فکر می کنم نوشتن درباره این که چه روزی بدنیا آمده ایم ، یکی از بیهوده ترین کارها باشد ... و این بیهودگی شامل همین چند خط هم می شود .
خوب بگذارید این هم به حساب کارهای بیهوده ای که تا حالا کرده ام اضافه شود .
من امروز سی و پنج ساله شدم .
سی و پنج سالگی به نظر سن وحشتناکی می آید و در عین حال بی خاصیت . نه چهل سالگی است که اول چلچلی باشد و برایش رمان بنویسند ، نه سی سالگی است که اول پختگی و بحران باشد ...
بی خاصیت است ، چون من حرف خاصی برای گفتن ندارم و فکر می کنم در خلا ء بسر می برم . خلائی که طبق یک عقیده قدیمی کنفوسیوسی لابلای اشیا هست و من با کلی اعتماد بنفس ، الان در اون خلاء بین اشیا بسر می برم .
نگران نیستم . نگران مرگ نیستم که مثلاً با هر نفس بهش نزدیکتر می شویم ...
اما چیزی هست .... شرح حال درگذشتگان را نگاه می کنم که مثلاً در سی و پنج سالگی چه کارها که نکرده اند و چه بحر ها به مکاشفه طی نکرده اند و چه تجربه های بزرگی از سر نگذرانده اند و چه طغیان ها که نکرده اند... خوب سی و پنج سالگی من هیچ چیز آن شکلی ندارد...
فقط نگران این چیزهایم .... هنوز در حالی که به پوچی جهان طعنه می زنم و به غارت دادن زندگی و وقت و عمرم را خوب بلدم ، نگران ندانسته ها و نکرده ها و ندیده ها ... هستم که بی اندازه زیادند.
سلام فرزانه جون
خیلی جالبه که تو و یکی دیگه از دوستان خوب وبلاگ نویسم برای منی که یک الگوی خوب هستید. کسی که واقعا زندگی اش را هدر نداده و به خیلی چیزها که خیلی ها آرزویش را دارند رسیده است از جمله اینها که برای من مهم اند:
1. تحصیل در یه رشته درست و حسابی آن هم تا مقطع فوق لیسانس.
2.کار در یک کارخونه به عنوان یک کارمند رسمی و موفق
3.یک ازدواج موفق و داشتن یه پسربچه باهوش
4.خوندن اون همه کتاب و به یاد داشتن مطالب مفیدشان
5.نوشتن مطالبی که با خوندنشون آدم حس نمیکنه داره وقتش رو پای سیستم تلف میکنه و ...
امیدوارم دست کم وقتی به سن تو میرسم به این چیزها رسیده باشم.
سلام لیلای عزیز
ولی من برایت آرزوهای خیلی بهتری می کنم ...
من این احساس "نگران ندانسته ها و نکرده ها و ندیده ها ... " رو داشتن رو موهبتی بزرگ میدونم و آرزومندم در سن و سال شما هم این نگرانی رو داشته باشم و علاقه امروزم به دانسته ها و...
مشمول روزمرگی و در نهایت خاموشی نشه.
موهبتی است که وحشت و حیرت هم با خود دارد
سلام
تولدتان مبارک
35 سالگی که خیلی خوبه!
از 35 سالگی وحشتناک تر می دونی چه سنیه!؟
ولی در به غارت دادن زندگی و وقت و عمر هم احساسیم
سلام
ممنون ، لابد سی و شش سالگی
می دونم قضیه خزه و سنگ و اینا را می گویید
سلام علیکم.
من حدود سی سالگی ام، دچار هراس شدیدی شده بودم. که عمرم تمام شد. و پیر شدم. نمی توانم دقیق توصیف کنم هراسم چه بود و افکارم چه بود. اتفاقاً آن روزها در اداره ای که کار می کردم، این مطلب را به همکارم، که یک سال از من بزرگتر بود، گفتم. گفت این حس را من هم دارم الان.
آن حس به مرور از من خارج شد.
آدم در دوران مختلف، دچار بحرانها یا نیمه بحرانهای فکری یا ذهنی ی مختلف می شود. من بعد از ازدواج یک مدت کابوس بود برایم که فرزنددار شوم. وحشت داشتم. خیال می کردم باید تا چهل سالگی فرزنددار نشوم و خلوتمان به هم نخورد و از این حرفها. اما الان، که یک فرزند دارم، کابوس دارم که فرزند دوم چه زمانی باید بیاید؟ دیر نشود آمدنش؟!
من در حدود بیست ده دوازده سال گذشته، همیشه تعدادی گمشده ی تحقیقی ـ پژوهشی ـ کتابی ـ ... داشتم. یعنی پیدا کردن معنای یک لغت یا یافتن یک کتاب یا یافتن یک حدیث یا یافتن تلفظ یک نام اروپائی، یا یافتن ردّی از یکی از کارگردانهای سینما، یا ...
شاید داشتن تعدادی پروژه ها یا نیمچه پروژه های تحقیقی، و این گونه چیزها، همواره انسان را فکرش و روحیه اش را سرزنده نگه دارد. ولو نود سالش باشد. شاید راههایی بهتر هم باشد.
بدان که تا چشم به هم بزنی، به تو می گویند «شصت سالگی ات مبارک». به تو. به من. حواسمان باشد سرمایه ی ما، همین عُمر ما است. فعلاً:
سی و پنج سالگی ات خجسته و فرخنده، و نیک باد.
سلام آقای سید محمدی و ممنون از تبریک صمیمانه تان
می دانم حال را باید دریافت ...و نگاه به جلو داشت این اضطراب لعنتی اگر بگذارد.
ببخشید کامنتها قابل ویرایش نیست!
اول از هر چیز تولدتون مبارک
به قول بتهوون:
"بهترین لحظات زندگی من لحظاتی است که در خواب بودم."
دیدنیها به قدری هستند که نمی توان دید
ممنونم
راست گفته لا اقل آن موقع آزاری به کسی نرسانده ایم !
امیدوارم این تولد با تبلور همراه و همنشین باشد. مبارک است.
ممنونم
سلام
به نظر من آنچه که از آن " بحران " استنباط می شود ، بحران نیست بلکه " دغدغه " است . زندگی در هر مرحله ای و در هر سنی دغدغه خاص خودش را دارد . قبل از ازدواج ، بعد از ازدواج ، سنین میانسالی ، سالمندی هر کذام به نوعی دغدغه خاص خودشان را دارند .
من سن 40 سالگی را اوج عمر و زندگی انسان می دانم در این سن آدم به پختگی کامل می رسد ، به همین دلیل به دوستانی که ازدواج نکرده اند توصیه می کنم در این سن برای ازدواج اقدام کنند .
سلام
نگفتید توصیه تان به دوستانی که ازدواج کرده اند چیست؟
سلام
تولدت مبارک فرزانه عزیز ؛ امیدوارم که تمام زندگیت با سلامتی و آرامش و آسایش همراه باشد :-*
سلام
مرسی نجیبه جان ، من و انکار شراب این چه حکایت باشد ...
تولد در هر سنی،تبریک دارد؟
...
امیدوارم دغدغه و یا بحران یا هر چه هست زودتر به پایان برسد.در این شک دارم که بحران این سنی که در آن هستید با بحران های سنین قبل از جنس یکسانی باشند.
به همین دلیل در موردش هم راهکاری به ذهنم نمی رسد یا حتی نااشنا هستم.ولی کامنت آقای سید محمدی جالب توجه بود
شما بگویید!
بحران اگر راهکار داشت بحران نبود
سلام
تولدت مبارک برای خودت، خانواده ات و دوستانت.
سلام و سپاس
امیدوارم چنین باشد ...
مبارک باشد
اندیشه های امام وامام موسی صدروشهیدبهشتی وخاتمی رابخون هیچ موقع احساس خلاء وپوچی نمیکنی بالعکس اززندگی لذت میبری بخصوص اهدافشان درخصوص سازماندهی وتشکیلاتی کردن ادم ها بخاطرخیرخواه دیگران بودن را
چه کسی بود که گفت پوچی چیز بدی است ؟
سلام فرزانه ی عزیز
تو که چنین شکوه گو باشی امثال من چه کنند که ذره یی از آن تلاش های تو را هم ندارند
موفق هستی و خواهی بود
میلادت را شادباش می گویم
سلام و سپاس
هر کسی خود مقیاس زندگی خودش است
سلام
برزین جان تا اون سن اگر کسی ازدواج نکرده باشه و از صحبت اطرافیان و... جان سالم به در برده باشه! بهتره دیگه بی خیال شه
... دو سه سال بعد تموم میشه و دیگ زندگی آدم ته می گیره!
تولدتان مبارک!
(تولدتان مهمترین چیزی است که این پست بدان تعلق دارد، بهتر است چیزی اضافه نکنم!)
ممنون اما تولد من حاشیه بود بر متن غارت زندگی
میله جان این را جدی گفتم ، شدیدا اعتقاد دارم که سن ازدواج 40 سالگی است . هر کس خواست حاضرم با او بحث کنم و استدلالم را بگویم .
حرف اطرافیان همه جا هست ، قبلا هم اگه اشتباه نکنم در همین وبلاگ فرزانه بود گفتم که در جامعه ما آدمها برای دیگران زندگی می کنند و قضاوت های دیگران است که رفتارهای ما را تنظیم می کند . این یک بحث جداست و قبول دارم که خیلی هم اثرگذار است اما بحث من فارغ از این حرف هاست
چه حس مشترک درناکی
من دو روز قبل از تو 25 ساله شدم ، احتمالا ً چند سالی با این هراس فاصله دارم .
ولی من بیشتر نگران آینده نسل های بعد هستم ، اگر با همین سرعت به سقوطمان ادامه دهیم . شاید ندانسته های آنها خیلی بیشتر از ما باشد
بیست و پنج ! اوج قله است قله ای که خودت را بالایش می بینی و می خواهی بیای پایین و تمام دنیا را عوض کنی
اما پایین آمدن همان و ....
بهتر است هر نسل نگران نسل خودش باشد رفیق !
بعدیها راهشان را خود خواهند ساخت
حالا که دقت کردم دیدم عنوان پست چندان مناسب نیست. کمی واقعیت موجود خود را بپذیریم. چیزی به غارت نرفته... حقیقتا. شاد باشید و همۀ زندگی را در آغوش بگیرید. فرصت های زندگی بسیارند و هر یک از ما در نوع خودمان بی همتاییم. بپردازیم به این بی همتایی و پردازشش دهیم و به اوجش رسانیم. فکر نکنید آنها که چه کرده اند تنها بدست خود، کار مهمی کرده اند، مجموعۀ شرایط زمانی و مکانی و تاریخی و ... گرد آمده تا چیزی شکل گرفته و محقق شده و هر چه هم که شده هر چقدر هم فوق العاده و بی همتا، به بی همتایی و بی نظیری من و تو نمی رسد، آنرا دریاب که در نزد تو است که پر ارزش ترین است... حتی اگر همین بیهودگی ها که گفتی باشد! فرصت کوچک را دریاب که به اندازۀ همۀ زندگی سیرابت خواهد ساخت، نشانه ها را دریاب در همین نزدیکی ها!
.....چاره ای نبود آنطور عنوان زدن اینطور پاسخ گویی را هم لازم داشت!
چرا؟ حاصل این عمر را اگر به غارت نداده ام پس کجاست ؟
با واقعیت موجود که در صلح هستم با این یکی نمی جنگم . اما با شادی هم نمی توانم در آغوشش بکشم . گاهی گزنده و تلخ است
اگر روزی حس کنم که بودن من چیزی به این دنیا افزوده شاید بتوانم .
یاد مجله های موفقیت افتادم !
چون حامد هم بالاتر از پیغام بنده، تولدش همین حوالی بوده به ایشان هم تبریک می گویم:
تولدتان مبارک!
فقط در نظر داشته باشید که هر نسلی سقوطی از نوع خودش دارد! و ما هم بیشترین چیزی که یاد گرفته ایم از همین سقوط ها بوده (بدون شوخی) فلذا زندگی اگر همه چیز را از شما (شمای نوعی) بگیرد فقط فرصت یاد گرفتن را نمی تواند بگیرد. باید ببینیم کجاست آنچه که باید یاد بگیریم.
مثلا همین جا چیزی که از فرزانه یاد می گیرم، روشنی و سادگی بیان اوست در طرح تاریخ تولدش، و اینکه می گوید سی و پیج سالگی سن وحشتناکی است بعد یاد خودم می افتم که وقتی نوزده سالم بود فکر می کردم که بیست و چهار سالگی سن وحشتناکی خواهد بود، بعد ممکن است فکر کنم که هر کسی سن یا سنین وحشتناکی ممکن است داشته باشد، بعد دلیل آن چیست، اگر کسی سن وحشتناکی نداشته دلیل اش چیست... و و ...
درود.اگر من هم ماده بودم یعنی می شد با همین تفکرات نگران سنم بشوم؟
نمی دانم.برایم بی اهمیت است.شاید چون هرچه بالاتر می رود قوی تر می شوم.چه جسما چه روحا.و البته خوش تیپ تر و خوشگل تر.جا افتاده تر.نمی دانم.گویا رابطه ی معکوسی نیست.فقط حساسیت بیش از حد مردانی ابله-مثل خود من-به روی زیبایی ظاهری زن-چست و چابکی هم،و نرمی و اطافت،و اندامی هیوا و گیرا و شکیرا،و انعطاف و فرم ...-که موجب شده ذهن زن نسبت به سنش خراب شود.و نتواند مزیت ها را ببیند.
خنده دار بود حرفم.پس می گیرم.آخر کجای بالا رفتن سن باید جالب باشد؟
ممنون از پاسخت.شاید لینک کردیم و شدیم.
رفیق
سلام بر کلاغ شورشی
بالاتر رفتن سن یا کم بودن سن خود بخود جالب نیست .
چیزی که از عمر باقی می ماند می تواند جالب یا نفرت انگیز باشد
درود.مادگان از درون ماجرا نظاره گر این تحول هستند و نرینه ها از برون.گرچه بخش عظیمی از این فلاکت-یعنی تسلط این اندیشه ی کذایی و انتزاعی که بالارفتن سن روی مخاطب در هر طیفی تاثیر می کذارد و مهم است -را مدیون همین نرینه گان اند.
ماده ها به برخورد های جامعه خیره می شوند.وقتی چروک می شوی و لهیده و بی خیالت می شوندو دیگر در آماج حمله ی نگاه های هیز و تحسین برانگیز گاهی و شهوت پراکن قرار نمی گیری-انهم فقط به خاطر چند خط چروک بالا و زیر چشم.
و شوهر دم درمیاورد و دوست پسر رم می کند و همکاران ترش رو می شوند و دوستان جوانتر می چرند.
مدیا پشت سر هم تبلیغ جوانی می کند.سینماها پر است از عروسک هایی که ذائقه ی مردان را مشکل پسند تر می کند.فرهنگ و سنت و حتی مدرنیته و خلاصه همه چیز تبدیل می شود به چشمانی که باید هرگز از شکست خسته نشوند و شق و رق باز بمانند.چطور می توانی این نگرانی را با نرینه هایی در میان بگذاری که عامل این شوربختی اند؟
موجب این ناراحتی.
خواسته یا ناخواسته.
آخر جنس نگرانی من آن چه تو گفته ای نیست ....
سلام بر فرزانه و مبارک باد تولدش.
چیزی که نگرانم میکنه قضاوت خودمه در مورد خودم و اینکه دوسش ندارم. اما چه خوبه که ما از خودمون رضایت نداریم، وگرنه یادمون میرفت چقدر کمبود داریم.
سلام درخت ابدی
تو خوب می دانی از چه می گویم
فرزانه عزیز
سالروز تولدتان را تبریک می گویم و آرزومندم که با اتکا به بینش خوبتان ایام و روزگاری شیرین و پربار پیش رویتان باشد.
سلام بر شما
و سپاس از این همه مهربانی
مطمئنا شکسته نفسی زیادی در این پست وجود داره و معمولا کسانی که خیلی کارهای مفید کردن از اونچه کردن راضی نیستن وگرنه بی هنران که همیشه کوچکترین کاری رو در بوق و کرنا می کنند. میدونی یه جاده است که همه داریم می ریم حالا تو یکم جلوتری ما یکم عقب تر تو بنزین ات نصف شده و باک ما یکم پرتره وگرنه ممقصد یه جای واحده
نه اتفاقاً با اعتماد بنفس نوشته ام که در خلاء بین اشیا هستم . نه خلاء مطلق !!
من چند تا کارت بنزین یدکی دارم ها
اگه اینجا)like) داشتید برای بعضی از نظرها تیک میزدم از جمله کامنت آقای سید عباس
خوب فرزانه خانوم تازه متولد
خیلی هم غارتگر به نظر نمی رسی اما اگه خودت اصرار داری امیدوارم که سالهای بعد احساس رضایت به مراتب بیشتری داشته باشی، می بینی چه بدجنس شدم
والله! فرزانه جون چه توقعی داری از یک نیکادل گرسنه اونم در آخرین ساعت کاری از آخرین روز هفته که از قضا کش میاد و تموم هم نمیشه، حالا اگه فن غارتگری رو دقیقاً تشریح می کردی من هم این یه ساعت رو غارت میکردم و زودتر بند و بساطم رو جمع میکردم و می رفتم خونه
.
اما امان از ترس نادیده ها و ناشنیده ها و ناخوانده ها و ناناهای دیگه .
فرزانه جونم! تولدت مبارک (ایکون روی ماهت رو می بوسم)
چه می شود کرد نیکادل ؟ اگر غارتگر نبودم الان یک کوله انداخته بودم پشتم و با یه رفیق راه افتاده بودم دور دنیا ... یه استاد داشتم می گفت اگر سوئیس را ندیده باشید سعی کنید نمیرید
فن غارتگری را همین الان تویش هستی دیگه .
با این نا نا نا ....هایی که مثل قارچ تکثیر می شوند چی کار می شود کرد ؟ مگر اینکه با اون تور برزیل کذایی همه را یک جا دورش بزنیم
(آیکون قربان روی مهتابت )
سلام
سالگرد تولد یکی از تجربه های برانگیزاننده ای است که ممکن است آدمی را به خود فرابخواند. در این جا ابژه و سوزه یکی می شود. هم ناظر و داور است هم مورد نظارت و داوری. خودآگاهی همین معنا است . گاهی لازم است آدمی چون نقاشان عمل کند نقاش تصویری را که می کشد کناری می نهد. از موقعیت خلق بیرون می آید و در موقعیت داور می نشیند و از دور تر به نقاشی اش نگاه می کند تا ببیند چه کرده است. سالگرد می تواند ما را به این موقعیت نزدیک کند و خود را کناری نهادن و آن را ورانداز کردن. لازم است آدمی یقه ی خود را بگیرد و با سماجت از خود بخواهد که تا کنون چه کرده ای؟
خودآگاهی که ناشی از داوری در باره ی خود است از مهمترین تفاوتهای آدمی با سایر موجودات است. انسان متعالی از خود می پرسد که تا کنون چه کرده ام. و عموما به وضع موجود خود رضایت نمی دهد. این طبیعی است
این روز را که از خود در باره ی خود می پرسید بر شما مبارک.
برای تان آینده ای سرشار از شادی آرزو می کنم
سلام آقای زمانیان
یادداشت زیبایتان مثل آینه ای برای این روح غبار گرفته بود
سلام مکرر
برزین جان البته موافقم که سن 40 سالگی در برخی با به کمال عقلی و ... رسیدن همراه است.
همچنین قضاوت دیگران هم اهمیتی ندارد و...
اما به نظرم خیلی دیره!!
البته یه خوبیی که داره نسل انسان به سلامتی و میمنت منقرض میشه !
سلام میله عزیز
ببینم مگه آدم میخواد چکار کنه که فکر می کنی خیلی دیره ؟
فاصله سنیش با بچه هاش زیاد میشه ؟
خوب بشه .
بهتر از اون پدر و پسریه که با هم میرن دختربازی !
یا فکر می کنی فرصت کافی برای عمر و زندگی ندارن ؟
معمولا متوسط عمر در جامعه ما 70 سال است . به نظرم 30 سال عمر برای با هم بودن کافی است
این روزهاست که میگذرد و یا ماییم که میگذریم؟ و شایدم هیچ کدام!
چه دانم های بسیار است ...
سلام فرزانه ی عزیز
به هرحال تبریک بابت آمدنت!
آمدم چه آمدنی ... ممنونم دوست عزیز
سلام
حد فاصل پختگی و چلچلی حال وهوای دلپذیری است.
بزرگان در گذشته هم سال ها بعد از مرگشان دیده وشناخته شده اند.
چه بسا فرزانه نامی را هم سال ها بعد با دنیای زیبایش در سی وپنج سالگی بشناسند.
تولدت مبارک
من روز تولدت هدیه می گیرم ! بااجازه لینک شدی.
سلام
اوووه ... با این همه تعارف و مهربانی چه باید کرد ؟ شرمنده شدم
ببخشید نام و مشخصات فراموش شد .کامنت قبلی مال من بود.
تولدت مبارک فرزانه جان.
با اقای سید محمدی موافقم.
سخت نگیر زندگی همین است و ما مدام در دلهره ی کارهای نکرده غافل ازاینکه کارها نیستند که می مانند بلکه احساس یک لحظه است که ماندگار است. همین
بله زندگی همین است محبوبه عزیز
ممنونم از لطف و مهربانیت
یک تولدتان مبارک
دو فکر می کنم خاصیت تولد سال جدید و در کل پاگردهای تقویم این است که فرصت و بهانه ای می شود برای ارزیابی گذشته و فکری به حال آینده
اما این فضای بیهودگی در بین بسیاری این روزها هست کم یا زیاد.
اما در دالان های تاریک همیشه کورسوی روشنائی هست
در کمان ِ آرش لینک داده شدید
پاینده باشید
در دالان های تاریک همیشه کورسوی روشنایی هست
ممنون از لطفتان
تولدت مبارک
مرسی
ویروسهای ذهن
در سراسر جهان، اکثریت غالب کودکان پیرو دین والدین شان می شوند و نه دیگر دین های موجود. و مؤمنان ادیان مختلف آداب مختلف آبا و اجدادی خود مانند سجود، نمازخواندن به سمت مکه، سر خود را به طور تناوبی به سمت دیوار تکان دادن، خود را مثل مجانین لرزاندن، کِل زدن و … را کاملاً ، اگر نگوئیم برده وار، دست کم با احتمال آماری بالا تقلید می کند – و فهرست این الگوهای حرکتی تقلیدی دلبخواه و بیهوده ی ادیان سر به فلک می زند
یافتن ویروس های ذهنی موفق هم مانند یافتن ویروس های کامپیوتری موفق برای قربانی دشوار خواهد بود. اگر شما قربانی ویروسی باشید، ممکن ست که این نکته ندانید، و حتی قویاً منکر ویروسی بودن باشید. خوب اگر یافتن ویروس در ذهن خود دشوار است، برای ویروس یابی چه نشانگانی را می توان به کار گرفت؟ من با تصور اینکه یک کتاب درسی پزشکی چگونه می تواند علائم ابتلا به یک ویروس ذهنی نوعی را برشمارد، به این پرسش پاسخ می دهم. بیمار نوعاً خود را عمیقاً ناگزیر می یابد که یک اعتقاد درونی را صادق، صواب یا ارزشمند بیانگارد: اعتقادی که به نظر نمی رسد نیازی به شواهد یا استدلال داشته باشد، اما با این حال، شخص احساس می کند که کاملاً مجاب کننده و متقاعد کننده باشد. ما پزشکان چنین باوری را “ایمان” می خوانیم
اگر شما معتقد به هر دینی باشید، از لحاظ آماری بسیار بسیار محتمل است که دین تان همان دینی باشد که پدران و اجدادتان داشته اند. شکی نیست که کاتدرال های ستبر، موسیقی دلنواز، داستان های جذاب و حکایت های پندآموز، نقشی در ایمان آوردن تان داشته اند. اما با این حال تعیین کننده ترین عامل مشخص کننده ی دین شما، این است که در کجا زاده شده باشید. اگر جای دیگری به دنیا آمده بودید معتقدات دینی پرشورتان، کاملاً متفاوت، و تا حد زیادی متناقض، با چیزی می بود که اکنون هست. قضیه، قضیه ی واگیرشناسی است، نه شواهد
سلام
عجب درد بی درمانی است این سی سالگی. خواستم تسکینتان دهم دیدم وقتی داشتم سی ساله می شدم چه یرقانی خفتم را چسبیده بود. حس افتادن در سراشیبی را داشتم. حالا که مطلبتان را خواندم دیدم تمام این حسها را تجربه کرده ام. به هر حال از زاویه مثبت به قضیه نگاه می کنم - چاره ای هم نیست- و تولدتان را صمیمانه تبریک عرض می کنم. کیمیای عشق درون جانتان جاری باد. راستی با شعری جدید به روزم. کلیک رنجه کنید و تشریف بیاورید. ما را از تیغ نقد محروم نفرمایید. سپاس
بله درد بی درمانیست ظاهراً ... البته برای ما درمانی اگر هست با ما نیست .
تیغ نقدمان کجا بود برادر شعرتان را می خوانیم و حظی می بریم
خوب پس تبریک نمیگم
البته بنده 4 سال برای به شما رسیدن جا دارم،اما قبول میکنم که نسل مهمی نبودیم
اما وقایه مهمی را دیدیم:انقلاب،جنگ،دوم خرداد و آخری سال 88.
البته بنده زندانی و محاکمه هم شدم اما نمیدانم کار مهمی در زندگیم بوده یانه!
آرزوها و کارهای نکرده برای همه ی ماها وجود دارد.
مطمئن باشید هر چه کارهای بزرگ هم انجام دهید باز هم احساس می کنید که کار نکرده زیاد دارید، شاید حتی بیشتر از قبل ...
آب کم جو تشنگی آور بدست
تا که آبت جوشد از بالا و پست
با سلام
بنظرم کارها را باید الویت داد.تمام کارها با یک دست انجام نمی شود.مکتوب کردن کارها میتواند مارا در مدیریت زمان یاری کند.
بغارت دادن زندگی سکه رایج روزگار ماست.
سلام
چه کسی از اولویت دادن خودش اطمینان دارد ؟
سلام و تبریک
دو سه روز قبل در دفتر انتشاراتی دوستی آمار فروش کتاب های برگزیده سال را مرور می کردیم. بهترین مجموعه داستان پارسال کمتر از 100نسخه فروخته بود با تیراژ 1500تا. بقیه هم که کار نویسنده های خوب این سالهای ما بودند حال و روزشان بهتر نبود!
خب! می دانم فرق دارد "مدیوم کتاب" و "وب" اما نگاهی به کامنت ها و بازدید کننده های صفحه ات که بندازی می بینی که در 35 سالگی کجای کار ایستاده ای.
35 سالگی ات مبارک!
سلام
مصیبت کتاب نخوانیست دیگر ... کجای کار ایستاده ام ؟
در یک سی و پنج سالگی معمولی و دیگر هیچ ... ممنونم
سلام علیکم.
برای تغییر دادن کامنت در بلاگسکای می توان این گونه عمل کرد:
متن کامنت سابق را، بیاوری خودت دوباره کامنت بگذاری، و هنگام کامنت گذاشتن، کلماتی را حذف کنی (طبق درخواست من ِ نوعی) یا کلماتی را اضافه کنی (طبق درخواست من ِ نوعی) و نام کامنت گذار و آدرس کامنت گذار را هم همان که بوده بنویسی. تفاوت کامنت جدید و قدیم، در کلماتی از متن است (که درخواست شده)، و در ساعت و دقیقه ی تاریخ انتشار کامنت. مثلاً نیم ساعت بعد می شود. و اگر کامنت، کامنت شماره ی چهار بوده، می شود مثلاً کامنت شماره ی شش. چون در این بین ممکن است افرادی کامنت گذاشته باشند.
و البته کامنت قبلی را، در مدیریت وبلاگ، حذف کن. اول کامنت جدید (با ویرایش درخواستی) را منتشر کن سپس کامنت قبلی را حذف کن.
کامنتم طولانی شد، اما راهی که توضیح دادم، دو سه دقیقه بیشتر وقت نمی برد.
من یک بار مجبور شدم کامنت یک نفر را که تعبیر خیلی تندی راجع به رهبر ایران به کار برده بود، ویرایش کنم، و به جای کلمات خیلی تند او، نقطه چین بگذارم. به روشی که گفتم عمل کردم.
درود بر هوش ایرانی
بله با هوش ایرانی می شود ولی آن کامنت نمی شود .
با اجازه تان پس از این هر وقت لازم شد طبق خواسته نویسنده کامنت چنین خواهم کرد
این شعر برای من در سی و چند سالگی خیلی جالب بود.در این وبلاگ بخونش.http://achillesheel.persianblog.ir/
شعر فوق العاده ای بود ... تجسم یک روح برای تمام سی و چند ساله ها
salam farzaneye aziz
be
http://www.talvaneh.blogspot.com/
sar bezanid!
بزار این فراز از ترانه داریوش رو برات بنویسم شاید / فقط شاید بتونه یه کم ارومت کنه. کاشکی هوشیاری نصیبم نمیشد باعث رنج و فریبم نمیشد اخه هوشیاری غم بزرگیه کاشکی......
بزرگترین انتقامی که میشه از این دنیا گرفت اینه که شاد باشیم /من برای همین اسم وبلاگم انتقام از دنیاست /
ضمن اینکه فکر نکنم حافظ پاشو از شیراز بیرون گذاشته بود/ یا فردو سی / برای همینه که مولوی میگه: نیست وش باشد جهان اندر خیال تو جهانی بر خیالی بین روان//با خیال از نهر ها و دریا ها بگذر و بی خیال مرگ و خلا ء باش
خدا حفظت کنه. سری بهمن هم بزن نازنین.
بله کماکان خدا حفظم می کند!
ممنونم
با سلام
فرمودید:چه کسی از اولویت دادن خودش اطمینان دارد ؟
اولویت دادن یک امر شخصی است ایا شما برنامه ریزی برای کارهای خود را غیر قابل اطمینان می دانید؟
شاید مشکل از من است که همیشه برای تعیین اولویت هایم چالش داشته ام .
اما محکم ترین برنامه ها هم گاهی با مخ به زمین می خورند. آن هم در سرزمین ما که بقول آن انگلیسی رند برنامه ریزی شده که بی برنامه باشد
عجب!
فکر میکردم خیلی اختلاف سن داشته باشیم.
منم سر هر تولدم همیچنی درگیری هایی با خودم پیدا می کنم.
عجب یعنی حالا نداریم ؟
راستی : تولدت مبارک !
بیا شمع رو فوت کن که این بساط برای همه هست تقریبا.
البته من به اختیار اعتقاد دارم.
کو شمع ؟ شمع کجاست ؟
همین اختیار بالاجبار دمار از روزگار ما در آورده هستونک
سلام.باز هم خوبه شما به فکر اینجور چیزا هم هستی. بعضی ها رو می بینی اصلن از زندگی و مافیها سیر می شی.
سلام
کم و بیش همه هستند