سالهاست که دشمنی با علوم انسانی آشکار گشته و دیگر محدود به افشاگری و مناظره و نوشتن رد و تکذیب نیست .
علوم انسانی هم با ردیه و خطابه سر جایش ننشسته است . خطابه هایی غرا از قم ، حلقه فردید ، و امثال کچوییان و داوری که نوع غربی آن را نکوهش می کردند و دعوت به تأسیس نسخه ی دینی و شرقی اش می کردند هنوز مانع سرکشی علاقمندان این علوم ، به لانه زنبور نشده اند.
(برای مثال حتی ماهنامه ی محافظه کار و دین مداری مثل مهرنامه را نشریه ای الحادی که مشغول آماده کردن زمینه فتنه بعدی است معرفی می کنند.)
گاهی برق شمشیر از زیر ردا پیدا می شود . شهریار نام زرشناسی ! حتی از رویکرد بی خاصیت انتشارات سمت بر می آشوبد و می گوید : " کار جدی آن است که واقعاً به طور زیربنایی، نظام آموزش دانشگاهی را در حداقل 10 تا 12 رشته علوم انسانی دگرگون کنیم که علیرغم تمام حرفهاییهایی که زده شده این کار صورت نگرفته است. نظام درسی دانشگاهی ما در رشته علوم سیاسی، روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد چقدر تغییر کرده است؟ اگر نمیتوانید برای آن کتاب و استاد تهیه کنید لااقل آن را محدود یا تعطیل کنید".
نهادها ، مکتب ها و پژوهشکده های موازی فراوانی مجهز به تکنولوژی روز ! در مجاورت حوزه ها ایجاد شد ، اما گویا علوم انسانی پرورش یافته در قم هم دردشان را دوا نکرده چرا که به گفته خودشان کسب دانشی معطوف به رد آن بوده ، در عین حال سطحی ، مدعی ، گزافه گو و کمیت گرا بوده است و ره به کعبه نبرده است !
در آخرین نسخه این دشمنی که گویا به موسم میوه چینی نزدیک تر است ، پروژه ای به دست امثال مهدی نصیری کلید خورده است که هیچ نوع و شکلی از علوم انسانی را بر نمی تابد . فلسفه را حتی با برچسب اسلامی و ایرانی و شرقی انحراف قلمداد می کند و به شیوه سلفیان باز گشت به نص را توصیه می کند.
نتیجه فوری این سخنان این می شود که در میزگرد علوم انسانی تلویزیون با نام زاویه در طی یک نظر سنجی اس ام اسی معلوم می شود 65 درصد بینندگان با مهدی نصیری موافقند که فلسفه در مجموع مخل دین داری است .
و دقیقاً همین جاست که صورت حقیقی دین باوری ، پرده از روی بر می گیرد و ...
پ. ن : یادم هست یک هفته از مهر گذشته بود که پسرک بین حرفهایش پرسید : چرا معلم دینی مون می گوید هر کس فلسفه را بیشتر از لیسانس بخواند کافر می شود ؟
فرموده اید: "چون منشأ هستی و دین یکی است و فهم¬های ما از این دو نباید با هم تعارض داشته باشند".
این فرض که منشا هستی (به فرض که هستی منشا داشته باشد!)
و منشاً دین یکی است چگونه اثبات می¬شود؟.
بگذارید برای پالودن سخن تان جمله تان را بازسازی نمایم می فرمایید منشاء پدیدارهای جهان که ما از طریق شناخت علمی می¬شناسیمشان و منشاء دین یکی است. اما 1)کاربست مفهوم "منشا" که شما برای پدیدارهای جهان به کار می برید مفهومی تیره و تار است. البته اگر مرادتان "آفرینش" موجودات باشد، آنگاه با مفهومی دینی مواجه هستیم، نه علمی یا حتا فلسفی. تاکنون هیچ دین باوری نتوانسته است چگونگی دخالت خدا در جریان امور طبیعت را با توجه به اصول علمی توضیح دهد. بنابراین اگر خدا در طبیعت دخالتی هم داشته توضیح نحوه ی این دخالت تا ابد از مرزهای دسترسی علم بدور است. از نظر فلسفی نیز هنوز هیچ فیلسوف دینداری نتوانسته است توضیح دهد که چگونه بدون سابقه ی هستی چیزی از نبودگی به بودگی آمده، هر گونه توضیحی در این باره به دو شق می انجامد یا به همبودی ماده با خدا یا به باور به "خلق از عدم" در زمانی خاص، که در این صورت باز این سوال پیش می اید تا ان نقطه ی خاصی از زمان سرمدی و بی زمانی که واجب الوجود در ان سکنا داشت و در آن نقطه ی خاص جهان آفریده شده، آری چرا تا ان زمان واجب الوجود در افرینش خود تاخیر داشت با آن که می دانیم آفرینش و خلق کنندگی ذاتیِ سرشت واجب الوجود هستند. بنا براین مساله ی افرینش عالم به شیوه ای که ادیان از ان سخن می گویند هنوز راه حلی نیافته است.
حال سخن شما این است که این خدایی که جهان منظم را آفریده همین خدا دین را هم آفریده.
نشان دادیم که فرض "افرینش عالم" به شیوه ای که دینداران از آن سخن می رانند فرضی نامدلل است، با این حال این فرض نه نافی وجود واجب الوجود است و نه نافی فرض آفرینش عالم، منتها استقلال واجب الوجود در افرینش عالم را از او می گیرد یا دست کم او را با ماده همبود می گرداند در غیر این صورت باید اذعان کنیم از انجا که واجب الوجود تا زمانی خاص جهان را نیافریده، بنا بر این تا ان زمان "انگیزه" ای برای این کار نداشته و سپس چیزی در او این "انگیزه" را به وجود آورده و بدین سان وجود پیش-بوده ای دیگر غیر از خدا هم اثبات میشود!
از این سخنان میخواهم این نتیجه را بگیرمف تا آنجا که به مرزهای خرد آدمی مربوط میشود امکان اثبات واجب الوجودی که همان اوصاف خدایان ادیان را داشته باشد از منظر منطقی و فلسفی ممتنع است. چه رسد به این که بدون این که دلیلی اقامه کنیم ادعا نماییم این واجب الوجود همان خدایی است که دین ما از ان سخن رانده- بدبختانه مدعیان "تصاحب" این خدا فقط مسلمانان نیستند، هر دینداری از هر تیره و تباری میخواهد شناسنامه این واجب الوجود را به اسم پیامبر خود صادر کند، بنابر این روشن میشود گونه ای منش شیادانه هماره جننبانده این خواست تصاحب بوده است.
ادعای دوم جناب سلمان محمدی این است که به فرض که واجب الوجود افرینش را سامان داده باشد همین واجب الوجود باید ضرورتاً برای "هدایت" انسان دین را هم فرستاده باشد. بنده در بحثهایم با جناب سلمان محمدی پیشتر نشان داده ام که نص قرانی که پیش روی ماست با علم امروز مخالفت دارد و بر خلاف جناب ستاریان و جناب سید عباس سید محمدی ایشان این را پذیرفته اند منتها ادعای ایشان این است که از انجا که قران کتاب هدایت است بنابراین اگر خطایی هم در قران باشد در نهایت نمی توان به ان ایراد گرفت این نکته را من بنده پیشتر توضیح داده ام و دیگر به ان نمی پردازم اما واژه ی هدایت که مقصود از نزول قران را ایشان ان می دانند، نشان از ان دارد که جناب محمدی به یکی از ادله قدیمی متکلمان در اثبات نبوت برگشته اند و ان این که خداوند به این دلیل دین را برای بشر فرستاده عقل خرد به تنهایی را برای هدایت بشر کافی نمی دانسته. دو نکته در این مطلب مسستتر است 1) ضروری است که خدا پیامبری را بفرستد 2) مقصود خدا از افرینش بشر هدایت او بوده لابد برای این که به تکامل اختیاری برسد!! اما دریغا و فسوسا برای هیچ یک از این دو مقدمه، هیچ دلیلی اقامه نشده است.
حرف من این است:
1)هیچ دلیلی بر این که ضرورت داشته خدا پیامبری را بر گزیند وجود ندارد.
2) هیچ دلیلی بر این که خدا بشر را برای "هدایت" هم آفریده وجود ندارد.
وقتی چنین دلیل های پیشینی و عقلی محض وجود نداشته باشد عقلاً و منطقاً ما به این جا در می رسیم که این سخن جناب محمدی که هم دین و هم جهان یک منشا دارند یک ادعای بدون دلیل است. که از دل گونه ای خوی و خیم دینی برخاسته است. چنین ادعایی ابتدا باید وجود واجب الوجودی منطبق با اوصاف خدای قران را پیشفرض گیرد (که البته از روی ایمان دینی و نه دلیلهای فلسفی گرفته)، انگاه این واجب الوجود باید تا اندازه ای سیمای انسانوار بگیرد که بشری بتواند با آن به هر طریقی ارتباط برقرار کند (و این فرضی است که باز هم اثبات نشده!) اینجاست که اقای سلمان محمدی با پرشی عظیم از بلندای المپ خدای فلسفی، هرمس وار به زمین خدایان هزار رنگ ادیان از مردوخ و آمون و اوزیریس و زئوس و ژوپیتر و یهوه و خدای عیسی و اهوره مزده و الله فروغلتیده، بدون این که بتواند دلیلی اقامه کند که از میان این همه خدایان متروک و نامتروک و مرده و زنده کدام یکشان را باید واجب الوجود دانست و با کدامین دلیلهای متقن. چرا که دست کم چند خدای زنده اما واحد و یگانه ی دیگر در دنیای امروز وجود دارند که جناب سلمان محمدی یگانه باور بدون هیچ دلیلی بدانها توجهی ننموده اند 1) اهوره مزده 2) خدای بهاییان 3) خدای مورمونها!
اینجاست که روشن می گردد که این سخن که منشا دین همان واحدِ منشا جهان است سخنی نامدلل است. بهترین چیزی که می توان گفت این است که دینها همه پدیدارهای تاریخی هستند و همه فرآورده های زمینی هستند نه آسمانی. علت اختلاف ها و تشابهاتشان نیز در این است که هر یک از انها چیزی را از دیگری به وام گرفته و چیزی را از آن سترده. و فرض دخالت امر قدسی در این کار باز هم فرضی است که دلیلی برای آن اقامه نشده است.
از این جا روشن میشود که ما دو نوع شناخت از دین داریم 1- شناختی دینی که دین را به عنوان یک ابژه ی مطالعات دینی می نگرد، این شناخت یکی از شاخه های علوم انسانی است که زیر مقوله ی دین شناسی و اسطوره شناسی طبقه بندی میشود.
2- نوعی دیگر شناخت و فهم دینی داریم که در آن سوژه (شناسنده) خود منقاد ابژه (موضوع شناخت که در اینجا مثلا می تواند کتاب قران باشد) است. این نوع شناخت از انجا که نتوانسته است با موضوع پژوهش خود فاصله بگیرد و از ان جدا شود در واقع شناخت از گونه ای علمی و مدرن نیست. چنین شناختی در مورد پدیداری که دین باشد شناخت علمی به ما نمی دهد. از همین رو چنین شناختی نمی تواند از ان نوع علومی باشد که ما علوم انسانی می نامیم شان. این نوع شناخت در نهایت گونه ای اگاهی از اصول دینی است و از نظر اپیستمولوژیک همان اندازه اعتبار دارد که فردی منقاد اسطوره همچون بومیان استرالیایی از دین اساطیری و بومی خود دارد. حتا نو اندیشان دینی نیز هنوز به مرتبه ی درک این مطلب نرسیده یا انقیاد در بند اسطوره یا همان چیزی که دوستدار آن را دین خویی نامیده ایشان را از این کار ناتوان گردانیده است. شرط وجود هر گونه علمی اگر بخواهد علم مدرن باشد جدایی شناسنده یا موضوع شناسایی است. اگر کسی نتواند از انچه میخواهد بشناسد از بیرون بنگرد او هیچ گاه به "شناخت علمی" از ان پدیده نمی رسد. برای چنین فردی همچنان که در نمونه ی جناب سید عباس سید محمدی می بینیم. بین خرد شناسنده ای که پدیده ی دین را از بیرون می شناسد با خود آن پدیده ی مورد شناسایی هیچ تمایزی وجود ندارد و این همانا اوج انقیاد در بند اسطوره یعنی موضوع شناسایی را در اینجا نشان می دهد. بدبختانه دینداران ایرانزمین ما نسبت به ابتدایی ترین مفاهیم شناخت سناسی علمی دنیای جدید جاهلند.
با سپاس و عرض پوژش از خانم فرزانه گرامی.
سلام خانم متقی. نمیدانم چرا فکر میکنید آدم باید یک دیگ آش بخورد تا بتواند درباره اش قضاوت کند! نه. اعتراف میکنم که من "همة" آن فایلها را گوش نکردم. ولی آن مقدار که گوش کردم، آن قضاوت را پیدا کردم. حالا شما با آن قضاوت مشکل دارید یا با اینکه من همة برنامه ها را گوش نکردم؟
عجالتاً اجازه میخواهم که فرمایشهای شما را در تارنوشت خودم پاک کنم تا ان شاء الله سر فرصت مزاحم خانم پارسایی شوم برای پاسخ به شما در حد توانم.
جناب محمدی درود دوباره بر شما، "تارگاه" شماست و البته از دید من نیز روبیدن آن کامنت هیچ ایرادی ندارد. به عبارتی اجازه ی ما هم دست شماست دوست گرامی.
نه نیازی نیست یک دیگ آبگوشت نوش جان بفرمایید تا بفهمید خوشمره هست یا نیست. اما مقایسه ی مزه ی غذا با فهم یک متفکر ان هم متفکری که چهار سال عمرش را صرف نوشتن یک کتاب کرده تا اندازه ای بی انصافی است - البته از دید من-
تازه من دلیلهای بدفهمی شما از سخنان آیرملو را نوشتم، شما فرموده بودید حکایت ایرملو مانند انانی است که دنبال جمله های ضد دین در علم و فلسفه می گردد و من با استناد به خود اثار آیرملو نشان دادم که اتفاقاً ایرملو از معدود روشنفکرانی است که با فرض الهی بودن کتاب قران شروع به کار کرده و از قضا رمز جذابیت کار او در همین است. اما شما پاسخی به دلیل های من ندادید! دلیلش را نمی دانم.
خواهش میکنم. ایمیل تون را لطفن واسم بنویسید. اگه امکانش هست در نظرات وبلاگ خودم بگذارید. آخه ماشالا اینجا اینقدر شلوغه که باور کنین من واسه پیدا کردن جواب شما، دو سه بار این صفحه نظرات را بالا و پایین می کنم. البته تا بشه از همین شلوغیا باشه
بله حتماً
سلام فرزانه خانم
بعد از مدتها امروز فرصت وبگردی پیدا کردم
خوشحالم که هنوز استوار ایستاده اید و می نویسید
آدرس ایمیل و فیس بوک را گذاشتم
به فیس بوک مرتب سر میزنم
آگر آنجا حضور دارید در خدمتتان هستم
سلام بابک
تو خوبی ؟ خوشحال شدم از احوالپرسی ات
خیلی لطف کردی
از درد های علاج ناپذیر ایرانی یکی هم این است که درک موقعیت و وضعیت اجتماعی و سیاسی محیط زیستی را ندارد .
از تخیلات احساسی و خیالی خودش ، روشنفکردینی و نو اندیش دینی ، اختراع می کند ..
خوشبختانه کل بنیان اسلام عزیز و مذهب شیعه در ورطه سقوط افتاده است ، این جاست که با سواد ها و دانشگاه دیده های مذهبی با تمام قوا مجهز شده اند که از خورد شدن استخوانهای ارتجاع اسلامی جلوگیری کنند .. برای این نجات دهنده ها فرقی نمی کند ، بر خورد افشا کننده ها چگونه و به چه سبکی است ، همه را کافر و * دین ستیز * می دانند
متاسفانه کنار نهادن تعصب در این موارد دشوار است و نمی شود انتظار داشت تعصب را مثل یک کلاه می توان برداشت و به کناری نهاد .
افکاری هست که از کودکی با ذهن افراد عجین شده است .
درود بر شما، برادرم از دست من شاکی بود که چرا به جایی این همه روده درازی لب سخن را نمی گویم و راه را بر شما نمی بندم. گفتم روشن سازی عواقب دارد گفت من حالیم نیست. اجابت کردم.
میخواهم از شما که معتقدید بین دین و عقل تضادی وجود ندارد این سوال ساده را بپرسم که به "علم حقوق" ارتباط می یابد.
فرض کنید دختری بیگناه مورد تجاوز مردی قرار می گیرد و در اثر این تجاوز باردار میشود. بسیار خوب فرض کنیم که این دختر نخواهد فرزند یک نفر متجاوز را بدنیا اورد و بزرگ کند و بخواهد این بچه را سقط کند. در این صورت شما بر اساس اصول و فروعات دینی خودتان چه راهکاری به این زن ارائه می دهید. ایا این کار او مجاز است یا مجاز نیست. اگر مجاز است این را چگونه با اصول دینی تان مدلل می کنید و اگر مجاز نیست به چه دلیل دینی این کار را نکوهید می دانید؟! آیا مثلاً با مشیت خدا یا هر چیز دیگر؟ از پاسختان ممنون خواهم شد.
با سپاس
سوال دوم-
اکنون 1400 سال و اندی است که به دستور خدای قران در مراسم حج حیوانات بیگناه را قربانی می کنند تا میزان فداکاری مومنان -اکثراً دارای استطاعت مالی! - را در رابطه با دست شستن اموال خود بسنجند. پشت این کشت و کشتار خونریزانه ی حیوانات بیگناه چه منطق و حکمت خردمندانه ای وجود دارد و راه حل نو اندیشی دینی برای این امر چیست؟
توجه کنید تنها چند دهه است که اعراب از یخچال برای نگهداری گوشت ها استفاده می کند و باز هم توجه فرمایید که به فرض که دو میلیون حاجی هم در سال داشته باشیم و به فرض که دولت عربستان بخواهد این گوشتها را به ملل فقیر مسلمان برساند این حجم گوشت تنها می تواند سهم کمتر از یک هفته ی امت اسلام باشد و در کاستن فقر از این جوامع کمترین تاثیری ندارد.
ممنون میشوم با این توضیحات روشن سازید که این کشت و کشتار حیوانات چگونه با عقل و منطق بشری خوانایی دارد؟
با سپاس دوباره
سلام
خسته نباشید. قلمتان مانا
سلام
ممنونم شاعر ...
من هم سوفیا
اینجا چه بحث هایی درگرفته کامنت دونی ترکید
1-هنوز هم که هوزه مردم ما فلسفه رو کفر میدونن
2-هنوز که هنوزه حوزه ها فلسفه رو کفر میدونن و اون فلسفه ای هم که اونجا تدریس میشه خیلی معنای تفکر آزاد نداره
3-به نظر علوم اسلامی انسانی به معنای از بین بردن علوم غربی و چیزی نو ساختن اساسا شوخیه مگر اینکه بحث از علم به دانشمند منتقل بشه .
بله ؟
البته این طرز فکرها برای مردم ما چندان هم بعید و دور از ذهن نیست .
متوجه نمیشم بحث از علم به دانشمند منتقل بشود یعنی چی ؟
بسیار خوب خانم متقی. شما از آن راه بروید.
میگویید "کدامین سودها ... شما را به راندن چنین سخنانی بر زبان رهنموده است: آیا میل به حقیقت؟ یا خواست در امان داشتن ایمان دینی در بیرون از مرزهای خرد و دلیل ورزی؟!"
اعتراف میکنم که دین برایم خیلی عزیز است و دین بوده که مرا به حقیقت راهنمایی کرده و من به هیچ روی نمیخواهم این گوهر تابناک را از دست بدهم. لکم دینکم و لی دین.
خب؟
سلام جانا.
از کدام راه.
من قصد ندارم به روز دین شما را از شما بگیرم که! این جا عرصه ی استدلال است.
و تقریر محل نزاع همخوانی عقل و دین. ایا شما استدلالی در همسازی این دو اقامه کرده اید؟ با تمام احترام باید بگویم دریغا و فسوا که نه!!
خب ... خب ... خب !
فقط دوست داشتم نظرتان در مورد بحثی که درباره ی منشاء دین و هستی از دید شما پیش کشیده ام بدانم. میخواستم بدانم که دیدگاه شما تا چه اندازه پشتوانه ی فلسفی محکمی دارد. البته این سخنان فقط برای ارضای میل شخصی به مباحثه نیستند- توجه دارید که؟ بحثی است در "سپهر همگانی" میان اهل قلم و نه چیزی بیش از این . باز هم می گویم بنده شاید با عقاید شما بر سر جنگ باشم. اما خود شما را دوست خویش می دانم و بهترینها را براینان ارزو می کنم.
خب
همین!
دیگر چه!
از خانم پارسایی هم خبری نیست . باید بروم خویش را در گلیم بپیچانم .
شبتان خوشرنگ و پرستاره باد.
خانم پارسایی از دردسری که شده ام پوژش میخواهم.
1. بگذارید نخست بپردازیم به پیامبر نویافتة شما آیرملو که میفرمایید "از معدود روشنفکرانی است که با فرض الهی بودن کتاب قران شروع به کار کرده". خب دستش درد نکند. زحمت کشیده. اما بعد به کجا رسیده؟ و سوال من از نقطة شروعش بود مگر؟ یا از مقصدش؟
2. اما ادامة گفتگویی که از تارنوشت من کشانده اید به تارنوشت خانم پارسایی (و من همین جا از ایشان عذر میخواهم بابت اشغال فضای تارنوشت شان): من کِی ادعا کرده بودم که میخواهم "چگونگی دخالت خدا در جریان امور طبیعت را با توجه به اصول علمی توضیح دهم"؟ ما شاء الله استادید در گذاشتن حرف در دهان مردم و بعد ابطال همان حرف! این طوری نمیشود به حقیقت رسید خواهرم! اتفاقا تصریح کرده ام که به باور من برخی سوالها را اساساً از علم نمیتوان پرسید، همچنان که برخی را هم از دین. و شما هم کاملا در جریان آن بحث بوده اید و در همین یادداشت به آن اشاره کرده اید. پس چرا باز از من میخواهید که چیزی را برای شما اثبات کنم که خود نه گفته ام و نه باور دارم؟! بعد هم کلی در این زمینه صفحه کلید میزنید و سرانجام راضی و پیروز از دادگاه یکنفرة تان بیرون می آیید که "نشان دادیم که فرض "افرینش عالم" به شیوه ای که دینداران از آن سخن می رانند فرضی نامدلل است"!!! زهی انصاف! در ادامه، در حالی که هنوز هیچ بحثی در بارة نبوت نکرده ام، به همان طریق مألوف، حرفهایی را - که لابد حرف من است و شما به مدد وحی از خدایان المپ (!) دریافته اید - طرح و سپس رد میکنید و باز هم پیروز و سرافراز از این بحث یکنفره میفرمایید "هیچ دلیلی بر این که ضرورت داشته خدا پیامبری را بر گزیند وجود ندارد و ... هیچ دلیلی بر این که خدا بشر را برای "هدایت" هم آفریده وجود ندارد و ... این سخن جناب محمدی که هم دین و هم جهان یک منشا دارند یک ادعای بدون دلیل است". و من هرگز ادعای "دلیل" و استدلال و اثبات نکرده بودم. اینها باورهای من اند. به اینها ایمان دارم. ایمان. میفهمید؟ شما شاید گمان کنید که عقل تان به همه چیز میتواند قد دهد، ولی من اعتراف کرده ام که چنین گمانی ندارم و ضرورت دین و وحی و نبوت را هم از همین ناتوانی عقلم نتیجه گرفته ام. تقریبا مطمئن ام که اینها را میدانید، ولی چون میخواهم حمل بر صحت کنم، یک بار دیگر نشانی این مطلب را تقدیم میکنم و استدعا دارم همان جا نقد فرمایید:
http://salmanmohammadi2.blogsky.com/1389/11/11/post-4/
خلاصه این که با عقل و استدلال و فلسفه که اگر میشد به خدا و آخرت رسید، دیگر نیازی به دین نبود. من به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) اعتماد کرده ام. معنای درست ولایت به گمان من این است. و این البته برای کسانی که تنها راه نیل به حقیقت را عقل و استدلال و فلسفه و علم (!!! این یکی دیگر خیلی خنده دار است) میدانند و فکر میکنند تجدد این است، قابل قبول نیست. اما توجه فرمایید که من هرگز خود را متجدد صرف نخوانده ام؛ "مسلمان متجدد" خوانده ام و توضیح هم داده ام که یعنی گونه ای از مسلمانی که قابل جمع با تجدد باشد. و در این مستتر است - و اگر نیست، اکنون به عرض میرسانم - که نیز گونه ای از تجدد که با مسلمانی سازگار است.
البته ناگزیرم برای تنگ حوصله هایی که بیشتر از خواندن، صفحه کلید میزنند، تکرار کنم که چنین نیست که در نظام اعتقادی من، عقل هیچ جایی نداشته باشد ها! جا دارد، خوب هم دارد. منتها
جایش "اثبات" وجود خدا و آخرت و نبوت نیست که نیست.
باز هم عرض میکنم که این راه برای همه مقبول نیست. لذا شاید باید گفت لکم دینکم و لی دین. باور من این است. با این مبانی. این مبانی را به قصد خوشایند شما یا متجددان بیدین یا بیخدا یا مسلمانان سنتی یا بنیادگرا (تجددستیز) یا ... برنگرفته ام. نیازهایم چنین اقتضا کرده و من صرفا پاسخگوی نیازهای خودم بوده ام. و نیز گمان میکنم خیلیها در این نیازها با من شریک اند.
باز هم اگر به تان برنمیخورد، آرزوی هدایت برای تان میکنم.
شاید راست بگویید که من "استدلالی در همسازی [عقل و دین] اقامه" نکرده ام. شاید. اگر یادداشت زیر:
http://salmanmohammadi2.blogsky.com/1389/11/11/post-4/
را قابل ندانید، شاید حرف تان درست باشد. ولی اساساً بحث ما از یادداشت دیگری شروع شده بود:
http://salmanmohammadi2.blogsky.com/1391/07/15/post-85/
و در آنجا من به ضرورت و امکانِ داشتنِ قرائتی از دین و قرائتی از تجدد که سازگار با هم باشند، پرداخته بودم.
دو مسئلة "عقل و دین" و "دین و تجدد"، گرچه به هم مربوط اند، اما کمی هم بین شان تفاوت هست.
دوستان من سوفیا و آقای محمدی
از اینکه میزبان بحث تان بودم خوشحالم ... این بحث ها به جایی برسد یا نرسد مهم نیست . (اصلاً مگر قرار است به جایی برسد ؟)
خود گفتگو و مباحثه تمرین تساهل و مدارا ست .
خوب است حرفهای هم را بشنویم
خوب تر است حرفهای هم را بفهمیم و قبل از فهم دست به پیش داوری نزنیم
و بسیار خوب تر است همه این کلمات باعث شود لحظه ای دور از سیطره تمام اتوریته ها به بودن خود بیندیشیم ...
نخست بینهایت سپاسدار خانم پارسایی هستم و من نیز امیدوارم که روزی فرا رسد که بدون قفل و بستها اتوریته ها بتوانیم در ژفاژرف مسائل هستی و وجود خودمان بیندیشیم.
جناب سلمان محمدی باز هم درود پانتئون خدایان را به شما پیشکش می دارم و بی گفتگو می روم سر خط- من از بُن با مقوله ی پیامبر مشکل دارم چرا که معتقدم دلیل درخوری برای درستی آن وجود ندارد بنابراین تا اصطلاع ثانوی هیچ کس حتا آیرملو را پیامبر خود نمی دانم. آیرملو برای من کسی نیست جز متفکری ژرف اندیش که طرحی نو برای اندیشیدنِ دین در دنیای جدید اندیشیده است. پس لطفاً اتهام نزنید. گفته اید که از کجا شروع کرده یا به کجا رسیده، در باب این که از کجا شروع کرده من واگویه ای از کتاب خود او آوردم. اما در این که کجا خواسته است برسد، اتفاقاً این همان چیزی است که آیرملو از خواننده – چه دیندار چه بیدین - خواسته که با توجه به محتویات کتابش خود در باب آن تصمیم گیرد پس شما باز هم به کژراه زده اید. شما فرموده بودید ایرملو از ان دست کسانی است که "گفته های ضد دین را از متن متون علمی و فلسفی برداشته" و علیه دین برخاسته من نشان دادم حرف شما چیزی بیش از یک بهتان نیست؟ جانبداری شما از موضع قبلی تان معنایی جُز این ندارد که شما بر سر بهتان خود هستید. و این گمان نکنم چندان چیزی خوبی باشد برای کسی که که دینداران را در مرتبه ی اخلاق و معنویت چند پله ای از بیدینان بالاتر می بیند. کمینه کاری که شما می توانستید بکنید این بود که به خاطر این بهتان "عذرخواهی" کنید اما شما همچنان بر موضع غیر اخلاقی و غیر متفکرانه خود ایستاده اید دلیلش را نمی دانم!
اتهام دوم شما این است که بنده گفتگوی دو نفره مان را تارنوشت شما به اینجا کشیده ام. در صورتی که بحث اینجا با انجا کاملاً متفاوت است گرچه نسبتهایی دارند.
من درمورد چگونگی دخالت خدا در طبیعت یک موضع کلی را نقد کرده بودم نه موضع شَخص شما را! بنابر این حرفی در دهان شما گذاشته نشده. مثلاً بنده در بحثهایی که با ستاریان یا غیر مستقیم اقای سید محمدی در باب مثلاً داروینیسم داشته ام دیده ام مدام از دخالت خدا در طبعیت چنان سخن می گویند که گویی می توان به شیوه ای علمی نحوه ی دخالت خدا در طبیعت را نشان داد و ... خب ؟
کدام دادگاه یک نفره؟ من یک موضع فلسفی که موضع بیشینه ی فیلسوفان و متکلمان مسلمان است را به چالش کشیده ام تا بدین وسیله غیر مستقیم موضع شما در همخوانی عقل انتقادی ازاد از حجیت با دین را به چالش کشم. حال اگر ایرادی دارید بفرمایید. چرا به بیراهه می روید؟
میفرمایید بحث یکنفره در باب نبوت کرده ام. قبول! ولی شما متوجه نمیشوید علت درخواست من برای این امر چیست. شما می گویید دین با عقل ناسازگار نیست. دین را کی اورده؟ ایا جز به قول دینداران برگزیدگان خدا؟ خُب حال اگر پُشت مساله ی "نبوت" منطق محکمی نباشد نباید قبول کرد که کل مساله "هدایت" انسانها توسط پیامبران و ناگزیر دینها دچار چالشی اساسی است؟ دلیل بحث من این است حال اگر ایرادی دارید بفرمایید.
فرموده اید: "شما شاید گمان کنید که عقل تان به همه چیز میتواند قد دهد، ولی من اعتراف کرده ام که چنین گمانی ندارم و ضرورت دین و وحی و نبوت را هم از همین ناتوانی عقلم نتیجه گرفته ام. "
می دانید چیست من اصلاً اعتقاد ندارم که با عقل می توان همه چیز را دریافت اما چیز داریم تا چیز؟ شما وقتی می فرمایید با عقل نمی توان چیزی همه چیز را دریافت انگار از قبل نزد خود اثبات شده می پندارید که دین چیزهایی را اثبات (دقت کنید اثبات کرده اند) که از دسترس عقل انسان بیرون اند. مثلاً این که نبوت اثبات شده است مثلاً این که معاد به همان کیفیتی وجود دارد که ادیان از ان سخن میگویند و غیره. اینجاست که ضرورت دین را از ناتوانی عقل نتیجه گرفته ام. بیایید فرض کنیم که اصلاً اخرتی وجود دارد و جهنمی ادمخوار و بهشتی پر از حوری و غلمان در این صورت شما به چه دلیل می گویید برای رسیدن به این سعادت و گریختن از آن شقاوت جهاز اخلاقی و وجدانی و عقلانی بسنده نیستند؟ فرض کنیم ادمیزاده ای بر مبنای اخلاق فطری خود هیچ کار بدی نکند بر مقتضای وجدان خود رفتار کند و عقل را داور نیک و بد اعمال خودش گرداند. شما به چه دلیل می گویید این فرد اگر به فرض هیچ پیامبری را قبول نداشته باشد به جهنم می رود یا دست کم در مسیر صحیح هدایت نیست؟. توجه کنید که شما برای من ارزوی هدایت کرده اید و این البته برای من بدان معناست که شما جهاز عقلانی و وجدانی و اخلاقی مرا برای هدایت من کافی نمی دانید؟ چه دلیلی هست بر این که برای این هدایت مورد نظر شما چیزی اضافه بر عقل و وجدانیات هم نیاز است که نامش ایمان است. ممنون میشوم اگر این را روشن بفرمایید؟ شما می فرمایید عقل و وجدانیان و ارزشهای جهانشمول اخلاقی برای هدایت انسان بسنده نیستند من می گویم نه خیر اشتباه می کنید . استدلال شما هم ذیل مقوله ی " دلیل حکمت الهی" در فرستادن پیامبران قرار می گیرد. خب؟ از موضع خود دفاع کنید. همین!
می فرمایید من به پیامبر برای هدایتم اعتماد کرده ام و اسم آن را گذاشته اید ایمان و ایمانتان را سرزنش وار به رخ من کشیده اند و فرموده اید اصلاً میفهمی ایمان چیست؟ بله! زمانی که ((((((((بدون پرسش))))))) خیلی چیزها را می پذیرفتم و نماز حضرت علی می خواندم و نماز حضرت محمد -طبق مفاتیح الجنان- میخواندم و بعد از خواندن تمام ماهیچه ها ی دست و پا و گردنم می گرفت درکی از ان داشته اما اکنون ..........؟
اما ایا صرف ایمان و اعتماد به کسی و چیزی ایا صحت عقیده ای را که ان فرد تبلیغ می کند به اثبات می رساند؟ در این دنیا کسانی هم هستند که به بتها اعتماد کرده اند برخی به گاوها و برخی هم به موجودی اسطوره ای که "شیطان" میخوانندش؟ پس گویا صرف اعتمادشان به این موجودات دال بر حقیقی بودن موضع عقیدتی شان باید باشد نه؟!
فرموده اید: "خلاصه این که با عقل و استدلال و فلسفه که اگر میشد به خدا و آخرت رسید، دیگر نیازی به دین نبود."
بله حق با شماست! اما شما اول ثابت کنید که معادی هست و خدایی با اوصاف دین شما هست بعد بگویید عقل نمی تواند بدان برسد. شما گویا از اول نزد خودتان وجود معاد را بمثل امکان پذیر دانسته اید و سپس عقل را سرزنش کرده اید که چرا نمی تواند به درک این امور برسد! اما عزیز من شما اول ثابت کنید معادی وجود دارد بعد عقل را سرزنش کنید که چرا نمی تواند وجود معاد را ثابت کند؟ این کار شما چیزی جز نوعی مصادره به مطلوب نیست وجود ان چیزی را که هنوز اثبات نشده وجود دارد صرفا به خاطر اعتماد دینی تان به فردی که مدعی ان شده است مفروض می گیرید و این مصادره به مطلوب است جانا.
فرموده اید: "خلاصه این که با عقل و استدلال و فلسفه که اگر میشد به خدا و آخرت رسید، دیگر نیازی به دین نبود."
بله حق با شماست! اما شما اول ثابت کنید که معادی هست و خدایی با اوصاف دین شما هست بعد بگویید عقل نمی¬تواند بدان برسد. شما گویا از اول نزد خودتان امکان وجود بمثل معاد را امکان پذیر دانسته اید و سپس عقل را سرزنش کرده اید که چرا نمی تواند به درکی از این امور برسد! اما دلستان، شما اول ثابت کنید معادی وجود دارد بعد عقل را سرزنش کنید که چرا نمی تواند وجود معاد را درک یا اثبات کند؟ این کار شما چیزی جز نوعی مصادره به مطلوب نیست وجود آن چیزی را که هنوز اثبات نشده وجود دارد صرفا به خاطر اعتماد دینی تان به فردی که مدعی ان شده است مفروض و اثبات شده می گیرید و این مصادره به مطلوب است جانا.
همچنان که خود را مورد "تجدد" اذعان داشته اید گمانم این است گسست دنیای متجدد با دنیای قدیم تنها در "کاربست عقل انتقادی" ((ازاد از مرجعیت و حجیت)) {این افزوده من است} است. در این صورت شما می توانید تجددی مسلمانانه داشته باشید ولی عقل این تجدد مسلمانانه شما عقل انتقادی نیست بلکه عقلی است کلامی و همان عقلی است که من بارها گفته ام منقاد و مقهور اسطوره است. همین عقل است که بدون استدلال ایمان خود را "حقیقت مطلق" می داند و دیگران را گمراه و بدون این که استدلالی اقامه کند برای آن دارنده عقل گمراه ، آرزوی هدایت می کند! و این عجب است بس عجب!
ضمناً دوست عزیز بنده با شما مسابقه ی برد و باخت راه نینداخته ام و قصد شکست دادن شما را ندارم. ما هر یک سخنانی در موضع خویش داریم و سعی می کنیم عقاید یکدیگر را تغییر دهیم یا موفق میشویم یا نمیشویم. اما همچنانکه گفتم این بحثی است در "عرصه ی عمومی" !!
وبستان نیز برای من نوعی "آگورا"ی یونانی است در این اگورا هر کس با هر عقیده ای حرفش را می زند و "مخاطبان" با خرد و احساس و چشایی خویش آنی را می پسندند که خوشتر می دارند، پس اصلاً چه اهمیتی دارد که ما چه نیتی پشت گفتگویمان داریم بهلیم خوانندگان خود داوری کنند؟!
با سپاس
خواهش می کنم
من هم چنان پی گیر بحث تان هستم . می خوانمتان و از شکیبایی تان لذت می برم
ببخشید کامنت بالا خطاب به جناب سلمان محمدی
وقتی از پسرم می پرسم مدرسه چه خبر؟خیلی عادی جواب میده :میدونی که خبربه درد بخوری نیست چرا می پرسی ؟!!
خیلی غصه داره آنا
بچه هامون کم کم دارند با حقایق تلخی آشنا می شوند
راستی رسیدن بخیر
دیروز سر کلاس درس با یکی از دانش آموزانم درگیر شدم. هر بار سر کلاس می گیرد میخوابد و بعد هم که بلند میشود به شیوه ی لاتهای چاله میدان از این طرف کلاس دانش اموزان ان طرف کلاس را با صدای بلند صلا می زند و هنگام درس دادن من، پیوسته و لاینقطع حرف می زند، - امتحان مهر ماهش را هم گرفته 75 صدم- گفتم بچه جان لااقل فکر این پول زبان بسته ای باش که در این شرایط ناگوار از جیب پدر بیچاره ات خرج می کنی! در آمد گفت: این مسائل اصلاً برای ما اهمیت ندارد بابام پول زیاد دارد!! ماندم که چه بگویم. والدین بچه ها را دعوت می کنم نمی ایند. وقتی هم که می ایند و با انها صحبت می کنم برنامه ای درسی که می دهم را اجرا نمی کنند، با اعصاب کوفته و در هم ریخته زنگ تفریح که میشود با گلایه از بی مسئولیتی دانش اموزان حرف می زنم و نفرت انگیز تر از همه این که مدام با همکارانی مواجه میشوم که می گویند فلانی چرا خودت را اذیت می کنی؟
یکی شان می گوید وظیفه ی ما الان با این شرایط حقوقی فقط کلاس داری - ( من می گویم بله منظورتان گله داری است!)
آن یکی در می اید می گوید خودت را اذیت نکن ما که باید اخر سال نمره ی قبولی بدهیم و مجبوریم که این کار بکنیم . می گویم بله!
ان یکی در می اید و می گوید معلمی هفت سال اولش زجر است هفت سال دوم یاد می گیری چگونه زجر نکشی هفت سال سوم یاد می گیری که بیخیال باشی و هفت سال اخر یاد می گیری که چطور زجر بدهی ( و البته این اخری را شاید راست بگوید)
با مدیر مدرسه بر سر درس پرورشی راهنمایی هاشان که شده مخل کلاس من حرفم شده، می گویند فلانی این تنها چیز مهمی است که ما به بچه ها یاد می دهیم. به انها می گویم حرفتان درست نیست بزرگانمان! فرموده اند " یک ساعت تفکر برتر از هفتاد سال عبادت است! " می گویند درست ولی... ؟
اینجا همه کس از مسئولیت می گریزد چه معلم و چه محصل. جالب این که معلمان 90 درصدشان وجدانشان را زیر پا گذاشته اند و می گویند با این حقوقی که به ما می دهند و با این کار که به زور مجبورمان می کند نمره ی قبولی بدهیم این اندازه هم از سر دانش اموزان زیاد است. شاید هم حق دارند!! چنین است که واقعا در مدارس خبری نیست . ولی خانم پارسایی گرامی وظیفه ی اموزش فرزندان در این گیر و دار اکنون بیشتر بر عهده خود شماست . بگذارید که مدرسه ی واقعی منزلتان باشد. به همان روش مکتبخانه ای قدیم برنامه ای برای درس فرزندتان بگذارید. در این برنامه حتماً شعر و ادبیات را در صدر بگنجانید، و برای نامه ای جامع برای ریاضیات و زبان انگلیسی او پی ریزی کنید. از من می پرسید هر کدام را یک روز در میان حد اقل نیم ساعت!!( این برنامه باید مادام العمر باشد)
در مورد زبان و ریاضیات بگذارید کار اصلی را خودش انجام دهد شما فقط ناظر باشد و جوابگوی سوالات احتمالی.
اما در باب شعر و ادبیات فعالانه با او همپیاله شوید. روش کار را باید خود بیابید. نگذارید جو خفقان اموزش و پروش روح فرزندتان را به خفقان و فروبستگی بکشاند. و ................! بچه ها خیلی زود با چیزهای خوب کنار می ایند گر چه اولش سخت است امتحان کنید.
خوش باشید.
همین طور است متاسفانه ، حتی مدارس خاص وضعیت مطلوبی ندارند . جو ایدئولوژی زده ای بر مدرسه حاکم است که نابود کننده کنش فعال و خلاقانه بچه هاست . آن هم بچه هایی که هم با استعدادند و هم ثابت کرده اند انگیزه برای سخت کوشی دارند.
تک و توک معلمانی که وظایفی فراتر از وظایف اداری شان را انجام می دهند مورد بی مهری قرار می گیرند .
مثلاً سال قبل معلم املا و انشایی داشت که زنگ انشا از بچه ها می خواست رادیو کلاسی اجرا کنند . کلاس را مثل کارگاه داستان نویسی اداره می کرد . انشاهای خلاقانه می خواست . برایشان شعر می خواند .
حقیقتاً آدم محشری بود
امسال دیگر نیست از مدرسه رفته کلاً
امسال حتی زمزمه هست که کتابهای تکمیلی که بچه های سمپاد می خوانند توزیع نخواهد شد...
از بابت ریاضی پسرک مشکلی ندارد خودش هم عاشق فیزیک است اینش خیلی خوبه که اینجا از راهنمایی فیزیک و شیمی و زیست را شروع کرده اند.
زبان انگلیسی هم از خردسالی شروع شده ... وضعیتش خوب است ولی برای شعر و ادبیات به قول شما خودم باید دست به کار شوم .
دوسال پیش که ابتدایی بود زیاد با هم شعر و داستان می خوندیم . پارسال هم معلم خوبی داشت اما امسال درسهای دیگرش هم سنگینه
زیاد وقت نگذاشته ایم کتاب رمان هایی که از نمایشگاه کتاب مهر ماه خریده ایم جز دو تا رمان پلیسی همه اش دست نخورده است با اینکه یه جورایی خوره کتاب است ... با کتاب خواندن تفریح می کند
تلنگر شما باعث میشه حتماً یه برنامه بذارم اقلاً هفته ای دوبار یا سه بار
راستش بعضی وقتها هم می ترسم
حرفهایی که تو خانه با هم می زنیم میره سر کلاس معلم را مچل
می کند با خوشحالی میاد برایم تعریف می کنه
گاهی علیرغم میلم ناچارم یادش بدم بی پروایی نکند
سلام
اگر به ربع اندازهای که در فلسفه غور شده است، متون دینی عمیقتر مطالعه میشد، نتایجی متعالیتر گرفته میشد.
1) کسی میتواند نفیا یا اثباتا طلایهداری فلسفه برای هدایت را مدعی شود که تسلط کامل بر آن داشته باشد.
2) و کسی میتواند نفیا و اثباتا دین را منجی یا مهلک بشریت بداند که دین را کاملا در مشت داشته باشد و مسلط.
نتیجه) کسی میتواند در مقام قضاوت بین کارائی دین و کارائی فلسفه بپردازد که بر هر دو مسلط باشد. و الا قضاوت، کاملا عجولانه خواهد بود. اگر به طبق کلام آقای زیبا کلام، دین در مسائل دنیوی ساکت باشد باید گفت خداوند در حق بندگان اجحاف کرده است نعوذ بالله. چون برای کودک خود مسیر طراحی نکرده است. اسلام جناب زیبا کلام به درد قبرستان و محراب عبادت میخورد. یک اسلامی پویا نیست. حتی علی هم در زمان حکومت خود دستورات اقتصادی و سیاسی داشته است. پس از دل دین میتوان علوم انسانی را اثبات کرد. لطفا در این زمینه کتاب اقتصاد علوی نوشتهی آقای روحانی را مطالعه کنید.
علاوه بر اینکه دین و فلسفه در نقطهی مقابل هم نیستند تا قابل جمع نباشند. امام خمینی در قم فلسفه درس میگفت. فلسفه در قرون پنجم وارد کشورهای اسلامی شد. طبق تحقیقاتی مبسوط، فلسفه از یونان شروع شده و حلقهی اول فیلسوفان یونان شاگردان انبیاء بوده اند. فلاسفهی بسیاری دینمدارند و دینمداران بسیاری فیلسوف. مثلا ملاصدرای شیرازی صاحب کتاب اسفار، یک فقیه دینمدار بود.
کلام آخر آنکه بالاخره فلسفه زائیدهی عقل ناقص بشری است. لذا شدیدا محتاج یک سنجه و میزان است. فلسفهی اسلامی وحی و معارف دینی را سنجهی فلسفه میداند.
موفق باشید
سلام بر شما
فرموده اید: " اگر به ربع اندازهای که در فلسفه غور شده است، متون دینی عمیقتر مطالعه میشد، نتایجی متعالیتر گرفته میشد"
آیا این حرفتان نوعی تجویز و تحمیل است یا نوعی استدلال؟ شما به چه دلیل این حرف را می زنید. مفهوم "تعالی" که شما در اینجا به کار می برید بسیار گنگ و مبهم است. وقتی می گوید غور عمیق تر در دین به تعالی بیشتر انجامد انگار منظورتان است که باید و اجبار است که می بایست دین را رهنماینده تر از فلسفه و صادق تر از فلسفه در حل و فصل مسائل بدانیم ؟ آیا دلیلی جز ایمان دینی برای این سخن در چنته دارید؟
در شماره 1) شما گویا فلسفه مثلاً چون شیشه ای دانسته اید پر از تیله حال می فرمایید اگر کسی همه ی این تیله ها را در داشته باشد تازه می تواند نفیاً و اثباتاً را هدایت کننده بداند یا نداند. اولاً هیچ فیلسوفی انتظاری هدایت کننده از فلسفه نداشته چرا که " هدایت" خود مفهومی دینی است نه فلسفی . دوم این که فلسفه اصل پرسش و پرسشگری در باب عالم و ادم است در این صورت تصور کمال و دربستگی برای ان تا اندازه ای مضحک است. اینجا شما فلسفه را با کلام اشتباه گرفته اید!
در شماره 2) از پیش فرض گرفته اید که فهم دین تنها در انحصار گروهی خاص از ابنا بشر تواند بود و بس و بقیه ناگزیر از پیروی اند. هیچ هن فلسفی موشکافی نمی تواند این رویکرد را برتابد اما این بحث درازدامنه ای می طلبد که در این مقال نمی گنجد.
حالا ببخشید کی در اینجا از دیدگاههای اقای زیباکلام سخن گفته؟!!!!!!!!!!!
بعد فرموده اید:
"علاوه بر اینکه دین و فلسفه در نقطهی مقابل هم نیستند تا قابل جمع نباشند"
اگر می گفتید دین و کلام در برابر هم نیستند حرفتان را قبول می کردم . اما فلسفه؟ حتا ابن سینا و ملا صدرایی که امروزه این همه سنگشان را به سینه می زنند زمانی از تکفیر فقیهان زمان در امان نماندند به نظر شما علت چه بود؟
می فرمایید دین و فلسفه در مقابل هم نیستند. بسیار خوب سوال می پرسم : جهان ما بدون سابقه ی هستی چگونه از نبودگی (عدم) به بودگی (وجود) آمد؟
یا جهان سابقه ی عدم داشته
یا جهان سابقه ی عدم نداشته
اگر جهان سابقه عدم داشته بوده باشد. معلوم میشود وقتی بوده که جهان نبوده و واجب الوجود هنوز جهان را نیافریده بوده. اما از انجا که افرینندگی در ذات سرشت واجب الوجود است این امر چگونه ممکن است. یعنی چگونه ممکن است خدا هم ذاتاً افریننده باشد و هم وقتی بوده باشد که چیزی را نیافریده باشد؟ گذشته از این فرض کنیم یک وقتی خدا "تصمیم" گرفت جهان را از عدم به مرتبه ی وجود اورد. ان عاملی که سبب این تصمیم!!!!!!!!! او شد چه بود؟ از کجا آمده بود؟ چه نسبتی با واجب الوجود داشت؟!!!!
جالت دوم این است که فرض کنیم که جهان ما هیچ گاه سابقه ی عدم نداشته. یعنی فرض کنیم تا بوده جهان هم بوده است. این فرض ما را به معیت یا همبوی خدا و عالم (منجمله ماده) می کشاند اما این چگونه خدایی است که ماده مقارن و همبود اوست. و این خدای منطقی چه ربطی به خدایان ادیان دارد؟؟ از توضیح تان ممنون میشوم.
تنها راهی که دارید این است که بگویید خدا و ماده همبودند اما تقدم واجب الوجود بر عالم (منجمله ماده) تقدم ذات است. در این مورد با شما مخالفت نخواهم داشت اما معنای این سخن این نخواهد بود که خدا عالم را خلق و ابداع کرده است. معنایش فقط این خواهد بود که هم خدا وجود داشته و هم ماده وجود داشته و خدا صرفاً همچون ان صنعتگر و دمیورج افلاطونی ماده ی بی پیکر (هیولی) جهان را صورت بخشیده است. چنین خدا و واجب الوجودی البته اذعان دارید که کمترین ارتباطی با الله خدای قران ندارد. ارزوی سلامت و شادکامی و بهروزی را برای شما دارم هر چند که خدای قران "فرحان" را چندان دوست نمی دارد.
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
از اینکه وقت ارزشمندتان را برای بحث با من گذاشتید سپاسگزارم. برخی کلمات شما در اثناء بحث مرا آزرد. اگر غرض وصول به حقیقت است، بحث دوستانهی صریحانه و صمیمانه زیبندهتر است.
فرمودید: "آیا این حرفتان نوعی تجویز و تحمیل است یا نوعی استدلال؟"
نه این و نه آن. استدلال، تمام حقیقت نیست. چرا که چارچوبهای استدلال اگرواقعی نباشد، نتایج نیز به تبع آن غیر واقعی خواهد بود. تجربه و حسگرائی مورد نظر پراگماتیسم یه عامل مادی است برای اصلاح چارچوب های استدلال. بنده نمیگویم برای مدعای خود نباید استدلال کنیم. اما مدعای ما نیازمند یک سری چارچوب های ثابتی است که با استدلال حاصل نمیشود. چون اگر چارچوب استدلال با استدلالی دیگر اثبات شود، شخص دومی خواهد گفت با چه استدلالی این چارچوب چیده شده است و همینطور استدلالهای ما استدلالی دیگر میخواهد و تسلسل پیش میآید. پس بالاخره باید منتها الیه معکوس استدلال به یک نقطهای ختم شود. اگر ختم نشود شما دچار سفسطه و تشکیک خواهیم شد که اصالتا منکر وجود خواهیم شد. ما نام آن نقطهی منتهائی را در فلسفه "بدیهیات" میگذاریم. بدیهیات، به هیچ عنوان با استدلال اثبات نمیشوند. بخشی از بدیهیات همین حس و تجربهی من و شما است. آنچه را که لمس میکنیم دیگر استدلال نمیخواهد.
با این مقدمه برویم سراغ سؤال شما که آیا دین متعالیتر است یا غیر آن؟ گاهی باید از فضای تئوریزه و بستهی عقلی برون رفت و به نتایج بدست آمده توجه کرد. منظورم آمار و احصاء است. شما تمام آموزههای مهم مکاتب گوناگون فلسفهی را در کنار هم قرار دهید. آموزههای مهم دین را هم در کنار آنها. با این مکاتب قرار است ما دو کار انجام دهیم: 1) منصفانه و بدون پیشفرض های ذهنی به مقایسهی این آموزهها بپردازیم. 2) نتایج به بار آمدهی این فلسفهها را نیز در جامعه بررسی کنیم. به نظرم نیازی نیست بنده بگویم دین متعالی تر است یا یافتههای عقل من و شما که فلسفه نام گرفته است. من با این دو محور آموزههای اندیشهها را ارزیابی کردهام و به این نتیجه رسیدهام که دین متعالیتر است. لذا استدلال بنده در این بخش این شد که به طور مساوی دین و مکاتب بشری مطالعه شود و بعد نتیجه هر آنچه شد مقبول است. مثلا بنده وقتی میتوانم هگل را نفی یا اثبات کنم که مجموعهی آثار وی یا حداقل اصول کلی اندیشهی وی را شناخته باشم. وقتی میتوانم بگویم دین برای علوم اسلامی حرفی برای گفتن ندارد که کلیه ی متون دینی را خوانده باشم. به عنوان نمونه ده جلد از کتاب حدیثی بحار الانوار در مورد احادیث پزشکی است. من قبل از مطالعه ی این ده جلد نمیتوانم ادعا کنم که اسلام در مورد پزشکی سخنی برای گفتن ندارد.
فرمودید: "مفهوم تعالی گنگ است". خب حق دارید این را گنگ بپندارید. چون قاعدتا برای بحث مبنائی ابتدائا باید به تعریف واژگان پرداخت. ما چون ورودمان به بحث، در وسط بود و بحثمان منظم نیست، به تعریف نپرداختیم. تعالی در نگاه من نقطهی اوج تکامل مادی و روحی انسان است.
فرمودید: "غور عمیقتر در دین به تعالی بیشتر انجامد انگار منظورتان است که باید و اجبار..." نخیر. در کلام بنده کلمهی اجبار دیده نمیشود. در نیت بنده نیز. اجبار را از ظاهر کلام من نمیتوانید در بیاورید از نیت من هم که با خبر نیستید. دین به عنوان یکی از کاندیداهائی که مدعی به تکامل رسیدن انسان است آیا نباید مورد مطالعه قرار بگیرد؟ به همان دلیلی که مکاتب فکری دیگر بایـــــد مورد مطالعه قرار بگیرد، باید مکتب دین نیز مورد مطالعه قرار بگیرد. چون شما بعنوان یک منصف نمیتوانید ندیده و نخوانده مکتبی را رد کنید. البته کسی که چشم بسته به نفی یک مکتب میپردازد، این "باید" در مورد او پر رنگتر است. چون طرفداران یک مکتب حق دارند از او بپرسند شما با چه استدلالی مکتب ما را نفی میکنید. قاضی عادل "بایــــد" کلام طرفین دعوا را بشنود. این یک باید عقلی است نه باید تحمیلی خارجی. فرض کنید بنده به وبلاگ شما می آیم و بدون مطالعهی متن، میگویم بنده این پست وبلاگ را قبول ندارم. اولین درخواست شما این خواهد بود که شما بایــــد متنم را قبل از نقد مطالعه کنید. این باید به معنای این نیست که اگر من نخوانم گوشم را میکشید. بلکه بدین معنا است که شرط لازم نقد منصفانه مطالعهی دقیق بود. لذا باز هم عرض میکنم برای نفی و اثبات یک اندیشه بایــــــد متون آن با دقت و منصفانه مطالعه شود. و الا اظهار نظر در مورد آن مکتب عبث و البته غیر منصفانه خواهد بود.
فرمودید: "این است که می بایست دین را رهنماینده تر از فلسفه.... "
موضعگیری شما نیز نمایندهی این است که شما فلسفه را راهنمایندهتر و صادقتر می دانید. آیا شما برای این موضعگیری دلیلی جز استناد سخن به کلام چند فیلسوف دارید؟ البته بنده دلایل زیادی دارم. من این پیشفرضها را قبول ندارم. باید منصفینی از هر مکتب برخیزند و منصفانه و بدون تقلیدات و تعصبات، به ارزیابی دو محوری که بالا عرض شد، بپردازند. این "باید" نیز به معنای باید عقلی است نه باید به معنای این که اگر نکنی جرمت اعدام است. همانطور که تقلید کورکورانه از دین بد است، تقلید کورکورانه از مکاتب فلسفی نیز بد است. امروز برخی فقط بخاطر پز روشنفکری دم از فلسفه می زنند. یعنی این فلسفهخواهان نیز، مقلدانی هستد که کورکورانه تفلسف میکنند. این گروه در مواجهه با دین "چرا"هایشان گل میکند. اما همین "چراها" در مورد غیر خاموش است. مثلا ما وقتی میگوئیم حجاب؛ صدها "چرا" می روید و میگوید چرا حجاب؟ اما برای بیحجابی هیچ دلیل و استدلالی ارائه نمیشود و با این حال طرفداران زیادی دارد. من می گویم اگر استدلال هست برای همه باشد. مثلا ما میگوئیم دین میتواند در مورد علوم اسلامی ورود پیدا کند. دلایلمان را هم ضمیمه کنیم. مثلا ده جلد احادیث پزشکی بحار را بیاوریم و با ابزارهای روز اثبات علمی برایش بیاوریم. شما می گوئید دین ورود پیدا نکند. اولا باید تک تک ورودهای واضح دین را مستدلانه نقد کنید و ثانیا جایگزین مناسبی برای آن ذکر کنید. مثلا بگوئید فلان مکتب فلسفی ورودهای خوبی در علوم اسلامی داشته است. آن را به ما بنمایانید. یک نکته صمیمانه و صریحانه: ما بیشتر مستشکلان خوبی هستیم تا طراحان خوب. موقع اشکال از فرزند تا کهنسال همه زبانمان دراز است. اما موقع ارائهی راه کار زبانبستهایم.
اما دلایل من برای منجیتر بودن دین:
1) دین به رشد همه جانبهی انسان میاندیشد. چرا که دارای سه بخش اخلاق، عقاید، احکام میباشد.الف) اخلاق از روابط بشری و بین المللی و تعاملات با همنوعان میگوید. ب) عقاید به اصول صرفا عقلیای میپردازد که قالب کلی اندیشه را شکل میدهد. فلسفهی اسلامی دقیقا در این بخش ورود پیدا میکند. اثبات این بخض طبیعتا مفصل است و شما را در این زمینه به کتاب اسفار ملاصدرا و نیز اصول فلسفهی علامه طباطبائی ارجاع میدهم. ج) احکام عملی نیز از مباحث فردی و عبادی که رابطهی بین خالق و مخلوق است گرفته تا مباحث اجتماعی نظیر حقوق و سیاست و... را بیان میکند.
2) همگونی دین با فطرت. انسان یک سیدی خام نیست. یک سری برنامههای نوشته شدهای در درون دارد که والدین به او آموزش ندارند. یکی از اساتید قران را بدون جلد در یکی از دانشگاههای به گمانم غربی داده بود تا مطالعه کنند. پس از پایان مطالعه همه اذعان داشتند که محتوای این کتاب گویا گمشدهی آنها است. بعدها که فهمیدند این کتاب، قرآن است مسلمان شده بودند. البته این یک مثال است. اثبات همآهنگی دین و فطرت نیازمند بحثهای بیش از این است و استدلال دارد در جای خود.
3) مطالعهی تاریخی به ما مینمایاند که متعالیترین جوامع توسط دین تشکلیل شده است. متعالی به معنائی که بالا عرض شد.
4) نفی دین، چه جایگزینی خواهد داشت؟ آن جایگزین را معرفی کنید تا مقایسهاش کنیم با دین.
5) در دین برنامهریزی به نام خدا وجود دارد. که خالق انسان است و خالق به زیر و بم مخلوق آشناترین شخص است. اثبات خالق بودن خدا بحثش مفصل است البته.
6) ... .
فرمودید: " شما گویا فلسفه مثلاً چون شیشه ای دانسته اید پر از تیله..."
گویا شما توقع دارید از میان صدها مکتب فلسفی، یکی شان بچرخد و از روی شانس بر دامن شما بیفتد تا شما آنرا انتخاب کنید!! خب واقعیت آن است که مکاتب گوناگونی وجود دارد. شما برای انتخاب یکی باید همهی آنها را بخوانید. این یک باید منطقی است. شما تا یک یک تیلهها را مورد بررسی قرار ندهید که نمیتوانید یکی را انتخاب کنید. مگر آنکه شما شانسی و چشم بسته یکی را انتخاب کنید که این با ذهن استدلالی فیلسوف همخوانی ندارد. یا شاید معتقد باشید که یک مکتب فلسفی در دنیا وجود دارد که شما آن را انتخاب خواهید کرد. این هم خلاف واقع است. پس باز هم سخن قبلم را تکرار میکنم که برای نفی و اثبات یک مکتب فلسفی باید آن را خوب خوانده باشید. شما وقتی میتوانید ورود اسلام به عرصهی علوم انسانی را رد و یا حتی تأیید کنید که خوب اسلام را شناخته باشید و متون آن را خوانده باشید.
فرمودید: " هیچ فیلسوفی انتظاری هدایت کننده از فلسفه نداشته"
این یک ادعا است که ذهن فلسفی شما باید برایش استدلال بیاورد. فلسفه داعیهدار پاسخگوئی به پرسشهای اساسی انسان است. این را همه فلاسفه قبول دارند. من هم قبول دارم. چون تفلسف وضع شده برای همین امر. خب این پرسشها را پاسخ میدهد که چه شود؟ که انسان مثل کامپیوتر هارد خود را پر کند؟ نخیر برای اینکه انسان به زندگی مطلوب برسد. اساس علوم انسانی مرسوم در جهان روی فلسفه است. چطور میفرمائید فلسفه فقط ختم به پرسش و پرسشگری است. شاید معنائی که بنده از فلسفه قصد کردهام با شما فرق دارد. پس در کامنت بعدی حتما فلسفهی مورد نظرتان را مختصرا تعریف بفرمائید.
فرمودید: "هدایت" مفهوم دینی است.
ببنید منطقی را بحث با الفاظ نیست. شما جای کلمهی هدایت بگذار "ترقی". بگذار "تکامل" و... . روی لفظ که با هم دعوا نداریم. فلسفه داعیهدار رساندن انسان به مطلوبترین نقطه است. من اسمش را میگذاریم هدایتگری. شما اسمش را بگذار ایدئالیسم و... . کلمهی تعالی هم در بالا همین حالت را دارد. من بالاخره باید برای انتقال معانی از الفاظ استفاده کنم یا نه؟ شما روح معنا را از لفظ من بگیر. خیلی روی الفاظ دقیق نشوید. اگر بنا به دقت در الفاظ است بنده نیز به لفظ "تیله" معترضم. چون یک مفهوم عرفی است. به "بودگی" و "نبودگی" معترضم. چون بالاخره آنهم مال یک مکتب فلسفی است دیگر. شما هم به کلمهی هدایت معترضید چون دینی است. فکر کنم گذاشته ازاین منازعات لفظی کلمات بنده گویا و رسانای منظورم باشد.
فرمودید: "تصور کمال و دربستگی برای ان تا اندازه ای مضحک است"
اولا این ادعا است؟ یا استدلال؟ یا تحمیل و جبر؟ ثانیا بنده به فلسفه ی جهتدار معتقدم. خیلی از پرسشهای فلسفی فقط ثمرهی علمی دارند و عملا کاربردی برای بشر ندارند. فقط ارضای حس کنجکاوی میکند. نه دنیایم را میسازد و نه آخرت را. بنده انتظارم از فلسفه پاسخگوئی به سؤالات اساسی است. ورود بیش از این را اتلاف عمر میدانم. فلسفه برای من ابزاری است برای ورود به مباحثی فراتر از فلسفه. فلسفه کلاس ابتدائی من است. اگر من در ابتدائی بیش از حد نیاز توقف کنم و با کلمات و پرسشهای غیر ضروری بازی کنم، هیچگاه به مدارج بالاتر نمیرسم. انتظار من از فلسفه این است که تعقلم را شکل بدهد و در آن چارچوب به مباحث فرا عقلی و فرا فلسفی بپردازم. منظورم را از مباحث فرا فلسفی اگر خواستید عرض میکنم مفصلا. خلاصه فلسفه برای من صرفا یک ورزش ذهن نیست. بلکه ورزیدگی برای مراحل بعدی است. تمحض و توقف در فلسفه انسان را مثل ورزش کاری میکند که هدفش تا آخر عمر ورزش است. خب برخی از مردم این شیوه را دوست دارند. اما برخی ورزش را هدف نمیدانند. وسیله می دانند برای کار و تلاش و تندرستی و همهی اینها مقدمه میشود برای ادامه فعالیتهای مفید علمی و عملی. بنده نیز فلسفه را مقدمه می دانم برای ورود به بسیاری از علوم مفیدتر. پس میبینید که بنده فلسفه را با کلام اشتباه نگرفته ام. فلسفهی من ابزار است نه هدف.
فرمودید: "پیش فرض گرفته اید که فهم دین تنها در انحصار گروهی خاص..."
انصافا دوباره بخوانید کلامم را: "و کسی میتواند نفیا و اثباتا دین را منجی یا مهلک بشریت بداند که دین را کاملا در مشت داشته باشد و مسلط". در کجا کلام من تقلید دیده میشود. من میگویم جناب صوفیای عزیز وقتی میتواند در مورد منجی بودن یا مهلک بودن دین نظر بدهد که کاملا دین را مورد مطالعه و پژوهش قرار دهد. کجای کلام من نوشته که فهم دین در انحصار عدهای خاص است؟؟ وقتی شما به من میگوئید برای رد و اثبات فلسفه ی غرب باید خوب آن را بخوانید، من باید بگویم چرا انحصارا فلسفهی غرب را در انحصار عدهای فرار دادید؟ به نظرم پاسختان به این بخش از کلامم بیشتر به ماست و دروازه شبیه بود! به عقیدهی من فلسفهی شما کاملا تقلیدی است. چون اصلا تمایلی به موشکافی فلسفهی اسلامی و دین اسلام ندارید. چرایش را نمی دانم. اما موشکافی فیلسوف اقتضا می کند که دین یا مکتبی را منجی یا مهلک بداند که خوب آن را مطالعه کرده باشد. یعنی شما جز مطالعه، منبع دیگری سراغ دارید برای شناخت موشکافانهی دین و مکاتب فلسفی؟؟؟؟
فرمودید: "حالا ببخشید کی در اینجا از دیدگاههای اقای زیباکلام سخن گفته؟"
نویسندهی محترم وبلاگ به برنامهی "زاویه" اشاره کرده بودند که اخیرا این برنامه گفتگوی اختصاصیای با آقای زیباکلام داشتند. لذا گریزی هم به آن زدم.
فرمودید: "حتا ابن سینا و... را زمانی فقها از تکفیر... علت چه بود؟"
اتفاقا بنده میگویم فلسفه و نمیگویم کلام.
اولا: شما نهایتا میتوانید بگوئید فقها با فلسفه تضاد داشتند نه اسلام. مغالطهی آشکاری در کلام شما است. شما اسلام را مساوی فقیه می دانید. در حالی که فقیه یک استنباط کننده و برداشت کننده از متون دینی است. لذا این جای خالی را پر کنید: «............ با فلسفه ضدیت دارد». بنده در جای خالی مینویسم "برخی فقها". اما شما مینویسید: "اسلام". این ادعای شما نیاز به دلیل دارد. چون شما یک مسئله را به اسلام نسبت دادید بدون اینکه شاهدی از اسلام بر این مطلب بیاورید. این با ذهن موشکافانه فلسفی منافات دارد.
ثانیا: چطور شما مخالفت برخی فقها با فلسفه را می بینید اما موافقت برخی دیگر از فقها با فلسفه را نمی بینید؟ چرا موافقت فقهای بزرگی چون امام خمینی و ملاصدرا و آخوند خراسانی (صاحب کفایه) با فلسفه را به معنای موافقت اسلام با فلسفه قلمداد نمیکنید؟ درس کفایه ی آخوند خراسانی در عالیترین سطوح حوزهی علمیه درسی الزامی برای همه طلاب است. چطور میگوئید مسلمانان با فلاسفه ضدند؟ مگر علامه طباطبائی و مطهری فیلسوف نبودند؟ آیت الله جوادی آملی مگر فیلسوف نیستند؟!!
ثالثا: حتی فلاسفه نیز عدول از رأی دارند. ممکن است یک فیلسوف در نیم اول عمرش به نوعی از تفلسف معتقد باشد و در نیم دیگر همان تفلسف را رد کند. حتی ممکن است تا آخر عمر به یک تفلسف معتقد باشد و پس از مرگ شاگردانش به خطایش پی ببرند و خلاف عقیدهاش را عمل کنند. اگر چنین چیزی در فلاسفه ممکن است چرا در فقها ممکن نباشد؟ برخی فقها قبلا و حالا با فلسفه ضد بودند. برخی دیگر نیز امروز و حتی دیروز موافقند. این که معادلهی هیچ مجهولی ساده است!!
رابعا: فلسفه، هنوز هم نقاط تکفیری دارد. مگر با همین فلسفه، عدهای منکر خدا نمیشوند؟ گویا از فلسفهی کانت و هگل و... خبر ندارید! مخالفت فقها با این بحثهای ضاله است نه با همهی فلسفه. کدام عقل سلیم با اثبات وجوب برای واجب الوجوب مخالف است؟ به نظرم فلسفهی اسلامی بدلایل زیادی مظلوم واقع شده است. ساده بودن متون فلسفههای ضد اسلامی و نیز اباحهگریهای موجود در برخی از آنها جذابیتهائی میآفریند که باعث جذب جوانان است.
فرمودید: "جهان ما بدون سابقهی هستی چگونه از نبودگی (عدم) به بودگی (وجود) آمد؟"
این سؤال شما جهتدار است. چون شما یک چیزی را پیشفرض گرفتهاید و آن اینکه "جهان از عدم بوجود آمده". گویا شما از عدم بوجود آمدن هستی را تعبدا یا تعصبا یا تقلیدا پذیرفتهاید یا میخواهید به من بقبولانید. من به عنوان فیلسوف سؤال را باید کاملا بیطرفانه اینگونه بپرسم "آیا جهان از عدم بوجود آمده؟". اینجا است که تازه شما باید برای من اثبات کنید که جهان از عدم ساخته شده است. هر وقت این سوال را پاسخ دادید بنده نیز پاسخ سوالتان را تقدیم خواهم کرد. بنده به دو دلیل این سوال را پاسخ نمیدهم با اینکه جوابش را آماده دارم. 1) پاسخ به سؤال بنده که "آیا جهان از عدم بوجود آمده"، مقدمه و پیشنیاز سؤال شما است. 2) از ابتدای بحث، بنایم ورود به جزئیات فلسفه نبود. لذا پس از پاسخگوئی به سوال اخیر بنده، اگر اظهار تمایل کردید بنده پاسخ را تقدیم خواهم کرد. مقدمتا عرض کنم که بوجود آمدن از عدم چندان هم محال نیست. مثلا مکتوبات بنده تا دقایقی قبل، معدوم بوده. بنده نیز آنرا از نبودگی به بودگی آوردم. البته این مثال تسامحی و برای تقریب به ذهن بود. کل استدلال این نیست.
باز هم از شما سپاسگزارم
موفق باشید
سلام. گفته اید "من اصلاً اعتقاد ندارم که با عقل می توان همه چیز را دریافت". آفرین بر انصاف شما. حالا میشود بفرمایید چه چیزهایی را نمیتوان؟
من معتقدم عقل (که منظور ما در اینجا مشخصا فلسفه و علم است) نه وجود خدا را اثبات میتواند بکند، نه نبود خدا را. نیز در باره هستی یا نیستی و سپس چیستی آخرت هم به جایی نمیرسد. خب در برابر این سوالهای عظیم و خطیر چه باید کرد؟ هر کس کاری میکند: یکی به کلی منکر وجود اینها میشود. من که همچه جرئتی ندارم. یکی تا آخر عمرش لاادری میماند. این هم از تحمل من خارج است. یک راه دیگر میماند: کسانی مدعی اند که به نحوی ویژه با عالمی دیگر ارتباط یافته و از قِبَل این رابطة خاص، به جواب اینها پی برده اند. و چون این نحوة پی بردن آنها، ویژه است - یعنی مثل استدلالهای فلسفی یا مشاهدات علمی نیست که بتوانند ما را در فرایند آن پی بردن شریک کنند - ما یا باید اینها (انبیا) را - العیاذ بالله - دروغگو بپنداریم یا به شان اعتماد کنیم. من اعتماد کرده ام. هیچ "دلیلی" ( یعنی هیچ "استدلالی"، هیچ "اثباتی") نه برای انکار اینها وجود دارد، نه برای قبول شان. پس سراغ دلیل نباید رفت. فقط باید به قلب خود، به فطرت خود، رجوع کرد و دید آنچه اینها به ما میگویند و ما را به آن دعوت میکنند و برای این دعوت خود هم ذره ای مزد نمیخواهند، و کلی هم در این راه مرارت میکشند، درست است یا غلط. من رسیده ام به این که درست است. شما نرسیده اید. باز هم لکم دینکم و لی دین.
میگویید "از قبل نزد خود اثبات شده می پندارید که دین چیزهایی را اثبات (دقت کنید اثبات) کرده اند که از دسترس عقل انسان بیرون اند". آخر چیزی که از دسترس عقل بیرون باشد، چه طور میتواند اثبات شود؟!!! یا رد شود؟!!!!
من غلط میکنم بگویم "نبوت اثبات شده است".
من اصلا پایم را از این دنیا آن طرفتر میتوانم بگذارم که در بارة "کیفیت" معاد نظری بدهم؟ چاره ای ندارم جز این که حرف انبیاء عظام (علی نبیّنا و آله و علیهم سلام الله) را بپذیرم. هیچ کس چاره ای ندارد.
پرسیده اید "شما به چه دلیل می گویید برای رسیدن به این سعادت (بهشت) و گریختن از آن شقاوت (جهنم) جهاز اخلاقی و وجدانی و عقلانی بسنده نیستند؟" برای شما که حتما بسنده اند. ولی من برای اخلاقی بودن به دین احتیاج دارم. و امثال من هم کم نیستند. ده بار گفته ام که هدف دین "پشتیبانی" از اخلاق است و شما نشنیده اید. لطفا به این یادداشتها مراجعه و همان جا نقد شان فرمایید:
http://salmanmohammadi2.blogsky.com/1391/03/04/post-65/
http://salmanmohammadi2.blogsky.com/1391/02/02/post-58/
http://salmanmohammadi2.blogsky.com/1390/09/03/post-32/
(انصافا شما که چهار خط یادداشتهای مرا نمیخوانید، چرا انتظار دارید 48 سخنرانی را من گوش کنم؟!)
می فرمایید "زمانی که بدون پرسش خیلی چیزها را می پذیرفتم و نماز حضرت علی (ع) می خواندم و نماز حضرت محمد (ص) - طبق مفاتیح الجنان - میخواندم و بعد از خواندن تمام ماهیچه های دست و پا و گردنم می گرفت ..." ای بابا! چه قدر خود تان را به سختی انداخته اید. ما با این همه ادعای مان هیچ کدام از این کارها را نکرده ایم. همین نمازهای واجب را هم خیلی وقتها به خاطر مشکلی طبی نشسته خوانده ام. شاید به خاطر همین سختی دادنهای بی نشاط بوده که الان به واکنش افتاده اید. خدا راضی به سختی کشیدن بنده اش نیست ها. یرید الله بکم الیُسر و لا یرید بکم العسر!
میپرسید "ایا صرف ایمان و اعتماد به کسی و چیزی ایا صحت عقیده ای را که ان فرد تبلیغ می کند به اثبات می رساند؟" ای امان از این "اثبات". من کی همچی غلطی کردم خواهرم؟ آخر چرا حرف توی ... ولش کنید. حالا لابد باز خواهید گفت که میخواسته اید "محل دعوا را تقریر کنید". خب. حالا تقریر شد؟
میگویید "در این دنیا کسانی هم هستند که به بتها اعتماد کرده اند برخی به گاوها و برخی هم به موجودی اسطوره ای که "شیطان" میخوانندش؟" خب بر پدر ما لعنت اگر به آنها بخل ورزیده باشیم. آنها به بت و خر و شیطان اعتماد کرده اند، من هم به خدای حقیقت مطلق و رسول الله (ص) و آل عقیدتی اش (ع). عیسی به دین خود، موسی به دین خود. مگر ما حرفی زده ایم؟
میگویید "از اول نزد خودتان امکان وجود بمثل معاد را امکان پذیر دانسته اید و سپس عقل را سرزنش کرده اید که چرا نمی تواند به درکی از این امور برسد"! نه! من اول فهمیده ام و اذعان کرده ام که عقل نمیتواند از بود یا نبود اینها به من خبر دهد، بعد ایمان آورده ام به آنچه رسول الله (ص) خبر داده اند.
میگویید "شما می توانید تجددی مسلمانانه داشته باشید ولی عقل این تجدد مسلمانانه شما عقل انتقادی (ازاد از مرجعیت و حجیت) نیست، بلکه عقلی است کلامی و ... منقاد و مقهور اسطوره". اگر منظور تان از مرجعیت و حجیت و اسطوره، خبرهایی است که رسول الله (ص) از خدا و آخرت آورده، بله! ما منقاد و مقهور ایشان ایم. از خدا میخواهیم که ما را به این توفیق عظمی هر چه نایلتر فرماید بمحمدٍ و آله (صلی الله علیهم اجمعین). اما همچنان عقل خود را انتقادی میدانیم چون مثلا مرجعیت و حجیت نهاد روحانیت را برنمیتابیم. چه طور؟ نمیشود؟ یعنی آن عقل انتقادی شما - به قول خودتان - تشکیکی الوجود نیست؟ مطلق است؟ یعنی حقِ یک آرزوی هدایت برای کسی را هم به ما نمیدهد؟!
از جمله ای در بند آخر حرف تان خیلی خوشم آمد و میخواهم تکرارش کنم: "ما هر یک سخنانی در موضع خویش داریم". به قول دوستی، در یک بحث، ممکن است هیچ یک از دو طرف نظر طرف دیگر را نپذیرد، ولی شنونده ای از "عرصه عمومی" با سخنان اینان به فکر فرو میرود.
بانو معصومه سادات گرامی درود وجود واجب بر شما باد، ناگزیرم این نوشته را بفرستم تا دوستانم برایتان پست کنند بنا بر این نمی دانم کی به دستتان می رسد، می دانید که یک نفر منتقد (نه دشمن البته!) اسلام در سرزمین الهی ما هیچ امنیتی ندارد پس عذر مرا پذیرا باشید
با همه¬ی حرف¬ های شما در باب پیشفرضهای دلیل ورزی همپایم. از دید فلسفی نیز، من یک سنجه را می شناسم و بس و آن سنجه ی "صدق" است، نتیجه ی نخستین بحث شما بدینجا انجامیده: " ما نام آن نقطهی منتهائی را در فلسفه "بدیهیات" میگذاریم. بدیهیات، به هیچ عنوان با استدلال اثبات نمیشوند"
با این حال گویا توجه نفرموده اید که اعتراض من به همین "بداهتی" بوده که شما از آن سخن رانده اید: به عنوان یک امر بدیهی چنین آغازیده اید: ""اَگر به ربع اندازهای که در فلسفه غور شده است، متون دینی عمیقتر مطالعه میشد، نتایجی متعالیتر گرفته میشد"
من از شُما خواستار دلیل شدم و شما برای من از پیشفرضهای دلیل ورزی سخن راندید، روشن است که اگر این سُخن شما را می شد به عنوان یک اصل "خود پیدا" پذیرفت من هیچ گاه بدان معترض نمی شدم. بنابراین سخن شما بر این پایه که دین تعالی بخش تر است را من نمی توانم "بدیهی" فرض کنم مگر دلیلهای درخوری پیش کشید.
فرموده اید باید از فضای تئوریزه و تنگ خرد به در آمد و بنا بر آمار و آماریدن و شمارش سخن گفت. این ایده ی خوبی است، بگانم بد نیست که به این دو، شواهد و وقایع تاریخی را هم بیفزاییم. بسیار خوب فرموده اید کاری که باید کرد این است که آموزه های مهم دین و دبستان گوناگون فلسفی را در برابر هم نَهیم، این اما از دیدِ من کاری است، کنون ناممکن، اما این که نتیجه های به بار آمده این فلسفه ها را در جامعه بررسی کنیم ایده ای گیراست، و در بردارنده آن است که ما اوضاع کشورهایی را که در آن ها دین فرمانفرمایی ندارد با کشورهایی بسنجیم که دین در آنها فرمانفرماست. سوال: ارزشهای اخلاقی در "خاورمیانه" بهتر رعایت می¬شود یا در کشورهای شرق دور مانند ژاپن؟ آهنگم از ارزشهای اخلاقی، اصولی است همچون احترام به دیگری، دزدی نکردن، اختلاس نکردن، ریاکاری نکردن، بهتان نزدن، درستکار بودن، همنوع دوستی، همیاری، نظم و انضباط فردی و اجتماعی، عدم تمایل به تجاوز به حقوق دیگران و همه¬ی اصول اخلاقی "جهانشمولی" که زاده ی "همزیستی" انسانها از آغاز پیدایش بشر تاکنون بوده اند! پرسش من این است که چرا کشورهای خاورمیانه که "دین و مناسک دینی" در میان آنها شیوع بیشتری دارند مرزهای رعایت اصول اخلاقی در آنها تا این اندازه شکننده است. یک مثال ساده می زنم: نحوه ی رفتار مردم ژاپن با هم میهنان خویش را در هنگام زلزله با نحوه ی رفتار هم میهنان ما با زلزله زدگان بَم مقایسه کنید!
فرموده اید: "... به طور مساوی دین و مکاتب بشری مطالعه شود و بعد نتیجه هر آنچه شد مقبول است"
بنده چندان با دبستانهای اندیشه ای بشری کاری ندارم، انچه در این دبستانها برای من اهمیت دارد همانا میزان همسازی آنها با سنجه ی خردم و نیز با ارزشهای جهانشمول اخلاقی است. بنا بر این نه کانت نه برتراند راسل نه هگل ، نه نیچه ، نه ملاصدرار نه علامه طباطبایی و نه هیچ کس دیگر را به صرف بلندی نامشان سزوار پیروی نمی دانم.
آنچه اینجا من بدان نقد دارم برخی از امور حقوقی و مناسکی قران است که به دیده ام به پادِ مدعای شما سراسر ناهمخوان با "فطرتم" می نماید. بهتر است از این یک مورد خاص بیاغازیم تا چه بسا به موارد بیشتری هم برسیم، فراتر در پرسشی از آقای سید عباس سید محمدی پرسیده بودم، چه منطق عقلانی (و حال اضافه می کنم اخلاقی) در پشت کشت و کشتار حیوانات بیگناه در "حج" وجود دارد، سالیانه بیش از یک میلیون حیوان بیگناه در مراسم حج قربانی میشوند، این در صورتی است که زیر نفوذ باوره های مدرن در کشورهای پیشرفته تر مقوله ای زیر عنوان دفاع از حقوق حیوانات پیش آمده است. از دید من این کار هم ناساز با عقل است چرا که پیدایمان نمی اید که 1) به چه دلیل باید برای ازمودن ایمان مومنان حیوانات را می باید در خون کشید 2) هم ناساز با اخلاق چرا که پیدایمان نمی اید چگونه و به چه سان با این کار حقوق حیوانات محترم داشته می شود. می¬دانید که قرنها هیچ ابزاری به نگهداری این حیوانات وجود نداشته و این حیوانات را پس از کشتن به شتاب مدفون می کرده اند. گذشته از حیوانات هر ساله در این مراسم انسانهای زیادی یا زخمی شده یا زیر دست و پا افتاده و یا حتا جان سپرده اند، از ماجرای هولبار قتل ابوطالب یزدی، جوان بیماری که به سبب ریختن ناخواسته ی استفراغش بر دیوار کعبه به دست جلادان عربستان کشته شد و به قطع روابط دیپلماتیک ایران و عربستان در زمان محمد رضا شاه انجامید حتماً خبر دارید، فزون بر این ها در این 1400 سال تاکنون دهها هزار نفر در مسیر تابفرسای بیابانهای عربستان جان خود را در بی پناهی سوگباری از کف نهاده اند، گذشته نگارانی چند اشاره داشته اند پیش از این مسیرهای بیابانی پر از خارهای مغلیان کعبه پر از استخوانهای اجسادی بوده اند که در میانه ی راه زیارت کعبه جان باخته اند و اجسادشان در بی کسی پوسیده است. چرا مشیت خداوند قران بر این قرار گرفته بوده است که این انسانهای بی گناه در مسیر زیارت خانه ی او به چنین شیوه ی دردباری جان خویش را از کف بنهد و آیا چنین تقدیری را برای بندگان خود درنوشتن ایا می تواند تصمیم دانایانه ی یک خدای همه-دان و همه توان باشد؟
فرموده اید:" دین به عنوان یکی از کاندیداهائی که مدعی به تکامل رسیدن انسان است آیا نباید مورد مطالعه قرار بگیرد؟"
پیداست که باید همه چیز را پژوهید و همه چیز را ازمود، اما آیا به راستی تا چه اندازه درست است که دین ها عموماً و اسلام خصوصاً بر کمال معنوی انسان افزوده اند؟ اگر آهنگتان از کمال همانا کمال انسان در اجرای اصول اخلاقی باشد، همچنان که گفتم اصول اخلاقی عام و جهانشمولند و انها را باید زاده ی شرایط همزیستی انسانها دانست، پیش از آن که ادیان سامی و ... در کار بوده باشند بشریت هماره به چنین اصولی پایبند بوده یا دستکم بدانها اندیشیده است، هر که کوچکترین درکی از خشونت داشته به راههای خشونت-پرهیزی هم اندیشیده است ریشه ی ارزشهای جهانشمول اخلاقی هم در اینجاست و اینها مطلقاً به دین ارتباطی ندارند چرا که به فرض این که روزی همه دینها هم نابود شوند اصول اخلاقی همچنان بر سیطره ی خویش بر ذهن انسان ادامه خواهند داد، اما ادیان سامی و به ویژه اسلام با انکه داعیه ی کمال معنوی و اخلاقی سر داده اند در مَسیر ظهور و رواج خود در عرصه ی جهانی خونریزیهایی هولباری را موجب شده اند که در تاریخ کمتر نظیری برای انها دیده شده است -------- کشتار (((((((((اسیران))))))))) بنی قریظه بمثل یا کشتن (((((((اسیری))))))))) مثل نضربن حارث یا رفتن به بستر صفیه ی خیبری پس از کشتن پدر و شوهرش و .......----------. این خونریزیها هم بر مبنای دین اسلام (بمثل حکم ارتداد) و در اثر سوء استفاده از احکام اسلامی رخ داده اند، ممکن است بفرمایید خب! سوء استفاده از اسلام چه ربطی با مانع پیشرفت اخلاق بودن اسلام دارد. انگاه سوالی فلسفی از شما خواهم پرسید و ان این که چرا مشیت خداوندی بر ان قرار گرفت که دینی را رواج دهد که بر سر ان – به سودش یا به زیانش- این همه خون بر زمین بریزد، و با دانستن این که محال است خدا از پیش سرنوشت پیدایش و پرورش دین خود را نداند باید پرسید خداوند در پشت این همه کشت و کشتارهای اخلاق-سوز چه حکت اخلاقی می دیده است؟ توجه فرمایید که 1400 سال است که دست¬کم خود مسلمانان خونهای یکدیگر را بر زمین می ریزند، این چگونه توسعه ی اخلاقی است که چنین به خون آغشته است؟ پس می بینید که اگر از منظر اخلاقی بنگریم جهان ما با اسلام نه تنها به جای بهتری بدل نشده بلکه نا امن تر هم شده، جالب این که امروزه بیشتر این مسلمانان هستند که به جان همکیشان خود افتاده یا بمب به بدن خود می بندند و در در میان مردمان بیگناه کوچه و بازار و مترو و ... دست به عملیات انتحاری می زنند. شاید بگویید اینها ربطی به اسلام ندارد گرچه موافق نخواهم بود اما می گویم اگر هم راست بگویید این چیزی از مشیت خدا در فرستادن این دین با همه ی عواقب و فرجامهای ناگوارش نمی کاهد. از این منظر که بنگریم اسلام انچنان هم که شما میفرمایید به کمال معنوی انسان کمک نکرده است. درست بر خلاف شما من معتقدم اگر از این سه دین ابراهیمی در جهان خبری نبود، احتمالاً جهان امروزه جای امن تری برای بشریت بود!
اما بگذارید به خودمان برگردیم به زنان! شرمم می اید که از این واقعیات پرده بردارم اما برای روشن شدن حقیقت از گفتنشان گریزی ندارم. شما می فرمایید دین بیشترین کمال معنوی را برای ادمی فراهم می اورد اما این کدام کمال معنوی است که عقل ما زنان را "ناقص" می داند (به گفته ی حضرت علی در نهج البلاغه) و بران است بهتر است شوهران اگر می توانند کاری کنند که زنشان جز ایشان کسی را نبینند (رجوع کنید به نامه ی امام علی به امام حسن) و این چه کمال معنوی است که با استناد به احادیث بیان شده از زبان شیخ طوسی ارزش حقوقی من زن شیعه را به اندازه ی "بیضه ی چپ" یک مرد می داند. چنانکه از دیه ی کامل من 50 شتر است اما دیه ی بیضه ی چپ پرزیدنت .... 100 شتر!! (رجوع کنید ؛ قانون مجازات اسلامی). این چه کمال معنوی است که به تفکیک جنسیتی رشته های دانشگاهی می انجامد؟ این چه کمال معنوی است که بخش اعظم انسانهای کره ی خاک را به خاطر عقاید متفاوتشان نجس می داند و در رده ی خوک و سگ و ادرار و مدفوع، این چه کمال معنوی است که مجازات برگشتن از دین را نه آزدای عقیده بلکه ارتداد و مرگ می داند، و ................ ؟!
از این دید من دین را با ان همه جامه های زربفت که بر تنش کرده اند "همگون با فطرت" نمی بینم.
از دید من کار فلسفه روشنگری است و پرورش نوعی ذهنیت انتقادی که از هر گونه مرجعیت و حجیتی حتا حجیت دینی رها باشد، کلمات راهنمایی و "هدایت" با هاله ی ستبری از ایمان دینی درپیچیده شده اند، فرد مومن هیچ گاه نخواهد توانست ذهنیتی انتقادی و ازاد از مرجعیت دین داشته باشد. چنانکه خود دین اش و خدای دین اش برای او به" موضوع" و برابر ایستای یک مطالعه ی بیطرفانه بدل شود. این فرد خدای خویش را تنها در پرتو طاعت او می شناسد نه از طریق تبدیل کردن او همچون ابژه ای برای مطالعه ی علمی. اما سراغاز علم مدرن – هر گونه علمی- به قول هایدگر ابژه سازی است. آیا ابژه شدن دین برای یک مومن هرگز معنایی تواند داشت که علم انسانی دینی مفهومی داشته باشد؟ فرض کنیم میخواهیم روشی علمی برای شناخت اسطوره بیابیم انگاه روش اسلام برای شناخت اسطوره چیست؟ اخر دینی که خود ماهیتاً از فرم سمبولیک اسطوره تبعیت می کند چگونه می تواند از خود برون شود و خود را به موضوع مطاله ای ابژکتیو بدل کند؟!!
حال اگر کار فلسفه روشنگری باشد البته می تواند راههایی برای درست زیستن پیش پای بشر بند مثلاً نظریه ی صلح پایدار کانت یا نظریه ی قوای سه گانه ی جان لاک یا تاسیس بنیاد صلح برتراند راسل یا نظریه ی میهمانوازی جهان میهنانه ی ژاک دریدا و ... اما این راه- نمودن با هدایت با بار دینی و اخروی صد البته بسیار فرق دارد!!
بله مجلسی جایی گفته اگر فردی هنگام عمل جنسی به الت زنش بنگرد فرزندش کور میشود!!
یا در احتجاج طبرسی سخنانی از زان امامان در مورد ژنیتک گفته شده که ادم را از خنده روده بر می کنند
یا اصلاً خود قران علم به جنسیت فرزند در شکم مادر را فقط در توان خدا می داند یا حضرت علی در نهج نیز مانند قران قلب را محل تفکر!! می داند و .... .
اعتراف می کنم که اگر بخواهم به تمام بندهای شما جواب دهم باید یک کتاب بنویسم. عجالتاً همه ی نقدهای شما را ب رخود وارد می دانم. اما بد نیست دریچه ای را برای یک و فقط بحث بگشاییم.
- نه از دید عقل باورانه من هستی، نیستی نمیشود، و از نیستی هستی پدید نمی اید. چنین چیزی عقلا و منطقاً محال است بنابراین به فرض این که داوری عقلی ما قابل اعتماد باشد وجود ازلی ابدی و سرمدی است. اما پذیرش این نکته ما را ضرورتاً به معیت عالم با وجود مطلق (واجب لوجود) می کشاند. تنها می توانیم گفت هستی مطلق نسبت به موجودات تنها در ذات مقدم است نه در زمان. اما پذیرش در اولویت ذات وجود واجبِ قائمِ باذات، ابداعی بودن ماده و هیولی و صورت جهان را نتیجه نمی دهد بلکه قدمت انها نیز به ثبوت رسیده هر چند ذاتاً نسبت به وجود واجب اولویتی ندارند. این وجود قائم بالذات همبود با عالم و ماده البته هیچ ارتباطی با ان خدایی که کن فیکون می کند ندارد. از ان گذشته در باب این وجود واجب تنها می توان گفت هست و نمی توان هیچ صفتی را به او نسبت داد چه رسد به این که به شیوه ای عقلی و پیشینی ثابت کنیم مثلاً وجود واجب جبار است و منتقم است و .... !!!!!!!
عرض ارادت مجدد و سپاسگزاری بابت پیگیریتان
راستی من اسم دخترم معصومه سادات هستا! خودم مادر معصومه ساداتم! در ضمن من این کامنت را که دادم تا سه روز بعد از عاشورا به اینترنت دسترسی ندارم. چون همسرم عازم سفر تبلیغی هست و تنها لپتاپ منزل را هم با خودشان ناچارند ببرند. بنابراین پیشاپیش بابت تأخیر عذرخواهم. چون عجلهای شد فرصت ویرایش نهائی هم نشد که از باب عذرخواهی مضاعف دارم
فرمودید: "منتقد اسلام امنیت ندارد".
انتقاد به اسلام دو دو فضا ممکن است شکل بگیرد:
1) فضای تخصصی: چنین انتقادی مقبول است و کم و بیش رواج دارد. اگر نداشته باشد هم من و شما میتوانیم در فضای اینترنت با یکدیگر به بحث دوستانه بپردازیم بزرگوار. بحث کرسیآزاد اندیشیای که امام خامنهای مطرح کردهاند در همین راستا است. اگر طرفداران اسلام خود را متعالی ترین میدانند طبیعتا باید از نقد شدن خوف نداشته باشند و پاسخگوی پرسشهای شما باشند.
2) فضای عمومی: نقد به اسلام، بحثی تخصصی است و طرح آن در فضای عمومی برای همه قابل درک و هضم نیست. از یک سو عدهای از عوام روی تعصب و تقلید اسلام را پذیرفتهاند و به محض اینکه شما شروع به نقد کردید، بر علیه شما پرخاش میکنند. از سوی دیگر طرح مباحث تخصصی در بین عوامی که پیشنیازهای فهم مباحث تخصصی را ندارند، عبث و بیهوده و حتی تشنجزا است. مثل این میماند که شما برای دانشآموز ابتدائی که هنوز ضرب و تقسیم نمیداند از جبر و انتگرال بگوئید. و از سوی دیگر پرسشهای عوام با پرسشهای خواص فرق دارد. لذا باید پاسخهاشان در دو کلاس جداگانه بحث شود. تا هم حوصله ی خواص سر نرود و هم برای عوام غیر قابل فهم نباشد.
علاوه بر اینکه من به شدت معتقدم که در محیطهای دانشگاهی انتقاد به اسلام وجود دارد. متأسفانه فضا برای پاسخگوئی ما نیست. اینکه عمدهی دانشجویان مسلمان با ورود به دانشگاه دچار دگرگونی اندیشه میشوند و از ناخن پا تا فرق سر غیر اسلامی میشوند، یعنی جو غالب دست غیر اسلامیها است. الآن من که چادری هستم و پوشیه می زنم در دانشگاه مورد تمسخر هستم. (رشتهی دانشگاهی من حقوق است). برخی اساتید سکولار ما را به جرم بحث و دفاع از اسلام بارها از کلاس بیرون انداختهاند!!! به نظرمن فضا برای نقد لسانی تا حد زیادی باز است. البته نقد عملی به معنای پیاده کردن دستورات ضد اسلامی بحثی جدا است که البته چنین مجوزی نیست در جامعه.
راستی کدام نوشته را بنویسید و برایم پست کنید؟!! مگه شما آدرس مرا دارید؟!
فرمودهاید: "اعتراض من به همین بداهتی است که از آن سخن رانده اید...". به عنوان یک امر بدیهی چنین آغازیده اید: ""اَگر به ربع اندازهای که در فلسفه غور شده است، متون دینی عمیقتر مطالعه میشد، نتایجی متعالیتر گرفته میشد"
کلام بنده با امر بدیهی آغاز نشده است. خواستم به این نکته التفات بدهم که "نظریات"(نقطه مقابل بدیهیات) بالاخره باید به بدیهیات منتهی شود و الا تسلسل محال پدید میآید. بعدش گفتم تجربه و استقراء (آمار) دو اصل بدیهیای هستند که چارچوب بسیاری از استدلالها است. با این دو مقدمه خواستم بگویم بنده با آمار گیری از تفلسفهای گوناگون و تکیه بر جس، تجربه و برآیند تاریخی مکاتب فلسفی گوناگون به کاملتر بودن فلسفهی دین پی بردم. از ابتدا عرض کردم که کلام بنده استدلال نیست؛ بدیهی هم نیست. یک روند طبیعی پژوهشی است برای یافتن مسیر تکامل. اصلا اینکه بنده شما را به مطالعهی فلسفهی دین دعوت کردم، این شد استدلال. طلیعهی کلام بنده مرکب از یک انتقاد بود و یک ادعا. انتقاد اینکه چرا به مطالعه ی تمام مکاتب فلسفی پرداخته میشود ولی به فلسفه دین توجه نمی شود. ادعا هم اینکه مطالعهی دین ما را به نتایج متعالیتری میپردازد. برای اثبات ادعا هم پیشنهاد دادم بدون پیشفرض ذهنی فلسفهی دین نیز مطالعه شود. بنده متعالیتر بودن دین را پیشفرض نمیگیرم. قضاوت در مورد تعالی یا تدانی آنرا منوط به مطالعهی فلسفهی دین و نیز فلسفهی غیر دین دانستم. لذا نتیجهگیری بحث در این نقطه به این است که شما اصول فلسفیای که از دید شما متعالی است را مطرح کنید و من متقابلا اصول فلسفی مقابل آنرا از دین بیاورم و آنجا باهم تفلسف کنیم کاملا عقلی. به عبارت دیگر ادعای بنده با هیچ استدلالی قابل اثبات نیست. حتی شما هم اگر ادعای کاملتر بودن فلسفهای دیگر را داشته باشید باز هم قابل اثبات نیست. تنها راه اثبات یا انکار یک فلسفه این است که "موردی" بحث کنیم. یعنی مورد به مورد اصول فلسفی آورده شود و روی آن بحث شود. نظیر پرسشی که در انتهای کامنت قبلتان طرح کردید. این شیوهی بحث بهتر است. مگر نه این است که فلسفهی هر مکتبی از همین اصول جزئی متشکل است. پس بجای کلی گوئی و کاملتر یا ناقصتر دانستن یک مکتب باید مصداقی بحث کرد. ادعای کاملتر بودن دین از جانب بنده کمی عجولانه بود البته. چون مخاطب خود را نمیشناختم. بنده نباید برایند و نتیجهی تحقیقات خود را صریحا عرض میکردم. بهتر بود از ابتدا از شما میخواستم اصول متعارضهی اسلام با فلسفهی مورد قبولتان را مورد بررسی قرار دهید. دو اصل فلسفی که یکی از دین است (و از ناحیهی بنده ارائه می شود) و یکی از ناحیهی غیر دین است (و از ناحیهی شما ارائه میشود) طرح شود و پیرامون ان در دو محور بحث کنیم: الف) مقایسهی منصفانهای این دو اصل بدون پیشفرض. ب) بررسی نتیجهای که این اصل در جامعه دارد. یعنی برآیند آن در جامعه. مثلا شما دلیل بیاورید که فلان اشکالات موجود در هستی بخاطر وجود اسلام است. یا فلان جامعهی غربی بخاطر تقید به فلان فلسفه به فلان ترقی رسیده است.
متعالیتر بودن دین بر یکی سری اصول تکیه دارد که هر کدامشان بحثی مفصل میطلبد: 1) اثبات خدا 2) اثبات خالقیت خدا و اینکه خالق هرچیزی به نیازهای آن چیز آگاه تر است. 3) اثبات نقصان عقل بشر و نیاز او به تکیهگاهی قویتر از عقل؛ 3) اثبات اینکه خدا باید برنامهای به نام دین طراحی کند. 3) اثبات اینکه این دین همان است که خدا خواسته. 4) اثبات انحصاری بودن دین در تعالی 5) اثبات لازم بودن و ناکافی بودن عقل برای تعالی 6) ... . خب همهی این مقدمات به شکل موردی نیاز به بحث دارد. از کدامشان آغاز کنم؟
فرمودید: "شواهد تاریخی را هم بیفزائیم".
اتفاقا در نظرم بود. اما از دید من تاریخ نیز زیر مجموعهی آمار و احصاء است. لذا در بحثی جدا آنرا طرح نکردم. فرموده اید: "به روی هم نهادن آموزه های مهم دین و دبستان گوناگون فلسفی و مقایسهی آنها امری است ناممکن.
هذا اول الکلام. چرا ناممکن است؟!! چگونه شما به این پیشفرض رسیدهاید؟ یعنی من و شما نمیتوانیم چند سالی برای نجات خود و خلق الله وقت بگذاریم و اصول فلسفههای گوناگون را به شکل مقایسهای با هم مطالعه کنیم؟ شرط تفلسف انصاف است. اگر انصاف را از فلسفه بگیریم، اصولا تعقلی شکل نمیگیرد. چرا نباید منصفینی از هر مکتب فلسفی قیام کنند و باهم بدون تقلید و تعصب به گفتگو بنشینند؟ چرا شما این را در حالی محال تصور میکنید که نه محال عقلی است و نه محال وقوعی؟ اگر غرض یافتن حقیقت است، از مطالعهی مکاتب دیگر چه باک؟ بنده تصورم از تفلسف شما هنوز این است که یک فلسفه را باید از روی شانس و چشم بسته انتخاب کرد و تا آخر عمر بدان مقید بود. به شخصه این را بازی با فکر وکلمات میدانم نه تفلسف.
فرمودهاید: "ارزشهای اخلاقی در خاورمیانه بهتر رعایت می¬شود یا در..."
این سؤال نیز دربردارندهی یک مغالطه است. لطفا این جای خالی را پر کنید: ..........باعث شده است که اصول اخلاقی رعایت نشود. گزینهی یک) اسلام ب) مسلمانی ما ج) گزینهای دیگر د) هر دو. شما در جای خالی "اسلام" را می گذارید. البته باید بر این ادعا دلیل بیاورید. چون اسلام نسبت حق الناس و دزدی بسیار حساس است و توصیه به دزدی نکرده است. بنده ترجیح میدهم در آن نقطهچین گزینهی "ب" را جایگزین کنم. بزرگوار گرامی! دوست عزیزتر از جانم! عیب از مسلمانی ما است نه از اسلام. اسلام کی به بیاحترامی به دیگران توصیه کرده؟ آیا صرف اینکه نام یک نظام، اسلامی نهاده شد یعنی تمام رویکردها اسلامی شد؟ غرب بخاطر تقید به فلسفهاش به انحطاط کشیده شد. خاورمیانه هم بخاطر تقید به همان فلسفهی غرب مسیر انحطاط را طی میکند اگر بیدار نشود. قطعا شما قبول دارید که ایرانیها معجونی از اسلامیت، ایرانیت و غربیت را در زندگی پیاده میکند. آیا تا بحال به میزان حضور این سه در زندگی ایرانیها فکر کردهاید؟ ما ایرانیها هنگام به خود بالیدن از ایرانیت خود سخن میگوئیم. سبک زندگی و تعاملاتمان غربی است و ظواهرمان اسلامی است. آیا صرف تقید به ظواهر میتواند تفلسف اسلامی قلمداد شود؟!! با حلوا حلوا که دهان شیرین نمیشه. شما حلوا حلوا کردن مسلمین را اسلام قلمداد کردهاید و بر پایهی آن استدلال میچینید. یکی از اشکالات فلسفه این است که حقایق خارجی را نمی بیند. حقیقت آن است که مسلمان در جامعه زیاد است و اسلام کم. تازه بنده هنوز شاهد متقتی بر این نیافتهام که شرقیها از ما به اصول اخلاقی پایبندترند. اگر هم چنین باشد بخاطر این است که تأثیرپذیریشان از فلسفهی غرب کمتر است. بر خلاف نژاد آریائی که عملا به اروپا و غرب گرایشش بیشتر است. وقتی شما میبینید دانشجویان ایرانی کتب فلسفهی غرب را افتخار در دست میگیرند، آیا باز هم تأکید دارید بگوئید فلسفهی حاکم بر ایران، فلسفهی اسلامی است؟
علاوه بر اینکه بکارگیری برخی از جملات، توسط شما در کامنت قبلی مرا آزرده بود. اما اینرا به حساب اصول فلسفهی شما نمیدانم. این فلسفهی شما نبود که شما را به آن لحن از کلام واداشت. بلکه انسان ممکن الخطا است و گاهی از اصول خود تخطی میکند. اساسا مبنا را باید با عمل سنجید نه آنکه عمل را با مبنا بسنجیم. تخطی شما از مبنایتان در مقام عمل نشانهی فساد مبنایتان نیست. بلکه یک تخطی و در لسان دین گناه است. پس گناه و خطای مسلمین نباید شما را به این اذعان برساند که مبنای اسلام فاسد است.
برخی از اصول مذکور در جوامع شرقی در ایران بیشتر است. مثلا نوع دوستی، پاکدامنی و... . البته اگر مرادتان از جامعهی ایران، قشر دینمدار باشد، قطعا تمام اصولی را که از شرق آسیا ذکر کردهاید به مراتب در ایران بیشتر است. به نظرم شما در مقام مقایسه ی ایران و شرق نیز از یک مغالطه بهره جستهاید. چون در مقام مقایسه با شرق، ایرانیانی را پیش میکشید که تقدیات دینیشان در حد همان ظواهر است؛ مثلا عزاداری. در حالی که بنده اینگروه را نماینده و نمایانندهی اسلام نمیدانم. نمایندگان اسلام دین مداران و متدینین هستند. لزوما هر که در رأس حکومت است، دینمدار تلقی نمیشود. شما در کامنت قبلی حتما مستندا و با و شواهد قانعکننده این را به من ثابت کنید که جوامع شرقی از متدینین ما نیز به اصول رفتاری و اخلاقی پایبندتر است.
فرمودهاید: "چرا کشورهای خاورمیانه که دین و مناسک دینی در میان آنها شیوع بیشتری دارند..."
پاسخ شما در همین سؤالتان است. قبلا هم عرض شد که دین، سه واحد درسی دارد. 1) اخلاق 2) عقائد 3) احکام و مناسک. اهمیت مسلمانان به سومین واحد درسی بیشتر است. دو واحد اصلی درسی یعنی اخلاق و عقاید در بدنهی عمومی جامعه کمرنگ است. لذا شما اشکال را به این سمت ببرید که چرا مسلمین به دو واحد درسی اول بی توجه هستند؟ نه آنکه بگوئید چرا با وجود رعایت مناسک، اخلاقشان خوب نیست. مغالطهی شما در لباس مثال اینگونه است ما سه واحد درسی داریم: 1) فیزیک 2) شیمی 3) دینی. سؤال شما این است که چرا دانشآموزان ما با وجود مطالعهی دینی، فیزیک و شیمیشان قوی نمیشود؟ متأسفانه رشد دین مسلمانان کاریکاتوری است. مناسکشان رشد میکند ولی اخلاق و عقاید نه. البته همهی اینها در سطح عوام مسلمانان است. به نظر من اسلام دینی است تخصصی و عوام تا این تخصص را کسب نکنند، نه بهرهای از اسلام برده اند و نه شما باید معادلاتتان را روی این عوام ببندید.
مقایسهای هم داشتید با زلزله بم.
خیلی تمایل به مباحث سیاسی ندارم. اما دقت داریم که اولا: ژاپن نیز برای حفظ اموال زلزله زدگان باید تدابیر امنیتی میاندیشید و البته موفق هم بود. لذا نفرمائید مردم آنجا درستکارتر بودند. اما در زلزلهی بم که در دوران دولت اصلاحات بود کوتاهیهائی در این زمینه صورت گرفت. پس چرا این مسائل در زلزلهی اخیر آذربایجان روی نداد؟ ثانیا: صد نفر دزدان زلزلهی بم مگر نمایندهی کل مسلمین هستند؟!!! چرا همهی مسلمین را به چوب چند دزد میزنید؟ ثالثا: در کدام کشور دنیا داریم که شخص اول مملکت با تمام خطرات و مشغله از تهران بکوبد و با بمیها و آذربایجانیها همنشین شود؟! کجای دنیا پیشرفت کار و کمک مردمی به زلزله زدگان به این کیفیت و کمیت بوده است؟ شاید منابع خبری ما متفاوت است. بنده ترجیح میدهم خبرها را از دهان رسانههای متعدد نپرسم. برخی از اقوام و آشنایان ما کمکیار زلزله زدگان در بم و آذربایجان هستند. اوضاع به آن شدتی که میفرمائید هم نیست.
فرمودید: "بنده چندان با دبستانهای اندیشه ای بشری کاری ندارم، انچه در این دبستانها برای من اهمیت دارد همانا میزان همسازی آنها با سنجه ی خردم و نیز با ارزشهای جهانشمول اخلاقی است".
خرد شما با چه چیزی تعالی مییابد؟ آیا برای تعالی خِرد باید اطلاعاتی وارد خرد شود یا نه؟ مگر میشود بدون دادن دادهها خِرد شما شکل بگیرد؟ شما برای ارتقاء خِرد از چه ابزاری استفاده میکنید؟ 1) تفکر ؟ 2) کتاب؟. اگر از عقل، اصول عقلائی شما چه مبانی و قواعد عقلائیای دارد؟ اگر از کتاب، با کدام کتاب؟ آیا کتابی خاص را از روی شانس انتخاب می کنید؟ یا نه با مطالعهی همه و با ارزیابی خِرد به همان اصول یا اصولی بهتر رهنمون میشوید؟ آیا خِرد تنها قادر به درک حقایق است؟ شما برای استفاده از خِرد قاعدتا باید به این سؤالات پاسخ گفته باشید. سپاسگزار میشوم که پاسخهایتان به این سؤالات را نیز در اختیار من قرار دهید. چون برای فیلسوف هیچیک از نکات مزبور نباید تقلیدانه و متعصبانه باشد. همین که شما مطالعه ی برخی فلسفهها را بر خود ممنوع کردهاید یعنی فلسفهتان درحصار یک سری تقلیدات و تعصبات است. من میگویم فراتر و گسترده تر از این هم می شود به خِردورزی پرداخت. مطالعهی آثار فلاسفه به معنای پذیرش سخن آنها نیست. چون فلسفه اساسا تقلیدی نیست. مطالعه برای این است که مسیر تفلسف دیگران دیده شود و سیر هزار و چند سالهی فلسفه در ذهن باشد تا متعالی تر فکر کنیم. اگر شما بدون مطالعهی اینها بخواهید تفلسف کنید، تازه در نقطهی ابتدائی فلسفه خواهید ماند. چرا که خرد شما به تنهائی همان چیزی را خواهد یافت که فلاسفهی یونان یافته اند. به حکم خِرد، برای افزودن اطلاعات باید مطالعه کرد. برایم عجیب است که تعقل شما چگونه مطالعهی آثار فلاسفه را مساوی با پذیرش همهی اصول آنها میداند؟
اما انتقادتان به مسائل حقوقی اسلام.
در این بحث بنای پاسخگوئی به شبهات ندارم. چرا که بحث مبنائی را ترجیحتر میدهم. اما بررسی موردی نیز بالاخره لازم است. سؤالتان در مورد قربانی حج:
اولا: مربوط به بخش سوم دین یعنی احکام عملی است. بنده ورود عقل به دو مرحلهی اول دین یعنی اعتقادات و اخلاق را روا میدانم و اصولا هر مسلمان باید این دو بخش را با سنجهی خِرد بپذیرد. اگر گروهی مقلدانه پذیرفتهاند عیب از مسلمانی آن ها است نه اسلام عزیز. اما مرحلهی احکام عملی دین نه تنها با عقل قابل اثبات نیست، بلکه حتی اگر هم باشد نباید بدان پرداخت. نه آنکه مناطق ممنوعه باشند و دلایل عقلانی نداشته باشند. چرا نباید در مرحلهی احکام، موشکافی باشد؟ برای پاسخ به این سؤال باید گریزی عقلانی به بخش اعتقادات زد: 1) اثبات وجود خدا 2) متوجه بودن تکلیف از ناحیه ی خدا به بندگان 3) رویکرد انسان نسیت به دین. در این بحث کوتاه من نمیتوانم دلایل فلاسفهی اسلامی در هر یک از محورهای فوق تقدیمتان کنم. چون حجم بماحث زیاد است و مثلا باید یک جلد از اسفار را برایتان کپی پیست کنم. لذا شما را ارجاع به مطالعهی فلسفهی اسلامی میدهم. امام مختصرا روال بحث را عرض میکنم. ما در فلسفهی اسلامی با یک سری دلایل عقلی محض اثبات میکنیم وجود خدا را. در مرحلهی دوم میگوئیم آیا خدای مزبور خالق است یا نه؟ اگر خالق است هدفی از خلقت دارد و آن چیست؟ آیا برای تحقق آن هدف تمهیدات و تسهیلاتی برای بندگان قرار داده یا نه؟ پس از بررسی ادله ی موجود به این نتیجه میرسیم که دین نسخهای است که خدا داده. اما آیا تکتک گزارههای دینی باید با عقل بشری سنجیده شود؟ آیا عقل ناقص میتواند منتقد نسخهی خالق باشد؟ پس از پاسخگوئی به این سؤالات میرسیم به این مرحله که آیا ما مطیع عقلیم یا مطیع خدا؟ همهی اینها که در فلسفهی اسلامی پاسخ داده شد به این نتیجه میرسیم که عقل خطاپذیر بشری نیاز به سنجهای خارجی دارد که نامش را دین میدانیم. همان دینی که عقل ما اصولش را پذیرفت و در مرحله ی احکام بدان مقلد شد. ما ابائی ازاین نداریم که بگوئیم مقلدیم. ما در دو مرحلهی اول دین، عقلگرائیم و در مرحله ی آخر مقلد. بالاخره در اسلام بحثی تحت عنوان بندگی مطرح است. بندگی با عقلانیت در مرحلهی عمل نمیسازد.
تازه شما باید این را به بنده ثابت کنید که کشتن حیوانات در حج غیر عقلی و غیر اخلاقی است. شما قبل از طرح این بعث باید اساسا "فعل اخلاقی" را تعریف کنید. اگر شما کشتن حیوان را غیر اخلاقی بدانید اساسا نباید گوشت مصرف کنید. چون بالاخره برای دسترسی به گوشت باید حیوانات را کشت. ذبح حیوان دارای غرض عقلائی است و ارتباطی به اخلاق ندارد. بله اگر کسی بیرویه به قلع و قوح و تلف کردن بپردازد خب هم کارش غیر عقلائی است و هم اخلاقی. اما وقتی گوشت تمام قربانیهای حج به فقرا داده میشود، این کار غیر اخلاقی است یا غیر عقلانی؟ کمک به فقرا در ژاپن اخلاقی است و در مکه غیر اخلاقی؟!! تدفین آنها در زیر زمین، آیا دستور اسلام بوده یا اعمال سلیقه ی برخی مسلمانان؟ هدف آن است که قربانیها به دست فقرا برسد و فرهنگ اطعام به فقیر جابیفتد و اغراض دیگر.
باز هم تأکید میکنم بنده فاز ورود عقل را به احکام عملی دین نمیدانم. چون قانونگزار احکام عملی دین خدا است. همانکسی که چارچوب عقلانیت شما را بسته است، همو چارچوبی بنام وحیانیت را بست است. یک لنگهی دین وحی است. همان وحیی که قابل تجربهی بشری نیست.
یک انتقاد هم دارم؛ لطفا سنگ کشورهای مدرن را به سینه نزنید. مدرنیته منشأ جنگها و خشونتهای زیادی است و البته برای تخطئهی خود دم میزنند از دفاع از حقوق حیوانات. کجای دنیای مدرن به دفاع از حقوق انسان و حیوان پرداخته؟! اگر بنا به آزمودن مکاتب فلسفی در گرتهی عمل است بسم الله. آیا عملا فلسفهی غرب حقوق بشر را رعایت کرده؟ پس اینهمه جنگها را همان مدرنها مگر نیفروختهاند؟ شما در نقد مسلمین که وارد میشوید به عمل مسلمین ایراد میگیرید بدون اینکه دقت داشته باشید عمل آنها ریشه در دین ندارد. اما وقتی به غرب میرسید عمل آنها را نمیبینید و به اندیشهها و حرفهای عوامفریبانهشان تمسک میجوئید. این موضعگیری دوگانه با تعقل من ناسازگار است.
فرمودهاید "برای ازمودن ایمان مومنان حیوانات را باید به خون کشید".
این ادعا تحمیل به دین است. شما از کجای دین درآوردهاید که قربانی کردن برای آزمودن ایمان است؟ مثلا خدا میخواهد نسیت به ایمان بنده آگاه شود؟ یا بنده میخواهد با یک قربانی ایمان خود را بیازماید؟! این برداشت ما اگر از اسلام هست منبعش را به من نشان دهید. و اگر ریشه در تعقل شما دارد میشنوم استدلالتان را.
از جوانی گفتید که استفراعش به دیوار کعبه ریخته بود و کشته شد.ببینید اگر بنا است اشکال را روی اشخاص ببرید، من به اعلا صوت با شما موافقم. آن جلاد عربستانی خطا کرده و باید تنبیه شود. اما آیا فعل آن جلاد، نشأت گرفته از اسلام بوده؟!! آیا حرف اسلام این بوده؟ من نفهمیدم شما الآن در نقد اسلام قلم میزنید یا در نقد عملکرد مسلمانانی مثل آن جلاد؟ شما تمام خطاهای مسلمانان را هم ناشی از اسلام میدانید؟ اتفاقا پشت کردن او به دستور اسلام سبب آن خطا شده نه تقید او به اسلام.
فرمودهاید "دهها هزار نفر در مسیر تابفرسای بیابانهای عربستان جان باختند".
این هم مغالطهای دیگر است. اولا: مگر آنها مطمئن بودند که در سفر جانشان را از دست میدهند؟! ثانیا: کجای اسلام نوشته شده که با وجود خطر جانی شما باید به حج بروی؟ اگر خطر جانی قابل توجه عقلائی بوده و با این حال برخی عزم سفر کردهاند، خطا متوجه مسلمانان است یا متوجه اسلام؟ حج وقتی واجب میشود که استطاعت مالی و نیز امنیت جانی باشد. ثالثا: صرف احتمال خطر که مانع سفر نیست. امروزه با پیشرفت تکنولوژی نه تنها از تلفات جانی سفر کاسته نشده بلکه بیشتر هم شده. آیا صرف خطر تصادف یا سقوط هماپیما می تواند مانع مسافرت شما شود؟ یعنی شما امروزه اصلا مسافرت نمیروید؟ آیا این درست است که شما به سفر بروید و در مسیر خدای ناکرده دچار حادثه شوید و بی پناهی و سوگباری نصیب بازماندگان شود؟ مسیرهای پر پیچ و خم جاده ها و بی احتیاطی رانندگان و حتی دزدان جادهها و... . اگر در گذشته مسافرت سختی داشت. امروز نیز خار مغیلان به شکل دیگری وجود دارد. چرا شما باید به چنین مسافرتی بروید؟ اا ضروری است؟ رابعا: اغلب قریب به اتفاق حاجیان سالم و راضی از حج باز میگشتند. شما چرا سالمان آنها را احصاء نمیکنید در تاریخ؟! طبق فلسفهی شما اساسا مسافرت ممنوع است. چون به هر جال انسان های بیگناهی در راهها کشته می شوند و به چنین شیوه ی دردباری جان خویش را از کف بنهد و آیا چنین تقدیری برای بندگان فلسفه ی شما شایسته است؟ آیا چنین تفلسفی میتواند زائیدهی انسان دانای همهدان بینیاز از همهچیز میتواند باشد؟
فرمودهاید: "پیداست که باید همه چیز را پژوهید و همه چیز را ازمود"
خب عالی است که به این نتیجه رسیدهاید. پس از امروز شروع خواهید کرد به پژوهیدن در مورد فلسفهی اسلامی؟
فرموده اید: "تا چه اندازه درست است که دین بر کمال معنوی انسان افزوده اند؟"
اولا کمال در این جمله باید از نگاه شما ترجمه شود. اگر مرادتان از کمال، وصول به تکنولوژی و تجملات و ساختن برج و... باشد، عقل بشری تا حد قابل توجهی کارکرد دارد. اما کمال مد نظر بنده همانطور که قبلا هم عرض شد، معنوی و مادی است. البته شما حق دارید به این مبنای بنده خدشه داشته باشید و بگوئید اولا چرا کمال را به این معنا گرفتید؟ ثانیا: معنویت چیست و از کجا اثبات می شود. پاسخ این دو سوال نیازمند بحثی مجزا است که اگر طالبید اعلان بفرمائید تا بحث کنیم.
فرمودهاید: "اصول اخلاقی باشد، همچنان که گفتم اصول اخلاقی عام و جهانشمولند"
این یک ادعا است که باید از ناحیه ی شما ثابت شود. چون عملا ما با اصول اخلاقی متضاد روبرو هستیم. امروزه در برخی کشورها والدین پیر را در بیابان رها میکنند تا بمیرد. اما برخی دیگر تا لحظهی آخر والدین را احترام میگذارند. پس ادعای مزبور زیر سؤال است و شما باید برای جهانشمولی آن دلیل بیاورید. علاوه بر اینکه افعال اخلاقی مد نظر بنده فرق دارد. بنده کمک به فقیر را در صورتی اخلاقی میدانم که برایرضای خدا باشد. فرض کنید بنده به فقیری را در خیابان می بینم و از روی ترحم و دلسوزی به او کمک می کنم. چنین کمکی، اخلاقی نیست از دید اسلام. چون فقط برای خنک کردن سوزش دلم بود و این یعنی خودپرستی نه خدا پرستی. در این زمینه شهید مطهری خوب بحث کرده است. کتاب اخلاق اسلامی/شهید مطهری/انتشارات صدرا
فرمودهاید: "اصول اخلاقی قبل از پیدایش دین مورد پایبندی بوده.
اولا این یک ادعا است که باید اثبات شود. چون ای بسا کسی به استاد به همین تاریخ بگوید اولین بشر پیامبر بوده و این اصول اخلاقی را تبیین کرده و سینه به سینه چرخیده تا به اقوام سامی رسیده. هرچند این نیز یک ادعا است اما برای زیر سؤال بردن استدلال گسیل یک احتمال عقلائی کافی است.
ثانیا: بنده نیز به ثابت بودن اصول اولیهی اخلاقی قائلم. یعنی پیشفرض اخلاقیات حتی در کودکی بدون پیشفرض نصب شده است. من اسمش را فطرت می گذارم. فطرت سیستم عاملی است که توسط خالق در وجود انسان نصب شده است. این سیتم عامل گاهی دستکاری میشود و غبار میگیرد. لذا ان مرد چنی والدین خود را در بیایان رها میکند
حال که شما اصلی به نام فطرت را پذیرفتهاید اساسی ترین سؤال بنده این باشد که آیا میزان و معیاری برای سنجش فطرت سلیم از فطرت دستخورده و غبارگرفته دارید؟ شما در تضاد بین افعال اخلاقی گوناگون در نقاط مختلف جهان با چه میزان و سنجهای یک فعل اخلاقی را مطابق با فطرت می دانید. البته قبل از این باید شما فعل اخلاقی را برایم تعریف کنید؛ رابطهی ان با تعقل را بیان کنید. میزان ورود عقل به اخلاق را نیز و... . اینها البته در فلسفهی اسلامی بحث شده که اگر طالب بودید مشتاقانه در اختیارتان قرار میدهم.
فرمودید: "اخلاقی هم در اینجاست و اینها مطلقاً به دین ارتباطی ندارند".
بنده نیز به فطری بودن و به قول شما جهانشمولی اخلاق معتقدم. این یک امری بدیهی است که محتاج استدلال نیست. اما دو سؤال پیش میآید: 1) کدام عقل، سنجهی اخلاقی بودن یک فعل است؟ عقل دستخورده یا آن عقل محض و بدون پیشفرض؟ پارامترهی این عقل چیست؟ حتی پیشفرض دینی. آخر مشکل آن است که اغلب برای ورود ما به بحث میگویند پیشفرضهای دینی را دخیل نکنید. اما خودشان از پیشفرضهای مکاتب فلسفی استفاده میکنند. 2) فعل اخلاقی از دید شما چیست؟ بنده در نظامی که خدا در آن تصور نشود، فعل اخلاقیای نمیبینم. مثلا شما ریاکار نبودن ژاپنیها را یک حسن دانستهاید. در صورتی که ریا نقطهی مقابل اخلاص است و اخلاص یعنی خداباوری. چگونه یکی ژاپنی لائیک بدون خداباوری، بیریا معرفی میشود؟ بگذریم ازاینکه اساسا ریا امری درونی است و نمیتوان به راحتی شخصی را ریاکار نامید. حتی در مورد خشونت نیز بدون دین قابل تصور نیست. البته با تعریف بنده از اخلاق. شما چون دلتان از خشونت به در میآید لذا خشونت نمیکنید. این فعل اصلا اخلاقی نیست. نوعی خودپرستی است. چون شما برای التیام دل و پیشگیری از دلدرد خشونت نکردید. کجای این فعل شد اخلاقی؟ این عین خودپرستی و خود خواهی شد. پس شما فعل اخلاقی را نیز تعریف کنید.
این را هم اضافه کنم که بنده اصل فعل اخلاقی را فطری میدانم. اما کسب آنها را با راهنمائی دین میدانم. مثلا اگر ریاکاری از نظر عقل من ناپسند تلقی شد دین در اینجا ورودهائی دارد برای رهائی از این اخلاق زشت. یا اگر بنده نوعدوست نیستم دین برای رفع این بیماری، نسخهی درمانی دارد. پس ورود دین در مرحلهی نهادینه کردن اصول اخلاقی و ارائهی راهکار برای زدودن فعل غیر اخلاقی به عقیدهی من بجا است. چون دین مدعی اصلاح اخلاق است. نبی مکرم اسلام میگویئ من مبعوث شدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم. پس حتما در راستای این ادعا راه کار هم دارد. اما شما به طور کلی این مقوله ها را بخاطر انتساب به اسلام ممنوع المطالعه میدانید!!
فرمودید: "اگر روزی همه دینها هم نابود شوند اصول اخلاقی همچنان بر سیطره ی خویش".
این استدلال، تام نیست. چون ممکن است گفته شود همینکه میگوئید دین نابود میشود یعنی شما وجود دین را در سالیان گذشته مسلم میدانید. یعنی می دانید که دین قبلا وجود داشته. وقتی دین وجود دشته ممکن است مستشکل دقیقی در این بین پیدا شود و بگوید: تمام افعال اخلاقی امروزی، بازماندهی همان ادیان سابق است. به ویژه اینکه تاریخ ثابت میکند اولین شخص روی زمین با دین آمده است.
فرمودهاید: اسلام در مَسیر ظهور و رواج خود خونریزی کرده"
به نظرم باید کمی بیشتر در تاریخ مطالعه داشته باشید. چرا که اقدام به خونریزی، توسط مسلمانا بوده نه اسلام. آنهم آندسته از مسلمانان که با کیش بنده (تشیع) غریبهاند. اگر شما از تشیع چنین اقدام سفاکانهای سراغ دارید به بنده نشان دهید با سند. بزرگترین انتقاد بنده به شما این است که شما بجای نقد اسلام، به نقد خطاهای مسلمانان میپردازید. اتفاقا بنده نیز در نقد خطای مسلمین با شما موافقم. اما آنچه مرا به مخالفت با شما وا میدارد این است که چرا خطاها و اعمال نظرات شخصی مسلمین پای اسلام نوشته میشود؟!! اساسا سوالی واضحتر: آیا برای نقد یک مکتب فکری باید به خطاهای معتقدان آن مکتب، تمسک جست؟ یعنی من خطای شما در لحن کامنتگذاری را باید به معنای فساد مکتب فکری شما بدانم؟
فرمودید: "این اتفاقات در اثر سوء استفاده از احکام اسلامی رخ داده اند"
جانا سخن از جانب ما میگوئی! پس حال که عدهای از قانون سوء استفاده کردهاند باید قانون را پاره کرد؟ خب شما پاره کنید. اما ما از همان قانون، حسن استفاده میکنیم و اشکال شما را ناوارد میکنیم.
فرمودید: "چرا مشیت خداوندی ... دینی را رواج دهد که بر سر آن...خون بر زمین بریزد؟"
اولا: اثبات این مسئله که مشیت خدا به این تعلق گرفته از ناحیه ی شما نیازمند اثبات است. چون هرچه روی میدهد لزوما آنچیزی نیست که خدا میخواهد. پس این را اثبات کنید برای من.
ثانیا: این را هم ثابت کنید که دعوا سر دین بود. چون خیلی از درگیریهای مسلمانان از روی حب نفس و حب جاه بود. مثل جنگ معاویهی مسلمان با علی. یا جنگ صدام با ایران که آرزوی سرداری قادسیه را داشت.
ثالثا: عدهای برای پافشاری بر دین کشته شده اند. مثل دفاع مقدس. اما مگر دین یک کاغذ یا بت است که پایفشاری بر آن مذموم باشد؟ اگز در عقیدهی بنده دین نسخهی نجات بخش بشر استع چه اشکال دارد برای حفظ آن تا پای جان بأیستم؟ فعل اخلاقی به شما حکم میکند برای نجات فرزندتان خود را به خطر بیندازید. آیا همان فعل اخلاقی به شما امر نمیکند برای نجات بشریت جان را به خطر بیندازی؟
رابعا: حال که خدا این نسخه را داده شما معترضید که چرا داد تا خونریزی شود. اگر هم نمیداد خیلی ها از جمله شما معترض میشدید که چرا خدا نسخهای به ما نداد تا راه نجات را بشناسیم. به نظر من دادن نسخه بهتر است. قانونگذاری بهتر است. قانون گذار که نباید توبیخ شود؛ اخلالگر در قانون باید توبیخ شود. شما در این ماجرا حق را به اخلالگران دادهاید!
فرموده اید: "خدا میداند در آینده چه اتفاقی میافتد و محال است از سرنوشت دین خود...".
این یک گزارهی دینی است که از سورهی دوم کتاب مقدس مسلمانان گرفتهاید. برای اثبات این گزاره دلیلی دارید؟
فرمودید: "خداوند در پشت این همه کشت و کشتارهای چه حکمتی اخلاقی می دیده است؟"
اولا: این سوالی است که باید از خدا بپرسید و من سخنگوی خدا نیستم.
ثانیا: این را اثبات کنید که کشت و کشتارهای مزبور ناشی از دین خدا و به خواست و ارادهی خدا بوده نه خواستهی بشر. مثلا آیا جوامع لائیک مثل چین، به خاطر دین جنگ کردهاند؟
ثالثا: باید علل بروز جنگ را واکاوید. شما از کجا میگوئید سبب جنگها خدا و دین خدا بوده؟ این گزاره را تقلیدا پذیرفتهاید یا بدیهی است یا استدلال دارید بر آن؟ به نظر حقیر، بروز جنگ بیش از علل دینی، معلول مطامع مادی است. حب ریاست و جاه و سرمایه و شهرت و... . اینجا سؤال بنده از شما این است که چرا باید این رزایل اخلاقی باشد تا جنگافروزی باشد؟ بجای حدف دین و خدا بیائیم و این رزائل اخلاقی را ریشه کن کنیم. حدف دین، باعث حذف جنگ نمیشود. اما حذف رزائل اخلاقی، باعث میشود.
فرمودهاید: "1400 سال است که خود مسلمانان خون هم را میریزند".
پاسخ این سوال را نیز دادهام. اولا: عیب از مسلمانی ما است یا از اسلام؟ آیا اسلام گفته که به خون هم تشنه باشید؟ لطفا اگر در چائی گفته به من نشان دهید با سند تا من هم بدانم. ثانیا: مذهب مختار من (شیعه) تاکنون مسلمان کشی نکرده. البته برای دفاع از خود شمشیر به دست شده است. دفاع نیز یک امر عقلائی پذیرفته شده است. شما که نمیتوانید سینهتان را سپر کنید و بگوئید شمشیر را به جناغ سینهام بزنید. دفاع با تهاجم فرق دارد. حتی اگر همفکر فلسفیتان که چه عرض کنم؛ برادرتان نیز قامت به کشتن شما ببندد شما با او میجنگید. ثالثا: جا دارد این انتقاد را به دیگر مکاتب فلسفی نیز تسری بدهید. شما کدام مکتب را دارید که جنگ نکرده باشد؟
فرمودهاید : "آیا جنگ موجب توسعه ی اخلاقی است؟"
شما برای توسعهی اخلاقی نیازمند نظام و استقلال هستید. برخورد شما با دشمنان استقلال و اندیشهی اخلاقیتان چگونه است؟ انهم دشمنی که شمشیر را از رو بسته؟ مثلا اگر ما هشت سال با دشمن خود نمیجنگیدیم امروز میتوانستیم آزادانه به ترویج اخلاق مدنظر اسلام بپردازیم؟ اگر مکتب اخلاقی شما راهی بدون جنگ برای مقابله با دشمن دارد که به ما معرفی کنی خب. ما نباید روی هوا و ذهنی بحث کنیم. واقعیت ان است که مکتب اخلاقی ما دارای دشمن است. برای حفظ این مکتب باید چه کرد؟ باید صبر کرد تا به تاراج ببرند؟؟؟
فرمودید: "جهان ما با اسلام نه تنها به جای بهتری بدل نشده بلکه نا امن تر هم شده".
این ادعا در صورتی قابل قبول است که حاکم و تنها قطب دنیا، اسلام باشد. ایران یک کشور جهان سومی است. آیا این کشور قادر است امنیت جهان را با آموزههای خود برقرار کند؟ چه کسی آموزههای ما را پذیرفته و در جهان پیاده کرده؟ هر وقت آموزههای اخلاقی اسلام در کل جهان پیاده شد و جواب نداد، آنوقت بگوئید اسلام باعث ناامنری شده است. ما نه ترور کردیم؛ نه به کشوری حمله کردهایم و نه تهاجم و لشکرکشی داشته ایم و با این حال شما ناامنی جهان را به ما نسبت میدهید. اما متجاوزان جنگافروز آمریکا و اسرائیل را که نافی امنیت نمیبینید؟ انصافا اسلام باعث ناامنی جهان است؟ لطفا آندسته از آموزههای اسلام که به ایجاد ناامنی در جهان ناظر است را به من نشان دهید.
فرمودهاید: "امروزه بیشتر این مسلمانان هستند که به جان همکیشان خود افتاده یا بمب به بدن خود می بندند".
اولا: بسیاری از فرق تروریستی مدنظر شما اساسا از دایرهی مسلمانی خارجند و فقط نام مسلمانی را به یدک میکشند. مثل وهابیت و بهائیت. خواهشم این است آنها را با اسلام ما مخلوط نکنید. ثانیا: ما قرار نیست از خطای مسلمین و اعمال سلیقهی رهبرانشان دفاع کنیم. عیب از مسلمانی آنها است. یعنی چون به اسلام عمل نمیکنند کارشان زار شده. اگر عمل میکردند اینگونه نمیشد. نمیدانم چرا شما تأکید دارید مسلمانان اسمی را نمایندهی اسلام کنید؟ دین را از آموزههایش بشناسید نه طرفدارانش. ثالثا: ما تعارف نداریم. به جز شیعه بقیهی مذاهب اهل سنت، اسلام واقعی را دریافت نکردهاند. عدم التزام به اسلام واقعی طبیعی است که مشکل آرین باشد. شما برای اثبتات مدعای خود باید از مسلماتی واقعی مثال بزنید که همهی دین را عمل کرده باشد. مثلا از امام خمینی شما مثال بزنید که با تکیه بر مذهب حق و فعل اخلاقی اسلام، منشأ اثر شد.
فرمودید: "قتل افراد در مترو... در مشیت خدا بوده".
وقتی کارخانهی بنز ماشینی تولید می کند، چند درصد عواقب تصادفات بعدی به عهدهی تولید کننده است و چند درصد به عهدهی راننده؟ وقتی خداوند دین را ارائه می کند با متنی روشن و واضح، چند درصد اتفاقات جانخراش بعدی به عهدهی خدا است؟ شما دوبار بحث مشیت را بهطور کلی مطرح کردهاید. لطفا در کامنتهای بعدی انگشت بگذارید روی موردی از آموزههای دینی که مردمانش را توصیه به کشتن همکیش و همنوع کرده باشد. کلی گوئی یکی از روشهای مغالطه است که شایستهی ی فیلسوف نیست. پس لطفا انگشتتان را ببرید روی آن نقطهای از دین که باعث کشت و کشتار شده. در قرآن سورهی 47 داریم که محمد و پیروانش با کافران شدیدند و با مسملین رحیم و مهربان. حال اگر یک مسلمان به این دستور اسلام عمل نمیکند و بمب به خود میبندد، یعنی مشیت خدا به قتل مسلمین تعلق گرفته؟ آیا دین باعث این اتفاقات است؟
اصلا گذشته از همهی اینها شما یک ادعا دارید: "دین مایهی ناامنیهای جهان شده". خب این یک ادعا است که ذهن موشکافانهی فلسفی من این را بدیهی نمیبیند. لطفا استدلالات خود بر این مبنا را یان فرمائید.
فرمودهاید: "اسلام انچنان هم که شما میفرمایید به کمال معنوی انسان کمک نکرده".
چون شما به چند وهابی بمبگذار متعصب نظارهگر هستید. و الا اگر به خمینی بنگرید بیشتر پیخواهید برد به کامل بودن نسخهی اسلام. شما در نقد اسلام باید به تربیتیافتگان اسلام تمسک بجوئید نه به بیتربیتان کوی و برزن. تا وقتی که شما بجای مطالعهی متون اسلام به مطالعهی یک دیوانهی بمبگذار بپردازید و وی را نمایندهی اسلام بدانید، هیچگاه به قضاوت درستی در مورد اسلام نخوانید رسید. من نیز میتوانم یک دیوانهی همفکر شما را بیابم و با آن کل مکتبتان را بکوبم. اما این گونه بحث نه عادلانه است و نه فیلسوفانه.
فرموده اید: "من معتقدم اگر از این سه دین ابراهیمی در جهان خبری نبود، احتمالاً جهان امروزه جای امن تری برای بشریت بود!"
اولا: الآن این جمله، ادعا بود؟ یا تحمیل؟ یا اجبار؟ یا استدلال؟ خودتان نیز مطمئن نیستید. بلکه میگوئید "احتمالا". طبق یک قاعده ی عقلائی وقتی احتمال آمد، استدلال باطل است.
ثانیا: شما باید ثابت کنید که در فرض نبود ادیان ابراهیمی، دنیا بهتر بود. چون ما که دنیای خیالی شما را ندیدهایم. بنابراین باید اولا ما را با این دنیای خیالی خود آشنا کنیدو ثانیا ثابت کنید که اوضاع بهتر از این بود. چون ممکن است کسی بگوید باز هم دنیای فعلی بهتر است. چون دعوا بین چند مکتب است. اما اگر این ادیان نبودند هر شخص برای خود فلسفهای داشت و اینبار دعوا بجای قبیله بین تک تکر افراد بود و یا باید پیامبر یک نفر از بشر پذیرفته نمی شد. خلاصه دنیای توهمی شما برایم گنگ است.
ثانیا: شما که منتقد وضعیت فعلی هستید منطقیترین حالتش این است که در کنار نقد، به ارائهی راهکار بپردازید. شما وقتی میتوانید سخن از رد ادبیان بزنید که طرحی جایگزین روی میز داشته باشید. و الا صرف اشکالتراشی یک سرگرمی و بازی و اظهار فضل است. پس طرح خودتان را نیز ارائه فرمائید.
فرمودهاید چرا دین عقل زنان را ناقص میداند؟
این سوال را بگذارید به شکل عام پاسخ بدهم. واقعیت آن است که در جسم و روان زن و مرد تفاوت است. کسی که منکر این است باید دلیل بیاورد. یک دختر کم سن و سال که هیچ پیشفرضی ندارد با پسری کم سن و سال بدون پیشفرض تفاوتهای جسمی و روانی فاحش دارد. اما تفاوت روحی ندارد. لذا در ناحیهی تکامل روحی، زن و مرد تفاوتی با هم ندارد و ای بسا بسیاری از زنان ترقیات معنویشان از مرد بیشتر باشد. پس تفاوت و نقصان مورد نظر در بهرهی روحی نیست. البته این نکته برای خود استدلالاتی دارد که اگر مایل بودید بیشتر در موردش سخن می گوئیم.
اما از لحاظ جسمی و روانی. آیا شما کسی را میشناسید که از این دو لحاظ مرد و زن را برابر بداند؟ قطعا نمیشناسید. اگر هم بشناسید به بداهت عقلی حرفش را رد میکنید. چون تفاوت جسمی و روحی محسوس است. اندام زن با اندام مرد متفاوت است. روحیات زنانگی با روحیات مرد متفاوت است. ادعای تغییر پذیر بودن جسم و روان هم از ناحیهی مدعیانش نیازمند اثبات است. کسانی که میگویند این تفاوت روانی بخاطر تربیت خانواده است باید برای ادعایشان دلیل بیاورند. چون ما دو کودک بدون پیشفرض را که میازمائیم کاملا تفاوت روانی دیده میشود.
طبیعیتا دو شیء متفاوت، احکام متفاوتی دارند. اگر احکام یکسان داشته باشند، باید اشکال شود. یعنی در واقع اگر اسلام بگوید بین زن و مرد تفاوت است، نباید بر ادعایش دلیل بیاورد. چون دو فرد متفاوت در پیش رو است. بلکه کسانی که مدعی تساوی هستد، باید به ارائهی استدلال بپردازند. بنابراین فعلا شما یک استدلال برای ادعای تساوی به اسلام بده کار هستید.
در فلسفهی شما تفاوت روحی و جسمی از کجا نشأت میگیرد؟ خود بخود؟ از ناحیهی خدا؟ انتخابی؟ شانسی؟ اینها را هم به من پاسخ بدهید. به عقیدهی ما از ناحیهی خدا. ادلهی خالقیت در فلسفهی اسلامی موجود است. خالق، هم جسم را آفریده. هم روح را و هم روان را. سه چیز مجزا با سه لحاظ و رویکرد متفاوت مرا می سازد. شما برای ارضای هرکدام از نیازهای جسم، روح و روان از چه اوصولی پیروی می کنید؟ لطفا آن اصول را برایم بیان کنید. اصول ما همان است که دین گفته. همان دینی که عقاید و اخلاقیاتش را با عقل پذیرفتهایم و در منطقه ی عمل به وی متعبدیم. نامش را هم میگذاریم بندگی خدا.
بحث نقص عقل، به جنبهی روانی زن و مرد بر میگردد. زنها احساسیتر و مردهای عقلانیترند. احساسی بودن به معنای بیعقلی نیست. عقلانی بودن مرد هم به معنای عاقلتر بودن مرد نیست. بلکه بدین معنا است که ممکن است شدت احساسات، عقل زنان را تحت الشعاع قرار دهد. اما عقل مرد این آسیب را ندارد. ممکن است زنی با غلبه بر احساس، عقلانیتش به بلوغی بیش از یک مرد برسد. البته غلبه بر احساس به معنای نابودی احساس نیست. چون احساس در زن ضروتی که نیاز به بحثی دیگر دارد. اینها یافتههای روانشناسی جدید است که عقل بشر صد سال قبل بدان دست نمیداد. مسائل زیادی از دین وجود دارد که امروزه قابل درک عقلائی نیست. اما چه بسا سالها بعد کشف شود. به نظرم باید من و شما در خصوص خدا، دین خدا و عقل خدا با هم گفتگو داشته باشیم و بعد آن را مقایسه کنیم با انسان، دین انسان و عقل ناقص انسان. اما همهی اینها وقت میبره عزیزم :( کی میخوایم بحث کنیمشون؟!!
تفاوت جسمی زن نیز باعث تفاوت احکام است. زیبائی زن، بیش از مرد است. لذا آسیبپذیریاش بیشتر است. بنابراین پوشش مطرح میشود و نحوه ی روابط برای زدودن این آسیب. البته حجاب مراتب دارد. مثل نمرهی امتحانی که از صفر تا بیست است. یک مرتبه از حجاب، اختصاص به حضرت زهرا دارد که نه نامحرمی او را میدید و نه او نامحرمی را. درجات پائینتری از حجاب نیز است. مثلا من پوشیه می زنم هیشه. پائسنتر از پوشه چادر است و بعد مانتو. پس ما یک حجاب حداقلی داریم و یک حداکثری. تعجب من این است که چرا شما حجاب حداقلی را مورد نقد قرار نمیدهید اما به حجاب حداکثری نهج البلاغه معترضید؟ مثل آن دانشآموزی نباشیم که چون نمرهی 15 گرفتهایم به کسانی که بیست گرفتهایم بخندیم. اگر کسی طالب حجاب حداکثری باشد باید شما را قانع کند؟؟؟ چرا؟ مگر کمال معنوی با دیده شدن در برابر نامحرم حاصل میشود؟ من باید بگویم این چه کمال معنویای است که سوفیای عزیز ترسیم میکند! مگر ماندن در خانه مخصوصا در عصر فناوری ارتباطات، منافی کمال است؟ من مطالعهام را دارم. خانه هم میمانم. احساس خوشبختی و کمال هم می کنم. البته احادیث را هم باید سندیابی کرد. چون لابلای احادیث، اسرائیلیاتی هم وجود دارد. شاید بحثهائی که درکلامتان اشاره کردید از این قبیل باشد. کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی از همین احادیث جعلی نوشته شده بود دیگر. علاوه بر اینکه خود حضرت زهرا بیرون میرفتند. حضرت زینب بیرون میرفتند. بررسی سند حدیث از تخصص من خارج است. مراد بیرون رفتن غیر ضروری است. یعنی صبح و شب در خیابان پرسه نزن در برابر دید نامحرمان و چشمرانان. حالا بحث حجاب مفصل است. در مورد تکتک اینها میتوانم یک کتاب برایتان بگویم.
ضمنا برای نقد یک نظر باید آئینه بود. بابت این مثال پیشاپیش عذرخواهم. مثل است و جای مناقه ندارد. برخی مگسوار به
در مورد تفاوت دیه هم بحث، مفصل است. مختصرا: اولا: دیه در مقام ارزشگزاری به مرد نیست. چون اصلا ارزش در اسلام به پول محاسبه نمی شود؛ بلکه به تقوا است. ثانیا: در دیه و حق الارث زن، چند حالت وجود دارد که فقط و فقط در یک صورت، دیه و حق الارث زن نصف مرد است نه در تمام صورت ها. یعنی جز یک مورد، در همه ی صورت ها دیه و حق الارث زن و مرد مساوی است. که البته برخی تمایل دارند فقط همان یک صورت عدم تساوی را بیان کنند. (برای آشنایی بیشتر با این مسئله به کتب فقهی مراجعه کنید) ثالثا: جعل دیه، توسط خداوند می تواند حکمت های متعددی داشته باشد. البته یکی از حکمت های دیه به این خاطر است که برای خانواده ی مقتول، جبران نقیصه ی اقتصادی باشد. چون اصلیترین رکن اقتصادی خانواده مرد است. همانطور که اصلیترین عامل تربیتی خانواده زن است. با مرگ مرد، لطمهی جبران ناپذیری به اقتصاد زن و فرزندان وی میرسد. لذا اسلام برای مرد دیهی کامل قرار داده تا همین زن با فرزندانشان زندگی نسبتا راحتی داشته باشند و زن خانه در اضطراب نباشد. اما با مرگ زن، لطمه اقتصادی به خانواده نمیخورد. البته لطمهی روحی میخورد که آنهم با پول قابل جبران نیست. لذا دلیلی برای گرفتن پول اضافه نیست. ممکن است گفته شود در زمان حاضر زنان نیز نیروی اقتصادی هستند. اما در اسلام خانم هایی که الان کار می کنند، درآمدشان متعلق به شخص خودشان است یا متعلق به شوهر و فرزندان؟ شرع مقدس می گوید دارایی های زن متعلق به شخص خودش است. اما دارایی شوهر فقط اختصاص به خودش ندارد. شوهر باید دارایی خود را تقسیم بندی کند. بخش زیادی از دارایی شوهر مال زن و فرزندان است. فراموش نکنید که حتی امروز هم زنان پای سند ازدواج امضاء می کنند که پرداخت نفقه و خرجی زن، تهیه مسکن، خوراک، لباس، پرداخت مهریه و... به عهده ی مرد است نه زن. حتی اگر زن منبع اقتصادی مستقل و موقعیت شغلی عالی برخوردار باشد، اشکال ندارد؛ ولی از نظر شرع، وظیفه پرداخت مخارج خانه و هزینه مسکن به عهده او نیست و شوهر نمی تواند وی را به پرداخت کمک هزینه خانه و زندگی مجبور سازد. پس با توجه به این که اسلام مسؤولیت اداره اقتصادی خانواده را به عهده مرد قرار داده است، باید به ازای قتل این مرد، غرامتی به خانواده ی آسیب دیده پرداخت شود.
10. با قتل شوهر مثلا 60 میلیون به دست ورثه می رسد که یکی از وارثان همین زنان و دختران هستند که آن پول متعلق به خودشان است نه کس دیگر. اما با قتل زن، 30 میلیون به دست شوهر می رسد که آن هم فقط مال خود شوهر نیست. چون باید آن را صرف تهیه ی خانه، نفقه ی فرزندان، مهریه ی زن مرحومه و... کند. به عبارت دیگر با مرگ مرد، دیه ی کامل یعنی 60 میلیون (که مبلغ هنگفتی است) به طور کامل به حساب خانواده ای ریخته می شود که یکی از اعضای خانواده، زن است. پس بیشتر بودن دیه به خاطر این است که زن به همراه فرزندان خود بتوانند پس از مرگ شوهر زندگی مرفه تری داشته باشند. می بینید که بیشتر بودن دیه ی قتل مرد کاملا به نفع زن تمام شد. اصلا زن پس از مرگ شوهر هم هیچ وظیفه ای در قبال پرداخت هزینه ی فرزندان شوهر خود ندارد. زیرا ولی فرزندان پس از پدر جد پدری است. حتی اگر زن پس از مرگ شوهر، فرزندان شوهرش را ترک کند و بخواهد به تنهایی زندگی کند یا با کس دیگری ازدواج کند، بخش زیادی از آن 60 میلیون را مالک است و می تواند تا مدت زیادی زندگی اش تأمین باشد. جالب این که تمام آن مبلغ مال خودش است نه مال خود و دیگری. اما با کشته شدن زن، نصف مبلغ مذبور (یعنی فقط 30 ملیون) به حساب مرد ریخته می شود و مرد موظف است با همین مبلغ نصف شده (30 میلیون) مسکن، مهریه ی همسر مرحوم، نفقه ی فرزندان، خوراک و پوشاک فرزندان، هزینه ی تحصیل و... را بدهد.
خلاصه این که هرچند ارزش اقتصادی زن در جامعه ی امروز بالا رفته، اما هنوز این مرد است که باید نفقه، مسکن، پوشاک و... را برای زن و فرزندان تأمین کند. چه زن زنده باشد و چه مرده باشد، باز هم تأمین نفقه به عهده ی مرد است. زیرا پس از این که مرد خانه از دنیا رفت سرپرستی فرزندان به عهده ی جد پدری است نه مادر بچه ها. اما وقتی زن خانه از دنیا رفت کماکان هزینه ی تأمین معیشت فرزندان + پر کردن خلأ مادر به عهده ی مرد است. بر خلاف وقتی که پدر از دنیا رفت. چون مادر می ماند با چند فرزند یتیم که اگر آن مبلغ دیه به طور کامل داده نشود چه بسا مادر شکست اقتصادی بخورد.
علاوه بر این که همه ی خانم ها شاغل نیستند. هنوز هم جمعیت زیادی از خانم ها نیروی کاری به حساب نمی آیند. آیا می توان زنان را به دو گروه تقسیم کرد و برای گروه شاغلین دیه ی کامل وضع کرد و برای غیر شاغلین دیه ی نصف؟ آیا این حکم، تبعیض نیست؟ آیا خانم های غیر شاغل لب به شکوه نمی گشایند؟ تکلیف خانم هایی که زمانی شاغل بوده اند و الان بیکارند چه می شود؟ و گذشته از صدها سوال از این قبیل چگونه می توان از دل قران و حدیث چنین حکمی را در آورد؟!
از همهی اینها که بگذریم طبق مبنای فلسفی من، عقل فقط به دو شاخهی اول یعنی عقاید و اخلاق ورود پیدا میکند نه در مرحلهی احکام حقوقی و عملی و عبادی. پس اساسا من حتی اگر دلیل عقلیای هم در وادی نیابم، متعبدم و مطبع. چون قرار است ما بنده ی خدا باشیم نه بندهی عقل (که مخلوق خدا است). ما بندهی خلق عقلیم. البته از عقل برای شناخت آن خدا و مسیر وصول به آن خدا بهره میگیریم.
فرمودهاید: "این چه کمال معنوی است که به تفکیک جنسیتی رشته های دانشگاهی می انجامد؟"
هر وقت شما اثبات کنید که اختلاط جنسیتی باعث کمال است، بنده نیز در مقام اثبات تفکیک بر می آیم. نگاه کنید سفیای عزیز! بنای ما بر بحث فلسفی بود. شما الآن برای کمالزا رودن اختلاط رشتهها باید استدلال بیاورید. صرف اشکال به اسلام که نشد استدلال. خب من هم همین سؤال را در مورد فلسفه ی شما می پرسم: "این چه کمال معنویای است که به اختلاط جنسیتی رشتههای دانشگاهی منجر میشود؟" شما بخشهای زیادی از مطالباتان استدلال نیست. بلکه انداختن توپ به زمین حریف است. مخصوصا در این اواخر که بحث زنان پیش آمد. البته خوب شد که در اینجا بحث احساسات زنانگی را پیش کشیدید. چون بحثهای ابتدائی کامنت شما استدلالیتر بود و منطقیتر جلو رفتید. اما تا بحث زنان به پیش آمد، از عقلانیت ابتدائی کاسته شد. حتی من هم این احساس را در مورد استدلال خود دارم. یعنی ورود احساس در بحث باعث کاهش عقلانیت شد. این مثال خوبی است برای همان "نواقص العقول" که بحثش را بالا کردم.
فرمودید: "چرا کفار نجسند؟"
نجس یک واژهی پزشکی است؟ یک واژهی سیاسی است؟ یک واژهی دینی است؟ نجس، به معنای غیر بهداشتی بودن نیست. بنابراین ممکن است یک کافر از لحاظ بهداشتی تمیزتر باشد. نجس یک واژهی دینی است برای کسی که منکر خدا است. مسیحیان و یهویان و... هیچکدام نجس نیستند. بنابراین بخش اعظم کره زمین نجس نیست. پاسخ به این سؤال دارای پیشنیاز اعتقادی است. انسان دارای سه بعد جسم، روان و روح است. هر مرتبه دارای فضیلت و رزیلت است. مثلا آب دارای فضیلت پاکی است و ادرار دارای رزیلت نجاست. حالا همین خباثت و فضیلت را که روی روح بار کنیم نیز دارای یک سری عوارض بیرونی است. نجاست عارضهی قهری خبث روحی است. روحی که از خدا است وقتی منکر خدا شود، دارای خباثت نیست؟ وحی که مدتی خود را از خدا میداند و بعد از خدا میگریزد نباید خبیث نامیده شود و احکامی برایش متصور شود؟ حالا با چه کلمهای خباثتش را باید بیان کنیم؟ کثیف؟ خبیث؟ نجس؟ اینها نیاز به بحث مفصلتر دارد. چه احکامی بر این مسئله بار میشود این هم نیاز به بحث دارد. توقع نداشته باشید من همهی یافتههایم را در یک بحث بتوانم ارائه کنم. برای اینکه بحث پیش برود مختصرا به هر کی اشاره میکنم و اگز مشتاق بودید روی همان بحث انگشت بگذارید تا بعدا با هم بحث کنیم. در مورد مرتد هم باید بگویم شرایط خاصی دارد. هر مرتدی اعدام نمیشود. از هر یک میلیون مرتد شاید یک نفر محکوم به اعدام باشد. برای خودش شرایط دارد. این را هم اگر تمایل داشتید با هم بحث میکنیم. توقع من این است که با مطالعهی متون دینی احکام دین را به دست بیاورید. نه با مطالعهی متون دشمنان دین. سبک ورود شما به نقد دین به سبک دوست نیست. لذا دین را جامهای زربافت بیشتر نمیبینید. شما در صورتی به این قضاوت از دین میرسید که کلیه ی متون دینی را مطالعه کرده باشید. و الا قضاوتتان عجولانه است. من مطمئنم احتمالا اطلاعات شما از دین در حد همان شبهات مرسوم زنان و دیه و این قبیل چیزها است و نه بیشتر. حتی اگر من هم دین را اینگونه نگاه کنم آن ا مثل شما میبینم. من ترس ندارم برای ورود به متون دینی. میخوانم و با عقل میسنجم.
فرمودید: "از دید من کار فلسفه روشنگری است و پرورش نوعی ذهنیت انتقادی..."
روشنگری فلسفه را قبول دارم. اما انحصار و اکتفا به آن را نه. یعنی فلسفه لازم است ولی کافی نیست. چون بالاخره هر استدلال، استدلالی میطلبد و اگر به بدیهیات، ختم نشود تسلسل است. علاوه بر اینکه شما نمیتوانید مصونیت عقل از خطا را ثابت کنید. باید به فکر سنجهای باشید برای اصلاح خطا. و گر نه ممکن است سالها بر روی یک خطا پای بفشارید. من این سنجه را انتخاب کردهام. سنجهی شما چیست؟ سنجهای که حجیتش ذاتی باشد و نیاز به هیچ چیز دیگری نداشته باشد.
شما در حالی حجیت دین را زیر سؤال میبرید که هنوز برای حجیت عقل هیچ استدلالی برای من نیاوردهاید. سؤال من این است که عقل از نگاه شما با چه استدلالی حجیت یافته است؟ با چه چیزی عقل را حجت دانستهاید؟ با خود عقل؟ آیا خود یک شیء می تواند خودش را ثابت کند؟ آیا شاهد روباه میتواند خود او یا دُم او باشد؟ علاوه بر این که "حجیت" یک واژه ی دینی است. حتما در کامنت بعدی یکی از بحثهای شما در این خصوص باشد که حجیت عقل را از کجا بدست آوریدید و باورهایتان را روی آن چیدهاید. من میخواهم در این زیرساخت شما تزلزل ایجاد کنم و بگویم ممکن است بتوان از عقل عبور کرد و سنجهای بالاتر از عقل یافت. بیش از این در این بحث ورود پیدا نمیکنم تا سحن شما را بشنوم. پس حجیت و مرجعیت عقل را با چه استدلالی ثابت میکنید؟ اگر این را حل کردیم بعدش در مورد راهنمائی و هدایت نیز بحث میکنیم. من فلسفهای که فقط به اشکالتراشی بپردازد قبول ندارم. فلسفه باید به من جهانبینی بدهد برای هدایت.
فرمودهاید: "فرد مومن هیچ گاه نخواهد توانست ذهنیتی انتقادی...".
این را باید از مؤمنین پرسید. ما در بحث گاهی کافر کافر میشویم و مسائل را واکاوی میکنیم. البته بعد از بحث دوباره دینمان را ادامه میدهیم. همهی ما پیشفرض داریم. حتی شما هم دارید. شما پیشفرضهای منفیای از اسلام دارید که دائما آنرا در بحث داخل میکنید که البته نباید بکنید. انسان بدون پیشفرض وجود ندارد. مهم این است که در بحث آنها را دخالت ندهیم. که این کاری شدنی است. حتی برای مؤمن.
فرمودید: " فرد خدای خویش را تنها در پرتو طاعت او می شناسد".
این نیز یک ادعا است از جانب شما. اصلا مقوله ی عبادت و شناخت جدایند از هم. دین سه شاخه دارد که شناخت در شاخهی اول (اعتقادات) و عبادت در شاخهی آخر (احکام) گنجانده می شود. برای وصول به شاخهی اول کوچکترین نیازی به قرآن و حدیث و عبادت نیست. به عبارت دیگر ما باید با مطالعه و فلسفه و فکر اول خدا را بشناسیم و بعد از این مرحله به عبادت بپردازیم. آن هم نه عبادت به معنای مدنظر شما. به عبارت دیگر ما شناخت پیدا میکنیم تا عبادت کنیم. نه آنگه عبادت پیدا کنیم تا بشناسیم. البته عبادتی که مدنظر بنده است در ارتقاء مراتب شناخت، دخیل است. اما در استارت و شروع شناخت نه. اتفاقا در شاخهی اعتقادات ما خداوند را سوژهای برای برای مطالعه ی علمی قرار میدهیم. مشکل اینجا اس که چون فلسفهی ما پسود اسلامی دارد شما گمان میکنید ما در فلسفه مقلدانه و بسته سخن میگوئیم.
فرمودید: "فرض کنیم میخواهیم روشی علمی برای شناخت اسطوره..."
منظورتان را از این بخش متوجه نشدم! :( اما فرق اسلام با دیگر تفلسفها این است که هنوز اسلام، به طور کامل پیاده نشده است. اما بسیاری از مکاتب بشری چون مؤسسینشان قدرت اجرای آن را داشتهاند برآیند آن در جامعه محسوس است. لذا ما به راحتی با نگاه به عملکرد و برایند مکاتب بشری میتوانیم بگوئیم آنها دردی را از بشر دوا نکردند که هیچ، بلکه دامنهی مشکلات را بیشتر کردهاند. شما گویا اسلام را منحصرا مسائل زنان و جنسی میدانید و گویا تنها عامل تکامل را حل شدن این دو موضوع میدانید. چون غالب اشکالاتتان از این قبیل است. در مورد روایات مجلسی و دیگر بزرگان نظر بنده بررسی سند روایت است. روایات قبل از بررسی سندی و قبل اثبات انتساب به معصوم یک کلام عادی است که انتساب آن به اسلام خطا است. مجلسی، در صدد جمع اوری یک دایرت المعارف حدیثی بود. او آنها را جمع کرد تا علمای بعد از او با سند و علم روز آنها را تصحیح کنندو بنابراین شما نباید به روایاتی که هنوز استنادش به اسلام ثابت نشده به مبارزه با اسلام بپردازید.
فرمودهاید: "یا در احتجاج طبرسی سخنانی از زان امامان در مورد ژنیتک گفته شده که ادم را از خنده روده بر می کنند"
ببینید خندیدن و تمسخر، نه فعل اخلاقی است و نه استدلال. پس بجای خندیدن اولا اثبات کنید که احادیث مزبور خطا است. چون خیلی از یافتههای امروزی هم توسط گذشتگان مورد ریشخند بوده است. ثانیا: ثایت کنید که روایات مزبور واقعا روایت صحیح است و نه جعلی و بعد به اینگونه مسائل استناد کنید. اینشیوه ی بحث شما به سلمان رشدی می ماند که دسته ای از همین روایات جنسی متفرقه را جمع کرده بود و کتاب کرده بود. حتی متعصبترین علمای دین هم برخی از روایات مورد بحث شما را قبول ندارند و میگویند اینها جعلی است. یعنی شما میخواهید با یک مشت روایات جعلی به رد اسلامی بپردازید؟ یعنی با چیزی که اسلام نگفته میخواهید اولا آن را به اسلام نسبت بدهید و به منتسبات خود از اسلام ایراد وارد کنید؟ این نشد نقد اسلام. بلکه این شد نقد روایات جعلی اسلام. یعنی همان کاری که خیلی از فقها هم انجام میدهند.
فرمودهاید: " قران علم به جنسیت فرزند در شکم مادر را فقط در توان خدا می داند"
این جمله نیز حاکی از بیدقتی شما در قرائت متن قرآن است. آیه این است: " اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى". شما از کجای این آیه انحصار را میفهمید. آیه گفته خدا این موضوع را میداند. نفرموده که دیگران نمیدانند. کمی اگر نگاهتان مثبتتر باشد بهتر است. اگر این پیشفرضهایتان را رها نکنید، کشف حقیقت دشوار است. من از تقلیدات شما رنج میبرم. یک اندیشهی در ذهن شما متعصب شده و ذهن را بسته و این نگاه متعصابهی شما کاملا غیر فیلسوفانه است.
فرمودهاید: "حضرت علی در نهج نیز مانند قران قلب را محل تفکر!!"
اولا شما ثابت کنید که همین مغز مادی، محل تفکر است. اگر این محل تفکر است چرا پس از مرک تفکر نمیکند؟ این ثابتات و پیشفرضها را از کجا آوردهاید؟
ثانیا: قلب، در عربی به سه معنا آمده است؛ بروید لغتنامه را ببینید. 1) قلب به معنای قوهی فکر 2) قلب به معنای روح 3) قلب به معنای روان 4) قلب به معنای تصفیه کنندهی خون. بعید نیست اصلا قلب در روایت علوی به معنای روح باشد. چون شاید کسی بیاید و ثابت کند که روح مرکز تفکر است نه لولههای در هم پیچیدهی مغز!!
فرمودهاید:"بوجود آمدن از عدم عقلا و منطقاً محال است بنابراین..."
این تحمیل است؟ استدلال است؟ خب این که شد عین مدعا. بنا شد برایش دلیل بیاورید. استدلال کنید. سؤال من این است که چرا عقلا چنین مسئلهای محال است؟ شما بر این مسئله دلیل نیاوردید و توپ را به زمین ما انداختید و به عقیده ی ما انتقاد کردید. بنده همچنان منتظر استدلالات شما بر این مسئله میمانم و بع پاسخم را ارائه میکنم.
موفق باشید
مام بزرگوار معصومه سادات درود بر شما باد
1) بله می دانم، به یاد دارم که اقای حجت الله نیکویی چندی پیش با متخصصان، مثلاً حجت الاسلام غرویان بحثهایی در باب دین داشتند و نیز نامه هایی هم با خبرگانی و مجتهدانی چون ایت الله سبحانی و ایت الله مکارم شیرازی نگاشته بودند اما اکنون در زندانند! بماند.
) به فرض که همه ی حرفهای شما در این باب مقبول هم باشد این متولیان امور دینی را مجاز نمی گرداند که بمثل به جرم خواندن یک ترانه یا حتا نقدنامه هایِ اساسی، امنیت کسی را به خطر اندازند یا حکم مرگ کسی را صادر کنند، نقد حتا اگر گاهی وهن آمیز هم باشد مانند کاریکاتور از اشخاص بزرگ و مشهور نباید کار را به حکم مرگ کسی بکشاند. جان انسان از همه باوره ها و عقاید محترم تر است. اما جامعه ای که نقد را تنها با شرایطی خاص پذیراست و باز اگر نتواند نقد ناقد را برتابد به او حکم خموش باش می دهد عرصه ی عمومی جامعه را به دروغگویی و ریاکاری می آلاید چنانکه می بینیم! در این کرسی های ازاد اندیشی ایا کسی حق دار بمثل شخص اول مملکت را به پرسش کشد ایا کسی می تواند مسائل اساسی دینی را در معرض سوال قرار دهد. گویا نه! چرا که به قول خودتان این جا عرصه ی متخصصان نیست بلکه جولانگاه عوام مگس وار!! است
از خشونت سکولارها علیه دینمداران در دانشگاهها می گویید این اما به دیده ی من از ان طرفه های روزگار است، گمان می کنید همین متن خانم پارسایی در نقد چه اوضاعی نگاشته شده است، این هجمه ی شگفت انگیز علیه علوم انسانی که از جانب خود رهبری هدایت می شود ریشه در چه چیز دارد ؟ ان همه استادان زبده ی دانشگاهی که از زمان انقلاب فرهنگی تاکنون از دانشگاهها اخراج شده و این همه دانشجویانی که ره غربت در پیش گرفته و ان دوست بیچاره ی من که به خاطر مسائل عقیدتی اش وی را از دانشگاه اخراج کردند و به فرجام خودش را کُشت ایا اینها همه از خشونت سکولارها علیه مومنان ریشه دارد؟! گمان می کنم انصاف تا تا اندازه ای در اینجا کم شده است.
منظورم همین نوشته بود که شما خواندید البته بد نیست ایمیلتان را بدانم البته اگر برایتان شدنی است؟!
می خواهم یک بحث مبنایی پیش بکشم: ولتر زمانی چنین گفت "من حاضرم جان خودم را بدهم تا تو حق داشته باشی حرفت را بزنی"
در برابر جایی در قران کافران – یعنی افرادی چون من که هیچ یک از ادیان الهی را از جانب خدا نمی دانیم- به "خرانی" تشبیه شده اند که از طویله رمیده اند و خداوند در قران رسماً بر کافران اف و تف فرستاده است و آنان را نجس پنداشته، تا بدانجا که در متن قوانین شرعی ارزش یک کافر تا بدانجا پایین آمده که حتا کشتن او مایه ی قصاص فرد کُشنده نمی شود. از دید من حرف ولتر خیلی بیشتر از رهیافت قران هم با فطرت همدلی جوی انسان سازگار تر در می اید هم به همزیستی مسالمت آمیز انسانها می انجامد، اما ان رهیافتی که می فرمایید کافران را بگیرد بر زمین فروفکندیشان و دست و پایشان را در خلاف جهت یکدیگر قطع کنید، هماره این امکان را فراهم آورده و می آورد که "پاکانی" بخواهند این ناپاکان و یا این جرثومه های فساد را به قول ایت لله خمینی از زمین بردارند، در طول تاریخ چنین پاکانی کم نبوده اند، بمثل خود حضرت رسول فرمان داد که یهودان بنی قریظه را که اسیر بودند بکشند چرا که انها را چیزی شبیه غده های چرکین می دانست، مشکل این عمل پیامبر در این بود که ایشان، اسیران را و نه مردان و زنان در حال جنگ را کشتند و این به هیچ رو با اخلاق سازگار نبود، و اتفاقاً خود ایت الله خمینی هم در سال 1367 درست با استناد به این عمل پیامبر فتوا داد که زندانیان سیاسی که به نوعی اسیر محسوب می شدند را در مرز 5000 نفر اعدام کنند و این کار به راستی به هیچ رو با انسانیت انسان دارای اخلاق همساز نبوده است. ایشان می فرمود دست بردارید از این رحمت های بچگانه اسلام دستور می دهد بزنید حبس کنید بکشید، گمان می کنم حتا اگر عیسا هم مهلت می یافت شمشیر بر می کشید و ... .
) من معتقدم که وجودی ضروری و لابشرط هست، اما این وجود ضروری وقتی در مقام تجزیه و تحلیلهای پیشینی و عقلی محض و آپریوری براییم نمی تواند دارای صفاتی چون جبار و منتقم و مکار و .... باشد، این صفات را به هر معنایی بگیریم در نهایت گونه ای صفات انسانوار را به وجود واجب نسبت داده ایم. اما این نسبت دادن هیچ پشتوانی عقلی پیشینی محکمی ندارد. بنا براین وجود واجب حتا اگر بتوان نماش را خدا گذاشت، با خدایان همه ی ادیان متفاوت است
) اگر معنای خالقیت وجود واجب این باشد که جهان از عدم و نیستی به وجود امده من این را نمی توانم بپذیرم. زیرا این از بدیهیات عقل است که معدوم موجود نمی شود یا نیستی، هستی نمی شود. ممکن است عقل ما در این تشخیص ناکارآمد باشد اما به هر حال این از بدیهیات اوست، فکر کنم شما که با فلسفه ی ملاصدرا و علامه طباطبایی بیشتر اشنا هستید با این گزاره ی انها مواجه شده باشید. هر گونه باور به ابداع عالم ناگزیر نقطقه ای را فرض می گیرد که در ان عالم و البته ماده وجود نداشته است. این منطقاً بدان می انجامد که سرشت ذاتاً افریننده خدا بنا به دلایلی نمی افریده است و این نوعی تناقض است.
در برابر این دیدگاه این ایده ی پارمنیدسی وجود دارد، که هستی همیشه بوده و نیستی هیچ گاه نبوده. حال اگر با مسامحه هستی مطلق را مساوی با خدا بگیریم نازیرم بگوییم عالم و البته ماده همبود با خداست بوده است وگرنه می بایست نتیجه ی ابداع بوده باشد و ابداع با ذات همیشه آفریننده ی خدا جفت نمی شد. جایی فرموده بودید که "نوشته" من نبود و سپس بود شد. این البته از دید من گونه ای شوخی بود، یعنی شما چیزی را واقعاً از "عدم" به وجود آوردید؟! یا خیلی چیزهای دیگر هم در پدیدارشدن نوشته ی شما دخالت داشتند ان هم نه چیزهای معدوم که چیزهای موجود؟!
) این که عقل بشر در تشخیص راه درست از نادرست ناقص است اثبات نشده، مفروض این بحث این است که ان ایده الی که دین بدان فرا میخواند مثلاً معاد با ان کیفیت اثبات شده باشد و در کنار ان نشان داده شده باشد که عمل به مقتضیات فطرت و عقل و ارزشهای اخلاقی ثابت برای تحصیل ان کمال بسنده نیستند. پس 1) اثبات کنید معادی با ان کیفیت که شما می گویید هست 2) ثابت کنید به فرض که خدا انسان را برای کمال اختیاری اخروی افریده (فرضی که باز اثبات نشده) جهاز عقلانی و وجدانی و فطری او برای هداست او به این مقصد کافی نیستند. دقت کنید انچه ما به عنوان سرمایه ای بدیهی در دست داریم همین هایند اما نبوت و مسیر کمالی ادعایی که شما عنوان کرده اید مورد تردیدند!
3) اثبات اینکه خدا باید برنامهای به نام دین طراحی کند.
از دید من ضررتی برای ارسال رسل وجود ندارد. و مقدماتی که متجتهدان در اثبات نبوت به کار می برند مثلاً مقدمات دلیل " حکمت الهی" یا نظریه "فیض الهی" بدون دلیلند (رجوع کنید راهنما شناسی، ایت الله مصباح)
بسیار خوب شما فعلاً ضرورت ارسال رسل از جانب خدا را اثبات کنید تا به موارد دیگر برسیم
نه اتفاقاً من در این سوال گزینه د) را انتخاب می کنم، ان جنبه ی تخریب کننده ی دین به نظر من جنبه ی مربوط به اخلاقیات نیست. چرا که این ها عامند. اسلام هم مثل همه ی مکاتب تقریباً بدانها اقرار داشته، انچه مشکل زاست نوع دسته بندی است که قران از انسانها کرده است. مومن- کافر، ازاد- برده و ....... اسلام در رابطه با غیر است که مشکلات خود را بروز می دهد. از دل اسلام همزیستی و همدلی گروههای انسانی بر نمی اید. اسلام خود را دارای حقیقت مطلق اثبات نشده ای می داند و بر ان است که همه ی تفاوتها را در زیر ایدئولوژی خود دفن کنید تا انگاه به قول شما در عرصه ی حهانی جهانگیر شود و بتواند اصول اخلاقی خود را رواج دهد. این دستور کاری غیر عملی است و بدان می انجامد که همیشه بگوییم در اسلام هیچ عیبی نیست منتها تقصیر اسلام چیست که مسلمانان به ان عمل نمی کنند؟ حتماً تقصیر کافران است یا یهودیان یا غرب؟! اینجاست که اسلام فرد استشهادی پرورش می دهدو مثل همان اصحاب استشهادی که زمانی حضرت رسول انها را به کشتن عصما بنت کعب یا ابوعفک پیر فرستاد. ببخشید کدام مکتبی در جهان را می شناسید که توصیه با لگدمال کردن حقوق مردم یا دزدی کرده باشد؟ مسیحیت، یهودیت؟ بهاییت؟ زرتشتیت؟ دین مورمون؟ یا اصلاً مارکسیسم، لیبرایسم؟ بودیسم؟ اگزیستانسیالیسم یا حتا "آتئیسم" ( گر چه این اخری خود را مکتب نمی داند!) که می فرمایید: {چون اسلام نسبت حق الناس و دزدی بسیار حساس است و توصیه به دزدی نکرده است}. نکند مارکس توصیه به ساختن گولاک کرده بود- ها؟
از قضا اسلام در انکار موجودیت و حقوق کافران و مشرکان خیلی به ناسیونال سوسالیسم شبیه تر است تا مکاتب دیگر. در شرایط ایده ال جهانی فقط و فقط اسلامی مطلوب دین اسلام است. در زیر لوای اسلام حقیقی تکثر فکری انسانها معنایی واقعی ندارد ( بر خلاف ابده ال ولتر!). و این همان مبنایی است که تمایل به حذف دیگری را در جهان اسلام زیاد می کند. همین احساس تجهیز عقیدتی با یک حقیقت مطلق است که مسلمانان را به جان هم انداخته. و بله آن وهابی هم، مادر معصومه سادات را واجب القتل و بیرون از اسلام می داند. هر دو هم مسلمانند و هر دو هم نماز می خوانند و هر دو هم لا اله الا الله می گویند. خب ریشه این اختلاف در کجاست ایا ابن تیمیه را هم غربیان پرورده بودند!؟
فرموده اید: "غرب بخاطر تقید به فلسفهاش به انحطاط کشیده شد"
یعنی چه ؟ یعنی مثلاً اگر همچون منی طرفدار نظریه ی صلح جهانی کانت باشم یا پیوسته به فکر تاسیس بنیادها چون بنیاد صلح برتراند راسل باشم یا چون دریدا از میهمانوازی در سطح جهانی حرف بزنم و نه مثلاً مخالفت با "کفر جهانی" بدین وسیله طرفدار انحطاط جامعه ی غربی شده ام.
در بطن این ایده ال های بزرگ انسانی و فلسفی و اخلاقی شما چه انحطاطی می بینید. در بنیاد طرح " پیشرفتی " که کندروسه در قرن 18 پی ریزی کرده بود- و مبنایش اموزش انسان در زمینه همه ی علوم و هنرها بود- چه انحطاطی نهفته است، کجای نظریه ی لاک در مورد تفکیک قوا منحط است و ......... اصلاً شما تا چه اندازه چهره های شاخص فلسفه و ادبیات غرب را از راه خوانش مستقیم اثارشان می شناسید؟!
ببخشید خاورمیانه به خاطر تقیدش به علم به هنرهای زیبا یا تکنولوژی غربی به مسیر انحطاط غربی افتاده است یا ... ؟
یعنی حالا اسلامیت مساوی است با تفلسف اسلامی؟
باز هم در اینجا اسلام را با اجرای بی چند و چون اصول عام اخلاقی اشتباه گرفتید. انگار نیکی کردن به دیگران بخشندگی ، و ... اصول اخلاقی اند که در انحصار اسلامند. والله، ملحدانی چون برتراند راسل و ساتر و بیخدایانی چون ریچارد داوکینز خیلی زیباتر از مسلمین درباب اخلاق دم زده اند حتا واینبرگ کتابی نوشته به اسم "اخلاق و خوبی در جهان بیخدا" حتماً این کار از منش منحط و ضداخلاقی بیخدایانه اش برخاسته اینطور نیست؟! این جمله که می گوید: دستهایی که کمک می کنند بهتر ند از لبهایی که دعا می کنند- پان ایرانیستها به زرتشت نسبت داده اند اما این جمله ای از یک بیخداست! خوب چه ایرادی در ان می بینید، غیر معنوی است؟ با کمال اخلاقی انسان ناسازگار است؟! چه؟
فرموده اید: "تازه بنده هنوز شاهد متقنی بر این نیافتهام که شرقیها از ما به اصول اخلاقی پایبندترند.
ایران را سراسر فساد برداشته بانوی من! بوی گند کثافاتی که از بطن این نظام الهی (چنانکه شخص اول مملکت می گوید) برخاسته جهان را برداشته، اختلاس، دزدی، ارتشا، مواد مخدر، بیکاری، ریاکاری، دروغگویی، رشوه و ...... و این همان جامعه ای است که صبح تا غروب رسانه هایش دم از دین و مذهب می زنند؟ علت این دوگانگی چیست؟ چرا این همه تبلیغ مذهب جواب وارونه می دهد؟
باز فرموده اید:" اگر هم چنین باشد بخاطر این است که تأثیرپذیریشان از فلسفهی غرب کمتر است"
این را روی چه حسابی می گویید. ایا شما از دوران اصلاحات ژاپن بعد از جنگ و مبانی ان اصلاً چیزی شنیده اید؟!
"وقتی شما میبینید دانشجویان ایرانی کتب فلسفهی غرب را افتخار در دست میگیرند، آیا باز هم تأکید دارید بگوئید فلسفهی حاکم بر ایران، فلسفهی اسلامی است؟"
خب؟ در دست بگیرند؟ مگر جرم است؟ شما در فلسفه ی کانت، لاک، برتراند راسل، در اثار همینگوی، سارتر و هزاران فیلسوف و نویسنده و هنرمند دیگر چه چیز غیر اخلاقی مشاهده کره اید که اینچنین بدون دلیل و نخوانده دست به محکومیت فلسفه ی غرب می بَرید. این اراده ی حقیقت جویی شماست که شما را به این سخنان سوق داده یا اراده ی جهل؟! البته وقتی مثلاً استاد مطهری در کتاب انسان کامل فرضاً نیچه را از بیخ و بنیاد وارونه تفسیر می کند درست به این علت که منابع اصلی اثار او را مطالعه نکرده از شاگردان ایشان نیز بیش از این نمی توان انتظاری داشت!
فرموده اید: "مثلا نوع دوستی، پاکدامنی و... . البته اگر مرادتان از جامعهی ایران، قشر دینمدار باشد، قطعا تمام اصولی را که از شرق آسیا ذکر کردهاید به مراتب در ایران بیشتر است".
شخص اول مملکت حنماً می دانند که ستار بهشتی به چه علت این روزها در زیر شکنجه جان سپرد . او یک وبلاگ نویس ساده بود. شاید او دین مدارترین فرد ایرانزمین باشد. اما سکوت او در برابر چنین قتل دردباری ایا معنایی جز تایید ان دارد. و این است نوع دوستی و پاکدامنی که شما از ان دم می زنید؟ و نکند خبر ندارید که بیشینه ی ان کسانی که جان بر لب ایرانیان اورده اند در کسوت همان متدینین هستند. خوب البته این ها هم به اسلام عمل نمی کنند چرایش را نمی دانم! شما می دانید از اول انقلاب تاکنون ده ها هزار نفر به دست اقایان نفله شده اند. ان هم اکثراً به حکم قاضیان شرع؟ این قاضیان شرع هم حتماً ربطی به اسلام نداشته اند. وقتی امام خمینی نامه نوشت و دستور داد با زندانیان سیاسی اشداء علی کفار باشید این ها همه البته باز هم به اسلام ربطی نداشته ، چرا که حتماً اجتهاد علما هم ربطی به اسلام ندارد.
"سه واحد درسی دارد. 1) اخلاق 2) عقائد 3) احکام و مناسک"
ببخشید مگر دین نیامده که با احکام و عقایدش اخلاق را ترمیم کند؟ پس خود اذعان دارید که گویا دین از پس این کار لااقل در ایران برنامده؟ خب البته گویا باز هم غرب باید مقصر باشد.
"متأسفانه رشد دین مسلمانان کاریکاتوری است. مناسکشان رشد میکند ولی اخلاق و عقاید نه."
گویا اذعان داشته اید پس کار این همه مبلغان دین مبین هیچ ثمری ندارد.
فرموده اید: "البته همهی اینها در سطح عوام مسلمانان است. به نظر من اسلام دینی است تخصصی و عوام تا این تخصص را کسب نکنند، نه بهرهای از اسلام برده اند و نه شما باید معادلاتتان را روی این عوام ببندید."
ولله خود قران فرموده ما این کتاب را ساده و اسانفهم فرستادیم تا حتا ان اعراب هم بفهمند حالا شما می فرمایید مردم همه باید یکهو تقلید را رها کنند و خودشان مستقلاً سره را از ناسره تشخیص دهند. اما این پروژه ای است غیر عملی. پی دین شما دین هدایت کننده ی متخصصان دین است فهمیدم! پس مشکل جامعه ی اسلامی یکی غرب است و دیگری غیر متخصص بودن عوام.
"فرموده اید: آیا خِرد تنها قادر به درک حقایق است؟ "
تا منظور از حقایق چه باشد، من بر انم که هیچ ابزاری غیر از عقل برای تشخیص درستی یا نادرستی یک عقیده در دست ما نیست. حتا درستی خود اصطلاحاً وحی را می باید با عقل تشخیص داد. از یک طرف گفته میشود که عقل مستقلاً قدرت فهم حقایق را ندارد و از ان طرف می گویند وظیفه ی عقل است که حقیقت راستین را از دروغین تشخیص دهد. و این دور است و باطل. اگر بپرسیم چه دلیلی وجود دارد که ان چه شما بدان معتقدید وحی است از جانب خدا ایا باید به عقل دست یازید یا مثل اقای سلمان محمدی صرفاً گفت ما فقط به گفته های یک نبی باید اعتماد کنیم بدون دلیل و اثبات و "ای امان از اثبات" ؟
فرموده اید: برایم عجیب است که تعقل شما چگونه مطالعهی آثار فلاسفه را مساوی با پذیرش همهی اصول آنها میداند؟"
باز هم افترا!
فرموده اید: ذبح حیوان دارای غرض عقلائی است و ارتباطی به اخلاق ندارد" درست! اما تا وقتی که ان غرض هنوز موجود باشد، فرض کنید شما گوسفندی را می کشید تا ان را دفن کنید یا گوسنفدی را می کشید تا تنها پاچه ای از ان را تناول کنید. اذعان دارید این کار هم غیر منطقی است و هم غیر اخلاقی! حال ایا در حج نیز با چنین چیزی مواجه نیستیم. به گذشته برگردیم، قبل از بعثت اعراب مستقیماً حیوانات ذبح شده را دفن می کردند.(خود حج ادامه یک سنت جاهلی با اندکی تغییرات ناچیز است) پیامبر فرموده بهتر است از انها استفاده هم بکنید و به فقرا هم به قول شما! ببخشیید اما ایا این گوشتها فقط باید میان فقرا مکه پخش می شدند ؟ یا به مدینه و یمن و حبشه و سایر کشورهای مسلمان شده هم حمل می شدند. آیا با آن امکانات تکنولوژیک امکان نگهداری آن گوشتها بود، نه! پس ان گوشتها همه می گندیدند و خراب می شدند یا دفن می شدند؟ خوب چه حکمتی در این هست. چند روز پر کردن شکم فقرا هم شبیه همین سیر کردن شکم فقرا در این روزهای عزاداری است هیچ تغییری در وضع تهی دستانه انها ایجاد نمی کند. امروزه نیز این قربانی ها همه در اختیار دولت عربستانند گمان نکنم اینان مسئولیتی در برابر پخش این گوشتها بر دوش گیرند پس همان اش و همان کاسه است، تا حالا حاجی هم بار شترش را با خود به ایران بازنگردانده. پس بحث اطعام فقرا به اهنگ فقرزدایی ریشه ای از جامعه با این کار هیچ موضوعیتی نمی یابد تا عید خون هم داریم یعنی عید قربان. در اینجا هم بدون ضرورت حیوانات را در سرتاسر کشورهای اسلامی در خون می کشند؟ برای چه؟ در بهترین حالت دو روز سیر کردن شکم فقرا؟ خب؟ اوضاع فقرا با این کار دگرگون میشود؟ هرگز؟ ایا سنت انسانی پسندیدتری نمی بود که زمین را اباد می کردیم، درخت می کاشتیم، بیمارستان و مدرسه و جاده و پل می ساخیتم و .... ؟ بله پسندیده تر می بود اما خون حیوانات بیگناه برای هیچ و پوچ در عیدی که با خون جشن گرفته میشود در مرز میلونها دام بر زمین می ریزد؟ و این البته تقدیر خداوند دانای فرزانه است. پس حتا اگر " هدف آن است که قربانیها به دست فقرا برسد و فرهنگ اطعام به فقیر جابیفتد و اغراض دیگر" این کار عملاً تغییری در اوضاع فقرا وجود نیاورده و نخواهد آورد.
"یک انتقاد هم دارم؛ لطفا سنگ کشورهای مدرن را به سینه نزنید. مدرنیته منشأ جنگها و خشونتهای زیادی است و البته برای تخطئهی خود دم میزنند از دفاع از حقوق حیوانات. کجای دنیای مدرن به دفاع از حقوق انسان و حیوان پرداخته؟!
مغلطه ی بزرگی از شما سر زد. در یک دم کشورهای مدرن را با مدرنیته عوضی گرفتید؟ دلیلتان بر این کار چه بود؟ خوب این را که کجا به حقوق حیوانات پرداخته اند من نمی گویم خودتان کمی پرسش و جو کنید می فهمید.
" مدرنیته منشأ جنگها و خشونتهای زیادی است زیادی است"
وقتی می گویم ایاتی مانند "کافران را بکشید به خفت" منشاء جنگ و خونریزی بوده اند می گویید اینها به اسلام ربطی ندارد عیب از مسلمانی ماست.
اما سریع می گویید مدرنیته منشأ "جنگها و خشونتهای زیادی است". دقت کنید اگر فقیهی بگوید شایسته است به شرکستان هند به مانند محمود غزنوی یا نادرشاه افشار حمله کنیم این حمله توجیهی در کتاب قران می تواند بیابد (می گویند تیمور لنگ قران را از اخر به اول از حفظ می خواند!!)، اما وقتی که بیانیه ای مانند حقوق بشر و شهروندی رسماً و کتباً هر گونه جنگی را قبیح می شمارد . شما این جنگها را که از بنیاد با مبانی فکری این بیانیه در ستیزند چگونه به این بیانیه منتسب می کنید. اگر توضیح دهید ممنون میشوم.
اگر بنا به آزمودن مکاتب فلسفی در گرتهی عمل است بسم الله.
"آیا عملا فلسفهی غرب حقوق بشر را رعایت کرده؟"
این حرفتان بی معناست یعنی چه فلسفه ی غرب ، حقوق بشر را رعایت کرده یا نه، فلسفه های بزرگ غرب مثل فلسفه ی کانت و لاک خود پی ریزنده ی مبانی حقوق بشر بوده اند. حال شما بمثل دارید کانت یا برتراندراسل را می کوبید که چرا فرضاً بوش پسر به عراق حمله کرده عجب است!!!!!!!
"من نفهمیدم شما الآن در نقد اسلام قلم میزنید یا در نقد عملکرد مسلمانانی مثل آن جلاد؟"
خیلی ممنون. انگار یک چیز فراموش شده و ان مساله هتک حرمت خانه ی خداست. ان جلاد به چه دلیل ان جوانک را کشت. ایا نه به این دلیل که مقامات و کلیدداران را کعبه به این نتیجه رسیده بودند که او به خانه ی کعبه توهین کرده؟ و خدا در ان هنگام کجا بود که دست این جوان بیمار بیگناه را بگیرد؟
فرمودهاید "دهها هزار نفر در مسیر تابفرسای بیابانهای عربستان جان باختند".
اکنون امار دقیق در دستم نیست، اما تاکنون دهها هزار نفر در مسیر حج یا در میان جمعیت زوار یا در اثر سنگ پرانی به شیطان! جان خود را از دست داده اند. من با بندگان خدا کاری ندارم و سر و کارم با حکمت خود خود اوست. بانوی گرامی خود شما چقدر ترجیح می دهید برای سفری راهی امن را بر گزینید؟ مساله اما این نیست. مولوی خیلی بهتر از من عمق قضیه را دیده است: کعبه همین جاست بیایید بیایید. در هر حال انکار نمی توان کرد در این راه اکنون ده ها هزار تن انسان جان داده اند، اتفاقی که به سادگی می توانست نیفتد!
کمال از دید من بیش از همه چیز یعنی گسترش روحیه ی "همزیستی" در میان انسانها، از این دید جنگ هفتاد و دو ملت ادیان و ره های افسانه ای که زده اند به هیچ وجه کمکی به این اماج نکرده است. هنوز هم میان این ادیان بر سر این که کدام برحقند جنگ است و گاهی با خونریزی وهابیان و شیعیان بمثل!
"اصول اخلاقی باشد، همچنان که گفتم اصول اخلاقی عام و جهانشمولند"
این یک ادعا است که باید از ناحیه ی شما ثابت شود."
وقتی که خود شما هم این را تا اندازه ای قبول دارید میخواهید مرا به جدل وادارید؟!!
در کمک به دیگران نتیجه ی عمل مهم است، اگر بتوانم باری را از دوش کسی بردارم چه اهمیتی دارد که از روی خودپسندی این کار را کرده باشم یا نه ، تازه هر خود پسندی که بد نیست. هست؟! در نهایت ما رضای خدا را هم برای نوعی خود پسندی میخواهیم پس باید ان را نکوهید؟ کمک به دیگر به هر طریق اگر از بار رنجهایشان بکاهد اخلاقی است حتا اگر اسلام قبول نداشته باشد!
"ای بسا کسی به استناد به همین تاریخ بگوید اولین بشر پیامبر بوده و این اصول اخلاقی را تبیین کرده و سینه به سینه چرخیده تا به اقوام سامی رسیده"
این ادعا صحت اعتقاد دینی را فرض می گیرد چیزی که هنوز اثبات نشده.
انچه با مسامحه فطرت خوانده ام از دیده من زاده ی همزیستی انسانها در کنار یکدیگر است، این نظریه که خالق به شیوه ای که شما می فرمایید چنین چیزی را نصب کرده نیاز به اثبات دارد. اخلاق از دید من کاملاً زمینی است
"شما در تضاد بین افعال اخلاقی گوناگون در نقاط مختلف جهان با چه میزان و سنجهای یک فعل اخلاقی را مطابق با فطرت می دانید. البته قبل از این باید شما فعل اخلاقی را برایم تعریف کنید؛ رابطهی ان با تعقل را بیان کنید. میزان ورود عقل به اخلاق را نیز و..."
این سخن اساساً وارونه کردن مسیر استنتاج است، شما می خواهید من ملاکی به دست دهم که مطابقت یک فعل اخلاقی را با فطرت نشان دهد. می گویم انچه اصل اساسی همزیستی همان ایده ای است که می گوید انچه به خود نمی پسندی به دیگران مپسند (کنفوسیوس) این سخن مبنایی غیر دینی برای همزیستی را پی ریزی می کند. با این ملاک همه ی مردم می توانند در کنار هم زندگی کنند چه دیندار چه بی دین. شما قصد دارید ملاک همسازی اخلاق با فطرت را در نهایت تعالیم اسلام بدانید. این بدان معناست که همه ی انسانهای مثلاً مشرک هنودوستان از مسیر فطرت اخلاقی خویش پرت افتاده اند. نتیجه ی عملی چنین حرفی این میشود که هندوستان باید بلبشوستان باشد ولی چنین نیست. با تمام به اصطلاح شرک موجود در ان جامعه مردمان ان جامعه اخلاقی اند چه بسا بیشتر از ما هم مثلاً گاندی خشونت پرهیز را با خمینی فتوا دهنده ی قتل مقایسه کنید تا دست تان بیاید چه می گویم!
فرموده اید :"بنده در نظامی که خدا در آن تصور نشود، فعل اخلاقیای نمیبینم."
عذر میخواهم شما نیاز است که چشمانتان را بیشتر باز کنید. ایا اته ایستهایی چون سارتر و داوکینز فعل اخلاقی انجام نمی دهند. در میزان همزیستی با انسانها از یک مسلمان متقی چه کم داشته اند. ایا جز این است که سارتر با ان که کتابهایش در سرتاسر جهان چاپ و پخش می شدند 99 درصد درامدش را به بنیادهای خیریه می داد و خود در اتقاقی فقیرانه زندگی می کرد. حال او را با پاپ ها و خاخام ها و مراجعی که در امدهای میلیاردی دارند مقایسه کنید تا روشن شود کدام یک معنوی تر و اخلاقی تر زندگی می کنند.
اخلاص یعنی خدا باوری؟! ایا واتسون وکریک بیخدا ، خدا باور بودند که چنان مخلصانه دوشادوش هم ... دی ان ای را .... نه این که با بیخدایان هم عقیده باشم ها!
"بنده اصل فعل اخلاقی را فطری میدانم. اما کسب آنها را با راهنمائی دین میدانم."
یعنی برای این که اخلاق در جامعه ای رعایت شود حتماً باید دینی در ان وجود داشته باشد؟! و اگر در جامعه ای که دین نباشد دیگر اخلاق هم نیست؟ و اما آیا راهنمایی های دین توانسته است ان جامعه ی مطلوب اخلاقی که شما ادعا می کنید به وجود اورد؟ مگر فقط جامعه ی مطلوب متخصصان دینی را شاید.
؛؛پس ورود دین در مرحلهی نهادینه کردن اصول اخلاقی و ارائهی راهکار برای زدودن فعل غیر اخلاقی به عقیدهی من بجا است::
خب خیلی ممنون مگر من با این ایده مشکلی داشته ام. اگر سری به وبلگ اقای سلمان محمدی بزنید می بینید که در این زمینه ما بحث مبسوطی داشته ایم. من این حرف را می ژذیرم اما ان را ضروری نمی دانم که دین ضرورتاْ اخلاق را تقوییت خواهد کرد. شرایط داره!
فرموده اید: "تمام افعال اخلاقی امروزی، بازماندهی همان ادیان سابق است. به ویژه اینکه تاریخ ثابت میکند اولین شخص روی زمین با دین آمده است."
اولاً شما دلیلی برای این سخن ندارید. دوما این که اولین شخصی که روی زمین امده با دین امده خود اعتقادی دینی است و هیچ تاریخی غیر از تواریخ دینی این را ثابت نمی کند!!
"به نظرم باید کمی بیشتر در تاریخ مطالعه داشته باشید. چرا که اقدام به خونریزی، توسط مسلمانان بوده نه اسلام."
واقعاً؟ یعنی وقتی رسول لله فرمود که ((( اسیران))) بنی قریظه را بکشند . این هم اسلام نبود مسلمانان بودند یا این که حضرت علی دستور داد قوم ازد را ریشه کن کنند این هم اسلام نبود مسلمانان بودند؟!
"اگر شما از تشیع چنین اقدام سفاکانهای سراغ دارید به بنده نشان دهید با سند".
لطفاً کتاب تاریخ عالم ارای صفوی را گیر بیاورید و بخوانید . دو کتاب رگ تاک در دو جلد
و نیز سرکوب کشتار دگر اندیشان مذهبی در دوجلد را بخوانید تا خودتان واقعیت را ببینید. سرچ کنید می یابید
فرمودید: "چرا مشیت خداوندی ... دینی را رواج دهد که بر سر آن...خون بر زمین بریزد؟"
شما اصل مطلب را متوجه نشدید. دین برای چه امده . انچه به حیات این دنیا مربوط میشود سامان دادن رابطه ی میان انسانها. اما در عمل چه اتفاق افتاده همان دین که قرار بود میان انسانها مسالمت برقرار کند به ابزاری در دست سودجو و ناسودجو بدل شده و مانع از تحقق همان ارمان یعنی سامان دادن میان انسانها شده. یک مثالش مشکلاتی که شیعیان و وهابیان دارند یا یهودیان اسرائل یا مسلمانان و مسیحیان قران سوز با اسلام وووو . خب ؟!
ثالثا: باید علل بروز جنگ را واکاوید. "شما از کجا میگوئید سبب جنگها خدا و دین خدا بوده؟"
من می گویم ایمان دینی مومنان در شعله ور شدن جنگها دخالت داشته، و هر ایمان دینی در یک کتاب ریشه دارد – با تفسیر درست یا غلط- و هر کتاب دینی را از قرار یک خدا فرستاده و این خدا می دانسته با دستاویز قرار دادن این کتاب چه خونهایی بر زمین ریخته خواهد ولی باز با علم به این که فرستادن دین مایه ی این مشکلات خواهد شد باز مشیتش را بر فرستادن ان قرار داده. مثلاً کم نبوده اند ریاکارانی در طول تاریخ که نقاب زهد و تقوا بر چهره زده و با همان نقاب بسیارانی را از راه به در کرده و هزارانی را کشته اند. بسیارانی که خود قوه ی تشخیص مناسب حق از باطل را نداشته اند. خب این چه طریق هدایتی است که بیشتر از خدا به شیطان کمک کرده است؟! ایا خداوند نسبت به سرنوشت بندگان خود بی اعتنا بوده است. شایسته است که توجه دهم بدترین نوع گمراهی تحمیق از طریق دین است. دست کم شما این را در باب معاویه صفتان قبول دارید نه؟ حال به قطع می دانید که چهره ی عمومی دین هماره چنین بوده است و از کجا که اکنون هم چنین نباشد؟!!!!!!!!
" آیا اسلام گفته که به خون هم تشنه باشید؟"
مثال: کافران را بگیرید فروکوبیدشان و دست و پایشان را در خلاف جهت هم قطع کنید.
کافران مانند خران هستند
کافران کور و کرند و نمی فهمند
و ده ها ایه از این دست که اگر در انها فقط کلمه ی کافر را با مسلمان عوض کنیم خون هر مسلمانی به جوش و خروش در می اید.
"ثالثا: ما تعارف نداریم. به جز شیعه بقیهی مذاهب اهل سنت، اسلام واقعی را دریافت نکردهاند."
خیلی ممنون. انها هم همین فکر را در مورد شما می کنند حال بد نیست ببینید مشکل شما ها چه ربطی با اسلام دارد؟
و چگونه هر دو تفسیرتان را بر کتاب خدا مبتنی می گردانید.
؛در قرآن سورهی 47 داریم که محمد و پیروانش با کافران شدیدند و با مسملین رحیم و مهربان؛
بله امام خمینی نیز با استناد به همین ایه به قتل و عام زندانیان سیاسی فرمان داد.
؛ثانیا: شما باید ثابت کنید که در فرض نبود ادیان ابراهیمی، دنیا بهتر بود. چون ما که دنیای خیالی شما را ندیدهایم؛
نیازی به جامعه ای خیالی نیست. کشورهای هندوستان سوئیس و سوئ کشورهایی سکولارند که در انها ازادی مذهبی با حقوق برابر وجود دارد.
همین هندوستان را با پاکسانی که از ان جدا شده مقایسه کنید تا بفهمید حرفم چیست؟
می دانید چرا اسم این کشور را پاکستان نهادند
چون هند محل تجمع نجسان بود و ژاکستان محل تجمع پاکان. هند جدید و پاکستان هم قدمتند اما اهیمسای گاندی وار کجا نجس ستیزی مسلمان وار کجا؟!
؛یعنی در واقع اگر اسلام بگوید بین زن و مرد تفاوت است، نباید بر ادعایش دلیل بیاورد. چون دو فرد متفاوت در پیش رو است. بلکه کسانی که مدعی تساوی هستد، باید به ارائهی استدلال بپردازند؛
این تئوری عضلانی برتری مرد نسبت به زن است. اگر به کتب افلاطون و ارسطو هم مراجعه کنید می فهمید اینن نیر بردگی را به همین شیوه اثبات می کردند با توجه با تفاوتهای طبیعی که در انسانها وجود دارد. شما بانوی گرامی من نمی خواهید با این که حقوق خوانده اید کل حقیقت را بگویید شاید هم نمی دانید!
در قتل نفس چرا شهادت هیچ زنی قبول نیست.
حتا اگر صدها زن هم شاهد قتلی باشند شهادت شان شنوده نمی شود (البته اگر بخواهیم قوانین شرع را مو به مو اجرا کنیم) این ایان فقط به تفاوتهای زن و مرد برمی گردد یا نگگاه حقارت بار شریعت و فقه شیعی به زن.
ضمناْ شما بسیاری چیزی گفتید اما روشن نساختید که چرا من سوفیا و شمای مادر معصومه سادات ارزش شرعی مان از منظر حقوقی و نه البته کرامت انسانی که مقوله ای دیگر است از بیضه ی چپ بن لادن هم کمتر است!! واقعاْ شرم اور است.
فرموده اید: ؛مسیحیان و یهویان و... هیچکدام نجس نیستند. بنابراین بخش اعظم کره زمین نجس نیست:
خیلی ممنون که مسیحیان و یهودیان را تخفیف دادید گرچه خود قران حرفهایی دیگر هم دارد.
ببخشید من سوفیا بر هیچ یک از این ادیان که فرمودید نیستم. نه مسلمان نه مسیحی نه یهودی نه بودایی و نه حتا اته ایست. رندی هستم اهل جهان اندیشه ها. شما می فرمایید نوعی خبث روحی در روح من لانه کرده. ببخشید ببخشید این را چگونه اثبات می کنید؟!
؛از هر یک میلیون مرتد شاید یک نفر محکوم به اعدام باشد. برای خودش شرایط دارد::
اولاْ دارید واقعیت را در روز روشن انکار می کنید دوماْ اصلاْبحث بر سر کمیت نیست که بحث بر سر این است:
من جان خودم را می دهم تا تو حق داشته باشی حرفت را بزنی!
این کجا و آن کجا؟
فرموده اید:ژ
توقع من این است که با مطالعهی متون دینی احکام دین را به دست بیاورید. نه با مطالعهی متون دشمنان دین؛
۹۹ درصد انچه می گویم حاصل مطالعات شخصی خودم است. شما چرا به صرف نقد مرا و همانند مرا ؛دشمن دین؛ تلقی می کنید.
فرموده اید:
؛عقل از نگاه شما با چه استدلالی حجیت یافته است؟ با چه چیزی عقل را حجت دانستهاید؟ با خود عقل؟ ؛
قبلا گفتم ما ناگزیریم در نهایت وحی را هم با عقلمان بفهمیم و اگر بنا باشد به راه شما برویم به دور باطل گرفتار می ایییم.
حرف حضرت علی این بود:
؛ به رگهای درونی انسان پاره گوشتی آویخته که شگرف ترین اَعضای درونی اوست و آن قلب است که چیزهایی از حکمت و چیزهایی متفاوت با آن در او وجود دارد. نهج البلاغه حکمت 108
این پاره گوشت که به رگهای درونی اویخته روح یا روان نیست. قبول دارید؟
در کتاب احتجاج طبرسی جلد دوم مترجم بهزاد جعفری چاپ دوم سال 1385 شمسی آمده است که مردی از امام علی می پرسد : " [....] و چگونه اولاد آدمی شبیه به عموها و دایی های خود می شود؟ ... "
اما علی به امام حسن می فرماید که جوابش را بگو ابامحمد. اما حسن نیز در پاسخ می فرماید:
"و اما جهت شباهت برخی از فرزندان به عموها و دایی ها این است که هر گاه با دلی آسوده و عروق و رگ هایی ارام و بدنی غیر مضطرب با همسر خود نزدیکی نماید نطفه در کیسه ی رحم ساکن شده! و فرزند شبیه به پدر و مادر خود می شود و چنانچه عمل نزدیکی با دلی ملتهب و رگ هایی نا ارام و جسمی مضطرب انجام شود و در این صورت نطفه مضطرب شده و بر یکی از رگ ها! قرار می گیرد که اگر آن رگ های عموها باشد شبیه عموها شده و اگر به رگ های دایی ها قرار بگیرد شبیه ایشان می شود."
آزمایش دی ان ای و تشخیص جنسیت به شیوه ی امامان:
و اما «مونث) کسی است که مشخص نشده مرد است یا زن پس باید تا هنگام بلوغ منتظر بود!!! اگر مرد باشد محتلم و اگر زن باشد حیض شده و سینه هایش بر امده شود. در غیر این صورت به او گفته شود: «بر دیوار ادرار کن» اگر به دیوار پاشید مرد است و اگر به عقب ریخت- همچون بول کردن شتر – او زن است!
سابق وبلاگی داشتم که الان متروک شده:
در این وبلاگ در مالقه ی با عنوان ؛کیهان شناسی قران : دانش یا افسانه؛
با قطعیت مخالفت قران و علم جدید را ثابت کرده ام. مگر این که استدلاهایم را رد فرمایید.
حقیقتش باید خیلی بیشتر به مباحثتان می ژرداختن اما الان تقریباْ ۵ ساعت است پای کیبورد نشسته ام و حال ندارم.
معصومه سادات را از جانب ما سلام برسانید.
شما اولین کسی هستید که تا این اندازه منسجم با من یحث کرده به شما تبریک می گویم و ازتان ممنونم که تحملم می فرمایید.
بروم بخوابم خستمه. شبتان صبحتان بخیر!!
این است ادرس ان وبلاگ:
http://nastuh69.blogfa.com/
این ها جا افتاده بودند:
فرموده اید: "همین که شما مطالعه ی برخی فلسفهها را بر خود ممنوع کردهاید یعنی فلسفهتان درحصار یک سری تقلیدات و تعصبات است."
خیلی ممنون از بهتان شما، همین دیروز فایل صوتی کامل اصول فلسفه و روش رئالیسم استاد علامه و مطهری را در اختیار دختر عمویم قرار دادم می دانید چرا ؟!
سلام دوباره
فرموده اید: " ثانیا: در دیه و حق الارث زن، چند حالت وجود دارد که فقط و فقط در یک صورت، دیه و حق الارث زن نصف مرد است نه در تمام صورت ها"
و بله حق با شماست اما گویا شما مرا خیلی جاهل به حقوق زن در فقه و شریعت اسلامی انگاشته اید. اولاً این ادعا که فقط و فقط در یک صورت، دیه و حق الارث زن نصف مرد است دروغ است ثانیا به فرض صحت معنایش این نیست که زن حقوقش در بسیاری موارد بیشتر از نصف حقوق مرد است. قضیه کاملاً برعکس است گاهی حق ارث زن تا یک-هشتم مرد هم نزول می کند بماند این که یکی از مشکلات زنان امروز ایران این است که اموال غیر منقول همسرانشان گاهی اوقات بازیچه ی اب و باد شده است. و شما این را می دانید درست است؟!!
باز فرموده اید: "ممکن است گفته شود در زمان حاضر زنان نیز نیروی اقتصادی هستند و ( .....)"
این استدلالهای شما چند اشکال مبنایی دارد. اولاً این که نفقه زن را بر گردن مرد می دانید معنایش این است که ارزش اقتصادی برای کار زن در خانه قائل نیستید. زنی که در خانه کار می کند گرچه رسماً حقوقی دریافت نمی کند اما دقیقاً به دلیل همین فعالیت در خانه کاری هم ارز با کار مرد در بیرون انجام می دهد. نکند کار مرد در بیرون ارزش اقتصادی دارد اما کار زن در خانه فقط باید وظیفه ای الهی در نظر گرفته شود. دوم این که میفرمایید اموال زن مال خود اوست شاید در مرتبه نظر درست باشد اما در مرتبه ی عمل هیچ گاه چنین نبوده است. نمونه اش خود خدیجه همسر پیامبر!! ( بعد از اسلام چند زن مستقل مانند او به وجود امد؟!!) این مختص به امروز نیست حتا در گذشته هم زنان مشارکتی فعال در اقتصاد خانواده داشته اند، شاید زنان عربستان عادت به خانه نشینی داشته اند ان هم به خاطر شرایط بیابانی ان کشور، اما در سرتاسر نقاط دنیا زنان همیشه همدوش با مردان هم در خانه و هم مثلاً در زمینهای کشاورزی کمک کار خرج خانواده بوده اند و هیچ گاه هم سهم جداگانه ای برای خود از ان اموال قائل نبوده اند چرا که خانواده را یک محیط ؛همبسته ؛ می دانسته اند. مادر خود من از ان دست زنانی است که تا چند سال پیش روی مزرعه تک و تنها و نستوه تر از هر مردی کار می کرد و خود من نیز دستتم با داس و درو و دوشیدن شیر و بند قالی و .... بیگانه نیست. این سخن که در عمل این مرد است که تنها نان اور خانواده است دروغی بیش نیست چه در طول تاریخ و چه در عرض جغرافیا زنان هماره همدوش با مردان کار کرده اند و چه بسا بیشتر هم! گناه ان زنانی که امروز هم در بیرون کار می کنند و هم یک تنه کار و بار منزل را انجام می دهند چیست؟ که چنین تبعیض هایی باید در قبالشان صورت گیرد. البته توصیه ی تجویزی شما این می تواند باشد که بله این زنان می توانند در خانه بمانند و فقط کار خانه انجام دهند و کتاب هم بخوانند تا احساس معنویت هم بکنند. اما شاید چنین چیزی از دید دینی شما ممکن باشد اما چرخ تاریخ را به عقب بر نمی توان گرداند. امروزه میلیاردهایی از زنان جهان همان اندازه - هنرمندانه در عرصه ی جهان حضور یافته اند که مردان. و شما فقط ایران نیمه توسعه یافته را می بینید و به جای این که تمهیدی بیندیشید تا زنان در جامعه از حقوق واقعی و انسانی شان برخودار شوند به تلویح توصیه به خانه نشینی را تجویز می کنید. به هر حال اگر ارزش اقتصادی کار در خانه را لحاظ کنید متوجه میشوید نصف بودن حقوق شرعی زن نسبت به مرد هیچ توجیه معقولی ندارد مگر فقط برای زنان صحاری عربستان. ان هم نه زنان مستقل جاهلی مانند خدیجه و هند زن ابوسفیان بلکه کنیزانی مانند ریحانه قریظی و صفیه همسر رسول الله. از بستر همین دیدگاه شماست که ملاهادی سبزواری که شما سنگ تفلسف امثال او را بر سینه می زنید زمانی گفته بود زن مانند حیوانی است که خدا برای لذت مرد افریده است. (این هم شاید البته نتیجه ی احساساتی شدن و کم عقلی من باشد که بر این سخنان رسوا شوریده ام).
ببخشید فرض کنید شما به عنوان خانم کدبانوی خانه مال و منال هنگفتی به ارث برید. این سرمایه هم مال خودتان است. به شوهر و بچه ها که می توانید بدهید و می توانید ندهید.
حال فرض کنیم میخواهید از این سرمایه را در مسائل اقتصادی منزل دخالت ندهید و مدام هم غر بزنید مرد وظیفه ات این است که نفقه ی فرزندان و مرا بژردازی. در این صورت شما چگونه همسر و چگونه مادری خواهید. با این همه پول چه میخواهی بکنید. نکند سر مایه روی هم انباشتن معنیت اور است. تازه مگر چه تعداد از زنان نگون بخت مسلمان از این سرمایه دارند. به ان خانواده ای دقت کنید که مرد چهار زن رسمی دارد از هر کدام از این زنان چند فرزند ارث بر . حال فکر کنید بعد از مرگ این همسر مرد چه چیزی به ان زنان بیچاره می ماسد که استقلال اقتصادی شان را تامین کند!!
از ان گذشته مگر سیستم های حقوق بشری امروز استقلال زن در تصرف در امواش را به رسمیت نمی شناسند. شما که خوتان حقوق خوانده اید چرا؟
از این گذشته در همین جامعه امروزی هزارانی از همان مومنان حالا تو بگو از نوع کمتر مقیدشان- آویزان زنان ژولدارشان هستند. البته نفقه هم می دهند در حد معاش روزانه و مسکن و پوشاک خب ... ؟ این است ان استقلال زن در جامعه ی مسلمان. تازه هر زنی اگر به وجود همین توسعه ی نیم بند بخواهد مستقیماْ وارد بازار کار و تجارت شود امت مسلمین چه انگها که باو نخواهند زد و هزاران بیماری دیگر اجتماعی که شما خوب می شناسید اما شاید ترجیح می دهید زن همان زن در خانه باشد مبادا اختلاط با مردان اخلاق او را .... !
نه اختلاط زن مرد فی نفسه مانع کمال معنوی است حتا به معنای مورد نظر شما و نه جدایی و تفکیک جنسیتی محقق کننده ی کمال. اما یک نکته باید روشن باشد هیچ توجیهی ندارد برخی از رشته های دانشگاهی را زنانه کنند و برخی را مردانه. کاری که امسال بر سر زنان بیچاره اوردند و حق تحصیل انها را ان رشته ها را از ایشان گرفتند؟ می دانید چرا؟ برای حفظ بیضه ی اسلام. البته این هم شاید به اسلام ربطی نداشته باشد فقط ربطش با عیبهای تمام نشدنی مسلمانان باشد. خوب قبول!!!
چند بار به من توصیه فرموده اید که اسلام را از دریچه دید متدینین و دینداران راستین چون امام خمینی نگاه کنم نه از دید منتقدان (یا دشمنان!!) دین. میخواهم بدانم این سخنان فقهای شیعی و امام خمینی چه اندازه با اصول اخلاقی و انسانی همسازند فقط خواهش دارم قبل از خواندن دختر خودتان را ژیش چشم خود مجسم کنید:
"کسیکه زوجه اى کمتر از نه سال دارد وطى او براى وى جایز نیست چه اینکه زوجه دائمى باشد، و چه منقطع ، و اما سایر کام گیریها از قبیل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخیذ اشکال ندارد هر چند شیرخواره باشد، و اگر قبل از نه سال او را وطى کند اگر افضاء نکرده باشد بغیر از گناه چیزى بر او نیست ، و اگر کرده باشد یعنى مجراى بول و مجراى حیض او را یکى کرده باشد و یا مجراى حیض و غائط او را یکى کرده باشد تا ابد وطى او بر وى حرام مى شود، لکن در صورت دوم حکم بنابر احتیاط است و در هر حال بنا بر اقوى بخاطر افضاء از همسرى او بیرون نمى شود در نتیجه همه احکام زوجیت بر او مترتب مى شود یعنى او از شوهرش و شوهرش از او ارث مى برد، و نمى تواند پنجمین زن دائم بگیرد و ازدواجش با خواهر آن زن بر او حرام است و همچنین سایر احکام ، و بر او واجب است مادامى که آن زنده است مخارجش را بپردازد. هر چند طلاقش داده باشد، بلکه هر چند که آن زن بعد از طلاق شوهرى دیگرى انتخاب کرده باشد که بنابر احتیاط باید افضا کننده نفقه او را بدهد، بلکه این حکم خالى از قوت نیست ، و نیز بر او واجب است دیه افضا را که دیه قتل است بآن زن بپردازد اگر آن زن آزاد است نصف دیه مرد را با مهریه ایکه معین شده و بخاطر عقد دخول بگردنش آمده به او بدهد، و اگر بعد از تمام شدن نه سال با او جماع کند و او را افضاء نماید حرام ابدى نمى شود و دیه بگردنش نمى آید، لکن نزدیکتر به احتیاط آن است که مادامى که آن زن زنده است نفقه اش را بدهد هر چند که بنا بر اقوى واجب نیست"
من با ان عمل غیر انسانی و ددمنشانه ی افضا نوزاد کمتر از 9 سال کاری ندارم، اما وقتی که امام می فرمایند "اما سایر کام گیریها از قبیل لمس بشهوت و آغوش گرفتن و تفخیذ اشکال ندارد هر چند شیرخواره باشد"
این را شما چگونه عملی انسانی و اخلاقی می دانید. و ایا باز هم این حکم مجتهد تراز اول جهان تشیع هیچ ارتباطی با اسلام نداشته است. اگر بگویید ایشان اشتباه کرده خواهم گفت اخر مگر نه خود شما گفتید اسلام واقعی را باید نزد متدینین واقعی و متخصصین یافت. به هر حال ممنون میشوم اگر توضیح دهید کامگیری از یک شیرخواره طبق کدامین اصول عقلی و معنوی هدایتگر که شما اذعان دارید عملی اخلاقی و انسانی است؟
با سپاس از شما گرامی بانوی گرانمایه.
سلام بر شما.
اگر بخواهم پاسخ سخنان شما را بدهم باید بسیار قلم بفرسایم. اما اعتراف می کنم که دلیل ورزی را برابر هر کس که به جای استدلال ُ ایمانش را به آوردگاه گفتگو می اورد بیهوده می دانم. چنین ذهنیتی را من ذهنیت اسطوره ای می نامم. این ذهنیت هماره منقاد موضوع ایمان خویش است و برای او محال است بیرون از مرزهای این نوع ذهنیت جادویی- اسطوره ای بیندیشد.
البته این سخن را خواهش می کنم نوعی سرزنش نبینید و نه حتی نوعی انتقاد. ولی باید دانست ذهنیت اسطوره ای نسبت به هر گونه استدلالی ضد گلوله است و با ان نمی توان کرد. یک نکته از این سخنان را اما می توان استنتاج کرد. روشنفکر دینی به همان اندازه با عقلانیت انتقادی ازاد از اتوریته و حجیت و مرجعیت بیگانه است که متفکران بنیادگرا. حتا من معتقدم در عرصه ی بحث و استدلال عقلانی دینداران سخت کیش با قدرت بیشتری می توانند در عرصه ی گفتگو وارد شوند و ... در هر حال جناب سلمان محمدی گرامی از این که چند صباحی مایه ی دردسر یا حتا تشویشتان شدم عذر میخوام و امیدوارم که بر من ببخشایید. مدارا و شکیب شما برای من بسی ستودنی بود- در این مورد امیدوارم که دوستان مذهبی ما از شما بسیار بیاموزند- در مورد جریان بحث هم هر چند من می توانستم با شما بیشتر پیش ایم اما از انجا که بحث من بحثی بوده است در ؛عرصه ی عمومی؛ و نه بر سر دین یا ایمان شما ادامه ان را جز وقت فرسایی نمی دانم- چه این که فصل امتحانات هم نزدیک است و مجال من اندک به هر روی شما را سپاس می گویم و ارزو می کنم تخم شادی و شکوفایی روز به روز بیشتر در جان شما بروید ببالد و به بر نشیند.
خوانندگان خود داوران بهتری از ما هستند.
-----
بانو فرزانه گرامی از شما نیز به سبب این که حجم نابهنجار نوشته های مرا تحمل می کنید -منی که به مانند چپاول گران به حریم وبگاه شما را عرصه ی تاخت و تاز و ترکتازی ژرداخته ام - بسیار سپاسگذارم و امید وارم عفو نمایید.
تا باشد ترکتازی اندیشه ها باشد
سلام
زندگی بدون اندیشه، نقد و پرسشگری به غایت سرد است و بی روح و انسان بیگانه با این مقولات شایسته ی نام انسان نیست.
از شما بسیار سپاسگزارم بابت مطالب و زمانی که به نوشتن این مطالب اختصاص دادید.امیدوارم همواره شاد و پایدار باشید و ما را همچنان از نظراتتان بهره مند کنید.
با سپاس فراوان از شما.
سلام بر شما- نمی دانم! از این که مرا می پاییدید سپاسگزارم.
حالم چندان خوش نیست. گوشهایم از سر ناراحتی داغ کرده اند بر شقیقه هایم فشار می اید. دیروز ستار بهشتی را کشتند و امروز هم فهمیدم ؛نادره افشاری؛ با دنیا وداع گفته است. و ...
ایران پر از درد است و چرکابه. امروز ایرانیان همه در سوگ حسین بن علی فریاد می زنند هی هات من ذله!!!!!!!!!
اما تنها یک نفر بانگ زینهار از این خواری و ذلت سر داد و هم او را در خون غلتاندند. چه کسانی ؟ مزدوران تازیانه به دست خود آقا .... ! نغز تر از این که دوستان ما نعره بر می زنند که این شکنجه ها و این در خون غلتانیدنها هیچ ارتباطی با متدینین راستین مملکت که نماد شا همان ؛اقایمان؛ است ندارد. و اسلام عزیز با همه ی این ها بیگانه است. اما ان کس که بداند کنانه ابن ربیع را نیز به همین شیوه بعد از شکنجه در خون غلتانیدند می فهمد که نه! این اعمال با اعمال صدر اسلامی چندان هم منافاتی ندارد. اما چه باید کرد : خداوند بر چشمها و گوشهای ما ایرانیان به واسطه ی اسلام عزیز پرده بر افکنده و ما ایرانیان گنگ و کور و کریم و به مانند گمراهانی می مانیم که گاهی در بیبان تاریک و دهشتناک جرقه ی نوری می بینیم اما باز در تیرگی و سیاهی فرود می رویم. چنین است که در روز روشن جنایت و ارعاب و ارهاب (کلمات اصیل اسلامی را) به چشم می بینیم و جوانانمان را پیش روی ی مان جان می بازندُ کودکانمان در زیر اوراهای زلزله و سرما تن و جانشان می لرزد تا دختران شایسته ی لبنانی تن ها و پستانهای عریانشان را به جهانیان نشان دهند . بزرگانمان به واسطه ی شهریار شدن بی هنران دارند در زندانها و سیاهچالها می پوسند انگاه در گیر و داری که تحریم اقتصادی دارد کمر تهیدستان مملکت را می شکند ما همه ی هم و غم مان سینه زدن برای امام حسین است بدون این که از این همه ؛ذلتی:!! که وجودمان را اکنده است شرمی بر خویش روا داریم. چند روز دیگر مردمان از درد همه ی بیعدالتی ها و بیدادها تسکین می یابند اینان همه ی بیدادها را از یاد می برند . چرا که حسین نیرویی دارد که می تواند مردمان شیعه را نسبت به هر گونه درد و فشاری واکسینه کند. پس بهل همچنان جوانان غیور ما همچون برگ خزان بر زمین ریزند چه باک!! زنده با بیضه ی اسلام و زنده با تشیع حسینی! به قول امام ما هر چه برای اسلام عزیز بدهیم باز هم کم داده ایم
ان روشنفکران دینی که چنان بلوایی در رابطه با ترانه شاهین نجفی راه انداختند اکنون کجایند که از مرگ ستار بهشتی حتا دم هم نمی زنند زبان در کام برده اند و ذالفقار قلم در نیام!!!!!!!!!!
اه لعنت به این جامعه و لعنت بر این همه بیشرمی و بی ازرمی ما ایرانیان.
https://www.4proxy.de/index.php?q=aHR0cDovL25hZGVyZWgtYWZzaGFyaS5vcmcv
https://www.4proxy.de/index.php?q=aHR0cDovL21hZ2FsaDkxLmJsb2dzcG90Lml0Lw%3D%3D
و آه ای خدای خوب غضب و خشم و جبر و قهر قتل و فتوا بر تو سلام می دهم. سلام می دهم سلام می دهم سلام می دهم سلام می دهم سلام می دهم.
سرکار خانم متقی. تقریبا همة شخصیتها و جریانهای مسلمان مخالف (اپوزیسیون) ج.ا. به مرگ ستار بهشتی اعتراض کردند و شما از فرط بغضی که با اسلام و امام آزادگان حسین بن علی (علیهم السلام و الصلوة) و عزاداران ایشان دارید، نمیتوانید انصاف داشته باشید.
با این که خیلی ادعای انصاف میکنید، ولی بی انصافیِ دین ستیزانه دارد میترکاندتان.
ضمن ابراز تأسف بسیار برای خودم که چرا نفهمیده بودم که چه انرژی و انگیزه ای شما را به این همه در رد دین نوشتن وامیدارد، برای تان انصاف آرزو میکنم .... خیلی زیاد. و نیز بخشش.
تأملی بر قطع انگشتان دست دو ایرانی در ملاءعام، محمد مصطفایی
»
» نسخه قابل چاپ
» ارسال به بالاترین
» " class="fb_share_button" onclick="return fbs_click()" target="_blank" style="text-decoration:none;">ارسال به فیس بوک »
نه تنها در سالهای پیش از حکومت آقای لاریجانی قطع دست و پا سابقهای نداشته و اگر هم بوده به تعداد انگشتان دست هم نرسیده است، در سالهای بعد تا این اواخر نیز قطع دست در ملاءعام بیسابقه بوده است. قطع دست در ملاءعام عمق فاجعه را میرساند. عمق فاجعهای که زنگ خطری برای همه ایرانیهاست
تبلیغات خبرنامه گویا
advertisement@gooya.com
خبر بسیار کوتاه بود اما فجیع و دهشتناک؛رییس دادگستری استان یزد در گفتگو با خبرگزاری ایسنا از اجرای حد اسلامی قطع چهار انگشت دست دو سارق در یزد خبر داد و گفت این حد برای عبرت بزه کاران در ملاء عام به اجرا در آمد.
در این باره به اقتضای وطیفه نکاتی را به نظر گرامیتان می رسانم:
۱.
صدور حکم به قطع دست و پا چه سارق و چه محارب در سالهای سکانداری کشتی به گل نشسته سه دوره قبل ریاست صادق لاریجانی سابقه ای نداشته است. با آنکه در قانون مجازات اسلامی حکم به قطع دست و پا در جرایمی مانند سرقت، جرح عمدی و مجاربه تجوز شده است، اما در عمل به دلیل آنکه نخست ـ قضات دادگستری کمی دارای رحم و مروت بوده اند و قطع دست اندام بدن را عملی نکوهیده می دانستند و دوم اینکه ـ قانونگذار در باب حد سرقت چنان سختگیری نموده است که عملا امکان قطع دست و پا وجود ندارد و اگر همه عوامل شانزده گانه که می بایست همه انها جمع گردند تا حد سرقت اجرا گردد تکمیل نمی گشت، قضات نیز توان، امکان و قدرت صدور حکم به قطع دست را نداشتند. اما چه شده است که پس از حکومت آقای صادق لاریجانی به یک دفعه این امکان به وجود می اید که قضات به راحتی و با لذت حکم به صدور قطع دست صادر می کنند و در سالهای گذشته بیش از پنجاه مورد قطع دست و پا به اجرا در امده است؟
۲.
صادق لاریجانی از زمانی که به قدرت در بالاترین مقام قوه قضاییه رسید با همراهی برادران خود نشان داد که همچون خروس لاری جان گرفتن جان هم نوعانش برایش هیچ ارزشی ندارد. آقای لاریجانی در سالهای پس از ریاست در قوه قضاییه، به دنبال کسانی بود که هم فکر و هم عقیده خود باشد و انها را به عنوان رییس دادگستری استانهای مختلف انتخاب و اختیارات تامی به آنها داد. قضاتی را برای موضوعاتی که در برگیرنده احکام اسلامی است انتخاب نمود که فرامین وی را اجرا کنند. صدور حکم به کور کردن، اعدام های فله ای در زندان ها و ملاعام، قطع اعضای بدن، بازداشت های خودسرانه، شکنجه در بازداشتگاههای ایران و هزاران بی عدالتی و اعمال غیرقانونی مواردی است که در کارنامه سیاه این فرد ثبت شده است و با کارنامه ای که ایشان از خود بر جای گذارده است، در صورتی که وی و تعدادی از مشاورانش از جمله آقای محسنی اژه ای به عنوان دادستان کل کشور مورد آزمایش پزشکی روانشانی قرار گیرند مطمنا پزشکان آنان را اشخاصی روانی و مجنون معرفی می کنند. اعمال و کردار آقای لاریجانی درست مانند قاتلین سریالی و زنجیره است. قاتلینی که در دوره ای از زندگی خود چنان کمبود عاطفه و احساس داشته اند که در بزرگی با قتل و جنایت علیه دیگران می خواهند انتقام بگیرند.
۳.
نه تنها در سالهای پیش از حکومت آقای لاریجانی قطع دست و پا سابقه ای نداشته و اگر هم بوده به تعداد انگشتان دست هم نرسیده است، در سالهای بعد تا این اواخر نیز قطع دست در ملاءعام بی سابقه بوده است. قطع دست در ملاءعام عمق فاجعه را می رساند. عمق فاجعه ای که زنگ خطری برای همه ایرانی هاست. رییس دادگستری اعلام می دارد که اجرای حد برای عبرت بزه کاران در ملا عام صورت گرفته است. اما همین فرد که از عبرت بزهکار سخن به میان می اورد، به هیچ یک از موضوعات و مباحث جرم شناسی آشنا نیست. نه وی آشنا به مباحث جرم شناسی نیست، بلکه قاضی القضات جمهوری اسلامی نیز حتی نمی داند جرم شناسی به چه مفهومی است و وظیفه جرم شناس چیست؟ فردی که انگشتان دستش قطع می گردد، دیگر توان انجام هیچ کاری را ندارد چه رسد به اینکه بخواهد مجدا سرقت کند. این فرد یکی از بهترین قسمت از اندام خود را از دست داده است بنابراین چطور می تواند روزی آینده خود و خانواده خود را تهیه کند؟
۴.
سرقت ریشه در فقر دارد و کسی که فقیر نباشد دست به سرقت نمی زند در کنار فقر فرهنگ زندگی را آموختن نیز مهم است و تحصیلات هم برای داشتن زندگی بهتر و لذت بردن از زندگی بی تاثیر نیست. اما باید دید آیا در چنین مواردی دولت برای شهروندان خود رفاهی در این حد که دست به سرقت نزنند، مهیا کرده است؟ آیا شهروندان ایرانی از رفاه اجتماعی استاندار یک زندگی عادی برخوردارند؟ مطمنا پاسخ منفی است. در سیستم اداری کشور چنان فساد شایع شده است که دزدی دولتیان اجازه نمی دهد که شهروندان از حق رفاه اجتماعی عادلانه برخوردار باشند. حال سوال اینجاست که آیا واقعا دست دزدان دولتی که در حال حاضر حکومت می کنند نیز چنین قطع می گردد یا اینکه قطع دست و پا تنها برای انسان های مظلوم و فقراست که برای به دست آوردن یک لقمه نان مجبور به سرقت می شوند.
قطع دست و پا و دیگر اندام بدن انسان، کشتن انسان توسط حلق آویز کردن و نوع های دیگر برای اجرای یک حکم قضایی و حتی حبس ابد برخلاف حقوق اولیه و اساسی بشر است. جان هیچ انسان و اندام هیچ انسانی به هیچ جرمی نباید مورد آسیب فیزیکی و حتی روحی قرار گیرد. این امکان برای همه شهروندان باید مهیا گردد که در مرحله نحست مرتکب هیچ عمل خلاف قانونی نشوند و در مرحله دیگر به زندگی شرافتمدانه روی آورند.
امید به انکه روزی شاهد هیچ نوع بی عدالتی در میهن عزیزمان نشویم …
محمد مصطفایی
وکیل دادگستری
سلام بر شما.
خوشحالم کامنتی که از دل گونه ای رنج هولبار اما نه دیر پاینده برخاسته بود لااقل به دردی خورد و آن هم این که شما خود و همپیالگان خویش را در مسیر دلیل ورزی ایمان مدارانه را "بر حق" بدانید و بر راه راست. اگر توانسته باشم با این متن جرعه ای از احساس پیروزی و تفوق را به شما بچشانیم به خود و به شما شادباش می گویم اما حکایت این کامتنت حکایت همان " هذا شقشقیه هدرت" بود دلستان!
اما اولا اگر بنده با امام شهدا هم مخالف بوده باشم. در این متن به یکی از سخنان انسانی او ارجاع داده ام و با توجه به همان سخن جامعه ای بیشرم و ارزم را به نقد کشیده ام.
ثانیاً من گمان می کنم این مراسم سینه زنی و ... یکی از جهالتهای بزرگی است که نه مسلمانان بلکه تنها شیعیان ایران را به بیماری کشنده ی ان دچار ساخته اند. ایرادی ندارد اگر شما این را "دین ستیزی" بدانید اما یک نکته روشن است: این مراسم ذاتاً هیچ ارتباطی به اسلام ندارد چرا که فقط یکدهم از مسلمانان جهان چنین مناسک کارناوال گونه ای را اجرا می کنند - بنابر این باز هم معلوم نیست شما ستیزیدن با چنین بیماری جاهلانه ای را اولاً مساوی با ضدیت با اسلام گرفته اید. دوم این که چرا به اصل مطلب اصلاً توجه ننموده اید آیا غلط است که گریستن بر حسین، این مردمان را نسبت به همه ی اصول انسانی بی قید کرده و می کند - جوان رعنای این مردم در جلوی چشمانشان پر پر می زند اما اینان فقط به فکر سیاه پوش شدن و سیاه نما کردن در و دیوار هستند تا همه چیز در همان بستری پیش رود که ؛اقا ؛ هایمان میخواهند.
اعتراض اپوزیسیون؟!
بله اتفاقاْ اولین اعتراضی که من دیدم اعتراض خود شما بود! پس بنده چندان هم از سر اسلام ستیزی!! کور نشده ام که چنین چیزی را نبینم. اما اعتراض داریم تا اعتراض!!
اعتراض سروش به شاهین نجفی را مقایسه کنید با موضع اش در برابر چنین قتل فجیعی یا تسلیت فرستادن امثال خاتمی برای قلعه نویی را مقایسه کنید با سکوتش در باب ستار بهشتی تا دستتان بیاید چه می گویم؟
سوال: ایا به راه انداختن این کارناوالهای عظیم سیه –پوش مساوی با اسلام است؟! اگر نیست چرا شمای روشنفکری دینی یا.. یا.. مرا متهم به اسلام ستیزی کرده اید.
2- ایا استناد به سخنی از حسین بن علی برای نقد ذلت پرستی ایرانیان که خود را در لفافه ی همین مراسمات پوشانده حسین ستیزی است یا فقط شما حق دارید از حرفهای این جناب استفاده کنید؟
3- بنده با خیلی از حرفهای حسین ابی طالب یا بسیاری از بزرگان دین هیچ مخالفتی ندارم. تنها چیزی که مرا نسبت به این می کند شرکت او در جنگی در طبرستان است که خون بسیاری از هم میهنان مرا در ان بر زمین ریختند. البته تنها این نیست در مصر و روم هم فرزندان علی به دستور خلفای راشیدن یا به دستور خود او بسیار خون ریختند. اینها مرا می رنجاند شما را شاید نه!
خوشحالم که دل شما را تا اندازه ای از احساس پیروزی!!!!!!!!!! اکندم. از طرفی دیگر شرمنده ام که این سخنان را نوشتم. این حق را به خود دادم که چنین بنویسم که شما به جای این که به حرف من بپردازید به نیت من پرداختید و همچون فردی انگیزه شکاف مرا روی تخت روانکاوی جانبدارانه ی ! خویش خوابانیدید.
باز هم سپاس می گویمتان همیشه شادمانه باشید دوست و هم میهن گرامی من.
سلمان محمدی نه اسمت به سلاله ایرانیان می خورد و نه شهرتت بویی از آن پیامبر برده است.اگر به اندازه ی یک اتم انصاف در شما بود نوشته های ایشان را اینگونه قضاوت نمیکردید.چرا دیگران را به چیزی فرمان میدهید در حالی که خود از آن عاری هستید؟
حقا که آدمی می ترکد از این همه ...
بانو فرزانه گرامی واقعا از شما پوزش میخواهم قول می دهم به زودی ؛شر؛ خودم را از سر شما و وبلگتان کم کنم. متن بالا که خطاب به اقای سلمان محمدی بود یک مقدارش از روی حواس
پرتی من کپی پیست شد. اما قطع این انگشتهای دست بر مبنای حکمی اسلامی، اتفاقاْ در همین روزهایی صورت گرفت که ستار بهشتی را به خون کشیدند. و این حکمی است که مستقیماْ در خود قران هم امده و روشنفکران دینی که فقط عادت به کتمان کردن این دست ایات در قران دارند بد نیست نسبت این دست ایات با این دست جنایات را هم در نظر گیرند و فقط نگویند اشکال از مسلمانی ماست نه از دین ما. انگار از این سخن که "دست دزد را قطع کنید" تفسیر دیگری هم می توان داشت. روشنفکران دینی نسبت به این بدیهیات نیز جاهلند که حکمی مانند ؛ دست دزد را قطع کنید؛ را نمی توان با دروغ هیچ گونه تفسیر دروغین یا هرمنوتیک بی در و پیکر معنایی دیگر داد و کلام خدا را ؛اصلاح؛!!!!!! کرد. البته من ترفندی بلدم که حتا میشود این حکم را هم تفسیر هرمنوتیکی کرد که خطاب به دوستان عرض می کنم:: قران فرموده دست دزد را قطع کنید اما منظور قران واقعاً این نبوده که دست های واقعی دزد را قطع کنید. دست در اینجا معنای مجازی داردو منظور قران این بوده که جامعه را انقدر با توجه به اصول بدون خدشه ی اسلامی خوب اراده کنید که دست دزدی از جامعه قطع شود.
دست دزد را قطع کنید
پس به این معناست
دست دزدی را از سر جامعه قطع کنید
و این کار فقط با
توسل به
دعاها
اصول اعتقادی
مناسک
اخلاقیات اسلامی
ممکن است!!!!
نتیجه مهم روشنفکرانه .
خدا ی قران هیچ گاه به دست قطع دست دزد فرمان نداده بود
بلکه
فهم ما از دین دچار اشکال بوده
در نتیجه باز هم نقص از خود ماست
نه از دین ما!
دیدید من هم هرمنوتیک خیلی زیاد بلدم
با تشکر
ابداً نیازی به پوزش نیست ... عرصه وب متعلق به شخص نیست ... اینجا هم کامنت دانی است و نه متن اصلی وبلاگ که شخصی تلقی می شود
من واقعاً نمی دانم کسانی که دست به توجیه آیات این چنینی می زنند واقعاً توجیهات خود را باور دارند یا فقط از سر ناچاری به آنها متوسل می شوند و باوری در کار نیست .
اوایل همین هفته سر کلاسی سخن از اضربوهن شد و گفتند سلفی ها عاشروهن بالمعروف را نمی بینند وفقط اضربوهن را می بینند
گفتم ببخشید چرا خطاب این آیات همیشه به مردان است . چرا مثلا به زنان گفته نشده عاشروهم بالمعروف ؟
جوابی که شنیدم این بود : یعنی می گفتند اضربوهم ؟ گفتم چه اشکالی دارد در کنار عاشروهم بالمعروف ؟
خنده فرمودند و گفتند : این که نمیشه ... ولی ام سلمه هم همین را از پیامبر پرسید ! ببینید در زبان عربی وقتی می خواهند فعل را برای همه ادمها چه مونث چه مذکر بگویند صیغه مذکر بکار می برند .
یعنی آدم نمی داند این توجیه را کجای دلش بگذارذ
خانم متقی. شما اگر به فرمایش مولای ما حسین ابن علی (علیهم السلام و الصلوة) استناد کرده بودید، این همه (!!!!!!!!!) علامت تعجب جلو اش میگذاشتید؟ (دقیقاً نه تا!). شما که نه خدای ما را قبول دارید، نه قرآن ما را، نه امام ما را، نه حتی تفسیر متجددانة ما از اینها را، چرا خودتان را مجبور میکنید هر بار اصرار کنید که خیلی هم از اینها بهره میبرید؟!!! این طوری درد بیدینی تان خیلی تشفی پیدا میکند؟!!
اگر این درد این قدر اذیت تان میکند، راهش این نیست، خواهرم.
من کی گفته بودم «برحق» نیستم که الان از اعتراضم به این کشف بزرگ نایل شدید که "من و همپالکیهایم" معتقدیم برحق ایم؟! آدم باید خیلی احمق باشد اگر فکر کند خطایی در عقایدش وجود دارد و همچنان بر همان خطا بماند.
شما و همپالکیهای تان قبول دارید که برحق نیستید؟!!!
لو فرض این مراسم محرم خطاهایی هم داشته باشد. شما کل عزاداری برای امام حسین (ع) را قبول ندارید. چرا خودتان را قایم میکنید؟ میگویید "گریستن بر [امام] حسین [ع]، این مردمان را نسبت به همه اصول انسانی بی قید کرده و می کند". از کجا به چنین نتیجة شگرفی رسیدید؟!!!! فقط تعقل فرمودید؟ یا آزمون تجربی هم کردید؟ دوست دارم بدانم برای آزمودن این فرضیة نبوغ آمیز از کدام یک از روشهای تحقیق علمی سود بردید؟!!
آها ... این چیزها احتیاج به تحقیق ندارد و آدم از همان گوشة اتاقش هم با کمی فکر کردن میتواند حقیقت ماجرا را دریابد؟! پس بفرمایید آیا طالبان هم که آدم سر میبرند، به خاطر عزاداری بر امام حسین (ع) است؟! آن نروژی دست راستی هم که 70 نفر را درجا کشت، بر امام (ع) عزاداری میکرد؟
روش تحقیق به کنار، شما منطق بلدید؟!! مغلطه و سفسطه چه طور؟!!!
باز هم عرض میکنم که انصاف هم خوب چیزی است والله.
سلام و هزاران سلام من بر شما
برادر من، هم میهن گرانمایه، جناب سلمان خان محمدیِ جانِ جانِ حقیقتش را بخواهید این سیمای عبوس زهدی که اندک اندک کلمات بر آشفته تان به خود، می گیرد دارد می رنجاندم نه به خاطر خودم که برای شما، اگر شما حتا ذره ای درکی از آزادی خندان یک انسان دین ناباور را می توانستید درک کنید هیچ گاه از درد ما بیدینان و راه تسکین دادن آن سخن نمی راندید! دردی اما اگر ما داشته باشیم، درد جامعه ای غرق در خرافه است که نمی تواند راست و درست را از هم تشخیص و داستان او داستان همان گمراهانی در سوره ی بقره است که گاهی جرقه نوری در دل سیاهی شب می بینند اما باز در گمراهی فرو می روند. این را هم با استناد به خود قرآن گفتم تا روشن گردانم ما "منتقد" قرآنیم و نه "دشمن" آن، و در این کتاب چیزهای خوبی هم هست که ما مانند هر انسان دیگری حق خود می دانیم از آن بهره ببریم، و متاسفانه باید خدمتتان عارض شوم که این کتاب هم ملک شخصی دینداران نیست همچنان که سُخنان خوب بزرگان دین شما! اما این که ما دیندران دردی داریم از آن سان که خرافات، و مناسک بی پایه انها تشفی می بخشند یا امام زادگان هر روز افزایش یابنده ی ! ایرانزمین، باید خاطر عزیزتان باز هم عرض کنم، اینها ساخته و پرداخته ذهنیت کافرتراش دینداران است که همچنان که زمانی کتب دوران پیش دانشگاهی ما وانمود می کرد می خواهند به زور هم که شده به مخاطبان خویش بقولانند که زندگی یک نفر انسان تهی از هر گونه معناست و پوچ و ژاژوار. اما در این رهیافت کمترین راستینگی یافت نمی شود!
در این که شما همیشه بر حق اید و بر راه راست من از همان ابتدا هم هیچ گمانی نداشته ام. و ما نیز خود را بر حق می دانیم، اما بر حق بودن ما از ان گونه نیست که هر گونه حقیقتی را به شیوه ای مناسک وار و ابراهیم وار همانند گوسفندان قربانی در برابر گونه ای "حقیقت" (در گیومه) اثبات نشده ای فدا سازیم.
نه! دلستان ما را برای کشف جهالت نهفته در دل این کارناوالها نیاز به روش پژوهش ویژه ای نیست، آن چه چشمها به عیان می بینند برای من بسنده است اما برای این که روشن کنم این سخنان را از روی بخارات معده نگفته ام، توجهتان می دهم به اثار بزرگانی که در این زمینه بسیار قلم زده اند و از معایب چنین کارناوال راه انداختنهایی بسیار سخن رانده اند و از ان میان است بیدارسازان صدر مشروطه چون میرزا فتحعلی آخوند زاده نویسنده مکتوبات کمالدوله و نیز میرزا اقاخان کرمانی نویسنده کتاب سه مکتوب و نیز آثار سید احمد کسروی و علی دشتی! اما خواهید فرمود اینان هم که چون تو بیدین اند ای سوفیا! پس آنگاه ارجاعتان می دهم به سخنان معلم شهید دکتر علی شریعتی در کتاب شیعه ی صفوی و شیعه ی علوی که تیز تر و برا تر از همه ی این نویسندگان چنین کارناوالهای جهالت باری را به نقد کشیده است. و اکنون در عجبم که شمای روشن اندیش دیندار چگونه از این اثار کمترین توشه ای برنداشته اید و فقط از وجود خطاهایی! در این مراسمات سخن می گویید بدون این که با اساس آن ستیزه ای داشته باشید. اگر هم من از ته خانه چنین سخنانی بر زبان آورده باشم دکتر شریعتی که شما بسیار به ایشان ارادت می ورزید که دیگر از پستوی نهان خانه شان که چنین بر این جهل جنبنده نشوریده بودند. اما برای این که سخنم را به اندیشه ای نقادانه هم آراسته باشم بد نیست از شما بپرسم، این چه شیوه ای از دینداری است که اعتقاد به ان پایه ای ترین اصول دین خود شما را هم زیر سوال می برد و راه بدکرداری را در جامعه هموار تر می کند. توضیح می دهم. در قران ایه ای هست دال بر این که هر کس کمترین گناهی کرده باشد حتا اگر به اندازه ی دانه ارزنی باشد باید حسابش را پس دهد و به وارونه. حال به میان جمعیت برگردیم 99 درصد از این مردم به چه سبب در این مراسمات شرکت می کنند نه ایا برای این که با این علم کتل ها از بار گناهان خویش بکاهند و وجدان دربارشان را تشفی! ببخشند. جامعه ای سرتاسر کثافت و پلیدی و چرکینی و تبهکاری و تبهسازی، جامعه ای که در آن هیچ کس از این که دیگری را لگد مال کند کمترین ابایی ندارد، جامعه ای است که در ان انسان به قول هابز به گرگ انسان بدل شده است، راه ها همه بسته، نفس ها در سینه ها حبس، بزرگان و مجتهدان ان یا ر برابر جنایات سکوت می کنند یا در ان دست دارند، مردمان عادی برایشان تجاوز به دیگری عادت است و راهی برای زندگی، انگاه همین جمعیت وقت محرم که فرا می رسد، کار و بار و زندگی را رها می کند و در و دیوار را سیاه می کند جامعه ی سیاه بر تن می کند کارناوال راه می اندازد و به جوش و خروشی باورنکردی بر سر و سینه خودش می زند، در روستای ما لحظه ای هست که نامش را "قتل بُران" نهاده اند، در این لحظه ی بریده شدن قتل که گویا از قرار آن لحظه ای را تداعی می کند که لشگریان یزید دارند سر امام حسین را می برند، جماعت و به ویژه جوانان به دور هم حلقه میشوند و با تمام قدرت بر سر و سینه خویش می کوبند حس معنویت انها چندان قوی است و حراراتها چندان در آن لحظه ها بالا می رود که حتا در روزهای زمستانی که از قرار صحرای سوزان تابستانه کربلا را تجسم می کند! با شیلنگ بر سر انها آب می پاشند، گاهی از شدت ضربه شماری از اینان از هوش می روند، (معنویت را دیده اید!) اما به محض این که در چنین صحنه ی نمادینی با حشین و یاران او همذات پنداری می کنند، خود را از بار همه ی گناهانی که کرده اند پاک و پیراسته می بینند، بسیاری از آنان را می بینی که می گوین احساس سبکی می کنم، درست است که بسیار عزاداری کرده ام اما آرامشی درونی وجودم را آکنده است. اما بسیاری از این و اکثر مواقع سر دسته های اینها کسانی اند که با توجه به همان اصول اسلامی هم باید انها را فاسق و فاجر نامید، دهها و صدها نفر را دیده ام که کمترین ابایی از دروغ گفتن ، بهتان زدن و ئافترا بستن و تجاوز به حقوق دیگران و مال دیگران را بالا کشیدن و رشوه دادن و رشوه ستاندن و شکنجه کردن و شکنجه دادن کمترین ابایی ندارند اما امام حسین را دارند، اماکن متبرکه را دارند امامزاده ها را دارند حضرت معصومه را دارند امام رضا را دارند، و در جامعه ای که "شرم و وجدان" از آن رخت بر بسته است، این کارناوالها و امکاکن متبرکه و ... نقش دارویی را بازی می کنند که درد بی وجدانی و بیشرمی ایرانیان را مداوا می کند. چه باک از دزدی و تجاوز و مال مردم خوری، ماه رمضانی هست و ماه محرمی هست در این ماهههای مقدس می توان تمام تجاوزگریها و بی اخلاقی ها و پلیدی ها را تطهیر کرد. البته البته مهم نیست که این منش دینداران با دین واقعی ربطی داشته باشد یا نداشته باشد. مهم همان احساس ارامش درونی است که این همه متجاوزان به حقوق دیگران با این کارها بدان دست می یابند. چه اهمیتی دارد که خدا توبه ی انها را نبخشیده باشد مهم این است که اینان خودشان به دست خودشان امضای خدا را بر پای توبه نامه ی خودشان نوشته باشند و این چنین است جناب سلمان محمدی عزیز که اگر ذره ای امکان پشتیبانی دین از اخلاق هم در جامعه وجود داشته باشد. این مراسمات خرافی راه را بر تحقق ان می بنند. و نیک که بنگرید نیز خواهید دید که 99 درصد کسانی که در این مراسمات نیز شرکت می کنند در روزهای عادی حتا "دوگانه" ای هم به قول سعدی شیرازی به جای نمی اورند اما چه میشود که به ناگاه هم اینان به معرکه گیران درجه یک بدل میشوند، از ان مومنان به قول شریعتی حرفه ای نیز که نان به نرخ روز میخورند همچون ان مداحان و ان شیوخ و ... دیگر سخنی نمی رانم که معلوم الحالند و خود بهتر می شناسیدشان. اری این چنین است و با چنین دلایلی است که بنده اعتقاد دارم این مراسمات و این نوع گریستن بر حسین روح این مردمان را نسبت به اصول انسانی در مناسبات اجتماعی از کار انداخته و به انها را به مذلت و ذلت و خورای و سیه روزی در مقیاس ملی کشانده است و اری هیهات من الذله.
بنده انسان خطا پذیری هستم و ممکن است کاملاً در اشتباه باشم، مانند شما نیز مجهز به گونه ای حقیقت مطلق و خطا ناپذیر نیستم. از این رو اگر حرفی خردمندانه از شما یا هر کسی بشنوم کمترین مقاومتی در برابر ان نمی کنم. و مرگ بر من اگر بخواهم در برابر حقیقت ، هر حقیقتی ایستادگی بیهوده نمایم.
حال اگر حرفی در رد سخنانم دارید به گوش جان می نیوشم. با ادای احترامات بسیار بسیار زیاد برای شما. فقط آن 9 تعجب-نشان را در برابر سخن امام حسین قرار ندادم، ان را در برابر کردار جامعه ای نهادم که از یک طرف به پیروی از او می گوید هیهات من الذله و از طرف دیگر غرق در خواری و ذلت است و شما نخواستید اصل مطلب را بازتاب دهید دلیلش را نمی دانم؟! شادکام باشید و امیدوارم اگر روزی کار بدی کرده اید توسل به امام حسین شما از گزش وجدان نسبت به ان بیمه کند. شوخی کردم واقعا شادکام باشید. ما سلمان محمدی خندان را بیشتر دوست می داشتیم!
فرمایشهای خیلی گهرباری کردید که ... مثل همیشه خیلی استفاده کردیم ولی دو سوال مختصر ما را صرف نمیکرد که جواب بدهید:
1. ما که مذهبی و عقبمانده ایم و از مدرنیته و پست مدرنیته هم چیزی حالی مان نمیشود و لذا همه اش خودمان را برحق میپنداریم! شما که از فرط روشنفکری، خدا را هم بنده نیستید ... آها! خدا را بنده اید، ولی پیامبرانش را همه دروغگو میدانید، ... باری شما هم که به اعتراف خودتان خود را برحق میدانید. پس بفرمایید ما عقبمانده ها را حالی کنید که این جمله ها یعنی چه:" ... شما خود و همپیالگان خویش را در مسیر دلیل ورزی ایمان مدارانه را "بر حق" بدانید و بر راه راست".
اقلا وقتی حرف تان را پس میگیرید، قایمش نفرمایید.
2. دقیقا گفته بودید "گریستن بر [امام] حسین [ع]، این مردمان را نسبت به همه اصول انسانی بی قید کرده و می کند". اینجا مشخصا "گریستن بر [امام] حسین [ع]" را علت "بی قیدی به همه اصول انسانی" دانسته اید. این رابطة علّی را از چه شواهدی استنباط کردید؟ لابد توجه دارید که بنا به کشف هیوم، یک رابطة علِّی تنها به دو شرط برقرار خواهد بود: اولا هرجا علت دیده شد، معلول هم دیده شود و ثانیا هر گاه معلول مشاهده شد، علت هم مشاهده شود. حال بفرمایید بر چه اساسی به این حکم رسیدید؟
لطفا مشخصا به همین سوالها جواب دهید و از طرح مطالب اضافی هم بپرهیزید.
(اگر میتوانید!)
باز هم به رسم ادب به شما سلام می کنم.
شماره یک ) را جواب نمی دهم چرا که این چیزهایی که به خودتان نسبت داده اید چیزهایی است که دوست دارید تا من هم بر زبان رانم تا سپس بفرمایید که شما حتا اصول اولیه گفتگو را هم نمی دانید.
ولی نه بگذارید جوابکی بدهم:
فرموده اید:
آها! خدا را بنده اید، ولی پیامبرانش را همه دروغگو میدانید؛
من ضرورت فرستادن پیامبری از جانب وجود واجب را عقلاْ و منطقاْ ممتنع می دانم. بنابر این از دید من خدا - ببخشید وجود واجب- پیامبری نفرستاده که من بخواهم بگویم فرستاده ی خدا دروغگوست. این حرفی است که شما در دهان من می گذارید. ادامه این بحث در گرو بحث عقلی در مساله ی ضرورت نبوت است که شما چنین دلایلی در استین ندارید و همان به قول خودتان فقط از سر ؛اعتماد؛ بدان باور اورده اید. پس بحثی در این مورد نمی ماند و قبلاْ هم گفتم مرا با ایمان فردی شما کاری نیست و مخالفتی با ان ندارم. اما حالا که به قول دوستان ؛گیر داده اید؛ فقط نمی دانم چگونه ایمانی که فقط نتیجه ی نوعی اعتماد است نه دلایل عقلانی شسته رفته را مدام میخواهید در ؛عرصه ی عمومی؛ به رخ ما بکشید؟! و با ان ؛اعتماد؛ به جنگ دلایل عقلی بیایید. ایا بهتر نیست دامن ان اعتماد اهورایی را به رجس این بحثهای عقلی فروپایه نیالایید؟! از ما گفتن بود.
فرموده اید: ؛اینجا مشخصا "گریستن بر [امام] حسین [ع]" را علت "بی قیدی به همه اصول انسانی" دانسته اید؛
اما باز این ارزوی شماست که من رابطه ای علی و معلولی مستقیمی و بدون علل حد واسطی بین این دو بر قرار کرده باشم. اگر شما این چنین پنداشته اید خطا از من بوده و از بابت ان از همه ی دوستداران امام حسین پوزش میخواهم. اما دلایل واقعی ام برای این حرف را در کامنت اخیر بسط یافته تر نوشته ام که شما با لحن باز هم تمسخر آمیزی نوشتید: ؛فرمایشهای خیلی گهرباری کردید!!
در هر حال اگر ایرادی بر سخنان اخیرم دارید مرقوم بفرمایید. شاید واقعاْ کسانی مانند شریعتی در برشمردن ان معایب بر خطا بوده باشند و خود من هم از دلایل عقلانی نادرستی تبعیت کرده باشم.
باز هم با لبخند به شما شب به خیر می گویم.
سلام به همگی
سروش از غیب رسید، ببینید سید علی موسوی گرمارودی شاعر اهل بیت چه فرموده اند:
به گزارش "جهان"، سید علی موسوی گرمارودی در مراسم رونمایی از کتاب «سه کاهن» مجید قیصری که شنبه (27 آبان ماه) در بنیاد ادبیات داستانی برگزار شد، گفت: «شرم میکردم از خودم اگر بر صادق هدایت لعنت نمیفرستادم. خداوندا صادق هدایت را لعنت کن». او با بیان اینکه نویسندهء «توپ مرواری» (صادق هدایت) توهینهای زشتی به امام حسین (ع) کرده است، تصریح کرد:
«وظیفهء هر قلم به دستِ اهل قبله میدانم که حداقل به جوانان این کشور بفهماند که چه بیشرفهایی در این کشور قلم زدند که از امویان هم بدتر بودند؛ اسم شان هم صادق بود و هدایت مردم را بر عهده داشتند».
به میزان ادب این شاعر خبره ی اهل بیت بنگرید!!
پریشب پس از کلی تلفن زدن بی حاصل، سرانجام تصمیم گرفتیم برای گرفتن بلیط به ترمینال برویم. از قضا یکی از آن برادران پر محاسن آنجا نشسته بود، آنان که رخسارشان از سِرِ معنوی درون شان خَبر می دهد، گفتیم بلیط میخواهم برای روز چهارشنبه، شب. گفتند تمام کرده ایم. گفتیم تمام کرده اید یا نمی خواهید بفروشید گفتند به شما ربطی ندارد، برادرم با شیطنت پرسید هیچ می دانی آن شال گردن سیاه را از بَرای چه بر گردن انداخته ای؟ گفت حتماً می دانم به تو رو سننه؟ برادرم گفت؛ انصاف است که برای گرانتر فروختن بلیطهایتان مشتریان را دست خالی روانه می کنید؟ ... و ... و...
گفتم داداش رهایشان کن، نان شب فرزندان در این وانفسا بر وجدان آدمی می چربد، بگذار بلیط پنجشنبه صبح بگیریم زیاد بحث نکن. گفتم آقا پنجشنبه صبح که دارید گفت بله ! گفتم بدهید لطفاً.
فروشنده را گفتم آن بیت فردوسی را تا بحال شنیده ای ؟! گفت چه بیتی؟
گفتم :
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش!
چند لحظه ای سکوت حکمفرما شد و سپس
بلیط را گرفتیم و من ماندم و غرولند های برادر ناشکیبایم. امروز صبح نیز با یکی از بستگانمان تماس گرفتیم تا از شهرستان بلیط برگشت به اینجا را برایمان رزروکند، بنده خدا رفته بود کلی گَشته بود، باز گفته بودند تا جمعه بلیط نمی فروشیم. گفته بود پول بیشتر میخواهید می دهم فقط بلیط بدهید گفته بودند نه برو جمعه!
و اری اینان همه سیاه پوش حسین هم هستند دم از فتوت و غیرت و انسانیت و مردانگی و آزادگی هم می زنند.
چه تناقضات بزرگی در بطن جان و روح و روان این ایرانیان پرهنر لانه نهاده است. در همان دم که ساهپوش ""ازادگان"" (در گیومه) شده اند بی ان انکه کمترین گزش وجدانی داشته باشند به دیگران و حقوق انسانی شان تجاوز می کنند و جالب این که حتا لحظه ای با خود نمی اندیشند که ایا این کار من با اخلاق انسانی جور در می اید یا نه؟ و چه چیز روح انسان ایرانی را به این همه پلیدی عادت داده چنانکه از بازشناختن زشتی ها هم درمانده است چه رسد به این که بخواهد در برابر انها جبهه بگیرد. مطمئنم همه ی ان سیاه پوشان دو روز دیگر خود را در ازمون الهی شرکت در مراسم عزاداری سربلند بیرون خواهند آورد. و این مرد بلیط فروش باز هم سر بزنگاه بلیط هایش را به قیمت گزافه تری واهد فروخت. به همین سادگی!! برای روان پالایی انسان متجاوز ایرانی چه چیز بهتر است از تسکین بخشی به نام ماه محرم؟!!