آیا برای شکل گیری دموکراسی در ایران باید به بحث های نظری درباره آن پرداخت یا مستقیماً به سراغ شکل گیری نهاد های مردمی و دموکراتیک رفت ؟
گروهی از متفکران و روشنفکران بر این عقیده اند که ما اساساً به مباحث نظری احتیاجی نداریم و دموکراسی از ملزومات جوامع مدرن است و احتیاجی به بحث و آوردن استدلال ندارد ، گویی دموکراسی از باورهای بی بدیل جهان تصویر ماست ! می توان گفت آنها تحت تأثیر پراگماتیست هایی مثل ریچارد رورتی هستند که می گوید فلسفه برای اندیشمندان و روشنفکران یأس به همراه می آورد و جامعه شناسی امید به همراه دارد پس رفتار ما باید بر اساس امید جامعه شناسانه باشد نه یأس فلسفی .
آنها می گویند ما بحث های بی پایانی درباره دموکراسی ، سنت و مدرنیته و دین کرده ایم و تاکنون راه حلی هم از میان این بحث ها بیرون نیامده است . ما فرصت پرداختن به بحث های نظری را نداریم اگر هم ضرورتی به بحث باشد ما فرصت پرداختن به آن را نداریم بحث های نظری در ایران به یک بن بستی رسیده است که شاید ریشه در پایین بودن سطح بحث ها و طرح غلط مسایل و یا ورود افراد نابلد در آنها باشد.
اگر بخواهیم درباره مسایل نظری خیلی بحث کنیم دچار همان وضعیت آکادمیک نارسی می شویم که در حوزه سیاست و اقتصاد هم به آن مبتلاییم . اگر تن به این وضعیت بدهیم کاسب کاران تبدیل به آدمهای اصلی می شوند . آدم هایی کارگزار می شوند که شأن و جایگاهشان پرداختن به این مسایل نیست .
برای رهایی از این دور ، باید حوزه نظری را رها کرده بسراغ شروع دیگری برویم مثل توجه به جامعه و نهاد های اجتماعی ... نهایت اینکه دموکراسی یک پروژه جامعه شناسانه است و مشکل ما ایرانیان این است که از بحث های اجتماعی و ملاحظه واقعیت های اجتماعی به فلسفه و ادبیات پناه می بریم در صورتی که تا نهاد دموکراتیک نباشد اساساً این بحث ها نمی تواند شکل بگیرد.
گروهی دیگر بر این رأی اند که تاکید بر سویه های نظری دموکراسی ضرورت دارد و آنچه مد نظر فیلسوفانی مانند رورتی است قابلیت بکار بسته شدن در شرایط کنونی ما را ندارد . اتخاذ ساز و کار دموکراتیک هنوز جزء تصویر ذهنی اکثریت ایرانیان نشده است . زمانی می توان گفت بحث نظری لازم نیست که همه ما پذیرفته باشیم که ساز و کار دموکراتیک تنها راه تنظیم مناسبات و روابط است در حالی که چنین نیست.
رورتی در جامعه ای سخن می گوید که سه چهار قرن از طرح مباحث درباره روشنگری گذشته و مفاهیم مدرن و دموکراتیک تبدیل به جهان تصویر مردم شده است .
ما هم چنان نیاز به گره گشاییهای نظری اولیه درباب دین و دموکراسی ، دین و سیاست و دین و اخلاق داریم . روشنفکران ایرانی خود همچنان در شکاف میان سنت و مدرنیته حرکت می کنند . باید پذیرفت که اگر به لحاظ نظری باور به ساز و کار دموکراتیک نداشته باشیم به نهاد هایی که دیگران ساخته باشند هم اهمیت نخواهیم داد. از سوی دیگر بحث لوازم و پیش شرط های شکل گیری نهاد های اجتماعی هم عقبه ضعیفی دارد آیا با چنین معرفتی می توان ذات دموکراسی را نادیده انگاشت ؟
این ، خلاصه ای از گفتگوهای دکتر میر سپاسی و تقی آزاد ارمکی و سروش دباغ تحت عنوان " دموکراسی ایرانی در دو روایت " است که در کتاب جدید سروش دباغ آمده است . کتاب " ترنم موزون حزن" مجموعه مقالات و گفتگوهایی است در باب تأملاتی در روشنفکری معاصر ایرانی که هفته پیش خواندم. مؤلف کتاب سروش دباغ است و انتشارات کویر در سال 1390 و در 240 صفحه آن را چاپ کرده است .
نویسنده در توصیف تاملات روشنفکری معاصر ایران می گوید ترنم ما حزین است چون به رغم جهد های صادقانه و مجدانه و حقیقت طلبانه ... هم چنان : " ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشینیم "
سلام علیکم.
پیشنهاد می کنم در ابتدای مقاله (و نه انتهای مقاله)، روشن کنید و مشخص کنید آنچه خواننده می بیند، از فلان کتاب یا فلان مقاله است. تا آخرین سطر و آخرین لحظه، خواننده گمان می کند این جملات «از شما» است. البته بنده به عزیزان وبلاگ نویس شده این مطلب را گفته ام، اما کسی اعتنا نکرده. ظاهراً در پیشنهاد بنده، حرفی معقول نیافته اند.
***
دیشب در گوگل، به دلیلی، جست و جو می کردم «و پولز». سه چهار جا دیدم گفته اند «زیمرمن و پولز (1971)»، اما هیچ جا خبر از این نبود که بگویند زیمرمن املای اصلی اش چیست و پولز املای اصلی اش چیست و کتابی که سال 1971 چاپ شده و مبنای نقل قول بوده، عنوانش چیست. دلیلش ظاهراً این بود که افراد همه از هم کپی می کردند، و لینک دادن هم در سیاستشان نیست، و چون منبع اصلی که مبنای کپی برداریها بوده (= روزنامه ی همشهری) نام زیمرمن و نام پولز و نام کتاب منتشرشده در سال 1971 را نداده، و گفته «فهرست منابع در دفتر مجله موجود است» (فهرست منابع که در دفتر مجله موجود است، و به اطلاع خوانندگان نمی رسد، به درد چه کسی می خورد؟؟)، کپی بردارها هم همین طوری مسیر را رفته اند.
روزنامه ها وقتی یک مقاله به دستشان می رسد، جا دارند عکس گل و پروانه و شلغم و ... بیفزایند به متن اصلی ی مقاله، اما جا ندارند فهرست منابع و یادداشتهای ارجاعی و توضیحی را منتشر کنند (هرچند شماره ی تُک در متن مقاله تایپ شده باشد).
***
آری. درباره ی مقاله ی سرکار ارجند خانم فرزانه پارسایی.
والّا دموکراسی، چه نظری اش چه عملی اش، شده سراب ما ایرانیان و آرزوی ما ایرانیان، که انقلابها و جنبشها و ... می آیند و می روند و خونها ریخته می شوند و جانها فدا می شوند و شعارها سر داده می شوند، اما از دموکراسی خبری نیست. البته گفتم «ما ایرانیان»، و باید تصحیح کنم «تعدادی از ما ایرانیان». چون ظاهراً هستند هموطنان ما، که اتفاقاً آرزویشان
محقق نشدن دموکراسی
است، و دوست دارند دیکتاتوری ی مذهبی و دموکراسی ی هدایتی ی قلّابی برقرار باشد. واقعیت این است آنها هم هستند.
مثل این که انقلابها و ایده های بنیان ساز و بنیان خراب کن، ابتدا با توجه به عوامل و شرایط مختلف، از طریق «عمل» قدرت را به دست می گیرند، و سپس، آهسته آهسته یا ضربتی، «نظریه»ی لازم را هم می سازند.
حق رأی به دست آوردن زنان در آمریکا، حق برابر به دست آوردن سیاهان در آمریکا، حاضر شدن شاه ایران (مظفرالدین شاه) به پذیرفتن مقید شدن سلطنت، اینها اصولاً با بحث تئوریک به دست نیامدند. با قیام و انقلاب و تظاهرات و اعتراضات به دست آمدند. سپس، می نشستند نظریه پردازی می کردند.
اجباری شدن حجاب بعد از انقلاب سال 1357، با قانع شدن زنان بی حجاب به این که باید باحجاب بود، انجام نشد. با تعدادی تظاهرات «خودجوش» زنان مؤمن و شعارها و تهدیدها که «زن بی حجاب فاحشه است» و «زن بی حجاب نوکر آمریکا است»، حجاب اجباری نهادینه و برقرار شد.
به همین ترتیب، بی حجابی در زمان رضا شاه هم، با زور و کتک و ... بود. وگرنه در جوامع اسلامی، زنان بی حجاب وجود نداشتند.
من منکر این نیستم درافتادن آراء جدید در ذهنها و فکرها و زبانها، اثر ندارد در تحولات اجتماعی. همین «حجاب». حجاب اصولاً «سؤال» نبود در جوامع اسلامی. امری مسلّم بود. از حدود زمان سیدجمال الدین، حجاب یواش یواش، با زمزمه، شد «سؤال». که این حجاب که میگن، مبنا دارد یا نه. و .....
دموکراسی هم، لفظش و مفهومش و چیستی اش، یواش یواش از غرب و کشورهای اسلامی که قبل از ایران ارتباط داشتند با غرب (مثل ترکیه و مصر)، به ایران آمد. روشنفکرها جذبش شدند. روحانیان موضع گرفتند در برابرش. و همین موافقتها و مخالفتها، بالأخره عامه را هم با این لفظ و مفهوم، کم و بیش آشنا می کرد.
سلام
پیشنهاد خوبی است ولی دلیل اینکه اینجا این کار را نکرده ام این است که خواننده اول به اصل مطلب توجه کند و اول متن را سوالی کرده ام قسمتهایی که نوشته ام جمع بندی و خلاصه مضمون هایی است که خوانده ام جملات را اندکی تغییر داده ام .
دقیقاً همین طور است حتی اگر سراب همه ما ایرانیان بود این همه عقب گرد تاریخی نداشتیم ولی انقلاب های بنیان خراب کن اگر تئوری پشت سرش نداشته باشد فقط خراب می کند دیگر از آبادی پشت سرش خبری نیست چنان که سرزمین ما تجربه اش کرده است .
اگر ضرب و زور و چماق عقیده و عرفی را تحمیل کند و زمینه و پشتیبانی فکری نباشد هر اتفاقی که بیفتد پایدار نخواهد بود .
منتها من نمی دانم چند بار باید این را تجربه کنیم تا بفهمیم .
روشنفکر محترمی که یکراست سراغ جامعه مدنی و اصلاحات می رود اصلاً دقیقاً می داند که چه را باید اصلاح کند ؟
پایه های جامعه مدنی چیست ؟
سلام بر فرزانه پارسایی
چه پایان لطیفی داشت این مباحثات نظری ناظر بر دشواری های نالطیف ... اما به گمانم استقرار دموکراسی به شیوه های غیر دموکراتیک هم موضوع قابل تاملی باشد ... خدا را چه دیدی فرزانه جان هر جامعه ای راه حل خاص خودش را می طلبد
سلام
همیشه همین است . به شعر یا طنز پناه می بریم که فقط تحمل کنیم .
یک سیستم علی اصغری تو فوتبال هست که می گوید : تاکتیک ماکتیک رو ولش کن ... ممد برو تو زمین توپو بکن تو گل
سلام
اینکه حرف مفت زدن دردی دوا نمی کند جای بحث ندارد
اما اول باید مشخص کنیم دموکراسی که در ذهن ماست و همه به دنبال آنیم یکیست؟یا نه؟ آیا با هر روشی می خواهیم و می توانیم به دموکراسی برسیم؟
باور کنید خیلی از طالبان دموکراسی هنوز نمی دانند مختصات آن چیست و چطور باید به آن دست یافت و بعد رسیدن به آن چطور باید آن را حفظ کرد!
سلام
انصاف نیست تئوری پردازی و بحث نظری را حرف مفت بنامیم البته
همین که می گویید اول باید مشخص کنیم.... همین می شود بحث نظری دیگر
سلام
1. اوایل مطلبت رو که دیدم یاد کتاب "روشنفکران ایرانی: روایتهای یاس و امید" میرسپاسی افتادم.
2. اگه مدرنیته و دموکراسی رو پروژهای تمومنشدنی و مدام در حال دگرگونی در نظر بگیریم، طبیعتا صحبت از انواعش پیش میاد و مراتبی که دارن. این وسط طیفی وجود داره که باید دید که ما کجای کاریم. استناد به حرفای رورتی برای جامعهی ما بدون توجه به واقعیات خندهداره. این حرف باب روز هم مضحکه که میگه تا قذافیهای درون سر جاشون هستن دموکراسی ناممکنه. با دید عرفانی که نمیشه اجتماع رو اصلاح کرد.
3. یه واقعیت تاریخی به اسم "انقراض" وجود داره که انگار داریم فراموشش میکنیم. این در مورد هر دورهی ناکارامدی صادقه؛ حالا به هر وسیله و عاملی که شرایط اقتضا کنه. به قول معروف، فقط دیر و زود داره. توتالیتاریسم مطلق موقت بوده تا حالا، چه برسه به نوع دینیش که داره دستش رو تو هر سوراخی میبره.
4. صرفا مهم نیست که من نوعی چه تلقیای از دموکراسی دارم، مهم اینه که نهادهاش وجود داشته باشه تا بشه زیر سوال برد، بشه مطرح کرد.
5.اول باید به نقطهی صفر رسید. اینو مطمئنم.
سلام درخت ابدی
1- بحث های بین این سه نفر حول کتاب "اخلاق در حوزه عمومی" دکتر میرسپاسی است .
2- گمان می کنم اولویت بحث ما بیشتر این است که اصلاً دموکراسی را می خواهیم یا نه ؟ نقد وارد به کتاب میرسپاسی که ملهم از نظریات رورتی است هم همین است .
قذافی های درون نمی میرند ولی می شود کنترلشان کرد.
3- یعنی توتالیتاریسم دینی خودبخود منقرض خواهد شد ؟؟!! پس بنشینیم به انتظار فرج دیگه
4- این هم یک طرف ماجراست نهاد اگر نباشد اصلاً حرف نمیشه زد همین اینترنت اگر نبود خیلی حرفها را نمی شد زد
با سلام
دغدغه ای همیشگی و تا حدودی تازه!!!
سلام
تازه نیست نزدیک 150 سال است
رو شنفکرانی نومید در حصار تحلیل ها و اگرها و اماها
در خیال روشن نمودن اذهان
به قول شاهین نجفی : چریک کت شلواری و چگوارای فکلی
تاریخ ما تاریخ جهل و خشونت است و ترس در وجودمان نهادینه شده است . باور کن که ما لیاقت آزادی را نداریم چرا که جرات برآشفتن امنیت مان را نداریم .
پس آسوده بخوابیم و یاد اساطیر را کنیم و برای فارس بودن خلیج عربی جهاد اینترنتی کنیم .
روشنفکران نومید از انقلاب و نومید از مردم و ناتوان از فهمیدن درد و ترسی تاریخی که ذات ایرانی شده و ذاتش عجین با دروغ است و ریا
باور کن بانوی فرزانه که آخر به عملگرایی ایدئولوژیک خواهیم رسید !
ترس هم ریشه در جهل دارد
ریا هم ریشه در ترس دارد
عملگرایی ایدئولوژیک را هم از سر گذرانده ایم و نشده است
ریشه ها را باید سوزاند جهل را ترس را ریا را
باید حسشون کرد واقعا چه حسی داره
?what
سلام
با تشکر از شما به خاطر بحثی که در این پست به اشتراک گذاشتید.
دیدگاههای گروه دوم واقعبینانهتر است. استمرار مباحث نظری در خصوص مردمسالاری با گستره و عمق بیشتر همچنان ضرورت دارد.
سلام
خواهش می کنم
گروه دوم دکتر دباغ و تقی آزاد ارمکی هستند
باید خواند و دید که دقیق متوجه شویم آرا و نظراتشان چه بوده است. ممنون به خاطر یک معرفی خوب.
اما حالا همین طور کتاب را نخوانده اظهار نظر کنم که به نظر من لیبرلیسم پیش درامد دموکراسی است و تا در کشوری لیبرالیسم محقق نشود دموکراسی هراز گاهی چند به شکلی تبی مقطعی بروز میکند و فرو می نشیند در حالی که کسی نمی داند چه باید بکند.
لیبرالیسم هم مانند دموکراسی مبانی تئوریک و راهکارهای عملیاتی دارد و دست ما کوتاه و خرما بر نخیل است دیگر محبوبه عزیز
مدت زیادیست که از دور مطالعات در این زمینه ها به دور افتاده ام. خیلی ممنونم ازت فرزانه جان. باز هم بنویس در این باب که دست کم باخواندن این خلاصه های مفید در باغ بمانیم و دور نیافتیم از دنیا
وایضا در باب دموکراسی و ذات مغفول مانده اش، هنوز ره صدساله داریم در ایران!
شما لطف دارید
البته خلاصه ها کی رسد به پای اصل ها و اصل ها
اگه به این جمع سه نفره مرتضی مردیها هم اضافه میشد من یکی با وجود بی حوصلگی این روزها حتما می خوندمش!
نهادسازی چون در ارتباط با مردم قرار میگره موثر تره. اما تئوری سازی علی رغم عدم تاثیر آنی، قابلیت تبدیل شدن به "عمل" در دراز مدت رو داره.
ادبیات و عمق کلام مردیها برای من هم قابل توجه است
سلام
انگار منظورم را خوب ننوشتم
می خواستم بگم حرف مفت نزنیم
بیایم با بحث نظری ذهنیتمون را بیان کنیم تا معلوم بشه از دموکراسی چی می خواهیم و ...
آخرش به چه نتیجه ای رسیدن؟
بیشتر نظرات متمایل به این بود که در عین توجه به راهکارهای عملی از مباحثه نظری هم نباید غافل بود .
یعنی محافظه کار ترین نتیجه ممکن
سلام علیکم.
یکی از مسائل مهم، خصوصیات اخلاقی و فکری ی رهبران انقلابها و جنبشها است.
آقای خمینی رحمت الله علیه، از بیست سال سی سال چهل سال قبل از این که در انقلاب پیروز شود، و حکمران شود، مطالبی بوده که برایش مهم بوده.
حالا خدا به ما رحم کرد آقای خمینی رحمت الله علیه رهبر انقلاب و حکمران شد، و تصورش را کنید مرحوم نواب صفوی می شد رهبر مملکت. مرحوم نواب بَنگ بَنگ هر فردی را نامناسب تشخیص می داد، می فرستاد اون دنیا. مرحوم نواب در طالقان خودش شخصاً دادگاه تشکیل می داده و بدحجابها (بی حجابها؟) و عرقخورها را شلاق می زده. خودش شخصاً. همسر مرحوم نواب، خودش را با حضرت زینب مقایسه می کرد.
همین دکتر سروش. ایشان رهبر انقلاب نبود، اما بالأخره در سالهای مهم و آینده ساز اول بعد از انقلاب، از کارگزاران ارشد رهبر انقلاب بود. بالأخره دیدگاهها و حساسیتهای فکری و اخلاقی اش را سعی می کرده در «شغل شریف» تصفیه کردن دانشگاهها دخالت دهد. اگر هم زورش نمی رسیده، خب دخالت نمی داده.
یا فرض کنید اگر آقای سیدمحمدحسین حسینی طهرانی می شد رهبر انقلاب و رهبر مملکت. ایشان می گفت تاریخ و تقویم رسمی فقط باید هجریه ی قمریه باشد، و زنان نباید نماینده ی مجلس شوند، و مجلس حق ندارد قانونگذاری کند و «مجلس شورا» اسمش رویش است یعنی «مشورت بدهد [به ولی فقیه]» و نه که قانون وضع کند، و سنگ قبر مرحوم علامه طباطبائی شایسته است متنش عوض شود.
مرحوم آقای مرتضی مطهری، اوائل بعد از انقلاب، خیلی بی تعارف، هر فرد را که مناسب تشخیص می داده، می گفته تو التقاطی هستی، و دیشب پریشب کجا خواندم مرحوم مطهری شاید اولین فردی بوده اصطلاح «نمی گذاریم مشروطیت تکرار شود» را به کار برده بوده. و البته بعد از ترور شدن آقای مطهری، ایشان که ظاهراً دیپلم هم نداشته، از طرف وزارت علوم قانون برایش می گذارنند که ایشان «دکتر» است، و حقوق و مزایای «دکتر» به وارثان ایشان (قاعتاً از جمله دکتر علی مطهری، نماینده ی فعلی ی مجلس) برسد.
یکی از خصوصیات فکری ی رهبران جنبش فعلی، «طلائی دانستن» دوران دهه ی 1360 است.
بله. وقتی ما، به هر دلیل، هنوز نتوانسته ایم نهادهای اصلی و مهم و سرنوشت ساز کشور خود را، دموکراتیک کنیم، خب یک عده مان ناامید می شویم و یک عده مان بحث تئوریک می کنیم و ......
خودم پیشدستی می کنم و می گویم:
سرکار هر قسمت این کامنت یا تمام آن را، به هر دلیل، اگر خواستید حذف کنید.
سلام
این روزها که مصادف با سقوط قذافی است خیلی جاها درباره خصوصیات روانی و شخصیتی دیکتاتورها مطلب مینویسند و این که چطور یک آدم که حتی ممکن است ذوق هنریهم داشته باشد تبدیل به یک دیکتاتور سرکوبگر می شود .
تجمع قدرت بیشتر وقتها منجر به فساد می شود قدرت همیشه باید به سایه ای کنترل همراه باشد . البته نه کنترلی که آقایان زهد و تقوا می نامندش و ادعا دارند درونی است .
برخی از شخصیت ها را آن چنان تبدیل به بت کرده اند که کسی به مخیله اش هم خطور نمی کند دنبال واقعیات زندگی اینها بگردد و ببیندشان
چرا باید حذفش کنم ؟ مگر اینکه خودتان بگویید حذف کن
من منظورم به انتظار فرج نشستن نبود. به نظرم این انقراض بخشی از جبر تاریخه که خود به خود اتفاق میفته. نیازی هم به ذکر و شبزندهداری نداره.
ذکر و شب زنده داریش را ما می کنیم البته ... به روش خودمان
سلام
" ساز و کار دموکراسی " بی ذهنیتی از مفهوم دموکراسی مانند تلاش برای ساختن یک موتور است وقتی که هنوز نمی دانیم موتور چیست!
البته این ذهنیت پیشین در جریان " ساز و کار دموکراسی " نقد می شود و می بالد و " ساز وکار دموکراسی " نیز به پیروی از ذهنیت تازه، مرحله تازه ای را آغاز می کند.
ساز و کار دموکراسی چیزی نیست که با تصمیم این و آن ایجاد شود، بلکه جریانی است که در طی فراگیر شدن امر دموکراسی در جامعه شکوفا می شود هر چند به شکل بسیار ابتدایی.
سلام
پس از نظر شما تئوری پردازی اولویت دارد
به نظر من اگه خوب دقت کنیم جوامع مدرن و دموکراتیک امروزی زمانی که حال و روز ما رو داشتن با نهادهاب دموکراتیک و بخثهای نظری به به بلوغ امروزی نرسیدن با درخت در مورد انقراض موافقم ولی این به معنای دست رو دست گذاشتن نیست باید عمل کرد
نیو پراگماتیسم ؟
خوب دقیقاً از چه راهی می شود به بلوغ اجتماعی رسید؟
گروهی دیگر بر این رأی اند که تاکید بر سویه های نظری دموکراسی ضرورت دارد و آنچه مد نظر فیلسوفانی مانند رورتی است قابلیت بکار بسته شدن در شرایط کنونی ما را ندارد . اتخاذ ساز و کار دموکراتیک هنوز جزء تصویر ذهنی اکثریت ایرانیان نشده است . زمانی می توان گفت بحث نظری لازم نیست که همه ما پذیرفته باشیم که ساز و کار دموکراتیک تنها راه تنظیم مناسبات و روابط است در حالی که چنین نیست.
من با این قسمت متن موافقم!
راستی این دکتر سروش دباغ ، چقد شبیه باباشه پدسوخته !
بله راه بس دراز است و کو قلندران ؟
سلام
چرا این یا اون؟ چرا هم این و هم اون نه؟
مسئله این جاست که خیلی از مباحث نظری در حوزه عمل است که جا می افتد وگرنه در سطح همان مباحث آکادمیک باقی می ماند... مثلاً کار جمعی, احترام به دیگران, تحمل مخالف و امثالهم هزاری هم که تئوریک مطرح شود در عمل کمیت همه مان لنگ است!
یک سری از مباحث تئوریک هم از نون شب واجب تره توی این منطقه و اون هم بحث و مباحثه در مورد ارتباط دین با امور دیگر است ... این هم دو سه تا واسطه کار بلد می خواهد که حرف آکادمیک و تئوریک رو تبدیل به باسواد فهم بکنه و یه سریای دیگه هم بی سواد فهم تا بلکه فرجی بشود...
پس به نظر من هم این و هم اون
سلام
دقیقاً گرفتن یک طرف نباید به معنی نفی طرف دیگر باشد .
اما ما چند تا آدم توانمند داریم که بتوانند در هر دو حوزه وارد شوند.
یک مشکل بزرگ این است که روشنفکران ما گفت و گو با یکدیگر را جدی نمی گیرند . ارتباط دو سویه بین کسانی که در حوزه نظر یا عمل فعالند برقرار نیست
از طرفی ما وقتی می گوییم کانت نقد عقل محض و نقد عقل عملی او را می بینیم رساله های عملی او درباره جنگ و صلح را نمی بینیم که چقدر تاثیر مستقیم داشته در بستر سازی نهاد های دموکراتیک
بیشتر روشنفکران ایران هم، آلودگی یا بیماری جامعه ایران را نمیشناسند، تنها از دردهای اجتماع سخن میگویند، برآنند که از دردهای اجتماع بکاهند تا از سرکشی انبوه مردم پیشگیری بشود. آنها بیماری جامعه را نمیشناسند که بخواهند یا بتوانند با میکروب آن بیماری پیکار کنند. آنها از نالههای بیمار رنج میبرند از این روی بیشتر با بیمار ستیزه میجویند نه با بیماری او
اگر نمونهای از خواستهها و کردار اینگونه روشنفکران را مورد بررسی قرار دهیم میتوانیم به آشفتگی اندیشهی آنها پیببریم. این روشنفکران و نیز آزادیخواهان، در چند سال گذشته، برای آزادی یک زندانی سیاسی تلاش میکنند و این زندانی را به عنوان نماد روشنفکری و گرفتاری او را در زندان نماد ستمکاریی حکومت اسلامی به مردم و سازمانهای سیاسی جهان نشان میدهند. آنها کمترین برای رسیدن به آزادیی اندیشه و آزادیی بیان مبارزه کردهاند بلکه تلاش آنها بیشتر برای آزادی یک زندانی سیاسی بوده است. خواستهی این روشنفکران تا آن اندازه کممایه بوده که حکومت اسلامی میتوانست با آزاد کردن این زندانی انگیزهی پیکار آنها را از میان بردارد. با این وجود مبارزهی آنها در این راه کم ارزش نبوده و در خور ستایش است
آرمان آزادیخواهان رسیدن به گوهر آزادی است نه خرید و فروش یک عقیده که آزادی را وعده میدهد. روشنفکری که برآنست تا صدای اسلام صلحجو و عدالتخواهی را به جهانیان برساند او اسلام فروش است نه صلحجو و نه عدالتخواه
اگر کسانی، پس از هزار و چهارسد سال، اسلامی را کشف کردهاند، که دمکراسی در آن است، که رسولالله از آن بی خبر بوده است، بهتر است که این کسان این اسلام را در خودشان نگه دارند و بگذارند که مردم با گوهر آزادی، که همیشه در آرزوی آن جان دادهاند، آشنا شوند. اگر مردم به آزادی برسند این سوداگران هم آزاد خواهند بود که بافتهی خود را به نمایش بگذارند. این فریب است که مردم ایران باید نخست اسلامی را که اسلام فرشان میبافند بخرند تنها به امید اینکه دمکراسی هم در او بافته شده است. شاید بتوان بخشی از همهی دینها را در دمکراسی جای داد ولی در هیچ دین و عقیدهای نمیتواند دمکراسی را جایگزین کرد. کسانی که تضادهای اسلام را با دمکراسی نمیبینند دستکم کوراندیش هستند نه روشنفکر
با قسمت زیادی از گفته هایتان موافقم .
روشنفکرانی که هم در عرصه نظر و هم در عرصه عمل بدرخشند این سرزمین کم به خود دیده است .
نکته دیگر اینکه لازمه روشنفکری که اعتراض به وضعیت موجود را در بطن خود دارد اندکی شجاعت و جسارت است .
سلام
بنظر من هر دو رویکرد مهم اند و می توانند بدون اینکه تناقضی ایجاد کنند و مسیر افراط را بپیمایند، همزمان اقدام شوند. اما مشکلی که وجود دارد بنظر می رسد که ما عموما در اندیشه و رویکردهایمان "پیرو" ایم حالا پیروی از غرب یا اندیشمندان خارجی یا گذشته و سنت هایمان. ما تا زمانی که خلاقیت مناسبی در اندیشه و در رویکردمان برای حل مشکلات ایجاد نشده وضعیتی شبیه به درجا زندن خواهیم داشت. برای خلاقیت هم نیازی نیست که همۀ اندیشه ها و تئوری های موجود را بیاموزیم و بعد به راه حل های بهینه برسیم. ممکن است فرصتی برای اینکار نباشد یا حتی این راه بیراهه باشد. دموکراسی بنظرم یک محصول جانبی است و هر چقدر ما در تولید اندیشه و تولید روش (برای حل مشکلات) فعال تر و موفق تر باشیم به تولید آن محصول هم نزدیک تر می شویم.
پی نوشت:
بحثی که شروع کرده اید بحث خوبی است و نیاز به "گفت و گو" دارد و کوتاه نوشتم تا پاسخ تان را بشنوم یا پاسخ دیگر دوستان را (و همینطور بحث تداوم پیدا کند - پاسخ نظرات دوستان دیگر را هم جداگانه می دهم). بنظرم اگر این بحث خوب پیش برود به نتایج جالبی خواهیم رسید!
سلام
در پاسخ میله بدون پرچم هم گفتم ما افراد توانمند در هر دو حوزه را بسیار کم داریم .وجه دیگری که شما به آن پرداخته اید هم خیلی مهم است
ولی متاسفانه هرگاه به این دیدگاه پرداخته شدده بحث بومی سازی علوم انسانی مطرح شده و آن هم به دعوای ممکن بودن یا نبودن اسلامی کردن علوم انسانی رسیده و همانجا به گل نشسته است .
خیلی ها بر این عقیده اند که دعوای دین و دموکراسی خود به بزرگترین مانع دموکراتییزه کردن ما تبدیل شده
یک آمریکایی دغدغه تطابق دین و ملیت خود را ندارد اما ما همیشه و هنوز در گیر ایرانی کردن یا اسلامی کردن مانده ایم
با شما هم عقیده ام که تولید فکر و اندیشه و آگاهی سازی در زمان فعلی اولویت دارد .
ممنونم از مشارکت فعالتان در بحث
سلام
مطلب شما کمی مفصل است لذا یک قسمت آن را برای پاسخ دادن انتخاب می کنم:
"مثل این که انقلابها و ایده های بنیان ساز و ..... سپس، می نشستند نظریه پردازی می کردند."
بنظرم در شرایطی "عمل" در انتهای یک دورۀ تغییر است و نشاندهندۀ واقعیت جدیدی است که پس از طی شدن زمینۀ آن (و شکل گیری جنینی) متولد شده است. در شرایط دیگر "عمل" یک حرکت تقلیدی یا ناشیانه یا شتاب زده است و زمینۀ شکل گیری نداشته و محکوم به فنا است. حالا باید در تاریخ خود ببینیم که هر عمل یا واقعه چقدر واقعی بوده و در بستر خود شکل گرفته (و چقدر هم تقلیدی بوده) منظورم هم از تقلید هر نوع تقلید است. شاید اگر مظفرالدین شاه، شاه هوشمند و قدرتمندی بود می توانست جلوی مشروطه را بگیرد و وضع ما الان کاملا متفاوت از این بود.
سلام
استقرار دموکراسی به شیوه های غیر دموکراتیک به معنای آنست که ابتدا یک دورۀ دیکتاتوری داشته باشیم و بعد به آن آرمانشهر برسیم.
پس باید جستجو کنیم یک دیکتاتور خوب و متعهد و مردم دوست و پارسا و بافضیلت پیدا کنیم تا اینکار را برایمان انجام دهد! ضمنا باید حتما مجرد هم باشد و متاهل و دارای فرزند نباشد: چون خودش ممکن است آدم خوبی باشد ولی بچه ها از حق خودشان برای جانشینی نمی گذرند!
سلام
در مورد جملۀ اول تان: از صراحت بیان زیادی برخوردارید!
در مورد بقیه: موافقم و باید مشخص کنیم که آیا همۀ ما فهم مان از دموکراسی یکی است یا نه. فیل مشهور مولوی هر کسی در تاریکی آن را لمس می کرد برداشت متفاوتی داشت ولی اصل آن یکی بود، حالا ما یک فیل را جلومان گذاشته ایم و نگاه می کنیم و یک چیز می بینیم ولی ولی اصل آن در برداشت هر یک از ما متفاوت است. یعنی هر چقدر هم دور و نزدیک می شویم و پیرامون آن صحبت می کنیم به یک اصل مشخص نمی رسیم.
ولی بنظرم باید آنقدر سماجت بخرج بدهیم تا آن اصل را پیدا کنیم. یا احیانا اگر آن فیل با ما همخوانی ندارد، فیلی را پیدا کنیم که همه از آن فهم مشترکی داشته باشیم.
سلام
به نظر می رسه اول باید راه حلی برای یاس فلسفی و درونی دموکراسی خواهان ایرانی (حالا چه ذهنی و چه عملی اش) جستجو کرد و بعد وارد این مرحله شد که پایه های این دموکراسی باید از فلسفه آن شروع شود و یا عمل آن. فعلا که همه پناه برده اند به اقتصاد و گاها ادبیات
نظر میله بدون پرچم را هم خواندم و پاسخ تان را به او. بله کار جمعی، احترام به دیگران، تحمل نظرات مخالف، ... جای کار زیادی دارد که مایلم جداگانه بیشتر به آن بپردازم.
خودم فرصت زیادی نداشته ام که افراد توانمند موضوع بحث را بشناسم ولی من هم بنظرم اینها کم اند. در مورد بومی سازی علوم انسانی باید بیشتر صحبت شود: ولی بومی سازی یا اسلامی کردن علوم انسانی هم بیشتر به شعار می ماند. گاهی ما اهمیت موضوعات را به وسعت حوزۀ نفوذ شان ربط می دهیم. مثلا برای اینکه نشان دهیم دین اهمیت دارد باید همه چیزمان دینی شود یا به رنگ دین در آید تا نشان دهیم دین اهمیت دارد ولی اینکه واقعا چقدر دین را می شناسیم اهمیتی ندارد. اینکه دین هم یک موضوع علوم انسانی است اما "نه همۀ آن" ، نتیجه آن می شود که بگویند دین محدود شده است. این مثل لشکر کشی می ماند. یعنی اینکه غرب با علوم انسانی اش دانشگاه های ما را گرفته و ما هم "عده ای" را گسیل کنیم تا علوم انسانی را در دانشگاه اسلامی کنیم. علم خودش خودش را می نمایاند و باید (با مدل هایی که می آفریند یا کشف می کند) تناقض ها را کمتر کند و تفسیر روشن تری از حقیقت ارائه دهد. حالا اگر با اسلامی کردن می توانند تناقض ها را کمتر کنند و مدل های جایگزین ارائه دهند و اذهان را روشن تر سازند، بفرمایند... اما در حقیقت دانسته یا ندانسته به دین لطمه می زنند. حداقل می توان تلاش نمود و این دوستان را متقاعد ساخت که با این رویکرد واقعا دین لطمه می خورد اگر که واقعا علاقه مند به حفظ دین اند.
سلام
1- این کتاب را نخوانده ام. ولی اسم آن خیلی آشنا است! منظورم آنست که این احساس یاس و امید و روایت های گونه گون آن خیلی نزدیک و آشنا است و ما همه با این حس درگیر بوده و هستیم.
2- دیدن اینکه در کجای این پروژۀ دموکراسی و مدرنیته قرار داریم مهم است و اگر شاخص های مناسبی وجود داشته باشد برای سنجیدن مان و هم اینکه آینده مان را تا حدی درست تشخیص بدهیم مهم است. آنچه هم که فرزانه اشاره کرده نکته ای در آن است: اینکه آیا دموکراسی را اصلا می خواهیم و (نیز قبل از خواستن آن)، اصلا آن را می شناسیم و به یکسان می شناسیم یا هر یک از ما دیدگاه متفاوت خودش را دارد؟
خوب است همین جا نظر بدهیم که چه چیزی از دموکراسی برایمان معنادار (تر) است و مورد توجه مان.
3- موضوع انقراض درست است ولی آیا باید ما همیشه در همۀ موضوعاتِ توسعه، آخر یا جزء آخرین ها باشیم؟! نمی گویم که ما سابقۀ تاریخی آن چنانی داشته ایم و ... فقط باید کمی همت کنیم، تلاش کنیم و به زحمت بیافتیم. کمی حس رقابت را در خود بپرورانیم، خود را در کنار سایر ملل ببینیم...
4- موافقم با فرزانه، نهادهایی وجود دارند ولی باز منظورتان را خوب متوجه نشدم.
5- ؟ (متوجه نشدم)
سلام،
بله دغدغه ای همیشگی... ولی بالاخره باید این موضوع حل شود. بیش از 100 سال است که گمان می کنیم بیدار شده ایم ولی باز باید اتقاق دیگری بیافتد تا باز بیدار شویم. این حس خواب آلودگی که تا حدی فلج مان کرده و از اندیشه و تحرک بازمان داشته هنوز هم بشدت با ما است. این مثل نفس کشیدن (و مشکل تنفسی است) اگر مشکل اش را نتوانی حل کنی نمی توانی کنارش بگذاری یا با آن کنار بیایی. حتی نمی توانی به دنبال هوای مساعد این سرزمین را ترک گویی...
سلام،
بله تاریخ خوبی نداریم و جهل و خشونت و ترس در جای جای آن است. ولی به هر حال بعنوان یک انسان لیاقت آزادی را داریم و به همین خاطر باید دانش و جرات آن را هم داشته باشیم یا در خودمان پیدا کنیم یا آموزش و پرورش دهیم. بله ترس ریشه در جهل دارد و دروغ و ریا هم ریشه در ترس. به همین خاطر دیگر آسوده خوابیدن و اساطیر و ... کافی است. دیگر خوابیدن کافی است: به چشمان باز و جستجوگر نیاز داریم.
به عملگرایی ایدوئولوژیک بعنوان یک راه حل معتقدید؟ (یا به طنز اشاره کرده اید؟)
سلام،
من بیشتر متمایل به دیدگاه گروه اول هستم اما اگر توانمندی و استعداد خوبی در گروه دوم وجود داشته باشد مایلم بیشتر از آن مطلع شوم و مطالعه کنم (البته اگر وقت باشد!) – با تشکر مجدد از خانم فرزانه بخاطر بحثی که مطرح کرده اند.
سلام،
مطمئن نیستم لیبرالیسم را خوب فهمیده ام یا نه. ما همۀ این واژه ها را در کنار هم دیده ایم: لیبرالیسم، دموکراسی، پلورالیزم، ... خوب بود می توانستیم بشکلی روی این واژه ها دقیق شویم، فرصتی بود، کسی توضیح می داد و ... تا آنجا که من یادم هست آقای بازرگان را برای اینکه خصلت مهم منفی او را نام ببرند می گفتند لیبرال است! (زمان انقلاب اگر به کسی می گفتند کمونیست ممکن بود افتخار کند اما اگر به او می گفتند لیبرال مثل یک توهین یا فحش بود!)
سلام نمی دانم کدامین مرز را روشن کرده ای!
اما در نال و منال روشنفکرانه ای که فقط برای مردم تکلیف تعیین می کند و در پلاس های اینترنتی و لایکها واقعیتی نیست !
واقعیت حاکمیت فسادی و ریایی است که همه را ترسانده ! همه را !
همه می دانند ! همه آگاهند ! ولی همه می ترسند ! پس باشید و باشیم تا نابودی همه سرمایه این ملت یا به دست اینان و یا بدست اجنبی های که پایه حکومتشان بر پول و سرمایه است . باید کسانی باشند جانشان در کف دست و سیانور در جیب ! راهی جز خشونت باقی نیست ! کسی ارزش عشق شما به زندگی حتی دشمنانتان را نمی داند ! جایتان در گوشه سلول هاست .بی نامان تان هم در فلاکت روزی هزار بار آرزوی مرگ خواهند کرد .
باید به نام عدالت برخاست. جان ما از جان ان بی نامان مهم تر نیست و آخر و عاقبت همه ما مرگ است که آنرا بسیار ذلیلانه دور می بینیم !
- خانم فرزانه ! اگر این را پاک کردید ایرادی ندارد . امنیت مهم تر از آزادی است و ما شجاعت آزادی را نداریم !-
سلام،
نمی دانم اینها که اشاره کرده اید همان "عملگرایی ایدوئولوژیک" است؟ چند نفر سراغ دارید که جانشان کف دستشان است و سیانور در جیب؟ و اصولا چقدر اینکار کمک می کند یا تضمین می کند که زندگی آینده مان بهتر شود؟ در تعاملات انسانی هیچ چیز یک طرفه نیست و مطمئنا خشونت، خشونت می آفریند و دُوری (سیکلی) تمام نشدنی است، و این همه گفته شده است. چرا روش های برد-برد را پیدا نکنیم و از آن ها استفاده نکنیم (با همۀ دشواری شان). آنچه که تاکنون تبلیغ عدالت شده ابهام آن کمتر از دموکراسی نیست. حداقل دموکراسی را می گوییم نمی شناسیم و با احتیاط به آن نزدیک می شویم ولی عدالت را که بظاهر می شناسیم، هر کسی از ظن خود آن را بعنوان اسلحه ای بدست می گیرد و ...
مرز روشنی:
در اشارۀ شما به مرتضی مردیها با اینکه خیلی کم از او خوانده ام اما تاثیرگذاری نظرات چنین اشخاصی مرا یاد (هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود... ) می اندازد. کمی بنظرم ناچار بوده موضوع را با تحلیل و نه با صراحت بیان کند که البته طبیعی است.
مرز روشنی:
تاکید شما مبنی بر اینکه "حرف مفت" نزنیم جالب است! آدم یاد این می افتد که واژۀ "مفت" از کجا آمده و چقدر می تواند کاربرد داشته باشد!
بله موافقم. خوب است کمی (با بحث نظری) بگوییم از دموکراسی چه می خواهیم: من فکر می کنم دموکراسی به یک معنا پیدا کردن روشی برای استفادۀ ماکزیمم از توانمندی و ظرفیت همۀ مردم است. (همۀ مردم شامل زن، مرد، اقشار محروم، متوسط، مرفه، نوجوان، جوان، پیر، تهران، شهرستان دور...) در اینجا منظورم، توانمندی و ظرفیت "فکری" در درجۀ اول است. بنابر این یکی از لوازم آن آزادی بیان است. موضوع دیگر همراه با آن گسترس تحمل آراء مخالف است چون اگر هر کسی از نظر مخالف اش بر آشفته شود و حس خصمانه نسبت به او پیدا کند ... در ادامه عملا فقط یک نظر از میان میلیون ها نظر باقی خواهد ماند. توسعۀ مدارا باید به یک فرهنگ تبدیل شود: در این خصوص ما به حافظ که قرن ها پیش از ما می زیسته نرسیده ام (با دوستان مروت با دشمنان مدارا). موضوع دیگر آموزش است. آموزش هم فقط منحصر به کلاس نیست "با کردار" محقق می شود (دو صد گفته چون نیم کردار نیست) که نزدیک ترین به آن، خودمان هستیم. بعد کسانی که صاحب نامی هستند.
حالا اینکه من اشاره کردم احتمالا دموکراسی به "معنای استاندارد" آن نیست ولی توقع و انتظاری است که از آن دارم.
مرز روشنی:
همۀ اشخاص از جمله آقای خمینی و آقای مطهری هم اگر عمر بیشتری می داشتند احتمال تحول (یا تحول بیشتر) در افکار و عقایدشان می بود و البته تحول اگر نتایج اش برای زندگی و آیندۀ مردم مثبت باشد باید از آن استقبال کرد. فراموش نمی کنم دورۀ قبل از انقلاب با اینکه کم سن بودم ولی در محیط و شرایط مذهبی آن زمان، موسیقی حرام بود، شطرنج حرام بود، هر نوع مسابقۀ دارای برد و باخت حرام یا شبه حرام بود، کار کردن زنان بیرون از خانه در کنار سایر مردها شبه حرام بود، اجازۀ زن از شوهر برای بیرون رفتن از خانه واجب بود، رای دادن زنان که شاه فرمان آن را داده بود شبه حرام بود... حالا ممکن است در تئوری، اینها به همان شکل باقی مانده باشند ولی با گذشت زمان و تغییراتی که رخ داده عملا قابل برگشت نیستند.
قبل از آنکه قانونی به رهبران، قدرت مطلقه اعطاء کند این ما مردم هستیم که چنین قدرتی را (ارزان) در اختیارشان قرار می دهیم (و بعد نظاره گر نتایج آن می شویم). لذا در آنچه که شکل می گیرد همه کم و بیش سهیم ایم و پاسخگوی آن هم باید باشیم. یکی از چیزهایی که خوب است در معرفی دموکراسی بیاوریم (حالا مستقیما ربطی ندارد) استفادۀ یکسان همه از یک عنوان ساده و لغو کامل کلیۀ القاب است. ما هنوز کسی از روسای جزء یا کل را اگر کمتر از "جناب آقای مهندس/دکتر ..." خطاب کنیم، موجب آشفتگی ذهنی ایشان و البته خودمان می شویم! کجا چنین چیزی در فرهنگ مردم غرب (فرهنگ منحط غرب بقول بعضی ها) وجود دارد.
مرز روشنی:
سلام،
بله، (جملۀ دوم شما) بعبارتی شاید معادل این باشد که نظر (فکر) به توسعۀ عمل کمک می کند و عمل به غنا و بالندگی نظر (فکر) می انجامد.
(در مورد جملۀ سوم) موافقم، دموکراسی با تصمیم بیرونی یا از بالا ایجاد نمی شود. در مقابل چقدر ما می توانیم به امر فراگیر شدن دموکراسی در جامعه کمک کنیم- آیا می توانیم از خانه یا محل کار شروع کنیم؟ آیا مسئولیتی تعریف شده برای اینکار وجود دارد؟
ممنون از معرفی کتاب
این بحث خیلی تخصصی بود
من نمی تونم نظر خوبی بودم
ولی از پست شما نظرات و پاسخی که به نظرات دادید
بسیار به اطلاعاتم افزروده شد
سپاس
سلام :همیشه دلم میخاست باکسی که جز دو گروه هم محسوب میشه حرف بز نم ولی به قول گفته ی شما دوستان فکر میکنم کسی در این نز دیکی ها نیست چه کنیم به درویشی و قناعت فکر و محافظه کاری عادت داریم که هر دوشون هم مخرب فکرن !خوب فکر میکنم خودمون مخلوط کنیم چاره ای نیستولی شاید معجون خوبی در نیاد ما که شانس نداریم خدا کنه مشکل شرعی نداشته باشه مخلوط این دو میترسم مسمومیت غیر قابل برگشت بده به نظر شما من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام و یه سبد گل و
آرزوی نشستن وضوح کبوتری دست کم روبروی ما
بحث و نظر بدون شناساندن معنای دموکراسی به جامعه بی فایده است چرا که باز انقلابی می شود و نظام دیکتاتوریی برداشته و نظام دیکتاتوری دیگری روی کار می آید.
مردم باید این واژه را خوب بشناسند بعد...
چشممان روشن ! باز هم که اینجا روشن شده است ;)
گویا سر فرصت باید بحث ها را خواند ... ابتدا گمان دیگری کردم
انسانی که خردش در تاریکخانهی ایمان گرفتار شده است او ایمانش را عقل کل میداند و خود را ریز و ناچیز میپندارد او همهی خواستهها و آرزوهایش را در مرزهای ایمانش میجوید و نمیتواند انسان آزاداندیش را در تصورش جای دهد. تا زمانی که انسان خردش را از چنگال ایمانش رها نسازد دایرهی دیدگاه او تنگ و تاریک میماند. راه مبارزهی چنین انسانی، که نه آزادی را میشناسد و نه آزادی در آرمانش جای دارد، هرگز به جلگهی آزادی نمیرسد
مردمی که فریِب میخورند ناآگاهند و روشنفکرانی که فریب میخورند گناهکارند چون با تبهکاران همیاری و مردم را بیچاره میکنند. اگر این روشنفکران میپذیرند که مفهوم " لا اله الا الله" با مفهوم سکولاریته در تضاد نیست پس باید سیمای سکولاریته را در حکومت عربستان ببینند و اگر آنها باور دارند که مفهوم " نیست خدایی به جز الله" با حکومتی که سکولار باشد در تضاد است باید بدانند که از اسلام سازی و اسلام فروشی به آزادی نمیرسند. بلند ساختن صدای اسلام صلحجو نه نشان انسان دوستی و نه نشان آزادیخواهی است زیرا اسلام است که با دگراندیشان جهاد میکند نه آزادیخواهان با اسلام . نیازی نیست که روشنفکرانی به دروغ صدای صلحجویی را برای اسلام بلند کنند تا بتوانند جهانیان را بفریبند بلکه کافی است که زشتی حکم جهاد را برای مسلمانان آشکار سازند تا دست از کشتار دگراندیشان بردارند. نیازی نیست که مسلمانان با آتش خشم دیگران را کافر و نجس بخوانند و با آنها به جهاد بپردازند تا، اگر در کشتار آنها پیروزی نداشتند، پس از آن به دنبال صلح بگردد
مرز روشنی:
سلام
آنچه که اشتباه گرفته می شود نقش زندۀ افراد و گروه ها در ممانعت از رشد جامعه است با آنچه که ما تحت عنوان دین می شناسیم یا هر کس از منظر خود به عنوان دین می شناسد (و ممکن است اعتقادی به آن داشته یا نداشته باشد). روشنفکر یا هر انسان آزاد اندیش و مسئول، باید راهی برای رشد و آزادی "عامۀ مردم" بیابد. این بنظرم خیلی ساده سازی قضیه است که همه چیز را به گردن دین بیاندازیم. فرض کنیم راهی بیابیم که مردم از ایمان و اعتقادات خود "کاملا" فاصله بگیرند آیا این به معنای آنست که دموکراسی و خردورزی جایگزین آن خواهد شد؟ رفتارهای امروزین ما بسیار بعید بنظر می رسد که منبعث از دین باشد. دین (اسلام) که بخشی از فرهنگ و سنت های ما را تشکیل می دهد بیش از آنچه که شکل دهندۀ ما باشد، ما شکل دهندۀ آن بوده ایم. در واقع این چیزی بوده که در دسترس مان بوده وگرنه ممکن بود با هر دین دیگر چنین برخوردی را داشتیم. دین در حوزۀ اعتقاد شخصی امری مقدس است (برای کسانی که اعتقاد دارند) و این اعتقاد در میان عامۀ مردم این تصور را پدید می آورد که حقیقت دین فراتر از آن چیزی است که تبلیغ می شود. بعبارتی برای یک فرد معتقد، ذات دین با نوع دوستی و عدالت و آزادی عجین است. حالا اگر بیاییم و بگوییم که اشتباه می کنند و دین را بهتر است رها کنند و تابحال هم ریشۀ بدبختی هایشان دین بوده آیا گشایشی حاصل می شود؟ یا اینکه بیاییم مفاهیم عشق به انسان و عدالت و آزادی را بشکافیم و تبلیغ کنیم و در این مسیر دین را هم (اگر توانستیم) به همراه ببریم و نسپاریم دین را به دست اشخاصی که می خواهند از آن ضدیت با انسان و بی عدالتی و خفقان را استخراج کنند. ما حافظ را داریم که مشهور است که با دین (با قرآن) مانوس بوده ولی به آنچه که صدها سال قبل رسیده نرسیده ایم. و همینطور سعدی و مولوی و دیگران. البته منظور بت سازی از هیچ شخصی نیست ولی بیش از هر چیز فکر می کنم که ما باید به مردم بیاموزیم "خودشان" باشند. "خود حقیقی" شان را پیدا کنند و پیروی را کنار بگذراند و همۀ مردم هم دچار وسوسه یا تاریکخانۀ ذهنی ناشی از ایمان نیستند که نتوانند فکر کنند و آزادی و عدالت و رشد را تشخیص ندهند. اگر روشنفکری بر مبنای حوزۀ تخصصی خود و دانشی که از دین اندوخته، روشی برای سازگاری دین با دنیای جدید و با دموکراسی ارائه داده و آزادی و مدارا را تبلیغ می کند به معنای فریبکاری نیست. اتفاقا برخی هم نسبت به سایر روشنفکران دگراندیش درتنگنای بیشتری هستند بخاطر اینکه حرف و نظر شان بازار و خریداری دارد. کمی با افرادی که در شرایط سخت همراهی و همگامی با مردم را می جویند و از دین هم دست نمی شویند بیشتر همدردی کنیم.
خرافات سرطان بشریت
دین گمراه کننده انسانها
آگاهی تنها راه رهایی
ستمکارترین پدیده-ها، بُت-های، ناموجود و یکتا هستند، بسان "الله" که او مالک جهنم است، الله در هر زمان، به خواستِ امیرالمومنین، خشم خود را، به دست پیروان، بر گُستاخان فرو می ریزد. احکام جهاد برای پیروان ِ الله، اوامری هستند، از سوی معبود ِ قهار که او، با کُشتار ِ کافران، ایمان ِ عابدین را می سنجد.
کُشتارِ دگراندیشان، آزار و غارتِ دارایی نامسلمانان، برای یک مسلمان ِ با ایمان، شادی بخش و نعمتی است الهی
مسلمانان، در کردار خود، انسان ستیزی را نمی بینند، زیرا الله، یعنی معبود آنها، شکنجه و آزار را سزاوارِ نامسلمانان می داند. از این روی مسلمانان با کسانی کینه و ستیزه می ورزند که آنها در برابر الله گُستاخی و از احکام او سرپیچی کرده-اند.
الله، (لا اله الا الله)، برای مسلمانان بُتی است یکتا، ستایشِ هر نمادی بدون ِ پیوند با الله، با شکستن ِ آن بُت برابر است. از آنجا که دگراندیشان این بُت را، که او بر عقیده-ی مسلمانان حاکم است، نمی پذیرند، این است که عبادالله، از شکسته شدن ِ بُت، خشمگین می شوند و آتش ِ خشم ِ خود را بر سر ِ کافران فرومی ریزند.
همه-ی مردمان باید، با خفت وِ بندگی به بارگاهِ الله بنگرند، به نادانی و ناتوانی-ی خود در برابر الله ایمان داشته باشند. بینش آزادگی، نشان ِ دشمنی با بندگی است، آزاداندیشی به کردار سرزنش و نکوهش ِ عبادالله می باشد. بندگان ِ الله، از تراوش اندیشه-ی خردمندان، آزرده و از مرگ ِ آزادگان شادمان می شوند
اسلام آخوندی میگوید:باید حجاب رعایت کنید
اسلام واقعی میگوید:باید حجاب رعایت کنید
حقوق بشر میگوید: زنها آزادند حجاب داشته باشند یا نداشته باشند
اسلام آخوندی میگوید:سهم ارث زن نصف مرد است. شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است
اسلام واقعی میگوید: سهم ارث زن نصف مرد است. شهادت دو زن برابر شهادت یک مرد است!...سوره نسا
حقوق بشر میگوید: زن و مرد هیچ فرقی نمیکنند حقوق زن و مرد باید برابر باشد
اسلام آخوندی میگوید:اعدام و قصاص درست است
اسلام واقعی میگوید:اعدام و قصاص درست است.سوره های بقره و اسرا و مائده
حقوق بشر:مخالف اعدام و قصاص است
اسلام آخوندی میگوید: اگر از اسلام خارج شوید مرتد هستید
اسلام واقعی میگوید:اگر از اسلام خارج شوید مرتد هستید.سوره های بقره محمد آل عمران
حقوق بشر میگوید :شما در انتخاب دین و عقیده خود آزاد هستید
اعتقاد و باور های یک انسان مسائل شخصی و درونی یک فرد هستند و تا زمانی شایسته ی احترام می باشند که در قلب فرد و در چهارچوب خانه ی اشخاص قرار داشته باشند، زمانی که اعتقاد و باورهای غلط از درون خانه ها، به سطح جامعه و کوچه و خیابان و مدرسه و دانشگاه و … کشیده می شود، دیگر نامش اعتقاد نیست بلکه یک ایدئولوژی است و باید با حضورش در جامعه مبارزه کرد، چرا که انسان ایدئولوژیک، توانایی فکر کردن و قدرت اختیار را ندارد و به برده ای در راه باورهایش تبدیل می شود
اسلام مسلمانان، ضربه های جبران ناپذیری را به اقتصاد، فرهنگ، سیاست، آموزش و پرورش و ورزش این مرز و بوم وارد کرده است. کودکان و نسل های جدید و نوجوانان و جوانان ایرانی، که باید سازندگان آینده ی کشور باشند، در خرافات و جهل و ترس به سر می برند و بزرگترین مسئله شان، شک دو و سه میان حدث اکبر و اصغر است
اگر دین و مسلک و باور های مسلمین از سطح جامعه زدوده شود و به درون خانه ها فرستاده شود؟، اگر آخوند و ملا اجازه ی تبلیغ دین را نداشته باشند و مراسم های مذهبی شان را بدون ایجاد مزاحمت های صوتی و دیگر انواع مزاحمت برای مردمان برگزار کنند؟ و اگرحقوق شان از سرمایه ی ملّی قطع شود و مجبور باشند که حرفه ای یاد بگیرند و کار کنند؟، زمانی که هر کس آزاد باشد هر آنچه که می خواهد بپوشد و هر آنچه که صلاح می داند بگوید و با هر کسی که دلش می خواهد ارتباط داشته باشد و برادران بسیجی به لباس و نوع رابطه و وضع آرایش دختران این مرز و بوم کاری نداشته باشند؟، آن روز ما نیز به عقیده ی مسلمانان احترام خواهیم گذاشت چرا که دیگر ضرر و آسیبی به ما نخواهد رسید