بر کرده ام سر
از رخنه ای در سینه سنگ
آری بهارم من ، در این تنگ.
تنها اگر باد
تنها اگر ابری و باران
تنها اگر خورشید بود ، این گل نمی رست.
زین تنگنا ، راه رهانیدن نمی جست.
ای سایه ابر
ای دامن باد
ای تیغ خورشید
ای جام باران!
این گل نمی بود
گلدانه را گر شوق گل گشتن نبودی
در گریبان
" سیاوش کسرایی "
سلام فرزانه ی فروزان
این شعر را خواندم بدون شتاب توخالی شبکه.
دلم گرفت : گلدانه را گر شوق گل گشتن نبودی
دلم گرفت برای گلدانه های کوچک توی این دشت سترون !
و برای شوق ... : روح نحیف شکفتن !
و برای این هردو نگرانم این روزها . خیلی هم.
روزگاریست که دلم نمی آید حرفی بزنم . مبادا تلخی هایش دامنگیر باقی مانده روزن آسمان شود ...!
همان که گلدانه رادلخوش می کند .