این مطلب را در حاشیه ی گفتگویی دوستانه در اتاق گفت و گوی آنلاین سایت نیلوفر نوشته ام . موضوع آن بحث درباره نیهیلیسم بود و غالب دوستان نیهیلیسم را هیولای اضطراب و سردرگمی که بر جان انسان مدرن افتاده قلمداد می کردند اما نظر من کمی متفاوت است.
دقت کرده اید که تا کنون چقدر دنبال پاسخی برای از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود ... بوده ایم ؟
بی آنکه بدانیم ، تصویر انسانی که در جست و جوی معناست تبدیل به بدیهی ترین تصویر ذهنی ما از خودمان شده است اما حتی نمی دانیم این تصویر از کجا آمده است و اصلاً اگر نباشد بهتر نیست ؟
همین حالا به خاطراتی از کودکی و نوجوانی مان فکر می کنم که پدر و مادر ها و معلم هایمان با تلاشی مصرانه ، گویی که وظیفه آنهاست می خواستند جوابهای آماده و بی خطر و حتی احمقانه ای به این سوال ها بدهند .
برای رسیدن به کمال را یادتان هست ؟ رسیدن به خدا ، جلب رضایت خدا ، تعالی و ابر انسان شدن و ظهور صفات برتر را چه ؟
همه شان با ولع و اشتیاق و البته دو رویی از قله ای تعریف می کردند از رنگ و بوی دنیایی که در پس این قله است و کلی معنا دارد و پوچ نیست . پرسش من این است که چرا هنوز هم این سوال وجود دارد ؟ آیا این پاسخ ها کافی نبوده ؟ آیا ما این ها را نفهمیده ایم ؟
چرا پاسخهایی که دین می دهد به نزاعها پایان نداده است و حتی آنها را بیشتر کرده است چون فاصله انسان را با آرمانی که باید باشد بیشتر کرده است و در عوض وعده داده که روزی نزاعها پایان خواهد یافت .
عقل انسان می گوید که این پاسخها تناقض ها و کاستی هایی دارند و اصلاً پاسخ نیستند چون به سؤال غلطی جواب می دهند و از همین رو نتوانسته اند کشمکش های درون انسان را از بین ببرند.
زندگی هنوز هم سراسر تقلا و کشمکش انسان با دیگران و با خود است و چه لزومی دارد که انسان خود را با رازها و افسانه ها سرگرم کند ؟ و آنچه را نمی داند رازی ماورایی و آسمانی تلقی کند و به فریب خود بپردازد ؟
این آرامش و خفتگی در مرداب ناشی از فریب عقل ، غیر از آنکه مسئولیت را از او خواهد گرفت چه فایده ای داشته و دارد ؟
بهتر نیست با کنار گذاشتن آرمان و معنا همین حالا به نزاع ها پایان دهیم ؟
اگر انسان این سؤال نادرست را کنار بگذارد و بی واسطه با زندگی درگیر شود و خود را همان گونه که هست بپذیرد لذت و معنای زندگی را در خواهد یافت و نزاع پایان خواهد یافت . چون یک طرف نزاع دیگر وجود ندارد. می توان گفت زندگی خود معنا و محصول خود است . اگر زندگی و کار خود معنای خود باشند کسی دنبال جزا و پاداش هم نخواهد گشت .
این بهیچ وجه بیهودگی نیست . ارزش غایی درون همان عمل است نه نتیجه و معنا و هدف و آرمان . درست است که هر عملی نتیجه ای در پی دارد اما موفقیت در آن لزوماً متعلق به کسی نیست که عاشق نتیجه آن است . بلکه موفقیت از آن کسی است که دل بسته و عاشق خود عمل است حتی اگر هدفی نباشد .
کودکی که با ماسه کنار ساحل قلعه و برج می سازد نگران ریختن آن نیست . حتی شاید بعد از ساختنش خودش خرابش کند شادی و لذت آن کودک برای خود بازی است اگر چه محصول بازیش را هم کمی دوست دارد اما او بازی می کند که بازی کرده باشد. همین .
هر قدر بی واسطه و معنا تراشیدن درگیر زندگی شویم بیشتر لذت زندگی را خواهم فهمید و دنبال معنا نخواهیم بود شاید دنبال رضایت و آرامشی باشیم که آن هم در گرو رضایت و آرامش دیگران است .
پربار ترین و با معنا ترین زندگی ها از آن دانشمندان و هنرمندان و انسانهایی است که بی تکلف و حتی بی آرمان قابلیت و پشتکار درگیر شدن بی واسطه با کار ، هنر و زندگیشان را داشته اند . بی شک اولین محصول طبیعی این فرایند ، جلب تأیید و رضایت دیگران وکاستن از رنج های آنان و به دنبال آن رضایت از خویش هم هست .
چرا پاسخهایی که دین می دهد به نزاعها پایان نداده است
سوره توبه آیه 123
ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که
سوره محمد آیه 4
چون با کافران روبرو شدید، گردنشان را بزنید.
سوره انفال آیه 39 صفحه 182
با آنان نبرد کنید تا دیگر فتنه ای نباشد و دین همه دین خدا گردد پس اگر باز ایستادند
سوره احزاب آیه 61 صفحه 427
اینان لعنت شدگانند. هرجا یافته شوند باید دستگیر گردندو به سختی کشته شوند.
سوره مائده آیه 33
سزاى کسانى که با [دوستداران] خدا و پیامبر او مىجنگند و در زمین به فساد مىکوشند جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت یکدیگر بریده شود
سوره مائده آیه 38
و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه کردهاند دستشان را به عنوان کیفرى از جانب خدا ببرید
سوره التوبه آیه 28 صفحه 192
ای کسانی که ایمان آورده اید، مشرکان نجسند و از سال بعد نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند،
سوره التوبه آیه 29 صفحه 192
کسانی را از اهل کتاب که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند و چیزهایی را که خدا و پیامبرش حرام کرده است بر خود حرام نمیکنند و دین حق را نمیپذیرند بکشید
سوره النساء (زنان) آیه 89 صفحه 93
دوست دارند همچنان که خود به راه کفر میروند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید. پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند. و اگر سر باز زدند در هرجا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید
سوره الانفال (غنایم جنگی) آیه 12 صفحه 179
و آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: من با شمایم. شما مومنان را به پایداری وادارید. من در دلهای کافران بیم خواهم افکند. بر گردنهایشان بزنید و انگشتانشان را قطع کنید.
سورهُ توبه آیه 5 صفحه 188
پس چون ماههای حرام به سر آمد آنگاه مشرکان را هر جا یافتید به قتل رسانید. و آنها را دستگیر و محاصره کنید .
سوره توبه آیه 12 صفحه 189
اگر پس از بستن پیمان، سوگند خود شکستند و در دین شما طعن زدند، با پیشوایان کفر قتال کنید
سوره ماده گوساله(بقره) آیه 191 صفحه 31
هرجا که آنها را بیابید بکشید و از آنجا که شما را رانده اند، برانیدشان، که فتنه از قتل بدتر است.
موافقم با صحبت هات ولی این چیزایی که گفتی یعنی نیهلیسم ؟
درباره بند آخر ٬ همیشه با آرمان گرایی و شعار های رشیدن به کمال و انسان برتر مشکل داشته ام ٬ زندگی کردن برای زندگی کردن و لذت بردن از آن بدون آسیب رساندن به دیگران ٬ از خیلی آرمان ها بهتر است به نظر من
اگر نیهیلیسم به همین معنی باشد من مشکلی با آن ندارم
جواب مهم نیست فرزانه جان. این از آن چیزهایی است که فقط سوالش مهم است. سوالی که هرگز دست از سر آدم برنمی دارد حتی اگر نیهیلیست باشد بازهم به زندگی بهتر و کمال و ....فکر می کند. حتی کودکی که بر ماسه ها خانه می سازد دوست نداردخانه اش خراب شود ما بزرگترها نگاهمان به او اینطور است که انگار برایش فرقی ندارد که خراب شود یا نشود اما او ذره ای امید در دل دارد که خانه بماند هر چند اگر بماند بازهم نمی داند چرا خراب نشد و جذابیتی برایش نخواهد داشت.
انسانُ زاده ی پرسش استُ پرسش های بی پاسخ و لذتی رنجر را در آن می جوید.
بله سوال مهم است و همیشه با انسان بوده و هست
ولی پاسخ های غلطی که به این سوال داده شده این قدر زیادند که ترجیح می دهم این سوال را فعلاً کنار بگذارم
پاسخ هایی که انسان را با سراب هایی وحشتناک سرگرم کرده
با سلام
سرکار پارسایی
مکتوبتان را خواندم.
هگل میگوید:
اگر شما برای یک پرسش جدید پاسخ کهنه ارائه کردیدبا بحران مواجه میشوید.
مشکل اینجاست که متولیان به اصطلاح شبهات دینی به کلیشه ای جواب دادن عادت کرده اند.
پرسشها ی جدید و متنوع در ذهن بسیاری از جوانان وجود دارد که متاسفانه جوابهای اسطوره ای می شنوند.
از نظر شما معنا چه مفهومی دارد که آن را در خود زندگی جستجو می کنید وجستجوی آن را در خارج زندگی منتفی میداند؟
فرمودید:
«پربار ترین و با معنا ترین زندگی ها از آن دانشمندان و هنرمندان و انسانهایی است که بی تکلف و حتی بی آرمان قابلیت و پشتکار درگیر شدن بی واسطه با کار ، هنر و زندگیشان را داشته اند . بی شک اولین محصول طبیعی این فرایند ، جلب تأیید و رضایت دیگران وکاستن از رنج های آنان و به دنبال آن رضایت از خویش هم هست .»
لطفا تعدادی از آن دانشمندان هنرمندان وانسانها را ذکر بفرمائید تا ما هم با بررسی دقیق جزئیات زندگیشان زندگی مان را پر معنا کنیم.
سرکار خانم
هیچ انسانی بدون آرمان نمیتواند زندگی کند.
پوپر یک انسان آرمان مند است.
او درجستجوی یک آرمان است.
پوپر وجوهر اندیشه اش بر مبنای آرمان «نفی هرگونه خدایی کردن آدمیان بر روی زمین است»
آیا این آرمان نیست؟
چه موضوع جالبی برای نوشتن و بحث کردن انتخاب کردی.من نظرم رو با اضافه کردن سوالاتی به آنچه که پرسیده ای شروع می کنم.چرا انسان هم به مثابه ی نوع و هم در مقیاس فردی آلوده ی این توهم است که گویا مرکز کائنات و اشرف موجودات است؟چرا قبول نمی کنیم که ما هم مثل هر موجود زنده ای روزی به دنیا می آییم و روزی خواهیم مرد؟چرا نمی پذیریم که مرگ و زندگی آن چنان در هم پیچیده اند که با هیچ معیار و خط و ربطی نمی توان بین آنها فاصله افکند؟و مرگ اتفاقی غریب و جدا از زندگی نیست که درباره ی آن افسانه سازی و خیالپردازی کنیم.در این لحظه بخشی از من می میرد و بخش عمده تری زنده است و زمانی این توازن به آن شکل دیگر در می آید.وقتی در کوتاه است بهتر نیست که فروتن باشیم؟کمال طلبی و سعادت خواهی ابدی و حیات جاودانه و ... مخدوش کردن زندگی در معنای واقعی خود است.پایه ی تراشیدن بتهایی برای پرستیدن و تعصب است و زمینه ی زیاده خواهی ها و خودمحوری و حذف و تکفیرهای بعدی را فراهم می کند.اگر پوچی تمرکز بر لحظه ی حال و تلاش برای کشف ظرایف و بدایع و قانونمندی زندگی و تولید مقدمات لازم برای بهبود مادی و معنوی زندگی بشری با آفرینش های هنری و علمی ست پس چه باک که پوچگرایی با لعن و نفرین مخالفان مواجه شود؟
چقدر می شود در این باره حرف زد...
بله در مرکز عالم بودن توهم بزرگی است توهمی که دامن آزادی انسان را گرفته است .
منم بنظرم لذت بخش ترین قسمتای زندگی همان شستن یک بشقاب و از اینهاست
سلام فرزانه عزیز موضوع جالبی انتخاب کردی اما من بعد از خواندن همه نظرات نظر می دهم برایم جالب است
سلام نوشینه جان
دانستن نظرت برایم مهم است .
سلام.
فرزانه جان اینی که شما فرمودید به نظر من یعنی پشت گوش انداختن و به نوعی خود را راحت کردن از یک سوال واقعا اساسی که من کیم؟! اصلا چرا این جام؟! هستش. البته در اینکه می گویید غافل! شدن از این سئوال باعث کاستن رنج ها می گردد نیز می توانم فقط در حد سطحی بودن این کاستن با شما موافق باشم و به نظرم از ذهن بیرون کردن این سئوال بیشتر تبعاتی برای شخص خودم در پی دارد و جالب اینکه بودن این سئوال هم برایم خسته کننده و رنج آور است. با این حال، در حال حاضر معتقد به اینم که باید برای این سئوال ها جواب پیدا کنم،چه آن جواب این باشد که شما فرمودید که باید این سئوال را کنار گذاشت.
سلام
بقول شکسپیر بزرگ : بودن یا نبودن مساله این است .
این سوالیست که بودن و نبودنش مساله است
از این که می گویی در حال حاضر معتقد به اینی ... خیلی برایم جالب بود چون راه را برای تغییر عقیده ات باز می گذاری و این یعنی همان استفاده از عقل و خرد . من هم جوابی که فعلاً دارم همین است
اگر جواب بهتری پیدا کردم نظرم تغییر خواهد کرد
فرزانه عزیز با اینکه گفته ای هر قدربی واسطه ومعنا تراشیدن درگیر زندگی شویم بهتر است ولذت و آرامش در گرو آرامش دیگران است کاملا موافقم . و این شرط آرامش دیگران نکته اصلی است که اگر در متن به چشم نمیخورد کاملا مخالف میشدم. مخصوصا با مثال کودکی که خانه ی شنی خودساخته اش را خودش خراب میکند!مثل پدری که خانواده اش را ترک میکند و... اما در کل نپرسیدن این سوال و غافل شدن از آن گویا محال به نظر میرسد!
درست است لیلا جان
نپرسیدن این سوال اصلاً آسان نیست .
من هم همیشه چنین سوالاتی تو ذهنم داشتم. تو این پست سوالاتم رو پرسیدم و عنوز جوابی نگرفتم
http://asharifi.wordpress.com/2010/05/28/185/
سلام.
من با نظریهی بازی موافقم ولی به نظرم تکاپو برای معنا دادن به زندگی تمومی نداره.
چیزی که در مورد آرامش گفتی منو یاد نظر کارن هورنای میندازه که زندگی رو اینجور تعریف میکنه: کوشش برای آرامش.
من خیلی وقتا با این قضیه درگیرم و برام سواله که مثلا زندگی تو این جامعه چه معنایی میتونه داشته باشه. همین پرسیدنهاس که به نوع زندگیمون جهت میده.
ما شاید بتوانیم به بعضی سوالها فکر نکنیم و بی واسطه با زندگی مادی روبرو شویم مثل کاری کهخیلی ها میکنند ولی ایا زندگی هم مارو به حال خودمان میگذاره.مسئله اینه که سوالها خودشان دائم به سراغ ما میایند. بعد هم اینکه منظور ما از دینreligion است یا islamیا نظام فرهنگی سیاسی امروز خودمان؟
بله این سوال زمانی بسراغ ما می آید که در سختی و عسرتی بسر می بریم وگر نه چرا هنگام سرخوشی و لذت بردن( منظورم دقیقاً همان زمان خوشی است و نه قبل و بعد از آن ) چنین سوالی نمی کنیم ؟؟
منظور من اینجا مفهوم عام دین است .
سلام
من فکر میکنم تفاوت انسان بما هو انسان با سایر موجودات به اندیشیدن اوست. انسان از روزی که خود را شناخته همواره با این سوالات درگیر بوده و اندیشمندترین ُ اندیشمندان بشر نیز سعی کرده اند به همین سوالات به نحو مقتضی و جامع جواب بدهند و البته در مواقعی هم به جوابهایی رسیده اند که دیگری درست به معکوس آن جواب رسیده است . اما نفس چون و چرا کردن در ذات بشر است و سوال کردن را نمی توان از سرشت انسان جدا کرد .
هرهری مسلکی ُ باری به چند بودن و دمی خوش باش و لحظه ای تبسم کن ، خود نشانه و دلیل اندیشیدن به این سوالات است ، که چون به جواب روشنی نرسیده ُ حالا اساسا در پی طرد و نفی خود سوالات برآمده و حال ظفرمندانه در پی آن است که صورت مسئله را حل کند!
سلام
اولین میوه و محصول اندیشیدن پرسیدن و سوال کردن است .
من ابداً هیچ مشکلی با پرسش و پرسیدن ندارم خودم در این نوشته سوالهایی پرسیده ام که که از دوستان دین مدارم انتظار داشتم پاسخی بدهند به این سوالات .
اما حرف من این است که کدام یک از پاسخهایی که به این سوالات داده شده است توانسته ذهن را افناع کرده و او را به سوال بعدی رهنمون شود ؟
می دانید که پاسخ های غلطی که به این سوال داده شده خود عامل سرکوب اندیشه و خفه کردن روح پرسشگر او شده است
چه بسا او را به سرابهایی کشانده که باتلاقی بیش نبوده اند
چه بسا یک لیوان آب را به جای دریا به او قالب کرده و فریبش داده اند
مشکل من با این پاسخ های غلط است که به سوالی نادرست داده می شوند . سوالی که سودی برای زندگی انسان ندارد .
من می گویم این سوال نادرست است شما از قول من نفس چون و چرا کردن را زیر سوال می برید ؟! یا للعجب
ولی چگونه می توان بی واسطه زندگی کرد با وجود این همه مشکلات؟ کمی آرمانی به نظر می رسد.
در مورد مثالی که برای کودکی در لب ساحل عرض کردید باید بگویم که فی الواقع برای ما انسان های بالغ نمی تواند صادق باشد و یا حداقل دور از انتظار است...
سلام
دیدگاه شما در مورد "هستی"بیشتر
"اپیکوریستی" هستش تا "نهلیستی"
"لذت بردن از سوژه "تا "بی دلیل بودن و رنج بردن بیهوده در هستی "
سلام
هایدگر می گوید پرسش پارسایی ِتفکر است.
حالا اینکه سرکار خانم پارسایی، پارسایی تفکر خود را زیر سئوال برده جالب است!
از نظر بنده هیچ پرسشی ره به خطا نمی برد بلکه جوابهاست که گمراه کننده ست.
می توان نپرسید می توان لذت برد اما نمی توان جلوی ذهن پرسنده ی خودمان رابگیریم که نپرس و لذت ببر.
عطمت یک متفکر به قولی به عطمت پرسش هایی ست که می آفریند و عطمت یک منتقد به وسعت انتقادهایش بر جوابهاست. جوابهایی کلیشه ای که ما را به یقین دوران طفولیت باز می گرداند
در جواب کامنت آقای سیدمحمدی هم بگویم عدع ای هم می گویند نمی دانیم خدا هست یا نه بنده ی خدا نیستند بنده ی دلیل و منطقند و هنوز منطق خداباوری آن قدر قوی نشده که پرسشگران و منتقدان را هر چند مغرض و کند ذهن مجاب کند.
سلام
با حساب هایدگر زیر سوال بردن سوال ، می شود پارسایی به توان دو !
بله به کسی که می فهمد و می پرسد نمی شود گفت نفهم و نپرس ولی شاید بتوان گفت که درست بپرس .
درست بپرس یعنی چیزی بپرس که نیاز واقعی تو را بر آورده کند
چیزی بپرس که سودی برایت دارد
وگر نه می شود از جنس همان سوالات که اگر در زمینی بودیم که 50 ذرع در 50 ذرع از جنس مس بود و قطره ای هم آب نبود و وقت نماز هم می گذشت چگونه باید تیمم کنیم ؟؟
از آنجایی که پرسش در باره معنای زندگی بیشتر زمانهایی انسان را درگیر خود می کند که انسان نیازمند برطرف کردن کشمکش های درونی خود است و از چیزی رنج می برد از نظر من نیاز واقعی انسان برطرف کردن کشمکش ها است .
پرسش درست می تواند این باشد : چگونه می توان به نزاعها و کشمکش ها پایان داد ؟ منظورم هم نزاع بین انسانها و هم نزاع انسان با نفس خود ؟
سلام علیکم.
فرموده اید:
«در جواب کامنت آقای سیدمحمدی هم بگویم عدع ای هم می گویند نمی دانیم خدا هست یا نه بنده ی خدا نیستند بنده ی دلیل و منطقند و هنوز منطق خداباوری آن قدر قوی نشده که پرسشگران و منتقدان را هر چند مغرض و کند ذهن مجاب کند.»
بله.
عده ای هم
weak atheist
هستند. منتها، ظاهراً حرف آنها این باشد که:
نه دلایل خداباوران
و
نه دلایل خداناباوران
هنوز ما را دقیق قانع نکرده.
سلام
به عقیده من واضعان مکتب نهیلیسم، هر چه قدر مدلل از مزایا و مواهب گرایش به این نهله ی فکری بگویند چون که آرایشان در تضاد با غریزه و منویات ذاتی جمیع بشر است راه به جایی نمی برند. "معنا" می شود که در زندگی عاقلانه درست جانمایی کرد اما نه حالا که هیچ وقت نمی شود از کلیت پیکره ی عقل منفک کرد. علوم مرتبط با انسان را (بسیاری شان را ) از هرکجا که ببینی گیرِ عالم خفیه است! جامعه شناسی و روانشناسی را بی توجه به "از کجا آمده ام و به کجا می روم " و هم "روز داوری" نمی شود که درست درمان تبیین کرد. اتفاقا این که گمان کنیم می شود که بشود آن روزی که نوع بشر فقط به ذات عمل بیاندیشد و از فعلش بی انتظار پاداش کیفور شود آرمانی و دست نیافتنی ست. و البته این که آرمانی بیاندیشیم محل اشکال نیست که خوب است اما آرمانی عمل کردن محصولش هرج و مرج و بی قاعدگی ست. درباره ی هنرمندان هم که هویت وجودی خودشان و مخلوقاتشان سخت عجین و ممزوج است با جهان ماوراء! نه گمانم نهیلیسم اقلکن برای طیف وسیعی از ایشان پیشنهاد خوبی بوده باشد...
ظاهرا نظرات در اینجا هم تایید شده است!
چون مطمئن نیستم ارسال شده باشد دوباره می فرستم:
سلام
شما در مطلب خود دقت کنید
ابتدا نوشته اید:
دقت کرده اید که تا کنون چقدر دنبال پاسخی برای از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود ... بوده ایم ؟
بعد بدون اشاره به پاسخهایی که دین داده و با اعتراض کلی به همین پاسخهایی که در ذهن دارید و برای مخاطب روشن نیست و البته پاسخهایی است که به زعم شما به نزاعها پایان نداده است و حتی آنها را بیشتر کرده است. گفته اید:
عقل انسان می گوید که این پاسخها تناقض ها و کاستی هایی دارند و اصلاً پاسخ نیستند چون به سؤال غلطی جواب می دهند و از همین رو نتوانسته اند کشمکش های درون انسان را از بین ببرند توجه بفرمایید که سوال از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود را اساسا غلط خوانده اید و.
و در نتیجه چنین رهنمود داده اید:
هر قدر بی واسطه و معنا تراشیدن درگیر زندگی شویم بیشتر لذت زندگی را خواهم فهمید و دنبال معنا نخواهیم بود شاید دنبال رضایت و آرامشی باشیم که آن هم در گرو رضایت و آرامش دیگران است
و در همان ابتدا هم در معارضه با نظرات دوستانی که نیهیلیسم را بدرستی هیولای اضطراب و سردرگمی خوانده بودند که بر جان انسان مدرن افتاده است ، دعوت به این مکتب کرده اید.
حال اگر اکثر دوستان و همینطور من آمده ایم و نفی سوال و پرسشگری را برای ذات بشرغیر ممکن و نامحتمل خوانده ایم و دور از سرشتش نامیده ام آیا گمان نمی برید که به نارسایی و غلط بودن مطلب شما باز می گردد؟.
با توجه به اینکه در پاراف کردنها تجدید نظر دیده می شود برای اینکه دگرباره مواجه با چنین چرخشی نباشیم لطف بفرمایید و سوال خود را واضح بیان فموده و دیدگاه خود را نیز در ان مورد بفرمایید تا بشود به طور جدی تر وارد گفتگو شد.آیا شما مشوق پذیرش نیهیلیسم هستید و یا معتقدید نیهیلیسم آنی نیست که دوستان فهم کرده اند و شما قصد معرفی صحیح آن را دارید!؟. آلبر کامو که به غلط نیهیلیست معرفی می شود گفته است وقتی می گویند همه چیز بی معنی است در واقع در حال بیان مطلبی با معنا هستند! یا می گفت : "رسیدن به بیهودگی زندگی پایان نیست، آغاز است . این حقیقتی است که تقریبا همه روانهای بزرگ از ان آغاز کرده اند" . او در واقع شک را معبر می خواند نه محل توقف. حال اگر شک نسبت به درستی جواب سوالات داده شده از سوی دین به وجود آمد، باید خود سوال را غلط خواند و دعوت به فکر نکردن و به دنبال جواب نگشتن بود!؟ در واقع با انچه شما نوشته ای به نیهیلیست مرگ انگار اعنقادی نداری و شاید در پی رساندن حالتی از یاس فلسفی باشید من گمان می کنم مطلب شما در پی الغای این موضوع است حتا اگر خواسته اید مطلب دیگری بگویید ، شاید قلم عنان اختیار از دست داده و چیزی نگاشته که صاحب قلم مرادش نبوده است و توضیحات بعدی شما متن اصلی را تغیر نمی دهد و معانی بار شده بر جملات را زیر و زبر نمی کند .
سلام آقای ستاریان
کامنتهای من در هیچ وبلاگی تاییدی نبوده احتمالاً مرورگر یا سیستم بلاگ اسکای مشکل پیدا کرده باشد.
غیر از این است که بخشی از پاسخهایی که در ذهن من هست پاسخهایی است که دین به این سوالات داده است ؟ اگر پاسخ های دیگری هست بفرمایید تا مطلع شوم .
سوال را از آن رو غلط خوانده ام که در راستای آنچه که اساساً مشکل انسان هست پرسیده نشده در پاسخ به سایر کامنت ها هم توضیح داده ام .
شاید قلم من در بیان آن چه منظور ذهنی من باشد قاصر باشد اما آنچه نوشته ام را نادرست و غلط نمی دانم .هر چند نتوانم و بلد نباشم طوری ساده و در عین حال کوتاه بنویسم که فهمش آسان و بدون ابهام باشد.
اما اصرار شما بر این که من سوال و پرسشگری را برای بشر نفی کرده ام برایم هنوز عجیب است !
لطفاً بفرمایید من در کدام بند و کدام جمله پرسشگری و ذات جست و جو گری بشر را نفی کرده ؟؟
منظور شما را نمی فهمم از این که فرموده اید " در پاراف کردنها تجدید نظر دیده می شود ... " در بلاگ اسکای فقط امکان پاسخ دادن به کامنت وجود دارد نه پاراف کردن آن
من هم سعی کرده ام کوتاه و فقط در حد رفع نیاز به کامنت ها پاسخ دهم تجدید و نظر و چرخش کجا رخ داده ؟ هر چند اگر کامنتی آن چنان پربار باشد که مطلب تازه ای به من بیاموزد و نظرم را عوض کند قطعاً از آن استقبال می کنم .
اگر نیهیلیسم دنبال معنای بیهوده و لغو نگشتن باشد من آن را می پذیرم چون حد اقل آزادیهایی را به انسان باز می گرداند و او را فریب نمی دهد
سوال من از شما دقیقاً این است که چه پاسخی برای سوال درباره معنای زندگی هست که انسان را قانع کرده باشد؟
این دفعه به تایید بودن نظرات اشاره ای نشد و نظر درج شد!
سلام
از حضور در گفت و گوی نیلوفر و طرح مجدد موضوع سپاس گزارم.
۱- احتمالا این نوشته را با کمی عجله( شاید) تهیه کرده اید زیرا نوعی پراکندگی موضوعی دارد. که جای بحث من نیست
۲- پرسش از معنای زندگی ناشی از آگاهی به زندگی است. اساسا پرسش از معنا - نتیجه ی آگاهی انسان است. در این جا زندگی، متعلَّق اگاهی است. من البته نمی دانم دلیل شما برای این که پرسش از معنای زندگی را نادرست می دانید چیست؟ شاید منظورتان این است که این پرسش، درست ، مطرح نشده است. در این صورت نیاز است که بفرمایید طرح درست این سوال کدام است.
3- برداشت شما این است که گویی ادمی به اختیار و شاید از سر تفنن، سوال از معنای زندگی را مطرح می کند. از این رو است که می فرمایید:"بهتر نیست با کنار گذاشتن آرمان و معنا همین حالا به نزاع ها پایان دهیم ؟" معتقدم که آگاهی - لاجرم به پرسش از معنای زندگی ، منتهی می شود. مگر این که اگاهی از ساحت ذهن ما حذف شود. ایا چنین امری ممکن است؟
4- شما در جایی از انکار و بیهودگی پرسش از معنای زندگی سخن گفته اید اما کمی بعدتر نوشته اید: " می توان گفت زندگی، خود، معنا و محصول خود است ......پربار ترین و با معنا ترین زندگی ها از آن دانشمندان و هنرمندان و انسانهایی است که بی تکلف و حتی بی آرمان قابلیت و پشتکار درگیر شدن بی واسطه با کار ، هنر و زندگیشان را داشته اند " به واقع شما ناخواسته به پرسش از معنای زندگی پاسخ داده اید. اگر پرسش از معنای زندگی خطا و نادرست است که نباید به ان پاسخ داد
5- برداشت من از بخشی از نوشته تان این است که معتقدید رجوع به عقل تنها - می تواند معنای زندگی ما را حل کند ( شاید هم اشتباه کرده باشم) از این رو پرسیده اید چرا دین نتوانسته است به نزاع ها پایان دهد؟. من البته نیافتم که منظورتان از نزاع ها چیست. زیرا در بحث از معنای زندگی نزاعی در کار نیست. اما به شهادت تاریخ مغرب زمین و به اتکای گفتار فیلسوفان و متفکرین آن دیار و به ویزه ادبیات نیهیلیسم، اساسا موضوع نیهیلیسم در غرب مطرح شد و به ان توجه کردند. غربی که پس از رنسانس به عقلانیت رسید. نمی خواهم ارتفاع عظمت و اهمیت عقل را فرو بکاهم اما آن را برای زیستن کافی نمی دانم. عقل و فرزند بلافصل آن ( یعنی علم) به منزله ی ابزار و وسیله ای است در خدمت آدمی. اما به ادمی هدف و غایت نمی دهد. کار علم هم نیست که نقشه ی زندگی برای آدمی فراهم کند. نقشه ی راه را از ساحت ارزش ها باید جست. " باید" ها کار علم نیست. علم به "هست "ها می پردازد.
6- این که آیا دین پاسخ درست و یا نادرست به زیستن می دهد- داوری کردن در باره پاسخ دین به زندگی است. شما می توانید هرگونه داوری بکنید و دلایل تان را نیز بفرمایید. اما می توان و از نظر من باید، فارغ از داوری کردن به پاسخ دین و صرفا در حد توصیف ببینیم که ایا دین توانسته است معنایی برای زندگی فراهم کند. چنین می نماید که دین در پاسخ به پرسش از معنای زندگی موفق بوده است. _ مجددا تذکر می دهم من به نوع پاسخ کاری ندارم) از این رو است که نیچه می گوید: با گسستن زنجیر اتصال زمین با خورشید چه بر سر خود آورده ایم؟ حالا در کدام جهت حرکت کنیم؟ در کدام جهات:به عقب، به جلو، به کنار یا در همه جهات؟ آیا هنوز بالا و پایینی وجود دارد؟آیا چون سرگشته ای بی هدف در هیچ بی انتها در حرکت نیستیم و اشتباه نمی کنیم؟
( از اطاله ی کلام عذرخواهی می کنم)
سلام و سپاس
1- ای کاش می فرمودید پراکندگی موضوع از چه لحاظ؟
2- دلیلم را در پاسخ به کامنت دوستان دیگر هم نوشته ام این پرسش از آنجایی لغو و نادرست می دانم که همیشه و در هر حال با انسان نیست زمانهایی انسان بدنبال معنا می گردد که به رنج و مصیبتی گرفتار شده و در زمان خوشی و لذت بیاد معنا نمی افتد . دقیقاً بهمین دلیل من پرسش درست را چنین می دانم : چطور می توان به کشمکش و نزاع درون انسان پایان داد؟
3- می پذیرم که کنار گذاشتن و یا حتی تغییر دادن سوالاتی که عمری با آن سرگرم بوده ایم و بزرگ شده ایم آسان نیست .
4- من به پرسش خودم به شکلی که طرح کرده ام پاسخ داده ام
5- منظورم نزاع درونی انسان با خود است که معمولاً به طرح چنین سوالاتی منجر می شود. اجازه بدهید بحث درباره اعتبار علم و عقل را اینجا نگشاییم بماند برای شاید وقتی دیگر .
6- بله دین از منظر خود پاسخهایی به انسان داده است .
بسیاری هم با همین پاسخها سرگرم شده اند. اما پاسخهای دین برای من قانع کننده نیست . نیهیلیسمی که از دیدگاه نیچه مطرح می شود را نمی پذیرم چون در وحله اول به اخلاق می تازد. پاسخ نیچه به سوال درباره معنا ابر انسان است که برای من پذیرفتنی نیست .
از این که متن را با دقت بیش از معمول خواندید ممنونم و مشتاق برای ادامه بحث .
سلام
این موضوع و برخورد با این موضوع که فکر می کنم در من و یکی از دوستانم به شکل تکراری شدن زندگی و روزمرگی ظهور پیدا کرده برام خیلی مهمه. جوابت به این سوال در متنی که نوشته بودی کوتاه و به اختصار شاید بود و شاید هم برداشت من این بود. خیلی دوست دارم راجع به این موضوع با کسی حرف بزنم. چون چند وقتی است متمایل به عرفان شرقی شده ام برای فراز از خلا یکنواختی و یافتن مسیر درست زندگی و این حرفهای شما کمی منو به شک واداشت. دوست دارم جوابی از شما داشته باشم
شاید پارسایی در تفکر به معنی رهیدن از بند سوالهای وسوسه انگیز و کم نتیجه باشد!
اما فرزانه جان، بسیارند دانشمندان و هنرمندانی که به قول تو پربارترین زندگی ها را داشته اند و تأیید و رضایت دیگران را به دست آورده اند اما سوال مکرر آنها هم همین از کجا آمده ایم بوده!
و از کجا معلوم که راندمان بالای زندگی و آثار ناب از خود به جا گذاشتن در کاستن از رنج های انان تاثیری داشته است! اگر هنر و اثر رنج را خاتمه میداد باید متوقف میشد اما گویی امتداد هنر از التیام بی پایان و از زخم های ممتد روح هنرمند و متفکر حکایت دارد!
قائل به لحظه بودن و این دم را غنیمت شمردن توصیه جدیدی نیست، اما توصیه منطقی است! پاسخ به این سوال از آن جهت مهم است که گاه تمام بنیانهای فکری و زاویه نگرش ادمی به مسائل را متاثر میکند. نمی گویم بهتر یا بدتر میکند! می گویم متاثر میکند. اگر دیروز و فردایی نداشته باشد این زندگی و ما باشیم و حوض خلقت، دامنه مسئولیت ها را چیزی تعریف می کنیم و اگر به قدرتی بر فراز اسمانها قائل باشیم مسئولیتمان را طور دیگر خواهیم دید اما این ابتدای راه است و وابسته به بلوغ تفکر ادمی، چرا که انسان بالغ مسئولیت پذیر است و دنبال گریزگاههای تن آسایی نیست! اما مسئولیت پذیری صرف هم مرهم درد معنا نیست! انکه مسئولیت پذیر تر است به مسئولیت شناسی هم بهای بیشتری می دهد و شاید از همین روست که حتی انسانهای مسئول هم کنجکاوند بدانند مسئولیت این دریای پر رمز و راز افرینش با کیست؟
سلام
در واقع پستی که شما نوشته اید بیشتر در پی تخریب بناین جوابهایی است که دین به سوالات فوق میدهد چنان که در مثالها مشهود است.تا انکه بخواهد اساس این سوالات را انکار کند.یعنی به عبارت بهتر مخالفت با این سوالها معمولا از ان جهت صورت میگیرد که یکی از اهداف اصلی دین مشخص کردن چارچوب هاست از طریق پاسخ به همین سوالات.حال انکه معمولا انکار کنندگان ناخواسته یا خواسته در ضمن انکار ، خودشان به این سوالات پاسخ میدهند.چنان که شما در این پست نیز چنین کرده اید.
غایتمندی بدون در نظر گرفتن غایت را اولین بار کانت به شکل کاملا تئوریک و استدلالی در کتاب نقد قوه حکم بیان کرد.او در ان کتاب که به نقد زیبا شناسی نیز مشهور است زیبایی را شکلی از غایتمندی معرفی نمود که مستقل از یک غایت فهم و ارایه میشود.لذا نفس یک عمل غایتمند است طبیعت غایتمند است انسان غایتمند است اما بدون ارایه ارمان و هدف و....!
قصد ندارم سر این صحبت کنم که سخن کانت که در انجا با استدلالت نسبتا قدرتمندی بیان شده است اکنون بازیچه دست عده ای است که فقط سخنان او را ترجمه کرده و بدون هیچ دلیلی بیان میکنند.به هر حال شما اینجا دارید از غلط بودن یک اندیشه صحبت میکنید و اندیشه جدیدی ارایه میدهید فکر نمیکنید این کار نیاز به حدااقل دو دسته دلیل دارد؟
دسته اول انکه چرا اندیشه قدیم غلط است.
شما در اثبات این موضوع اورده اید:
"عقل انسان می گوید که این پاسخها تناقض ها و کاستی هایی دارند و اصلاً پاسخ نیستند چون به سؤال غلطی جواب می دهند و از همین رو نتوانسته اند کشمکش های درون انسان را از بین ببرند.
زندگی هنوز هم سراسر تقلا و کشمکش انسان با دیگران و با خود است و چه لزومی دارد که انسان خود را با رازها و افسانه ها سرگرم کند ؟ و آنچه را نمی داند رازی ماورایی و آسمانی تلقی کند و به فریب خود بپردازد ؟
این آرامش و خفتگی در مرداب ناشی از فریب عقل ، غیر از آنکه مسئولیت را از او خواهد گرفت چه فایده ای داشته و دارد ؟
بهتر نیست با کنار گذاشتن آرمان و معنا همین حالا به نزاع ها پایان دهیم ؟"
اگر عقل انسان به عنوان یک امری کلی(استفاده از کلمه انسان) چنین حکم میکند چرا در کامنت های همین بخش اینقدر مخالفت با شما صورت گرفته است.پس اولین استدلال شما باطل است یعنی موضوع فوق بدیهی نیست که عقل همه به ان حکم کند.دومین دلیل شما استدلال نیست جمله ادبی است.شما باید اثبات کنید که پاسخ به این سوالات راز و افسانه است و ناشی از جهل انسان است.و بعد باید بگویید چرا پاسخ به این سوالات باعث میشود مسولیت از انسان سلب شود.من میگویم برعکس پاسخ به این سوالات مسولیت اور است.صرف ادعا که نمیتوان حرفی را اثبات کرد.و در نهایت باید اثبات کنید با کنار گذاشتن پاسخ این سوالات نزاع ها تمتم میشود.من میگویم با کنار گذاشتن انها درگیری ها افزایش پیدا میکند.اصلا شما باید اثبات کنید همه شرایط فوق ناشی از این پاسخی است که به سوالها میدهد.
پس بخش اول سخنان شما بیشتر جملات قشنگ و ادبی است که فکر میکنم شعرای قرن نهم خودمان خیلی قشنگ تر این مفاهیم را در اشعارشان بیان کرده اند.
اما اگر موفق شوید اثبات کنید که سوالهای فوق غلط است بعد باید اثبات کنید که غایتمندی در همان تفس اعمال است.
فرموده اید:" اگر انسان این سؤال نادرست را کنار بگذارد و بی واسطه با زندگی درگیر شود و خود را همان گونه که هست بپذیرد لذت و معنای زندگی را در خواهد یافت و نزاع پایان خواهد یافت ."
اولین سوالی که برای حقیر پیش می اید این است.چرا؟؟؟؟چرا اینگونه میشود.چه برهان عملی یا تئوری برای این موضوع دارید.چه دلیلی وجود دارد که بنده با کنار گذاشتن این سوالات و درگیری بی واسطه با زندگی دچار روزمرگی نشوم و یا به ارامش دست پیدا کنم؟؟؟؟این عرفان های پوشالی نیاز به اثبات دارد خانوم پارسایی.
خب پس ابتدا باید گفت این نظر شماست و چون اثباتی برای ان ارائه نفرمودید اعتبار و ارزش عملی ندارد.و صرفا مثل همان پاسخ هایی است که پدر و مادر دو رو (به گفته شما) در مورد جوابهای فوق به بچه ها میدهند.در کامنت بعدی دلایل اشتباه بودن این موضوع را مینویسم.
اما حالا بنده قصد دارم نظرم رو در مورد غایت مندی بدون غایت بنویسم.
به نظر حقیر غایتمندی بدون غایت یک جمله ی بی مفهوم است و مثل بسیاری از استدلال های کانت بر نوعی تناقض شکل گرفته است.ادعای کانت اولین بار توسط هوسرل در غرب انکار شد.در شرق نیز اولین بار قخر این موضوع را بیان کرد و خواجه نصیر الدین ان را رد نمود.
اینکه شما فرموده اید:
" ارزش غایی درون همان عمل است"
یعنی شما دارید به اعتراض" اینطوری زندگی بی هدف میشود" پاسخ میدهید.و این سوال زندگی بی هدف میشود در برابر جواب منفی به سوال امدنم بهر چه بود طرح میشود.یعنی شما در کنه دلتان بی غایتی را امری مذموم میدانید با انکه ادعای بی غایتی میکنید.که این طبیعی است.این سوالات فطری است.اگر شخصی هیچ اموزشی ندیده باشد در سنین طفولیت این سوالات را میپرسد.ایا باید به او گفت سوالت غلط است؟؟قبول نخواهد کرد چون تا اخر عمر با ان درگیر است.چون این ها در ذات و فطرتش نهادینه شده است.اصلا چرا پدر و مادر در پی جواب دادن به کودک بر میانید؟؟؟چون او این سوالات را میپرسد.بدون هیچ اموزشی.هیچ وقت یادم نیست در کودکی پدر یا مادرم در پی ان امده باشند که زندگی را برای من معنا کنند بلکه هر وقت من پرسیده ام ان ها با بی حوصلگی جواب داده اند.
لذا شما سوال را نفی نمیکنید شما جواب را نفی میکنید.یعنی شما در مورد سوال امدنم بهر چه بود؟ به طور غیر مستقیم میگویید امدن تو به این خاطر بود که از زندگی استفاده کنی از نفس زندگی استفاده کنی.و هدف و ارمانی به غیر از این وجود ندارد.شما سوال را انکار نکردید جواب هایی که به سوال داده میشود را انکار کردید.چرا که انکار این سوال به معنای سکوت است.یعنی اگر شما این سوال را انکار کنید دیگر نمیتوانید به کسی بگویید چه کار کن.حتی نمیتوانید به خودتان بگویید چه کارکنم.یعنی شما عقل را در انتخاب راه به طور کامل تعطیل کرده اید.و تما زندگیتان تصمیم هایتان و....بدون حضور عقل است.اصلا تصمیم معنایی ندارد.چرا که در هر تصمیم اولین سوالی که مطرح میشود این است چرا؟؟؟؟
با انکار سوالات فوق چرایی در مورد تصمیم معنا ندارد.چرا که هر پاسخی در مورد چرایی رفتار انسان جواب به همان سوال امدن بهر چه بود است.پس باید اینطور گفت غایتمندی بودن غایت بی معناست.در واقع کانت غایت را انکار نکرد بلکه به جای غایاتی که در دنیا مرسوم بود هدف جدید جایگزین کرد.حال اینکه ایا این هدف خود معنایی دارد یا نه بحث جداگانه ای است.لذا غایتمندی بدون غایت تناقض است.چراکه از طرفی هر گونه غایتی را انکار میکند اما از طرفی راه پیشنهاد میدهد.طبیعی است که برای هر کس سوال پیش می اید چرا این راه تو بهتر است؟؟و طبیعی است که هر جوابی که به شخص بدهید به جای جواب پیشین به سوال امدنم بهر چه بود قرار میگیرد.و این سیاست جالبی است برای اثبات کردن اندیشه خود.ابتدا زدن زیر صفحه بازی و سپس بیان جدیدی که بر روی همان صفحه بازی بنا شده است.
البته به نظر من وظیفه دین این نیست که به این نزاع ها پاسخ بگه. دین حوزه فهم و پارادایم خاص خودش رو داره . به نظر من خود این مسئله که ما دنبال سوالهای بنیادی هستیم زندگی ما رو درگیر تلاش هایی متعالی بخش میکنه.
یعنی پاسخ به اینها از حوزه فهم و پارادایم دین خارج است ؟؟
تلاش های متعالی بخش کدام تلاشها هستند؟
با سلام :
حاشیه مطلبت از متن آن بیشتر جلب توجه می کند فرزانه عزیز .
اگر اجازه دهی از حاشیه شروع می کنم :
1 : من نمی فهمم چرا برخی افراد آنقدر دچار جزمیت و غرور می شوند که فکر می کنند اول و وسط و آخر همه معلوماتند و اگر نظری و دیدگاهی را خلاف منویات خویش تشخیص دادند با چوب "تحقیر" و "استخفاف" آن را می رانند . دوست عزیز ما آقای سید محمدی که میدان مباحثه و استدلال را با رینگ بوکس و کشتی کج اشتباه گرفته اند آنچنان دم از "بی محتوایی" و "بی معنایی" دیدگاه فرزانه می زنند و وی را به توبه از گناه ناکرده اش فرا می خوانند که انگار کشیش های دوران انگیزاسیون ، با کفرگویی گالیله مواجه شده اند . مگر ایشان چه گفته اند که حرفشان نه زیبنده آدمی اخلاقی است (غیر مستقیم ایشان را به بی اخلاقی متهم کرده اید) نه زیبنده فردی با تحصیلات عالی فنی !( من نفهمیدم چه ربطی دارد ) و نه زیبنده انسانی پرسشگر (چرا؟) .
کل مطلب ایشان را می توان در یک جمله خلاصه کرد و آن هم این است که پاسخ های دین به غایت مندی زندگی برای وی قانع کننده نیست و این پاسخ ها زندگی را معنا دار نمی کند . اتفاقا این سئوال ، سئوال بسیار نیکویی است چرا که مبتلابه جامعه دین زده ماست و نسل جوان این مملکت را شدیدا به چالش کشیده است . دوستانی که ادعای دینمداری و سوادشان تا به افلاک رسیده است باید منطقی تر با این سئوال برخورد کرده و پاسخشان مستدل و مستند باشد .
2 : اما راجع به موضوع متن من فقط به یک جمله مختصر بسنده می کنم . دین آنقدر مقوله گسترده ای است که هر کسی از ظن خود یارش شده است . من بر عکس فرزانه جواب برخی از این سئوالات را در حوزه ای از دین می یابم که عرفان می نامندش . دین را اگر از چارچوب خشک احکام فقهی در آوریم می تواند برای بسیاری از پرسشگران آرامش را به ارمغان آو.رد .
گمانم انسان جواب ها را می داند.
از اول می دانسته ...
اما می ترسد!
انسان از تنهایی می ترسد ... تصور اینکه او تنهاست. هیچکس در آن تاریکی عدم مهوم مراقبش نیست.
انسان می ترسد و برای جوابش هر روز هزار ها سوال تازه می سازد!
هر روز سوال را سر یک پیچ تازه گنگ تر می کند!
یادت هست یک بار با نگرانی نوشته بودم :
تو تنهایی ...!
؟
ممنونم هستونک
حسی هنگام خواندن کامنتت می گفت که جان کلامم را گرفته ای
تراژدی انسان و ترسهایش ... آری چنین است
سلام
هنوز به استناد خود متن و ارجاع دادن به آن و نقل قول مستقیم جملات شما ، معتقدم نفس سوال از معنای زندگی زیر سوال رفته و آن را غلط خوانده اید . و گرچه از انکار و اصرار شما بر این انکار متعجبم . اما مطلب به قدر واضح است که خود را از توضیح بیشتر بی نیاز می بینم . اما سوال کرده اید که "چه پاسخی برای سوال درباره معنای زندگی هست که انسان را قانع کرده باشد؟ "
دین مجموعه ای است از معارف مربوط به مبدا و معاد و یک سلسله قوانین اجتماعی و عبادی و معاملی که همه از راه وحی و نبوت اخذ شده است خود صحت و راستی وحی و نبوت را باید از راه دلیل و برهان پذیرفت و متدینین مبنای اندیشه و اعتقادشان برهانی است و پس از پذیرش عقلانی خدا و وحی و نبوت ، به اخبار رسیده از همین کانال ، که در خصوص ماقبل وجود انسان و به ما بعد او می پردازد از انجا که در حیطه دسترسی عقل بشر نیست ، ایمان می آورد.
پس دین وقتی می گوید بدرستیکه از خداییم و به سوی او بازمی گریدم پاسخ روشنی به این سوال داده است و دین مجموعه ای از پاسخها به سوالات متعدد بشر است . اگر شما دین را منحصر به احکامش کردی که احکام بخشی از دین است نه تمام آن و از احکام هم به تیممش استناد کردی و تازه از همه احکام هم به تیممش تمسک جستی و با بیانی تمسخر آمیز چنین نشان دادی که چون امکان وقوع فرض سوال غیر ممکن است جواب نیز به این فرض محال ، غلط است ، و ان را تسری دادی به سوالات اساسی بشر و از طریق قیاس آنها را نیز غلط خواندی ، خب باید کسی هم به شما بگوید که این قیاسی غلط و قیاسی مع الفارق است حال من سوالم از شما این است که خود شما از این نحو استدلالی که کردید راضی و خشنود می شوید که ما بشویم!؟
مطلب بعدی اینکه ، شما در ابتدای مقاله خود به نوعی از تلقی از نیهیلیسم که اتفاقا تلقی رایج و جا افتاده و مورد پذیرش قرار گرفته ای است ، اعتراض کرده اید و چنین به نظر می رسد که این مقاله را در تبیین این اعتراض خود نوشته اید وقتی در جواب من نوشته اید:
" اگر نیهیلیسم دنبال معنای بیهوده و لغو نگشتن باشد من آن را می پذیرم چون حد اقل آزادیهایی را به انسان باز می گرداند و او را فریب نمی دهد"
خود نیهیلیسم پوچ انگاری است چطور می تواند به دنبال معنای بیهوده و لغو نباشد و از اساس فریب است حال چگونه به انسان آزادی می دهد و او را نمی فریبد!؟
در جواب آقای زمانیان چنین نوشته اید:
نیهیلیسمی که از دیدگاه نیچه مطرح می شود را نمی پذیرم چون در وحله اول به اخلاق می تازد. پاسخ نیچه به سوال درباره معنا ابر انسان است که برای من پذیرفتنی نیست .
من به نظرم اینطور می رسد که مقاله ای در وصف مکتبی به نام نیهلیسم نوشته شده که هیچ شناختی از آن در دست نبوده است.
آرای نیچه ملهم و تاثیر گرفته از پیشینیان اوست کسانی مانند شوپنهاور و اسپینوزا در او تاثیرات عمیقی داشته اند. شوپنهاور مایوس از اروپای ویران و جنگزده و به کلی ویران بود و اسپینوزا که یهودی بود و در نوجوانی در کنیسه خدمت می کرد و معارف و الهیات یهودیت را به طور کامل آموخته بود . تحت تاثیر قرنها تعقیب یهودیان و آزار و اذیت ایشان توسط مسیحیان بود و آمستردام هلند و کنیسه ای که در اختیار یهودیان قرار گرفت باعث رشد و نمو کسی مانند اوریل گوستاو شده بود که او نیز متاثر از رنسانس قرار داشت و مقاله ای کفر آمیز نوشت و چنان برخورد تحقیر آمیزی با او شد که این برخورد ، همواره چون خوره ذهن اسپینوزا را می خورد و با اندیشیدن و طرح سوالهایی اساسی به جنگ باورهای دین خود رفت و ارتداد را به جان خرید. زیرا کشتی گرفتن با خدا در این آیین بود و نیچه و کانت و دیگران نیز نمی توانستند جوابهای ضد عقلی مسیحیت را عقلی قلمداد کنند، چون مسیحیت با باور به تثلیث به مثلثی چهارگوش معتقد بوده و هست !. اما آیا اسلام نیز چون آیین یهود و مسیحیت است؟ . آیا به واقع اسلام جوابگوی سوالات بشر نیست ؟ کدام سوال عقلی است که اسلام جوابی غیر عقلانی به آن داده باشد توحید اسلام در عین سادگی در مفهوم ، مورد پذیرش عقل نیز هست. چارچوبی که اسلام برای حیات معقول انسان ترسیم کرده با عقل او نیز سازگار است و فطرت انسان گواه به درونی بودن این پاسخها می دهد . که البته می توان درباره اش یه بحث نشست.
خدمت جناب برزین هم عرض کنم که من نیز مانند آقای سید محمدی از اینکه کسی مرا مشغول شده به جوابهای غلط بخواند آزرده خاطر می شوم و اگر در بازخورد نظراتم این رنجش دیده نشود و یا کم رنگ باشد دلیل بر این نیست که آزردگی وجود نداشته است . وقتیکه نویسنده مطلب می تواند آزادانه به اساس باورهای عده ای حمله کند و آنها را مشتی آدم زود باور بنامد و خود را در نفی این باور ها همطراز دانشمندان بنشاند چرا نباید اجازه اعتراض به مخاطبینش را داد؟ و چرا باید در صورت اعتراض ، آنها را مستحق نوازشی اینچنین دانست؟
خوب است .
بالاخره پذیرفتید که من نه ذات پرسشگری و بلکه سوال درباره معنا را زیر سوال برده ام .
متاسفانه پاسخی که از جانب دین نوشته اید وصف برهانهایی است که گویی از قبل باید آنها را بپذیریم و بعد وارد بحث شویم !
باز هم متاسفانه برداشت شما از نوشته ام سطحی است . من دین را منحصر به احکامش نکرده ام و... آن فقط مثالی است برای نشان دادن پرسش های لغو بیهوده شاید بهتر بود مثال دیگری می زدم که باعث چنین سو تفاهمی نمی شد. ضمن این که هدف من از این نوشته راضی و خشنود کردن شما نیست فقط بیان گوشه ای از نظرم درباره معنای زندگی است .
نیهیلیسم دنبال معنای بیهوده نیست چون اصلاً دنبال معنا نیست بهمین سادگی .
آیا از دیدگاه شما هر کسی که نقدی به دینداران داشته باشد و رگه هایی از الحاد در عقایدش باشد از روی عقده گشایی است ؟ چنان که در مورد شوپنهاور و اسپینوزا گفته اید ؟
این پاسخ استدلالی دین داران است ؟؟
بهتر است شما و آقای سید محمدی بجای این که جمله بسیاری هم با همین پاسخ ها سرگرم شده اند را بخود گرفته و آن را توهین آمیز قلمداد کنید پاسخ ها و دلایل خودتان را بفرمایید .
هدف من رنجاندن کسی نیست و هم چنین حمله به باور های کسی ! نه کسی را زودباور دانسته ام و نه هرگز خودم را همتراز دانشمندان نشانده ام ! (مانده ام این تفسیرها را از کجا استخراج می فرمایید ؟)
باز هم تاکید می کنم هدف من طرح پرسشی است درباره این که چقدر برای زندگی کردن معنا را لازم داریم ؟ و هم چنین نقد کردن معناهای رایجی که تاکنون گفته اند و شنیده ایم .
آقای ستاریان عزیز!
شما یک کلمه از آثار اسپینوزا را خوانده اید؟ چطور اسپینوزا را در ردیف و البته ماقبل شوژنهاوئر و نیچه قرار می دهید؟ تا به حال در باره ی اسپینوزا (که واقعا به تفکراتش علاقه دارم) چنین چیزهایی نخوانده بودم. مثلا این:
«همواره چون خوره ذهن اسپینوزا را می خورد و با اندیشیدن و طرح سوالهایی اساسی به جنگ باورهای دین خود رفت و ارتداد را به جان خرید. زیرا کشتی گرفتن با خدا در این آیین بود و نیچه و کانت و دیگران نیز نمی توانستند جوابهای ضد عقلی مسیحیت را عقلی قلمداد کنند، چون مسیحیت با باور به تثلیث به مثلثی چهارگوش معتقد بوده و هست !»
سر و ته این مطلب کجاست؟ به چه چیزی اعتراض می کند؟ منظورش چیست؟ گناه اسپینوزا چه بود؟ متنی هست از آثار این فیلسوف که بدان ارجاع کرد و این نتایج را گرفت؟ من در کتابخانه ام چهار تاریخ معتبر فلسفه ی غرب را دارم در هیچکدامشان اینها را نیافتم
سلام
آقا محمدرضا شما نوشته ای چهار کتاب تاریخ فلسفه داری آیا این چهار کتاب شامل کتاب تاریخ فلسفه ویل دورانت نیز می شود؟ اگر می شود رجوع کنید تا شخصیت محبوب خود را بشناسید
سلام علیکم.
ضمن اذعان به آگاهی ی بسیار بسیار بسیار اندکم از جزئیات آراء فکری و فلسفی ی اسپینوزا و نیچه و شوپنهاوئر، به خصوص در بحث فعلی، و ضمن این که من هم تعجب کردم ازآمدن نام اسپینوزا در بحث نیهیلیسم، ظاهراً حرف آقای ستاریان اجمالاً دارای زمینه ای است، هرچند رد یا قبول از طرف محمدرضا می تواند بحث بین ستاریان و محمدرضا را فنی تر و جذابتر کند.
گفتم ظاهراً حرف آقای ستاریان اجمالاً دارای زمینه ای است. فعلاً فقط به این دلیل:
Harold Skulsky
Staring into the void: Spinoza, the master of nihilism
University of Delaware Press, 2009
البته اعتراف می کنم ممکن است صِرف ِ این کتاب و عنوانش، نشان دهنده ی صحت درستی ی سخن ستاریان و ربط دادن اسپینوزا و نیچه و شوپنهاوئر و ....... نباشد.
اتفاقا سال 82 بود که بوسیله ی کتاب تاریخ فلسفه ی ویل دورانت با اسپینوزا آشنا شدم . به افکارش علاقه مند شدم. توجه کنید که این علاقه مندی نه به مثابه ی سجده کردن بر آستان او! یا اعتقاد و ایمان به کلیت حرفهای اوست.
اسپینوزا در باب اخلاق حرفهای نویی زد که بر خلاف رویه ی کلیسای کاتولیک بود. وی متدین بود و متدین ماند. یک انسان آزاده و شجاع و آزاد اندیش بود. در وصف اخلاق و جوانمردی اش همین بس که سهم الارث خود را بخشید و چندین سال در کارگاه مشغول تراشیدن عدسی بود.
http://philosophers.atspace.com/spinoza.htm
اینجا زندگی نامه ی جامع و مختصری از آراء او وجود دارد .
آن چهار کتاب هم تاریخ فلسفه ی غرب / راسل - تاریخ فلسفه ی دولاکامپانی - تاریخ فلسفه ی ویل دورانت - سیر حکمت در اروپا محمدعلی فروغی
امیدوارم آقای ستاریان حداقل بخش اسپینوزای کتاب ویل دورانت را یک مروری بفرماید و از میانه ی ان مویدی و تصدیقی برای حرفش داشته باشد
سلام و با احترام
با شما هم رای هستم که باید در جستجوی حقیقت بود تا زور آزمایی و معتقدم به جای پرداختن به یکدیگر، می توان و باید به نقد گفتارها پرداخت و باید از رویارویی شخصی جدا خودداری کرد. در غیر این صورت، گفتگو شکل نمی گیرد
از پاسخ هایی که مرقوم فرموده بودید دریافتم که پرسش از معنای زندگی را به دلایل زیر مناسب نمی دانید. جملات داخل گیومه ، نقل قول مستقیمی است از آن چه در پاسخ به نقدها نگاشته اید:
1- پاسخ های نافرجام و بی حاصل و " پاسخ های غلط" که آدمی را سرگردان کرده است." پاسخ های غلطی که به این سوال داده شده خود عامل سرکوب اندیشه و خفه کردن روح پرسشگر او شده است". از این رو ترجیه می دهید این پرسش از معنای زندگی را فراموش کنید.
2- نوشته اید:" این پرسش ها لزوماً چیزی به زندگی انسان نیفزوده و از این رو در راستای نیاز واقعی او نیست". " سوالی که سودی برای زندگی انسان ندارد"
3- - ترس از پاسخ های بدفرجام:" پاسخ هایی که انسان را با سراب هایی وحشتناک سرگرم کرده"
4- "پاسخ های متعدد داده شده و در عین حال هیچ یک آن چنان که باید نتوانسته بشر را اقناع کند. اگر می توانست بشر طبیعتاً دیگر آن را نمی پرسید ." " اما پاسخهای دین برای من قانع کننده نیست"
5- مشکل آدمی را در جایی دیگر می دانید:" نیاز واقعی انسان رفع تضاد درون اوست آنچه که هست با آنچه که باید باشد . همین تضاد است که کشمکش درونی ایجاد می کند . " از این رو معتقد هستید که:" بهتر است دنبال راهی برای حل این کشمکش باشد تا معنایی برای زندگی"
6- پرسش از معنای زندگی را لغو و نادرست می دانید زیرا این پرسش" همیشه و در هر حال با انسان نیست زمانهایی انسان بدنبال معنا می گردد که به رنج و مصیبتی گرفتار شده و در زمان خوشی و لذت بیاد معنا نمی افتد."
در نهایت به جای پرسش از معنای زندگی معتقدید پرسش درست این است که:" چطور می توان به کشمکش و نزاع درون انسان پایان داد؟".
(نمی دانم چقدر توانستم مدعا و دلایل تان را استخراج کنم؟. امیدوارم بیراهه نرفته باشم).
الف) برای این که نشان دهید پرسش از معنای زندگی لغو و بیهوده است، احتمالا دچار مغالطه شده اید. منظورم نظرتان در بندهای 1 و 2 و 3 و 4 است. زیرا از پاسخ هایی که به این پرسش در طول تاریخ داده شده است، حکم کرده اید که پرسش خطا بوده است. به نظر شما می توان از درستی و نادرستی پاسخ ها به درستی و یا نادرستی پرسش نقبی زد؟ (فارغ از این که اساسا بتوانیم پرسش را درست یا نادرست تلقی کنیم)
ب) در بند 5 ( که به نظر من در کانون بحث تان قرار دارد و اساسی تر از بقیه مطالب است) مشکل را در جای دیگر دیده اید. اتفاقا بر نکته ی مهمی انگشت نهاده اید. رولو می در کتاب خواندنی انسان در جستجوی خویشتن ، معتقد است کشمکش ها و نزاع های درونی است که ما را به بی معنایی می کشاند. مولانا هم بر این نزاع ها تاکید می کند. نحله های متفاوت اگزیستانسیالیستی نیز بر این نکته متفق اند. اتفاقا بخشی از دبیات نیهیلیسم به همین موضوع پرداخته است.
ج) در بند 6 نیز به درستی اشاره کرده اید که گویی آدمی در هنگام رنج و مصیبت به معنای زندگی می اندیشد. زمانی که محور زندگی ازدست می رود و ادمی خود را تنها می یابد از معنا پرسش می کند. اما از این نمی توان نتیجه گرفت پرسش از معنای زندگی پرسش نادرستی است. مانند این است که بگوییم آدمی در هنگام بیماری و درد ، از بیماری و سلامت می پرسد و سلامت برایش مهم می شود. و البته پرسش از بیماری و سلامت، پرسش بیهوده ای نیست.
تطویل کلام باعث شد که نقد روش شناختی داوری تان را در باره ی پاسخ هایی که به پرسش از معنای زندگی شده است، به نوبت دیگر بگذارم. (اگر نوبت دیگر در میان باشد)
سلام و سپاس
درست است البته در بند های 1و 3و 4 از گرد آوری شما به پاسخ های نادرست و عواقب آنها اشاره کرده ام شاید پاسخ های غلط به تنهایی دلیل کافی برای نادرستی پرسش نباشد .
کشمکش ها و نزاعهای درونی انسان براحتی پایان نمی یابد چون همیشه فاصله هست بین آنچه که او هست و آنچه که می خواهد یا می خواهند که باشد.
تاکیدی که بر نادرستی این سوال خصوصاً در پاسخ به کامنتها کرده ام نادرستی نه از لحاظ منطق نه از لحاظ ترکیب سوال و نه از لحاظ ذات پرسش است . بلکه نادرستی از این جهت است که این سوال سوال درونی و واقعی انسان نیست و فقط ناشی از رنج اوست . پرسشی است که اصالت در ذات انسان ندارد ولی از بس که تکرار شده و به آن پرداخته شده ذاتی و ناگزیر به نظر می رسد . از آن دست دروغهایی است که از فرط تکرار بدیهی به نظر می رسند . شاید نوع برخی از واکنشهایی که در دفاع از این سوال می شود هم شاهدی بر این موضوع باشد .
همانطور که گفته ام سوال اصلی یافتن راهی برای پایان نزاعهاست ؟
چون پاسخ به سوال درباره معنای زندگی در زندگی واقعی و روزانه او به کارش نمی آید چیزی که سود مستقیم و بلاواسطه برایش دارد رسیدن به صلح درونی با خویشتن است .
بار دیگر از حضور مفیدتان سپاسگزارم
بعضی دوستان چنان از معنابخشی دین صحبت میکنن که انگار هر کس قبولش نداشت گمراه شده و بقیه در سعادت مطلق دارن زندگی میکنن. معلومه که فرد لائیک به جوابهای دین در این مورد ـحداقل از دید شخصی ـ اعتقاد نداره. از طرفی زندگی با معیارهای اهل دین هم کم تناقض تو خودش نداره. معتقدن بهترین راه زندگیه اما وقتی نگاه میکنی چیز دیگهای میبینی. پوپر خوب گفته که زندگی سراسر حل مسئلهس.
اشکال از کجاست؟ نمیشه هم مطلقانگار بود و هم پیامدها رو ندیده گرفت.
فرزانه پراگماتیک به قضیه نگاه کرده: دیدگاه مذهبیها واسه لائیکها قابل قبول نیست و معنایی به زندگیشون نمیده. دیگه چه جوری باید گفت؟ چرا این حقیقت قدسی از سیاست جدا نمیشه و هر وقت ماجرا به انتخاب میرسه یه دفه همه چی بیچونوچرا میشه؟
سلام فرزانه پارسایی عزیز
« معنا به ساحت زبان تعلق دارد. ما با صحبت کردن درباره ی زندگی به آن معنا می بخشیم. زندگی به خودی خود نمی تواند معنایی بیش از یک ابر داشته باشد...»
کتاب معنای زندگی- تری ایگلتون- ترجمه ی عباس مخبر
درود بر تو دوست عزیز که پنجره ات همواره برایم جایگاه اندیشه است. راستی در مورد نظرت با کتاب های ادبی دنیا و کشف ناشدگی شان موافقم.
سلام
من هنوز در وبلاگ قبلی ام می نویسم و در آن وبلاگ آدرس بلاگ جدیدم رو هم داده ام. ممنون که سر زدید
سلام
ابتدا تشکر میکنم از حضورتان در بحث اتاق گفتوگوی آنلاین و متنی که تنظیم کردهاید.
به نظرمیرسد نوشته حاضر به رغم انکار نخست، در نهایت نیهیلیسم و بحران معنا را به رسمیت شناخته و برای آن پاسخی پیشنهاد کرده است. ظاهراً شما میگویید معنا را در ورای عمل و رفتار نجویید، بلکه در خود عمل و خود زندگی آن را بیابید. نوشتهاید: «او بازی می کند که بازی کرده باشد»؛ یعنی معنا در خود عمل است؛ بازی خود معنای بازی است و نیاز به معنایی بیرونی ندارد. خب این هم یک پاسخی است که میتوان در برابر "پرسش از معنای زندگی" به پرسشگر ارائه کرد و به او گفت دنبال معنایی خارجی برای زندگی نگردد و در حال و اکنون زندگی کند.
شاید مسائلی مانند« از کجا آمدهام امدنم بهر چه بود»، زودهنگام و به غلط به کودکانی که به اندازه کافی رشد عقلانی نکردهاند، القاء و تحمیل میشود، اما این رفتار نادرست از اصالت این پرسشها نمیکاهد. درهر حال این پرسشها و مشابه آنها دیر یا زود دامن انسان را می گیرد. شاید بهتر باشد به جای تخطئهی سوالات به دنبال پاسخ به آنها باشیم. خب شما هم در واقع چنین کردهاید و پیشنهاد خود را ارائه دادهاید. گویا پاسخ شما این است که: "مهم نیست که از کجا آمدهای و به کجا میخواهی بروی، مهم این است که خوب زندگی کنی و زندگی اخلاقی داشته باشی و اگر چنین زندگی کنی چیزی را از دست نخواهی داد."
در ابتدای پستتان نوشتهاید: « برای رسیدن به کمال را یادتان هست ؟ رسیدن به خدا ، جلب رضایت خدا ، تعالی و ابر انسان شدن و ظهور صفات برتر را چه ؟.... آیا ما این ها را نفهمیده ایم ؟ ...... چرا پاسخهایی که دین می دهد به نزاعها پایان نداده است و حتی آنها را بیشتر کرده است چون فاصله انسان را با آرمانی که باید باشد بیشتر کرده است و در عوض وعده داده که روزی نزاعها پایان خواهد یافت .» چند نکته در خصوص این بخش از نوشتهتان به نظرم میآید:
- درک من هم این است که نظریات رایج در مورد خداوند، مشکلاتی دارند که نیازبه بازسازی مجدد متناسب با درک و فهم و عقلانیت معاصر دارند اما حق و مصحلت در این است که در برخورد با مفاهیمی که بارهای گرانی را بر دوش میکشند، با احتیاط برخورد کنیم.
– تلقی عرفانی از دین بسیاری از نزاعها را از میان برمیدارد، ببنید مولوی چگونه به مزرکشیهای دینی و مذهبی و زبانی و جغرافیایی نگاه میکند: «چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم / نه ترسا نه یهودم من، نه گبرم نه مسلمانم/ نه شرقیّم نه غربیّم نه برّیّم نه بحریّم/ نه از کان طبیعیّم نه از افلاک گردانم... / نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم/ نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم/ مکانم لامکان باشد، نشانم بینشان باشد / نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم.»
- درست است که دین دعوت به تقرب به تعالی و انسان آرمانی است، اما این دعوت نمیتواند دعوتی بیمبنا و بیاعتناء به واقعیات وجودی انسان باشد. چنان که در قرآن تصریح شده است این دعوت و تکلیف در چارچوب وسع انسان صورت میگیرد و در ورای آن، انسان تکلیفی ندارد.
سلام
نمی دانم شاید از دیدگاهی همین گونه باشد که می فرمایید.
اما در بند دوم آنجا که فرموده اید این رفتار نادرست از اصالت این پرسش ها نمی کاهد نظرم با شما متفاوت است .
چرا که اگر پرسش ها اصیل و واقعی باشند باید از درون انسان بجوشند نه اینکه از بیرن به آنها القا شود . یاد دوستی بخیر که به ظرافت می گفت اگر می خواهی فرزندت چیز یاد بگیرد لطفاً چیزی یادش نده !
مفهوم آموزش حقیقی بیرون آوردن آنچه در درون فرد هست می باشد(طبق معنی کلمه لاتین آن educere به معنی استخراج کردن و بیرون کشیدن )
نه القای آنچه که در ذهن یاد دهنده است به یاد گیرنده .
درباره نکاتتان :
- صحیح می فرمایید احتیاط شرط عقل است .
- عرفان گاهی تنها روزنه نجات است .
شما مست نگشتید از آن باده نخوردید / چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم ؟
سلام علیکم.
تا پنج نشه بازی نشه:
کتاب زیر زینت بخش کتابهای فلسفی ات خواهد شد:
سیدعباس سیدمحمدی، تاریخ فلسفه ی غرب، هشت جلد، ویراست بیست و سوم، لندن، کالیئر مک میلان، 2009.
من هنوز در فکر اولین کامنتم.چرا کسی جواب "ن" را نمی دهد؟
بین انسان و محصول کارش جدایی افتاده است.هنرمندی که برای عشق به کارش در حال آفریدن اثری هنری ست بلاواسطه با کار و محصول کارش درگیر می شود.چیزی از استعداد و توانایی و عشق او می جوشد و به بار می نشیند.آثار بزرگ هنری برای صله و مزد خلق نشده اند.حتا برای خوشایند دیگران هم آفریده نشده اند.بسیاری از بزرگان هنر و ادبیات سنت شکن و نوآور بوده اند و مورد انواع استخفاف دیدگاه های مسلط زمان خود.بنابراین آفرینش هنری مستقل از" نتیجه" ی آن اتفاق می افتد و اگر این اتفاق به سایر حوزه های تولید مادی و معنوی سرایت پیدا کند بدون شک بسیاری(و نه همه) از نزاع های انسان با خودش و دیگران و طبیعت و جوهره ی انسانیش پایان می بابد.ما در دنیای گسستن ها زندگی می کنیم.گسستن از محصول فکر و کارمان،گسستن از همنوعانمان و مادر مهربانمان: زمین.پس چگونه تنهایی و اضطراب و کشمکش درونی و بیرونی نباشد؟
حاشیه های زیبایی نوشته ای
حاشیه هایی که ارزش بیش از متن من دارند امیدوارم خوب خوانده شوند
راستی جواب سوالی را که در مورد پرویز شهریاری پرسیده اید شاید همه ندانند.خیلی ساده است او از کفار توده ای بود.
سلام فرزانه عزیز ، مدتی بود نظراتت را در وبلاگ امین دنبال می کردم و می دانستم که مثل اسمت آدم فرزانه ای هستی نمی دانم چرا تا امروز دنبال وبت نگشته بودم . تا این که امروز بالاخره کله ام کار افتاد و پیدایت کردم . مطلبی که به آن پرداخته ای مطلب جالبی است و فکر می کنم دغدغه خیلی ها باشد لااقل دغدغه من یکی که هست . من همیشه آدم شکاکی بودم از بچگی و به دنبال پیدا کردن سئوال برای خیلی از جوابهایم به ویژه در حوالی مطلبی که به آن پرداخته ای و خلاصه خیلی دوست داشتم که ایمان محکمی داشته باشم و تکلیف خودم را با خودم روشن کنم . اما در میانسالگی هنوز تکلیفم روشن نیست . اگر همه نیهیلیستها مثل تو آرمانهای خوب داشته باشند نه تنها مشکلی پیش نخواهد آمد بلکه دنیا گلستان می شود . مشکل این است که حتی آرمانگراها و مومنین ما هم گاهی و بسیاری از اوقات فاشیست یا نیهیلیست می شوند . در واقع بودن یا نبودن مساله نیست . درست بودن یا درست نبودن یا شاید بهتر بگویم مفید به حال خود و دنیا بودن مهم است . قطعا تو از دسته آدمهایی هستی که با ذهن زیبایی که داری قطعا برای دیگران مفید هستی حتما برای خودت هم همین طور . خوشحال شدم که بیشتر شناختمت . وبلاگت را به لیست دلخواهم افزودم .
سلام و سپاس
سلام بر خانم فرزانه. بسیار موافقم. مرا به یاد سرکار هانا آرنت انداختید و ستایشی که از عمل (action) به عمل آورده است.
در ضمن ماشالا خب رونقی گرفته این وبلاگ شما. بسیار خوشحالم.
سپاس و درود فرزاد عزیز
۱- مساله پرسیدن نیستُ مساله این است که برخی از ما فکر می کنیم انسان باید در مقابل هر سوالی پاسخ داشته باشد. دیگر وقت آن رسیده است که با تواضع در مقابل چنین سوالاتی « نمی دانم» بگوییم.
۲- موافقم که هدف و لذت زندگی را باید در خود زندگی جستجو کرد نه بیرون آن. خودمان باید هدف بیافرینیم...
سلام
خب آقا محمدرضا اصرار کرده اند مطلبی را که نقل کرده بودم عاری از حقیقت است و با وجود اینکه ادرس منبع را نیز دادم وبا وجود در دست داشتن کتاب تاریخ فلسفه ویل دورانت( از سال 82 در اختیار دارند) نیافته اند! کاش مراجعه مجددی می کردند
ابتدا هم طعنه زدند که آیا حتا یک خط از آثار اسپینوزا را خوانده ام !؟ خب این از اصول گفتگو نیست که طرف مقابل را به ادعای دروغ و نقل کذب از کتابی بخوانند ولی گویا به طور معمول اینطور فکر کردن در نزد اینطور آدمها مرسوم است .آنها فکر می کنند که خود معدن معلومات هستند و از روی علم به انکار مبانی دینی و اعتقادی رسیده اند و مخالفینشان از روی جهل و نادانی است که به اثبات همان مبانی نشسته اند و با تجدد خواهی ِ انکار مآب ایشان و با منورالفکری های ایشان به مخالفت بر خواسته اند . اما برای جواب بهتر به این سوال بخصوص نیکوتر آن است که موضوع اسپینوزا و نقد آرای او را پیش بکشند تا ببننند که چه کسی اسپینوزا را بهتر می شناسد ؟ آیا این بهتر نیست؟ من که ادعایی نکردم ولی گویا آقا محمدرضا مدعی اسپینوزا شناسی است!. فعلا بگذریم
برای دوستانی که پی گیر بحث هستند شاید نقل قسمتهایی از تاریخ فلسفه ویل دورانت که مورد سوال ایشان بود سودمند واقع شود.
تاریخ فلسفه ویل دورانت – عباس زریاب خویی – چاپ نخست 1366 و چاپ بیستم 1386 از انتشارات علمی و فرهنگی
در صفحه 135 و در بخش مربوط به اسپینوزا کتاب اینطور آغاز شده است
1 تاریخ و شرح حال
الف سرگذشت پرحادثه قوم یهود
که این بخش مفصلا طی حدود دو صفحه و نیم به شرح مطلبی پرداخته که من با مراجعه با محفوظات ذهنی ام در چند سطر خلاصه وار نوشتم و در ادامه در ص 137 چنین نوشته است:
طرز توبه دادن او(اوریل اوکوستاو) این طور بود که بر آستانه کنیسه خوابید و اعضای روحانی کنیسه از روی بدن او گذشتند. اوریل آکوستا پس از تحمل این رنج و توهین به خانه رفت و غبارت زننده و شدیدی بر ضد عاملین این امر نوشت و بعد خود را کشت
این واقعه در سال 1640 اتفاق افتاد . در این هنگام باروخ اسپینورا « بزرگترین یهوذیان عصر جدید» و بزرگترین فلاسفه قرون جدید ، کودکی هشت ساله بود و شاگرد وفادار کنیسه به شمار می رفت.
ب. دوران تعلیم و تربیت اسپینوزا
این سرگذشت پر حادثه قوم یهود اساس و پایه ذهن و روح اسپینوزا گردید. گرچه اسپینوزا از جامعه یهود طرد شد ولی خود یهودی ماند و خللی در آن راه نیافت....
در مورد ارتداد او در ص 140 چنین می خوانیم
ج- تکفیر و اخراج از جامعه یهود
چنین بود مقدمات و اسباب مُعّده جوانی که به ظاهر آرام می نمود ولی در باطن سخت در هیجان و اضطراب بود و در سال 1656( که تولد او به سال 1632 بود) به تهمت کفر و الحاد به دادگاهی که از شیوخ کنیسه تشکیل شده بود ، کشیده شد.....
ص 178 عنوانش هست
6 نفوذ و تاثیر اسپینوزا
در ادامه همین بخش در ص 179چنین می خوانیم:
فیخته وشلینگ و هگل با در آمیختن فلسفه اسپینوزا با بحث معرفت کانت طرق مختلف وحدت وجود را بوجود آوردند.آنجا که فیخته از « من» حرف می زند یا شوپنهاور از« اراده زندگی » سخن می گوید و نیچه از « اراده قدرت» و برگسون از « نشاط و نیروی حیاتی» دم می زنند، همه از « کوشش برای حفظ نفس « اسپینوزا الهام گرفته اند...
اصولا تاپیر پذیری فلاسفه از هم مطلب عجیبی نیست و اسلاف فلسفه به مثابه همه رشته های علوم به اخلاف خود مراجعه می کرده اند و استفاده می برده اند کما اینکه در بحث اخیر هم که به تاثیر تمدن اسلامی بر تمدن غربی پرداخته شد من نتوانستم چنین امری بدیهی را به ایشان تفهیم کرده و بقبولانم. مثلا در فلسفه تمام فلاسفه بعد از هگل متاثر از او بوده اند چه مثبت و چه منفی . حال اگر آقا محمدرضا از هگل خوشش نمی آید آیا حقیقت مسیرش را عوض می کند؟ و در ابتدای زنده شدن روح پرسشگری در غرب آثار کسانی مانند دکارت و پاسکال و لایب نیتس و ژان ژاک روسو و یاکوبی ، چنان همخوانی هایی با نوشتارهای مسلمین همخوانی دارد که موجب حیرت می شود و بعضی معتقدند که این آثار رونوشتی از آثار اسلامی است. حتا نوشته های اسپینوزا و ، مالبرانش و لایب نیتس ، شباهت بسیاری با نوشته های غزالی دارد که این توارد و این تشابه محل سوال بوده است.
امیدوارم که رفع شبهه شده باشد گرچه خود این بحث مطمئنا به مذاق آقا محمد رضا که تاریخ را نه چون رودخانه ای با سرمنشا مشخص ، بلکه برکه ها و سطلهایی مجزا از هم می بیند خوشایند نیست و نخواهد بود. اما رود حقیقت به خوشایند کسی جاری نمی شود و چون رود است همچنان جاری است
برای اینکه با راه برخورد و ورود صحیح با تاریخ و به خصوص تاریخ فلسفه آشنا شویم خواندن کتاب درآمدی بر فلسفه مدرن اروپایی از گراهام وایت با ترجمه ناهید احمدیان و بخصوص دو مقاله ابتدایی از خود وایت را (که به جای آوردن مقدمه آورده است) را توصیه اکید می کنم
اصلاحیه :
چاپ نخست طبق کتابنامه آن ۱۳۳۶ است که اشتباها ۱۳۶۶ تایپ کرده ام
غلطهای تایپی دیگری نیز محتملا وجود دارد و چون در موقعیت و شرایط مطلوبی نمی نویسم و وقت ویرایش نیز ندارم به دیده گذشت از ان عبور کرده و بر من ببخشایید
سلام بر شما
من به تناقضات ومغالطاتی که در متن اصلی وجود دارد ودوستان اشاره داشتند کاری ندارم.آن چه من از گفته های شما می فهمم. این است که شما صادقانه سوالات وابهامات اساسی ذهنتان را در قالب این پست مطرح کرده اید والبته عنوان نیهلیسم بر آن نهاده اید.شاید بهتر بود قاطعیت در نتیجه گیری را از متنتان حذف می کردیدو صرفاْ به طرح سوال می پرداختید.
امیدوارم انتقادات وحتی تندی های دوستان باعث نشود که شما در نوشته ها وگفته هایتان خودتان را(منظورم خود خودتان است) مخفی وسانسور کنید.چه اگر این اتفاق برای هر یک از ما بیفتد دیگرنباید امیدی به راهیابی به ساحت حقیقت داشته باشیم.
درمورد متن اصلی وپاسخهایتان هم مطالبی داشتم که مفصل بود و فرصت نوشتن پیدا نکردم.
الان هم که ظاهراْ جنگ مغلوبه شده است ونزاعها وکشمکش ها!پایان یافته است!
خداراشکر.
سلام
طبیعتاً من نتیجه گیریهایی از آنچه هم اکنون در ذهن دارم کرده ام و آنها را آورده ام و صد البته مخاطبان این نوشته حقیر که بسیار فرهیخته تر و باسواد تر از منند مجبور به پذیرش آن نیستند .
حتی شاید حاشیه ها و انتقادات این نوشته روزنه ای ناگشوده و جدید از حقیقت را برمن بگشاید گریزی نیست .
توسل به خشونت کلامی و قهر و ... تاثیری در فکر من ندارند اما شاید نشانه ضعف در استدلال فاعل آنها باشد.
شما کدام جنگ را می گویید ؟؟
آقای ستاریان این را توضیح بدهند که از کجای کتاب تاریخ فلسفه ی ویل دورانت استخراج کرده اند؟
«همواره چون خوره ذهن اسپینوزا را می خورد و با اندیشیدن و طرح سوالهایی اساسی به جنگ باورهای دین خود رفت و ارتداد را به جان خرید. زیرا کشتی گرفتن با خدا در این آیین بود و نیچه و کانت و دیگران نیز نمی توانستند جوابهای ضد عقلی مسیحیت را عقلی قلمداد کنند، چون مسیحیت با باور به تثلیث به مثلثی چهارگوش معتقد بوده و هست»
ببخشید شما واقعا فکر می کنید با این نوع برداشتهای درهم برهم و مغلوط دارید با کسی بحث و گفتگو می کنید؟ دریاچه و رودخانه و سطل و ... اینها چیست؟
یاد چند وقت پیش و حرفهای جناب ستاریان در مورد پوپر و آثارش افتادم! آنجا که می گفت پوپر ملحد و ضد خدا و ... است! بدون اینکه یک خط ارجاع به نوشته های پوپر بدهد!
والا چی بگم؟!