در بحثها و مواجهات روزمره بین افراد، وقتی فرد با محدودیتهای عقاید و ارزشهای خود روبرو میشود چه اتفاقی میافتد؟ در اغلب موارد چه در دنیای واقعی چه در محیطهای مجازی واکنش های متفاوتی از سکوت و بهت زدگی گرفته تا مقاومت سرسختانه و لجوجانه و جبهه گیری و دشمنی و توهین و تخاصم دیده میشود.
این واکنشها در وهله اول خبر از وحشت عمیقی میدهد که وجود فرد صاحب عقیده را در بر میگیرد. وقتی عقاید یک فرد زیر سوال میرود شاید او به یکباره باور به باور داشتن را از دست بدهد و نتیجه بگیرد که پس کدام راه درست است ؟ یعنی همه چیز پوچ است ؟ نکند جهان، به اندازهای وحشتناک شود که هیچ باوری برای معنا دادن به آن و درک کردن آن کافی نباشد؟
این نگرش به این موضوع توجه نمیکند که پیچیدگی جهان تا اندازهای است که با هیچ نگرشی نمیتوان تمام آن را پیمود و اصلاً لزومی هم ندارد کل هستی در دایره عقاید ما بگنجد. یک بار از خودمان سوال کنیم چرا قرار است عقاید ما، دانسته ها و برداشتهای ما به ما ثبات فکری بدهند، هویت ما باشند و ما را حمایت کنند؟ این کاری است که یک توتالیتر می کند. وقتی ساختارهای عقیدتی فرد توسط نقد عقلانی زیر سوال می رود نشانههای توتالیتاریسم از طریق رویکردهای مختلف اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی پدیدار می شوند.
توتالیتر از ناشناخته ها هراسان و وحشت زده است و از ترس اینکه ساختار عقیدتیش به خطر بیفتد، از رویارویی با آنها پرهیز کرده و رویه مخاصمه و حذف را در پیش می گیرد.
ویژگی بارز این نگرش این است که بار سنگین مسئولیتپذیری انسان را از دوش او بر میدارد و به نیرویی بزرگ و مبهم و عموماً متافیزیکی میافکند که به نیروهای ماورایی و اساطیری پهلو میزند.
بحران در باورها، بحران تازه ای نیست اما اگر انسان مسئولیت کارها و اشتباهاتش را دانسته بر دوش خود نگیرد هرگز دست به اصلاح آن نخواهد زد و متافیزیک دینی جهان را به آشفتگی خواهد برد.
هیخه عزیز، پیشنهاد می کنم در راستای پیشبرد فرهنگ ترکی این سرزمین کاری شبیه اینجا انجام دهید.
http://www.loresoon.blogfa.com/
خرامان عزیز! باز مرا مجبور نگردان جواب بدهم ! این دست کارها که شما پیشنهاد میدهید، خوب است و البته در مقیاس بسیار وسیعتری توسط ترکان کشور انجام میشود. ولی کلا قرار نیست جنس کار همه فعالان آذربایجان و ترکان یکی باشد. آنچه مد نظر شماست ، قسمتی -البته مهم- از کار است. اما برای نجات یک زبان و یک فرهنگ و یک ملت از زوال اصلا کافی نیست.
(خانوم پارسایی ، "نبارزه " که نوشتم ، در یکی از متون تاریخی چنین جمع بسته بودند و من هم من باب مطایبه اشتباه آن متن قدیم در جمع مکسر اسم غیرعربی را تکرار کردم. کلی گویی خوب نیست اینجور جاها. دفاع بد ؟ مصادیق؟ بیخیال ! ایسته میرم بحث اوزانا. یورگونام )
پستت رو خونده بودم اما فرصت نظر نداشتم الان اومدم دوباره بخونم و اگر نظری دارم بنویسم که حواسم رفت پی کامنت خونیها!
تو چه حوصله ای داری که جواب این ها رو میدی هربار. بی خیال بانو. اونی که بان ترکه و انقدر اولا مسئله ای بی ربط رو هربار تو پستهات علم میکنه و جوابهای منطقی تورو درک نمیکنه اصلا نباید بیشتر وقت بذاری براش. بذار تو عالم خودش باشه و کینه ورزی کنه به مناطق دیگر و به فول خودت ناکامیها رو بندازه به گردن دیگران.
نیمی از مقامات و اساتید دانشگاهها رو اذری ها پر کردن کسی نمیگه ممکنه پارتی بازی باشه ولی حالا غیر آذری بودن حتما حق ترکها خورده شده!
به هر حال خوشحالم که هم اذریها، کردها، گیلک و مازنی ها، بلوچ و لر و فارس و عرب بسیاری میشناسم که شعورشون بالاتر از تصور برتری داشتن یک قوم بر دیگریست و خودشون رو ایرانی میدونند:)
به نظرم حیف اندیشه خوب توست که صرف پاسخگویی به این افراد بشه.
ایشون قطعا بعد از کامنت من باز چیزی مینویسند ولی جواب ندادن بهترین کاره
سلام
پاسخی که به نظر می رسد این است که به علت فشار حاکمیت، روشنفکران دینی این فرصت و شانس را نیافتند که در متن مناسبات و تأثیرات فرهنگی و آموزشی و تبلیغی جامعه قرار گیرند و حکومت، قهراً آنها را به حاشیه راند. تصور کنید چنانچه آنها، رسانه های عمومی و ابزارهای اصلی آموزش و تبلیغ - همان که در طول این چند دهه، در انحصار روحانیون تندرو و بنیادگرایان بوده است - را در اختیار داشتند، گستره و برد و توفیق و نتیجۀ عینی پروژه شان، در مقایسه با وضعیتی که عملاً بدان دچار شدند، تا چه حد افزایش می یافت.
به علاوه، باید به این سؤال جواب داد که آیا روشنفکران دینی، در ممانعت یا احتراز از وضعیت موجود یعنی بقای حاکمیت یک اقلیت (که هیچ ربطی هم با آموزه های آنها ندارند)، قصور یا تقصیری داشته اند؟ یعنی آیا می توان نشان داد که ترتب «هزینه های مترتب بر نقد دین»، نسبتی مستقیم یا غیرمستقیم با ضعف و نقصان عملکرد آنها داشته است و نه قوۀ قاهره ای که از حوزۀ اختیار و توانایی آنها خارج بوده است؟
1- در اینجا چند نکته وجود دارد: اولاً زبان تند و گزندۀ دکتر سروش در مواجهۀ با برخی مخالفینش، قابل توجیه نیست، اما می توان پرسید که فرضاً برخورد تند و ناروادارانۀ با مخالف و منتقد را نشانۀ ایدئولوژیک اندیشی بدانیم، اما آیا این نقصان، فقط منحصر به سروش است یا نقطۀ ضعف بسیاری از نخبگان و روشنفکران ایرانی محسوب می شود؟ و کسانی که به زبان گاهاً تند سروش، به درستی، معترضند آیا مثلاً به زبان و برخورد زننده و رماننده و طعنه و تخفیف آمیز جواد طباطبایی نیز اعتراض می کنند؟
ثانیاً آیا به نظر شما «سوء استفاده از آزادی بیان»، مصداقی در عالم خارج دارد؟ و به عبارتی دیگر، آیا مرزی بین «نقد» و «توهین یا تحقیر یا تمسخر» وجود دارد؟ یا اینکه نه، هیچ مرزی وجود ندارد و هرگونه گفتار یا رفتاری - به هر صورتی که باشد - را می توان در ذیل مفهوم «نقد» تعریف نمود؟
ثالثاً آیا می توان پروژۀ روشنفکری دینی را به شخص سروش فروکاسته و تقلیل داد و آنگاه، برخورد ایدئولوژیک او با مخالفینش را دال بر «بازتولید ایدئولوژی اسلامی» توسط کل جریان روشنفکری اسلامی تلقی کرد؟
رابعاً آیا می شود با برجسته کردن یک نقطۀ ضعف در شخصیت سروش، کل پروژه یا کل آموزه های او را ایدئولوژیک یا بازتولید ایدئولوژی اسلامی - حتی اگر سرجمع و برآیند مواضع و آموزه های او، در عمل منجر به حدی از ایدئولوژی زدایی از شریعت اسلام شده باشد - به حساب آورد؟ و آیا کلیت پروژه اش، تحت الشعاع موضع گاهاً افراطی اش در برخورد با مخالف قرار می گیرد؟ او البته مدعیست که زبان تند و تیز را فقط در واکنش به افراد خاصی که (به زعم او) ریاکارانه یا با سوء نیت و از موضعی سیاسی، مخالفت می کنند، به کار می گیرد. اگرچه دلیل قابل قبولی نیست و روشش را توجیه نمی کند.
2- این جریان، مخالف ایجاد هزینه برای «چون و چرا دربارِِۀ مقدسات» است و در همان راستا روشنگری می کند و سروش به مانند سایر نواندیشان دینی، مخالف موضوع ارتداد است و مکاتباتی نیز در نقد حکم ارتداد، با منتظری داشته است.
3- اگر متن قرآن را عیناً سخنان خداوند بدانیم، ایراد شما وارد است، که این چه جور، سخن خدایی است و یا این چه جور، دین نجات بخشی است که این همه تفاسیر متعارض برمی دارد و این گونه خطرخیز است. اما روشنفکری دینی، دین را برساخته ای اجتماعی (و نه امری مطلقاً قدسی)، و همچنین قرآن را کلام محمد (یعنی دریافت و درک او از سخنان و اوامر الهی) می داند و آن را در بخش عرضیات، معروض خطا می بیند و لذا با مهیا شدن تدریجی شرایط و به مرور زمان، می تواند رفورمی اساسی و ساختاری در دین صورت بدهد.
اگر موانع بسط و ترویج «خوانش و تفسیر نواندیشی دینی از اسلام» به مرور زمان، مرتفع یا کمتر شود و نوع قرائت خاص ایشان (مبتنی بر عبور و گذر از احکام فقهی خردستیز و ناعادلانه)، در نزد عموم دینداران جا بیفتد، راهی باز می شود که برطرف شدن مسائل زنان و تبعیض های جنسیتی (همانند بسیاری تبعیضات دینی دیگر)، سهل و هموار می گردد. به بیانی دیگر، وقتی اصل «فرایند» روشن بینی و خوانش امروزی متن عمومیت یابد، حصول یک به یک «فراورده»های مطلوب، از لوازم آن به شمار می رود.
4- به نظر می رسد اهمیت گفتار و گفتمان روشنفکری دینی، در نسبتی است که با بخش دینی جامعه برقرار می کند و موجب تعادل و اصلاح «نگاه دینی» دینداران می گردد. و چنانچه پس از لف و نشر «نقدهای اساسی» مد نظر شما، وزن و اعتبار دین در جامعه کاهش یابد، به تبع، روشنفکری دینی نیز به محاق خواهد رفت؛ ولی سؤال اینجاست که آیا هم اینک، جامعه به آن مرحله، رسیده که نسبت به مقولات دینی، بی تفاوت و بی اهمیت شده باشد؟ اگر نه، پس روشنفکران دینی هنوز هم می توانند نقشی مثبت در جهت رسیدن به دینی مینیمالیستی ایفا نمایند.
مگر اینکه معتقد باشیم نقش و کارکرد این روشنفکران، اتفاقاً در جهت عکس اصلاح وضع موجود و مضر به حال جامعه بوده است، که این، مدعایی است که نیاز به اثبات دارد. یعنی باید بتوان نشان داد که اگر این جریان وجود نداشت یا فعالیتی نمی کرد، وضعیت اکنون ما، بهتر از اینی که هست، می بود.
وانگهی، می توان پرسید که با عبور و طرد و تضعیف این جریان، چه آترناتیو بهتری سراغ داریم که مقصود و مطلوب ما را به نحو نیکوتری برآورد؟
ممنون از شما.
سلام مجدد
مطایبه می فرمایید؟ روشنفکران دینی این فرصت و شانس را داشتند که در جریان ابتدایی شکل گیری حکومت فعلی حضور داشته باشند و حتی ایفای نقش کنند. توجه کنید که روشنفکران دینی مثلاً منحصر به منتشر کنندگان فعلی مهرنامه نیستند و دارای پیشینه ای قبل از انقلاب بوده اند . نسل اول روشنفکری دینی بود که آموزه های سیاسی اسلام را برجسته کرد و اتفاقاً چهره ای ایدئولوژیک به دین داد و پس از حمایت همه جانبه در به قدرت رساندن یک حکومت ایدئولوژیک باز این روشنفکران دینی بودند که قصد ایدئولوژی زدایی از دین را کردند و از صراط های مستقیم و پلورالیسم و ... گفتند و با توجه به زمینه اجتماعی و رسانه هایی که در دست داشتند توانستند همراهی بخش بزرگی از افکار عمومی جوانان و دانشگاهیان را با خود داشته باشند.
من از شما می پرسم زمانی که مجله کیان دست به دست بین ما دانشجویان می گشت و مشتاقانه جلسات بحث می گذاشتیم و کلاسهای معارف دانشگاه را به طوفان دچار می کردیم روشنفکران دینی چه رقیب عمده دیگری داشتند؟ برای مثال آیا جریانهای سکولار و غیر دینی ذره ای از اینهمه امکان در دست داشتند؟
آن قوه قاهره ای که از حوزه اختیار و توانایی آنان خارج شد ( خارج شد و از ابتدا خارج نبود) دست به حاشیه راندن و سرکوب هر نوع فکر دگر اندیشانه ای زد و در این میان روشنفکران دینی کمترین هزینه ها را پرداخت کردند.
1- خیر منحصر به ایشان نیست منتها شما مثال خواستید من هم مثال زدم. ابتلا به مواضع ایدئولوژیک که فقط تاختن بر منتقدان و له کردن ایشان و دست و پا زدن برای پاکسازی و تبرئه گذشته نیست، رها کردن کارهای فکری و نظری و بیانیه سیاسی صادر کردن و سخن پراکنی را کجای کار می توان گذاشت ؟ کل پروژه روشنفکری دینی را می توان نوعی باز تولید ایدئولوژی نامید چون دین هسته سختی دارد که در مقابل زمینی شدن مقاومت می کندو قابل فروکاستن به هیچ جریان سیالی نیست . کسانی که خود را روشنفکر دینی می نامند از سویی می خواهند نهاد های مدرن را بپذیرند که محصول خواسته ها و نیازهای گاهی متضاد و زودگذر انسانهاست و از سویی می خواهند بقول خودش گوهری از دین را نگه دارند که ادعای جهت دادن به زندگی انسانها و هنجار سازی را دارد. روشنفکری دینی با چند دهه تلاش و فروکاستن دین به هسته های کوچکتر و کوچکتر و تراشیدن پوسته های زمخت آن همچنان قادر نیست این تناقض را از پیش روی مدعیات خود بردارد.
2- پس فتواهای کین توزانه سروش در مورد شاهین نجفی را کجای دلمان بگذاریم ؟
3- اینجا مختصر گفتن شاید باعث خطا و شبهه شود ولی اگر قرآن را در بخش عرضیات می گذارید عواقب این دوگانه را می دانید؟ روی دیگر عرضیات، ذات و متن دین است که بقول شما چیزی غیر از متن مکتوب قرآن است . این ذات برساخته توسط روشنفکران دینی دو کار کرد دارد یکی محوری است که می توان گرد آن هویتی ساخت ودائما از تداوم انکشاف حرف زد و دیگر این که بهره برداری عذر خواهانه ازآن کرد و همواره ذات دین را معذور داشت و اگر قصور و تقصیری هست آن را به گردن معرفت دینی و فهم و قرائت ما از دین انداخت . یعنی هرمنوتیک نوعی کشف الاسرار می شود و کار اصلی آن این است که سازگاری دین با مفاهیم امروزی را کشف کند . نام این شعبده بازی هر چه هست هرمنوتیک نیست.
4- در نهایت نمی خواهم اثرات جریان روشنفکری دینی را در درگیر کردن افکاربخش بزرگی از نخبگان و اهالی فکر با مفاهیمی نو را انکار کنم ولی هر چه بود دوران کارایی و توانایی آن بسر آمده است حتی هم اکنون در زمان دوخته شدن دهانها در فضای مجازی و با کمترین و ناچیز ترین امکانات آلترناتیوها خودشان را نشان می دهند ... این هم که گفته اید اگر فضا باز شود به مفاهیمی مثل جنسیت هم خواهند رسید مرا یاد وعده سر خرمن می اندازد مسائل زنان همیشه درحاشیه بوده و در حاشیه خواهد ماند مگر اینکه زنان خود آفریننده متن های اجتماعی و فلسفی خود باشند.
من هم از توجه شما سپاسگزارم
راستش چند سالی بود این طرفها نیامده بودم برای همین با دیدن مباحثات پان ترکیسم و ... شاخ دراوردم.
1- بنظرم موقعیت اقلیت ها نسبت به زبان فارسی خیلی شبیه ست به موقعیت زبان فارسی نسبت به انگلیسی جهانی. و همچنین ترکیبش با عربی.
2- زبان شناسان و ادیبان حرفه ای باید نظر نهایی را بگویند که آیا زبان خاصی دارای کارکرد در جهان معاصر هست یا نه؟ با دلایل گرامری و زبان شناختی علمی و ....
3- با این وجود، سود و زیان ناشی از انتخاب زبان هر اقلیتی نیز بالطبع متوجه همان قومی ست که در انتخابش آزادند. و تحمیل بیرونی هیچ توجیهی ندارد.
4- بنظرم اگر مطامع سیاسی و منافع اقتصادی شان برای بازاریابی و ... دخالت نکنند فرهنگ جهانی بسمت نوعی وحدت طبیعی و دیالوگ مشتاقانه سیر میکند.
مطمئن نیستم قبلاً گذارتان به اینجا افتاده باشد شاید هم اسم تان چیز دیگری بوده
بهر حال خیلی خوش بینی می خواهد که اوضاع امروز دنیا را به سمت نوعی وحدت طبیعی و دیالوگ مشتاقانه ببینی
خوش بینی را از اینجا میشه تخمین زد که فقط کافیه مدتی را بین توده مردم و کوچه و بازار بگذرونی تا ببینی چگونه از تعاملات و روابط خارج گروهی برای هم تعریف کیرده و حتی جوک میسازن. مبادلات تجاری و بازرگانی و اقتصادی هم که دیگه اصلا جای گفتن نداره.
اما در مقابل در محیط سازمانی و ادرای و رسمی و مخصوصا ایدئولوژیکی، هزاران شعار و موضع گیری و .... رد و بدل میشه که حتی مردم را هم وادار میکنن مثلا با مردم کشور دوست ازدواج کنن اما با فلان کشور دیگر ممنوعیت مرگبار وضع میکنن.
خلاصه اگر هر دو محیط را تجربه کنید به تفاوت فاحش ایندو میرسید: در یکی محبت خودجوش موج میزند اما در دیگری نفرت و کینه و ...
امیدوارم قانع کرده باشم.
در ضمن در وبلاگ اعتدال پاییزی، دیدم تان که با دیگری در باب زن ستیزی سعدی کامنت داشتین. جوابیه ای را ارسال کردم که هنوز تایید نشده برای همین اینجا دوباره کپی میکنم:
از آنجایی که خوشتر آن باشد که سرّ دلبران گفته آید در حدیث دیگران، شاید نظرگاه سعدی هم در باب زن ستیزی، از زبان مولانا شنیدنی تر باشد.
از مونث وز مذکر برترست – این نه آن جانست کز خشک و ترست
لیک از تانیث جان را باک نیست – روح را با مرد و زن اشراک نیست
مصطفی آمد که سازد همدمی – کلمینی یا حمیرا کلمی!
آنکه عالم مست گفتارش بدی – کلمینی یا حمیرا میزدی
این حمیرا لفظ تانیث ست و جان – نام تانیث اش نهند این تازیان
آن بزرگان باهوش تر از این بودند که تفاوت طبقات مختلف را نفهمیده باشند
سلام
یاد مقاومت شکننده به خیر
روشنفکری دینی(چه ترکیب متناقضی) نه ،شارلاتانیزم فکری.از سید جمال الدین بگیر و بیا تا سید قطب و اخوان المسلین و سرآخر شریعتی ،فردید و سروش.
سلام
روشنفکران دینی با اصل انقلاب اسلامی مشکل نداشتند (چنان که اغلب جریانها و گروهها و نخبگان آن مقطع، با آن مشکلی نداشتند)، بلکه با انحراف انقلاب از شعارهای اولیه و با دور شدن آن از عدالت و آزادی، مشکل پیدا کردند.
اتفاقاً منتشرکنندگان فعلی مهرنامه، با جریان روشنفکری دینی، بر سر بی مهری افتاده و از تخریب آنان مضایقه نمی کنند.
وقتی شما به جریان روشنفکری دینی اشاره کرده و آن را بازتولید ایدئولوژی اسلامی معرفی می کنید، در واقع تفکیکی بین نسل اول و دوم آنها صورت نداده و دیدگاهتان، به نسل فعلیشان نیز منصرف می شود؛ اما من نمی دانم که چگونه می توان دو نسل مختلف این جریان (علیرغم آرای بعضاً متفاوت و متخالف) را ذیل یک «نام» در کنار یکدیگر نشاند و قضاوت و حکم واحدی بر ایشان بار کرد. چگونه می توان سروش را با شریعتی - فقط با استناد به تعریف آنها تحت نامی واحد - یکسان دیده و گناه و خطای دومی را به پای اولی نیز نوشت؟ آن هم در وضعیتی که ایدوئولوژیک و فربه کردن دین توسط شریعتی، به شدت مورد نقد سروش واقع شده است. به هر حال دفاع من در اینجا، متوجه نسل اخیر روشنفکران دینی و آن هم، آرای متأخر ایشان است.
آری، آن مقدار زمینۀ اجتماعی و رسانه هایی که در دست داشتند، موجب همراهی بخشی از افکار عمومی جوانان و دانشگاهیان با آنها گردید ولی نباید فراموش کرد که «بخشی از جوانان و دانشگاهیان آن دوره»، مساوی و مرادف با اکثریت جامعۀ دینی در گذشته و حال (یعنی همان کسانی که بالقوه یا بالفعل، خطرخیز و هزینه زا بوده و هستند) نیست.
وقتی از رسانه های عمومی و ابزارهای اصلی آموزش و تبلیغ حرف می زنم، صدا و سیما و عموم مطبوعات و نشریات و کتاب های درسی (معارف اسلامی) مدارس و دانشگاه ها و جریان اصلی آموزش و فرهنگ سازی (در دو دهۀ اخیر) را مد نظر دارم نه چند تا مجلۀ تخصصی روشنفکری (مثل کیهان فرهنگی و کیان و مدرسه) که در دسترس و سطح فهم عموم مردم نیز نبوده و به کار توده ها و عوام دینداران نمی آمد.
وقتی مجلۀ کیان بین «بعضی» دانشجویان دست به دست می گشت، رقیب عمدۀ روشنفکران دینی (یعنی روحانیون رادیکال و انحصارطلب و بنیادگرا و همچنین اصحاب حکومتی)، مشغول تبلیغات گسترده و کارساز و شست و شوی مغزی مردم و شکل دادن به بخش مهمی از افکار عمومی (توسط رادیو و تلویزیون و مطبوعات و مدارس و ارگان ها) بودند.
اینکه جریانهای سکولار و غیردینی، ذره ای امکان تبلیغ و نشر عقاید خود را نداشتند، چه ربطی به روشنفکران دینی داشت و مگر آنها مانعشان شده بودند؟ به نظر من، مانع اصلی سکولارها، یکی قوۀ قاهرۀ حکومت بود و دیگری، فقدان مخاطب و پایگاه عمده در میان تودۀ مردم؛ باید عنایت داشت که مردم، یکدفعه و یکباره و ناگهانی، مدرن و سکولار نمی شوند و پروسۀ جدایی و فاصله گرفتن از نظام ارزشهای سنتی و دینی، فرایندی تدریجی و زمانبر است. دیندارانی که مستعد تغییر و تحول و دگرگونی هستند، اول جذب روشنفکران دینی می شوند و پس از طی این مرحله، اگر آمادگی ذهنی لازم را دارا باشند، ممکن است بعداً تحت تأثیر روشنفکران سکولار قرار گیرند.
روشنفکران دینی ای که در اوایل انقلاب، همراه با حکومت بودند، دست به سرکوب یا هزینه زایی برای هیچ کسی نزدند و بعد از اینکه حکومت ماهیت اصلی خود را نمایان کرد، از آن فاصله گرفته و منتقد و سپس مخالفش گردیدند.
در اینجا لازم است مشخص شود که روشنفکران دینی (چه بصورت مستقیم و چه غیرمستقیم)، کجا و برای کدام دستۀ از دگراندیشان، هزینه زایی و ایجاد محرومیت یا دردسر کرده اند؟
1- شما «نحوۀ نامناسب در برخورد با مخالف و منتقد» را یکی از دلایل موضع گیری ایدئولوژیک برشمرده اید، عرض بنده این است که این نوع موضع گیری، منحصر در آقای عبدالکریم سروش نیست و مثلاً شامل آقای جواد طباطبایی نیز می شود و در این میان و به حکم انصاف و عدالت، نمی توان تبعیضی بین اینگونه موضع گیری های روشنفکران قائل شد و باید هر کسی که مرتکب «تاختن بر منتقدان و له کردن ایشان» می شود را محکوم نمود، حال آیا شما حاضرید آقای طباطبایی را نیز بر همین منوال محکوم کنید؟
اما «دست و پا زدن برای پاکسازی و تبرئه گذشته» و «رها کردن کارهای فکری و نظری» (به عنوان مصادیق دیگری از موضع ایدئولوژیک) ادعاهایی است که نیاز به دلیل دارد.
گمان نمی کنم در راستای وظیفۀ روشنفکری و روشنگری، صدور بیانیۀ سیاسی و سخن پراکنی و اظهار عقاید و نظرات، ایراد و اشکالی داشته باشد.
پیش تر فرمودید که باور چندانی به تعاریف ذات گرایانه از دین ندارید، اما حالا می گویید که چون دین هستۀ سختی دارد، در مقابل زمینی شدن مقاومت کرده و قابل فروکاستن به هیچ جریان سیالی نیست، فکر نمی کنید این دو گفتار، متناقض باشند؟ مسأله اینجاست که در خوانش و قرائت خاص جریان روشنفکری دینی، این هسته، نرم و منعطف و زمینی و سیال شده است و فراورده ها و محصولات و نتایج حاصله از این جریان، این را به ما نشان می دهد.
به نظر شما نهادهای مدرن، لزوماً فاقد هرگونه «هنجار معین و جهت داری و معناداری زندگی انسانها» بوده و با آن، ناسازگار و واجد نسبت تباین است؟ یعنی آیا برای مدرنیته، ذات خاصی قائلید که با هیچ سنخی از دینداری نمی خواند؟ اگر اینگونه می اندیشید و بین آن دو، تناقضی می بینید، مانعی نیست اما دلیلی وجود ندارد که روشنفکران دینی هم، این چنین بیاندیشند. آنها معتقدند که می توان، نسخۀ خاصی از مدرنیته با نسخۀ خاصی از دیانت را به نیکی و به شایستگی درآمیخت و نتایج مطلوبی گرفت. در عمل نیز چنین کرده اند و این نحوۀ زیستن، دست کم درخصوص خودشان و پیروان و رهروانشان به خوبی، جواب داده و لایف استایل راضی کننده ای برایشان به ارمغان آورده است. ضمن اینکه از تئوری پردازی های ایشان، نه نظراً و نه عملاً، هیچگونه اجبار و خشونت و ناهنجاری دیگری، صادر نشده است. آنها البته دلایل خود را بر مدعیاتشان اقامه کرده اند ولی در عین حال، در پی تحمیل عقیدۀ خود بر کسی هم نیستند. ممکن است دلایل آنها برای شما قانع کننده نباشد، باکی نیست، عیسی به دین خود، موسی به دین خود!
2- چه دلیلی دارید که سروش، مقالۀ «که دل به دست کمان ابرویست کافرکیش» را در مذمت و واکنش به ترانۀ شاهین نجفی نوشته و یا شاهین نجفی نیز مخاطب آن مقاله بوده است؟ آنچه در آن مقاله مستقیماً بدان اشارت رفته، نشان دادن پیامبر اسلام به صورت خوک یا سید گدا خواندن امامان شیعه (در رسانههای لوس آنجلسی) بوده و اشاره ای به شاهین نجفی و ترانه اش نشده است.
3- چون واجد اطلاعات بسیار نازل و اندکی در باب آراء و آثار روشنفکران دینی هستم، صلاحیت اظهارنظر ندارم. لیکن درک شخصی خودم از ماجرا را بیان می دارم تا نظر شما چه باشد.
روشنفکران دینی، «کل قرآن» را جزو عرضیات محسوب نمی کنند، بلکه مواردی مانند «فرهنگ اعراب، تصورات و تصدیقات و تئوری های مورد استفادۀ شارع، حوادث تاریخی وارد در متن، احکام فقهی و شرایع دینی، جعل ها و تحریفات مخالفان دین و توانایی و وسع مخاطبان دین» را «عرضی» و معروض خطا و تغییر و دگرگونی و یا تاریخی و زمانمند و مکانمند به شمار می آورند و لذا هنوز از آیاتی از قرآن، به عنوان «ذاتی» سراغ می گیرند و معتقدند اسلام، به ذاتیاتش اسلام است و نه به عرضیاتش و مسلمانی در گرو التزام و اعتقاد به ذاتیات است.
من نگفته بودم ذات و متن دین، چیزی غیر از متن مکتوب قرآن است. منظورم این بود که روشنفکران دینی، چون قرآن را عین کلام و سخنان خداوند نمی دانند، لذا عرضیات آن را، پایدار و ابدی الی یوم القیامة ندانسته و درصورت مغایرت با عقلانیت یا هنجارهای اخلاقی امروزین، آنها را فروگذارده، به عرف و سیرۀ عقلای امروز رجوع می کنند. و ذاتیات دینی را هم از همان متن قرآن و روایات پیامبر، استخراج می کنند و لذا این ذات، برساخته به توسط روشنفکران دینی نیست.
فکر نمی کنم ایجاد هویت بر محور ذاتیات، اشکالی داشته باشد و نیز گمان نمی کنم که از «اصل و اساس ذاتیات دینی»، خطر یا خشونت یا خباثت یا شقاوت یا قساوتی برخیزد تا اینکه روشنفکران دینی بخواهند همواره آن را معذور بدارند. واقعیت همین است که قصورها و تقصیرها، یا از عرضیات دین، برمی خیزد و یا از فهم و قرائت نادرست و ناقصی که بنیادگرایان یا سنت گرایان، از متن دین می کنند و تفکیک مهم «ذاتی و عرضی» را در آن ملحوظ نمی دارند و عرف و عادت 1400 سال پیش اعراب جاهلی را به اینجا و اکنون می کشانند و جهالت و دردسر و مزاحمت می آفرینند.
در اینجا کارکرد تفسیر و تأویل متن مقدس، این است که سازگاری ذاتیات قرآن و عدم سازگاری پاره ای از عرضیات قرآن را با مفاهیم امروزی نشان بدهد.
سروش در بخشی از مقالۀ «ذاتی و عرضی در ادیان» می نویسد:
«دین، ذاتی و ماهیتی ارسطویی ندارد، بلکه شارع مقاصدی دارد. این مقاصد همان ذاتیات دیناند. (به توفیق خدا در مقال دیگر به شرح ذاتیات دین اسلام خواهیم پرداخت: این ذاتیات عمدتاً عبارتند از:
1. آدمی خدا نیست، بلکه بنده خدا است. (اعتقاد)
2. سعادت اخروی مهمترین هدف زندگی آدمی و مهمترین غایت اخلاق دینی است. (اخلاق)
3. حفظ دین و عقل و نسل و مال و جان مهمترین مقاصد شارع در حیات دنیوی است. (فقه))
برای ابراز و تفهیم و تحصیل این مقاصد، شارع 1. از زبانی خاص 2. مفاهیمی خاص 3. شیوههای خاص (فقه و اخلاق) کمک میگیرد. این کارها همه در 4. زمانی و 5. مکانی (محیط و فرهنگی) خاص و برای 6. مردمی خاص با طاقتهای بدنی و ذهنی خاص صورت میپذیرد. ابلاغ کنندهی شریعت مورد 7. عکسالعملها و 8. پرسشهای معین قرار میگیرد و نسبت به آنها 9. پاسخهای معین میدهد. جاری شدن سیل دیانت در بستر زمان به نوبهی خود حوادثی را میآفریند، کسانی را به 10. تصدیق و کسانی را به 11. انکار وا میدارد. منکران و مؤمنان 12. مناسبتهای خاصی با یکدیگر و با دین پیدا میکند؛ میجنگند یا تمدن میآفرینند، 13. به فهمیدن و بسط اندیشه و تجربهی دینی همت میگمارند یا به 14. تخریب و تضعیف آن. نکات چهارده گانه، که همه محصول تاریخیت و بشریت و تدریجیت و دیالوگی و دینامیک بودن هویت دیناند، همان عرضیات ثمیناند که ذات ثمین دیانت را در خود نهفتهاند و برای کشف آن گوهر، چارهای جز شکافتن آن قشور نیست. شناختن و شکافتن عرضیات و اتفاقیات، حاجت به شرحه شرحه کردن (Deconstruction) کالبد تاریخی دین دارد: در پرتو تئوری تنقیح شدهای از انتظارات ما از دین، حوزهی تعلیمات دینی از غیر دینی ابتدا تمییز مییابند (مثلاً طب و کیمیاگری و... کنار گذاشته میشوند) و سپس با فحص و استقراء و معاینه دقیق اجزاء درونی مکتب (از آن جنس که جوینی و غزالی و شاطبی در باب فقه کردهاند) و با درافکندن طرحهای ذهنی و فرض احوال و شرائط ممکن و محقق نشدهی تاریخ (شرطیههای خلاف واقع: اگر مردم دیگری بودند، اگر واکنشها و سؤالهای دیگری میکردند، توان و طاقت ذهنی و بدنی دیگری داشتند، زبان و فرهنگی دیگر داشتند، عادات و رسوم دیگری داشتند، اگر پیامبر عمر بیشتر یا کمتر میکرد، اگر در قرن بیستم میآمد، اگر عربستان صنعتی بود، اگر همه مسلمان میشدند، اگر هیچ کس مسلمان نمیشد، اگر اسلام به ایران نمیآمد، به مصر نمیرفت، اگر... و اگر... چه تفاوتهایی به حال دین میکرد؟...) پوستهها و غبارهای عرضی را پس میزنند تا در نهایت به ذات، بل به تئوریی در باب ذات دین و مقاصد شارع برسند؛ تئوریی که همواره با کشف عرضیات تازه در پرتو فرض شرطیات تازه، چهرهی تازه به خود میگیرد. این کاوشها یک نکتهی خاص را مسلم خواهد داشت و آن اینکه از هیچ امر عرضی به هیچ امر ذاتی نمیتوان رسید. اسلام عقیدتی عین ذاتیات و اسلام تاریخی عین عرضیات و مسلمانی در گرو اعتقاد و التزام به ذاتیات و دینشناسی نظری به معنی بازشناختن ذاتیات از عرضیات و اجتهاد فقهی مستلزم ترجمهی فرهنگی عرضیات است.»
4- بنده هم قصد ندارم از نقصان یا نقاط ضعف این جریان (از جمله در نپرداختن یا کم کاری دربارۀ مسائل زنان) چشم بپوشم. با این نظرتان هم موافقم که زنان باید خود آفرینندۀ متن های اجتماعی و فلسفی خود باشند. به نظر می رسد مهمترین اقدام درخصوص مسائل زنان، باید توسط خود بانوان صورت بگیرد: اولاً در جهت شناختن حقوق خود و ثانیاً در جهت احقاق آن حقوق و تحمیل آن بر سیستم، بکوشند.
به نظرم درخصوص جایگزین ها هم، به ضرس قاطع نمی توان حکم کرد؛ اولاً، می توان پرسید که آلترناتیوهای مورد نظر شما، چه دخلی به اثرگذاری فکری بر «جریان دینمدار سنتی جامعۀ مان» دارد و ثانیاً، می توان گفت که معمولاً هر گروه، دسته، تفکر و یا جریانی، خود را در مقایسه با سایرین، کثیر و اکثر می بیند و کار رقیب یا رقبا را تمام شده تلقی می کند. حسین قاضیان سالها پیش، نوشته ای داشت تحت عنوان «فریب عده ی کثیر» که شاید در اینجا روشنگر باشد:
«... اما همینقدر می دانم که امروزه ما با عدههای کثیر زیادی سرو کار داریم! جامعههایی مثل جامعهی ما که در آنها انبوهی از جمعیت در محدودهی جغرافیایی نسبتاً کوچکی گردآمدهاند، مردمانش می توانند در رخدادهای مختلف به شکلی کثیر ظاهر شوند:
آنان می توانند عدهای کثیر باشند وقتی در هیئتی صدهزار نفری و بیشتر به استادیوم فوتبال می روند؛
می توانند عدهای کثیر باشند وقتی به نماز عید فطر می روند؛
می توانند عدهای کثیر باشند وقتی در روزهای عزاداری رسمی برای تفریح و خوشگذرانی به شمال کشور می روند و جادهها را پر می کنند؛
می توانند عدهای کثیر باشند وقتی به راهپیماییهای سالگرد انقلاب می روند؛
می توانند عدهای کثیر باشند وقتی از صف نانوایی تا صف بانک یا از داخل تاکسی تا توی اتوبوس از هیچ ناسزایی علیه مقامات سیاسی فروگذاری نمی کنند؛
می توانند عدهای کثیر باشند وقتی به جمکران می روند ونامه در چاه می اندازند؛
می توانند عدهای کثیر باشند وقتی میلیونها نفرشان با ولع به تماشای تصاویر هم خوابگی ستارهی سینمای وطنی می نشینند؛
می توانند عدهای کثیر باشند وقتی به آقای احمدینژاد رای می دهند؛
می توانند عدهای کثیر باشند وقتی به آقای خاتمی رأی می دهند؛
و همینطور می توانند عدهای کثیر باشند وقتی در انتخابات شرکت نمی کنند...
چیزی که با توجه به کثرت این کثیرها باید در نظر داشت این است که آن چه به چشم ما کثیر می آید، و به اعتباری کثیر هم هست، تنها جمعیتِ کثیرِ ممکن نیست. این جمعیت با وجود کثرتی که به چشم ما می ریزند، ممکن است نسبت به جمعیت دیگری که به چشم ما نمی آیند و به مراتب کثیرترند، اهمیتی نداشته باشند یا آنقدرها اهمیت نداشته باشند که چشمهای پر شدهی ما از کثرتشان گواهی می دهد.
اگر قاعدهی وجود عدههای کثیر متعدد را بپذیریم، امروز هم مثلاً نباید وقتی در سخنرانیهای نامزد مورد علاقهی ما عدهای کثیر گرد می آیند فکر کنیم کار تمام است؛ اگر عدهای کثیر در سفرهای استانی رئیسجمهور اتوموبیلش را احاطه می کنند، نباید ما و حتی حامیان ایشان فریفته شوند که همه به دنبال ایشاناند؛ اگر همهی اطرافیان کثیر ما نمی خواهند رأی بدهند، نباید فکر کنیم همه نمی خواهند رأی بدهند. این عدههای کثیر، فریبنده و فریبایند...»
جسارت و پرگوئی ام را ببخشایید.
دین حتی در ذات خود قابل دفاع نیست. نه از نظر منطقی نه از منظر تاریخی نه از نظر اخلاق آورنده ی آن که در تاریخ ضبط است. اما!
اما هرگز نمیتوان بدون رعایت محدودیتهای مکانی و زمانی بر دین عامه تاخت. اکنون باید 1)به دنبال طرق ظریفی بود برای آشنا کردن جامعه با واقعیت دین و 2) تلاشی بزرگ برای جایگزین کردن اخلاق زمینی با اخلاق آسمانی، لااثل به موازات مورد اول.
پس باید از بحث در خصوص روشنفکران دینی و اشتباهات مبناییشان گدشت و به بحث در خصوص چگونگی رفتار عملی جهت نیل به دو هدف خود رسید. روشنفکران بجای محکوم کردن این و آن در این بحث کنند و اظهار نظر که چه روشها و مکانیزمهایی برای آگاه سازی توده موثر است و چه مکانیزمهایی و از چه راههایی برای جایگزینی آنچه از دست میرود تعبیه شود.
دوستی در جمعی در جواب کسانی که روزه را واجب و دستور الله میدانستند ، به مطایبه گفته بود : چرا خود الله لااقل دو روز روزه نمیگیرد و همه سختی ها را بر گردن ما میاندازد؟! جالب اینکه همه روزه داران مجلس از این سخن به خنده آمدند!
جناب هیخه،
با کلیت نظرتان موافقم. ولی در اینجا مسائلی هم مطرح است:
اول اینکه خود دینداران، به غیرقابل دفاع بودن (به تعبیر شما) «ذات دین» قائل نیستند و بسیاری از ایشان تصور و تصویری به کلی متفاوت از هر سه منظر مورد اشارۀ جنابعالی، در ذهن دارند. یعنی آنها باور دارند که دین از هر جهت، موجه و قابل دفاع است. تجربیات شخصی من در مباحثات و گفت و گوهای فراوانی که با طیف های مختلف دینداران داشته ام، حاکی از نوعی تصمیم و تعصب و حمیت و وفاداری عمیق آنها نسبت به مقولات دینی و مذهبی است. با وجود اینکه در مواجهۀ با ایشان، از زبان و گفتاری کاملاً ملایم و منطقی، بهره جسته و حتی گاهی به دلایل و مستنداتی درون دینی استناد نموده ام، با توجیه و دلیل تراشی و جبهه گیری و مقاومت سرسختانه و موضعی از سر تعجب و ثقیل بودن درک و پذیرش نظر مخالف از جانب آنها، مواجه گردیده ام. گویی متعلقات ایمانیشان، چنان با روان و ذهن و ضمیرشان درآمیخته که آن معتقدات را چون جان، عزیز می دارند و به هیچ وجهی حاضر به دست فروشستن از عقاید خود نیستند. البته آن طیف از دیندارانی که زمینۀ مستعدی برای تحول و دگرگونی داشته و دارای روحیه ای میانه رو و متعادل بودند، بعضاً نرم تر شده و احساس می کردم که تغییری در آراء و نظراتشان به تدریج حاصل می شود.
به نظر می رسد تغییر و تحول در باورهای دینی، یک فرایند طولانی و تدریجی است و پروژۀ روشنفکری یا نواندیشی دینی (به واسطۀ به کارگیری زبانی دینی و قابل فهم و هضم برای بسیاری از دینداران) می تواند حد واسط و مرحلۀ گذاری در این میانه محسوب شود. و الا بعید می دانم مواجهه و مقابلۀ صریح و مستقیم و بدون مقدمه و بلاواسطه (و از موضعی برون دینی یا ضد دینی) با عقاید دینی دینمداران، گرهی بگشاید؛ سهل است، گرهی هم می افزاید. چرا که منجر به عکس العمل و واکنش تند و دشمنانۀ آنها می گردد و هیچ اثر مثبتی، بر افکار و عملکرد آنها بر جای نمی گذارد.
دوم اینکه همانطور که اشاره فرمودید، باید به فکر جایگزینی برای آنچه از دست می رود هم بود. زیرا اولاً دین، نقشی به عنوان معنادهی به زندگی و پشتوانه ای برای اخلاق در نزد دینداران، به عهده دارد و ثانیاً همۀ مسأله و مشکلات جامعۀ ما در «دین و دینداران» خلاصه نمی شود و ما در ناحیۀ بی دینان نیز، وضعیت مناسب و بهنجار و بسامانی را مشاهده نمی کنیم. آبشخور و منشأ ویرانی و از بین رفتن هنجارها و ارزش های اخلاقی و فروپاشی اجتماعی جامعۀ ایران - که با چسب قدرت حکومت و بصورتی کجدار و مریز بر سر پا مانده - منحصر در دینداران جامعه نیست و بخش مهمی از اعضای جامعه را اشخاص فاقد اعتقادات دینی یا افراد غیرمقیدی که واجد اعتقادات سست دینی هستند، تشکیل می دهد. پس معضلات جامعۀ ما، فقط ناشی از دین و مذهب نیست و بخش مهمی از مشکلات، از فرهنگ عمومی مردم برمی خیزد که این فرهنگ هم، فقط فرهنگ دینی نیست و شامل فرهنگ غیردینی نیز می شود. بنابراین باید فکری اساسی به حال فرهنگ عمومی (اعم از دینی و غیردینی) نمود.
بله من هم دقیقا در مباحث درگرفته حتی با نزدیکترین کسان ٬ با همان مقاومتها مواجه شده ام که شما شرحش دادید. پاراگراف آخرتان نیز کاملا صحیح است. سقوط اخلاقی جامعه ما هم در بین دین باوران و هم در میان دین ستیزان و حتی روشنفکران مشهود است.
پس جا دارد مجددا این دو سوال را از خود و از هم بپرسیم و در صدد راهی برآییم: چگونه بیدارسازی ؟ چه معوضی برای ثبات اخلاقی تعبیه کنیم؟ البته در غرب سالهاست که به این پرسش اندیشیده اند و مکانیزمهای خوبی هم یافته اند. بعنوان مهمترین نمونه ٬ دروغ را بسیار مذموم دانسته و از طفولیت در ضمیر بچه ها زشتی بسیار بزرگی از دروغ ترسیم میکنند. یا وجدان کاری.
گمان من اینستکه جریان روشنفکری در ایران در فاز بعدی خود - که بنظر میرسد گاه آن فرا رسیده - در همین حوزه وارد خواهد شد. بشرطیکه خود را گرفتار مباحث انحرافی و فرعی نکند. نیز گمان من اینستکه ایران امروز بیش از روشنفکران نامهذب و درشتگویی همچون طباطبایی به انسانهای وارسته و دردمندی همچون گاندی نیازمند است که روح مریض و شکسته ی اجتماع را با علم وسیع و عظمت شخصیتی خود بتکاند و به شستشویش وادارد. باور ندارم که عصر ظهور رهبرانی چون گاندی به سر رسیده است.
http://www.thepetitionsite.com/206/872/783/stop-the-violence-in-gaza/
http://www.thepetitionsite.com/552/028/308/israel-stop-killing-childeren-of-gaza/
"مهرنامه" در چاپ شماره 36 خود در گزارشی به شرح حال "حیدر عمواوغلی خان" پرداخته است که متن نوشته و گزارش مذکور به صورت کلی به ادعاهای بی اساس،تحریف واقعیات و توهین نسبت به این شخصیت برجسته آذربایجان خلاصه شده است .
"خاطرات حیدرخان عمو اوغلی" نام کتابی است که "مهرنامه " به بهانه معرفی آن به تخریب این شخصیت آذربایجان پرداخته است .
مهرنامه با گزارشی تحت عنوان "خاطرات یک تروریست/ نگاهی انتقادی به خاطرات حیدرخان غمواوغلی" در چاپ 36 خود مطالبی بی اساس علیه این شخصیت تاریخی پرداخته است .
حیدرخان عمواوغلو خان یکی از انقلابیون جنبش مشروطه آذربایجان می باشد که به عنوان داوطلب فدایی برای مبارزه با محمدعلی شاه با گروهی به یاری مجاهدین تبریز آمد.
گفتنی است حیدرخان عمواوغلو متولد ۱۸۸۰ اورمیه اولین مهندس برق ایران است و از رهبران و همرزمان ستارخان و باقرخان می باشد.
برای آشنایی بیشتر با این شخصیت میتوانید از کتاب " خاطرات حیدرخان عمواوغلو به کوشش ناصرالدین حسن زاده بهره مند شوید.
بعد از انتشار سخنان بی ادبانه و توهین آمیز جواد طباطبایی به زبان و ادبیات ترکی و مدافعان آن در ایران ، مهرنامه با انتشار این مطلب چهره و رویکرد واقعی خود را بهتر نشان میدهد.
من بیرانی ایتیرمیشدیم ! آدرس عوض اولوب !
قاباخ کی فیلتر اولموشدی
درود
ارتباط خیلی از کامنتها با متن برایم غریب!
من در مورد متن باز هم شعار خودم را تکرار میکنم : " اگزیستانسیالیست باش تا رستگار شوی"!
سلام
عکسش هم درسته ؟ رستگار باش تا اگزیستانسیالیست شوی؟