بهار آخرین قربانی تفکر تمامیت خواه نیست ... گوشه ی رنجور مطبوعات هر زمان که قصد کرده پرسشی در باب آمیزش دین و سیاست در افکند زخم خورده است . حتی در روزگار تدبیر و امید نیز چنین است .
"دین باید در نمام حوزه های اجتماعی و از جمله سیاست دخالت کند" این گزاره ای است که هم چنان دیدگاه رسمی صاحبان قدرت شمرده می شود . بد نیست مروری کنیم بر دلایل مطرح شده در توجیه این گزاره رسمی از سوی مدافعانش:
- حکومت حق فقها و روحانیون است که وارثان پیامبر و امامان منسوب خدا می باشند.
- اسلام دینی سیاسی است و برای حوزه های اجتماعی احکام ویژه دارد که باید اجرا شوند.
- پیامبر اسلام دست به تشکیل حکومت زد پس دین و سیاست آن زمان هم آمیخته به هم بود .
- اجرای برخی از شرعیات و احکام فقهی ، قدرت و اعمال حاکمیت لازم دارد .
- دین اگر به پستوی خانه ها و مسجد ها و حوزه فردی برود کم رنگ یا فراموش می شود پس باید همه جا حضور داشته باشد.
- مردم ما مسلمانند بنابراین هدف اصلی زندگی آنان اجرای قوانین شرع و اسلام است و این ممکن نیست مگر با اعمال سیاست دینی
- اسلام دین کاملی است و می تواند پاسخگوی نیاز بشریت برای رسیدن به رستگاری باشد.
- منشا و مبداً تمام قوانین باید از متن دین گرفته شود و مورد تایید فقها باشد تا معنویت و اخلاق و تقوا و پرهیزگاری در جامعه از بین نرود.
صرف نظر از این که این دلایل کاملاً درون دینی اند و از دیدگاه علمی و عقلانی قابل طرح نیستند ، به نظر می رسد این استدلالها بیش از آن که دغدغه ی مردم ، جامعه و منافع و حقوق فردی و اجتماعی آنها را داشته باشد دغدغه ی حفظ مصلحت گروهی را دارند که خود را متولیان و صاحبان و وارثان دین می دانند ضمن اینکه در این نگاه تکلیف مدار کوچکترین توجهی به آثار و نتایج و پیامدهای عملی این روند نمی شود گویا نتیجه در عمل هر چه که باشد عده ای مکلفند دین و سیاست و حکومت و دولت را به هم بیامیزند و هیچ صدای دیگری را هم بر نتابند.
خرامان عزیز!برای من منش شما(و البته فرزانه که صاحب این خانه است) به خاطر صبر و گشادگی سینه و باوری که به بحث و جدل در معتای واقعی آن دارید نمی تواند جز با ستایش همراه باشد.در بحثی که اینجا دارید نمی شود بیطرف بود.من در کنار شما هستم ،ولی به کارائی این روش مخصوصن در مملکت ما و وضعیت حاضر بدبینم.حرف من فقط معطوف به نتیجه است باز هم تاکید می کنم که جدل رودررو با خط فکری عباس لازم و ضروری ست ولی در حوزه ی روش ها حرفی خطاب به شما دارم.من نمی دانم نظر کسی مثل من که در این بحث بی طرف هم نیست و ترجیح می دهد وقتش را به جای خواندن نظرات عباس برای خواندن یک مجموعه داستان(که همانقدر وقت می برد) صرف کند،چقدر می تواند صائب باشد ولی نظر شما در مورد اینکه همراه با جدل نظری کمی هم در مورد پیامد عینی چنین تفکراتی در حوزه مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی صجیت کنیم چیست؟مثلن پاکستان و عراق و یمن را جلوی چشم مردم بگذاریم و بگوییم نتیجه ی "عمری" و "رافضی" خواندن همدیگر همین است که می بینید:پاره کردن شیعه و سنی به دست همدیگر و کشتار بی گناهانی که در آتش تعصب و بی خردی می سوزند.این همه اعدام و سنگسار و کشتار و بی حقوقی را که نتیجه ی به میدان آمدن بنیادگرایی سنی و شیعه است ،به آنها نشان دهیم.البته من دلیل ویرانه های رقت بار ناشی از این جدال کور در این کشورها و یا در سوریه را صرفن به جنگ شیعه و سنی فرو نمی کاهم ولی بحث ما اینجا بیشتر در این مورد است.متاسفانه وضعیت جامعه ی ما بسیار شکننده است و مردم نگران پیش آمدن وضعیتی مشابه کشورهای همسایه در ایران هستند و با وجود کسانی (بنیاد گرایی شیعی در داخل و گرگ های هاری مثل دول فاسد عربی در خارج و موذیگری هایی همیشگی ابرقدرتهای فرامنطقه ای)که منافع شان در گرو دامن زدن به نفرت قومی و مذهبی است ، پیش آمدن چنین وضعی دور از ذهن نیست.جنگ مذهبی در ایران را به جنگ قومی نژادپرست های فارس و کردو ترک و عرب و ... اضافه کنید تا تجسم جهنمی که این سناریوی سیاه می تواند برپا کند آسانتر شود.به این دلیل است که من وجه اثباتی قضیه را که شامل ارائه ی تصویری از جامعه ای به دور از تبعیض و ستم مذهبی،جنسی،قومی و غیره است و می تواند آلترناتیو جهنم نفرت پراکنان شوینیست و مذهبی باشد موثرتر می بینم.تصویری ذهنی که بر پایه های عینی صلح دوستی و رفاه طلبی عمومی توده های نگران و مضطرب ایرانی (و فراتر از آن منطقه ای)، استوار است.
به نظرم لایه و سطح از جامعه یک نوع کار را می طلبد در یک سطح بزرگی کاربردها و کارکرد ها مهم ترند اما بحث های نظری را نباید بی اهمیت جلوه داد برای سطح کوچک تر اما عمیق تری این بحث ها لازم است .
اتفاقا یکی از موثر ترین روشهای بحث و گفت و گو استفاده از ابزار های مشترک است یعنی با ابزار خود طرف بحث به او حمله کنی یا توخالی بودن دلایلش را نشان بدهی .
ممنون از شرکتت در گفت و گو
جناب عباس یا نویسندگان "مرکز پاسخ به شبهات" فرموده اند:
" شکّی در این نیست که قرآن کریم معصوم بوده منزّه از هر گونه باطلی است. یعنی هیچ خطا و سهو و اشتباهی در آن واقع نشده.. طبق حدیث ثقلین شکّی نیست که عترت پیامبر(ص) با قرآن کریم تطابق کامل دارند. چون دو موجودی که انطباق کامل ندارند از دو حال خارج نیستند. یا به طور کامل از همدیگر جدا هستند یا به طور کامل از همدیگر جدا نیستند و وجه اشتراکی باهم دارند. که در این صورت یقیناً وجه افتراقی نیز خواهند داشت ؛ که جدایی آنها در وجه افتراق خواهد بود. بطلان شقّ اوّل روشن است".
به فرض که استدلال فوق تماماً صحیح هم باشد (که خود مستلزم دلالت حدیث ثقلین و حدیث غدیر بر امامت امامان است، این مطلب چیزی است که با واقعیت منطبق نشده است. یعنی دست کم با غیبت؟! امام غایت که ما نیستن اش را ثابت نمودیم و جناب عباس هم پاسخی به اظهارات و پرسشهای ما نداند! این امر در واقعیت محقق نشده است و بین قرآن و عترت جدایی افتاد،ه چون امام دوازدهم اکنون در میان ما نیست و "خلافت " و زمامداری جامعه را بر عهده ندارد، بدین ترتیب کل پروژه امامت در دوران غیبت "ابتر" مانده و خود جناب عباس هم مرجعیت محدثان و فقیهان در عصر غیبت را نمی پذیرند گرچه به شیوه ای متناقض مستمراً به مفاهیم تولید شده توسط آنها رجوع می کنند! اینجاست که باز آن پرسش پیشین ما سر بر می آورد. همان پرسش کوبنده ای که جناب عباس با اتهام وهابی بودن منِ خرامان از روی آن جستی عظیم زدند گرچه بسیار آسان میتوانستند فرض کنند این پرسش را یک نفر خارجی که کمترین اشنایی با قران و اسلام ندارد برای اولین بار مطرح کرده و ایشان را مورد سوال قرار داده است. پرسش این بود:
"فقیهان شیعه امامی و کسانی مانند آقا شیخ دکتر محمد حسین قزوینی که گویا جناب عباس مصرع "تا سیه روی شود هر که در او غش باشد" را از قول ایشان واگو کرده اند قرآن و اهل بیت را همبود دانسته و حتی فهم و تفسیر آیات قرآنی را در گرو سخنان معصومین میدانند و به احادیثی چون قرآن و عترتی اشاره می کنند و امام را "قرآن گویا" میدانند. حال پرسش این است که اگر هر دوی اینها ریسمان خداوندی هستند که از یکدیگر جدا نمیشوند و حتی وجود معصوم در کنار قرآن [الزامی و واجب] است، پس چطور حفظ قرآن در سوره حجر آیه 9 تضمین شده است ولی امامت غصب شد و حفظ نشد؟ [بیگمان حفظ حجت خداوندی و اصول دینی و شاهراه رهنماینده و ریسمان نجات دهنده، جهت گمراه نشدن امت اسلامی واجب است و خود شیعیان نیز همیشه میگویند که با غصب مقام خداوندی حضرت علی، امت اسلامی همچون گله بی شبان شدند و به همین خاطر گمراه شدند!!! و مُسببین آن نیز سزاوار لعن و نفرین هستند، چون شیعه حتی فجایع بعدی و انحرافات دیگر را نیز بخاطر همین غصب خلافت میداند!! پس آیا نباید این حق خداوندی حضرت علی همچون قرآن حفظ میشد تا در آن جهان کسی بهانه ای نداشته باشد؟ چون مثلاً اگر قرآن تحریف میشد، بیگمان دیگر حجت نمیشد و مردم در آن جهان میگفتند ما نمیتوانستیم هدایت شویم، چون کتاب صحیحی از جانب خداوند برای راهنمایی ما وجود نداشت و به همین خاطر ما گمراه شدیم. این باور شیعه که آن را از نبوت هم بالاتر میدانند، پس چگونه همچون نبوت حفظ نمیشود؟! مانند زمانی که پیامبر درون غار در معرض خطر مشرکین قرار میگیرد [التوبه: 40] و به اذن خداوند توسط تار عنکبوتی حفظ میگردد. ممکن است بگویند خلافت حضرت علی غصب شده ولی امامت او پا برجا بوده و او امام بوده است!!! البته این سخنان بیشتر به بند بازی می مانند و علمای شیعه همچون مرتضی مطهری و ... هر جا که به زیانشان است ناگهان خلافت را از امامت جدا میکنند و ... !! از ایشان باید پرسید: پس چرا میگویید این "خلافت" حقی خداوندی بوده که غصب شده است و به همین خاطر مردم گمراه شدند؟ تکلیف ما را روشن کنید که خلافت نیز من عندالله بوده یا خیر؟ اگر بوده (که به نظر شیعه بوده) پس چرا مانند قرآن حفظ نشده است؟ و اگر "امامت" علی پابرجا مانده، پس امت اسلامیگمراه نشدهاند و درد شیعه چیست؟ اگر امام با داشتن امامت نتوانسته جلوی گمراهی مردم را بگیرد، پس این ایرادی است به مذهب شیعه و چنانچه بگویند که جهت هدایت کامل و ایده آل جامعه اسلامی، امام مستلزم داشتن خلافت نیز هست، پس همان سوال اول تکرار میشود که این امامت و خلافت خداوندی(فراموش نکنید شیعه هر دوی اینها را من عندالله میداند) که باید همچون قرآن و در کنار قرآن جهت هدایت میماندند، چرا اینگونه نشدند و خلافت الهی حضرت علی به دیده ی شما غصب گردید و مایه ی انحراف در امت اسلامیشد؟ (نکته نغزی است که این خلافت بزرگ خداوندی با وجود دستور صریح خدواندی و با وجود یاری رسانیهای غیبی و داشتن علم غیب و عصمت و معجزاتی که به از دید شیعه جزء علوم امامت هستند و با وجود فرشتگان و حمایت شخص نبی اکرم و و و و ......، در نهایت توسط دو نفری غصب میشود که به عقیده شیعه، صفت و شخصیت خاصی نداشتهاند و حتی ترسو و منافق و دائم مورد توبیخ بودهاند. آیا این سخنان بیشتر به لطیفه نمی مانند؟
از این گذشته، چنانچه تمسک به عترت واجب باشد پس یعنی عترت باید همیشه حاضر باشد، بنابراین می شود پرسید در این روزگار محنت زده، این عترت کجاست بر کدامین بی نشان قله است در کدامین سوی؟ تا به آن تمسک جوییم. امام زمان-به فرض وجود- که غایب و در پس پرده است و دسترسی به او نیست تا به او چنگ زده و تمسک جوییم. ممکن است بگویند در عصر غیبت [نائب امام از فقیهان شیعه] در دسترس است (که دستکم جناب عباس این امید را هم از خود گرفته اند)، با این حال در جواب می توان گفت چون در احادیث، سخنی از ولی فقیه و نائب بر حق به میان نیامده است و تنها لفظ عترت و اهل بیت موجود است و شیعه نمیتواند هر جا که به زیانش می باشد بی درنگ اجتهاد در برابر نص کند و احادیث را تاویل و تفسیر و توجیه نماید. ممکن است بگویند که احادیث رسیده از اهل بیت در زمان غیبت موجود هستند، باید گفت که در احادیث تنها "تمسک به [خود] عترت و اهل بیت" بیان شده است نه" روایات و یا حتی سنت" ایشان که بگوییم منظور احادیث میباشد (همچون سنت پیامبر که در واقع همان عمل کردن به احادیث وی است) تازه مجموعه احادیث کتاب الحجه از اصول کافی 962 حدیث است و طبق تشخیص خود علامه مجلسی در مراه العقول مجموعه احادیث صحیح و حسن و موثق که از نظر سند معتبرند 236 حدیث و مجموع احادیث ضعیف و مجهول و مرسل و مرفوع و موقوف و مختلف فیه که از نظر سند معتبر نیستند 726 حدیث است، کتاب الحجه کتاب امام شناسی است که یعنی سه چهارم احادیث آن طبق نظر نویسنده بحارالانوار، سند معتبری ندارند (و تازه بررسی متن آنها نیز باید صورت بگیرد) و رویهم رفته مجلسی از 16 هزار حدیث کافی، 9 هزار حدیث آن را ضعیف دانسته است و ... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
اثبات این که آیه "تطهیر" بر عصمت امامان دلالت ندارد نزدیک به 30 صفحه در اندازه A4 نیاز دارد. اگر جناب عباس پنبه ی مرا از آهن خویش سنگین تر مپندارند، حاضر به نگارش آن هستم
فعلاً کمی خسته شده ام اگر نفسی بازیافتم بر می گردم و باز هم به "شبهات" جناب عباس پاسخ می دهم.
با تشکر از همه ی دوستان
اول خطاب به جناب ؟؟؟! :دوست گرامی بنده تمام حرف های خودم را در کامنت های قبلی زده بودم .فقط پژوهشگران !!! از من تقاضای سند کرده بودند و من هم مجبور شدم برای اسناد خودم متوسل به کپی کردن برخی مطالب بشوم .البته در جای جای مطالب نظرات خودم را هم گفته ام .علی ای حال این شکل کپی کردن کیلویی اسناد را اینجا برای اولین بار به کار گرفتم چرا که روال مرسوم دیگری بود نه من .البته از رنجش دوستان متاسفم اما چاره ای نیست .حرف حرف می اورد و دراز گویی میل به اطناب را تقویت می کند .شکل و فرم بحث به اینجا کشید .درباب قرآن هم من قائل به تحریف قرآن نیستم .روایت سیوطی هم به نظرم قائل به تحریف نیست .اسم امام علی مابین آیات قرانی شایدمربوط به سبک و تنوع قرائت آیات قرآنی و ذکر آیات همراه با شان نزولشان باشد.به نظر می رسد قرائت این آیه در زمان عثمان همراه با شان نزول مکان وزمان اش بوده اما به فرمان عثمان شان نزول اش مورد تحریف معنوی قرار گرفته است.من نمی گویم ،تفسیر در المنثور می گوید.این از این .و به نظر من این اصلی ترین ،واضح ترین و روشن ترین دلیل برای تشخیص شبهه از اسناد و روایات معتبر است.دوستان به تمام اسناد و روایت دقیقا مرجعه کنند و با ذکر آدرس با اباطیل مقایسه کنند.
در مورد جناب سعدی: شما با من مخالف اید و حق دارید .من برای مخالفت شما احترام قائلم چرا که مدعی نیستید از درون دین من بطلان عقاید مرا اثبات می کنید.شما باور ندارید و حق هم دارید ،هم عرف وهم دینِ من (نه دین جمهوری جور اسلامی )برای شما حق حیات و انتخاب عقیده را به رسمیت می شناسد .مدعیان و اباطیل گویان گزافه گویی می کنند و خود را جامع و مانع علوم عقلی و نقلی می دانند و از این راه می خواهند به جنگ ایمان بروند آن هم با ریسمان پوسیده ی فرقه های دیگری که ما می دانیم چندان اعتبار و استنادی در تاریخ اسلام ندارند .دلیلی ندارد دینی را پر از اسناد معتبر در باب حقانیت اش بگذاریم و تن بدهیم به فرقه ای دیگرکه نه عقل قبول اش می کند نه شرع.مومن به ایمان اش دل خوش می کند و کافر به الحاد اش ،حالا اگر از پس امروز فردایی بود ،هرکسی ان دِرَوَد عاقبت کار که کِشت .دور نگه داشتن دین از سیاست هم برای آسایش دین است هم برای آرامش شما .نفی دین از درون دین هم به چیزی جز فرقه گرایی مزمن نمی انجامد .حتی اگر مدعیان اش در هر چند جمله بارها و بارها غسل تعمید بدهند خودشان را باز هم در نص مجبورند در پناه فرقه ای ،بر علیه فرقه ای بشورند.لذا زود قضاوت نکنید که با موضعی پیچیده مواجه اید.برای کسب شناخت کامل و درست از این مجادله لازم است تمام کامنت ها و مواجهه ها را بدون کم و کاست در این پست و حتی پست ها ی چند ماه پیش بخوانید تا بهتر قضاوت کنید .
خطاب به مخاطبان :در کامنت های بلندم تمام اسناد و روایات را با رفرنس دقیق قرار داده ام و چه در مورد خطبه ی غدیر،چه در مورد حدیث کسا و آیه ی اهل بیت و استناد به عصمت و امامت ائمه ی هدا.دوستان با دقت مطالعه کنند .بیشتر اسناد و روایات از منابع عمری ها انتخاب شده است تا شک و شائبه ای نماند.
درپایان در باب امامت چند نکته با اختصار عرضه می دارم و از این به بعد تنها در نقش خواننده ی وبلاگ ادامه می دهم و تمام دوستان را به خداوند متعال می سپارم:
- :َجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ: اصل امامت ،صبر و یقین به آیات خداوندی است.این دو کلمه مبین بالاترین مرتبه ی کمال آدمی است که امام باید از جهت کمال عقلی به معرفت و یقین به آیات خداوند متعال – که جمیع مضاف به آن ذات قدوس است- نایل باشد،و از جهت ارادی به مقام صبر – که حبس نفس است از هرچه مکروه خداست و بر هرچه محبوب اوست – رسیده باشد،و این دو جمله مبین علم و عصمت امام است.
اما فرع امامت هدایت به امر خداست،و هدایت به امر الهی وساطت بین عالم خلق و عالم امر را اثبات می کند،و خود این فرع هم که ظهور ان اصل است تبلور علم و عصمت امام است.شجره ی طیبه ای که آن اصل و این فرع اوست جز به ید قدرت خداوند متعال پرورش نمی یابد.
2- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْر:در این آیه ی کریمه اولی الامر بر رسول عطف شده همانطور که گفتیم.هرچند عطف در تکرار اطیعو است ،ولی اکتفا به یک اطیعو در هردو نشان می دهد که وجوب اطا عت اولی الامر با وجوب اطاعت رسول اکرم از یک سنخ و یک حقیقت است و مانند اطاعت رسول –بدون قیدی و شرطی در وجوب ،و بدون حدی در واجب – لازم است و چنین وجوبی بدون عصمت ولی امر ممکن نیست،چون اطاعت هرکس مقید به عدم مخالفت فرمان او با فرمان خداست،و به جهت این که فرمان معصوم به مقتضای عصمت مخالف فرمان خدا نیست،وجوب اطاعت اش مقیدبه قیدی نیست.
گذشته از این اگر ولی امر معصوم نباشد ،می شود که فرمان او برخلاف فرمان خدا و رسول باشد،که در این صورت امر به اطاعت خدا و پیغمبر و و امر به اطاعت ولی امر ،امر به ضدین و محال است..نتیجه آن که امر به اطاعت اولی امر بدون قید و شرط دلیل بر عدم تخلف امر آنان از امر خدا و رسول است،و این خود شاهد عصمت ولی امر است. وتعیین معصوم جز از طرف عالم السِّر و الخفیات ممکن نیست.
وسلام
سلام بر دوست عزیز
کانت میگوید: باورها و عقایدی که به ما رسیده مثل یک سبد میوه است که از کودکی به ما هدیه داده اند ما هم آن را همه عمر با خود حمل میکنیم اما بالاخره یک روز باید شهامت کنیم و به این سبد نگاهی بیندازیم ببینیم کدام میوه ها گندیده شده و دیگر قابل استفاده نیستند آن ها را دور بیفکنیم که هم بارمان سبکتر شود و هم میوه های سالم در مجاورت میوه های فاسد خراب نشوند.نمیدانم این شخص(خرامان) کیست و نیت اش چیست اما یک چیز کاملآ روشن است و آن این است که با یک شخص سطحی نگر و عادی مواجه نیستیم.این شخص دارای اطلاعات و دانش بسیار وسیعی است که بحث با او از عهده هر کسی بر نمی آید.من مدتهاست مطالب او را دنبال میکنم و به این نتیجه رسیده ام که فقط دو چیز میتواند باعث شود یک انسان تا این اندازه دانش و معلومات کسب کند.1-یا سود مالی به هر طریقی نصیب او می شود از کجا؟ و به چه نحو؟ و برای چه؟ نمیدانم.(البته با عرض پوزش از جناب خرامان بابت این احتمال)2-انسانی است در جستجوی حقیقت که در این راه مشخص است هیچ خط قرمزی نمی شناسد، هر چند از لابه لای کامنت های او و محتوای آنها مورد اول ضعیف است اما باز هم ناممکن نیست. در هر صورت نوشته های این شخص ما را مجبور میکند تا این سبد را پایین بیاوریم و نگاهی به آن بیندازیم. لااقل ببینیم محتویات آن چیست. اصلآ شاید میوه ای در کار نباشد.از اسپینوزا جمله ای خواندم که: از شرافت به دور است که آدمی بجز در جستجوی حقیقت به کار دیگری مشغول شود. پس دوست من جستجوی حقیقت از همه چیز مهم تر است از همه چیز.
دغدغه جناب سعدی کاملآ بجاست از جناب خرامان هم خواهش میکنم به این نکته بیشتر توجه کند.
به امید ایرانی آباد و سربلند.
سلام
شک روشمند دکارتی بنیان مدرنیته است .
ای کاش بجای این همه ظواهر فقط همین را بیاموزیم و بکار ببندیم
ببخشید کامنت بالا خطاب به عباس بود
سعدی و خرامان وبقیه
شماها هم دلتون خوشه ها! این "عباس" همان "سید عباس سید محمدی" است که همه جا "جفت جفت" سیدهایش را قطار می کند. اینجا استتثنائا "سید"هایش را فاکتور گرفته چون صحبت از برتری "ژنتیکی" کرده ترسیده آوردن "سیدهایش" حساسیت ایجاد کند.
به قول همفکران حودش "تقیه" کرده تا سر شما را شیره بمالد!
حالا شما هی برایش استدلال کنید.
فکر می کنید کسی که از بچگی با سودای برتری ژنتیکی نسبت به شما بزرگ شده و از آن سودها برده دست از مهملات ذهنی و زیاده خواهی هایش بر می دارد؟!
یک مقدار با شما گنده گنده حرف می زند به ریش همه تان هم می خندد بعد هم می رود از رانت سید بودنش در جامعه استفاده ببرد و از یک عده آدم ساده دل بهره برداری کند.
شما هی وقت خود را برایش صرف کنید. در این زمان می توانستید یکی از آن آدم های ساده دل را ارشاد کنید که به این جماعت مفتخور و خود بزرگ بین سواری ندهند
این نوع مواجهه با موضوع (یعنی دفاع بد ) خودش بدترین حمله است .
درود بر همه دوستان
جناب عباس آیه ی جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ:
را دال بر امامت انحصاری امامان دوازده گانه شیعه ی امامی گرفته اند. با این حال آشنایان و دانایان به این مبحث می دانند، آن امامتی که قرآن از آن سخن رانده، "امامت انحصاری" چند فرد خاص نیست، بلکه هر فردی مومنی را که خاکسارانه در "سبیل" خداوندی گام بر می دارد شامل میشود. برای اثبات این سخن بد نیست بخشی از سخنان علامه رضا برقعی قمی از مجتهدان تراز نخست شیعه (که البته مغضوب دم و دستگاه آخوندی بود) را در اینجا باز گویم:
" اول، سورة فرقان آیة 74 که حقتعالی در اوصاف عباد الرحمن میفرماید:
(فرقان / 74): «بندگان خدای رحمن آنانند که میگویند: پروردگارا، به ما همسران و ذریاتی که نور چشمان باشند عطا فرما، و ما را برای متقین امام و پیشوا قرار ده».
هر ذی شعوری میداند که بندگان خدای رحمن که از حق تعالی درخواست دارند که به سعی و کوشش وعلم و عمل خود حائز مقام امامت آنهم برای متقین شوند، منحصر به یک نفر و ده نفر و صد نفر نیست.
تعجب است که بزرگان شیعه گویا چنین آیات را ندیدهاند و میگویند قرآن را کسی نمیفهمد ولی خود بر خلاف گفتة خود آیاتی از قرآن میآورند برای امامت انحصاری و یا برای امامت مهدی که هیچ دلالتی ندارد. باید به ایشان گفت: اگر شما مدعی هستید که قرآن را کسی نمیفهمد چگونه فهمیدید که آن آیاتی که میآورید راجع به امامت شخصی و اشخاصی معین میباشد؟!!.
دوم، سورة توبه آیة 12 که میفرماید:
(التوبة: 12): «با امامان کفر قتال کنید که آنان پیمانی ندارند».
و روشن است که امامان کفر به هر معنی که باشد منحصر به شش نفر و یا دوازده نفر نیست. چگونه است که پیشوایان کفر ممکن است صد هزار نفر باشند أما پیشوایان ایمان منحصر به عدة کمی هستند، در صورتیکه باید امامان هدایت بیش از امامان ضلالت باشند، پس این انحصار امام به 12 نفر یا 6 نفر یا کمتر از انحصارطلبی مذهبسازان است.
سوم، سورة اسراء آیة 71 که حق تعالی میفرماید:
(الإسراء: 71): «روزیکه (روز قیامت) هر مردمی را با پیشوایشان فرا خوانیم».
و مسلم است که مردم دنیا منحصر به دوازده فرقه نیستند تا آنان را با 12 نفر امام بخوانند بلکه هر فردی مأموم امامی است و هر فردی را با پروندة اعمال او میخوانند و همان، پروندة عمل امام او است و منحصر به دوازده شخص و یا دوازده پرونده نیست.
چهارم، سورة احقاف آیة 12:
(الأحقاف: 12): «و پیش از قرآن کتاب موسی (یعنی تورات) امام و پیشوا و رحمت بوده (و اکنون قرآن امام و رحمت است)».
چنانکه همین مطلب در سورة هود آیة 17 نیز آمده است. و حضرت علی -علیه السلام- در خطبة 145 نهج البلاغه میفرماید: «فَقَدْ نَبَذَ الْکِتَابَ حَمَلَتُهُ، وَتَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ; فَالْکِتَابُ یَوْمَئِذٍ وَأَهْلُهُ مَنْفِیَّانِ طَرِیَدانِ». یعنی، به تحقیق این کتاب (یعنی قرآن) را حملة آن پشت سر انداختند و نگهبانان آن یعنی مسلمین آنرا فراموش کردهاند. پس این کتاب و اهل آن مطرود و دور انداخته شدهاند، تا آنکه میفرماید: «کَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْکِتَابِ وَلَیْسَ الْکِتَابُ إِمَامَهُمْ». یعنی، گویا این مردم امامان برای قرآنند و قرآن امام ایشان نیست (در حالیکه باید بعکس باشد) تا آخر آن خطبه. و نیز آن حضرت در صحیفة علویه در دعای بعد تسلیم الصلاة عرض میکند: «إن رسولک محمدا نبیی وإن الدین الذی شرعت له دینی وإن الکتاب الذی أنزل إلیه وإمامی»، یعنی: خدایا من گواهم که رسول تو محمد پیغمبر من است و دینی که برای او تشریع کردی دین من است و کتابی که به او نازل کردی امام من است. و حضرت صادق -علیه السلام- نیز طبق روایت وسائل الشیعة در باب اول از ابواب قراءة القرآن و هم روایت باب سوم همان باب، قرآن را امام قرار داده، و از تمام اینها روشنتر که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- طبق روایت جلد 92 بحار مجلسی ص 17 فرموده: «قرآن امام هر مسلمان است». پس مذهب تراشانی که بر ضد آیات فوق و بر ضد کلام رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- و کلام امیرالمؤمنین و حضرت صادق -علیهما السلام- آمدهاند برای خود دوازده امام انحصاری تراشیدهاند، باید بفهمند که تابع قرآن نیستند، و از امامت قرآن صرفنظر کرده و برای امامان مجعولة خود سینه میزنند و حتی کلام امامان خود را نیز قبول نکرده و در این حال چگونه خود را شیعه و علی -علیه السلام- را امام خود میدانند در حالیکه امامِ علی قرآن است، و امام ایشان اشخاص دیگری غیر از قرآن است.
پنجم، سورة انبیاء آیة 73، پس از آنکه حق تعالی بسیاری از انبیاء را نام برده، میفرماید:
(الأنبیاء: 73): «این پیامبران را ما امامان قرار دادهایم که به امر ما هدایت کنند».
پس انبیاء بجعل إلهی امامند و منحصر به دوازده نفر نیستند. ولی ائمة مذهبتراشان مجعول احادیث خودشان و انحصاری است.
ششم، سورة قصص آیة که حقتعالی فرموده:
(القصص: 5): «ما (مستضعفین از بنیاسرائیل) را امامان دیگران قرار داده و ایشان را وارث (زمین مصر) نمودیم».
و معلوم و مسلم است که بنیاسرائیل منحصر به دوازده نفر نبودند، پس امامت انحصاری غلط است، همانطوریکه متقین و مؤمنین و صادقین که در قرآن ذکر شده، انحصاری نیست، همانطور هم أئمة المتقین انحصاری نیست.
هفتم، آیة 41 سورة قصص که میفرماید:
(القصص:41): «ما قوم ستمگر فرعونیان را امامانی قرار دادیم که به سوی آتش دعوت میکردند و روز قیامت یاری نشوند».
آیا قوم ستمگران 12 نفر بودند، پس امامان اهل آتش و هم چنین امامان اهل بهشت انحصاری نیست. و همچنین آیة 24 سورة سجده و سایر آیاتی که در قرآن دلالت دارد بر اینکه امام و امامت انحصاری و منحصر به عدد معینی نیست.
بعضی از دلائل عقلی بر نفی امامت انحصاری
دلیل اول، امام اگر به معنی زمامدار مسلمین باشد که مسلمین از زمان رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- تا قیامت زمامدار میخواهند و 12 نفر برای زمامداری دویست و پنجاه سال و یا سیصد سال زنده بود و میتوانستند امامت کنند و اما امامت مردگان برای زندگان معنی ندارد، چگونه امام مرده میتواند برای زندگان زمامداری کند، آیا این امامانیکه شیعه مدعی امامت آنان بودند در زمان ما یک خیابان را اسفالت کرده؟ آیا یک دوا برای دفع امراض کشف کردهاند، آیا یک چیزی برای راحتی بشر اختراع کردهاند، آیا آن امامان از دنیا رفته و یا آن امام موهوم غایب تا بحال کسی را راهنمائی کرده و یا اختراعی نموده و یا دشمنان اسلام را دفع کرده؟!! البته، خیر. آری مذهبتراشان با خواب و خیال و قصههای دروغ چیزهائی جعل کرده اند که نه با عقل میسازد و نه با نقل. و امام اگر به معنای راهنمای دین باشد که مسلم منحصر به شش نفر و یا دوازده نفر نیست بلکه وظیفة هر عالم متدین راهنمائی میباشد.
دلیل دوم، دینی که صد هزار سال باید مردم به آن متدین شوند و ملت اسلامی که تا قیامت احتیاج به زمامدار و مجری احکام دارد چگونه زمامدار چنین ملتی 12 نفر است، آیا اگر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- گفته باشد زمامداران امت من تا قیامت منحصر به دوازده نفر است، چنین رسولی رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- است، رسولی که برخلاف حس و برخلاف عقل سخن گوید میتوان رسالت او را قبول کرد؟! البته خیر.
دلیل سوم، آیاتی که در قرآن فرموده: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ﴾ (الشورى: 38). امر مسلمین را به شورى حواله داده، چه امری مهمتر است از امر زمامداری، و هم چنین خبر امیرالمؤمنین در مکتوب ششم نهجالبلاغه که میفرماید: امامت و زمامداری موقوف به شورای مهاجر و انصار است، و صدها خبر دیگر. که در بالای منبر فرموده: زمامداری موقوف به رأی شما مسلمین است. آیا میتوانیم بگوئیم تمام آن آیات و اخبار دروغ، ولی فقط اخبار مذهبسازان راست است؟! ما در کتاب «بتشکن» و یا «نقد بر کتاب اصول کافی»، در باب «فیما جاء فی الاثنی عشر والنص علیهم» ثابت کردهایم که تمام اخباری که امامت را منحصر به دوازده نفر کرده دروغ و مجعول است، و نشانهها و علائم جعل در آنها هویدا و پیدا و روشن است، هرکس طالب تحقیق و هدایت باشد، باید به آن کتاب مراجعه نماید.
دلیل چهارم، بیاطلاعی خود همان ائمة دوازدهگانه از این اخبار انحصار امامت است. حضرت صادق -علیه السلام- پس از خود فرزند خود اسماعیل را برای امامت تعیین کرد، و حضرت هادی امام دهم فرزند خود سید محمد را برای امامت تعیین کرد، و اتفاقا حضرت اسماعیل و حضرت سید محمد هر دو قبل از وفات پدر از دنیا رفتند و معلوم شد حضرت صادق و حضرت هادی از شخص امام پس از خود اطلاعی نداشتهاند، و نمیدانستند امامان پس از خودشان کیست. و همچنین اصحاب خاص ائمه مانند زراره وهشام بن سالم و هشام بن حکم و مفضل و ابیبصیر و مانند آنان از امام بعد از امام زمان خود اطلاعی نداشتند و این اخباری که برای اسم و رسم امامان دوازدهگانه جعل شده نمیدانستند. ما صد و چهل نفر از اصحاب خاص ائمه را با نام و نشان و مدرک نشان دادهایم که از این اخبار امامیه و امامت انحصاری به دوازده نفر اطلاعی نداشتند و به امامت این 12 نفر اعتقادی نداشتند. و این اخبار انحصار امام به دوازده نفر پس از زمان ائمه جعل شده و متواتر گردیده است، شما رجوع به کتاب «بتشکن و یا نقد بر اصول کافی» مراجعه کنید تا تفصیلا روشن گردد که ما شرح کافی در آنجا دادهایم."
علامه رضا برقعی قمی باز در توضیح اینکه آیه یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْر بر امامت/خلافت انحصاری امامان دوازده گانه دلالت ندارد می گوید:
" واضح است که منظور از «ولایت» در آیة 55 سورة مائده «دوستی و همبستگی» با مؤمنین و اجتناب از دوستی و اعتماد به مسلمان نماینان و غیرمسلمین است و هیچ ارتباطی به وجوب اطاعت از کسی ندارد، [زیرا آیة مذکور در وسط آیاتی آمده که مسلمین را از دوستی و اتّکاء به کفار نهی کرده است]. در آیة 51 فرموده
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، یهود و نصاری را دوست و یاور نگیرید، [آنان] دوست و یاور یکدیگرند و هر که از شما [مؤمنین] ایشان را دوست و یاور گیرد او در شمار ایشان [محسوب] است».(المائده / 51)
و در آیة 57 فرموده:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر [به راستی] مؤمن هستید، از خدا بپرهیزید و کسانی که پیش از شما کتاب [آسمانی] داده شدند و کافرانی که دین و آیین شما را به سُخره میگیرند، به دوستی مگیرید». (المائده/57)
چنانکه ملاحظه میشود آیة منظور یعنی آیة 55 در میانة بخشی از سورة مائده قرار گرفته که مربوط به منع دوستی و اعتماد و اتّکاء به کفّار و اهل کتاب و تشویق مؤمنین به دوستی و همبستگی، با یکدیگر است. با توجّه به آیات قبل و بعد آن، واضح است که آیة شریفه خطاب به مؤمنین میفرماید غیرمسلمین دوستان شما نیستند بلکه یار و یاور واقعی شما خدا و رسول خدا و مؤمنینی هستند که نه با کراهت بلکه با خضوع و رغبت نماز میگزارند و زکات میپردازند و البتّه این گروه غیر از منافقین مسلماننمایی هستند که
«به نمار حاضر نمیشوند مگر با کاهلی و انفاق نمیکنند مگر با کراهت».(التوبه/54)
بلکه مؤمنان واقعی در ادای نماز و پرداخت زکات «و هم راکعون» میباشند، یعنی اطاعت و عبادت خدا را با خشوع و خضوع به جای میآورند (با توجه به توضیحات فوق معلوم میشود که لفظ «راکع» در این آیه به معنای لغوی استعمال شده، نه به معنای منقول و اصطلاحی (که به معنای رکنی از ارکان نماز است). چنانکه در آیه 24 سوره «صاد» نیز لفظ «راکع» به معنای لغوی به کار رفته و فرموده: «فاستغفر ربه و خر راکعا» حضرت داود از پروردگارش آمرزش خواست و فروتنانه و با خضوع به رو درافتاد [و سجده کرد]» و الا چگونه ممکن است کسی که بر زمین افتاده رکوع کند؟!)
برخی از متعصّبین برای فریب عوام گفتهاند چون آیة 55 با لفظ «إنّما» آغاز شده و این لفظ برای تخصیص و انحصار استعمال میشود، پس منظور از
«کسانی که ایمان آوردهاند». (المائده / 55)
که به لفظ جمع آمده، یک فرد مخصوص است. میگوییم تخصیص و انحصار لفظ «إنّما» بر مفهوم «ولیّ» وارد است نه بر مصداق آن، بدین معنی که «ولیّ» و دوست شما علاوه بر خدا و رسول خدا، فقط کسانی هستند که اطاعت و عبادت خدا – از جمله اقامة نماز و اعطای زکات – را با خضوع و رکوع به جا میآورند، نه اینکه بگوید «ولیّ» شما فقط یک فرد خاصّ است و لزومی ندارد که این انحصار فقط یک فرد را شامل شود بلکه میتواند یک گروه یعنی هر فردی که دارای این خصوصیّات باشد و طاعت و عبادت خدا را خاضعانه به جای آورد، شامل شود. در آیة بعد یعنی آیة 56 نیز برای تشویق مؤمنین به دوستی با یکدیگر میفرماید:
«و هر که با خدا و رسولش و کسانی که ایمان آوردهاند دوستی کند [بداند که] گروه [مطیع اوامر] خدا پیروزاند». (سورة المائدة /56)
به هر حال باتوجّه به تناسب آیات قبل و بعد از آیة مذکور و سیاق کلام، آشکار است که مقصود از «ولایت» در آیات این بخش از سورة مائده، دوستی و همبستگی است و ما نباید برای تأیید حدیثی که راوی آن «علی بن حکم» احمق و امثال اوست، ارتباط و تناسب آیات با را یکدیگر نادیده بگیریم و کلام خدا را نامربوط وبیتناسب جلوه دهیم.
چگونه ممکن است در کتاب هدایت و در قرآن مبین، خدا آیاتی دربارة نهی از اعتماد و دوستی با یهود و نصاری و کفّار نازل فرماید و ناگاه در میانة آیات مذکور بدون تناسب با مقام و مقال و بیمقدمّه، به جانشین بلافصل پیامبر و سرپرست و رهبر آیندة امّت که یک تن بیش نیست، با الفاظ جمع، اشاره کند و بقیة توضیحات را که به شناخت وی مربوط میشود به احادیث خاتم بخشی که افرادی از قبیل «برقی» خرافی و «علی بن حکم» احمق و امثال او روایت کردهاند، واگذارد، به طوری که فهم کامل آیات مذکور، منوط و متکی به اینگونه روایات باشد؟!! آیا واضحتر و بهتر از این نمیشد، سرپرست آیندة أمّت را معرفی و مردم را هدایت کرد؟! اگر قرار باشد آیه تا این اندازه محتاج روایت باشد کار مشکلتر میشود زیرا برای این آیه شأن نزول دیگری نیز ذکر شده که با ظاهر آیات متناسبتر است و شیخ طبرسی آن را در «مجمعالبیان» ذیل آیة 55 سورة مائده به نقل از «کلبی» آورده است ومیگوید این آیات هنگامی نازل شد که «عبدالله بن سلام» (که از علمای یهود بود) و یارانش اسلام آوردند و در نتیجه یهود با آنان قطع رابطه کردند، ایشان نیز نزد پیامبر آمدند و از تنهایی و بییاوری شکوه کردند و آیة 55 نازل گردید.
اکنون باید بپردازیم به آیة 59 سورة مبارکة «نساء»، امّا پیش از ذکر آیه، ضرور است یادآوری شویم که در جوامع روایی ما احادیث بسیاری از قول اهل بیت جعل کردهاند که منظور از «أولیالأمر» أئمّه إثنی عشر میباشند و حدیث هفتم و شانزدهم باب 66 کافی نیز از آن جمله است. امّا این قول چنانکه خواهیم دید به هیچ وجه با آیة قرآن تناسب ندارد. خداوند فرموده:
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر [به راستی] به خدا و روز جزا ایمان دارید، خدای را اطاعت کنید و این پیامبر را اطاعت کنید و نیز اولیای امر را، و چنانچه در چیزی منازعه و اختلاف کردید [حُکم] آن را به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر بازگردانید که این کار نیکوتر و خوشفرجامتر است».(سورةالنساء/59)
چنانکه ملاحظه میشود خداوند متعال اطاعت خود و اطاعت رسول خود را بر اطاعت «أولی الأمر» مقدّم داشته و علاوه بر این، فعل امر «أطیعوا» را دربارة خود و پیامبرش تکرار فرموده ولی دربارة «أولی الأمر» به عطف آن به اطاعت از رسول اکتفاء نموده است. این کار نه از آن روست که - نعوذ بالله – خدا از تکرار فعل «أطیعوا» خسته شده یا فراموش کرده، بلکه بدان منظور فعل مذکور را سه بار تکرار نفرموده تا به تفاوت مراتب اطاعت از «أولیالأمر» نسبت به دو مطاع قبل اشاره نماید. و إلا اگر عدم تکرار فعل أمر، به منظور اجتناب از تکرار لفظ «أطیعوا» میبود، میبایست بار دومّ» هم آن را تکرار نکند و با ذکر اوّلین فعل امر، بقیّه را با «واو» عطف به هم پیوند دهد تا مبتلا به تکرار نشود. پس آیه از تکرار اجتناب نداشته بلکه سبب عدم ذکر «أطیعوا» قبل از «أولی الأمر» آن است که برساند اطاعت از «أولیالامر» تابعی از اطاعت خدا و رسول خدا است وخود اطاعتی مستقل و همطراز از اطاعت از دو مطاع قبلی نیست و در سایة اطاعت از خدا و رسول و در محدودة آن قرار دارد. به عبارت دیگر چون اطاعت از رسول را – که جز امر حق نمیگوید – از حیث حرمت تنازع، عین اطاعت از خدا میداند و فرموده:
«هر که پیامبر را اطاعت کند به راستی خدا را اطاعت کرده است».(النساء / 80)
لذا برای رسول خود فعل «أطیعوا» را تکرار کرده ولی چون اطاعت «أولیالأمر» را قابل تنازع میداند، از ذکر فعل «أطیعوا» اجتناب میکند و الا اگر «أولیالأمر» معصوم بودند و اطاعت از ایشان مانند اطاعت از رسول میبود، تنازع با آن معنی نداشت زیرا پیامبر در امر و نهی قابل تنازع نیست چنانکه فرموده:
«هیچ مرد و زن مؤمنی » را نرسد که چون خدا و رسولش به امری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد و هر که خدا و رسولش را نافرمانی کند به راستی که آشکارا گمراه شده است». (الأحزاب / 36)
بدین ترتیب میتوان فهمید که اگر امری از جانب «أولی الأمر» مغایر اطاعت خدا و رسول باشد، اجرایش لازم نخواهد بود، زیرا مستلزم تناقض است که خدا از یک سو از عصیان خود نهی فرماید و از سوی دیگر به اطاعت از فرمان مخالف امر الهی، فرمان دهد. و تناقض از خداوند حکیم علیم محتمل نیست. پس چنانکه گفتیم اطاعت از «أولی الأمر» تابع اطاعت خدا و رسول و در طول آن است. علاوه بر این، در آیات دیگر مطلقاً از اطاعت کسانی که عملشان برخلاف رای خداست، نهی شده است طبعاً اگر «أولی الأمر» همچون آنان عمل کنند، اطاعت از آنها نیز مشمول نهی مطلق آیات مذکور خواهد بود.
قید دیگر اطاعت از «أولی الأمر» کلمة «منکم» است. یعنی «أولی الأمر» باید از مؤمنین » که مخاطب آیه به شمار میروند، باشد، زیرا آیه با «یا أیها الذین آمنوا» آغاز شده است و البتّه پرواضح است که مؤمنین، غیر از منافقین و اهل کتاب و کفّارند و در بسیاری از آیات قرآن وصف ایشان آمده است و با توجّه به آیات مذکور معلوم میشود نباید از هر فاسق و فاجری اطاعت کرد ویا ولایت امر را به ایشان سپرد و چنین کسانی از مقصود آیه خارجاند. از اینها مهمتر اینکه خداوند منان معنای «منکم» را صریحاً بیان نموده و فرموده:
«کسانی که ایمان آوردند ... و هجرت کردند و همراه شما جهاد کردند، آنان از شما مؤمناناند». (الأنفال / 75)
پس منافقین و اهل کتاب وکفّار از مؤمنان نیستند بلکه کسی میتواند «ولی أمر» شود که «مؤمن » و مجاهد باشد.
در ذیل آیه نیز قید «فإن تنازعتم» اگر نزاع و اختلاف کردید» آمده است که اثبات میکند امکان اختلاف وتنازع با «أولی الأمر» منتفی نیست و در این مورد، برای حلّ اختلاف باید چنانکه حضرت علی فرموده (نهجالبلاغه، نامة 53 و خطبة 125) به کتاب خدا و سنّت غیر مفرقة پیامبر رجوع شود. از این رو آیه نفرموده که اختلاف را به «أولی الأمر» برگردانید و یا با او تنازع نکنید، درحالی که اگر مصداق «اولی الأمر» امام معصوم و محدّث و منصوب من عندالله بود، تنازع با او همچنین تنازع با پیامبر، کفر و حرام بود. بدین ترتیب «أولی الأمر» خود مانند سایر مؤمنین داخل در مخاطبین«إن تنازعتم» بوده و برخلاف خدا و رسول خدا، مرجع حلّ اختلاف نیستند.
کلمة «أولی الأمر» یک بار دیگر در آیة 83 سورة نساء تکرار شده و فرموده:
«و چون ایشان را خبری از ایمنی و یا ترس [و ناامنی] برسد، آن را نشر و پخش میکنند و حال آنکه اگر آن را به پیامبر و اولیای امر خویش بازگردانند [و آنان را آگاه سازند] کسانی از آنان که توان درک حقیقت [ماجرا] را دارند، آن را خواهند دانست».(النساء / 83)
در این آیه خداوند از کسانی که اخبار هراسانگیز یا موجب آرامش و اطمینان را قبل از مراجعه به «أولی الأمر» (به صیغة جمع) پخش و نشر کردهاند، مذمّت فرموده است. پس معلوم میشود که در زمان رسول خدا بیش از یک نفر مصداق «أولی الأمر» بودهاند و «أولی الأمر» زمان آن حضرت، همان منصوبین از جانب پیامبر به مناصب مختلف و فرمانداران کشوری و لشکری میباشند که البتّه معصوم نبوده، بلکه قابل عزل نیز بودهاند، درحالی که معصوم قابل عزل نیست.
دلیل دیگری که اثبات میکند منظور از «أولی الأمر» أئمة اثنی عشر نیستند، آن است که در زمان نزول آیه، جز حضرت علی مصداق دیگری نداشته، در حالی که خطاب آیه و اسم جمع «أولی»، لاأقل باید مؤمنین زمان رسول را شامل گردد و ایشان در شمول آیه، نسبت به سایرین حقّ تقدّم دارند و اگر مشمول چنین خطابی نباشند، خطاب به ایشان لغو خواهد بود. لاجرم مخاطب لفظ «منکم» همان مؤمنین معاصر پیامبر بودهاند که مأمور بودند از «أولی الأمر» (به صیغة جمع) خودشان – در صورت عدم تخطّی از کتاب و سنّت – اطاعت کنند و طبعاً «أولی الأمر» یک تن و یا أئمّة آیندة ناموجود در زمان خطاب وی یا علما و سلاطین پس از رسول اکرم نمیتواند بود و باید در زمان نزول آیه، اولی الأمری از خود مؤمنین، موجود باشد که آنان جز همان اولیای امور و فرمانداران کشوری و لشکری نیستند.
با توجّه به مطالب بالا، مخاطب «تنازعتم» و «فردوه» نیز در درجة اول مؤمنین و أولوالأمر زمان پیامبر بودهاند و أولوالأمر از خطاب آیه، خارج نبودهاند، به دلیل آنکه لفظ «أولیالأمر» در مقطع آیه پس از «رسول» ذکر نشده و چنانچه ایشان مشمول خطاب «تنازعتم» و «ردوا» نبودند، آیه قطعاً میفرمود: «فردوه الی الله و الرسول و أولی الأمر» و آنها را نیز مرجع حلّ اختلاف قرار میداد وهمین عدم ذکر ایشان، دلیل آن است که معصوم نیستند.
به هنگام نزول آیه نیز، هیچ یک از أئمّة اثنیعشر به عنوان مرجع واجب الاطاعه در جمیع شؤون دین و دنیا برای مسلمین، شناخته نبودند و بعدها نیز به گواهی تاریخ، امارت وحکومت در اختیارشان قرار نگرفت و حتّی پس از پیامبر نیز، مسلمانان بالاترین مقام بلاد اسلام یعنی خلیفه – از جمله خلفای راشدین – را مقامی مطلقاً واجب الإطاعه و تنازعناپذیر و فوق مرتبة جوابگویی به مردم، نمیدانستند.
مشکل دیگر آن است که چنانچه مقصود از «أولی الأمر» را أئمّة معصومین دوازدهگانه بدانیم – با توجّه به اینکه در آیة مذکور به نوّاب أولی الأمر هیچ اشارهای نشده است – در نتیجه آیة شریفة قرآن، پس از امام حسن عسکری - صرف نظر از اینکه آن بزرگوار و اجداد امجادش، به جز حضرت علی، حکومت و امارت نداشتند – تا ظهور و قیام امام دوازدهم، بلاموضوع خواهد شد!! در این صورت میپرسیم تا زمان ظهور امام، تکلیف ما با این آیه چیست؟ و به چه دلیل باید از اوامر کسی غیر از دوازده تن مذکور، اطاعت کرد؟
علاوه بر این میپرسیم آیا فرمانداران کشوری و لشکری زمان رسول خدا - در صورت عدم تخطّی از کتاب و سنّت – واجب الإطاعه بودند یا خیر؟ اگر مسلمین عصر پیامبر اطاعت از فرمانداران خود را واجب نمیدانستند؟ آیا هرج و مرج ایجاد میشد یا خیر؟ و چنانچه بگوییم اطاعت از آنها واجب بود، میپرسیم به چه عنوان غیر از «ولیّ أمر» و «والی»بودن ازآنها اطاعت میشد؟ و آیا مردم آنها را معصوم و قولشان را حجت و مرجع حلّ اختلاف میدانستند؟
علاوه بر این در نامة 53 نهجالبلاغه که امیرالمؤمنین، مالک أشتر نخعی را به عنوان والی مصر منصوب کرد، آمده است: «حین ولاه مصر» هنگامی که او را بر مصر ولایت داد» و در این نامه چند بار او را «والی» شمرده واز جمله میفرماید: «تنظر فیه من أمور الولاة قبلک = به کارهای والیان پیش از خودت مینگری»، سپس فرموده: «و اردد إلی الله و رسوله ما یلعک من الخطوب، و یشتبه علیک من الأمور، فقد قال الله تعالی لقوم أحب ارشادهم: یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول ... = کارهای دشوار را که [حلّ آنها] بر تو گران آید و تو را درمانده سازد و أموری که بر تو مشتبه شود [و نتوانی حکم حقّ را بدانی] به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر بازگردان که خداوند متعال به کسانی که هدایتشان را خواسته، فرموده: «أطیعوا الله و أطیعوا الرسول ... » و بدین ترتیب «مالک أشتر» را از مصادیق «أولی الأمر» شمرده در حالیکه او نه امام معصوم منصوب من عندالله بوده و نه سلطان و امثال آن.
(و نیز ر. ک. به کتاب عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول (بت شکن ص 555).
جناب سعدی گرانمایه، سخنان شما چنان شیوا، رسا و گویاست و چنان حقیقت و واقعیت هولبار منطقه ای که ما در آن می زییم را بازتاب می دهد که من نمی توانم، چیزی بدان بیفزایم، چه آنچه دغدغه ی شماست، شاید بیش از شما مایه هول و هراس درونی من هم هست. در همین کشتاری که چندی پیش در مرزهای سیستان و بلوچستان رخ داد، و دژخیمان رژیم ایران نیز "به عوض" چند تن از زندانیان هم میهن ما را به خون کشیدند گروهی از افراطیون سَلَفی با سرکردگی دکتر! عبدالرحیم مُلازاده مسئولیت آن را بر عهده گرفتند. در بیانیه ای که آنها انتشار داده بودند هدف نهایی خود را کشاندن جنگهای منطقه به درون مرزهای خود ایران دانسته بودند و سبب این کار را هم دخالت رژیم ایران در امور منطقه ای می دانستند. من کتاب "خیانتها و ویرانگریهای تشیع" اثر عبدالرحیم ملازاده را خوانده ام و از میزان بیزاری وی نسبت به شیعه نیک آگاهم و بنابراین خطر را شاید ژرفتر از شما احساس می کنم. اما در چنین گیروداری که خِردها از سَرها رخت بربسته و دلها آلوده تیرگیها شده، به گمان من تنها چیزی که می تواند در دل این بحرانی که لرزه بر اندمهای کشور ما افکنده روزنه نوری به سوی آزادی و انسانیت بگشاید "روش درست به کار بستن" خرد است در نقادی همه گونه بیخردی است. و همین امر است که ما را با به بازخوانی و بازاندیشی همه ی فَراداده هایمان فرامیخواند. بزرگترین مشکل ما همچنان که اندیشمندان برجسته ای مانند دکتر سید جواد طباطبایی هم بارها تاکید کرده اند بی اعتنایی به بنیانها و ریشه هاست. ناساز با روشنرایان جهان غربی که از همان آغازه های "قرن فروغ" تا به امروز نسبت خود را با متون بنیادین سنت خودشان روشن کرده اند، ما در این زمینه تقریباً دستمان تهی است و از همین روست که بنیادگرایان به سادگی می توانند بسیار آسان اندیشه و باوره هایشان را در اذهان کودکان و نوجوانان و حتا بزرگسالانمان تزریق کنند و آنان را یا برده ی افکار و اندیشه های زهرآگین خود کنند یا چنان بار آورند که در فقدان باور به آن اندیشه های نادرست احساس بی هویتی و از خود بیگانگی سر تا پای وجودشان را بگیرد. چه بخواهیم چه نخواهیم دگمهای شیعی برای ما امروزه به "مساله" تبدیل شده اند، و پرسش از آنها رسم رایج زمانه است. اما شگفت این است که روشن اندیشان ما در برابر این امر بسیار مهم کمترین احساس مسئولیتی نمی کنند. به همین سبب هم هست که ده ها و صدها سایت و مرکز پاسخ به شبهات به وجود آمده تا به جای آموختن "کاربست درست خرد" همان دگمهایی را در ذهن ایرانیان بازآرایی کنند که خود "مساله" عمده ی ماست. از این دریچه است که ما، یعنی کسانی که دستی در نوشتن داریم باید از خود بپرسیم وظیفه ما در برابر نسل جوانی که بی ریشه شده و هویت خود را باخته است و حتا کمترین رغبتی برای آموختن و یادگیری ندارد چیست؟ این مساله مربوط به امروز و رژیم ج.آ نیست. این گوشه ای مهم از "بحران" ملی ماست. به همین خاطر ضروری است که نسبت خودمان را با مذهب عجایز بنیادگرایان روشن کنیم. اگر نه هم میهنان عزیزی مانند جناب عباس چنان در تناقضات دست و پا گیر غرق میشوند که نمی توانند درک کنند که نمی شود هم رژیم ایران را رژیم و حکومت "جور" دانست و هم همزمان برای کوبیدن مخاطب خود از واژگان درشتناکانه ای استفاده کرد که بدترین بنیادگرایان امروزی برای کوبیدن مخالفان شان استفاده می کنند.
دوست گرانمایه درود خداوندان المپ بر شما باد، انسانها همه به فرمان سائقهای ناخودآگاه درونی شان زندگی می کنند بر این روی من نیز از این امر مستثنا نیستم و نمی توانم بگویم که تنها به خواست حقیقت است که دست به قلم می برم. اما یک چیز برای خودم بیگمان است: من با نا-حقیقت به هیچ رو کنار نمی ایم. گمانم که لسینگ است که جایی میگوید: عقل شاید ابزار خوبی برای کشف حقیقت نباشید اما بیگمان بهترین ابزار برای کشف خطاست. و این عقل خطایاب همان عقلی است که ما باید شیوه ی درست کاربستش را بیاموزیم تا شاید بتوانیم از دل دریای جوشان خرافات راهی به سوی روشنی بیابیم.
اما در باب این که منِ خرامان به جایی وصل هستم و یا خیر به شما و هر کس دیگر این حق را میدهم چنین احتمالاتی را در ذهن خودش بپروراند، اما توجه به این نکته ضروری است چنین کسانی در محدوده ای بسیار فراختر از فضای بسیار محدود کامنت دانی یک وبلاگ کار می کنند چرا که بیگمان موظفند مخاطبان بسیاری را جذب کنند دیگر اینکه کارهای انها به طور گروهی انجام میشود. روشن است که در مورد من چنین چیزهای مصداق ندارد. از اینها گذشته، من شما دوست عزیز به کلبه ی فقیرانه خودمان دعوت می کنم تا به چشم خویش ببینید که آیا چنین چیزی با چنین فقری ممکن هست یا نیست. البته مطمئن باشید ما میهمان نوزان خوبی هستیم و سرافرازانه قدمهایتان را بر دیدگان خویش می نهیم. دست کمش این است که تعداد زیادی کتاب نصیبتان میشود ... ! فقط یک نکته هر چه من در نوشتن پُرحرفم اما در ارتباط رودررو و نزدیک خجالتی و کم حرف هستم پس ممکن است حوصله تان را سر ببرم.
نکته ی آخر خطاب به خوانندگان این گفتگو: در این گفتگو کوشیدم که خردهای شما دوستان عزیز را مخاطب قرار دهم، نکوشیدم که متون دینی را بدون واشکافی در اختیارتان قرار دهم بلکه آنها را تجریه و تحلیل کردم و به محک عقل و منطق سنجیدم پس از شما خواهشمندم همچنان که به ژرقی منابع مورد استناد جناب عباس را میخوانید همزمان آنچه را که من به شما ارائه داده ام (به ویژه آنهایی را که از خود منابع شیعی نقل شده اند) به محک عقل و منطق خود بسنجید تا خود حقیقت را تشخیص دهید. از جناب عباس هم که رنج این سفر ناخوشایند را بر خود هموار کردند و چند روزی همراه من شدند سپاس ویژه دارم. بانو پارسایی گرانمایه و عزیز را که که نمی دانم چگونه میتوان چنانکه سزاوار است سپاس شان گفت بسیار بسیار بسیار سپاسمندم.
اینها هم منابع من هستند:
1- آیت الله سید علی اصغر بنابی تبریزی
2- علامه سید اسماعیل آل اسحاق خوئینی زنجانی
3- استاد حیدر علی قلمداران قمی
4- آیت الله شریعت سنگلجی تهرانی
5- دکتر یوسف شعار تبریزی
6- مهندس محمد حسین برازنده مشهدی
7- حجت الإسلام دکتر مرتضی رادمهر تهرانی
8- علی رضا محمدی تهرانی
9- استاد علی محمد قضیبی بحرینی
10- آیت الله العظمی محمد بن محمد مهدی خالصی عراقی
11- آیت الله اسدالله خرقانی
12- دکتر صادق تقوی، استاد صادق دانشگاه تهران
13- دکتر علی مظفریان شیرازی
جستجویی کوچک در اینترنت راه گشای خواهد بود برای شما همراهان، شور و سرور و نغمه و آواز توشه ی راهتان باد!
واقعا بنا نداشتم ادامه بدهم .نه برای آنکه از مواجهه خسته شده باشم ،نه ! بیشتر به خاطر بیهوده بودن مباحثه وتقلیل آن به لج بازی! و از همه مهمتر اینکه ظاهرا زمین و کامنت دانی این وبلاگ از حجت خالی نمی ماند.از همان اول هم می دانستم که با فردی مواجهه ام که از ماورا رسالت حقیقت را دریافته است.ندایی از جنس قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا!!،اما من، اینکه مشغولیت های ام کم نیست و برخلاف دیگران از مکنت اینترنت رایگان و وقت و خیال خوش بهره ای ندارم .اما چند نکته از جانب دوستان و پیامبر آخر الزمانی شدن جناب خرامان در روند این کامنت ها وادارم می کند به پاسخ گویی !حالا بهتر است کمی از بیرون متون بحث کنیم تا بفهمیم که چه خط سیری برای شناخت تا به اینجا دنبال شده است.
از بلایای تفکر و اندیشه ی مدرن هم یکی ربودن فرم و شکل تاریخی بروز و ظهور اندیشه از قالبها و فرمهای اساطیری و دینی آن امابا مدعای نو و جدید است.شعار حقیقتِ فی نفسه ،چیزی از جنس شیئی فی نفسه مربوط به اندیشه ی قرن 16 و 17 اروپا و پسمانده ی پوزیتویستی آن فقط دویست سال ایمان و مومن برای خودش گرد اورد.اما حالا کیست که نداند (نه اینکه نداند که نداند!)حقیقت محصول شرایط و منافع افرادی است که از آن دفاع می کنند.حقیقت همواره در موضعی که ما اختیار می کنیم برایمان ارزشمند و مقدس می شود .حقیقت با پیش زمینه ی حسن و قبح در ذهن ما شکل می گیرد.این بدیهی ترین امر اندیشه ی امروز است.در جهان علوم انسانی سخن گفتن از حقیقت فی نفسه،حقیقت برای حقیقت ،مسخره ترین و کمیک ترین موضع حقیقت است.گمان بر این بود که فلسفه از این وادیِ باور به تحلیلِ بدون پیش داوری گذر کرده! (یادم رفت که ایران است اینجا و تازه می بایدبه انتظار سپیده دمِ طلوع بتها و نبرد بتان نشست)در این که برون از این مجادله و مباحثه ،حتما حتما حب و بغض هایی نهفته است و چه بسا منفعت ها و زیان هایی ! کمترین شک و شبهه ای نمی توان داشت.تنها ساده باوران عشق به حقیقت را برای خود حقیقت باور می کنند .آن هم در دنیایی که سیاست و اقتصاد حتی شخصی ترین احساسات انسانی را تبدیل به پول و قدرت می کند .مساله این جاست که شیئی فی نفسه ی ما در این هم آوردی از نظر خودمان ،چیزی است و برای اثبات آن نیز ناگزیریم از مقولات خودمان بهره ببریم و شیئی فی نفسه ی کس دیگر هم چیز دیگری نام دارد و او هم می باید نظامی از مقولات برای توجیه و اثبات آن ببافد و یا از این جا و آن جا جمع کند.ما از اول هم چشم انداز و موضع خودمان را هویدا کرده بودیم برای مخاطبان ردای اشباح اندیشه را از تن مان بیرون اورده بودیم این از این.
حالا بیایم و سازوکار این وفاداری دیگران را به حقیقت بکاویم ،همان طور که در کامنت آخرم گفتم روشن است که در مبحث درون دینی ،گریزناپذیر مابین دو فرقه یا چند فرقه گرفتاریم و برای دست یافتن به حقیقت ناچاریم به درافق فهم و درک ومتن یکی بر علیه دیگری!.سبک و سیاق مباحثه از همان اول اینگونه بود.مومنی در برابر مومنی.نه کفر و ایمان که،ایمان و ایمان ،از همان اول حقیقتِ چنین مجادله ای را معین می کردولاغیر!!
دوست گرامی که از کانت گفته اید ، کانت از منظر سنجش خرد ناب ،هم تحلیل گر بزرگ توانایی ها و هم ناتوانایی های خرد محض بود .بیش از همه از نظر من کار انقلابی کانت در تشخیص ناتوانی های خرد ناب به منظور فراتر رفتن از موضعی که خواست ما برای به کارگیری مقولات فاهمه اختیار می کند نشان داده می شود.والا چنانچه بخواهیم به توانایی ها ی خرد در مواجهه با دستگاه مقوله پردازی فاهمه ایمان بیاوریم چیزی فراتر از حقیقت دینی را بازتولید نخواهیم کرد. کانتِ بیچاره هم به گمانم دنبال رتق و فتق چنین چالشهایی بود که دل به گزاره های اخلاقی بی شبهه برای فرار از خلق و بازتولید دستگاههای مفهوم پردازی شبه دینی و دینی بسته بود. تمامی نظامهای سیاسی و اقتصادی مدرن ،بدون کم و کاست محصول گزافه گویی های خرد و مومنان به ان هستند.حتی بنیاد گرایی سیاسی محصول استفاده از انگاره های عقلانی برای دست یابی به قدرت و ثروت به عنوان دو مظهر بارز مدرنیته در عصر جدید است هرچند در محتوا مدعی بازگشت به گذشته ای ناب باشد.به قول فاوست مدرنیته حاصل آشتی و ایمان انسان با شیطان، در برابر تقابل انسان با شیطان در ادیان ابراهیمی است.
ماوشما هم مومنی هستیم در میان مومنان اما از منظری و چشم اندازی !تنها ممکن است ریاکارانه اعتقاد به حقیقت را در بوق و کرنا کنیم .بازگردیم به مبحث درون دینی مان ،مجادلات مابین فرق اسلامی برای توجیه حقانیتشان امروزی نیست.در سنت بزرگی از تقابلها و تناقضها ریشه دارد که هرکدام سیر تاریخی خودشان را داشته اند.این مجادله ای ما بین متون به جای مانده است که برای انجام آن هرکس از منظر خودش وارد می شود.اشاعره ،معتزله ،اهل حدیث ،خوارج ،عرفا و شیعیان هر کدام به دستاویزهایی در متون برای دفاع از حقانیت شان متوسل می شوند.دست آویز ما هم اصلی ترین و بی شبهه ترین متون به جا مانده ی ماست .البته منکر متونی که از روایی کمتری هم برخوردار باشند نیستیم .
من انکار نمی کنم که در مواجهه با خرامان ها در موضع اقلیت قرار دارم اما قلت طرفدار را نشانه ای بر پیروزی حقیقت دیگری بر حقیقت خودم نمی دانم.فراگیری گفتمانِ امثالِ خرامان و خرامان ها را بیش از سازوکارهای درونی و چارچوبهای منطقی حقیقت شان ،حاصل شرایط خاص سیاسی و اجتماعی می دانم .فضای مجازی و وبلاگ هایی این چنینی عملا سبک زندگی خاصی برای گریز از سرکوب است.همه ی ما فرق چندانی با هم نداریم .بن بست فضاهای عمومی ما را وادار می کند ناتوانی نقد و تغییر در واقعیت را اینجا به شکلی جبران کنیم .از منتقد تا مصلح و همدل،همه و همه محصور فضای مجازی و در جستجوی شیئی فی نفسه ی خودمان هستیم .حالا جنابی که تمام هویت اش چند علامت تعجب است،به عبارت بهتر، حتی خودش هم از هویت خودش تعجب می کند، از در ،درمی آیدو از هویت و اصل و تبارمامی گوید و از گفته های ما ،ژنتیک ما را هم کشف می کند!!!.و یا دیگری خوشحال است که حرف آخر را زده ،و زمان را در این برهه به خود اختصاص داده ،تازه دست بر نمی دارد و برای همه نسخه می پیچد!اینها همه و همه سبک و شکل دیگری از همان ایمان در گریز از سرکوب است که اینجا و در این فضا گویی دوباره به یقین می نشیند.هیچ کسی منحصر به فرد نیست.جناب خرامان کتابخانه ای اینترنتی از حقیقت های وهابی و بهایی و ایران باستانی گرد اورده و با آن تا دلش می خواهد اینجا کپی پیست می کند از شما تعجب می کنم این را اندیشه ورزی می نامید؟؟چرا این راهم باز تولید کردن بنیاد گرایی مورد نقد ایشان ننامم ! که صد البته دیگران را هم به تناقض متهم می کنند.بنیاد هویت ملی را با وفاداری به حقیقت نابود می کند و آن وقت دغدغه مند هم وطنان است .این گونه کپی پیست آن لاین و وفاداری به حقیقت ،حقیقتا عجیب و مشکوک است !سقراطهای اینترنتی هم پیدا شده اند!! فقط با این تفاوت که سقراط آن قدر شهامت داشت که کوی و برزن آتن را زیر و رو کند،واقعیتهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی را به عنوان چیزهایی که گاه فراتر از خرد و عقل ما تعیین کننده و محوری هستند را ببیند، اما دوستان ظاهرا از پشت میز کار و دیدن صفحه ی گوگل و یاهو و ... خسته نمی شوند برای کپی کردن در اینجا و آنجا.این هم معنای جدید خرد ورزی و اندیشمندی است احتمالا. رسالت اینترنتی دوستان قابل تقدیر است و گفتن اینکه : بی مزد بود و منت ،هر خدمتی که کردم!
اما درباب روش برداشت از متون هم ،تکیه بر ظواهر آیات و احادیث معتبر و متواتر به نظر امری راهگشاست چرا تاریخ پراست از گفتن و نوشتن ! محقق دینی چاره ای ندارد که تواتر و رخدادِ تاریخی ظهور امر دینی را مد نظر قرار دهد و مبنای کار را از انجا بیاغازد .اهم و مهم را دریابد.روایات در مورد تشیع و امامان شیعه کم نیست .سنت مواجهه با روافض ،سنت تاریخ رسمی و قالب است.روایت فرزندی برای امام صادق بنام اسماعیل که در جوانی می میرد و فرقه ای را از تشیع منشعب می کند.روایتِ فلان از قول فلان ،بازهم جای شکرش باقی است که فحشها بر علی و آل علی حالا دیگر از سنت تاریخی ور افتاده است. اینها در پیرامون امامان کم نیست .کار تاریخ نگاران رسمی همین بوده .انکار مخالفان و ایده های آنها در تاریخ .در برابر، آن چیزی که باور دینی را برای مومنان ساخته و پرداخته اسناد دینی شان است.باور ما تمام اسناد و احادیث معتبر سنت امامانمان است .روایاتی که در تواتر و قطعیت اسناد اش تردید نمی کنیم .احادیث صحیح و احسن در باور به آن چیزی که تشیع می نامیم حکم شالوده ی مذهب را دارند .مکتب امام صادق در تدوین و تنظیم سازوکارهای آیینی و اعتقادی مذهب ما نقطه ی عطفی است که ابوحنیفه ،پیشوای بزرگ یکی از فرقه های مخالف به اعماق درک و بینش آن امام در جای جای تاریخ معترف بوده است.چه کسی مدعی است که تمام مکتوبات علمای شیعه ،تمام حقیقت و برهان قاطع است؟الا ماشاالله تا دلتان بخواهد حدیث ضعیف هم کم نداریم.من مشکلی با این ها ندارم .اما کار و بار امثال خرامان ها از شب تا صبح جستجوی بی وقفه در متون و یافتن احادیث و روایاتی است که نشانه هایی برای تایید گفتمانی باشد که به آن دل بسته اند،این کندن روایت از کانتکس تاریخی و متنی اش و معرفی کردن آن به عنوان یک حقیقت بی بدیل و منزه در برابر سایر مدعاهای حقیقت است.تمام روش مواجهه ی خرامان بدون شک رو کردن اسناد ضعیف در برابر اسناد محکم و بی شبهه بود نه پاسخ دهی به وجوه اثباتی احادیث و روایاتی که ما از منایع مخالفان مان نقل کردیم .من هسته های مرکزی اسناد روایی مقدس را اینجا و با آدرس های دقیق آن هم از کتب مخالفین ارجاع دادم اما پاسخی نشنیدم مگر اطاله ی کلام که ازهمان اول هم پیش بینی اش می کردم و از همین رو بود که موضعی تند در برابر خوش باشگان اینترنتی اتخاذ کردم .شما در باب روایت حدیث غدیرخم و آشکاری دلالت آن، آن هم از کتابهای مخالفان حادثه ی غدیر به راستی چه پاسخ قانع کننده ای یا لا اقل چه توضیحی شنیدیدجز انبوهی از جزئیات بی ربط ؟؟در برابر آن همه دلالت در حدیث کسا در باب اهل بیت و صراحت شان نزول ایه آن هم از زبان و اسناد علمای مخالف ،آیا پاسخ در خوری که در انبوه کپی پیست جزئیات گم نشود شنیدید؟؟این همه سند رو کردن و بازهم اصرار به جزئیات داشتن و برای عدم مواجهه ،دنبال داستان پردازی رفتن به راستی چه معنایی می تواند داشته باشد ؟سرآخر هم خود گویم و خود خندم وخود مرد هنرمندم سردادن و انگار کلام و احساس ارضا شده از این همه سیاه کاری فضای مجازی! ! و نسخه ی همه حرفها را با آهنگ آخرالزمانی و با کمک برخی بی پناهان اینترنتی پیچیدن و مثل نمایشهای تلوزیونی بی مزه از خود و همه تشکر کردن و انگار که خلاص!!
چه پاسخی برای گذر شش ماهه ی پیامبر در هر صبح از برابر خانه ی فاطمه و علی و خطاب کردن اهل بیت به انها و خواندن آیه ی تطهیر به من داده شد تا از این باور محکم دست بردارم؟؟نکند انتظار آن است که با جزئیات دیگر که ،متن صریح ایات و روایات نیست باورم فروبپاشدو در من تغییر و انقلاب پارادایمی آن هم از نوع باستانی کوروش و داریوش اتفاق بیافتد؟؟خب مواجهه با این سبک بیشتربه داستان سرایی و ادبیات نزدیک است تا بحث علمی و خردمندانه وصد البته این وبلاگ مشتاقان ادبیات داستانی هم کم ندارد.
امادرباب معرفت شناسی از نظر ما می باید مابین در سطوح معرفت شناسی به تفکیک منشاء وحیانی و معرفت شناسی خردمندانه با قدرت اهتمام ورزید و چنین تفکیکی را تا منتهی الیه مباحث سیاسی هم امتداد داد.با این منظور می شود نه دین را در برابر علم و آن چیزی که خرد ناب می نامیم اش تجهز کرد و نه چیزی برعکس ان .چنانچه به شهادت کامنت ها مقصود ما از همان اول هم همین بود.(گمان می کنم مقصود نویسنده ی محترم وبلاگ هم از این پست همین بوده باشد یا لا اقل من این گونه از متن پست می فهمم،البته بماند که پیامبران آخر الزمانی!! همراه با ابراز ارادت مومنان و مریدان شان، بحث را به بیراهه ای کشانیدند و دور از چشم منصفان کشتند!).در بحث حقیقت و ناحقیقت دینی،کافی است که ما راه مداخله در سیاست را به روی دین ببندیم به نظرم بسیاری از مسائل و مشکلات در باور یا عدم باور حل می شود.برخلاف نظر خرامان، بنده اینجا در نقش یک مبلغ دینی به هیچ وجه قلم نزدم والا مبلغ را چه سود وقتی از ادبیاتِ مواجهه بهره می برد؟؟خردمندان به خرد خویش بپردازند و اگر تقدیر جهان خردِ آنان است شک نکنند که گشودگی جهان آینده ازآنِ آنان است و دین داران هم به همین طریق ! اما امر مهم تبدیل تفسیر به حقیقت غیرقابل شک و تردید است! برای مومنان باور به اصول محکم دینی که از انها سخن گفتیم چیزی از جنس جمع کردن مقولات فاهمه برای درک جهان و حقیقت است و برای شما همینطور، چیزهایی که جمع می کنی برای توجیه چیزی است که ذات و اصل جهان از نظر توست!دوستان خوب می دانند که هگل نشان داد که مقولات فاهمه و ایده های خردآن قدرها هم که کانت می گفت محضِ محض نیستند بلکه محصول شرایط تاریخی و فرهنگی اند.البته من این نکته ی مهم را شش ،هفت ماه پیش بازگو کرده بودم اما ظاهرا عشقِ خردِ محض ،خیلی ها را بیهوش کرده !
از نظر من بنیاد گرایی سیاسی در تشیع با تلاش برای تداخل امری بیرونی در مذهبی شکل گرفت شاید یکی از محافظه کارترین مذاهب در امر مداخله در سیاست، دستکم به روایت های جا مانده از امامان اش است.تعمق نمی کنید در نقش بهائیت و بابیت در سیاسی کردن و تجمیع استراتژیک تشیع در عصر جدید آیا؟؟ بدون آنکه بخواهم از تئورهای توطئه بهره ببرم به مورخان منصف آینده امید دارم که پرده ها از رازی که سرانجام اش بسته بندی کردن تشیع و هضم آن در یک پروژه ی سیاسی و با مدعای بدعت گرایانه در تشیع بود را تبارشناسی کنند.سوال مهم اینجاست که چطور غایت اندیشه های سیاسی چپ وراست جدا کردن مذهب و باور عمومی از سازوکارهای سیاسی می شود و اینجا نقد دین و مذهب ،سرانجام به پیروزی بنیادگرایی سیاسی بنام مذهب می انجامد؟چطور در غرب فرم و شکل ظهور تاریخی دین برای خاکریز زدن در برابر سیاست به کار گرفته می شود ،همان نقشی که مسیحیت در ابتدای ظهور اش دربرابر فشار امپراطوری روم ایفا کرد اما اینجا دین و مذهب یا باید باشد و تمام اش سیاست باشد و یا باید نباشد!و گزینه ی سومی هم که افتراق آنهاست ممکن نیست.
باید به عرض برسانم که ایدئولوژیک کردن تشیع برای نخستین بار در همین باورهای باستان گرایانه ی مدرن شکل گرفت و الا تشیع فرهنگ تفسیر واقعیت ها برای آدمهایی بود که نه به سیاست کار داشتند و نه دنبال عظمت طلبی در دنیای جدید بودند.ممکن بوده که تعصب مذهبی گاهی به شکل کنش های نابخردانه بروز پیدا کند ،مثل تعصب عقلانی و حتی زیبایی شناسانه در جاهای دیگر، اما مهم آن بوده است که مدعای سیاسی و استراتژیکی برای چنین کردار هایی همه جا دور از دسترس مومنان قرار می
گرفته است .تنها با سیاست به معنای جدید است که برای نخستین بار به همین نام ،وجدان سیاسی و اجتماعی یک ملت به سمت اسطوره های باستانی بیدارمی شود و بی دلیل نیست که سیاست مدارانِ دین باز نیز از همین یک بار نهایت بهره را می برند و برای تمام جهان نسخه می پیچند.اینها همه برای تامل در تاریخ به کار می آید.نتیجه انکه مابین نگاه اسطوره های سامی به سیاست و اسطوره های آریایی یا تورانی هیچ تفاوتی نمی شود یافت که برآنها امید ببندیم.درازگوشِ سیاست که باشی ،فقط امکان تغییر در پالان ات وجود دارد!
وقتی حقایق درون دینی را نمی توان با آنچه خرد ناب می نامیم اثبات کرد و در نهایت باید به صحرای کربلا زد و ایمان آورد دیگر نمی توان از معرفت دینی سخن گفت . دیگر نمی توان گفت فقط کافی ست راه مداخله سیاست را به روی دین ببندیم . در تعریف جدید هر آنچه شخصی است سیاسی هم هست . پس باید هر آنچه به شخص مربوط است را هم وارد دین نکرد . در این صورت دین مجسمه مرده و خشکیده ای می شود که شاید در موزه ها به درد تماشا کردن بخورد .
بسیار بهتر بود آداب گفت و گو را پاس می داشتید و از انگ چسبانیدن به این و آن که مریدند و چه و چه پرهیز می کردید شاید در آن صورت چهره موجه تری از دین داری می ساختید .
خدا کند اخلاق دینداری تان مثل اخلاق گفتگوی تان نباشد.
اصلآ حق کاملآ به جانب شما و جناب خرامان فقط با کلمات بازی میکند، خوب دقت کنید حق کاملآ با شماست. پیامبر حضرت علی را جانشین خود کرد و ابوبکر و عمر و عثمان حق حضرت را خورده اند و به او و تمام مسلمانان جهان خیانت کرده اند.اصلآ من مرید شما می شوم، مرا به کجا میخواهید ببرید؟چطور است گروهی تشکیل بدهیم و به 1400 سال پیش بر گردیم و دمار از روزگارشان درآوریم قبل از اینکه امام زمان بیاید و آنها را از قبر بیرون بکشد و تازیانه بزند، خوب شد؟ راضی شدید؟شما یک راه برای برگشتن به گذشته بیابید نامردم اگر با شما نیایم.
زنده یاد دکتر عظیمی کتابی دارد به نام ایران در آینه توسعه که در این کتاب به موانع ایجاد توسعه در این تیمارستان می پردازد.به شما پیشنهاد میکنم از میان خرابه های تاریخ چند لحظه بیرون بیایید ودر زمان حاضر زندگی کنید و در صورت امکان این کتاب را مطالعه فرمایید.
چه قدر وقت و انرژی مصرف کرده اید تا این مطالب را آموخته و به ذهن خود سپرده اید؟حاصل این همه زحمت چه بود؟کدام معضل اجتماعی با دستهای توانای تو برطرف شد؟دانش شما کجا دردی از این مردم بدبخت و بینوا"که دائم وضو را نو کنند وجامه کهنه" دوا کرد؟دانسته های تو کجا.............بی خیال بابا لعنت به این فرهنگ لعنت به این تمدن لعنت به این زندگی لعنت به این سرنوشت
سلام علیکم.
بنده هیچ نظری در ذیل این مقاله ننوشتم. بجز همین چند کلمه، در همین کامنت مورخ 17/08/1392 ساعت حدود 18:20.
درود خدایان المپ بر دوستان
طامات تا به چند و خرافات تا به کی!
حافظ
جناب عباس بیش از آن که اهل دلیل آوردن باشند، تهمت میزنند، ایشان نمیخواستند ادامه دهند چون می پنداشتند مباحثه بیهوده است و به لج بازی فروکاسته شده. من که هیچ احساسی از لج بازی در خود سراغ ندارم اما گویا جناب عباس با این سخن خود اقرار می کنند که کارشان لج بازی بوده است، ایشان از همان ابتدا می دانستند که من پیغمبر آخرالزمانم به همین خاطر هم بود که پیوسته به جای این که دلیلهایم را رد کنند به شخصیتم می تاختند و هنوز هم دارند چنین می کنند.
شوپنهاور کتاب کوچکی دارد با عنوان "هنر همیشه بر حق بودن" جناب عباس این هنر را خوب می دانند، خوانندگان می دانند که من دست کمی نیمی از کامنتها را نیمه شب در پاسخ به سخنان ایشان نوشته ام و ساعاتی که نوشته ها را ارسال کرده ام خود گویای این مطلب است. و اگر بیدار ماندم! صرفاً به احترام جناب عباس بود به عنوان مخاطبم و اهمیت دادن به سخنان ایشان. بنابراین اتهامات وقت و خیال خوش و «اینترنت رایگان»!! هم تهمتند و نمی دانم کسی که این همه برای ما دَم از قدسانیت می زند چرا تا این اندازه نسبت به مبادی اولیه اخلاق بی مبالاتند.
تمام سخنان ایشان در مورد «بلایای تفکر مدرن» «و پیشدواری» و ... فرافکنی و کلی گویی است. چه من خود در کامنتم خطاب به جناب (؟) گفتم، هیچ کس جُدای از فَرمان سائقهای ناخودآگاه درونی خویش قلم نمی زند بنابراین سخنان ایشان در مورد اینکه حقیقت محصول شرایط و منافع افرادی است که از آن دفاع می کنند، سخن حقی است که بدان اراده ی باطل شده است. چه این سخن یک نکته ی ساده را فرو می نهند و آن این است که چه چیزی در نهایت سبب میشود که یک شیوه ی تفکر خاص در زمانه ای خاص دست بالا را بگیرد و جایگاه "منطق" و "سخن درست" برای پذیرش یک حقیقت در کُجاست؟
جناب عباس خوب می دانند که به چه شیوه از تیرگی کلمات برای مقصودهای دلخواه خویش بهره ببرند؛ آیا موضوع مباحثه ما در مورد «حقیقت فی نفسه» در علوم انسانی بوده است یا دگمهای شیعی؟ و در تمام طول مباحثه با من آیا جناب عباس نمی خواستند "حقیقت" مذهب خویش را به ما ثابت کنند؟ پس این چه حرفهایی است! جناب عباس گُمان می کنند که اگر پیوسته سخن متفکران پست مدرن را به سر و صورت خوانندگان پرتاب کنند به "هدف" خویش میرسند چه به گفته خودشان: "در این که برون از این مجادله و مباحثه، حتما حتما حب و بغضهایی نهفته است و چه بسا منفعت ها و زیان هایی! کمترین شک و شبهه ای نمی توان داشت". اما خوانندگان باید بدانند به فرض که این جانب از بردگان گوش بزنگ سازمانهایِ جهانیِ ضد شیعی هم باشم!! آنچه به فرجام تعیین کننده است استواری استدلالهاست نه تهمتها.
از این گذشته من در این گفتگو موضع خودم را روشن کردم و یکبار هم به تاکید گفتم که من از "موضع یک نفر اهل سنت" وارد این گفتگو شده ام حال اگر کار من فرقه گرایی است کار جناب عباس هم چنین است. جناب عباس میخواهند با چسبانیدن انگ "وهابیت" به من در مرحله ی اول مَرا وابسته به این فرقه جا بزنند و در مرحله دوم بگویند شیعه یک فرقه نیست. به این میگوید با یک تیر دو نشان زدن و این هم از هنرهای همیشه برحق بودن است. ایشان توجه نمی کنند که از قضا این سواد اعظم مسلمانان جهانند که شیعه را یک فرقه ی انحرافی می دانند. (و این البته برای من کمترین اهمیتی ندارد چه درست یا نادرست را شمار بارمندان تعیین نمی کند) از این گذشته جناب عباس میخواهند وانمود کنند که موضع ایمان و "کفر" در برابر هم خنثا هستند، دیگر توجه نمی کنند که این واژه ی "کفر" که چنین با فِراغ بال به کارش می بندند در کتاب قدسی ایشان به مثابه نوعی ناسزاست به برخی انسانها!
بد نیست کمی در مورد سخنان ایشان در باب کانت هم قلم بزنیم، در اینجا هم ایشان مخاطبشان را در میان گردابی از واژه ها می پیچانند بی آنکه به فرجام ربطِ سخنانشان با گفته های مخاطب خویش را مشخص کرده باشند. بنا به گفته ی کانت خرد انسان در محدوده ای از شناساییهای خویش با پرسشهایی مواجه میشود که نه میتواند به آنها پاسخ گوید و نه این پرسشها دست از سر او بر می دارند. این پرسشها راجعند به سه مساله ی اساسی فلسفه یعنی خدا و روح و جاودانگی. کانت بر آن است که خرد آدمی نمی تواند از مرزهای "تجربه ممکن" پای را فراتر نهد و در باب این سه مورد سخنی اثباتی بگوید. از اینجاست که وی در "سنجش خرد کاربردی" به سمت اخلاق می رود و پایه های نوعی اخلاق نوین را بنیان می نهند و اخلاق را از همه ی پیرایه های دینی پاک میشوید. اخلاق به دست کانت برای نخستین بار "استقلال" خود را از دین و مذهب به دست می آورد، و این چیزی است که جناب عباس دیگر به آن اشاره نمی کند. چرا؟ نمی دانم! روشن است که وقتی کانت بند دین و مذهب را از دست و پای اخلاق می گسلد و اخلاق را در استقلالش از اینها بنیان می نهد، دیگر مفهوم ایمان نَزد او همان "ایمان"ی که مومنان از آن سخن می رانند و آن را در مقابل "کفر" می نهند نیست. جناب عباس دوست دارند ایمان مَدِِ نظر کانت را هم شبیه "ابر انسان" نیچه ای مصادره کنند و آن را شامل هر نوع ایمانی بدانند از جمله ایمان به خطاناپذیر بودن برخی انسانها و نذر و نیاز و توسل و توکل و مداحی و نذر و نیاز و شله زرد و علم و کتل و ... . (کانتی که «کلیسا نمی رفت» را بر سر سفره ی ابوالفضل یا گرد ضریح امام رضا تصور کنید!) . در صورتی که یک چیز قطعی است و آن این که از دید کانت دستگاه فاهمه و خرد انسان و مقولاتی که ذهن انسان داده های حسی را در قالب آن به فهم تبدیل می کند در میان همه انسانها مشترک است. بنابراین اگر فَهم انسان از مرزهای تجربه ممکن فراتر نمی رود این امر شامل حضرت محمد و حضرت علی هم میشود چه رسد به جناب عباس و دیگر مومنان متصل به عالم قدس! حال این سخن کانت را در مورد دستگاه مقولات فهم را با سُخنان مومنان در مورد مِعراج پیامبر و یا اتصال مستقیم امامان با عالم قدس در نظر بگیرید تا دستتان بیاید چه میگویم. از آسیبهای ذهن ایرانی یکی هم این است که بازی با نام فیلسوفان بزرگ را با فلسفه ورزیدن اشتباه می گیرد و جای خالی تفکر را با نام این یا آن فیلسوف بزرگ یا چند واگویه از آنها پر می کند. آخر اینجا ایران است و نام بردن از فیلسوفان بزرگ برای آدمی وجاهت می آورد!!
دیگر از روشهای برحق بودن جناب عباس این است که از روش همیشگی "مظلوم نمایی" شیعی استفاده می کنند. ایشان عدم پذیرش سخن خود را به سبب در اقلیت بودن خویش و نیز به سبب اوضاع ناگوار زمانه می دانند. دیگر نمی گویند اینجانب عباس برای اثبات سخنانم هیچ دلیلی در توبره نداشتم بِجز فقط کپی پیست کردن خطبه ی غدیر! من تردیدی ندارم که جناب عباس برخلاف مدعایشان اطلاع چندانی در مورد موضوع بحث ندارند وگرنه می دانستند تنها زمانی می توانند موضع خویش را اثبات کنند که "نقد و نظرهای" مَرا در مورد خطبه غدیر یا حدیث کساء و دیگر آیاتی که ایشان واگو کرده اند بررسی کنند و دلیلهای نادرست بودنشان را به خوانندگان ارائه دهند نه این که مُدام و کودکانه بگویند: من منبع داده ام من منبع داده ام منبع من صحیح است منبع من صحیح است. چنین رویه ای رویه ی فردی است که اصولاً گوشی برای شنیدن صدای مخالف ندارد و باور خود را همیشه درست می داند و متعصبانه به آن پایبند است. تک تک سخنان جناب عباس را من بررسی کرده ام و گاهی «سخنان خود علمای شیعی» و نه وهابی را برای اثبات سخنانم واگو کرده ام. و جناب عباس حتا به یکی از آنها جواب نداند.
از این گذشته ایشان کتابخانه داشتن و کتاب خواندن را گویا جُرم می دانند و دلیل برحق نبودن مُخاطب. اما این شیوه ی درستی نیست چرا که هیچ کس به صرف داشتن یک کتابخانه در موضوع یک بحث آگاهی کسب نمی کند، شرط پیشین شرکت در یک مباحثه این است که فرد دستکم چند کتاب را خوانده باشد وگرنه به هیچ رو نمی تواند با "علم غیب" خویش مطلبی را از کتابی واگو کند. از اینها گذشته تهمت زدن همیشه ساده ترین کار است. به فرض که در کتابخانه من تعدادی زیادی کتاب وهابی باشد (که نیست) بهایی باشد (که نیست) و باستانی باشد( که نیست) آیا این بدان معناست که جناب عباس برحقند چون این کتابها را ندارند یا نخوانده اند یا چون ایشان ندیده و نخوانده بر این باورند که عقاید ارثی شان صحیح هستند؟! ایشان ابزاری به جُز انگ وهابیت در چنته ندارند. از بُن فرض کنید خرامان وهابی است و در یک مناظره ی رودررو با جناب عباس مواجه شده است. خرامان دلیل می آورد و عباس خان می فرمایند تو وهابی هستی حرفهای تو تماماً شبهات شبکه ی جهانی وهابیت است، و به خود سخنان خرامان هیچ توجه نمی کنند. آنگاه داوری تان در باب جناب عباس چه خواهد بود؟! بر این روی هرچند این سخن جناب عباس که: "این مجادله ای ما بین متون به جای مانده است که برای انجام آن هرکس از منظر خودش وارد می شود.اشاعره ،معتزله ،اهل حدیث ،خوارج ،عرفا و شیعیان هر کدام به دستاویزهایی در متون برای دفاع از حقانیت شان متوسل می شوند." کاملاً صحیح است اما سخن ایشان که :" دست آویز ما هم اصلی ترین و بی شبهه ترین متون به جا مانده ی ماست" مصادره به مطلوب است و دور زدن کل بحث، چون بحث من درست بر سر این است که این متون آنچنان که شیعه استمعمال شان می کند شبهه ناکند. حقیقت این است که چه شیعه و چه اهل سنت، در صحیح بودن حدیث غدیر کمترین شبهه ای ندارند. اما جناب عباس میخواهند وانمود کنند که اهل سنت حدیث غدیر را قبول ندارد، در صورتی که چنین نیست یعنی بحث اهل سنت و شیعه بر درستی حدیث غدیر نیست (که هر دو آن را صحیح میشمارند) بحث اساسی بر سَر این است که این حدیث دلالت بر امامت/خلافت منصوص علی دارد یا ندارد. و من دلیلهایی آوردم استوار بر این که از این حدیث نمی توان خلافت بلافصل علی را نتیجه گرفت اما جناب عباس به جای پاسخ دادن به این دلیلها به ابزار قدسی تهمت دست یازیدند.
نکته ی دیگری که باید بدان توجه کرد این است که صرف نقل قول از یک کتاب در یک گفتگو بازتولید بنیادگرایی نیست. و جناب عباس که چنین می گویند باید برای اثبات این مطلب دلیل بیاورند اما گویا ایشان صرف مدعا را دلیل می دانند و می پندارند واژه پردازی همان کار دلیل آوری را انجام میدهد. به صرف اتهام چیزی ثابت نمیشود جز ضَعف اتهام زننده در دلیل آوری. از این گذشته من در آخرین کامنتم منابعی را که به آنها استناد جسته ام فهرست کردم، تک تک این افراد شیعیان منتقد تشیع غالی هستند اما جناب عباس حتا زحمت تحقیقی چند دقیقه ای به خود نمی دهند تا راست یا دروغ بودن مدعای مرا دریابند.
وانگهی من هیچ گاه ادعا نکرده ام در این گفتگو حَق با من بوده است. آنچه از خوانندگان خواستم "توجه دقیق" شان بود به منابع جناب عباس و همزمان بررسیدن و همسنجیدن شان با روایات و بحث های عقلی که من بر مبنای خود منابع شیعی پیش کشیده ام. جناب عباس از کجای این مطلب مدعای مرا مبتنی بر، بر حق بودنم برکشیده اند؟ بقیه ی حرفهای ایشان "در باب خودخندم وخود مرد هنرمندم سردادن و احساس ارضا و حرفهای آخرالزمانی و نمایشهای تلوزیونی" و ... نشان از عصبیت و عصبانیت جناب عباس دارد و من بر این ایشان در این باب خرده ای نمی گیرم.
باز هم تهمت روی تهمت انباشته اند و مرا سقراط اینترنتی خوانده اند و چنین وانموده اند که خرامان هر چه میگوید را با جستجو در یاهو و گوگل به دست آورده است، دیگر از خودشان نمی پرسند چگونه ممکن است فردی در جستجوهای اینترنتی اش درست همان چیزهایی را بیابد که از قضا بیشترین ارتباط را با مباحث مطروحه ی ایشان دارد. از اینها گذشته همین سخن ایشان با ادعای دیگرشان که خرامان کتابخانه ای از ... دارد در تناقض است. چون روشن نمی شود که من خرامان سر آخر سخنانم را از آن کتابخانه ام واگو کرده ام یا از جستجو در سایتهای اینترنتی. از این گذشته با همین سخن ایشان قصد دارند خود را عالمی برجسته وانمایند که به همه چم و خمهای بحث آشناست دیگر نمی گویند منابع مورد استنادِ منِ عباس همان سخنان "مراکز پاسخ به شبهات" است که خرامان هر روزه به آنها سَر می زند!
باز در مورد روش برداشت از متون فرموده اند:" اما در باب روش برداشت از متون هم ،تکیه بر ظواهر آیات و احادیث معتبر و متواتر به نظر امری راهگشاست چرا تاریخ پراست از گفتن و نوشتن ! محقق دینی چاره ای ندارد که تواتر و رخدادِ تاریخی ظهور امر دینی را مد نظر قرار دهد و مبنای کار را از انجا بیاغازد .اهم و مهم را دریابد.روایات در مورد تشیع و امامان شیعه کم نیست".
از خوانندگان گرانمایه تقاضا دارم اگر برایشان میسر است یکبار دیگر، نگاهی هر چند کوتاه به جریان بحث بیندازند و ببینند که خرامان ظواهر آیات قرآن را مورد بررسی قرار داده است یا جناب عباس؟ از این گذشته جناب عباس میخواهند با القای شبهه این مطلب را به ذهن خوانندگان تزریق کنند که آنچه خرامان گفته استناد به احادیث غیر معتبر است. اما اگر من خرامان حدیث غیر معتبری هم روایت کرده باشم وظیفه جناب عباس است که علل ضعف سند آن حدیث را بگویند نه این که به صرف ادعای ضعف سند حدیث بسنده کنند ضمناً ایشان باز میخواهند با القای شبهه این مطلب را در ذهن خواننده تزریق کنند که خرامان از دست پُختهای" سنت تاریخ رسمی و غالب" خلفای جور استفاده می کند، دیگر نمی فرمایند این بحثها در خود کتب تراز نخست شیعی از جمله کتاب "اصول کافی" روایت شده است و حتا اگر ضعفی هم در آنها موجود باشد ضعف محدثان درجه ی یک شیعی و در نتیجه ضعف مذهب شیعی است و کمترین ارتباطی به دیگران ندارد. همین سُخن لو می دهد که جناب عباس آنچنان که باید منابع خود را هم نمی شناسند چه رسد به منابع مورد استناد مخالفان!
باز با بیان این نکته که :" چه کسی مدعی است که تمام مکتوبات علمای شیعه ،تمام حقیقت و برهان قاطع است؟الا ماشاالله تا دلتان بخواهد حدیث ضعیف هم کم نداریم"
این اتهام را رسماً به من وارد می کنند که: "تمام روش مواجهه ی خرامان بدون شک رو کردن/ اسناد ضعیف در برابر اسناد محکم و بی شبهه/ بود نه پاسخ دهی به وجوه اثباتی احادیث و روایاتی که ما از منایع مخالفان مان نقل کردیم"
خدایان را سپاس می باید گفت که جناب عباس با گفتن "بدون شک" جای هیچ «شک و شبهه ای» نیز برای خواننده برجای نگذاشته اند. آیا این «بازتولید بنیادگرایی»! نیست؟ اما حقیقت ناساز با سخنان جناب عباس است، نه منِ خرامان صرفاً به احادیث و روایات نامعتبر متوسل شده ام که در غیر این صورت جناب عباس باید دلیلهای ضعف آنها را بنویسند و نه اینکه مهمترین اعتقادات جناب عباس و شیعیان صرفاً بر احادیث معتبر بنا شده اند، نمونه ی نخست شان همین احادیث مربوط به "مهدی قائم" در "خود کتب شیعی" است که به جرات می توان گفت تماماً نامعتبر هستند و دیگر "حدیث جابر" از مهمترین روایاتی است که شیعیان از آن برای اثبات امامت پیشوایان دوازده گانه استفاده می کنند که میتوان ده ها دلیل در رد اعتبار این روایت اقامه کرد.
باز بدون کمترین تردیدی خطاب به خوانندگان مَرا به بی ربط بافی متهم می کنند و صرف اینکه حدیث غدیر را اهل تسنن نیز روایت کرده اند دال بر صحت موضع خویش می گیرند و می فرمایند:" شما در باب روایت حدیث غدیرخم و آشکاری دلالت آن، آن هم از کتابهای مخالفان حادثه ی غدیر به راستی چه پاسخ قانع کننده ای یا لا اقل چه توضیحی شنیدید جز انبوهی از جزئیات بی ربط ؟؟"
در اینجا "جستی" سترگ زده اند و با سفسطه ای نغز از «حادثه غدیر خم» به «دلالت» آن بر امامت منصوص علی پلی رنگین کمان وار زده اند. خوانندگان می دانند که من در کامنتهای خود دلیلهای این را که چرا حدیث غدیر و حادثه غدیر (که اهل سنت نیز در رخدادش کمترین شکی ندارند!) دال بر امامت منصوص علی نیست نوشته ام جناب عباس می فرمایند این پاسخها بی ربط هستند، بنابر این بر ایشان است که دلیل بی ربط بودن این سخنان را بنویسند و بفرمایند که چرا شیوه ای که من روایت را تحلیل کرده ام صحیح نیست؟ امیدوارم که سخن ایشان این نباشند که بی ربطند چون که بی ربطند!
باز فرموده اند:" در برابر آن همه دلالت در حدیث کسا در باب اهل بیت و صراحت شان نزول آیه آن هم از زبان و اسناد علمای مخالف ،آیا پاسخ در خوری که در انبوه کپی پیست جزئیات گم نشود شنیدید؟؟
من نمی دانم "آن همه" یعنی چقدر؟! اما من در کامنتهای پیشین با تحلیل خود آیات قرانی نشان دادم که 1- این روایت بوضوح بر این مسأله دلالت دارد کهآن آیه در مورد آن چهار نفر و سایر خویشاوندانش نازل نگشته است، [و اگر در مورد آنها نازل میشد پیامبر برای آنها از خدا چیزی درخواست نمیکرد که قرآن بدان نازل شده است! چون معنایی ندارد اینکه انسان دعا کند برای چیزی که خودش پیش از دعا مالک و صاحب آن باشد؟] و توضیحات بیشتر که در متن کامنتها آمده و نیازی به بازگفتن شان نیست2- در سر تا سر قرآن هر جا از اهل بیت پیامبرانی مانند نوح و ابراهیم و لوط و ... سخن رفته منظور اهل خانه ی این پیامبران بوده است بنابراین اگر حدیث کساء دال بر این باشد که اهل بیت پیامبر شامل آن چند نفری است که زیر عبا بوده اند باید این نتیجه را بگیریم که منظور از اهل بیت پیامبر در قرآن در واقع اهل بیت علی هستند و نیز نتیجه بگیریم هر گاه خدا پیغمبر را در قرآن خطاب قرار میدهد و میگوید تو از بیت ات به جبهه های جنگ روانه شدی منظورش این است که نه از خانه زنانت بلکه از خانه ی علی رهسپار میدان جنگ شدی؟! و توضیحات بیشتر ... 3- حدیث کساء و افراد زیر عبا را پنج تن می شمارد نه چهارده تن. و توضیحات بیشتر...
مهمترین دلیلی که جناب عباس بدان می نازند استناد ایشان است به " اسناد علمای مخالف". از خوانندگان عزیز خواهشمندم از جناب عباس بپرسند که آیا صرف استناد اهل سنت به احادیث شیعی میتواند معلوم کند که آنها به احادیث معتبر استناد می کنند یا غیر معتبر؟ همچنین صرف استناد به حدیث معتبر توسط اهل تسنن میتواند به معنای این باشد که آنان «دلالت صحیح» احادیث نقل شده توسط شیعه را در نظر می گیرند؟ روشن است که لزوماً چنین نیست، وارونه ی این امر در باب استناد شیعیان به اسناد معتبر اهل سنت هم مصداق دارد. یعنی چنین نیست که به صرف استناد به حدیث صحیحی از اهل سنت موضع شیعه اثبات شود. حدیث صحیح شرط بایسته است اما شرط بسنده نیست. برای اینکه یک حدیث بر امر خاصی دلالت کند باید متن حدیث هم بررسی شود و به محک قرآن نیز سنجیده شود، که تازه آنگاه است که ثابت میشود آن حدیث آن دلالتی را دارد که سنی ها می گویند یا شیعیان. در این راستا خوب است که خوانندگان از خود بپرسند اگر این همه حدیث در اثبات تشیع در منابع اهل سنت نقل شده پس چرا اینها همه سنی مانده اند؟ آیا صرفاً به خاطر گمراهی یا لج بازی؟! یا برای این که خداوند بر چشمها و گشهایشان پرده برافکنده تا نبینند و نشنوند؟
سخنان جناب عباس در باب معرفت شناسی و مقولات فاهمه و ... نیز به دیده من بیش از آن که نتیجه ی اندیشه ورزیدن باشند نتیجه عشق به کلمات است، می فرمایند: "دوستان خوب می دانند که هگل نشان داد که مقولات فاهمه و ایده های خرد آن قدرها هم که کانت می گفت محضِ محض نیستند بلکه محصول شرایط تاریخی و فرهنگی اند." فرض کنیم که دعوای هگل و کانت فیصله یافته باشد اما آیا دقت در سخنان هگل تایید گر سخنان جناب عباس در مورد آن چیزی است که آن را معرفت وَحیانی نامیده اند. نکته ی نخست این است که "امر مطلق" از دید هگل در طول تاریخ به خودآگاهی میرسد. این سخن دلالت ظریفی دارد که در سخنان هگل روی آن تکیه شده است؛ هر آنچه آسمانی نامیده شده است در واقع دستاوردهای انسان است. از این سُخن بر می آید که معرفت تنها معرفت انسانی است و هیچ معرفت انسانی نمی تواند از منظری الهی نگریسته شود. بنابراین ما هیچ معرفت الهی نداریم. از این گذشته سُخن هگل دلالت شگفت دیگری دارد که جناب عباس به هیچ رو به آن دقت نفرموده اند، اگر مقولات فاهمه و ایده های خرد محصول شرایط تاریخی فرهنگی باشند همه ی معارف و از جمله همه ی آن چیزهایی که وحی و معرفت وحیانی نیز نامیده شده اند محصول شرایط تاریخی فرهنگی هستند و دین محمد نیز از این امر مستثنا نیست و محصول فرهنگی تاریخی شبه جزیره عربستان در قرن هفتم میلادی است و آنچه محصول تاریخ و فرهنگ و اجتماع باشد نمی تواند از عالم بالا آمده باشد و قدسی باشد. پس سخن گفتن از دین محمد به عنوان نوعی معرفت فراتجربی از منظر معرفت شناسی هگلی کمترین محلی از اعراب ندارد. یا حداقل نمی توان از فلسفه ی هگل برای اثبات معرفت وحیانی چیزی بیرون کشید.
باز فرموده اند: "برای مومنان باور به اصول محکم دینی که از انها سخن گفتیم چیزی از جنس جمع کردن مقولات فاهمه برای درک جهان و حقیقت است و برای شما همینطور، چیزهایی که جمع می کنی برای توجیه چیزی است که ذات و اصل جهان از نظر توست!"
اگر این سخن جناب عباس که معرفت محصول شرایط تاریخی فرهنگی است را در نظر بگیریم، سخنان فوق بدان می ماند که در هر برهه ی خاص از زمان تاریخی هر کس با هر منظری سرگرم گردآوری خرت و پرت های به نام مقولات است برای فهم یا «توجیه»! چیزی که از نظر او ذات و اصل جهان است. این به دیده ی من اوج نسبیت گرایی است، به دیده ی من چنین کسی نمی تواند و نباید در هیچ گفتگویی حاضر شود چون معنای این رهیافت این است که ایده ها و باورها همه یا درستند یا نادرست. و این که هیچ سنجه ای در کار نیست که در یک موقعیت خاص نشان دهد چه چیز درست است و چه چیز نادرست. بدین سان در هیچ دادگاهی نمی توان هیچ مجرمی را محکوم کرد و در هیچ دانشکده ای نمی توان هیچ ایده ی صحیحی را اثبات کرد و ... ! اینجاست که پای: " تبدیل تفسیر به حقیقت غیرقابل شک و تردید"! اما چگونه؟! دو راه دارد یا زور یا منطق- اما مگر جناب عباس حقیقت را محصول تاریخ و فرهنگ نمی دانند و منطق و فاهمه و خرد را از گود بیرون نمی رانند؟ از این گذشته وابسته کردن حقیقت صرفاً به شرایط تاریخی و فرهنگی از بیخ و بن نادرست است. این که امروزه تقریباً همه انسانها به این نتیجه رسیده اند که برده داری امری شنیع است و مغایر انسان صرفاً دستاورد عصر ما نیست. در همان زمان سقراط نیز بودند کسانی که با برده داری مخالف بودند گرچه روح زمانه بیشتر پذیرای سخنان ارسطو و افلاطون در این زمینه بود. جالب است که 1000 سال بعد از یونانیان عصر زرین و از آن سپس رواقیان کتاب محمد از نابرابری فرد آزاد و برده در امر قصاص سخن می گوید! همچنین است در باب حقوق زنان و بسیاری از مسائل مهم بشری دیگر.
جناب عباس اگر چه نمی خواهند تئوری توطئه را دخیل بدانند اما به زمین و زمان از جمله مذاهب بابیت و بهاییت و اندیشه های باستانی متوسل میشوند تا ثابت کنند در سیاسی بودن/شدن تشیع خود اندیشه های شیعی کمترین دخالتی نداشته اند و مثل همیشه اگر تشیع سیاسی شده است به خاطر دسیسه های "دشمن" است. دیگر توجه نمی کنند که تشیع سیاسی دستکم از زمان آغاز حکومت صفوی رسمیت یافته و رواج اندیشه های باستانی نیز بیشتر مربوط به زمان پهلوی هاست. بنابراین روشن نیست به چه علت جناب عباس سر و ته تاریخ را می زنند فقط پای زمان قاجارها را به میان می کشند. از این گذشته باور به سروکار نداشتن شیعه با حکومت و سیاست خود از طرفه های روزگار است. 1- علمای شیعه با غاصب دانستن همه ی حکومتها در تمام طول تاریخ ملتها را از دولتها گسلیده اند و این بی کنشی سیاسی نیست2- هر گاه حکومتها برای مشروعیت بخشیدن به خود نیازمند مذهب شیعه بوده اند علمای شیعه در واقع پادشاهان پنهان سرزمین ایران بوده اند و استبداد شیخ و شاه وجود داشته3 –حتا در یک دولت سکولار نیز منابع درآمد دینکاران امامی مستقیماً در برابر مصالح ملی قرار می گیرد. چنان که در زمان شاه مردم شیعه مالیات به دولت پرداخت نمی کردند و در عوض سهم امام می دادند و گناه شویی میکردند. نکته ی مهمی را که باید روی آن تکیه کنیم این است که شیعیان سید احمد کسروی را در زمان یک حکومت سکولار سلاخی کردند و کسروی که آدم سطحی ای نیز نبود و «تاریخ مشروطه» او گواه این امر است، در روزگار حضور یک حکومت سکولار خطر مکتب شیعه را با همه ی خرافاتش گوشزد می کرد. این خطر نه از میان رفته و نه حتا پس از جمهوری اسلامی از میان خواهد رفت. پس من تنها از موضع فردی که مخالف ج.ا است حرف نمی زنم بلکه ذهنم متوجه خطری عظیمتر است. خطرها "صدها کتاب چون «حلیه المتقین» و «جنات الخلود» و «انوار نعمانی» و «مرصاد العباد» و «قصص الانبیاء» و «قصص العلماء» در ایران که تنها یکی از آنها برای مسموم کردن و تباه کردن افکار ملتی کافی است". از خوانندگان عزیز گفتگو خواهش می کنم کتابهای زیر را که در مورد جنایات هولبار شیعیان غیر سیاسی! در طول تاریخ محنت بار این سرزمین هستند تورقی بفرمایند تا دریابند که اینان چه سان به فرمان عالمان غیر سیاسی شان دمار از هم میهنان ما بر آورده اند.
رگ تاک (جلد 1 و 2) دلارام مشهوری
کتاب «سرکوب و کشتار دگراندیشان مذهبی در ایران(جلد 1 و 2) سهراب نیکو صفت
درد اهل ذمه( نگرشی بر زندگی اجتماعی اقلیت های مذهبی در اواخر عصر صفوی) یوسف شریفی
http://www.newsecularism.com/Darde-Ahle-Zemme/1.Yusof-Sharifi-Darde-Ahle-Zemme-Archive.htm
آن دوی دیگر را خودتان سرچ کنید می یابید.
باز هم دوستانم از جمله جناب عباس را سپاس می گویم و همه را دعوت می کنم به پاسداشت گوهر خرد در وجود آدمی. و گوشزد می کنم تشخیص حقیقت بر عهده ی خود مخاطبان است و من اگر چه گمان می کنم درست می گویم اما ممکن است بر خطا باشم.
بانو پارسایی باز هم ممنونم!
مصرع حافظ زیبا ترین زبان حال اکنون ماست
طامات تا به چند و خرافات تا به کی ؟
حسرت سالهایی را می خورم که از نوجوانی تمام غذای فکر و روحمان آغشته به سمومی تخدیر کننده از این دست بود . پاسخ سوالاتمان را نمی یافتیم ولی یادمان می دادند که بیشتر نپرسیم
یادمان می دادند که بترسیم
...
من در مقابل شجاعت و جسارت همه انسانهایی که شجاعانه پاسدار خرد خود بوده اند و اسیر خرافه و طامات که در هر زمان به رنگی ادامه حیات داده و می دهند نشده اند و تمام تلاش خود را برای بیدار کردن دیگران هم بکار می بندند ، تعظیم می کنم .
این تعظیم البته از جنس تسلیم و مریدی و مومنی نیست .
نظر به اینکه نویسنده گرامی این وبلاگ کامنتدانی را متعلق به همه مخاطبان میداند و شما کامنتتان را خطاب همه نوشته اید من نظرم را میگویم،اینجانب نه سید هستم،نه هیچ نسبتی با جناب آقای سید محمدی دارم//شما صرف تشابه اسم گفتید: عباس، همان عباس سید محمدی هست؟مدرک دارید ثابت کنید؟شما که ادعاهایی مطرح کردید بر چه اساسی افراد را متهم میکنید؟مگر هر کسی سید بود از رانت استفاده میکند؟آقای سید محمدی دوست دارد نامش را با پیشوند سید بنویسد اما شاید حرفهای دیگری برای گفتن داشته باشد(تاکید میکنم شاید) و با این پیشوند دیدگاهش را بگوید که سادات همه شبیه هم نیستند مذهبی ها، همه شبیه هم نیستند، همانطور که همه لیبرالیستها،چرا نباید فکر کنیم علامت سوال و علامت تعجب و چند نقطه همه شان یکنفرند؟ بهتر نیست بی هیچ پیشداوری حرف ها شنیده شود؟
اول خطاب به خانم فرزانه،شکر خدا که لااقل این بحث شما را از شک و دو دلی بیرون آورد و رستگارتان کرد .حالا هم می توانید همین غذای روحی که تناول فرموده اید را بردارید و یک راست ان هم روز عاشورا به میان جمعیتی که زده اندبه کربلا ببرید و با عقل محض و شواهد متقن افسار قافله را بگیرید و بیاورید شان سرعقل ! باور کنید من اصلا و ابدا از مخالفت شما ناراحت که نیستم هیچ ،خوشحال هم شدم.ولی بهتر است نگاهی دوباره به پست تان بیاندازید ودغدغه هایتان را یکبار دیگر مرور کنید و بعد ازآن هم ،اولین کامنت من خطاب به خودتان را بخوانید استدلال درون دینی فی نفسه محل اشکال نیست،دین دار هم حق حیات و تفسیر جهان را دارد و در منطق دینی من ملحد و کافرهم چنین حقی دارند، وظیفه ی من نیست که انسانها را به زور به آیین خودم بخوانم،در وظیفه ی امامانی که من به انها اعتقاد دارم هم نبوده !! البته دوباره و چند باره به اعتقاد من. دنبال کارکرد و ساختن چیزی هم نیستم،فقط باورهای خودم را می گویم مثل تمام آدمها که از باورهایشان می گویند.وظیفه ی من چیزی از جنس تاریخ باوری مدرنیته نیست که در سیرتاریخ و به گونه ای مارکسیستی ،دین را با بهره از سیاست مدرن ،متکامل کنم،خودم هستم و باور خودم و در حریم خودم هم پناه می گیرم ،با سیاست هم تکلیفم را روشن کرده ام :
در ولایت والی جائر هر چه حق است پایمال می شود و از یاد می رود، هر چه باطل است زنده می شود، ستم و تباهی و جور ظهور پیدا می کند، کتاب های آسمانی کنار گذارده می شود و پیامبران و مومنان به قتل می رسند، مساجد ویران می شود و سنت خدا و شرایع او دگرگون می گردد. به همین جهت است که کار کردن با حاکمان جائر و کمک رساندن به آنان و کسب کردن با ایشان حرام است، مگر به مقدار ضرورت، همچون ضرورتی که خوردن خون و مردار را حلال می سازد.تحف العقول/245
در حریم خودم پناه می گیرم اما کسی را که از درِتعدی به حریم من وارد شود به محاجه می خوانم و ابایی هم ندارم که با قدرت از حریم ام دفاع کنم ،دیگران را خوش آید یا ناخوش ،باورم این گونه است.دست تعدی دراز نمی کنم به سوی حلق الله ،اما دست تعدی به سوی خودم را هم بی پاسخ نمی گذارم ،می خواهند کراهت داشته باشند ،اصلا اهمیتی ندارد برایم.این برای آنها که متهم ام می کنند به مظلوم نمایی .
.من اینجا اهل جدال و درگیری فکری با کسی نبوده ام،بجز همان یک بار که چند ماه پیش با همین آدم پر مدعایِ به قول خودش مدرن!، که دائما و اسما پست مدرن بازی را خودش مسلک خودش کرده ،هویت اینترنتی اش را عوض می کند و بعد دیگران را متهم به آنچه شایسته ی خودش است می کند،.به غیر از آن ،جمله ای یا متنی که حمل بر در مجادلات بیهوده در این وبلاگ باشد ننگاشته ام البته دیگران جامع علوم معقول و منقول بوده انداینجا و ما کمترین دخالتی نکرده ایم !. من در ان کامنت اول این پست هم ،فقط نظر خودم را گفتم و بعد گفتم که اگر قرار باشد با دیگران مجادله کنم بهترین و آسان ترین راه وبلاگ آنان است.بقیه هرچه بیرون می آید فضولی و فزون خواهی است که شماخیلی راحت از این مطلب شما گذشتید!!!
از شما می پرسم ،شما که از تمام خرافات و تعصبات دست شسته اید،حق دارم طرف گفتگوی خودم را خودم انتخاب کنم یا نه ؟؟ حق دارم اینجا که می آیم و مقصودی از بحث دارم ،بتوانم آنرا با صاحب وبلاگ ادامه دهم یا می باید بروم دنبال بحثهای کلامی و اسنادی وباد فکری دیگران راپاسخگو باشم ؟؟ از مسیری که در ذهن داشته ام منحرف شوم و چند روزی را به نام حقیقت برای پاسخ به کسانی که چمدان های حقیقت شان را بسته بندی کرده اند بگذارم و وقت بگذرانم ؟؟؟به این ادم کسی یاد نداده است که خرامان خرامان به دست و پای دیگران نپیچد ،اول از دیگران کسب اجاره کند و بعد روی متن شان اظهار نظر کند؟؟اول رخصت بگیرد وبعد آنها را به گفت و گو بخواند؟؟ آن هم آدمی که تریبون مجازی خودش رادارد و به قول خودش ،هیچ کس سالی دوازده ماه سر نمی زند به آن خانه ی خلوت ،ناچار کلبه ی متروک مجازی اش را با ناخنک زدن در متون دیگران گرم می کند.حق دارم بگویم که این جناب کتابخانه ی اینترنتی برای چنین جدالهایی از پیش مهیا کرده و برای ما ضروری است که از کار و بارمان بزنیم و برویم دنبال اسناد و روایات و کار چه وقت گیر و نفس گیر می شود آن وقت !! حق دارم بگویم دم اش را روی کولش بگیرد وما چندان مثل امثال ایشان وقت و امکان کافی نداریم ،اگر هم این وقت و امکان را مثل این چند روز پیدا کنیم آن هم با دست و پا زدن و از کار عقب افتادن میسر است؟؟ حق داریم یا نداریم ؟؟حق دارم هشدار بدهم که تجربه ی چند ماه پیش گفتگو را هم دارم و تمام ایده ها و نظراتم را گفته ام؟؟اگر اینها را که به نظرم فراتر از ادعای مدرن بودن است نمی داندویاد نگرفته ،من آماده ام تا یادش بدهم!!
خطاب به شما تنها متذکر می شوم که یک مجادله ی متنی را با بحث های فکری و سقراطی حقیقت اشتباه نگیرید! این متون ساخته و پرداخته ی گروهی در برابر گروهی است.حقیقت دینی اسلام شیعی بدون شک دراین متون بر حقیقت بازسازی شده ی مخالفان می چربد.چرا که خود این حقیقت ،بدون بهره بردن از منابع شیعی قابل اثبات و احتجاج است و ما برای از بین بردن شک و شبهه برعکس دیگران، از منابع مخالفان احتجاج کردیم .در کتابهای شیعیان ،که حدیث منافی باعصمت امام و مخالف با غدیر و آیه ی تطهیر نمی تواند پیدا کند؟؟فقط باید مته به خشخاش بگذارد و احادیث ضعیف را به خورد مردم بدهد و حدیث را هم از متن اصلی اش شیادانه جدا کند ،آن هم نه برای زیراب مذهب را زدن ،فقط برای ایجاد تشکیک در برخی جزئیات و الا کتاب الحجه احادیث شیعی را هم می باید در کنار ناخنک های نسنجیده به احادیث اش اینجایکجا بیآورد، که آن وقت می دانید چه اطنابی می شود کامنت ها و بازهم ممکن است اسباب ناخرسندی را فراهم آرود.
به دو نمونه اشاره می کنم و رد می شوم:
در روایتی از امام باقر (علیه السلام) نقل شده: لَمَّا أُنْزِلَتْ «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قَالَ الْمُسْلِمُونَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ لَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ کُلِّهِمْ أَجْمَعِینَ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: أَنَا رَسُولُ اللَّهِ إِلَی النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ لَکِنْ سَیَکُونُ بَعْدِی أَئِمَّةٌ عَلَی النَّاسِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مِنَ اللَّهِ یَقُومُونَ فِی النَّاسِ فَیُکَذِّبُونَهُمْ وَ یَظْلِمُهُمْ أَئِمَّةُ الْکُفْرِ وَ الضَّلَالِ وَ أَشْیَاعُهُمْ أَلَا فَمَنْ وَالاهُمْ وَ اتَّبَعَهُمْ وَ صَدَّقَهُمْ فَهُوَ مِنِّی وَ مَعِی وَ سَیَلْقَانِی أَلَا وَ مَنْ ظَلَمَهُمْ وَ أَعَانَ عَلَی ظُلْمِهِمْ وَ کَذَّبَهُمْ فَلَیْسَ مِنِّی وَ لَا مَعِی وَ أَنَا مِنْهُ بَرِیءٌ؛ هنگامی که این آیة «یوم ندعوا…» نازل شد، مسلمانان گفتند: ای رسول خدا، آیا تو امام همه مردم نیستی؟ پیامبر فرمود: من رسول خدا برای همه مردم هستم و لکن به زودی بعد از من امامانی بر مردم از طرف خدا از اهل بیتم می باشند که در مردم، قیام به امر می کنند، پس تکذیب می شوند و امامان کفر و ضلال و پیروانشان به آنان ظلم می کنند؛ پس هر کس، آنان را دوست بدارد و آنان را پیروی کرده و تصدیق نماید، پس او از من و با من است و به زودی، مرا ملاقات می کند. آگاه باشید، هر کس به آنان، ظلم روا دارد و آنان را تکذیب کند، پس از من و با من نیست و من از او بیزار و دورم.کافی 1/313
***
حضرت امام رضا (علیه السلام) در تفسیر آیه «والسماء رفعها و وضع المیزان»4 فرموده اند: میزان امیرالمؤمنین است، خدا او را براى مردم امام (معین) کرده است، پرسیده شد: الّا تطغوا فى المیزان (در میزان سرکشى نکنید)یعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نکنید، گفته شد: «اقیموا الوزن بالقسط» به چه معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا دارید (پیروى و یارى کنید) پرسیده شد: ولاتخسروا المیزان یعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام کمى و کاستى روا مدارید.کافی 2/746
آقای عباس
ضمن اینکه از حضور و جدیت شما در این بحث تشکر می کنم توجه تان را به چند نکته جلب می کنم :
1- ایراد شما به اینکه چرا دیگران در کامنت دانی اینجا وارد بحث شده اند را وارد نمی دانم چون اولاً بحث با موضوع پست در ارتباط بود و ثانیاً من مشکلی با در گرفتن بحث های مرتبط در کامنت دانی وبلاگم ندارم . البته بحث هایی که حس کنم در جهت ایجاد پرسش های جدید و راه یافتن به حقیقت اند نه توهین و افترا بستن به دیگران .
2- این برداشت که من با کامنت های این پست رستگار شده ام نشان می دهد که اینجا را زیاد نخوانده اید ! هرجی نیست اما من به شما می گویم در شناخت های یکطرفه و سطحی خودتان اصرار نکنید ممکن است درست نباشند. ضمن اینکه من در پاسخ یکی از کامنت ها هم نوشتم که قرار نیست چند کامنت تکلیف ما را روشن کند.دین داری و بی دینی که با چند نوشته بدست آید به ثمن بخس هم نمی ارزد.
3- چیزی که حتی بیشتر از خود نوشته ها و مباحثه کلامی جلب توجه می کند رعایت آداب گفت و گوست که تبدیل به جدل نشود. نتاختن به شخصیت طرف مقابل و تهمت زدن که شما بارها در این بحث آن را زیر پا گذاشتید.
4- شما به پرسش هایی که من در مقابل کامنتهایتان گذاشتم توجهی نکردید و با این همه ادعا می کنید می خواستید وارد بحث با صاحب وبلاگ شوید نه با دیگران و گله کرده اید که وقتی که اینجا گذاشته اید از کار و زندگی انداخته شما را ! خوب برادر من چرا به مسیری که در ذهن داشته اید بی توجهی کرده اید ؟
5- من در پاسخ اولین کامنت شما گفتم که استدلال شما درون دینی است و این به خودی خود اشکال ندارد . هم چنان می گویم که حجت های درون دینی لزوماً عقلانی نیستند. شما می گویید :" که دین دار هم حق حیات و تفسیر جهان را دارد و در منطق دینی من ملحد و کافرهم چنین حقی دارند" این حرف شما اما چندان درون دینی نیست . من که تخصصش را ندارم اما خودتان نگاهی به احادیث و متون دینی بیندازید و ببینید در مورد کافر چه گفته اند ؟ کمترینش نجس بودن کافر و حکم به کشتنش دادن است .سخن کوتاه می کنم ولی یک بام و دوهوا که نمی شود برادر من !
خب ،زین میان حافظ دلسوخته هم بدنام افتاد!!!،ولی من از زبان خودش دلداری اش می دهم،تا دیگران حرف دهانشان را بفهمند وبعد به زبان بیاورند :
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق/بدرقه ی رهت شودهمت شحنه ی نجف
براهینی که من آورم هیچ شک و شبهه ای را در سندیت و متواتر بودن شان نمی توان داشت.گستاخان اینترنتی خیال می کنند که حرف های مفت شان برای امثال ما عیاری دارد،من آن همه حدیث از مخالفان در اثبات زمانی و مکانی رخداد غدیر خم بار کامنت دانی می کنم ، تمام و کمال از کتاب مخالفان ،حتی حدیث و روایتی را بیان می کنم که اسم علی را آن هم از طریق گروه مخالفان وآن هم با وجود ایجاد شبهه در تحریف قران، می خوانند وروایت می کنند اما کوچکترین اشاره ای و تاملی در طرفداران حقیقت علمی نمی یابم .از ان آشکار تر و بین تر دیگر باید چه بگویم که مراعات پژوهش علمی را کرده باشم ؟؟،حال حق دارم بگویم که احادیث دست چندم را به عنوان حقیقت علمی گفتن و باد درغبغب انداختن و علمی بازی دراوردن ،به امثال ما کاری نیست ،دیگران را نمی دانم.باور کنید خیلی وقاحت می خواهد این همه شیادی و سیاه بازی اینترنتی !!و باور کنید ما اهل این دکان داری های مجازی نیستیم .
سه موضوع مهم را یعنی حدیث غدیر،آیه ی اهل بیت و عصمت امامان،از نظر ما در منطق قرآنی اش کاملا توجیه پذیرند،به نص آیات و روایات،کافیست مصداق اولیای اسلام را به نص پیامبر بشناسیم و آن وقت پیروی کنیم این دیگر منطق ایمانی ماست مثل منطق ایمانی دیگران!!!
ولایت تکوینی امامان خود را در برابر آزادی و اختیار مردم قرار نمی دهیم ،مردم می توانند ایمان بیاورند و می توانند کفر بورزند،اما شاکرا و اما کفورا،با چنین منطقی سد شدن خواست امامان ما در طول تاریخ ،با وجود ولایت تشریعی خداوند و شهادت تمامشان برایمان توجیه درون دینی پیدا می کند و بی معنایی تاریخ اسلام را در آن واقعیتی که در طول تاریخ اتفاق افتاده است را برایمان معنادار می کند.حالا امام چطور از شهادت خودش جلوگیری نمی کند و چطور به دیگران اعتماد می کند و پاسخ اعتمادش را نمی گیرد را با همین منطق پاسخ می دهیم.
این منطق دنبال نسخه های سیاسی عجیب و غریب بنام دین نیست،همین کفایت نمی کند برای همدلی !! در همان کامنت اول هم گفتم ،هرکسی دوست دارد دیندار می شود و هرکسی دوست دارد ملحد ! اما راهها را از هم جدا می کنیم و با منطق هم روی آسمان دیگری را تیره و تار نمی کنیم ! کجا من با منطق دینی ام دنبال تعیین مسیر برای دیگران بوده ام ؟؟به وضوح فضولی و استبداد را در دیگری نمی بینید که می خواهد نسخه ی عقلانی قرن 15 اروپا را بپیچد برای همگان ؟؟؟
درباب کانت ،هنوز توانایی خواندن و درک کامنت دیگران را هم ندارد ،آن وقت در ارزیابی و قضاوت ،ترمز می برد؟؟یکی نیست که بگوید برو خوب متن را بخوان و ببین من در مورد کانت چه گفتم و بعد بر متن من چکشِ قضاوتت را بکوب.
حرف اخر هم خطاب به آقای علامت سوال ،دوست گرامی مگر می گذارند که هرچیزی را بگذاریم سرجایش ،زخمهای تاریخی است برادر،تا قربانی ندهد و تاریخ را تکامل نبخشد بعضی ها را آرام نمی کند! باید بیایند و قدری خودشان را تسکین ببخشند والا ...
آگاهی ناشاد است دیگر ، یادشان رفته که چنین آگاهی ناشادی در تمدن 2500 ساله شان ریشه دارد و به تازیان و سامی ها و اعراب ربطی ندارد ،همین هاست که می شود ادای شادی برای ملت! ! و پارانویای خدایان المپ را گرفتن ! بیماری خود بزرگ بینی ایرانی هاست جانم،البته خدایان المپ هم بی پاسخ نگذاشته اند پرمدعها را ،.به همان خدایان المپ سوگند که این را از آیسخولوس شنیدم،:
شگفتا ،چه زود به راستی می پیوندد آن فال که نهان بینان کهن دیده اند .باری،می دانستم که فرمان زئوس سرانجام براین تبار فرود می آید و دریغ که چون آتشی دامان فرزند من(داریوش) راگرفت.آری این امیدم سالیان در دل بود که رای ایزدی دیگر شود و بلا از ما بگرداند.لیک آن گاه که آدمی به هلاک خود می کوشد،ایزد نیز رای به دلخواه او می گرداندواینک جوشان چشمه ای از محنت که می خروشد برما و هرچه از ماست . و این همگان دانند،مگر انکه سوادی خام جوانیش راه آن چشمه بازکرده است.باری او (خشایارشا)چنین پنداشت که می تواند داردانل مقدس را چون برده ای به بند کشد.و بوسفور ؛این آبراه ایزدی را بر رای میرایی چون خود از نو بسازد.پس با پی و پیوندی از آهن لشگری چنان گران را گذرگاهی دراز مهیا کرد و نابخردانه رویایی پرورد،که می پنداشت آدمی دم از خدایی تواند زد و پوسیدون را رام خود تواند کرد.
این پندار را جز جنون چه بنامیم؟؟؟
سلام علیکم.
من توجیه نیستم «پیشوند» و «پسوند» یعنی چی. من سیدعباس سیدمحمدی هستم. این اسم شناسنامه ای ام است. جدای از این که سیدعباس سیدمحمدی اسم شناسنامه ای ام است، به این که از فرزندان حضرت محمد (ص) باشم افتخار می کنم. اگر کسانی باشند، که وجود «سید» در نام افراد را پدیده ای منفی می دانند، از نظر من اشکال ندارد. خب نظرشان این طوری است. اگر کسانی باشند که گمان می کنند سیدها از رانت استفاده می کنند، از نظر من اشکال ندارد، و اتفاقاً در بعضی موارد ممکن است این حرف درست باشد.
از حسن ظن خانم راضیه هم تشکر می کنم.
ای عباس.
والّا من حوصله نکردم کامنتهای مفصل شما و کامنتهای مفصل نظردهندگان محترم دیگر را بخوانم. اما اگر مخاطب شما در استدلالهایت، نویسنده ی این وبلاگ است، سعیت تقریباً بیهوده است. (یا «درون دینی» است حرفهایت، یا «غیر عقلانی» است حرفهایت، یا، درون دینی + غیر عقلانی است حرفهایت.) همچنین، اگر خواسته ای فردی از عزیزان اهل سنت را قانع کنی که حضرت علی بن ابی طالب امام معصوم دارای علم الاهی است، باز هم سعیت بیهوده است (شاید خودت تأیید کنی سعیت به جایی نرسیده، البته ان شاء الله سعیت مأجور است).
بحث ما خداباوران و دینداران، با مادیون، بحثی به درازای تاریخ است. همچنین، بحث شیعه و سنی، 1400 سال سابقه دارد.
سلام. به به آقا سید عزیز، چه عجب بالاخره به حرف اومدی.حالا این بنده خدا از حضرت علی دفاع میکنه تو که فقط وقتی اسم پسوندت رو میارن رگ غیرتت ورم میکنه.راستی چرا اینقدر حساسی به این پسوند.
در بحث امدی جانم به قربانت ،ولی حالا چرا.
- با عرض احترام موافق نیستم،اولا مباحث کامنت دانی باید با پست مطرح شده مرتبط باشد،همه مطلوبیت هایی برای بحث با دیگران دارند.قرار نیست هرکسی هرجایی دنبال مطلوبیت های خودش باشد.به نظر من بحث مطرح شده در پاسخ به اولین کامنت من بی ربط بود.اختشاش در مقصود و منظورِ بحث بود و بحث را به قول شما برد صحرای کربلا.خوب که در متن پست تان بنگرید می بینید که موضوع به قول خودتان صرف از درون دینی بودن و غیرقابل توجیه بودن عقلی و علمی استدلال های درون دینی(که من با این مشکلی ندارم ،فقط منطق و سازوکار فهم دین و علم را از هم جدا می دانم)،تمام مصادیق شما در نقد تمامیت خواهی دینی نوشته شده بود ،نه در نقد درون دینی،به عبارت درست تر پرسش اصلی شما در این متن (آن گونه که من فهمیدم )البته به گواهی متن تان پرسش مشخصی بود،به گمانم شما بودید که از زخم رنجور مطبوعات در پرداختن به جدایی دین از سیاست،تکرار می کنم جدایی دین از سیاست پرسیده بودید و در ادامه از دعاوی مدعیان مداخله ی دین در سیاست و قبضه ی تمام و کمال عرصه های مختلف اجتماعی و فرهنگی آن هم با سلاح سیاست شکوه کرده بودید!اگر قرار بود در باب ناسازه های متون دینی و نابخرادانه بودن احکام و غیرقابل سنجش علمی بودن آن بحث شود شما نباید واژه ی صرف نظر را در انتهای پست تان می اوردید.بحث را می باید با همان منطق نابخردانه بودن دین و غیرعلمی بودن و غیرعقلی بودن اش دنبال می کردید.آن وقت امثال ما سربار وبلاگتان نمی شدیم.
- در مورد رستگاری که گفته ام ،امیدوارم از دست من نرنجید اما من فقط در برابر کس یا کسانی که باورشان دارم و مومن به انان ام تعظیم می کنم.بهتر بود که در نقش داور بی طرف همچنان پیش می رفتید ومنصفانه به طرفین جدال می نگریستید.
- من نفی نمی کنم که ادبیات به کار رفته در این مباحثه تند بوده، و گهگاه اسباب رنجش برخی دوستان فاضل را فراهم کرد من از این بابت متاسفم ،ولی در اتفاق پیش آمده نیمی خویشتن را مقصر می دانم و نیمی هم دیگران را که دنبال مقاصدشان ،ناخوانده میهمانِ نه این وبلاگ، بلکه نظرات دیگران می شوند.بنای گستاخی را دیگران با تکرار مجادلات بیهوده ی گذشته گذاشتند نه من !(هزار و یک راه برای به مباحثه خواندن دیگران وجود دارد،امتحانشان بد نیست).البته دوستان کامنت دانی این وبلاگ را بخوانند می فهمند که بعضی ها خودشان را میزبان می دانند نه میهمان.
- اتفاقا من مترصدومشتاق پاسخ دادن به پرسشهای شما و مباحثه با شما،بودم اما مگر گذاشتند به مقصود برسیم؟؟؟ ابلیس کی گذاشت که ما بندگی کنیم/یک دم نشد که بی سرخر....زندگی کنیم!
- من دین را واقعیت اجتماعی می دانم نه برخلاف شما ابژه ای که می بایدسوژه ی خردورز کانتی و دکارتی با سنجش خرد ناب تحلیل اش کند و بشناسدش! سنگ بنای مواجهه با دین به عنوان یک واقعیت پدیداری،چیزی شبیه به روش پدیدارشناسانه دیدن دین و از منظر درون دینی به فهم آن نزدیک شدن است.عقل همانگونه که گفتم ،در سازوکار جدید اش ،برنامه ریزی و سازه ای کردن جهان عرفی را به عهده دارد.بهترین راه ،راه بستن بر گزافه گویی و گزافه کاری ها بنام دین است.کار خرد و برنامه ی علمی به کار مدیریت جامعه می آید و کار پدیدارشناس به فهم معنای بین الاذهانی مدد می رساند. پست بعدی شما به نظرم موضوع مناسب روش شناسی در علوم انسانی را مطرح کرده است .البته این نظر من است ،با شما اینجا اختلاف نظر دارم و برای نظرتان هم احترام قائلم .
- در دین خودم ،کافر را نجس نمی دانم و حکم صادر نمی کنم برای انسانهای دیگر.دیگران را هم به این مسلک نمی خوانم،همه چیز را به اینده حواله می کنم،به فرجام دین! اگر از پس امروز ،فردایی باشد ،همان فردا، سپیده دم دین و دین باوری خواهد بود،نه امروز و اینکه رسالتی برای خودم داشته باشم،ازنظر من تلاش برای بازتولیدواقعیت تاریخی دین در بهترین حالت به سلفی گری و ارتجاع (از هرنوع اش،بنیادگرایی سیاسی شیعی و سنی)منهی می شود.تنها می ماند رهنمودهای امامان در باور و ایمان و عدالت اجتماعی،توسل به شفاعت آنها در پیشگاه خداوند،بقیه ی تاریخ مربوط به هر امامی در زمینه وزمانه ی خویش است و اصلی ترین نکته در تشیع معاصر تبلور امام زمان به عنوان تنها الگو و تعیین کننده چند و چون دین است.بنابراین به دنبال بازآفرینی هیچ الگویی در تاریخ نیستم .تمام امورات زمان را به امام زمان مان سپرده ایم و از این طریق در آینده مداخله می کنیم. به عبارت بهتر اصلی ترین نکته ی امروزی تشیع ،حوالت تمام تاریخ و سنت نبوی و علوی به حال و آینده در کنف امام زمان اش است .این فردای ماست، اگر هم فردایی در کار نباشد،بازهم خیال و وجدانمان آسوده است از تعدی نکردن به انسانها و حقوق شان در جهان بنام دین. پس بر خلاف نظر اشتفان تسوایک ،من آن قدر شکیبایی دارم که به انتظار طلوع صبحدم،این شب دیجور را به تنهایی هم دوام بیاورم.البته می توانستم وارد مباحث دقیق تر،عمیق تر و مفصل تری با شما شوم اما متاسفانه مجبور شدم سفر دور و درازی تا ترکستان بروم و باز گردم،وهمین نکته فرصت تعمق بیشتر در ایده ی اولیه ام را از بین برد.
- مسلم آنکه ما اختلاف نظر داریم ،اما سطحی نگری در مورد خودم را قبول ندارم و برای این اختلاف نظربا شما احترام قائلم.در نهایت ممنون از اینکه تا دقیقه ی نود،البته نه دروقتهای اضافه !طوفان کلمات و آوار جملات این مجادله ی نافرجام را تحمل نمودید.کار کمی نبوده ونیست تحمل و بردباری شما.
یاحق
امیدوارم در مجال دیگری درباره پدیدار شناسی دین هم صحبت کنیم و این که برخورد با مقوله دین چه نوع فاهمه ای را می طلبد ؟ فعلاً کاری با این موضوع ندارم و گفتم که مهم نیست اگر استدلالهای شما درون دینی است .سوالی که هم چنان بی پاسخ ماند فایده این مقوله و کارکرد آن بود . البته از موضوع کفر هم بسادگی با برون فکنی دین حقیقی از دین خودتان گذشتید. بهر روی من این نوع گفت و گوها را بی ثمر نمی دانم و از شما هم مجدداً برای شرکت در بحث و دفاع از مواضع خودتان تشکر می کنم .
عباس جون با ادب! خوبه این گزارشو بخونی شاید کمی به مغزت فشار بیاد بفهمی نتیجه ی این چیزایی که سنگشون به سینه نتیجشون چیه؟
۱۹ آبان ۱۳۹۲
گزارش خیابانی
حال و هوای ماه محرم در ایران
حمید رضایی
بر اساس تقویم اسلامی، در دهه اول هر ماه محرم، مهمترین مراسم مذهبی مسلمانان در ایران برگزار میشود که از جهاتی متفاوت مورد توجه حکومت اسلامی و مردم ایران قرار دارد.
در این گزارش سعی شده است به بررسی تاثیرات این مراسم مذهبی در زندگی روزانه مردم از زبان خودشان پرداخته شود و از نظرات آنان پیرامون حال و هوای این ایام پرس و جو شود. آیا مردم ایران با برگزاری این مراسم در عرصه عمومی موافق هستند؟ این مراسم چه تاثیرات منفی یا مثبتی در زندگی روزمره افراد گذاشته است و موافقان و مخالفان برگزاری این مراسم چه نظراتی درباره آن دارند؟
صداهای ناخواسته از صبح تا نیمه شب
با حمایت حکومت و نهادهایی مانند شهرداری، سازمان تبلیغات اسلامی، دفاتر نمایندگی نهاد رهبری و غیره از هیئتهای مذهبی، «تکیه»های متعددی در سطح شهرهای ایران برپا شده که سیمای شهرها را متفاوت کرده است.
یک شهروند ۵۱ ساله درباره تاثیراتی که این تکیهها بر روند روزانه زندگیاش دارد میگوید: «والله برای شما عرض کنم که همه دیگر خبر دارند اوضاع و احوال چطوری است. موردی که روی زندگی من اثر گذاشته باشد مثل خیلیهای دیگر سر و صدای این تکیههاست. اینطوری نیست که حالا من مذهبی نباشم ولی از صبح ساعت هشت و نه نوار میگذارند با اکو و دستگاه تا آخر شب. این خیلی اذیت میکند. بعضی جاها رعایت میکنند البته ولی اکثر تکیههایی که دست جوانها است رعایت نمیکنند. خوب جوانها دوست دارند آهنگ را با صدای بلند گوش بدهند. فرقی ندارد که نوحه باشد یا موسیقی دیگری.
��3Mبا حمایت حکومت و نهادهایی مانند شهرداری، سازمان تبلیغات اسلامی، دفاتر نمایندگی نهاد رهبری و غیره از هیئتهای مذهبی، «تکیه»های متعددی در سطح شهرهای ایران برپا شده که سیمای شهرها را متفاوت کرده است.
در زمان قدیم، تعداد این تکیهها کمتر بود و مردم بیشتر جایی جمع میشدند که مداح آدم خوش صدایی بود و روضههای قشنگ میخواند. من یادم هست در کل این محل فقط یک تکیه بود که یک نفر به اسم آقای اسماعیل خیلی نرم و لطیف به حالت زمزمه روضه میخواند ولی این چهار راه از یک طرف به فاصله صد متر، از سه طرف دیگر به فاصله ۶۰ الی ۷۰ متر تکیه درست کردهاند. توهین نباشد ولی بلندگوی این تکیهها دست یک سری جوان بد صداست که با صدای خیلی بد و خام نوحه میخوانند. آنهم اکثراً آخر شب که دستهها بیرون هستند و مردم خسته و کوفته برگشتهاند خانههایشان تا استراحت کنند. این به نظرم یک نکتهای است که خوب است مسئولان رسیدگی کنند. عزاداری باید روی اصول و منطق باشد.»
صداهای سوزناک
ساعت یازده شب در یکی از تکیههایی که در کنار خیابان برپا شده است، چند نفر در یک گروه کوچک، در حال اجرای مراسم زنجیرزنی هستند.
مردی ۴۷ ساله با شلوار و گرمکن ورزشی سبز رنگ در کنار خیابان ایستاده و همراه با نگاه کردن به این دسته مذهبی به آرامی در حال سینه زدن است. بعد از پایان مراسم با او هم صحبت شدم و نخست از او درباره اینکه چرا پیراهن مشکی نپوشیده است سئوال کردم.
چرا مثل بقیه عزاداران شما پیراهن مشکی به تن ندارید؟
− من رفته بودم پارک برای ورزش. سر راه اینجا ایستادم.
داشتید سینه میزدید؟
− بله.
چرا همراه گروه عزاداری نمیکنید؟ دیدم که کنار ایستادهاید؟
− بیشتر جوان هستند.
با جوانها راحت نیستید؟
− نه. چند دقیقه برای دل خودم سینه میزدم. اهل اینکه با دسته بروم، نیستم.
این جوانها برای دلشان عزاداری نمیکنند؟
− من به آن صورت مذهبی نیستم. این جوانی که دارد میخواند صدای قشنگی دارد. من سه شب است به خاطر صدایش سر راه میآیم چند دقیقه اینجا. روضههای الکی نمیخواند. متن نوحهاش ساده است. به اصطلاح آدم یاد غم و غصههای خودش میافتاد.
ببخشید سئوال میکنم. صدایش شما را یاد چه چیزی انداخته بود؟
− راستش یاد زنم میافتم. دو سال پیش فوت کرد. دوست داشت این چیزها را. شبهای ماه محرم با هم میرفتیم خیابان و قدم میزدیم. هر گروه عزاداری را که میدیدید، یک ربع دنبالشان راه میرفت و گریه میکرد…»
هزینههای میلیونی
تعدادی از تکیههای برپا شده از تجهیراتی مشابه غرفههای نمایشگاهی برخوردار هستند. پارتیشنهای حرفهای، سیمکشیهای از پیش آماده شده، تجهیزات نورپردازی و طاقهای کامپوزیتی این تکیهها نظر هر بینندهای را به خود جلب میکند.
یکی از مسئولان یکی از این تکیهها جوانی ۲۱ ساله است که مدل موهای سرش شبیه “کریس رونالدو” بازیکن تیم فوتبال رئال مادرید است. او یک شلوار جین با مارک دیزل به پا دارد. یک تیشرت مشکلی با آرم نایک به تن دارد و یک شال پارچهای مشکی با رشتههای سفید رنگ در ابتدا و انتهایش به دور گردن خود انداخته است.
ببخشید شما از مسئولان این تکیه هستید؟
− بله داداش. بفرما
ببخشید من توی کارِ تبلیغات نمایشگاهی هستم. میخواستم سئوال کنم هزینه برپایی این تکیه چقدر شده است؟
− داداش شما هم وقت گیر آوردی این وسط؟ آدم هر کاری میکند این ده روز ماه محرم باید بگذارد کنار. ده روز بی خیال کار و پول در آوردن باش.
چشم. پس اگر ممکن است شماره موبایلتان را بدهید تا بعد از عاشورا مزاحم بشوم.
− حالا سئوالت چی هست؟ بگو شاید بشه ردیفش کرد.
هزینه برپایی این تکیه چقدر شده است؟
− خدایی چشمت گرفته؟ گل سر سبد تکیههای شهر شده. هرکس میبینه کف میکنه. شرکتش واسه نمایشگاه بینالمللی غرفه میبنده. شمارهاش دست حاج آقا قهرمانیه. آخر شب بیا معرفیات کنم ازش شماره بگیری.
شما رقمش را نمیدونی؟ متری کار میکنند؟
− آره متریه. نمیدونم متری چند. برای ما ۴۰۰ متر مربع سقف زدند، ۲۰۰ متر هم تکیه ضد آب بستند با دیوار پلاستیکی. روی هم با نور، سیم کشی و این چیزها شد چهار میلیون و صد.
برای ده روز میارزه این قیمت؟
− نه داداش من. واسه یک روز. چهل و یک دادیم واسه ۱۰ روز. شاید هم بعدش تمدید کردیم.
پولش را از کجا آوردید؟
− داداش بگو ماشاء الله. نگو اینطوری تو را به خدا. دسته را چشم نزن
جوانی به سن و سال شما می تواند این مبلغهای میلیونی را مدیریت کند؟
− همه اش به خاطر امام حسینه. ما فقط وسیلهایم. ما دانشجوییم داداش.
چه رشتهای؟
− تربیت بدنی
کدام دانشگاه؟
− دانشگاه آزاد.
یک سوال دیگه هم میپرسم و بیشتر از این مزاحم شما نمیشم
− بفرما…
اگر اختیار این ۴۱ میلیون تومان دست شما بود ترجیح میدادید با آن چند نفر بیمار صعب العلاج را درمان کنید یا این تکیه را بزنید؟
− فرقی نداره. جفتش ثواب داره، اما خدایی اگه من پول داشتم بیشتر حال میداد خرج سرطانیها و اینا بکنی.
ترافیک، مشکل همیشگی
یک شهروند ۳۶ ساله که همراه با همسر و فرزند هشت ساله خود پشت ترافیک حاصل از حرکت یک دسته عزادار در خیابان گیر کرده است میگوید: «هرسال قبل از محرم در تلویزیون میگویند که دستهها ساماندهی میشوند، ولی هیچ فرقی نمیکند.
یک زن سرپرست خانوار: «دختره جلوی من وایستاده سر تهدیگ جر و بحث میکند. صاحب مجلس را عصبانی کرد و نزدیک بود به من غذا ندهد. به خدا ظلمه. ۱۳ ساله بدون شوهر دارم سه تا بچه را بزرگ میکنم. از کل سال فقط ماه محرم و آخر صفر است که غذای درست و حسابی گیرشان میآید.»
مثل خط ویژه اتوبوس یک مسیرهایی را در نظر بگیرند برای حرکت دستهها که مردم به مشکل نخورند. فرض کنید به جای من یک آمبولانس بود یا کسی مریض داشته باشد و بخواهد به بیمارستان برود. با این وضعیت نظم شهر به هم خورده است. امام حسین برای کارهای خوب شهید شد، چرا کسی که برای امام حسین عزاداری میکند با خودش حساب نمیکند برای مردمِ دیگر مزاحمت ایجاد میکند یا نه؟ یک طوری هم هست که نمیشود اعتراض کرد. یک بوق بزنی، چند نفر اوباش و اراذلی که اسم عزادار روی خودشان گذاشتهاند، دور ماشین را میگیرند و بی ادبی میکنند.»
از صدقه سر امام حسین است
یکی از تمهیدات مسئولان هیئتهای عزاداری برای شلوغ نگهداشتن مراسم، موکول کردن توزیع نذری به بعد از مراسم عزاداری است. به این ترتیب همزمان با عزاداری جمعیتی بیشتر از عزاداران در اطراف تکیهها جمع میشوند تا در هنگام توزیع غذای نذری سهمی از آن دریافت کنند.
ساعت ۲۳ و ۴۵ دقیقه است. خانمی با چادر مشکی و یک نایلون حاوی چند ظرف یک بار مصرفِ غذا از صف دریافت نذری خارج میشود تا برود. زنان و مردان زیادی یا سر و وضع گوناگون در صف ایستادهاند و تعدادی نیز یک ظرف غذا در دست دارند و به سمت خانههای خود در حرکت هستند. از خانمی که چادر مشکی به سر دارد تقاضا کردم درباره کیفیت غذای نذری توضیح بدهد.
او پاسخ داد: «نذری خوب و بد و ندارد پسرم. اگر احتیاج داری برو بگیر. به نیت شفا میخواهی برو بگیر، اما اگر احتیاج نداری بگذار به مستحق آن برسد. مثل این دختر و پسرها نباش که با یک مَن دک و پُز توی صف ایستادهاند. دختره جلوی من وایستاده سر تهدیگ جر و بحث میکند. صاحب مجلس را عصبانی کرد و نزدیک بود به من غذا ندهد. به خدا ظلمه. ۱۳ ساله بدون شوهر دارم سه تا بچه را بزرگ میکنم. از کل سال فقط ماه محرم و آخر صفر است که غذای درست و حسابی گیرشان میآید. این هم از صدقه سر امام حسین است. الهی به حق دست بریده علمدار کربلا، هر کس در این مملکت حق و ناحق میکند را از روی زمین بردارد. هر کس دزدی میکند، گرانی میکند، مال یتیم را میخورد، حق مردم را نمیدهد، با صد برابر عذاب سزایش را ببیند.»
ماه محرم هم متفاوت است
یک دسته عزادار شامل ۳۵ نفر زنجیر زن، دو طبل بزرگ، سه دهل کوچک، دو نفر سنجزن، یک چرخ دستی شامل چهار عدد اکو و یک دستگاه آمپلی فایر در حال حرکت است.
به جز یک فرد مسن و یک فرد میانسال و فربه، همگی اعضای این دسته جوانانی زیر ۳۰ سال هستند. این دسته عزاداری کمی بی حال و بی رمق است. مدت ۲۵ دقیقه با این دسته حرکت کردم تا به یک ازدحام جمعیت در مقابل یکی از تکیههای برپا شده در خیابان رسیدیم. به محض مواجه شدن با دختران جوانی که پیادهروهای اطراف تکیه را اشغال کردهاند، صدای مداح و شدت ضرب طبل و سنجها بالا رفت. به شکل عجیبی بر سرعت و شدت زنجیرزنی جوانان افزوده شد و قامت خمیده افراد حاضر در گروه عزادار، راست شد. جوانان این دسته به شکلی مصنوعی سینههای خود را جلو دادند و سعی میکردند چهار شانه به نظر برسند.
یک شهروند سیرجانی: «یک وقتی این چیزها، این نذریها به دست همه کس نمیرسید. مردم بچههای خودشان را با نذری امام حسین از مریضی و بلا میگرفتند. روی همین حساب اعتقاد مردم به امام حسین و نظرش بیشتر بود. بچههای این دوره و زمانه فکر میکنند این چیزهای قدیمی شده است.»
دختر جوانی با فاصله از ازدحام جمعیت به همراه دختری دیگر روی سکوی مقابل یک مغازه نشسته و مشغول خوردن بستنی لیوانی است. به این دختر جوان توضیح می دهم که مشغول نوشتن یک گزارش درباره ماه محرم هستم. او هم با اشاره به برخی از درباره مشکلات دختران جوان می گوید: «… من چند خانواده مذهبی سراغ دارم که دخترهایشان به جز ماه محرم نمیتوانند شبها بیرون خانه باشند. دختر مستاجر خاله من برای اینکه دوست پسر خودش را ببیند به بهانه رفتن به جمکران ماهی یکبار بیرون خانه میماند.»
این دختر ادامه میدهد: «فرق شب عید با روزهای معمولی چیه؟ متفاوته. ماه محرم هم متفاوته. پسرها و دخترها بچه محلهای خودشان را میشناسن. بعضیها با خانواده میآیند بیرون و آدم میتواند شناخت پیدا کند که طرف، رابطهاش با خانوادهاش چطوری هست و از نظر اجتماعی در چه سطحی هستند. این بد نیست. اصلاً این حرفها که این کارها سطحی است را قبول ندارم. پسرها با یک سری مسائل حال میکنند و دخترها با یک سری چیزهای دیگر. شما فوتبال نگاه میکنید، ما ویترین مغازهها را نگاه میکنیم. شما بدنسازی کار میکنید، ما آرایش میکنیم. شما ماشین شاسی بلند دوست دارید ما ماتیز و ۲۰۶ دوست داریم. چون پسرها و دخترها توی ایران به همدیگر احترام نمیگذارند بزرگترها هم به ما جوانها احترام نمیگذارند. در کل هم همه داریم توی این مملکت تلف میشیم…»
بیاعتقادی مردم
یکی از شهروندان سیرجانی که به همراه نوه برادرش راهی استان اصفهان است تا تیغه علامت و پارچه ترمه خریداری کند درباره مراسم ماه محرم میگوید: «الآن را نگاه نکنید که دکتر و دوا خانه هست. یک وقتی این چیزها، این نذریها به دست همه کس نمیرسید. مردم بچههای خودشان را با نذری امام حسین از مریضی و بلا میگرفتند. روی همین حساب اعتقاد مردم به امام حسین و نظرش بیشتر بود. بچههای این دوره و زمانه فکر میکنند این چیزهای قدیمی شده است، ولی وقتی دکترها مریضی را جواب میکنند، اگر اعتقاد داشته باشد از امام حسین شفا میگیرد، از امام رضا شفا میگیرد. فرقی ندارد همه امامها، اما امام حسین امام شهید است. همه کس و کارش را در راه خدا داده. با لب تشنه سرش را بریدند… خدا به حرفش بیشتر گوش میدهد. از حضرت علی که اصلِ همه امامها بود هم بیشتر شفا میدهد. برای همین برای هیچ امامی قد امام حسین نذری نمیدهند. از وقتی بی اعتقادی شروع شده رزق و روزی مردم رفته.»
اول یه کلاس نهضت سوادآموزی برو سه نقطه.بعد که یادگرفتی یه جمله درست بنویسی بیا اینجا و اظهارنظر آدمهای دیگه روکپی کن.
این هم طرز فکر یکی از معروف ترین نمایش نامه نویسان زن تهران:
«یثربی در باره معیارش در انتخاب همسر برای زندگی مشترک می گوید:
ـ سال 74 بود، طی کارهایی که در زمینه اجرا و کارگردانی تئاتر «سرخه سوزان» انجام داده بودم، به آن حال و هوای عرفانی و پیدا کردن «خدا» دست یافتم. فضای عجیبی بود. حتی حالا که می خواهم برایتان بگویم می ترسم به «شعار» بدل شود. بگذریم. معیار و میزان من برای زندگی مشترک معیار این دنیایی نبود. من کسی را می خواستم که در راه رسیدن به آن «معنویت اصیل»، «به خداوند» کمکم کند. شاید باورتان نشود در تنهاییهایم می گفتم «خدایا سرنوشت مرا به گونه ای کن که با یکی از یاران امام زمان تو، کسی که در رکاب اوست و مرا به تو می رساند، همراه
شوم». با توجه به روحیه و فضای مذهبی تئاتر «سرخه سوزان» دلم می خواست این کارها همان طور بشود که بود، اما متأسفانه روح اثر را، بازیگران درک نکرده بودند و من این را به وضوح متوجه نبودم، اما می دیدم کار دلچسب نیست، تمرینها و توصیه ها زیاد بود اما متن برای اجرا جا نیفتاده بود. تا اینکه در یک جلسه آقای «میمندی نژاد» این موضوع را کشف کردند و چیزهایی گفتند که انگار من می خواستم آنها را به بازیگران بگویم، جوری که انگار به «اثر» در نتیجه یک کشف و شهود رسیده اند و همان سیری را طی کردند که آن فضا و اتمسفر در متن می خواست. یک متن مذهبی به دور از شعار، نزدیک به حقیقت و به طور کلی یک «متن مذهبی».
منبع:
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/3992/4590/33419