دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دفاع از عقلانیت

نوشتن خلاصه ای از کتابی که خوانده ام به دشواری انتخاب و برداشتن چند سنگ میان کوهی از جواهر رنگ رنگ بود.  این چند کلمه را فقط بحساب چشیدن بقدر تشنگی بگذارید و بسراغ  خود کتاب بروید که بسیار خواندنی یافتمش برای روزگارمان . فراموش نکنید ما در جامعه ای هستیم که پس از قرنها دوباره تعطیل عقل در آن تبلیغ می شود!


مفهوم دفاع وقتی به ذهن می آید که حمله ای در کار باشد و البته حال چنین است .  هم چنان در این سرزمین عقل و عقلانیت آماج هجومی طاقت سوز هستند. تحقیر عقل بجایی رسیده که خرد ستیزان و خرد گریزان ٬ در لاف دیوانگی بر یکدیگر سبق می گیرند و عقلا در اظهار عقلانیت خویش احتیاط می کنند.


عقل و فرهنگ

سطح فرهنگ یعنی میزان عقلانیت ، که شاخصه ی آن عمق و گستره آموزش است ، بر محتوای فرهنگ یعنی مجموعه آیین ها آداب و رسوم و دلبستگی ها و عادات و عقاید اثر می گذارد.

علت اینکه فرهنگ های مختلف تا به این پایه در اختلاف رای و رفتار جوامع  مؤثر است ، ضعف آموزش و در نتیجه ضعف قدرت محاسبه عقلانی است .

اگر افراد با فرهنگ های کاملا متفاوت ضمن آموزش یک رشته علمی به تمرین تعقل بپردازند به احتمال زیاد همگرایی بسیار در زندگی خواهند داشت ٬‌ چون عقل بر فرهنگ مقدم است و همین است راز همگرایی فرهنگ ها بسوی فرهنگی با خطوط اصلی دمکراسی،لیبرالیسم، فردگرایی، حقوق بشر، پان سکسوالیسم و ...

این فرهنگ غرب نیست ، فرهنگی است  جهانی ٬ که آدمی با طبع خواهنده و عقل ابزار ساز دیر یا زود به آن خواهد رسید .

فرهنگی که از دو منبع مایه می گیرد طبیعت انسان وسطح آموزش یا میزان عقلانیت ؛ طبیعت انسانی در تمامی جوامع مشترک است بنابراین هر جا سطح آموزش به حدود آن در غرب برسد فرهنگی در اصول و محورها شبیه فرهنگ غرب تحقق خواهد یافت .


عقل و سیاست

سیاست همچون فرهنگ پدیده ایست که در دوران صباوت عقل بشر تحقق یافته و به همین دلیل هم مثل فرهنگ اصالتاً بومی ، وحشی و جدال آفرین است اما به موازات رشد آموزش تحت هدایت عقل قرار می گیرد.

سیاست برای کسب و حفظ قدرت است . در دنیای پیش مدرن این رقابت عریان است و در دنیای مدرن پوشیده . این پوشیدگی در قالب نهاد های سیاسی در گفتمان دموکراسی که تدبیری است احتیاط آمیز برای محدود کردن خطرات بی حد و حصر غریزه قدرت خواهی و تضمینی برای دوام بیشتر و هزینه کمتر قدرت سیاسی ، محصول قدرت محاسبه عقلانی و ابزاری انسان آموزش دیده جدید است .


عقل و دین

دین نیز همانند فرهنگ و سیاست ، گو اینکه از حیث ظهور طبیعی متعلق به دوران دیرینه است ، اما در نهایت پدیده ایست محصول عقل و محکوم حکم آن . عقل بر دین مقدم است چون عقل ابزار شناخت است و دین منبع شناخت . عقل در هویت ابزاری خود منحصر بفرد است و دین در هویت منبعی خود در کنار منابع دیگر قرار می گیرد.بنابر این عقل علیرغم مشکلات و موانعی که بر سر راه خود دارد منطقاً مقدم بر دین است .

پس تکالیف اجتماعی و سیاسی مستند به شریعت هم ناگزیر باید در قالب حقوق طبیعی محدود شود تا از فرو غلتیدن به عرصه ی یک تنازع خسارت آمیز پرهیز کند. بنابراین دین چه در عرصه ایمان و چه درعرصه اجتماع تابعی ازعقل است .


عقل و ایدئولوژی

ایمان و آرمان جای خالی عقل را هرگز پر نمی کنند، بلکه میدان یافتن این دو در غیاب عقلانیت ، سرعت در سراشیب است .

سنت روشنفکری با پیش نهادن عقل در پاسخ به چه باید کرد و چگونه باید کرد ٬حدّت آرمان و شدّت عمل انقلابی و احتمال خسارتهای سنگین بعدی را فرو می کاهد.


پ . ن : دفاع از عقلانیت ؛ تقدم عقل بر دین ، سیاست و فرهنگ / مرتضی مردیها / انتشارت نقش و نگار / چاپ سوم 1389

 

نظرات 64 + ارسال نظر
ایمان یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 01:32 ق.ظ http://istgaah.bloghaa.com

مفید بود،خواندم و سعی کردم یاد بگیرم.ممنون

خوشحالم

محمدرضا یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 09:28 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

سلام
فوق العاده ست این کتاب. بسیار به دلم نشست. از معدود کتابهاییه (شاید ده تا) که دوبار خوندمش. نثر عالی و روشن و روان.
از مردی ها بسیار آموختم

سلام
هر چه بیشتر از این مرد می خوانم تشنه تر می شوم .
قلم و محتوا هر دو عالیند

مهر آیین یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 11:19 ق.ظ http://mehraeen.blogsky.com

گزیده هایی که انتخاب کرده بودی حکم بهترین ها را داشت در آن کوه جواهرات. و در قسمت عقل و دین این جمله خیلی خودنمایی میکند و حکم مین پوینت را دارد :" عقل در هویت ابزاری خود منحصر به فرد است و دین در هویت منبعی خود در کنار منابع دیگر قرار میگیرد...:
ممنون از معرفی فرزانه جون.

نه ! می دانم که بهترین ها نیستند توصیه می کنم اصلش را بخوانی

عیسی یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 03:58 ب.ظ http://isadf.blogfa.com

دکتر مردیها را بسیار دوست دارم و البته با بحث عقل گرایی اش مخالفم بخصوص آنجا که مصداق اعلای عقل گرایی را فایده باوری انگلیسی می داند. و این نتایج نامیمونی را به بار می آرود و عمده آن تقدم خیر بر حق است.
انتقادات مشدی ای!!! هم به روشنفکران چب وارد کرده که خواندنی اند.

فایده باوری طبیعت انسان است می خواهی به جنگ طبیعت بروی ؟
تقدم خیر بر حق ؟
به نظرم این طور نیست اتفاقا حقوق طبیعی انسان محور اصلی فایده گرایی و برداشتن موانع کامجوییست اصلا خیر بر مبنای حق تعریف می شود
بله خصوصا در مورد شریعتی عالی تحلیل کرده

امین یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 04:50 ب.ظ http://pejvak-e-sokoot.blogspot.com/

متاسف شدم که این کتاب را تا کنون نخوانده‏ام. سپاس از معرفی آن.
تنها در همین گزیده کوتاه نقطه نظر مشترکی دارم با ایشان د ر باب مذهب. ایکه دست بالایش پدیده‏ایست در یک پله پایین‏تر از فلسفه. چون مانند فلسفه جرات آن را نداشته که بگوید "من می‏گویم" و خدا می‏گوید را برای بستن راه انتقاد پیش رو گرفته.
باز هم سپاس.

خواهش می کنم ...قضای فرصت که ممکن است .

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 06:02 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
عقل ابزار مشترک تمام آدمیان است، برای قبول یا ردّ دین، و قبول یا ردّ لیبرالیسم، و قبول یا ردّ هر چیز دیگر.
اگر تقدم عقل بر دین، «منطقی» است، آیا تقدم عقل بر لیبرالیسم، «منطقی» نیست؟ چرا سیدمرتضی مردیها کتابی یا مقاله ای با عنوان

تقدم عقل بر لیبرالیسم

ننوشته؟ چه طور در مقایسه ی عقل و دین، logic به ما می گوید

«عقل بر دین مقدم است»

اما در مقایسه ی عقل و لیبرالیسم، logic به ما می گوید

«چون عقل بر فرهنگ مقدم است و همین است راز همگرایی فرهنگ ها بسوی فرهنگی با خطوط اصلی دمکراسی،لیبرالیسم، فردگرایی، حقوق بشر، پان سکسوالیسم و ... »

شما خودت قبول داری فرهنگها به سوی فرهنگی با خطوط اصلی ی

لیبرالیسم
و
پان سکسوالیسم

همگرا هستند؟
عقل دکتر مردیها ظاهراً

«مؤخّر بر لیبرالیسم»

است.
والا من سوادم کم است، اما الان یک منبع نزدم است:
دکتر نصرت الله پورافکاری، فرهنگ جامع روانشناسی روانپزشکی، تهران، فرهنگ معاصر، 1380

«
pansexualism
جنسی نگری، نظریه ای مبتنی بر این که تمام رفتار بشری زائیده "سکس" است. در روانپزشکی امروز کسی طرفدار چنین نظریه ای نیست.»

اگر این سخن درست باشد، و پان سکشوالیسم، طرفدار نداشته باشد، یا کمطرفدار باشد، چه جوری است «آقای تقدم عقل بر دین»، عقلش منتهی شده به این که

فرهنگها به سوی فرهنگی که یکی از خطوط اصلی اش

پان سکشوالیسم

است، همگرا هستند؟

و لابد اگر بنده ی نوعی، عقلم همگرا نشود به سوی لیبرالیسم و به سوی فرهنگ غرب،

آموزشهای لازم را ندیده ام، یا مستضعف عقلی هستم.

اللهم اعطنی اللیبرالیة و الرأسمالیة و اهدنا الحضارة الغربیة.

سلام
دکتر مردیها اساساْ مقایسه عقل و دین را خطا می شمارد چون عقل ابزاریست که رقیب ندارد و دین ابزار نیست بلکه یک منبع شناخت است در کنار سایر منابع موجود .
و بهمین جهت منطقاْ نتیجه گیری می کند که عقل تقدم رتبی دارد بر دین. لیبرالیسم هم محصول عقل است و البته که عقل بر آن متقدم است.

بله من دلایل ذکر شده در کتاب را قانع کننده می بینم برای اینکه فرهنگ ها در حال همگرایی اند به شرط برخورداری از آموزش های هم سطح
این همگرایی همان پدیده ایست که شواهدش را بسیار دیده ایم و می بینیم و توهمی ساخته اند از آن به نام تهاجم فرهنگی ٬ شبیخون فرهنگی ٬ جنگ نرم و نظایر آن

ستاریان یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام

شاید توجه و اقبال به اقوالی مثل این گفته، بنا بر نقل قول شما از مرتضی مردیها و امثال این نظرات:

چون عقل بر فرهنگ مقدم است و همین است راز همگرایی فرهنگ ها بسوی فرهنگی با خطوط اصلی دمکراسی،لیبرالیسم، فردگرایی، حقوق بشر، پان سکسوالیسم و ...

بیش از حد لازم جدی گرفته شده است و نتیجه اش اینکه خانم نهضت فرنودی به عنوان روانشناس بالینی بر خلاف نظرات علم روانشناسی امروز در وبلاگش رهنمودهای اینچنینی می دهد:

http://nehzatfarnoody.blogfa.com/
ارتباط عاطفی با همجنس

خود ارضایی مختص انسانها

خود ارضایی مانع از اختلالات روانی

و در این مقاله ی آخری ، وقتی دختر 30 ساله ای از وی می پرسد: « می خواستم بدانم اگر ازدواج کنم خود ارضایی بر ازدواجم تأثیر دارد یا خیر؟»

در حالی که خود ارضایی را یکی از راه های جلوگیری از عقده های روانی می شمارد جواب می دهد: «هر کنشی یک واکنش دارد. هرغریزه ای یک پاسخ مناسب دارد. اگر انسان گرسنه یا تشنه شود باید گرسنگی و تشنگی خود را برطرف نماید وگرنه زندگیش دچار اختلال می شود. غریزه جنسی نیز همین طور است. در صورتی که غریزه جنسی ارضا نشود در انسان اختلالات روحی و روانی ایجاد می کند. خود ارضایی یکی از روش های ارضاء شهوت است که از بوجود آمدن بسیاری از عقده های روانی و جنسی جلو گیری می نماید!!»

فرنودی به این هم اکتفا نکرد و آموزه های دینی در جلوگیری از انحرافات جنسی را "افکار دگم مذهبی" می خواند که "موجب اختلالات روانی می شود"! وی در این باره می نویسد: «بنابراین بر اساس افکار دگم مذهبی شرایط بروز اختلالات روانی را در خود ایجاد ننمایید و به هر روش مطلوب غرایز طبیعی خود را ارضا نمایید.»

بله:
این فرهنگ غرب نیست ، فرهنگی است جهانی ٬ که آدمی با طبع خواهنده و عقل ابزار ساز دیر یا زود به آن خواهد رسید .

فرهنگی که از دو منبع مایه می گیرد طبیعت انسان وسطح آموزش یا میزان عقلانیت ؛ طبیعت انسانی در تمامی جوامع مشترک است بنابراین هر جا سطح آموزش به حدود آن در غرب برسد فرهنگی در اصول و محورها شبیه فرهنگ غرب تحقق خواهد یافت .

عقل ابزار شناخت است و دین منبع شناخت . وقتی دین کنار گذاشته شد به چنین نتایج مشعشعی نیز می رسیم .

سلام
سوالی دارم !

این که توجه شما از این همه موضوع و مبحث اشاره شده در متن مستقیما بسراغ پان سکسوالیسم می رود نشانه چیست آقای ستاریان؟

مهدی نادری نژاد دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 01:21 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
مکتوب جذاب و خوبی است.
اما آیا به واقع عقلی که به قول ایشان ابزار است می تواند از خطرات بی حد وحصر غریزه قدرت خواهی و تنازعات خسارت آمیز جلوگیری کند؟ آیا این ابزار به مرور زمان، خود به عقل خود بنیاد و رها از وحی و اخلاق مبدل نمیشود.
ایشان گفته اند:
"پس تکالیف اجتماعی و سیاسی مستند به شریعت هم ناگزیر باید در قالب حقوق طبیعی محدود شود تا از فرو غلتیدن به عرصه یک تنازع خسارت آمیز پرهیز کند."
بی شک بین شریعت و فهم از شریعت(دینداران) خلاء و شکاف است.اگر با روش و اصول عقلانی به سراغ متن شریعت برویم آنگاه شریعت را منطبق بر حقوق طبیعی می یابیم.
*****************
مطالب دیگری هم هست که به وقت دیگر موکول میکنم.

سلام
بله می تواند . فرهنگ بسیط و غریزه مدار کوتاهترین راه را برای رسیدن به مطامع و خواسته هایش بر می گزیند
اما عقل محاسبه گر و دور اندیش و آموزش دیده نه کوتاهترین راه بلکه پایدار ترین و کم خطر ترین راه را بر می گزیند .
نمونه ای از محصول این گزینش عقلی مکانیسم دموکراسی برای اداره جامعه است .
عقل اگر در بند وحی باشد دیگر عقل نیست دنباله رو است نه محاسبه گر...


بله ولی در جاهایی که شریعت با حقوق طبیعی اصطکاک می یابد این عقل است که باید میدان را ترک کند . نه ؟!

قاسم فام دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 01:56 ق.ظ http://aknun.blogsky.com/

سلام

* دفاع از عقلانیت و استدلال گرایی ، یک فریضه و وظیفه ی اخلاقی است.

* شجاعت و صداقت مردیها را در ابراز عقایدیش به رغم همه هزینه هایی که برایش داشته، را تحسین می کنم.

* «عقل ابزار شناخت است» و «دین منبع/ موضوع شناخت است» با قبول همین فرض ها، «محصول عقل معرفی کردن دین»، سخنی نادرست می نماید. در واقع عقل ابزاری برای درک و فهم دین است همچنان که ابزاری برای درک طبیعت است و ابزاری برای شناخت جسم و روان است. این موضوعات شناخت هیچ کدام محصول عقل نیستند. چیزی که می توان محصول عقل معرفی کرد، طبیعت شناسی یا معرفت دینی است که در مواجهه با طبیعت و دین عاید آدمی می شود.

* تقویت دین ورزی عاقلانه و دین در چارچوب عقل و اخلاق را ضروری می دانم.

سلام
- خصوصا در زمانه تعبی که اکنون داریم

- همان هزینه ها نشان می دهد که چه اندازه از مدار عقلانیت فاصله داریم

- شاید بهتر بود کلمات بهتری استفاده می شد برای این جمله ... ولی منظور این است که دین خود بواسطه عقل درک می شود و اساساْ دین متعلق به دوره ای از بشریت است که ذهن های بسیط آدمی از دغدغه های اولیه چون خوراک و پوشاک رها شد و شروع به رفع و رجوع نیازهای برتر کرد .

البته جمله شما هم نافی تقدم رتبی عقل بر دین نیست
چه دین را بدون ابزار عقل نمی توان دریافت

اما پاسخ دین داران برای لزوم دین داری و التزام به معرفت دینی و اتصال به منبع وحی عموما این است که عقل آدمی ضعیف است و مصلحت خویش نمی داند و حتی اگر گرفتار وسوسه های ابلیس نشود که خواهد شد !! آنقدر ناتوان است که از اداره امور انسان عاجز است و راه به خطا می برد .
با این اوصاف دین ورزی عاقلانه و دین در چار چوب عقل برای شخص من
اندکی نا مفهوم است .

امید دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 03:26 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

لذت بردیم ... قسمت دینش البته کمی محتاطانه است که البته انتظاری هم نیست .

از این جمله شما هم بسی محظوظ شدیم : تحقیر عقل بجایی رسیده که خرد ستیزان و خرد گریزان ٬ در لاف دیوانگی بر یکدیگر سبق می گیرند و عقلا در اظهار عقلانیت خویش احتیاط می کنند.

برای سید عباس :

شما حتما خودت متوجه هستی که منظور مردیها چیست . از دیدگاه او , دموکراسی و لیبرالیسم و ... "محصول عقل" هستند . زاییده تفکر عقلانی اند . به همین خاطر است که می گوید جوامعی که عقلانیت در آنها رشد کند به سمت اینها همگرا می شوند .اما دین را محصول تفکر عقلانی نمی دانند. حالا شما می توانی با آنها موافق باشی یا نباشی

ذر مورد پان سکسوالیسم هم , مستحضر هستی که اشاره نوشته به یک "پدیده فرهنگی - اجتماعی" است (در ردیف بقیه پدید هایی که ذکر شده) نه یک نظریه خاص روانشناسی .

اینکه جامع بشری به سمت سکسوالیسم پیش می رود یا نه ؟ ... لذت کشفش را به خودت واگذار می کنم , الان که نه ... بیست سال دیگر از پسرت بپرس !

این جمله که از من نیست
متن خودم را با حروف ایتالیک نوشته ام
ما هم محظوظیم از حظ خوانندگان این مرد شریف

امین دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 04:08 ق.ظ http://amin79.blogfa.com/

از مردیها کتاب "در دفاع از سیاست" و مقالاتی دیگه رو خوندم. کتاب معرفی شده رو هم مدتهاست خریدم و منتظر بودم یکی خلاصشو بنویسه که نخونمش دیگه!
تبلیغ آدمی که از عقل (و ایضا علم ،نه در معنی تبلیغ شده حکومتی بلکه به عنوان مرجع شناخت) در دنیای روشنفکری ایرووونی دفاع می کنه جزء قابل دفاع ترین کارهاست به نظرم. مردیها ارزش تبلیغ رو داره و پیشتر، ارزش خونده شدن بسیار.

نه نه ابداْ به این خلاصه بسنده نکنید
وجود او غنیمتی است برای امروز ما

ققنوس خیس دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 08:28 ق.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

در ستایش ِ دیوانگی !
دیوانگی امروز مدعی بسیار پیدا کرده است ، مدعیانی که اسرار ِ عشق و مستی و حال و هوای دیوانگی را به عاریت گرفته اند ، اما بویی از آن نبرده اند ! لعنت به مدرنیسمی که حال پست مدرنیسم دیوانگی اش باشد ! لعنت به هر دو ... آخر دیوانگی مگر در ایسم می گنجد ؟
دیوانگی امروز مدعی بسیار پیدا کرده است ، و من اکنون ، نه به عنوان ِ یک دیوانه ، که به عنوان ِ کسی که دارد درباره ی دیوانگی می نویسد ، حساب و راه ِ خودم را از مدعیان ِ دروغینش جدا می کنم ! که این مدعیان ِ دیوانگی ، تفاله های دور ریخته شده ی عقلانیت هستند ! حال آن که دیوانه دور است ، خود دور است ، دور ریخته نیست ... دنیای دیوانه دور است ، به ستاره های دوردست نگاه کن ، حال دنیای نیچه را نگاه کن ! دنیای دیوانگان نیز این گونه دور است !
دور از این ها که اینجا جمع شده اند و برای آن چه عقل ِ خویش می خوانند دست ِ مرتب می زنند ! دنیای دیوانه دور است و برای این ها دست نیافتنی و حسادت برانگیز !
این دفاع ِ به ظاهر عقلانی ، کف ِ قضیه است ، این کف هایی که برای این دفاع زده می شود نیز کف را بیشتر می کنند ... که این به گفته ی میشل فوکو ، مکر ِ تازه ی جنون است؛
"جهانی که می پنداشت با توسل به روانشناسی حد و اندازه ی جنون را تعیین و آن را توجیه می کند ، اکنون باید خود را در برابر جنون توجیه کند "
آقایان ِ عاقل ! نویسنده ! شما نیز در حال ِ توجیه خود در برابر ِ جنون هستید ! می بینید قدرت ِ جنون را ؟
تو از "تمرین ِ تعقل" ! می گویی ، مضحک است ! مسخره است ! چقدر باید به این حرف ها خندید ... تمرین ِ تعقل کنیم ، تا به همگرایی برسیم ، تا مبادا گربه شاخمان بزند !؟؟ برو و این دام در جای دگر نه ، جناب ِ نویسنده ! تو هر چه که می گویی و از آن نان می خوری ، فقط و فقط تو جیه خودت در برابر ِ دیوانگی است ! از خودت چه داری آقای نویسنده ؟؟ تو چیزی فراتر از دیوانگی ِ دیوانگان تاریخ یافته ای و در چنته داری که اکنون این گونه سخن می رانی ؟ ؛
این را بکنید ! آن را نکنید ! این دستورها همان است که شما از آن گریزانید ! و در عجبم که چرا این را نمی یابید!
از دین می گویی ؟ چه می گویی ؟ تو را چه به این حرف ها ؟ دین را دیوانه ای آورد و دیوانه ای چون حافظ ، نیز از آن گذشت ... تو در این میانه چه می کنی ؟ در میانه ی میدان ِ دیوانگان ؟ کتاب چاپ می کنی و نان و نام می آوری ؟ آسایشگاه ِ روانی برپا می کنی ؟ دام می گذاری ؟ به همین دلخوش باش ...
تو را چه به دیوانگان ؟
دیوانگی امروز مدعی بسیار پیدا کرده ! من نه به عنوان یک دیوانه ، که عنوان کسی که هم چون میشل فوکو می خواهم بگویم ؛ "آن قدر عاقل بوده ام که به دیوانگی بیندیشم !" من نیز می خواهم چنین بگویم ، من از دیوانگی می نویسم ... هنوز آن قدر عقلم کار می کند که از دیوانگی بنویسم ، هنوز عقلم را به این دشمنان ِ اندیشه و دشمنان ِ عقل فروخته ی جنون و دیوانگی نفروخته ام. همین.

آه خدای من !
اراسموس دیگری پس از پنج قرن ظهور کرده ؟ نه... آن اراسموس عاقل ترین بود در زمانه خویش در قرن شانزدهم . او بشارت رنسانس را میداد. اما این یکی از جنون و لابد خون ...

یک جمله از نویسنده کتاب می گویم :
«دشنام عقل از ستایش جنون برتر است »

می خواهم بدانم دیوانگانی که لاف عشق می زنند و خودشان را بی محابا به غریزه خام می سپارند آنجا که صحنه نه صحنه سیر و سلوک و عاشقی و به خلسه رفتن .... بلکه صحنه زندگی و تمشیت امور و تدبیر است با همه جلال و جبروتشان چه می کنند؟

محمدرضا دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 10:53 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

دیوانگی چه تعریف داشته باشد چه تعریف نداشته باشد، چه مهم باشد چه مهم نباشد چه بخواهیم حود را در مقابل او توجیه کنیم چه نکنیم...
ابدا مهم نیست. فلاسفه آنقدر که خودشان خودشان را جدی میگیرند جایگاه مهمی ندارند. به عنوان یک مشتاق فلسفه و خواننده ی فلسفه، خدمتتان عرض می کنم قدر و قیمت و نقش امثال ادیسون و فلمینگ و برادران رایت و بیل گیتس و امثالهم در آسودگی زندگی بشری بسیار بیشتر از فوکو و هایدگر و نیچه و سارتر و کی یرکگارد است.
این عزیزان فلاسفه و ستایشگران جنون ، باید ممنون و متشکر آن عقلگراهایی باشند که با استفاده از روش های علمی (هر چند که علم قطعی نیست و فیلان!) آثار خود را منتشر می کنند.
دوستداران آن عزیزان هم اگر اینها نبودند ، نه کامپیوتری بود نه اینترنتی و نه وبلاگی که در ستایش و توجیه جنون بنویسند
قضیه ساده تر از این حرفهاست! زیاد جدی نگیرید. عقل راه خودش را میرود و خواهد رفت...

کار فلسفه که ستایش جنون نیست ....

مگر دنیای بزرگ فلسفه همین چند اسم را دارد ؟ اسم هایی که گویا رنج تصمیم را کنار گذاشته اند و به آسودگی تسلیم رسیده اند

ستاریان دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 08:30 ب.ظ

سلام

اگر « تحقیر عقل بجایی رسیده که خرد ستیزان و خرد گریزان ٬ در لاف دیوانگی بر یکدیگر سبق می گیرند و عقلا در اظهار عقلانیت خویش احتیاط می کنند.»

برای این است که مفهوم روشنی از عقل در بیانات هر آدم عاقل نمایی مستفاد نمی شود!

مدام گفته می شود عقل اما واقعا کدام عقل؟

این درست است که عقلانیت غربی ، میان عقل نظری و عقل تجربی خطکش گذاشت و آندو را از هم جدا کرد. اما نتیجه ی جدا کردن ایندو چه بود؟ آیا هنوز و همچنان عقلا معتقد بر انشقاق این دو عقلند ؟
برای عقل یک دنیا تعریف ارائه شده ، آیا نباید به تعریفی یکسان از عقل رسید تا بفهمیم که چه کسی عاقل است و چه کسی مجنون؟

آنتونی آربلاستر در ظهور و سقوط لیبرالیسم غرب می نویسد:
از میان استعدادهایی که فرد در مکتب لیبرالیسم باید دارا باشد تا خود را با الگوی استقلال وجودی و خودفرمانی سازگار کند ، مهمترین آنها عقل است .
لیبرالیسم کلاسیک می پذیرفت که فرد به مفهومی عاقل است . اما اشکال در همین جاست ُ یعنی در عبارت « به مفهومی » ، « عقل » و « عاقل» واژه هایی هستند که دستکم به اندازه ی خود واژه ی فردیت « فرد » دشوار و مبهمند!.
فرد از دیدگاه هابز ، هیوم و بنتام ، به این مفهوم که هدفها و مقاصد خود را به حکم عقل برگزیند عاقل نیست . بعکس ، این شهوات ، خواهش ها ، تمنیات و بیزاری ها هستند که به فرد جان می بخشند ، و انگیزه ی لازم را برای حرکت در سمت و سوی معینی را فراهم میاورند. با قبول این طرز تلقی از پویش های بشر، عقل را می توان خدمتکار ، یا به قول هیوم ، « برده ی » شهوات و خواهش ها قلمداد کرد. در چارچوب این الگو از رابطه ی مقاصد بشر با عقل و احساس ، عقل را فقط می توان وسیله بشمار آورد ، و بنابراین اساسا نوعی محاسبه است. عقل نمی تواند به ما بگوید که هدفی بیش از هدف دیگر عقلانی است . هر هدف یا شئی خواستنی خوب است ، به این دلیل که خواستنی است.

به جوابهای خانم نهضت فرنودی دقت کنید و لذت کشف جانواران این جنگل متعلق به قرن هفدهم را خود ببرید.

اما آیا مقصود از عقل همین عقل است؟دستکم اسپینوزا به صراحت می گفت که خودمختاری آرمانی است که وصول به آن به غایت دشوار بوده و مستلزم آن است که شخص خود را از قید بندگی و بردگی امیال و آرزوهای طبیعی رهایی بخشد. این موضوع اسپینوزا را از جریان اصلی فلسفه ی لیبرالی« نفس » دور می کند ، چون در این فلسفه ،خودمختاری وضعیت طبیعی بشر و نیز آرمانی شخصی و سیاسی قلمداد می شود و با انتقاد اخلاقی اسپینوزا از امیال و آرزوهای طبیعی سنخیتی ندارد

خلاصه بکار بردن واژگانی چون دمکراسی - لیبرالیسم - حقوق بشر - دین - عقل - فرهنگ - تقدم عقل بر فرهنگ و یا تقدم عقل بر دین ، چگونگی نسبت برقرار کردن میان این دو ! مذهب و فرهنگ و انکار جزمگرایانه ی رابطه ی ارگانیک میان ایندو ، سرهم کردن و کنار هم قرار دادن کلمات و جملاتی است که به هیچ وجه بر هیچ یک از آنان اتفاق نظر معنایی وجود ندارد؛ انتظار ایجاد وفاق و همدلی نیز بیهوده و سترون است.

اصلا گیریم که جوامع بشری به سمت سکسوالیسم پیش میرود آیا این نهایت آرزوی بشر لیبرال است که برای رسیدن به آن هورا میکشد و دست افشانی و پایکوبی میکند؟ اگر نتیجه ی رهگشای این عقل تعریف شده از سوی لیبرالیسم منتهی به چنین نقطه ای است همان به که مجنون و از عقل این چنین خود بنیاد بی بهره باشیم .

سلام مجدد

تعریف بسیط عقل این است : عقل همان ابزاریست که انسان در اختیار دارد تا برای رسیدن به خواسته ها و تمایلاتش ابزار سازی کند .

اتفاقاْ دیدگاهی که اینجا مطرح است تقسیم بندی عقل به حوزه های نظری و عملی را نمی پذیرد چون ایده جدایی از آنجا منتج می شود که برای عقل قدرت تشخیص ارزشهای مستقل را قائل است .
عقل در حوزه نظر کار می کند چه زمانی که ریاضی می خواند و چه زمانی که اخلاق و سیاست آنچه به عمل معطوف است میل و خواسته است نه عقل .
چه اشکالی دارد اگر عقل خادم خواسته ها و نیازهای انسان باشد ؟ واصلا چرا باید جز این باشد ؟ عقل ابزار ساز عاطفه و هیجان و خواستن است و هدایت آنها را بعهده دارد .
چرا به غلط گمان باید برد که هدایت یعنی باز داشتن از لذت و و محروم کردن از کامجویی و تعریف ارزش هایی در ماورای ابرها ؟؟


در حالی که همین عقل ابزار ساز قادر است ابزاری به نام اخلاق بسازد که می توان با آن بیشترین لذت و کامجویی را با کمترین هزینه برد؟
رشد اخلاق با رشد علم و عقل موازی است و عقل قادر است به تاسیس ابزاری به نام اخلاق و نه البته کشف آن

هرکسی که با الفبای تاریخ فلسفه آشنایی داشته باشد بخوبی می داند که اسپینوزا به اصالت عقل معتقد است .

نهایت آرزوی بشر لیبرال شاید این باشد که بشر با صرف کمترین هزینه و کمترین تزاحم از بیشترین حقوق طبیعی برخوردار باشد

ستاریان دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 11:20 ب.ظ

سلام
پرسیدید:
این که توجه شما از این همه موضوع و مبحث اشاره شده در متن مستقیما بسراغ پان سکسوالیسم می رود نشانه چیست آقای ستاریان؟

اگر پان سکسوالیسم مطلب چندان مهمی نیست واصولا مطلب بی ارزشی است که نباید به ان پرداخت خب البته حق باشماست.
اما وقتی از جهان گستر شدن این پدیده از قول مردیها سخن به میان می آورید و از ان بعنوان یکی از رازهای همگرایی فرهنگها نام می برید موضوع اهمیت بسزایی پیدا می کند.

بحث بر سر مرکانتلیسم است و مکتب منفعت جویی و لذت خواهی که لیبرالیسم بر آن بنا نهاده شده ، خواستم نهایت آن را از بعد فرهنگی و اجتماعی آئینه وار به شما نشان دهم .

اما شائبه دیگری هم هست و آن اینکه اهمیت این خواسته ها و امیال بشر حتی نزد منکران آن بسیار بالاست !

البته از نظر من هم این موضوع در کنار خواسته های دیگر بشر از قبیل میل به لذت های غریزی و امنیت و آزادی و... بجای خود مهم و با ارزش است .

آنچه که شما به جد می کوشید زشتی آن را به من نشان دهید بخشی از طبیعت بشر است و ربطی به نهایت عقلانیت اجتماعی ندارد.

تقبیح سودجویی کار عقل نیست . عقل هر چیزی را با ملاکهای خود می سنجد ممکن است گاهی بر خطا هم باشد اما از آن خطا هم خجل نیست چون خطاکردن و چاره جویی برای رفع خطا و اصلاح آن عارضه طبیعی هویت و ماهیت اوست .
نه به خزینه غیبی وصل است و نه می تواند مدعیان اتصال به غیب را بی دلیل بپذیرد!

ابراهیم ابریشمی سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 02:50 ق.ظ http://avakh.blogsky.com

درود بر تو فرزانه ی عزیز!
بگذار از عبارتی کوتاه بیآغازم تا به اصل مطلب برسم، از قول نویسنده نوشتید:
«...تحقیر عقل بجایی رسیده که خرد ستیزان و خرد گریزان ٬ در لاف دیوانگی بر یکدیگر سبق می گیرند و عقلا در اظهار عقلانیت خویش احتیاط می کنند....»

بی آنکه بخواهم با سبک شورمند ققنوس بنویسم و یا نگاه شکاک سید عباس و یا با نعل وارون های آقای ستاریان، تنها با زبانی ساده و عقلانی از شما می‌پرسم:
آنان که در پی تحقیر عقلانیت هستند، آیا خود برای تحقیرشان از «عقل» سود نمی‌جویند؟ آیا آنان که عقلانیت را سرکوب می‌کنند و عاقلان را به داغ و درفش می‌کشند، خود با سلاح منطق و عقل چنین نمی‌کنند؟
مگر تحقیر جز کوچک شمردن و خوار داشتن چیزی نیست؟ و مگر قوه ای که قیاس می‌کند و کوچکی و بزرگی چیزی را نتیجه می‌گیرد، همان عقل نیست؟ پس آیا آنان که عقل را کوچک "می‌شمارند" و یا به قول عربی پسندها، کوچک "حساب می‌کنند"، از عقل "حسابگر" و ابزاری سود نمی‌جویند؟
اصلا گیریم که آنها بدون برهان و قیاس و حساب، عقل را تحقیر می‌کنند، آیا این که چیزی را کوچک بشماری و صفت عقلانی صغارت و کوچکی را به چیزی بدهی، خود نشان از پذیرفتن هنجارهای عقلانیت نیست؟
باری؛ می‌بینید که تحقیر عقل در مقام کنشی هنجارین، نشان از پذیرش اصول عقلانیت است و از دیگر سو، نقد حسابگرانه ی عقل نیز، خود ناب‌ترین کار قوه ی عقل است.
پس بگذارید رک و سر راست بگویم: حساب آنان که بنابه تحقیرشان از عقل، رو به دیوانگی می‌آورند، یعنی به "دلیل" آنکه عقل کوچک است(در نظر آنان) به حالت مقابلش(دیوانگی)، می‌روند، خود حسابگرانه ترین و در نتیجه، عقلانی ترین کار را برمی‌گزینند.
افرادی چون فوکو، نیچه، دلوز یا هایدگر، بر این باورند که عقلانیت کانتی-دکارتی؛ با حذف تجربه ی جنون، بیش از هر چیز، معنای نهفته در این تجربه را تحریف کردند و حتا جنون را هم با عقل و عقلانیت تعریف کردند. چنانکه در بالا هم نشان دادم، حتا گرایش های عوامانه به جنون هم تحت تاثیر عقلانیت به وجود آمده و نه درک خودِ تجربه ی جنون!
در واقع این فیلسوفان، نه در سودای مجنون شدن اند و نه مخالف عقلانیت! اینان با استدلانی روشن و عقلانی نشان می‌دهند که دوگانه ی عقل/جنون تا چه حد به تحریف این تجربه ی انسانی منجر شده و این تحریف چه سرکوب هایی در ساحت روان و اجتماع و تاریخ، برای بشریت را در پی داشته.
رویکرد این فیلسوفان وجودی به جنون، رویکردی پدیدارشناسیک است که در دفاع از لوگوس و عقلانیت، گوی سبقت را از پوزیتیویسم منطقی هم ربوده!
رویکرد همین فیلسوفان بود که در نهایت به روی علوم انسانی چون روان شناسی، جامعه شناسی، مردم شناسی و ... دریچه ای گشود تا به پیشرفت های امروزین برسند.
و حالا من نمی‌دانم چگونه است که برخی دوستان از یک سو، برای علم و دست آوردهایش چنین مقامی قائلند، اما برای این فیلسوفان منتقد عقلانیت ابزاری، جز طعنه و خوارداشت چیزی ندارند!
و در آخر پیرامون سخنان و گزاره هایی که از این کتاب نمونه آوردید، گمانم هیچ کاری بهتر از سپردنشان به تیغ عقلانیت نیست...عقلانیتی که نه زیر بار شعارهای احساسی چون "فرهنگ جهانی" می‌رود(و مگر فرهنگ جز اثر تمایزهای تاریخیست و چگونه می‌توان برای این تمایز های تاریخی یک نسخه ی عام و جهانی پیچید؟) و نه زیر بار پیش‌گویی های پیامبرگونه ای چون همگرایی همه ی فرهنگ ها به سوی "ایکس"(این ایکس چه انترناسیونالیسم چپ ها باشد و چه لیبرال دموکراسی دست راستی ها)!
از این که چنین مته به خشخاش نوشته هاتان گذاشتم، پوزش می‌خواهم.

سلام آقای ابریشمی
ببخشید که گرفتار بودم و پاسختان را دیرتر می نویسم
از شما انتظاری جز این نمی رود اصولا در یک بحث منطقی ممکن است جای شک و پرسش و حتی انکار باشد اما جای شورمند نویسی و نعل وارونه و... نیست .

با حرفهای شما تاجایی موافقم که گفته اید خرد ستیزان و تحقیر کنندگان آن خود برای تحقیر از عقل حسابگر و ابزاری استفاده می کنند اما جایی که ادعا می کنید این کار آنها و گذرشان به جنون حسابگرانه ترین کار ممکن است را بشدت رد می کنم .

به گمان من این دسته در پارادوکسی عظیم گرفتارند و تنها برای رسیدن به آسودگی و رها کردن خود از رنج تصمیم چنین می کنند .

فوکو و امثال او بنا به منش اصلی خودش یعنی رجوع به تبار شناسی نیچه باید ارزیابی را کنار بگذارد در حالی که براحتی ارزیابی می کند بی آنکه ضابطه داشته باشد .

در واقع او فقط ضابطه های داوری عقلانی را کنار می گذارد و هنرش این است که بدون هبچ باوری به شکل کارکرد عقل داوری عقلانی کند

اصلا امثال فوکو به این پرسش ساده چگونه پاسخ می دهند که چرا باید در مقابل همبستگی دانش و قدرت مقاومت کرد ؟ و به تجربه جنون روی آورد؟ مدرنیته ای حقوق بشر را در راس خود دارد کجا با مجنون تعارض پیدا می کند ؟ مگر مجنون تحت درمان نمی گیرد با همان ابزارهای مدرن علم پزشکی و روانپزشکی ؟

اینان با استدلالی روشن چنین پارادوکس بزرگی را مرتکب می شوند و شما خود بهتر می دانید که این پارادوکس چه عواقب خطرناکی داشته و می تواند داشته باشد ؟
به این بریده از وبلاگ یک حزب اللهی توجه کنید :
علوم انسانی غربی به همان اندازه که مبانی غربی را در ذهن دانشجو نهادینه میکند به همان اندازه پتانسیل ضد غرب کردن دانشجویان ما را دارد که برای شروع – دقت کنید که میگویم برای شروع- عالی است. من دوستان زیادی در خارج از کشور دارم که بعضی از اینها به ایران برگشتند که به عنوان مثال از فوکو و یا ادوارد سعید به انقلاب اسلامی رسیده اند و انقلابی شده اند. فوکو میتنواند در خدمت انقلاب اسلامی باشد. سعید میتواند در خدمت انقلاب اسلامی باشد. بوردیو و بودریاردو ژیژیک و مواجه انتقادی به فوکویاما هم میتواند در خدمت انقلاب باشد. خلاصه اینکه این علوم انسانی غربی میتواند در لا اله خدمت زیادی بکند و این یک کوروکیلیم هوشمندانه خاص خود را میطلبد. و این را فراموش نکینم که دانشجویای امروزی تا متقاعد نشود که غرب غایت نیست نمی تواند به سمت الترنتیو فکر کردن برود. اگر او سعید رو خوب بفهمد و یک دهم نقد فوکو به مدرنیته را درک کند حتی اگر به مبانی دین پایبند هم نباشد نصف راه فهم نضهت خمینی را درک کرده است. با او میشود همسو شد !!

بگذریم از بهره ای که نازی ها از فلسفه نیچه بردند بگذریم از پیوستن هایدگر به حزب نازی بگدریم از چرندیاتی که امروزه به نام پست مدرن به خورد انسانهایی داده می شود که درکی از مدرنیته نداشته اند و حتی وارد آن نشده اند.

یک طرفه به قاضی نروید منتقدان عقلانیت ابزاری دو دسته اند :
یکی آنها که به جنون رسیده اند در گذر از عقلانیت

ویکی آنها که مانند هابرماس عقلانیت و مدرنیته را پروژه ای نا تمام می دانند به عقلانیت ارتباطی در مقابل عقلانیت ابزاری می رسند .

بی شک گروه دوم گزاره های قابل دفاع تری در مقابل تیغ عقلانیت دارند .

درخت ابدی سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 03:57 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
این کتاب عالیه و به‌خصوص از دید عمل‌گرای مولف لذت می‌برم.
چندروز پیش یکی از آیات عظام فرموده بودند رخت‌خواب جای شایسته‌ای برای مردن نیست! خوندم و خندیدم. خداوکیلی کدوم عقل سالمی می‌ره برای دل‌جویی از یه داغ‌دیده، از "مردن"/شهادت دفاع کنه؟
به ققنوس:
رفیق‌جان، جنون به‌ خودی خود موجوده و نیازی به تلاش نداره. چیزی که جای خالی‌ش محسوسه، اونم به‌شدت، غیاب عقلانیته

سلام
لابد ایستاده اسلحع به دست پشت تریبون نماز جمعه جای مناسبی است
البته مولف عمل گرایی را وظیفه روشنفکر نمی داند .

ن.د.ا سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 07:51 ق.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

سلام
شبیه کتابهای دانشگاهی بود که به عنوان مرجع استفاده میشه

سلام
چرا ؟ اتفاقا نثر روانی دارد کتاب

مونیس روکوف سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 09:11 ق.ظ

سلام
ببخشید کسی از دکتر مردیها خبری داره ؟! الان کدوم کشوره و چه میکنه ؟!

سلام
دکتر مردیها در فروردین 1389 از دانشگاه علامه اخراج شد و الان در بوستون اقامت دارد . اینهم دلایلش برای رفتن :
http://mardiha.gigfa.com/?p=415

مسعود سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 10:38 ق.ظ http://brightnessborder.blogfa.com/

سلام،
موضوع جالب و در عین حال جدی است و جای تامل دارد (احتمالا باز هم دیر رسیدم!).
فکر می کنم نباید هم به سمتی رفت که خود عقل گرایی به نوعی مذهب تبدیل شود! در مورد عقل ممکن است ما (بویژه در برهه هایی از تاریخ خود) با تکیه بر عقل اشتباه کنیم و در زمان ها و شرایط بعدی دوباره با تکیه بر عقل از اشتباهات قبلی خود درس بگیریم. بنظرم می شود با تکیه بر عقل بهشت را روی زمین مستقر کرد یا دنیا را به جهنم تبدیل نمود... اما عقل در واقع تنها منبع و تنها ابزاری است که به کمک آن می توانیم به بهشت دست پیدا کنیم.
در مورد کاربرد عقل، طبعا چیزی را که نمی شود به روش عقلی استدلال کرد و نمی توان با بحث و گفتگو به آن رسید قابل اتکاء نیست هر چند که بر حسب تصادف درست از آب در بیاید. همچنین عقل ثابت و مطلق نیست و خودش هم در حال تکامل است. عقلی که هزار سال پیش بوده با عقل امروز متفاوت است و هزار سال بعد هم متفاوت خواهد بود (انتقاد عارفان از عقل صدها سال پیش بطور مثال، منجر به عقل جدیدی شد). در واقع تجربۀ آدمی کمک می کند به توسعۀ عقل.
آدم ها ذاتا تمایل به لذت جسمی دارند و این موضوع از ابتدا با آدم بوده. در قرون اخیر بجای تقبیح شان یا بجای پوشاندنشان به شناخت عقلی شان روی آورده شد و این در تعادل انسان خیلی کمک کرد (بگذریم از برخی مسائل دیگر). همین مسئله در مورد نیازمندی های روحی هم هست، آدم ها تمایل به حفظ ریشه های خود و از جمله مهمترین شان فرهنگ و مذهب و زبان را دارند. اخیرا شرایطی پیش آمده که توجه عقلایی به مذهب در حال افزایش است و این موضوع باید مغتنم شمرده شود. (هر چند که همزمان رویکرد مذهب بعنوان ایدوئولوژی مسلط را هم شاهد بوده ایم و اثرات مخرب آنرا).
موضوع همگرایی فرهنگ ها به سمت فرهنگ غربی هم روشن و مشهود است. علت آن عمدتا در گرو رشد ارتباطات و ساختاریافته بودن فرهنگ غربی و همینطور توان تحمل و تعامل فرهنگ غربی و نیاز به همزیستی مسالمت آمیز فرهنگ های مختلف در کنار هم است. حالا همزمان با آن فردیت و نیاز به آزادی های فردی هم (حالا اسمش لیبرالیزم یا هر چه که باشد) گسترش پیدا می کند و این به دلیل تبلیغات و تهاجم فرهنگی و ... نیست. آدم ها در این پروسۀ همگرایی تنها تر می شوند، نه بخاطر اینکه قبلا تنها نبوده اند، بخاطر اینکه قبلا اصلا فردیتی وجود نداشته که احساس تنهایی کنند. حالا با رشد فردیت باید موازنه ای ایجاد شود و در نتیجه آزادی های فردی یا لیبرالیسم به این امر کمک می کند. در واقع آدم ها به آزادی فردی خود شدیدا نیاز پیدا می کنند و شاید تنها دلخوشی شان باشد. شاید پانصد یا هزار سال بعد وضع به شکل دیگری باشد که امروز در مخیله مان نمی گنجد اما حالا وضع اینطور است.
ممنون از بحث جالبی که مطرح کردید سعی می کنم مطالب را بعدا با حوصله بخوانم.

سلام
از این بابت نگران نباشید
عقل هیچ دور باش و کور باشی را بر نمی تابد

محمدرضا سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 10:47 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

جناب مسعود
من اصلا متوجه نمی شوم که مذهب عقلگرایی یعنی چه؟
یعنی عقل گراها با غیر عقلگراها می جنگند و آنها را اسیر میکنند و جزیه می گیرند و زنانشان را به کنیزی می برند و مردانشان را به بردگی؟
یعنی عقلگراها هم بهشت موعودی دارند و کتابی و مناسکی و معبدی؟
یعنی عقگراها بی خودشان هم فرقه دارند و مجتهد و هبر و مرشد و مولا و رهرو و ...؟
یعنی عقلگراها مذهب خودشان را به دموکراسی و رای اکثریت ترجیح میدهند؟
------
راستی جناب ابریشمی
این آقایان دلوز و گتاری و بودریار و فوکو و نیچه و لیوتار و دریدا و سارتر و دوستان کدام گره از کار فروبسته ی بشر را باز کردند؟ آدرنو و هورکهایمر و مارکوزه با همه ی بصیرتهای عمسقشان در مورد مدرنیسم و لیبرالیسم و صنعتی شدن فرهنگ کدام راه را به کدام ده باز کردند؟ کدام رنج بشری را تسکین دادند؟ راهی به مگس نشان دادند تا از بطی مگس گیر (به قول ویتگنشتاین) بیرون بیاید؟

ابراهیم ابریشمی سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 01:21 ب.ظ http://avakh.blogsky.com

جناب محمدرضا
اگر به همان کامنت پیشینم مراجعه می‌کردید، می‌دید که از تاثیرات برخی از این افراد بر روان شناسی و روان کاوی، جامعه شناسی و دیگر علوم بشری گفتم که دست بر قضا، گره های فروبسته ی فراوانی از کار بشر گشودند.
معالجه و بهبود حال بیماران روان رنجور، چیزی نیست که از دست سیاست مداران مورد علاقه ی جناب مردیها برآید!
گذشته از این، جنبش های بهبود اوضاع زندان و زندانیان که در اثر کارهای فوکو در "مراقبت و تنبیه" انجام شد یا آثار هنری ماندگاری که آشکارا از این فیلسوفان و به ویژه نیچه تاثیر گرفتند، هیچ کمکی به بشر نکرد؟
آنان که تحلیل و نقد مدرنیسم و لیبرالیسم و فرهنگ صنعتی کردند، بنا بر معیار نقدپذیری و اصلاح‌پذیری خود مدرنیسم و لیبرالیسم و فرهنگ های صنعتی، بزرگترین خدمت را به آنان نکردند؟
دوست عزیز! شاید افرادی باشند که از سر لج و لجبازی کودکانه طرف کسانی بگیرند و عقلانیت طعن زنند؛ بی شک نوشتار و لحن و جدل کودکانه ی مردیها هم خطاب به اینان است، تا بر آنها آشکار سازد که از چیزی دفاع می‌کنید که معنایش را هم نمی‌دانید!
اما دوست من! کمی هم تفکر به دور از جدل و سیاه و سفید دیدن های ایدئولوژیک، بر ما روشن می‌سازد که نمی‌توان بدون هیچ اثر و کارکرد مفیدی، بدل به نام هایی شد که تا به این پایه در دنیای تفکر خریدار دارند...
تمام یاوه سرایی هایی که به نام اینان می‌شود به کنار، به آثار و تفکرات خود اینان رجوع کنید، آیا هیچ سودی برای بشریت در آنها نیست؟
ایدئولوژی، مجموعه ای از ایدئولوژِم هاست، مجموعه ای از تصاویری که به صورت پیشینی ساخته می‌شوند و هر حقیقتی را مبتنی بر این تصاویر تفسیر می‌کنند. تصاویری ذهنی که البته از جنس آگاهی هستند، اما آگاهی های دروغین و کاذب.
حال این تصویر که شما می‌دهید، مبنی بر نابسودگی و ناکارایی مطلق پاره ای متفکران و فیلسوفان و در مقابل عقلانی بودن و یکسره درست بودن پاره ای دیگر، آیا یک ایدئولوژی نیست؟
من در بالا، تنها موارد کمی از آنچه به یاد داشتم از تاثیر این افراد را بازگو کردم؛ اما آیا به واقع احکام و تصاویری که شما پیرامون این افراد می‍دهید احکامی پسینی و حاصل از تحقیق در اثرگذاری و آثار اینان است و یا احکامی پیشینی جهت تفسیر برخی سخنان مردیها؟
و باز اگر مبنا بر این برخورد پیشینی و ایدئولوژیک باشد، نمی‌توان تمام این پرسش ها در باب گره گشایی را پیرامون ویتگنشتاین و راسل و پوپر و لاک و استوارت میل و .... تکرار کرد؟
حتا اگر هم بشود، من ترجیح می‌دهم چنین نکنم و به مطالعه ی مستقیم آثار خود این افراد بپردازم تا دادن حکم هایی کاریکاتوری شبیه به این سخنان...
سخنانی که شک ندارم، خود مردیها هم آنان را "جدی" نمی‌گیرد..

علایی سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 08:10 ب.ظ

سلام

دیگر عادتی شده برای همه که با کلمات کشدار مسائل را توجیه کنند!!
این همه از عقل و اینکه ابزار شناخت است بحث میشود. کدام عقل؟ عقلی منتهی میشود به کمونیست و سلطه دیوانگان نظامی پوش یا عقلی که منتهی میشود به لیبرال دموکراسیهای غربی که منتهی میشود به ویتنام و عراق و .... یا عقلی که ..

کدامشان؟ ابزار کدام شناخت؟ شناختی که باب میل آن فرد غربی است یا آن فرد شرقی؟ مگر همین لیبرالیسم و چه و چه و چه را ابزار عقل ایجاد نکرد؟ خب کدام ابزار باید آنرا در جامعه پیاده کند و به مرحله اجرا برساند؟ بجز سیاستمداران؟ طبق گقته ایشان:
«سیاست برای کسب و حفظ قدرت است . در دنیای پیش مدرن این رقابت عریان است و در دنیای مدرن پوشیده »

خب تاثیر این همه ایسم همین پنهان سازی بوده؟

آیا در دین که شرایط حاکمان را بیان میکند این پنهان کاری به چشم میخورد؟یا آشکار دستور میدهد؟
اینکه همگرایی مثلا به سمت پان سکسوالیسم دیده میشود را قبول دارم اما سوالی مطرح است: چطور آنجا که سیاست اصالتا وحشی معرفی میشود باید تحت تدبیر عقل قرار بگیرد اما اینجا که غریزه سکس طلبی انسان خوی وحشی اش را نشان میدهد عقل هیچکاره است و تائید کننده آن؟

سلام
پاسخ پرسش هایتان را می دهم هر چند چنان بدیهی اند که ...

می گویید کدام عقل ؟ همان عقلی که وجه تمایز انسان و حیوان است .

این جاست که به مردیها حق می دهم در مصاحبه اش به خبرنگاری که می پرسد : چرا نوع عقلانیت مورد نظرتان را تعریف نکرده اید؟
می گوید فعلاً بر سر انواع عقلانیت لزومی به مناقشه نیست
ما در وضعیتی قرار داریم که به جای هر چیر به هسته سخت عقلانیت نیاز داریم .
دفاع از عقلانیت در مقابل غریزی ایمانی و ایدئولوژیک عمل کردن است .

درباره قسمت دوم خوبست بروید تمام بحث را از کتاب بخوانید تا بدانید که همین محو کردن رقابت چه فایده هایی برای بشریت داشته است . شاید بفهمید که رقابت عریان بر سر قدرت تاکنون چه بر سر بشریت آورده و هنوز در عالم غیر مدرن می آورد ؟

هیچ چیز مانند عقل نمی تواند به کنترل غریزه دست یابد . سرکوب کننده ها و بازدارنده ها همیشه نتیجه عکس داشته اند .

گون سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 09:04 ب.ظ

عالی بود

چی ؟

مسعود سه‌شنبه 11 بهمن 1390 ساعت 11:55 ب.ظ http://brightnessborder.blogfa.com/

محمدرضای گرامی،
سلام

به نظر بنده هر چیزی که مطلق اش کنیم و اصول مطلق، مقدس و خدشه ناپذیر برای آن در نظر بگیریم مثل یک مذهب می شود. البته علم (علوم تجربی) تا حدی فرق می کند. علوم قوانین و مبانی قطعی خود را دارند چون می توان با آزمایش، تجربه یا محاسبه (و نه با تجلیل و تقدیس) قطعی بودن آنها را ثابت کرد. اما در خصوص اندیشه، فرهنگ، اخلاق، علوم انسانی و غیره نوعی عدم قطعیت وجود دارد. در همین رابطه ستایش بیش از حد هر چیزی حتی عقل می تواند جنبۀ شبه مذهبی پیدا کند.

رویکردی که آشکارا عقل را کنار می زند خطر کمتری دارد نسبت به آن چه که مدعی است از عقل پیروی می کند ولی در واقع عقل فقط یک پوشش است. هیچ مذهب و ایدوئولوژی ای نمی گوید که عقل را قبول ندارد بلکه عموما مدعی اند عقلانی ترین اندیشه را عرضه می کنند و سایرین از تعقل کافی برخوردار نیستند.

حالا این وسط عده ای هم بقول آقای مردیها آمده اند و عقل را تحقیر می کنند و لاف دیوانگی می زنند... در این صورت با دیوانه ها نمی شود استدلال کرد و باید بنحو دیگری با ایشان برخورد کرد چون عقل اینجا دیگر کاربردی نخواهد داشت.

هر کدام از مواردی که بعنوان روش یا رفتار عقلگرا ها اشاره کرده اید بالقوه ممکن اند اما نه به آن شوری یا غلیظی! (که زنانشان را به کنیزی بگیرند و ...!) در مورد جملۀ آخر احتمال آن زیاد است. یعنی اینکه کسانی خود را عقل گرا بدانند و روش یا مذهب خودشان را به دموکراسی و رای اکثریت ترجیح دهند: غالبا دیکتاتورها (اعم از مذهبی یا غیر مذهبی) فرض شان بر این است که مردم از توان تعقل کافی برخوردار نیستند و تصمیم عقلانی را باید برای ایشان گرفت.

محمدرضا چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 07:44 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

جناب مسعود
با کدامیک وبی کدامیک از ویژگی هایی که برشمردم عقلگرایی مذهب میشود؟
حالا که در کامنت شما این طور فهمیدم که بالقوه توان شبه مذهب شدن را دارد!

راستی... هیچ می دانستید همه ی ما در امر امرار معاش و گذران زندگی روزمره و تصمیم های مهم زندگی مان کاملا عقل گرا هستیم؟
حتی آنهایی که عقل را می کوبند و دل و روح و عرفان و مستی را برتر از عقل می نشانند؟
مثلا به یکی شان بگو بین یک میلیارد دلار و یک سطل ماست کدام را انتخاب می کنند؟ می آیند بگویند عقلمان می گوید اولی ولی دلمان می گوید دومی پس چون عقل قطعی نیست و مذهب است و بد است و فلان پس به نوای دل پوش میدهیم و ماست را برمی داریم!؟
نه قربان...! در عمل معمولا اوضاع طور دیگری ست!

ققنوس خیس چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 10:46 ق.ظ http://ghoghnoos77.blogsky.com

زبان ها گویا همه تنها به کنایه ی صرف می چرخد ! خواستم بگویم آیین کنایه ، ما نیز دانیم !! ؛
نمی دانم ، این عقلی که از آن می گویید از کدام عقلستان است که به همین راحتی نتیجه گیری و تجویز می کند که ؛ انتخاب ِ بین ماست و پول ِ زیاد ، پول ِ زیاد است !
من پیشنهاد می کنم ، بدون ِ اینکه نگرانی به دل ِ خود راه بدهیم ، این عقل ها را از دنیا بگیریم و بدهیم کله پاچه ای تا برایمان کله پاچه طبخ کند و آن را با ماست ! میل کنیم (این گونه با یک تیر دو نشانه را خواهیم زد)... آن وقت ، من با نوشتن ِ دو خط ِ ناقابل ِ کد برنامه نویسی کامپیوتر ، برنامه ای خواهم ساخت ، که به جای تمام ِ عقل گرایان ِ این عقلستان ِ باینری تصمیم گیری کند ! با تضمینی صد در صدی مبنی بر اینکه خطا هم در کارش نباشد ! این طوری ؛
1- دو داده ی ورودی را بگیر
2- آن را که از نظر "سرمایه" ، بیشتر "ارزش" دارد ، انتخاب کن. تمام.
دوستان ِ منطق روی منطق گذارنده ! دوستان عقل گرای این عقلستان ِ باینری ! لااقل اجازه بدهید که چهار خط If و Else ناقابل نیز به برنامه ام اضافه کنم ؟ اجازه می دهید ؟

جر زنی نفرمایید
در عالم شور و جنون که برنامه معنی ندارد .
برنامه و if , else برای عقلستان است در عالم جنون از هر تصمیم گیریی آسوده می توان بود اما نمی توان زیست.

خلیل چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 10:53 ق.ظ http://tarikhigam.blogsky.com


سلام،

عقل فضول است! همه ی قطعیت ها را می خواهد تجربه کند؛ چه آزمایشگاهی و چه تاریخی. حتا خودش را تصحیح می کند. به همین سادگی است که عقل هر نسل نو فراتر از نسل پیشین است.

همه اش هم تقصیر ننه حوا است! که برای اولین بار می خواست یک قطعیت و دستور را بیازماید. با این کارش داد ملکوتیان را در آورد و نتیجه آن که از بهشت بیرو ن رانده شد. البته نه به تنهایی؛ دست در دست بابا آدم.

امروز که نه – از دیر باز که فارغ از شکم شدیم – گروهی از ما در حسرت بهشت قطعیت ها و جزم ها، با معیادر قطعیت ها به سنجش عقل پرداختیم تا بازار قطعیت ها، جزم ها همچنان گرم بماند و در این راه " گروه خردستیزان و خرد گریزان " همداستانند.

سلام

از کتاب مردیها می نویسم :
عقل سلطان بی رحم مملکت روشنفکری است هر باوری هر سخنی هر روش که به بارگاه آن پاگذارد اگر شائبه بی وفایی به سلطان در شأن آن برود به جهنم شعله ور مشکوکات روانه خواهد شد .

محمدرضا چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 11:23 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

جناب ابریشمی
روانپزشکان معمولا دارو تجویز می کنند. دارو هم یک ماد است متشکل از چند عنصر . اثرات آنهم در آزمایشگاه به دقت بررسی شده و پروسه ای را گذرانده است. نمی دانم کدام نظرات فوکو یا هربرت مارکوزه در این امور اعمال شده تا فلان روانپزشک در فلان بیماری فلان مقدار دارو را تجویز کند.
حداقل یک مورد از آن موارد بسیار را ذکر می کردید.

باقی موارد را هم تقریبا با شما همراهم :)

امید چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 11:00 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

محمدرضا جان , توصیه جناب لیمبو که خاطرت هست ... تو می توانی نظر آقای ستاریان را عوض کنی ؟ یا علایی را ؟ یا ابراهیم ابریشمی را ؟ ... یا آن متفکران پست مدرنی که وبلاگ های دختر پسند می نویسند ؟ ... لیمبو وار عمل کن عزیزم .

مسعود چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 11:42 ب.ظ

جناب محمدرضا
سلام

به گفتۀ شما ما غالبا در امر امرار معاش و گذران زندگی و تصمیم های مهم زندگی مان کاملا عقل گرا هستیم، در این صورت در کجاها احتمالا عقلگرا نیستیم؟ آیا به این موضوع تابحال فکر کرده اید؟ مثلا کسی که وارد سیاست نمی شود چون از عواقب آن می ترسد آیا عقلگرا است یا عقلگرا نیست؟ یا دل گرا است؟ طبیعی است که هیچ آدم عاقلی نمی آید در برابر ما یک میلیارد دلار پول و یک سطل ماست بگذارد تا عقلگرا بودن یا دل گرا بودنمان را امتحان کند! اصلا چنین وضعیت غیر محتملی قابل تصور نیست.

آنچه که بنظر من می رسد آنست که عقل یک مفهوم پایه ای است و قبل از هر چیز باید تعریف آن برایمان روشن باشد. آیا ما به حد کافی میان عقل و علم و هوش تفاوت قائلیم؟ چه بسا مفاهیم اینها با هم تداخل داشته باشد. شاید هم اینها همه یکی باشند.

کسی هم که به دل و روح و عرفان جایگاه ممتاز و مطلق بخشیده، باز هم فرقی نمی کند و نشاندهندۀ نوعی رویکرد شبه مذهبی است و در مطلق کردن و بت سازی تفاوتی میان دل و روح و عقل و ... نیست.

البته من نمی خواهم بگویم که رویکرد مذهبی یا شبه مذهبی، الزاما اشتباه است. عمدتا نظرم آنست که بدانیم چگونه فکر می کنیم و از محتوای آن آگاه باشیم. در این صورت هر کسی حق دارد مذهبی، شبه مذهبی یا غیر مذهبی باشد. (احتمالا این باید از مبانی لیبرالیزم باشد)

ابراهیم ابریشمی پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 12:32 ق.ظ http://avakh.blogsky.com

محمدرضای عزیز!
پیشنهاد می‌کنم سرکی به دروس علوم انسانی و به ویژه روانشناسی و جامعه شناسی بزنید و اگر به تجویز دارو و قرص رسیدید به من بگویید تا افکارم را عوض کنم!
برای نمونه دکتر مین کوسکی در کتاب زمان زنده، روال درمان یک شیزوفرنی مالیخولیایی را که مدت دو ماه شب و روز، کنارش بوده را شرح داده و طرح کرده چگونه طرح مرکزی یک پدیدارشناسی توانسته به روال فهم بیماری روانی و درمان آن، کمکش کند.
جدای از آن هم مکاتب روان‌شناسی و روان‌کاوی فراوانی هم تحت تاثیر هایدگر و دیگران تبیین شد که مایه‌ی درمان بسیاری از روان‌رنجوری هایی شد که صرف دارو، هیچ کمکی نمی‌کرد.
دارو، یک آرامش‌بخش و نظم‌دهنده‌ی بیرونی به نظام ارگانیک بدن است، اما اگر مقاومتی درونی در این بین شکل بگیرد، حتا اثر آرامش‌بخشی آن هم پس زده می‌شود..چه رسد به درمان..
گذشته از این حوزه، در جامعه‌شناسی یا مردم‌شناسی، زبان‌شناسی و ... دیگر چگونه می‌توان از دارو و تجویز آن سخن گفت؟
گذشته از حوزه‌ی نظام‌های دانش، در نوشته‌های پیشینم نیز به تاثیر فوکو و کارهایش در جنبش‌های بهبود اوضاع زندان، اشاره داشتم؛ گمانم این هم تاثیر دیازپام نباشد!
دوستان! به همین سادگی همه چیز را دو دسته نکنید؛ به همین سادگی خود را در دسته ی درست و معقول و دیگری را در دسته‌ی نادرست و کژخردان نگذارید...
کنش انسانی، عرصه‌ی فهم رفتار دیگری است و گشوده بودن برای درک و هم‌بودگی با او؛ گمانم قرار نباشد که در اینجا هیچ‌کس دیگری را تغییر دهد که به طعنه و گزاف، همدیگر را می‌نوازیم..
به قول فیلسوف خردگرای معروف، رُِنه دکارت، همگی ما از عنصر عقلانیت به یک میزان بهره‌مندیم و تفاوت تنها بر سر چگونگی به کار گیری آن است..
منتقدان عقلانیتو آن که کار جدی انجام دادند، تنها بر سر چگونگی به کار گیری عنصر عقل، نقد و تحلیل دارندو نه نفس وجود آن..
کسی مانند کانت هم که براستی یک خردگرای مدرن و پدر همان علم تجربی است، نشان داده که اصلی ترین کار عقل، تحدید و روشن نمودن مرزهای به کار بردن آن است و نه استفاده ی مطلق از آن.
البته که ساده می‌توان همه ی این حرف ها را نخوانده و نجویده و نفهمیده، چرندیات دختر پسند و پست مدرن خواند و خود را از درگیری با آن، راحت کرد!

محمدرضا پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 08:52 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

آقای ابریشمی گرامی!
شما که بنده نوازی می کنید خودتان توجه کنید در دام جدل نیفیتد.
من از روانشناسی گفتم شما جامعه شناسی و زندان و بقیه را هم به دیازپام ربط دادید و ملغمه ای درست کردید. برای خودتان
انصاف بدهید هستی شناسی عظیم و سترگ و عمیق هایدگر و پدیدارشناسی هوسرل و مرلوپونتی و برنتانو چه داشته برای بشریت؟البته جناب هایدگر خیلی عمیق بودند و عمق تفکرشان ... حسابی به بشریت خدمت کرده!

محی الدین پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 10:53 ق.ظ http://www.fosoos.blogsky.com

با سلام
به ابراهیم ابریشمی
حضرات در بحث مصادره به مطلوب میکنند.مشخصا پیش فرضهای ارزش شناختی ، هستی شناسانه و حتی معرفت شناسانه را کف دست گرفته اند و وارد گفت و گو شده اند.وقتی بزرگترین مظهر مدرنیته اختراع برادران رایت و ادیسون و...باشد میان روانشناسی و روانپزشکی هم تفاوتی قائل نخواهند شد.و روانشناسی را که اصلا سر فصلی جداگانه از روانپزشکی دارد با ان یکی میگیرند.
ایا نظراتی که اقایان اینجا مینویسند هم به مدد اختراع برادران رایت و ادیسون به دست امده است یا فلسفیدن یکسری فیلسوف که نگرش خاصی نسبت به ابعاد معرفتی بشر دارند؟
اینکه یگانه عقل قابل اعتماد عقل تجربی است زیر کدام تیغ ازمایشگاهی و کدام میکروسکوپ اثبات شده است؟ یا کدام یک از تلسکوپ های فضایی نشان داده است که نتیجه پیشرفت تکنولوژی اسایش و ارامش است؟
ایا اساسا این ها مسائلی است که به وسیله تجربه حاصل شود؟یا انکه نیاز به فرایندی عقلانی دارد که زیاد هم به تجربه متکی نیست؟
در تاریخ بشریت میان اقوام مختلف دنیا ادواری بوده است که سرعت پیشرفت علوم تجربی شدت گرفته است ایا میتوان به هر یک از ان دوره ها اطلاق مدرنیته کرد؟و یا اگر در اینده ای نه چندان دور دوباره شدت پیشرفت تکنولوژی کاهش یافت ما وارد جهان سنتی شده ایم؟؟
اصلا تکنولوژی چه اسایش و ارامشی را به همراه داشته است؟ (لابد اینکه من الان اینجا دارم نظرم را مینویسم باید مرا به خاطر گفتن این حرفم شرمنده کند) بمب اتم یکی از ثمرات پیشرفت تکنولوژی است؟و وسیله قلدری کشورها ابر قدرت بگذریم بخشی از مطلب پست جدیدتان را با اجازه اینجا مینویسم تا حدااقل اثبات شود که به مدد هایدگر میشود برخی سنتی های در پوست مدرنیته رفته را شناسایی کرد و این شناسایی خودش ارزش بسیار زیادی دارد برای انسان.و حدااقل همانقدر که اختراع برادران رایت در وقت صرفه جویی ایجاد میکند این سخنان هایدگر هم میتواند صرفه جویی ایجاد کند در وقت.......!!!!!
"این سنت او را از رهبری زندگی خویش، چه در پرسیدن و چه در برگزیدن خلاص می‌کند....

سنتی که بدین ترتیب حاکم می‌شود آن‌چه را که «منتقل می‌کند» چنان اندک دسترس‌پذیر می‌سازد که در وهله ی اول غالبا آن را می‌پوشاند. سنت آنچه را که به ما رسیده است به بداهت می‌سپارد و راه دسترسی ما را به «سرچشمه‌های» نخستینی سد می‌کند، که مقولات و مفاهیم به ما رسیده تا حدودی به نحو اصیل از آنها برگرفته شده‌اند. سنت حتا چنین خاستگاهی را به دست فراموشی می‌سپارد. سنت حتا این پندار را می‌پرورد که حتا نیازی به فهم ضرورت چنین بازگشتی به خاستگاه نیز وجود ندارد..."

سلام
کامنت شما خطاب به آقای ابریشمی است اما در نقد مطلبی که من نقل کرده ام و در بحثی که اینجا در گرفته است ...چندان بیراه نیست که پاسخ شما را من بدهم .

شما با گرفتن فرضهای نادرست به نتایج نادرستی هم رسیده اید و به آدمک پوشالینی حمله کرده اید که وجود ندارد!

بزرگترین مظهر مدرنیته اختراع این و آن نیست.

مدرنیته یعنی روزگار پیروزِی خرد انسان بر باورهای سنتی همچون باورهای اسطوره ای ، دینی ،اخلاقی و حتی فلسفی ...مدرنیته یعنی رشد اندیشه علمی و خردباورانه و افزایش اعتبار دید گاههای نقادانه

مسلم است که چنین مجموعه بزرگی فقط در آزمایشگاهها و زیر میکروسکوپ بدست نیامده است . ولی رشد علم از ثمرات آن است .
مدرنیته قادر است به خرد ابزاری نقدهای درخشانی وارد کند بی انکه بی خردی کند .
جناب هایدگر می گوید باز گشت به سرچشمه ها و خاستگاهها ؟
بسیار خوب با کدام ابزار ؟؟

محمد سرابی پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.msarabi.com

در غیاب عقلانیت ، سرعت در سراشیب است .

سلام علیکم.
اگر اشتباه نکنم در نوشته ی شما

«برای نمونه دکتر مین کوسکی در کتاب زمان زنده، روال درمان یک شیزوفرنی مالیخولیایی را که مدت دو ماه شب و روز، کنارش بوده را شرح داده و طرح کرده چگونه طرح مرکزی یک پدیدارشناسی توانسته به روال فهم بیماری روانی و درمان آن، کمکش کند»

اشتباهی رخ داده، و درست بوده شما بنویسید
مینکوفسکی

اوژن مینکوفسکی
Eugène Minkowski

و یک مقدار هم مشکوکم کتاب ایشان ترجمه ی عنوانش به فارسی بشود «زمان زنده».

ستاریان پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 02:12 ب.ظ

سلام
بعد از چهل سال صلح مسلح و متعاقبش شروع دو جنگ بر سر نقسیم منابع دنیا ، که جنگ جهانی نامیده شد ، و کشتار و ویرانی عظیمی که به جا گذاشت ، شروع عصر یاس وسرخوردگی از اهداف علم ، با دیدن نتایج این علم را کلید زد .که تا پیش از این داعیه ی توانایی فهمیدن تمام روابط پیچیده ی عالم را داشت و تفلسف و نظریه پردازی را ذهنیت گرایی بیفایده ای می دانست که فقط مهمل می بافند زیرا صحت و سقم هیچکدام از نظرات آنها را نمی توان در آزمایشگاه به بررسی نشست.

اگر کشف ذرات انم توسط نیوتن منجر به توجه به فردیت انسانها به عنوان اصل اساسی جیات اجتماعی شد ، سرخوردگی از عدم توانایی علم برای ایجاد زندگی بهتر برای بشر و حتا ویرانی آن ، مصادف با انتشار قانون نسبیت آینشتین شد و ضربه ی آخر را اصل عدم قطغیت هایزنبرگ به علمی زد که خدا را از صحنه بیرون کرده بود و خود جای آن نشسته بود.

امروز بشر رها شده درعصر روشنگری ،اگر خدایی در آسمان ندارد در زمین هم علم از اریکه ی خدائیش پایین آمده و البته این تقصیر هارولد لوید نیست , بلکه لیمپو هم خبر ندارد!

سلام
بسیار رشک بر انگیز است ما که مدرنیته را تجربه نکرده ایم این گونه می خواهیم از آن عبور کنیم ؟؟؟
خرد و علم را تجربه نکرده به تحقیرش می نشینیم . غافل از آنکه خرد انتقادی بیرحم تر از همه به نقد خود می پردازد و خود را اصلاح می کند .
وای بر ما که از دور نشسته ایم و ...

من با کشف ذرات اتم کار ندارم که دیر رسیده ام !!
ولی چرا بحث را نیمه کاره رها می کنید ؟ و به شاخه دیگری می روید ؟ اصلا شک دارم که پاسخ های مرا می خوانید

محمدرضا پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

«اگر کشف ذرات انم توسط نیوتن منجر به توجه به فردیت انسانها به عنوان اصل اساسی جیات اجتماعی شد»


کشف ذرات اتم؟! توسط نیوتن؟! فردیت انسانها؟!

کرسی فلسفه ی علم آکسفورد را بدهند به مستر بین و بن استیلر آنها هم نمی توانند چنین سخنرانی ای ایراد کنند

ستاریان پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 02:42 ب.ظ

بله اشتباه کردم به خاطر نام بردن از نیوتن در کشف درات اتم و اولین ذره در سال 1895 و بعد از او کشف شد اما نام بردن اشتباه از او سیر وضعیت موضوع را تغییر نمی دهد!

از همه ی دوستان به خاطر این اشتباه عذرخواهی می کنم

این را هم بیاد داشته باشد که عدم قطعیت هایزنبرگ حاصل همان علمی است که تحقیرش می کنید .
و این عدم قطعیت بقول دکتر مردیها در کتاب دیگرش فضیلت است برای علم ...علم روزبروز بارورتر و پویا تر می شود

قطعیت ها تعلق به عالم ایمان و مسلک و شریعت دارد و باید دید ضربه را کی به کی زده است ؟
مطمئنید که بشر روشنگر که خدایی در آسمان ندارد به خدایی در زمین نیاز دارد ؟؟؟؟

ابراهیم ابریشمی پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 02:50 ب.ظ http://avakh.blogsky.com

جناب سیدعباس سیدمحمدی:
حقیقتش مرجع من، کتاب پدیدارشناسی چیست، از آندره دارتیگ است، ترجمه‌ی دکتر محمود نوالی، نشر سمت.
ایشان نام نویسنده و کتاب را این گونه نوشتند. در بخش مآخد هم کتاب مینکوفسکی چنین نوشته شده:
E.MINKOWSKI: Le temps Vècu
که به گمانم، به ترجمه ی زمان زنده، نزدیک باشد.

محمدرضای گرامی، به شما پیشنهاد می‌کنم جست و جویی در منبعی که بالا معرفی کردم و هم‌چنین در منابع روان‌شناسی، پیرامون روان‌شناسی وجودی داشته باشید تا شاید نظرتان به هایدگر کمی برگردد.
آنچه هایدگر هستی‌شناسی بنیادین می‌خواند، بی ربط و نسبت با همین علم و عقلانیت که می‌پسندید نیست!

سلام علیکم.
خب همان
Eugène Minkowski
است، که نام کوچکش فرانسوی است و نام خانوادگی اش روسی است. اوژن مینکوفسکی. کتاب هم همین
Le temps Vècu
است، که Vècu طبق فرهنگ فرانسوی فارسی ی پارسایار این طور معنا شده:
1، رخ داده، تحقق یافته، واقعی 2. اسم مفعول فعل vivre
و vivre را گفته
زندگی کردن، زیستن، عمر کردن، سکونت داشتن، زندگی را گذراندن، امرار معاش کردن، باقی بودن، وجود داشتن، گذراندن، سر کردن، تجربه کردن

در اینترنت، چنین یافتم:
Minkowski's
book Lived Time (Le temps vécu 1933). Since
و
The transformation of the experience of time (le temps vécu) into spatialized
thinking
و
lived time (le
temps vécu, in the Bergsonian-Proustian sense) is not mine
و
Minkowski's Lived
Time (Le Temps vécu, 1933) and contains chapters on "The Nature of Time

که در انگلیسی lived شباهت دارد به «زنده» (در «زمان زنده»)، اما من همچنان مشکوکم عنوان کتاب «زمان زنده» درست باشد. اگر
Le temps Vècu
مفهومی برگسونی باشد، شاید شما خودت دیده باشی در متون، که
Le temps Vècu
را زمان زنده
گفته اند یا
زمان زیسته
یا چیز دیگر. نمی دانم.

میله پنج‌شنبه 13 بهمن 1390 ساعت 03:46 ب.ظ

سلام
عجب مباحث داغ می شود اینجا...
بعضی وقت ها عقل مان چیزی می گوید و دل مان چیز دیگری اما هر دو غلط زیادی می کنند باید توجه کنیم که ایشان چه می گویند...

سلام
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم ...

ققنوس خیس جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 11:16 ق.ظ

حرف ِ من را کنار ِ نعل ِ وارونه نگذارید خانوم فرزانه ! این را توهین به خود می دانم ...
احتمالن من بلد نیستم منظورم را برسانم یا ...
به هر حال ؛
حرف های جناب ِ مردیها برای من بسیار غریبه است ... همین طور که اینجا و این جواب ها برای من بسیار غریبه و دور شده است ...
موفق باشید.

متاسفم
ولی هرگز قصد توهین نداشته ام.
ولی پیشتر هم به تو گفته ام ققنوس ! لازمه دوستی این نیست که همه دوستان مثل هم فکر کنند و بیندیشند.

مسعود جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 12:04 ب.ظ http://brightnessborder.blogfa.com/

فرزانۀ گرامی،
سلام

مخالفت با نظرات اینجا بشکل عجیب و غریبی واکنش زا است! (همۀ ما بقول مردیها نیاز به آموزش داریم) چیزی که انتقاد من به مردیها است البته کتابش را نخوانده ام ولی در همان حدی که شما نقل کرده اید بنظرم حرف تازه ای ندارد و همۀ چیزهایی را که خوب می دانیم با جملات و عباراتی پر آب و تاب و تزیین شده و لعابدار بیان می کند. احتمالا شما آنرا پاسخی برای کسانی در نظر می گیرید که مخالف عقل اند و من هم چون موافق عقل ام (و فقط آنرا در حد سلطان و ... نمی بینم) آنرا چیز جالبی نمی یابم. آنهایی هم که مخالف عقل اند به احتمال زیاد به آن رجوع نخواهند کرد.
البته این نباید موجب پیشداوری شود و من اگر فرصت پیدا کردم آن را می خوانم. اما بنظر نمی رسد که مسحور آن شوم.


سلام
بله همین طور است ! هرگاه از عقلانیت به ورطه احساس و تعصب می افتیم این گونه می شود . ما همه کم و بیش به آموزش نیاز داریم .
گاهی هم اتفاق می افتد که مارکسیست ها آتشین تر از خود مارکس می شوند...بهر حال همه اینها تمرین گفتگو و یادگیری است .
ما همه به یادگیری بیشتر نیاز مندیم و ممنون از مشارکت فعال شما در بحث ...

ستاریان جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 12:41 ب.ظ

سلام
اگر مقصود از نعل وارون زدن از آخر به اول رسیدن همان چیزی نیست خود به زبانی دیگر می گوییم ؛ بگویید تا بدانم چه گفته ام که هر چند طبق ظاهر امر همان حرف را گفته ام اما در معنا کنار هم قرار گرفتنش برای نظر مجاور توهین آمیز است؟

یکی بریدن از دین و به ایسم گرویدن هایی را که خود بدل به دینی جدید می شود را طبق عقلی که صورت وحی بخود می گیرد را بر نمی تابد

و آن دیگری بنا بر اینکه خود را بر خرینه ی غیبی وصل نمی داند و نمی تواند مدعیات اتصال به غیب را هم بی دلیل بپذیرد از اساس با هر گفته ی گروه اول را رد می کند و حتا اگر کسی از طایفه ی خودی و نه از طایفه ی مقابل یافت شد , که حرفش امکان سواستفاده به غیرخودی داد را محکوم می کند!

ما همه به عقیده ای رسیده ایم و در آن به جسم صلب بدل شده ایم . حداقل حسن این گفت و گو اگر خود گفت و گو و تحمل و مدارای گفت و گو کنندگان نیست و کنار هم قرار گرفتنشان هم توهین آمیز است چرا گفت و گو می کنیم؟ اسلحه بدست بگیریم و از هم بکشیم تا یکی نسلش منقرض شود و آن دیگری نفسی به آسودگی بکشد

بسیار امیدوارم این گونه نباشد
تبدیل شدن به جسم صلب را می گویم ...تا اندازه ای از نوع ادبیات و دلایلی که برای اثبات حرفهایمان می زنیم می توان فهمید که چه رسوباتی در ذهن هایمان نشسته است .

با شما موافقم که در کنار هم قرار گرفتن هیچ طرفی از مکالمه نه تنها توهین نیست که اتفاق مبارکی است . به شخصه با هر ادبیاتی که قصدش بیرون راندن طرف مباحثه باشد مخالفم .

از مکالمه و گفت و گو آن هم در چند کامنت وبلاگی انتظار تمکین در مقابل حقیقت نمی رود اما مکالمه علاوه بر اینکه تمرین ارتباط و مدارا است همواره به دانسته هایمان می افزاید .
اگر تلاش کنیم از طعن و پیشداوری پرهیز کنیم

ستاریان جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 02:37 ب.ظ

من پس از درج کامنت و تاره دیدم در جواب به من نوشته ایدکه:
ولی چرا بحث را نیمه کاره رها می کنید ؟ و به شاخه دیگری می روید ؟ اصلا شک دارم که پاسخ های مرا می خوانید
من راستش بحثها و ازچمله پاسخ های شما را می خوانم و مثل شما هم دیر نمی رسم! اما بنای به مچگیری و مقابله ندارم

اما واقعا شما از این بحثها برای رسیدن به نتیجه ای امیدی هم داری؟ من همانطورکه دیشب برای آقای سید محمدی نوشتم از فردای تاریکتر بس اندیشناک و ترسانم



منی که دیر نمی رسم و اگر بخواهم درمقابل این حرف شما که گفته اید :
رشد اخلاق با رشد علم و عقل موازی است

بگویم پس چرا با رشد عقل اخلاق رشد نکرد و به حضیض رفته و اصلا شاخصه ای که رشد و حضیض آن را محک برند چیست چه خواهید گفت ؟ تا کی باید نشست و دید که یکروز فلان مطلب خوب است و بد بفهمیم که نخیر بد بوده است ؟ این حسن است و آن فبح ؟ اینکه خود را اصلاح می کند خب خوب است ولی اگر آنقدر اصلاح کرد که رسید به یک نسخه ای که یک مکتب آسمانی قبلا آن حکم را داده بود افسوس این را نمی خورد که چرا نپذیرفته است ؟ و اصولا اخلاق را چه نسبتی با علم ؟ برای این سوالات چه خواهید گفت؟

می گویید:
تقبیح سودجویی کار عقل نیست

پس کار کیست؟

اصولا مگر نه اینکه جنبش سال 1968 و پس از آن، زمانی که به فرانسه رسید و چیزی نمانده بود منجر به سقوط حکومت شود؟ دلیلش اعتراض به همین نوع مناسبات برخواسته از سودجویی بود؟ این جنبش منجر به مکتب فرانکفورت نشد؟ و هابرماسی که شما از او دفاع می کنی میراث دار این مکتب نیست؟ بحث میان هابرماس و آرامش دوستدار بر سر چیست؟ اصلا اگر هابرماس مدرنیته را پروژه ی ناتمام عصر روشنفکری می نامد و با پست مدرنیستها علایرغم اختلافاتش در این موضوع همنشین می شود اعتراضش به نتایج بدست آمده از مدرنیسم نیست؟ مدرنیسم نتایجش چه بود که او با آن از در انتفادی وارد شده؟ این محصول مدرنیته , حاصل چه تفکری بود؟ جز مرکانتلیسم و منفعت جویی؟
این بحثهای کشدار میان متفکران در باره ی کنترل و به نظم آوری خواست تک تک آحاد جامعه , کار عقلانی برای تقبیح سود جویی عنان گسیخته نیست؟

من متاسفانه کامپیوترم داری مشکلی است که نصب ورد را ممکن نمی کند و مجبورم مدام کامنت ها را بالا و پایین کنم و ببینم چه نوشته ام و چه ماند . اینترنتم هم دایال آپ است و اتصالم فقط وقتی ممکن است که تلفن آزاد باشد. و از همه ی اینها گذشته جواب نکته به نکته ای را که لزوما طولانی هم خواهد شد را تجربه کرده ام که اصلا خوانده نمی شود و کار به تمسخر و دعوا و مشاجره می کشد

اما واقعا وقتی در جواب آقای علایی می نویسید:
می گویید کدام عقل ؟ همان عقلی که وجه تمایز انسان و حیوان است

و ادامه می دهید که :
هیچ چیز مانند عقل نمی تواند به کنترل غریزه دست یابد . سرکوب کننده ها و بازدارنده ها همیشه نتیجه عکس داشته اند .

و این در عین حالی است که من پیشتر از دکتر روانشناس بالینی تجویز کنترل نکردن را عینا برای شما گذاشتم که بنا به تخصصی است که از عقل و علم محصول همین عقل بدست آمده چه نتیجه ای می گیرید؟

من نفس این گغت و گو ها را مفید می دانم به شرط اینکه نتیجه اش کشتن طرفین نباشد و گمانم هابرماس هم در انتقاد به اخلاق گفتگو همین می گوید اگر حالا هابرماس با این حرف من بد نشده باشد!

بالاتر نوشتم گفت و گو و دیالوگ حتی اگر با اصول و قاعده برقرار شود الزاما به تمکین در مقابل حقیقت نمی انجامد

این انتظار از گفت و گو غیر واقع بینانه است اما ما به این گفت و گو ها نیاز داریم تا بیشتر بخوانیم و بیشتر بیندیشیم

اخلاقی که تحقیقا و نه اثباتا با رشد علم و آموزش رشد می کند اخلاق اجتماعی و نه لزوما اخلاق فردی است .
در دنیای مدرن اصول اخلاقی تاسیسی هستند بشر مدرن و جامعه مدرن برای اینکه بتواند به منافع دائمی تر و بلند مدت تر و کم هزینه تر دست یابد دست به ساختن ابزاری به نام اخلاق می کند
برای همین اخلاق اجتماعی در جوامع مدرن و آموزش دیده پر رنگ تر از جوامع ابتدایی است .

متاسفانه منابعی که من دیده ام و پس از دیدن کامنت شما هم جستجو کردم و دیدم گفته های شما را تایید نمی کند
جنبش دانشجویی فرانسه نه ایجاد کننده مکتب فرانکفورت است و نه با انگیره تقبیح سودجویی

بر عکس جنبش دانشجویی فرانسه از نتایج تشکیل و ایجاد مکتب فرانکورت است که سالها قبل متولد شده بود .
رجوع کنید به کتاب مدرنیته و اندیشه انتقادی نوشته بابک احمدی از نشر مرکز

من به شما می گویم تفکر انتقادی و انتقاد از خود مدرنیته از اصول مدرنیته است در پاسخ کامنت دوست دیگری نوشتم مدرنیته تعریف وسیعی دارد که محور آن پیروزی خرد انسان بر باورهای سنتی است .
سیستمی که قادر به خود ارزیابی و نقد درونی خود بدون هیچ تابو یی باشد به طور غیر قابل باوری پویا و رو به رشد است .

اصلا بقول آدورنو علم نیازمند کسانی است که از آن سرپیچی کنند

نه این که در وضعیت ایده آل باشد اما دائم مشغول رصد و ارزیابی و تحلیل خطاهای خویش و اصلاح آنهاست و روبه پایداری می رود

شما واقعا انتظار دارید من نظر یک روانشتاس را از قول یک وبلاگ که نقل کرده اید معادل علم و عقلانیت بگیرم ؟؟؟

از شروط گفت و گوی سالم پیشداوری نکردن است آقای ستاریان

محمدرضا جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 04:50 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

دوستان خودشان قضاوت کنند:

«اصولا مگر نه اینکه جنبش سال 1968 و پس از آن، زمانی که به فرانسه رسید و چیزی نمانده بود منجر به سقوط حکومت شود؟ دلیلش اعتراض به همین نوع مناسبات برخواسته از سودجویی بود؟ این جنبش منجر به مکتب فرانکفورت نشد؟»

جنبش 1968 از خود فرانسه شروع شد نه اینکه بعه آنجا برسد، همانجا هم تمام شد. یک سری دانشجو بودند که ته خواسته ی شان هم زیاد معلوم نبود. دولت فرانسه هم نه سقوط کرد نه آنچنان آسیبی دید.
دلایل اعتراضات هم با دو سه سرچ در اینترنت مشخص می شود.
در ضمن این جنبش منجر به مکتب فرانکفورت نشد. مکتب فرانکفورت حداقل بیست سال قدیمی تر از جنبش 68 است و رهبران فکری اش تئودور ویزنگروند آدورنو و مکس هورکهایمر و هربرت مارکوزه و فرانتس نویمان و والتر بنیامین هستند.
حتی در دورانی از جنبش ، هورکهایمر و آدورنو هم از طرف دانشجویان به محافظه کاری متهم شدند و تنها مارکوزه محبوب ماند.
هابرماس هم نسل جدید مکتب فرانکفورت است.

«مدرنیسم نتایجش چه بود که او با آن از در انتفادی وارد شده؟ این محصول مدرنیته , حاصل چه تفکری بود؟ جز مرکانتلیسم و منفعت جویی؟»

نشناختن جریان مدرنیته و نیز مطالعه ی کم و ادعای فراوان نتیجه اش همین ها می شود که یک روز بیایی بگویی اسپینوزا از نیهیلیسم دفاع می کرد یک روز بگویی نیوتن کاشف ذرات اتم بود یک روز هم این سطور بالایی را بگویی.
تفکر انتقادی بخش مهم جریان مدرنیته ست. مدرنیسم بدون تفکر انتقادی اصلا معنایی ندارد. منفعت جویی در ذات همه ی انسانها هست و نیازی به مدرن بودن ندارد. مثل خیلی از حکومتها و ایده ها که دائم دنبال منفعتند و شعار معنویت می دهند.

مهم این است که به جای ششصد کامنت شش صفحه هم از منابع اصلی در موضوعاتی که ادعا داریم مطالعه کنیم. مثلا برویم سرمایه ی مارکس، اروس و تمدن مارکوزه، دیالکتیک روشنگری آدورنو، کنش ارتباطی هابرماس و تجربه ی مدرنیته ی مارشال برمن را بخوانیم بعد جریان دستمان بیاید و بعد هوار کنیم که آی فلان آی بیسار!

علاقمندان را به مطالعه ی کتاب خوب مبارزه بر علیه ی وضع موجود / سابینه فون دیرکه / ترجمه ی محمد قائد / نشر طرح نو
دعوت می کنم

با احترام



در کتاب انقلاب 1968 فرانسه که به قلم دو تن از بهترین روزنامه نگاران آبزرور نوشته شده و مستندات وقایع را جمع آوری کرده است آمده است :

"جنبش دانشجویی ماه مه 1968فرانسه, نوعی کلاسیک از جنبش دانشجویی است .این جنبش 'در واقع نقد حکومت بورژوا, نفی حکومت مطلقه استبدادی, نفی و نقد توسعه و نوسازی آمرانه, اعتراض علیه وضعیت نابسامان اجتماعی کشور .نفی الیگارشی و خانواده سالاری در حکومت بود .قدرت و چالش با آن اصلی‌ترین محور انگیزاننده این جنبش بود"

با این ویژگی ها پیداست این جنبش را در هر دسته ای حتی بتوان جا داد نمی توان ضد مدرنیته نامید .

جالبست امروز در رسانه ملی نقلی از فوکو شنیدم که می گفت : تا کنون هیچ انقلابی در مقابل مدرنیته نبوده است غیر از انقلاب ایران !

این نقل قول درخشان در یک برنامه مثلا علمی در شبکه چهار آمد و البته بعنوان امتیاز و برتری انقلاب ایران !!!

ستاریان جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 06:35 ب.ظ

قبل از اینکه دوستان خودشان قضاوت کنند می خواستم خواهش کنم سند این گفته :

جنبش 1968 از خود فرانسه شروع شد نه اینکه بعه آنجا برسد، همانجا هم تمام شد. یک سری دانشجو بودند که ته خواسته ی شان هم زیاد معلوم نبود. دولت فرانسه هم نه سقوط کرد نه آنچنان آسیبی دید.

را بدانم کجاست؟

این بدان جهت است که در اینجا دعوت به منایع اصلی شد البته این تا چه حد ممکن است را به خود دوستان و قضاوت ایشان می سپارم اما به زعم خودم من این مطلب را از محفوظات ذهنی و بر اساس منبع اصلی نقل کرده ام . که در ادامه و در فرصت بعدی کاملش را تایپ می کنم تا دوستان قضاوت بهتری داشته باشند

ممنونم

محی الدین جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 07:12 ب.ظ http://www.fosoos.blogsky.com

سلام
بنده گمان میکنم شما دچار پیشداوری شدیدی شده اید و حرفم را درست متوجه نشدید چون دقیقا و به واقع نظر من در این مورد خاص با شما مشترک بود. و از خلاصه کردن مدرنیته به مظاهر تکنولوژیک نالیده ام.به واقع مدرنیته یک گذار فکری است که یک دوره از جهان را به دوره ای دیگر منتقل میکند.
ویژگی اصلی ان همان دو مساله ای است که از عبارت هایدگر نقل کرده ام
"این سنت او را از رهبری زندگی خویش، چه در پرسیدن و چه در برگزیدن خلاص می‌کند...."
هر تفکری که انسان را از رهبری زندگی خویش چه در پرسیدن و چه در برگزیدن خلاص کند با این مبنا سنتی است.
وقتی عباراتی چون
" فلاسفه آنقدر که خودشان خودشان را جدی میگیرند جایگاه مهمی ندارند. به عنوان یک مشتاق فلسفه و خواننده ی فلسفه، خدمتتان عرض می کنم قدر و قیمت و نقش امثال ادیسون و فلمینگ و برادران رایت و بیل گیتس و امثالهم در آسودگی زندگی بشری بسیار بیشتر از فوکو و هایدگر و نیچه و سارتر و کی یرکگارد است."
را مینویسند به واقع به مظاهر تکنولوژیک مدرنیته که یکی از محصولاته دون مایه ان به حساب امده - و حتی به نظر من انقدر ها هم که اقایان فکر میکنند در اسودگی زندگی بشر تاثیری نداشته و اثبات این موضوع بدون مصادره به مطلوب(چنان که دوستان چنین نموده اند) به سادگی قابل اثبات نخواهد بود - ارزش بیشتری داده و ان را اصیل میدانند.
از این رو بنده کامنت مذکور را نوشتم تا بگویم عقلانیت تجربی که اقایان از ان دم میزنند خود زاییده عقلانیتی کاملا غیر تجربی (و به اعتباری متافیزیکی است) بوده و در واقع اصلا نمیتواند زاییده عقلانیت تجربی باشد چرا که مصادره به مطلوب و تحصیل حاصل خواهد بود.
و بر فرض که بگوییم این عقلانیت محصول تجربه ای تاریخی است انوقت باید پرسید کدام تجربه تاریخی چنین نتیجه ی قطعی به دنبال اورده است که یگانه عقلانیت مطلوب (فقط و فقط) عقلانیت تجربی است؟
و اصلا کدام تجربه چنین نتیجه ای را میتواند به دنبال اورد؟
مدرنیته مطلوب و معقول برای من به جای جملات شعاری خلاصه میشود در همین دو ویژگی که هایدگر برشمرد رهبری زندگی خویش در پرسش و برگزیدن!
با این معنا چنان که برای اقای ابریشمی هم در وبلاگ خودشان نوشتم باید گفت:
"به واقع مدرنیته با این تعبیر در میان انسانها مدرن بسیار غریب است!!!"(لطفا زود قضاوت نکنید!)

سلام و تشکر از پی گیری بحث
مدرنیته دوران گذار است ؟از یک دوره به کدام دوره ؟
دوره پست مدرنیسم را می گویید ؟

ببخشید اگر پیشداوری نیست بفرمایید با کدام عقلانیت می توان به این گزاره رسید ؟ عقلانیت متا فیزیک ؟
گمان می کنید جامعه متافیزیک زده ما با این عقلانیت چه خواهد کرد ؟

محمدرضا جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

http://en.wikipedia.org/wiki/May_1968_in_France
http://anthropology.ir/node/3108
http://fa.wikipedia.org/wiki/مکتب_فرانکفورت

یخوانید و قضاوت کنید. محفوظات ذهنی؟! تاریخ را وارونه کرده اند اصلا. مکتب فرانکفورت قدیمی تر از جنبش مه 68 است و در ضمن خاستگاه جنبش فرانسه بود نه اینکه به آنجا برسد.

در فرانسه که یکی از پایگاههای اصلی فرهنگ و تمدن و دموکراسی و آزادی خواهی ست و امثال روسو و منتسکیو و ولتر و کامو و ... در آن رشد کردند می توانست هم جنبش 68 داشته باشد هم حکومت دموکرات خودش را داشته باشد. مسلما در هیچکدام از کشورهای دارای حکومت مذهبی جنبشی مانند 68 فرانسه را نخواهیم داشت. نهایتا یک انقلاب!؟ مرتجعانه و واپسگرایانه و عوام فریب با تکیه بر مفاهیم مدرن چون آزادی و دموکراسی و نتایجی خرد کننده و سرکوبگرایانه تر از حکومت قبلی.

بخوانیم بیشتر بخوانیم و بیشتر دقت کنیم. به اندازه ی کامنتی که می نویسیم حداقل تاریخ را بخوانیم
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد