سالهاست که دشمنی با علوم انسانی آشکار گشته و دیگر محدود به افشاگری و مناظره و نوشتن رد و تکذیب نیست .
علوم انسانی هم با ردیه و خطابه سر جایش ننشسته است . خطابه هایی غرا از قم ، حلقه فردید ، و امثال کچوییان و داوری که نوع غربی آن را نکوهش می کردند و دعوت به تأسیس نسخه ی دینی و شرقی اش می کردند هنوز مانع سرکشی علاقمندان این علوم ، به لانه زنبور نشده اند.
(برای مثال حتی ماهنامه ی محافظه کار و دین مداری مثل مهرنامه را نشریه ای الحادی که مشغول آماده کردن زمینه فتنه بعدی است معرفی می کنند.)
گاهی برق شمشیر از زیر ردا پیدا می شود . شهریار نام زرشناسی ! حتی از رویکرد بی خاصیت انتشارات سمت بر می آشوبد و می گوید : " کار جدی آن است که واقعاً به طور زیربنایی، نظام آموزش دانشگاهی را در حداقل 10 تا 12 رشته علوم انسانی دگرگون کنیم که علیرغم تمام حرفهاییهایی که زده شده این کار صورت نگرفته است. نظام درسی دانشگاهی ما در رشته علوم سیاسی، روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد چقدر تغییر کرده است؟ اگر نمیتوانید برای آن کتاب و استاد تهیه کنید لااقل آن را محدود یا تعطیل کنید".
نهادها ، مکتب ها و پژوهشکده های موازی فراوانی مجهز به تکنولوژی روز ! در مجاورت حوزه ها ایجاد شد ، اما گویا علوم انسانی پرورش یافته در قم هم دردشان را دوا نکرده چرا که به گفته خودشان کسب دانشی معطوف به رد آن بوده ، در عین حال سطحی ، مدعی ، گزافه گو و کمیت گرا بوده است و ره به کعبه نبرده است !
در آخرین نسخه این دشمنی که گویا به موسم میوه چینی نزدیک تر است ، پروژه ای به دست امثال مهدی نصیری کلید خورده است که هیچ نوع و شکلی از علوم انسانی را بر نمی تابد . فلسفه را حتی با برچسب اسلامی و ایرانی و شرقی انحراف قلمداد می کند و به شیوه سلفیان باز گشت به نص را توصیه می کند.
نتیجه فوری این سخنان این می شود که در میزگرد علوم انسانی تلویزیون با نام زاویه در طی یک نظر سنجی اس ام اسی معلوم می شود 65 درصد بینندگان با مهدی نصیری موافقند که فلسفه در مجموع مخل دین داری است .
و دقیقاً همین جاست که صورت حقیقی دین باوری ، پرده از روی بر می گیرد و ...
پ. ن : یادم هست یک هفته از مهر گذشته بود که پسرک بین حرفهایش پرسید : چرا معلم دینی مون می گوید هر کس فلسفه را بیشتر از لیسانس بخواند کافر می شود ؟
سلام. حالا با این همه فرمایشهای خیلی خیلی گهربارتر از پیش، جواب من چه شد؟
شرم کنید سلمان محمدی سوفیا دیگر باید چه جوابی بدهد که جوابت داده شده باشد.
جناب ناشناس متأسف!
شما بفرمایید جواب آن دو سؤال من را خانم متقی چه داده؟
برای فردی که به مرض تعصب گرفتاره دوایی نیست.
آره سوفیا جوابتو دادن خوبم دادن شما فقط خودتو به اون راه زدی. اگه با یه بار خوندن جوابتو نگرفتی یکی دو بار دیگه حرفاشونو بخون. خدا عالمه شایدم گرفتی چی گفته؟
متاسفم برات.
اینو جواب ندادن:
" ... شما خود و همپیالگان خویش را در مسیر دلیل ورزی ایمان مدارانه "بر حق" بدانید و بر راه راست".
تعجبه چطور نفهمیدی. منظورشون این بوده که اشخاصی مثل شما چون دین دارین همیشه خودتونو تو صراط مستقیم می بینین و هیچ دلیلی هم نمی تونه شما رو از عقیده هاتون برگردونه. ولی فرق ایشون با شما تو اینه که وقتی بفهمه اون چیزی که حقیقت می دونسته حقیقت نیست ترکش می کنه. نه این که هر حقیقت جدیدی رو پای یک اعتقاد قدیمی قربونی بکنه.
سوالهات رو هم جواب داده اگه خودتو به کوری نزنی. می بینی.
همین که به جای دو کلمه جواب دادن، این همه بدوبیراه نوشته ای، نشان میدهد که جوابی نداری.
من منتظر میمانم که خانم متقی خودش - بدون قصة حسین کرد و امیر ارسلان - جواب سؤالهای مرا بدهد.
سلمان محمدی:
"اقلا وقتی حرف تان را پس میگیرید، قایمش نفرمایید."
جواب سوفیا:
"اما باز این آرزوی شماست که من رابطه ای علی و معلولی مستقیمی و بدون علل حد واسطی بین این دو بر قرار کرده باشم. اگر شما این چنین پنداشته اید خطا از من بوده و از بابت ان از همه ی دوستداران امام حسین پوزش میخواهم. اما دلایل واقعی ام برای این حرف را در کامنت اخیر بسط یافته تر نوشته ام که شما با لحن باز هم تمسخر آمیزی نوشتید: ؛فرمایشهای خیلی گهرباری کردید!!"
تو این گفته سوفیا حرفشو دقیق تر کرده و به خاطر به دقتی حرف قبلیش از شما عذر خواهی کرده. پس چیزی رو قایم نکرده فقط حرفشو دقیقتر کرده و از شما خواسته بر اساس اون حرف دقیق شده حرف بزنین. ربطی هم به امیر اسلان و حسین کرد نداره. حرف سوفیا فکر کنم این باشه : این ملت با توسل به این مراسم ها از خودش گناه شویی می کنه. در نتیجه گریستن واسه حسین به جای این که این مردم رو با وجدان تر بکنه باعث میشه این مردم روز به روز بی وجدان تر بشن چون می دونن روزایی تو سال هست که میتونن کارهای بدشونو پیش خودشون پاک بکنن هر چند این کارشون ربطی به دینشون نداشته باشه. چون اخر سر مهم اینه که این مومنین خودشون خودشون رو توجیه کرده باشن نه این که واقعا خداشون اونو بخشیده باشه. وقتی کسی خودش خودش رو بخشیده باشه دیگه فرقی نمی کنه خداشم اونو بخشیده باشه یا نه. تا روز محشر و قضاوت واقعی خدا هم که هنوز خیلی مونده. نتیجه اینه که این مردم هی به حقوق همدیگه تعرض می کنن هی با تاسوعا-عاشورا خودشونو و بدیهاشونو پاک می کنن. ایران هم شده اشغالدونی. دیگه چه جواب باید بهت بده حسین کرد و امیر ارسلان نباشه .......
خب این همان پس گرفتن حرف است، منتها به صورتی که آدم خودش خیلی ناراحت نشود و در نتیجه لزومی نباشد خودش را اصلاح کند (یعنی یک چیزی شبیه همان که میگویید برخی از این عزاداران میکنند!)
ما به این میگوییم "همانندسازی با قربانی"!
عذرخواهی خانم متقی از عزاداران و دوستداران راستین امام آزادگان، حسین ابن علی (علیهم السلام و الصلوة) هم کار خیلی خوبی است. من از ایشان متشکرم. ان شاء الله همین صداقت ایشان راه را بر هدایت خودشان و وکیل شان هموار خواهد کرد بمحمدٍ و آله (صلی الله علیهم اجمعین).
خوبه که قبول کردی سوفیا جوابتو داده
خوبتر این که به ؛صداقت؛ ایشون اعتراف کردین.
ولی سوفیا حرفشو پس نگرفته! گفتم که فقط دقیقترش کرده. این چیزی که شما اسمشو گذاشتین همانند سازی با قربونی ایشون اسمشو گذاشته بود همذات پنداری با امام حسین! شما واقعاْ حرفای سوفیا رو خوندین؟ در مورد همذات پنداری ایرونی ها و مردم روستاشون هم حرف زده بودن. ولی شما یه چیزی رو قایم می کنی و اون نتیجه ی این همذات پنداریه. سوفیا میگه این مردم در اصل میخوان بگن ما با این کارا خیلی ادمای خوبی میشیم. ولی نتیجه ی اصلیه این سر و صداها فقط درمون کردن بی وجدانی این مردمه. شما چرا به این حرفش توجه نمکنی. اگه راس میگی حرفشو رد کن. چرا خودتو هی به کوچه علی چپ می زنی؟
بازم گفتی:
ان شاء الله همین صداقت ایشان راه را بر هدایت خودشان و وکیل شان هموار خواهد کرد بمحمدٍ و آله (صلی الله علیهم اجمعین.
اون "اعتماد" به قول سوفیا "اهورایی" رو بازم چماق کردی.
شما تو این گفتگو هیچ دلیلی غیر یه "اعتماد" رو تو اثبات طریق هدایت بودن دینتون رو نکردین. بازم هی میگین خدا شما رو هدایت کنه خدا شما رو هدایت کنه. خیلی وقاحت میخواد به خدا! سوفیا نمی خواد چیزی بگه ولی هر کی این بحثها رو دقیق بخونه می دونه شما به چه طرز مفتضحانه ای کم آوردین و ول کن هم نیستین/
باشد. من کم آورده ام.
شما که کم نیاورده اید، چرا ول نمیکنید؟ چرا حرفهای تان خودتان را هم راضی نمیکند؟
به جای این همه نوشتن، به این فکر کنید لطفا!
حرف کی خودشو راضی نمیکنه؟ اگه حرفای تو خودتو راضی می کرد هی مثل دون کی شوت با ایمونت به جنگ دلیلای عقلی سوفیا نمیومدی. معلومه این ایمونه یه جاییش می لنگه. می دونی چی منو ناراحت می کنه اینی که می خوای با چماق بی منطقی خودتو هم منطقی نشون بدی و هم برحق . اعصاب آدمو یک کمی داغون می کنن آدمایی مثل تو. جالبه بازم خودتو قایم کردی و حرفای سوفیا رو در مورد بدیهای عاشورا و اینا رد نکردی. معلومه بازم دلیلی نداری!
ببین! حتی وقتی من کوتاه می آیم، باز هم تو آرام نمیشوی.
باز هم ازت میخواهم که بروی منصفانه با خودت فکر کنی که چرا آرام نمیشوی؟
(لازم هم نیست هی بیایی اینجا و جواب مرا بدهی. اصلا تو برنده! همین جا به همه اعلام میکنم که تو برنده شدی. خوب است؟ حالا برو خوب فکر کن!)
هورا هورا هورا برنده شدم برنده شدم. وای چه افتخاری؟ دیگه همه عقده هام برطرف شدن ووووی ی ی ی چه حال خوشی دارم . ولی خودمونیم این قیافه مظلومانه ای که به خودت گرفتی جواب هیچ سوالی نمیشه ها.
بعدشم من با تو بحثی نکردم که بخوام برنده بشم فقط دلم میخواست بی منطقی تو به رخت بکشم. تا شرم کنی و بیهوده قیافه ادمای حق به جانبو نگیری. تو برو به خودت نگاه کن ببین چرا اینقدر تو بی منطقی خودت اصرار می کنی.
از سفر برگشتم
خب درود بر همه، مستقیم می روم سر خط، از آنجا که از جدل بیزارم در پاسخ اقای سلمان محمدی چیزی نمی نویسم، گمان می کنم آن چیزهایی را که می بایست بر انها تاکید کنم را آقا/خانم "ناشناس" به خوبی جمعبندی کرده اند، اما اقا/خانم ناشناس بی پرده بگویم شیوه ای که شما برای دفاع از "حقیقت" من بدان دست یازیده اید مایه ی شرمساری است و رسوایی بار!! من اگر بنا می داشتم که با اقای سلمان محمدی که دوست محترم ماست چنین از سر جدل کین توزانه در آیم این همه در گفتگویم با ایشان پای نمی فشردم که بحث من با ایشان بحثی است در " عرصه عمومی" و نه بر سر لجاجت در تغییر ایمان ایشان. از سوی دیگر وَقتی به جناب سلمان محمدی هشدار می دادم که با "ایمان" شان پای در عرصه ی بحثهای عقلانی نگذارند، درست مُتوجه چنین بازخوردهایی بودم. بازخوردهایی که بیش از آن که نشان از گونه ای منش دموکراتیک در بحث داشته باشند، نشان از نوعی میل به "تحمیل عقیده" را در انبان خویش نهفته می دارند. به شما دوست ناشناسم عرض می کنم که میل به متقاعد کردن دیگران هماره از دل نوعی میل به استیلای بر ایشان بر میخیزد، اما فردی که میخواهد با متقاعد کردن دیگری را زیر سیطره ی خود در آورد، هماره اسیر نوع واکنش او خواهد بود. این فرد میخواهد با متقاعد کردن –به هر وسیله- دیگری را در انقیاد بکشد اما خود از قبل به انقیاد او در آمده است، تجربه به من نشان داده صرف اقناع و متقاعد سازی کسی راه او را به سوی حقیقت هموار نمی کند. اگر اقناع منطقی با نوعی میل درونی ژرف برای تغییر اعتقاد همراه نباشد، هیچ حقیقتی پذیرفته نخواهد شد. این پاشنه ی آشیل منطق گرایی و عقل باوری است. خوب می بود اگر میل به منطق و حقیقت عقلانی در ما قویتر از احساسات و عواطفمان می بود اما سوگمندانه چنین نیست، اصولاً به خاطر همین چربش امیال، احساسات، عواطف در همپیوستگی شان با اعتقادات معقول و غیر معقول است که میل به حقیقت هماره به تلخی همان جام شوکرانی است که روزگاری سقراط سرکشید. بسیار خوب به زبان ساده می گویم جناب ناشناس، به گمانم ، حرفهای درست من ( البته از دید خودم- حرفهای حقی هستند که شما بدان اراده باطل نموده اید: کلمه الحق یراد بها الباطل. چنین شیوه ای به هیچ رو خرسندی بخش نیست و فراتر از این چنین شیوه ای به هیچ رو در خور انسانهای لائیک و سکولار با منش دموکراتیک نمی باشد، اگر بنا باشد در نشان دادن کاستی منطقِ سُخن دینداران ما نیز همان شیوه ای را در پیش گیریم که بیشینه ی اینان در پیش گرفته اند باور بفرمایید با این شیوه راه به هیچ گورستانی نخواهیم برد. جناب سلمان محمدی نیز از کمشمار دوستان مذهبی ما هستند که هم جسارت وارد شدن در بحث با بیدینان را دارند هم از گونه ای منش مداراگر برخوردارند که کمتر در همین دوستان وبلاگی و اهل قلم ما هم دیده میشود. جناب ناشناس عزیز باور بفرمایید بسیار بوده اند دوستانی که رکیک ترین و زشت ترین فحش های اب نکشیده را نثار بنده کرده اند و از ان قبیل است حرامزاده، مارصفت و مگس صفت و نیش نیش (منظورشان انتقاد بود!) و و و . شاید بنده نیز زمانی از سر درد به شیوه ی شما عمل می کردم. اما تجربه به آموخته است کسی که واردی گود با دینداران میشود باید پیه ی هر گونه توهینی را به تن خودش بمالد و البته باید یا دم بر نیارد یا عرصه ی گفتگو را ترک کند، خوشبختانه جناب سلمان محمدی از این دست دینداران نیستند و شما باید این را درک کنید شاید اعتقاد گرایی ایشان از نظر شخصی بنده چیزی نکوهید باشد اما تا زمانی که پای این اعتقاد گرایی به عرصه ی عمومی کشیده نشده و طبیعتاً در معرض سنجش و انتقاد قرار نگرفته چنین اعتقادی برای دارنده ی ان اعتقاد محترم است و ما نیز مسئول یا مجبور به تغییر اعتقادات کسی نیستیم. باز هم می گویم هر یک از ما سخنانی در موضع خویش داریم که می پنداریم درستند. مطلوب این است که در برابر حق جدل بیهوده ننماییم اما در عرصه ی عمومی قضاوت اصلی را نباید خود ما انجام دهیم قضاوت هماره باید بر عهده ی شنوندگان گذاشته شود وگرنه کار از جدل به جدال و کارزار خواهد کشید. البته پیش شرط وجود چنین "اگورا" یی جامعه ای دموکراتیک است که در ان میل به تحمیل ایمان و اعتقاد و قدرت و زور برای این تحمیل وجود نداشته باشد. اما بدبختانه ایران ما چنین جایی نیست. به هر حال جناب ناشناس بنده اگر چه ممکن است با شما از نظر فکری تا اندازه ای همراه باشم اما از منش شما در بحث تبری می جویم، و گمان می کنم که شما یک عذر خواهی به دوست دیندارمان آقای سلمان محمدی بدهکارید!!
با سپاس از شما دوستان عزیز و با سپاس از بانو فرزانه گرامی.
عاشورا : از تحمیق تا تطمیع و از امام تا یزید
عاشورا در چند سال اخیر به گونه ای دیگری بر گزار میگردد. مراسم خود زنی و شیون و زاری، براه اندازی جشنواره درد و اندوه و شهید گردانی که قبلا بدون تفتیش و ممیزی مقامات اطلاعات و انتظامات، از زیر و بخودی خود در محله ها و تکیه ها و حسینیه ها سازمان یافته و برگزار میشدند، هم اکنون، تحت حکومت ولایت، منوط و مشروط شده اند به کسب مجوز رسمی و "قانونی." یعنی که کلا مراسم عزاداری نیز، مثل حوزه های
علمیه در انحصار دستگاه ولایت در آمده است و به اصطلاح دولتی شده اند. اگر در گذشته تنها دستگاه قدرت بود که از هرگونه تجمعی وحشت داشت حال دستگاه دین نیز از جماعتی که خود در سازماندهی آن دست نداشته باشد، هراسان میشود. بدین لحاظ تمامی نمایشها و صحنه سازی های کربلا که زنده و مجسم سازند آنچه بر امام سوم، نوه ی پیامبر اسلام، در یک هزار و چهار صد سال پیش از این، در دست خلیفه یزید گذشته است زیر نظارت مستقیم و غیر مستقیم دستگاه حاکم، قرار گرفته است. اگر به دسته ها و مراسم و صحنه آرائی ها نظر افکنی، همه را یک جور و یکسان می یابی. لباس ها همه از روی یک الگو طراحی شده و یا از زیر دست یک استاد خیاط بیرون آمده اند. سر بند ها یک جور و یک رنگ در صفوف مرتب و منظم و با حرکاتی کارگردانی شده برگزار میشوند. جنبه ی نمایشی و تاتری دسته ها و هیئت ها هرگز چنین عظیم و تماشایی نبوده است. نه تنها بر تعداد طبل ها و سنج ها افزوده شده ست. سربازان سبز بوش، سوار بر اسب های سبز با پرچم سبز، اغراق در آرایش نظامی دوران خلافت، همراه با چراغانی های مجلل، طراحی شده برای خیره ساختن و عمیقا متاثر نمودن تماشاگر که شاهد بر شهادت جان سوز امام حسین شود. بی جهت نیست که عزا دار امام حسین دیگر همچون گذشته گل به سر روی خود نمیمالد، تمامی وجود خود را به گل آلوده میکند. اینان را باید عزاداران حرفه ای نامید و از جنس بسیجیان.
اما بنظر میرسید که تحمیق مردم، کارآیی خود را از دست داده است. بدین منظور نظام ولایت سنت گرا ضرورتا دست به بدعت زده است. ضمن ادامه ی تحمیق، مردم را تطمیع هم میکنند در روز عاشورا. کمتر کسی هست که از فراوانی غذاها با کیفیت های عالی از جمله خورش فسنجان، یعنی غذای مجلسی نه در خور مصرف توده ای، در تمامی نقاط شهر تهران، شمال، جنوب، پائین، بالا، شرق، جنوب، داستانی نگوید. بعضا آنقدر غذای نذری جمع آوری میکنند که یک خانواده را تا یک هفته هم سیر میکند. حال دیگر، گذاردن سر امام حسین در طشت طلا، کار ساز نیست، سر بریده ای که در برابر یزید، دهان گشوده و سخن گفته است، بسنده نمیکند. مردم را بیک دیگر پیوند ندهد و احساس همبستگی را زنده نسازد، ویژگی هایی که تف لیسان ولایت در باره ی عاشورا به زبان و یا قلم شان میرانند، کنشی که به زنده نگاه داشتن چیزی امداد میرسانند که در چهارده قرن پیش از این، مرده و پوسیده است. آری باید که غذاهای مطبوع در زیر مشام مردم گرفت تا برای لحظه ای هم که شده، از زندگی لذت ببرند و به کام خود برسند، برغم احکام شریعت و باور شریعتمدار ان به کم خوری و قناعت و ریاضت و سرکوب و انکار غرایز نفسانی. گفته میشود که برخی برای ساعتها در صف های طولانی انتظار میکشند که غذاهایی همچون چلو کباب و جوجه کباب در یافت کنند.*.
روشن است وقتی غذا به فراوانی و در همه جا یافت میشود و نه در یک روز بلکه بیش از چند روز ادامه پیدا میکند، بوی فراوانی، بوی نعمت به مشام میرسد. برای یک روز هم که شده است، شکم سیر دست از شکایت بر میدارد. اما درست در آن زمانی که باید به قیام بر خیزد و از خشنود سازی خود پرهیز کند. ظهور غذای نذری سر هر چهار راه و خیابان و کوچه ای را باید کوششی دانست در جهت تهیه ی شناسنامه ای جدیدی برای عاشورا: عاشورا، روز لطف و رحمت ، روز برکت و فراوانی نعمت.، در همان حالی که قیام است و شهادت، جنگ است و خونریزی. البته که در گذشته نیز، پس از خود زنی، سفره های عظیم از جانب بازاریان و متمولین برپا میشد، اما آن بذل و بخشش را نمیتوان هرگز با گشاده دستی اربابی مقایسه نمود که مالک بر یک سر زمین وسیع است و دارای رعیت بی شمار. منابعی که دستگاه ولایت در دست دارد، میتواند شکم یک ملت را همیشه سیر نگاهدارد اگر آن دست هایی که در مرگ حسین بر سر کوبیده میشوند از غارت و چپاول ثروت ملت کوتاه نماید.
این بدین معنا ست که یگانگی دین و قدرت این نرمش را در ساختار نظام ولایت نهاده است که وقتی روش های دینی، مثل تحمیق و ساده سازی، خرافه باوری، و تعطیلی عقل و خرد به نفع شعله ور ساختن عواطف و احساسات، به بن بست برسد، قدرت میتواند شیوه تطمیع را به شرحی که آمد بر گزیند. منابع وسیع اداری و بنیه و توانایی نا محدود مالی بخوبی میتواند در این جهت تجهیز گردد. چه چیز مهمتر از تحکیم قدرت در دست دین. متاسفانه دسترسی به آمار واردات گوشت و برنج و روغن و مقدار مصرف در روز های عاشورا و تاسوعا، اگر غیر ممکن نباشد ، چندان ساده نیست.
تحمیق وقتی به تطمیع میکشد، حکایت از این واقعیت دارد که عاشورا سرایان، خود از عاشورا هراسناک اند. مدیریت آنرا بدست گرفته اند تا بتوانند سوپ های اطمینانی در درون آن تعبیه نموده تا از وقوع هرگونه جنب و جوشی در برگزاری عاشورا، خبر دهند و سریعا آنرا خاموش ساخته تا هرگز جرقه اش به خرمن خشم مردم نرسد. همچنانکه عاشورای سال 88، نشان داد که چگونه عاشورا میتواند علیه خود برخیزد و حرمت و تقدس خشونت و کین خواهی را در هم فرو ریزد و اسطوره ها را بر شکند. شکی نیست که تجربه عاشورای 88، به رژیم آموخته است که مراسم عزاداری در روز عاشورا، نباید همچون گذشته از زیر و خود جوش، سازمان یابد. بدین لحاظ رژیم دین، برگزاری مراسم عاشورا را به عزاداران حرفه ای سپرده است، به سربازان نوحه و مرثیه خوان ولایت. اگرچه هنوز شکوه و شکایت است در رقیق نمودن واقعه ی عاشورا، از دستکاری در محتوی و آهنگ نوحه خوانی ها بوسیله برخی از جوانان در بعضی از محله ها. که به موسیقی پاپ نزدیک تر است تا نوحه خوانی ها. آری عاشورا باید بشود روزی که رهایی را جشن میگیریم، رهایی از دروغهای بزرگ، اسطوره ها و افسانه های تحمیق کننده.
آنچه در سال 88 در روز عاشورا اتفاق افتاد، نشان داد که مراسم عاشورا، خطری ست سخت تهدید کننده. چرا که فرصت بسیار مناسبی را برای آشکار شدن حقیقت بوجود میآورد که امام، در پیروزی در جایگاه یزید می نشیند.
یعنی که امام حسین اگر بر یزید پیروز میگردید، از یزید صد برابر یزید تر میشد. حکومت ولایت سند محکمی است بر این واقعیت. دستگاه ولایت در ادامه راه امامت، سراسر خشم است و خشونت. آنان که به مقاومت برخیزند و دست به اعتراض بزنند، سخت تنبیه و مجازات میکند و به دار میآویزد. حضرت ولایت بر عکس امامی که بدست یزید کشته گردید، در عاشورای 88 یزید خون آشام شد. افسار نیروی قهر و قدرت را از هم گسیخت تا درنده گانی تیز دندان و برنده چنگال ، مثل سپاه پاسداران، بسیجیان و گارد های ضد شورشی، لباس شخصی ها، قمه کشان و قداره بندان، به هزاران معترضی که در برابر ولایت به قیام بر خاسته بودند حمله ور شوند. سربازان ولایت با قیام کنند گان همچون امام مظلوم رفتار میکردند. بیرحمانه بر روی زمین میکشانیدند آنها را که به چنگ آورده بودند. میزدند، مشت و لگد. سپس میبردند به زندانهای نا معلوم. بعدا از آن- در آستانه ی زندان هرچه که اتفاق میافتد بار ها دلخراش تر است از آنچه در صحرای کربلا به وقوع پیوسته است. مشت و لگد و سیلی، توهین و تحقیر، پذیرایی مقدماتی بود و هنوز هم هست. سپس همه ی معترضینی که حیوان های درنده ولایت به چنگ بر میآوردند به دست بازجویانی وضو گرفته، برخاسته از سجده ها طولانی، سپرده میشدند، بازجویانی مومن و متدین.
یزید ، حسین را در جنگ کشتار نمود. نه به او توهینی روا داشت و نه تحقیری. نه مشت و لگد نصیب او ساخت و نه به نام الله زنان و مردان را مورد تجاوز قرار داد. یزید به حسین اجازه داد که شمشیر بر گیرد و بجنگد، از خود و خانواده خود دفاع کند اگر رویای فرمانروایی را از سر بیرون نکند. یا شکست میخورد و یا پیروز شود. این به حسین و تصمیم او بسته بود که وارد جنگی نابرابر، جنگی که در آن شکست اجتناب ناپذیر است، بشود و یا نه. اما، معترضین در عاشورای 88 نه شمشیری به کف داشتند، نه گرز و سپری. گناه کبیره ی آنها آن بود که اعلام نمودند که "ولایت باطل " است. آنگاه دروازه دوزخ ولایت مثل اوین و یا کهریزک، گشوده کردید. میزدند و میکشتند معترضین را و بار دیگر زنده میساختند که همان درد و شکنجه را تا قیامت تجربه کنند.
بدرستی روشن نیست که آقای خامنه ای و یا فرشتگان مقرب ش و آن خواصی که در مراسم عزاداری شرکت میکنند، به چه دلیل برای مرگ حسین چنین سخت متاثر و افسرده گریه و مویه میکنند. این اشک ها را آقای خامنه ای در زمانی بر گونه ها ش سرازیر میسازد، که نه 72 دو تن بلکه هزاران هزار تن را بخاک و خون کشانده است، در زمانی برای مقاتله امام حسین، الگو و آموزگار خود اشک میریزد که بیرحم تر از یزید، صدها تن را به بند و زنجیر کشیده و در انفرادی ها و در زیر شلاق بازجو، شکنجه شده و مورد تجاوز قرار میگیرند. قهرمانان ایران دیگر امام و 72 از یاران آنها نیستند، قهرمانان این مرز و بوم هم اکنون زنان و مردان شجاعی هستند که در دفاع از حقیقت و حقوق بشر تن به شلاق و شکنجه و تجاوزات بازجو های ولایت میدهند. آری، حضرت ولایت میتواند عزاداران حرفه ای خود را فرمان دهد که سرا پای خود را به گل آلوده کنند، اما خون ستار بهشتی، تازه ترین قهرمان ایرانی از آستین ش روان است.
اگر مردم تا به امروز از خود نپرسیده اند، سر انجام آن روز خواهد رسید که از خود بپرسند که این ولایت ادامه امامت است که حکم میراند و یا یزید است، صاحب بارگاه خلافت؟ دستگاه ولایت از آشکار شدن این حقیقت است که هراسناک است.چه اگر عاشورای "حرمت شکن و اسطوره بر انداز"، عاشورای 88، یکبار دیگر تکرار شود، نهاد عاشورا و سنت کین خواهی و خشونت، تسلیم و اطاعت از فرهنگ ایرانی زدوده خواهد شد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmai.com
*آقای مسعود بهنود، در بخش "مرور روزنامه های ایران " در سایت بی بی سی، از روزنامه هایی نقل میکند که در باره عاشورا گزارش یا مقاله داشته اند. بنا بر قول بهنود:
ابتکار در گزارشی نوشته سالهاست که روزهای عزاداری امام حسین با دادن نذری به
در خانهها عجین شده و بیشتر در روزهای عاشورا و تاسوعا در کمتر خانهای پخت و پز میشود چون مردم ترجیح میدهند در این روزها از غذاهای نذری بخورند. با وجودی که اغلب کسانی که نذری پخش میکنند خورشت قیمه را برای اینکار انتخاب میکنند اما برخی هم نذریهای خاص خود را دارند. در خیابان طرشت، ظهر عاشورا خورشت فسنجان بین عزاداران توزیع میشود. علاوه بر تکیههای سینه زنی بسیاری از افراد به صورت سنتی و از قدیم در منازل خود در روز و وعده مشخصی نذری میدهند.
در این گزارش از توزیع پیتزای نذری در شمال تهران آمده تا جائی که در کوچهها و خیابانهای اکثر محلات مسکونی و در بازار، قدم به قدم به مردم شیر، شیرکاکائو و چای تعارف میشود. هر سال لقمههای نان و پنیر، سبزی یا نان و پنیر و خرما بین عزاداران پخش میشود. نارمک هم به عنوان یکی از محلات قدیمی تهران همواره به عزاداریهای پرشورخود معروف بوده است، بسیاری از مردم برای خوردن نذریهای متفاوت چون جوجهکباب یا چلوکباب ساعتها در صف میایستند.
گزارش ابتکار سپس به این گلایه می رسد که برخی حرمت نذری را نگه نمیدارند، چرا که امیر محمد یکی از جوانانی که در امر توزیع غذای تکیه محل خود کمک میکند، میگوید: برخی عزاداران درخواست یک غذای بیشتر میکنند که من به جای آنها شرمنده میشوم
سلام و سپاس از حضورتان
ضمن عرض تسلیت شهادت ایام سوگواری امام پنجم شیعیان از پیگیری شما سپاسگزارم. امیدوارم تأخیرات بنده در پاسخگوئی، نشانهی این قلمداد نشود که بحث با شما را کماهمیت میدانم. از اینکه بحث با بنده را دارای برخی ویژگیهای مثبت دانستهاید نشانهی لطفتان به این حقیر است که از این بابت کمال تشکر را دارم. بنده نیز از بحث با شما خرسندم و البته هنوز مطلوبیتهای بنده در بحث با شما تأمین نشده است. لذا با چند نکتهی مقدماتی وارد بحث میشوم:
الف) توصیهی بنده این است که شروع نقد یک اندیشه، از اصولش باشد. البته پس از نقد اصول میتوان وارد نقد فروع شد. مثلا تفاوت اعتبار شهادت زن و مرد، یک فرع فقهی است که دارای یک سری مقدمات است. اگر اینطور پیش برویم، احتمالا باید پس از این در حجم کتاب، با یکدیگر تبادل اطلاعات داشته باشیم. حجم کامنت اخیرم که به شما تقدیم کردم، به بیش از 50 صفحه رسید! (البته با فونت 11). رسیدن چنین بحثی به نتیجهی مطلوب، اندکی دور از ذهن است. پیشنهاد بنده این است که یک اصل را با توافق طرفین انتخاب کنیم و روی آن موشکافانه گفتگو کنیم. گفتگوئی منظم و البته با نتیجهگیری. اگر تمایل داشتید میتوانیم با این ایمیل، بحث را ادامه دهیم: smmsadri@chapar.in
ب) خشونت، حقوق زنان، مسائل جنسی و رویدادهای سیاسی عمدهترین اشکالات شما به اسلام بود که هیچیک از آنها به اصول اسلام بر نمیگردد. با اینحال بنده به فراخور پاسخهائی دادهام که در ادامه به نظرتان خواهد رسید. علاوه بر اینکه بنای بنده از ورود به بحث، بحثی فلسفی و عقلی بود. نه بحثی سیاسی یا ورود به جزئیات که آمیخته با نمک احساسات باشد. دلایل روانی، نباید با دلایل عقلی مخلوط شود. در بحث، باید احساسات را که از روان سرچشمه میگیرد کنار گذشت و صرفا عقلانی بحث کرد.
ج) بنظر بنده عمدهترین عامل بسته بودن فضای نقد در ایران به سردمداران بر نمیگردد. بلکه به نقادانی بر میگردد که اصول فنی و اخلاقی نقد را رعایت نمیکنند. آنها نقد را ابزاری برای تخریب میبینند تا اصلاح. نقادان غیر منصف، حق نقادان دلسوز را هم میکُشند و بطور کلی باب نقد را قفل میکنند.
د) صمیمانه و صریحانه عرض میکنم که جهت بحث شما یکسویه است و یک سری اصول و پیشفرضهای مقلدانه در ذهن شما متصلب شده است. لذا با عینک بدبینی به مباحث اسلام ورود پیدا میکنید. چنین نگاهی با بیطرفی فیلسوفانه و نیز ذهن حقیقتجو منافات دارد.
هـ) یک نکته هم جهت تلطیف بحث عرض کنم. واژهی "سلام" که در ابتدای گفتگوهایتان بکار میبرید و نشان از مهربانی و لطفتان دارد، یک گزارهی دینی است! بنابراین شما نیز درصدی از دینداری را دارید. :دی
و) بنده پس از اثبات اصول به تقسیم وظائف دین و عقل میپردازم. یعنی برای عقل، حد و مرز قائلم و ورود آن به احکام عملی (فقهی) را روا نمیدانم. چون بندگی خدا را بر بندگی عقل ترجیح میدهم. ترجیح اطاعت خالق بر اطاعت عقل –که مخلوق است- عاقلانهتر است. در این زمینه، مقدمهی "تسنیم" از آیتالله جوادی آملی، بحثهای قابل توجهی دارد. میخواستم نکات مربوطه را از تسنیم تقدیمتان کنم که مناسبتر دیدم شما را دعوت به خواندن کل آن بکنم. جلد اول تسنیم را میگویم. همین امروز، مطالعهی آن را به انتها رساندم. :-)
ز) در مورد مباحث کیهانی جا دارد ورودی مستقل و مجزا داشته باشیم. چون اولا بسیاری از مطالب کیهانیای که به قرآن استناد داده میشود برداشتهای شخصی افراد است نه حرف قرآن. ثانیا: شما قرآن را در یک کفه و اصول علمی را در کفهی دیگر ترازو قرار میدهید. بنده اساسا سنجه بودن اصول علمی را مورد سؤال قرار میدهم. به عنوان مثال، چرخش زمین به دور خورشید برای بنده هنوز اثبات نشده است. حرکت خورشید به دور زمین، موضوعی بود که چند صد سال قائل داشته است. یعنی از زمان تولد علم نجوم، این نظریه، جزو مسلمات بوده است. اما همین نظریه، در سدههای اخیر مورد خدشه قرار گرفت. پس نمیتوان گفت گردش خورشید به دور زمین یا برعکسش یک امر بدیهی است؛ لذا ظواهر قرآن نباید با این نظریات ثابت نشده زیر سؤال برود. وقتی ما میتوانیم در مورد گردش زمین یا خورشید نظر دهیم که از موضعی فراتر از منظومهی شمسی این مسئله را بررسی کرده باشیم؛ نه از مدارهای وابسته به زمین. مستند کردن مباحث قرآنی به انیمیشنهای دست ساخت منجمین خطا است. پس یافتههای ما در این زمینه، ظنآور است نه لزوما یقین صد درصدی. چنین ظنی گرچه اطمینانآور است اما صِرف ظن، نمیتواند موضوع را به حد یقینیات و قطعیات تخلفناپذیر برساند. مسلّم قرار دادن اصل علمی به منظور دفاع از قرآن یا حتی رد قرآن ورود مقلدانه و متعصبانه است. لذا شما قبل از نقد قرآن باید اصول منجمین را بر من ثابت کنید و بعد که دلایل و شواهدتان بر این اصول اقامه شد، بنده این اصول را یقینی تلقی می کنم و آنگاه نوبت به ورود به قرآن است. علامه طباطبائی در المیزان میفرماید یکی از آفتهای موجود در تفسیر، حمل قرآن بر یافتههای جدید علمی است. همان یافتههائی که در طول قرون متمادی، مسلم پنداشته شده است. حتی بهخاطر اثبات آن اصول، شکنجهها و زندانها متحمل شدهاند و بعدها همان نظریات خلافش ثابت شده است. مسائل طبیعی اینگونه است. چون به حس انسان متکی است.
فرمودید: "حجت الله نیکوئی...".
بنده وقتی در مورد آقای حجت الله نیکویی میتوانم اظهار نظر کنم که اولا: محتوای گفتگوی ایشان را مطالعه کرده باشم؛ ثانیا: زندانی شدن وی برایم مسجل شود؛ ثالثا: بر من ثابت شود که دلیل حبس او بحثهای او با حضرات بوده است نه چیزی دیگر. تازه چرا شما این همه بحثهای آزاد را که برگزار میشود نمیبینید و درست روی یک یا دو مورد انگشت میگذارید؟ مثلا همین بحث جناب زیبا کلام. این همه بحثهای آزاد در فضاهای دانشگاه رواج دارد و هیچ اتفاقی هم برای مخالفان نیفتاده است. اگر منصفانه بخواهیم قضاوت کنیم باید بگوئیم گفتگوهای آزاداندیشی در جامعه رواج دارد. البته کرسی آزاد اندیشی یک حد آرمانی نیز دارد که هنوز ما با آن فاصله داریم. به هر حال اینهمه بحثهای مخالف و موافق در ایران رواج دارد و کسی به زندان نیفتاده است.
در مورد به خطر افتادن جان اشخاص به خاطر کاریکاتور یا ترانه، مشخصا ورود پیدا کنید تا بدانم منظورتان چیست. چون من اطلاع ندارم چه کسانی به صرف یک ترانه، کاریکاتور یا نقد اساسی جانشان به خطر افتاده و محکوم به مرگ شدهاند. تنبیه متخلف از قانون در همهی فرهنگها پذیرفته شده است. بنابراین اگر کسی با قلم یا قدم خود به مقدسات توهین کند یا احترامی برای قانون قائل نباشد، طبیعتا قانون هم برای او احترام قائل نیست و وی را توبیخ خواهد کرد. (این بحث شما بیشتر سیاسی بود تا فلسفی و عقلی. خودش هم به منابع آماری مجهول تکیه داشت)
فرمودهاید: "جان انسان از همهی باورها و عقاید محترم تر است".
اولا: این یک ادعا است که طبیعتا شما باید برای اثبات آن استدلالاتی ارائه فرمائید. اینگونه چشم و گوش بسته نباید یک جمله را پذیرفت. ثانیا:جان انسان، بدون باور و اعتقادات، با جان یک حیوان، تفاوتی ندارد. اساسا فرق انسان و حیوان در این است که انسان، دارای باور است و حیوان نه. هویت انسانها به اعتقادات آنها است. بنابراین اگر کسی به هویت شما توهین کند و با آن مبارزه کند، شما طبیعتا از خود دفاع خواهید کرد. البته در این دفاع ممکن است جان خود یا جان دشمن خودتان را به خطر بیندازید. دفاع جانانه از باورها مقبول است نزد خردمندان.
فرمودهاید: "در کرسیهای آزاد اندیشی آیا شخص اول مملکت و مسائل اساسی دینی...".
این یک نقد وارد است که بنده نیز در آن با شما هم عقیدهام. گر چه چنین کرسی آرمانیای نه تنها در ایران که در هیچ جای دنیا هنوز محقق نشده است. حتی در هندوستان آرمانی شما! البته دلایل گوناگونی دارد. یکی از دلایلش این است که جامعهی بشری هنوز ظرفیت چهار چیز را به دست نیاورده:
1) نقد کردن: عمدهی نقدها تخریبی و غیر منصفانه است. نظیر نقدهای شما بر دین اسلام؛ که یک سری احادیث جنسی را –به عنوان تنها معارف دین! و تنها عامل تکامل!- عَلَم میکنید برای کوبیدن و تخریب دین؛ بدون اینکه دقت داشته باشید، هرچه که به اسم اسلام رواج دارد، لزوما جزء اسلام نیست. بدون اینکه به معارف روشن متعالی دین توجه داشته باشید. احادیث جنسی اسلام، به شدت از اسرائیلیات (احادیث جعلی) مملو است. جناب سلمان رشدی نیز همین احادیث عجیب و غریب را در کتاب جمع کرده بودند و پیامبر رحمت را معاذ الله موجودی شهوتران معرفی کرده بود که با مخالفت امام خمینی و مسلمانان جهان مواجه شد.
2) نقد شدن: نقد شخص اول مملکت و نقد دین و امثال آن، متعصبینی از اهل مذهب را در تودهی مردم و مسئولین به خیابانها میکشاند و نظم و امنیت عمومی را بر هم میزند.
3) آداب نقد: بنده در خصوص نقد افراد(شخص اول مملکت) اولا: قائل به نقد خصوصی هستم تا عمومی. چون طبق اخلاق پذیرفته شده نزد بنده، بیان اشکالات و عیوب افراد باید در خفا باشد نه آشکارا. مخصوصا اگر این افراد، بزرگانی باشند که گاهی نقد علنی آنها مصداق آب به آسیاب دشمن ریختن باشد. مثلا اگر من سوفیا را دوست بدارم و بدانم که نقد من دشمن سوفیا را شاد میکند، قاعدتا ترجیح میدهم نقدم را در گوش سوفیا بگویم نه آنکه در تریبونی آزاد وی را به چالش بکشانم. ثانیا: باید به تمام جوانب امر آگاه باشم تا لب به نقد بگشایم. مثلا وقتی من به پشت پردههای اخبار مطلع نیستم چگونه میتوانم قضاوت عادلانهای در مورد اشخاص داشته باشم؟!
4) سطح بندی نقد: نقدی که در رتبهی متخصصان است با نقد عوام تفاوت محتوائی دارد. عوام، نباید به گفتگوهای تخصصی متخصصین متعرض شوند و آنها را مورد عتاب قرار دهند. چون به عنوان مثال یک عامی نمیتواند به نظر تخصصی یک پزشک نقد وارد کند. زیرا هنوز پیشنیازها را نگذرانده. خواص هم نباید توقع داشته باشند که مباحث تخصصی آنها در جامعه رسانهای شود. چون گاهی عوام، شبهه را میفهمند و پاسخ را درک نمیکنند. عوام مردم قضاوتکنندگان عادلی برای بحثهای تخصصی متخصصان نیستند.
دلیل عدم رواج نقد به شخص اول مملکت یا معارف دین و امثال آن، لزوما به اقتدارگرائی حاکمان و بسته بودن نظام بر نمیگردد. بلکه به عدم تحقق امور چهارگانهی فوق بر میگردد. تا چهار محور فوق نهادینه نشود، اساسا نقد، بجای اصلاح، افساد میآفریند. پس بنده در اصل نقد به رهبری و نقد مبانی اسلام با شما همعقیدهام؛ اما ظرف تحقق نقد در ایندو موضوع را منوط به تحقق 4 رکن فوق میدانم.
بنده به خشونت سکولارها منتقد بودم و شما نیز به خشونت دینداران(هر چند بنده انتساب خشونت به دینداران را اتهامی بیش نمیدانم و در ادامه در خصوص خشونت توضیح خواهم داد). تا اینجا یک به یک مساوی. اما قائله به اینجا ختم نمیشود. باید خشونت ایندو را ارزیابی کرد. ارزیابی منصفانهی این دو بدین است که شما برآیند کلیای از خروجیهای دانشگاه داشته باشید. سؤال بنده این است که اغلب خروجیهای دانشگاههای ما دیندار هستند یا غیر دیندار؟ به عبارت صحیحتر آیا دانشجویان، با ورود به دانشگاه، متدینتر میشوند یا بیدینتر؟ بنده گزینهی دوم را انتخاب میکنم. انتخاب گزینهی دوم یعنی جو غالب حاکم بر دانشگاه، در دست سکولارها و کمدینان است نه دینداران. چون اگر دست دینداران بود قطعا دینداری رواج بیشتری مییافت. پس شما در واقع معترض به دانشگاهی هستید که اساس آن بر دین بنا نشده است. بلکه اساس آن بر بیدینی استوار است. البته نه به آن غلظت.
فرمودهاید: "این هجمهی شگفت انگیز علیه علوم انسانی که از جانب خود رهبری...".
منظورتان را از واژهی "هجمه" نمیفهمم. بالاخره اولا: یک نظامی بر سر کار است که برخواسته از رأی مردم است و حاصل تلاش و خون شهدا. اغلب مردم ایران نیز مسلمان هستند. آیا رهبر مسلمانان حق ندارد از علوم انسانی اسلامی و دینی حمایت کند؟ ثانیا: از ابتدای انقلاب تاکنون و در نیز در جوامع غربی علوم انسانی غیر اسلامی رواج داشته و دارد. اما میبینیم جواب نداده است. حالا مدتی هم در یک کشور اسلامی و مسلمان میخواهیم علوم انسانی اسلامی را پیاده کنیم. آیا این یعنی هجمه؟!! آیا اسلامی کردن دانشگاه، یعنی هجمه؟! ثالثا: مگر نه این است که همفکران شما دائما خطاهای مسلمانان را به پای اسلام مینویسند؟ پس چرا اجازه نمیدهید اسلام را پیاده کنیم تا خطاهای مسلمین تقلیل یابد؟
فرمودید: "آن همه استادان زبدهی دانشگاهی که از زمان انقلاب فرهنگی...".
اولا: من دقیقا تعداد "آن همه" را نمیدانم که چند نفر هستند؟ ثانیا: برای قضاوت عادلانه نیز باید دلیل اخراج آنها را مطالعه کنم. آیا هر اخراج شدنی به معنای مقصر بودن نظام است؟ شاید خود آن استادان مقصر باشند! شاید اصلا خودشان چارچوب کنونی را نپذیرفتهاند و رفتهاند. شاید تخلفی کرده باشند و اخراج شده اند. شاید به تعهدات خود پایبند نبودهاند. به عنوان مثال استاد پزشک قانونی بنده در دانشگاه قم مسئول ارائه ی چه درسی است؟ نظام به او حقوق میدهد که درس پزشک قانونی به دانشجویان یاد بدهد. او با چه حقی از وقت کلاس بنده میزند و مثلا در مورد احمدینژاد و سیاست خارجی او نیم ساعت سخن میگوید؟ چنین استادی باید توبیخ شود. دانشگاه محل آموزش دانش است یا محلی برای خالی کردن عقده؟!!
فرمودهاید: "این همه دانشجویانی که ره غربت...".
اولا: باز هم مقدار "این همه" را نمیدانم که چقدر است. ثانیا: خیلی از دانشجویان بخاطر بهتر بودن امکانات و بالاتر بودن سطح علمی و نیز معتر بودن مدرکهای دانشگاههای خارج از کشور، ترجیح میدهند در دانشگاههای خارجی درس بخوانند. همانطور که خیلی از خارجی ها از نیویورک و چین و ژاپن برای یادگیری علوم دینی به قم میآیند. شاید نوشیدن آب از سرچشمهها عقلانی باشد. بالاخره سرچشمهی تکنولوژی، غرب است. ثالثا: برخی دانشجوها قوانین و چارچوبهای فعلی را نمیپذیرند و محترمانه به خارج میروند. بالاخره هر دانشگاه، قوانینی دارد و ممکن است گروهی آنرا نپذیرند. رابعا: اینهمه دانشجویان خوب و باسواد هم داریم که ره غربت را در پیش نگرفتهاند و با رضایت اشتغال به تحصیل در دانشگاههای کشور دارند و حتی برخی چون احمدی روشن به شهادت رسیدهاند. شما چرا چند عدد فراری را میبینید اما اینهمه دانشجوی داخلی را نمیبینید؟ خامسا: برخی غرب را قبلهی آمال و آرزوهای خود میبینند و مخالفت با نظام را بهانه میکنند تا به معشوق خود که همانا غرب باشد برسند!! رابعا: نخبهای که خدمت به هموطن را درک نمیکند و مردم را رها میکند و به خدمت غرب در میآید، بنده در نخبگی وی شک دارم! تو با نظام مشکل داری خب داشته باش. گناه مردمان این مرز و بوم چیست که از علمت نباید بهرهمند باشند؟
فرمودید: "آن دوست من به خاطر مسائل عقیدتی اش از دانشگاه اخراج شد و به فرجام خودش را کُشت".
اولا: باید دید دلیل اخراجش چه بوده و در این اخراج، خودش مقصر بوده یا دانشگاهش؟ ثانیا: شاید دلیل خودکشیاش مسائل خانوادگی و... باشد نه اخراج از دانشگاه. ثالثا: به نظر من فاسد بودن مبنای اعتقادی وی باعث خودکشی اش شده نه اخراج از دانشگاه. کسی که بخاطر اخراج از دانشگاه، خودش را میکشد، با عرض معذرت بیماری روانی دارد احتمالا.(خدایش رحمت کند و خدا میداند که قصدم توهین به دوست گرامیمان نبود. یک نکتهی روانشناسی گفتم) حضور چنین شخصی در دانشگاه مضر است و نشاید. بنده به طور کلی در چنین مواردی قبل از تحقیق و شنیدن شواهد نه دانشگاه را مقصر میدانم و نه دانشجو را. بر خلاف برخی از مردم که هر وقت دیدند کسی از دانشگاه اخراج شده حق را با دانشجو میدهند و دانشگاه را مقصر اعلام میکنند. چون شما با دخالت دادن پیشفرضهای ذهنیتان کاملا متعصبانه قضاوت می کنید. گمان می کنم انصافتان تا اندازه ای در اینجا کم شده است. (ببخشید که این بخش از کلامم با ادبیات گفتاری شما ارائه شد!)
از بحث مبنائی استقبال میکنم اتفاقا خواهرم! اساسا مباحثی که در کامنتهای اخیرتان بیان کردهاید عموما مصداقی و بعضا سیاسی بود. بنده ورود به چنین مباحثی را در قدم اول جایز نمیدانم. چون اختلافات سیاسی، ریشه در اختلافات اعتقادی دارد. اگر ما بتوانیم در مسائل اعتقادی با یکدیگر به توافق برسیم، در غالب شاخههای علوم انسانی از جمله سیاست همکلام خواهیم بود.
"ولتر" حاضر است جان خود را بدهد تا من حرف خودم را بزنم؛ هر چند حرف بنده، واضح البطلان باشد؟! گر چه کلام ولتر، مبالغهای بیش نیست و حتی خود ولتر هم عملا به این کلام پایبند نیست اما بنده ترجیح میدهم اولا: استدلال ولتر بر این مبنا را بشنوم. ثانیا: جانم را اولا فدای باور خودم کنم نه باور دیگری؛ و ثالثا فدای همفکرانم کنم نه مخالفان فکریام. کلام ولتر، یک ادعای عجیب و بیاساس است که نه تنها بدیهی نیست، بلکه نظری هم نیست و حتی حد نصاب فرضیه را هم ندارد. به هر حال پایبندی به این ادعا نیازمند ارائهی دلیل است.
فرمودهاید: "قرآن کافران را به خرانی...".
در استناد به آیات، خوب است آدرس سوره و آیه را نیز بفرمائید. چون قرآن در سه جا از "الاغ" با واژهی "حمار" و "حمیر" نام برده است: الف) آیهی 5 سورهی جمعه: "یهودیانی که به تورات، عمل نمیکنند، مانند حماری هستند که کتاب بر دوش حمل میکند". میبینید که این آیه کوچکترین اشارهای به کافران ندارد. اشاره به متدینینی دارد که کتاب مقدس را در طاقجهی خانه و سفرهی هفت سین نهادهاند و بدان عمل نمیکنند. ب) آیهی 8 سورهی نحل: "خداوند اسب و استر الاغ را آفرید تا سوارشان شوید". این آیه نیز ارتباطی به کفار ندارد. ج) آیهی 19 سورهی لقمان: "همانا زشتترین صدا، صدای خران است". این نیز به کفار اختصاص ندارد. نتیجه: میبینید که خداوند کافران را خران از طویله رمیده نمیداند. البته احتمال اینکه شما آیهای دیگر را مدنظر داشته باشید نیز هست. پس بنده تا ارائهی آیهی مزبور، این بحث را نمیبندم. در مورد نجاست کفار هم در کامنت قبلی توضیحاتی دادم که شما هنوز بر توضیحات سابقم اشکال در خوری وارد نکردهاید. البته در ادامه نکتهای در این خصوص عرض خواهم کرد.
سوفیای عزیز! شما سخن باطل ولتر را با برداشت ناصحیحتان از قرآن در کنار هم قرار دادهاید و فرمودهاید که سخن ولتر با فطرت،سازگارتر از قرآن است. اما همانطور که در بالا گفته شد، اولا: کلام ولتر باطل است؛ ثانیا: بنده در قرآن نیافتم که خداوند کافران را الاغ بداند. اول آیه را به من نشان دهید تا بعد رویش بحث کنیم. ثالثا: فطرت، یک گزارهی دینی است. همان دینی که شما قبولش ندارید.
فرمودهاید: "کشتن کافر، مایه ی قصاص فرد کُشنده نمیشود".
ما دو نوع کافر داریم: کافر ذمی و کافر حربی. کشتن کافر حربی، موجب قصاص نیست. چون کشتن محارب، در هیچ اندیشهای موجب قصاص نیست. بلکه حکم عقل به کشتن محارب است. چون محارب، امنیت جانی و اعتقادی بنده را به خطر میاندازد. اما کافر ذمی، به طور کلی در اسلام از لحاظ حقوق شهروندی، با مسلمانان تفاوتی ندارد و در شرایط مساوی است. البته این تساوی، قاعدهمند است و همهجانبه نیست. بالاخره کسی که در برابر دین خدا تسلیم باشد و اصطلاحا مسلمان باشد، از لحاظ رتبه، بالاتر است؛ لذا بجای قصاص، وی موظف به پرداخت دیه به ورثهی کافر میشود. یعنی همان اسلامی که حکم قصاص را واجب میداند، همان اسلام، در قتل کافر، به وجوب دیه حکم میدهد. گذشته از همهی اینها تا آنجائی که میدانم، کافران مجازاتی برای قاتل عزیزان خود ندارند. چون کافر کسی است که اساسا باوری ندارد. انسان بیباور که احکام قصاص و دیه ندارد تا برای کشته شدنش مسلمان چیزی به او بدهد. اما مسلمان برای کشتهی شدهی خود قانون دارد.
فرمودهاید: "ان رهیافتی که می فرمایید کافران را بگیرد بر زمین فروفکندیشان و دست و پایشان را در خلاف جهت یکدیگر قطع کنید...".
سوفای عزیز! قطع کردن اعضای بدن در جهت خلاف، کلام فرعون بود که خدا آنرا از باب ذکر تاریخ، در قرآن آورده است. کجای قران نوشته شده است که باید دست کافران را از خلاف قطع کرد؟!! خواهشم این است که هنگام اسناد یک سخن به قرآن، حتما آدرس آیه و سوره را نیز بیان کنید تا محققانهتر بحث کنیم. اینطوری بنده نیز در پیدا کردن آیات راحتتر خواهم بود. به نظر بنده شما چون با دید منفی و پیشفرض عدم قبولِ کلام قرآن، به آیات قرآنی ورود پیدا میکنید، برداشتهای قرآنیتان خطا است گاهی. اگر تعصبهای فکرتان را کنار بگذارید نتایج بهتری خواهید گرفت از پژوهش قرآنیتان.
فرمودهاید: " پاکان چرا باید به قتل ناپاکان بپردازند؟ نمونهاش قتل اسرای یهودی توسط پیامبر".
اولا: منظورتان از پاک و ناپاک چیست؟ ناپاکی دارای درجاتی است و هر درجه مجازاتی جداگانه دارد. پس هر ناپاکی محکوم به قتل نیست. در ادامه توضیح خواهم داد که اسرای مزبور، مستحق اعدام بودند و بیجا کشته نشدهاند. ثانیا: وقتی بنده گفتم به اذعان "تاریخ"، اولین بشر پیامبر بوده، شما فرمودید این باید اثبات شود. حالا بنده هم میگویم اینکه شما فرمودید پیامبر، اسرا را کشت باید توسط شما اثبات شود. پس من منتظر اسناد شما بر این واقعهی تاریخی هستم. ثالثا: کشتن اسرا، حاصل پیمان شکنی آنها بود: http://www.wikiporsesh.ir/%D8%B9%D9%84%D9%84%20%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D9%86%20%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C%20%D9%82%D8%A8%DB%8C%D9%84%D9%87%20%D8%A8%D9%86%DB%8C%E2%80%8C%D9%82%D8%B1%DB%8C%D8%B8%D9%87 ثالثا: ازالهی ناپاکی مگر خطا است که شما ما را بخاطر آن توبیخ میکنید؟ بقاء ناپاکی موجب سرایت آن به بقیه میشود. بنابراین ازالهی آن منطقی است. رابعا: برخی از زندانیان سیاسی، حکم محارب را دارند. لذا اعدام آنها پس از بررسی جرمشان خیلی هم عجیب نیست. بسیاری از زندانیهای زمان انقلاب، جنایتکارانی بودند که اعدام، کمترین تنبیه آنها بود. ارتشبدهائی که یک عمر بر سر مردم گلوله ریختند و خون مردم بیگناه را به زمین ریختند آیا نباید کشته شوند؟ آیا حالا که در زندان هستند، جرمشان باید تخفیف داده شود؟!!! آیا صرف اسیر بودن، باید باعث تخفیف مجازات شود؟! علاوه بر اینکه لطفا سندی برایم ارائه کنید که امام، حکم اعدام 5000 نفر را دادهاند. خواهشم این است که یا ادعائی نکنیم و یا اگر کردیم آن را مستند بیان کنیم. بنابراین حکم امام را در کامنت بعدی در اختیارم قرار دهید تا بنده آگاهانه بنگرم.
فرمودید: "امام میگفت: دست بردارید از این رحمتهای بچگانه..."
لطفا سند این کلام را نیز بفرمائید. در نرمافزار صحیفه جستجوئی کردم و آنرا نیافتم. اگر معتقدید این کلام را از صحیفه حذف کردهاند لطفا آدرس دقیق آن را از نسخههای قدیمی صحیفه بدهید. بنده به نسخههای قدیمی صحیفه میتوانم دسترسی داشته باشم.
لطفا سند این جمله را که اسلام فرموده: "بزنید و حبس کنید" را نیز برایم بیاورید. تمام سورههای قرآن با بسم الله الرحمن الرحیم شروع شده است. رحمن یعنی مهربان و رحیم یعنی بخشنده. تنها سورهای که از وصف مهربانی خدا خبری نیست، سورهی توبه است که مخاطبانش کفار حربی هستند عمدتا. لذا با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نشده است. شما با استناد به کدام یک از آیات، اسلام را دین خشونت معرفی میکنید؟ هر چه جلوتر میروم بیشتر مطمئن میشوم که شما اسلام را نشناخته، نقد میکنید. و این بهتان نیست. چون گویا ما روی دو اسلام متفاوت بحث میکنیم. احساس می کنم دانستههای شما از اسلام در حد همان شبکههای ماهوارهای است. ادبیات نقدتان نیز به همانها شبیه است. این احساس بنده از شما بود که خواستم صریحانه و صمیمانه عرض کنم.
فرمودهاید: "حتا اگر عیسا هم مهلت می یافت شمشیر بر می کشید...".
طبق تصریح قرآن در سورهی صف، حضرت عیسا نیز دست به شمشیر برده و جهاد مسلحانه داشته است. اما چه کنیم که مسیحیت، این مرحله از زندگی عیسا را منعکس نکرده و ایشان را پیامبری دورهگرد و احساساتی معرفی کرده است. مگر میشود کسی از یکتاپرستی بگوید و مخالف نداشته باشد؟!! اگر مسیح، روحیهی جهاد و مبارزه با دشمن نداشت، پس چرا دشمنانش کمر به قتل وی بستند و خدا وی را به آسمان برد؟ حتی طبق باور غلط مسیحیت، عیسا به صلیب بسته شده است. سؤال من از مسیحیان این است که اگر عیسا یک دورهگرد مهربان بود، پس چرا اینقدر دشمن داشت؟ یک دورهگرد بیآزار که دشمن ندارد!
به استناد آیهی 14 سورهی صف "حواریون" مجاهدان فی سبیل الله بودند و بر کفار غلبهی فیزیکی و ظاهری پیدا کردهاند: «فاصبحوا ظاهرین». پس یکی از مقاطع زندگی عیسی علیه السلام دعوت مردم به قتال شدید است. این دعوت از جانب حوارین اجابت شده و به دنبال اجابت دعوت عیسی با مومنان بر کافران چیره شده و غلبه یافته. همان کافرانی که عیسی را متهم به سحر کردند و بعد بازماندههای آن کافران امروز در برابر قرآن ایستاده اند. سؤال من از شما سوفیای گرامی این است که چرا مسیحیت و یهودیت امروز از جنگ و مقاتله عیسی نمیگویند؟ انها عیسی را یک انسان درویش صفت مهربان میپندارند که دست به شمشیر نبرده. یکی از مهمترین شاخصههای مسیحیت تحریف شده، انکار قتال و قصاص است. آنها این چهرهی مجاهد تاریخ را به یک دورهگرد مهربان تبدیل کردند. اگر عیسی جنگ نداشت، چرا به قول شما کمر صلیب کشیدن او بستند؟ همینکه آنها اعتقاد به صلیب کشیدن عیسی دارند یعنی او حتما برائتی جسته که دشمن دارد. آدم مهربان که دشمن ندارد. میدانید که مسیحیان برخلاف تعالیم حضرت مسیح، برخورد مجاهدانه را غیر دینی میدانند و جهاد را نشانهی خشونت. شما به ذهنتتان رجوع کنید و ببینید چه شکلی است عیسی؟ حتی فیلم ساز ایرانی هم همینطور ساخته چون پاک شده جنگهای عیسا از تاریخ! این تلقین کاملا حساب شده است تا این چهرهی مجاهد را تبدیل به چهرهی آرام و درویش کنند و وی را الگوی نبوت معرفی کنند. البته در سایه این فضائی که ایجاد کردهاند عیسی را به رخ پیامبر ما میکشند و مسلمین را خشونت طلب دانستند. در برابر مسلمین میایستند و میگویند پیامبر شما خشونت طلب است. با اینکه وی اشرف انبیاء است. کجا عیسی در کتابش خشونت است؟ کاریکاتور و فیلم میسازند برای اثبات خشونت طلب بودن پیامبر و مسلمین. فیلم "فتنه" و "11 سپتامبر" میسازند. اینها حساب شده است. البته جوانان مسلمانی زیادی هستد که مانند سوفیا همنوا با دشمنان اسلام، دین اسلام را خشن معرفی میکنند. آنها در مقام بحث خود را صرفا "مخالف" میدانند. اما عملا همان کلمات و استدلالهای دشمنان را تکرار میکنند. در قرآن کریم میخواهد الگوی جهاد معرفی کند میرود سراغ عیسی علیه السلام. الآن غربیان اذهان دنیا را به این سمت برده اند که پیامبر یعنی عیسی که دست به شمشیر نبرد. و در مقابل پیامبر که دست به شمشیر برده در اذهان جهان خشن میشود و بر علیه او کاریکاتور میکشند. وقتی قرآن عیسی را به عنوان الگو مطرح میکند برای جهاد، یعنی عیسی برائت ظاهری با دشمنان داشته است. اما این در تاریخ ما گم شده است و باید با قرآن این مقطع تاریخی را بازسازی کرد.
فرمودهاید: "وجود ضروری در مقام تجزیه نمیتواند دارای صفاتی چون جبار و منتقم و مکار و... باشد".
خب این ادعا است؟ یا استدلال؟ شما با کدام منبع به چنین نتیجهای رسیدهاید؟ با عقل؟ با وحی؟ با گزینهای دیگر؟ استثنائا این سؤال شما تا اینجا اصولی و مبنائی بود. بعید است عقل بتواند مراتب وجودی ما فوق خود را تحلیل کند. اولا که صفت، عین ذات است نه جزء ذات که نوبت به تجزیه برسد. ثانیا: تمام صفات الهی ثبوتیه هستند و خداوند، رزیله و صفت ناشایست ندارد. بنابراین جباریت و منتقم بودن و مکار بودن خدا صفات ثبوتیهاند. رفتار خداوند، با متکبران و سرکشان، جبارانه خواهد بود. چون انتقام ظالمان را از مظلومان میگیرد، منتقم است. مکر مکاران را نیز به خودشان بر میگرداند و اینگونه مکار است. مثل کسی که در استلال عقلی با مقبولات خصم به استدلال میپردازد.
فرمودهاید: "گونه ای صفات انسانوار را به وجود واجب... و این نسبت پشتوانه عقلی ندارد".
این سؤال نیز اصولی و مبنائی بود. بنده هم موافقم که این نسبت پشتوانهی عقلی ندارد. چون اگر به انسانوار بودن صفات قائل شویم، باید معتقد باشیم که اصالت با انسان است و خداوند وجود تبعی است. و با این مبنا صفات الهی را انسانوار پنداشته میشود. در حالی که بنده وجود واجب را اصل میدانم و کلیهی صفات حسنه را در ذات وی موجود میدانم. اگرانسانی توانست مراتبی از ان صفات را در وجود خود نهادینه کند، اینجا میگویم انسان مزبور دارای صفات خداوار است. تفاوت عبارت بنده با عبارت شما که در بالا ذکر کردید این است که عبارت شما، جباریت را صفتی انسانی میداند و نسبت دادن آن به خدا را خلاف شأن میداند. اما بنده جباریت را صفتی الهی میدانم که انسانها استعداد تحصیل مراتبی از آن را دارند. بنابراین ما صفاتی خداوار را به انسان نسبت میدهیم؛ نه آنکه صفاتی انسانوار را به خدا نسبت دهیم.
فرمودهاید: "بنا براین وجود واجب حتا اگر بتوان نامش را خدا گذاشت، با خدایان همه ی ادیان متفاوت است".
منظورتان را از این عبارت نفهمیدم! اما چون این بخش از کلامتان استنتاجی از بحث طرح شده در بند سابق بود، ظاهرا خود بخود منتفی میشود. چون عبارت اخیر، نتیجهای بود که از انسانوار بودن صفات گرفته بودید و بنده به طور کلی انسانوار بودن را رد کردم. البته با متفاوت بودن خدای مسلمین با خدای دیگر ادیان موافقم. چون خدای ما ویژگیهای خدای یهود و نصارا را ندارد.
فرمودهاید: "اگر معنای خالقیت وجود واجب این باشد که جهان از عدم و نیستی به وجود امده من این را نمیتوانم بپذیرم".
نهایت استدلالی که شما برای این ادعا آوردید این است که فرمودید: "این یک گزارهی بدیهی است". شما در حالی این مبنا را بدیهی تصور میکنید که در طول تاریخ این مسئله معرکهی آرا بوده است. آیا چیز بدیهی اینقدر مورد اختلاف قرار میگیرد؟ خلاصه از ناحیهی شما استدلالی بر این مطلب ارائه نشد. بنده در ادامه سه واژه معرفی میکنم که باید در معنی آنها دقت شود:
1) کشف: یعنی پرده برداشتن از چیزی که وجود دارد. مثلا میگویند "کاشف الکل".
2) اختراع: یعنی ترکیب کشفیات با هم و ساختن چیزی جدید. مثلا میگویند "مخترع هواپیما"
3) خلق: یعنی بوجود آوردن چیزی که مسبوق به عدم است.
البته بنده قبل از ارائهی استدلالهای شما بر "استحالهی بوجود آمدن معدوم"، تمایلی به ورود به این بحث را ندارم. اما یک نکته: من نیز قبول دارم که این از بدیهیات عقل است که معدوم موجود نمی شود یا نیستی، هستی نمیشود. اما شروع خلقت از عدم به معنای این است که مواد اولیهی آن مخلوق وجود نداشته است. خلقت از عدم به معنای آن نیست که عدم، منشا ایجاد خلقت باشد آنگونه که اکسیژن و هیدروژن منشاپیدایش آب است تا گفته شود که عدم خاصیت زایش ندارد. بلکه خلق از عدم به معنای آفرینش ابتدایی و نا وابسته به هر ماده پیشین است. پس دیدید که تناقضی وجود ندارد. اگر ما اینگونه نیندیشیم دچار تسلسل خواهیم شد سوفیای عزیز. چون شما خواهید گفت فلان وجود از یک وجود مترقیتر ساخته شده. وجود مترقیتر نیز از وجودی دیگر و منجر به تسلسل میشود. به عبارت دیگر آفرینش جهان صرفا مستند به اراده حقتعالی است و نیازمند ماده پیشینی نیست که خداوند جهان را از آن پدید آورد بر خلاف خلاقیت و آفرینش بشری که چیزی جز تغییر صورتها و ترکیب مواد نخستین برای پدید آوردن محصولی نوین نیست. اگر این را نگوئیم دچار گرداب تسلسل هستیم. آیا شما راهی برای فرار از این گرداب دارید؟! با توضیح فوق، فکر کنم ایدهی پارمنیدسی مد نظر شما نیز به جواب رسیده است. البته قائل شدن به خدا اندکی از این تسلسل را درمان میکند. ولی شما که خدا را قبول ندارید!
فرمودهاید "ابداع با ذات همیشه آفریننده ی خدا جفت نمی شود".
اگر ابداع را جمع ببندید و بگوئید "ابداعات"، این اشکال نیز منحل میشود. چون ابداع خداوند، واحد نیست که تکثر ناپذیر باشد. امروز، انسان را ابداع میکند. فردا حیوان را و... . پس خدا همیشه ابداع میکند.
فرمودید: "نوشتهی بنده از عدم بوجود نیامده".
اتفاقا این مثال سادهی بنده کاملا جدی بود. چیزهائی که به تصور شما باعث پدیدار شدن نوشته شدهاند، از دید من ابزارهائی هستند برای بوجود آوردن نوشتهای که تا چند لحظه قبل، معدوم بود. شما بجای "نوشتهی معدوم" انسان را بگذارید. بجای ابزارهای بوجود آورنده نیز خدا و واسطههای آنرا بگذارید. خدا، ابزاری است برای بوجود آوردن انسانی که معدوم بود. بنده ابزارها را "موجود" میدانم. اما مخلوقات را معدوم. ابزارهای موجود، مخلوقاتِ معدوم را به وادی وجود میآورند. همانطور که ذهن و دست من ابزارهای موجودی هستد که نوشتهی معدوم را به وادی وجود میآورند. آیا شما می توانید بگوئید که نوشتهی من تا ساعاتی قبل موجود بوده و من آن موجود را بر روی کاغذ آوردهام؟!! دخالت داشتن خیلی چیزهای موجود در پدید آمدن نوشتهی من دلیل نمیشود که بگویم نوشتهام نیز موجود بوده.
فرمودهاید: "اینکه عقل بشر در تشخیص راه درست از نادرست ناقص است اثبات نشده".
سؤال خوبی است. اما اتفاقا با استقراء، آمار و مقایسهی مکاتب بشری خودبخود نقصان عقل بشری ثابت میشود. اولا: وقتی دو مکتب عقلی دو راه کاملا متناقض را نشان میدهند آیا شما میتوانید بگوئید هر دو راه درست هستند؟! محال بودن اجتماع نقیضین از بدیهیات اولیهی فلسفه است. ثانیا: یا تغییرات مکرر در رأی و نظر یک فیلسوف، آیا نشان از نقصان عقل ندارد؟! تقابل جدی مکاتب بشری روشنترین استدلال بر نقصان عقل بشری است در تشخیص راه درست. ثالثا: عموما یافتههای عقل بشر، دارای تاریخ انقضاء است. رابعا: هستی خیلی بزرگتر از عقل ما است. آیا با چیزی کوچکتر میتوان به هستی، که بزرگتر است احاطه یافت؟
فرمودهاید: "مفروض این بحث این است که ان ایده الی که دین بدان فرا میخواند مثلاً معاد...".
باور به نقصان عقل بشر در یافتن راه سلیم، یک باور عقلی محض است و ارتباطی به گزارههای دینی چون معاد ندارد. چون همانطور که در بالا عرض شد، استقراء، آمار، مقایسهی مکاتب عقلی، تقابل فلاسفه و گستردگی هستی دلیل موجهی است برای نقصان عقل. اساسا همینکه شما امروز به فلسفهای متفاوتتر از دیروز میرسید یعنی، عقل شما در روز قبل ناقص بوده و امروز کاملتر شده است. پیشرفت عقل و افزوده شدن اطلاعات شما نشان از نقصان عقل دارد. اگر عقل ما ناقص نبود، هیچگاه نظراتمان عوض نمیشد و پیشرفت علمیای صورت نمیگرفت. این تغییرات همه نشان از نقص دارد. وقتی نقص عقل، اثبات شد تمام استنتاجات عقلی (بجز بدیهیات) مورد تشکیک قرار میگیرد و عقل اینچنینیای شدیدا نیاز به یک سنجه و میزان دارد. میزان ما "وحی" است. میزان شما برای سنجیدن استنتاجات عقلی چیست؟ خود عقل؟ اگر خود عقل باشد، دچار بن بست "دور" خواهید شد. چون عقل نظری (نقطهی مقابل عقل بدیهی) به دلیلی که بالا گفته شد، نمیتواند مبنای سنجش قرار گیرد.
فرمودهاید: "اثبات کنید معادی با ان کیفیت که شما می گویید هست".
بنده هیچگاه مدعی این نشده ام که کیفیت و احوالات قیامت را میتوان با عقل اثبات کرد. قیامت و معاد یک حادثهای است که در آینده رخ خواهد داد. عقل نیز از پیشبینی جزئیات آینده عاجز است. ورود عقل به بحث معاد فقط در اصل اثبات آن است. جزئیات معاد با وحی بیان میشود. اثبات اصل معاد، یکی از اصول دین است که اگر تمایل دارید مشتاقانه بدان ورود پیدا میکنم.
فرمودهاید: "ثابت کنید خدا انسان را برای کمال اختیاری اخروی افریده ".
به نظر بنده خلاف فرض مزبور، نیازمند اقامهی دلیل است. اگر خداوند، عاقل باشد هدفی از خلقت خود خواهد داشت. همانطور که سوفای عاقل از آفرینش کلماتش در این کامنتدانی هدفی دارد. خلقت جهان بدون آخرت و حسابرسی چه هدفی میتواند داشته باشد؟ اگر به عنوان مثال حقوق ضایع شده در دنیا در فضائی فراتر از دنیا احقاق نشود، شائبهی عبث بودن خلقت پیش میآید و عدالت خالق زیر سؤال است. اساسا فعل اخلاقی بدون اعتقاد به آخرت دارای هویت خواهد بود آیا؟
فرمودهاید: "ثابت کنید جهاز عقلانی و وجدانی و فطری او برای هدایت او به این مقصد کافی نیستند".
در بالا با استقراء، آمار، تقابل مکاتب بشری و... اثبات شد که عقل بشری، ناقص است. تکیه بر مقدمات ناقص، نتیجه را نیز دچار نقصان میکند. اگر دادههای یک معادله غلط باشد، حاصلش نیز خطا خواهد بود. مگر اینکه سنجهای برای اصلاح مقدمات باشد. بنده آن سنجه و ارزیاب را "وحی" میدانم. شما آن سنجه را چه میدانید؟ در بالا عرض شد که خود عقل (عقل نظری) اگر سنجهی خود قرار گیرد، بن بست دور ایجاد میشود.
فرمودهاید: "دقت کنید انچه ما به عنوان سرمایه ای بدیهی در دست داریم همین هایند اما نبوت و مسیر کمالی ادعایی که شما عنوان کرده اید مورد تردیدند"!
ضرورت نبوت و تعیین مسیر کمالی نیز وقتی درک میشود که به "نقصان عقل" توجه شود. اگر شما بتوانید برای من کامل بودن عقل را ثابت کنید، بنده نیز کفایت عقل در انتخاب مسیر و نیز بینیازی از نبوت را قائل خواهم بود. به شرطی که شما کامل بودن عقل را بر من ثابت کنید. واقعیتها حکایت از نقصان عقل دارد. فعلا بنده با استقراء، احصاء، تقابل مکاتب، ترقی اندیشه، تغییر رِأی و... ثابت کردم که عقل، ناقص است. شما نیز استدلالهایتان را به این سمت و سو ببرید که عقل کامل است. شاید عمدهترین گره بحث بنده با شمای بزرگوار در این باشد که شما هنوز استدلالی در کامل بودن عقل ارائه نکردهاید. و یا اگر به نقصان عقل معترفید، هنوز سنجهی خود را برای شناخت عقل سلیم از عقل سقیم ارائه نکردهاید.
فرمودهاید: "اثبات اینکه خدا باید برنامهای به نام دین طراحی کند".
نقصان عقل بشر، ضرورت تشریع دین را ایجاب میکند. اگر نقصان عقل با آموزههای وحیانی دین جبران نشود، مخلوقات میتوانند بابت کمالات فوت شدهشان از خداوند شکایت کنند. وقتی تشنگی بر انسان عارض میشود راه رهائی از تشنگی نیز در اختیار انسان قرار میگیرد. و وقتی حس کمالجوئی در انسان باشد، باید راه ارضاء آن نیز بیان شود.
فرمودهاید: "از دید من ضرورتی برای ارسال رسل وجود ندارد".
این یک ادعا است که برای آن باید استدلالها آورد البته. به گواهی تاریخ، گروهی که به امانت و راستگوئی اشتهار داشتهاند مدعی نبوت بودهاند. محتوای ادعایشان نیز با فطرت بشری همخوانی داشته است. شما برای ابطال ادعای آنان چه دلیل و استدلالی دارید؟ وقتی نقصان عقل بشری، ضرورت نیاز به دین را ایجاب کرد، طبیعتا باید کسی نیز باشد که دین را به ما ابلاغ کند. نبی، در واقع پستچی و سخنگوی خدا است و نه بیشتر.
فرمودید: "فعلاً ضرورت ارسال رسل از جانب خدا را اثبات کنید تا به موارد دیگر برسیم".
به نظر بنده قبل از این باید به اثبات ضرورت خود دین پرداخت. عقل بشر که ناقص شد، نیاز به دین احساس میشود. فرستادن این دین به سوی مخلوقات یا مستقیما توسط خود خدا صورت میگیرد یا با واسطه. اولی نیاز به اثبات دارد. چون شما قطعا بالوجدان درک میکنید که دین به قلب شما نازل نشده است. اگر بگوئید عقل همان دینی است که به قلبها نازل شده، بنده خواهم گفت که با تعدد عقول و تناقض بین آنها صدور آن از یک مصدر، محال است. پس میماند گزینهی دوم که "واسطه" باشد. واسطه، همان رسول است که از ناحیهی خدا ارسال شده. البته شناخت مصداق رسول بحثی دیگر است که فعلا بدان ورود پیدا نمیکنم.
فرمودهاید: "گزینه دال را برمیگزینید نوع دسته بندی است قران...".
دستهبندی قرآن از انسانها، یک واقعیت خارجی است. مثلا اگر یک مدیر بیاید و شاگردان مدرسه را در سه گروه ضعیف، متوسط و قوی دسته بندی کند، یعنی مشکل ایجاد کرده است؟! نخیر این مشکل نیست بلکه یک واقعیت بیرونی است که قرآن از آن پرده برداری کرده است. قرآن، بوجود آورندهی آن واقعیت خارجی نیست بلکه اخبار دهنده از آن واقعیت بوده. به عبارت دیگر قرآن، مخترع چند دستگی نیست. بلکه کاشف آن است. خوب میدانید که بین اختراع و کشف، تفاوت است. اتفاقا دستورات قرآنی به سمت و سوی یکدسته شدن است. مثلا آزاد کردن بردگان، به شدت مورد توصیهی اسلام است. مثلا کفارهی روزه، آزاد کردن 60 برده است. اساسا همین دستورات مترقی اسلام باعث شد که به مرور بردهداری، از بین برود. قرآن تمام مردم را به ایمان دعوت میکند. یعنی طرفدار یکدستگی است نه دو دستگی. قرآن طالب چند دستگی نیست. خداوند یکپارچگی انسانها را طالب است. لذا کلمهی "صراط" در سورهی حمد، به شکل مفرد آمده نه جمع. یعنی راه صحیح، یکی بیشتر نیست. اما قرآن چه کند که واقیعت بیرونی، حاکی از تعدد است. یکی مؤمن است، دیگری کافر. یکی برده است و دیگری آزاد و... . هدف قرآن از ذکر دستههای متعدد جامعهی انسانی، ایجاد تشنج نیست. بلکه اسلام مانند یک جامعه شناس، طیفهای متعدد جامعه را بر شمرده است. آیا این نوع نگاه خطا است؟ طبق اطلاعات بنده تنها گروهی که اسلام اجازهی همزیستی مسالمت آمیز با آنها را نمیدهد، کفار حربی و دشمنان هستند. عقل من و شما هم همزیستی با دشمن را که از در زر و زور و تزویر وارد میشود را نمیپذیرد. پس اسلام، جز دشمنان و محاربان، در مورد بقیهی مردم از قبیل کافر ذمی، اهل کتاب و... قائل به زندگی مسالمت آمیز با حقوق برابر (البته با ضوابطی خاص) است. با این توضیحات چطور میفرمائید از اسلام همزیستی مسالمت آمیز در نمیآید؟ امام خمینی در نوفل لوشاتو برای مسیحیان، هدیهی کریسمس میفرستاد. اقلیتهای مذهبی امروز در مجلس شورای اسلامی دارای نماینده هستند و... .
فرمودهاید: "اسلام خود را دارای حقیقت مطلق اثبات نشدهای می داند و بر ان است که همه ی تفاوتها را در زیر ایدئولوژی خود دفن کنید تا انگاه به قول شما در عرصه ی حهانی جهانگیر شود و بتواند اصول اخلاقی خود را رواج دهد".
این تعابیر نیاز به اصلاح دارد. اسلام مدعی کاملتر بودن است و مکاتب دیگر با درک این تکامل، مجذوب اسلام میشوند و موجبات جهانگیری اسلام میشوند. تمام عباراتی که در بالا ذکر کردهاید باید از ناحیهی شما اثبات شود: "حقیقت اثبات نشده"، "دفن ایدئولوژیها توسط اسلام". اینها یک ادعا است که از ناحیهی شما طرح شده.
فرمودهاید: "اسلام فرد استشهادی پرورش می دهد".
منظورتان را از "استشهادی" نمیفهمم. استشهاد از باب استفعال است و به معنای شهادت طلب. طلب شهادت مگر بد است؟ تمام فرهنگها برای شهدای خود و کسانی که طلب شهادت میکنند احترام قائلند. اگر منظورتان ترور است، که باید بگویم تروریست، در تمام کشورهای دنیا وجود دارد. حالا باید بررسی کرد که آیا مکتب یک فرد استشهادی او را به ترور واداشته یا او خودسرانه به این کار دست زده؟ در مکتب اسلام، ترور، شبیخون، قتل عام بیگناهان و حملهی ناجوانمردانه حرام است.
فرمودهاید: "ببخشید کدام مکتبی در جهان را می شناسید که
سلام و سپاس از حضورتان
ضمن عرض تسلیت شهادت ایام سوگواری امام پنجم شیعیان از پیگیری شما سپاسگزارم. امیدوارم تأخیرات بنده در پاسخگوئی، نشانهی این قلمداد نشود که بحث با شما را کماهمیت میدانم. از اینکه بحث با بنده را دارای برخی ویژگیهای مثبت دانستهاید نشانهی لطفتان به این حقیر است که از این بابت کمال تشکر را دارم. بنده نیز از بحث با شما خرسندم و البته هنوز مطلوبیتهای بنده در بحث با شما تأمین نشده است. لذا با چند نکتهی مقدماتی وارد بحث میشوم:
الف) توصیهی بنده این است که شروع نقد یک اندیشه، از اصولش باشد. البته پس از نقد اصول میتوان وارد نقد فروع شد. مثلا تفاوت اعتبار شهادت زن و مرد، یک فرع فقهی است که دارای یک سری مقدمات است. اگر اینطور پیش برویم، احتمالا باید پس از این در حجم کتاب، با یکدیگر تبادل اطلاعات داشته باشیم. حجم کامنت اخیرم که به شما تقدیم کردم، به بیش از 50 صفحه رسید! (البته با فونت 11). رسیدن چنین بحثی به نتیجهی مطلوب، اندکی دور از ذهن است. پیشنهاد بنده این است که یک اصل را با توافق طرفین انتخاب کنیم و روی آن موشکافانه گفتگو کنیم. گفتگوئی منظم و البته با نتیجهگیری. اگر تمایل داشتید میتوانیم با این ایمیل، بحث را ادامه دهیم: smmsadri@chapar.in
ب) خشونت، حقوق زنان، مسائل جنسی و رویدادهای سیاسی عمدهترین اشکالات شما به اسلام بود که هیچیک از آنها به اصول اسلام بر نمیگردد. با اینحال بنده به فراخور پاسخهائی دادهام که در ادامه به نظرتان خواهد رسید. علاوه بر اینکه بنای بنده از ورود به بحث، بحثی فلسفی و عقلی بود. نه بحثی سیاسی یا ورود به جزئیات که آمیخته با نمک احساسات باشد. دلایل روانی، نباید با دلایل عقلی مخلوط شود. در بحث، باید احساسات را که از روان سرچشمه میگیرد کنار گذشت و صرفا عقلانی بحث کرد.
ج) بنظر بنده عمدهترین عامل بسته بودن فضای نقد در ایران به سردمداران بر نمیگردد. بلکه به نقادانی بر میگردد که اصول فنی و اخلاقی نقد را رعایت نمیکنند. آنها نقد را ابزاری برای تخریب میبینند تا اصلاح. نقادان غیر منصف، حق نقادان دلسوز را هم میکُشند و بطور کلی باب نقد را قفل میکنند.
د) صمیمانه و صریحانه عرض میکنم که جهت بحث شما یکسویه است و یک سری اصول و پیشفرضهای مقلدانه در ذهن شما متصلب شده است. لذا با عینک بدبینی به مباحث اسلام ورود پیدا میکنید. چنین نگاهی با بیطرفی فیلسوفانه و نیز ذهن حقیقتجو منافات دارد.
هـ) یک نکته هم جهت تلطیف بحث عرض کنم. واژهی "سلام" که در ابتدای گفتگوهایتان بکار میبرید و نشان از مهربانی و لطفتان دارد، یک گزارهی دینی است! بنابراین شما نیز درصدی از دینداری را دارید. :دی
و) بنده پس از اثبات اصول به تقسیم وظائف دین و عقل میپردازم. یعنی برای عقل، حد و مرز قائلم و ورود آن به احکام عملی (فقهی) را روا نمیدانم. چون بندگی خدا را بر بندگی عقل ترجیح میدهم. ترجیح اطاعت خالق بر اطاعت عقل –که مخلوق است- عاقلانهتر است. در این زمینه، مقدمهی "تسنیم" از آیتالله جوادی آملی، بحثهای قابل توجهی دارد. میخواستم نکات مربوطه را از تسنیم تقدیمتان کنم که مناسبتر دیدم شما را دعوت به خواندن کل آن بکنم. جلد اول تسنیم را میگویم. همین امروز، مطالعهی آن را به انتها رساندم. :-)
ز) در مورد مباحث کیهانی جا دارد ورودی مستقل و مجزا داشته باشیم. چون اولا بسیاری از مطالب کیهانیای که به قرآن استناد داده میشود برداشتهای شخصی افراد است نه حرف قرآن. ثانیا: شما قرآن را در یک کفه و اصول علمی را در کفهی دیگر ترازو قرار میدهید. بنده اساسا سنجه بودن اصول علمی را مورد سؤال قرار میدهم. به عنوان مثال، چرخش زمین به دور خورشید برای بنده هنوز اثبات نشده است. حرکت خورشید به دور زمین، موضوعی بود که چند صد سال قائل داشته است. یعنی از زمان تولد علم نجوم، این نظریه، جزو مسلمات بوده است. اما همین نظریه، در سدههای اخیر مورد خدشه قرار گرفت. پس نمیتوان گفت گردش خورشید به دور زمین یا برعکسش یک امر بدیهی است؛ لذا ظواهر قرآن نباید با این نظریات ثابت نشده زیر سؤال برود. وقتی ما میتوانیم در مورد گردش زمین یا خورشید نظر دهیم که از موضعی فراتر از منظومهی شمسی این مسئله را بررسی کرده باشیم؛ نه از مدارهای وابسته به زمین. مستند کردن مباحث قرآنی به انیمیشنهای دست ساخت منجمین خطا است. پس یافتههای ما در این زمینه، ظنآور است نه لزوما یقین صد درصدی. چنین ظنی گرچه اطمینانآور است اما صِرف ظن، نمیتواند موضوع را به حد یقینیات و قطعیات تخلفناپذیر برساند. مسلّم قرار دادن اصل علمی به منظور دفاع از قرآن یا حتی رد قرآن ورود مقلدانه و متعصبانه است. لذا شما قبل از نقد قرآن باید اصول منجمین را بر من ثابت کنید و بعد که دلایل و شواهدتان بر این اصول اقامه شد، بنده این اصول را یقینی تلقی می کنم و آنگاه نوبت به ورود به قرآن است. علامه طباطبائی در المیزان میفرماید یکی از آفتهای موجود در تفسیر، حمل قرآن بر یافتههای جدید علمی است. همان یافتههائی که در طول قرون متمادی، مسلم پنداشته شده است. حتی بهخاطر اثبات آن اصول، شکنجهها و زندانها متحمل شدهاند و بعدها همان نظریات خلافش ثابت شده است. مسائل طبیعی اینگونه است. چون به حس انسان متکی است.
فرمودید: "حجت الله نیکوئی...".
بنده وقتی در مورد آقای حجت الله نیکویی میتوانم اظهار نظر کنم که اولا: محتوای گفتگوی ایشان را مطالعه کرده باشم؛ ثانیا: زندانی شدن وی برایم مسجل شود؛ ثالثا: بر من ثابت شود که دلیل حبس او بحثهای او با حضرات بوده است نه چیزی دیگر. تازه چرا شما این همه بحثهای آزاد را که برگزار میشود نمیبینید و درست روی یک یا دو مورد انگشت میگذارید؟ مثلا همین بحث جناب زیبا کلام. این همه بحثهای آزاد در فضاهای دانشگاه رواج دارد و هیچ اتفاقی هم برای مخالفان نیفتاده است. اگر منصفانه بخواهیم قضاوت کنیم باید بگوئیم گفتگوهای آزاداندیشی در جامعه رواج دارد. البته کرسی آزاد اندیشی یک حد آرمانی نیز دارد که هنوز ما با آن فاصله داریم. به هر حال اینهمه بحثهای مخالف و موافق در ایران رواج دارد و کسی به زندان نیفتاده است.
در مورد به خطر افتادن جان اشخاص به خاطر کاریکاتور یا ترانه، مشخصا ورود پیدا کنید تا بدانم منظورتان چیست. چون من اطلاع ندارم چه کسانی به صرف یک ترانه، کاریکاتور یا نقد اساسی جانشان به خطر افتاده و محکوم به مرگ شدهاند. تنبیه متخلف از قانون در همهی فرهنگها پذیرفته شده است. بنابراین اگر کسی با قلم یا قدم خود به مقدسات توهین کند یا احترامی برای قانون قائل نباشد، طبیعتا قانون هم برای او احترام قائل نیست و وی را توبیخ خواهد کرد. (این بحث شما بیشتر سیاسی بود تا فلسفی و عقلی. خودش هم به منابع آماری مجهول تکیه داشت)
فرمودهاید: "جان انسان از همهی باورها و عقاید محترم تر است".
اولا: این یک ادعا است که طبیعتا شما باید برای اثبات آن استدلالاتی ارائه فرمائید. اینگونه چشم و گوش بسته نباید یک جمله را پذیرفت. ثانیا:جان انسان، بدون باور و اعتقادات، با جان یک حیوان، تفاوتی ندارد. اساسا فرق انسان و حیوان در این است که انسان، دارای باور است و حیوان نه. هویت انسانها به اعتقادات آنها است. بنابراین اگر کسی به هویت شما توهین کند و با آن مبارزه کند، شما طبیعتا از خود دفاع خواهید کرد. البته در این دفاع ممکن است جان خود یا جان دشمن خودتان را به خطر بیندازید. دفاع جانانه از باورها مقبول است نزد خردمندان.
فرمودهاید: "در کرسیهای آزاد اندیشی آیا شخص اول مملکت و مسائل اساسی دینی...".
این یک نقد وارد است که بنده نیز در آن با شما هم عقیدهام. گر چه چنین کرسی آرمانیای نه تنها در ایران که در هیچ جای دنیا هنوز محقق نشده است. حتی در هندوستان آرمانی شما! البته دلایل گوناگونی دارد. یکی از دلایلش این است که جامعهی بشری هنوز ظرفیت چهار چیز را به دست نیاورده:
1) نقد کردن: عمدهی نقدها تخریبی و غیر منصفانه است. نظیر نقدهای شما بر دین اسلام؛ که یک سری احادیث جنسی را –به عنوان تنها معارف دین! و تنها عامل تکامل!- عَلَم میکنید برای کوبیدن و تخریب دین؛ بدون اینکه دقت داشته باشید، هرچه که به اسم اسلام رواج دارد، لزوما جزء اسلام نیست. بدون اینکه به معارف روشن متعالی دین توجه داشته باشید. احادیث جنسی اسلام، به شدت از اسرائیلیات (احادیث جعلی) مملو است. جناب سلمان رشدی نیز همین احادیث عجیب و غریب را در کتاب جمع کرده بودند و پیامبر رحمت را معاذ الله موجودی شهوتران معرفی کرده بود که با مخالفت امام خمینی و مسلمانان جهان مواجه شد.
2) نقد شدن: نقد شخص اول مملکت و نقد دین و امثال آن، متعصبینی از اهل مذهب را در تودهی مردم و مسئولین به خیابانها میکشاند و نظم و امنیت عمومی را بر هم میزند.
3) آداب نقد: بنده در خصوص نقد افراد(شخص اول مملکت) اولا: قائل به نقد خصوصی هستم تا عمومی. چون طبق اخلاق پذیرفته شده نزد بنده، بیان اشکالات و عیوب افراد باید در خفا باشد نه آشکارا. مخصوصا اگر این افراد، بزرگانی باشند که گاهی نقد علنی آنها مصداق آب به آسیاب دشمن ریختن باشد. مثلا اگر من سوفیا را دوست بدارم و بدانم که نقد من دشمن سوفیا را شاد میکند، قاعدتا ترجیح میدهم نقدم را در گوش سوفیا بگویم نه آنکه در تریبونی آزاد وی را به چالش بکشانم. ثانیا: باید به تمام جوانب امر آگاه باشم تا لب به نقد بگشایم. مثلا وقتی من به پشت پردههای اخبار مطلع نیستم چگونه میتوانم قضاوت عادلانهای در مورد اشخاص داشته باشم؟!
4) سطح بندی نقد: نقدی که در رتبهی متخصصان است با نقد عوام تفاوت محتوائی دارد. عوام، نباید به گفتگوهای تخصصی متخصصین متعرض شوند و آنها را مورد عتاب قرار دهند. چون به عنوان مثال یک عامی نمیتواند به نظر تخصصی یک پزشک نقد وارد کند. زیرا هنوز پیشنیازها را نگذرانده. خواص هم نباید توقع داشته باشند که مباحث تخصصی آنها در جامعه رسانهای شود. چون گاهی عوام، شبهه را میفهمند و پاسخ را درک نمیکنند. عوام مردم قضاوتکنندگان عادلی برای بحثهای تخصصی متخصصان نیستند.
دلیل عدم رواج نقد به شخص اول مملکت یا معارف دین و امثال آن، لزوما به اقتدارگرائی حاکمان و بسته بودن نظام بر نمیگردد. بلکه به عدم تحقق امور چهارگانهی فوق بر میگردد. تا چهار محور فوق نهادینه نشود، اساسا نقد، بجای اصلاح، افساد میآفریند. پس بنده در اصل نقد به رهبری و نقد مبانی اسلام با شما همعقیدهام؛ اما ظرف تحقق نقد در ایندو موضوع را منوط به تحقق 4 رکن فوق میدانم.
بنده به خشونت سکولارها منتقد بودم و شما نیز به خشونت دینداران(هر چند بنده انتساب خشونت به دینداران را اتهامی بیش نمیدانم و در ادامه در خصوص خشونت توضیح خواهم داد). تا اینجا یک به یک مساوی. اما قائله به اینجا ختم نمیشود. باید خشونت ایندو را ارزیابی کرد. ارزیابی منصفانهی این دو بدین است که شما برآیند کلیای از خروجیهای دانشگاه داشته باشید. سؤال بنده این است که اغلب خروجیهای دانشگاههای ما دیندار هستند یا غیر دیندار؟ به عبارت صحیحتر آیا دانشجویان، با ورود به دانشگاه، متدینتر میشوند یا بیدینتر؟ بنده گزینهی دوم را انتخاب میکنم. انتخاب گزینهی دوم یعنی جو غالب حاکم بر دانشگاه، در دست سکولارها و کمدینان است نه دینداران. چون اگر دست دینداران بود قطعا دینداری رواج بیشتری مییافت. پس شما در واقع معترض به دانشگاهی هستید که اساس آن بر دین بنا نشده است. بلکه اساس آن بر بیدینی استوار است. البته نه به آن غلظت.
فرمودهاید: "این هجمهی شگفت انگیز علیه علوم انسانی که از جانب خود رهبری...".
منظورتان را از واژهی "هجمه" نمیفهمم. بالاخره اولا: یک نظامی بر سر کار است که برخواسته از رأی مردم است و حاصل تلاش و خون شهدا. اغلب مردم ایران نیز مسلمان هستند. آیا رهبر مسلمانان حق ندارد از علوم انسانی اسلامی و دینی حمایت کند؟ ثانیا: از ابتدای انقلاب تاکنون و در نیز در جوامع غربی علوم انسانی غیر اسلامی رواج داشته و دارد. اما میبینیم جواب نداده است. حالا مدتی هم در یک کشور اسلامی و مسلمان میخواهیم علوم انسانی اسلامی را پیاده کنیم. آیا این یعنی هجمه؟!! آیا اسلامی کردن دانشگاه، یعنی هجمه؟! ثالثا: مگر نه این است که همفکران شما دائما خطاهای مسلمانان را به پای اسلام مینویسند؟ پس چرا اجازه نمیدهید اسلام را پیاده کنیم تا خطاهای مسلمین تقلیل یابد؟
فرمودید: "آن همه استادان زبدهی دانشگاهی که از زمان انقلاب فرهنگی...".
اولا: من دقیقا تعداد "آن همه" را نمیدانم که چند نفر هستند؟ ثانیا: برای قضاوت عادلانه نیز باید دلیل اخراج آنها را مطالعه کنم. آیا هر اخراج شدنی به معنای مقصر بودن نظام است؟ شاید خود آن استادان مقصر باشند! شاید اصلا خودشان چارچوب کنونی را نپذیرفتهاند و رفتهاند. شاید تخلفی کرده باشند و اخراج شده اند. شاید به تعهدات خود پایبند نبودهاند. به عنوان مثال استاد پزشک قانونی بنده در دانشگاه قم مسئول ارائه ی چه درسی است؟ نظام به او حقوق میدهد که درس پزشک قانونی به دانشجویان یاد بدهد. او با چه حقی از وقت کلاس بنده میزند و مثلا در مورد احمدینژاد و سیاست خارجی او نیم ساعت سخن میگوید؟ چنین استادی باید توبیخ شود. دانشگاه محل آموزش دانش است یا محلی برای خالی کردن عقده؟!!
فرمودهاید: "این همه دانشجویانی که ره غربت...".
اولا: باز هم مقدار "این همه" را نمیدانم که چقدر است. ثانیا: خیلی از دانشجویان بخاطر بهتر بودن امکانات و بالاتر بودن سطح علمی و نیز معتر بودن مدرکهای دانشگاههای خارج از کشور، ترجیح میدهند در دانشگاههای خارجی درس بخوانند. همانطور که خیلی از خارجی ها از نیویورک و چین و ژاپن برای یادگیری علوم دینی به قم میآیند. شاید نوشیدن آب از سرچشمهها عقلانی باشد. بالاخره سرچشمهی تکنولوژی، غرب است. ثالثا: برخی دانشجوها قوانین و چارچوبهای فعلی را نمیپذیرند و محترمانه به خارج میروند. بالاخره هر دانشگاه، قوانینی دارد و ممکن است گروهی آنرا نپذیرند. رابعا: اینهمه دانشجویان خوب و باسواد هم داریم که ره غربت را در پیش نگرفتهاند و با رضایت اشتغال به تحصیل در دانشگاههای کشور دارند و حتی برخی چون احمدی روشن به شهادت رسیدهاند. شما چرا چند عدد فراری را میبینید اما اینهمه دانشجوی داخلی را نمیبینید؟ خامسا: برخی غرب را قبلهی آمال و آرزوهای خود میبینند و مخالفت با نظام را بهانه میکنند تا به معشوق خود که همانا غرب باشد برسند!! رابعا: نخبهای که خدمت به هموطن را درک نمیکند و مردم را رها میکند و به خدمت غرب در میآید، بنده در نخبگی وی شک دارم! تو با نظام مشکل داری خب داشته باش. گناه مردمان این مرز و بوم چیست که از علمت نباید بهرهمند باشند؟
فرمودید: "آن دوست من به خاطر مسائل عقیدتی اش از دانشگاه اخراج شد و به فرجام خودش را کُشت".
اولا: باید دید دلیل اخراجش چه بوده و در این اخراج، خودش مقصر بوده یا دانشگاهش؟ ثانیا: شاید دلیل خودکشیاش مسائل خانوادگی و... باشد نه اخراج از دانشگاه. ثالثا: به نظر من فاسد بودن مبنای اعتقادی وی باعث خودکشی اش شده نه اخراج از دانشگاه. کسی که بخاطر اخراج از دانشگاه، خودش را میکشد، با عرض معذرت بیماری روانی دارد احتمالا.(خدایش رحمت کند و خدا میداند که قصدم توهین به دوست گرامیمان نبود. یک نکتهی روانشناسی گفتم) حضور چنین شخصی در دانشگاه مضر است و نشاید. بنده به طور کلی در چنین مواردی قبل از تحقیق و شنیدن شواهد نه دانشگاه را مقصر میدانم و نه دانشجو را. بر خلاف برخی از مردم که هر وقت دیدند کسی از دانشگاه اخراج شده حق را با دانشجو میدهند و دانشگاه را مقصر اعلام میکنند. چون شما با دخالت دادن پیشفرضهای ذهنیتان کاملا متعصبانه قضاوت می کنید. گمان می کنم انصافتان تا اندازه ای در اینجا کم شده است. (ببخشید که این بخش از کلامم با ادبیات گفتاری شما ارائه شد!)
از بحث مبنائی استقبال میکنم اتفاقا خواهرم! اساسا مباحثی که در کامنتهای اخیرتان بیان کردهاید عموما مصداقی و بعضا سیاسی بود. بنده ورود به چنین مباحثی را در قدم اول جایز نمیدانم. چون اختلافات سیاسی، ریشه در اختلافات اعتقادی دارد. اگر ما بتوانیم در مسائل اعتقادی با یکدیگر به توافق برسیم، در غالب شاخههای علوم انسانی از جمله سیاست همکلام خواهیم بود.
"ولتر" حاضر است جان خود را بدهد تا من حرف خودم را بزنم؛ هر چند حرف بنده، واضح البطلان باشد؟! گر چه کلام ولتر، مبالغهای بیش نیست و حتی خود ولتر هم عملا به این کلام پایبند نیست اما بنده ترجیح میدهم اولا: استدلال ولتر بر این مبنا را بشنوم. ثانیا: جانم را اولا فدای باور خودم کنم نه باور دیگری؛ و ثالثا فدای همفکرانم کنم نه مخالفان فکریام. کلام ولتر، یک ادعای عجیب و بیاساس است که نه تنها بدیهی نیست، بلکه نظری هم نیست و حتی حد نصاب فرضیه را هم ندارد. به هر حال پایبندی به این ادعا نیازمند ارائهی دلیل است.
فرمودهاید: "قرآن کافران را به خرانی...".
در استناد به آیات، خوب است آدرس سوره و آیه را نیز بفرمائید. چون قرآن در سه جا از "الاغ" با واژهی "حمار" و "حمیر" نام برده است: الف) آیهی 5 سورهی جمعه: "یهودیانی که به تورات، عمل نمیکنند، مانند حماری هستند که کتاب بر دوش حمل میکند". میبینید که این آیه کوچکترین اشارهای به کافران ندارد. اشاره به متدینینی دارد که کتاب مقدس را در طاقجهی خانه و سفرهی هفت سین نهادهاند و بدان عمل نمیکنند. ب) آیهی 8 سورهی نحل: "خداوند اسب و استر الاغ را آفرید تا سوارشان شوید". این آیه نیز ارتباطی به کفار ندارد. ج) آیهی 19 سورهی لقمان: "همانا زشتترین صدا، صدای خران است". این نیز به کفار اختصاص ندارد. نتیجه: میبینید که خداوند کافران را خران از طویله رمیده نمیداند. البته احتمال اینکه شما آیهای دیگر را مدنظر داشته باشید نیز هست. پس بنده تا ارائهی آیهی مزبور، این بحث را نمیبندم. در مورد نجاست کفار هم در کامنت قبلی توضیحاتی دادم که شما هنوز بر توضیحات سابقم اشکال در خوری وارد نکردهاید. البته در ادامه نکتهای در این خصوص عرض خواهم کرد.
سوفیای عزیز! شما سخن باطل ولتر را با برداشت ناصحیحتان از قرآن در کنار هم قرار دادهاید و فرمودهاید که سخن ولتر با فطرت،سازگارتر از قرآن است. اما همانطور که در بالا گفته شد، اولا: کلام ولتر باطل است؛ ثانیا: بنده در قرآن نیافتم که خداوند کافران را الاغ بداند. اول آیه را به من نشان دهید تا بعد رویش بحث کنیم. ثالثا: فطرت، یک گزارهی دینی است. همان دینی که شما قبولش ندارید.
فرمودهاید: "کشتن کافر، مایه ی قصاص فرد کُشنده نمیشود".
ما دو نوع کافر داریم: کافر ذمی و کافر حربی. کشتن کافر حربی، موجب قصاص نیست. چون کشتن محارب، در هیچ اندیشهای موجب قصاص نیست. بلکه حکم عقل به کشتن محارب است. چون محارب، امنیت جانی و اعتقادی بنده را به خطر میاندازد. اما کافر ذمی، به طور کلی در اسلام از لحاظ حقوق شهروندی، با مسلمانان تفاوتی ندارد و در شرایط مساوی است. البته این تساوی، قاعدهمند است و همهجانبه نیست. بالاخره کسی که در برابر دین خدا تسلیم باشد و اصطلاحا مسلمان باشد، از لحاظ رتبه، بالاتر است؛ لذا بجای قصاص، وی موظف به پرداخت دیه به ورثهی کافر میشود. یعنی همان اسلامی که حکم قصاص را واجب میداند، همان اسلام، در قتل کافر، به وجوب دیه حکم میدهد. گذشته از همهی اینها تا آنجائی که میدانم، کافران مجازاتی برای قاتل عزیزان خود ندارند. چون کافر کسی است که اساسا باوری ندارد. انسان بیباور که احکام قصاص و دیه ندارد تا برای کشته شدنش مسلمان چیزی به او بدهد. اما مسلمان برای کشتهی شدهی خود قانون دارد.
فرمودهاید: "ان رهیافتی که می فرمایید کافران را بگیرد بر زمین فروفکندیشان و دست و پایشان را در خلاف جهت یکدیگر قطع کنید...".
سوفای عزیز! قطع کردن اعضای بدن در جهت خلاف، کلام فرعون بود که خدا آنرا از باب ذکر تاریخ، در قرآن آورده است. کجای قران نوشته شده است که باید دست کافران را از خلاف قطع کرد؟!! خواهشم این است که هنگام اسناد یک سخن به قرآن، حتما آدرس آیه و سوره را نیز بیان کنید تا محققانهتر بحث کنیم. اینطوری بنده نیز در پیدا کردن آیات راحتتر خواهم بود. به نظر بنده شما چون با دید منفی و پیشفرض عدم قبولِ کلام قرآن، به آیات قرآنی ورود پیدا میکنید، برداشتهای قرآنیتان خطا است گاهی. اگر تعصبهای فکرتان را کنار بگذارید نتایج بهتری خواهید گرفت از پژوهش قرآنیتان.
فرمودهاید: " پاکان چرا باید به قتل ناپاکان بپردازند؟ نمونهاش قتل اسرای یهودی توسط پیامبر".
اولا: منظورتان از پاک و ناپاک چیست؟ ناپاکی دارای درجاتی است و هر درجه مجازاتی جداگانه دارد. پس هر ناپاکی محکوم به قتل نیست. در ادامه توضیح خواهم داد که اسرای مزبور، مستحق اعدام بودند و بیجا کشته نشدهاند. ثانیا: وقتی بنده گفتم به اذعان "تاریخ"، اولین بشر پیامبر بوده، شما فرمودید این باید اثبات شود. حالا بنده هم میگویم اینکه شما فرمودید پیامبر، اسرا را کشت باید توسط شما اثبات شود. پس من منتظر اسناد شما بر این واقعهی تاریخی هستم. ثالثا: کشتن اسرا، حاصل پیمان شکنی آنها بود: http://www.wikiporsesh.ir/%D8%B9%D9%84%D9%84%20%DA%A9%D8%B4%D8%AA%D9%86%20%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C%20%D9%82%D8%A8%DB%8C%D9%84%D9%87%20%D8%A8%D9%86%DB%8C%E2%80%8C%D9%82%D8%B1%DB%8C%D8%B8%D9%87 ثالثا: ازالهی ناپاکی مگر خطا است که شما ما را بخاطر آن توبیخ میکنید؟ بقاء ناپاکی موجب سرایت آن به بقیه میشود. بنابراین ازالهی آن منطقی است. رابعا: برخی از زندانیان سیاسی، حکم محارب را دارند. لذا اعدام آنها پس از بررسی جرمشان خیلی هم عجیب نیست. بسیاری از زندانیهای زمان انقلاب، جنایتکارانی بودند که اعدام، کمترین تنبیه آنها بود. ارتشبدهائی که یک عمر بر سر مردم گلوله ریختند و خون مردم بیگناه را به زمین ریختند آیا نباید کشته شوند؟ آیا حالا که در زندان هستند، جرمشان باید تخفیف داده شود؟!!! آیا صرف اسیر بودن، باید باعث تخفیف مجازات شود؟! علاوه بر اینکه لطفا سندی برایم ارائه کنید که امام، حکم اعدام 5000 نفر را دادهاند. خواهشم این است که یا ادعائی نکنیم و یا اگر کردیم آن را مستند بیان کنیم. بنابراین حکم امام را در کامنت بعدی در اختیارم قرار دهید تا بنده آگاهانه بنگرم.
فرمودید: "امام میگفت: دست بردارید از این رحمتهای بچگانه..."
لطفا سند این کلام را نیز بفرمائید. در نرمافزار صحیفه جستجوئی کردم و آنرا نیافتم. اگر معتقدید این کلام را از صحیفه حذف کردهاند لطفا آدرس دقیق آن را از نسخههای قدیمی صحیفه بدهید. بنده به نسخههای قدیمی صحیفه میتوانم دسترسی داشته باشم.
لطفا سند این جمله را که اسلام فرموده: "بزنید و حبس کنید" را نیز برایم بیاورید. تمام سورههای قرآن با بسم الله الرحمن الرحیم شروع شده است. رحمن یعنی مهربان و رحیم یعنی بخشنده. تنها سورهای که از وصف مهربانی خدا خبری نیست، سورهی توبه است که مخاطبانش کفار حربی هستند عمدتا. لذا با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نشده است. شما با استناد به کدام یک از آیات، اسلام را دین خشونت معرفی میکنید؟ هر چه جلوتر میروم بیشتر مطمئن میشوم که شما اسلام را نشناخته، نقد میکنید. و این بهتان نیست. چون گویا ما روی دو اسلام متفاوت بحث میکنیم. احساس می کنم دانستههای شما از اسلام در حد همان شبکههای ماهوارهای است. ادبیات نقدتان نیز به همانها شبیه است. این احساس بنده از شما بود که خواستم صریحانه و صمیمانه عرض کنم.
فرمودهاید: "حتا اگر عیسا هم مهلت می یافت شمشیر بر می کشید...".
طبق تصریح قرآن در سورهی صف، حضرت عیسا نیز دست به شمشیر برده و جهاد مسلحانه داشته است. اما چه کنیم که مسیحیت، این مرحله از زندگی عیسا را منعکس نکرده و ایشان را پیامبری دورهگرد و احساساتی معرفی کرده است. مگر میشود کسی از یکتاپرستی بگوید و مخالف نداشته باشد؟!! اگر مسیح، روحیهی جهاد و مبارزه با دشمن نداشت، پس چرا دشمنانش کمر به قتل وی بستند و خدا وی را به آسمان برد؟ حتی طبق باور غلط مسیحیت، عیسا به صلیب بسته شده است. سؤال من از مسیحیان این است که اگر عیسا یک دورهگرد مهربان بود، پس چرا اینقدر دشمن داشت؟ یک دورهگرد بیآزار که دشمن ندارد!
به استناد آیهی 14 سورهی صف "حواریون" مجاهدان فی سبیل الله بودند و بر کفار غلبهی فیزیکی و ظاهری پیدا کردهاند: «فاصبحوا ظاهرین». پس یکی از مقاطع زندگی عیسی علیه السلام دعوت مردم به قتال شدید است. این دعوت از جانب حوارین اجابت شده و به دنبال اجابت دعوت عیسی با مومنان بر کافران چیره شده و غلبه یافته. همان کافرانی که عیسی را متهم به سحر کردند و بعد بازماندههای آن کافران امروز در برابر قرآن ایستاده اند. سؤال من از شما سوفیای گرامی این است که چرا مسیحیت و یهودیت امروز از جنگ و مقاتله عیسی نمیگویند؟ انها عیسی را یک انسان درویش صفت مهربان میپندارند که دست به شمشیر نبرده. یکی از مهمترین شاخصههای مسیحیت تحریف شده، انکار قتال و قصاص است. آنها این چهرهی مجاهد تاریخ را به یک دورهگرد مهربان تبدیل کردند. اگر عیسی جنگ نداشت، چرا به قول شما کمر صلیب کشیدن او بستند؟ همینکه آنها اعتقاد به صلیب کشیدن عیسی دارند یعنی او حتما برائتی جسته که دشمن دارد. آدم مهربان که دشمن ندارد. میدانید که مسیحیان برخلاف تعالیم حضرت مسیح، برخورد مجاهدانه را غیر دینی میدانند و جهاد را نشانهی خشونت. شما به ذهنتتان رجوع کنید و ببینید چه شکلی است عیسی؟ حتی فیلم ساز ایرانی هم همینطور ساخته چون پاک شده جنگهای عیسا از تاریخ! این تلقین کاملا حساب شده است تا این چهرهی مجاهد را تبدیل به چهرهی آرام و درویش کنند و وی را الگوی نبوت معرفی کنند. البته در سایه این فضائی که ایجاد کردهاند عیسی را به رخ پیامبر ما میکشند و مسلمین را خشونت طلب دانستند. در برابر مسلمین میایستند و میگویند پیامبر شما خشونت طلب است. با اینکه وی اشرف انبیاء است. کجا عیسی در کتابش خشونت است؟ کاریکاتور و فیلم میسازند برای اثبات خشونت طلب بودن پیامبر و مسلمین. فیلم "فتنه" و "11 سپتامبر" میسازند. اینها حساب شده است. البته جوانان مسلمانی زیادی هستد که مانند سوفیا همنوا با دشمنان اسلام، دین اسلام را خشن معرفی میکنند. آنها در مقام بحث خود را صرفا "مخالف" میدانند. اما عملا همان کلمات و استدلالهای دشمنان را تکرار میکنند. در قرآن کریم میخواهد الگوی جهاد معرفی کند میرود سراغ عیسی علیه السلام. الآن غربیان اذهان دنیا را به این سمت برده اند که پیامبر یعنی عیسی که دست به شمشیر نبرد. و در مقابل پیامبر که دست به شمشیر برده در اذهان جهان خشن میشود و بر علیه او کاریکاتور میکشند. وقتی قرآن عیسی را به عنوان الگو مطرح میکند برای جهاد، یعنی عیسی برائت ظاهری با دشمنان داشته است. اما این در تاریخ ما گم شده است و باید با قرآن این مقطع تاریخی را بازسازی کرد.
فرمودهاید: "وجود ضروری در مقام تجزیه نمیتواند دارای صفاتی چون جبار و منتقم و مکار و... باشد".
خب این ادعا است؟ یا استدلال؟ شما با کدام منبع به چنین نتیجهای رسیدهاید؟ با عقل؟ با وحی؟ با گزینهای دیگر؟ استثنائا این سؤال شما تا اینجا اصولی و مبنائی بود. بعید است عقل بتواند مراتب وجودی ما فوق خود را تحلیل کند. اولا که صفت، عین ذات است نه جزء ذات که نوبت به تجزیه برسد. ثانیا: تمام صفات الهی ثبوتیه هستند و خداوند، رزیله و صفت ناشایست ندارد. بنابراین جباریت و منتقم بودن و مکار بودن خدا صفات ثبوتیهاند. رفتار خداوند، با متکبران و سرکشان، جبارانه خواهد بود. چون انتقام ظالمان را از مظلومان میگیرد، منتقم است. مکر مکاران را نیز به خودشان بر میگرداند و اینگونه مکار است. مثل کسی که در استلال عقلی با مقبولات خصم به استدلال میپردازد.
فرمودهاید: "گونه ای صفات انسانوار را به وجود واجب... و این نسبت پشتوانه عقلی ندارد".
این سؤال نیز اصولی و مبنائی بود. بنده هم موافقم که این نسبت پشتوانهی عقلی ندارد. چون اگر به انسانوار بودن صفات قائل شویم، باید معتقد باشیم که اصالت با انسان است و خداوند وجود تبعی است. و با این مبنا صفات الهی را انسانوار پنداشته میشود. در حالی که بنده وجود واجب را اصل میدانم و کلیهی صفات حسنه را در ذات وی موجود میدانم. اگرانسانی توانست مراتبی از ان صفات را در وجود خود نهادینه کند، اینجا میگویم انسان مزبور دارای صفات خداوار است. تفاوت عبارت بنده با عبارت شما که در بالا ذکر کردید این است که عبارت شما، جباریت را صفتی انسانی میداند و نسبت دادن آن به خدا را خلاف شأن میداند. اما بنده جباریت را صفتی الهی میدانم که انسانها استعداد تحصیل مراتبی از آن را دارند. بنابراین ما صفاتی خداوار را به انسان نسبت میدهیم؛ نه آنکه صفاتی انسانوار را به خدا نسبت دهیم.
فرمودهاید: "بنا براین وجود واجب حتا اگر بتوان نامش را خدا گذاشت، با خدایان همه ی ادیان متفاوت است".
منظورتان را از این عبارت نفهمیدم! اما چون این بخش از کلامتان استنتاجی از بحث طرح شده در بند سابق بود، ظاهرا خود بخود منتفی میشود. چون عبارت اخیر، نتیجهای بود که از انسانوار بودن صفات گرفته بودید و بنده به طور کلی انسانوار بودن را رد کردم. البته با متفاوت بودن خدای مسلمین با خدای دیگر ادیان موافقم. چون خدای ما ویژگیهای خدای یهود و نصارا را ندارد.
فرمودهاید: "اگر معنای خالقیت وجود واجب این باشد که جهان از عدم و نیستی به وجود امده من این را نمیتوانم بپذیرم".
نهایت استدلالی که شما برای این ادعا آوردید این است که فرمودید: "این یک گزارهی بدیهی است". شما در حالی این مبنا را بدیهی تصور میکنید که در طول تاریخ این مسئله معرکهی آرا بوده است. آیا چیز بدیهی اینقدر مورد اختلاف قرار میگیرد؟ خلاصه از ناحیهی شما استدلالی بر این مطلب ارائه نشد. بنده در ادامه سه واژه معرفی میکنم که باید در معنی آنها دقت شود:
1) کشف: یعنی پرده برداشتن از چیزی که وجود دارد. مثلا میگویند "کاشف الکل".
2) اختراع: یعنی ترکیب کشفیات با هم و ساختن چیزی جدید. مثلا میگویند "مخترع هواپیما"
3) خلق: یعنی بوجود آوردن چیزی که مسبوق به عدم است.
البته بنده قبل از ارائهی استدلالهای شما بر "استحالهی بوجود آمدن معدوم"، تمایلی به ورود به این بحث را ندارم. اما یک نکته: من نیز قبول دارم که این از بدیهیات عقل است که معدوم موجود نمی شود یا نیستی، هستی نمیشود. اما شروع خلقت از عدم به معنای این است که مواد اولیهی آن مخلوق وجود نداشته است. خلقت از عدم به معنای آن نیست که عدم، منشا ایجاد خلقت باشد آنگونه که اکسیژن و هیدروژن منشاپیدایش آب است تا گفته شود که عدم خاصیت زایش ندارد. بلکه خلق از عدم به معنای آفرینش ابتدایی و نا وابسته به هر ماده پیشین است. پس دیدید که تناقضی وجود ندارد. اگر ما اینگونه نیندیشیم دچار تسلسل خواهیم شد سوفیای عزیز. چون شما خواهید گفت فلان وجود از یک وجود مترقیتر ساخته شده. وجود مترقیتر نیز از وجودی دیگر و منجر به تسلسل میشود. به عبارت دیگر آفرینش جهان صرفا مستند به اراده حقتعالی است و نیازمند ماده پیشینی نیست که خداوند جهان را از آن پدید آورد بر خلاف خلاقیت و آفرینش بشری که چیزی جز تغییر صورتها و ترکیب مواد نخستین برای پدید آوردن محصولی نوین نیست. اگر این را نگوئیم دچار گرداب تسلسل هستیم. آیا شما راهی برای فرار از این گرداب دارید؟! با توضیح فوق، فکر کنم ایدهی پارمنیدسی مد نظر شما نیز به جواب رسیده است. البته قائل شدن به خدا اندکی از این تسلسل را درمان میکند. ولی شما که خدا را قبول ندارید!
فرمودهاید "ابداع با ذات همیشه آفریننده ی خدا جفت نمی شود".
اگر ابداع را جمع ببندید و بگوئید "ابداعات"، این اشکال نیز منحل میشود. چون ابداع خداوند، واحد نیست که تکثر ناپذیر باشد. امروز، انسان را ابداع میکند. فردا حیوان را و... . پس خدا همیشه ابداع میکند.
فرمودید: "نوشتهی بنده از عدم بوجود نیامده".
اتفاقا این مثال سادهی بنده کاملا جدی بود. چیزهائی که به تصور شما باعث پدیدار شدن نوشته شدهاند، از دید من ابزارهائی هستند برای بوجود آوردن نوشتهای که تا چند لحظه قبل، معدوم بود. شما بجای "نوشتهی معدوم" انسان را بگذارید. بجای ابزارهای بوجود آورنده نیز خدا و واسطههای آنرا بگذارید. خدا، ابزاری است برای بوجود آوردن انسانی که معدوم بود. بنده ابزارها را "موجود" میدانم. اما مخلوقات را معدوم. ابزارهای موجود، مخلوقاتِ معدوم را به وادی وجود میآورند. همانطور که ذهن و دست من ابزارهای موجودی هستد که نوشتهی معدوم را به وادی وجود میآورند. آیا شما می توانید بگوئید که نوشتهی من تا ساعاتی قبل موجود بوده و من آن موجود را بر روی کاغذ آوردهام؟!! دخالت داشتن خیلی چیزهای موجود در پدید آمدن نوشتهی من دلیل نمیشود که بگویم نوشتهام نیز موجود بوده.
فرمودهاید: "اینکه عقل بشر در تشخیص راه درست از نادرست ناقص است اثبات نشده".
سؤال خوبی است. اما اتفاقا با استقراء، آمار و مقایسهی مکاتب بشری خودبخود نقصان عقل بشری ثابت میشود. اولا: وقتی دو مکتب عقلی دو راه کاملا متناقض را نشان میدهند آیا شما میتوانید بگوئید هر دو راه درست هستند؟! محال بودن اجتماع نقیضین از بدیهیات اولیهی فلسفه است. ثانیا: یا تغییرات مکرر در رأی و نظر یک فیلسوف، آیا نشان از نقصان عقل ندارد؟! تقابل جدی مکاتب بشری روشنترین استدلال بر نقصان عقل بشری است در تشخیص راه درست. ثالثا: عموما یافتههای عقل بشر، دارای تاریخ انقضاء است. رابعا: هستی خیلی بزرگتر از عقل ما است. آیا با چیزی کوچکتر میتوان به هستی، که بزرگتر است احاطه یافت؟
فرمودهاید: "مفروض این بحث این است که ان ایده الی که دین بدان فرا میخواند مثلاً معاد...".
باور به نقصان عقل بشر در یافتن راه سلیم، یک باور عقلی محض است و ارتباطی به گزارههای دینی چون معاد ندارد. چون همانطور که در بالا عرض شد، استقراء، آمار، مقایسهی مکاتب عقلی، تقابل فلاسفه و گستردگی هستی دلیل موجهی است برای نقصان عقل. اساسا همینکه شما امروز به فلسفهای متفاوتتر از دیروز میرسید یعنی، عقل شما در روز قبل ناقص بوده و امروز کاملتر شده است. پیشرفت عقل و افزوده شدن اطلاعات شما نشان از نقصان عقل دارد. اگر عقل ما ناقص نبود، هیچگاه نظراتمان عوض نمیشد و پیشرفت علمیای صورت نمیگرفت. این تغییرات همه نشان از نقص دارد. وقتی نقص عقل، اثبات شد تمام استنتاجات عقلی (بجز بدیهیات) مورد تشکیک قرار میگیرد و عقل اینچنینیای شدیدا نیاز به یک سنجه و میزان دارد. میزان ما "وحی" است. میزان شما برای سنجیدن استنتاجات عقلی چیست؟ خود عقل؟ اگر خود عقل باشد، دچار بن بست "دور" خواهید شد. چون عقل نظری (نقطهی مقابل عقل بدیهی) به دلیلی که بالا گفته شد، نمیتواند مبنای سنجش قرار گیرد.
فرمودهاید: "اثبات کنید معادی با ان کیفیت که شما می گویید هست".
بنده هیچگاه مدعی این نشده ام که کیفیت و احوالات قیامت را میتوان با عقل اثبات کرد. قیامت و معاد یک حادثهای است که در آینده رخ خواهد داد. عقل نیز از پیشبینی جزئیات آینده عاجز است. ورود عقل به بحث معاد فقط در اصل اثبات آن است. جزئیات معاد با وحی بیان میشود. اثبات اصل معاد، یکی از اصول دین است که اگر تمایل دارید مشتاقانه بدان ورود پیدا میکنم.
فرمودهاید: "ثابت کنید خدا انسان را برای کمال اختیاری اخروی افریده ".
به نظر بنده خلاف فرض مزبور، نیازمند اقامهی دلیل است. اگر خداوند، عاقل باشد هدفی از خلقت خود خواهد داشت. همانطور که سوفای عاقل از آفرینش کلماتش در این کامنتدانی هدفی دارد. خلقت جهان بدون آخرت و حسابرسی چه هدفی میتواند داشته باشد؟ اگر به عنوان مثال حقوق ضایع شده در دنیا در فضائی فراتر از دنیا احقاق نشود، شائبهی عبث بودن خلقت پیش میآید و عدالت خالق زیر سؤال است. اساسا فعل اخلاقی بدون اعتقاد به آخرت دارای هویت خواهد بود آیا؟
فرمودهاید: "ثابت کنید جهاز عقلانی و وجدانی و فطری او برای هدایت او به این مقصد کافی نیستند".
در بالا با استقراء، آمار، تقابل مکاتب بشری و... اثبات شد که عقل بشری، ناقص است. تکیه بر مقدمات ناقص، نتیجه را نیز دچار نقصان میکند. اگر دادههای یک معادله غلط باشد، حاصلش نیز خطا خواهد بود. مگر اینکه سنجهای برای اصلاح مقدمات باشد. بنده آن سنجه و ارزیاب را "وحی" میدانم. شما آن سنجه را چه میدانید؟ در بالا عرض شد که خود عقل (عقل نظری) اگر سنجهی خود قرار گیرد، بن بست دور ایجاد میشود.
فرمودهاید: "دقت کنید انچه ما به عنوان سرمایه ای بدیهی در دست داریم همین هایند اما نبوت و مسیر کمالی ادعایی که شما عنوان کرده اید مورد تردیدند"!
ضرورت نبوت و تعیین مسیر کمالی نیز وقتی درک میشود که به "نقصان عقل" توجه شود. اگر شما بتوانید برای من کامل بودن عقل را ثابت کنید، بنده نیز کفایت عقل در انتخاب مسیر و نیز بینیازی از نبوت را قائل خواهم بود. به شرطی که شما کامل بودن عقل را بر من ثابت کنید. واقعیتها حکایت از نقصان عقل دارد. فعلا بنده با استقراء، احصاء، تقابل مکاتب، ترقی اندیشه، تغییر رِأی و... ثابت کردم که عقل، ناقص است. شما نیز استدلالهایتان را به این سمت و سو ببرید که عقل کامل است. شاید عمدهترین گره بحث بنده با شمای بزرگوار در این باشد که شما هنوز استدلالی در کامل بودن عقل ارائه نکردهاید. و یا اگر به نقصان عقل معترفید، هنوز سنجهی خود را برای شناخت عقل سلیم از عقل سقیم ارائه نکردهاید.
فرمودهاید: "اثبات اینکه خدا باید برنامهای به نام دین طراحی کند".
نقصان عقل بشر، ضرورت تشریع دین را ایجاب میکند. اگر نقصان عقل با آموزههای وحیانی دین جبران نشود، مخلوقات میتوانند بابت کمالات فوت شدهشان از خداوند شکایت کنند. وقتی تشنگی بر انسان عارض میشود راه رهائی از تشنگی نیز در اختیار انسان قرار میگیرد. و وقتی حس کمالجوئی در انسان باشد، باید راه ارضاء آن نیز بیان شود.
فرمودهاید: "از دید من ضرورتی برای ارسال رسل وجود ندارد".
این یک ادعا است که برای آن باید استدلالها آورد البته. به گواهی تاریخ، گروهی که به امانت و راستگوئی اشتهار داشتهاند مدعی نبوت بودهاند. محتوای ادعایشان نیز با فطرت بشری همخوانی داشته است. شما برای ابطال ادعای آنان چه دلیل و استدلالی دارید؟ وقتی نقصان عقل بشری، ضرورت نیاز به دین را ایجاب کرد، طبیعتا باید کسی نیز باشد که دین را به ما ابلاغ کند. نبی، در واقع پستچی و سخنگوی خدا است و نه بیشتر.
فرمودید: "فعلاً ضرورت ارسال رسل از جانب خدا را اثبات کنید تا به موارد دیگر برسیم".
به نظر بنده قبل از این باید به اثبات ضرورت خود دین پرداخت. عقل بشر که ناقص شد، نیاز به دین احساس میشود. فرستادن این دین به سوی مخلوقات یا مستقیما توسط خود خدا صورت میگیرد یا با واسطه. اولی نیاز به اثبات دارد. چون شما قطعا بالوجدان درک میکنید که دین به قلب شما نازل نشده است. اگر بگوئید عقل همان دینی است که به قلبها نازل شده، بنده خواهم گفت که با تعدد عقول و تناقض بین آنها صدور آن از یک مصدر، محال است. پس میماند گزینهی دوم که "واسطه" باشد. واسطه، همان رسول است که از ناحیهی خدا ارسال شده. البته شناخت مصداق رسول بحثی دیگر است که فعلا بدان ورود پیدا نمیکنم.
فرمودهاید: "گزینه دال را برمیگزینید نوع دسته بندی است قران...".
دستهبندی قرآن از انسانها، یک واقعیت خارجی است. مثلا اگر یک مدیر بیاید و شاگردان مدرسه را در سه گروه ضعیف، متوسط و قوی دسته بندی کند، یعنی مشکل ایجاد کرده است؟! نخیر این مشکل نیست بلکه یک واقعیت بیرونی است که قرآن از آن پرده برداری کرده است. قرآن، بوجود آورندهی آن واقعیت خارجی نیست بلکه اخبار دهنده از آن واقعیت بوده. به عبارت دیگر قرآن، مخترع چند دستگی نیست. بلکه کاشف آن است. خوب میدانید که بین اختراع و کشف، تفاوت است. اتفاقا دستورات قرآنی به سمت و سوی یکدسته شدن است. مثلا آزاد کردن بردگان، به شدت مورد توصیهی اسلام است. مثلا کفارهی روزه، آزاد کردن 60 برده است. اساسا همین دستورات مترقی اسلام باعث شد که به مرور بردهداری، از بین برود. قرآن تمام مردم را به ایمان دعوت میکند. یعنی طرفدار یکدستگی است نه دو دستگی. قرآن طالب چند دستگی نیست. خداوند یکپارچگی انسانها را طالب است. لذا کلمهی "صراط" در سورهی حمد، به شکل مفرد آمده نه جمع. یعنی راه صحیح، یکی بیشتر نیست. اما قرآن چه کند که واقیعت بیرونی، حاکی از تعدد است. یکی مؤمن است، دیگری کافر. یکی برده است و دیگری آزاد و... . هدف قرآن از ذکر دستههای متعدد جامعهی انسانی، ایجاد تشنج نیست. بلکه اسلام مانند یک جامعه شناس، طیفهای متعدد جامعه را بر شمرده است. آیا این نوع نگاه خطا است؟ طبق اطلاعات بنده تنها گروهی که اسلام اجازهی همزیستی مسالمت آمیز با آنها را نمیدهد، کفار حربی و دشمنان هستند. عقل من و شما هم همزیستی با دشمن را که از در زر و زور و تزویر وارد میشود را نمیپذیرد. پس اسلام، جز دشمنان و محاربان، در مورد بقیهی مردم از قبیل کافر ذمی، اهل کتاب و... قائل به زندگی مسالمت آمیز با حقوق برابر (البته با ضوابطی خاص) است. با این توضیحات چطور میفرمائید از اسلام همزیستی مسالمت آمیز در نمیآید؟ امام خمینی در نوفل لوشاتو برای مسیحیان، هدیهی کریسمس میفرستاد. اقلیتهای مذهبی امروز در مجلس شورای اسلامی دارای نماینده هستند و... .
فرمودهاید: "اسلام خود را دارای حقیقت مطلق اثبات نشدهای می داند و بر ان است که همه ی تفاوتها را در زیر ایدئولوژی خود دفن کنید تا انگاه به قول شما در عرصه ی حهانی جهانگیر شود و بتواند اصول اخلاقی خود را رواج دهد".
این تعابیر نیاز به اصلاح دارد. اسلام مدعی کاملتر بودن است و مکاتب دیگر با درک این تکامل، مجذوب اسلام میشوند و موجبات جهانگیری اسلام میشوند. تمام عباراتی که در بالا ذکر کردهاید باید از ناحیهی شما اثبات شود: "حقیقت اثبات نشده"، "دفن ایدئولوژیها توسط اسلام". اینها یک ادعا است که از ناحیهی شما طرح شده.
فرمودهاید: "اسلام فرد استشهادی پرورش می دهد".
منظورتان را از "استشهادی" نمیفهمم. استشهاد از باب استفعال است و به معنای شهادت طلب. طلب شهادت مگر بد است؟ تمام فرهنگها برای شهدای خود و کسانی که طلب شهادت میکنند احترام قائلند. اگر منظورتان ترور است، که باید بگویم تروریست، در تمام کشورهای دنیا وجود دارد. حالا باید بررسی کرد که آیا مکتب یک فرد استشهادی او را به ترور واداشته یا او خودسرانه به این کار دست زده؟ در مکتب اسلام، ترور، شبیخون، قتل عام بیگناهان و حملهی ناجوانمردانه حرام است.
فرمودهاید: "ببخشید کدام مکتبی در جهان را می شناسید که
میبینید که آموزههای آن مکاتب پیروانشان را به فساد امر میکنند. اما در اسلام چنین آموزههائی به چشم نمیخورد.
فرمودهاید: " اسلام در انکار موجودیت و حقوق کافران و مشرکان خیلی به ناسیونال سوسالیسم شبیه تر...".
ناسیونالیسمها تعصب نژادی دارند و عمدتا ویژگیهای جسمی را مایهی برتری میدانند؛ مثل فمینستها که ویژگیهای جنسی را ملاک میدانند. اما اسلام، بر روی نژاد تعصب ندارد و کوچکترین توجهی به تفاوتهای مادی افراد ندارد. یاران پیامبر، سفید و سیاهشان با هم فرق نداشتند. فارس و عربشان نیز. اسلام ویژگیهای روحی را مایهی برتری میداند. تقوا، عامل برتری است. اگر شما صرف برتر دانستن یک طیف را نشانهی تعصب ونژاد پرستی بدانید باید بگوئیم، معرفی رتبه های اول کنکور نیز نوعی نژاد پرستی و است و رگههای ناسیونالیست به مشام میرسد. ینده با تفکیک دو مقولهی جسم و روح میگویم تأکید بر ویژگیهای جنسیتی و جسمانی و مادی، ناسیونالیست و نژادپرستی است. اما تأکید بر ویژگیهای روحی مثل تقوا و اخلاق هیچ ارتباطی به ناسیونالیست ندارد. برتری مؤمن به کافر نیز بخاطر تقوا و ایمان بیشتر است. پس ارتباطی به ناسیونالیست ندارد.
فرمودهاید: "در زیر لوای اسلام حقیقی تکثر فکری انسانها معنایی واقعی ندارد".
به نظر شما حقیقت، واحد است یا متعدد؟ به عبارت دیگر حقیقت منتهائی، یکی است یا دو تا؟ در نگاه توحیدی اسلام، حقیقت یکی است. چون دو حقیقت متفاوت، هیچگاه منتهای واحد ندارند. لذا اگر خدا یکی است، باید حقیقت هم یکی باشد. اسلام، از تکثر در مرحله ی فکر جلوگیری نمیکند. اما تکثر عملی را مایهی فساد میداند. چون جامعهی مبتنی بر تکثر عملی، به جنگل شبیهتر است تا شهر.
البته تأکید اسلام بر حقیقت واحد، به معنای حذف دیگران نیست. همانطور گه گفته شد کفار ذمی، اهل کتاب و... میتوانند در لوای مسلمین زندگی کنند و نظام اسلامی، امنیت آنها را تأمین کند. پس اسلام تمایل به حذف دیگری را زیاد نکرده است.
فرمودهاید: "همین احساس تجهیز عقیدتی با یک حقیقت مطلق است که مسلمانان را به جان هم انداخته".
اتفاقا به نظر بنده چون به حقیقت واحد مجهز نیستیم، به جان هم افتادیم. چون به مشترکات توجه نمیکنیم به جان هم افتادهایم. آیا تقید به حقیقت واحده اتحادزاتر است یا تقید به حقائق متعدده؟ آن وهابی چون به حقیقت منتهائی واحد با مادر معصومه سادات قائل نیست، به همین خاطر وی را واجب القتل میداند. گرچه در ظاهر نماز هم میخواند و البته حتی نمازش نیز با من متفاوت است. اختلاف عملی نشان از باورهای مختلف دارد؛ و این یعنی اعتقاد به حقائق متعدده. حقائق متعدده نیز مسلمین را به جان هم انداخته. پس ریشهی اختلاف ما با ابن تیمیه در این است که حقیقت منتهائی ما واحد نبوده است.
فرمودهاید: "اگر همچون منی طرفدار نظریه ی صلح جهانی کانت باشم طرفدار انحطاط جامعه ی غربی شده ام؟".
سوفیای عزیز! شما به فلسفهی غرب که میرسید، آنرا گل و بلبل معرفی میکنید و لب به ستایشش میگشائید. اما سراغ اسلام که میآئید، دقیقا برعکس عمل میکنید. مثلا همین نظریهی صلح را اسلام نیز 1400 سال قبل بیان کرده است. امام علی در نامهی مالک به این مضمون میفرماید مردم دو گروهند؛ یا برادر دینی تو اند یا هم نوع تو. با هر دو گروه باید با عفو و مهربانی برخورد کنی. گروه دوم با اینکه هم دین تو نیستند، باید با آنها مهربان بود. یا مولا به این مضمون در نهج میفرماید: اگر یک خلخال از پای یهودی ربوده شود و مسلمان به خاطر آن بمیرد جا دارد. این همه مسائل صلح دوستانه 1400 سال قبل بیان شده و شما امروز طرفدار همان صلح کانت هستید که اسلام 1400 سال قبل بیان کرده است. خوب میدانید منظور بنده از فلسفهی منحط غرب چیست. کپی برداریهای فلاسفهی غرب از اسلام را که بنده منحط معرفی نکردهام. بنده در بطن صلح جهانی، انحطاطی نمیبینم. هر فیلسوفی ممکن است حرفهای درستی هم داشته باشد. حتی شیطان هم ممکن است حرفهای درستی داشته باشد! اسلام 1400 سال پیش، از صلح جهانی، نظم جهانی و حکومت جهانی مهدی سخن به میان آورده. پس کانت چیز نو و جدیدی نیاورده. برخی از پیشگوئیهای نوستر آداموس در متون دینی اسلام آمده است. نگاه شما به فلسفهی غرب خیلی مثبت است. لذا مفاسد به بار آمدهی فلسفهی غرب را ندیده میگیرید. البته چون نگاهتان به اسلام منفی است، فلسفهی اسلام را مردود میدانید. البته بدون اینکه استدلال درخوری برای رد آموزههای آن ارائه کنید.
فرمودهاید: "شما تا چه اندازه چهره های شاخص فلسفه و ادبیات غرب را از راه خوانش مستقیم اثارشان می شناسید؟!"
من برای قضاوت در مورد یک اندیشه نیازی نمیبینم تمام آموزههای آن را مورد مطالعه قرار بدهم. هر فلسفه دارای اصولی است که با تورق کلی آثار مبدع آن، منش مبدع آن و برایند آن در جامعه قابل استخراج است. کمتر فلسفهای پیدا میشود که اصولش مرا تا آن اندازه قانع کند که به مطالعهی فروعش وادار شوم. مثلا اصول اسلام، سکولاریسم، پلورالیسم و... را در کنار هم قرار میدهم و با سنجهی عقل ناقصم به مترقیتر بودن یکی پی میبرم. بنده گرچه ورود جزئی به تفلسفهای بیشمار کنونی را اتلاف وقت میدانم، اما فلسفهای را که اصولش را پذیرفته باشم، سعی دارم تا انتها بخوانم(البته مباحث مورد نیازش را). از دید بنده فلسفهای لیاقت مطالعه شدن دارد که عقل ناقص بشری اصولش را بپذیرد. البته اگر آموزهی مثبتی را در دو مکتب یافتم، به مکتب قدیمیتر مراجعه میکنم. مثلا آموزهی "صلح" را اسلام و کانت مطرح کرده اند. بنده ترجیح میدهم این آموزه را منتسب به اسلام بدانم تا کانت. چون اسلام این حرف را زودتر زده است. من نهایتا هفتاد سال زندگی خواهم کرد. اگر بخواهم تمحض در مطالعهی تمام جزئیات آثار فلسفی کنم، از علوم مفیدهی دیگر محروم خواهم ماند. فلسفه برای من یک علم است. علوم دیگری نیز وجود دارد که برای من از فلسفه شریفتر و مهمتر است و باید به آنها نیز بپردازم. علاوه بر اینکه من سرفصلهای فلسفهام را خودم میچینم. چینیش سرفصلهای مورد مطالعهی من تقلیدی نیست. خیلی از مباحث فلسفهی کنونی بیثمره است و پرداختن به آن عبث است و اتلاف عمر. لذا من به راحتی از آنها عبور میکنم تا به مباحث مهمتر برسم. فلسفه برای من ابزار است نه هدف. پرداختن به ابزار تا اندازهای جایز است که هدف را تأمین کند.
فرمودهاید: "خاورمیانه به خاطر تقیدش به علم به هنرهای زیبا یا تکنولوژی غربی به مسیر انحطاط غربی افتاده است یا ... ؟"
نخیر. منظور بنده "سبک زندگی" است که اخیرا امام خامنهای بحثش را به میان آوردند. ورود تکنولوژی، علم و... به خاورمیانه دو صورت دارد: 1) یکبار صرف تکلنولوژی و علم وارد خاورمیانه میشود بدون هیچ حاشیهای. 2) یکبار تکنولوژی با حاشیههائی مثل ابتذال وارد خاورمیانه میشود. به نظر بنده در خاور میانه اتفاق دوم افتاده. پس تقید خاورمیانه به تکنولوژی، انحطاط زا نیست. بلکه التزام به سبک زندگی غربی انحطاط زا است. مثلا به دست آوردن فنآوری هستهای یک تکنولوژی است که بدست آوردن آن میتواند انحطاط زا باشد و میتواند انحطاط زدا.
فرمودهاید: "اسلام را با اجرای بی چند و چون اصول عام اخلاقی اشتباه گرفتید".
شما میگوئید چون این اصول عام هستند، پس اسلام چیز جدیدی نیاورده است. بنده نیز میگویم اگر این اصول عام هستند پس راسل و امثال او نیز چیز جدیدی نیاورده اند. تا اینجا ما دو ادعای مساوی داریم بدون ارائهی هیچ استدلالی از ناحیهی طرفین. هر چند عام بودن اصول اخلاقی از جانب شما نیاز به ارائهی دلیل دارد اما، حتی اگر این اصول عام باشند، گاهی اسباب انتباه و توجه به آن اصول وجود ندارد. یعنی گاهی یک اصل اخلاقی به هر دلیل فراموشی سپرده میشود یا واژگونه میشود. مثلا از نگاه من "حجاب" گذشته از فقهی بودنش، نوعی احترام به جنس مخالف است و این زاویه یک اصل اخلاقی است. یا نماز از آن جهت که تشکر از خدا است یک اصل اخلاقی مسلم اسلامی است. یا جهاد از این جهت که موجبات آسایش همکیشان میشود، یک اصل اخلاقی است. اما بسیاری از مردم جهان نماز، حجاب و جهاد را اخلاقی نمیدانند. حجاب را منافی آزادی؛ نماز را ذلت؛ وجهاد را خشونت قلمداد میکنند. این اختلاف نگاه حکایت از یکی از این سه چیز دارد:
1) یا عمومی بودن اخلاقیات را زیر سؤال میبرد
2) یا باید فطرت افراد بشر را مختلف بدانیم
3) و یا بگوئیم گاهی فطرتهای یکسان بشری دستخوش غبار میشود فعل اخلاقی را تشخیص نمیدهد.
ورود دین در فرض اول، منطقی است. چون عقل ناقصِ بدون سنجه، نتوانسته فعل اخلاقی را تشخیص دهد و باید چیزی فراتر از عقل به میدان آید. فرض دوم، اولا نیازمند استدلال است؛ ثانیا تعدد فطرت نوعی تبعیض و ظلم به بندگان خدا محسوب میشود. ثالثا: اگر حقیقت، واحد است تحقق فطرت متعدد، محال عقلی است. در فرض سوم نیز دین به مدد عقل ناقص میشتابد و غبار را از روی فطرت میزداید. گذشته از همهی اینها حتی اگر شما معرفی افعال اخلاقی توسط دین را ارشادی بدانید باز هم ورود دین در مرحلهی ارائهی راهکار مشهود است. شاید کتاب 40 حدیث امام خمینی را خوانده باشید. در این کتاب اخلاقی، افعال غیر اخلاقی طرح و راههای زدودن آن نیز بیان شده است. پس همانطور که قبلا عرض شد، دین در مرحلهی کاربردی کردن افعال اخلاقی و ارائهی راهکار نیز ورود دارد.
اسلام ، 1400 سال قبل پا به عرصهی وجود گذاشته است. شما با کدام استدلال میخواهید ثابت کنید که اصول اخلاقی رائج فعلی، متأثر از اسلام نیست. اگر انتساب این افعال به اسلام محتاج دلی است، عدم انتسابش نیز محتاج دلیل است خب. از کجا معلوم اخلاقیات مطروحه توسط فلاسفهی امروزین، سرقت محتوائی از دین نباشد؟ اسلام، فعل اخلاقیای بنام "صلح" را 1400 سال قبل مطرح کرده است. کانت، پس از هزار سال بعد از ظهور اسلام، همان نظریهی صلح اسلام را به نام خود میزند. و چون شما او را از زبان کانت –به عنوان بشری عادی- شنیدهاید حکم میکنید که فعل اخلاقی، حقیقتی عام است. ممکن است کسی بگوید ارشادات 1400 سالهی دین، بشر کنونی را به سعهای رسانده که پسندیده بودن افعال اخلاقی را درک میکند. چون هر چه باشد به استناد تاریخ، دین زودتر از بشر امروزی دم از اخلاق و افعال اخلاقی زده است. به نظر من تک تک این ادعاها نیاز به دلیل دارد: 1) فعل اخلاقی عام است. 2) از کجا معلوم اصول اخلاقی فلاسفهی معاصر سرقت نباشد؟ 3) از کجا معلوم آموزههای دین، بشرهائی چون کانت را به سعهی امروزی نرسانده باشد؟ و... .
فرمودهاید: "راسل و ساتر و... خیلی زیباتر از مسلمین درباب اخلاق دم زده اند...".
اثبات این ادعا منوط به ارائهی مقالهای تطبیقی بین اصول اخلاقی اسلام و مکاتب امثل راسل است. بنده تا ارائهی چنین مقالهای از جانب شما، منتظر میمانم.
فرمودهاید: "دستهایی که کمک می کنند بهترند از لبهایی که دعا می کنند".
اولا: ما منکر این نیستیم که فطرت بشری میتواند کاشف افعال اخلاقی باشد. بنابراین حتی یک ملحد هم ممکن است چنین جملهای را بر زبان بیاورد. چون وی نیز سرمایهای بنام فطرت را در وجود خود دارد. اما صرف کشف یک یا دو یا صد گزارهی اخلاقی، ناکافی است. ما برای تکامل نیاز به نظام اخلاقی داریم نه صرف گزارههای پراکندهی اخلاقی. دین، در طراحی این نظام نقش اساسی دارد. ثانیا: عقل بشری در تعارض بین دو فعل اخلاقی کدام را ترجیح میدهد؟ چه اصولی عندالتعارض کاربرد دارد؟ رهائی از تعارض، ملاکهای فعل اخلاقی، وجه تمایز فعل غیر اخلاقی و.. نیازمند نظام است و با تکگزارههای پراکنده راهگشا نیست. ثالثا: جملهی مزبور مثل این میماند که شما بگوئید لبهائی که آب مینوشند از لبهائی که غذا میخورند بهتر هستند. سوفیای گرامی! دعا و انفاق دو مقولهی جدا از هم هستند که اهمیت هر یک در جای خود محفوظ است. انسان مترقی، دعا و اعانه به فقیر را یکجا جمع میکند. چرا که هر آموزهی اخلاقی مأمور اصلاح یک بخش از روح است و به منزلهی پروتئین ضروریای برای روح است. نمازخوانی که اهل خیر نیست، رشد کاریکاتوری دارد. اهل خیری که نماز خوان نیست نیز همین وضعیت را دارد. پروتئین دعا برای یک جنبه از روح ضروری است، انفاق نیز برای جنبهای دیگر. پس درست نیست که بگوئیم این آری و آن نه. دعا، ارتباط با رب است و اعانه، ارتباط با عبد. هر دو مهمند و دارای جایگاه والا. حتی اعانه به مردم نیز اگر در راه رب نباشد، ارزشی ندارد. چون فعل اخلاقی نیست. قبلا عرض شد که اعانهی از روی دلسوزی، برای خاموش کردن سوزش دل است و این نوعی خودپسندی است و فعل اخلاقی به شمار نمیآید. نمیدانم کتاب "اخلاق اسلامی" از شهید مطهری را مطالعه کردید یا نه؟ بنده الان به کتاب مزبور دسترسی ندارم تا استدلالهای ایشان را تقدیم شما کنم.
من فکر میکنم وقتی بحثم با شما اخلاقی است که رضایت خدا را در آن مد نظر داشته باشم و قربتا الله دست به کیبورد ببرم. اگر غیر این باشد هر چقد هم که لفظ قلم و مؤدبانه سخن بگویم فعلم اخلاقی نیست؛ البته ممکن است مؤدبانه باشد. چون 1) یا برای اظهار فضل است؛ 2) یا برای شکست خصم است؛ 3) یا برای بازی و التذاذ است. 4) عبث وبیهوده است. 5) یا برای حقیقتجوئی. سه گزینهی اول به هیچعنوان فعل اخلاقی نیست. گزینهی جهارم، اساسا از یک فاعل حکیم و هدفدار بعید است. گزینهی پنجم هم فعل اخلاقی نیست. بلکه نوعی پژوهش و مطالعه است که زیر مجموعهی فعل "علمی" است نه فعل اخلاقی.
فرمودهاید: "ایران را سراسر فساد برداشته بانوی من...".
انتساب فساد مورد بحث شما به اسلام، نیازمند استدلال است. چون من ایران را کشوری صد در صد اسلامی نمیدانم. بسیاری از مسلمانان در ایران زندگی میکنند که فقط ظاهر اسلام را فهمیدهاند. تقید صرف به پوسته و ظاهر و غفلت از درونمایهی دین فسادی را نمیِزداید. حتی اگر ایران شما سرتاسر در فساد فرو رفته باشد، باید دنبال دلیل این فساد بود. به نظر شما دلیل این فسادها چیست؟! عمل به اسلام یا گریز از اسلام؟ در کامنت قبلی عرض شد که ما در سبک زندگی، غربی، در مفاخر، ایرانی و در ظواهر اسلامی هستیم. شما هیچ ردی بر این ادعای بنده نداشتید و این احتمالا به معنای تأیید باشد. شما با سکوت خود تأیید کردید که سبک زندگی ما مثل غربیها است، هر قدر هم که نظام ما به فرمودهی رهبری، الهی باشد. اگر سبک، غربی است باید غرب زیر سؤال برود یا اسلام؟! لطفا در این خصوص بیشتر توضیح بدهید. دور از انصاف است که شما فسادهای محصول غرب را به اسلام استناد دهید.
علاوه بر اینکه شما در عصر معاصر یک نظامی به بنده نشان دهید که توانسته باشد، اختلاس، دزدی، ارتشا، مواد مخدر، بیکاری، ریاکاری، دروغگویی، رشوه و را مهار کند. کجا رسانههای ما دم از دین و دیانت میزنند؟ ایا صرف پخش اذان و نماز رسانهی ما را دینی کرد؟ ما مدتها است که در منزل به خاطر غیر اسلامی بودن، تلویزیون را خاموش کردهایم. شما از کجا میگوئید رسانهی ما اسلامی است. بحث رسانه مفصل است که به آن ورود پیدا نمیکنم. پس هنوز تبلیغ دین به معنای واقعی کلمهاش روی نداده است تا بفرمائید جواب وارونه داده است. لطفا مفاسدی را که در بالا نام بردید مستند کنید به دستورهای اسلام. مثلا بگویئید اسلام در فلان آیه یا روایت دزدی، ارتشاء و امثال آن را تجویز کرده است. اگر اینکار را بکنید بنده نیز چون شما قائل به این خواهم بود که اسلام، منشأ این مفاسد است. اگر نتوانستید مستند اسلامی ای برای این مفاسد پیدا کنید چارهای نیست که فساد را به چیزی غیر اسلام نسبت دهید.
فرمودهاید: "از روی چه حسابی میگوئید اگر هم چنین باشد بخاطر این است که تأثیرپذیریشان از فلسفهی غرب کمتر است".
اگر به رسانههای شرقی دقت کرده باشید، تلاش زیادی برای رهائی از تأثیرات مظاهر غرب دارند. نحوهی لباس پوشیدن شرقیها، آداب و رسوم مردم و... هنوز پا برجا است. بر خلاف نژاد ایرانی که شاید بخاطر اشتراک نژادی با اروپا(البته این دلیل نمیشودها)، بیشتر به غرب تمایل دارد. و بر خلاف کشورهای عربی که بدلیل حاکمان دستنشاندهی غرب، جبرا قربانی فرهنگ غرب شدهاند. اساسا اگر مطالعهی مختصری در مورد شرقیان داشته باشیم در مییابیم که علیرغم پیشرفتگی، تعصب آنها به آداب و رسوم گذشته بیشتر است. حتی اگر اینرا هم نپذیرید خواهم گفت، ورود تکنولوژی غرب به کشورهای شرقی، با حذف حاشیههای ناسالم آن بوده است. یعنی شرق، حاشیههای فاسد غرب را مدیریت کرده و از ورود آن خودداری کرده است. به عبارت دیگر در مواجهه با تهاجم فرهنگی، موفقتر از ایران عمل کرده است. علاوه بر اینکه خیلی از تکنولوژیها در شرق، بومی است و واردات غرب نیست تا تأثیر پذیری از غرب وجود داشته باشد. تازه بنده قبول ندارم که فساد شرق کمتر است. جداسازی واگن بانوان در متروی ایران، دلایل شرعی و دینی دارد. اما جداسازی واگنهای بانوان در شهر غیر دینیای چون پکن چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ دختران کرهای مگر به فساد اشتهار ندارند؟ مگر در ژاپن، اختلاس صورت نگرفته است؟ و... .
فرمودهاید: " چه اشکالی دارد دانشجویان ایرانی کتب فلسفهی غرب را افتخار در دست میگیرند...".
خواندن این کتب، اشکالی ندارد؛ همانطور که من میخوانم و شما نیز. تنها اشکالش این است که شما خطاها و فسادهای به بار آمده از این دانشجویان و اساتید فلسفهی غربْ خوانْ را به اسلام استناد میدهید. پس لطفا این دانشجوی فیلسوف یا آن استاد فیلسوف که تفلسف غربی میکند را شما چماغ نکنید و بر سر اسلام نکوبید.
فرمودهاید: "شما چه چیز غیر اخلاقیای مشاهده کره اید که اینچنین بدون دلیل و نخوانده دست به محکومیت فلسفه ی غرب می بَرید".
افترا و بهتان است این. کی گفته بنده بنده فلسفههای غرب را مطلقا و بدون نخواندن مردود اعلام کردهام؟! کاش مجالی بود و یک به یک گزارههای اصولی فلسفهی غرب را با هم بررسی میکردیم. انتقاد بنده به فلسفهی غرب، به چند محور بر میگردد:
1) وجود تکگزارههای سقیم، عقیم و ناکارآمد که اصول فلسفهشان را تشکیل داده. مثلا: توجیه وسیله بخاطر هدف یا آموزههای اومانیستی.
2) تقلیدی بودن برخی از "گزارههای" آن. مثل صلح جهانی که اسلام هزار سال قبل آن را مطرح کرده بود.
3) تقلیدی بودن "سرفصلهای" مورد بحث؛ البته این انتقاد به فلسفهی اسلامی نیز وارد است. اگر فلسفه، عقلی است چرا سرفصلهای آن تقلیدی است؟!
4) پرداختن به مباحثی غیر ضروری که ثمره و هدفی بر آن مترتب نیست. هر چند بسیاری از این مباحث صحیح باشد. فلسفهی اسلامی نیز به نظر میرسد این اشکال را داشته باشد.
5) اختلاط تکگزارههای سلیم و سقیم و عدم وجود سنجهای فرا عقلی برای غربال گزارههای صحیح.
6) ناکافی بودن آموزههای فلسفه برای تعالی و تکامل. بنده انتظارم از فلسفه بیش از یک بازی ذهن است. فلسفهای که تا ابد مرا در پرسش فرو ببرد فلسفهی مجانین است نه عقلا!
7) و... .
بنده گرچه تک به تک، گزارههای فلسفی همهی مکاتب فلاسفی را مطالعه نکردهام و صادقانه بدان معترفم، اما اشکالات فوق را از اصول اولیهی مکاتب فلسفی اصطیاد کردهام. وقتی خشت اول یک فلسفه مُعْوج است، مگر عمرم را از سر راه آوردهام که تک تک گزارههای آن را مورد مطالعه قرار دهم؟ بالاخره مشت نمونهی خروار است. البته اگر شما طالب بحثی نقادانه هستید، بنده حاضرم در رکاب شما، تک به تک گزارههای تفلسف منتخب شما را بررسی کنم. پس میبینید اگر خدا قبول کند، این نگاه، نشانهی ارادهی حقیقتجوی بنده است نه به فرمودهی شما حاصل جهل و تعصب و تقلیدم.
فرمودهاید: "استاد مطهری در کتاب انسان کامل نیچه را از بیخ و بنیاد وارونه تفسیر می کند...".
اولا مطهری، خمینی و دیگر دینشناسان، مصون از خطا نیستن و عقل آنان نیز بشری و ناقص است؛ همانطور که عقل من، شما، نیچه و... نیز همین خصوصیت را دارد و شاید برداشت شما از کلام نیچه وارونه باشد؛ نه کلام مطهری. ثانیا: بنده از این موضوع مطلع نبودم. اگر امکانش است نظر اصلی نیچه را بفرمائید تا بنده مجددا نظر شهید مطهری را بخوانم و نظرم را در این خصوص، ارائه کنم.
فرمودهاید: "درست به این علت که منابع اصلی آثار او را مطالعه نکرده از شاگردان ایشان نیز بیش از این نمی توان انتظاری داشت!"
این نگاه شما مقبول بنده نیست. اولا ثابت کنید که مطهری، منبع اصلیاش را نخوانده. شاید خوانده و برداشتش اشتباه بوده. ثانیا: شاید برداشت شما اشتباه بوده. ثالثا: اگر هم مطهری نخوانده، از کجا معلوم شاگردانش نیز نخواندهاند. اینگونه قضاوتهای شما حاکی از نگاه منفی شما به فلسفهی اسلامی است که قطعا ناشی از دخالت دادن پیشفرضهای ذهنی است. اگر بنده گاهی واژههای "مقلد" یا "متعصب" را به شما نسبت میدهم از باب بهتان و افترا نیست سوفیای گرامی. بلکه واقعیتی خاجی است که بنده از آن پرده بر میدارم. الآن قضاوت شما در مورد شهید مطهری و شاگردان آن کاملا متعصبانه بود.
از ستار بهشتی گفتهاید. از این نوع اسمها امروزه بسیار بر سر زبانها است و عمدتا هم برای مظلومنمائی است. بنای بنده بحث سیاسی نیست. اما این توقع از شما میرود که برای ادعاهایتان سند بیاورید. مولا فاصلهی بین حق و باطل را چهار انگشت میدانند و بین گوش و چشم، چهار انگشت فاصله است. شنیدهها زیاد است. از دیدهها بگوئید. بنابراین اولا: سندی برایم بیاورید که ستار بهشتی مرده است. ثانیا: سندی بیاورید که دلیل مرگ وی شکنجه بوده. ثالثا: سند بیاورید بر این که وی شکنجه شده است. رابعا: سند بیاورید که شخص اول مملکت همان دلیلی که در ذهن شما است را معتقد است. خامسا: ثابت کنید که وی دینمدارترین شخص ایرانزمین است. سادسا: ثابت کنید که اگر وی کشته شده باشد، به ناحق کشته شده است. سابعا: ثابت کنید که رهبری در برای این مسئله –اگر نابحق بوده- سکوت کرده و ولو در خفا به احقاق حقش نپرداخته. و... . این نوع نگرش شما بنده را وادار میکند که تصور کنم شائبهی تعصب در فلسفهی شما وجود دارد.
فرمودهاید: "نوع دوستی و پاکدامنی که شما از ان دم می زنید"؟
نوعدوستی ایرانیان و مسئولین در زلزلهی آذربایجان، جشن نیکوکاری، جشن عاطفهها، کمکهای نقدی و نظامی به کشورهای مسلمان منطقه و... نمود پیدا میکند. البته خوب است شما نیز در کشورهای غربی و شرقی، چنین نوع دوستیهائی را مثال بیاورید. نوع دوستی ایرانیان، شهرهی جهانی دارد و انکار شما چیزی از نوعدوستی ما نمیکاهد. سوفیای گرام! درست نیست برای کوبیدن یک نظام، خوبی های مبرهن و شاخص مردم ایران را نیز فراموش کنید و بیگانگان را بر سر ایرانیان بکوبید.
فرمودهاید: "از اول انقلاب تاکنون ده ها هزار نفر به دست اقایان نفله شده اند. ان هم اکثراً به حکم قاضیان شرع؟".
این یک ادعای کلی است که باید مصداقا روی آن بحث شود. تنبیه خطاکار از حبس و زندان گرفته تا قتل و اعدام در بسیاری از جوامع از جمله ایران مقبول است. در آمریکای مدرنیتهی شما هنوز اعدام وجود دارد. زندانهای گوانتانامای جهان مدرنیتهی شما نیز شهرهی شهر است. شما بجای اینکه بحث را کلی طرح کنید، بیائید و مصداقا با سند بگوئید مثلا قتل فلان ارتشبد به فلان دلائل، ظالمانه بوده است. پس شدت گرفتن بر ظالمان و خونریزان عین عدالت است. شما توقع دارید که ارتشبدی ظالم، هزاران ایرانی را به گلوله ببندد و نهایتا امام خمینی دستور دهد با وی با ملاطفت برخورد کند؟!! نخیر اصل بر شدت برخورد با چنین افرادی است. خلاف این اعتقاد از ناحیهی شما نیازمند ارائهی دلیل است. پس در ادامه بفرمائید به چه دلیل میفرمائید فلان ارتشبد خونریز نباید در زندان محکوم به اعدام شود؟ پس شدت گرفتن بر کافران و خونریزان دستگاه ساواک جزء اسلام بود و مصداق اشداء علی الکفار. و بر خلاف فرمودهی شما به اسلام ربط داشته است. در ضمن این ارتباطی به اجتهاد ندارد. حتی اگر خمینی هم حکم به قتل آنها نمیداد عقل سلیم میگفت، جزای کسی که خون مردم را ریخته این است که خونش ریخته شود. البته برخی میگویند مجریان فرمان امام خمینی افراطهائی نیز در این زمینه کردهاند. اما این یک ادعا است و اولا باید اثبات شود. و پس از اثبات، عیب از مسلمانی مجریان قانون بوده نه از اسلام. چون اسلام، هیچگاه به مجریانِ اجرای حد و تعزیر، دستور نداده که به محکومان ظلم کنند. امام علی علیه السلام وقتی فهمید غلامش چند ضربه اضافهتر به کسی شلاق زده، او را خواباند و مقدار اضافه را از او قصاص کرد. پس دقت داشته باشید که اشتباه افراد در این مورد خاص (اگر باشد) نباید به پای اسلام نوشته شود. اساسا مبنا را با عمل میسنجد یا عمل را با مبنا؟ بنده ترجیح میدهم عمل را با مبنا بسنجم. چون سنجهی عمل، مبنای ما است. مبنای اسلام، عدم ظلم است. بنابراین اگر یک مسلمان، از این مبنا عدول کرد، عمل مسلمان زیر سوال است نه اصل مبنای اسلام. اما شما در خصوص اسلام برعکس عمل میکنید؛ یعنی با زیر سؤال بردن عمل مسلمین، مبنای اسلام را زیر سؤال میبرید. جالب اینکه این نوع نگاه را فقط در مورد اسلام دارید و در خصوص مکاتب دیگر، خوشبینانهتر رفتار میکنید و مبنای فیلسوف را ملاک میدانید. آنجا را میگویم که که ظلمهای بلاد غرب را به حساب مدرنیته نمینویسید. باز هم این نوع نگاه شما شائبهی تعصبی بودن تفلسفتان را برای بنده پر رنگ میکند.
فرمودهاید: "دین آمده که با احکام و عقایدش اخلاق را ترمیم کند. پس خود اذعان دارید که گویا دین از پس این کار لااقل در ایران برنیامده".
بخش اول کلامتان را بنده رویش فکر نکردم. الآن دقیقا نمیدانم، عقاید و احکام، مقدمه اند برای اخلاق؟ یا هر کدام از اینها مستقلا مقدمهاند برای چیزی دیگر. اما در خصوص بخش دوم ناچارا باید سخنم را تکرار کنم. دین یک متن مکتوب است. صرف وجود متن مکتوب در طاقجهی منزل و سفرهی هفتسین که اصلاحات ایجاد نمیکند. همانطور که وجود نسخهی پزشک در جیب شما، دردتان را درمان نمیکند. تنها کسی از درمان بهرهمند میشود که دستورات نسخه را اجرا کند. ایران ما، بیماری را میماند که شفابخشترین نسخه را در جیب دارد ولی دستورات نسخه را عملیاتی نمیکند. ثروتمندی را میماند که درب صندوق گنجش را باز نمیکند. تا این منش ادامه دارد، اصلاحاتی صورت نخواهد گرفت. پس نگوئید دین در ایران از پس ترمیم اخلاق بر نیامده. بلکه بگوئید هنوز دین در متن جامعه به نحو شایسته ورود پیدا نکرده. حالا یا ضعف از مبلغان دین بوده یا از پذیرش مردمی بوده. این نیاز به بررسی دارد البته. بنابراین قضاوت در مورد ناکارآمدی دین، عجولانه است. امروزه نه بانکداری ما اسلامی است، نه روانشناسی ما و بطور کلی هیچ یک از علوم انسانی ما. خود شما احتمالا از مخالفان علوم انسانی اسلامی هستبد و اذعان دارید که تاکنون علوم انسانی اسلامی در ایران پیاده نشده است. پس وقتی پیاده نشده، چطور شما فسادهای کنونی را با اسلام نسبت میدهید؟ مخالفان زیادی امثال شما هستند که اجازهی پیاده شدن علوم انسانی اسلامی را نمیدهند و حتی ورود اسلام به عرصهی علوم انسانی را "هجمه" میپندارند!! بیش از یک قرن است که علوم انسانی غیر اسلامی در جهان و ایران پیاده میشود و ناکارآمدی آن روز به روز مبرهنتر میشود. اندکی تأمل کنید تا نسخهی اسلامی علوم انسانی نیز 50 سال آزموده شود. اساسا یکی از موانع اسلامی شدن علوم انسانی، حضور همفکران بیشمار شما در بدنهی نظام هستند. مردان یقه بستهی ریشدار و زنان چادری که دارای ظاهری اسلامی و اما باطنی غربی دارند. زیرا در همین دانشگاههائی درس خواندهاند که مبانی غربی در آن تدریس میشود. البته برای خالی نبودن عریضه چند واحد قرآن نیز پاس کردهاند!! جالب آنکه این گروه با وجود پیاده سازی علوم انسانی غربی، مفاسد موجود را به اسلام نسبت میدهند. مثلا ما میگوئیم تفکیک جنسیتی و آنها میگویند اختلاط. وقتی هم اختلاط، فساد میآفریند بجای اینکه تفکر غربی اختلاط را زیر سوال ببرند، زبان به اعتراض اسلام میگشایند و نظام اسلامی را زیر سؤال میبرند!!
فرمودهاید: "گویا اذعان داشته اید پس کار این همه مبلغان دین مبین هیچ ثمری ندارد".
این افترا است و بهتان.(ببخشید که گاهی از ادبیات شما در بحث استفاده میکنم؛ چون تلخی این نوع ادبیات گاهی با انعکاس آن به صادر کنندهی آن، موجب اصلاح ادبیات وی میشود) بنده کی چنین سخنی گفتهام؟ اولا: به فرض که مبلغان دین، توفیقی در تبلیغ دین نداشتهاند، آیا این کوتاهی مبلغان، شما را به نفی دین می رساند؟ اگر یک مبلغ به هر دلیلی نتواند متن خود را تبلیغ کند، آیا اشکال به مُبَلّغ بر میگردد یا به محتوای تبلیغیاش؟ اگر به مبلغ بر می گردد پس چه ربطی به دین دارد؟ اگر به محتوای دین بر میگردد لطفا آن محتواهای خاص را مصداقا ذکر کنید تا روی آن گفتگو کنیم. ثانیا: اتفاقا مبلغان توفیقات زیادی در تبلیغ دین داشته و دارند. همسر بنده به عنوان مثال وقتی از زندگی و درس خود میزند و بدون چشمداشت در سرمای زمستان به یکی از روستاهای دور افتادهی بی آب و گاز میرود. در آن جا میفهمد که مردان زنان خود را میزنند. وی برای آنها با قال الصادق و عقل ثابت میکند که زدن زن خطا است. بعد از خروج وی از روستا به شکل چشمگیری ضرب و شتم بانوان کاهش مییابد آیا این ثمرهی تبلیغ دین نیست؟!! شما گویا مسلمین را مطلقا سیاه میبینید. مسلمانان واقعی زیادی در جهان وجود دارد که همنشینی با آنها نگاهتان را به دین عوض میکند. شما دین را از مسلمانان ظاهری شناختهاید. البته هنگام نتیجهگیری، مسلمانان واقعی را توبیخ میکنید. هر چند من شناخت دین از مجرای پیروانش را قبول ندارم، اما حال که مبنای شما همین است، بهتر است دین را از متدینین واقعی بشناسید نه کسانی که اسم مسلمانی را به یدک میکشند. ثالثا: رشد کاریکاتوری را بنده در جواب شما مطرح کردم که فرمودید مسلمانان زیادی هستند که اخلاق پایبند نیستند. من همان مسلمانان مدنظر شما را دارای رشد کاریکاتوری دانستم نه همهی مسلمانان را. پس همهی مسلمین را با یک چوب نزنید و نفرمائید مبلغین دین هیچ توفیقی نیافتهاند. جالبترین بخش بحث این است که شما قبول دارید عمدهی مسلمانان تقید واقعی به دستورات اسلام ندارند و با این حال تأکید دارید بگوئید فساد موجود از اسلام نشأت گرفته. و این برایم بسیار عجیب است.
فرمودهاید: "و لله خود قران فرموده ما این کتاب را ساده و اسان فهم.... فرستادیم تا حتا ان اعراب هم بفهمند حالا شما می فرمایید مردم همه باید یکهو تقلید را رها کنند و خودشان مستقلاً سره را از ناسره تشخیص دهند".
حق دارید از کلامم اینگونه بر داشت کنید. چون بنده توضیحی در مورد این مبنایم نداده بود. اسلام در مرحلهی فهم، کاملا عمومی و همگانی است. اما در مرحلهی عمل، تخصصی است. یعنی فهم آموزههای دینی نیاز به پیشنیازهای علمی و فلسفی ندارد. همانطور که من و شما و یک مجتهد هم وقتی قرآن را میخوانیم میفهمیم. اگر قرآن در مرحله ی فهم گنگ باشد، خداوند زیر سؤال است که چرا مبهم سخن گفته. حالا یک سری اطلاعات را عموم مردم از دین فهمیدهاند. ما میخواهیم این مفهومات عمومی را در مرحلهی عمل پیاده کنیم. مثلا اصل حکومتداری در اسلام را فهمیدهایم. آیا پیاده کردن حکومت، نیاز به تخصص ندارد؟ مثلا دستورات فقهی را از قرآن فهمیدم. اما آیا پیاده کردن این احکام در زندگی نیاز به تخصصص ندارد؟ مثلا احادیث پزشکی کتاب بحار را همهی ما میفهمیم. اما آیا استفاده از داروهای نوشته شده در این کتاب در مرحلهی عمل جایز است؟ خیر باید مطالعات تخصصی شود. هم آزمایشات پزشکی شود و هم بررسیهای سندی برای تشخیص احادیث سره از ناسره. نتیجه: متون دینی برای عموم مردمی که آشنائی به زبان عربی دارند یا به ترجمه مراجعه میکنند مفهوم است و قابل فهم. اما پیاده سازی این متون در زندگی نیازمند بحث تخصصی است. پس میبینید که این پروژهای عملی است و فقط برای هدایت متخصصان نیست. البته در این زمینه بحثهای آماده و مکتوب زیادی در دسترس دارم که اگر خواستید در اختیارتان قرار میدهم. بعنوان مقدمه شما اگر به زبان انگلیسی آگاه باشید، قادر به فهم نسخهی پزشک هستید. اما قادر به نسخه نویسی در مرحلهی عمل نیستید. پس نسخه، در عین عمومی بودن تخصصی است. اسلام نیز در عین عمومی بودن، تخصصی است. علاوه بر اینکه به قول شما فیلسوفان دانا "تخصص" یک مفهوم مشکک و ذو المراتب است. بهرهمندی مسلمین از حداقل تخصص دز زمینهی اعتقادات، ضروری است. لذا ما میگوئیم، در اعتقادات تقلید جایز نیست و همهی مسلمین باید با استدلال آنرا بپذیرند. یعنی تخصصی. تحصیل چنین تخصص حداقلیای از عهدهی عوام بر میآید.
فرمودید: "پس مشکل جامعه ی اسلامی یکی غرب است و دیگری غیر متخصص بودن عوام".
هر دو اینها را قبول دارم با این توضیح که اگر عوام متخصص نیستند، میتوانند مقلد باشند. همانطور که چون در پزشکی متخصص نیستند، مقلد یک پزشک متخصص هستند. مشکل جامعهی ما این نیست که مردم، متخصص دین نیستند. بلکه مشکل این است که مقلدان خوبی نیستند. اگر عوام جامعه به نسخههای پزشکان متخصص دین، پایبندی کامل میداشتند، اشکال شما کاملا برطرف میشد. البته تخصص حداقلی عوام ضروری است که در بالا توضیح داده شد.
فرمودید: "تا منظور از حقایق چه باشد"؟
مرادم از حقایق، عالم غیب نیست که شما برای اثبات آن از من استدلال بطلبید. منظورم حقانیت و سلامت رفتار و اندیشه است. ایا خِرد به تنهائی چنین حقائقی را درک میکند؟ آیا به تنهائی میتواند به ارزیابی درستی یا نادرستی اندیشه و رفتار بپردازد؟ در این خصوص توضیح دهید لطفا
فرمودید: "من بر آنم که هیچ ابزاری غیر از عقل برای تشخیص درستی یا نادرستی یک عقیده در دست ما نیست".
این یک ادعا است که باید ضمیمه به استدلال شود. ممکن است کسی خواب، فطرت، مکاشفه، غریزه و الهامات مادی را نیز ملاک تشخیص حق بداند. بالاخره نفی و اثبات هر یک از اینها محتاج دلیل است و بنده فعلا ورود پیدا نمیکنم به آنها. مرادم از الهام، خطورات قلبی است که شما بالوجدان آنها را درک میکنید. غریزه هم ارتباطی به عقل ندارد. چون در حیوانات و حتی در موجودات تک سلولی بدون مغز هم وجود دارد. خواب هم با تجربهی بشری قابل درک است و خود شما نیز ممکن است به صحت برخی رؤیاها معتقد باشید. دقت دارید که عقل، در رؤیا دخالتی ندارد و اساسا ظرف بوجود آمدن رؤیا، عقل نیست. به هر حال انحصار عقل در تشخیص حقایق، استدلال میطلبد. اگر شما بفرمائید یکی از راههای درک حقائق، عقل است بنده میپذیرفتم و بعد تازه میرفتم سراغ محدودهی فهم عقل. اما شما مفهوم "انحصار" را به میان کشیدید و باید بر آن دلیل بیاورید.
فرمودید: "درستی وحی را می باید با عقل تشخیص داد".
قبل از این ادعا شما باید این چند نکته را اثبات کرده باشید:
1) مرادتان از عقل، عقل بدیهی است یا نظری؟
2) عقل، خطاپذیر است یا معصوم؟
3) وحی بالاتر است یا عقل؟
4) اگر عقل، پائینتر است آیا رتبهی بالای خود را میتوانید ارزیابی کند؟
5) اگر وحی پائینتر است اساسا آیا وجود وحی، عبث و بیهوده نیست؟
6) عقل بشر با چه سنجهای وحی را میسنجد؟ منظورم این است که شما برای سنجش وحی از چه ضوابطی پیروی میکنید؟
7) با توجه به نقصان عقل، آیا برایند و تشخیص نهائی او از وحی، حجت است؟
فعلا این هفت سؤال را پاسخ بدهید تا سؤالات بعدی را نیز مطرح کنیم. چون بعدش در مورد محدودهی دخالت عقل نیز سؤالاتی دارم و نیز آیا عقل منتقد وحی دارای ویژگیهای خاصی است یا همهی عقول میتوانند به نقد و ابرام وحی بپردازند... . بنده مقدمتا ادعایم این است که عقل بدیهی، سنجهی وحی است و در مراحل بعدی وحی سنجهی عقل نظری است. به این ادعا پس از پاسخگوئی شما به سؤالات هفتگانه خواهم پرداخت انشاء الله.
فرمودهاید: "عقل مستقلاً قدرت فهم حقایق را ندارد و از ان طرف می گویند وظیفه ی عقل است که حقیقت راستین را از دروغین تشخیص دهد. و این دور است و باطل".
با این چینش، قطعا فرمودهی شما درست است و دور پدید میآید. اما بنده میگویم این دور روی مغالطهی "عدم وحدت موضوع" که یکی از مغالطههای رایج میباشد استوار است. یعنی عقلی که در ابتدای عبارتتان بکار بردید چیزی غیر از عقلی است که در بخش دوم عبارتتان آورده اید. توضیح آنکه ما دو نوع عقل داریم:
الف) بدیهیات، سرمایهی اولیهی عقلند و نیاز به استدلال ندارند. تصور آنها بلافاصله به تصدیق آنها میانجامد. مثل استحالهی اجتماع نقیضین. پس بدیهیات، قائم به نفسه هستند و تکیه بر هیچچیزی ندارند تا دور پدید بیاید. بدیهیات مستقلا حقایق را درک میکنند و اساسا باطل و دروغ خطا در آنها راه ندارد. کسی که بدیهیات را درک نکند، بجای تشکیک در بدیهی، باید عقلانیت شک کننده زیر سؤال برود. مثلا کسی که وجود خورشید را انکار میکند، انکار او تزلزلی در وجود خورشید ایجاد نمیکند. بلکه سفاهت وی اثبات میشود.
ب) نظریات بر خلاف بدیهیات، نیازمند استدلال هستند. عمدهی مباحث فلسفی و علوم تجربی، نظری هستند. نظریات به درک هر حقیقتی قادر نیستند. یعنی باید مرزی برای ادراکاتش تصور کرد. چنین عقلی در فهم بسیاری از حقائق نمیتواند مستقل باشد. یکی از آن حقایق وحی است. عقل نظری به ابزارهائی چون تجربه و آمار متکی است. در حالی که وحی، نه قابلیت تجربهی بشری دارد و نه با آمار میتوان آن را مطالعه کرد. بنابراین ورود عقل نظری بدین وادی ناممکن است.
فرمودید: "چه دلیلی وجود دارد که آن چه شما بدان معتقدید وحی است؟"
ما برای تشخیص وحیانی بودن قرآن از کلمات حضرت سلمان فارسی استفاده نمیکنیم. از عقل نظری هم استفاده نمیکنیم. پاسخ به این سؤال یک سری پیشنیازها دارد. منظورم سؤالات هفتگانهای است که در بالا ذکر کردم. اگر توانستیم در آن هفت محور به نتیجه برسیم، بنده این بحث را طرح میکنم. البته استدلال بنده برای تشخیص "اصل وحی" خواهد بود انشاء الله.
فرمودهاید: "این افترا است که بگوئید تعقل شما چگونه مطالعهی آثار فلاسفه را مساوی با پذیرش همهی اصول آنها میداند؟".
بنده این نتیجه را از سخنان شما برداشت کرده بودم. اگر اینگونه نیست خیلی خوب است. بنابراین از این بابت از شما صمیمانه عذرخواهی میکنم. شاید این که شما در دفاع از فلسفهی غرب، مطلقا زبان به ستایش میگشائید و دقیقا در مورد اسلام، برعکس عمل میکنید مرا به این برداشت کاملا طبیعی رسانده باشد. شما در حالی دائما سنگ فلسفهی غرب را –عمدتا به شکل مطلق- به سینه میزنید که حتی یکبار هم از آموزههای واضح الصحیح دین اسلام سخن به میان نیاوردهاید. البته همین آموزهی اسلامی اگر در مکتبی دیگر مطرح شود، مورد ستایش شما خواهد بود. مثلا همان بحث صلح جهانی کانت، که اسلام 1400 سال قبل آن را مطرح کرده بود. پس به من حق بدهید که از نوع ورود و خروجهای شما در بحث چنین برداشتهائی نیز داشته باشم. بنده که علّام الغیوب نیستم تا از بواطن و ما فی الضمیر شما مطلع باشم!
فرمودهاید: "فرض کنید شما گوسفندی را می کشید تا آن را دفن کنید یا گوسنفدی را می کشید تا تنها پاچه ای از ان را تناول کنید".
این فرضی که شما مطرح کردهاید، هم غیر منطقی است و هم غیر اخلاقی! لذا بنده با شما در این فرض همکلامم. اما نظر اسلام از قربانی کردن بر این دو فرض ذهنی شما استوار نبوده و نیست. غرض اسلام اطعام به فقرا است. حالا اگر شما به عنوان مسلمان فرض دیگری را تصور میکنید، تقصیر اسلام چیست؟!! این که در حج با چنین چیزی مواجه هستیم یا نیستیم، بحثی است. و آنچه اسلام مدنظرش است چیزی دیگری است. به نظرم هنوز شما اسلام را با عملکرد غلط مسلمانان دارید میسنجید. لذا مکررانه این تذکر آئین نامهای را عرض میکنم که متن یک اندیشه را باید با مبنایش سنجید نه عملکرد تابعان آن.
فرمودهاید: "قبل از بعثت اعراب مستقیماً حیوانات ذبح شده را دفن می کردند".
خب آنها دفن میکردند که میکردند. اسلام آمد و گفت، همان قربانیها را به فقرا بدهید. پس اسلام اینجا یک اصلاحات انجام داده و قاعدتا شما باید زبان به ستایش اسلام بگشائید.
فرمودید: "خود حج ادامه یک سنت جاهلی با اندکی تغییرات ناچیز است".
این ادعا بود یا استدلال؟ در کامنت بعدی حتما این چند ادعا را اثبات کنید:
1) آیا حج، ادامهی سنت جاهلی است.
2) آیا صرف تقید عرب جاهلی به حج نشانهی این است که حج، یک عمل جاهلی است؟
3) آیا مثلا عرب جاهلی نمیتواند آن را از اجداد یکتاپرستش به ارث ببرد؟ کما اینکه طبق تاریخ، کعبه از ابتدا به یکتاپرستان اختصاص داشته و حج، از زمان ابراهیم بوده. اتفاقا اولین قربانی را نیز ابراهیم علیه السلام سر بریده و گوشت آنرا دفن نکرده. بلکه بین فقرا تقسیم کرده است.
4) آیا اسلام، فقط "اندکی" حج جاهلی را تغییر داده؟ از این ادعای شما بر میاید که شما باب حج فقه اسلامی را کاملا مطالعه کردهاید و نیز پژوهشی مفصل در خصوص آداب حج اعراب جاهلی داشته اید. اتفاقا اسلام، حج جاهلی را زیر و رو کرد. آنها برهنه طواف میکردند و اسلام پوشش را واجب کرد. آنها بر بت طواف می کردند و اسلام و... .
فرمودید: "پیامبر فرموده بهتر است از انها استفاده هم بکنید و به فقرا هم به قول شما"!
استناد یک کلام به فرد، حتما باید به سندی معتبر اسناد داده شود. شما به کدام یکی از متون دینی استناد کرده اید؟ یا نه به پیامبر اسلام دروغ بستهاید؟ آیا هدف وسیله را توجیه میکند؟ من این شیوه از بحث را قبول ندارم. عمدهی ادعاهای شما به قرآن، تاریخ، علمای دین و... مستند نیست! چرا؟؟ آیا عقل شما را به چنین چیزی وا داشته است؟ من میگویم طبق تاریخ از زمان حضرت ابراهیم، اولین قربانی حج، بین فقرا تقسیم شد. و شما میگوئید پیامبر اسلام... . اگر من بگویم شما مطالعاتتان در زمینهی دینی کم است لطفا نفرمائید اینها بهتان است. چون عین واقعیت است. شما کلام فرعون در مورد قطع کردن دست پا را به خدا نسبت میدهید!! اگر با همین شیوه و مبنا به تفلسف میپردازید به شخصه، اولین انتقادم به شما این است که از فلسفهی شما آمیخته به بیدقتی و تعصب است. پیامبر اکرم میفرماید: "خداوند قربانی را قرار داده است تا مساکین از گوشت سیر شوند" بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 96، ص 296ـ298، مؤسسة الوفأ.) لذا سفارش شده که حیوان چاق را برای قربانی انتخاب و گوشت آن سه قسمت شود، یک بخش برای خودشان، بخش دوم را به فقرا بدهند، و بخش سوم را هدیه نمایند. (ر.ک: تحریر الوسیله، امام خمینی;، ج 1، ص 423ـ424، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی; / بحارالانوار، همان.) قرآن کریم نیز میفرماید: "فَکُلُواْ مِنْهَا وَ أَطْعِمُواْ الْقَانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ;(حج،36) از گوشت آنها بخورید، و مستمندان قانع و فقیران را نیز از آن اطعام کنید. این گونه ما آنها را مسخرتان ساختیم، تا شکر خدا را به جا آورید".
فرمودید: "در گذشته امکان نگهداری گوشت نبود با گوشتها چه میکردند؟"
شما تصورتان از حج، حاجیان میلیونی امروزی است. در حالی که حاجیان سابق اصلا به تعداد امروز، نبودند. لطفا به نقاشیهای قرون اول تا دهم مسجد الحرام دقت کنید و ببینید چقدر حاجی بوده است. این دغدغه ی شما وقتی نقد به اسلام محسوب میشود که اولا تعداد حاجیان گذشته در ایام ذیالحجه را احصاء کنید. ثانیا: ثابت کنید که گوشتهای مزبور را دفن میکردند. چون شما تاریخ اسلام را قبول ندارید احتمالا و باید به تواریخ غیر اسلامی رجوع کنید. ثالثا: ثابت کنید که دور ریختن قربانی، بخاطر نبودن فقرا بوده است نه بخاطر کاهل بودن مسلمین.
پس تا قبل از پاسخگوئی به این سؤالات باید بگویم توصیهی اسلام، رسیدن قربانی به دست فقرا است. اگر مسلمانانی در طول تاریخ این کار را انجام ندادهاند، مقصر مسلمانان هستند نه اسلام. پس نگوئید کشتن حیوانات، هیچ و پوچ است. چون اگر بگوئید هیچ و پوچ است، باید لب به گوشت نزنید. چون کار کشتارگاهها هم هیچ و پوچ است دیگر. البته من نمیدانم چرا نوبت به خوردن گوشت توسط شما میرسد، کشتن حیوانات در کشتارگاه را منطقی می دانید؛ اما نوبت به گوشت خوردن فقرا که میرسد، کشتن حیوانات خشونت طلبی قلمداد میشود؟ مگر خون شما از فقرا رنگینتر است؟!!!
فرمودهاید: "پر کردن شکم فقرا هم شبیه همین سیر کردن شکم فقرا در این روزهای عزاداری است هیچ تغییری در وضع تهی...".
اولا: اگر پر کردن دائمی شکم فقرا مطلوب است، پر کردن موقتی شکم آنها نیز دارای مراتبی از مطلوبیت است. ثانیا: همه جای دنیا مرسوم است که برای جا افتادن یک سنت حسنه، روز خاصی را به عنوان نماد تعیین میکنند. اما تعیین این روز خاص (عید قربان) به معنای انحصار اجرای این سنت در همان روز نیست. بلکه به معنای یادآوری و فرهنگسازی برای ترویج آن سنت است. بحث اطعام فقرا در عزاداری و حج هم از این باب میتواند باشد. ثالثا: استارت و شروع انفاق را خداوند در قربانی حج میزند. ادامهی این سنت به عهدهی مسلمین است. اگر مسلمین از ادامه، سرباز میزنند، آیا خدا باید مقصر باشد؟ رابعا: حتی در طول سال هم خداوند در مناسبتهای مختلف توصیه به اطعام فقرا کرده است. آیاتی که از خمس، زکات، انفاق، حق ابن سبیل، صدقه، نیکی به همسایه و... همه در راستای ادامهی سنت پر کردن دست تهیدستان است. پس اشکالتان وارد نیست.
فرموده اید: "امروزه نیز این قربانی ها همه در اختیار دولت عربستانند گمان نکنم اینان مسئولیتی در برابر پخش این گوشتها بر دوش گیرند".
اولا: خودتان نیز با کلمهی "گمانم" اذعان دارید که تکلیف گوشتهای مزبور را نمیدانید. پس ذهن متفلسف شما قبل از تحقیق نباید دست به پیشداوری و قضاوت عجولانه بزند. ثانیا: اگر عربستانیها در این امر کوتاهی کنند، باز هم اشکال به مسلمانی آنها بر میگردد نه اسلام. اینهمه گرسنه در دنیا هستند؛ آنها موظفند امانت خدا را به دست فقرا برساننند. ثالثا: محض اطلاع و با تحقیق عرض میکنم که اسلام نگفته که گوشت آن را دور بریزند و لازمه قربانی کردن، دور ریختن نیست، یعنی تلازمی میان قربانی و اسراف وجود ندارد، بلکه اساس تشریع قربانی برای کمک به فقرا و مستمندان است. پیگیریهای مسئولان ایرانی در سالهای اخیر دولت عربستان کشتارگاههای مکانیزهای در سرزمین منا ترتیب داده که گوسفند های ذبح شده را به صورت بهداشتی به سردخانه منتقل کرده، سپس گوشت آنها را به کشورهای اسلامی فقیر تقسیم و ارسال میکنند. پس میبینید که همان آش و همان کاسه نیست.
فرمودید: "آیا سنت انسانی پسندیدهتری نمیبود که زمین را اباد می کردیم، درخت می کاشتیم، بیمارستان و مدرسه و جاده و پل می ساخیتم و ....؟
وقتی فقرای ما گرسنه هستند، بیائیم و برایشان مدرسه و پل بسازیم؟ اگر بنا به رفع نیاز است، ابتدا باید نیازهای اولیه را بر طرف کرد. خوراک و پوشاک، اولین نیاز بشر است. اشکال شما وقتی وارد است که تمام بشریت، سیر شده باشند و فقیری نباشد. فعلا که اشکال شما مصداق نمییابد. علاوه بر اینکه یکی از حکمتهای قربانی کردن، اطعام به فقرا است. حکمتهای دیگری نیز دارد که ما از ان بیاطلاعیم. همانطور که قبلا عرض کردم، بنده ورود عقل نظری به محدودهی احکام عملی را روا نمیدانم. چون ورود عقلانی، اساسا مبنای اسلام که همانا "بندگی" باشد را زیر سؤال میبرد. ما بندهی خدائیم نه بندهی عقل خطاپذیر بشری. ما بندهی خالق عقلیم نه بندهی عقل که مخلوقی از خدا است. گذشته از همهی اینها اسلام ،برای ساخت مدرسه و پل و بیمارستان و... بودجهای جداگانه در نظر گرفته. یعنی تقسیم اعتبارات کرده است. مالیات، خمس و زکات صرف امور عمرانی می شود و قربانیهای عید قربان و قربانیهای طول سال و عزاداریها و ماه رمضان و ماه صفر و دیگر ماهها خرج فقرا میشود. این بودجه بندی دقیق اسلام است که برای هر ردیف بودجهای خاص و مجزا تعیین کرده است. البته از این شاخههای اقتصادی بنده آموزههای کارگشای اقتصادی زیادی میتوانم برایتان استخراج کنم که تدوین آنها در یک کتاب، میشود "مبانی اقتصادی اسلام". در بقیه ی شاخههای علوم انسانی نیز همینگونه. و این می شود علوم انسانی اسلامی.
فرمودهاید: "این کار عملاً تغییری در اوضاع فقرا وجود نیاورده و نخواهد آورد".
من اسلام را یک نظام به هم پیوسته میدانم. لذا اگر کسی فقط به قربانی حج اکتفا کند و روحیهی کمک به فقرا را از این عمل نمادین اصطیاد نکند، قطعا اوضاع عوض نخواهد شد. اما همان خدائی که به قربانی را برای اطعام فقرا وضع کرد، همان خدا در طول سال هم به رسیدگی به امور فقرا توصیه کرده است و با خطابات وجوبی و استحبابی بندگان را به دستگیری فقرا وا میدارد. اگر به اسلام، تک نگری داشته باشید، اشکالتان وارد است. اما اگر قربانی را جزئی از سلسله توصیههای اسلام برای بهبود وضعیت فقرا ببینید –کما اینکه اینگونه است- اشکالتان وارد نیست. قربانی یکی از واحدهای درسی سالانهی انفاق است. انفاق، مصادیق ماهانه، هفتگی و روزانه نیز دارد. که این انفاقها متصلا و مجموعا به بهبودی وضع فقرا میپردازد.
فرمودهاید: "مغلطه ی بزرگی از شما سر زد. در یک دم کشورهای مدرن را با مدرنیته عوضی گرفتید؟ دلیلتان بر این کار چه بود؟"
اولا: این مغلطهای است که دائما شما آنرا مرتکب میشوید. در یک دم کشورهای مسلمان را با اسلام عوضی میگیرید. دلیلتان از این کار چیست؟ ثانیا: خوب است اصول مدرنیته را روی میز بگذاریم و رویش بحث کنیم. همانطور که شما اصول اسلام را روی میز گذاشتهاید و یک به یک مطرح می کنید و من هم پاسخ میدهم. هر وقت اصول مدرنیته را روی میز گذاشتیم، آنگاه ادعایم را اثبات خواهم کرد بفضل الهی.
فرمودهاید: "خوب این را که کجا به حقوق حیوانات پرداخته اند من نمی گویم خودتان کمی پرسش و جو کنید می فهمید."
خب بنده این سؤال را از شما پرسیده بودم. اما جواب ندادید. مولا در نهج البلاغه میفرماید: اگر اقلیمهای هفتگانه را با محتویات آن در اختیارم قرار دهید، دانهی جوئی را از دهان مورچهای نمیگیرم. امام رضا، ضامن آهو میشود. امام علی میفرماید به ازای هر درختی که قطع میکنید باید نهالی بکارید. کدام مکتبی تا این اندازه دقیق به حقوق حیوانات و محیط زیست پایبند است. آیا جز این است که نابودی زور افزورن حیوانات و تخریب طبیعت ثمرهی همین مدرنیتهی شما است؟! امواج مضر موبایل طبیعت پرندگان را بر هم زده. امواج رادیو اکتیو سالانه تعداد زیادی از حیوانات را نابود میکند و... . این است دفاع مدرنیته از حقوق حیوانات. "حقوق حیوانات" و "حقوق بشر" وردهای ساحرانهی جادوگران تکنولوژی است که شما را مسحور خود کرده است.
فرمودهاید: "وقتی می گویم ایاتی مانند کافران را بکشید به خفت منشاء جنگ و خونریزی بوده اند میگویید اینها به اسلام ربطی ندارد عیب از مسلمانی ماست".
به نظر میرسد منصفانه بحث را پیش نمیبرید. چون من نص قرآن را نمیتوانم به عیب مسلمانی نسبت دهم. نص قرآن، شدت با کفار است. اما کدام کفار؟! تنها کافرانی که مورد احترام نیستند و باید نابود شوند، کافران حربی هستند. بقیهی کفار تحت عنوان کفار ذمی، میتوانند زیر سایهی عطوفت اسلام باشند. ببخشید یه سوال: رفتار شما با یک محارب و دشمن که به خون شما تشنه است چگونه است؟ لطفا در این مورد کمی قلم بزنید.
فرمودید: "اگر فقیهی بگوید شایسته است به شرکستان هند... .
اولا: نادر شاه فقیه نبوده و خودسرانه برای به دست آوردن جواهرت به هند حمله کرده. ثانیا: شما هیچ فقیه شیعهای را نمییابید که مجوز حمله به شرکستان را داده باشد. البته دفاع مقولهای دیگر است. ثالثا: فقیه توهمی ای که در عالم ذهنی شما است، مجوز حمله به کدام قسم از کفار را صادر کرده؟ کفار حربی یا ذمی؟
فرمودید: "وقتی که بیانیهای مانند حقوق بشر رسماً و کتباً هر گونه جنگی را قبیح می شمارد شما این جنگها را که از بنیاد با مبانی فکری این بیانیه در ستیزند چگونه به این بیانیه منتسب می کنید. اگر توضیح دهید ممنون میشوم."
اولا: بیانیههای اسلام در قرآن نیز هرگونه جنگ را (جز با کفار حربی) رسما و کتبا قبیح میشمرد. شما جنگهای مسلماننماها در طول تاریخ را که از بنیاد با مبانی فکری اسلام در ستیزند چگونه به اسلام منتسب می کنید؟ اگر توضیح دهید ممنون میشوم. ثانیا: بیانیهی مزبور، در شرایطی نابرابر و با حق وتو تصویب شده و هنوز هم ناظران آن گزینشیاند نه منتخب همهی اعضا. در حالی که بیانیه ی صلح اسلام و حقوق بشر اسلامی، بدون حق وتو و توسط خالق ما تصویب شده. ثالثا: اعضای اصلی آن بیانیه نه تنها حمایت، که خودشان مستقیما در جنگهای خونین ایران، عراق، غزه، فلسطین و... مشارکت داشتهاند. اما حامیان راستین بیانیهی صلح قرآنی نه تنها در جنگهای خونین شرکت نکردهاند بلکه همواره از مظلومان فلسطین و غزه و... حمایت کردهاند. رابعا: بیانیهی مزبور، کامل نیست. چرا که گاهی، صلح کارساز نیست و باید با دشمنان جنگ کرد. خامسا: توقع میرود اولین حامیان صلح جهانی، کمتر درگیر جنگ باشند اما آمریکا بیشترین جنگها را داشته است! بر خلاف اسلام که کمترین جنگ ها را داشته است. (بنده جنگهای عمربن خطاب را اسلامی نمیدانمها). خوب می بینید که در گرتهی عمل، اسلام، روسپیدتر است. اسلام هیچگاه مجوز ساختت بمب اتم را نداد. هیچگاه بر سر هیروشیما بمب نریخت. هیچگاه به کشوری دیگر حمله نکرد و کشتار جمعی نکرد. اما مدعیان طراز اول حقوق بشر چه؟
فرمودهاید: "فلسفه های بزرگ غرب مثل فلسفه ی کانت و لاک خود پی ریزنده ی مبانی حقوق بشر بوده اند. حال شما بمثل دارید کانت یا برتراندراسل را می کوبید که چرا فرضاً بوش پسر به عراق حمله کرده عجب است!"
اولا: در این بخش از کلامم، به شیوهی شما استدلال کردهام خب. قرآن و حضرات معصومین، خود پیریزندهی مبانی حقوق بشر اسلامی هستند و شما بمثل دارید پیامبر و امام علی را میکوبید که چرا مثلا جناب قذافی به مردم کشورش تجاوز کرده! ثانیا: چرا حقوق بشر مدنظر شما بوش را محکوم نکرد و برای تخطی کننده از این اصول مجازات سنگینی تدوین نکرد؟! ثالثا: تخطی آمریکا از حقوق بشر، خیلی مفتضحتر از تخطی تونس است. چون آمریکا حق وتو دارد و عضو اصلی است. مثل این میماند که پیامبر از قرآن تخطی کند. در واقع آمریکا بمثل پیامبر حقوق بشر است؛ چون یکی از مدونین و محافظین و مدعیان طراز اول حقوق بشر است. هر چه بگندد نمکش میزنند وای... . رابعا: استدلال شما برای تقید مقلدانه به توضیح المسائل تدوین شده توسط مدعیان حقوق بشر چیست؟!
فرمودید: "آن جلاد به دلیل هتک، جوانک را کشت. ایا نه به این دلیل که مقامات و کلیدداران را کعبه به این نتیجه رسیده بودند که او به خانه ی کعبه توهین کرده؟"
اولا خودتان میگوئید آن جوانک او را کشت. پس اسلام و قرآن او را نکشته. بنابراین اشکالتان به اسلام نیست به مسلمانی یک یا چند مسلمان یا وهابیت است. ثانیا: یک سند از متون دینی برایم بیاورید که جرم آن جوانک را قتل اعلام کرده باشد.
فرمودید: "و خدا در ان هنگام کجا بود که دست این جوان بیمار بیگناه را بگیرد؟"
اولا: مگر خدا پلیس است که باید جلو قتل جوان را میگرفت؟ اینهمه مردم توسط ظالمان کشته میشوند، آیا خدا باید تک تک آنها را نجات دهد؟ یا آن موردی که شما صلاح میدانید را باید خدا نجات دهد؟ ثانیا: آیا شما دارید الآن به خدا تحمیل میکنید که باید فلان کار را بکند؟ یا این کلامتان استدلالی بود برای اینکه خدا را قانع کنید تا از آن جوانک محافظت کند؟ ثالثا: اگر خدا چنین ورودهائی پیدا کند، دیگر "اختیار" مفهوم نخواهد داشت. رابعا: شما که سنگ مدرنیته را به سینه می زنید، حقوق بشر در آنهنگام کجا بود که جلو کشته شدن عراقیهای بیگناه را بگیرد؟ خامسا: اگر کشته شدن آن جوان بیگناه به گردن خدا است، پس کشتار جهانی مورد سکوت و حمایت سازمان ملل نیز به گردن مدرنیته است لابد!
فرمودهاید: "اکنون امار دقیق در دستم نیست، اما تاکنون دهها هزار نفر در مسیر حج یا در میان جمعیت زوار یا در اثر سنگ پرانی به شیطان! جان خود را از دست داده اند...".
اولا: اگر آمار دستتان نیست بهتر است مبنای فکریتان را روی مسئلهی غیر یقینی نچنیند. چون دادههای غیر یقینی به استنتاج غیر یقینی منتهی میشود. ثانیا: اگر مردن دهها هزار نفر در حج، مجوز ترک سفر است، پس چرا شما با وجود اطلاع از تلفات میلیونی تصادفات به مسافرت می روید؟ این را پاسخ ندادید چرا پس؟ تازه امروز آمار مرگ و میرهای مسافرتها خیلی بیشتر و جانسوزتر شده است.
فرمودهاید: " سنگ پرانی به شیطان"
اولا: که سنگپرانی به شیطان نیست و سنگ زدن به جمرات است. جمرات هم نماد شیطان است نه خود شیطان. این حرکت نمادین، سمبل مبارزه با شیطان است. همانطور که کعبه، خدا نیست و نمادی از خدا است. ثانیا: له شدن عدهای زیر دست و پا آیا مورد تأیید اسلام است؟! خب متصدیان سعودی کمی آن منطقه را بزرگتر کنند تا این اتفاق نیفتد. ارتباط این مسئله به حکمت خدا را نمیدانم واقعا. شما بجای حل مسئله، همواره تمایل به پاک کردن صورت مسئله دارید چرا؟ چرا لقمه را از پشت میچرخانید؟ اساسا به عقیده ی شما باید پاسخ کوتاهیهای وهابیان سعودی را نیز خدا بدهد؟ اگر این گونه است پاسخ جنگهای بوش را هم باید مدرنیته بدهد لابد!
فرمودید: "بانوی گرامی خود شما چقدر ترجیح می دهید برای سفری راهی امن را بر گزینید؟"
بنده و حتی همهی گذشتگان امنترین راه را برای سفر بر میگزیدند. یعنی شما میخواهید بگوئید حاجیان سلف همگی دیوانه بودند و ناامنترین راه را بر میگزیدند؟! اگر اینگونه میاندیشید لطفا منبع سخنتان را نیز بفرمائید.
فرمودهاید: "مولوی خیلی بهتر از من عمق قضیه را دیده است: کعبه همین جاست بیایید بیایید".
اولا: این کلام بزرگ عارف سدهی هفتم تحمیل است؟ یا ادعا یا استدلال؟ ثانیا: بنده مقلد مولوی عزیز نیستم. اگر بنا است در بحث، به قال الصادق استناد نکنم شما نیز باید به قال ال"راسل" و قال الهگل و قال المولوی و... استناد نکنید. ثالثا: مراد مولانا نهی از شرکت در حج نیست. و نیز مرادش این نیست که با نرفتن به حج کسی حاجی میشود. بلکه مرادش از کعبه، یاد خدا است. رابعا: اگر با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین میشود خب شما به پارک نروید، به سینما نروید، به سفر نروید. چون همهی اینها به قول مولوی همینجا است بیائید بیائید. کلمات مولوی بسان قرآن نیاز به تفسیر دارد. فاضل تونی روزی در اثناء درس فصوص، گفت: خواص طلاب حوزهی علمیهی اصفهان کتاب مثنوی را بطور سرّی نزد متخصص در این رشته میآموختند. به فرمودهی آیت الله جوای آملی مثنوی درسی عمیق است که فارسی بودن، منظوم بودن و اشتمال آن بر برخی داستانها، طنزها و تمثیلات از ابهت و عظمت علمی آن نمیکاهد تا بتوان بدون استاد متظلع و عارف متخصص فرا گرفت.
فرمودید: "در هر حال انکار نمیتوان کرد در این راه اکنون ده ها هزار تن انسان جان داده اند، اتفاقی که به سادگی می توانست نیفتد"!
اولا: به هر حال نمیتوان انکار کرد که سالانه میلیونها نفر بر اثر تصادفات، جان داده اند. اتفاقی که به سادگی میتوانست نیفتد. پس برداشت بنده از کلام شما این است که مسافرت ممنوع است. حتی وهابیان خشک مذهب نیز چنین فتوائی نمیدهند. ثانیا: آیا شما این مبنا را فقط در خصوص سفرهای زیارتی و معنوی بکار میگیرید؟ یا در مورد سفرهای سیاحتی و تورسیتی نیز همین کلام را میگوئید؟
فرمودهاید: "کمال از دید من بیش از همه چیز یعنی گسترش روحیه ی همزیستی در میان انسانها است".
خب این مبنا حتما اولا دارای استدلال است و ثانیا دارای ضوابطی. مثلا:
1. آیا شما کسانی را میشناسید که آنها را از دایره ی همزیستی خود خارج بدانید؟ آنها چه ویژگیهائی دارند.
2. اگر کسی طالب همزیستی با شما نباشد و مزاحم باورهای شما باشد، رفتارتان با او چگونه است؟
3. آیا همزیستی مسالمتآمیز با وجود گوناگونی باورهای بنیبشر اصلا قابل تحقق است یا افسانهای شیرین است که در ذهنتان نگاشتهاید.
4. حتما کمال مدنظر شما علاوه بر همزیستی، شاخصههای دیگری نیز دارد. ضمن معرفی شاخصههای دیگر، بفرمائید به چه دلیل شما همزیستی را مهمتر از شاخههای دیگر بدانید.
5. آیا همزیستی مد نظر شما تاکنون سابقهی تاریخی داشته است؟ ایا امیدوارید که در آینده چنین حالتی محقق شود؟
6. اگر همزیستی، مهمترین شاخصهی کمال باشد، باید بگوئیم اشیاء بیجان کاملترین موجودات دنیا هستند.
7. آیا با وجود تفاوت سلایق و سطوح فکری، تحقق همزیستی ممکن است؟
8. همزیستی، نیاز به یک وجه اشتراک دارد. آن وجه اشتراک را چه قرار میدهید؟
9. چه برنامه و راهکارهائی دارید برای پیاده شدن همزیستی در جامعه.
10. گاهی باورها آنقدر با هم تناقض دارد که همزیستیشان محال است. مثلا یک مسلمان، جامعهای پوشیده میخواهد ولی یک بیحجاب جامعهی عریان را میطلبد.
11. آیا کمال شما حق سه بُعد، روح و روان جسم را ادا میکند؟
12. همزیستی برایم کمی گنگ است و کلی. لطفا کمی مصداقیتر آنرا تشریح کنید.
بالاخره برای این پرسشها باید پاسخهائی آماده داشته باشید. ما نیز میدانیم که جنگ هفتاد و دو ملت، مشکلی را حل نکرد. اما جنگ، از روی ناچاری است. مثل جنگ تحمیلی ما. اگر نجنگی عقیدهات نابود میشود. جنگ را ما نمیسازیم. شیوهی اسلام بیان حق است با قول نرم و لیّن. همانکاری که پیامبر میکرد. اما گاهی مشرکان تاب شنیدن حق را ندارند. ما برای اثبات حقانیت خود جنگ نکردهایم تا کنون. بلکه بری دفاع از باورهامان دست به شمشیر شدهایم. اگر غیر این بوده، مصداق تاریخی بیارورید. همانطور که عرض کردم جنگهای عمربن خطاب را به پای اسلام ننویسید. ما خون وهابیان را نریختهایم. البته آنها ریختهاند. کدام مجتهد شیعه حکم به وجوب قتل وهابیت کرده است؟ گاهی شخص وهابی، محارب میشود و در این صورت برخورد کافر حربی با او میشود.
در مورد جهانشمولی اصول اخلاقی، میخواهم دلایل شما را بشنوم. و این جدل نیست. اینکه بنده استدلالهای شما را بخواهم در یک موضوع بشنوم آیا خطا است. شاید مبنایتان را قبول داشته باشم اما به استدلالتان نقد داشته باشم. پس لطفا در ادامه استدلالهای خود برای جهانشمولی اصول اخلاقی را بیان کنید. و شاید لابلای استدلالها مبنایمان عوض شد.
فرمودهاید: "در کمک به دیگران نتیجه ی عمل مهم است، اگر بتوانم باری را از دوش کسی بردارم چه اهمیتی دارد که از روی خودپسندی این کار را کرده باشم یا نه"؟
در این زمینه شما را به کتاب شهید مطهری ارجاع میدهم. به نظرم باید قبل از ورود به بحث ابتدا واژههای آنرا تعریف کنیم. اولا: ملاک ارزیابی عمل اخلاقی، نیت است نه نتیجه. ممکن است یک نتیجهی مثبت با غرضی منفی حاصل شود که این ابدا اخلاقی نیست. مثلا ممکن است شخصی بار سنگین یک پیرزن را کیلومترها حمل کند به قصد دزدیدن؛ اما نهایتا بار را به مقصد برساند و به خاطر حضور پلیس نتواند مال را بدزدد. البته پیرزن نیز از او تشکر خواهد کرد و فعلش را اخلاقی میپندارد اما بخاطر نیت پلیدش، این فعل، اخلاقی قلمداد نمیشود. بر عکس این قضیه هم متصور است. ممکن است کسی بار پیرزن را یک قدم حمل کند و از روی سهو، بار از دستش بیفتد و نتیجتا بار تباه شود. شاید حتی پیرزن به او دشنام هم بدهد، اما فعل او اخلاقی است. ثانیا: خودپسندی از دید شما بالاخره یک رزیله است یا حسنه؟ یا گاهی حسنه است و گاهی دیگر سیئه؟ اینگاهها در چه شرایطی روی میدهد؟ این را بیشتر توضیح دهید. به نظر حقیر، خودپسندی به طور مطلق، منفی است. حتی اگر آن خودپسندی برای جلب بهشت و رضای خدا باشد.البته اگر حرف مرا قبول ندارید طبق مبنای شما خواهم گفت خودپسندی برای جلب بهشت به مراتب از خودپسندی برای خاموش کردن سوختن دل، شریفتر است. بنده آن فعلی را اخلاقی میدانم که در آن "خود" مد نظر نباشد و فقط "خدا" در آن باشد. من به آن پیرزن کمک میکنم تا خدا راضی شود. گر چه خدا بابت آن پاداشی به من ندهد و حتی مرا در جهنم بسوزاند. اگر شما خودپسندی را فعلی اخلاقی میدانید، احتمالا اصول اخلاقیای چون گذشت و ایثار برایتان بیمعنی خواهد بود. (با توجه به اینکه عقل شما هنوز پاداش اخروی را هم نتوانسته ثابت کند). مثلا اگر یک کودک در دریا افتاده باشد، شما هیچگاه جان خود را به خطر نخواهید انداخت و احتمالا اگر کسی دل به دریا بزند و در این راه بمیرد، شما فعل او را غیر اخلاقی میدانید و مصداق خودکشی! ممکن است بپرسید مگر شما مسلمانان برای جلب منفعت خدا ار عبادت نمیکنید؟ پاسخ بنده این است که اگر به این نیت، عبادت کنیم، فعلمان اخلاقی نیست. چون به فرمودهی علی حتی اگر بهشت و جهنمی هم نبود و عبادت هیچ منفعی هم نداشت باز هم خدا پرستیدنی بود. نکات دیگری هم هست که به کتاب فلسفه ی اخلاق رجوع کنید. ثالثا: در نگاه شما کمکرسانی به فقیر، به منظور کاهش رنج او است. اگر شما توانتان کم بود و کمکتان اندک شد و مثلا رنج فقیر را نکاست، آیا اخلاقی نیست؟ و اگر روزی به فقیری مبلغ هنگفتی دادید و او با آن ماشینی خرید و با ان ماشین تصادف کرد و از رنجش نه تنها نکاست بلکه بیشتر شد، یعنی کمک شما فعل اخلاقی نبوده است؟ رابعا: اگر هدف یک دختر از کمک به یک پسر جوان، به دست آوردن مهر او باشد تا بعدها با او رابطهی نامشروع داشته باشد، آیا فعلش اخلاقی است؟ خامسا: اساسا شما اگر به ورود خدا به بحث اخلاق قائل نباشید، تمام افعال بشر بخاطر حب نفس است. حب نفس هم که نشد فعل اخلاقی. اصلا اگر خدا در بین نباشد، چه انگیزهای برای کمک به همنوع وجود دارد جز حب نفس و خودپسندی؟ حتی کمک شما به یک بچه گربه در شب زمستانی، برای فروکش کردن آتش وجدان است و این یعنی خودخواهی و حب نفس!
فرمودید" این که میگوئید: «ای بسا کسی به استناد به همین تاریخ بگوید اولین بشر پیامبر بوده و این اصول اخلاقی را تبیین کرده و سینه به سینه چرخیده تا به اقوام سامی رسیده» یک ادعای دینی ثابت نشده است"
اولا: چطور شما اجازه دارید با استناد به تاریخ از اقوام سامی، نام ببرید؟ اما من با استناد به تاریخ (تاریخ اسلام) نمیتوانم از حضرت آدم نام ببرم؟ اگر تاریخ، مُخِل تفلسف است، پس چرا شما دائما به تاریخ استناد میکنید؟ اساسا شما اگر منکر تاریخ هستید، نباید به منقولات تاریخی از جمله تعداد کشتهشدگان حجاج، دفن قربانیها، سرگذشت قوم سام و... معتقد داشته باشید. اما بخاطر دارم که در دومین کامنتتان به بنده فرمودید: "در کنار آمار،شواهد و وقایع تاریخی را هم بیفزاییم". من از موضعگیری دوگانهی شما متعجبم. اگر استناد به تاریخ جایز است بنده با استناد به آن، اولین بشر را حضرت آدم معرفی کردم. شما احتمالا همهی تواریخ را مقبول میدانید و فقط تاریخ منقول توسط مسلمین را مخدوش میدانید! چرا؟ ثانیا: کلام بنده، استدلال نبود؛ بلکه راه حل نقضی بود. یعنی شما که مدعی هستید اصول اخلاقی زائیدهی دین نیست ممکن است شخص دومی یافت شود و بگوید با استنادات تاریخی اولین بشر، پیامبر بوده و وی اصول اخلاقی را منتشر کرده. شما در پاسخ به این شخص دوم چه استدلالی دارید؟ ثالثا: اگر استناد به تاریخ در تفلسف شما جای دارد، حق آن است که بگوئیم اگر اول بشر، آدم علیه السلام است، چندان بعید نیست که اصول اخلاقی نیز توسط وی به انسانها ابلاغ شده باشد.
فرمودهاید: "اینکه خالق به شیوه ای که شما می فرمایید چنین چیزی را نصب کرده نیاز به اثبات دارد. اخلاق از دید من کاملاً زمینی است".
اگر آن نیاز به اثبات دارد، زمینی بودن آن هم نیاز به اثبات دارد. استدلال شما بر زمینی بودن اخلاق چیست؟
گرچه شما راهکار رهائی از تضاد بین افعال اخلاقی نقاط مختلف جهان را بیان نکردید و سنجهای برای آن نفرمودید، اما بنده وحی را سنجه میدانم. به هر حال شما این سؤالم را پاسخ ندادید. من مثل شما در عالم رؤیا به سر نمیبرم. مایل به سفسطه هم نیستم. واقعیت آن است که افراد متعددی در جهان داعیهدار فعل اخلاقی هستند و خیلی از این افعال اخلاقی باهم در تضادند. سنجهی شما در این مجال چیست؟ انکار اختلاف بین افعال اخلاقی، به منزله ی پاک کردن صورت مسئله است. پس میبینید که بنده مسیر استنتاج را وارونه نکردم. فقط یک سؤال از شما پرسیدم که به جواب نرسید.
فرمودهاید: "اصل اساسی همزیستی همان ایده ای است که می گوید انچه به خود نمی پسندی به دیگران مپسند (کنفوسیوس)".
اولا: این جمله را قبل از کنفسیوس، مولا علی فرموده بود که احتمالا آن جناب مطالعاتی در کتب اسلامی داشتهاند. رجوع کنید به کتاب خصال شیخ صدوق/ترجمه کمرهاى/ج1/ص226. همانطور که گفتم اصول اخلاقی طرح شده توسط شما و همفکرانتان ریشه در اسلام دارد عمدتا. لذا من میگویم اصول اخلاقی، با وحی سنجیده شود. البته شما در حالی این جمله را طلائی و مهم قلمداد میکنید که احتمالا نمیدانستید اصل این کلام مال اسلام است. اگر میدانستید شاید زبان به مدح آن نمیگشودید. ثانیا: این جمله، اساسا در اخلاق به معنائی که شما می فرمائید غلط است. یعنی نه آنکه جمله غلط باشد؛ بلکه چون شما تقدیدات دینی ندارید، این جمله میتواند آسیبزا باشد. مثلا ممکن است زنی فاحشه بگوید من برای خودم زنا دادن را میپسندم. پس برای دیگران نیز باید این را بپسندم و با آنها زنا کنم. یا مردی بگوید من برای خودم لذت بردن از زنان نامحرم را میپسندم و از آن لذت میبرم. پس این را نیز میپسندم که زن مؤمن من هم باید در اختیار مردان دیگر قرار گیرد. اما دین چون محدودیتهای خاص بخود را دارد، یک متدین نمیتواند از جملهی مزبور سوء استفاده کند.
فرمودهاید: "این جمله این سخن مبنایی غیر دینی برای همزیستی را پی ریزی می کند".
نخیر، این جمله منجر به همزیستی نیست. در بند بعدی توضیح میدهم. غیر دینی بودن این گزاره را هم از شما نمیپذیرم. چون عرض کردم که جمله ی مزبور کلام مولا علی علیه السلام است نه کلام شخص کنفسیوس؛ پس کاملا دینی است. یا حداقل عقلی است ولی کنفسیوس با ارشادات دین بدان رسیده است احتمالا. این جملهی آخر را بنده مطمئن نیستم.
فرمودید: "با این ملاک همه ی مردم می توانند در کنار هم زندگی کنند چه دیندار چه بی دین".
این را قبول ندارم. چون اولا: اختلاف باورها، پسندهای افراد را متعدد میکند. چگونه شما میتوانید پسندهای متعدد را زیر چتر همزیستی قرار دهید. مثلا یک فرد غیر دینی، برای خود این را میپسندد که عریان با آهنگ مبتذل در خیابان برقصد. اما آیا میتواند این را برای دیگران نیز بپسندد؟ آیا پسند وی مسلمان را به اعتراض وا نمیدارد؟ ثانیا: همانطور که در بند بالا گفتم، اساسا جمله ی مزبور در نظام دینی مفهوم مییابد نه در نظام غیر دینی. لذا وجه اشتراک و جامعی نمیتواند باشد.
فرمودید: "شما قصد دارید ملاک همسازی اخلاق با فطرت را در نهایت تعالیم اسلام بدانید. این بدان معناست که همه ی انسانهای مثلاً مشرک هنودوستان از مسیر فطرت اخلاقی خویش پرت افتادهاند".
دقیقا همینطور است. اما چرا هندوستان آشفته نیست؟ اولا: بنده با هندیها نزیستهام تا به آشفتگی و عدم آشفتگی آنها پی ببرم. پس اصل این ادعا که هند، آشفته نیست را نفیا و اثباتا مسکوت میگذارم. ثانیا: گرچه اخلاق، مایهی آرامش است اما عامل انحصاری نیست. ممکن است قبیلهای بیاخلاق نیز آرامش داشته باشند. چرا که مثلا بیخیالند و هر کس سر به لاک خویش دارد. اساسا چنین جامعهای آرام است اما نه بخاطر فعل اخلاقی. بلکه بهخاطر بیمسئولیتی. دقیقا مثل کودکی که هیچ دغدغهای ندارد و لذا آرام است. یا مثل کبکی که سر در برف فرو برده. حتی یک فاحشه نیز هنگام گناه، آرامش دارد و لذت میبرد. ثالثا: هدف شما را از مثال زدن به هند نفهمیدم. هند دارای ادیان مختلف میباشد و کشوری بودائی، بتپرست و گاو پرست است. چنین جامعهای نمیتواند الگوی خوبی برای ما باشد. رابعا: اگر هند، الگوی شما است باید بگویم، تبلیغ هر دینی در هند جایز است. اما گفتن معایب دین دیگر ممنوع است. شما اگر هند را جامعهی آرامانی خود میدانید قاعدتا باید زبان به نقد اسلام نگشائید. چون هندوستان طبق اطلاعات ناقص بنده نقد به ادیان دیگر را ممنوع میداند. البته در این ممنوعیت، تردید دارم. همسایهی روبروئی ما یک خانوادهی هندی است. کلام مزبور را از ایشان شنیدهام البته اگر اشتباه نگرفته باشم کلامشان را. آنها نیز طلبه هستند و اشتغال به علوم حوزوی دارد.
فرمودهاید: "مثلاً گاندی خشونت پرهیز را با خمینی فتوا دهنده ی قتل مقایسه کنید تا دست تان بیاید چه می گویم"!
دیوار خانهی ما هم خشونت پرهیز است؛ اما آیا میتوان دیوار را موجودی اخلاقی نامید؟ دقت داشته باشید که نه هر خشونتی غیر اخلاقی است و نه هر خشونتپرهیزیای اخلاقی. شما اگر جای امام خمینی بودید احتمالا بخاطر خشونتپرهیزی، سفاکان رژیم طاغوت و دزدان و هتاکان را آزاد میگذاشتید. البته خود نتیجهی آزادی تبهکاران را خوب درک میکنید. شما اگر بجای امام خمینی بودید بجای دفاع 8 ساله، ایران را دو دستی به اعراب عراق تحویل میدادید. چون خشونت پرهیز هستید. شما حتی اگر دزد به خانهتان بزند باز هم بخاطر خشونتپرهیزی اموالتان را در اختیار وی قرار میدهید. و من نمیدانم گاندی عزیز چطور از شما حمایت خواهد کرد؟ همان مهاتما گاندیای که در مورد امام حسین جنگجو (و به قول شما خشونت طلب) گفت: "اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از امام حسین پیروی کند". پس گاندی هم احتمالا از دید شما خشونت طلب است. چون حسین و یارانش با خشونت بر یزیدیان شوریدند!!
فرمودهاید: "ایا اته ایستهایی چون سارتر و داوکینز فعل اخلاقی انجام نمی دهند. در میزان همزیستی با انسانها از یک مسلمان متقی چه کم داشتهاند ایا جز این است که سارتر با ان که کتابهایش در سرتاسر جهان چاپ و پخش می شدند 99 درصد درامدش را به بنیادهای خیریه می داد و خود در اتقاقی فقیرانه زندگی می کرد".
اولا: امام علی نیز فقیرانه زندگی میکرد. او با وجود اینکه یکی از ثرتمندان حجاز بود، همواره اموالش را با فقرا تقسیم می کرد و دیناری در جیب خود باقی نمیگذاشت. کفشها و لباسهایش پینه بسته بود و دنیای شما برایش از عطسهی بز هم حقیرتر بود. حتما با نهج البلاغه مأنوس باشید تا ببینید فضایل ساتر، هزاران برابر در علی وجود دارد. اگر ساتر اهل مطالعه بود، احتمالا نهج البلاغه را خوانده باشد! تعجبم از شما است که چرا سرچشمه ی سادهزیستی را رها کردهاید و به ساتر چسبیدهاید؟ امام خمینی با وجود اینکه ثروت یک ملت در دستش بود، نیز فقیرانه زندگی میکرد و بعید است برای انتشار کتبش یک ریال حق التألیف گرفته باشد. 99 درصد علمای اسلام نیز فقیرانه زندگی میکنند. همین الآن هم همانگونه است. مگر اسباب خانهی علامه طباطبائی بخاطر عدم قدرت بر پرداخت اجارهی منزل به خیابان نریخته شد؟ همانطور که بالا گفته شد باید دید نیت آنها از این افعال چه بوده؟ شهرت طلبی؟ دلسوزی؟ و... به نظر میرسد هر چیزی غیر خدا را بیاورید میشود حب نفس که اساسا دیگر اخلاقی نیست آن فعل. در این خصوص در بالا مفصلا توضیح دادم. یک نکته را هم اضافه میکنم. شما غایت فعل اخلاقی را همزیستی میدانید و چون پی به همزیستی ساتر بردید حکم به اخلاقی بودن فعلش میکنید. در حالی که بنده میگویم شاید همزیستی و اخلاق، ارتباطی به هم نداشته باشند. چه بسا فرد اخلاقیای که همزیستی نداشته باشد؛ چون افراد پیرامونیاش تماما غیر اخلاقیاند مثلا. و ای بسا همزیستانی که زیر چتری غیر از اخلاق گرد هم آمده باشند؛ چون اخلاق تنها عامل گردهمآئی نیست. گاهی بیمسئولیتی عدهای مختلف العقیده را گرد هم میآورد. گاهی لذائذ حیوانی، عدهای گند اخلاق را به همزیستی وا میدارد. شما چطور از همزیست بودن فلان فیلسوف پی به اخلاقی بودن فعلش میبرید؟ من تلازمی بین ایندو نمیبینم.
فرمودید: "آیا واتسون وکریک بیخدا... "
اخلاص ایندو نیاز به اثبات دارد. چون ترک دنیا و پول و اکتفا به زندگی فقرائی، لزوما به معنای اخلاص نیست. حتی یک مرتاض بتپرست هم ساده زیست است. اصلا حیوانات هم سادهزیستند. ساده زیستی و انفاق و... با اهداف گوناگونی صورت میگیرد. وقتی یک فوتبالیست به یک یتیمخانه اعانه ی میلیاردی میدهد، اذهان عوام جامعه فعلش را اخلاقی میدانند. چون به قول شما نتیجهی مطلوب حاصل شده و فقرا تأمین شده اند. اما بنده مترقیتر از این مینگرم. چون اگر مدد او به فقیر برای شهرتطلبی باشد، این عین حب نفس است و اصلا اخلاقی نیست. کشف انرژی هستهای و نیز نگهداری انرژی هستهای به نیت "صلح"، اخلاقی است و به نیت "کشتار" غیر اخلاقی است. (البته بخش اول را با تسامح گفتم. چون صلح اگر بدون خدا تصور شود غیر اخلاقی است)
یک اختلاف عمده با مبنای شما دارم. شما نتیجه محور هستید و بنده نیت محور. بنده خود را مأمور به وظیفه میدانم و شما مأمور به نتیجه. این یک بحث مبنائی خوب است که میتوانیم رویش بحث کنیم باهم.
فرمودهاید: "یعنی برای این که اخلاق در جامعه ای رعایت شود حتماً باید دینی در ان وجود داشته باشد؟! و اگر در جامعه ای که دین نباشد دیگر اخلاق هم نیست؟"
دقیقا همینطور است. چون اخلاق با حب نفس معنا ندارد. شما فقط نوعی از فعل اخلاقی را مثال بزنید که در آن حب نفس نباشد.
فرمودید: "آیا راهنمایی های دین توانسته است ان جامعه ی مطلوب اخلاقی که شما ادعا می کنید به وجود اورد؟ مگر فقط جامعه ی مطلوب متخصصان دینی را شاید".
کسانی از متخصصین و مقلدین (عوام) که به نسخهی دین عمل کردهاند، به اخلاق مدنظر بنده رسیدهاند. و آنها که عمل نکردهاند خب نرسیدهاند. دلیلش نقص نسخهی دین نبوده. بلکه دلیلش عمل نکردن به دستورات نسخه بوده. منتهای من، همزیستی و نهادینه شدن اخلاق در جامعه نیست. من منتهائی بالاتر را قائلم که فعلا از طرح آن خودداری میکنم.
ورود دین در مرحلهی نهادینه کردن اصول اخلاقی و ارائهی راهکار برای زدودن فعل غیر اخلاقی بجا است؛ البته با این توضیح که ورود دین در این وادی ضروری است نه از باب توصیهی استحبابی. دلیلش هم نیاز به سنجه است. بالا توضیحش را دادم.
فرموده اید: "اولا: شما دلیلی بر این سخن ندارید که تمام افعال اخلاقی امروزی، بازماندهی همان ادیان سابق است. به ویژه اینکه تاریخ ثابت میکند اولین شخص روی زمین با دین آمده است. دوما این که اولین شخصی که روی زمین امده با دین امده خود اعتقادی دینی است و هیچ تاریخی غیر از تواریخ دینی این را ثابت نمی کند!"
پاسخ اولا: دلیل بنده برای اثبات این موضوع این است که طبق تواریخ (البته تواریخ اسلامی) اولین بشر، پیامبر بوده است. شما پیشتر شواهد تاریخی را حجت دانسته بودید. مگر اینکه بفرمائید کلا پسوند اسلامی باعث عدم حجیت تاریخ است. که این ادعا نیاز به استدلال دارد. شما با همان مبنائی که تواریخ غیر اسلامی را حجت میدانید، با همان مبنا باید تواریخ اسلامی را نیز حجت بدانید. مگر اینکه توضیحی داشته باشید برای این تبعیض!
پاسخ ثانیا: همینکه معترفید که تواریخ اسلامی آن را اثبات میکند، برای من کافی است. چون شما شواهد تاریخی را حجت میدانید. مگر استدلالی بیاورید بر این که تاریخ اسلام حجت نیست. یا بطور کلی حجیت تاریخ را انکار کنید و مطالعه ی آن را حرام. اتفاقا به نظر بنده تاریخ اسلام، حجیتش بیشتر است. البته مرادم از تاریخ، تاریخ قرآنی و حدیثی است؛ نه تواریخی که توسط اهل سنت و یا تحت سلطهی سلاطین بنی امیه و بنیعباس نوشته شده است. تاریخ مورد نظر بنده جزو صادقترین و کمتحریفترین تواریخ موجود است.
فرمودید: یعنی وقتی رسول لله فرمود که ((( اسیران))) بنی قریظه را بکشند... ."
در این مورد، توضیح مبسوطی در بالا آوردهام. و در ادامه نیز چند نکته عرض میشود:
اولا: میان پیامبر و بنیقریظه پیمانی بود که تعهد کرده بودند هرگز علیه پیامبر و یاران وی قدمی برندارند. با دست و زبان به آنان صدمهای نرسانند، نیز اسلحه و مرکب در اختیار دشمنان حضرت قرار ندهند. اگر برخلاف این رفتار نمودند، پیامبر با آنان همانند دشمن رفتار نماید.
ثانیا: بنیقریظه، در جریان جنگ احزاب، شهر مدینه را دچار ناامنی کردند. برای ترساندن مسلمانان به خانههای آنان ریختند. اگر مراقبت پیامبر نبود و گروهی را برای استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمیکرد، چه بسا نقشه شوم بنی قریظه عملی میشد . شهر به دست آنان سقوط میکرد. مجاهدان مسلمان را میکشتند و اموال شان را به غنیمت میگرفتند .زنان و اولاد آنان را اسیر میکردند.
ثالثا: حکم تورات درباره جنگ چنین است: «هنگامی که به قصد نبرد، آهنگ شهری نمودید، نخست آنان را به صلح دعوت نما، اگر آن ها از در جنگ وارد شدند، شهر را محاصره کن . چون بر شهر مسلط گشتی، همه مردان را از دم تیغ بگذران، ولی زنها و کودکان و حیوانات و هر چه در شهر موجود است، همه را به عنوان غنیمت بردار».
رابعا: به روایت تاریخ، که شما آن را حجت میدانید، مجازات یهودیان بنیقریظه، بر اساس حکم تورات انجام شد. سعد با بنیقریظه همپیمان بود و بنیقریظه پذیرفتند به هر صورت که سعد داوری کند، بپذیرند. او داوری کرد مردان آنان که در توطئه شرکت داشتند، کشته شوند؛ زنان و کودکان اسیر گردند؛ اموال شان در اختیار مسلمانان قرار گیرد. ایا پیاده کردن حکم دین یهود بر روی یهودیان توسط سعد، خطا بود؟
خامسا: پیامبر پذیرفته بود که یهود بنی قریظه با وجود خیانت بزرگی که کرده بودند، میتوانستند اسلام بیاورند، تا از جنایات آنان صرف نظر کند و آنان به زندگی خود ادامه دهند، ولی لجاجت کرده، بر دشمنی نسبت به اسلام پافشاری کردند!
سادسا: پیش از بنیقریظه، پیامبر(ص) یهودیان بنیقینقاع و بنیالنضیر را بخشید؛ اما آنان رفتند و کفار قریش را تحریک کردند، که جنگ بدر و احزاب را علیه مسلمانان راه انداختند . صدمات و خسارات زیادی به مسلمانان وارد شد! اگر مجدداً به یهودیان اجازه میدادند که از مدینه خارج شوند، باز علیه مسلمانان دست به توطئه و دشمنی میزدند.
سابعا: گزارشها درباره تعداد کسانی که کشته شدند، بسیار متفاوت است. برخی تعداد آنان را چهل تن ذکر کرده و برخی بیش تر. ناهمگونی آمار، درستی گزارشها را زیر سؤال میبرد.
ثامنا: دقت در این نکته نیز ضروری است که کشته شدگان، غیر نظامی، نبودند؛ بلکه نظامیان، جنگجویان و توطئهگران بنیقریظه بودند.
تاسعا: یهودیان، در طول تاریخ سعی کردهاند که مظلوم نمایی کنند . آمار کشتههای خود را که توسط مخالفان به قتل رسیدهاند، همچنین چگونگی کشته شدن آنان را به صورتی جلوه دهند که نشانگر مظلومیت و مقاومت آنان در راه عقیده و ایمان باشد! هلوکاست نیز از همین قبیل است.
عاشرا: از تاریخ بر میآید که سران یا جنگجویان بنبی قریظه کشته شدهاند. در اسلام اسیران عادی را اعدام نمی کنند اما کسانی که از سران دشمن به حساب می آیند یا اگر آزاد شوند از دشمنی و جنگ دست بر نمی دارند ، حاکم اسلامی می تواند آنان را به قتل برساند. یهودیان بنی قریظه که کشته شدند، جزو همین گروه بودند.
فرمودید: "حضرت علی دستور داد قوم ازد را ریشه کن کنند این هم اسلام نبود مسلمانان بودند؟!"
اولا: یک جواب نقضی: قتل عام "ازد" را هیچ تاریخی غیر از تواریخ دینی ثابت نمی کند. شما نیز تاریخ دینی را قبول ندارید. پس اساسا شما نمیتوانید با این استناد علی را تخطئه کنید. ثانیا: طبق نقل کتاب مروج الذهب، علی، دو هزار و پانصد شخص از ازد را کشته است. اما بنده از شما دو سؤال دارم: 1) یعنی ذهن متفلسف شما بر علیه علی اجازه دارد مقلدانه و متعصبانه به تاریخ بنگرد؟ به عبارت دیگر شما نقلهای تاریخ اسلام را به هیچ عنوان از بنده نمیپذیرید. اما وقتی کلام از تخریب علی و پیامبر باشد، تاریخ و منقولات آن را مقلدانه و مطلق میپذیرید؟ بنده فقط تاریخ منقول از قرآن و روایات را حجت میدانم. ولی شما هنوز مبنایتان را در مورد رد یا قبول اقوال تاریخی بیان نفرمودهاید. 2) سؤال بنده از شما به عنوان یک پژوهشگر تاریخ این است که ایا اساسا در جنگ جمل اصلا 2500 نفر وجود داشته است؟ 3) شورشیان در بصره ماموران مسجد و دار الاماره و زندان را و بیش از سیصد نفر از قبیله عبد القیس را کشتند و به بیت المال دست اندازی کردند و جنایات فراوانی به جا آوردند و عثمان بن حنیف استاندار علی (ع) را دستگیر کردند. او را مورد ضرب و هتک قرار دادند و موهای سر و محاسنش را کندند. آیا علی با چنین قومی نباید پیکار کند؟ شما طرفدار رهبری هستید که مثل موش به لانهاش بخزد؟ حتی علی به اصحابش فرمود: شما شروع به جنگ نکنید تا آنان نبرد را با شما آغاز کنند. حتى حضرت به اصحاب جمل سه روز مهلت داد تا از شورش علیه حکومت اسلامى دست بردارند. امام با عایشه ، طلحه و زبیر سر جنگ نداشت که با آنان بجنگد. بیهقى (مورخ) در این باره گوید: «على با اهل جمل نجنگید تا آن که سه روز آنان را به اطاعت و حق فراخواند. در این سه روز سپاه آن حضرت مجروحین فراوانى داد، ولى به دستور امام از جنگ پرهیز مى کردند. بعد از جنگ نیز به دستور امام کارى به مجروحان و فراریان نداشتند». باز هم بیهقی میگوید: "در جنگ جمل، على میان مردم ندا کرد: هیچ کس را با تیر نزنید و با نیزه زخمى نکنید و با شمشیر مضروب نسازید و شروع کننده جنگ نباشید و با آنان با لطیف ترین نحوه ممکن سخن بگویید». پس از جنگ نیز امام مشغول تدفین تمامی کشتگان گشت و حتی بر کشگان دشمن نماز خواند. حتی اموال آنان را محترم شمرد ودستور داد تمام اموال مردم را به جز اموال علامت دار حکومتی به صاحبانش برگردانند.
این داستان تاریخی، نکات جوانمردانهای از علی را نقل میکند. اما شما به خاطر عدم حجیت تاریخ دینی، آنها را نمیبینید. البته شما با عریان کردن داستان، اولا دفاع علی از مسلمین را خشونت معرفی میکنید و ثانیا با عدول از مبنای خود تاریخ اسلامیای را که خشونت علی را نقل میکند، حجت میدانید. من تفلسف دوگانه و متعصبانهی شما را دوست ندارم. البته شخص شما را دوست دارم.
در سفاک خواندن شیعه کتاب معرفی کردهاید که یکی به شیعهی صفوی بر میگردد و نه مذهب تشیعی که بنده انتخاب کردهام. عیب صوفیه به مسلمانی آنها بر میگردد نه به اسلام. اگر آموزهای از اسلام سراغ دارید که منش سلاطین صفویه را تأیید میکند در اختیار قرار دهید. بنده کتابهای بعدیای را که شما معرفی کرده بودید نتوانستم بیابم. حتی در اینترنت هم شمهای از محتوای آن کتاب دستگیرم نشد. اگر بتوانید آن را در اختیارم قرار دهید، بسیار سپاسگزارم. ایمیلم را بالا دادهام. با وجود اینکه مطالعهی تاریخی داشتهام، هنوز از متون کهن تاریخی سفاک بودن شیعه را استنباط نکردهام. شاید این کتاب چیزی غیر از کتب تاریخ سلف را به تحریر در آورده است.
فرمودید: "دین برای سامان دادن رابطه ی میان انسانها است".
اولا: تعریف شما از دین بسیار کاملتر از تعریف سکولارها است. طبق تعریف شما، دین در حوزهی علوم اسلامی حق ورود دارد. ثانیا: بنده تمیخواهم تعریف شما را کاملتر کنم. چون مدیریت رابطهی میان انسانها که بیان کردید یکی از شاخههای ورود دین است. دین رابطهی بین انسان و خدا، خدا با انسان، انسان با خودش و نیز انسان با انسانهای هموعش را تعریف میکند و در همهی این شاخهها برنامه دارد. علوم انسانی اسلامی، همانطور که فرمودید برای سامان دادن رابطهی میان انسانها است. رابط اجتماعی، روانی، سیاسی و... .
فرمودهاید: "اما در عمل چه اتفاق افتاده".
این سؤال هم کاملا تکراری است که در بالا توضیح دادهام. وضعیت موجود، بخاطر متروک ماندن نسخهی دین است. اگر بجای رجوع به هزاران فلسفهی موجود، به نسخهی دین مراجعه میشد و باز هم اوضاع اصلاح نمیشد آنگاه شما حق داشتید که به ناکارآمدی دین فتوا دهید. ما با پشت کردن به دین، به وضعیت کنونی دچار شدهایم نه با روی آوردن به دین. کسانی که به دین پایبند هستند، یه مطلوبیتهای قابل توجهی در زندگی فردی و اجتماعی دست یافتهاند.
فرمودید: "همان دین که قرار بود میان انسانها مسالمت برقرار کند به ابزاری در دست سودجو و ناسودجو بدل شده و مانع از تحقق همان ارمان یعنی سامان دادن میان انسانها شده؟!"
استثنائا این گفتار شما را قبول دارم. اما نتیجهای که میخواهید احیانا از این مطلب بگیرید را قبول ندارم. شما احتمالا میخواهید بگوئید چون دین، در دست سودجویان افتاده پس آن را رها کنیم؟ اگر نظرتان این باشد بنده قبول ندارم. چون عقلانیتر آن است که این نسخهی شفا بخش را از دست سودجویان برهانیم و حُسن استفادههایمان را از آن ببریم.
فرمودهاید: " ایمان دینی مومنان در شعله ور شدن جنگها دخالت داشته و هر ایمان دینی در یک کتاب ریشه دارد – با تفسیر درست یا غلط- و هر کتاب دینی را از قرار یک خدا فرستاده و این خدا می دانسته با دستاویز قرار دادن این کتاب چه خونهایی بر زمین ریخته... ."
اولا: تک تک این فقرات ادعا است و نیاز به استدلال دارد. ثانیا: دلیل بروز جنگها جاهطلبی، تعصب و ثروت است که دین با آن اجنبی است. ثالثا: باید ثابت کنید که اگر دین نبود، جنگی هم نبود. مثلا حال که حیوانات دین، ندارند بین آنها جنگ نیست؟ رابعا: اگر دین نباشد، انسانهائی به خدا اعتراض خواهند کرد که چرا نسخهی کمال برای ما نپیچیدی؟ خامسا: به نظر بنده هیچگاه دین با دین جنگ نمیکند. به عبارت صحیحتر دو دین حق با هم جنگ نمیکنند. با عبارت اصح، دو دین حق در عصر واحد، محقق نمیشود. (برای تک تک این سه دلیل دارمها) بنابراین دعوای بین شیعه و وهابی را دعوای بین دو دین نبینید. بلکه بین دین و بیدینی ببینید. لذا تعدد دین وجود ندارد تا دعوای بین دینها باشد. سادسا: اگر دین نبود دو حالت پدید میآمد: یا عقل هر شخص، برای خودش فلسفهای میچید و نتیجتا فلسفههای بیشماری به تعداد افراد بوجود میآمد؛ و یا نخبگانی ظهور میکردند و گروهی از مردم به دنبال نخبگان راه میافتادند و نتیجتا بازهم فلسفههای متعددی بجود میآمد. خب حالا سؤال من در این مرحله این است که اگر تعدد دین باعث جنگ میشود از کجا معلوم تعدد فلاسفهی بشری موجب جنگ نشود؟
پس شما نتوانستید ثابت کنید که دین مایهی این مشکلات است. پس عیبی بر خدا نیست برای فرستادن دین. چون اگر دین نباشد، دنیا با آناشیسم روبرو می شود و هرج مرج. به قول بنده، جنگل عاقلان ایجاد میشود.
فرمودهاید: "کم نبوده اند ریاکارانی در طول تاریخ که نقاب زهد و تقوا بر چهره زده و با همان نقاب بسیارانی را از راه به در کرده و هزارانی را کشته اند."
خب این اشکال، الآن به دینداران بود یا به اصل دین؟ کم نبودند فیلسوفان سادهزیستی که با زهد خود و با نقاب زیبای کلمات خود بسیارانی را از راه به در کردهاند و هزارانی را کشتهاند. عین این ادعا در مورد هر فلسفهای ممکن است وجود داشته شود. پس بنده این کلام را حتی متوجه فلسفه ی شما نیز میدانم. اگر این کلام مجوز ترک دین باشد، حتما مجوز ترک فلسفهی شما نیز خواهد بود. این شیوه از استدلال شما مرا به یاد کودکی انداخت که از لباس بلند من میترسید. چون آنروز پرستار به او آمپول زده بود و او فکر میکرد من نیز میخواهم او را آمپول بزنم. حال اگر کسی با عوامفریبی، مردم را فریفت، شما باید به طور کلی قید دین را بزنید؟ این چه کلامی است؟!!
فرمودهاید: "این چه طریق هدایتی است که بیشتر از خدا به شیطان کمک کرده است؟!"
گویا شما کلام بنده را مطالعه نمیکنید. عرض بنده این است که طریق هدایت باید طی شود. اگر کسی این طریق را طی نکرد و مسیری دیگر را انتخاب کرد آیا این تقصیر دین است؟ آیا اگر بوش بر خلاف بیانیهی صلح جهانی حرکت کرد آیا این تقصیر بیانهی سازمان ملل است؟!!
"آیا خداوند نسبت به سرنوشت بندگان خود بی اعتنا بوده است؟"
اگر دین، وجود نداشت، جا داشت شما این سؤال را بپرسید. یعنی در واقع من باید این سؤال را از شمائی که منکر دین هستم بپرسم نه اینکه شما از من بپرسید. خداوند چون به سرنوشت بندگان اعتنا دارد، دین را قرار داده. اما همه را در طی اینطریق، مختار قرار داده. اگر خدا به زور مرا و دیگری را در این مسیر هدایت قرار میداد که "جبر" پیش میآمد و وجود "عقل" بیمعنی می شد و انسان با حیوانات فرقی نداشت.
فرمودهاید: "بدترین نوع گمراهی تحمیق از طریق دین است".
به اینجمله تاکنون نیندیشیدهام. البته شما باید برای اندیشیدن بنده در این جمله مفاهیم "گمراهی"، "تحمیق" و "طریقیت دین در گمراهی" را برایم توضیح دهید. چون به نظر من اگر دادههای یک دین صحیح باشد، گمراهی (به معنای دینیاش) معنا ندارد. دین حق نیز هیچگاه طریق و پل گمراهی نمیشود. دین یک لنگهاش وحی است و وحی حقیقتی فرا عقلی است. تکیه بر عقل و فراعقل، با تحمیق جمع نمیشود.
فرمودهاید: "دست کم شما این را در باب معاویه صفتان قبول دارید نه؟"
بنده معاویه را دیندار نمیدانم. لذا وی از راه دین تحمیق نشده تا گمراه شود. او صفت گمراهی را در خود داشته است و دوریاش از دین گمراهیاش را سبب شده بود. اگر تاریخ را بخواهنید خوب میفهمید که معاویه، برای عوافریبی تنها به ظواهر اسلام، پایبند بود و ایمان نیاورد؛ یزید، حتا همان ظواهر را هم کنار گذاشت و بطور کلی چهرهی پلید خاندان بنیامیه را ظاهر کرد.
فرمودهاید: "اسلام گفته به خون هم تشنه باشید." البته برای این ادعا مثالهائی مکرر هم آورده اید:
مثال یک) کافران را بگیرید فروکوبیدشان و دست و پایشان را در خلاف جهت هم قطع کنید؛ پاسخ: سوفای عزیز! قطع کردن اعضای بدن در جهت خلاف، کلام فرعون بود که خدا آنرا از باب ذکر تاریخ، در قرآن آورده است. کجای قران نوشته شده است که باید دست کافران را از خلاف قطع کرد؟!! خواهشم این است که هنگام اسناد یک سخن به قرآن، حتما آدرس آیه و سوره را نیز بیان کنید تا محققانهتر بحث کنیم. به نظر بنده شما چون با دید منفی و پیشفرض عدم قبول کلام قرآن به آیات قرآنی ورود پیدا میکنید، همواره برداشتهای قرآنیتان خطا است. اگر تعصبهای فکرتان را کنار بگذارید نتایج بهتری خواهید گرفت از پژ.هش قرآنیتان.
مثال دو) کافران مانند خران هستند. پاسخ: در استناد به آیات، خوب است آدرس سوره و آیه را نیز بفرمائید. چون قرآن در سه جا از "الاغ" نام برده است: الف) آیهی 5 سورهی جمعه: "یهودیانی که به تورات، عمل نمیکنند، مانند حماری هستند که کتاب بر دوش حمل میکند". میبینید که این آیه کوچکترین اشارهای به کافران ندارد. اشاره به متدینینی دارد که کتاب مقدس را در طاقجهی خانه و سفرهی هفت سین نهادهاند و بدان عمل نمیکنند. ب) آیهی 8 سورهی نحل: خداوند اسب و استر الاغ را آفرید تا تا سوارشان شوید. ج) آیهی 19 سورهی لقمان: "همانا زشتترین صدا، صدای خران است". نتیجه: میبینید که خداوند کافران را خران از طویله رمیده نمیداند. در مورد نجاست کفار هم در کامنت قبلی توضیحاتی دادم که شما هنوز بر توضیحات سابقم اشکالی وارد نکردهاید.
مثال سه) کافران کور و کرند و نمی فهمند. پاسخ: این اصطلاح در سه جای قران آمده؛ 1) ایهی 18 بقره که در مورد منافقان است نه کفار. 2) آیهی 171 بقره که در مورد کافرانی است که نهایت استدلالشان بر کفر، تقلید از آبا و اجدادشان بوده که قرآن در اینجا میگوید مگر شما کر و کورید که عقلتان را متعصبانه و مقلدانه به اجدادتان سپردهاید. 3) آیهی 39 انعام که در مورد کسانی است که نشانهی های آشکار خدا چون جنبندگان (دابة) و پرندگان را تکذیب میکنند. این آیه نیز اختصاص به کفار ندارد. حتی مسلمینی که نشانههای آشکار خدا را تکذیب میکنند چه بسا صداق این آیه باشند. آیا این آیات، به کافران توهین کرده است؟! به نظر بنده شما چون دیدتان منفی است اینچنین به قرآن ورود پیدا میکنید. کمی تعصبات و پیشفرضهای ذهنی را اگر کنار بگذارید نتایج متفاوتتری خواهید گرفت.
فرموده اید: "و ده ها ایه از این دست که اگر در انها فقط کلمه ی کافر را با مسلمان عوض کنیم خون هر مسلمانی به جوش و خروش در میآید".
خب ان دهها آیه را هم بیاورید تا رویش بحثی داشته باشیم. شاید مثل چند آیهی سابق از آب در آمدند!
فرمودهاید: "خیلی ممنون. انها هم همین فکر را در مورد شما می کنند حال بد نیست ببینید مشکل شما ها چه ربطی با اسلام دارد؟"
سبب تشکرتان را نفهمیدم. اما برایم مهم نیست که آنها در مورد بنده چه فکری میکنند. مهم این است که من با اطلاع از محتوای مذاهب اربعهی اهل تسنن و نیز تشیع به حقانیت شیعه پی بردهام. بدون تعصب و پیشفرض هم به این مذهب پایبندم. حالا شما هر فکری میخواهید بکنید. من مذاهب اهل سنت را نیز تکگزارهای مطالعه نکرده ام. بلکه اصول کلی این مذاهب را بدون پیشفرض با اهل تشیع سنجیدهام. اگر برادری از اهل سنت نیز همین روند پژوهشی را طی کرده باشد برای بنده مورد احترام است. البته بنده مؤکدا از بحث با وی استقبال میکنم.
فرمودهاید: "امام خمینی با استناد به سورهی 47 قتل و عام زندانیان سیاسی را فرمان داد".
خب این ادعا است یا استدلال؟ آیا با کلماتی مانند "خشونت" و "قتل عام" میخواهید سفاکان رژیم پهلوی را تبرئه کنید؟ بالاخره زندانیان سیاسی مزبور، خطا کار بودهاند یا نه؟ ایا حکم آنها اعدام بوده است یا نه؟ ایا در اندیشهی شما خونریزان و سفاکان نباید کشته شوند؟ ایا باید آنها را آزاد کرد تا دوباره بکشند؟
فرمودهاید: "نیازی به جامعه ای خیالی نیست. کشورهای هندوستان سوئیس و سوئ کشورهایی سکولارند که در انها ازادی مذهبی با حقوق برابر وجود دارد".
اولا: بنده نمیدانم این ادعا چقدر صحت دارد! چون آزادی همهی ادیان یعنی محدود کردن دین دیگر. مثلا آزادی پوشش زنان یعنی محدود کردن چشم مردان مسلمان. ثانیا به نظر من آنها جوامعی فلج و بی حس هستند. لذا هیچ تحول عمدهای در آنها به چشم نمیخورد. به نظر من آنها از آزادی مذهبی به همزیستی نرسیدهاند. بلکه از بیمسئولیتی و فرو بردن سر در در برف به همزیستی رسیدهاند. تصور من از ان جوامع، مردابی است که کوچکترین پویائیای در آنها مشاهده نمیشود. اگر اشتباده نکنم یکی از هندیها میگفت ما فقط میتوانیم مذهب خود را تبلیغ کنیم. حق نقد مذهب دیگر را نداریم. خب این چه آزادیای است که به من آزادی قلم و نقد نمیدهد؟! البته جا دارد بنده تحقیق مفصلی در مورد کشورهای نامبرده انجام دهم و ببینم ایا وضعیت کشورهای مزبور دارای حداقلهای مطلوبیت هست یا نه؟ چون من گوشهی ذهنم همواره کشورهای مزبور را بخاطر بیحاشیه بودن، به مردابی تشبیه میکردم. ثالثا: من کشورهای نامربرده را به مجموعههای پارتیشنبندیای تشبیه میکنم که هر پارتیشن، در درون خود و با همفکران، همزیستی مسالمت آمیز دارد. اما با پارتیشن همسایه، هیچ ارتباطی ندارد و رابطهشان خنثا است. البته خنثا بودن رابطه یا به معنای بیتفاوتی است یا به معنای تحمل مخالف. اولی را نمیپسندم و دومی را خطرناک میپندارم!! در مورد وجه نامگذاری پاکستان نیز نکتهی جالبی گفتید که از آن باب سپاسگزارم.
فرمودهاید: "این تئوری عضلانی برتری مرد نسبت به زن است. اگر به کتب افلاطون... .
نخیر اولا: استدلال بنده چیزی فراتر از جسم بود و تفاوت در روان را نیز در بر میگرفت. ثانیا: این که کسی با این استدلال، بردگی زن را اثبات میکند، خود داند. اما بنده با این استدلال بردگی را ثابت نکردهام. بنابراین اگر بر رد استدلال بنده مطلبی دارید بفرمائید. استدلال بنده بر این بود که اصل بر تفاوت است و مدعیان تساوی باید دلیل بیاورند که هنوز نیاوردهاند نیاوردهاید. شما اگر برای تساوی دلیل دارید بفرمائید. خیلی از تفاوتهای حقوقی زن و مرد به همین بخش بر میگردد. پس لطفا این سؤال را حتما پاسخ بدهید.
فرمودهاید: "در قتل نفس چرا شهادت هیچ زنی قبول نیست".
اولا: به نظر بنده احکام عملی دین، محل ورود "چراهای" عقلی نیست. چرائی تعداد رکعات نماز، چرائی یک پنجم بودن مقدار خمس و هزاران "چرا" در محدودهی احکام عملی بنا بر مصالحی پوشیده است. یکی از آن مسائل، ایجاد روحیهی تعبد و بندگی است. چون قبلا عرض شد که تفاوت من و شما در این است که شما بندهی مخلوقی بنام عقل هستید و امثال من بندهی خالقی بنام خدا هستیم که همو این عقل را بوجود آورده است. ثانیا: ارائه نکردن دلیل از ناحیه ی بنده در چنین موضوعاتی، نشانهی ضعف بنده در ارائه ی استدلال است نه نشانهی ضعف آن حکم شرعی. ثالثا: عاقلان، اگر در پلهی اول پی به خالیقت خدا بردند، و در پلهی دوم، پی به پدیدهی فرا عقلی بنام "وحی" بردند، در پلهی سوم، محتوای وحی را بدون چون و چرا میپذیرند. بنابراین اگر ما وحیانیت تفاوت زن و مرد در شهادت را ثابت کنیم، حتی عقل شما نیز خاضع خواهد بود. عدم خضوع شما در برابر این حکم بخاطر این است که دو مقدمهی اول یعنی خالقیت خدا و وحیانیت حکم خدا را نپذیرفتهاید. لذا بهتر است شما قبل از این که از تفاوت شهادت زن و مرد بپرسید باید میپرسیدید چگونه وحیانیت این حکم را ثابت میکنید. رابعا: برخی از احکام دین مصالحش قابل درک نیست. مثل این میماند که شما مسائل جنسی را برای کودکی شیرخواره تشریح کنید. که اینکار بیفایده خواهد بود. لذا بنده در مورد تفاوت شهادت زن و مرد، صریحانه معترفم که دلیل عقلیای تاکنون نیافتهام و تضمینی هم نمیدهم که در آینده بیابم. اما این نیافتن را نشانهی ضعف عقل بشریام میدانم نه نشانهی غیر عقلانی بودن آن دستور دینی.
یک نکته هم به ذهن میرسد که بیانش میکنم. اگر مایل بودید آنرا به نقد بکشانید. عدم اعتبار شهادت زن در اسلام یا کاهش اعتبارش، از باب تحقیر نیست. بلکه از باب تقسیم وظایف است. به عبارت دیگر اسلام، زن را مکلف به شهادت دادن نکرده است؛ همانطور که مرد را مکلف به بچهزائیدن نکرده. این مکلف نکردن نشانهی تحقیر نیست. بلکه نشانهی این است شهادت قتل، یک تکلیف شرعی است که بطور کلی از دوش زنان برداشته شده است. همانطور که "جهاد" از دوش زنان برداشته شده. همانطور که نماز در ایام عادت از دوش زن برداشته شده. شاید تأکید اسلام بر عدم حضور زن برای شهادت برگردد به اینکه زنان، نسبت به مردان آسیبپذیرترند و ممکن است خانوادهی قاتل، در آینده زن شهادت دهنده را با خطرات جانی مواجه کنند. البته این چیزی است که به ذهن من رسیده. معلوم نیست حکمت واقعیاش این باشد عند الله. تازه مگر از بین انبوه زنان، چند زن شاهد عینی قتل هستند و اساسا یک زن در طول عمرش چند بار قتل میبینید که برایش به دادگاه حاضر شود و شهادت دهد؟ وقتی عملا چنین چیزی در زندگی عموم زنان روی ندهد، در عمل، هیچ تحقیری روی نداده است. به عبارت دیگر عموما مجال حضور برای شهادت، به وقوع نمیپیوندد و او قتلی را نمیبیند تا بیاید و شهادت بدهد.
فرمودهاید: "این ایات فقط به تفاوتهای زن و مرد برمی گردد یا نگاه حقارت بار شریعت و فقه شیعی به زن".
قطعا گزینهی اول صحیح است. اولا: وقتی خودتان در متن سخنتان اشاره کردید که زن مسلمان در سیر تکامل روحی با مرد برابر است، پس در اینجا نمیتوانید اسلام را متهم به تحقیر زن کنید. چرا که اگر چنین کنید دچار تناقض درونی شدهاید. ثانیا: مگر در نگاه شما شرافت زن با شهادت در دادگاه بدست میاید که با نفی شهادتش، زن حقیر شود؟ یعنی اگر زنی اروپائی که تاکنون موقعیتش پیش نیامده که در دادگاه شهادت بدهد، آیا او حقیر و ذلیل است؟ آیا شما ملاک برتری را شهادت دادن میدانید؟ ثالثا: ممکن است مردی نیز بلند شود و بگوید خداوند مردان را ذلیل کرده است؛ چون به آنها رَحِم نداده تا آبستن شوند و بچه بزایند. آیا صرف تفاوت، نشانه ی ذلت است؟! رابعا: زنان در اسلام از رفتن به سربازی معافند، جنگ بر آنان واجب نیست، تلاش طاقتفرسا برای کسب درآمد به دوش آنان نیست، تهیهی مسکن و نفقه و مهریهی عیال به گردن مرد بیچاره است و الی ماشاء الله از احکامی که به نفع زن وضع شده است. آیا باید بگوئید این احکامی که به نفع زنان وضع شده باعث ذلت مردان است؟ خامسا: با توجه به اینکه شما ارزش زن را در اخذ بیشتر حق الارث و حق الدیه و اقامهی شهادت و به طور کلی پول میدانید، برایتان کمی دشوار است عادلانه بودن احکام اسلام را بپذیرید. البته این اندیشه کمی رنگ و بوی ناسیونالیستی دارد با طعم فمینسیت. لذا بنده در همینجا از شما میخواهم برای تقدیدتان به این دو مکتب تبعیضگرا استدلالات خودتان را ارائه فرمائید.
فرمودهاید: "ضمناْ شما بسیاری چیزی گفتید اما روشن نساختید که چرا من سوفیا ارزش شرعی مان از منظر حقوقی و نه البته کرامت انسانی که مقوله ای دیگر است از بیضه ی چپ بن لادن هم کمتر است!"
اولا: دیه، ارتباطی به ارزش حقوقی ندارد. آیا بدست آوردن پول بیشتر به معنای بیشتر بودن ارزش است؟ یعنی دخترانی که هنگام عقد مهریهشان پائینتر است از دید شما حقیرتر هستند؟!! شما زن را آنقدر تنزل دادهاید که او را با پول میسنجید! و این بزرگترین توهین به زن است. بنده در ادامه، "دیه" و بحث "حق الارث" را یکجا مطرح میکنم؛ قانون ارث و دیه موضوع مالی و اقتصادی است که در اسلام بر پایه عدالت اجتماعی بنیان نهاده شده و در آن مسئولیت های اجتماعی و خانوادگی هر یک از زن و مرد رعایت شده است. اگر از درون نظام حقوق اسلام به ارث نگاه شود، سهم زنان که هیچ مسئولیت اقتصادی بر دوش ندارند، کاملا منصفانه و ضامن کرامت و عزت نفس زن مسلمان است. در زمان ظهور اسلام و نزول قرآن کریم، محرومیت زنان از ارث میان همه اقوام ملل بشری در سطح دنیا وجود داشت و زن به هیچ یک از عناوین همسر، مادر، دختر و یا خواهر ارث نمی برد. اسلام در زمینه ارث، انقلاب به وجود آورد و اولین نظام حقوقی جهانی بود که به زنان حق ارث عطا کرد و تمام قوانین ظالمانه دوران جاهلیت را که بر پایه اعتقادات و آداب و رسوم قبیله ای بود منسوخ نمود. در دوران جاهلی نه تنها به زن ارث نمی دادند بلکه بدون توجه به رضایت او همانند دیگران اموال متوفی وی را به ارث می بردند. این قانون جاهلی به وسیله قرآن کریم منسوخ شد. سورهی نساء آیهی 18؛ البته سوفیای عزیز این نکات را در اسلام نمیبیند و فقط حقوق زن در اسلام را ظالمانه میبیند. یک نکته داخل پرانتز. یکی از دلایلی که فضای نقد را بسته است، بخاطر این است که انصاف در نقد رعایت نمیشود. اگر شما منصفانه اسلام را نقد کنیم، ما با آغوش باز پذیرای شما هستیم. شما از ابتدای بحث تا کنون حتی یک نکته ی مثبت از اسلام ذکر نکردهاید و این یعنی بیانصافی. این تذکر را در اوج علاقهای که به شما دارم عرض میکنم. شما احتمالا از لحاظ سنی از من بزرگتر باشید و احترام شما بر بنده واجب است. لذا وعظ و توصیهی اخلاقی بنده به شما جایز نیست. نقد منصفانه، باید آئینه وار باشد و نکات مثبت و منفی را توأمان مطرح کند. شما حتی بسیاری از آموزههای اسلام را به نام کنفسیوس و سازمان ملل زدید. به بیانیه ی صلح اسلام و حقوق حیوانات در اسلام توجه ندارید و فقط سنگ سازمان ملل را به سینه می زنید. در حالی که اسلام این سخنان را 1400 سال قبل مطرح کرده بود و بنده در چند مورد با سند به شما ثابت کردم. پرانتز بسته و برویم سر بحث دیه و حق الارث: اسلام، ناسیونالیست و فمینست نیست که احکام ارث و دیه را بر اساس جنسیت مرد یا زن وضع کند، بلکه براساس مسؤلیت مالی و موقعیتی است که این دو در خانوار دارند وضع کرده. در پارهای از موارد زن بیش از مرد سهم می برد، بنابراین سهم ارث متناسب با نظرگاه کلی اسلام نسبت به خانواده، تقسیم وظایف و مسؤلیت ها سازگار و عادلانه است. در بحث ارث زنان سه فرض مطرح است که معمولا یک فرض آن ذکر می شود و از دو فرض دیگر غفلت می شود: 1 - در مواردی زن و مرد همتا و مساوی ارث می برند، مانند صورتی که میت (فرزند) پدر و مادر داشته باشد که هر کدام به طور یکسان یک ششم ارث می برند و سهم پدر به عنوان مرد بودن بیش از سهم مادر نیست. 2 - در مواردی زن کمتر از مرد ارث می برد، مانند دختر که کمتر از پسر ارث می برد. 3 - در مواردی سهم زن بیش از سهم مرد می باشد، مانند موردی که میت غیر از پدر و دختر، وارث دیگری نداشته باشد که در این جا پدر یک ششم می برد و دختر بیش از آن . نیز مانند موردی که میت دارای نوه باشد و فرزندان او در زمان حیات وی مرده باشند که در این جا نوه پسری سهم پسر را می برد و نوه دختری سهم دختر را، یعنی اگر نوه پسری دختر باشد و نوه دختری پسر باشد، دختر دو برابر پسر ارث می برد. عبدالله جوادی آملی، زن در آینه جمال و جلال، ص 346. بنابراین ،سوال را به صورت کلی نمی توان طرح کرد که چرا ارث زن نصف مرد است، زیرا در مواردی ارث زن و مرد مساوی و در موارد دیگر ارث زن از مرد بیشتر است و فقط در برخی از موارد است که ارث از مرد کمتر است، پس بهتر است سؤال را این طور مطرح کنیم: چرا در برخی موارد ارث زنان نصف مردان است نه همهی موارد؟ امام رضا علیه السلام در پاسخ به این سئول فرمود: "زن وقتی که شوهر کرد، مالی به عنوان مهر می گیرد و هزینه زندگی وی بر عهدة مرد است و مرد باید نفقه و سایر مخارج زن را بدهد، ولی بر عهده زن چیزی نیست، از این جهت حق مرد بیشتر است". حر عاملی، وسائل الشیعه، ج17، ص 437. امام صادق علیه اسلام فرمود: "علتش این است که اسلام سربازی را بر زن واجب نکرده و مهر و نفقه را بر مرد لازم شمرده است از جرائم اشتباهی که خویشاوندان مجرم باید دیه بپردازند ، زن از پرداخت دیه و شرکت با دیگران معاف است". علامه طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص 360. با توجه به این دو روایت و با نگاه به احکام دیگر اسلام متوجه می شویم که نصف شدن ارث زن و نیز دیه نسبت به مردان در برخی موارد با توجه به مسولیت های اقتصادی در خانواده و جامعه مانند دادن نفقه ومهر و دیه عاقله و شرکت در جهاد و پرداخت حقوق واجب اجتماعی که بر عهده مردان نهاده شده تنظیم شده است و دین اسلام برای ایجاد تعادل میان مسئولیت و حق این احکام را وضع نموده است .طبیعی است که دین اسلام وقتی مسئولیت مالی بیشتری را بر دوش مردان قرار داده حق بیشتری را نیز در ارث قرار داده تا بین مسئولیت و حق تعادل بر قرار شود. و چون به موضوع مهریه و نفقه(دادن خرج خانواده) نگاه کنیم بخشی از این حقوق(اموال مردان) به زنان برگشت می نماید. گذشته از این که در خصوص ارث، احکام ارث به لحاظ مصلحت های اجتماعی وضع شده و در مواردی که مصلحت اقتضا کند یا وصی تمایل داشته باشد که بازماندگانش به یک اندازه از اموال او بهره برند، می تواند از حق وصیت خود برای تقسیم سهام و برابری آن استفاده کند. حتی میتواند در وصیت نامه ذکر کند که تمام اموالش به دختران برسد و ذرهای به پسر نرسد. یعنی دستور اسلام در مورد ارث یک توصیه است که با رضایت صاحب مال میتوان این توصیه را عمل نکرد و هیچ گناهی هم ندارد.
فرموده اید: "خیلی ممنون که مسیحیان و یهودیان را تخفیف دادید گرچه خود قران حرفهایی دیگر هم دارد".
اولا: وقتی تخفیف هم میدهیم باز شما دلخور میشوید. نمیدانم چرا! یعنی حتی گویا شما اگر احکام اسلام به نفع شما نیز حکم کند باز هم اسلام را نخواهید پذیرفت! چرا؟ چون رندی هستید که در جهان اندیشهها متعصبید؟! ثانیا: وقتی میفرمائید قرآن در مورد اهل کتاب حرفهای دیگری هم دارد، قاعدتا باید آیاتی را به عنوان شاهد مثال به مدعایتان ضمیمه کنید که نکردید. کلی گوئی، یکی از مغالطهها است برای غلبه بر خصم. ما این مغالطه را محکوم کرده و از شما خواهانیم در کامنت بعدی، شاهد مثالهائی ارائه فرمائید تا مصداقیتر بحث کنیم.
فرمودید: "شما می فرمایید نوعی خبث روحی در روح من لانه کرده. ببخشید ببخشید این را چگونه اثبات می کنید؟!"
هر چند شما برای رد ادیان آسمانی دلیل فراخوری ارائه نکردهاید اما بنده امتثال امر کرده و در مورد مسئله ی فوق توضیح میدهم. اثبات این گفتار، نیاز به مقدماتی دارد. در قدم اول بنده باید خدا را اثبات کنم. در قدم دوم اطاعت از خدا را اثبات کنم و در قدم سوم انکار آن خدا را حاصل از خبث درونی بدانم. شما در حال حاضر در کدامیک از این سه قدم هستید؟ انکار خدا؟ انکار اطاعت خدا؟ انکار نجاست حاصل از انکار؟ لطفا مرحلهای که در آن هستید را بفرمائید تا بنده از آنجا شروع کنم. یکی از مشکلاتی که بنده در بحث با شما دارم این است که بنده هیچ اطلاعی از اصول اعتقادات شما ندارم نمیدانم بحث با شما را باید از کجا شروع کنم. الآن دقیقا بنده با سوفیائی مجهول الاعتقادات در حال بحث هستم. انصاف آن است که شما بنده را در شرایطی برابر با اصول باورهایتان آشنا کنید و بعد شروع به بحث کنید. شما در تمام این بحث با بنده مثل یک متهم برخورد میکنید و گویا فقط و فقط من باید در برابر باورهایم برایتان توضیح بدهم. گویا بنده خطاکاری بزرگ هستم که باید پاسخگوی فرد پاک و بیخطائی بنام سوفیا باشم. اگر بنا به نقد گزارههای دینی مثل عدم تساوی جنسیتی، حجاب، خشونت و... باشد، جا دارد تساوی، بیحجابی و خشونتپرهیزی نیز مورد نقد قرار گیرد و از طرفداران آن استدلال مطالبه شود. چرا همیشه من باید برای حجاب، استدلال بیاورم؟ کمی هم شما استدلال بیاورید. شما برای تساوی زن و مرد، حتی یک استدلال هم نیاوردید. اما بنده برای عدم تساوی سطور متعددی نگاشتهام.
در مورد ارتداد فرمودهاید: "اولاْ دارید واقعیت را در روز روشن انکار می کنید دوماْ اصلا بحث بر سر کمیت نیست که بحث بر سر این است: من جان خودم را می دهم تا تو حق داشته باشی حرفت را بزنی!"
پاسخ اولا: لطفا شاهدی عینی و امروزی برایم ذکر کنید که مرتدان بیشمار کنونی، اعدام شدهاند. مرتد، زناکار، لواطکار و بطور کلی هر خطاکاری در صورتی تنبیه میشوند که خودشان در دادگاه اعتراف کنند یا بینه بر علیه آنها در دادگاه حاضر شود یا چون سلمان رشدی به مبارزهی قلمی، لسانی و مسلحانه با اسلام برخیزند.
پاسخ ثانیا: با جملهی اخیرتان موافق نیستم. یک مدرسه، برای خود قوانینی دارد. با ورود به این مدرسه، قوانین آن پذیرفته میشود. کسی که خارج از این مدرسه است، آزاد است. اما کسی که وجود اطلاع از قوانین مدرسه، نان و نمک مسلمین را میخورد، به اسرار آنها مطلع می شود، نقاط ضعف مسلمانان (نه اسلام) را از نزدیک میبیند و... ایا منطقی است او را رها کنیم؟ اسلام در مورد کسانی که هنوز اسلام را نپذیرفتهاند سختگیری نمیکند و آنها را با دعوت مستمر و تبلیغات پی گیر منطقی به اسلام فرا میخواند، هر گاه نپذیرفتند و حاضر شدند طبق شرایط ذمّه، همزیستی مسالمت آمیز با مسلمانان داشته باشند، نه تنها به آنها امان میدهد، بلکه حفظ مال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده میگیرد. ولی در مورد کسانی که اسلام را پذیرا شوند سپس عدول کنند فوقالعاده سختگیر است، چرا که این عمل موجب تزلزل جامعة اسلامی میگردد و یکنوع قیام بر ضدّ رژیم و حکومت اسلامی محسوب میشود و غالباً دلیل بر سوء نیّت است. به عنوان مثال ارتداد پدر یا فرزند یک خانواده گاهی به ارتداد یک خاندان منجر میشود. لذا همان گونه که اشاره شد چنین کسی اگر پدر یا مادرش هنگام انعقاد نطفة او مسلمان بوده و به تعبیر سادهتر اگر مسلمان زاده باشد و 1) از اسلام برگردد 2) و آشکارا از این بازگشت سخن گوید و 3) در دادگاه اسلامی به ثبوت رسد، با تحقق این ((سه شرط))، اسلام خونش را مباح میشمرد، اموال او باید در میان وارثان مسلمانش تقسیم گردد و همسرش از او جدا میشود و توبه او در ظاهر نیز پذیرفته نیست، گرچه باطنا و عند الله مقبول است. یعنی این احکام سهگانه دربارهی چنین کسی به هر حال اجرا میشود، ولی اگر واقعاً پشیمان گردد توبة او در پیشگاه خدا پذیرفته خواهد شد. البته اگر مجرم زن باشد توبهاش مطلقاً پذیرفته و حکم اعدام ندارد،(اینم یه حکم به نفع زنها، البته طبق مبنای شما الآن مردها تحقیر شدند) و اگر پشیمان نشود و توبه نکند، ولی در ظاهر سخنی که دلیل ارتداد باشد نگوید کسی به او کاری ندارد. پس میبینید که ثقل بحث ارتداد روی آشکار کردن کفر است نه صرفا کفر خالی. اگر شخصی که از اسلام برگشته، مسلمان زاده نباشد به او تکلیف توبه میکنند، اگر توبه کرد مورد قبول واقع خواهد شد و همة مجازاتها از میان خواهد رفت، و اگر توبه نکرد مجازات میشود (در تمام این موارد توبة ظاهری او کافی است و ما مأمور به باطن او نیستیم). حکم سیاسی مرتد فطری برای آنها که از محتوای آن آگاه نیستند ممکن است یکنوع خشونت و تحمیل عقیده و سلب آزادی اندیشه تلقّی گردد. ولی اگر به این واقعیّت توجّه کنیم که این احکام، مربوط به کسی نیست که اعتقادی در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نیامده، بلکه تنها کسی را شامل میشود که به اظهار یا تبلیغ بپردازد و در حقیقت قیام بر ضدّ رژیم موجود جامعة اسلامی کند، روشن میشود که این خشونت، بیدلیل نیست و با مسألة آزادی اندیشه نیز منافات ندارد و شبیه این قانون در بسیاری از کشورهای شرق و غرب، با تفاوتهایی وجود دارد که خون افرادی که قیام بر ضدّ رژیم آنها کنند مباح میشمرند. کوتاه سخن اینکه اولاً حکم توبة مرتد فطری مخصوص کسانی است که مرد و مسلمان زاده باشند و در آغاز اسلام را بپذیرند و سپس از آن باز گردند، کسی که اسلام را از آغاز بلوغ نپذیرد، مشمول احکام مرتد نیست! ثانیاً کسانی که مانند سوفیا در حال تحقیق باشند، مشمول این حکم نیستند حتی اگر نتیجة تحقیق آنها بازگشت از اسلام و گرایش به آیین دیگری باشد، مشروط بر اینکه سخنی بر دشمنی علیه اسلام نگویند، کسی با آنها کاری ندارد و از این مجازاتها معافند. ثالثاً هر گاه در برابر مرتد سکوت شود، بیم آن میرود که هر روز گروهی (مانند یهودیان در آغاز اسلام) به توطئهای بر ضدّ مسلمین برخیزند و برای درهم ریختن اعتقادات مردم و قیام بر ضد حکومت اسلامی از طریق اظهار ارتداد وارد شوند و اینجاست که هرج و مرج عظیمی در داخل جوامع اسلامی روی میدهد. به خصوص اینکه کارهای تخریبی، معمولاً آثار سریع دارد. اسلام در برابر این کار ایستاده و عکس العمل شدیدی نشان داده است.
خلاصه: به نظر من حکم ارتداد بیش از آنکه جنبهی خشونت داشته باشد برای بازدارندگی تخویف (ترساندن) باشد که هر کس به بهانههای واهی از دین خروج نکند. چون دین که بازی چه نیست. تصور کنید فردی را که صبحها مسلمان است و عصر را کافر میشود و شب دوباره مسلمان میشود. فردا دوباره همین عمل را تکرار میکند. آیا اسلام و مسلمین میتوانند با چنین شخصی سازگار باشند؟ دقت دارید که او در منزل مسملین تردد دارد، چه بسا در پستهای نظام اسلامی باشد، در مسجد تردد میکند، در جلسات سری و علنی مسلمین است و... . آیا کافری که به اصول اسلامی معتقد نیست، برای مسلمین و نظام اسلامی خطرناک نیست؟ کافری که هیچ تقیدی ندارد، ممکن است یک روز دست به دزدی بزند، روز دیگر ناموس مسلمین را هتک کند، روز دیگر جاسوس باشد و... . همهی بیدینان مثل سوفیا مهربان و دوستداشتنی که نیستند. شما جز قتل، چه راهکاری دارید برای رفع خطر چنین شخصی؟
فرمودهاید: "۹۹ درصد انچه می گویم حاصل مطالعات شخصی خودم است. شما چرا به صرف نقد مرا و همانند مرا ؛دشمن دین؛ تلقی می کنید".
اولا: بنده شما را دشمن دین نمیدانم. هر چند از قضاوتهای یکسویهی شما در مورد دین دلخورم. چون شما آئینهوار و با لحاظ مثبتات دین، به نقد نمیپردازید. لحن نقدتان هم شبیه به منکرین دین است و دینداران را تلویحانه تحمیق میکنید و تحقیر. آن عبارت را میگویم که فرمودید: "تحمیق از راه دین...". مثلا شما در امور زنان که وارد میشوید به جای نقد، بر آشفته می شوید و با عباراتی از قبیل "دستورات تحقیر امیز" سعی دارید با شانتاژ حرفتان را به کرسی بنشانید. جالب آنکه همواره در حال حمله هستید و مرا متهمی ردیف اول فرض میکنید. من فکر میکنم اگر نقادان دین کمی منصفانهتر و مهرابانهتر خود را نشان میدادند، خیلی زودتر از اینها ما متقاعد میشدیم برای برگذاری کرسیهای آزاد اندیشی. مرادم نفی بحث شما نیستها. مراد، لحن گفتگوی شما است که گاهی آزار دهنده است. البته اگر لحن گفتگوی بنده نیز در جائی اینگونه است لطفا مرا این منکر نهی کنید. چرا که این تذکرها، مایهی ترقی بنده است.
در پاسخ بنده که پرسیده بودم "با چه چیزی عقل را حجت دانستهاید؟ با خود عقل؟" فرمودید: "ما ناگزیریم در نهایت وحی را هم با عقلمان بفهمیم و اگر بنا باشد به راه شما برویم به دور باطل گرفتار می ایییم".
اولا: به نظر شما آیا این، پاسخ سوال بنده بود که شما دادید؟!! لطفا در ادامه این سؤال را بیشتر مورد عنایت قرار دهید که حجیت عقل را از کجا دارید؟ بنده برای خود در این مقوله مبنائی دارم که بیان آن را تا شنیدن سخن شما به تأخیر میاندازم. بنده هنوز راه خودم را بیان نکردهام. پس مرا به "دور" متهم نکنید. ثانیا: اگر حجیت عقل را با عقل بدست بیاورید اتفاقا دور است. وجود عقل را با خود عقل میتوان اثبات کرد. چون وجودش قابل درک است و مثل وجود خورشید بدیهی است. اما اثبات حجیت آن نیاز به دلیل دارد. شما اگر با عقل به حجیت عقل پی ببرید مثل این میماند که بگوئید: "حرف من درست است". کسی از شما میپرسد چرا حرف شما درست است؟ و شما پاسخ میدهید: "زیرا حرف من درست است". لطفا برای رهائی از این دور نیز استدلالی ارائه فرمائید. ثالثا: ما 1) اصل وجود وحی را با عقل اثبات میکنیم. 2) متن وحی را نیز با عقل میفهمیم. چون خدا گنگ سخن نگفته. 3) اما قضاوت عقل در مورد صحت و سقم محتوای وحی را خارج از حیطهی عقل میدانیم. بحث بیشتر در این زمینه را منوط به پاسخ گوئی شما به نکتهای که در "ثانیا" مطرح کردم میکنم و نکات هفتگانهای که بالا گفتم.
فرمودهاید: "به رگهای درونی انسان پاره گوشتی آویخته که شگرف ترین اَعضای درونی اوست و آن قلب است که چیزهایی از حکمت و چیزهایی متفاوت با آن در او وجود دارد. نهج البلاغه حکمت 108".
اولا: سپاسگزارم که آدرس حدیث را نوشتهاید و این یک حرکت مثبت است که امید میرود تبدیل به سیرهی مستمرهی شما شود. ثانیا: در ابتدای این حکمت از قلب حیوانی (قلب صنوبری سمت چپ بدن) و در ادامهی آن، صفات و حالات روانی ذکر شده است. از این نوع ورود به بحث توسط حضرت چند نکته مستنتج است: 1) قلب، مفهومی وسیع دارد که شامل قلب مخروطی مادی و نیز قلب روانی است. فرهنگهای لغت نیز این برداشت بنده را تأیید میکنند. 2) ارتباط قوی و مستقیمی بین قلب روانی و نیز قلب مادی وجود دارد. با این که قلب مادی یک تکه گوشت فاقد شعور است اما میبینیم هنگام اندوه، ترس، اضطراب، امید و... که همه مربوط به روان هستند، اثر آن روی همین قلب مادی ظاهر میشود. یعنی همی قلب به تپش میافتد یا از شدن اندوه گاهی "ایست" میکند. ثالثا: بنده عبارت حضرت امیر را میتوانم اینگونه ترجمه کنم: "در قلب مادی انسان، حکمتهائی وجود دارد". مرادم هم این نیست که حکمت و علم، درون این قلب نهفته است. بلکه مرادم این است که عجائب این قلب مرا به حکیم بودن خدا رهنمون میکند؛ احتمالا بدانید که قلب در هر دقیقه 70 ضربه می زند. در هر روز 100 هزار بار. در هر سال 40 میلیون بار. در عمر متوسط 2میلیارد بار. پنج لیتر خون در هر دقیقه توسط قلب تصفیه و پالایش می شود. چنین پالایشگری در هیچجای دنیا ساخته نشده است. ماهیچه های دست و پا خسته می شوند و نیاز به استراحت دارند. اما عضلات قلب بدون اندک توقف و خستگی تا آخر عمر شبانه روزی کار می کند. پس بنده با مطالعهی قلب، به حکمتها و علومی دستیافتهام و لذا معتقدم در همین قلب صنوبری مادی حکمتها و عجائبی وجود دارد. دلیلم بر این ترجمه، کلمه ی "عجائب" است که در ابدای عبارت حضرت امیر آمده است. من به جای شما بودم، خودم با تلاش خودم متن عربی نهج البلاغه را ترجمه میکردم. نه آنکه مقلدانه به ترجمهی فارسی افراد دیگر رجوع کنم.
فرمودید: "این پاره گوشت که به رگهای درونی اویخته روح یا روان نیست. قبول دارید؟"
اولا: قبول دارم که در این حدیث، بطور خاص به قلب روانی و روحی اشاره ندارد. اما اینرا هم قبول دارم که تحولات روحی و روانی، اثرش روی این قلب مادی ظاهر میشود. ثانیا: شما با پاره گوشت خواندن قلب نمیتوانید به من اثبات کنید که قلب در این حدیث نمیتواند محل دریافت علم باشد. چون اگر پاره گوشت بودن مانع دریافت علم باشد، مغز نیز یک تکه گوشت است. شما در مورد "مغز" که در کامنت قبلی طرح کرده بودم توضیحی ندادید. چرا؟ چون دلیلش این است که شما خود را موظف نمیدانید به تک تک سؤالاتی که به باورهایتان وارد میکنم، پاسخگو باشید. چون بنده متهم طراز اول هستم و بحث، به شکل برابر و عادلانه پیش نمیرود. الآن که یک دید گزرا به نوشتارتان میزنم به اغلب سؤالات بنده پاسخ ندادهاید. فقط برخی استدلالهای بنده را نقد کردهاید که بنده ضمن سپاسگزاری از شما پاسخی فراخور به آنها دادهام. اگر مشتاق به ادامهی بحث هستید لطفا بنده را متهم تصور نکنید و منحصرا بنده را موظف به پاسخ ندانید. اندکی از اصول اعتقادی و رفتاری خود را نیز بگوئید، تا ما نیز در رد و قبولشان حرف بزنیم. تا شخص سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد. اسلام ما دهان باز کرده و شما نیز نقدش میکنید. اما شما که دهان باز نکردهاید من چگونه میتوانم به اصول شما نقد کنم؟ حتی اگر اسلام، رد شد باید شما باور و رفتاری جایگزین را به بنده معرفی کنید. فقط اشکالتراشان خوبی نباشیم. کمی هم به ارائهی ایده بپردازیم. مثل آن دسته از کارشناسان اقتصادی نباشیم که فقط به سیاستهای دولت اشکال میگیرند و در مقام ارائهی راهکار ساکتند. پس لطفا در طلیعه ی بحث خود، اصول اعتقادی و رفتاریتان را خلاصهوار بیان کنید. البته اصول رفتاریتان نباید در اسلام وجود داشته باشد. چون اگر باشد، بنده ترجیحم با کسی است که مقدمتر از شما آن حرف را زده. لذا من بهجای کلام کنفسیوس ترجیح میدهم آن کلام را منتسب به علی بدانم.
از کتاب احتجاج طبرسی (با ذکر آدرس) چند روایت نقل کردهاید و بدون توضیح منظورتان از آن رد شدهاید. در مورد آزمایش DNA متوجه نشدم. خب وقتی روایت را مطرح میکنید، اگر قصد رد آن را دارید، خب استدلالتان را ادائه دهید. اگر منظورتان تأیید است خب باز هم استدلالتان؟ پس بنده تا ارائهی استدلال از ناحیه ی شما، روایات مزبور را مورد بحث قرار نمیدهم. چون من اصول علمی بشری را نیز مقلدانه نمیپذیرم.
فرمودهاید: "سابق وبلاگی داشتم که الان متروک شده...".
بنده مشتاقم در آن بحث نیز ورودهائی داشته باشم. البته بعد از به نتیجه رسیدن این بحث. به نظر من اگر اینگونه پیش برویم باید کتاب بنویسیم. بنابراین بجای گسترده کردن بحث، بهتر است روی مباحث مطرح شده و ترجیحا اصول بحث کنیم.
فرمودهاید: با قطعیت مخالفت قران و علم جدید را ثابت کرده ام".
بنده اتفاقا بحثهای آماده و قابل ارائهای در این خصوص دارم. برای مقدمه: شما علم جدید را مقلدانه پذیرفتهاید و با تعصب بر آن قرآن را رد میکنید. مثل ان کسی که مقلدانه دین را پذیرفته و با آن علوم روز را نفی میکند. من بین شما و او تفاوتی نمیبینم. مسلمترین اصول علمی، گاهی نقض شده. شما چطور نظریات و فرضیات علمی را پایه ی استدلال قرار دادهاید؟ حالا بحثش بماند برای بعد. در این زمینه مقدمهی المیزان علامه مفید است. البته متن ترجمه شدهاش نع. متن عربیاش.
فرمودهاید: "مگر این که استدلاهایم را رد فرمایید".
بنده استدلالهایتان را نخوانده رد یا قبول نمی کنم. عرض کردم که این بحث که بسته شد به روی چشم. سراغ آن هم میرویم.
فرمودید: "حقیقتش باید خیلی بیشتر به مباحثتان می پرداختم"
من نیز به این معتقد هستم. چون خیلی از مباحث بنده از ناحیه ی شما پاسخ داده نشده است و ابتر رها شده.
فرمودهاید: "معصومه سادات را از جانب ما سلام برسانید".
به روی چشم خواهرم. گرچه "سلام" یک گزارهی دینی است و شما از آن بهرهجستهاید.
فرموده اید: "شما اولین کسی هستید که تا این اندازه منسجم...".
نظر لطفتان است. از پیگیری و وقت 5 ساعتهای که برایم گذاشتهاید سپاسگزارم و بابت تأخیر، عذر خواهم. امیدوارم روزی بتوانم این لطف بیمنتتان را جبران کنم.
فرمودهاید: "خیلی ممنون از بهتان شما...".
از اینکه رنجیده خاطر شدید، عذرخواهم. نوع نگرش شما در مورد اسلام (منفی نگری و ندیدن محاسن) و نیز برداشتهای خطائی که از دین دارید (مثلا بریده شدن دست از خلاف) این شائبه را در من ایجاد کرد که یا شما مطالعات دینتان اندک است و یا دین را از منظر نقادان غیر منصف مطالعه کردهاید. چون عمدهی اشکالاتتان همان چند اشکال تکراریای است که خیلیها میپرسند، جواب هم میگیرند اما باز ادامه میدهند. برخی از آموزههای مسلم دین از جمله صلح جهانی را هم به سازمان ملل نسبت میدهید و خلاصه لحن و ادبیات نقد شما به اسلام و... مرا به این تصور وا داشت. خوشحالم که تصور من از شما اشتباه بوده است. عمده اشکالات شما به اسلام مربوط به مسائل جنسی است و تفاوت حقوق که گویا تنها آموزهی دین همین چند بحث است. جهاد فی سبیل الله، دفاع از خود و کیان و نیز قتل سفاکان زندانی طاغوت را نیز خشونت میدانید. این نوع نگرش شما به دین هر عاقلی را به این تصور میکشاند که شاید شما دین را مطالعه نکرده باشید. وقتی شما به طور کلی با علوم انسانی اسلامی موافق نباشید بنده میتوانم به ضرس قاطع بگویم که شما دین را مطالعه نکردهاید. چون نمیتوانم منکر گزارههای علوم انسانی در متون دینی باشم. شما در علوم انسانی یا اسلامی هستید یا غیر اسلامی. در فرض دوم یا خودتان مسلک و طرحی جدید دارید و یا مقلد غرب هستید و به یافتههای غرب، متعصبید. به هر حال باید به جای انکار علوم انسانی اسلامی یافتههای خودتان یا یافتههائی را که مقلدانه از غرب گرفتهاید را روی میز بگذارید تا با هم بحث کنیم. از این که فایل صوتی اصول فلسفه را در اختیار دختر عمویتان قرار دادهاید خوب است. و خوبتر آن است که خودتان نیز گوش بدهیدش.
فرمودهاید: "اما گویا شما مرا خیلی جاهل به حقوق زن در فقه و شریعت اسلامی انگاشته اید".
بنده چنین جسارتی نکرده ام و چنین ادبیاتی در سخن گفتن را شایستهی خود و نیز شما نمیدانم.
فرمودهاید: "این ادعا که فقط و فقط در یک صورت، دیه و حق الارث زن نصف مرد است دروغ است".
دیه زن در همه جا نصف دیه مرد نیست، فقط در صورتی نصف است که بیش از ثُلْث باشد. در ماده 301 قانون مجازات اسلامی چنین آمده است: «دیه زن و مرد یکسان است تا وقتی که مقدار دیه به ثلث دیه کامل برسد، در آن صورت دیه زن نصف دیه مرد است». اینکه گفته مىشود سهم زن در دیه، نصف سهم مرد است، در همه جا نیست. دیه زن در کم تر از یک سوم با مرد یکسان است؛ یعنى دیه ی زن تا به یک سوم دیه کامل نرسیده باشد، با دیه مرد برابر است. اگر دیه ی کامل 60 میلیون تومان باشد، تا 20 میلیون دیه ی اعضاء زن با دیه ی مرد برابر است. مثلا اگر یک انگشت زن قطع شود یا یک انگشت مرد، دیه آن یکی است اگر دو انگشت یا سه انگشت زن قطع شود دیه آن با سه انگشت مرد یکسان است ولی اگر از یک سوم دیه ی کامل مرد بیشتر شود تبدیل به نصف می شود. البته بنده دلائل زیادی برای انتصاف دیه آورده بودم که شما به هیچیک اعتنا نکردید؛ مثلا: 1) دیه برای جبران نقیصهی اقتصادی است. مرد، محور اقتصاد است از دین اسلام. 2) دیهی کامل مرد مقتول به جیب زن و فرزندان میرود. 3) اساسا مگر ارشمندی به بیشتر بودن مقدار دیه و پول است؟ 4) اساسا دیه برای اصلاح اقتصاد "خانواده" است نه فرد. مرگ مرد خانه، چون اقتصاد را با تزلزل بیشتری روبرو میکند، برای ترمیم ان هزینهی بیشتری نیاز است که با دیه جبران میشود. 5) و مباحث دیگری که مطرح کردم و شما پاسخ ندادید!
فرمودید: "زن حقوقش در بسیاری موارد بیشتر از نصف حقوق مرد است".
منظورتان را نفهمیدم! مرادتان از حقوق، یعنی درآمد؟ یعنی گاهی چون درآمد زن بیشتر است باید دیهاش هم بیشتر باشد؟ منظورتان این است؟ سؤال خوبی است. ممکن است گفته شود، در مواردى که زن نقش اول اقتصادى را ایفا مىکند، حکم مسأله چه خواهد بود؟ پاسخ آن است که اولا: قانون به نحو عام وضع و اجرا مىشود، و موارد استثنایى که زن نقش عمده اقتصادى را به عهده گرفته است، سبب نمىشود اصل قانون ملغا گردد یا استثنا پذیرد. ثانیا: حتّى در این فرض نیز مسؤولیت اقتصادى خانواده به عهده مرد است و مرد نمىتواند از این مسؤولیت شانه خالى کند. اگر هم پدر خانواده مرحوم شده باشد، سرپرستی فرزندان به گردن جد پدری است نه مادر. البته خودسری برخی زنان یا بی مسئولیتی جد پدری باعث می شود که زن بعد از مرگ شوهر بی سرپرست بماند. و گر نه کمتر زن مسلمانی یافت می شود که بی سرپرست بماند. ممکن است سوال پیش بیاید که در صورت قتل بانویی که سرپرست خانوار است چه به سر فرزندان او می آید؟ جواب این است که با همان دیه ی نصف زندگی فرزندان می چرخد. به علاوه ی این که اگر تمام دستورات اسلام به درستی اجرا شود، این فرزندان می توانند از ناحیه ی حکومت و مردم خمس، زکات، صدقه و... دریافت کنند. حتی برخی مردان ثروتمند مسلمان می توانند سرپرستی این فرزندان را به عهده بگیرند. علاوه بر این که دیه احکام عملی دین است و بنده ضرورتی برای ارزیابی عقلی آن نمیبینم. جعل دیه، توسط خداوند می تواند حکمت های متعددی داشته باشد. ای بسا تنها دلیل وضع دیه، جنبه ی اقتصادی آن نباشد و حکمت هایی مخفی در این حکم الهی وجود داشته باشد. لذا پیرمردها هم دیه ی مرد کامل را می برند و لو این که نیروی اقتصادی نیستند. در مورد اطفال مذکر هم باید این را گفت که درست است که الآن نیروی اقتصادی نیستند اما بالقوه و در آینده بازوی اقتصادی هستند. قتل یک طفل مذکر به معنای نابودی یک نیروی اقتصادی است در آینده.
شما دقت دارید وقتی که اسلام بار خوراک، پوشاک، مسکن، درمان، مهریه، مسافرت و... را به دوش مردان میگذارد هیچ کس از مردان بیچاره دفاع نمیگوید و نمیگوید این حکم، خلاف حقوق مردان است. اما وقتی برای جبران این مسئولیتهای طبیعی، اسلام حقوق اقتصادی بیشتری برای مرد قرار میدهد همه معترض میشوند. این نشانهی منفعت طلبی و خودپرستی زنان است. براستی چرا زنان ما اینقدر نقنقو شدهاند؟! تازه تمام دیهی مرد مقتول و حقالارث مرد صرف زندگی همین زن نقنقو میشود!!! من معتقدم یک کمپ دفاع از حقوق مردان نیز باید راهاندازی کرد. شما اگر متأهل باشید، خوب به سند ازدواجتان بنگرید. داماد و عروس، 18 امضاء میکنند برای اثبات حقوقی که تماما به نفع زن است. و زن در این سند، کوچکترین تعهدنامهای برای پایبندی به حقوق مردش امضاء نمیکند. لطفا این لینک را بخوانید: http://smmsadri.parsiblog.com/Posts/48/%D8%A7%D9%84%D9%85+%D8%B4%D9%86%DA%AF%D9%87/
فرمودهاید: "قضیه کاملاً برعکس است گاهی حق ارث زن تا یک هشتم مرد..."
به نظرم بحث دیه و حق الارث را خلط کردهاید در این بخش. اولا: در مورد حق الآرث توضیح مبسوطی را در بالا دادم. ثانیا: حق الأرث مرد، اختصاص به مجموعهی خانواده دارد و حق الأرث زن اختصاص به شخص خودش. زن، یکی از شرکای اصلی حق الأرث شوهر خود است ولی مرد، هیچ شراکتی در حق الأرث زنش ندارد. رابعا: سهم کردن حق الآرث به عهده ی وصی است و میتواند سهم دختران را بیشتر بدهد. خامسا: مرد، نیروی اقصادی است و خیلی مباحث دیگر در بالا مفصلا بیان شد.
فرمودهاید: "یکی از مشکلات زنان امروز ایران این است که اموال غیر منقول همسرانشان گاهی اوقات بازیچه ی اب و باد شده است".
اگر آب و باد غیرمنقولاتشان را به باد داده تقصیر اسلام چیست؟ کسانی که کوتاهی کردهاند باید پاسخگو باشند.
در پاسخ به این ادعای بنده که عرض کردم ممکن است گفته شود در زمان حاضر زنان نیز نیروی اقتصادی هستند... فرمودید: "این که نفقه زن را بر گردن مرد می دانید معنایش این است که ارزش اقتصادی برای کار زن در خانه قائل نیستید... ."
اولا: اتفاقا خانهداری زن نیز ارزش اقتصادی دارد و حتی زن برای شیر دادن نیز میتواند حق الرضاع بگیرد از شوهرش. ثانیا: اگر شوهر بنا است به همسر خانهدارش مزد بدهد، طبیعتا باید منابع درآمدش بیشتر باشد تا هم از بتواند نفقهی همسر و فرزند را بدهد و هم اجرت خانهداری اش را. اما زن چون فقط مسئول خودش است و حتی مسئولیت اقتصادی در برابر حتی فرزندان ندارد، نیاز به مبلغ مضاعف ندارد. ثالثا: بنده بارها عرض کردهام که دیه و حق الأرث برای بهبود وضع خانواده است که زن یکی از اعضای آن است. رابعا: اگر کار بیرونی و حتی درونی زن ارزش اقتصادی داشته باشد، باز هم چون مکلف به پرداخت نفقه و امثال آن نیست، ضرورتی ندارد اسلام برای وی حقی مضاعف قائل شود. چون او مسئول یک نفر است مرد مسئول یک خانواده و افراد تحت تکفلش است.
فرمودهاید: "این که میفرمایید اموال زن مال خود اوست شاید در مرتبه نظر درست باشد اما در مرتبهی عمل هیچ گاه چنین نبوده است. نمونه اش...".
اینکه در مقام عمل، چنین مسئلهای پیاده نشده دو علت دارد:
1) یا عیب از مسلمانی ما است: یعنی مردان ظالمی بودهاند که حقوق همسرشان پایبند نبودهاند.
2) و یا حکایت از بزرگواری آن زنان دارد؛ مثل حضرت خدیجه که به اختیار خود ثروتش را نه راه شوهرش که در راه پیشرفت اسلام وقف کرد. آیا یک زن این اختیار را ندارد که مالش را در هر مسیری که خواست صرف کند؟ خب حضرت خدیجه نیز در این راه دوست داشت خرج کند. اگر پیامبر مانع خدیجه میشد باید شما اعتراض میکردید. اگر شما معتقدید که پیامبر طمعی در مال خدیجه داشته یا به زور از خدجه اموال را گفته طبیعتا باشد دلیل و شاهد تاریخی بیاورید. آن هم نه از تاریخ اسلامی. چون شما تاریخ اسلامی را گزارهای دینی و غیر قابل قبول میدانید.
پس در هر دو صورت فوق، شما نتوانستید خدشهای به حکم اسلام وارد کنید و استدلال من کماکان باقی است.
فرمودهاید: "بعد از اسلام چند زن مستقل مانند او به وجود امد؟!!"
اولا: این که بوجود آمد یا نیامد نیازمند آمار است. ثانیا: اگر نیامده، آیا این محصول عدم تلاش زنان است یا محصول دستورات اسلام؟ ثالثا: شما استقلال زن را به عنوان یک اصل مسلم گرفتهاید در حالی که مراد شما از کلمهی "استقلال" برای بنده مبهم است. در نظام خانواده، پول زن، مستقلا از آن خود او است. پول مرد از آن تمام خانواده. پس زن مستقل است و مرد، نامستقل.
فرمودهاید: "این مختص به امروز نیست حتا در گذشته هم زنان مشارکتی فعال در اقتصاد خانواده داشته اند...".
با این کلام موافقم. زنان همپای مردان در کار زراعت و دامداری همکاری میکردند و امروز نیز میکنند. اما همانطور که قبلا گفته شد، درآمد حاصلهی زن از آن خود او است، نه از آن خانواده. لذا باز هم چون اقتصاد ((خانواده)) به دوش مرد است اسلام، به ازای این باری که به دوشش گذاشته باید منابع مالی بیشتری در اختیار وی قرار دهد. همان منابعی که باید صرف همین خانواده شود که یکی از اعضایش همین زن است. دفاع جانانهی شما از زنان، مرا به یاد ناسیونالیستها و فمینسیتها میاندازد. در همین خانواده افراد دیگری بنام "فرزند" نیز وجود دارد؛ ولی شما فقط از "زن" دفاع میکنید.
فرمودهاید: "در سرتاسر نقاط دنیا زنان همیشه همدوش با مردان هم در خانه و هم مثلاً در زمینهای کشاورزی کمک کار خرج خانواده بوده اند و هیچ گاه هم سهم جداگانه ای برای خود از ان اموال قائل نبوده اند...".
خب اسلام آمد و این ظلمی را که در حق زن صورت گرفته را اصلاح کرد و گفت زن باید به ازای کار اقتصادی برای همسرش سهمی جداگانه داشته باشد. حتی برای شیر دادن به نوزاد شوهر میتواند اجرت بگیرد. درامد یک زن بانکدار مال خود او است. شما در اینجا باید بخاطر دفاع اسلام از حقوق زن، سپاسگزار اسلام باشید.
فرمودهاید: "این سخن که در عمل این مرد است که تنها نان اور خانواده است دروغی بیش نیست چه در طول تاریخ و چه در عرض جغرافیا زنان هماره همدوش با مردان کار کرده اند و چه بسا بیشتر هم!".
اینکه مردان، حقوق زن خود را ندادهاند، یا زنان به خاطر بیعرضگی یا از روی بزرگواری از حقوق خود گذاشتهاند، تقصیر اسلام چیست؟ سخن اسلام واضح است. مزد کار زن در مزرعه از آن خود او است. مزد کار مرد در مزرعه از آن اعضای خانواده است. زن، فقط باید صندوق خود را پر کند و مرد باید صندوق اعضای خانواده را پر کند. پس به خاطر این مسئولیت، خداوند تسهیلاتی به مرد نه بلکه به خانواده عنایت کرده است. دقت دارید که تسهیلات مزبور، مال اعضای خانواده است که مرد یکی از آنها است و زن یکی دیگر از آن.
فرمودهاید: "گناه ان زنانی که امروز هم در بیرون کار می کنند و هم یک تنه کار و بار منزل را انجام می دهند چیست؟"
اولا: بنده با اشتغال زنان به شکل کنونی مخالفم ولی فعلا بدان ورود پیدا نمیکنم. از نگاه اسلام، زن یک مربی است نه نیروی اقتصادی. زنان مدرنیته بجای تربیت خانواده، به پول چسبیدند و فرزندانی معلوم الحال تربیت کردهاند. اگر جامعهای بیتربیتت باشد، متهم ردیف اول آن مادران آن جامعه هستند. مادرانی که به پول پرداختند و از تربیت فرزند، غافل شدند. گویا فرزند، قارچی است که خوبخود باید پرورده شود. حتی، شوهر در خانه، زیر دست زن خود است و زن استاد و مربی شوهر و فرزندان. بحثهای شیرینی در این وادی دارم که بماند برای بعد. ثانیا: در اسلام داریم که اگر زن نخواست خانهداری کند، مرد باید برای خانه، خادم بگیرد. پس گناه زنان امروزی که در خانه و بیرون کار میکنند این است که همسرانشان برایشان خادم نمیگیرند و یا گناهشان این است که سنگ بزرگی را برداشتهاند که قادر به حمل آن نیستند. در هر صورت، اشکال به تعالیم اسلام بر نمیگردد و تبعیضی از ناحیهی اسلام اعمال نشده است.
فرمودهاید: "البته توصیه ی تجویزی شما..."
بنده اگر ضرورت ببینم خودم، توصیههای تجویزیام را بیان میکنم...
فرمودهاید: "اما شاید چنین چیزی از دید دینی شما ممکن باشد اما چرخ تاریخ را به عقب بر نمی توان گرداند. امروزه میلیاردهایی از زنان جهان همان اندازه - هنرمندانه در عرصه ی جهان حضور یافته اند که مردان...."
بنده مقلد مدرنیته و زنان هنرمند مدنظر شما که نیستم. شما اسلام را دور میریزد و بنده نیز مدرنیته را دور میریزیم. اگر کار شما موجه است کار بنده نیز موجه است. شما حضور مدرنیتهگونهی زن را مسلم گرفتهاید. اما استدلالی برای آن بیان نکردهاید. شما حضور زن در فضای کار برابر را یک اصل مسلم گرفتهاید و هیچ استدلالی بر آن نیاوردهاید. شما حقوق واقعی زن را آنچیزی میدانید که در مدرنتیه روی داده. اما این ادعا است یا استدلال؟
فرمودهاید: "شما فقط ایران نیمه توسعه یافته را می بینید...".
بنده ایران را نمیبینم؛ بلکه اسلام را میبینم. چون ایران کنونی شما سبک زندگیاش رو به مدرنیته است. بسیاری از مردم ما در ظاهر روی به قبله ی کعبه دارند و باطنا غرب، قبلهی آمال و آرزویشان است. لذا بنده ایران کنونی را ملاک قرار نداده و نمیدهم.
فرمودهاید: "نصف بودن حقوق شرعی زن نسبت به مرد هیچ توجیه معقولی ندارد مگر فقط برای زنان صحاری عربستان. ان هم نه زنان مستقل جاهلی مانند خدیجه و هند زن ابوسفیان بلکه کنیزانی مانند ریحانه قریظی..."
این ادعا بود یا استدلال؟ شما واحد اقتصادی جامعه را "فرد" می دانید. اما من واحد اقتصادی را "خانواده" میدانم. در اسلام، سرپرست خانواده، مرد است.(البته سرپرست اقتصادی نه سرپرست تربیتی) چون هزینهی ادارهی خانواده بیشتر است، اعتبارات و بودجههای مصوب دین اسلام برای مرد بیشتر است. زن و شوهر هنگام ازدواج خود را یک روح در دو جسم میدانند. بودجههای ویژهی اسلام، نه برای زن است و نه برای مرد. بلکه برای آن روح مشترکی است که در دو جسم است. به همین خاطر دیهی مرد و حق الأرث مرد، خرج همین روح میشود. من نام این روح را میگذارم خانواده! (البته این یک مثال بود برای تقریب ذهن)
فرمودهاید: "از بستر همین دیدگاه شماست که ملاهادی سبزواری که شما سنگ تفلسف امثال او را بر سینه می زنید زمانی گفته بود زن مانند حیوانی...".
اولا: خوشحالم که نامی از فلاسفهی دین بردهاید. و این یعنی همهی علمای دین، با فلسفه مخالف نیستند. این کلام شما سخن قبلی شما را که فرمودید علما با فلسفه مخالفند را رد کرد. ثانیا: بنده تاکنون نظرات ملاهادی سبزواری را نخواندهام. لطفا کلام ایشان را مستند کنید تا مطمئن شوم این کلام از وی میباشد. ثالثا: بنده از فلسفهی اسلامی جز مقدمهی اسفار و فلسفه ی مطهری، کتاب فلسفی دیگری نخواندهام. پس صرف اینکه فلانی عمامه بر سر است دلیل نمیشود که شما گمان کنید بنده سنگ تفلسفش را به سینه میزنم. ثانیا: من نگاهم در بحث علمی به نظرات علما و دانشمندان، مقلدانه نیست. بنابراین از ملاهادی سؤالم این است که اگر تفلسف شما اسلامی است، از کدام متن دینی به حیوانیت زن پی بردهاید؟ اگر زن، حیوان است، زهرای مرضیهها تکلیفشان چه میشوند؟ در قرآن یک سوره تحت عنوان "نساء" به زنان اختصاص داده شده و یک سورهی دیگر بنام زنی پاکدامن بنام "مریم" است. ابواب روائی زنان را که همسرم گاهی میخواند، میگوید کاش من هم یک زن بودم. خمینی کبیر میگوید: از دامن زن، مرد به معراج میرود؛ و این یعنی خود زن عروج داشته که مرد را با خود برده است. چرا که فاقد شیء مُعطی آن نخواهد بود. بنده نقدهای زیادی به کلام منتسب به ملا دارم؛ البته این نقد، از باب جراحی است و نقد شما از باب حذف. من بجای اینکه با چاقو به شکم فلسفهی اسلامی بزنم، ترجیح میدهم معیابش را جراحی کنم. لذا مثل شما با احساسات زنانه بخاطر چند گزاره یا درک نکردن یک گزاره، بر علیه فلسفه ی اسلامی نمیشورم.
فرمودهاید: ببخشید فرض کنید شما به عنوان خانم کدبانوی خانه مال و منال هنگفتی به ارث برید...فرض کنیم این سرمایه را در مسائل اقتصادی منزل دخالت ندهید و مدام هم غر بزنید مرد وظیفه ات این است که نفقه ی فرزندان و مرا بژردازی. در این صورت شما چگونه همسر و چگونه مادری خواهید. با این همه پول چه میخواهی بکنید. نکند سر مایه روی هم انباشتن معنیت اور است؟
این اشکالتان نیز بر چند مغالطهی روشن تکیه دارد. اولا: تشویش خانوادهای که شما به تصویر کشیدهاید بخاطر "غر زدن" و نبود اخلاق سالم است نه بخاطر دخالت دادن یا حتی دخالت ندادن ارثیهی خود در زندگی. چنین زن غرغروئی را هیچ کس در زندگی تحمل نمیکند. ثانیا: نفقه، بر گردن مرد واجب است و برای برخورداری از آن نیاز به غر غر و حتی خواهش نیست. ثالثا: اشکال آخرتان به یک زن مدرن نیز وارد است. چون او نیز به انباشت سرمایه میپردازد. شما میخواهید با اعطاء دیه و حق الارث بیشتر به زن به او مجوز انبار کردن ثروت بدهید؟ رابعا: همان اسلامی که حق الارث برای زن قائل است، یکی از آموزههایش این است که مالاندوزی گناه است. لذا آن زن میتواند دارای خود را در راه فقرا، کمک به والدین، خرید اتومبیل برای خود و بسیاری از مصارف حلال صرف کند. خامسا: شما نگران آن زن نباشید. پول که آمد، محل مصرفش هم میآید. اسلام زن را در مصرف ثروتش آزاد گذاشته ولی مرد را آزاد نگذاشته و گفته باید صرف هزینهی زندگی کند. اینجا اسلام به نفع زنان رأی داده. اما شما باز تأکید دارید بگوئید اسلام، به نفع مرد است!!
فرمودید: "تازه مگر چه تعداد از زنان نگون بخت مسلمان از این سرمایه دارند؟"
خب اگر این سرمایه را نداشته باشند مگر چه اتفاقی میافتد؟ نگون بخت میشود؟ زنی که نفقهاش به عهدهی مرد خانهاش است آیا نگون بخت است؟ اگر نگونبختی به اخذ حقوق از مردان است، آن زنی که در بانک کار میکند هم حتی از یک مرد که رئیس بانک است حقوق میگیرد. تازه مگر اسلام مانع اشتغال زنان شده؟ مگر حتما باید آن ارثیه باشد یا اصلا باید حتما پول باشد تا زن به خوشبختی باشد؟ این نگاه مادی در اسلام نشاید.
فرمودهاید: "به ان خانواده ای دقت کنید که مرد چهار زن رسمی دارد از هر کدام از این زنان چند..."
اولا: چنین خانوادهای در عصر حاضر کم است و شما نباید قوانین را روی حداقلها بنا کنید. ثانیا: مگر جز این است که آن چهار زن به اختیار خود به نکاح آن مرد در آمدهاند؟ چرا من و شما معترض باشیم به سرنوشت اختیاریای که خود آن زنان برای خود رقم زدهاند؟ ثالثا: اسلام، شرط اولیهی تعدد زوجات را عدالت میداند. اگر کسی استطاعت مالی کافی نداشته باشد، بر او لازم است یک زن بگیرد. به آیات ابتدائی سورهی نساء رجوع کنید لطفا. رابعا: اینکه یک خانواده زن و فرزندان زیادی دارد، اسلام که نمیتواند از جیب خودش برای بهبود وضع آنها کمک کند. این در درجهی اول وظیفهی مرد خانه و در درجهی دوم وظیفهی مسلمین ثروتمند است که به خانوادههای پر جمعیت کمک کنند.
فرمودهاید: "حال فکر کنید بعد از مرگ این همسر مرد چه چیزی به ان زنان بیچاره می ماند که استقلال اقتصادی شان را تامین کند!!"
اولا: این سرنوشت به اختیار و با رضایت خود زن حاصل شده. ثانیا: اسلام اجازهی اشتغال ضابطهمند را چه در زمان حیات شوهر و چه بعد از مرگ شوهر به زن داده است. پس آن زن مثل زنان مدرنیته میتواند شاغل باشد و استقلال اقتصادی داشته باشد. ثالثا: زنان بیوه، اجازهی ازدواج مجدد دارند. انها فرزندان برومندی دارند احتمالا. اسلام، تأمین مخارج مادر بیوه را بر فرزندان پسر واجب کرده است. رابعا: اگر این زن توانائی کار نداشته باشد و هیچ کس و کاری نداشته باشد اسلام ثروتمندان را امر به تأمین مخارج وی میکند و از بیت المال مبلغی مستمر به او عطا میکند. پس هیچ بن بستی در اسلام وجود ندارد.
فرمودهاید: "از ان گذشته مگر سیستم های حقوق بشری امروز استقلال زن در تصرف در امواش را به رسمیت نمی شناسند. شما که خوتان حقوق خوانده اید چرا؟"
بنده بخاطر ندارم که استقلال مالی زن را به رسمیت ندانسته باشم. نظر اسلام، استقلال مالی زن است و بالا در این خصوص توضیحات زیادی دادم.
فرمودهاید: "در همین جامعه امروزی هزارانی از همان مومنان آویزان زنان پولدارشان هستند... ."
اولا: این با حرف بالائیتان در تناقض است. چون شما گفتید اسلام، اجازهی پیشرفت مالی به زن را نمیدهد. پس با این بیان مشخص شد که زن مسلمان هم پیشرفت مالی دارد. ثانیا: نمیدانم با این سخن چه چیزی را میخواهید اثبات کنید. اگر منظورتان بیعرضگی آن مردان باشد، بنده نیز با شما موافقم که چنین مردان بیعرضهای در جامعه یافت می شوند که خودشان مفت می خورند و زنان بیچاره باید به دنبال نان شبشان باشند. خب این یک واقعیتی است که اسلام هیچگاه از آن طرفداری نکرده است. البته در این مجرا زنان نیز مقصر هستند. وقتی زن، روحیهی مردانه پیدا کرد، مردان هم زن میشوند دیگر.
فرمودهاید: "هر زنی اگر به وجود همین توسعه ی نیم بند بخواهد مستقیماْ وارد بازار کار و تجارت شود امت مسلمین چه انگها که باو نخواهند..."
اولا: خودتان میفرمائید "امت اسلامی". بارها عرض کردهام که معایب مسلمانان نباید به پای اسلام نوشته شود. ثانیا: بنده اساس حرفتان را نمیپذیرم. خیلی از زنان مسلمان در جامعهی امروزی شاغلند و مورد حمایت امت مسلمان. مردان متدین همواره زن پزشک را تحسین میکنند. چون هیچگاه دوست ندارند ناموسشان را برای معاینه به پیش پزشک مرد ببرند. ثالثا: بنده نیز برخی مشاغل را شایستهی زن مسلمان نمیدانم. مثلا پولی که قرار است از چانه زنی با هزران مرد نامحرم به دست بیاید، من این را نمیپسندم. همانطور که پولی که قرار است یک مرد از چانهزنی با هزاران زن بدست بیاورد را نمیپسندم. بالاخره اشتغال برای زن و مرد در اسلام ضابطهمند است و این نشانهی دقت اسلام است. این بحثی جدا است که جا دارد مستقلا روی آن بحث کنیم.
فرمودهاید: "اما شاید ترجیح می دهید زن همان زن در خانه باشد مبادا اختلاط با مردان اخلاق او را ....!"
این نیز اتهامی است که بر من وارد میکنید و از سخنان من بر نمیآید. من با تفکیک دانشگاهها موافقم اما با تفکیک خیابان و بیابان موافق نیستم. زن اگر با شؤنات اسلامی وارد جامعه شود، مردان بیمار دل جرأت تعرض به وی را ندارند. در این زمینه شما را ارجاع میدهم به سخنان امام خامنه ای در مورد اشتغال زنان و حضورشان در جامعه. گویا شما نخواندهاید که زهرای اطهر در جمع مردان مدینه در دفاع از علی خطابه خواند؟ مگر خطبه خوانی زینب کبرا در قصر یزید را به خاطر ندارید؟ مگر از ابتدای انقلاب تا کنون زنان مسلمان در صحنه نبودهاند؟
فرمودهاید: "نه اختلاط زن مرد فی نفسه مانع کمال معنوی است حتا به معنای مورد نظر شما و نه جدایی و تفکیک جنسیتی محقق کننده ی کمال".
اولا: دو واژهی "کمال" و نیز "معنوی" در باور شما برایم مبهم است. لطفا بیش از این توضیح دهید. ثانیا: استدلال دو سویه لازم است از ناحیهی من و شما. شما الان یک ادعا را بیان کردهاید و بس. ثالثا: این را قبول دارم که جدائی، به تنهائی عامل کمال نیست. اما آیا اختلاط، محقق کنندهی کمال است؟! در کجای دنیا اختلاط مورد علاقهی شما عامل کمال است؟ حتی اگر کمال را نشانهی پیشرفت مادی بگیریم، آیا علت پیشرفت مادی غرب، اختلاط دختر و پسر بوده؟ رابعا: چشم بر واقعیتها نمیتوان بر بست. آزادی روابط در جامعه، فساد را بیش از پیشکرده. بیست سال قبل نه از چنین روابطی خبر بود و نه از فسادهای امروزی. هرچه این روابط تنگ تر میشود، فساد نیز بیشتر میشود. چطور منکر ارتباط مستقیم اختلاط و فساد میشوید شما؟ قبلا پسران ما با یک دختر (همسر) ارتباط داشتند و امروز... . کوچکترین کلام یک مرد متأهل با همکلاسی دختر، حساسیت افراطی زن شرعیاش را به دنبال دارد. چرا؟ چون حتی شما هم از رابطهی نزدیک شوهرتان با یک زن دیگر هراسانید(البته اگر متأهل باشید). خامسا: توصیهی بنده این است که مطالعهای در مورد غرب داشته باشید و برآیندی از اختلاط موجود را گزارش بدهید. لگن حوزن: «بازار اسلام و کتب اسلامی و قرآن به شدت در آمریکا افزایش یافته و داغ شده. بعد از 11 سپتامبر آمریکایی ها گرایش بیشتری به اسلام دارند. یکی از رهبران پروتستان گفته بود: «من مطمئنم این الله
به نقل از رئیس جمهور اسبق آمریکا ریچارد نیکسون: از هر 189 نفر آمریکایی یک نفر در زندان به سر می برد. FBIپلیس فدرال آمریکا در 22 دقیقه یک فقره قتل، هر دقیقه یک تجاوز، هر 49 ثانیه یک فقره دزدی، هر 30 ثانیه یک فقره حمله ی مسلحانه، هر دو ثانیه یک فقره دزدی مسلحانه در آمریکا را گزارش می دهد. سود آور ترین شغل قاچاق مواد مخدر است. در سه دهه ی گذشته خشونت بین طبقات 10 برابر افزایش یافته. در سه دهه ی گذشته، خشونت بین طبقات 10 برابر افزایش یافته است. نسبت طلاق 70 در صد است. تعداد کودکان نامشروع 12 برابر شده. به رغم تصاویر زیبایی که سیاستمداران غرب از زندگی رویایی آمریکایی ها برای دنیای خارج ترسیم می کنند، این رویا برای مردم آمریکا به صورت کابوس در آمده است. در غرب با تضعیف خانواده پدر ابهتی ندارد. در برنامه های تلویزیونی پدر اغلب نقش دلقک را بازی می کند. مادران هم اصلا قابل احترام دیده نمی شوند و نقش تربیت کننده ندارند. در فضای مسموم آمریکا هر بچه ای به طور متوسط تا قبل از پایان دوره ی ابتدایی حدود 8هزار قتل را تماشا کرده. یک سوم کودکان معترفند که حداقل یک بار از مواد مخدر استفاده کرده اند. خرج وسایل غیر مجاز و مواد مخدر در آمریکا برابر با کل هزینه های کشور های دیگر است». استاد دانشگاه هاروارد آقای «کورنل وست» می گوید: «ملتی که دنیا را از لحاظ نظامی و اقتصادی فتح کند ولی روح خود را از دست بدهد، چه فایده ای دارد»؟
سوفیای گرام! واضح است که بخش قابل توجهی از این مفاسد حاصل اختلاط است. غریزهی جنسی از قویترین گرایشهای بشر است. دانشگاه مختلط بیش از فعالیت علمی به فعالیت جنسی میاندیشد و راندمان علمی کاهش مییابد.
فرمودهاید: "هیچ توجیهی ندارد برخی از رشته های دانشگاهی را زنانه کنند و برخی را مردانه".
اولا: کلامتان کلی است. باید نام رشتهها را یک به یک ببرید تا روی آنها گفتگو کنیم. ثانیا: وقتی جسم و روان زن و مرد متفاوت باشد، طبیعتا شغل و رشتهی تحصیلیشان نیز باید تفاوت داشته باشد. شما که طرفدار تساوی رشتهها هستید باید دلیل بیاورید نه بنده. دو فرد متفاوت، احکام متفاوتی دارد طبیعتا.
فرمودهاید: "توصیه فرموده اید که اسلام را از دریچه دینداران راستین چون خمینی..." و بعد در ادامه یک حکم فقهی از ایشان را ذکر کردهاید".
اولا: بنده سند گفتار امام خمینی را از شما مطالبه میکن. یعنی بفرمائید این گفتار در کدام کتاب ایشان آمده؟ ثانیا: ما تنها کسی را مصون از خطا میدانیم، چهارده معصوم هستند. ما بقی در نظراتشان اشتباهات سهوی و شاید عمدی نیز دارند. از مجتهدان گرفته تا مقلدان. لذا اشتباهات فقیه، نباید به پای دین نوشته شود. بله شما اگر اشتباه امامان را ثابت کنید، آنگاه دین زیر سؤال است. ثالثا: برای زیر سؤال بردن نظر فقهی مجتهد، شما باید به مبانی استدلال وی خدشه وارد کنید نه به نتیجهی استدلال وی. خدشه در نتیجه (آنهم خدشهای احساساتی) استدلالهای مدعی را نمیشکند. شاید شما نیز گام به گام طبق استدلال وی پیش بروید به همان نتیجه برسید. به هر حال شما استدلالی برای کلام امام خمینی بیان نکردهاید. رابعا: اقتضای انصاف آن است که نقاط مثبت و منفی در کنار هم دیده شود. خوب است شما کتاب مهر و قهر امام خمینی را بخوانید. چرا از مهربانیها خمینی به کودکان نمیگوئید؟ چرا از قلب مهربانش نمیگوئید که با گریهی یک فرزند شیرخواره به لرزه میآمد و بارها وسط سخنرانی، اشک جاری کرد؟ نقدهای شما عمدتا یک سویه و غیر منصفانه است. عمدتا هم برای تخریب است نه اصلاح. اگر واقعا خود را مخالف بدانید و نه دشمن باید عملا در نحوهی نقدتان نیز تجدید نظری داشته باشید. نقدهای اینچنینی بزرگترین عامل بسته شدن نسبی درب نقد در ایران است. همانطور که در هند و سوئیس بسته شده. خامسا: امام خمینی کسی را تشویق به افضاء نکرده. پس امام، در دد منشی آن مرد وحشی سهیم نیست. مثلا اگر شما کسی را تشویق به ازدواج کنید و آنشخص، به سوء اختیار خود همسرش را افضاء کند، آیا شما نیز در قصور یا تقصیر آن مرد شریکید و مثلا باید کسی بخاطر این توصیه شما را ددمنش بداند؟!! سادسا: با استناد به دین برای گناه افضاء این همه مجازاتهای شاق قرار داده شده تا حق دختر بیچاره را از آن مرد وحشی بگیرد. و این خود نشانهی برائت جستن اسلام و فقها از آن مرد بیشعور است. سابعا: کامگیری از همسر شرعی مگر غیر انسانی است؟ هر وقت شما توانستید وجه غیرانسانی بودن کامگیری از همسر را بیان کنید بنده قبول میکنم کلام شما را. ثامنا: اساسا این حکم زیر مجموعهی اخلاق نیست. بلکه در تقسیمبندیهای دین، تحت احکام میگنجد نه اخلاق و ورود عقل به بخش احکام همانطور که گفته شد، ضرورتی ندارد. تاسعا: آیا امام خمینی عملا خودشان چنین کاری را مرتکب شده است؟ یا شما بخاطر کار نکرده ایشان را توبیخ میکنید؟ به هر حال بنده منتظر ارائهی سند کلام منتسب به امام خمینی از ناحیهی شما مینشینم. چون من بر خلاف شما بجای شانتاژ و برخورد احساسی روی نتیجه ترجیح میدهم مراحل استدلال وی را بررسی کنم و اگر نقدی باشد، بر مستدلات وی داشته باشم. اصولا عدم آشنائی شما به طریقهی استنباط حکم شرعی، مانع میشود برای قضاوت منصفانه. یک اصول عقلیای است برای استنباط حکم. یک سری فرمولهای مقبول عقلائی وجود دارد که فقیه، دادهها را در آن میریزد و نتیجه خودبخود حاصل میشود. شما میتوانید روی تکتک فرمولهای مزبور و اصولی عقلی مزبور اشکال کنید. اما هنوز اینکار را نکردهاید.
وفق باشید
کامنت اول، مکرر است
از این بابت، عذرخواهم.
یک موضوع را نیز از کتاب پنج مقالهی شهید مطهری خاطرم آمد که خلاصهوار تقدیمتان میکنم؛ حیفم آمد نگویمش البته لابهلایش سخنانی از خودم نیز جا میدهم: بشر از دیر زمان متوجه این نکته شده است که عقل، مصون از خطا نیست. لذا گروهی بطور کلی پایهی عقل را متزلزل و غیر قابل اعتماد دانستهاند. گروهی نیز به فکر پیدا کردن "خطا سنج" افتادهاند و علم منطق را ابداع کردهاند. خوب میدانیم که هنر "منطق" اصلاح خطای "صــــــــورت" است نه خطای در "مــــــــاده"؛ و حال آنکه نیمی از خطاهای بشر در مواد و مصالح فکر است نه در صورت و کیفیت سامان دادن به آنها. فرانسیس بیکن انگلیسی و دکارت فرانسوی تلاش داشتند منطقی اختراع کنند برای جلوگیری از خطای مواد. تا حد زیادی هم توانستهاند راههای خطای در ماده را نشان دهند. اما هنوز بشر نتوانسته آنطور که به خطاسنجی صورت میپردازد، خطاسنجی ماده را تحت ضابطه و قانون درآورد. شاید هرگز این جهت میسور نباشد. به هر حال تاکنون میسر نبوده. قرآن، راههای خطای دستگاه عقل را نشان داده است. بررسی تطبیقی این راهها با راههای ارائه شده توسط فلاسفه را ما در جزوهی "تاریخ فلسفهی جدید" آوردهایم.
«لغزشهای اندیشه»
• قرآن، خطاهای بشر در قضاوتها را ذکر میکند و علت وقوع در آن اشتباه را نیز.
• یکی از لغزشگاهها، پیروی از ظن بجای یقین است. انسان در مواجهه با ید قضیه، یا شاک است، ظان و یا قاطع. ذهن بشر ترازوئی حساس است که قضایای عرضه شده بر آن در این سه طبقه میگنجد. گاهی قضیه، مبهم است بطوری که نه رابطهی موضوع و محمول از خود موضوع و محمول بدست میآید و نه از قرائن خارجی؛ دستگاه عقل در این هنگام، به حالت آزاد و بیطرف متوقف میشود. گاهی یک قضیه، ابهامش با خود موضوع و محمول حل نمیشود اما قرائنی (نه صد در صد قانعکننده) به نفع احدالطرفین قائم است؛ و بالاخره گاهی قضیه کاملا روشن است و ذهن حکم به یقینی بودن آن میکند.
• سؤال: علت حالات مختلف ترازوی خرد چیست؟ شک، وقتی متولد میشود که یا قرینه و دلیلی در بین نباشد یا باشد ولی برای طرفین، مساوی باشد. ظن، وقتی متولد میشود که قرائن (نه صددرصد قانع کننده) برای احدالطرفین موجود است. یقین نیز و قتی متولد میشود که یا خود قضیه فی حد نفسه (بدیهی اولی) روشن است یا دلیل یکی از طرفین احتمال مخالفش ریشهکن کننده است.
• راهبری عقل در شک و ظن، توقف است. اگر کسی عندالشک و نیز عندالظن، حکم جزمی بدهد، دچار لغزشگاه عقل شده است. "وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُون." انعام/116. "وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّون"جاثیه/24 پژوهشها نشان میدهد که منشأ اکثر خطاها و اشتباهات علما و فلاسفه این است که به صرف اینکه مطلبی در نظرشان راجح آمد، یک اصل مسلم میدانند؛ در حالی که حد نصاب فرضیه را هم ندارد. بسیاری از مطالب علمی موجود که از نظر سوفیای گرامی مسلم پنداشته میشود از این قبیل است.
• یکی دیگر از لغزشگاهها، عدم تأنی و شتابزدگی در قضاوت به واسطهی میل شدید به اظهار نظر است. "وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا"اسراء/85؛ "ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْم". نجم/30
• یکی دیگر از موجبات لغزش، موافقت با تمایلات نفسانی و احساسات است. یعنی انسان خود را نسبت به یکطرف ذینفع میبیند. "إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُس" نجم/23. مثلا دفاعیات شما از زنان و حقوق نداشتهی زنان عمدتا با نمک احساسات همراه است؛ مثلا آنجا که گفتید:"فقط چند لحظه معصومه سادات نازنینت را تصور کن...". با شما کار ندارم؛ بسیاری از زنان چون شما خود را در حق الأرث و دیه، ذی نفع میبینند، با دستور اسلام در مورد تفاوت حق الارث و دیه معترضند. یعنی حس منفعتطلبی آنها را به اعتراض وا میدارد. منفعتطلبی نیز از شاخههای احساسات است نه معقولات. پردهی ضخیم استدلال، طبیعتا اگر روی عقل بیفتد، استنتاجات، معقول نخواهد بود.
• یکی دیگر از موجبات لغزش، تقلید و تبعیت از گذشتگان است. او نمیتواند باور کند که گذشتگان خطا کردهاند. "وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُون". بقره/170. بنده تقلیدات شما از فلاسفهی غرب، منشور سازمان ملل و... را حس کردهام. یعنی به اسلام که میرسید موشکافانه و البته با نگاه منفی وارد میشوید؛ البته به آموزههای مکاتب بشری که میرسید با تسامح و البته مثبتنگرانه پیش میروید.
• یکی دیگر از لغزشگاهها تقلید کورکورانه از اکابر و بزرگان است. "وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلا" احزاب/67. من در اصول، نه تقلید از امام خمینی و ملاصدرا را جایز میدانم و نه تقلید از کنفسیوس و کانت و... را. امیدوارم عملا نیز این مبنا را در بحث با شما رعایت کرده باشم.
خلاصه آنکه قرآن کریم پنج لغزشگاه برای عقل را ارائه کرده که برخی از آن لغزشگاهها در تفلسف شما مشهود است.
موفق باشید
سلام و عرض ادب به فرزانه خانم
از اینکه بحثهای ما در کامنتدانی شما اینقدر طولانی شد، عذر خواهم و البته سپاسگزار.
مؤید باشید
بانوی گرامی مادر معصومه سادات بزرگوار درود بر شما- از این همه وقتی که صرف پاسخگویی بر ارای بنده نموده اید بسیار سپاسگذارم. عذرم را پذیرا باشید از انجا که بنده فعلاْ درگیر امتحانات میان ترم و پایان ترم دانشگاه هستم قادر به ادامه بحث در این حجم گسترده نمی باشم. اما قول میدهم در اولین فرصت ممکن با شما تماس بگیرم و این بحث آموزنده و تشحیذ بخش ذهن را ادامه دهم با تشکر از شما گرامی بانوی دانا.
علیک درود بر سوفیای بزرگوار
عجلهای نیست خواهرم! فعلا امتحانات واجبتر است. من نیز امتحان دارم :-)
البته درس خواندن وقتی "فعل اخلاقی" است که برای خدا باشد نه برای امتحان :دی.
مطالعه اسفار اربعه که استناد مخالفان حکمت به آن است می تواند در دست یابی به حقایق دیدگاه های ملاصدرا راهگشا باشد، آنجا که این حکیم می گوید:«وَ مِنْها تولَد الحَیَواناتِ المُخْتَلَفَةِ…بَعْضُها لِلْأکلِ…وَ بَعْضُها لِلرّکوبِ وَ الزینَةِ…وَ بَعْضُها لِلْحَمْل…وَ بَعْضُها للتّجّمُلِ وَ الرّاحَةِ… وَ بَعْضُها لِلنّکاح… وَ بَعْضُها لِلْمَلابِسِ وَ الْبَیْتِ وَ الْأثاثِ…». اسفار اربعه/جلد3/ص136.
ترجمه:
"و از عنایات الهی در خلقت زمین، تولد حیوانات مختلف است… که بعضی برای خوردناند… و بعضی برای سوار شدن و زینت… و بعضی برای بار کشیدن… و بعضی برای تجمل و آسایش… و بعضی برای نکاح و آمیزش… و بعضی برای تهیه ی پوشاک و خانه و اثاث…».
اولا: بنده چون به متن اسفار دسترسی دارم، در خصوص آن توضیحاتی عرض میکنم. اما در حال حاضر کلام ملاهادی نزد بنده نبود تا بدان نظاره کنم. اندک آشناییای با زبان عربی اگر داشته باشیم، متوجه میشویم که در این گفتار ملاصدرا هیچ توهینی به زن نکرده است. زیرا در این عبارت، نامی از زنان برده نشده است. تنها کلمهی مؤنثی که در عبارت دیده میشود، "حیوانات" است که جمع مؤنث سالم است و ضمیر مؤنث "ها" بدان باز میگردد. شاهد آنکه تمام ضمایر قبل و بعد نیز به "حیوانات" بر میگردد. لذا میتوان این تعبیر را داشت که برخی حیوانات به دلیل باروری و نکاح ارزشمند هستند؛ همانطور که این حیوانات برای تهیهی پوشاک و سوارکاری و... استفاده میشوند. مثلا گوسفندان نری که در گلهها برای باروری گوسفندان ماده استفاده میشدند یا گوسفندان مادهای که جهت تکثیر و رشد و نمو گله کاربرد دارند. هنوز نیز این بهرهوری انسان از آمیزش گوسفندان و حتی در گاوداریها و مرغداریها مرسوم است.
ثانیا: حتی اگر نکتهی اول را نیز نپذیرید، خواهم گفت با توجه به اینکه هیچ نامی از زن در عبارت ملاصدار برده نشده، میتوان ضمیر مؤنث "ها" را مردان نیز زد. چون ضمیر مزبور به کلمهی "حیوانات" میخورد که جمع مؤنث سالم است. حیوانات نیز اعم از مرد و زن است. البته مراد از حیوان در این فرض، یا "حیوان ناطق" است که جنس و فصل انسان است در علم منطق؛ یعنی حیوان در برابر نباتات؛ و یا انسانی است که صرفا به خوردن و خوشگذارانی میپردازد و با حیوانات تفاوت باطنی ندارد. ظاهرا انسان و باطنا حیوان است.
ثالثا: نظر فلاسفه، لزوما مساوی با نظر اسلام نیست. کلام آخر اسلام را وحی میزند نه عقل ناقص بشری. لذا در جمعبندی نهائی شما باید استناد به سخن وحی کنید نه عقول اکابر از فلاسفهی مسلمان. عملا زن در اسلام از حیث طی مراتب کمالی و روحانی با مرد تفاوتی ندارد. برخلاف زن در تعریف مدرنیته که ابزاری برای ویترینها، فروش رفتن کالای تاجران، نوعی کالای تزئینی در بزم مردان و نیز ابزاری برای کسب درآمد محسوب میشود.
رابعا: ملا صدرا بعد از عبارت "و بعضها للنکاح" آیهی "والله جعل لکم من انفسکم ازواجا" را آورده است. یعنی وی نیز ظاهرا به این معتقد است که هر زوجی از جنس خود او است. زوج انسان از جنس انسان و زوج حیوان از جنس حیوان.
خامسا: در سورهی نحل میخوانیم: "و از نشانه هاى او اینکه از [جنس] خـــــــــــودتــــــــان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد" سورهی نحل/72
سادسا: رسول گرامی اسلام در باره ضرورت برخورد از موضع کرامت با زنان فرمودند: "ما اکرم النساء الا کریم و لا أهانهن الا لئیم". یعنی تکریم زنان شیوه بزرگواران و اهانت به آنان کار فرو مایگان است. کنز العمال/ج16/ص371
برایتان آرزوی موفقیت در امتحانات را دارم
فتوای مرگبار:
https://www.4proxy.de/index.php?q=aHR0cDovL2F6YWRpZWlyYW4yLmZpbGVzLndvcmRwcmVzcy5jb20vMjAxMi8wMS9mZXR2YXllLW1hcmdiYXItX2F6YWRpZWlyYW4yLXdvcmRwcmVzcy1jb20ucGRm
بنظرم بجای گسترده کردن بحث، یک مبحث مبنائی را اخذ کنیم و رویش بحث کنیم. شما دائما در حال گسترده کردن بحث هستید. این شیوه اجازهی نتیجهگیری به ما نمیدهد و بحث از حالت منطقیاش خارج می شود. به هر حال هر چند بنای بنده، ورود به مباحث مبنائی بود و نه سیاسی، اما چند اشکال کلی به کتاب مزبور دارم:
1) بنده در خصوص اصل وجود چنین مرکزی در ایران به سند معتبری دست نیافتم. علاوه بر اینکه ماهیت مرکز مزبور برای بنده کاملا مجهول است و اساسنامه، اهداف، مدیران، اعضا و بطور کلی هویت این مرکز برای بنده نامشخص است. پذیرش کلام یک مجموعهی بی هویت نیز معقول نیست. لطفا اگر اطلاعاتی در محورهای فوق دارید بنده را در جریان قرار دهید.
2) اگر دفاع از حقوق بشر، هدف این مرکز است، طبیعتا باید مظلومیتهای ایران را نیز منعکس میکرده که نکرده. مثلا ماجرای لانه جاسوسی، بمب شیمیائی، حمله آمریکا که در طبس ناکام ماند، جنگ تحمیلی هشت ساله و... . با توجه نگاه یکسویهی کتاب، بنده عدالت و صداقت این مرکز را زیر سؤال می بینم.
3) سیاست این مرکز، مچگیری است و چنین سیاستی منجر به منفینگری و منفی بافی میشود. چنین ذهنیتی، حتی خوبیهای نظام را نیز، عیب تلقی میکند. مرکزی که عینک بدبینی در چشم داشته باشد، قاضی خوبی نمیتواند باشد.
4) طبق ادعا این مرکز کاملا "بیطرف" است. اما قاضی بیطرف کسی است که ادلهی طرفین را شنیده باشد. اما خوب میدانید که کتاب مزبور فقط ادله ی مخالفان نظام را شنیده است. شاید اگر کمی با موافقان نظام گفتگو میکرد، نتیجهای متفاوتتر میگرفت و بطور کلی نظرش بر میگشت. لذا بیطرفی این مجموعه هم علامات سؤال زیادی دارد و بنده بعنوان یک خوانندهی دقیق از این نکته غافل نیستم.
5) سامان ملل، تا به حال کی از نظام و حقوقش دفاع کرده است که این بار دومش باشد؟ سکوتهای معنا دار این سازمان در قبال جنگ تحمیلی، ترورهای هستهای، قتل عام حاجیان ایرانی و هزاران جنایت استکبار علیه ایران نقاط سیاهی در پرونده سازمان ملل است. چنین سازمانی اصل مشروعیتش زیر سؤال است تا چه برسد مشروعیت نوچههایش در ایران که یکی اش مرکز مزبور است. مگر در جنگ تحمیلی هشت سال بر علیه ایران تجاوز نشد؟ سازمان ملل و منشورش کجا بود که به داد ایران برسد؟ سازمان ملل جوانان مملکتتان را کشته و شما با این وجود سینهچاک نوچهای از نوچگان سازمان ملل هستید؟
6) نویسندهی کتاب در حالی مدعی است که با نویسندگان و پژوهشگران گوناگون مرتبط است که هویت آنها را افشا نکرده است. یعنی ما نباید بدانیم منابع تحقیق و پژوهش این کتاب چه کسانی و چه ارگانهائی هستند؟ و شما بدون اطلاع از منابع تحقیقی این کتاب، چشم و گوش بسته، از روی تقلید و تعصب کلام نویسندهی کتاب را قبول کرده اید؟ این نگاه متعصبانه ی شما برای بنده جای سؤال است همواره. در بحث قبلیمان نیز این نگاه را داشتید.
7) این مرکز ادعای مستند سازی دارد. اما مستندشان را ارائه نکرده اند. مثلا تصویری، کلیپی، سند محرمانهای، مصاحبهای و... . اگر اینکار از دید شما تحقیق محسوب میشود بنده نیز نیز چند عدد متن خطی اسکن شده با فتوشاپ برایتان جعل میکنم و بعد هم یک سری ادعاها و مصاحبهها با اشخاص مجهول الهویه جمع آوری میکنم. اسمش را هم میگذارم کتاب. البته شما نیز طبیعتا کتابم را چشم و گوش بسته قبول میکنید. چرا؟ چون کتاب است دیگر. کتاب بودن کافی است برای احراز صحت ادعای نویسنده لابد!!
8) چنین مرکزی در آمریکا مستقر است احیانا. از آدرس پستیاش بنده این را دریافتم. احتمالا اینگروه از راه دور یا با علم غیب به کشتار توهمی مزبور علم پیدا کردند و یا با اسناد و مدارک و جواسیس. دومی که کافی نبود از دید بنده. احتمالا از غیب خبر آوردهاند!!
9) "کمیسیون مرگ" یکی از خندهدار ترین ادعاها این کتاب است. حتی یک کودک خردسال هم برای حفظ ظواهر چنین اسمی را برای مجموعهی خود انتخاب نمیکند. اصل اثبات چنین کمیسیونی از ناحیهی شما و نویسنده محتاج ارائهی سند است. اما تمام این موارد با بیدقتی توسط نویسنده فاکتور گرفته شده است. من یک جستجوی اجمالی کردم و هیچ نامهای به نام این کمسیون در بخش ضمائم نیافتم.
10) بنده ترجیح میدهم فایل پیدی اف مزبور را کتاب ننامم. چون بالاخره کتاب، استانداردهائی از قبیل اطلاعات فیپا، شابک، تیراژ، انتشاراتی، محل چاپ، نام نویسنده یا گروه نویسندگی، لیتوگرافی و... دارد. احتمالا صلواتی هم باشد! چون حتی قیمت نیز ندارد. پس نام کتاب بر این مجموعه ننهیم.
11) کشته سازی و پروژهی شهید سازی نیرنگ و حقهی قدیمی یهود است که مصداق بارزش هولوکاست است. هنوز نیز این حقهی قدیمی در طبقهی عوام طرفدار دارد. این کتاب دقیقا به سبک هولوکاست کشتهشدگان سیاسی را هزاران نفر اعلام میکند و روی این ادعای اثبات نشده آجر میچیند. البته کتاب چون همین خشت اول را کج مینهد تا ثریا کج میرود.
12) ادعای اثبات نشدهی کتاب، این است که اعدامیها دورهی محکومت را گذراندهاند. ادعائی که از پس اثباتش برنیامده است. اقتضای بیطرفی این است که حداقل در پیشگفتار، حرف آخر را اولش نزند. اما از آنجا که دروغگو کم حافظه است، درست بعد از چند سطر، نویسنده فراموش میکند که قرار بود بیطرف باشد مثلا!
13) با توجه به اینکه انقلاب اسلامی، یک جنبش مردمی بود بعید است نوجوانان این جنبش مردمی بر علیه ایران جزوات سیاسی پخش کرده باشند. لذا حضور نوجوانان در زندان مزبور، یکی از ادعاهای خندهدار بود و البته بیسند. تا جائی که من میدانم نوجوانان مشتاق جبهه و شهادت بودند تا مشتاق پخش جزوهی سیاسی. بنده هنوز کتاب را کام نخواندهام. اما باید در ادامه برخی از این جزوات سیاسی را به سند ضمیمه کند و بگوید این جزوات از کجا و از ناحیهی چه کسی منتشر شده بود و در دست نوجوانان داده شده بود. اصلا چرا این جزوات را دست نوجوانان داده بودند؟ اینها همه ابهاماتی است خب.
14) من احتمال میدهم سوفیا اوایل انقلاب دوران کودکیشان را سپری میکردند و یا حداقل خودشان این قتل عامها را ندیدهاند. لذا از این منظر، قتل عام توهمی مزبور از زیر شاخههای تاریخ است. اما آیا سوفیا در تفلسف خود تاریخ را حجت میدانند؟!! این نکتهی مکرر را مطرح کردم تا عنایت بیشتری داشته باشید به آن.
15) کلمه ی "رژیم خمینی" اصالتا غلط انشائی بزرگی است که رسانههای دشمن نیز مرتکب آنند. چون رژیم، حکومتی اطلاق میشود که با کودتای نظامی روی داده. اما انقلاب اسلامی یک جنبش مردمی است نه جنبش شخصی خاص بنام خمینی. استفاده از این کلمه توسط نویسنده ی کتاب نشانه این است که وی اصلا شخص بیطرفی نیست. بلکه مغرضانه و دشمنانه قلم میزند. بزرگترین دروغ این کتاب، این است که این مرکز خودش را بیطرف میپندارد. اساسا آیا به اسناد و نوشتههای چنین دروغگوئی می توان اطمینان داشت؟!!
16) قریب به چهل ادعا فقط در متن پیشگفتار مطرح شده که بنده انگیزهای برای رد آنها ندارم. آنهم ادعاهائی که کلمه به کلمهی آن باید پاورقی میخورد و سند آن ذکر میشد که نشده. یا حداقل در متن اشاره می شد. لذا بنده حوصلهی پیگیری و سندیابی ادعاهای بیاساس مزبور را ندارم. مگر آنکه مرکز مزبور برای بنده اجرتی مشخص کند تا دنبال سندیابی باشم :دی. اساسا شخص مدعی باید سندش را ارائه کند. نه اینکه من بعنوان خوانندهی کتاب تازه بروم آوارهی کوی برزن شوم بدنبال سندیابی. ما در احادیث معصومین وقتی سند نیافتیم آنرا جعلی اعلام میکنیم. اما در تفلسف شما ادعای بی سند یک نوچهی آمریکا نشین سازمان ملل، حجت است. چرا؟ چون آمریکائی است. شاه ایران نیز با همین تفلسف، سگ آمریکائی را برتر از مردم ایران دانست و کاپیتالاسیون را تصویب کرد. شخصی که این ادعاها را بپذیرد واقعا باید سادهلوح باشد. این را صادقانه میگویم خواهرم! من اگر بجای نویسنده بودم اگر سندی داشتم خیلی دقیق به ادعاهایم ضمیمه میکردم. حداقل برای حفظ حیثیتم. نشود مثل جنبش سبز که برای دروغ "تقلب" کوچکترین سندی ارائه نکردند و با همان حقهی معروف هلوکاست یعنی پروژهی شهیدسازی تلاش داشتند زور بگویند!! ببخشید که بحثمان کمی سیاسی شدها!!
17) اساسا شما برای حقیقتیابی ماجرای زندان به دو گروه نمیتوانید مراجعه کنید: یکی رفیق شفیق نظام ایران. دومی دشمن خونی نظام. چون هر دوی اینها پیشفرض ذهنیشان را دخالت میدهند و نهایتا از معادله، آنچیزی را استنتاج میکنند که به نفع خودشان باشد. پس اساسا قضاوت یک سازمان آمریکائی در مورد ایران حجت نیست. آمریکا چه با سند و چی بیسند ایران را ناحق میداند.
18) اساسا مرکزی که زیر نظر سازمان ملل باشد و دشمنان ایران در آن حق وتو داشته باشند، میتواند بیطرف باشد؟ آیا مجموعهای که نمک آمریکا را خورده میتواند بر علیه آمریکا حرف بزند؟!! اصلا آمریکا اجازه میدهد که بر علیه آمریکا و به نفع ایران قلم بزند؟ خروجی چنین سازمانی، با چشم بسته نیز قابل حدس زدن است. یعنی بنده حتی اگر این کتاب را تا انتها نخوانم با دیدن کلمهی "سازمان ملل" تا آخرش را از حفظ میخواندم. لطفا در انتخاب قاضی خود دقیقتر باشید سوفیای گرام!!
فعلا تا اینجای کتاب مزبور را خواندم با اینکه امتحان داشتم. از چهار صفحهای که مطالعه کردم، قریب به دو صفحه و نیم اشکال در آمد؛ البته با اغماض از برخی اشکالات جزئی. فکر کنم اگر کل کتاب را بخوانم، مجبورم به اندازهی بیش از نصف آنکتاب مطلب تقدیمتان کنم. موفق باشید
سلام
مباحث و موضوعات خوب و مهمی گذاشتید.من تازه واردم و در حال مطالعه . بهرحال قصه "علم و دین" یا "عقل و وحی" قصه ایست که سر دراز دارد!
کاش می شد به تعریف و معنای دقیق واحد و مشترکی از عقل و وحی رسید تا همزبانی و هم فهمی در تبادل بهتر حاصل شود.
در موضوع علوم انسانی و علوم اسلامی هم بنظر می رسد تا تعریفی مشترک از انسان و اسلام در میان نباشد رسیدن به یک گفتگوی سازنده بسیار سخت باشد.
موفق باشید
سلام
خوش آمدید
دقیقاً همین طور است . برای رسیدن به تعاریف مشترک باید به گفت و گو نشست . البته البته گفت و گوی علمی و خالی از تعصب
سلام بر سوفای گرامی
اگر امتحاناتتان به پایان رسیده است بنده در خدمتم برای ادامهی بحث.
موفق باشید
سلام
سخن از "گفتگوی علمی و خالی از تعصب" کردید.واقعا چنین گفتگویی لذتبخش است. اگر اجازه دهید این دانش آموز درآینده نزدیک چندسطری مختصر در باب ارتباط عقل و وحی جهت تبیین یک گفتگوی عقلایی تقدیم می کند. شاید گره از کار فرو بسته ما بگشاید...
باز هم از مباحث تفکربرانگیز وب شما متشکرم. این حدیث پیامبر امّی اسلام که به مکتب نرفت و خط ننوشت، برایم همیشه لذتبخش است:
یک ساعت تفکر از عبادت دو جهان برتر است!
اگر وقت دارید دوست دارم نظرشما را بر موضوعات وبم داشته باشم.
با آرزوی عافیت و عزت
سلام
درباره هر چه می اندیشید بنویسید .
نوشتن به نظم دادن به افکار و اندیشه ها بسیار کمک می کند