اینجا جایی که من در حال زیستنم ، ممکن است اتفاقاتی بیفتد که هر کدام برای بیزار کردنت از زیستن کافی است و باز هم ممکن است تمام این اتفاقات در یک روزمعمولی برایت بیفتد تراکم و فشردگی آنها ممکن است آن روز بغض را در گلویت جمع کند و شب که با دستهای سیاه به خانه بر می گردی با صدای گرفته آواز دیوار بی در بغضت بشکند و اشک پهنای صورتت را پر کند ...
- صبح پسرک فرمی از طرف مدرسه بدستت بدهد برای پر کردن ... نگاه کنی ببینی یک جور آزمون عقیدتی است درباره جنگ نرم و پدافند غیرعامل و شیطان پرستی و ... کار هم شاهکار معلم آمادگی دفاعشان است !
- نزدیک ظهر مدیر محل کارت به اتاقش دعوتت کند و بعد از کلی تعریف و تمجید از کارت و از اینکه تو تنها کسی هستی که لیاقت مدیر اینجا شدن را دارد و کلی هندوانه بی ربط دیگر ، بعنوان مقدمه چینی حرف اصلیش بگوید گزارش هایی هست که گفته اند شما با لباس غیر رسمی و رنگ های غیر رسمی تر می آیید سر کار و بعد مشفقانه ! نصیحتت کند که ممکن است از این راه بخواهند به شما ضربه بزنند، لطفاً رعایت کنید و...
- سر ظهر در دانشگاه بفهمی که تنها کلاسی که این ترم ارزش سر کلاس نشستن را داشت و مباحث نظری مهمی با یک استاد خوب در آن طرح می شد که دقیقاً مورد علاقه ات بودند و مدتها دنبال یادگیری آنها بوده ای به علت تعداد کم دانشجو و به حد نصاب نرسیدن کلاس حذف شده است . در عوض کلاسهایی که با اتلاف وقت و مطایبه و بحث های سطحی و روزنامه ای برگزار می شوند در حال انفجارند ! بحث با مدیر گروه و رییس دانشکده هم البته بی فایده است.
- نا امید و پریشان از دانشگاه که بیرون می زنی ببینی نه تنها ماشین از جایی که پارک کرده ای جابجا شده علاوه بر آن یکی از لاستیک ها هم چسبیده به زمین .... نگهبان های دم پارکینگ دانشگاه از داخل اتاقکشان فقط بهت لبخند می زنند و دوباره مزمزه می کنی طعم گس جبر جغرافیایی را
اما بعد از آن مراسم اشک ریزان حین رانندگی ، همان ماهی گریز معروف با سحری که نمی دانم چیست از برکه های آینه راهی به من می جوید ... هنوز امیدوارم برای جنگیدن، برای ماندن ، برای زیستن و برای داشتن رویاهایم ...
نفسگیر بود...
خیلی ... منتها من خودم نفس گیر ترم :)
واقعا که طعم گس ! متاسفانه فکر نکنم به این زودی ها تغییر بکنه و اما درباره ی پسرک آماده ی هرگونه همکاری در باب آشپزی و خدمات پشت صحنه می باشم :) بدون تعارف
جمله آخرت منقلبم کرد آنا ... تو که خودت همیشه جلوی صحنه ای مامان نمونه
امید آخرش همه چیزه.از دستش نده.
من که نه ! ولی اون گاهی منو از دست می دهد.
با این اوصاف همون گریه بهترین کاره
البته بعدش اون ماهی هم کاملا به موقع از راه میرسه
اگر بدترین هم باشد یه واکنش طبیعی است
ماهیه اگر نیاد هم ما خیال می کنیم که آمده که بتوانیم دوباره نفس بکشیم بتوانیم تحمل کنیم
انتظار ما از خودمون این هست که قوی باشیم و دووم بیاریم. پس دووم میاریم. درد می کشیم و رشد می کنیم.
خدا رحمت کنه شاملوی بزرگ رو که هر چی می خوایم بگیم اون گفته.
گاهی هم به یک جور خود آزاری می ماند من در مورد خودم می گویم آخر چرا باید این شرایط را تحمل کرد ؟ همه درد کشیدن ها به رشد کردن نمی رسه که آخر ؟ گاهی می شکند آدم را
گاهی به انتها می رساند
همه ی این اتفاقات تلخ بود ولی دلیل محکمی برای ناامیدی نبود! زندگی خیلی بی رحمه! قوی باش و پر امید.
آره دلایل محکم تری هم هست
عاشق این اسمهای سرخپوستیم: "ایستاده با رویاها"
یک جورایی هم مسخره است :)
آنچه ترا نمیکشد قویترت میکند،این جمله منتسب به نیچه هر چند اعصاب خرد کن به نظر میاد اما این مواقع تو ذهن رژه میره
شما که استاد جملات از این دستی ... کیف می کنم ازت دختر
درود خدایان بر تو و امید تو باد! "جنگ جنگ تا پیروزی"
شما تنها نیستید همین سال گذشته چندین بار با معلم پرورشی مدرسه محل کارم درگیر شدم که چرا هر بار به بهانه ای ، بچه های مردم را می رباید تا هر چه دلخواه اوست در مخ شان بچپاند و ... از این دایناسورهای بازمانده از عهد بوق هنوز در گندستان آموزش و پرورش بسیار است. و متاسفانه بیشتر از ادارات دیگر. اما چه میشود کرد آن چه که ما باید بدان دامن زنیم درست همین چیزی است که اینان را پریشان می دارد:"تهاجم فرهنگی" . ما باید به این تهاجم دامن زنیم و افکار پوسیده اینان را مجدانه به نقد گیریم. بنده نیز تا آنجا که به مسیر مطالعاتی ام مربوط میشود حاضرم در مورد پسرکتان همکاری کنم! می توانم کتابهایی را به ایشان معرفی کنم که در برابر هر ابله متعصبی او را ضد گلوله کند. دانش بر دو گونه است آن که باید آموخت تا به کارش بست و آن که باید آموخت تا به کارش نبست و در بندش نماند . بی اغراق در مورد این دومی منابعی که در اختیار من است می تواند بنیاد دگمها و خرافه هایی که شبانه روز ذهن نوجوانان را بمباران می کند از بیخ برکند . تصمیمش با خود شما.
بازوان همت و اندیشه ات همچنان پر توان باد.
سلام
بله جنگی پنهان در جریان است . بین افکاری متحجرانه و باسمه ای که در مدارس در ذهن بچه ها تزریق می شود ترسهایی که بی جهت در دل آنها کاشته می شود . ارزشهای پوشالینی که به آنها قالب می شود و روح و ذهنی که می خواهد آزادانه دنیای خود را کشف کند انتخاب کند و تصمیم بگیرد .
انرژی ، وقت و توان بچه ها در این جنگ فرسوده می شود . در مورد خود ما هم همین طور بوده است . دلخوشی من این است که نسل امروز جسارت بیشتری در برخورد با واقعیت ها دارد و سالها در ایده ها محبوس نمی ماند و خیلی راحت و صریح تکلیفش را با آنها معلوم می کند... گاهی محافظه کاری من می گوید که مراقبش باش
خوشحال می شوم کتاب ها را در اختیار داشته باشد.
سپاس از لطف شما
البته که گریه هم دارد این که بشنوی درست در زمان سفر رئیس جمهور معتدل به نیویورک مجلس شورای اسلامی با استفاده از فرصت قانون جواز ازدواج سرپرست با فرزنده خوانده را تصویب کند. در این شهر سنگستان پرهنری که همه "ناگاه سنگ و سخت" گردیده اند گریه ، خود نشانه ای است از حضور پنهان "انسان" که باید پاسش داشت! وای به روزی که دلی برای تپیدن نتوان یافت.
شرم آور است این تصمیم
حرکت اول تهاجم فرهنگی:
بد نیست به بهانه ی این عید! خونریزان دست فرزندتان را بگیرید به پرونده فروشی بروید، پرنده ای بخرید و آزادش کنید! و بخواهید تا در تفاوت این دو بیندیشد. تا بیاموزد و در دل بپروراند امید به آن روزی را که ما "دوباره کبوترهایمان را پرواز خواهیم داد".
براستی مهاجمان خطرناکی هستیم
خانم پارسایی
با سلام و احترام ،
در هر حال ، شما گوشه ای از دغدغه های امروز را تصویر نمودی ... خب ، البته این همه ی ماجرا نبوده و نیست ... و من که دیروز و امروز به رویا هایم رجوع می کنم ، به جز شکستن آویزه های بلور ، خمیازه های طولانی و کوچه ی بن بست ، راه به جایی نمی برم . با این همه ، پیرمرد خنزر پنزری بوف کور را به یاد می آورم و اندکی بعد به شاه کلید رمان کوتاه :" ارنست همینگوی " ، که از همین جهت موفق به دریافت جایزه ی نوبل در ادبیات شد :" پیر مرد و دریا " ، که با ترجمه ی روان : " نجف دریابندری " به جامعه ی هنر و ادبیات این مرز و بوم عرضه شده است و بیان صریح و روشن :" سانتیاگو " ، قهرمان رمان :
" .... انسان ، برای این آفریده نشده که شکست بخورد ....! "
سلام جناب رضا زاده
همین گوشه ها تمام زندگی ما را پر کرده و راه نفس کشیدن را گاهی می بندد... نمی دانم آیا اصلاً آفریده شده ؟
اینها که اتفاقات تازه ای نیستند
هر روز صبح هجمه ی تازه ای از این وقایع زاده می شوذ بدون اینکه هیچ شبی به خواب بروند
به قول شاملو
چون ره از آغاز شب آغاز گشت
لاجرم راهم همه در شب گذشت
.
قوی باش فرزانه
بدتر از این روزها کم نداشته ایم
.
سلام
سلام یار آشنایم
نه ... نه که تازه نیستند زخم های کهنه ای اند برای همین هم گاهی سرباز می کنند ...
می دانی گاهی تمام خستگی و غر زدنم بخاطر خودم است که چرا تحمل می کنم ؟ چرا جسارت کنده شدن را ندارم ؟ مثل خزه چسبیدم به این سنگ ها ؟
اما امیدم هست . گاهی این دردها به صدای رشد و رویش ریشه ها و شاخه ها می ماند
بودنت خوب است رها
سلام .
ممنون از سرزدنهایتان
حقیقتا مشکل از زمان کودکی آغاز می شود و دنیای دوگانه ای که کودک در مدرسه و خانه مشاهده می کند و این قضیه تا دانشگاه و محل کار ادامه دارد و براستی آدم نمی داند که چه هدفی در پس این برنامه ریزی مضحک مغز شوئی نهفته است.
سلام
و ممنون از شما برای باز نشر سیولیشه
سلام
من هم دخترم امسال پا به مدرسه گذاشت.دختر 7 ساله من باید روسری بزند و قرآن بخواند.دخترم امسال به مدرسه میرود تا یاد بگیرد قوه خلاقه اش را در جهت سازندگی و زیبایی به کار نیندازد و به فکر آخرتش باشد و مدام بترسد از عذاب هایی که از خشم خدا هر لحظه ممکن است بر سرش فرو ریزد و به قول شاملو:شرمسار شود از هر لغزش ناگزیر تنش.دخترم امسال به مدرسه میرود تا یاد بگیرد بخواند اما نیندیشد. دخترم امسال به مدرسه میرود تا یاد بگیرد خودش نمیتواند سرنوشتش را رقم بزند و باید متوسل شود به... دخترم امسال به مدرسه میرود وای وای وای وای
(ای کاش خرامان لیست کتاب ها را میگذاشت )
سلام
بله دخترکتان قوه خلاقه اش باید در پوشاندن خودش بکار گرفته شود پوشاندن جسمش و روحش . مهم تر از جسمش افکار مستقلش است که باید پوشانده شود .
البته خوشبختانه آموزش موازی خانواده در کنار مدرسه هم تاثیر خودش را دارد. ما می توانیم ذهن بچه ها را چالشی نگه داریم تا چشم بسته هر چیزی را قبول نکنند .
فکر می کنیم هر قدر روی افکار و رفتار خودمان فکر کنیم و اصلاحات داشته باشیم روی بچه ها موثر تر است.
سلام
با اینکه پیوسته در اندورن لابیرنت هزارتوی بحثهای کلامی سرگردانم این کار را نه از روی "لذت" که از روی "جبر" انجام می دهم، چه می پندارم راهِ هموارِ "آزادی" ما بناچار از درون این مغاره های دمناک و نمور می گذرد. با اینحال، مذهب چه بخواهیم چه نخواهیم وبال گردن ماست، پس چه خوب است که اندیشیده (و نه فقط با حدس و ظنهایی که فکر روشن می پنداریمشان) ، کالبد پوسیده و سنگین و غبار اندوده آن را از گُرده ی روح خویش فروکشیم. و با دلیلهای استوار با آن مرزبندی کنیم، از این رو، درگیری مستقیم با این صحیفه های دمناک ناگزیر است هر چند دلمان از هواهای عفن و آبهای ناگوارشان به هم خورده باشد! از این رو برای شروع کتاب کلامی زیر را که پیشنهاد می کنم. و من نیز زینهارتان می دهم که محتاط بودن را به فرزندتان بیاموزید.
ذهنی مستقل با اندیشه ای آزاد و مستقل بهتر از صدها شهید راه عقیده است!!
بهتر است قبل از جوگیر شدن! (مثل نوجوانیهای خودمان) خوب جویدن و خوب گواریدن را بیاموزد و به قول نیچه خواندن بِسیار کُند و آهسته با ذهنی باز و با نگاهی به پس و پیش را. اندیشه های نیمه جویده به درد گفته شدن هم نمی خورند. هر اندیشه ای باید به مانند پتکی بر پایه های بتی فرود آید حتا اگر صرفاً در هیات پرسیدن سوال باشد بدون اظهار هیچ نظر لودهنده ای از جانب پرسنده ی سوال! کتاب زیر اگر چه بَحثی کلامی در میان کیشمداران است، اما دینامیتی است که کانونی ترین و محوری ترین اعتقاد این زوروران و فاندامنتالیستها را به چالش می کشد.
http://www.borqei.com/book/104
اما قبل از خواندن این کتاب، پسرکتان نیاز به کمی هوای تازه دارد. بگذارید با این مقاله شروع کند که برای نوجوانان نوشته شده است.
http://rdawkins.com/2008/08/
پس از خواندن این کتابها به "سایت" زیر بروید و کتابهای رمان گونه را به او بنمایید. متنهای خوشمزه ای هستند و در خور خواندن و البته بر خلاف بحثهای کلامی آزار دهنده نیستند . بهتر است نخست همان کتابی را بخواند که با کتاب کلامی اول موضوع مُشترکی دارد.
http://www.moinzadeh.com/
این سایت هم برکه ای است که من به بهانه این عید خونریزان و عید برکه! به او هدیه می کنم. امیدوارم پیشکشی ام را در خور خویش بداند.
http://ketabkhaneyegooya.blogspot.com/2009/05/blog-post_28.html
نکته آخر: همه ی اینها در برابر "فیزیک" که دوست می دارد به دیناری نمی ارزند. پس بهتر است اصل را بچسبد و فَرع را برای یافتن بینش بخواند و بس.
کتابهای دیگر در قالب طنز و نمایشنامه و فلسفه نیز هست که فعلاً زود است. باید ببینید که تا چه اندازه دلش به این سو می کشد.
مواظبش باشید!!
ترجیح من هم این است که عظمت و شگفتی علم را بچشد و حیرتش در مقابل توانایی های انسان بیشتر شود . بیشتر وقتها درباره شجاعت ها و جسارت های اهل علم با او حرف می زنم
بسیار ممنون از این همه تحفه ارزشمند باید یکی یکی بازشان کنم
شوخی میکنی؟;)
نه جدی می گم جمله های بالای ایمیل هایت منظورم بود
باید قویتر از اینها بود که گفتید، البته که هستید! کسی که رویاهایش را در دست دارد، زیبایی زندگی را در جستن ها و گریز ها و خیز برداشتن ها و بر آمدن ها می بیند، در حالی که رویاهش همچنان در دستانش باقی است.
خیلی قوی ها هم یک جا نفس کم می آورند بنده که جای خود دارم .
... در حالی که رویاهایش...
می بینید... رویاها گاهی شکستنی اند
جز تاسف خوردن کاری از دستم بر نمیآید.
بر می آید
این پاراگراف آخر رو چطور به دست میارید خیلی مهمه!!
گفتم که پای سحر و جادو در میان است
نومیدی که از سر گذشت ؛ مزه یک وجب امید رو میشه چشبد . باور کن فرزانه . امورات از نا امیدی گذشته. تو در واقع امروز فقطد به تدبیر خودت امید داری ... و این خودش زندگیه . یه نوعی از زندگی.
برای بچه هام نه ... اماواسه من و شوهرم این جبر جغرافیا همچنان پر رنگه ... برای بچه هام فعلن خوشحالم هر چند نمیدونم فردا چه در آستین داره
باور می کنم منیر جان
یک جور دیالکتیک بین امید و نا امیدی هست دارم سنتزشان می کنم
خیلی خوبه این جنگیدنت ولی میترسم یه روزی برسه که بگی کاش نکرده بودم کاش رفته بودم!
من این کاش رو خیلی به خودم میگم..
این ترس گوشه کنار همه جا هست
ترس از نرفتن ، ترس از رفتن ، از ماندن ، نماندن
گاهی کرخت و فلج مان می کند این ترس ... این است که روبرویش بایستیم باید چشم در چشمش شویم نگاهش کنیم و بشناسیمش
فقط این طوری می شود کاری کرد
در چنین مواقعی من همیشه این شعر الوار را می خوانم:
شب هیچ گاه کامل نیست
همیشه چون این را میگویم و تاکید میکنم
در انتهای اندوه پنجره ی بازی هست
پنجره ی روشنی.
همیشه رویای شب زنده داری هست
و میلی که باید براورده شود،
گرسنگی یی که باید فرو نشیند
یکی دل بخشنده
یکی دست که دراز شده،دستی گشوده
چشمانی منتظر
یکی زندگی
زندگی یی که انسان با دیگران اش قسمت کتد.
پل الوار عزیز
خانم پارسایی
بادرود و احترام ،
بروزم ، با پست جدیدی تحت عنوان : " ای روزگار ! "
سلام
سلام.
اگه هرکسی فهرستی از غرولندهای روزمرهش درست کنه، میشه فهمید توی این جامعه چی میگذره که البته، همچین پنهان هم نیست.
گاهی خودمون رو میزنیم به اون راه و بعد از مدتی، یه سری مسائل بهمون ثابت میکنه که نه، خیلی چیزها غیرطبیعی آزار میده و فشار میاره.
گاهی سرسام میگیرم.
سلام
نه پنهان نیست اما مبهمه هنوز ... این فهرست را باید مثلاً ریخت تو اکسل هی بالا پایینش کرد نمودارش را رسم کرد خلاصه درد را باید شناخت قبل از این که نمودار ما را رسم کنه بریم پی کارمان
سلام،
ببخشید ها، اما ما دهاتی ها می گیم؛
" تا این گوساله، گو بشه - دل صاحبش خون بشه "
رنج رسم زندگی است و آن که بزرگتر نگاه میکند بیشتر می بیندش
ممنون بخاطروجودشما
واین احساسی که همچنان زنده است...