دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

آنچه عقلانی است واقعیت دارد و...

زن جوان وقتی از خانه بیرون می رفت چیزی توجهش را جلب نکرد . مثل هر روز دخترک را به بغل داشت و ساک صورتی با راههای بنفش در دستش سنگینی می کرد. هوا کمی سردتر شده بود اما ترجیح می داد برای گذراندن بعد از ظهر به همان پارک همیشگی برود . پارک ساعی ماهها بود خلوت و تنهایی روزانه اش را در شهر غریب پر می کرد . از اتوبوس که پیاده شد به طرف پاتوق همیشگی اش رفت نیمکت سبزی که زیر پله ها منتظرش بود. آنجا دخترک تا می توانست بازی می کرد زن هم می توانست به زندگی و رویاهایش فکر کند و گاه هم صحبت غریبه ای شود با حرف های آشنا .


زن علیرغم میل باطنی اش بخاطر ادامه تحصیل همسرش خانواده و آشنایان و حتی کارش را در شهرشان رها کرده بود و برای زندگی محقر دانشجویی به پایتخت آمده بود. ولی تنهایی و شرایط بحرانی آن روزها ، بیشتر از معمول او را فرسوده بود.


پاییز 57 بود . شوهرش فقط  شبها آن هم دیر وقت به خانه می آمد . وقتی هم می آمد نای بیدار ماندن نداشت چه رسد به  حرف زدن . در آن روزهای سخت و پر از هیاهو داشت آخرین قدمها را برای رسیدن به آرزوهای بلند پروازانه اش بر می داشت . دانشجوی رشته روابط بین الملل بود در دانشگاه فارابی و در شرایطی که استادها یکی یکی غیب می شدند و دانشگاه پر از حادثه بود ، باید از رساله دکتری اش دفاع می کرد تمام روزش در کتابخانه می گذشت و این بود که بار زندگی به دوش زن بود.


 با این که آن روز می دانست حکومت نظامی با تاریک شدن هوا شروع خواهد شد . انگار میلی به خانه رفتن نداشت . این قدر این پا و آن پا کرد که هوا تاریک شد. پیاده به سمت ایستگاه راه افتاد خیابان نسبتاً خلوت بود ولی ناگهان سنگینی سکوت با صدای فریادهایی شکست . وحشت زده به اطرافش نگاه کرد و دید عده ای دارند می دوند و چیزهای مبهمی را فریاد می زنند. تعدادشان داشت بیشتر می شد . صدای گلوله و آمبولانس و ماشین و شعار از دور میامد. مردها داد می زدند : فرار کنید گاردیها !  گاردیها !


هنوز به ساعت حکومت نظامی مانده بود اما ترس تمام وجودش را پر کرد . بغض گلویش را گرفت و با تمام قدرتش شروع کرد به دویدن به سمتی که همه می رفتند... بی هدف می دوید . نمی دانست دارد به خانه نزدیک می شود یا نه ... گیج بود . صورتش داغ شده بود . نفسش دیگر بالا نمی آمد . پاشنه یک لنگه از کفشش که شکست . جیغ دخترک او را به خودش آورد . شاید سنگینی دخترک نمی گذاشت خوب بدود . از دور شبح سربازها را که دید ایستاد . دخترک را گذاشت زمین و خودش به دویدن ادامه داد .


گویا جوانی دختر بچه گریان را از پیاده رو برداشته و چند خیابان آن طرف تر در کوچه ای که مردم سراسیمه پنهان شده بودند به مادرش می رساند و قضیه اشکها با لبخند تمام می شود .


بعدها که قصه برای دخترک تعریف می شود ، سؤالی برای همیشه در ذهنش هست . آیا کار مادرش طبیعی بود ؟ قضاوت اخلاقی به کار آن لحظه می آید ؟ اگر تصادفاً عاقبت ماجرا طور دیگری بود آن مادر باید خودش را سرزنش می کرد ؟

 

پ.ن : این روایت مستند بود . آن دخترک منم !  و حالا می توانم پاسخ پرسش هایم را با وضوح بیشتر پیدا کنم  .



نظرات 65 + ارسال نظر
مردمرده یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 03:06 ب.ظ http://mordemard100.blogfa.com

چنین استثناهایی در ان شرایط تاریخی خاص می شود دلیل رد یا شک به حس مادرانگی؟؟؟؟؟؟؟
فمینیسم برخی مواقع حال به هم زن می شود. وقتی بر جای دین می نشیند.
کاش حوصله داشتم شرحش می دادم.

کاش اصلاً حوصله داشتید و می دانستید فمینیسم یعنی چی ؟

امیر یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 03:56 ب.ظ http://naataanaayil.blogfa.com

سلام برشما
طبق اوامرجنابعالی اول درباره معصومیت احمقانه عرض میکنم.
پرسیدید چرا معصومیت احمقانه بنظر می آید؟
عرض می شود این برداشت شما منظور من نیست.منظورم این است مه معصومیت چند نوع است که یکی از آنها نوع احمقانه است.نوعی که مبتنی بر تعقل و تفکر و آگاهی نیست و متاسفانه رایج است.
اکنون شما نظراتتان را بفرمایید. ممنون از حضورشما

سلام
اوامری نبود یک سوال بود !
معصومیتی که مبتنی بر عقل و تفکر و آگاهی باشد هم مگر هست ؟
بهر حال شما وقتی معصومیت را احمقانه می نامید لابد دلیلی برایش دارید
راجع به اون دلیلی بیشتر فکر کنید .

اردوغان یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 05:22 ب.ظ http://Ardogan.arzublog.com

مادرم در توجیه کارش هم دلیل آورده ...که فکر کردم سربازها هیچ وقت یک بچه را نمی کشند !
من با مادرت موافقم فرزانه. اون دقیقا اون لحظه این فکرو کرده. شما میدونی که در حکومت نظامی کاری به این ندارند که طرف مجرم است یا رهگذر. اصولا هر کسی در حکومت نظامی از منزل خارج شود ، مجرم است و ارتش حق داشته او را با تیر بزند . اما یه کودک دوساله را نه.
برفرض اگر مادرت را با تیر میزدند ، تو از بغلش میافتادی و احتمالا ضربه مغری هم میشدی یا دست و پایت میشکست و یا زیر دست و پا له میشدی! و یا اگر هم سالم میماندی ، دیگر مادری نداشتی که یک عمر - یعنی لااقل 15-20 سال دیگر حمالی ات را بکند تا برای خودت فیلسوف مشربی بشوی..و یک دختر بی مادر میشدی و احتمالا زیر دست یک غریبه بزرگ میشدی و قس علیهذا. به اینا فکر کن فرزانه.
اما بعد!
سلام فرزانه
شما در سخت خوانی زبان مادری خود در این مملکت تنها نیستید! برای من مدّعی نیز فارسی خوانی و فارسی نویسی هنوز آسانتر است ! چرا که من هم ساخته و پرداخته ی همین سیستم آموزشی هستم.
اصولا هدف سیستم این است که ما را از زبان مادریمان جدا ساخته و در عین حال از ارتباط مکتوب با سایر ترکان ، چه در داخل کشور و چه در سراسر جهان عاجز سازد . بسیار هم برنامه ی موفقی از آب درآمده است!
اما اکثر مطالبم همچنان به زبان شیرین پارسی است !
بسیار خوشحال شدم که انسان صاحب فکر و سطح بالایی چون شما در وبلاگم حضور یافته ، و خوشحالتر خواهم شد اگر پس از غور و تحقیق پیرامون آراء مشهود در این خصوص، مرا از نظراتت مستفید کنی.
ضمنا من مثلا اون متنو به ترکی نوشتم که نامحرمان نتوانند خواند! دستت درد نکنه بخاطر زحمت کمی که برای خوندن یه متن نیم صفحهای به زبان خودت نکشیدی!

سلام بر شما
بله همه اینها سناریوهای مفروض می تواند باشد .

می دانم که تنها نیستم . البته سایر ترکان در سراسر جهان تا جایی که من می دانم از الفبای لاتین برای ترکی نوشتن استفاده می کنند نه الفبای فارسی . .. اما زبان پارسی برای من چندان هم شیرین نیست ترکی شیرین تر است ولی خواندن و نوشتن به زبان ترکی هم دغدغه ام نیست .
حقیقتش دغدغه این را ندارم که ترکی بخوانم و بنویسم چون ترکم . من ترک هستم . ولی امتیازی بواسطه ترک بودنم نه به من داده می شود نه اجازه می دهم از من گرفته شود. هویت انسانی معادل هویت قومی نیست .
چیزی فراتر از آن است .
با این حال من نشانه های هویت قومی ام را خیلی هم دوست دارم . من می دانم زبان ترکی قابلیت هایی دارد که در زبانهای دیگر کیمیا و نیافتنی است . اما به نظرم در حال حاضر مسأله چیزی فراتر از این هاست .

تاکید بر تفاوت های قومی و هویت های تکه تکه شده نیروی ما را جایی به هرز می برد که اصلاً در حال حاضر محل منازعه نیست .

هین سخن تازه بگو دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 09:15 ب.ظ

سلام

اول فکر کردم داستان است بعد که به آخر حقیقت رسیدم به نظرم رسید بگویم که اولا ما در یک لحظه بخصوص کاری را می کنیم که عمدتا تصادفی است بعد برای آن تصادف معنا می سازیم مثلا اینکه سربازها کاری به بچه ندارند که البته من هم موافقم با این که با بچه کاری ندارند اما شاید هم کفش که شکست پاشنه اش؛ شما را در جمعیت رها نکرد که جمعیت برد او را و شما را.
من یکبار در چنین فضایی گیر کردم خواهرم و من جدا شدیم از هم سنگ هایی که پرتاب می شد ما را با جمعیتی که فرار می کرد برد بعد که جدا شدیم نتوانستیم همدیگر را پیدا کنیم هیچ تعمدی نبود یک تصادف ساده

سلام
با این تز هم می شود موافقت کرد . این داستان سرایی برای تصادف ها خیلی هم رایج است . چه فلسفه هایی که بر این تصادفات بنا نشده است

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 03:12 ق.ظ

na ...man hargez pesaram ro dar chenin sharayety tark nemykonam.....

? really
? who are you

امیرکسری سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 10:22 ق.ظ http://naataanaayil.blogfa.com

سلام به دنیای زیبا
و سپاس از حضور خردورزانه شما
فرمودید:"معصومیتی که مبتنی بر عقل و تفکر و آگاهی باشد هم مگر هست ؟
بهر حال شما وقتی معصومیت را احمقانه می نامید لابد دلیلی برایش دارید
راجع به اون دلیلی بیشتر فکر کنید ."
طبق امر شما بیشترفکرکردم.نتیجه تقدیم میشه:
1-آری معصومیت مبتنی برتفکروآگاهی هم هست اما کمیاب است مثل الماس خالص و درشت یا طلای کاملاخالص و عیاربالاست!
2-من هرمعصومیتی را احمقانه ننامیدم این برداشت شما است.وقتی بگوییم سیب سرخ منظور این نیست که همه سیبها سرخند.غبارت هوای پاک یا اسمان ابری دلیل بر پاک بودن همه هواها یا ابری بودن همه آسمانها نیست .و ازین قبیل بی نهایت هست!
3-معصومیت احمقانه واقعا وحود دارد و بهترین دلیل برای اثبات هرچیزی "وجود"آن است! اندکی به اطراف خویش بنگرید! بسیاری معصومیتهای مبتنی بر جهل و غفلت می بینید!نمونه فراوانش همه کودکانند! همه معصومند و همه جاهل!!! البته دربزرگسالان هم هست که قلبشان چون کودک صاف ولی جاهل و بی فکر! آیا نظروتفکر نمی کنید به گفتاروکردار و احوال مردمان!؟

سلام دوباره
ببینید آن کمیاب مثل الماس خالص و طلای با عیار بالا را باید دید و تجربه کرد . کو ؟ کجاست ؟ به صرف ادعا که نمی شود .

من هم نگفته ام هر معصومیتی را احمقانه خوانده اید گفتم معصومیت را حالا گیرم نوعی از آن را احمقانه خوانده اید . با همین نوع کار دارم و می گویم چرا ؟
من دلایل زیادی برایش دارم می خواهم شما دلایل خودتان را بگویید .

کهکشان سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 03:47 ب.ظ http://galehje1234.blogfa.com

belive...
my nick name is kahkeshan....

!! all right

مجید سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 04:54 ب.ظ

خب کار مادر شما و مادر سایر خوانندگان که تجربه ای کم و بیش مشابه داشتند و نظر گذاشتند خیلی خودخواهانه و غیر مسئولانه بوده.
مگر شما به میل خودتان فرزند مادرتان شده اید که هنگام بزنگاه شما را فدا می کنند تا خودشان از مهلکه به در شوند؟!
قبول دارم که عشق گونه ای از خود خواهیست، همینطور هم فرزند درست کردن. پس خربزه که می خوریم یادمان باشد که ممکن است لرز هم داشته باشد. به نظر من در مقوله اخلاق نمی گنجد این رفتار مادر شما. مگر اینکه بخواهیم از دیدگاه فرااخلاقی به آن نگاه کنیم که خب آنوقت شما هم هنگام پیری و سالخوردگی مادرتان حق خواهید داشت به دست سرنوشت رهایشان کنید.

بله . من هم همین طور فکر می کردم . خودخواهانه و غیر مسئولانه است .
منتها تمایلات طبیعی انسان کم و بیش همین گونه اند.
برای همین موقع وضع قوانین اخلاقی و قضاوت های اخلاقی باید طبیعت انسان را هم دید .

سلمان محمدی سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 10:41 ب.ظ http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. با اجازه شما و آقای خلیل میخواهم از حرف تان یک استفادة روانشناسانه کنم و آن فرضیه ای است که در ذهنم شکل گرفته و احتمال میدهم شما خوش تان نیاید: اگر کسی در کودکی از اشخاص مهم زندگیش (significant others) خشونت و طرد و بیعدالتی و از این قبیل ببیند، در بزرگسالی دچار تقدس زدایی میشود باور کنید ارزش آزمودن دارد.


نظریه پردازی در حد جام جهانی است .
حالا چطور بیازماییمش ؟

امیر سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 11:57 ب.ظ http://sociologyofsport.blogfa.com/

سلام
طبیعی بودن یا نبودن کار واضح نیست.
قضاوت اخلاقی را هم مجاز نمی دانم
و مطمئنم اگر عاقبت کار طور دیگری بود مادر خود را سرزنش می کرد
و نتیجه مادر مادر است.

سلام
موافقم

مرد مرده چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 01:51 ق.ظ http://www.dead-notes.com/

سلام بر فرزانه ی عزیز .
چند تایی از یادداشت هات رو خوندم . دوست شون داشتم . اگه مایل باشی خوشحال می شم باهات تبادل لینک کنم .

سلام بر شما
من هم سری به نوشته های شما خواهم زد

سلمان محمدی پنج‌شنبه 19 بهمن 1391 ساعت 08:02 ب.ظ http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. آزمودنش کاری ندارد. با یک کلاس یا کتاب روش تحقیق مقدماتی هم به راحتی میتوانید تحقیقهایی برای آزمودنش طراحی و اجرا فرمایید. عجالتا فرضیه را عشق است و نیز پیش بینی را که درست از آب درآمد!

کدام پیش بینی ؟
من خودم مورد تحقیقم عجالتاً کار کار خود شماست با این فرضیه تان

مسعود جمعه 20 بهمن 1391 ساعت 11:16 ب.ظ http://brightnessborder.blogfa.com/

این پرسش شما بنظرم پاسخی ندارد. شاید اگر مادری دیگر بود "با غریزۀ مادری قویتر"، حفاظت بهتری از کودک بعمل می آورد، کودک را به هیچ روی از خودش جدا نمی کرد و شاید هم در این حالت نهایتا ، هم به خودش صدمه می زد و هم به کودک. این تصمیم مادر شما عقلانی نبود چون در آن شرایط عقل فرصت ظهور و بروز ندارد و غریزه است که همه کاره است. قضاوت در مقابل عمل مادر شما وقتی معتبر است که اگر من و شما در وضعیت مشابه قرار بگیریم روزی، بدانیم که واکنش مان چه خواهد بود ولی عملا روشن نیست. آدمی از جنس گوشت و پوست و ... عصب است و درد و ترس و دلهره و وحشت چه ها که با آدم نمی کند.

بله اصل همانست که گاهی قضاوت نا ممکن است و اصلا شاید لازم نیست

محمد دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 03:11 ب.ظ http://mohamadtra.blogfa.com/

تجربه خاصیه ماجرای شما. برای کمتر مادری چنین وضعی پیش میاد. از اون خاص تر تجربه منیر است در کامنت ها.
این دو تجربه بیش از آنکه تصمیم باشند، واکنش یا عکس العمل هستند. یه پاسخ غریزی به شرایط محیط، نه یک تصمیم ارادی و عقلانی.
در مورد منیر واکنش فیزیولوژی بوده. هیچ راهی نداشته جز رها کردن بچه. ولی بر اساس حس مسولیت و حس مادری تا جایی که تونسته مقاومت کرده و دنبال راه حل بوده و خوشبختانه راه حل پیدا شده.
مادر شما البته واکنشهای دیگری هم میتونسته داشته باشه، ولی آستانه روانی در چنین شرایط خاصی متفاوته.
کلا از چنین واکنشهایی در چنین شرایطی نباید در مورد انسان بودن یا مادر بودن یا اخلاق و ... نتیجه گیری کرد

د شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 07:44 ق.ظ http://boyofsky.blogfa.com

درود
داستان را خواندم!
شاید در آن لحظه عقل بر احساس غلبه میکنه
بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد