پسرک زودتر از همیشه باحالت عجیبی خودش رو انداخت روی صندلی و گفت برو ...گفتم: "سلام آقای فوتبالیست " .... عرق کرده بود سرخ شده بود عصبی بود و نا مرتب نفس می کشید...گفت : "زود بریم خونه من دیگه پامو اینجا نمی گذارم ."
حدسم این بود که با دوستی حرفش شده یا تو بازی باخته اند البته کمی غیر معمول تر از دعوای بچه ها بود ولی بسختی خودم را قانع کردم که چیزی نپرسم . صبر می کنم که خودش شروع به حرف زدن کند. ولی خبری نیست . فقط می گوید بعضی آدمها خیلی عوضی اند!
بیشتر از یک هفته گذشت تا دیشب گفت :" مامان من یک اس ام اس می فرستم وقتی من رفتم تو اتاقم بخوان ..."
با لبخند گفتم بفرست ولی دلم آشوب شد ...کلمه ها رسیدند ......همان چیزهایی بود که آن روز در باشگاه از داستان رفتارهای جنسی نا متعارف و فحشای خیال پردازانه و حتی بهای تن فروشی از زبان هم سن و سالهای خودش شنیده بود و ناشیانه و خنده دار ، با کلمات خودش نوشته بود. معلوم بود که ذهنش را درگیر کرده اند.
اصلاً عادی نبودم تقریباً می لرزیدم ، اما سعی کردم عادی به نظر بیایم خودم رفتم سراغش که حرف بزنیم .
با هم رفتیم بیرون توی تاریکی خیابان قدم زدیم و از تابو ها حرف زدیم . حرفهایمان آخرش کمی فلسفی و انتزاعی شد ولی به پسرک اطمینان دادم که میل جنسی آدمها طبیعی است و او خودش توانایی این را دارد که خودش و محیط و رفتار اطرافیانش را انتخاب و کنترل کند و ما همیشه در کنارش هستیم .
فکر می کنم حالش بهتر شد اما نگرانی و دغدغه برای من همچنان هست ...
در اینکه شکاف بزرگی بین فرهنگ جنسی نسل ما و نسل نوجوان امروز هست حرفی نیست . پس لزومی به هم سویی و تطابق هنجارها و ارزش ها هم نیست . ارزش های نسل ما آش دهان سوزی نبودند که بخواهیم و آرزو کنیم نسل جدید آنها را تمام و کمال بپذیرد.
من منتظرم و علاقمندم نسل امروز خودش دنیایش را کشف کند و بسازد اما این الگوهای بی شکل و بی ریخت ... این حفره های رفتاری ... این طغیان های سرکوب شده ... که به نظرم دوگانگی و تضاد معیارهای اجتماعی به شدت به آنها دامن می زند راه به کجا خواهد برد ؟
در فضایی که الگوهای رسمی به انکار هویت جنسی نوجوانان می پردازند هر رفتار و کلام مربوط به جنسیت تبدیل به تابو می شود و طبیعی است که کسی مسئولیت احساسات و رفتارهای جنسی خود را نمی پذیرد . وقتی هنجارها این چنین تنگ اند هنجار شکنی ، مرز ندارد و نمایش و عرضه موجودیت جنسی اولین و فوری ترین وسیله ورود به جامعه بزرگسالان شناخته می شود .
جالب است که این روزها شروع رفتارها و فعالیت های جنسی نوجوانان بیشتر از عوامل فیزیولوژیکی به عوامل اجتماعی گره خورده است . اجتماعی که غرق در آشفتگی ها و نابسامانی های آشکار و پنهان است که به عوض ریشه یابی و درمان هم چنان انکار می شوند یا به حال خود رها می شوند.
بر کرده ام سر
از رخنه ای در سینه سنگ
آری بهارم من ، در این تنگ.
تنها اگر باد
تنها اگر ابری و باران
تنها اگر خورشید بود ، این گل نمی رست.
زین تنگنا ، راه رهانیدن نمی جست.
ای سایه ابر
ای دامن باد
ای تیغ خورشید
ای جام باران!
این گل نمی بود
گلدانه را گر شوق گل گشتن نبودی
در گریبان
" سیاوش کسرایی "
چند 8 مارس دیگر باید بگذرد تا بدانیم ؟ تا فکر کنیم ؟ تا بپرسیم که مسأله چیست؟ آبا مسأله زن بودن و زن نبودن است ؟ آیا مسأله حقوق زنان است ؟ آیا مسأله برابری زنان و مردان است ؟ اصلاً آیا مسأله ای هست ؟
به باور من ، برای جمعیت بزرگی از زنان سرزمین من مسأله ای وجود ندارد . جمعیت کمتری هم هستند که فقط شنیده اند مسأله ای با موضوع زن هست اما چون مواجهه و کشف بی واسطه ای در کار نبوده است یا آن را با عقده ها و ذهنیت های بیمار گونه و اروتیک اشتباه گرفته اند و یا چنان به ابتذال و تحریف دچارش کرده اند که دیگر مسأله و پرسشی باقی نمانده است و اگر مانده ، باری پرداختن به آن هم آمیخته با حقارت است .
آنچه منظور من از مواجهه ی مستقیم و بی واسطه با مسأله است شاید در تعداد بسیار کمتری رخ داده باشد آن ها که هستند ! ... این که ما از خود بپرسیم چرا نیستیم ؟ چرا وجود نداریم ؟ این پرسش ، گله از دنیای مردانه نیست که چرا زن بودن ما را به هیچ می انگارد ، این پرسشی جدی از خودمان است. در واقع ما نیستیم ، وجود نداریم ، اگر به چنین پرسشی از خودمان نرسیده باشیم .
وجود داشتن ما با اندیشیدن ماست ، حتی تن و بدن ما با اندیشیدن ما هستی و آن گاه زیبایی و زنانگی می یابد . اندیشیدن به اینکه کیستم؟ چه باید بکنم؟ چه می توانم بکنم؟ چرا باید بکنم؟ چه ساختارهایی مانع بودن من اند؟
حقیقت این است که وقتی براحتی اجازه می دهیم بی هدف بودن زندگی مان در سایه ازدواج و بچه داری و... به فراموشی سپرده شود نباید از اقتدار دنیای مردانه شکایت کنیم. پس از کلنجار رفتن های گوناگون با قوانین دنیای مردانه حد اقل اکنون باید در یابیم که هویت شخصی ما فقط در پی رشد نا آرامی های درون خود ما شکل خواهد گرفت . امروز نا آرامی های درون ما نه فقط محدوده خانه ، بلکه تجربه ای از میدان های بزرگ زندگی اجتماعی است که گاهی تبدیل به احساس رنج و تشویش می شود. نباید اجازه دهیم این تجربه به آسانی توسط صاحبان اقتدار مصادره شود . باید بیندیشیم تا این تجربه را از آن خود کنیم .
زنان سرزمین من در عمق زندگی و اقتدار اجتماعی جایی و تشخصی ندارند .حتی زنانی که مسئولیت های سنتی خود را در نقش های خانوادگی وا نهاده اند و قدرت انتخاب هایی در پیش رو دارند همچنان انقیاد پذیرند ، چون اگر ساختار اقتداری را می شکنند ، برای جلب توجه مردان است . چون حتی اگر دانشگاه می روند، برای این است که موقعیت های بهتری برای یافتن شوهر و یا دوست داشته باشند ، اگر کار می کنند برای در آوردن خرج اسباب دلفریبی است ... آنها دنباله رو اند.
اگر این گونه نیست چرا قدرت انتخاب شکل و ظاهر لباس و مسیر زندگی خودشان را ندارند ؟ در کلاس ها ساکت اند یا فقط در حاشیه های سبک حضور دارند ؟ در محیط های کار مطیع و سر به زیر و فرمانبرند . چرا در بحث های جدی علمی و فنی و تاریخی و فلسفی و سیاسی و اجتماعی وارد نمی شوند و اظهار بی علاقگی می کنند ؟ چرا در خلق ها و سرودن ها و آفرینش های هنری جسارت ندارند ؟ چرا کارهای بزرگ اقتصادی نمی کنند ؟ در میدان قانون و سیاست حاشیه نشین و تماشاگرند ؟ چرا در تمام ساختار شکنی ها فقط از تن و بدن خود مایه می گذارند ؟
خطر سنگین مهمل ماندن ، هم چنان ما را تهدید می کند اگر در سطح بمانیم .
پ .ن : آن ها که هستند زنانی نادر و کم نظیرند در همین سرزمین نوبل صلح گرفته اند، از این سرزمین به فضا رفته اند، جایزه برترین ریاضیدان جهان را گرفته اند، در همین سرزمین مانده اند و در زندان برای خواسته های خود اعتصاب غذا کرده اند و ایستاده اند .... هم آنان در سطح نمانده اند.
گویی دوران بهت زدگی اصحاب غفلت ، در مقابل علوم دنیای پیشرفته بسر آمده است . دوران گذار هم مدت های مدیدی است گذشته است و اصحاب غفلت اکنون آستین ها را بالا زده اند برای کسب شهرت علمی سریع و بی زحمت ... در این میان از انواع شعبده و حیل در رونمایی ها و رکورد شکنی ها که بگذریم ، این ولع عجیب برای بالا بردن عدد و رقم تعداد مقالات ، تآلیفات و ترجمه ها قابل تآمل است . از آنجایی که این روزها هر کسی که در دانشگاه ثبت نام کرد را دانشجو می نامند هر کسی که عضو هیآت علمی دانشگاه شد را هم استاد می نامند و لابد هر کس که پروژه ای ارائه داد محقق و پژوهشگر ؛ اوضاع مؤلفان و مترجمان هم این گونه خواهد بود.
از همین جا، ابتذال تألیف و ترجمه کتاب در قالب ظهور رفتارهای ابلهانه و سودجویانه آغاز می شود . در نوشتن کتاب نه ضرورتی در آوردن حرفی نو حس می کنند و نه ضرورتی در رعایت قواعد درست نویسی فارسی . ترجمه ها ی ناقص و غلط هم از مصالح اولیه ی این گونه کتاب سازی هاست .
وقتی کسانی که خود را اهل علم می نامند با چنین بی مبالاتی هایی دست به نشر کتاب می زنند . پرسش این است که چه کسی باید این کتابها را از نظر دقت علمی ، روانی ، انسجام نثر فارسی، گزینش واژه های علمی استاندارد ، سبک ویرایش و حتی کیفیت حروفچینی و صفحه آرایی ارزیابی کند ؟
متونی که ادعای نشر علم دارند ذهن علمی را شکل می دهند و انتقال مفاهیم را سرعت می بخشند و در تکامل علمی جامعه تعیین کننده اند . اما آیا کیفیت این مدعیان باید سر کلاسها و توسط دانش جویان زیر سؤال برود ؟ دانشجویانی که بجای آشنایی با کتاب های مرجع و اساسی در موضوع بحث ، با کتاب - کشکول - جزوه ای مواجه می شوند که حاصل بهم چسباندن چند فصل از چند کتاب دیگر است و سازنده آن پس از چند ترم تکثیر و تبلیغ به این باور رسیده است که اگر آن را به بنگاه نشری نسپارد چه بسیارانی که از ماحصل کوششهای بی بدیل ایشان محروم می مانند . از سوی دیگر نام و منصب یک چهره علمی هم با تعداد تألیفات بی تناسب نیست پس لازم است آن کشکول به اسم کتاب چاپ شود.
راستی چرا پژواک این ادعاهای بی معنی در جامعه ی دانشگاهی ما این چنین پر طنین است ؟
چرا جامعه ی ما ، حتی جامعه علمی ما علم را جدی نمی گیرد ؟
چرا دانشگاهیان و متخصصان ما با این پدیده های کاسبکارانه هم نوایی می کنند ؟
در مجموع چرا جامعه ما در تمام سطوحش اگر هم ضد علم نباشد نسبت به علم بی تفاوت است و گاهی فقط آن را تحمل می کند ؟
پ.ن: عنوان متن از خواجه نصیر الدین طوسی است : " چنانکه آنچه بینند به محاکات ، نظیر آن به تقدیم رسانند بی ریاضتی و تعبی که بدیشان رسد ."