برای چنین اضطرابی فراهم کند.از نظر ما حقیقت دینی خدشه بر نداشته بلکه این خدشه ی انسانی است که در مقابل حقیقت دینی راه دیگری را برگزیده ."

------ شما می فرمایید گره مرگ مندی آدمی را دین می گشاید. اما من سوال ساده ای دارم، اگر شما مبنای عقل را نمی پذیرید روی چه حسابی می گویید دین شماست که این نقش را به بهترین شکل ایفا می کند. امروزه تصور پالوده تری از همه ی دین ها در جهان رایج شده. چرا شما فقط به مذهب موروثی خود چسبیده اید. ایا مذهب شما صرفا به این دلیل "حقیقت دینی" اش حقیقت تر! است که شما بر آن زاده اید!! از همه ی اینها گذشته، از کجا پیدا، آن راه گشایی که دین در این زمینه به ما ارائه می دهد خود درست باشد. فرض کنیم که در پس این دنیا هیچ خبری از انچه هایی که دین شما می گوید نباشد (که میتوانیم در باب ان بحث کنیم) آنگاه آنچه شما به اسم حقیقت به خورد من می دهید چیزی بیش از یک دروغ فریبا در جامه ی حقیقت خواهد بود؟ این مساله دغدغه ی وجود مرگ مند بشر است. منتها شما از دل آن توصیه به جهل را بیرون می کشید و من توصیه به جسارت در اندیشیدن را!

فرموده اید: "مثال می زنم از همین بحث خودمان، منطق اسلام را که دنبال کنیم محال است به چیزی جز تشیع برسیم .تمام سنت و اقوال پیامبر و منطق کلام قرانی به چیزی جز آنچه که تشیع می نامیم نمی انجامیده ، این حقیقت دین است ،اما آن چیزی که این حقیقت را پوشانده چیزی جز واقعیت اش نیست ،یعنی مابین خواست انسانها گرفتار شدن و تغییر مسیر دادن .این می شود تمام آن تاریخی که شما می خواهید انکارش کنید .این می شود تمام تشیع که قطعا نزدیک تر شدن به آن مستلزم دور شدن از چنین واقعیت هایی است که گفتیم ".

----- اینجا شما چندین و چند مصادره به مطلوب انجام داده اید 1- از این که انسان دغدغه ی مرگمندی اش را دارد شما "حقیقت" آیین خودتان را نتیجه گرفته اید بدون این که دلیل اقامه کنید 2- این "حقیقت" را باز هم بدون اقامه ی دلیل تشیع دانسته اید. این سخن که تمام سنت! و اقوال پیامبر و منطق کلام قرانی حقیقت تشیع را به ثبوت می رساند ژاژ است. و شما در مقام یک مقلد و معتقد است که این حرفها را می زنید وگرنه اگر شما صادق بودید به جای تهمت زنی های پی در پی (و متهم کردن من به سنی گری و یزید دوستی و سوءتفسیر) می گفتید به چه دلیل آن فرازی که از نهج البلاغه آوردم دال بر معصومیت امام شماست. در ان فراز امده بود که من در" اندیشه و عمل" خود ممکن است خطا کنم و می ترسم این اندیشه ها و کارهای خطا در قیامت دامن مرا بگیرند پس از من نترسید و با من مشورت کنید. حال بر شماست نشان دهید چگونه معصومیت امامتان را با توجه به ان که این فراز خلاف ان را نشان می دهد ثابت می کنید.

فرموده اید: "ذات دین همین است که گفتیم ،ثقل اکبر یعنی قرآن و ثقل اصغر (اهل بیت )یعنی مرزبانان قرآن،یعنی آنها که به گفته پیشوای دین تا به آخر از ثقل اکبر جدایی ناپذیرند."

------ در اینجا پرشی عظیم می بینیم از انچه شما "حقیقت دینی" نامیده بودید برای پاسخ به مساله ی و دغدغه ی وجود مرگمند آدمی –به قران به عنوان ثقل اکبر و اهل بیت به عنوان ثقل اصغر. اما شما هنوز روشن نساخته اید به چه دلیل آن "حقیقت دینی" در دین شماست. لطفاً یک بار و برای همیشه پاسخ دهید که در فقدان باور به مبنای عقل به چه دلیل می گویید حقیقت نزد ماست؟!


فرموده اید: در عرضیات یعنی در واقعیت تاریخی ما با نشانه ها مواجه ایم .نشانه دلالت بر حقیقت ی نادیده گرفته شده و پوشیده دارد ،نشانه نقشه ی راه به سمت و سوی ذات دین و ایمان است .ما حرفی از اصلاح دین نزدیم ،ما از محافظت از دین حرف می زنیم ،محافظت دین از واقعیات و یا آن چیزی که شما خدشه نام نهاده اید.از نظر ما با محافظت از دین ،در فقدان ظهور حقیقت ،واقعیت به خود مردمان واگذاشته می شود .مساله این است که حقیقت نمی خواسته به هر شکلی به واقعیت وقوف پیدا کند و الا حقیقت نام نمی گرفت.همین نشانه ای است که برعدالت و انسانی بودن و خدشه ناپذیری حقیقت دینی دلالت می کند و کار ما پر رنگ تر کردن هرچه بیشتر چنین نشانه هایی در دل جامعه ی مدنی است. این نقش اصلاحگرانه ی دینی هر معتقدی است(بار هم تاکید می کنم نه اصلاح دین) .اینجاست که فهم ما از حقیقت می تواند به سازگاری با دگراندیشان و دگرباشان هم برسد ،به یک دلیل بزرگ و ساده و ان هم اینکه ما در مقام ولایت تکوینی و تشریعی معصوم نیستیم که امر جزئی را در کلیت خودش ببینیم و به واسطه ی امر کلی تمام جزئیات را بتوانیم تبیین و تشریح کنیم . خب البته از این نکته هم می گذریم که با وام گیری از زرتشت زمان ،ارامش خان دوستار ،اجر سوالهای خودتان را پیش از پاسخ زایل کردید.آنجا که نادانی نوخواه را از حلق ما بیرون کشیده اید!!

----- اینجا شما به یک واقعیت بسیار ساده توجه نمی کنید. این که خود قران نیز تاریخ شکل گیری دارد و از این منظر جز آنچه هایی است که شما عرضیات و واقعیتهای تاریخی نامیده اید. قران در ظهور تاریخمند خود آیاتی بسیاری دارد دال بر جداسازی ایمان از کفر و توحید از شرک. و بر اساس همین تفکیک ها میان انسانها مرز کشیده و جایگاه انها را در هر دو جهان مشخص کرده و موقعیت آنها را نشان داده است و موقعیت هیچ غیر مسلمانی در قران چه از نظر معنوی و چه از نظر حقوقی برابر با یک مسلمان نیست. حال سوال ساده ی ما از شما این است که بمثل برابری حقوقی همه ی انسانها را سَوای هر مذهبی چگونه از دل این تکستهای کفرستیز و شرک ستیز بیرون می آورید. توجه کنید! از دل خود این تکستها نه از دل اندیشه های جهان جدید. میخواهم یک سند در تمام قران و در تمام سنت چه شیعی چه سنی به من نشان دهید که در ان از برابری معنوی و حقوقی انسان مسلمان و غیر مسلمان سخن گفته باشد. اگر نشان دادید که می فهمیم راه درستی در پیش گرفته اید و من نیز با شما همسو میشوم اما اگر نتوانستید گیر بیاورید، انگاه می توانید با خود بیندیشید که" من این سخنان راجع به سازگاری با دگراندیشان و دگرباشان را بر چه پایه ای استوار کرده ام؟ این نقش اصلاحگرانه ای که هر دیندار بر عهده می گیرد بر مبنای چگونه از خوانشی از ایات قران و سنت شخص رسول استوار است که از نظر حقوقی میان مومن و کافر خط کشی می کنند و کار را حتا تا فرمان به کشتن منکران یا از دین برگشتگان فرا می برد؟

فرموده اید: در مورد حجیت های سیاسی هم رفتار سیاسی و مدنی در هرجامعه ای سوژه های مدنی را بر می سازد.این بسته به تجربه ی فکری و مدنی سوژه ها دارد که حدود و صغور سوژگی خودشان را بدون در نظر نگرفتن خواست و تصور دیگری طراحی نکنند و توجه داشته باشند که تاثیر گذاری بر روی دیگران فقط در خلق فانتزی های مشترک و مشارکت در زیست جهان آنها امکان دارد نه در تخریب آنها .

------ تمام سخنان شما در اینجا وامگرفتی از انچه در دنیای جدید مطرح شده است. جایگاه آن حقیقت دینی که شما از ان دم می زنید در تبیین و تشریح چنین رفتارها و پندارهایی چیست. شخص شما می توانید فانتزی ای خلق کنید و در این فانتزی در زیست جهان یک همجنسگرا مشارکت ورزید. اما صادق باشید، آن "حقیقت دینی" که شما از ان دفاع می کنید چه رویکردی نسبت به این همسویی شما دارد، چه فرمانهایی در سنت شما در ارتباط با چنین گروههایی صادر شده، و اگر اکنون این سنتها فسخ شده اند، این فسخ شدن ها به خواسته ی دین شماست یا از سر اجبار؟ و شخص شما یا هم اندیشان تان ایا زیر اجبارهای دنیای جدید به چنین پذیرشهایی تن می دهید یا از روی این که "حقیقت دینی" تان راه را بر این همسویی ها می گشاید. و راست بگویید، اگر شما در زمان حضرت مهدی جزئی از اصحاب او باشید رفتارتان به چنین کسان چگونه خواهد بود؟ و چرا؟

فرموده اید: این چیزهایی هم که شما خواب می نامید ناآگاهی و غربت شما از کردارهای روزمره ی شیعیان است.بازهم به شما خاطرنشان می کنم (البته می دانم بی فایده است)ما و شما حق نداریم برای حق تفسیر ادمها از زندگی شان نسخه بپیچیم و از خوب و بد حرف بزنیم .برای خیلی ها این اعمال ،گرفتن نیروی حیاتی از دین و عین بیداری است .برای خیلی ها سوگواری بازگشتی قدرتمندانه به جهان نداشته ها و فقدان هاست .تازه این دلایل روانی ماجراست .در بعد مذهبی هم ما تا ابد جهان را در دوقطبی ظالم /مظلوم ،گسیخته می بینیم.

----- اولا بنده نسخه نپیچیده ام و چیزی را نقد کرده ام که می پندارم نادرست است و همچون پیامبر یا امامان یا مراجع شما چیزی را به کسی تحمیل نکرده ام. ثانیاً شما اگر در این سخنان تان صادق باشید نباید برای فرزند خودتان هم نسخه بپیچید و از خوب و بد برایش بگویید. اما چرا اجازه می دهید زیر لوای چیرگی مکتب شما همه ی کودکان را قبل

[ بدون نام ] دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 02:21 ب.ظ

آیا شما به عنوان یک انسان آگاه ساختن چنین مردمی را روا نمی دارید. من گمان می کنم برخی شیعیان کارهایی سخیف تر از این عمل انجام می دهند. حتماً تصویر آن شیعیانی که به خود قلاده می بندند و خود را سگ امامان می دانند در اینترنت دیده اید. ممکن است بگویید اینها تشیع را خوب نفهمیده اند می گویم شما حق ندارید برای دیگران نسخه بپیچید این به خود قلاده بستن برای برخی گرفتن نیروی حیاتی و عین بیداری است!!!!!!!

فرموده اید: نخستین پوشانندگان حقیقت دینی از این نظر ،هدف شکایت و نفرین ابدی مومنان قرار دارند .نه تنها نخستین ها بلکه تا آخرین ،الی قیام یوم الدین ...حالا تو خودت بخوان شرح مفصل از این مجمل!

----- که چه بشود تا در قیامت خداوند هزاران بار ان ها را بسوزاند و باز بر تن شان پوست نو برویاند تا ... و این همان حقیقت دینی تسکین بخشی است که دغدغه ی مرگمندی آدمی را پاسخ می گفت!!

فرموده اید : تفسیرهای شما در همرایی امام اول شیعیان با خلیفه دوم و معصوم ندانستن او ،ذره ای برای ما ارزش تاریخی و الاهیاتی ندارد ،امام علی از طرف رسول الله مامور به حفظ کیان جامعه ی نوپای اسلامی بودو پیامبر جای جای احادیث ایشان و شیعیان را به سکوت و صبر دعوت کرده بودند بعد از خودشان،احادیث در منابع اهل سنت موجود است.چرا نمی گویی که حضرت خودش را در صفین قرآن ناطق نامید،چرا نمی گویی باب علم پیامبر ،جان پیامبر،تمام حق به گفته ی پیامبر علی بوده است؟می فهمی جان پیامبر بودن یعنی چه؟باب علم پیامبر بودن یعنی چه ؟نمی فهمی !پس بهتر است این حدیث را هم یاد بگیری : علی مع القرآن و القرآن مع علی لایفترقان حتی یردا علی الحوض.(علی با قران است و قران با علی است ،این دو تا زمانی که در حوض کوثر بر من وارد شوند از هم جدایی ناپذیرند)صحیح بخاری،جلد 5 صفحه 141- مستدرک حاکم نیشابوری ج3/ص124-صحیح ابن حبان،جلد 11 صفحه 229- کنزل العمال متقی هندی ج6/153- صواعق ابن حجر مکی ص74و75 – تاریخ الخلفاء سیوطی ص116 و مسند احمد".

----- چرا خود را به آن در می زنید گرامی، شما گفته بودید مشکل اسلام نه در ظهورش بلکه در گسترش اش بوده. من هم گفتم اگر در گسترش اش بوده خود حضرت علی نیز در این زمینه بهترین مشاوره ها را به عمر بن خطاب داده. پس کمک جرم او بوده است. پیامبر که نگفته ای علی در ظلم! با ظالمان همسویی کن. و مشورتی که علی به عمر داده در مورد انچه بوده که خود مصلحت اسلام می دانسته است. و علی نیز چون عمر مصلحت اسلام را در این لشکر کشی ها دانسته و حتا دست اندازی بر زمینهای کفار را در نهج البلاغه وعده خدا دانسته است. ایا گوشی برای شنیدن حقیقت دارید!


فرموده اید: اگر وبر را می گفتی ،حرفی ،ولی کجای مکتب فرانکفورت جناب روشنفکر به متن دینی رجوع می کند برای پی ریزی اخلاق؟ نکند منظور شما بازخوانی حماسه ها و تراژدی های یونانی بوده ؟در مورد لولیدن این همه خسته و کوفته در زیر چرخهای مدرنیزاسیون شبه مذهبی هم نمی دانم از کجا در اوردی که عقل نظری می باید تام و تمام نفی گردد؟

------ مدرنیزاسیون مذهبی هم داریم مگر؟
باز هم حرف را پیچاندید. نقد بر عقلانیت ابزاری را نخست آدورنو و هورکهایمر در اثر شان بسط دادند (و البته هایدگر به نحوی دیگر) . حال سنت گرایان و فردیدیان و روشنفکران دینی هم یک ریز این را بر سر عقل ابزاری می کوبند و ان را محکوم می کنند بدون این که روشن کنند ان معنویت یا اشراق یا ... چگونه می تواند مشکلات روزمره ی مردم را حل کند. این همه روشنفکر معنویت گرا اگر فکر می کردند چگونه مشکلات روزمره ی مردم را حل کنند و بارها را از دوش انها بردارند بهتر به اخلاق و معنویت کمک نمی شد؟!

فرموده اید: در ضمن مهم این نیست که حضرت علی زمین دار بوده (که نبوده)،مهمتر ان است که رفتار و سلوک علی و فرزندان علی(تکرار می کنم علی و آل علی ) را نمی توانی به عنوان سنتی از شارلاتانیزم مذهبی و سرکوب و آدمخواری سیاسی در تاریخ اسلام نشان بدهی."

----- حضرت علی زمین دار بوده و زمینهایش را از انفال زمینهای قبیله های شکست خورده به دست آورده است این زمین ها درآمدهای هنگفتی هم داشته اند و این خود نشان می دهد که او یک تنه بر این زمین ها کار نمی کرده و بردگانش این کارها را انجام می داده اند بماند که از درامدهای شخصی خود به فرزندان "ژولیده و سخت پریشان" عقیل چیزی نداد . حضرت محمد نیز برای بذل و بخشش هایش از خود چیزی نداشته و همواره یا اموال دیگران را بذل می کرده یا غنایمی که از جنگها به دست آمده. و چنین کارهایی به هیچ رو هنر نیست. (کافی است در اینترنت و منابع خود سرچ کنید) بنده کسی را متهم به شارلاتانیسم نکرده ام. همین که نشان دهم آن هاله ی قدسی ای که به گرد صدر اسلام کشیده اند به واقع وجود نداشته برایم بسنده است. این بزرگان در تجاوز به قبیله ها و کشورهای دیگر دست داشته، سنگسار کرده اند ، دگر اندیشان را به اتش سوخته اند دیوار را بر سر دگر باشان فرو ریخته اند و ... و از همین رو اسوه ای حسنه برای کسانی اند که به هر بهانه ای بدین کارها دست می یازند، و گناه خدای مذهب ها هم همین است چیزی را به میان مردمان به عنوان حقیقت فرستاده که می تواند به عنوان بزرگترین ابزار برای تحمیق توده ها در راستای گسترش بیداد و ستم عمل کند. (برای تحقیق سرچ کنید وصیت نامه ی حضرت علی و نیز ینبوع!)
با سپاس

عباس.ارتا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 12:00 ق.ظ

کم گوی و گزیده گوی چون در /کز گفته ی تو جهان شود پر
اول اینکه بنده هنوز نمی دانم شما را خانم خطاب کنم یا آقا ؟مرهمت فرموده و مارا روشن کنید.دوم اینکه اگر بنده بتوانم زشتی این پر گویی و زیاده گویی شما را در این مقال پیش چشمتان هویدا کنم ،کاری بس سترگ انجام داده ام.کامنت جناب عالی بازهم مثل قبل تلنبار و آوار ذهن مغشوشتان بود،بجز اینکه این بار به نظر قرار از کف داده و تشنج روانی تان را خراب کرده اید روی کیبورد بیچاره ،یک کامنت هم اکتفا نکرده و برای اثبات مدعاهایی مالیخولیایی،ناخواسته فزونخواهی تان را بیشتر اثبات کرده اید.
وقتی نمی خواهید ببینید و وقتی خودتان را به خواب می زنید کار سخت و سخت تر می شود.انکار نمی کنم که کفر و ایمان ،توحید و شرک توی متن مقدس هست،ولی گفتمان کافر/ملحد ،دنبال مابه ازای شرک و توحید رفتن در واقعیت تاریخی خودش امری سیاسی می شود.به قول شما ،حالا که محمد تمام میراث اش را گذاشته و رفته اصولا هر صدایی و ندایی به نام متن مقدس ،امری سیاسی و توجیهی برای قدرت می شود دیگر.و تمام این نداهای و صداها را اسلام غالب ،یعنی مذهب هم کیشان تو ساخته اند .گفتمان انگشت در جهان کردن و غرمطی جستن مگر برای خلعت ستاندن از جانشینان خودخوانده ی پیامبر نبود که هر یاغی لامذهبی را مسلمان می کرد و فرمان قتل و غارت در دارالحرب را نانوشته صادر می کرد.کوردلی روشنفکر هم حدی دارد !حالا به امامان ما نسل کشی و قتل و غارت می چسبانی ،این را به حساب وقاحت تاریخی شما جماعت می گذارم نه جویش تان.
در مورد حقیقت و جویشی که دنبال اش هستی ،شک نکن که چیزی دست ات را نمی گیرد مگر آنکه مثل کامنت هایت بخواهی به تاریخ هم آب ببندی رفیق روشنفکر!آن وقت است که تحریف تاریخ را تبدیل می کنی برهان استوار ! عرصه ی سیمرغ نه جولنگه توست!روند تاریخ اندیشه هم از نظر من در افتادن اندیشه هابا واقعیت های هر عصری است نه دنبال حقیقت بودن در تاریخ ،حقیقتی که با کار امروز ما نیاید همان بهتر که شناخته نشود.دین را که این گونه سر رشته ی دارازش را می گیریم و می رویم تا تاریخ ،علامت واقعیت امروزی ماست ،که نقشه ی راه چنین حقیقتی را نشانمان می دهد.در مورد نسبت دین و مدنیت و نیز نسبت دین و بربریت به قدر کفایت نگاشته ام .افسون رهایی بخش ،از نظر من برسازنده ی زندگی نیک است .این را هم گفته ام که افسون ماست که اندیشه را در درونمان می اندیشد و نه برعکس !درباب اندیشه ایران شهری هم من به فردوسی به مثابه معمار و طراح نگاه کرده ام نه بازتولیدگر و تفسیر گر اندیشه ی ایران باستان .انسان ساده گرایی مثل شما فقط زبان و ادبیات پر قدرت عرب را کوخ ادبیات نام می نهد.شاهنامه در برابر هجوم اسلام راست گرا و اقتدارگرایی عمری به آلترناتیوی ایرانی و شیعی متوصل می شود،فردوسی دقیقا گسترش مساله دار اسلام را به نقد می کشد جناب نه خود اسلام را .شدت و حدت لحن فردوسی در توصیف ظهور و بروز اسلام و بزرگان این دین به خوبی نیت او را آشکار می کند.علی ظاهر هرچه پیش می روی نااگاهی تاریخی خودت را بیشتر به رخ مخاطبان می کشی.فردوسی یک دگر اندیش شیعه در حکومت خلفای جور بوده و نه از منظر تشیع بلکه از منظر اندیشه های ایران باستان به گفتمان غالب اسلام اموی و عباسی می تازد.بعد با دوبیت درباره ی عمر و ابوبکر و عثمان ،باز هم می خواهی عمق دلدادگی فردوسی به تشیع را انکار کنی ! خوب که متن را بخوانی دیگر چنین بهانه های بچگانه ای به سرت نمی زند.توصیف و تشریح فضیلت علی در این ابیات در برابر بی اعتنایی آشکار او به سه خلیفه مقدس شما از هزاران هزار لعن و نفرین کاراتر و اثر گذار تر است البته در نظر هوشیار!دوباره خودت بخوان تا راز بزرگی که فردوسی در دل شاهنامه گذاشته دستگیرت شود.خودت را به خواب زده ای برادر یا خواهر؟؟دوباره بخوان و سعی کن رمزهای شاعرانه را بیرون بکشی و ان وقت ببینی که حقیقت و نسبت علی با دیگران در شعر فردوسی به چه ماند!
در مورد ژاژخایی هم نسبتی است که به شما می چسبد یا به من ! من کجا از تبار و نژاد حرف زدم جناب روشنفکر ؟؟(خوب است به لحاظ هویتی را در پرانتز آورده ام).هویت از جنس بازنمایی فرهنگی است نه اصالت نژادی و تبار،یعنی پادشاهان صفوی در برابر سلطان عثمانی که بر اصالت سنی راست کیش خود می نازید ناچار بودند به مبانی هویتی مشخص و متمایزی چنگ بیاندازند و چه بهتر از اندیشه های تشیع و ایران شهر باستان!
شما گویا معنای پارادایمیک دولت ملی را نمی فهمید.اندیشه ای که صرفا تصویر بماند از فقدان عملی شدن در حوزه های اجتماعی و سیاسی رنج می برد.اندیشه ی ایران شهری بعد از اسلام در قالب وحدت دولت ملت ،فقط با امپراتوری صوفیان شکل گرفت.نگاه کنید به ایرانِ عصر صفوی ،نوشته راجر سیوری ،و نیز تشکیل دولت ملی در ایران نوشته والترهینتس .
حالا شما اصرار دارید شکل گیری الگوی واقعی از دولت ملی و اندیشه ی پادشاهی ایرانی را با مفهوم و تصویر اندیشه ایران شهری یکی بدانی ،به قول فردوسی گناه من است!!
حالا شما بیا و دوباره مذهب را بکن پیراهن عثمان ،ما که گفتیم اصلاح گر دیندار ،کارش می باید یافتن نسبتی مابین دگر اندیشان و دگرباشان در دل منظومه دینی خودش باشد.گفتیم که بهترین راهکار ناتوانی و نقص مومنان برای اجرای احکام و حدود الهی در عصر غیبت است.گفتیم یا نگفتیم؟درون بینی خالصانه ی دین در عصر در عصر انتظار ،ناتوانی و عجز مومنان برای تغییر امر دینی در چنین عصری به خوبی راه را برای جامعه ی مدنی که می گوییم باز می کند.این ارتجاع اندیشه ی شما پس برای چیست؟
آنتی تز اندیشه بنده اندیشه ی شما نیست.اشتباه نکنید.آنتی تز اندیشه من واقعیت اجتماعی ،تاریخی و سیاسی است.از چنین نشانه هایی است که من به چنان ایده هایی می رسم .ضمنا خوب بخوان کامنت را تا بفهمی که من تشیع را با عرفان یکسان نگرفتم عالی جناب!!
من از اول هم بحث بر روی سرچشمه های الاهیاتی را بیفایده و ناکارآمد می دانستم.شما هم خیلی متخصص نیستید.فقط مغرور به تحریفات تاریخی خودتان ،سند سازی می کنید که از دید ما ارزش چندانی ندارد.
بله ایمان در درجه ی اول مد نظر ماست.دین در معنای بازنمایی جاودانی از تصویر آدمی از خودش فقط در ادیان یکتا پرست وجود دارد.از نظر من بزرگترین عمق معنایی ادیان یکتاپرست در نسبت با سایر ادیان نوع مواجه با مرگ انسان است.همین نقطه است که پاسخ در خورتری به آدمیان می دهد و ایمان را در انان بر می انگیزد.سایر ادیان در مرگ به بازنمایی امر مضحک و پوچ نزدیک می شوند و این فقط ادیان ابراهیمی هستند که در مرگ جدیتی را که بایسته و شایسته ی مرگ باشد بازنمایی می کنند.وحدانیت ،نبوت،امامت و عدل نیز هرکدام مواجهه ای جدی با معضلی از معضلات انسانی دارند.اسلام در حقیقت خودش توصیف حقیقی تری از جهان و معنای مطلوب آدمی در حیات و ممات به دست می دهد .در کل ادیان ابراهیمی پاسخگوی خوبی برای سرشت فرارونده ی آدمی بوده اند .تصور پالوده تر دیگر ادیان پاسخگوی غریزه ی مرگ آدمی ،مرگ اندیشی او و هراس او از مرگ نیست،خیلی ساده!
اما در مورد قران به نظر ما درست در لحظه ظهور تاریخی اش، قرآن فراسوی تاریخ قرار می گیرد به نص خود قرآن: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.این یعنی فراسوی دست تطاول ایام ،قران حقیقتی جاودانه می شود.
در مورد هدف اصلی اسلام در جهان به نظر من علاوه بر توحید ،عدل مختصات حقیقی جهان انسانهاست.هدف از بعثت پیامبران به نظر برپاداشتن عدل و انصاف بوده است.مبارزه در اسلام همواره در برابر دشمنان چنین ایده هایی ،یعنی ظالمان صورت می پذیرد.داستان حفاظت از حقوق اقلیت ها در سنت پیشوایان معصوم ما داستان پر طول و درازی است و از حوصله ی این مبحث خارج .اگر خواستی موضوع مباحث آتی باشد.
من در مورد دگرباشان جنسی فانتزی مشترک خلق نمی کنم اما به زندگی خصوصی انها هم وارد نمی شوم،چیزی که با منطق دینی ام ناتوان از درک و اشراف برآن هستم ،ضرورتی در پیگیری و مواجهه با آن نمی بینم.
توهین شما نسبت به اولیای دین را که ناشی از بغض و عداوت است،بازهم ارجاع خوبی به جهل و نادانی تان می دانم.عظمت زندگی امامان ما ،رفتار ،سلوک و فضایل زندگی آنها به خوبی آنها را به مقام دریچه های رحمت و عطوفت خداوندی بالا برده است.به امامانمان متوسل می شویم تا نگاه و نظر لطف خداوندروبه سوی بندگان را وساطت کنند.تو که باور نداری به این چیزها ،به چیزهای دیگری که باور داری چشم می دوزی ،بلاشک !
مشورت کجا بوده با عمر،مساله حفظ اندیشه ی اسلامی در شرایط خطرناک مواجه با لشگر ایرانیان بوده نه امداد رسانی به عمر!شکست عمر اینجا به معنای نابودی تمام و کمال اسلام بوده است. امیر مؤمنان اگر چه از منصب خلافت و جانشینی به حق رسول خدا بازماند و در واقع حق مسلم ایشان را غصب کردند ؛ ولی این موضوع دلیل نمی‌شود که به دیگر وظایف خود عمل نکند ؛ زیرا گاهی تدبیر‌ها و تصمیم‌گیری‌های غلط خلفا سبب می‌شد ، اساس اسلام به خطر بیفتد ؛‌ در این موارد امام وظیفه داشت که اجازه ندهد شریعت اسلامی قربانی ندانم کاری‌ها شود ؛ مثلاً در قضیه جنگ نهاوند ، پادشاه ایرانیان لشکر عظیمی را برای نابودی اسلام فراهم کرده بود و اگر تدبیر امیر مؤمنان علیه السلام نبود‌ ، نه تنها لشکر عمر که به طور قطع تمام مسلمانان و اسلام از بین می‌رفت . در چنین موقعیتی امیر المؤمنین وظیفه دارد که نظام اسلامی و دین نوپا را حفظ کند ؛ چون وظیفه او همانند هر فرد مسلمان دیگر، حفظ دین است.
نازنین روشنفکر،وبر در نقد عقل ابزاری پیشگام فرانکفورتی ها و هایدگر بوده.در حقیقت عقلانیت ابزاری یا آن چیزی که برایند نهایی ان یعنی بوروکراسی یا قفس اهنین است از جعلیات وبر در تحلیل های جامعه شناسی مدرن اوست.بقیه حرفهایت هم تهمت و افترا به مقدسان ماست که از آنها می گذرم.

Critical Minds سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 08:51 ق.ظ http://www.whatnow8.blogfa.com

کوتاه سخن ، تقدس قابل نقد نیست ، هرچه هم بخواهی نشان دهی که تقدس قاتل و جانی و مالک و ارباب و اقابالاسر و رهبر و مفتش و مفتی و مفت خور و مبلع جان بر کف دارد ، به گوش مذهبی که ملیت و حفط آزادی کامل سرمایه را هم چاشنی ان کرده است ، نمی رود . یکی از اصول پایه ای ملی مذهبی های همدست حاکمیت شیعه علی ایرانی ، حفظ مذهب شیعه است چرا که بدرستی معتقدند ، چهارچوب زوری عرضی ایران و سود و سرمایه و طبقات فرادست را در امن و امان نگه می دارد و طبقات فرو دست را در تقلید و پیروی و نوکری و بندگی و قبول مشیت الله و میانه ها را در بادمجان دورقاپ چینی و نان به نرخ روزخوری ..
مشکل اینجاست که دوستی با این ادم های مذهبی و شارلاتان و چند چهره ، مفهموم و کلمه دوستی را هم به هم می ریزد .
چند تا از سران ان ملی مدهبی های سی سال اخیر ، حامی عدل علی را نشان بده که در فقرو تنگدستی زندگی کرده و مرده اند ، با عباس هایی که میخواهند همان ملی مذهبی گری را احیا کنند ، نمی شود بحث کرد چرا که صداقت مذهبی صرف اصولگرایی هم ندارد .
اینهمه هم وقت و توان و کامنت های طولانی نه اثری در عباس ها می کند و نه دیگران حوصله خواندنش را دارند

ارتا - عباس سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 01:48 ب.ظ

درود دوباره
1- جنسیت من مهم نیست مهم انچه است که مینویسم.


2- ذهن مغشوش، تشنج روانی، مدعاهای مالخولیایی! این است جدال اَحسن شما؟ من گمان نمی کنم بشود موضوعات جدی را به کامنت نویسی دو هزار حرفی حل و فصل کرد. شما را نمی دانم!



3- فرموده اید:" انکار نمی کنم که کفر و ایمان ،توحید و شرک توی متن مقدس هست .... "

یعنی منظورتان این است که کفر و ایمان و توحید و شرک نزد پیامبر خود شما ما به ازای سیاسی نداشته اند؟ حقیقت این است که پایه ی تاخت و تاز به قبیله ها را خود محمد گذاشت و ابوبکر و عمر و عثمان و علی به نیکی از الگوی او پیروی کردند. نگاهی هر چند کوتاه به کتب المغازی این را به اثبات می رساند.


4- فرموده اید: در مورد حقیقت و جویشی که دنبال اش هستی ،شک نکن که چیزی دست ات را نمی گیرد مگر ... "

گویا شما به جای دلیل چیزی بیش از اَنگهایی مانند "وقاحت تاریخی" و "تحریف تاریخ" در چنته ندارید. هر تاریخی تاریخ معاصر است، و ما گذشته را در پرتو "بغرنج" های امروزمان تفسیر می کنیم، در کانون "انحطاط" امروز ایرانزمین دگم های مذهب شما نشسته است، حرکت به سوی چیرگی بر این انحطاط، نیازمند نقد بنیادین مکتب شماست پس سخنان من چندان هم بی ارتباط با واقعیت های این زمانه نیست. وارون ان گویا این شمایید که هنوز درکی از این انحطاط نیافته اید. این سخن تان شما نیز مصادره به مطلوب است:
" دین را که این گونه سر رشته ی دارازش را می گیریم و می رویم تا تاریخ ،علامت واقعیت امروزی ماست ،که نقشه ی راه چنین حقیقتی را نشانمان می دهد".
آن چه را که خود مساله است شما از سر صرف اعتقاد دلیل راه می گیرید!

5- فرموده اید: "در مورد نسبت دین و مدنیت و نیز نسبت دین و بربریت به قدر کفایت نگاشته ام .افسون رهایی بخش ،از نظر من برسازنده ی زندگی نیک است .این را هم گفته ام که افسون ماست که اندیشه را در درونمان می اندیشد و نه برعکس!"

بگذارید این سخنان زیبا را کمی برهنه کنم تا خوانندگان احتمالی این نوشته گمان نکنند رمزی و گنجی خداوندی در اینجا نهان است. فرموده اید:" افسون رهایی بخش ،از نظر من برسازنده ی زندگی نیک است." منظورتان این است اگر فهمی درست از مکتب شما وجود داشته باشد رهایی حاصل میشود. از قضا وارون این من معتقدم دگمهای وابسته به مذهب شما از عوامل اساسی بیماری روحی ایرانیان و نیز انحطاط تاریخی این کشور است. فرموده اید:" افسون ماست که اندیشه را در درونمان می اندیشد و نه برعکس!" اگر این انشا نویسهای مذهبی-پست مدرنیستی را از شما می گرفتند به راستی از خود چه می داشتید؟ این "افسون" که در شما می اندیشد چیست؟ شاید منظورتان خدای دین شماست ؟ یا وحی ای که از بچگی آن را به خورد ما و شما داده اند. طبیعی است که هر چه از کودکی در ما نهادینه کرده باشند همچون پرهیبی به جان ما می افتد و دمی از ما جدایی ندارد هر چند سپستر در بزرگسالی به این نتیجه رسیده باشیم که این اندیشه ها نادرستند، بمثل شیعه ای که از بچگی آموخته است امامان دور و بر او پرسه می زنند حتا اگر با دلیل های قرانی هم به این نتیجه برسد که این پندارها نادرست بوده اند ممکن است در خلوت روح خویش گمان کند آنها پیرامون او پرسه می زنند. همچنین است در مورد زرتشتیان و مسیحیان و ... زرتشتیان همیشه حضور امشاسپندان را حس می کنند و مسیحیان حضور مریم مقدس و عیسی مسیح را. روشن است که اسطوره در همه ی اینها می اندیشد و از انها جدایی ندارد، همچنان که احساس درونی تابوها و فتیش ها از باوردارندگان به انها جدایی ندارد و در انها می اندیشد. اما پرسش این است صرف این که بر ذهن ما گونه ای "منطق اسطوره ای" (آنچه شما افسون می نامید) که در ما می اندیشد هم فرمانفرما است، این پنداره ها و اندیشه ها درست هم هستند؟

6- فرموده اید: "درباب اندیشه ایران شهری هم من به فردوسی به مثابه معمار و طراح نگاه کرده ام نه بازتولیدگر و تفسیر گر اندیشه ی ایران باستان. "

کدام معماری؟ کدام طراحی؟ سوای آن چند بیتی که در ستایش پیغمبر و جانشینان او در شاهنامه هست، شما به من ابیاتی دیگر نشان دهید که بنماید فردوسی قصد داشته گونه ای شاکله ی ایرانی-اسلامی پی ریزی کند. برگذشته از صرف اعتقاد شیعی فردوسی (که البته محل شک است) اساس شاهنامه بر ستایش دوران باستان ایرانزمین و تحقیر "رسم های جدیدی" است که اعراب با خود آورده اند و این را در سوگنامه رستم فرخزاد خطاب به برادرش به عیان می بینیم. از دید شخصیت های ایرانی شاهنامه چون رستم فرخزاد "رسم های جدیدی" که اعراب با خود آورده اند نشان بداختری و گنهکاری ایرانیان است. فرخزاد سبب این تاخت و تاز را چیرگی اهریمن بر سرنوشت ایران می داند. از همین روست که می گوید : گنهکارتر در زمانه منم -- ازیرا گرفتار اهریمنم، در واقع از دید شخصیتهای شاهنامه، یورش تازیان با "رسم های جدید" شان را همان یورش سپاهیان اهریمن و "آیین زادگانِ دروغ" (بنگرید به منظومه شعری که از ان زمان یافته شده و ملک شعرای بهار ترجمه کرده) می پنداشته اند. هر کس گوشه چشمی به شاهنامه انداخته باشد می داند او در توصیف شگفت انگیز جشن و بزم ها و شرح پلهوانی ها هیچ طرح مذهبی برای چیرگی بر موقعیت لغزان ایران نمی دهد، و بعید است که فردوسی خود هیچ دلبستگی به شخصیتهای مورد ستایش خود در شاهنامه نداشته بوده باشد. حال شاعری که سی سال از زندگی خود را صرف توصیف آیین های نیک پدران خویش نموده (از ستایش زندگی گرفته تا جشن و بزم و شور وسرور و پهلوانی و از خود گذشتگی )ممکن است معتقد به فرهنگ مبتنی بر سوگ و عزا و مرگ اندیشی بوده باشد؟ این چیزی است که من به شدت در آن تردید دارم!

7- فرموده اید: انسان ساده گرایی مثل شما فقط زبان و ادبیات پر قدرت عرب را کوخ ادبیات نام می نهد.
بله عربی زبان قدرتمندی بوده، اما برای که؟ شما به سبب دلبستگی های دینی تان درست در سخنان من نمی اندیشید. آیا این سیاست فرمانروایان عرب نبود که با تبدیل زبان عربی به زبان دیوان و فرمانفرمایی، "ملت های" (به تسامح می گویم) مستعمره را در "امت اسلام" مستحیل کنند؟ آنچه من در اینجا بدان نقد دارم این رهیافت در هویت زدایی از ایرانیان بوده است وگرنه هر زبان از نظر ادبی اوج ها و مغاکهایی دارد که سنجش پذیر با زبانهای دیگر نیست. این بیت ها را به عربی ترجمه کنید تا ببینید چه از آب در می آید :

سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند *****پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند *****زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند


8- فرموده اید: "شاهنامه در برابر هجوم اسلام راست گرا و اقتدارگرایی عمری به آلترناتیوی ایرانی و شیعی متوصل می شود،فردوسی دقیقا گسترش مساله دار اسلام را به نقد می کشد جناب نه خود اسلام را "

با انتخاب یک شعر از متن دوهزار صفحه ای شاهنامه (که تازه وثاقت آن را نیز پژوهندگان زیر سوال برده اند) نمی توان از "الترناتیو" فردوسی سخن گفت. اما انچه مربوط به شخصیتهای شاهنامه است. سخن انها بر خورداشت "رسم های جدید" تازیان است. یک جمله در توصیفات شاهنامه از فرهنگ باستان ایرانیان دیده نمی شود که کمترین تاییدی بر فرهنگ سوگ و عزای و توکل و توسل شیعی باشد. وارون آن، شخصیتهای شاهنامه از این دید ستوده میشوند که در وضعیتی تراژیک با سرنوشت خود یک تنه دست و پنجه نرم می کنند و سعی در چیره شدن بر آن دارند. نه این که گل بر سر بمالند و خاک عزا بر سر کنند و ...

دست بر قضا این سخن خود شما نیز تاییدی بر گفته های من است:

"فردوسی یک دگر اندیش شیعه در حکومت خلفای جور بوده و نه از منظر تشیع بلکه از منظر اندیشه های ایران باستان به گفتمان غالب اسلام اموی و عباسی می تازد".

اگر فردوسی نه با تشیع بلکه از منظر اندیشه های فرهنگ و اندیشه های باستانی ایرانیان با حکومت های ستمکار زمان می رزمیده او را چه حاجت به تشیع بوده است؟! و چرا فرهنگ باستانی ایران را ثمر بخش تر از مذهبی که بر ان زاده است تشخیص داده؟

9- فرموده اید: "شدت و حدت لحن فردوسی در توصیف ظهور و بروز اسلام و بزرگان این دین به خوبی نیت او را آشکار می کند "

به فرض که دشمنی فردوسی با ابوبکر و عمر در اینجا اثبات شود (که نمیشود) دیدگاه فردوسی در مورد "برحق بودن" علی تنها یک دیدگاه شخصی باقی می ماند که در مورد درستی اش می توان بحث کرد چون جدال فکری شیعه و سنی هنوز فیصله نیافته است. از این گذشته خودتان فرمودید فردوسی "فضیلت" علی را در اینجا توصیف و تشریح کرده است. اما مگر اهل تسنن با صاحب فضیلت بودن علی مشکلی دارند؟ انها می گویند صرف داشتن فضیلت، خلافت علی را ثابت نمی کند. در اینجا نیز فردوسی از این مطلب فراتر نرفته است او در عین اقرار به فضیلت این دو خلیفه علی را فاضل تر دانسته است. پس هم شیعه و هم سنی می توانند به فردوسی استناد جویند و با توسل به مغلطه ی " شخصیتهای نامدار" درستی مذهب خود را ثابت کنند!!

10- فرموده اید: "در مورد ژاژخایی هم نسبتی است که به شما می چسبد یا به من ! من کجا از تبار و نژاد حرف زدم جناب روشنفکر ؟؟ .... "

در مورد هویت و فرهنگ حق به جانب شماست. در این که ایرانیان خود را ایرانی می دانسته اند گویا همراییم، اما این که تشیع را هم به اندازه ی تصور ایرانیان از هویت ملی خودشان (هر چند نه در معنای مدرن، که هنوز هم به درستی در ایران پای نگرفته!) مبنای هویتی مشخص و متمایزی بدانیم سخن نادرستی است. چه اگر ایرانیان به ویژه تبریزیان چنین هویت شیعی مشخص و متمایزی برای خود قائل بودند پس شاه اسماعیل به کدامین بیماری مهلک دچار آمده بود که فرمان به کشت و کشتار سنیان این شهر داد؟ حقیقت این است که شاه اسماعیل تشیع را بر ایران تحمیل کرد و به زور برای همه ی مردم ایران هویت تراشید! و بعد هم در دوره ی شاه طهماسب دسته دسته از فقهای جبل عامل لبنان به ایران کوچاندند تا مبانی تشیع امروزین ما را در این کشور افت زده جا بیندازند! راز همسویی رژیم امروز ایران با لبنان در همین جاست!

11- فرموده اید : شما گویا معنای پارادایمیک دولت ملی را نمی فهمید.اندیشه ای که صرفا تصویر بماند از فقدان عملی شدن در حوزه های اجتماعی و سیاسی رنج می برد.اندیشه ی ایران شهری بعد از اسلام در قالب وحدت دولت ملت ،فقط با امپراتوری صوفیان شکل گرفت.نگاه کنید به ایرانِ عصر صفوی ،نوشته راجر سیوری ،و نیز تشکیل دولت ملی در ایران نوشته والترهینتس.
فرموده اید : "شما گویا معنای پارادایمیک دولت ملی را نمی فهمید... .
خب سخنان راجر سیوری ،و والترهینتس را با کمی اما و اگر قبول دارم ، اما سر این حرفم هستم که صفویان به زور شمشیر و روغن داغ برای ایرانیان هویت سازی کردند نه این که بر هویت شیعی آنها تکیه کنند. اگر نه چرا کوشیدند سنیان را به زور شیعه کنند؟


12- فرموده اید:" حالا شما بیا و دوباره مذهب را بکن پیراهن عثمان ... این ارتجاع اندیشه ی شما پس برای چیست؟"

شما چون همه چیز را از منظر سیاست می بینید پیوسته از "ناتوانی و نقص مومنان برای اجرای احکام و حدود الهی در عصر غیبت" سخن می گویید. اینجا اولاً روشن نساخته اید از کدام احکام و حدود سخن گفته اید. ثانیا به فرض که با این کار اجازه ی شهروند بودن را به ما بیدینان هم بدهید، چرا من شهروند حق ندارم دگمهای مذهب شما (بمثل وجود امام زمان، ساخت جمکران با خوابنماشدن یک نفر آدم، نامه در چاه انداختن، پول در ضریح انداختن، تقدیس سگی که پا به حرم امام هشتم نهاده، و انواع و اقسام کاسبی های دینی متولیان این مذهب و ... ) را نقد کنم. شما فقط می توانید بگویید به این دلیل یا ان دلیل سخن شما نادرست است، به چه مجوزی به خود اجازه می دهید راه نقد را بر من ببندید و تازه دم از جامعه ی مدنی هم بزنید. نکند در این جامعه ی مدنی دینی ! شما حق ازاد انتقاد از دین و مذهبتان وجود ندارد. و چنین جامعه ای که قرار است در اینده بنا کنید چه فرقی با جامعه ی کنونی دارد؟

13- فرموده اید: "آنتی تز اندیشه بنده اندیشه ی شما نیست.اشتباه نکنید ... "

آنتی تز یک اندیشه تنها می تواند اندیشه ای دیگر باشد نه یک واقعیت اجتماعی تاریخی و سیاسی دیگر. اگر هم منظورتان اصول عقیدتی باشد که این واقعیتها بر ان بنا شده اند. بیشترین چیزی که می توان گفت این است که من معتقدم باید این اصول را با توجه به سرچشمه های شکل گیری اش نقد کرد و شما می فرمایید باید با پذیرش اصول و سرچشمه ، تفسیری دوباره از انها کرد. این کار را ما قرن ها کرده ایم و از ان هیچ سودی نبرده ایم. با این موضع شیعیان –که البته همه ی مردم ایران هم نیستند- یا در موضع انفعال انتظار بوده اند یا اگر در کنار پادشاهان هم نشسته اند گند به بار آورده اند نمونه اش شیخ الاسلامهای زمان صفوی . از ان گذشته شما به چه حقی برای من غیر شیعه تعیین تکلیف می کنید که از منظر شما به مسائل سرزمینم بیندیشم. مگر حق اندیشیدن به مصلحتها و منفعت های سرزمین ایران تنها حق شما شیعیان است. اگر شما صادقید که میخواهید با دگراندیشان مدارا کنید همین جا آزمونگاه شماست. چرا پیوسته بر سر مسیر نقدگری من با بهانه های گوناگون سنگ می اندازید. شما اگر دلیل در رد سخنانم دارید بیاورید اگر ندارید چرا به خود اجازه می دهید تعین تکلیف کنید که من باید چه چیز را چگونه نقد و تحقیق کنم. حقیقت این است که شما با نقدهای من همداستان نیستید اما بهانه ی مخالفت تان را کرده اید این که این کار نارواست، نتیجه بخش نیست، مردم را به جان هم می اندازد و ... .
.
14- فرموده اید: "من از اول هم بحث بر روی سرچشمه های الاهیاتی را بیفایده و ناکارآمد می دانستم .شما هم خیلی متخصص نیستید ... "

در حالی مرا متهم به سندسازی می کنید با این که منبع تک تک سندها را از متن کتابهای مورد قبول خودتان نشان داده ام.

15- فرموده اید: "دین در معنای بازنمایی جاودانی از تصویر آدمی از خودش فقط در ادیان یکتا پرست وجود دارد"

این سخن شما بی پایه است چون "بازنمایی جاودانی از تصویر آدمی" در همه ی ادیان و نیز همه ی داستانهای اسطوره ای و نیز در میان تابو باورها و فتیش باورها وجود داشته و دارد. آیا دین مشرکانه ی یونانیان چنین تصویری (البته متفاوت با ادیان ابراهیمی) به دست نمی داد؟ دین رومیان و مصریان چه ایرانیان (از سیمرغیان و زرتشتیان و میترائیان و مانویان و مزدکیان) چه؟ هندوها و بوداییان و ... چه .حقیقت این است که تک تک اینها تصوری از حیات آنجهانی و نسبتش با این جهان داشته اند. و چنین تصوری نه تنها زاده ی ادیان ابراهیمی نیست که خود ادیان ابراهیمی چنین تصوراتی را از دیگر دین ها گرفته اند و رنگ و لعاب تازه ای بدان بخشیده اند.

16- فرموده اید: "وحدانیت ،نبوت،امامت و عدل نیز هرکدام مواجهه ای جدی با معضلی از معضلات انسانی دارند."

مشتاقم ببینم شما چگونه وحدانیت را در برابر وحدت وجود اثبات می کنید و نیز مشتاقم بدانم دلیل شما بر ضرورت یا امکان نبوت چیست و نیز میخواهم بدانم با توجه به کدام تکستها را خود قران امامت را اثبات می کنید. این سخن شما که اینها : " هرکدام مواجهه ای جدی با معضلی از معضلات انسانی دارند." سخنی است از روی اعتقاد و باید ضمیمه به دلیل بشود!


17- فرموده اید: "اسلام در حقیقت خودش توصیف حقیقی تری از جهان و معنای مطلوب آدمی در حیات و ممات به دست می دهد .در کل ادیان ابراهیمی پاسخگوی خوبی برای سرشت فرارونده ی آدمی بوده اند."

فرض کنید شما زرتشتی به دنیا می آمدید آیا همین حرفها را نمی زدید؟

18- فرموده اید: "تصور پالوده تر دیگر ادیان پاسخگوی غریزه ی مرگ آدمی ،مرگ اندیشی او و هراس او از مرگ نیست،خیلی ساده!"

چرا؟ چون آن دین ها دین شما نیستند؟

19- فرموده اید: "اما در مورد قران به نظر ما درست در لحظه ظهور تاریخی اش، قرآن فراسوی تاریخ قرار می گیرد به نص خود قرآن: انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون.این یعنی فراسوی دست تطاول ایام ،قران حقیقتی جاودانه می شود."

آیا به راستی شما چیزی در مورد قران های "صنعا" نشنیده اید؟


20- فرموده اید: "... در مورد هدف اصلی اسلام در جهان به نظر من علاوه بر توحید ،عدل مختصات حقیقی جهان انسانهاست... "

آن چه شما در اسلام عدل می نامید عین ظلم است. دسته بندی انسانها بر اساس ایمان یا کفر و به طور کلی عقیده ی دینی شان و مشخص گردانیدن موقعیت حقوقی و اجتماعی شان بر اساس این امر مصدر بزرگترین اجحاف ها در حق غیر مسلمانان بوده است.


21- فرموده اید: داستان حفاظت از حقوق اقلیت ها در سنت پیشوایان معصوم ما داستان پر طول و درازی است و از حوصله ی این مبحث خارج .اگر خواستی موضوع مباحث آتی باشد."

بله ماجرای خلخال پای زن یهودی و قضاوت بین یهودی و حضرت علی را می دانم. اما شما نکته ای را عمداً از قلم می اندازید. درست است که از حقوق این اقلیتها به عنوان اهل ذمه محافظت میشده اما آیا اهل ذمه با مسلمانان حقوق برابر داشته اند؟ اجرای برابر حقوق نابرابر عدل نیست عین ظلم است و شما یا نمی دانید یا عمداً این را نهان می دارید.


22- فرموده اید: "من در مورد دگرباشان جنسی فانتزی مشترک خلق نمی کنم ..."

بله حق با شماست، اما شما در اینجا صادق نیستید، چون تنها بحث بر سر زندگی خصوصی اینها نیست، گاهی کار علنی میشود ؟ انگاه چه؟ خب حضرت علی دیوار را بر سر دو مرد که با هم درآمیخته بودند خراب کرد؟ آیا ان همه حکم در مورد لواط و مساحقه و قوادی و ... را شما تعطیل کرده اید. مشتاقم دلیل درون –دینی شما بر این تعطیل را بشنوم.


23- فرموده اید: "توهین شما نسبت به اولیای دین را که ناشی از بغض و عداوت است ... "

کدام توهین؟ کدام دشمنی؟ من تنها سوال پرسیده ام و شما جواب نداده اید . باز می پرسم حضرت علی که پول جهاز عروسی خریدن نداشت زمین نخلستانهای ینبوع و ... را از کجا به دست آورد. آیا با ان همه درگیری در جنگ وقت کافی برای اندوختن سرمایه و خریدن زمین داشت. یا آیا در مدینه ارثی از ابوطالب به او رسیده بود یا این که این زمین ها از انفال قبیله ی های مغلوب به دست آمده بود؟ گیریم که حضرت زیاد بذل و بخشش می کرده، خب از مالی انفاق کرده که در اصل از ان خودش نبوده هر چند ان را بیشتر کرده باشد. فرض کنید فردی پولی از کسی برباید و بعد با ان تجارتی راه بیندازد و از بسیاری دستگیری کند، از نظر شرعی حکم شما در مورد چنین کسی چیست؟ چرا حضرت محمد شترهای قبیله ی مغلوب هوزان را به ابوسفیان یعنی سردسته ی همه ی جنگ افروزی ها داد. این حق تصرف را کی به او داده بود. خدا؟!

24- فرموده اید: "مشورت کجا بوده با عمر،مساله حفظ اندیشه ی اسلامی در شرایط خطرناک مواجه با لشگر ایرانیان بوده نه امداد رسانی به عمر! ... "
در آن سندی که از خود نهج البلاغه نقل کردم نه این که بسازمش! آمده بود که خدا "وعده داده" است که زمینهای کفار را به تصرف مسلمانان در آورد همچنان که به یهودیان وعده ی تصرف سرزمین مصر را داده بود. فرض کنیم حضرت علی به جای آن سه خلیفه، لگام امت اسلام را به دست می گرفت و میخواست این وعده ی خدا را عملی کند. چه راهی در پیش می گرفت، و اگر کفار در برابر آیین جدید مقاومت می کردند چه؟ لشکر کشی عمر نیز به آهنگ تحقق وعده های خدا صورت گرفت، و در این کار او و علی همداستان بودند.

فرموده اید : " ... وبر در نقد عقل ابزاری پیشگام فرانکفورتی ها و هایدگر بوده"

کاملاً درست است اما بسطی که این دو به موضوع داده اند به هیچ رو در اثار وبر دیده نمی شود تازه آنها این عقلانیت ابزاری را اساس تمدن غربی می دانستند و از همین روست که روشنفکران وطنی این همه از انها وام می گیرند بدون این که راهکاری برای حل کردن پیش پا افتاده ترین مسائل ارائه کنند، اکثریت مردم مملکت زیر خط فقر زندگی می کنند و این "پیران" چراغ به دست در روز روشن به راه افتاده اند و "معنویت" میجویند؟ آن هم نشسته بر کرسی های دانشگاهی سنگین و رنگین جهان ناسوتی غرب!!

فرموده اید: "بقیه حرفهایت هم تهمت و افترا به مقدسان ماست که از آنها می گذرم."
یعنی حضرت محمد سنگسار نکرده؟
یعنی حضرت علی آن نادانهایی را که به او نسبت خدایی داده بودند را به آتش نکشید؟
یعنی حضرت علی دیوار را بر سر آن لواط کاران خراب نکرد.
ایا اصحاب پیامبر همان شب حمله به بستر زنان اسیر شده نمی رفتند.
ایا حضرت علی از چپاولهای ایران هیچ سهمی نبرد؟


و کسانی که امروزه این کارها را می کنند ایا چنین سرمشقهایی ندارند؟

کدام تهمت و افترا؟


نکته ای نزدیک بود فراموش کنم احکام مربوط به دارالحرب را مختص اهل تسنن دانسته اید اما این چیزی است که شیعه و سنی در ان مشترکند
بنگرید: "بر همه کفار جز اهل ذمه که پایبند به پیمان خویش هستند، عنوان اهل حرب یا حربی اطلاق می‏گردد؛ خواه در حال جنگ با مسلمانان باشند یا نباشند" (رجوع کنید ویکی فقه، دانشنامه حوزوی مدخل اهل حرب)
← وجوب جهاد با اهل حرب
از حربی غیر اهل کتاب، جز اسلام پذیرفته نیست و در صورت خودداری از آن، جهاد با او با وجود شرایط آن واجب است.
۱. ↑ جواهر الکلام ج۲۱، ص۴۶.

۲. ↑ جواهر الکلام ج۲۱، ص۲۳۱.



جواب هر گونه اظهارات شما را از روز 7 خرداد به بعد خواهم داد. چند روزی گرفتارم با سپاس.

عباس.ارتا چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 ساعت 12:42 ق.ظ



از نظر ما فرمان جهاد مسلحانه به منظور حفظ موجودیت مسلمانان و مقابله با استضعاف آنهادر مقابل کفاری بود که هر لحظه آنها را تهدید می کردند.وقتی جماعت کوچکی از مسلمانان به این طریق در برابر کفار در معرض هجوم و نابودی قرار می گیرند ،نمی شود که مسیحایی با چنین وضعیتی مواجه شد.پیامبر بنا به دستور الهی برای رهایی از آزار و آسیب و استخفافی که قریش و قبایل دیگر به مسلمین روا می داشتند دست به مقابله به مثل زد.هدف پیامبر نه کشور گشایی و قتل و غارت که مبارزه با مانعان تبیلغ دین الهی بود.میزان کشته های تمام غزوات و سریه های پیامبر را که اندکی بیشتر از 1000 نفر بوده به خوبی نشان دهنده ی این امر است که غزوات نه به نیت کشتار و قتل ،که با هدف مواجهه با دشمنی و شرارت کفار و نیز تبلیغ دین اسلام صورت گرفته .در ضمن دربیشتر غزوات پیامبر ،بجز فتح مکه و چند غزوه با یهودیان و چند قبیله ،حالت دفاعی و واکنشی داشته است.دیگر اینکه برای شناخت درست سیره ی پیامبر و اصالت راه او چاره ای نداری جز آنکه به اهل بیت پیامبر به مثابه نشانه و ظهور وبروز عملی و امتداد او در تاریخ توجه کنی .این مدعا را از خودم نمی گویم ،صراحت آیات قرآنی به چنین حقیقتی گواهی می دهند: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ هرگاه بعد از علم و دانشی که به تو رسیده (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آن ها بگو: بیایید! ما فرزندان خود را دعوت می کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت می نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت می کنیم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم. وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ. آل عمران، 61. هرگاه بعد از علم و دانشی که به تو رسیده (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آن ها بگو: بیایید! ما فرزندان خود را دعوت می کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت می نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت می کنیم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم.» دعوت پیامبر به مباهله ،برهان رسالت پیامبر است و انصراف مسیحیان نشان دهنده ی حقانیت آیین اسلام و مهمتر اینکه کلمه ی «انفسنا»دلیل خلافت بلافصل علی است ،زیرا با وجود نفس تنزیلی به نص کتاب که امتداد وجود پیامبر است جانشینی دیگر معقول نیست.آنچه که ائمه ی تفسیر بر آن متفق اند این است که مراد از « ابناء نا»حسن و حسین اند و مراد از «نساء نا» فاطمه زهرا و مراد از «انفسنا» علی . این نقل از التفسیر الکبیر فخر رازی است.به این ترتیب پنج تن آل عبا مظهری از اراده ی الهی می شوند،رضا و غضب آنها رضا و غضب خداوند می شود و اینجاست که روح ولایت کلیه و امامت عامه فاطمه می شودو فرزندان او امتداد پیامبر و روح عصمت در طول تاریخ ،اما این روح تاریخی تا کجا ؟این هم سوالی است برای خودش !.جواب در کتابهای شما است:
-در صحیح بخاری و صحیح مسلم، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدود 26 جا فرموده که خلفای بعد از من 12 نفر هستند. نه بیشتر و نه کمتر .
صحیح البخاری:
حدَّثنی محمد بن المثنى حدثنا غندر حدثنا شعبة عن عبد الملک سمعت جابر بن سمرة قال: سمعت النبی (صلى الله علیه وآله) یقول: " یکون اثنا عشر أمیراً فقال کلمة لم أسمعها فقال أبى: انه یقول:" کلهم من قریش ".
از رسول خدا صلّی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: بعد از من دوازده امیر و جانشین خواهد بود؛ اما کلمه‌ای فرمود که من متوجه نشده و آن را نشنیدم؛ پدرم گفت: پیامبر اکرم فرمود: تمامی آنها از قریش هستند.
صحیح البخاری- فی الجزء الرابع فی کتاب الأحکام فی باب جعله قبل باب إخراج الخصوم، وأهل الریب من البیوت بعد المعرفة (صفحة 175 طبعة مصر سنة 1355 هجری )، یا صحیح البخاری: ج8 ص127 ح7222، الناشر: دار الفکر ـ بیروت.
در صحیح مسلم، جابر بن سمره نقل می کند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
عن جابر بن سمرة قال دخلت مع أبی على النبی صلى الله علیه و سلم فسمعته یقول: إن هذا الامر لا ینقضی حتى یمضى فیهم اثنا عشر خلیفة، قال ثم تکلم بکلام خفى على قال فقلت لأبی ما قال قال کلهم من قریش.
صحیح مسلم، ج6، ص3 فی کتاب الإمارة فی باب الناس تبع لقریش والخلافة فی قریش
در برخی روایات است که می گوید:
کلهم من بنی هاشم
ینابیع المودة لذوی القربى قندوزی، ج2، ص315
مسلم در صحیح خود از جابر بن سمره روایت کرده است:
انطلقت إلى رسول الله صلى الله علیه وسلم ومعی أبی، فسمعته یقول: لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلى اثنی عشر خلیفة، فقال کلمة صمّنیها الناس، فقلت لأبی: ما قال؟ قال: کلّهم من قریش
مسلم النیسابوری، صحیح مسلم: ج6 ص3ـ 4 ح4602 وح4603، الناشر: دار الفکر ـ بیروت.
همراه با پدرم نزد رسول خدا صلّی الله علیه و آله شرفیاب شدیم؛ از آن حضرت شنیدم که ‌فرمود: این دین همواره عزیز و سربلند خواهد بود تا زمانی که دوازده خلیفه و جانشین پس از من بیایند؛ پس از آن پیامبر اکرم کلمه‌ای فرمود که مردم مانع از شنیدن آن شدند. به پدرم گفتم: حضرت چه فرمود؟ گفت: حضرت فرمود تمام آنها از قریش خواهند بود.
مسلم از جابربن سمره رسول خدا فرمود:
لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفه ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لابی ما قال؟ قال کلهم من قریش.
اسلام پا برجا خواهد بود تا وقتی که 12 تن خلیفه باشند. راوی می گوید: سپس حضرت جمله ای فرمود که آن را نفهمیدم درباره آن از پدرم پرسیدم، گفت: پیامبر فرمود: تمامی آن دوازده تن ازقریش اند.
لا یزال أمر الناس ماضیا ما ولیهم إثنا عشر رجلاً.
این جهان، نابودشدنی نیست، مگر آنکه دوازده نفر، ولایت و امامت جامعه را به عهده بگیرند.
صحیح مسلم، ج6، ص3
فردی نزد عبداللَّه بن مسعود آمد و گفت:
هل حدّثکم نبیکم کم یکون بعده من الخلفا؟ قال نعم. و ما سئلنی احد قبلک و انک لمن احدث القوم سناً. قال: یکونون عدة نقباء موسی، اثنی عشر نقیباً.
آیا پیامبر شما تعداد خلفای پس از خود را بیان فرموده است؟ گفتم آری! به او گفتم پیش از تو کسی این را از من نپرسیده بود. با توجه به این که تو جوان ترین هستی، آن گاه پاسخ داد: تعداد خلفای پیامبر به عدد نقبای حضرت موسی است 12 تن به شمار می آیند.
مسند احمد، ج 1، ص 398 صحیح بخاری: جلد9، صفحه 720 و جلد8 صفحه 127. و سنن ترمذی، جلد3، صفحه 340. صحیح مسلم، جلد3، صفحه 452، و مسند احمد، جلد5، صفحه 92
در مسند احمد نقل شده:
عزت این دین، به دوازده خلیفۀ من است. اگر مردم به آنها ضرر بزنند یا مردم با این خلفای من مخالفت کنند و مایۀ خذلان آنها شوند، اینها به خودشان ضرر می‌زنند.
مسند احمد، ج5، ص96 و صحیح الترمذی
درباب انحطاط ،شلوغش می کنید.اسلام اگر دین انحطاط بود خودش تمدن ساز نمی شد،چیزی که بیشتر جوامع را در دوره ی جدید از انحطاط نجات داده است نه نقادی گذشته ،بلکه بازسازی گذشته متناسب با تغییر و تحولات زمانی و مکانی مدرن بوده است و در این میان فلسفه سیاسی و طرح افکنی اجتماع بر مبنای نظام تولیدی و خلق و درونی سازی اخلاق مدرن در قالب نهادهای مدرن بوده که گفتمان های مدرن را در مقابل گفتمان های دینی و سنتی علم کرد.به عبارت بهتر،سازوکار منقاد سازی و مومن پروری دین ،خیلی راحت شرایط و زمینه را برای حاکمیت شبه دینی گفتمان های مدرن فراهم کرد.یعنی در عصر مدرن اخلاق و وجدان اخلاقی مدرن ،خود را در قالب و شکلی استوار می کند که دین و دین باوران پدید آورده اند.از این رو ست که ایمان به خداوند جای خودش را به ایمان به عقل می دهد.اینجاست که افسونی که من می گویم در برابر عقل عقب می نشیند .نیچه وقتی از کشندگان خدا ،می پرسد ،دقیقا به چنین جایگزینی مکارانه ای در روح عصر مدرن می تازد.خب پس ،ایمان چیزی از جنس ساختار وجودی انسان است.به عبارت بهتر فقط با ابرانسان است که می شود از ساختاروجودی انسان به معنایی که من می شناسم ،به معنایی که شما می شناسید و به معنایی که جهان مدرن می شناسد گذر کرد .در برابر مفهوم سازی عقلانیت مدرن که با حوزه ی اقتصاد و نخبه باوری روشنفکرانه به خوبی انطباق می یابد ،زندگی در کارکرد روزمره ی خود تا ابد به توجیه و تفسیر جهان از منظر خود جهان ارجاع پیدا می کند،اینجاست که افسون می طراود.اینجاست که تمثیل و استعاره جهان و ماورای جهان را توجیه می کند.راز جا افتادگی دین و دین داری حتی در عصر مدرن و پست مدرن اینجاست.کردار های زندگی روزمره در روزمرگی خودشان ،به معانی فرارونده ای نه از جنس امر ترانسندنتال کانتی ،بلکه از جنس امر والای کانتی دلالت می کنند و از این طریق توجیه غریزی برای عادت وارگی زندگی روزمره و کردارهای آن فراهم می کنند.اسلام و ادیان ابراهیمی ،برمبنای فطرت بشری ،یعنی شالوده ی بی کران جوی ادمی اولین بنیان خود را پی می افکنند.به فرض شما با فطرت هم که دربیفتید،بازهم ذات زندگی روزمره و درگیری با ان ، ضد روشنفکرانه و غیرعقلانی باقی می ماند و هر تلاشی برای مواجه با این امر غیرعقلانی،آن هم با سلاح عقل و سازوکار برنامه ریزی محکوم به شکست است.هیچ دست مایه ی معرفتی چون ادیان ابراهیمی تکلیف انسان را با مبدا و معاد روشن نمی کند و در این بین اسلام این ویژگی را دارد که خودش را بر ویرانه های دو دین ابراهیمی بزرگ برساخته (حتی اگر صرف مدعا بدانی این ویژگی را ،باز هم فراتر از آن نشانه هایی در متن مقدس هست که در امتداد ادیان ابراهیمی بودن را امری قابل تامل می سازد).گفتیم درگیری در سازوکار و عادت واره بودن زندگی روزمره ،به لحاظ فلسفی عادت واره بودن هستی و جهان را به ذهن انسان پیوسته القا می کند.اینجاست که در امتداد عادت است که بشر دنبال پیوند دو سر کلاف هستی و ربط آن به زندگی محدود خود است ،اسلام به خوبی از عهده ی چنین نقطه ی شروع و نقطه ی پایان معنادار برای جهان برآمده ،اینجاست که عادت از امری پوچ و بی معنا به کلیتی دایره ای چون مبدا و معاد پیوند می خورد و مومنان را در زندگی روزمره قرار و ثباتی می بخشد که به هیچ وجه در مدار اندیشه ی روشنفکرانه قرار نمی گیرد.برای همین است که در زندگی روزمره ،حقیقت جهان تمثیل جهان و استعاره ی جهان یعنی خداست.تمثیل نظم و قمار پاسکال، روی عادت زندگی خیلی خوب با زندگی روزمره کنار می آید تا شک باوری هیوم و نقد خرد محض کانت!ادیان طبیعی که شما نام برده اید باتولید صرف عادت وارگی زندگی به واسطه ی جزئی از طبیعت هستند و لذا به راحتی همان زندگی روزمره می شوند و چیزی ورای عادت وارگی کردار های روزمره در خود ندارند.برای همین است که حقیقت ملال آوری از ذهن انسان بیرون می زند و در طبیعت ،مهر ،آتش ،شیوا ،ویشنو و گاو ختم می شود.ادیان ابراهیمی و به طور مشخص اسلام ،از دل کرانمندی انسان است که به امر بی کران و والا راه باز می کنند به همان منطقی که گفتیم در این آیه ی قرآنی از نظر من به خوبی سیری را که مواجه ی کرانمندی با امر بیکران پدید می اورد را می شود نشان داد: هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شی‏ء علیم.(این بحث را می شود ادامه داد البته )
در مورد فردوسی هم قانع نشدم.شاهنامه روایت خودویران گری اسطورهای پارسی و آریایی است بیشتر تا در افتادن با اندیشه های سامی .درا ین میان هیچ کجای شاهنامه مثل مدح علی فردوسی به بیان نفس نمی پردازد ،در بقیه قسمتهای شاهنامه فردوسی در نقش راوی هم دل یا منتقد با قهرمانان مواجه می شود.بیان نفس خود راوی در خاکساری اهل بیت پیامبر به مثابه کشتی نجات است (شما که بهتر می دانی حدیث سفینه ی نوح در منزلت و نقش محوری خاندان پیامبر برای آینده ی اسلام را)
در مورد اینکه می گویی چرا فردوسی عملا وارد کارزار مذهبی با خلفای جور عمری نشده ،خب لابد محمود عزنوی عمری را به مثابه سلطان معاصر فردوسی خوب نشناخته ای !داستان بردار کردن حسنک گویا فقط به ظنی در عهد فرزند صاحب قران ایشان رخ داد.
در مورد عدل هم با تعریفی که از اسلام در عصر غیبت داده ایم از نظر خودمان نگرانی های مدرن شما را مدقرار داده ایم .عصمت که نداشته باشیم اجرایی شدن بسیاری از احکام اسلامی عین ظلم و جور خواهد بود.
در مورد علی ،کافی است عمق مواجهه با سیره و روش خلفای سه گانه را مد نظر قرار دهیم .بی دلیل نیست که علی و فرزندان اش قربانی جنگهای داخلی شدند،لابد یک جای کار سه خلیفه شما می لنگیده ،بعد هم ما روایت از امامانمان در لعن و نفرین خلفای سه گانه و ظالمان بعد از آنها با کرات داریم که اگر خواستید وقت دیگری پیش کش می شود.علی الحساب همین زیارت عاشورای ما به خوبی تلکیفمان را با خیلی ها روشن کرده است.گفتم از نظر روایات ما علی اینگونه که شما معرفی می کنید معرفی نشده است.حجت و حجیت برای ما کتاب خدا به همراه سنت اهل بیت پیامبر است و برای شما ؟؟؟در ضمن من با احمد فردید مقایسه نشوم که از نظر من یکی از اصلی ترین مصببان مصیبت امروزی دین و دنیای مردم غوغای همین منادی نابهنگام یا عامیانه تر،خروس بی محل بر بام دین بود.

عباس دوست شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 09:37 ب.ظ

مرسی عباس آقا! خوب حال این بیسوادارو گرفتی!

مجهول-عباس دوست یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 06:30 ب.ظ

عباس دوست! نکنه ندیدی ارتا نوشته هفت خرداد جواب میدم. گرفتارم. بذار هفت خرداد بیاد بعد قضاوت کنیم.

بی نام-مجهول دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 10:16 ق.ظ

دوست عزیز به نظر شما ارتا هنوز باید بنویسد تا حقیقت روشن شود؟آیا عباس به سوالات او پاسخ داد؟عباس حواسش نیست که دین ورزی با عقلانیت در تضاد کامل است و کسی که بخواهد گزاره های دینی را با محک عقل بسنجد از همان ابتدا شکستش حتمی است.حتی کی یر کگور ایمان را جهشی غیر عقلانی می داند.

دورتنا- عباس سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 05:58 ب.ظ

با درود دوباره و عرض پوزش بابت دیرکرد. درگیر امتحانات هستم و مجالم اندک است.

* فرموده اید:" پیامبر بنا به دستور الهی برای رهایی از آزار و آسیب و استخفافی که قریش و قبایل دیگر به مسلمین روا می داشتند دست به مقابله به مثل زد. هدف پیامبر نه کشور گشایی و قتل و غارت که مبارزه با مانعان تبلیغ دین الهی بود".

--- پیامبر و یارانش در بیش از 50 نبرد شرکت کردند. تا پیش از آن گهگاهی عربان بیابان به یکدیگر یورش می بردند و تب جنگ تا مدتی فرو می نشست. اما پس از گریز پیامبر به یثرب منطق جنگها از اساس متحول شد، در واقع پس از نیروگیری محمد در یثرب بیشتر مواقع این هراس مشرکان قبیله ها بود که باعث میشد تحرکاتی علیه محمد انجام دهند. بر خلاف پندار شما جنگهای پیامبر همیشه دفاعی نبودند بلکه تهاجمی بودند. یک نمونه هم برای اثبات مدعای من بسنده است. میدانیم که یهودان بنی مصطلق داشتند علیه محمد خود را تجهیز می کردند که، حضرت به انها یورش برد. از سیره ی ابن هشام می فهمیم که این یورش ناگهانی و بدون آگاهی قبلی این یهودی ها بود چندان که بر سر آبی فرود آمده بودند و با یکدیگر سخن می گفتند که یاران محمد در رسیدند و ایشان تا به خود آیند یاران محمد ضربه ی اساسی را وارد کرده بودند. شاید بگویید انها تحرکاتی انجام داده بودند و محمد دفاع پیشگیرانه!! انجام داده است. اما این سخن بدان می ماند سپاه ایران به کشور اسرائیل حمله کند چون شنیده است که ارتش این کشور علیه ایران تحرکاتی انجام داده است و همچنین است در مورد حمله ی اسرائیل به لبنان به همین بهانه!! پس می بینیم دعاوی مسلمانان در اینجا پشتوانه ی استواری ندارد. من نمی گویم محمد قصد کشور گشایی داشته (گرچه وعده ی تصرف تمدن های بزرگ آن زمان را به یارانش داده بود) اما شیوه ای که او در برابر دشمنانش در پیش می گرفت بسیار همانند با شیوه ی اعراب آن روزگار بود و کمترین بویی از یک رفتار خدایانه نبرده بود. در جنگ بنی قینقاع مردی یهودی به زنی مسلمان توهین می کند. زن مسلمان دادخواهی می کند، مردی مسلمان از سر غیرت فرد یهودی را می کشد، یهودیان بازار بر سر این مرد مسلمان می ریزند و او را می کشند، خبر ماجرا به محمد می رسد، فرمان به لشگرکشی می دهد ، بنی قینقاع را شکست می دهند و آنها را از خانه و کاشانه ی خود "تبعید" می کنند و همه ی زمینها و اموال آنها –مگر مقداری را که بارِ چهارپایانشان نموده اند- "تصرف" می کنند. 1- آیا صرف این که محمد ادعای پیامبری نموده این کار او را توجیه می کند 2- چگونه می توان انتظار داشت هَمین یهودیان در آینده با محمد "متحد" شوند؟ در تمام جنگهای دیگر نیز هر گاه مسلمانان پیروز میشدند "دارایی" ها و "زمین ها" و "چهارپایان" شکست خوردگان به عنوان "غنائم" در میان جنگجویان پخش میشد و در مواردی که زمین ها و غنایمی بدون جنگ به دست می امد تمام آن غنایم به "خدا و رسولش" اختصاص می یافت. مُحمد در جنگ بنی قینقاع حتا فروتر از معیارهای زمانه ی خود عمل کرد، یهودیان و مسلمان هر دو بر آن بودند که "یک نفر در برابر یک نفر باید قصاص شود" با این حال او در ماجرای بنی قینقاع به جای این که "ریش سفیدی" کند و غائله را ختم نماید دستور جنگ داد. یک نفر از مسلمانان و یک نفر از یهودیان کشته شده بود و میشد بدون جنگ همه چیز را سر و سامان داد، اما محمد ترجیح داد که با انها کارزار کند (ریشه ی همه ی بدبینی ها و پیمان شکنی های یهودیان نسبت به محمد هم چنین رفتارهایی بود)، و پس از تسلیم، تصمیم بر "قتل دسته جمعی" شان بگیرد و با پا در میانی یکی از منافقان نهایتاً انها را تبعید کند و زمینها و اموالشان را در میان مسلمانان پخش کند. هیچ چیز خداوندانه ای در سیر این رخدادها دیده نمی شود.

* فرموده اید: "میزان کشته های تمام غزوات و سریه های پیامبر را که اندکی بیشتر از 1000 نفر بوده به خوبی نشان دهنده ی این امر است که غزوات نه به نیت کشتار و قتل ،که با هدف مواجهه با دشمنی و شرارت کفار و نیز تبلیغ دین اسلام صورت گرفته . در ضمن دربیشتر غزوات پیامبر ،بجز فتح مکه و چند غزوه با یهودیان و چند قبیله ،حالت دفاعی و واکنشی داشته است."

--- مشتاقم بدانم شما برای شمارش تعداد کشته ها از کدامین منابع استفاده کرده اید. فتح مکه را در نظر بگیریم. عادت بر این است که مسلمانان ماجراهای فتح مکه را حتا نشان از محبت محمد به مشرکان بدانند. اما در همین ماجرای فتح مکه اتفاقهایی می افتد که دل هر انسان مُنصفی را می لرزاند. عبدالله ابن ابی سرح فردی بود از کاتبان وحی که گفته بود جمله یِ "فتبارک الله احسن الخالقین" گفته ی من است نه گفته ی الله، وی از کسانی بود که پیامبر دستور داده بود که حتا اگر به پرده های کعبه هم اویخته شده باشند کشته شود. دو تن زن دیگر به اسم های "دورتنا" و "ساره" هم از جمله ی اینان بودند. این دو "کنیز" آواز خوان بودند و طبعاً به دستور اربابان خود، محمد را در نغمه خوانیهای خویش هجو می کردند و او را می آزردند(در دوران مکه)، عبدلله بن ابی سرح در نهایت همچون هند جگر خوار و ابوسفیان (سر دسته ی همه ی جنگ افروزی ها) با "وساطت"! عثمان ذوالنورین بخشوده می شود. اما ساره به بیابان می گریزد و دورتنا را در خون می کشند. این چه منطق رحیمانه ای است؟ چگونه است که اربابان و دارندگان مکنت و حشمت از تیغ یاران محمد می رَهند-چه بسا به خاطر اینکه ابوسفیان به هر حال "پدر زن" و خویشاوند قریشی محمد بوده و ابی سرح دوست و خویشاوند عثمان ذوالنورین داماد پیامبر و همسر دو تن از دختران خدیجه- اما افراد بی کس و کاری همچون ساره و دورتنا باید یا در دل شنزارهای مرگزای بیابان آواره شوند یا به خون کشیده شوند؟ آیا چنین تبعیضی مُهر یک کردار پیامبرانه را بر جَبین خود دارد؟

* فرموده اید: دیگر اینکه برای شناخت درست سیره ی پیامبر و اصالت راه او چاره ای نداری جز آنکه به اهل بیت پیامبر به مثابه نشانه و ظهور و بروز عملی و امتداد او در تاریخ توجه کنی .... ."

--- در مورد آیه ی مربوط به "مباهله" تفسیری از بزرگان اهل تسنن آورده اید و آن را دال بر حقانیت تشیع گرفته اید. در اینجا سربسته پذیرفته اید که هر آینه میشود به احادیث روایت شده توسط اهل تسنن نیز رجوع کرد مُنتها فقط زمانی که نیاز است مکتب شان را زیر سوال ببرید! این که پذیرفته اید احادیث روایت شده توسط اهل تسنن نیز گاهی "صحیح" اند جای خوشوقتی دارد و در خود نوعی پیشرفت به شمار است که می باید پاسش داشت. اما قبل از این که وارد بحث اثبات یا رد خلافت بلافصل علی یا معصومیت وی و فرزندانش بشوم خوب است از شما سوالی را بپرسم تا شاید دریچه ای به روی حقیقت گشوده شود. شما شیعیان بر آنید که "امامت" از ""اصول دین"" است و به همین دلیل امری است هَمتراز با توحید، نبوت و معاد. امری چنان مُهم که بدون آن سراسر داستان رسالت محمد بر باد است یا میشود. اکنون پرسش این است که اگر امامت چنین اَمر مُهمی است چرا هیچ یک از مُحکمات قرآن (آیه های محکم) به آن اشاره ای نکرده اند. به عبارت ساده تر چرا هم ارز با اَهمیت این امر، آیه های روشنی در تبیین آن نیامده است، سرتاسر قرآن را که بنگریم آیات "روشنی" در اثبات و توضیح و توجیه و تبیین توحید، نبوت و معاد آمده و حتا گاهی در اثباتشان استدلالهایی نیز ارائه شده است اما هیچ آیه ی "روشن و صریحی" در مورد امامت در قرآن دیده نمی شود. محکم و صریح آن است که بدون توجه به هیچ روایتی مَعنای روشنی داشته باشد اما غیر صریح و متشابه آن است که معناها و تفسیرهای چندگانه ای بر آن مترتب باشد. ایراد منتقدان شیعه، این نیست که چرا از "امامت" "معصومین" در قرآن سخنی نیامده است، ایراد اساسی تر آنها این است که چرا در تبیین و توضیح و توجیه این امر بسیار مُهم که به اعتقاد شیعه سَرنوشت کُل رسالت محمد بازبسته بدان است هیچ آیه ی "صریحی" وجود ندارد. همین آیه ای که شما از آن برای اثبات خلافت بلافصل علی و فرزندانش استفاده کرده اید معنای محکمی ندارد یکم) آنچه شما فرموده اید تنها شان نزول این آیه نیست دوم) خود ظاهر آیه دلالت بر فرد خاص ندارد یعنی ظاهر آیه دقیقاً مشخص نمی کند که مراد از « ابناء نا» ، «نساء نا» ، «انفسنا» چه کسانی است. "نا" و "کُم" نشانه ی جمعند و شما آنها را نشانه های فرد خاص گرفته اید، شما «نساء نا» را که جمع است تنها حضرت فاطمه دانسته اید اما دلیل مشتبه بودن این آیه آن است که به هر حال «نساء نا» دلالت بر بیشتر از فاطمه هم می تواند داشته باشد و این آیه شان نزولهای دیگری هم دارد. «انفسنا» نیز دلالت بر جمع دارد و نه بر شخص خاصی چون علی. این سخن شما یا "مرکز پاسخ به شبهات" نیز که:

" زیرا با وجود نفس تنزیلی به نص کتاب که امتداد وجود پیامبر است جانشینی دیگر معقول نیست"

اعتقادی شیعی است، به عبارت دیگر شما ابتدا باید خلافت! بلافصل و امامت علی و فرزندانش را اثبات کنید و سپس دم از "وجود نفس تنزیلی" بزنید و با مصادره به مطلوب نمی شود چیزی را ثابت کرد. (بحث بی پایه بودن مباهله برای اثبات حقانیت اسلام را نیز فعلا کنار میگذارم)

فرموده اید: "عزت این دین، به دوازده خلیفۀ من است. اگر مردم به آنها ضرر بزنند یا مردم با این خلفای من مخالفت کنند و مایۀ خذلان آنها شوند، اینها به خودشان ضرر می‌زنند."

--- در اینجا برای اثبات نادرست بودن سخن شما در استناد به این روایات برای اثبات امامت و معصومیت امامان دوازده گانه چند سوال می پرسم. 1) شما میخواهید در اینجا وانمود کنید که منظور پیامبر از این دوازده خلیفه، دوازده امام شما بوده است، اما مگر جنگ اساسی شما با سنی ها بر سر این نیست که نگذاشته اند امامان، "خلیفه"! شوند. اگر امامان خلیفه بوده اند و شوکت اسلام هم به همین واسطه حفظ شده پس این همه داد و بیداد برای چیست و اگر این امامان خلیفه نشده اند یا حق شان غصب شده و ... چرا شما این روایت را دال بر "خلافت" امامان داوزده گانه می گیرید؟ 2) در بخشی از روایت آمده است:

"این دین همواره عزیز و سربلند خواهد بود تا زمانی که دوازده خلیفه و جانشین پس از من بیایند؛"

میدانیم که بنا به باور شیعیان امام دوازدهم هنوز زنده است و بر جهان حتا "ولایت تکوینی" دارد بدان معنا که می تواند در کار و بار عالم حتا تصرف نماید و همه چیز را با قدرتی خداوار دگرگون کند! حال سوال این است که اگر هنوز یکی از این امامان یا خلیفه ها زنده است پس مایه ی عقب ماندگی امروزین جهان اسلام چیست؟ و تازه مگر قرار نیست مهدی قائم در پایان زمان ظهور کند و مشکلات جهان اسلام به طور خاص و کل جهان را به طور عام حل و فصل کند. پس چگونه است که شیعیان از یک سو می گویند با وجود دوازده امامِ خلیفه! دین همواره "عزیز و سربلند خواهد بود" اما در امروزه روز همین دین با وجود ولایت تکوینی امام یا خلیفه ی! دوازدهم در چنین موقعیت ناگواری به سر می برد چنانکه کشورهای مسلمان اکثراً رشد نباتی و لاکپشت وار دارند. آیا ولایت تکوینی امام دوازدهم دستکم برای اثبات سخن نیای خود –محمد بن عبدلله- بر دشمنان داخلی یا خارجی اسلام نمی چربد؟!

* فرموده اید: "درباب انحطاط ، شلوغش می کنید. اسلام اگر دین انحطاط بود خودش تمدن ساز نمی شد".

--- انحطاط جوامع اسلامی یک واقعیت است. منتها شما میخواهید سهم دگم های اسلامی و همچنین شیعی را در این باره نادیده بگیرید. در بررسی فراز و فرود یک تمدن نخستین کار بررسی نیروهایی است که در فراشدن و فروشدن آن دخالت داشته اند. شما می گوید اسلام دین تمدن ساز است اما نمی گویید اسلام در چه شرایطی تمدن ساز است و در چه شرایطی نیست. اسلام اگر تمدن ساز است پس چرا در دوره ی امویان تمدن ساز نبود، خواهید گفت امویان سفاک بودند، و مانع از آزادی اندیشه میشدند. میگویم عباسیان نیز که علوم طبیعی و ریاضی و موسیقی و رقص! و ... در دوران شان رشد کرد کمتر از امویان سفاک نبودند. پس می ماند که ببینیم کدامین نیروها به این رشد علمی و بارور کردنش دامن زدند، آیا این نیروها مسلمانان بودند یا غیر مسلمانان. حقیقت این است که "نهضت ترجمه" به عنوان آغازگاه روند رشد علمی در امپراتوری اسلامی را نه مسلمانان بلکه غیرمسلمانان و از جمله ایرانیان راه انداختند. و این مطلب سراسر قابل درک هم هست چرا که رشد علمی نیازمند سنت علمی است و نه اسلام در زمینه ی علوم تجربی و ریاضی سنت سازی (ایجاد مراکز علمی و دانشگاهی) کرده بود و نه محیط شبه جزیره ی عربستان مستعد چنین رشدی بود. به همین دلیل نیروهای اولیه ای که به چنین رویشی دامن زدند بیش از همه مسیحیان و یهودیان و سریانیان و به ویژه ایرانیان بودند و جایگاه عظیم برمکیان و دیگر ورزای کاردان ایرانی در این زمینه نباید دستکم گرفت، بیشترین خدمت را در این زمینه ایرانیان و سریانیان انجام دادند و انها بیشتر از انکه وامدار اسلام باشند وامدار علوم یونانی و کتب بزرگان آتن و اسکندریه بودند، اگر بخواهم از این مترجمان غیر مسلمان یا تازه مسلمان نام ببرم مثنوی صد من کاغذ خواهد شد، اما از خوانندگان این گفتگو تقاضا دارم به صفحه ی 48 به بعد کتاب "تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی" نوشته ی دکتر ذبیح الله صفا مراجعه کنند تا خود در این زمینه بهتر به داوری بنشینند. می گویند روزی کسی از نزدیکان هارون با او می گوید چرا این نصاریان شرابخواره را (خاندان بختیشوع که از اطبا بودند) تا این سان به خود نزدیک می کنی و بزرگ میداری؟ خلیفه در جواب می گوید قوام امت اسلام به من است و قوام من به این شرابخواره! و این است آن روحیه ای که از دل آن رشد علمی آغازین امپراتوری اسلامی برآمد! از پس این رشد و ترقی که دیری هم نپایید آن نیروهایی که از درون رفته رفته راه را بر پیشرفت علوم بستند فقیهان و همه ی مدعیان اسلام راستین بودند که –به ویژه- علوم یونانی را تقبیح می کردند. اکثر دانشمندان این دوره از نظرگاه مدعیان شریعت اسلامی یا بد کیش و بد دین بودند یا زندیق و از همین رو بسیاری از اینان یا آواره بودند یا مانند روزبه ی پارسی آنها را به آتش می سوختند. بزرگترین تاثیر را از لحاظ نظری نیز امام محمد غزالی بر جریان اندیشه نهاد و می دانیم نام کتاب او " احیاء العلوم الدین" بود، پس اگر در دوره ای علم در تمدن اسلامی رشد کرد این نه به خاطر اسلام بلکه از یک سو به خاطر خلفایی بود که به خاطر نیاز خود به چنین علومی، راه را بر آن می گشودند و از سوی دیگر به خاطر حضور اشخاصی که مسلمانان معمولی و فقهای زمانه آنها را بددین یا منحرف میدانستند. به راستی چگونه می توان سهم عظیم دهریان در رشد علوم عقلی را به پای اسلام ریخت! همان دهریانی که پیوسته به فرمان فقهیان تحت تعقیب بودند و آیا نشنیده اید سخن آن فقیهی را که در حال مرگ پیوسته ابن سینا را کذاب می دانست و ... . ان علمی که اسلام آموختنش را توصیه می کند علوم نافع است یعنی علومی مانند فقه و اصول و ... که از مبانی اسلامی تغذیه می کنند وگرنه می دانیم متشرعان و صوفیان و عارفان یعنی همه ی گروههایی که هر یک به نحوی خود را مدافع اسلام می دانستند "منطق یونانی" را تقبیح می کردند و از "منطق ایمانی" دم می زدند. از این گذشته، برامدن دانشمندانی چون روزبه و رازی و سرخسی و ابن سینا و ... را به اسلام نسبت دادن بدان می ماند که ما برامدن اندیشمندان بزرگی چون کوپرنیکوس، کپلر، گالیله، نیوتن و ... را به سبب مسیحیت بدانیم. بدیهی است که این اشخاص بزرگ تا بدانجا که به "روش و متد علمی" مربوط میشود محصول مسیحیت و اموزه های مسیحی نیستند، در مورد دانشمندان مسلمان نیز قضیه از هم قرار است. این اندیشمندان محصول اسلام یا مسیحیت نیستند چون روش علمی ارتباطی به اسلام و مسیحیت ندارد. به همین سبب آنچه برای مسلمانان بازمی ماند "توصیه"ی اسلام به علم آموزی است، اما این علمی که بدان توصیه شده همچنان که از کلام بزرگان اهل سنت و پیشوایان شیعه بر می اید علوم دینی است، و در تقبیح کتابت در اسلام سخن بسیار است. گویند روزی پیامبر در دست عمر ورقی از توارت دید غضبناک شد و گفت "الم اتکم بها بیضاء نقیه والله لوکان موسی حیاماً و سعه اتباعی" . تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!


--- ناگزیرم تمام این واگوی شما را علیرغم میل تان بازنویسم تا روشن شود که فرد تا چه اندازه می تواند در اشفته نویسی پیش رود بدون این که بیندیشد. فرموده اید:

* فرموده اید: "چیزی که بیشتر جوامع را در دوره ی جدید از انحطاط نجات داده است نه نقادی گذشته، بلکه بازسازی گذشته متناسب با تغییر و تحولات زمانی و مکانی مدرن بوده است و در این میان فلسفه سیاسی و طرح افکنی اجتماع بر مبنای نظام تولیدی و خلق و درونی سازی اخلاق مدرن در قالب نهادهای مدرن بوده که گفتمان های مدرن را در مقابل گفتمان های دینی و سنتی علم کرد. به عبارت بهتر،سازوکار منقاد سازی و مومن پروری دین ،خیلی راحت شرایط و زمینه را برای حاکمیت شبه دینی گفتمان های مدرن فراهم کرد. یعنی در عصر مدرن اخلاق و وجدان اخلاقی مدرن ، خود را در قالب و شکلی استوار می کند که دین و دین باوران پدید آورده اند. از این رو ست که ایمان به خداوند جای خودش را به ایمان به عقل می دهد. اینجاست که افسونی که من می گویم در برابر عقل عقب می نشیند."

--- یکبار بفرمایید عصر جدید نتیجه ی ایمان دینی است تا خیال همه آسوده شود! این سخن شما گویا حاشیه ای است بر سخنان کارل اشمیت که معتقد است جهان جدید ادامه ی منطقی جهان قدیم است و با عصر جدید هیچ گسستی از مبانی سنتی صورت نپذیرفته است، اما چنین سخنی روا نیست. دنیای جدید نتیجه ی آن چیزی که شما "سازوکار منقادسازی و مومن پروری دین" نامیده اید نیست بلکه درست برعکس نتیجه ی شورشی و یورشی بر همه آن بنیانهای فکری است که بندگی و انقیاد و اسارت انسان در بند باوره های گوناگون را طبیعی یا مشیت خداوندی جلوه می دادند، آن چه مربوط است به فلسفه ی سیاسی با گسست ماکیاولی از بنیان تفکر سیاسی مسیحی مشخص میشود که در کتاب "گفتارها" مفهومی را به شیوه ای نوین و متفاوت از گذشته مطرح می کند چنانکه پیش از او سابقه ای نداشته است: [تولرانس]. و انچه مربوط به مذهب میشود گسست از بنیانهای تفکر دینی به طور کلی را بیش از همه در اثار روشنرایان قرن هژدهم همچون ولتر، دیدرو، هولباخ، دالامبر، بوفن و ... می توان دید، نقش ولتر در این زمینه و مخالفتش با هر گونه انقیاد دینی مثال زدنی است. ماکیاولی در کتاب گفتارها می گوید :
" فکر می کنم و همیشه فکر خواهم کرد که دفاع از هیچ عقیده ای ناروا نیست به شرط این که به یاری منطق باشد و نه با تکیه بر مرجعیت و خشونت"
در اینجا خوش ندارم از خشونت دینی حرف بزنم اما این سخن کوتاه ماکیاولی از ان جهت با کل سنت دینی چه مسیحی چه اسلامی گسست ایجاد می کند که تکیه بر هر گونه مرجعیتی را نادرست می داند. اما می دانیم "مرجعیت کتاب مقدس" چه در دنیای اسلامی و چه در جهان مسیحی به هیچ رو چون چرا بر نمی دارد. با چنین سخنانی ماکیاولی اساس فهم عالم سیاست را نه "تبعیت از مرجعیت" ها بلکه "بدعت" و "در انداختن طرحی نو" می داند و گسست بنیادین او به عنوان سرچشمه ی سیاست مدرن در همین جاست. ماکیاولی با رزم افزار تولرانس به نسخ سنت برخاسته است ان هم در جایی که می دانیم که در سنت همه ی تکیه بر این است که: "شر الامور محدثها". یعنی بیرون از مرجعیت کتب مقدس هر چیزی در عالمِ واقع مایه ی شراَفزایی است! در باب روشنرایان قرن هژدم و شوریدن آنها بر همه ی نمودها مرجعیت بیشتر از ان سخن رانده شده است که من بخواهم چیزی را بر ان بیفزایم تنها می توان پرسید ولتری را که همه ی معجزه های پیامبران را داستان پردازی می داند و حتا در دوره ای از زندگی محمد را شیادی فزونخواه می شناساند، باری چنین کسی را چگونه می توان از زمره ی ان کسانی دانست که به گفته ی شما "خیلی راحت" تحت تاثیر موقعیت یا زمینه ای قرار گرفته اند که به حاکمیت "گفتمان های شبه دینی مدرن" انجامیده است!

* فرموده اید:" نیچه وقتی از کشندگان خدا ،می پرسد ،دقیقا به چنین جایگزینی مکارانه ای در روح عصر مدرن می تازد. ... "

سُخنان شما در باب نیچه و نسبت ابر انسان نیچه ای با انسان منقاد دین و مذهب مرا در مورد سیر تفکر در ایران امروز شرمسار می کند و به یاد آن سخن کانت می اندازد که پاره ای از کسان "جای خالی تفکر" را با "دعوی داری پر لاف و باد همه ی این دفترهای آکنده از فرزانگی از آن گونه که اکنون پسند روز است" پر می کنند، شما چنان ابرانسان نیچه ای را در کنار "بس بسیاران" اهل مذهب می نشانید که گویی این نیچه نبوده است که محکم ترین پتک ها را از منظر روانشناختی بر ماهیت کینه توزانه ی نگاه انسانهای دیندار نسبت به عالم فرود آورده است. تا انجا که به تفکر دینی بر می گردد نگاه نیچه به ادیان موجود نگاهی از سر "خوارداشت" بود. خوب است ببینیم این نیچه ای که شما او را در کنار شیعه ای معتقد به توسل و شفاعت می نشانید خود در باب محمد چه می گوید:

""تنها چیزی که محمد از مسیحیت وام گرفت چه بود؟ اختراع پولس، وسیله های او برای پابرجا ساختن استبدادی کشیشی، برای ساختن و پرداختن رمه ها: وام گرفتن اعتقاد به جاودانگی – یعنی آیین "داوری" . (ر.ک دجال ص 88 ترجمه عبدالعلی دستغیب.)

و شما اگر نیچه را خوانده باشید! نیک می دانید که نیچه چه نفرین هایی نثار این پولس کرده است.
نیچه در یکی از نامه هایش چنانکه در بخش (حاشیه های ترجمه) کتاب "چنین گفت زرتشت" ترجمه استاد داریوش آشوری امده در نقد دین هندو مینویسد: "ایمان شان بدانها می گوید به زانو از پله ها بالا روید". آیا اگر نیچه می بود و می دید ایمان برخی از سینه زنان امام حسین بدانها می گوید به خود قلاده ببندید چه می گفت. نیچه در چنین گفت زرتشت ص 22 می نویسد :
"برادران شما را سوگند می دهم به زمین وفادار مانید و باور ندارید انانی را که از امیدهای ابرزمینی سخن می گویند اینان زهر پالایند چه خود دانند یا ندانند. اینان خوارشمارندگان زندگی اند و خود زهر نوشیده و رو به زوال که زمین از ایسان بستوه است پس بهل سر خویش گیرند".
و آیا شمایی که از اُمیدهای ابرزمینی سخن می گویید از شمار همان کسانید که نیچه میخواست "به زمین وفادار مانند" تا از خود فراشوند و پلی شوند برای ابرانسان! شاید باشید کس چه می داند از این جوشابه ی پست مدرن پسند روز که نوشداروی هر دردی است همه چیز بر می آید از جمله این که شیعه ای که پیوسته بر سر و سینه ی خود گل می ساید و بر آنها دست و قمه و ... می کوبد تا خدا گناهانش را ببخشاید از زمره ی کسانی باشد که نیچه باور داشت، دیگر باوری به (تقابل این-جهان و آن-جهان) ندارند در صفحه 54 "غروب بتها" میخوانیم:
"از دست جهان حقیقی ازاد شدیم دیگر کدام جهان مانده است؟ ناگزیر جهان نمود؟ اما نه! با آزاد شدن از جهان حقیقی از دست جهان نمود نیز آزاد شده ایم دیگر جهانی جز همین جهان نمانده است!"
سَخت گیری نیچه در این مورد چندان زیاد است که می گوید باید دست از اصطلاح "جهان ظاهری" هم برداریم، می دانید چرا؟ زیرا نفس کاربرد این اصطلاح، مقابل آن یعنی "جهان حقیقی" را به ذهن می آورد و نیچه میخواهد چنین افلاطونیسمی را از بنیاد برکند و این همان نیچه ای است که شما ابرانسان وفادار به زمین او را در کنار کسانی می نشانید که نیچه در بخش "درباره ی اهل اخرت" در باب انها می نویسد: "رنج و ناتوانی بود که آخرتها را همه آفرید و آن جنون کوتاه شادکامی را که مزه ی آن را تنها رنجورترینان می چشند!" (برای فهم بهتری از ایستار نیچه بد نیست خوانندگان به بند 28 «تبار شناسی اخلاق» رجوع کنند و نیز بند 43 «دجال» به عنوان مُشت نمونه ی خروار). تمام سخنان شما در پدافند از باورهای رایج مردم دفاع از آن چیزی است که نیچه آن را باوره آنانی می داند که وی در بند (درباره ی سه دگردیسی جان) درباره شان می گوید: " و این گونه شتر زانو می زند و میخواهد که خوب بارش کنند!!" اندره مالرو نیز به تبعیت از نیچه چنین انسانی را "انسان سست" می نامد. و این باری را که انسان سست شتروار به زیر آن می خمد دلوز به پیروی از نیچه بار "ارزش های برتر" می نامد. یعنی همان "مرجعیتهایی" که ماکیاولی از آن سخن می راند. نیچه در پس باور به آخرت بدان سان که دین ها از آن سخن می رانند سازوکاری برای ساختن و پرداختن انسانهای رمه وار، می بیند که به جای آفریدن همه ی نیروهای زاینده ی خود را صرف "پیروی" کردن می نمایند. و از همین روست که نیچه می گوید انسان باید بر خود چیره شود و شَرط نخستین این چیرگی چیزی نسیت جُز چیره شدن بر آن بندهایی که از درون انسان در چنبره ی خویش گرفتار آورده اند. این است آن روحیه ی نیچه ای که من در اثار وی بازمی یابم: نه زندگی رمه وار در پرتو اعتقاد و دفاع از باورهای همگانی بلکه زندگی "تنهایان و جفتهای تنها" (چنین گفت زرتشت ، بت نو، ص 62) ان چیزی که شما انرا توجیه "تمثیل و استعاره جهان و ماورای جهان" می دانید از دید نیچه "وَهمی" است که اهل آخرت به فراسوی انسان رها کرده اند، هر چند نمی دانند که این وهم هنوز به فراسوی انسان نرفته است و زاده ی آزها و نیازها و کاستی های اینجهانی انسان و خواسته های بشری و بس بسیاری بشری اوست (ر.ک چنین گفت زرتشت، درباره اهل اخرت). از همه ی اینها گذشته مفهوم خُدا نزد نیچه و فیلسوفان پسین مدرن کمترین شباهتی با خدای ادیان ابراهیمی ندارد، در چنین گفت زرتشت (بند سرود رقص) می نویسد:
"من در برابر ابلیس هوادار خدایم زیرا ابلیس "جان سنگینی" است پس ای سبک پایان من چگونه دشمن رقصهای خدایی شما توانم بود؟ یا دشمنان پاهای دخترکان با گوژکان زیباشان؟ "
نیچه در همین بند با طنزی پتک وار "خداوند جهان" را برترین و تواناترین ابلیس خود می داند از همین روست که می گوید از میان همه خدایان خواستار آن خدایم که رقص بداند. اما آیا خدایان ادیان ابراهیمی رقص می دانند یا دشمن آنند؟
هایدگر هم می گوید "تنها خدایی می تواند ما را نجات دهد". اما این خدای او با آن مفهومی که وی به پیروی از هولدرلین "جشن" می نامد پیوندی ناگسستنی دارد. خدای هایدگر نیز "خدای پاسدار زمین" است، و اگر بتوان در فرهنگ ایرانی پیش از اسلام ما نمونه ای برای آن همانندی با شباهت هایی اندک یافت همان خدای خرمدینان سیمرغی است. خدای "جشن ساز"! این است خدای فیلسوفان بزرگ عصر جدید برای معنا بخشیدن به زندگی نه خدایانی که به قول دیدرو کُنج نَمور دیر و کنشت و مسجد و معبد تبعید شده اند! دیونوسوس نیچه ای که پاس-دارنده ی زندگی و زمین و شور و سرور و سرمستی است نه همان خدایی که با هراسانیدن انسانها از زندگی پس از مرگ، زندگی را به جام تلخی از سوگ و انتظاری نا فرجام و تیره و تار دگر می کند، چندان که همچون پاسکال از آنجا که خردش او را به پذیرش جهان آن سری راه نمی نماید، به سبب هراس از دوزخ های آنچنانی! خود زندگی انسانی را به قمار می گذارد آن هم برای چیزی که هیچ پیدا نیست در کار باشد یا نباشد. به عبارت ساده تر برهان شرطبندی پاسکال برهانی است از سر عَجز او در تایید ایمانی که با مبنای عقل توجیه شدنی نیست نه برهانی که با قاطعیت وجود جهانی آن سَری را اثبات کند! در واقع شما چنان از برهان شرطبندی پاسکال برای دفاع از باوره های گهگاه پوچ مردمان سُخن سَر می کنید که گویی نمی دانید همین برهان نیز در پرتو خرد کمترین وزنی ندارد. آیا این راه گشایی که شما برای توده گان به دست می دهید راه گشایی واقعی است یا بندی است پرنیان برای هر چه بیشتر اسیر کردن شان در دام آنچه خود شما "تمثیل و استعاره جهان و ماورای جهان " نامیده اید؟ گرفتاری کار ما با شما در این است که شما از یک سو باور به ماورای جهان را نوعی تمثیل یا باور استعاری می دانید (گرچه شاید به علت اعتیاد به واژگان پر کَر و فر متوجه نیستید) از سوی دیگر میخواهید آن را به عنوان یک "حقیقت" [تحقق یافتنی] و نه یک "استعاره و تمثیل" به خورد مردمان دهید. این بدان می ماند که کسی بگوید مفهوم "زندگی آنجهانی" تنها یک تمثیل و استعاره است اما هان ای مردمان شما این استعاره و تمثیل را حقیقت بینگارید تا به آرامش و "تسلای متافیزیکی" برسید! آیا این کار همانا تمایل به فریب مردمان نیست، آن هم به یاری همان ابزاری که دین بانان همه ی عقیده ها قرنها در راستای رمه-سازی انسانها به کار گرفته اند. آیا شما خواستار رمگی و شتر عقاید بودن انسان هایید یا آزادی شان! از این گذشته تصور خدا در طول تاریخ بشر همیشه دگرگون شده است، شاید نشود نقش خدا را از جانِ به –چهار-میخ-عقاید-کشیده ی انسانها سترد اما {تغییر تصور از خدا} هَمیشه ممکن است بوده است. تغییر تصور از خدا بدان سان که خدا از بند همه ی "معبدها" رسته باشد می تواند پروژه ی بزرگ انسانهای اندیشمند جهان جدید باشد و این چیزی است که ما نیز دوست داریم گوشه ای از کار آن را بگیریم و هنوز هزاره ها در پیشند! شرط آن اما این است که انسان ها را از "شتر" بودن باز داریم. و این کار شدنی نیست مگر با نقد بنیادین عقایدی که گرد و خاک هزاره ها بر سیمای آنها نشسته است. خدایانی که "سوگ" بر جهان می پراکنند در خور انسان های آزاد نیستند این خدایان در خور کسانی اند که بزرگترین کرنش شان به درگاه شهنشاه-وار او دست هایی است که برای "گدایی" دراز شده اند. و چه بد رفتاری است دریوزگی، به آستان آنکه او را از هر که هَست و نیست فراتر می انگارند!! آیا به راستی خدا برای این که چیزی به برترین!!!!!! آفریدگان خویش ببخشد یا دردی از دردهایشان بکاهد، خواهان رنجموره های سوگناک آنان است. وه که چه خدایی است آن خدایی که بدترین صفت در انسانهای عادی را خوش می دارد، گدایی را، اما آیا گدا آن نیست که همه ی نیروهای زاینده ی خود را از دست داده یا کنار گذاشته است. و خدایی که بیش از هر چیز رنجموره های انسان را میخواهد بیشتر از همه ی خدایان خواستار خوارداشت نیروهای آفریننده ی انسان نیست. آری ذات زندگی روزمره غیر روشنفکرانه و غیر عقلانی است اما این سخن شما از یک سو بدان معناست که مردمان را باید به خود گذاشت تا در بند اسارت "ارزش های برتر"! هیچ گاه به خود آفرینی و خود اندیشی نرسند و از سوی دیگر به "صغارت خودخواسته" خود تن در دهند و در مقام "صغار و ایتام" -به قول آیت الله خمینی- هیچ گاه جسارت اندیشیدن نداشته باشند و در بستر چنین تفکری است که مردمانی که خود درگیر بدترین گرفتاریها در زندگی روزمره اند به جای چاره اندیشی برای از میان بردن مشکلات خود با برنامه ریزی صحیح، امان و درمان خویش را در ضریح های متحرک یا نامتحرک میجویند یا حتا گاه به خود قلاده می بندند و یار در اشک ریزان! یک سگ در حرم امام رضا اشک می ریزند و اوج خوارشدگی انسانی در خود -با نوحه و مویه- را با معنوی شدن همسنگ میگیرند.

* فرموده اید: "اسلام و ادیان ابراهیمی ،برمبنای فطرت بشری ،یعنی شالوده ی بی کران جوی ادمی اولین بنیان خود را پی می افکنند.به فرض شما با فطرت هم که دربیفتید، و ... "
دوست گرامی دوستانه می گویمتان اگر گرایشی به پیشرفت در مسیر اندیشیدن دارید، بدانید با استفاده از کلمات پر لاف و باد و پیچیده سازی موضوعات بسیار ساده راه به ترکستان می برید. این شیوه ی نوشتن شاید کسانی را مرعوب سَواد و فَضل عظیم شما کند اما تنها حُسنی که دارد این است که پندار بسیاردانی را در شما جایگزین دانستن واقعی کند. تمام حرف شما این است که اگر مردم گرفتارهای زندگی روزمره که اهل اندیشیدن نیستند مذهب را نداشته باشند هیچ چیزی که زندگی پوچ و بی معنای انها را معنادار کند و بدانها تسلای متافیزیکی ببخشد برایشان وجود ندارد، پس زنده باد مذهب! من نمی خواهم در مورد سرشت افیون گونه ی چنین تسلایی آن گونه که مارکسیست ها از ان سخن می گویند چیزی بگویم. اما چون تا اندازه ای در شما دوستداری نیچه را می بینم از زبان او با شما محاجه کنم. وی می گوید:
"انسان این دلیرترین جانور این خوکرده ترین جانور با رنج، رنج را از ان رو که رنج است رد نمی کند او خواهان رنج است و جویای ان، اما بدان شرط که معنایی بدان بخشیده شود. جهت نفرینی که تاکنون گریبانگیر بشر بوده نه رنج بردن که بی معنایی رنج بوده است که – ارمان زهد به ان معنایی می بخشید!- این تاکنون تنها معنایی است که بدان داده شده و معنایی داشتن به هر حال به از هر بی معنایی است. ارمان زهد تاکنون بر هر معنایی بهترین «از هیچ بهتر» بوده است. رنج بردن با این ارمان تفسیر شده است و در به روی هر گونه هیچ انگاری مرگ طلب بسته شده است. (اما شک نیست که این تفسیر با خود رنج تازه اورده است، رنج ژرفتر درونی تر زهرناکتر زندگی خوارتر: این تفسیر تمامی رنج را در چشم اندازه "گناه" قرار داده است ... ."(تبار شناسی بند 28)
بدین سان است که می بینیم انسان دیندار به هر روی معنایی برای بودن و زیستن در جهانی هولبار و آکنده از رنج درونی و بیرونی دست و پا می کند، اما این تسلای متافیزیکی او را به درد زهرناکتری دچار می سازد: حس گناه کار بودن و هراس از دوزخ های سَهمناک. پس سُخن گفتن از آرامش دینداران دروغ است، آنان حتا بیشتر از بیدینان دچار "تشویش" و "نگرانی" اند و با گفتن این که " انسانهای عادی به کمک ادیان ابراهیمی مساله "دو سر کلاف هستی و ربط آن به زندگی محدود خود " -یعنی این پرسش را که از کجا آمده ام ، به کجا می روم -را حل می کنند، گره واقعی رنج بشری را نمی گشایند. در واقع با "تفسیر تمامی رنج در پرتو گناه"، توهم تسلای متافیزیکی جایگزین آرامش واقعی انسان میشود و زندگی انسانی چهره ای بدخیم تر از یک جهان بدون معنا می گیرد، بماند که سوء استفاده از همین احساس نیاز بشر به تسلای متافیزیکی بزرگترین رنج ها را در درازنای تاریخ برای جماعتهای انسانی فراهم آورده و ابزار بزرگترین بهره کشی ها از انسانها به یاد و نام خدا بوده است!! و تاریخ ادیان را از زاویه ای دیگر می توان تاریخ همین نوع بهره کشی دانست. با این حساب باید پرسید این آرامشی که دین به انسان بخشیده است در کجاست بر کدامین بی نشان قله است در کدامین سوی؟! از همه ی اینها گذشته، تمام بحث شما از یک پیشداوری خام بر می انگیزد که انسانی که دین نداشته باشد هیچ گاه آرامش ندارد. اما نیک می دانیم مساله ی رویارویی با "مساله مرگ" امری همیشگی در زندگی انسانی نیست به عبارت دیگر سرشت حیات انسان تمایل به محو درگیری با این بغرنج را دارد، و جز در لحظاتی محدود ما در زندگی روزمره ی خود با مساله ی مرگ رویارو نیستیم. و من بیگمانم که در این لحظات میان دیندار و بیدین کمترین تفاوتی نیست، چه به قول اسپینوزا هر موجودی تا به هنگامی که زنده است میل به بقای خود دارد. و در این مورد میان دیندار و بیدین فرقی نیست، برای یکی هراس موقتی از نیستی هست و بازگشت با همان جایی! که میلیاردها سال قبل از بسته شدن نطفه اش در آنجا بوده و برای دیگری ترس دائمی از دوزخی آدمخوار! (چه مردم عادی همان کسانی نیستند که حتماً به بهشت می روند و خدای این مردم عادی هم چندان بخشنده نیست که فردی را به صرف ایمان وارد بهشت کند. شرایط دارد!)

* فرموده اید: "ادیان ابراهیمی و به طور مشخص اسلام ،از دل کرانمندی انسان است که به امر بی کران و والا راه باز می کنند به همان منطقی که گفتیم در این آیه ی قرآنی از نظر من به خوبی سیری را که مواجه ی کرانمندی با امر بیکران پدید می اورد را می شود نشان داد: هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شی‏ء علیم.(این بحث را می شود ادامه داد البته)"

این سخن شُما زاده ی سوء تفسیرتان از ادیانی است که آنها را ادیان طبیعی نامیده اید. نه گاو نه موش و نه هیچ بتی برای این دینداران! خود خدا نیست بلکه نماد خداست و وسیله ی تقرب، حتا اعراب زمان پیامبر نیز خود بتها را خدا نمی دانستند بلکه آنان را دختران خدا و وسیله ی نزدیکی به او می دانستند. این چنین رهیافتی را شیعیان نیز نسبت به امامان خود و ضریح هایشان دارند. در نتیجه این ادیان طبیعی! هم نسبتی بین انسان محدود و فانی با امر نامحدود و غیر فانی برقرار می کنند و زندگی محدود او را در سایه ی نوعی ابدیت قرار می دهند. شما اگر به اوپانیشادها و وداها نگاهی بیندازید متوجه خواهید شد خدای خدایان، این صفاتِ هم اول و هم اخر و هم نهفت و برون هر چیزی بودن را داراست. و صفات او حتا بسیار ژرفتر از قران تشریح شده است! از این گذشته، شما باز هم به شیوه ی رندانه ای برخی ادیان چون ادیان زرتشتی، بهایی و مورمون را از قلم انداختید. مَگر نه این است که همه ی این ادیان نیز پاسخی به پرسش (از کجا آمده ام- به کجا میروم؟) داده اند. پس باز می پرسم اگر همچنان که پیشتر اذعان داشتید مبنای عقل، مبنای ایمان شما نیست، پس به چه دلیل از میان اینها دین خودتان را برگزیده اید نه دیگر ادیان را؟

* فرموده اید: "در مورد فردوسی هم قانع نشدم. شاهنامه روایت خودویران گری اسطورهای پارسی و آریایی است بیشتر تا در افتادن با اندیشه های سامی. در این میان هیچ کجای شاهنامه مثل مدح علی فردوسی به بیان نفس نمی پردازد ،در بقیه قسمتهای شاهنامه فردوسی در نقش راوی هم دل یا منتقد با قهرمانان مواجه می شود."

می دانم که قانع نمیشوید! شما فرموده بودید فردوسی "طرحی" برای ایران اسلامی ارائه داده بود. و من گفتم از چنین طرحی در هیچ کُجای شاهنامه سراغی نیست. فرمودید فردوسی خُب علی داشته، گفتم به هر حال شاهنامه نشان می دهد که فردوسی "دیدگاه منفی" نسبت به سه خلیفه ی اول نداشته است.
که خورشید بعد از رسولان مه نتابید بر کس ز بوبکر به
عمر کرد اسلام را آشکار بیاراست گیتی چو باغ بهار
پس از هر دوان بود عثمان گزین خداوند شرم و خداوند دین
حال شما به جای این که نشان دهید طرح فردوسی در شاهنامه برای ایران اسلامی چیست، تمام شاهنامه را رها کرده اید و چسبیده اید به "حدیث نفس" فردوسی. به گمانم همه ی خوانندگان این گفتگو و خود شما بدانید که همه ی اهمیت فردوسی به نزد ما به سبب سرودن شاهنامه (که نوعی خردنامه ایرانی است نه خرافه-نامه ای شیعی چون اصول کافی) می باشد نه به سبب عقیده ی شخصی وی. از سوی دیگر شاهنامه را "خود-ویرانگری" اسطوره های پارسی یا آریایی می نامید. این سخن شما مرا به یاد آن طنز معروف نسبت داده شده به اعراب می اندازد:" شاهنامه آخرش خوش است!". آری شاهنامه روندی را نشان می دهد که ایرانی رفته رفته از اوج خویش به مغاک ها فرو می افتد اما این به معنای خود-ویرانگری اسطوره های ایرانی نیست. از قضا فردوسی با برخی از حدیث نفس هایش در شاهنامه، ایرانیان را فرامیخواند در سبب مهتری روزگار باستان خویش نیک بیندیشند و سربسته خواهان بازایی رسم ها و اندیشه های زمان باستان است. برای نمونه تصور او از عدالت تصوری سراسر پارسی است.
به این بیتهای مشهور گوش بسپارید. فردوسی در حدیث نفسش خواننده را دعوت می کند به پیروی از منش دادگرانه ی فریدون:
فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی تو داد و دهش کن فریدون توئی
بیت اَول این حُسن را دارد که با باور شیعیان نسبت به "نور خدا" بودن امامان یعنی همان چیزی که شما "نفس تنزیلی" می نامید در تعارض کامل است. با این همه باز می پرسم کُجاست طرح فردوسی برای ایران اسلامی در خود شاهنامه؟ من یک سوال ساده از شما پرسیدم و شما جواب ندادید، فرهنگ اُستوار بر پهلوانی، شور و سرمستی و بزم و جشن و رامشی که در شاهنامه از آن سخن می رود را چگونه می توان با فرهنگ اُستوار بر سوگ و عَزا آشتی داد؟ فروزه ی اساسی پهلوانان شاهنامه همانا درگیری تراژیک شان با گرفتارهای سهمگینی است که بر سر راه شان قرار می گیرد و می بایست با نیروی جسمی و خرد خویش چیره شوند، این فرهنگ را چگونه می توان با فرهنگ استوار بر توکل و توسل و شفاعت شیعه آشتی داد و آن دو را از یک جنس دانست.

* فرموده اید: بیان نفس خود راوی در خاکساری اهل بیت پیامبر به مثابه کشتی نجات است (شما که بهتر می دانی حدیث سفینه ی نوح در منزلت و نقش محوری خاندان پیامبر برای آینده ی اسلام را).

-- من فردی بیدینم، اما می دانم اهل سنت نیز حدیث سفینه ی نوح را روایت می کنند و از آن خلافت علی را نتیجه نمی گیرند. آنها نیز اهل بیت را سفینه ی نجات می دانند و کمترین دشمنی با انها ندارند، و انها را دارای فضل عظیم و مرجع رجوع می دانند. اما خُرافات شیعی در مورد امامان را نمی پذیرند.

* فرموده اید:" در مورد اینکه می گویی چرا فردوسی عملا وارد کارزار مذهبی با خلفای جور عمری نشده ،خب لابد محمود عزنوی عمری را به مثابه سلطان معاصر فردوسی خوب نشناخته ای! داستان بردار کردن حسنک گویا فقط به ظنی در عهد فرزند صاحب قران ایشان رخ داد".

--- من چنین چیزی را نپرسیده بودم. حرف من این بود که درگیری فکری فردوسی با ستم پیشگان زمانه، از طریق اندیشه های باستانی ایرانیان بوده نه توسل به اعتقادهای شیعی وگرنه فردوسی نیز باید از سَرِ علی دوستی کتابی چون "اصول کافی" یا "احتجاج" شیخ طبرسی بنویسد یا بسُراید! آنچه اهمیت دارد "اثر" یک نویسنده است نه شخص او. به عبارت دیگر یک نویسنده همه ی اهمیتش را از طریق اثرش به دست می آورد نه برعکس! اما شما از سراسر "اثر" چشم می پوشید. و تنها به یک شعر او استناد می کنید که تازه اگر هم ثابت شود این ابیات سروده ی فردوسی اند مطلوب شما یعنی دشمنی یا حتا دیدگاه منفی فردوسی نسبت به خلفای راشدین ثابت نمی شود!

* فرموده اید: "در مورد عدل هم با تعریفی که از اسلام در عصر غیبت داده ایم از نظر خودمان نگرانی های مدرن شما را مدقرار داده ایم. عصمت که نداشته باشیم اجرایی شدن بسیاری از احکام اسلامی عین ظلم و جور خواهد بود."

--- عیب این سخن آن است که شما میخواهید وانمود کنید در عصر غیبت همه و همه ی احکام فقهی شیعه تعطیل خواهند شد. اما خودتان بهتر می دانید که چنین نیست.

* فرموده اید: "در مورد علی، کافی است عمق مواجهه با سیره و روش خلفای سه گانه را مد نظر قرار دهیم . بی دلیل نیست که علی و فرزندان اش قربانی جنگهای داخلی شدند، لابد یک جای کار سه خلیفه شما می لنگیده، بعد هم ما روایت از امامانمان در لعن و نفرین خلفای سه گانه و ظالمان بعد از آنها با کرات داریم که اگر خواستید وقت دیگری پیش کش می شود."

--- بگذارید خطبه ی حضرت علی در مورد جنگ با رومیان را بار دیگر بخوانیم تا عمق این مواجهه برآفتاب شود.
". حضرت امیر(علیه السلام)فرمودند:... خداوند متعال براى اهل اسلام حفظ حدود و نواحى و نگهدارى آبروى آنها را ضمانت کرده است...، ولى اگر تو خود به سوى دشمن اسلام حرکت کنى و ـ در برخورد با آنها ـ مغلوب شوى، براى مسلمانان دوردست و مرزنشینان پناهى نمى ماند ـ و در صورت کشته شدن تو، تا هنگام بیعت مسلمانان با فردى دیگر ـ کسى نیست که به وى مراجعه کنند. پس مصلحت اسلام و مسلمانان اقتضا مى کند که تو به جاى خود، مرد جنگ آزموده اى را به سوى ایشان روانه کنى و با او مردان صاحب تجربه، پرطاقت و خیرخواه را همراه سازى. اگر خداوند مسلمین را غالب کرد، که آرزوى همه ماست; {{ولى اگر مسلمانان شکست خوردند، تو ««پناه و یاور مسلمانان»» خواهى بود}}.

به آخرین جمله ی اظهارات حضرت علی نگاه کنید. به دیده ی انصاف بنگرید که

دورتنا- عباس سه‌شنبه 7 خرداد 1392 ساعت 06:02 ب.ظ http://noqtenoqte.blogsky.com

از این گذشته، در ماجرای آزاد سازی بیت المقدس که عُمر، علی را در مدینه جایگزین خود کرد، اگر عمر به هر دلیل می مرد یا کشته میشد مردم ناگزیر به گرد جانشین او جمع میشدند. این چگونه دشمن بودنی است که فردی مانند عمر تا این اندازه کسی مانند علی را که در نهان با او دشمن بوده را ، بر حساس ترین پست سیاسی دارالاخلافه میگمارد. نکند عمر علم غیب داشته که کشته نمی شود!

* فرموده اید: "علی الحساب همین زیارت عاشورای ما به خوبی تلکیفمان را با خیلی ها روشن کرده است.گفتم از نظر روایات ما علی اینگونه که شما معرفی می کنید معرفی نشده است."
--- به گمان من شما با همه ی پست مدرن نمایی تان هنوز یک گام از سراچه ی اعتقادات مادرزادی خویش بیرون ننهاده اید. زیرا در نهایت این منابع اصلی مانند نهج البلاغه هستند که با اندکی غبارروبی حقایق را بر ما روشن می کنند، نکند نهج البلاغه هم جزو منابع روایت شما نیست! از این گذشته، مذهبی که میخواهد تثبیت خود را از راه طعن و لعن و نفرین بدست آورد خود سند رسوایی خود را امضا کرده است. بماند این که بسیاری از این دعاهای روایت شده در مفاتیح الجنان چنان با خرافه ها و بیخردی ها انباشته شده اند که هر انسان منصفی را انگشت به دهان می کنند. خود حضرت علی در جنگها به یاران خود فرمان می داد که به "برادران مسلمان" خود که در سپاه مقابلند ناسزا نگویند. حال آیا افرادی مانند ابوبکر و عمر و عثمان که علی پیوسته در "خدمت"شان بوده، کمتر از معاویه بوده اند که امروزه شیعیان دست از لعن و لعن اینان بر نمی دارند و این کردارهای غیراخلاقی را رها نمی کنند. ایا شیعیان امروزین کاسه ی داغ تر از آشند. علی خود به خلفا و حتا سرسخت ترین دشمنش معاویه دشنام نمی گفته اما شیعیانش ... ؟!

* فرموده اید: "حجت و حجیت برای ما کتاب خدا به همراه سنت اهل بیت پیامبر است و برای شما ؟؟؟"

شما قرآن و اهل بیت را همدوش یکدیگر می دانید و حتا برانید که قران را باید بر اساس سخنان معصومین فهم و تفسیر کرد و مثال تان حدیث ثقلین است، حال سوال ما این است که اَگر هر دوی اینها با هم ریسمان الهی هستند و از یکدیگر جدا نمی شوند و حتی وجود معصوم در کنار قران الزامی و واجب است پس چطور حفظ قران را ایه ی 9 سوره ی حجر تضمین کرده اما امامت که از قران جدایی ناپذیر است غصب شد و حفظ نشد، شما بر انید که با غصب امامت امت همچون رمه ی بی شبان! شدند و گمراه شدند و حتا شما پا را از این هم فراتر گذاشته، مُسبب همه ی فجایع بعدی از جمله کشته شدن حسین در دشت نینوا را همین دست اندازیها می دانید. پس ایا نباید این حق الهی حضرت علی همچون قران حفظ می شد تا در آن جهان حجت بر همه تمام شده باشد؟ امام زمان هم که اکنون غایب است. و حجت غایب فقط به اسم حجت است نه به رسم! شاید بگویید اما امام هنوز هم با نائبان برحق اش در میان شیعه ارتباط دارد و آن ها را راهنمایی می کند. می پرسم این نایبان برحق کیانند؟ ایا همین هایی هستند که ادعای نیابت دارند، یا افرادی گمنام هستند. و افراد گمنام چگونه می توانند حجت خدا بر مردمان باشند؟ در هر حال- اگر قران و عترت همسنگ و در پیوند با هم ریسمان الهی هستند بر خدا واجب است که هر دو را به یک میزان حفظ کند تا حجت را بر مردمان تمام کرده باشد تا در ان دنیا بهانه ای نداشته باشند. اما اکنون مسلمانان در آن دنیا می توانند ادعا کنند حق و باطل بهم در آمیخته بودند و ما نمی توانستیم راه سعادت را از راه شقاوت بازشناسیم، پس گناهی بر ما نیست.

امیدوارم خوانندگان و نیز بیش از همه خانم پارسایی گرانمایه این مزاحمت و حجم زیاد نوشته را بر من ببخشایند. با مسائل جدی نمی توان سهل انگارانه برخورد کرد.
با سپاس از همه

اردوغان یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 02:47 ب.ظ http://ardogan.arzublog.com

سلام...
شریعتی - با همه ایرادات اساسی که به او وارد است- جایی خوب گفته است : مساله اساسی دین و بیدینی نیست...مساله اساسی چقدر بودن و جه اندازه بودن خودآدم است. انگشتانه بودن یا دریا بودن ....انگشتانه! چه با آب زمزم پر شود چه با آبگوشت!
قسمتی از نظرات را پس از دوری دوسه ماهه از نت خواندم. نظر منجیق را همعقیده ام..
آنانکه هنوز درنیافته اند ملکیان در کدام سوی است ، خیلی خامند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد