دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

آنچه عقلانی است واقعیت دارد و...

زن جوان وقتی از خانه بیرون می رفت چیزی توجهش را جلب نکرد . مثل هر روز دخترک را به بغل داشت و ساک صورتی با راههای بنفش در دستش سنگینی می کرد. هوا کمی سردتر شده بود اما ترجیح می داد برای گذراندن بعد از ظهر به همان پارک همیشگی برود . پارک ساعی ماهها بود خلوت و تنهایی روزانه اش را در شهر غریب پر می کرد . از اتوبوس که پیاده شد به طرف پاتوق همیشگی اش رفت نیمکت سبزی که زیر پله ها منتظرش بود. آنجا دخترک تا می توانست بازی می کرد زن هم می توانست به زندگی و رویاهایش فکر کند و گاه هم صحبت غریبه ای شود با حرف های آشنا .


زن علیرغم میل باطنی اش بخاطر ادامه تحصیل همسرش خانواده و آشنایان و حتی کارش را در شهرشان رها کرده بود و برای زندگی محقر دانشجویی به پایتخت آمده بود. ولی تنهایی و شرایط بحرانی آن روزها ، بیشتر از معمول او را فرسوده بود.


پاییز 57 بود . شوهرش فقط  شبها آن هم دیر وقت به خانه می آمد . وقتی هم می آمد نای بیدار ماندن نداشت چه رسد به  حرف زدن . در آن روزهای سخت و پر از هیاهو داشت آخرین قدمها را برای رسیدن به آرزوهای بلند پروازانه اش بر می داشت . دانشجوی رشته روابط بین الملل بود در دانشگاه فارابی و در شرایطی که استادها یکی یکی غیب می شدند و دانشگاه پر از حادثه بود ، باید از رساله دکتری اش دفاع می کرد تمام روزش در کتابخانه می گذشت و این بود که بار زندگی به دوش زن بود.


 با این که آن روز می دانست حکومت نظامی با تاریک شدن هوا شروع خواهد شد . انگار میلی به خانه رفتن نداشت . این قدر این پا و آن پا کرد که هوا تاریک شد. پیاده به سمت ایستگاه راه افتاد خیابان نسبتاً خلوت بود ولی ناگهان سنگینی سکوت با صدای فریادهایی شکست . وحشت زده به اطرافش نگاه کرد و دید عده ای دارند می دوند و چیزهای مبهمی را فریاد می زنند. تعدادشان داشت بیشتر می شد . صدای گلوله و آمبولانس و ماشین و شعار از دور میامد. مردها داد می زدند : فرار کنید گاردیها !  گاردیها !


هنوز به ساعت حکومت نظامی مانده بود اما ترس تمام وجودش را پر کرد . بغض گلویش را گرفت و با تمام قدرتش شروع کرد به دویدن به سمتی که همه می رفتند... بی هدف می دوید . نمی دانست دارد به خانه نزدیک می شود یا نه ... گیج بود . صورتش داغ شده بود . نفسش دیگر بالا نمی آمد . پاشنه یک لنگه از کفشش که شکست . جیغ دخترک او را به خودش آورد . شاید سنگینی دخترک نمی گذاشت خوب بدود . از دور شبح سربازها را که دید ایستاد . دخترک را گذاشت زمین و خودش به دویدن ادامه داد .


گویا جوانی دختر بچه گریان را از پیاده رو برداشته و چند خیابان آن طرف تر در کوچه ای که مردم سراسیمه پنهان شده بودند به مادرش می رساند و قضیه اشکها با لبخند تمام می شود .


بعدها که قصه برای دخترک تعریف می شود ، سؤالی برای همیشه در ذهنش هست . آیا کار مادرش طبیعی بود ؟ قضاوت اخلاقی به کار آن لحظه می آید ؟ اگر تصادفاً عاقبت ماجرا طور دیگری بود آن مادر باید خودش را سرزنش می کرد ؟

 

پ.ن : این روایت مستند بود . آن دخترک منم !  و حالا می توانم پاسخ پرسش هایم را با وضوح بیشتر پیدا کنم  .



نظرات 65 + ارسال نظر
منیر شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 01:19 ق.ظ

نازنین 4 سالش بود که خواستیم عرض استخر گمرگ بندر انزلی رو با هم طی کنیم . وسط استخر توی قسمت عمیق وایساد که بگه جیش دارم . دیگه کم آورد و نتونست ادامه بده . غریق نجات فکر کرد داریم مثل همیشه بازی میکنیم . وایساده بود به تماشا . دوتایی داشتیم غرق میشدیم . دیدم لبهای نازنین کبود شده . وضع خودمم بدتر از اون بود . توی یه آن که غریق نجات دوباره بهمون نگاه کرد بش اشاره کردم بیاد کمک . همون لحظه اگه نمی دید تصمیم گرفته بودم خودمو نجات بدم .
حرف زدن راحته :" ما مادرها به آب و آتش میزنیم " نخیر ! ما مادرها فوق فوقش بلدیم بخاطر بچه هامون ، از شغلمون دست بکشیم . یادمه چقد از نازنین بدم اومده بود که نمیفهمید نباید دست و پای اضافی بزنه .
...
شاید همه مون توی شرایط مادرت همینکار رو میکردیم . ما مادرها روحمون رو هم بلدیم بخاطر بچه هامون قربانی کنیم چون تدریجی اتفاقی می افته و احساس تصمیم میگیره.ولی از تن گذشتن ، تصمیم در لحظه است و عقل !
یعنی تن از جان شیرین تره برای ما مادرها ؟ جالبه ها تاحال بش فکر نکرده بودم ! عجب نادانی هستم مادر!
....
سلام

سلام عزیزم
عجب ... تو هم لحظه وحشتناکی را تجربه کرده ای . اما درباره اش تا حالا با نازنین حرف زده ای یا نه ؟ من بعنوان مادر تجربه اش نکرده ام ولی تصورش هم ترسناک است . قربانی کردن روح یا جسم ... پس به نظر تو مساله این است ؟

ناهید شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 01:04 ب.ظ

واقعا این ماجرا را کی براتون تعریف کرده؟مادرتون؟

بله مادرم تعریف کرده آن هم نه یک بار ... چندین بار
پیش آمده که جلوی دیگران هم تعریف کرده ... من تا حالا حرصم می گرفت یک جوری از خودم نا امید می شدم می گفتم چرا مادر من به اندازه مادرهای داستان ها فداکار نبوده است و تازه چرا تعریفش می کند ؟
مادرم در توجیه کارش هم دلیل آورده ...که فکر کردم سربازها هیچ وقت یک بچه را نمی کشند !

رها از چارچوب ها شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 01:40 ب.ظ http://peango.persianblog.ir

چیه نیکا جان ؟ باهام حرف بزن .

ی شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 04:13 ب.ظ

من تا به حال مادری ندیده ام که به اندازه ی مادرهای داستان ها فداکار باشد. مادر شما طبیعی رفتار کرده. مثل اغلب مادرهای واقعی دنیا (نه داستانی).

این روح قربانی کردن هم از آن حرف هاست.
صدها بار از مادرم سرکوفت شنیده ام که اگر تو نبودی من ائله می شدم و بئله می شدم.
می دانم که نه حوصله درس خواندن برای ادامه تحصیل و دکتری را داشت و نه جربزه ریسک بر ثروتمند شدن بیشتر.
رویاهایی بی سر و ته داشته که نتوانسته به انها برسد سرکوفتش را برسر من می زد. والا تا جایی که یادم می آید (تا سه سالگی) در خانه ی او داشتم توالت می شستم و نمی دانم چه برایم کرده که من مانع ۱یشرفت او شده ام. حتی جربزه ی جدا شدن از پدرم را هم نداشت. به خانه ی بزرگ و مجلل پدرم اخت کرده بود و سر کوفت من می زند که به خاطر تو تحملش کردم. نه این که مادرمن این جوری باشد. اغلب مادرها همین هستند

تجربه ها البته تمام واقعیت نیستند . ممکن است مادری در موقعیتی فداکارتر از تمام مادران داستان ها باشد .
مادر ها هم مثل همه آدمهای دیگر گاهی فرافکنی می کنند و شاید هیچ چیز به اندازه این فرافکنی مانع پیشرفتشان نمی شود

س شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 04:18 ب.ظ

گاهی حس می کنم ؛مهر مادری؛ بزرگترین دروغی است که گفته می شود. مذاهب برای دست و پا زن را بستن این مادر را تقدیس می کنند. امثال شوپنهاور برای بیشتر ردن توی سر زن از خودشان کشف کرده اند که زن به مادر شدن نیاز دارد.
جامعه ی سرمایه داری هم برای این که بنجلات خود را به اسم انواع و اقسام روزهای رنگارنگ مادر بفروشند آن را علم می کنند.
والا در رابطه ی واقعی مادر و فرزندی من جز زور گویی و دیکتاتوری هیچ ندیده ام.
قبلا فکر می کردم رابطه ی مادر با دختر است که این قدر استثماری است. حالا می بینم مادرها به پسرهایشان بیشتر هم ظلم می کنند. رابطه ای است سراپا آلوده به خود خواهی

شما اینجا فقط به رویه سیاه رابطه خیره شده اید . اما این رابطه که در اصل این همه سیاه نیست .

سوفیا شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

سلام.
پدرم مرد خشنی بود، می گویم بود چون الان با پا توی سن گذاشتن خیلی منعطف تر شده، از برکت این خشونت ها، شبکیه ی یکی از چشمهایم را در اثر ضربه مشتی بر سر از دسته داده ام! مادرم اما فداکاری در حق من بسیار کرده - گرچه یک بار به دلیل این که در کوچه فیتیله ی یک چراغ نفتی را از مردی "چراغ درست کن" دزده بودم با پشت دسته ی داغ گداخته قاشق داغ کرد- آن روزها داخل کوچه های روستا به ویژه با تاریک شدن شب تعداد سگ های هار زیاد می شد، من از سگ زیاد می ترسیدم هنوز هم می ترسم، آری درست به یاد دارم چطور گاهی خودش جلوی من سپر می شد و جلوی سگهایی که پارس کنان حالت تهاجمی به خود می گرفتند می ایستاد و با فریاد "بجه بجه" سعی می کرد دورشان کند، اکنون که یاد صورت سرخگونش را که در اثر واهمه به خون می گرایید می افتم بدجوری دلم کباب میشود، و از خود می پرسم چرا زنی رنجدیده مثل او باید رنج ناگوار این چنین حمایتی از من را برتابیده باشد؟ !
با همه ی اینها شاید حق با اسپینوزا باشد که می گوید هر چیزی که هست تا مادامی که هست می کوشد که خود را بپاید، در این صورت اگر فردی در شرایط بحرانی سعی کند خودش از مهلکه ای جان به در ببرد گمان نمی کنم از نظر اخلاقی شایسته ی سرزنش باشد، طباطبایی جایی در کتاب "نظریه ی حکومت قانون" اشاره می کند در شرایط قحط سالی ای در زمان ناصر الدین پیش آمده بود بعضی از مادران به خاییدن گوشت تن فرزندانشان گراییده بوده اند و ... باید خوشحال باشیم کمتر در چنین موقعیتهای ناگواری گرفتار آمده ایم.

با همه ی اینها با ی س تا اندازه ای موافقم ایده ال سازی مفهوم خانواده اصلاً هیچ دلیل در خوری ندارد، خانواده گاهی نه تنها مامن آرامش نیست بلکه بدترین جای دنیاست، این را از آن کودکان فقیری می توان پرسید که گاهی روزهای زمستان کفش های پاره پاره شان به تالابی برای افزایش سوز سرما بدل میشده است!!

سلام
دقیقاً من هم با این ایده آل سازی ها مخالفم و با این گستراندن دایره مقدسات ... مادر و پدر انسان اند . هم تمایلات خودخواهانه دارند و هم تمایلات نوع دوستانه
برای اینکه دوستشان داشته باشیم و محبتشان کنیم لازم نیست مقدسشان کنیم .

samin شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 07:01 ب.ظ http://www.lovestilllives.blogfa.com

سلوووووووووووووم
به وب جدیدم حتما سر بزن
هر کی نظر بده بی برو برگرد لینکه
یادت نره ها بدو بیا اینم آدرسش
راستی به هر دوتا وبم سر بزن.یه یادگاری هم بذار.خب؟
lovestillalone.blogfa.com
بیا دیگهــــــ.....[ناراحت][قلب شکسته][تشویش]
[گل]

ققنوس خیس شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 07:25 ب.ظ

این آخرین دعوای مادر و پسر بود. مادر، زنی بود انتلکتوئل! نویسنده ای بود که رمان های عوام پسند می نوشت. مادر در زمان خود نویسنده ی معروفی بود! شاید چیزی در مایه های فهیمه رحیمی؟ خودمان (و یا در سینما در ذهنم همچون تهمینه میلانی تصویر سازی می شود!) پسر اما از این همه دعوا و درگیری با مادر خسته بود. پسر تصمیمش را گرفته بود، او می خواست برای همیشه مادر را ترک کند. مادر روی پله ها ایستاده بود و پسر به سمت در خروجی حرکت می کرد تا برای همیشه برود. نام پسر آرتور بود.
آرتور احساس کرد جمله ای در دلش مانده است، ناگهان برگشت و لبریز از خشم به چهره ی مادرش نگاه کرد و جمله ای گفت که آن جمله در تاریخ ماندگار شد؛ "آیندگان تو را به خاطرِ من و به اسم من خواهند شناخت!" پسر برای رفتن مصمم بود... اراده ی او چیزی فراتر از ندگی بود.
پسر کسی نبود به جز آرتور شوپنهاور!
نفرتِ عجیب و غریبِ شوپنهاور از زنان بر کسی که با فلسفه ی وی آشناست، پوشیده نیست. نفرتی که به ویژه از زن های روشنفکرنما در دل داشت.
شوپنهاور در کتاب ارززشمند جهان همچون اراده و تصور درباره ی مهر غریزی مادر به فرزند به وضوح می گوید که چنین مهری وجود ندارد و هر چه هست از دین و اخلاق و اجتماع کسب شده است. هر چند شوپنهاور اشاره می کند که در لحظه ی تولد، مادر نسب به فرزندی که دنیا می آورد به صورت غریزی مهر می ورزد... شوپنهاور می گوید این غریزه ی بسیار کوتاه مدت را طبیعت در وجود زنان قرار داده است تا نسل انسان به صورت طبیعی منقرض نشود.
***
مهر مادری اگر هست یا نیست! اگر غریزی است یا اکتسابی جای بررسی دارد. مهر مادر از خودخواهی است یا فرزند خواهی؟ می گویید از خودخواهی... اما تو به من مهری را نشان بده که از خوخواهی نباشد. مگر نه خودخواهی شرط اول و حتی پیش شرط دیگرخواهی است؟
رفقا! بی خیال این شوید که مادرها چطورند و چطور نیستند... آیا نشده است که گند عزیزترین کسانتان هم در بیاید؟ آن ها را که دیگر خودتان انتخاب کرده اید.
تنها می توانم بگویم بگذریم. بگذریم از همه ی مدعیان. در هر زمینه ای. با مدعی کلن چیزی نگویید.
چه کسی زیباتر از شاعر بزرگی چون اخوان می تواند این موقعیتی که در آن گیر افتاده ایم(زندگی) را به تصویر بکشد؛
زندگی شاید همین باشد.
یک فریب ساده و کوچک... آن هم...
بگذریم.
باید ول کنیم و بریم... تا ته خط. همین.

سلام ققنوس ... مبارک است آمدنت و سر بر آوردنت از خاکستر

چرا همین است. دیگر خواهی اگر از خود خواهی نیاغازد اصالت ندارد دیگر خواهی آن گاه اصیل است که در پی پیروزمندی خود باشد.

برای گذشتن از ادعاهاست که باید بنیان های ادعا را لرزاند به برای رفتن تا ته خط که به شوق افکندن بنایی نو و از آن خویش

محمد ح شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 08:02 ب.ظ http://dustevatan.blogfa.com

سلام
اول باید بگویم که خیلی زیبا بود که به صورت داستان نوشتید
و اما
من هم با معلولتی که دارم چندین بار در شرایط وحشت قرار گرفتم. پس از اولی شروع می کنم که سبب مقایسه عشق مادری در من شد:
چند سال پیش با مادربزرگ و خاله ها برای یک هفته رفتم خونه خاله ای که در روستا زندگی می کرد. با خاله محبوبم توی حیاط نشسته بودیم و داشتیم از هوا لذت می بردیم که گاو خاله روستاییم چنان سرش رو به دیوار خراب طویله کشید که دیوار ریخت و گاو آمد توی حیاط. من و خاله تنها زیر درخت نشسته بودیم که خاله من رو برداشت و فوری دوید توی خانه و در رو قفل کرد.
و
همین تابستونی که گذشت توی مشهد زلزله ای آمد و خانه ها لرزید. من و مادر و خواهرها خونه بودیم که همه فرار کردن بیرون از خونه و من موندم
به نظر من در شرایط خطر نباید از کسی تقاضاهای همیشگی رو داشت با اینکه این دو خاطره عکس این حرف رو نشون میده

سلام
ممنون محمد جان . دیدن عکس روی جلد این شماره همشهری داستان این خاطره را برایم زنده کرد و البته هدفم از نقل کردنش توجه به پرسش های پایانی بود و شاید تردید افکندن در تابوهایی به نام عشق به فرزند و ...

منیر شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 09:20 ب.ظ

آره بهش گفتم . البته خودشم یادشه . 4 سالگی که فراموش نمیشه . جنس ما مادرها هم که شیشه خردهای لازم و کافی داره بنابراین با نیشکونهای یواش و گاه به گاه یادش میندازم که داشت منو میکشت !! ولی راستش بش نگفتم که تصمیم گرفته بودم خودمو نجات بدم . تازه بعدشم نجات غریق که پرید فقط اونو نجات داد ، من تا برسم به دیواره چندباری عزارئیلو دیدم . استخر انزلی برای نیروی دریایی زمان شاه ساخته شده . مسابقات قایقرانی و واترپلو توش برگزار میشه . اصلن استخر با اون عظمت جایی ندیدم برای من کم از اقیانوس آرام نبود ... تا به بارانداز گمرک تبدیل نشد یه تنی به آب بزن . وسط عمیق غریق بازی در بیار ... حال مادرتو می فهمی .
منم وقتی فهمیدم با دنیا اومدنم بعنوان دختر سوم مامانم گریست غصه دار شدم ، ولی خندیدم . حق داشت خب طفلی بابام یه دونه پسر بود ... خاندان نظری بی دنباله میشد (:

آهان پس اصل ماجرا را که نمی داند...ولی اگر هم بداند مطمئن باش که حس مادرانه تو برایش پذیرفتنی تر هم می شود .
چنان که برای ما شده است

زنبور شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 09:40 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

چه بحث جالبی.
فکر کنم باید مادرها اینجا نظر بدن.

بحث اصلی سر پرسش هایی درباره اخلاق است . اخلاق هم که خاص مادران نیست

زنبور شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 09:41 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

البته یاد یکی از حرفهای خودم افتادم که به یکی از دوستان گفتم که تنها کسی که به خاطرش حاضرم جونم رو بدم دخترمه. الان یواش یواش دارم به قطعیت این حرف شک میکنم!

عشق برای دیده شدن و قدر دیدن لازم نیست در موردش اغراق بشود . شما فرزندتان را دوست دارید و خیلی کارها برایش کرده اید و حاضرید بکنید این کارها لزوماً جان دادن هم نیستند.
بهتر نیست با اغراق و مبالغه اصالت واقعیت را مخدوش نکنیم ؟ چیزی نمی شود اتفاق سهمگینی نمی افتد فقط کمی چشم هایمان باز تر می شود . احترام هایمان واقعی تر می شود . از ریا دور تر می شویم .

Critical Minds شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 10:07 ب.ظ http://www.whatnow7.blogfa.com

مستند هایی می گویید که من تجربه انچنانی نداشته ام ...
به نظر من ، مهر مادری از ان نظر قوی ست که بچه را نه ماه در شکم خود خون می دهد ، و بیشتر مادرهای کشورهای پیرامونی « جهان معروف به سوم « در تولید بچه لذتی نمی بینند و یا هیچ لذت جنسی از سهم تولید مثل نمی برند .
من بسیاری بخصوص مادران جوان را در کامبوج دیده ام که بچه دو سه ساله را در کوچه و خیابان رها کرد ه و در می رود ، در این جا چند عامل موثر است .
دخترها و زن های جوان ، هیچ دانشی و یا تجربه ای از روابط جنسی و لذت بردن از ان نمی دانند و اما در هیمن حال روابط جنسی ازاد هم هست .
فقر مادی از عوامل موثری ست که برای رهایی از ان ، بچه خود را رها می کنند و فقر فرهنگی که هیچ وقت اجازه تفکر بیشتر از نوک دماغشان را به انها نمی دهد .
هیچ پدیده و رفتار اجتماعی انسان در حالت خطر نابهنگام قابل پیش بینی و همسان سازی نیست .
کمااینکه در مقابل شکنجه بسیاری مدعیون مبارز و قوی هیکل ها کم اورده اند و در مقابل ریقو مردنی ها و بی ادعا های معتقد به درستی راه خویش ، استقامت اسطوره ای وار نموده اند

برای این فقره تجربه ضرورت ندارد.
ولی این که بچه در رحم مادر بوجود میاید و تا بدنیا امدن آنجا رشد می کند چه ربطی به مهر مادری دارد ؟
این یک ضرورت فیزیولوژیک است . همین .
خوب مادر به وجودی که درونش دارد شکل می گیرد دل می بندد باهاش مهربانی می کند ولی گاهی هم از دست همان کلافه می شود خسته می شود . این ها که منافاتی با مهر مادری و اینها ندارد .
مادر یک سوپر انسان نیست . یک انسان است .

آنا یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 12:23 ق.ظ http://anaa.persianblog.ir

مادر شما می تونست اصلا چیزی در این باره نگه ! اون لحظه رو باید حس کرد تا بشه قضاوت کرد .از این مستند ها خیلی زیاده

کاملاً درست است . می توانست نگوید . ولی الان ازش ممنونم که گفته است

راثی پور یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 12:27 ق.ظ

سلام

در شرایط بحرانی رفتارها هم فرق می کن

سلام
برای همین است که قضاوت دشوار می شود .

ماهی یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 10:23 ق.ظ http://www.binoo.blogfa.com

این قضیه تصمیم گیری درست در لحظه است نباید مهر مادری رو اینجا زیر سوال برد ، مادرتون تو اون لحظه بهترین تصمیم رو از دید خودشون گرفتن وگرنه همه می دونن بچه عزیز ترین چیزیه که هر مادری تو دنیا داره . مثال دیگه اش اینه که هیچ مادری نمی خواد دخترش یا پسرش ازدواج نا موفق داشته باشه اما خیلی هاشون بچه هاشون رو مجبور به ازدواج های اشتباه می کنند و بچه هاشون رو یه عمر بدبخت می کنن چون فکر می کنن بهترین تصمیم رو گرفتن هر کسی اشتباه می کنه مادر ها هم از اشتباه ها مستثنی نیستن ، یکم منصف باشیم.

چرا اتفاقاً به نظر من تابوی مهر مادری را باید زیر سوال برد ... آن پیش فرض ساختگی که مادر برای بچه هر کاری می کند فریبی بیش نیست .
مضاف بر اینکه تکرار کردن و تاکید روی آن هم باعث تحمیل نقش های مصنوعی و غیر ضروری بر دوش زنان می شود عده ای را برای همیشه ار مادر شدن پشیمان می کند برای عده ای هم بهانه ای می سازد که تمام نا توانی ها و شکست هایشان را منتقل کنند روی رابطه مادر و فرزندی و بگویند بخاطر تو نتونستم ال کنم بل کنم .

حامد یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 11:06 ق.ظ http://deevane.blogfa.com

به نظر من وقتی که انسان وحشت میکنه ، منطقش از کار می افته و ممکنه استدلال هایی بکنه که در شرایط عادی نمیکنه و از روی اونها تصمیم هایی بگیره که در شرایط عادی نمیگیره ، نمیشه روی تصمیم هایی که تو شرایط بحرانی گرفته میشه قضاوت کرد

خوب به نظرت این تصمیم های لحظه ای غریزی تر نیستند ؟

اردی بهشت یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 02:43 ب.ظ http://ordibehesht-z.blogfa.com

عجب بار عاطفی وحشتناکی !!
من مادر نیستم و به هیچ عنوان نمی تونم قضاوت کنم. شما خودت چه فکری می کنی، چه کاری می کنی اگر در موقعیت مشابه قرار بگیری؟

حتما لازم نیست خودت مادر باشی ... فکر کن تو و مادرت باشین .
نمی دانم ! واقعا نمی دانم در چنین موقعیتی چه کار می کنم ؟ هیچ تصمیم قبلی ای نمی تواند آن لحظه را بسازد .

تو زلزله ای که تابستان گذشته رخ داد ... من پسرم را بشدت بغل کرده بودم و رهایش نمی کردم . اگر مثلاً آواری می ریخت نمی دانم چه می کردم ؟

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 05:40 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
در روابط مادر و فرزند دخالت نمی کنم.
***
یک بار من و برادرم جر و بحثمان بالا گرفت. کار به دعوا کشید. عموی من، به حمایت از برادرم مشت پرتاب کرد به طرف من. ماجرا را چند روز بعد برای مادربزرگم تعریف کردم. مادربزرگم قاعدتاً کمتر از عمویم در متن جامعه بوده، اما گفت:
«ننه، از قدیم گفتن، دو تا برادر که دعوا میکنن، نباید از یکیشان طرفداری کرد، و فقط باید آنها را جداشان کرد. دو روز بعد دو برادر با هم خوب می شوند، و ...»
به نظرم دید اجتماعی و انسانی ی مادربزرگم قویتر از عمویم بود.
***
نام یک برادر من رجب است. (غیر از او که یک بار دعوامان شد.) مادرم نام پدر خود را گذاشت روی برادرم. پدرم بعضی وقتها مسخره می کرد نام رجب را. یک بار پسرعموی مادرم، که فردی پر سن و سال بود، منزل ما بود. پدرم با نیشخند، گفت نام این پسرم رجب است. پسرعموی مادرم گفت:
خیلی هم خوبه، اسم خوبی یه.

یکی دو بار دیگر هم دیدم آن پسرعموی مادرم، در مسائل اختلافی، آب می ریزد بر اختلافهای بیهوده. من تا حدی تأثیر پذیرفتم از ایشان. من هر نوزاد را ببینم، می گویم قشنگ و خوب است. برعکس تعدادی از خویشانم، که بچه ی مرا که ببینند، فقط می گویند لاغر است و فلان است.

بله. در داوری کردن بین والدین و فرزندان، و افراد و نزدیکانشان، باید بسیار محتاط و حتی المقدور «ساکت» بود.

سلام
البته موضوع جایگاه غرایز و اخلاق در روابط مادر و فرزندی است .
شناختن این جایگاه را نمی شود با ساکت ماندن و احتیاط کردن بجا آورد . شفاف کردن رابطه ها به بهبود و اصلاح آنها کمک می کند .

به نظر من همه بچه ها چاق و لاغر و زشت و خوشگل همه شان شیرین اند. نظر دیگران در این باره محترم است اما مهم نیست .

منیر یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 07:51 ب.ظ

راستی فرزانه یه قصه ی عامیانه گیلکی هست که با گویش ما شنیدنش قشنگتره . البته شاید این قصه هم جهانی باشه و من بی خبر باشم . عزیز جانم برامون میگفت :
یه روزی یه مادری بعد از چند شبانه روز بیداری کشیدن بالای سر بچه ی مریضش از ادامه حیات بچه ناامید میشه و از خدا میخواد که جون خودشو به جای جون بچه اش بگیره . یعنی بلاگردان بچه بشه . که ناگهان گاوی که سرش در خمره ای گیر کرده بوده و لاجرم راهش رو نمیدیده سر میندازه وارد اتاقی میشه که بچه مریض و مادر توش بودند . مادر که از ترس زبونش بند اومده بوده بچه شو میذاره جلوی گاوه و میگه: آقا عزرائیل این بچه هه تب داره من حالم خوبه !
...
این قصه رو وقتی خیلی کوچیک بودم شنیدم اینقدر که معنی شو نفهمیدم مادربزرگم مجبور شد برام توضیح بیشتر بده . بعدها برام جای تعجب بود که چطور عزیزجانی که به فرزندپرستی در خاندان مشهوره چنین داستانی رو نقل میکنه ؟!
الان که روی این یادداشتت فکر میکنم میگم شاید اون مرحوم هم میخواسته ناخواسته همینو به ما بگه . که جامعه و چهارچوبهاش از زن انتظار سوپر مادر بودن داره و مادرها هم که هی همدیگر رو در اینباره تشویق میکنند و حتا ظلمها و خشونتهای پنهان و آشکارشون رو در لباس مهر مادری توی ذهن و روح و چشم فرزند فرو میکنند .
این پرده دریها معنیش عاشق نبودن مادرها یا کم ارزشی کارشون نیست . معنیش تقدس زدایی است و جلوگیری از برچسبهای ناروا به مادری که نخواسته مهرش رو بزک کرده و مبالغه آمیز جلوه بده .
...
ممنون از داستان مستندی که به قلم شیرینت مهمانمون کردی .

پس افسانه های فولکلور هم بی نصیب نیستند .

و شما با نظرات و بحث هایتان گرمش کردید

ستاریان یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 09:44 ب.ظ http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
مادرم بارها پیش همه تعریف کرده و می کند، پدرت که توی کار قنادی ورشکست شد، مجبور شدیم برویم ده فرحزاد زندگی کنیم که در آنجا مخارج زندگی پایین بود و پدرت هم می توانست مغازه ای را با پول کمتری اجاره کند و بکار مشغول باشد. تو شش هفت ماهه بودی زردی (هپاتیت )گرفتی . هجده ماه نه می مردی و نه زنده می ماندی. خسته شده بودم و هرکاری می کردم کار یکطرفه نمی شد. آخریها از خدا می خواستم بمیری تا راحت شوم. با خودم گفته بودم اگر بمیری تو را توی گذرگاهی که قاطرها رد می شوند دفن می کنم!
اما من خوب شدم و زنده ماندم. و توی سنین جوانی و همین حالا هم برادرانم به محبتی که مادرم در طول تمام عمرش به من کرده و می کند، گاهی حسودی می کنند و به زبان می آورند.
بله مادرها هم خسته می شوند و از نا می افتند.
کامنت قبلی ام را حذف کنید لطفا

سلام

سلمان محمدی دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 12:13 ق.ظ http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. اخلاق جایی موضوعیت پیدا میکند که آدم کاری را هم بتواند بکند و هم نتواند. اگر رفتاری "غریزی" باشد که دیگر نمیتواند موضوع "اخلاق" شود.

سلام
درست است قبول دارم ولی اخلاق نگاهی به کنترل غرایز هم دارد نه ؟

مهرگان دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 12:36 ق.ظ http://mehraeen.blogsky.com

سلام
من در اینکه در ایثار و فداکاری لذت خودخواهانه نهفنه است شک ندارم. اما سوالی که به آن فکر میکنم اغلب اینه که چرا نمود خود خواهی در آدمها متفاوت است؟

سلام
برای اینکه آدمها متفاوتند لیلا جان

حامد دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 01:03 ق.ظ http://deevane.blogfa.com

تصمیم های بحرانی احتمالا ً تا حد زیادی غریزی اند ، ولی نمیتونم بگم غریزه ی نجات جان قوی تره یا نجات بچه

و تحقیقات ادامه دارد

درخت ابدی دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 01:08 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
چه ماجرای عجیبی.
راستش رو بخوای, زمانی مردم در راه عقیده جون می دادن. مهر پدری یا مادری چه اهمیتی داره!

سلام
الان هم کم نیستند .

غریبه دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 09:36 ق.ظ

من مطمئنم هرکسی هم که جای مادر شما بود همین کار رو میکرد. دقیقاً استدلال درستی بوده که سربازها با بچه کاری نخواهند داشت. به نظر من اگر شما با مادرتون بودید و مادرتون رو میگرفتن از وجود شما برای شکنجه او استفاده میکردن اما اینجوری حداقل شما در امان می موندید. از دیدگاه من این کار کاملاً عقلانی بوده و مادرتون هم قطعاً همین فکر رو می کنن به همین خاطر هم هست که همه جا و پیش همه کس تعریف می‌کنن چون معتقدن کار درست و بزرگی انجام دادن.

من اطمینان ندارم ... آدمها عکس العملهای غریزی شان هم ممکن است با هم متفاوت باشد . ضمناً کاری نکرده بود که دستگیر یا شکنجه شود . فقط یک رهگذر بود . به نظرم کارش ممکن است درست باشد اما بزرگ نیست .

مینجق دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 12:58 ب.ظ

من فکر می کنم در این مورد سه پارادایم در جامعه ی ما مطرح هست.
پارادایم اول که بیشتر در نسل های گذشته بوده این هست که چون والدین فرزند را به دنیا می آورند حق دارند هر چه دوست دارند با او بکنند. فرزند و یا جامعه این حق را نداره که چرا با او چنین کرد. در اسطوره هایمان این را می بینیم. در اسطوره ی دده قورقورد جایی پدری پادشاه پسرش را می کشه چون فکر می کنه سودای خیانت در سر داره. پسر بعدا نجات پیدا می کنه. بعدش روزگار بازی ای می کنه که پدر اسیر دشمن می شه. مادر به پسر دستور می ده که تو باید بروی و همان پدری که داشت تو را می کشت نجات دهی. پسر چون و چرا نمی کنه و می ره و پدر را نجات می ده. این یک گفتمان هست که خیلی ریشه دار هست.

ممنون از نظر اجمالی تان خانم فرزان

دسته بندی شما ذهن آدم را با تجربه ها و شنیده ها و معلوماتی که دارد منظم می کند
نگاه سنتی ، نگاه محافظه کار فعلی و نگاه مدرن .
این نگاه آخر از آن جهت مدرن است که اولاً فردیت والدین و فرزند را به رسمیت می شناسد و ثانیاً نیم نگاهی هم به واقعیت ها دارد.
و به نظرم می آید الان وقتش است که نگاه مالکیتی و محافظه کار نقد بشود و کنار گذاشته شود. بر عکس نظر کسانی که با این کار مخالفند این کار نه به معنی پاشیدن بنیاد خانواده و نه به معنی فرزند سالاری و بی احترامی به والدین نیست .

در مورد آن کتاب با اینکه ترک ام و اهل تبریز و دده قور قورد تقریباً در ویترین همه کتابفروشی های شهر هست . ولی من فقط درباره اش شنیده ام

مینجق دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 01:06 ب.ظ

پارادایم دوم که در بین خانواده های سنتی امروزی رایج هست اینه که والدین همیشه و همه حال صلاح فرزند را می خواهند. تلویحا هم این فرض را می کنند که والدین هرگز اشتباه نمی کنند. اگر آزار و اذیتی از سوی والدین متوجه فرزند بشه حتما حکمتی داره. باید هوشمند بود و صبور تا حل معما کرد و به حکمت آن پی برد. این پارادایم خیلی طرفدار داره چون والدین را راحت می کنه. هیچ پاسخگویی لازم نیست انجام بدهند. همیشه و همواره محق هستند. پس با کمال میل این تصور را به ذهن بچه ها تزریق می کنند و زیر سئوال بردن آن را نشانه ی ناسپاسی و مستحق توبیخ می دانند. نحوه ی توبیخ هم هرچه باشه حق مسلم والدین است و ناگزیر درست و خالی از اشکال.
طرفداران این پارادایم از کودک آزاری هایی که منجر به قتل یا معلولیت کودکان می شه و در جراید منعکس می شه ابراز انزجار می کنند اما معتقدند این اتفاقات خیلی نادر هست و بی هنجاری است که در اثر مواد مخدر و دیگر نابسامانی های اجتماعی رواج پیدا می شه. بر اساس آن شواهد نباید پارادایم همیشه مصلح بودن والدین را زیر سئوال برد.

مینجق دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 01:08 ب.ظ

پارادایم سوم همان هست که شما مطرح می کنید. پارادایم جدیدی است و بسیار شجاعانه. این که والدین هم انسان هستند و ضعف ها و نیاز های انسانی دارند دیدگاه جدیدی است.
تبعات هم دارد. پرسشگری را مردود و منکوب نمی کند و....
ممنون از این که این بحث را مطرح کردید.

مینجق دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 01:24 ب.ظ

دو نکته در مورد بحث پارادایم اول اضافه کنم. اول این که کتاب دده قورقود که به آن اشاره کردم چیزی است از جنس شاهنامه ی فردوسی اما به زبان ترکی آذربایجانی. کتاب حماسه های حکمت آمیز است.
دوم این که می خواستم با یک مثال آشناتر این پارادایم را تشریح کنم.
می دانید که شهرداری به ازای قطع درختان از مالکین جریمه می گیرد. یک عده هم معترضند و می گویند: درخت را خودم در ملک خودم کاشتم خودم هم آبیاری کردم. شهرداری به چه حقی از من برای قطع آن حریمه می خواهد. نمی دانم این استدلال صحیح هست یا نه. در هر صورت در فرهنگ ما مردم می پذیرند.
یک عده نسبت به فرزند هم همین نگرش را دارند: خودم ..... خودم آب و غذا داده ام و.......

[ بدون نام ] دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام
به نظر شما اگر پسر بودید مادرتان همین کار را میکرد؟
این سوال را پرسیدم چون پدرها نسبت به فرزند دختر احساسی تر رفتار میکنندو مادران نسبت به فرزند پسر و مادر شما در آن لحظه شاید احساسش نتوانست بر عقلانیتش غلبه کند.

سلام
این الگویی هم که اشاره می کنید عام و واقعی نیست احساسی بودن پدر ها به دختر ها و ...
ضمناً لحظه ای که ترس از دست رفتن جان غلبه کند شاید چنین چیزهایی به چشم نیاید .

انجمن همبستگی وبلاگ نویسان در نظر دارد با همکاری همراهان وبلاگ نویس ،جهت همدردی با خانواده محترم ستار بهشتی وبلاگ نویسی که در بازداشت پلیس فتا جان سپرد نامه ای خطاب به مادر داغدیده این جوان منتشر کند.

از کلیه همراهان وبلاگ نویس دعوت می شود حداکثر تا تاریخ 10 بهمن سال جاری جمله یا دلنوشته ای کوتاه خطاب به این مادر داغدیده برای ما ارسال نمایند تا منتشر شود.

امیدواریم این حرکت انسانی مرهمی بر درد سنگین از دست دادن فرزند برای این مادر داغدیده باشد.

لطفا دلنوشته های خود را در صورت فیلتر شدن و عدم دسترسی به وبلاگ به آدرس ایمیل زیر ارسال نمایید

edalateaaram@yahoo.com

با سپاس از همراهی شما

"انجمن همبستگی وبلاگ نویسان"

این وبلاگ با مطلبی درباره ی نگرش صنفی به وب نویسی بروز است.

دایناسور دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 03:33 ب.ظ

سلام
خیلی سینمایی و عجیبه
دکتر زیبا کلام آخرین جلسه داشت در مورد دلایل اهمیت خواندن تاریخ می گفت و بعد از اینکه گفت تاریخ فقط به درد ارضا حس کنجکاوی می خوره حرف مهمی زد . اگه تاریخ بخونیم تا رفتار و تصمیم های دیگران را نقد کنیم بدون در نظر گرفتن شرایط ، اشتباه بزرگی مرتکب شدیم. بعد در مورد ماجرای قبول قطعنامه و نقش هاشمی تو این تصمیم گفت و نقدهایی که الان بعضی ها به این حرکت وارد می کنند.
من بیشتر به جنبه دراماتیک نوشتتون فکر می کنم تا تصمیم مادرتون و اخلاقی بودنش

سلام
البته دوستان می توانند خیلی سینمایی ترش کنند اتفاقات عجیبی در زندگی هر کدام از ما هست که در یک نگاه باور نکردنی به نظر می رسند.
عجب نقبی زدید به کلاس ایشون .

درام ؟ خیلی خوب پس طرح را به بالاترین پیشنهاد واگذار می کنم

میله بدون پرچم دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام
پس شما از کودکی در متن انقلاب بودید
...
کار مادر طبیعی بود به نظر من هم...
سوال آخری را زیاد کسی توجه نکرد ظاهرن...گرچه شاید بایدی در کار نبود ولی قطعن تا آخر عمر خودشان را سرزنش می کردند! این طور نیست؟ هزار تا دلیل هم برایش می اوردند هم افاقه نمی کرد...
کار آن جوان را هم مد نظر داشته باشیم...چگونه آن را قضاوت می کنیم؟

سلام
بله توی خود متن بودم .
البته بین سطرها و پارگراف های متن یک جاهای خالی هست که من دقیقاً همون جاها بودم

بله فکر می کنم سرزنش بخاطر همان الگوها و عادتهای پذیرفته شده حتماً اتفاق می افتاد آن هم در ابعاد خیلی وسیع و جانسوز
آن جوان نقش سیاهی لشکر ندارد . شاید این داستان اگر یک قهرمان دارد همان جوان است . البته این داستان جزییات بیشتری هم داشت این که آن جوان مادرم را چطور پیدا می کند در شلوغی و حتی کفش هایش را به مادرم می دهد ( لنگه کفش مادرم گم شده بود ) و یک ماشین گیر می آورد برای رساندن زن ها به خانه هایشان .
به نظرتان می شود من الان ببینم ایشان را ؟ الان باید حدودا 50 ساله باشد

باغ اندیشه ها سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 08:14 ب.ظ http://roozegareno2010.persianblog.ir/

سلام.
اتفاقا باید به هوش مادرتون تبریک گفت.

سلام
واقعاً ؟

امید چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 03:33 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

مطمئنم در مورد اون آزمایش شنیده ای که میمون مادر بر اثر داغ شدن کف اتاق , تا آخرین لحظه تلاش خود رو برای حفظ فرزندش میکند اما بعد که میبیند دارد می سوزد , فرزندش را میگذارد زمین و خودش می رود روش !!

در مورد مهر مادری من نمی دانم نظر قاطبه دانشمندان چیست , اما شواهد میدانی نشان میدهد یک چیزی هست , خلاصه ! ... مهر مادر به فرزند کلا از مهر پدر به فرزند بیشتر است . مثلا اینجا را ببین :

http://www.lifewise.org.au/files/7613/4250/8502/Mothers_Happy_to_Sacrifice_more.pdf

و البته در سطح مخمر ها هم دیده شده این رابطه مادر و فرزندی :

http://www.ucsf.edu/news/2012/11/13095/even-yeast-mothers-sacrifice-all-their-babies

قضیه فکر کنم اینست که در شرایط عادی , احتمال بقای فرزند بیشتر از مادر است , پس ایجاب میکند که مادر فداکاری کند برای فرزند و در هنگام بروز خطر مشترک , وقتی گمان کند که "امید نجات فرزند" وجود دارد , شانس را به فرزندش بدهد , زیر ژن ها با فرزند بیشتر زنده می مانند . مغز مادران احتمالا به چنین گونه ای باید سیم کشی شده باشد تا ما بقا پیدا کنیم .

اما در مواقعی که احتمال نجاتی برای فرزند نیست , یا مادر احتمال نجاتی برای او نمی بیند , آنوقت به نفع تکامل است که خود را نجات دهد , چون به هر حال میتواند فرزندان دیگر بیاورد .

حالا مادر شما کدام پارادایم شامل حالش میشده من نمی دانم ! ... فقط می دانم "طبیعی" رفتار کردن توجیه نمی کند "اخلاقی رفتار نکردن" را ... وگرنه من به طور "طبیعی" الان باید مدیر یک بخش های شبکه معظم پلی بوی بودم ...

رابطه مادر و فرزندی در سطح مخمر ها
خیلی جالب است بشود با تئوری های واحدی همه این شواهد را توضیح داد از مخمر ها تا انسان .
لینک هایی که گذاشته ای خیلی خوبند ممنون

این دانشمندان بیکار هم دنبال چه چیزهایی می روند ؟ نمی کنند مثل ما همین جوری با آمار سازی مقام اول پیشرفت علمی را کسب کنند ! همه اش زحمت می کشند ! در حالی که معلوم است چرا مادر برای بچه اش فداکاری می کند . چون مادر است !

شاید آن لحظه مادر من احتمالی برای نجات من متصور نبوده ولی الان می تواند بگوید می دانستم با بچه کاری ندارند و خودش را راحت کند .

اخلاق را باید دید بر چه مبنایی تعریف می شود در بعضی از الگوهای اخلاقی مثل اخلاق نیچه ای کار مادرم اخلاقی است و در بعضی ها مثل اخلاق کانتی غیر اخلاقی .

ولی من پرسیدم اصلاً قضاوت اخلاقی به کار آن لحظه می آید یا نه ؟

امین چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 10:56 ب.ظ http://amin79.blogfa.com/

بسیار ممنون از در جریان قرار دادن ما از این خاطره پر چالش و فکر فرو بر. حرفهایی که راجع به تقدس زدایی از والدین زده شد آموزنده بود برام.
اما، در مورد کار مادرتون در اون لحظه نمیتونم از لحاظ اخلاقی زیر سوال ببرم ایشون رو چون حس و حال خاص و ویژه ای در جریان بوده اونموقع که پاسخ هر شخصی به اون موقعیت بستگی به خبلی چیزها از جمله دانش طرف از مقوله تظاهرات و مبارزه و زندان و شکنجه و... تا کلا روحیه روانی یک فرد از در معرض خطر قرار گرفتن داره. مثال سادش اینه که کسی ممکنه از دیدن یه سایه در شب سکته کنه یه نفر ممکنه بی خیال باشه.
اما در مورد اینکه چرا این واقعه رو برای شما تعریف کرده، فکر میکنم تعریف همچین داستانی برای بچه ای که هنوز به بلوغ فکری نرسیده کار اخلاقی ای نیست.(با این فرض نوشتم که این داستان رو در بچه گی برای شما تعریف کرده) چون شاید شوکهای روانی رو بچه به بار بیاره.

قابلی ندارد . من قبل تر ها هم درباره تقدس زدایی از پدر و مادر نوشته بودم مثلاً اینجا را ببین
http://www.elhrad.blogfa.com/post-41.aspx

درباره تعریف کردنش باهات موافقم . من هم هیچوقت حس خوبی نداشتم مخصوصا دوره نوجوانی ام . هر وقت حرفش پیش می آمد خیلی دلگیر می شدم . البته نسل من این قدر بهانه برای دلگیری داشت که اینا توش گم شد.
جریان نسل جزغاله و اینا

دمادم پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.damadamm.blogsky.com

دلیل تعریف کردنش را نمیفهمم، شاید قضیه برای خودش خیلی ملموس تر از چیزی بوده که در ذهن دختر بچه می گذشته اما می دانم که ترس، بزرگترین غریزه است، بززرگتر از غریزۀ مادرانه و عجب! هنوز هم دارم به دخترکی فکر میکنم که این ماجرا راب ارها شنیده و هربار به شکلی در ذهن خودش مجسم کرده.

شاید تعریف کردن هم یک جور سبک کردن بار باشد یا یک جور توجیه کردن و کنار آمدن ... نمی دانم
آره اون دخترک هر بار در ذهنش ، ترس از دنیای بی در و پیکر بزرگتر ها و تراژدی تنهایی را تجربه می کرد .

گون پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام واقعا دخترک تویی خوب من هم بارها از طرف مادر وپدر دچار چنین وقایعی شدم نمیدانم شاید طبیعی باشد من که قضاوت اخلاقی بلد نیستم.شایدم اصلا واقعا به کار نیاد .من که دوست ندارم زیاد بهشون فکر کنم مگه آدم چقدر زنده است دوست دارم با همه مهربون باشم دوس دارم دوس داشتنو .ممنون

سلام
شیب ؟ بام ؟ چی ؟

سلمان محمدی پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 08:32 ب.ظ http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. حق با شماست. جمله ام را اصلاح میکنم: "رفتار "غریزی" اگر اخلاقاً درست باشد، نمیتواند "فضیلت اخلاقی" قلمداد شود، اما اگر اخلاقاً غلط باشد، مهار آن "فضیلت اخلاقی" است."
بر این اساس، نقد اخلاقی شما بر رفتار غریزی مادر تان درست است.
اما بیشتر که فکر میکنم، میبینم گزارة بالا هم ناقص است. بگذارید مثالی بزنم و مقایسه ای بکنم: فرض کنیم مادری عین کار مادر شما را بکند، اما نه از ترس جان، بلکه برای کسب لذتی برای خودش. آیا داوری اخلاقی فطری ما در بارة این دو یکی است؟ بعید میدانم. ما کسی را که از سر اجبار (مثلا از ترس جان) به فضیلتی تن نمیدهد، معذور میداریم و کسی را که میتوانسته فضیلتی را اختیار کند، اما لذتجویانه اختیار نکرده، محکوم میکنیم.

سلام
می بینید .... این که بیشتر فکر کنیم خوبست

سفینه ی غزل جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 03:20 ق.ظ http://safineyeghazal.persian.com

فرزانه جان سلام
دایناسور گل گفت .. اصلا این طرح را من دزدیدم
زیبا بود این داستان مستند و ... جا خوردم و حس اش کردم.
یک روی این سکه می تواند ذکاوت وصف نا پذیر یک مادر باشد برای نجات فرزند و روی دیگر عکس العمل طبیعی یک انسان برای فرار از معرکه و نجات جان خود..
دومی تلخ تر و واقعی ترست... گاهی به عکس العمل خودم فکر می کنم وقتی بچه هایم کوچک تر بودند وقتی داشتند مثلا از روی صندلی می افتادند و من جیغ کوتاهی می کشیدم و تنها کاری که می کردم خودم را عقب می کشیدم...
گاهی که همگی توی ماشین نشسته ایم و راننده ای دیونه لایی می کشد به جای محافظت از بچه ها... نا خود آگاه خودم را عقب می کشم... خیلی زیادست.. راستش بعد همه ی این اتفاقات از خودم خجالت می کشم...
این هم محض خنده: از مملکت خارجه دوستی برای بجه ها یک بغل اسمارتیز و شکلات آورده بود.. اسمارتیز ها را قایم کردم( از بچگی خراب این رنگین کمان شیرین بودم) و اعلام کردم که اسمارتیز دندان هاتان را نابود می کند... یزرگه از آن ور خانه داد زد: "رفیق بی کلک... مادر!"

سلام شیرین جان ، رفیق بی کلک
بله شما کلاس ویرایش و ویراستاری هم که تشریف می برید ببرید قابل شما را ندارد
از این نمونه های کوچک خیلی زیاد است و شاید در نگاه اول غیر طبیعی به نظر بیایند ولی همه طبیعی و البته واقعی اند
درباره ی اون اسمارتیز ها با گزینه 50 / 50 موافقی ؟

مهدی نادری نژاد جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 08:29 ق.ظ http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
متن شما مرا یاد دیالوگی از فیلم کتاب قانون انداخت:
رحمان (داماد): مسلمان دلش برای دوران جاهلیتش تنگ نمی‌شود!
ژولیت (آمنه، عروس تازه مسلمان): نگو رحمان! من در زمان جاهلی هم لحظه‌های خوشی داشتم. این جا بود که نخستین بار تو را دیدم، این جا بود که نخستین بار عاشقت شدم. این جا بود که ایمان آوردم. محمد در جاهلیت برگزیده شد. خدیجه در جاهلیت عاشق شد و علی در جاهلیت زاده شد.

سلام
آره دیالوگ قشنگی است ولی من نفهمیدم ربطش به این موضوع چیست ؟ کاش توضیحکی هم می دادید

سلمان محمدی جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 01:48 ب.ظ http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. به قول فرقة ضالّة فیسبوکیه: لایک به آقای نادری نژاد ((؛
عجب گفتار نغزی!

اما بعد: خوبیِ فیلم این است که گفتار زیبا را بر دهان زیبارویی میگذارد و تأثیرش را بیشتر میکند.
عیب فیلم هم از همین جنس است: اگر گفتار نادرستی را از ماهرویی بشنویم، ممکن است مفتون زیباییش شده، نادرستیش را درنیابیم. و اگر گفتار درستی را کارگردان و/ یا نویسنده بر دهان زشترویی بگذارد، باز هم قضاوت مان ممکن است مختل شود.
خدا خودش هیچ گاه عقلانیت ما را اسیر هیجانهای مان نکند بمحمدٍ و آله صلی الله علیهم اجمعین.

سلام مجدد
الان بالاخره چی شد ؟ کی ضاله است ؟ کی جاهل است ؟ همون که زیباست ؟

خراسانی شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 08:33 ق.ظ http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام.

عقل کجا پی برد شیوه‌ی سودای عشق؟
باز نیابی به عقل سّر معمای عشق

طبیعی، غریزی، عقلانی، اخلاقی و هر چیز دیگری که دلیل یا توجیه رفتار مادر باشد، دوست ندارم هیچ ذره ای از محبت فرزندی به والدینش کم شود.

سلام
شما که فکر نمی کنید نتیجه شفافیت کم شدن محبت است ؟

نوید شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 06:38 ب.ظ http://navidrabby.blogfa.com/

این وحشت به آسونی از آدم خارج نمیشه.خدا بفریاد برسه

رسیده

میله بدون پرچم شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام
در عالم داستان و رمان که خیلی راحت امکان پذیر است
اگر فرض کنیم آن جوان هفده هیجده ساله بوده است از دو حال خارج نیست یا اعدام شده است یا اعدام نشده است! اگر اعدام نشده باشد نیز از دو حال خارج نیست: یا در جنگ کشته شده است یا به احتمال ضعیف تر کشته نشده است که اگر این مرحله را هم رد کرده باشد و در سال های بعدی سکته نکرده باشد , محتمل است که زنده باشد...
از نظر ریاضی و احتمالات فکر کنم یک "یادش گرامی" بگویید به صواب نزدیک تر است
البته من یه برادر توی اون سن دارم که همه مراحل رو گذرونده! و از این خاطرات هم دارد , ازش می پرسم

سلام
این هم یک یادش گرامی ... ولی حالا شما بپرسید ضرر که ندارد

خلیل شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 10:30 ب.ظ http://tarikhroze.blogsky.com


سلام،

باعث شدیدداستان های جالبی را بخوانم. تجربه میمونه را که امید نوشت.

در واقع باید از مادرتان تشکر کنید که با تعریف چند باره از کار خودش - نه حنبه ی توجیهی آن - به راحتی ذهن شما را از مادرها تقدس زدایی کرده است.

بچه که بودم، برق نداشتیم و برای روشنایی از چراغ گرد سوز استفاده می شد. من خیلی از صدای ترک برداشتن لامپ کیف می کردم. برای این کار از فاصله ی کمی، به لامپ تف می کردم و بعلت اختلاف حرارت، لامپ با صدای قشنگی می شکست!
توضیحات مکرر مادر نمی توانست من را از لذت شننیدن موسیقی شکستن لامپ منصرف کند. بالاخره یک شب مادر گفت: خلیل تف را اگر با زبانت به لامپ بچسبانی، صدایش قشنگ تر است. و نتیجه را می توانید 100% بدانید. .
چه خوب است این تقدس زدایی را برای بچه ها انجام دهیم و ذهن آنها را که پدر و مادر چنین اند و چنان، از تخیلات افسانه ای پاک کنیم.
من این کار را در تمام دوران دبستان بچه هایم انجام داده ام با برنامه ی " قصه های بچگی بابا " پیش از خوابشان. کلی هم کیف می کردند و لذت می بردند. و هرگز هم از این که مبادا آنان بعدن سرزنشم کنند که چنان کردی و چنین، نترسیدم.

سلام
چه خوب .... تقدس زدایی را همیشه باهاش موافقم و اون ایده ناب قصه های شبانه که عالی است

ترنج یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 09:58 ق.ظ http://femdemo.blogfa.com/

راوی خوبی هستی فرزانه. بیشتر بنویس.

مرسی

امیر یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 11:12 ق.ظ http://naataanaayil.blogfa.com

[گل]
سلام
مطلب جدید هست خوشحال میشم نظرتشما را داشته باشم..

سلام

حسین ناژفر یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 12:14 ب.ظ http://www.hnajfar.blogfa.com

فرزانه ی عزیز سلام

ممنون از حضور و نظر و دعوت صمیمانه ی شما ، آمدم و خواندم خیلی جالب بود ، آدم ها در خانواده رنگ و نقش های جالبی دارند و بازیگرانی عجیب ، پدر ، مادر ، برادر و خواهر و ... هریک با رفتار و احساسی که دارند بازیگر بخشی از نمایشنامه ی زندگی هستند ، مادر به نوعی با احساساتی که دارد و آنچه در خیال دارد بعنوان مثال حمایت از پسر که فکر می کند در آینده می تواند ستون خیمه ی زندگی اشباشد و یا مهر پدر به دختر که می خواهد بنوعی جای خالی عواطف همسر خود را در آینده پر کند همهم و همه بنیان خانواده را شکل داده و نقطه نطرات مخالف و موافقی پدید می آورند که بخشی از جریان زندگیست ، باید باشد این جریانات فکری تا خانواده با دست و پنجه نرم کردن در جریان زندگی قرار گیرند و بگذرد ، حرف بسیار و مجال اندک ، نوشته ی خیلی جالب و بحث برانگیزی بود ، موفق و شاد باشید.

مخلص شما حسین ناژفر

سلام جناب ناژفر

خواهش می کنم .مدتهاست کاریکلماتورهای شما بواسطه ایمیل به من می رسد خواستم تشکری کرده باشم .
با شما موافقم هر کس بازیگر نقشی است . اما گاهی باید نقش ها را نقد کرد . اصلاح کرد تا تکراری و بی مایه و خالی از معنا نشوند .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد