نوشتن خلاصه ای از کتابی که خوانده ام به دشواری انتخاب و برداشتن چند سنگ میان کوهی از جواهر رنگ رنگ بود. این چند کلمه را فقط بحساب چشیدن بقدر تشنگی بگذارید و بسراغ خود کتاب بروید که بسیار خواندنی یافتمش برای روزگارمان . فراموش نکنید ما در جامعه ای هستیم که پس از قرنها دوباره تعطیل عقل در آن تبلیغ می شود!
مفهوم دفاع وقتی به ذهن می آید که حمله ای در کار باشد و البته حال چنین است . هم چنان در این سرزمین عقل و عقلانیت آماج هجومی طاقت سوز هستند. تحقیر عقل بجایی رسیده که خرد ستیزان و خرد گریزان ٬ در لاف دیوانگی بر یکدیگر سبق می گیرند و عقلا در اظهار عقلانیت خویش احتیاط می کنند.
عقل و فرهنگ
سطح فرهنگ یعنی میزان عقلانیت ، که شاخصه ی آن عمق و گستره آموزش است ، بر محتوای فرهنگ یعنی مجموعه آیین ها آداب و رسوم و دلبستگی ها و عادات و عقاید اثر می گذارد.
علت اینکه فرهنگ های مختلف تا به این پایه در اختلاف رای و رفتار جوامع مؤثر است ، ضعف آموزش و در نتیجه ضعف قدرت محاسبه عقلانی است .
اگر افراد با فرهنگ های کاملا متفاوت ضمن آموزش یک رشته علمی به تمرین تعقل بپردازند به احتمال زیاد همگرایی بسیار در زندگی خواهند داشت ٬ چون عقل بر فرهنگ مقدم است و همین است راز همگرایی فرهنگ ها بسوی فرهنگی با خطوط اصلی دمکراسی،لیبرالیسم، فردگرایی، حقوق بشر، پان سکسوالیسم و ...
این فرهنگ غرب نیست ، فرهنگی است جهانی ٬ که آدمی با طبع خواهنده و عقل ابزار ساز دیر یا زود به آن خواهد رسید .
فرهنگی که از دو منبع مایه می گیرد طبیعت انسان وسطح آموزش یا میزان عقلانیت ؛ طبیعت انسانی در تمامی جوامع مشترک است بنابراین هر جا سطح آموزش به حدود آن در غرب برسد فرهنگی در اصول و محورها شبیه فرهنگ غرب تحقق خواهد یافت .
عقل و سیاست
سیاست همچون فرهنگ پدیده ایست که در دوران صباوت عقل بشر تحقق یافته و به همین دلیل هم مثل فرهنگ اصالتاً بومی ، وحشی و جدال آفرین است اما به موازات رشد آموزش تحت هدایت عقل قرار می گیرد.
سیاست برای کسب و حفظ قدرت است . در دنیای پیش مدرن این رقابت عریان است و در دنیای مدرن پوشیده . این پوشیدگی در قالب نهاد های سیاسی در گفتمان دموکراسی که تدبیری است احتیاط آمیز برای محدود کردن خطرات بی حد و حصر غریزه قدرت خواهی و تضمینی برای دوام بیشتر و هزینه کمتر قدرت سیاسی ، محصول قدرت محاسبه عقلانی و ابزاری انسان آموزش دیده جدید است .
عقل و دین
دین نیز همانند فرهنگ و سیاست ، گو اینکه از حیث ظهور طبیعی متعلق به دوران دیرینه است ، اما در نهایت پدیده ایست محصول عقل و محکوم حکم آن . عقل بر دین مقدم است چون عقل ابزار شناخت است و دین منبع شناخت . عقل در هویت ابزاری خود منحصر بفرد است و دین در هویت منبعی خود در کنار منابع دیگر قرار می گیرد.بنابر این عقل علیرغم مشکلات و موانعی که بر سر راه خود دارد منطقاً مقدم بر دین است .
پس تکالیف اجتماعی و سیاسی مستند به شریعت هم ناگزیر باید در قالب حقوق طبیعی محدود شود تا از فرو غلتیدن به عرصه ی یک تنازع خسارت آمیز پرهیز کند. بنابراین دین چه در عرصه ایمان و چه درعرصه اجتماع تابعی ازعقل است .
عقل و ایدئولوژی
ایمان و آرمان جای خالی عقل را هرگز پر نمی کنند، بلکه میدان یافتن این دو در غیاب عقلانیت ، سرعت در سراشیب است .
سنت روشنفکری با پیش نهادن عقل در پاسخ به چه باید کرد و چگونه باید کرد ٬حدّت آرمان و شدّت عمل انقلابی و احتمال خسارتهای سنگین بعدی را فرو می کاهد.
پ . ن : دفاع از عقلانیت ؛ تقدم عقل بر دین ، سیاست و فرهنگ / مرتضی مردیها / انتشارت نقش و نگار / چاپ سوم 1389
سلام
خب در فرصتی که من مشغول تایپ مطلب بودم آقا محمدرضا صلاح دانسته اند که به جای وقایع سال 68 و اینکه چند تا دانشجو بوده اند و چیز مهمی نبوده ، به معرفی مکتب فرانکفورت از ویکیپدیا بپردازند و حال آنکه درخواست من چیز دیگری بود بگذریم
کتاب در آمدی بر فلسفه ی مدرن اروپایی از گراهام وایت به ترجمه ی ناهید احمدیان نشر "آبادان پرسش" چاپ 1386 است که مشتمل بر مقالاتی از نویسندگان مختلف است.
آنچه نقل می کنم عینا و بی کم و کاست ازنوشته ی چهاردم در قسمت آخر این کتاب و به قلم سالی پلنت و تحت عنوان "1968 و پس از آن " در هفده صفحه است
تصمیم گردانندگان این کتاب در ارائه ناگهانی مقاله ای درباره سال 1968 ، در پی یک سری فصول فلسفی نشان دهنده اهمیت اتفاق عجیبی است که در چنین سالی ( که سال شورش و مانع تراشی و آشفتگی های سیاسی بوده ) در فلسفه اروپا رخ داده است. موج بی نظیری از نارضایتی که تمام جهان را در سال 1968 فراگرفته بود ، در همه جا به جز فرانسه ، مشهود بود – و فرانسه جایی بود که وقتی شورشها به آنجا رسید تا حد سقوط حکومت پیش رفت و تاثیرات آن بر روی زندگی فرهنگی و فلسفی فرانسه آن قدر گسترده بود که فقط می توان به درکی سطحی از تاثیر آن بر روی فلسفه ی اروپا نائل آمد ، بدون اینکه بشود چیزی از جو و درونمایه سال 1968 درک کرد.مشاجراتی که بر سر بشرانگاری و خودبنیادی ، قدرت و تمایلات در نوشته های نویسندگانی چون فوکو ، لیوتار ، ایریگری ، دلوز ، و گوتاری ظاهر می شد ، شدیدا با وقایع آن سال درگیر بودند. اما شاید استفاده از روش تئوریهای روان شناختی تحلیلی وپساساختارگرایی ، جالبترین روش مشاهده تاثیر چیزی باشد که به نام < مه 68 > یا < وقایع مه > از آن یاد می شود
< وقایع ماه مه > شامل سه هفته اعتصابات عمومی است که توسط کارگران ، تظاهرات عمومی ، مشاغل کارخانه ای و دانشگاهی به اجرا درآمد که با درگیری پلیس ، تهدید دولت به دخالت نظامی و سقوط تقریبی حکومت بود....
در اینجا هم بخوانید:این عکس را ببینید:
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/a/a6/Paris68aCars.jpg/300px-Paris68aCars.jpg
البته این عکس مربوط است به ویکی پدیا در این آدرس:
http://www.google.com/#hl=en&cp=39&gs_id=5t&xhr=t&q=largest+general+strike+infrench+history&pq=%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87+%D9%87%D8%A7%DB%8C+%D9%86%DB%8C%D9%87%DB%8C%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85&pf=p&sclient=psy-ab&source=hp&pbx=1&oq=largest+general+strike+infrench+history&aq=f&aqi=&aql=&gs_sm=&gs_upl=&bav=on.2,or.r_gc.r_pw.,cf.osb&fp=d4aea2a5825eafc1&biw=749&bih=539
البته اگر تایپ کنید :
largest general strike in French history
بطوری که من متوجه شدم این اعتصاب بزرگترین اعتصاب فرانسه بوده و دولت شارژ دوگل در آستانه سقوط قرار گرفته بود یازده میلیون نفر از کارگران یعنی چیزی نزدیک به 22٪ جمعیت فرانسه در اعتصاب به سر می برده اند و اقتصاد بزرگ فرانسه برای دو هفته فلج بوده است.
The May 1968 protest refers to a particular period in French history. It was historically significant for being the first wildcat general strike ever,[1] and for being the largest general strike ever, bringing the economy of an advanced industrial country to a virtual standstill.[1] It commenced with a series of student occupation protests. The strike involved 11,000,000 workers, over 22% of the total population of France at the time, for a continuous two weeks,[1] and its impact was such that it almost caused the collapse of President Charles de Gaulle's government
توجه کردید آیا تصویری که ترسیم شده هیچ شباهتی به این نوشته دارد که براساسش من متهم به نادانی و بیسوادی شوم دقت کنید گفته اند:
جنبش 1968 از خود فرانسه شروع شد نه اینکه بعه آنجا برسد، همانجا هم تمام شد. یک سری دانشجو بودند که ته خواسته ی شان هم زیاد معلوم نبود. دولت فرانسه هم نه سقوط کرد نه آنچنان آسیبی دید
من از جنبش نام برده ام و چرا ننوشته ام شورش و انقلاب؟.
براساس کتاب جامعه شناسی انقلاب که از منابع درسی رشته جامعه شناسی دانشگاه است میان جنبش شورش و انقلاب تفاوتهایی است که علاقه مندان دنبال کنند و بخوانند. مکتب فرانکفورت پاسخگوی جنبشی بود که در اعتراض به حلقه ی وین تشکیل شد عدم جوابگویی به همین جنبش بود که به شورش 68 انجامید جنبش پیش درآمد اصلاح و یا شورش و انقلاب است. اینکه دوسال پیش رهبران جنبش سبز مدام اسم جنبش را می آوردند به این دلیل بود که به حاکمیت گوشزد کنند که باید جوابگوی اصلاحی برای این جنبش باشد والا با شورش و انقلاب روبرو خواهد بود پس تقدم حلقه ی فرانکفورت تقدم جنبش بر شورش است و به همین دلیل هم تقدم زمانی دارد.
و اما در مورد اسپینوزا و نیهیلیسم
اگر در گوگل جستجو کنید نیهلیسم اسپینوزا ستاریان تا به سابقه ی بحث مورد اشاره برسید به دو مطلب میرسید که به این صورت نمایش داده شده است:
اگر نیهیلیسم به همین معنی باشد من مشکلی با آن ندارم ...... تعجب کردم ازآمدن نام اسپینوزا در بحث نیهیلیسم، ظاهراً حرف آقای ستاریان اجمالاً دارای زمینه ...
2.
به تازگی، وارد جهان هیدگر شدم و ورودم هم از باب نیچه و نیهیلیسم و مسالهی "فهم" بوده و با ... در صورت تمایل، نظرتان درباره ی این گفت و گوی آقای مصطفی ستاریان و ..... را به سبک اسپینوزا بگوییم جوهر عبارت است از چیزی که قائم و مقصود به ذات است
آدرس بحثها این جاست و می توانید مستقیما به ان مراجعه کنید :
http://elhrad.blogsky.com/Comments.bs?PostID=17
و
http://avakh.blogsky.com/Comments.bs?PostID=26
که شاید بر اساس همان یافته ی ابتدایی گوگل در اینجا به این صورت استناد شده:
یک روز بیایی بگویی اسپینوزا از نیهیلیسم دفاع می کرد
در یکی گفته ام : آرای نیچه ملهم و تاثیر گرفته از پیشینیان اوست کسانی مانند شوپنهاور و اسپینوزا در او تاثیرات عمیقی داشته اند
که دوستان در مطلب تشکیک کردند و مانند اینجا منبع خواستند و که عینا از :
تاریخ فلسفه ویل دورانت – عباس زریاب خویی – چاپ نخست 1366 و چاپ بیستم 1386 از انتشارات علمی و فرهنگی
در صفحه 135 و در بخش مربوط به اسپینوزا کتاب اینطور آغاز شده است
و از تاریخ و شرح حال او شروع و در ادامه نوشتم :
فیخته وشلینگ و هگل با در آمیختن فلسفه اسپینوزا با بحث معرفت کانت طرق مختلف وحدت وجود را بوجود آوردند.آنجا که فیخته از « من» حرف می زند یا شوپنهاور از« اراده زندگی » سخن می گوید و نیچه از « اراده قدرت» و برگسون از « نشاط و نیروی حیاتی» دم می زنند، همه از « کوشش برای حفظ نفس « اسپینوزا الهام گرفته اند ...
و در دومی گفته ام:
مثلا اگر جوهر را به سبک اسپینوزا بگوییم جوهر عبارت است از چیزی که قائم و مقصود به ذات است. مفهومش هم این است که من جوهر را چیزی می فهمم که تکلیفش را با ما معلوم می کند. اما وقتی که اسپینوزا بخواهد آن را برای دیگران توجیه کرده و مفاهمه ی دیگران را طلب کند، آنجاست که تعریف ما شاید اتفاقی به دست ندهد. حرکت و جوهر در فلسفه صدرایی آنچیزی نیست که در غرب و مثلا در فلسفه هگل طرح شده است
کجا گفته ام اسپینوزا از نیهیلیسم دفاع می کرد واقعا نمی دانم!!
اصلاح می کنم شارل دوگل را شارژ دوگل تایپ کرده ام
ببخشید توضیح دادن ربط مکتب فرانکفورت به شورش ۱۹۶۸ لازم است چون که توجه کنید در قسمت دیگری از بیاناتشان فرموده بودند:
در ضمن این جنبش منجر به مکتب فرانکفورت نشد. مکتب فرانکفورت حداقل بیست سال قدیمی تر از جنبش 68 است و رهبران فکری اش تئودور ویزنگروند آدورنو و مکس هورکهایمر و هربرت مارکوزه و فرانتس نویمان و والتر بنیامین هستند.
حتی در دورانی از جنبش ، هورکهایمر و آدورنو هم از طرف دانشجویان به محافظه کاری متهم شدند و تنها مارکوزه محبوب ماند.
از همین مارکوزه که محبوب ماند از همین کتاب یاد شده بخوانید ودر ضمن به ربط مکتب فرانکفورت به وقایع ماه مه یا شورش ۱۹۶۸ دقت کنید:
در واقع حسن تصادفی بود که هربرت مارکوزه – که مقسران زیادی از او به عنوان فیلسوف عملگرا حمایت می کردند – در سال 1968 به طور اتفاقی در پاریس حاضر بود . نقد او از مصرف گرایی و مدارای ظاهریش با جامعه مرفه در واقع طنین انداز در خواستهای عمل گرایان بود . مارکوزه با استفاده از تلاشهای فرانکفورت برای گسترش مارکسیسم و فرویدیسم ، چنین استدلال کرد که اگر چه سرکوب لذتها و خواسته ها برای عملکرد آرام جامعه ضروری است . اما فضای بسیاری وجود دارد که می توان با استفاده از آن به جای اینکه آرزوهای مردم را صرفا به خاطر منافع جامعه سرکوب و محدود کرد.سازمانهای اجتماعی را متناسب با خواسته ها و آرزوها بنا نهاد . این ایده
پس هم مارکوزه به طور کاملا تصادفی در پاریس بود و هم داشت از نتایج تلاشهایش در فرانکفورت استفاده می کرد و استدلال می نمود
آقای ستاریان منابع مورد رجوع را کامل تر و دقیق تر ببینید
همه جا جنبش دانشجویی فرانسه را از کارنامه های مکتب فرانکفورت دانسته اند
اتفاقا همین طور است .
ضمن اینکه در جنبشی که می گویید داشت منجر به سقوط فرانسه می شد فقط سه نفر کشته شدند .
همین آمار و مقایسه آن مثلا با کشته های یک مسابقه فوتبال اخیر در مصر (74 نفر ) از مزایای مدرنیته است .
با درود دوباره
ابتدا خواستم از جناب سید محمدی سپاسگزاری کنم، پرسشها و پیگیریهای شما، بارقههایی پیرامون آن کتاب و این موضوع برانگیخت که امیدوارم اگر فرصت بدست آوردم، نتیجه را برای شما و دوستان ارائه دهم.
و اما خانم پارسایی محترم!
گمانم قلمام کمی کژتابی داشته و نتوانستم مقصود را به شما برسانم. مراد بنده این بود که، کسانی که از روی خوارداشت عقل و عقلانیت(چه به برهان و چه به احساس)، به جنون روی میآورند را از جرگهی کسانی که جدی و پدیدارشناسیک به جنون پرداختند جدا کنید!
آنان که با بزرگداشت جنون و تحقیر عاقلان، بساط داغ و درفش بر پا میدارند را جنونگرایان اصیل حساب نکنید! اینان از همان طایفهای هستند که همچنان به عقلانیت ابزاری و حسابگر، سخت پایبندند!
وصف جنون و مستی، با عقل و عاقلان سر ناسازگاری و جنگ و جدل ندارد و باید گفت که محوریترین وضع جنون، گریز از جدل و دیالکتیک و خوارداشت دیگری است!
نه آنکه به بهانههای اخلاقی یا عرفانی یا دینی و یا آموزههای خاص به این وضع برسند و از جدل پرهیز کنند، همچنان که زاهد از لذت دوری میکند! برعکس؛ جنون در معنای وجودی و اگزیستانسیل، همچون گریز از خوارداشتنها و میل به لذتآوری هاست!
پس یک دیوانه، همچون زاهدان و عارفان سختکیش، عقل و عقلانیت را تحقیر نمیکند و برای حذق آن، استدلالی نمیآورد!
باری؛ خواستم بگویم که اصلا همین نگاه لوچی که عقل را طعن میزند و از هستی برون میکند، برخاسته از تحلیل واژگونه از جنون است و هنر امثال نیچه و فوکو، بی شک در این است که با گشودن یک نگرگاه پدیدارشناسانه به جنون، اجازهی چنین نعل وارونهایی را به دیگران نمیدهد!
نکته این است که هر مکتبی از عقلانیت و با هر تعریفی، حرکت عقل را هماره ناتمام و در بهترین حالت در تکامل میداند و نه متکامل!
پس یک عقلگرا که همه ی هستی خویش را در ساحت عقلانی خود خلاصه میکند، ناگزیر از این نقصان و ناتمامیت ذاتی در رنج خواهد بود. پس چه بسا که همو در اعتراض به این عقلانیت در حال تکامل، به برابرنهاد(آنتی تز)عقل رجوع کند، حال اگر او گمان برد که جنون و دیوانگی همان آنتی تز عقلانیت است، پس با دعوی جنون، به عاقلان حمله میکند و دست به جدل با آنان میبرد.
اما اگر جنون را وجودی و پدیدارشناسیک ببینیم، درخواهیم یافت که ما با یک تز رو به رو نیستیم که بخواهد آنتیتز عقلانیت باشد! پس این جنون گرایی، به تمامه جدا از آن چیزی است که شما میفرمایید.
ببینید! مشکل فیلسوفان جدی منتقد عقلانیت(گفتم فیلسوف، پس رمانتیسیستها و ایدئولوژیست ها و کلامیگران و جدلکاران را که با عقل به جنگ عقل میروند، طرف بحث من نیست)، این است که عقل خود را همچون یک نهاده (تز) میبیند و هر چیزی را میخواهد به یک تز برگرداند، منجمله جنون و دیگر حالات را. اما این متافیزیکزدگی محض که همه چیز را در تز خلاصه میکند، به تحریف، کژروی و سرکوبهایی میانجامد که ظهور جنونگرایان عقلانی! یکی از این مظاهرند!
در اینجا من خط کلی یک پروژه ی فکری را نشان دادم که تمام گامهایش را با یک روال شفاف و مدون و روشمند پیش برده و بدیهی است که این موضوع با یک آنارشیسم بیحساب و کتاب و احساسی، بس فاصله دارد!
اما بگذارید چیزی هم پیرامون اراجیف دوستداران حکومت بگویم!
بارها دیدهام که امثال عباسی و ازغدی و... با ارجاع به این فیلسوفان منتقد عقلانیت، برای دعاوی خنده دار خود، دلیل جور میکنند!
حال بلاگرهای معلومالحال که البته روشن است!
به این دوستان اگر میگویند که فوکو و هایدگر و نیچه در نقد غرب و عقلانیت آن بر حقاند و مثلا متافیزیکزدگی یا سرکوبها یا ظلم امپریالیسم و ... جملگی در غرب با روش اینان آشکار میشود؛ باید گفت: بسیار خب!
حال که این فیلسوفان بر حقاند، آیا اجازه ی اعمال تفکر آنان بر خودتان را میدهید؟! آیا خودتان و تاریخ خود و تاریخ تفکرتان را همچون ابژه ی تحلیل این فیلسوفان میپذیرید؟
فوکو چنان تحلیل هوشمندانه دارد که نظام اعترافکردن نهفته در روانشناسی غربی را آشکار میکند؛ آیا با اعمال روش تبارشناسانه ی فوکو، در باب اعترافگیری های خود پاسخی خواهید داشت!!
دقت کنید که فوکو با نگرش فلسفی خود، نفس عمل اعترافکردن در روانکاوی فرویدی را نشانه میرود، اینجا سخن از اعتراف گیری به زور و تحدید و تطمیع نیست! نفس عمل اعتراف گرفتن حتا به رضایت خود فرد، نقد و رد میشود.
حالا اگر بنا به پذیرفتن فوکو و تفکرش باشد، دیگر اعترافگیریهای ج.ا.ا حتا با رضایت و خواست خود افراد، دیگر اعتبار خواهد داشت؟!
ببینید، این یک مورد بود، داستان بسی طولانیتر است!
خدا میداند که با کسانی چون هایدگر چه ها که نمیشود کرد!
مرحوم فردید که از رندهای بیشتر عارف و کمتر فیلسوف بود؛ با تمام رویکرد ایدئولوژیکش، به برخی آموزههای هایدگر به واقع پایبند بود. ایشان سخن جالبی در باب ملاصدرا دارد:
ایشان او و فلسفه ی صدرایی را از نمونه های غربزدگی تفکر ما میخواند!
جدای از دعوای سیاسی و اینکه بخواهیم غربزدگی را یک فحش بدانیم(هچون آل احد یا شریعتی)، باید گفت که غربزدگی در هایدگر و فردید همان متافیزیکزدگی است.
حال به امروز و سخنان کسانی چون ازغدی و جوادی آملی بنگرید که حقوق بشر را نشان غربزدگی میخوانند و بر آنند که با فلسفه ی صدرا، آن را رد کنند و یک بدیل اسلامی ارائه دهند!
خوب! فردید به کنار! تمام رسالههای صدرا موجود است و رگههای دیدگاه متافیزیکزده در آن آشکار است، پس میبینید که چگونه میتوان با همین هایدگر نازیست، کارهای نادرست دیگران را آشکار کرد!
حقیقت این است که هیچ فیلسوفی به تنهایی مفید یا مضر نبوده و نیست، ما باید با همه ی فیلسوفان از در فلسفه وارد گفت و گو شویم تا تاریخ زندگیشان!
اگر روال چنین باشد، باور کنید که از فلسفه ی هیچ فیلسوفی برای کارهای نامعقول نمیتوان سود جست!
این ماییم که نتیجه را تعیین میکنیم و باید بکنیم!
پوزش بابت رودهدرازی!
آقای ابریشمی از پاسختان بهره بردم
منتها هنوز مطلب اصلی تان را نگرفته ام این که فیلسوفان منتقد عقلانیت با نگاه پدیدار شناسیک ! ( این کلمه درست است ؟)به جنون به چه رهیافت مفیدی برای بشریت رسیده اند؟
و اینکه اگر عقلانیت را در تکامل دانستن رنج بردن از نقصانی ذاتی است ؟ پاسخ و برابر نهاد منتقدان برای آن چیست ؟
یک فیلم:
دریمرز
http://www.imdb.com/title/tt0309987/
یک کتاب:
http://www.adinebook.com/gp/product/9647134762/ref=sr_1_1000_1/392-8192047-3777069
برای فهمیدن اینکه اوضاع در مه 68 چگونه بوده. نیاز به قلم فرسایی نیست. نیاز به دیدن و خواندن است
سلام خیلی مطلب خوبی بود استفاده کردم
باید بگم که یه وبلاگ جدید ساختم اسمشم عوض کردم چون دائما فیلتر میشد از جهتی هم گفتم خب تنوعم بد نیست :)
http://dialoguezch.blogfa.com/
در همان کامنت پیشین هم عرض کردم که اگر بنا به عقلگرایی محض باشد، گونهای گرایش منحط به جنون برساخته میشود که مفید بودن کارهای این فیلسوفان، در نقد و آسیبشناسی و مقابله با این دست گرایش هاست. گرایشهایی که بنا دارند عاقلان را طعن زنند و به داغ و درفش و جدل کشند.
همچنین این که تجربهی جنون را به روشنی بتوان دریافت و تحلیل کرد، دست کم نخستین سودش برای روانشناسی و درمان همین بیماران است.
رویکر یا نگاه پدیدارشناسیک (که واژهای درست است که با پسوند اصیل آریایی ـیک به واژگان ساخته میشود)، برابر نهاد عقلانیت را ارائه نمیدهد، بلکه با تحلیل تمامیت ساحتهای وجودی، هم بستر عقلانیت و عقلرزی صحیح را فرآهم میکند و هم این نقصان ذاتی عقل را با بردن به ساحت وجود انسانی چنان توجیه میکند که دیگر کسی برای رفع آن، یکسره منکر عقلانیت نشود.
وجود انسانی لنفسه و ناتمام و کرانمند، باید بتواند رنج ذاتی خویش بشناسد و با آن کنار آید و بنابراین اصیل بماند. دست بر قضا، کلید واژه ی اصالت در فلسفه های وجودی، دال بر دفاع و توجیه به کار بستن عقلانیت است، آن هم با نشاندن عقل بر سر جای بایستهاش.
سلام
خواهش میکنم
عبارت را تصحیح میکنم فرایند مدرنیته نوعی گذار فکری است از سنت به مدرنیته.
منظورتان را از عقلانیت متافیزیک روشن کنید گویا اشتراک در مورد معنای الفاظ نداریم.
اگر منظورتان از عقلانیت متافیزیکی صرفا عقلانیت غیر تجربی و مورد نظر تحلیلی هاست چنان که پیش از این گفتم حتی فلسفه ی تحلیلی نیز بسیار از ان سود جسته و اصلا بدون ان پایه ای سست و لرزان دارد.
و اگر منظورتان عقلانیتی است که با انگیزه های متافیزیکی سراغ ان رفته ایم من این جا به انگیزه و انگیخته کاری ندارم ما گزاره های عقلانی یا به ظاهر عقلانی را بررسی میکنیم اگر منطقی بود هر نتیجه ای داشت به ان پایبندیم خارج از این تعصبی خشک و بی پایه است!
ضمنا این که جامعه ی ما متافیزیک زده است یا متافیزیک زده نیست واقعیت امر را تغییر نمیدهد برای کشف حقیقت نمیشود به ویژگی مثبت یا منفی یک جامعه چشم داشت.
منظورتان از سوال
"ببخشید اگر پیشداوری نیست بفرمایید با کدام عقلانیت می توان به این گزاره رسید ؟"
کدام گزاره است؟؟؟با تشکر
سلام علیکم.
در ذیل نظر سرکار، در کامنت وبلاگم، نظر دادم.
تحقیر عقل بجایی رسیده که خرد ستیزان و خرد گریزان ٬ در لاف دیوانگی بر یکدیگر سبق می گیرند ...
فایده باوری طبیعت انسان است می خواهی به جنگ طبیعت بروی ؟
تقدم خیر بر حق ؟
بله دارم به جنگ با طبیعت می روم چرا که اعتقادم بر این است که فایده باوری اگر چه رفتار انسان را تا حدودی توضیح می دهد اما ناکافی است و در سیاست گذاری که خیلی بیشتر ناکافی است روی این زمینه کار کرده ام و احتمالن بیشتر ادامه بدهم. قسمتی از یکی از مقالاتم در این زمینه:
یکی دیگر از انتقادات جدی وارد بر نظریه اخلاقی اصالت فایده این است که در این نظریه خیر مقدم بر حق است. (بی. تلیس، 1385 : 70) بر این اساس اگر شرایطی را در نظر آوریم که در آن فایده کل جامعه به شرطی بهینه شود که حقوق پایه ای یک فرد یا گروه کوچکی از افراد نادیده گرفته شود، فایده گرایان ناگزیر باید بر سیاست هایی که این حقوق را نادیده می گیرند، صحه بگذارند. (بی. تلیس، 1385 : 72) که خود به این خاطر است که در نظریه اصالت فایده همه اصول اخلاقی و داوری های اخلاقی در باب عدالت، به حداکثر کردن خیر کلی بستگی دارد. به تعبیر جان راولز، منتقد جدی اصالت فایده: «[فایده گرایی] نمی تواند این واقعیت را توضیح دهد که در جامعه ای عادلانه، آزادی های شهروندان برابر مسلم فرض می شود و حقوق محفوظ به عدالت قابل چانه زنی سیاسی یا تابع حساب منافع اجتماعی نیست» (بی.تلیس، 1385 : 74) مشابه این انتقادات را آمارتیا سن به اقتصاد رفاه وارد می داند. آمارتیا سن معتقد است که در اقتصاد غالبا ً به مفهوم حق متوسل می شوند، اما به این حقوق به شکلی کاملا ً ابزاری نگریسته می شود که باید باعث حصول سایر خوبی ها به ویژه فایده، باشند و هیچ اهمیت صرفی برای وجود یا اجرای حق قائل نشده اند و حقوق را بر اساس قابلیت شان در کسب پیامدهای خوب، سنجیده اند. (سن، 1377 : 54 و 55) آمارتیا سن این نگاه نتیجه گرای حاکم بر اقتصاد رفاه و ممانعت از قائل بودن اهمیتی صرف برای حقوق بیشتر را ناشی از نظریه عمومی رفاه می داند تا حاصل نظریه اصالت فایده به معنای خاص. وی می گوید: «منصفانه می توان گفت که دیدگاهی که بر این نظر است که حق نمی تواند اهمیتی صرف داشته باشد، عمیقا ً ریشه در سنت اقتصادی اکنون تثبیت شده دارد، و این تا حدی به خاطر نفوذ مکتب اصالت فایده است، اما بی علاقگی اقتصاد رفاه نسبت به هر نوع نظریه اخلاقی پیچیده تر نیز مزید بر علت شده است.» (سن، 1377 : 55) و بیان می دارد که اگر از منظر اخلاقی بخواهیم نگاه کنیم، آنگاه نه فقط اصالت فایده و رفاه گرایی، بلکه شماری از سایر نظریه هایی را که فقط دستاوردها را به حساب می آورند، را هم می بایست رد کنیم. (سن، 1377 : 53)
سلام
ممنون
ولی ظاهرا باید کتاب را خواند آن هم بیش از یک بار
دکارت، ریاضی دان و فیلسوف قرن 16 فرانسوی می گوید: « میان مردم عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است چه هر کس بهره ی خود را ازان چنان تمام می داند که مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیرپسندند از عقل بیش ازان که دارند آرزو نمی کنند.» [گفتار در روش راه بردن عقل، ترجمه ی محمد علی فروغی، تهران، 1327]