برای پرهیز از انواع عقاید احمقانه ای که نوع بشر مستعد آن است ، نیاز به نبوغ خاصی نیست ؛ چند روش ساده شما را از خطاهای ابلهانه باز می دارد.
اگر موضوع چیزی است که با مشاهده روشن می شود، مشاهده را شخصاً انجام دهید، ارسطو می توانست از این باور اشتباه که خانم ها دندان های کمتری از آقایان دارند با یک روش ساده پرهیز کند؛ ازخانمش بخواهد که دهانش را باز کند. او این کار را نکرد چون فکر می کرد می داند. تصور اینکه چیزی را می دانید در حالی که واقعاً آن را نمی دانید خطای مهلکی است که همه ما مستعد آن هستیم .
اگر مثل اکثر مردم علایق راسخ و پرشوری دارید ، روش هایی هست که شما را از تعصبتان با خبر کند ، اگر عقیده مخالف شما را عصبانی می کند یعنی در ناخود آگاهتان می دانید که دلیل مناسبی برای نظرتان ندارید. اگر کسی به شما بگوید که 2 بعلاوه 2 می شود 5 ، یا اینکه ایسلند در خط استوا قرار دارد، شما بجای عصبانی شدن برایش دل می سوزانید. بیشتر دعواهای وحشیانه مال وقت هایی است که طرفین بحث دلایل کافی ندارند.
یک راه دیگر برای اینکه خودتان را از حماقت خلاص کنید این است که از عقاید مخالف خودتان آگاه شوید. من وقتی جوان بودم سالهای زیادی را دور از کشورم سر کردم . فکر می کنم این قضیه در کم کردن تعصباتم بسیار مؤثر بود. اگر شما نمی توانید مسافرت کنید، دنبال کسانی بگردید که دیدگاههای مخالف شما را دارند. روزنامه های مخالف را بخوانید؛ اگر مطالب آن روزنامه ها به نظرتان احمقانه آمد، یادتان باشد که مطالب شما هم ممکن است از نظر آنها همین طور باشد.
برای کسانی که قدرت تخیل قوی دارند، خوب است که در ذهنشان ، مباحثه ای را با شخصی که نظر متفاوتی دارد تصور کنند. این روش در مقایسه با مباحثه رو در رو یک فایده دارد؛ محدودیت زمانی و مکانی ندارد. مهاتما گاندی ، راه آهن ، کشتی بخار و ماشین آلات را محکوم می کرد. شما ممکن است هرگز این شانس را نداشته باشد که با شخصی با چنین عقایدی رو به رو شوید. پس اگر می خواهید مطمئن شوید که در داشتن چنین باور رایجی بر حق هستید ، روش مناسب برای امتحان این است که مباحثه ای خیالی با گاندی را تصور کنید.
مواظب حرفهایی که خود ستایی شما را تقویت می کند باشید. از هر 10 نفر مرد یا زن ، 9 نفر معتقدند که جنسیتشان برتری ویژه ای دارد؛ هر دو طرف دلایل زیادی هم دارند؛ اگر مرد باشید می توانید ادعا کنید که اغلب دانشمندان و شعرا مرد هستند و اگر زن باشید می توانید نشان بدهید که اکثر جنایت ها هم کار مردان است . راهی برای برخورد با این باور های احمقانه به نظرم نمی رسد.
پ.ن 1 : این متن نمونه ای از یادداشتهای مطبوعاتی آخرین فیلسوف کلاسیک جزیره برای روزنامه "تایمز " است . برتراند راسل در 2 فوریه 1970 در گذشت .
پ.ن 2 : این جمله ناب را هم به یادگار داشته باشید از کتاب کم نظیر رومن گاری
" حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشر است. باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد، چون همه جور معجزه ای از آن ساخته است".
سلام وبلاگ خوبی داری من یک سایت طراحی کردم دقیقا نمونه فارسی و ایرانی فیس - بوک هست همه دختر پسرا ایرونی جمع شدیم اونجا خوشحال میشم توم بیای منتظرم راستی منو لینک کن با نام ( فیس - بوک فارسی ) بعد ایمیل بده تا لینکت کنم http://f-book.ir
ترنج فیلتر شد. می خواستم با کسی شریک بشم
مسدود شدنش دیر و زود داشت
ممنون لیلی جان
درود بر شما
کاملا موافقم اما باید مواظب بود در دام مدهای به ظاهر روشنفکری نیفتیم که همه امور را نسبی میدانند.
سلام
البته این هم دام مهلکی است .افتادن در مد روشنفکری ، نسبی دیدن همه چیز .... افتادن در آنها هم از مصادیق حماقت است .
مرسی
خواهش می کنم جناب صالحی
دیگر نمی نویسید ؟
سلام.
خوب بود، مرسی.
با پاراگراف چهارم خیلی موافقم. آیزایا برلین هم همچین روشی داشت.
اینم یادمون باشه که حماقت گریزناپذیره.
سلام
مرسی درخت حرفهای تو همیشه امید بخش است .
سلام
با توجه به متن اینطور فهمیدم که نقل یک جمله به عنوان ناب آن هم به عنوان یادگاری از کتابی و کم نظیر خواندن همان کتاب ناشی از ذوق زدگی و در عین حال همود عینی نفهمیدن همین متن است و خودش معرف و مصداق بارز بند سوم راههای پرهیز از خطاست!
سلام
آن کتاب خداحافظ گری کوپر است از رومن گاری ... از نظر من کم نظیر است و این جمله هم بسیار ناب چون پرده از بسیاری از حماقت ها بر می دارد ...
شما هم تا آن را نخوانده اید نمی توانید چیزی بگویید .
هر وقت خواندید می توانیم نظراتمان را درباره اش مبادله کنیم .
سلام
با توجه به متن اینطور فهمیدم که نقل یک جمله به عنوان ناب آن هم به عنوان یادگاری از کتابی و کم نظیر خواندن همان کتاب ناشی از ذوق زدگی و در عین حال نمود عینی نفهمیدن همین متن است و خودش معرف و مصداق بارز بند سوم راههای پرهیز از خطاست!
سلام علیکم.
گمان کنم اگر در بین کسانی که هم در درجات عالی ی فکر و معلومات و منطق هستند، و هم ترجیحاً دنیادیده و سرد و گرم چشیده هستند (= قسمتی از پاراگراف چهارم مقاله ی شما)، بحث و مناظره و گفت و گو رخ دهد، احتمالش زیاد است که بحثشان از آرامش و احترام خارج نشود.
اما اگر مانند ابتدای کتاب داروینیسم و مذهب باشد که تلویحاً خط و نشان کشیده برای کسانی که داروینیسم را قبول ندارند، و تلویحاً تذکر داده اگر داروینیسم را نپذیرید
«متعصب»
هستید، و اگر مانند فلان زیست شناس و جانورشناس باشد که بی تعارف بیاید و بفرماید
«هیچ انسان خردمندی نمی تواند در نظریۀ تکامل که متجاوز از یک قرن پیش توسط داروین مطرح شد، تردید کند»
و یعنی
«ای سیدعباس که نظریه ی تکامل داروین را قبول نداری، بدان و آگاه باش که تو بیخرد هستی»
خب این گونه گفت و گوها احتمالش زیاد است به خشونت منجر شود.
و اگر یک مسلمان را و جوامع اسلامی را تحت فشار قرار دهند، که تو برنامه و تنظیمات زندگی ات طبق قرآن نباید باشد، بلکه ما می فرماییم باید طبق
«مدرنیسم»
و
«سکولاریسم»
و
«دوران روشنگری»
باشد، خب اینها در سطح خرد و در سطح کلان بین المللی موجب مشکلات مختلف می شود.
لطفاً:
در ذیل کامنت من نظر ندهید.
پاسخ به آقای سید محمدی
به خواست شما پاسختان را در کامنت جداگانه ای می دهم .
همان طور که می بینید راسل دعوت به آگاهی از عقاید مخالف می دهد و تاکید می کند که این آگاهی احتمالاً تعصب ما را کم می کند و یا حد اقل ما را از تعصب مان با خبر می کند .
این که مثلاً شخصی بداند که نسبت به عقاید دینی اش تعصب دارد و این تعصب را اظهار هم بکند خیلی بهتر است از اینکه تظاهر به تضارب آرا و گفتگو کند و در عین حال وجودش و رفتارش مملو از تعصب باشد .
این آگاهی به هم زیستی محترمانه انسانها کمک زیادی می کند .
ضمناً این جا خطاب راسل به کسانی است که گوششان را بروی حرف های مخالف می بندند مثلاً می گویند من تلویزیون ایران را نمی بینم . یا مثلاً من از آن کتابها نمی خوانم چون ضاله اند.
یا من با این آدمها طرف بحث نمی شوم چون باهاشان مخالفم !
مسدود شدم کلا فرزانه. رفتم خونه ی جدید.
مبارک است
سلام
وقت اوایل خواندن این پست؛ یادم نیست که کلام کدام شخصی یادم آمد که: دوست ندارم به خاطر عقیده ای که دارم زندگی ام را از دست بدهم چون شاید فردا روزی بفهمم آن عقیده اشتباه بوده.
بله تحقیق بهتر از عقیده است.
سلام
چنین مضمونی هم از زبان راسل در کتابهایش آمده است
من هم بعنوان درنگ در یکی از پست های پیشینم آورده بودمش .
راسل اگر اشتباه نکنم در آراء علمی و فلسفی اش اهل تعصب نبوده. نثرش روان و خوب بوده. پوپر هم راه او را در نثر ادامه داده. در مسائل سیاسی و اجتماعی ام اگر اشتباه نکنم راسل دارای شجاعت بوده.
هرچند مدتی قبل از یکی از آقایان استادان شنیدم ــ و به شما هم گفتم ــ در کلیات فلسفه ی غرب کتاب خوب به فارسی ترجمه نشده، اما مدتی پس از گفت و گو با آن آقا، یک کتاب توجهم را جلب کرد و کتاب را خریدم و سپس در ویکیپدیای فارسی خواندم درباره ی آن کتاب گفته است:
در بخش اعظم قرن بیستم، کتاب راسل به کسانی که در فکر مطالعه ی جدی فلسفه بوده اند، توصیه شده است. این کتاب پیش درآمدی کوتاه بر فلسفه است، که به مسائل معرفت شناسانه تأکید می ورزد.
کتاب فوق، این است:
برتراند راسل، مسائل فلسفه.
***
درباره ی نوشته ی ستاریان و نظر شما:
به نظر من نیازی نیست شما یک جمله ی خاص را «ناب» و یک کتاب خاص را «کم نظیر» معرفی کنید. البته اگر تأکید کنید «به نظر من» فلان جمله ناب و فلان کتاب کم نظیر است، شاید وجهی برای انتقاد به شما نباشد.
زیبا بود استفاده کردم.
ممنون
پاسخ دوم به آقای سید محمدی
خیر نبوده است .فلسفه تحلیلی بدون لرد راسل خیلی برهوت است .
ببخشید پس من نظرم را درباره آن کتاب و آن جمله که به مطلب فعلی ام مرتبط هم هست چطور بگوبم ؟ چیزی که من نوشته ام بدیهی است که نظر خودم است در پاسخ کامنت هم تاکید کرده ام از نظر من ...
سلام.
امتحانات ما هم تمام شد خوشبختانه - اما افسوسمندانه! این مطلب را قبلاْ جایی خوانده بودم. نمی دانم کجا؟
ری چا ر د دا و ک یز
نامه ای نوشته خطاب به دختر ده ساله اش که در این زمینه بسیار گیراست پیشنهاد می کنم دوستان بخوانند.
اینجا:
rdawkins.com/2008/08/17/good-and-bad-reasons-for-believing
یا
https://www.4proxy.de/index.php?q=aHR0cDovL3JkYXdraW5zLmNvbS8yMDA4LzA4LzE3L2dvb2QtYW5kLWJhZC1yZWFzb25zLWZvci1iZWxpZXZpbmcv
ضمناً دوستان می توانند چند تا از کتب نایاب لرد برتراند راسل را در اینجا پیاده کنند:
https://www.4proxy.de/index.php?q=aHR0cDovL2F6YWRpZWlyYW4yLndvcmRwcmVzcy5jb20vY2F0ZWdvcnkvJWQ4JWFmJWQ4JWE3JWQ5JTg2JWQ5JTg0JWQ5JTg4JWQ4JWFmLSVkYSVhOSVkOCVhYSVkOCVhNyVkOCVhOCVlMiU4MCU4YyVkOSU4NyVkOCVhNyVkYiU4Yy0lZDglYTglZDglYjElZDglYWElZDglYjElZDglYTclZDklODYlZDglYWYtJWQ4JWIxJWQ4JWE3JWQ4JWIzJWQ5JTg0Lw%3D%3D
یا
http://azadieiran2.wordpress.com/category/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%af-%d8%b1%d8%a7%d8%b3%d9%84/
ببخشید که باز فضا را گل آلود کردم.
راستی کامنتی خطاب به اقای سید محمدی در وبگاهشان درج کرده ام دوست دارم نظر شما را هم در باب ان بدانم.
سلام
جناب سید محمدی
فرموده اید:
"اما اگر مانند ابتدای کتاب داروینیسم و مذهب باشد که تلویحاً خط و نشان کشیده برای کسانی که داروینیسم را قبول ندارند، و تلویحاً تذکر داده اگر داروینیسم را نپذیرید
«متعصب»
هستید، و اگر مانند فلان زیست شناس و جانورشناس باشد که بی تعارف بیاید و بفرماید
«هیچ انسان خردمندی نمی تواند در نظریۀ تکامل که متجاوز از یک قرن پیش توسط داروین مطرح شد، تردید کند»
و یعنی
«ای سیدعباس که نظریه ی تکامل داروین را قبول نداری، بدان و آگاه باش که تو بیخرد هستی»"
راستش گمان می کنم آنچه شما گفته اید تمام حقیقت نیست. تاکنون دوستان مختلف و از جمله من با شما گفتگوهایی در باب داروینیسم به ویژه در وبگاه "خواب دیدن مرد مرده " ( آقای حسن) داشته ایم. من در باب دوستان سخنی نمی گویم اما انچه به نوشته های بنده (فروز اسبق!) بر می گردد شما حتا به خود اجازه نداده اید یک کامنت را پاسخ دهید. من سابقه ی ان گفتگوها در وبگاه جناب حسن و نیز در وبگاه خودتان به اقای ستاریان و اقای علایی را ارشیو خودم دارم. اگر مایل بودید می توانیم با قضاوت دوستان ان گفتگوها را ادامه دهیم. البته سابقه ی ان گفتگوها در وبگاه خودتان نیز هست و ... .
ادعای بنیادین من همواره این بوده که شما تئوری فرگشت گونه ها را با مساله ی هنوز حل نشده ی منشا حیات زنده خلط کرده اید بدون این که دلیل درخوری اقامه کنید. دلیلش هم به گمان من این است که شما دوستان عزیز من هنوز کتاب "منشا انواع داروین را نخوانده اید. و در این موضوع کمترین شکی ندارم و سخنم از روی حرس و ظن نیست بلکه از قرائن گفته های شما بر می اید.
با سپاس
سلام بر شما
جذابیت مطلب برای من ساده نویسی اش بود و اینکه چنان فیلسوفانی قادر به نوشتن چنین متن ساده ای برای همه بوده اند.
باز هم با دست پر آمده اید .
پارا گراف اول ، تجربه مستقیم و بی واسطه کار ساز است ، اما تجربه مستقیم در جامعه ازاد و تجربه گرا مطرح است نه در جوامع اسلامی و متحجر .
پاراگراف دوم ، مردم در کلیت و در جوامع اسلامی و مذهبی ، مقلد و پیرو و بی فکر و نا اگاهند ، علایق راسخ و پرشور ندارند ، جان فدا و برده فکری اند ، تازه چگونه ممکن است کسی از ناخود اگاه خود خبر دار باشد و باز متعصب بماند .
بحث با کسی که « بگوید که 2 بعلاوه 2 می شود 5 ، یا اینکه ایسلند در خط استوا قرار دارد« بی فایده و وقت تلف کردن است و معلوم است که عصبانی شدن هم در این مورد بی خردی ست .
پاراگراف سوم هیچ نقطه خاصی ندارد . معلوم است که از عقاید مخالف باید با خبر و اگاه بود .
پاراگراف چهارم ، بی مورد و پای در تحجر مذهبی هندویسیم دارد ، کار و عمل کرد رهبر ها را در مقاطع کوتاه نمی شود به حساب اقدام منطقی انها به حساب اورد.
پاراگرف چهارم ، جنست گرایی و جنسیت باوری ست ، به خود ستایی فردی ربط مستقیم ندارد .
پاراگراف پنجم ، وبلاگ ما فیلتر شد و وبلاگ تازه دیگری ساختیم که خار چشم ارتجاع دین و سرمایه باشیم ، شما اگر بدون خواندن ان همانطوری خوشتان نیامد ، از عقاید مخالف خود بی خبرید ..
بدرود
اگر عمل کردن به این توصیه ها آسان بود بشریت اکنون وضع بهتری داشت
بله ولی ساده تر می شود گفت وبلاگ مرا بخوانید
سلام.
رومن گاری مقدس جایی فرموده اند: " کسانی که عقاید احمقانه شان را ابزار می کنند اغلب بسیار حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد. "
سلام
رومن گاری به نظرم هر چه هست مقدس نیست این جایی را هم خوبست بیابید بگویید کجاست .
در هر صورت این گفته از هر کسی باشد درباره حساسیت کسانی که عقاید احمقانه شان را ابراز می کنند با او موافقم اما درباره کمتر مخالفت کردن با آنها نه ! موافق نیستم
1.هرچند نظریه تکامل داروین به معناى دقیق کلمه علمى نیست،اما برپایه (استقرا) و (مشاهده)بنا شده است و تاکنون ابطال نشده است پس قابل اعتبار و اعتناست.
2. حقیقت، امرى سیال،دیریاب و چندپهلو است.
3. من حق دارم که از موضع دین یا اوهام و خرافات و یا الهام! نظرى را نپسندم اما هنگام ابراز عقیده ام حق ندارم که دلیل غیرعقلانى بیاورم.
4. کارل پوپر: شاید من در اندیشه ام برخطا باشم و شما برصواب،اما با بذل کوشش براى(فهم یکدیگر) ممکن است هردو به حقیقت نزدیکتر شویم.
5. ادراک انسان محدودیتهایى دارد و بتبع آن حقیقت!!
1- بر اساس کدام دلایل علمی می گویید نظریه داروین علمی نیست ؟
2- بله دیر یاب و چند پهلوست اما احتمالاً صلب تر از آن است که سیال بنامیمش .
3- بله
4- بله
5- بله
کار سختیه ... خطای ابلهانه نکردن
گاهی
سلام فرزانه جون واقعآ من تحت تاثیر حرفات قرار گرفتم و نظر من رو نسبت به صیغه کاملآ تغییر داد خیلی ممنون از حرفاتون دوستتون دارم خدافظ
سلام
بله موافقم که همه جور معجزه ای از دستش ساخته است
.......
برخی در تخیلات هم که با شخص مخالف مباحثه می کنند کلک می زنند!! چنان طرف را دست و پا بسته می کنند که دیگر نیازی به مباحثه نیست
سلام
موافقم
الف)نظریه اى را به طور مطلق علمى میگویند که (تمام) خصوصیات زیر را داشته باشد:
1-مشاهده پذیر باشد
2-قابل ابطال باشد
3-بر مبناى استقراء باشد
4-در علوم طبیعى تجربى به زبان ریاضى بیان شود و در علوم انسانى و طبیعى غیرتجربى اگر قابل بیان به ریاضى نباشد حداقل مستحیل به نظم ریاضى شود.
5-آزمونهاى تجربى مبین آن باشند.
با این توصیفات نظریه داروین شامل تمام موارد بجز مورد4 میباشد.
از همین روى نظریه تکامل را نظریه اى علمى-فلسفى میدانند و نه علمى مطلق!
ب)اگر حقیقت امر صلبى!! بود هیچ انگیزه ى براى نزدیکى به آن وجود نداشت.
از همین رو است که نظریه تکاملى داروین مهم قابل اعتنا و اتکا میباشد و منکران آن دلیل قطعى ندارند
دعوت به راه راست و هدایت به سلطه رهبری نیست که از شما دعوت کنیم ، مخالف را بخوانید ، نظر ات شما، پیش کش بیت اختری .
شما پیچیدی ما هم پیچاندیم ، راستی و کجی این بشریت هم خیلی گنده و بی سرو ته و بی انتها ست در حالیکه بیت اختری و مکتب والای ان هم در هدایت بشریت لاف می زند ، خانه خودش در فقر مادی و فرهنگی و سیاسی می سوزد و زندان و شکنجه و تجاوز و اعدام و خفقان و سانسور و فقرمطلق و دزدی و اقازاده بازی و شامورتی بازی قضایی با اجرایی ، در شعبده بازی منجی بشریت است
ماییم که این چنینیم
سلام.
امیدوارم شما کتاب را داشته و آن را خواند باشید. عین متن کتاب این است:
چون کسانی که عقاید احمقانه ای دارند و آنها را ابراز می کنند همیشه خیلی حساسند. هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد باید کمتر با او مخالفت کرد. بگ می گفت:«بزرگترین نیروی فکری تاریخ بشر، حماقت است. باید در مقابل آن سر تعظیم فرود آورد. به آن احترام گذاشت. چون همه جور معجزه ای از آن ساخته است.» (سطرهای پایانی صفحه 35 و سطر اول صفحه 36 خداحافظ گری گوپر، ترجمه سروش حبیبی، چاپ سوم 2536، ناشر امیر کبیر)
حالا آن کلمه "نیروی فکری" چطور تبدیل به "نیروی روحانی" شده، احتمالا" از معجزات رومن گاری نامقدس است! و باز احتمالا" برای پیشگیری از این اشتباهات کوچک، می توان بند اول روش های ساده پیشنهادی جناب راسل به کار برد.
سلام
بله حتماً ! برای پیشگیری از اشتباهات حتماً راههای ساده ای هست . کتابی که من دارم ترجمه سروش حبیبی است و از انتشارات نیلوفر /چاپ هشتم بهار 1388 .
من کتاب را تا کنون دوبار خوانده ام . اما موقع نقل مضمون جمله به خود کتاب مراجعه نکردم و حتی بخاطرم نمانده بود که مناسبت گفته شدن جمله کجای داستان است ؟ چون این کتاب سرشار از این مضامین تند و جسورانه است و از این دست جملات زیاد دارد. اما الان بخاطر کامنت شما مراجعه کردم و دیدم عین جمله را از منبع دیگری( تابلو روزانه جملات ناب سایت فرهنگ خوان ) درست نقل کرده ام .
بهر حال من هم متن اصلی کتاب را ندیده ام دسترسی هم ندارم که ببینم ولی با توجه به قرابت مصادیق دیگری که در کتاب هست نیروی روحانی درست تر می نماید .
سلام برفرزانگان
در وبم پرسیده بودید چرا معصومیت احمقانه و...؟؟
در همانجا پاسخ را تقدیمتان کردم.دیدید؟ دیگر ابهامی نماند؟!
سلام
فرزانگان کیانند ؟؟؟
بله پاسختان را دیدم . ابهام که کم نیست . فرصت هم برای بیشتر گفتن حتماً دست خواهد داد
سلام علیکم.
طبق
http://webcache.googleusercontent.com/search?q=cache:ajadk0w0FsAJ:www.jireyeketab.com/Quotations/Quotationsf/Quotations.asp+%22%D8%AD%D9%85%D8%A7%D9%82%D8%AA+%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86+%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88%DB%8C+%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C%22&cd=7&hl=fa&ct=clnk
کتاب خداحافظ گاری کوپر به ترجمه ی سروش حبیبی در سال 1389 منتشر شده (نشر نیلوفر) و طبق این لینک در صفحه ی 37 کتاب چنین است:
«باگ می گفت حماقت بزرگترین نیروی روحانی تمام تاریخ بشرست. میگفت باید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد، چون همه جور معجزهای از آن ساخته است.»
[و ظاهراً این ترجمه، ویراست دوم ترجمه است.]
و طبق نقل قول مستند آقای جواد خراسانی، در ترجمه ی همین کتاب از همین مترجم چاپ شده در سال 1356، چنین آمده است:
«بگ می گفت بزرگترین نیروی فکری تاریخ بشر، حماقت است. باید در مقابل آن سر تعظیم فرود آورد. به آن احترام گذاشت. چون همه جور معجزه ای از آن ساخته است.»
سیدعباس:
ظاهراً در دو زمان متفاوت، سروش حبیبی در برابر تعبیری یکسان، «نیروی فکری» و «نیروی روحانی» گفته است، و «نیروی روحانی» ترجمه ی متأخر سروش حبیبی است. حالا این که ترجمه ی درستتر تعبیری که در اصل فرانسوی است، «نیروی فکری» است یا «نیروی روحانی»، من فعلاً نمی توانم نظر بدهم. به اصل فرانسوی ی متن کتاب نتوانستم دست یابم.
http://jayezeyeadabi.com/index.php?option=com_content&task=view&id=573
چرا رمان "خداحافظ گاری کوپر" رمان بزرگی نیست ؟
خالد رسول پور
نخست : در میان سیزده فصل این رمان، فصل ِ طولانی و هفتادصفحهای "یک"، یک استثناء و یکی از زیباترین فصول ادبیات داستانی مدرن است. "گاری" در این فصل به شدت تحت تاثیر "فردینان سلین" و "توماس مان" است. اصلن کل ِ فضا و فکر فصل اول، یعنی زندگی در "بالابالاها" و در ارتفاع و در پاکی و سپیدی دور از حقارت و دنائت ِ "پایینیها"، برگرفته از شاهکار توماس مان "کوه جادو" است با همان فلسفهی خاص "مان" که البته نویسنده نتوانسته به آن پختگی و با آن فرهنگ غنی که رمان "مان" پشت سر دارد از آب دربیاورد.
اما این نقص، به دلیل ترکیب با زبان عصبی و تیز ِ برساختهی "فردینان سلین"، به چشم نمیآید و زیباترین صفحات رمان همین هفتادوچند صفحهی اول آن است. و البته همانطور که گفتم این فصل یک استثناء است و بعد از آن، رمان به شدت افت میکند. گویی نویسنده ، یکنفس و یکباره و در آغاز رمانش، این فصل را نوشته و بعد دیگر نتوانسته ادامه دهد؛ و البته انصافن هم ادامهی رمان در همان فضا و زبان کاری مشکل و نشدنیست که حتا خواندنش هم سرسام میآورد چه برسد به نوشتنش (و باز البته تفاوت "سلین" و "گاری" در همین جاها آشکار میشود). از فصل دو به بعد، طرح ِ پیشساختهی نویسنده بر داستان تحمیل میشود؛ طرحی که تا انتهای رمان، چون وصلهی ناچسبی بر تن آن میماند و ابدیاش میشود.
دوم: در سرتاسر فصلهای "دو" تا فصل آخر، و با توجه به روند داستان و نوع روایت و توالی حوادث، هیچگونه دلیل و توجیهی برای نوشتن فصل "یک" نمییابیم، جز این که نویسنده قبل از آنکه رمان پلیسیاش را بگستراند (و این گسترش– به دلایلی که بعدن میگویم- ناشیانه و تصنعی از آب درآمده) خواسته خواننده را با قهرمانش (لنی) آشنا کند، چون هیچکدام از آن همه آدم درخشان بالای کوه ِ فصل "یک"، دیگر در داستان ظاهر نمیشوند و هیچیک از حوادث این فصل، به درد منطق و چارچوب رمان نمیخورند، جز چند اصطلاح و تعبیر خاص آنها و لنی؛ مثل "ماداگاسکار" و "مغولستان خارجی" و "سرنوشت یونانی" و چندتای دیگر.
سوم: شخصیت ِ زن رمان (جسی) که نقشی اساسی در رمان دارد تا صفحهی هفتاد و پنج، ظاهر نمیشود و برخلاف پیشدرآمد هفتادصفحهای معرفی شخصیت مرد (لنی)، کمترین تلاش در معرفی "جس" صورت میگیرد: "جس" یکهو در رمان ظاهر میشود و خرابش میکند.
چهارم: اصلن قصهی "خداحافظ گاری کوپر" یک قصهی دست چندم پلیسی است: یک باند قاچاق ِ عوضی، یک پسر خوشتیپ و تودلبروی امریکایی (لنی) را اجیر میکند تا با دلبردن از دختر کنسول امریکا در ژنو و همخوابهگی با او، و با استفاده از مصونیت ماشین کنسول ( که در اختیار دختر ماجراجوی اوست) از بازدید مرزی، در چند نوبت، طلا و جواهراتی را بدون آگاهی دختر از مرز رد کند. دختر قضیه را میفهمد اما خود هم تن به بازی میدهد برای بهدستآوردن پول و کمک به پدر دایمآلخمر و اخراجی کنسولش. پدر هم از طرف دیگر وارد ماجرا میشود و در جریان اجرای یک نقش ماستمالیشدهی چندجانبه و برای بهدستآوردن پول و کمک به دخترش و ابهتیافتن نزد او! و با همان ماشین کذایی، کشتهمیشود. دختر به خیال اینکه لنی پدرش را کشته، با استفاده از همکاری چند دوست آنارشیستش( که مدام در خیال خام همخوابهگی با او هستند) خود عملیات قاچاق را به عهده میگیرد و لنی را به نیت کشتهشدن جا میگذارد اما بعد از دیدن صندوق امانات ِباقیماندهی پدر، برمیگردد و لنی پاک و معصوم را نجات میدهد و با او فرار میکند؛ در حالی که در یکی دو صفحهی انتهای رمان، چنان در معصومیت و پاکی و بلاهت لنی اغراق میشود که این رمان ِ "یکفصلزیبا"، به آبکیترین شیوهی ممکن تمام میشود.
خوب! شاید کمی در خلاصهکردن رمان بیانصافی کردهباشم! اما باور کنید داستان همین است که گفتم؛ و البته میدانید که "موضوع" یک داستان، به خودی خود، کوچکترین تاثیری در ادبیت آن داستان ندارد؛ اما نویسندهی "خداحافظ گاری کوپر" حتا در باورپذیرکردن همین داستان ِ پیشپاافتاده هم درمیماند:
1- در فصل درخشان ِ اول و در طی چند برش، میفهمیم که هیچ زنی را توان ایستادگی در برابر لنی نیست: لنی زیباست و در زنها احساسات مادرانه را بیدار میکند، اما خودش هیچ علاقهی خاص و ماندگاری به هیچ زنی ندارد و به محض بهتورانداختن زنها، دنبال یک راه فرار میگردد؛ اما همین نرینهقهرمان، در برخورد با (جس) به سختی عاشقش میشود و نمیتواند از او دل بکند. زمینهسازی نویسنده در باورپذیرکردن این چرخش، کافی نیست.
2- در فصل دو و سه میفهمیم که (جس)، دختر زیبا و بیپول کنسول امریکا، تا حالا هم باکره مانده و به هیچ مردی علاقه نداشته و درخواستهای جنسی مکرر دوستان آنارشیستش را بیجواب گذاشته، اما همین مادینهقهرمان در اولین برخورد با آن جوانک اسکی بهدست ِ یک لاقبای سادهلوح، به سختی عاشق میشود و نمیتواند دل از او بکند. اینجا هم، پای باورپذیری داستان بهشدت میلنگد.
3- شخصیتهای رمان یکبعدی و سادهاند. با همان توصیف اولیه میتوان عکسالعملهای بعدیشان را تا انتهای رمان حدس زد؛ لنی: همیشه ساده و معصوم، جس: همیشه جسور و مصمم، پدر جس: باشکوه و ضعیف!، دوستان جس: پرشور و بیباک، آنژ: بدجنس و جانیصفت، روسپی سیاهپوست: مترسکی برای شناخت آنژ. بقیهی شخصیتها هم تنها در حکم سیاهیلشکرهایی برای باورپذیری شکستخوردهی رمان؛ و البته مقداری هم فلسفهی بهدردخور و بهدردنخور.
4- نویسنده در ساختن صحنههای پرتنش و حادثهای ناشیانه عمل میکند، شاید به دلیل اینکه "حادثهاینویسی" کار او نیست. "رومن گاری" نویسندهی درون است نه برون.
5- پنهانکردن قصد و نیت لنی از آمدن به "پایین" و به ژنو از چشم خواننده، با منطق روایت داستان نمیخواند و همینجا به خوان پنجم می رسیم:
پنجم: رمان "خداحافظ گاری کوپر" از بحران روایت رنج میبرد. در فصل اول و بهویژه در صفحات نخست، راوی انگار یکی از حاضران در کلبهی ملکوتی ِ باگ مورن است؛ حتا در چند مورد از ضمیر "ما" استفاده میکند، اما رفتهرفته به راوی سومشخص محدود، و از فصل دو به بعد، به راوی همهچیزدان ِ تمامشدهی رمانهای کلاسیک بدل میشود که هر جا که خواست، آشکار میکند و هر جا که نخواست یا فراموش کرد، خفهخون میگیرد و خود را هم به هیچ خوانندهی فضولی پاسخگو نمیداند. این، ترفند آگاهانهی رماننویس نیست: یک بیدقتی و بیتوجهی است.
ششم: پایانبندی رمان، یک سرهمبندی صرف است: در چند صفحه، جس تحول مییابد و همانطور که برای تصمیم ِ وحشیانهی چند ساعت قبلش هیچ دلیلی ندارد، در پایان هم بدون هیچ دلیل موجه و حتا نیمبندی، برمی گردد و میخ آخر را بر تابوت رمان میکوبد.
و هفتم: "خداحافظ گاری کوپر" را بدون هیجان، شادی و بغض نمیتوان خواند. خواندن این رمان برای کودکان زیر شصت سال باید ممنوع باشد.
سلام و سپاس آقای سید محمدی
بخاطر مستنداتی که آورده اید . کتاب من هم از انتشارات نیلوفر است . در مورد کتاب اگر با سفر به انتهای شب سلین مقایسه شود این کتاب کم می آورد . ولی در مقابل می توان هزاران رمان بر شمرد که خداحافظ گری کوپر در مقابل آنها شاهکار است .
جسارت و تیزی کلام رومن گاری در این کتاب کم نظیر است و او حتی در کتابهای دیگر خودش هم نتوانسته تکرارش کند .
سلام،
چه متن جالبی و چه سخن راستی از روم گاری.
از رومن گاری "سگ سفید" را حتما بخوان
خوب بود ؛بخصوص پی نوشت دوم؛.
متاسفانه یا خوشبختانه هر چیزی رو میشه اثبات و توجیه کرد و این یلی وقتا واقعا مغز آدم رو منفجر میکنه...:(
خوشحالم که مفید بوده است
سلام توصیه های جالبی هستند .ممنون