سلام. دلایل زیادی داره. تقریبا هرکسی که در جوامع بسته زندگی میکنه و دلش هوای تازه میخواد همین سوال رو از خودش میکنه. پیشنهاد میکنم کتاب "راه بردگی" از هایک رو بخونی که حرفهای زیادی در این مورد داره.
سلام بسیار خوب راه بردگی از هایک یک کد خوب دادی زندگی در جوامع بسته
سلتم علیکم. اتفاقاً جمهوری اسلامی حرفش همین است که در دنیا جاهایی هست، و تقریباً فقط یک جا هست، که در آن واقعاً مردم حکومت می کنند و مردم سالاری واقعی وجود دارد، و آن، جمهوری اسلامی ایران است!!
سلتم نسخه جدید سلام است بله البته بدون احتساب دولت دوست و برادر سوریه
در دنیا هیچ کجا تا حالا ، که واقعاً مردم حکومت می کنند ، وجود نداشته ، و گرنه شما این جا ها را نام می بردی .. نجیبه خانم را بی خیال ، از سحابی ها و یزدی ها و ..که منبع و مرکز * ملی مذهبی *ها و تقویت کننده همیشه حاکمیت اسلامی بودند ، بدور و بعید نمی دانم که بجای مقصرو عامل اصلی دیدن مذهب و حاکمیت سی و اندی سال دیکتاتوری هار ، مقصر و ایراد همه چیز را در مردم ایران بداند و تقصیر خود ملی مذهبی بودنش را انکار کند و با قاطعیت اعلام نماید * بخش عظیمی از قسمتهای فرهنگ فاسد ما ساخته و پرداخته مردم ماست * هورا به این ملیت ، هورا به این مذهب ، هورا به این دین خویی !!
واقعاْ لازم است نام ببرم من یک اشاره کردم در عنوان ...آنسوی چتر التهاب دوست داشتم حدس بزنند دوستان البته با به زمین گذاشتن آرمانهایشان
و در بسیاری از جاها، مردم حکومت می شوند. آن برخی ها هم این را می فهمند اما خوشایندشان نیست. آنها می پرسند: حالا چه کسی گفته است که حکومت مردم خوب است؟ مگر افلاطون این نوع حکومت را می پسندید؟
اما به نظر من رای پوپر کارآمدتر است. پوپر در اندیشه ی سیاسی خود، معتقد است که از این که چه کسی باید حکومت کند، گذر کنیم و این پرسش را در افکنیم: چگونه باید حکومت کند.؟ چه کسی را به چگونه حکومت کردن ترجیح دهیم. به تعبیر دیگر مهم این است که آن کس که حکومت می کند استبداد می ورزد و یا حکومتی دموکراتیک دارد.
بله پوپر نازنین ! ولی چگونه اش کمی به چه کسی هم مربوط می شود افلاطون ۲۵۰۰ سال پیش خوبی ها و بدی های نسخه اش را گفته بود نسخه افلاطون فقط با چاشنی لیبرالی قابلیت درمان دارد که خوب اینجا نه خبر از خود دارو هست نه افزونه اش
با سلام با خواندن این مکتوب دو نوع واکنش به وجود می آید: یا اینکه بگوییم کدام جا و مکان؟ یا اینکه بگوییم کدام مردم ؟ به نظر شما کدام سئوال به واقعیت نزدیک است؟
سلام بر شما هر دو درست است هر جایی که مردمش مجال رشد یافته اند
سلام. خب اگر این قدر به درستی این گزاره مطمئن هستید، چرا مصداق معرفی نکرده اید؟ بد نبود اگر مشاهدات و تجربه هایتان از این حکومت های مردمی را می نوشتید تا دیگران با آنها آشنا شوند. جمله دوم هم گرچه در قالب پرسش نوشته شده ولی نافی انگ عدم درک به مخالفین نظرتان نیست. با خواندن همین دو خط نوشته،چطور می توان در باره دموکراسی و حکومت مردم گفتگو کرد؟
سلام مصداق که اظهر من الشمس است . مشاهده من حرفهای رییس جمهور فرانسه است حرفهای رییس جمهور آمریکاست حرفهای رقیب انتخاباتی رییس جمهور آمریکاست که به لرزش لب اوباما هم کنایه می زند. انگی در کار نیست . پرسش است ... شاید هم درک میکنند ولی می خواهند که درک نکنند .اتفاقاْ این حدس قریب به یقین تر است . شاید منافعشان در درک نکردن است فعلاْ
فرزانه ی عزیز! واقعا حکومت کردن مردم یعنی چه؟ موضوع تا به این پایه روشن است که مشکل فقط کوری بعضی هاست و بینایی برخی دیگر! «مردم» به عنوان واحد تحلیل سیاسی، چیست؟ آیا به شیوه ای فرادستی و آماده، هماره موجود است؟ آیا هر جمعیتی را مردم باید نامید؟ اگر اجازه دهید، من با تمام این پیش فرض ها، مخالفم. نه آنکه دچار توهم توطئه و استیلا و ... به معنای مبتذل اش باشم، من به عنوان یک مساله ی سیاسی، یک مساله ی تاریخ اندیشه ی سیاسی، و همچنین مساله ی فلسفی، با این پیش فرض ها مخالفم. گمانم معنای «حکومت کردن مردم» آنچنان روشن نباشد و اصالتا هم روشن شدنی نباشد. این را البته نقض علوم انسانی نباید دانست، کما اینکه هیچ ساده لوحی توابع احتمالی و عدم قطعیت مکانیک کوآنتمی را نباید نقض پارادایم جدید فیزیک بداند. دنیای مکانیکی و پوزیتیوی که تمام مفاهیمش از پیش تعیین شده باشد وجود خارجی ندارد و پروبلماتیک علوم انسانی هم اساسا تقویم مفاهیم معطوف به جهان خارج است و نه مفروض گرفتن آنها و سپس حکم دادن. این شیوه ی مفروض گرفتن و حکم دادن، با آنکه در علوم تجربی-آزمایشگاهی متدولوژیک است، اتفاقا در علوم انسانی ایدئولوژیک است. آزمایشگاه نقطه ی بی طرف و بی پیش فرض عالم علوم تجربی است، اما چنین نقطه ای در علوم انسانی ممکن نیست و مقوله ی «fact» به تمام در این علوم متفاوت است و معنای ساده و سر راست اش را در فیزیک و زیست شناسی ندارد. باری، آرزوی زندگی کردن در آمریکا یا یک کشور اروپایی شاید خوش آیند کسی باشد که این به خودی خود، نه بد است و نه خوب. اما پای یک آرزو شخصی را به حوزه ی عمومی دانش کشاندن، بی موالاتی است. بهتر است یک سفر یا حتا اقامت و شهروندی کشور دلخواه مان را بگیریم تا آنکه پای بحث کلانی مثل مردم و حاکمیت را به میان بکشیم... و اگر هم می خواهیم مبارزه ی سیاسی در وضع اسف بار موجود داشته باشیم، که بسیار هم خوب است، گفتن این دست عبارات کلی چه کمکی میتواند کرد؟ آیا مشکل و انسداد وضع موجود، تنها به این است که عده ای نمی پذیرند «در دنیا جاهایی هست، که مردم واقعا حکومت می کنند»؟ چه فرقی می کند، چین و کوبا و ونزوئلا باشد این بهشت برین تحقق یافته، یا آمریکا و انگلیس و فرانسه! بین این همه دعوا، که بیشتر شبیه دعوای ایرانیان برای طرفداری از تیم های فوتبال در بازی های جام ملت های اروپاست، نام ایران و وضع کنونی چرا باید گم شود؟ در آمریکا باشد یا کوبا، گمان نمی کنی کسی باشد مخالف اصولی وضع کنونی اش و با توش و توان تجربی و مستند و مدلل بتواند آن را به نقد بکشد؟ در اروپا چطور؟ آیا منتقدین واقعا موجود، توان درک کردن وضع خودشان را ندارند، ولی من و شما، فرسنگ ها این ور تر، به مدد رسانه این توان را داریم؟! موضوع و موضع من، نه این گزاره ی سطحی است که هیچ جا مردم حکومت نمی کنند و نه این باور نسبی گرایانه که همه جا به نسبت خود، مردم حکومت می کند! نه! حرف من یک پرسش فلسفی-مطالعاتی است: کدامین ناظر بی طرف، با کدامین معیار همه جایی و همه زمانی، می تواند تک تک سرزمین های دنیا را لحظه به لحظه بسنجد تا نشان بدهد که حکومت مردمی هست یا نیست! این امکان تخیلی شدنی هم باشد، معیار یگانه و بی طرف و انضمامی (و نه یک حرف کلی انتزاعی) تراشیدن برای آن، شدنی نیست! کانت، جایی در نقد عقل محض، نشان می دهد که برهان های وجود خدا، آنتی نومی یا دوسو پادگزار یا جدلی الطرفین اند. به نگاه او، یکی از مشکلات، مفهوم دنیا به عنوان یک کل است که در برخی براهین مفروض گرفته می شود. کانت نشان می دهد که دنیا را از یک سو می توان بی کران و از سوی دیگر به عنوان «یک» کل، می توان کران مند در نظر آورد و همین تناقض درونی مفهوم «دنیا»ست که براهین وجود خدا را از درون فرومی پاشاند. از درس های مهم فلسفه ی نقدی کانت، که به دست هگل هم بازشناخته شده و به اوجش رسید، همین کنار گذاشتن مفهوم کلی دنیا، در احکام معرفتی معطوف به روش کلاسیک و پوزیتیو است. نه آنکه نباید از این مفهوم سخن گفت، بلکه به شیوه ی کلاسیک و غیردیالکتیک، سخن گفتن از آن بی نتجه و بی معناست. من هم به پی روی از کانت، این درس مهم اپیستمولوژی را، که مثل تمام درس های فلسفه ذاتا سیاسی است، به شما گوشزد می کنم: بیایید یا درباره ی دنیا حکم نکنیم و یا اگر چنین کردیم، مفهوم آن را به روشنی به کار ببریم. همانطور که خود کانت در نگاه سیاسی اش، از ایده ی جهان-میهنی و صلح سخن گفته و حدود مفاهیم اش را درباره ی جهان و دنیا روشن کرده. انتقادهای شدید و کمی طولانی ام را به رک بودنش ببخشای، در روزگاری هستیم که حضور بی رحم تیشه ی نقد، از خشت کج نهادن بر هم، واجب تر است.... پیروز و پایدار باشید.
جناب ابریشمی نقد در خور شما را خواندم ... چند نکته به نظرم رسید - به گمان شما در این جملات کوتاه پای آمال و آرزوهایی در میان است ؟ اگر باشد فقط به این جهت است که چرا درک ها قربانی سیاست ها می شوند ؟ - به گمانم تجلی حکومت کردن مردم را اگر چه نه شکل مطلق می توان در دنیای مدرن دید . جمعی از انسانها که متوسط شعور و فهم شان بالا رفته و دیگر مایل به ماندن زیر سیطره تابو های دیگر ساخته نیستند . - حکمی در کار نیست که بخواهد متدولوژیک باشد یا ایدئولوژیک ! حرف از فهم شخصی من درباره اتفاقاتی است که خبرهایش را میشنوم . برای رسیدن به این فهم نیازی نیست سنجه ای در دست بگیرم و میزان مشارکت مردم در حکومت را لحظه به لحظه بسنجم شما در میان روش شناخت در علوم انسانی یکباره به دنیای علوم تجربی نقب می زنید و روش را عوض می کنید آن هم در صورتی که چند جمله قبل تر خودتان تفاوت این دو حوزه را گوشزد کرده اید و تفاوت فکت را در دو حوزه - واقعاْ گمان می کنیم راه برون رفت از مشکل و انسداد وضع موجود را باید در یک جمله و گزاره جست ؟ اقلاْ این جمله من چنین ادعایی ندارد - البته که آنجا کسی هست که دست به نقد اصولی وضع کنونی بزند. ولی گمان می کنم این موضوع اینجا محل مناقشه نباشد کما اینکه وجود خود آن نقد ها برای ما حکم فکت را دارد . ممنون از توجه تان
سلام بیایید بپذیریم که ایده ی حکومت مردم بر مردم بعد از برچیدن گیوتین از فرانسه، اساسا ایده ای خطرناک شمرده می شود و عملا هیچ کجا را نمی توان نشان داد که حکومت مردم بر مردم وجود داشته باشد! البته جاهایی هست که بالنسبه نظرات مردم را لحاظ می کند و جاهایی هم هست که نظرات مردم را اصلا قابل اعتنا نمی داند!
سلام همین طور چشم بسته که نمی توان پذیرفت برادر... بالاخره هر زهری را پادزهری باید یافت چنانکه یافته اند برای زهرهای امروزشان هم مطمئن باشید خواهند یافت . کمی اعتنا کنیم به همان جاهایی که نظرات مردم را لحاظ می کند
آن "بعضی" که می گویی هم جزء "مردم "هستند؟ آیا دموکراسی به "درک" کردن آن بعضی نیازی دارد؟ آیا همه ی آن بعضی ها را مثل هم می دانی؟ آیا مطمئنی که همه ی آن "بعضی" یک مشکل دارند و آن هم "درک نکردن" است؟ آیا اگر این بینایی(نام کتابی از ساراماگو درباره ی همین موضوع) به آن "بعضی" هم داده شود، مشکل حل است، یا اتفاقن ابتدای مشکلات دموکراسی است؟(کتاب را بخوان اگر نخوانده ای) آیا مردم دنیا به دو دسته ای که می فهمند و نمی فهمند تقسیم می شوند؟ و آیا دسته ی اول آدم خوب ها و دسته ی دوم آدم بدها هستند؟ آیا ساده انگاری های این چنینی حاصل عدم درک کردن آن بعضی نیست؟ و آیا خودِ دموکراسی به بعضی از آن بعضی محتاج نیست؟(دولت سایه و رسانه ی منتقد و ...) و آیا این فقط یک جمله بود، برای اینکه یک جمله باشد!!!
بله جز مردم هستند.
بیشترین نیاز دموکراسی به درک همان بعضی هاست . درک اما به معنی قبول کردن نیست . حتی به معنی احترام گذاشتن هم نیست .
خیر
خیر مشکل عطش قدرت هم دارند مشکلات دیگر هم شاید
خوانده ام . ابتدای بقیه مشکلات است نه سر آغاز ازلی مشکلات ! مگر کسانی که دموکراسی دارند مشکل ندارند ؟
مردم روی طیفی از فهم هستند . استخراج ساده معنی خوب و بد کار خطرناکیست .
ساده انگاری در پرسیدن از مخاطب چطور ؟
دیکتاتورهای تمامیت خواه نه دولت سایه و رسانه منتقد
هیچ کلکی در کارنیست! این بازی بطرز شگفت آوری دقیق خواهد بود! البته بشرطی که تقلب نکنید!
فقط به دستور العمل عمل نماید و تقلب نکنید، در غیر اینصورت نتیجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهید کرد که ایکاش تقلب نمی کردید! این حدوداً 3 دقیقه زمان خواهد برد تا شما را دیوانه کند!! کسی که این پیام را ارسال کرده گفت که آرزویش ظرف 10 دقیقه به حقیقت پیوست!!!
این بازی نتیجه خنده دار و در عین حال شگفت انگیزی خواهد داشت!
پیام را یکجا تا پایا ن نخوانید بلکه مرحله به مرحله پیش بروید و عین دستورالعمل انجام دهید!
نکته: زمانی که میخواهید اسامی را بنویسید اطمینان حاصل کنید که اشخاصی هستند که شما آنها را می شناسید (تبصره از خودم: یعنی اسم الکی یا بیخودی ننویسید!!!) مهم: همچنین بیاد داشته باشید که بهنگام نوشتن اسامی و عمل کردن به دستورالعمل از احساس و غریزه خود استفاده کنید و بیخودی و بیش از حد فکر نکنید بلکه آنچه که در آن لحظه به ذهنتان می آید را بنویسید!
با زهم باید گفته شود که به آرامی و مرحله به مرحله به انتهای متن بروید در غیر اینصورت نتیجه درست نخواهد بود و آنرا ضایع خواهید کرد! (باز هم تبصره از خودم: این رو بخاطر این چندین بار تکرار کرده که آدمهای فضول ببخشید کنجکاو خودشونو کنترل کنن!!!)
خوب حالا یک قلم و یک برگ کاغذ آماده کنید.
1- اول از هر چیز اعداد 1 تا 11 را بصورت ستونی یا ردیفی (زیر هم) بر روی کاغذ بنویسید. 2- سپس در جلوی ردیف (ستون) 1 و 2 هر عددی را که مایلید بنویسید. 3- حال در جلوی ردیف 3 و ردیف 7 نام شخصی را از جنس مخالف بنویسید. == قرار نشد به پایین نگاه کنید! تقلب ممنوع !!= 4- نام اشخاصی را که می شناسید (چه دوست یا اعضای خانواده یا فامیل) در جلوی ردیفهای 4، 5 و 6 بنویسید. 5- در ردیفهای 8، 9، 10 و 11 نام چهار ترانه (آهنگ) را بنیوسید (در جلوی هر ردیف نام یک ترانه) 6- اکنون نهایتا میتوانید یک آرزو کنید!! و حالا کلید رمز گشایی این بازی: 1- عددی را که در ردیف 2 نوشته اید مشخص کننده تعداد اشخاصی است که شما باید در باره این بازی به آنها بگویید! 2- شخصی که نامش در ردیف 3 قید شده کسی است که شما عاشقش هستید!!! 3- شخصی که نامش در ردیف 7 قید شده کسی است که شما دوستش دارید ولی با هم نمی سازید (یا به تعبیر دیگر عاقبت خوشی نخواهد داشت!)!!! 4- شخص شماره 4 کسی است که شما بیش از همه به او اهمیت میدهید! 5- شخص شماره 5 کسی است که شما را بسیار خوب می شناسد. 6- شخصی که نامش در ردیف 6 قید شده، ستاره بخت (ستاره خوش شانسی) شماست! 7- آهنگ قید شده در ردیف 8 با شخص شماره 3 تطبیق می کند (مرتبط است)!!! 8- آهنگ شماره 9 آهنگی برای شخص شماره 7 است! 9- آهنگ شماره 10 آهنگی است که بیش از همه افکار شما را بازگو می کند! 10- و بالاخره شماره 11 آهنگی است که می گوید شما در باره زندگی چه احساسی دارید!!!!
واقعا شگفت آور است! نه؟! ولی بنظر می آید که درست باشه!
سلام فرزانه، من گفتم زبان فارسی توان دارد. دربارهی مقایسهی فارسی و انگلیسی و عربی و چه ادعایی ندارم و سوادش را هم ندارم. اینجا به یکی از بنیادیترین فابلیتهای زبان فارسی اشاره میکنم که همان ساخت بن ماضی و مضارع فعلی از اسم و صفت و (آنطور که در مقالهی یدالله منصوری دیدم) حرف و پیشوند میباشد. روشهای بنسازی زیر را در نظر آورید: اسم و صفت و ...+ید: مانند بن فعل در "جنگیدن" و "آگاهیدن" و نمونهای کمیاب از کاربرد جدیدتر آن در "گرانیدن" (=جذب کردن) اسم و صفت و ... + ست: مثل بن فعل در "گریستن" و "مانستن" و در نمونهای از کاربردهای کمشمار جدیدتر آن: "یگانستن" (= متحد کردن) اهمیت چنین ساز و کار ریشهسازی ای به گمانم نیازی به تفت دادن ندارد. درانگلیسی هم چنین ساز و کارهایی وجود دارد و ملت نیز مثل نقل و نبات از آن سود میبرند ولی ما فارسیزبانان مگر در مواردی نادر، بیخیالش شدهایم.
سلام بر شما بله ولی زبان انگلیسی و ترکی هم دقیقاْ این قابلیت ها را دارد .
چیزی که می گوییم هست ولی کسی استفاده ای از آن نمی کند و متروک و مهجور در واقع می شود گفت نیست من هم بیشتر روی این تاکید دارم
1) پای آمال و آرزو نه، اما اگر تصور کنیم که جاهایی هست که واقعا مردم حکومت میکنند، و ما هم البته آنجا نیستیم و همچنین اگر فرض بگیریم که حکومت کردن مردم خوب (یا بهتر از حکومت نکردن شان) باشد؛ آنگاه آشکارا میتوان میل و چشمداشتی را در این جمله دید.
2) باز اگر بگوییم سیاست، در نسبت مستقیم با ادراک است و از جمهوری افلاطون (به عنوان شاهکاری فلسفی-سیاسی) تا همین فیلسوفان کنونی، همگی نسبت فهم و درک و سیاست را پروبلماتیزه می کنند، نباید عجیب باشد که کسی مبتنی بر تفکر فلسفی-سیاسی اش بگوید، مثلا در آمریکا یا فرانسه یا کوبا یا یونان، مردم حکومت نمی کنند.
3) می فرمایید « جمعی از انسانها که متوسط شعور و فهم شان بالا رفته و دیگر مایل به ماندن زیر سیطره تابو های دیگر ساخته نیستند .» آیا این همان حکومت مردم یا دموکراسی است؟ حتا اگر هم فرض بگیریم چنین باشد، آیا «متوسط شعور و فهم» و یا «تابوهای دیگر ساخته» نسبی است یا مطلق؟ آیا متوسط گیری، آن هم با سبک آمار و احتمال، مبنا و معنایی در سیاست و جامعه دارد؟
4) من البته سنجه ی علوم تجربی را با منطق جمله ی شما وارد بحث کردم، وقتی از ترم معنی دار «واقعا» استفاده می کنید، نتیجه ی ناگزیر اش این است که سنجه ی رئالیستی در دست دارید که این «واقعیت» مسلم را نشان دهد که در جاهایی مردم حکومت می کنند. و اگر به خود من باشد، ترجیح می دهم قید «واقعا» را نه به کار ببرم و نه تحلیل کنم.
5) منتقدین آن سو، به حال «ما» البته فرقی ندارد، اما به حال گزارنده(گوینده/نویسنده) ی گزاره ی:«{در آن سو} مردم واقعا حکومت می کنند» فرق دارد! چه اینکه اگر فرض بگیریم منتقدی اصولی در «آن سو» باشد که بتواند نشان دهد، آنجا خبری از حکومت مردمش نیست، دیگر این گزاره را نباید خیلی جدی گرفت!
6) و در آخر هم چیزی بگویم پیرامون وضع کنونی، تصور می کنم داشتن تحلیل جامع و انضمامی از کلیت وضع کنونی، شرط لازم تغییر مثبت برای ما باشد. اگر با تصور خامی از مقولات و مشکل های پیش روی مان، مثل همین حاکمیت مردم در دنیای واقعا موجود، بخواهیم هر کنشی داشته باشیم، نباید امید چندانی برای بهبود داشت. موضوع این نیست که گزاره ها وضع را بهبود دهند یا ندهند، کما اینکه قلم کین توزانه ی پوپر در جامعه ی باز و تاختن ایدئولوژیکش به دشمنان جامعه ی باز، برای ما، جامعه ای را باز نکرد! به هر رو، اگر پرسش شما، دقیقا پی جویی دلیل آن است که چرا برخی این گزاره را دربست نمی پذیرند، کامنت من، یکی از این سنخ دلایل است. (و البته دیگران را نمی دانم)
از نظر من جمله ای که گفته ام شواهدی دارد اما جالب است که کسی دنبال دلایل و شواهد نیست ! گویا فقط باید موافق بود یا مخالف یا حد اکثر پرسش های جدیدی در اطراف مساله طرح کرد طوری که اصل موضوع فراموش شود. اگر چه دستیابی به پرسشهای جدید برایم دلچسب تر و جذاب تر از رسیدن به پاسخ هاست اما بهر حال یافتن پاسخ هم انگیزه های خود را دارد .
مشخصاً تعریف حکومت کردن مردم یا دموکراسی را اینجا می توان بجای سیستمی بکار برد که می تواند روشهایی برای توزیع قدرت تصمیم گیری داشته باشد بد نیست اگر مصداق هم داشته باشیم . وقتی بالاترین مقام اجرایی کشوری می گوید من نمی توانم جلوی کار نشریه ای را بخاطر یک کاریکاتور بگیرم آیا باید به سراغ فرضیه مبتذل دست های پشت پرده رفت یا اینکه این فرض را گرفت که او واقعاً به خودش حق نمی دهد چنین کاری کند؟
متوسط شعور و فهم را می توان در همزیستی بدون خشونت دید با همه تئوری هایی که می توان بافت و من نمی دانم ، نمی توانم چیزی را که می بینم انکار کنم .
منتقدان اصولی آزادند حرفها و دلایلشان را بگویند تا حقیقت روشن شود. نمی توان دهان کسی را بست.
قلم پوپر را کین توزانه وصف کرده اید . گفته اید جامعه ای را باز نکرد ... من از شما می پرسم قلم وگفتار نسبت به جامعه ای که حقوق اولیه بخش بزرگی از انسانها را نادیده می گیرد باید مشفقانه باشد؟ آیا عقاید تمامیت خواه لیاقت احترام را دارند؟ جامعه باز اگر سودی به حال ما نکرد شاید برای اینکه خوب نخواندیم و نفهمیدیم ... اما من هنوز می گویم جامعه باز پوپر برای ما هم کارهای بزرگی کرده است .
در دنیا جاهایی هست که مردم حکومت می کنند :یعنی در بسیاری از کشور های توسعه یافته،نهاد ها،ساخت ها،انجمن ها،احزاب سیاسی مستقل،موسسات و کانون های فکری متعددی وجود دارد که بنا به تمهدیات چیده شده و سنت سیاسی آن دست کشور ها،مدیریت سیاسی یک کشور و تصمیات کلان را به مراجع متعدد تحویل می دهد.تمرکز قدرت به شدت کشورهای استبدادی نیست و راههایی پیش بینی شده که مردم در تصمیم گیری های سیاسی کشور تاثیر داشته باشند.
در جامعه شناسی قشرها و نابرابری ها داریم که مفاهیم اجتماعی مطلق نیستند. مثلا برخی کشورها نابرابر هستند و برخی نابرابرتر. یعنی هیچ کشوری مطلقا دارای برابری طبقاتی یا دموکراسی یا چه و چه نیست. اما سطح بالای هرکدام از اینها به خصوص در کشورهایی که مرمر مثال زد، انکار ناشدنی است.
بله خب حتما جاهایی وجود دارد. به هیچ وجه آسمان همه جا همرنگ نیست. و درک نکردن آن بعضی ها هم که دیگر چرا ندارد!
حالا اگر مصداق این بعضی ها را می آوردی دقیق تر میتوانستیم بگوییم چرا و به کدام یک از هزاران دلایل!
سلام چرا ؟ درک کردن و خود را به کوری زدن چرا دارد . همه ورق ها را که نباید رو کرد بالاخره چیزی برای کشف خواننده باید بماند فکرمی کردم تیتر همه چیز را رو می کند
سلام. ما که آخرش نفهمیدیم ماجرا چیست؟ نمیفهمم چرا بعضیها شک کرده اند در امکان دمکراسی؟ و هی شواهد میطلبند. تازه لو فرض که شواهدی هم نباشد. آیا این یعنی دمکراسی از اساس ناممکن است؟! و دنبالش نرویم؟! بعضی از این انکارها همچی بویی میدهد. بعد با خودم فکر کردم که شاید این دوستان منکر، در بافتارِ (کانتکستِ) دعوای جاری بر سر فیلم موهن و کاریکاتور موهن این حرفها را زده اند. که اگر چنین باشد، معنایش نوعی رومانتیزه کرده دمکراسی است. یعنی اینها گمان میکنند (1) دمکراسی خوب است و (2) توهین به مقدسات ما هم بد است. پس (3) در دمکراسیها کسی نباید حق داشته باشد به مقدسات ما توهین کند!!!!! خیر! در دمکراسی هر کسی حق دارد هر کاری که دلش میخواهد بکند، مگر آن کار با سازوکارهای دمکراتیک (مثل قانون؛ البته قانون دمکراتیک، یعنی مصوب نمایندگان مردم؛ آنهم نمایندگان منتخب از طرق دمکراتیک = بدون شورای نگهبان و ولی فقیه و تقلب و ...) ممنوع شده باشد. تازه در دمکراسی با سازوکارهای دمکراتیک هم بعضی کارها را نمیتوان ممنوع کرد: در رأسش حقوق دمکراتیک اقلیت را. مثل حق آزادی بیان. حق انتخاب سبک زندگی. و ... این "امتناع سلب حقوق دمکراتیک اقلیت" به گمان من مهمترین ویژگی است که یک دمکراسی را دمکراسی میکند و از دیکتاتوری اکثریت متمایز میسازد. به این ترتیب در دمکراسی، هم ممکن است به عقاید ما توهین شود و هم ممکن است بسیاری فسق و فجورها رخ دهد.
حالا چه میفرمایید؟ دمکراسی را باز هم میخواهید یا نه؟
سلام اتفاقاً شما تنها کسی هستید که تا حالا فهمیده قضیه از چه قرار است و اشاره های تیتر و متن را گرفته اید واقعاً ممنونم از شما ...
منظورم دقیقاً همین نشانه های دموکراسی و لیبرالیسم همراه آن بود در کشورهایی که ساکنانش فیلم یا کاریکاتوری تولید کرده اند که به مذاق عده ای توهین آمیز می آید.
دموکراسی خوب است آنجا که ما بگوییم ! مانیفست حال حاضر بسیاری از روشنفکران وطنی است که خود را در جبهه مبارزه با دیکتاتوری و توتالیته می پندارند .
سلام فرزانه جان خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداخته ای در باره بخش اول و جاهایی که مردم حکومت می کنند با بیان مترجم دردها موافق هستم، و البته در جایی که مردم حکومت می کنند لزوماً تمام افراد جامعه درگیر این ماجرای تصمیم گیری یا تصمیم سازی نیستند چرا که شاید خیلی ها تمایل به این کار نداشته باشند و در میان آنانی که تمایل به مشارکت در این امر دارند، هم کسانی که نظراتشان اجرایی می شود و هم آنان که نظراتشان اجرایی نمی شود در تصمیم سازی نقش داشته و نهایتاً حکومت کرده اند. بنابراین جستجو به دنبال نمونه هایی که دوستان از شما طلب کرده اند تقریباً فاقد موضوعیت است چرا منظور عدم تمرکز در ساختار قدرت است. اما چرا درک نمی کنند، هر نوع درک و دریافت عمیق از موضوعات مستلزم سطحی از بلوغ و البته هوش متناسب با موضوع است. اگر بلوغ فکری لازم برای درک موضوع وجود نداشته باشد ( که می تواند ناشی از عدم شناخت، عدم تلاش برای شناخت و یا عدم امکان شناخت باشد) این مصیبتی که شما فرمودی ظهور می کند. حالا اگر شناخت و یا حتی درک نسبی از موضوع وجود داشته باشد اما هوش لازم برای پی ریزی و اجرای موضوع وجود نداشته باشد باز هم نتیجه همان خواهد بود. ممکن است در ساختارهای دیکتاتوری هم کسانی باشند که از مزایای حکومت مردم بی خبر نباشند، اما طراحی و اجرای ساختاری که قدرت را با حفظ منافع همگان تقسیم می کند کار ساده ای نیست. یعنی می خواهم بگویم فارغ از اینکه احتمال دخالت رذیلت های خلقی مصلحت طلبانه و خود عقل کل پندارانه، در تشکیل ساختارهای دیکتاتوری قابل چشم پوشی نیست، اما مشکل عدم درک موضوع، مشکل پیچیده و دنباله داری است که به فرض حل معضل عدم درک، راه درازی آنسوی قصه چشم انتظار مردمی است که قرار است در بازی تصمیم سازی و تصمیم گیری نقش داشته باشند. این می شود که وای به جایی که قدرت مالی باد آورده در دست کسانی باشد که از بلوغ و هوش و انساندوستی کم بهره اند.
سلام نیکا جان اولاً که جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست ؟
ثانیاً نهایت بلاهت و ساده انگاری است اگر فکر کنیم دموکراسی یعنی این که هر نفر از مردم درباره همه موضوعات رای مستقیم داشته باشد . البته این توصیف گاهی هم بعنوان فن حمله به آدمک پوشالی استفاده می شود یعنی کاریکاتوری از دموکراسی در ذهن می سازند و به آن حمله می کنند و خوب البته به زمینش می زنند !
اینها که گفتی هست هوش و بلوغ و انساندوستی به نظرم این آخری از دوتای اولی مهم تر است نباید اینها را موجوداتی کودن فرض کرد اگر چه حاصل تفکرات و تصمیماتشان ابلهانه به نظر بیاید گاهی همه اینها سرپوشی برای دست اندازی به حقوق دیگران و قدرت طلبی است . عقده و کینه نسبت به کسانی که جور دیگری فکر می کنند هم هست
فقط چند نکته را یادآوری میکنم، شاید موضوع روشن تر شود.
1) سخن گفتن از شاهد و مدرک درباره ی این که در جاهایی مردم «واقعا» حکومت میکنند، عبارت دقیقی نیست. نظریه های حاکمیت و دولت در عصر جدید، ارتباطی به «واقعیت» و «طبیعت» ندارد. این نظریه ها یا «قرارداد اجتماعی»اند (روسو) که امری «ناواقعی» (به معنای اعتباری) است یا نظریاتی معطوف به تحلیل قدرت و نیروها(ماکیاوللی) هستند که در آنجا هم حکم «واقعی» دادن، بی معناست. اگر از شما طلب شواهدی نکردم، چون می خواستم منظورتان دقیق تر روشن شود.
2) من هم هیچ علاقه ای به دسته بندی ها ندارم، آن هم دسته بندی «موافق» و «مخالف»، «درک کنندگان» و «درک نکنندگان(!)» و ... بدیهی است که نمی توانم با عبارت شما همدل باشم، چون معنای محصلی ندارد. اما این به معنای مخالفت نیست، چون مخالفت با گزاره ای مبهم، به سان موافقت با آن، کاری بی معناست.
3) راسل میگفت که پرسیدن خوب است اما نه همیشه، جاهایی هم پاسخ لازم است(نقل به مضمون). البته که هیچ کس نمی تواند ادعا کند پاسخ مطلقا بی اهمیت است و فقط پرسش مهم است، اما مساله اینجاست که آیا میتوان به پاسخی رسید که راه پرسش را دست کم در ساحت نظر ببندد؟ پاسخ این پرسش هرچه باشد، ارتباطی به میل من و راسل ندارد، باید دید که آیا واقعا چنین اتفاقی می تواند رخ دهد یا نه.
4) پرسیده بودید چرا برخی ها توان درک این را ندارند و ... و حالا برای مصداق میروید به سراغ جنجال های بی اهمیت اخیر. آیا «واقعا» مشکل عدم درک این دسته (که نمی دانم در نظر شما چه کسانی هستند) این است که نمی دانند وزیر فرانسوی چه گفته؟ شما به سادگی پرسش های مرا بحث های فرعی و نظریه بافی میدانید که اهمیت اش در بهترین حالت، در درجه ی دوم است. اما چرا تصور می کنید که مشکل کسانی که این گزاره را نمی پذیرند ندیدن مصداق هایی از این دست است؟ من دست کم افراد بسیاری را می شناسم که توان درک و تحلیل مصداق های شما را به خوبی دارند، اما به این سادگی درباره ی «حکومت مردم» حکم نمی کنند. شاید خطاب این گزاره ی شما به «از همه چیز» بی خبرهایی باشد که نه قرارداد اجتماعی را می فهمند و نه سخنان ماکیاوللی را، اما آیا همه ی کسانی که مثل این گزاره (جاهایی هست که..) فکر نمی کنند از عدم توان درک برخوردارند؟
5) نمی دانم چرا می گویید «نمی توان دهان کسی را بست»؟ صحبت ما بر سر بستن و بازکردن دهان کسی نبود که شما این را می گویید. حرف من این بود که منتقدان درک پیچیده تر، و یا بهتر بگویم فهم دیگری از صورت مساله دارند، اما شما همه چیز را تا به این حد آوردید که «با همه تئوری هایی که می توان بافت و من نمی دانم ، نمی توانم چیزی را که می بینم انکار کنم». اگر همه چیز این قدرها آشکار است، گویا حق با دوستانی است که می گویند منتقدان نفهم اند! (این را هم در پرانتز بگویم که معنای هیچ کدام از بحث های من نقد و نفی دموکراسی نیست و یا همذات پنداری با فاشیسم. جهان اندیشه و سیاست، جهان صندوق رای نیست که یا این طرفی باشی یا آن طرفی. موضوع دقیقن بر سر راهی است که از پیمودن آن عاجزیم و چرایی این عجز، و نه طرف داری از این مفهوم و آن مفهوم)
6) پوپر، تیزی قلم اش را برای مستبدان کشور ما نکشیده بود، حتا برای هیتلر و فاشیست ها هم نبود، او هگل و افلاطون و مارکس را به سخیف ترین واژگان، که تنه به زبان حسن عباسی و رحیم پوز ازغدی می زند، حواله ی متفکرینی کرده که تنها به شیوه ی ایشان فکر نمی کردند. به هر حال نام پوپر خیلی وقت است که فراموش شده و من تصمیمی ندارم بحث های هزار بار تکرار شده ی او را، باز تکرار کنم.
در هر صورت اگر تصور می کنید که موضوع گفت و گو ما، تا این حد آشکار است که بحث های دیگر در حد تئوری بافی و ندیدن واقعیت است، دیگر راهی برای گپ و گفت نمی ماند. این تفاوت فکری بماند تا در موضوعات سپس تر و بهتری، سر آن با هم بحث کنیم.
من از توضیحات روشنگرتان ممنونم
شاید سعی و تلاش من برای اینکه پاسخ ها را کوتاه و مختصر بدهم باعث می شود محتوا و فایده حرفم از دست برود از نظر من حکومت کردن مردم به معنی سهم داشتن آنها از گستره توزیع شده قدرت است آیا این از نظر شما ناواقعی و یا در تحلیل قدرت ها و نیروها بی معنی است ؟ سیستمی که می تواند فیدبک های کنترلی فراوان را به عوض یک یا چند ورودی محدود بکار بگیرد نا ممکن است ؟ این فیدبک های کنترلی می تواند یک مدیا یا یک هنر مند یا یک انجمن محلی یا حتی یک شهروند عادی باشد. روشن است که کنترل ها مطلق و صد در صدی نیست اما اینجا می توان مقایسه ای بین سیستم های مختلف حاکمیت و قدرت انجام داد و نتیجه گیری موقت کرد .
واقعاً متوجه نمی شوم چه چیزی باید دقیق تر از این گفته شود ؟
البته این را متوجهم که کامنتهای شما در دسته موافق و مخالف قرار نمی گیرد و برخورد پرسش در افکن دارد که شخصاً بیشتر می پسندم
در آن مصداق که از نظر من جنجال های بی اهمیتی نیست منظورم از کسانی که درک نمی کنند کسانی هستند که بهر بهانه ای با مخالفان انتشار آن مطالب و ستیزه جویان خیابانی همدلی می کنند یا حتی مثل جناب دکتر سروش در قضیه شاهین نجفی یکی به نعل و یکی به میخ می کوبند .
مصداق ها و مثالها و نمونه ها در همه روشهای آکادمیک روشی برای تحقیق و جست و جو و نتیجه گیری است . تعجب می کنم آیا منظور شما این است که باید از کل به جز رسید . باید ابتدا نظریه ای خلق کرد و سپس به سراغ مصداق رفت ؟
پیشتر به شما گفتم حکمی در کار نیست فقط ارائه صورتی از فهم شخصی است برای طرح موضوع ...
شما در کامنت قبل از منتقدانی گفتید که می توانند نشان دهند خبری از حکومت مردم نیست . منظورم این بود که بسیار خوب کسی دهان آن منتقدان را هم نمی بندد حرفشان را بزنند تا حقیقت معلوم شود
این گفته تان را درباره اینکه منتقدان نفهم اند جدی نمی گیرم ! گمان نمی کنم منظور هیچ کدام از ما این باشد
من جامعه باز پوپر را نخوانده ام ( امیدوارم این رشته جدید باعث شود بخوانمش ) و فقط منتخب هایی از آن اینجا و آنجا دیده ام اما در مقالات و کتابهای دیگری که از پوپر خوانده ام مفاهیمی دریافته ام که نمی توانم به صراحت شما پوپر را پیان یافته بدانم. اندیشه های او را خدمات بزرگی به انسانیت می دانم
سرکار خانم پارسایی محترم. سلام. از تحسین (کومپلمان) شما متشکرم اما درجا بگویم که نقدتان بر موضع اخیر سروش را نمیپذیرم و حتی غیردمکراتیک میدانم. ببینید! کسی توهینی میکند. بکند. طبق موازین حقوق بشر و آزادی بیان هیچ مجازاتی نباید متوجه او باشد. این حق اوست. متقابلاً مایی هم که احساس میکنیم به ما توهین شده، طبق همان موازین حقوق بشر و آزادی بیان - حق داریم به توهینهای آنها پاسخ کلامی بدهیم. حتی حق داریم ما هم متقابلا به آنها توهین کنیم. که البته توهین نکردن بهتر است. خب! سروش در پاسخ به این همه توهین چه کرده جز نوشتن؟ و چرا باید او را متهم به "یکی به نعل - یکی به میخ زدن" کرد؟ باور کنید با همة ارادتی که به استاد سروش دارم، اینجا الان اصلا قصدم دفاع از سروش نیست. واقعا میخواهم بدانم کدام جنبه از کارش از نظر شما غلط بوده؟ و چرا؟ نکند شما هم دمکراسی را تا آنجا خوب میدانید که نتیجة مطلوب شما از صندوقش دربیاید؟
بسیار خوب جناب دکتر کعبه آمال که نیستند انشالله ... حالا چرا نقد ایشان غیر دموکراتیک است ؟ در قضایای اخیر که سکوت فرموده اند و بحمداله دغدغه ای ندارند . ولی در مورد ترانه شاهین نجفی از سر غیرت مسلمانی و مصلحت سیاسی به گفته خودشان هم وی را کوبیده و کارش را قبیح و ناروا خوانده بود هم صادر کنندگان فتوای ارتداد را مخالف با تکثر اندیشه و کارشان را قساوت قصابانه دانسته بود ... این همان مصداق یکی بر میخ و یکی بر نعل می شود.
و البته ایشان که دماغ دیالوگ دارند و از قافله تاریخ و عقلانیت هم خود را عقب نمی دانند نفرموده بودند چه دیالوگ متقارنی می شود اینجا بین کفر و دین برقرار کرد ؟ و اگر می توان با روشنفکری دینی چنان دیالوگی بر قرار کرد چرا ایشان ناچار به ترک دیار شده اند ؟
سلام خب من اذعان و اعتراف می کنم که از خلال دو جمله ی شما به مقاصد نهفته در کنه ذهن شما پی نبردم و ظاهرا در این موضوع همه مثل هم عمل کرده ایم جز یکنفر! چندی پیش اکبر گنجی در بی بی سی گفت اگر واقعا راست می گویید و آزادی بیان برای همه وجود دارد چرا یکبار هم که شده کاریکاتورهایی که بر علیه یهود و صهیونیستها منتشر می شود را در بی بی سی نمایش نمی دهید؟ بعد جواب داد که همه می دانیم در اینصورت صهیونیستها در بی بی سی را تخته خواهند کرد! اصلا گیریم که توهین کردن امر رواداری محسوب شود و توهین شونده هم از این آزادی بیان برخوردار باشد و در امکانی متقابل بتواند به توهین کننده توهین کند، نهایت این به کجا می رسد؟ الا به جنگل؟
بسیار خب حالا که روشن شد بحث بر سر فیلم موهن و دفاع از آزادی بیان است من سوالم این است که پس چرا مدعیان لیبرال دموکراسی همیشه بر ضدش عمل کرده اند، مثل امریکا که مثلا با فاشیستها همکاری کردند در برخورد حذفی با سندیکاها و اتحادیه های کارگری ایتالیا، که از قبل این همکاری تنگاتنگ موسولینی به قدرت رسید و فاشیست حاکم شد؟! در جاهای مختلف دنیا شواهد غیر قابل انکاری هست که کشورهای مدعی دموکراسی و آزادی بیان در ساقط کردن حکومتهای مردمی به سود و در حمایت از دیکتاتورها عمل کرده و می کنند. ماجرای مکارتیسم و خفقان چندین ساله را چگونه با ایده ی آزادی بیان و دموکراسی و جکومت مردم بر مردم توضیح دهیم؟ همین چند روز اخیر کتابی می خواندم از مارتین واکر به اسم قدرتهای جهانی مطبوعات، در این کتاب از نقش مطبوعاتی مثل نیویورک تایمز و واشنگتن پست و تایمز و پراودا و .. و ارتباط تنگاتنگشان با سرویسهای اطلاعاتی مثل کا گ ب و سیا و ام آی 6 و ...به وضوح مطالبی نوشته است، در آنجا می بینیم که این مطبوعات به اسم آزادی بیان و نشر دموکراسی گاهی حمایت جانانه ای از رژیمهایی مثل رژیم پل پوت و خمرهای سرخ کامبوج می کرده اند. واقعا این آزادی بیان است؟ آیا آزادی بیان از حقوق بشر هم مهمتر است؟! خود شما به عنوان مروج و مشوق توهین به اسم آزادی بیان، نظرتان درباره ی توهین به اعتقادات لیبرالیستی شما چیست؟ تاب تحمل توهین به خودتان و عقایدتان را دارید؟ و اگر دارید که می دانیم ندارید چه دلیلی وجود دارد که بقیه هم مثل شما باشند تا نظراتشان ابلهانه نباشد و ابراز عقیده شان، عقده و کینه نسبت به کسانی که جور دیگری فکر می کنند لقب نگیرد؟! آیا خود اینگونه اظهار نظر کردن ابلهانه نیست؟ عقده و کینه نیست؟!
سلام اکبر گنجی آواره از موطن خودش در برنامه پرگار بی بی سی نشسته و از سیاست آن رسانه انتقاد می کند همین نشست برهان خلف حرف گنجی است . کسی نگفته توهین امر رواداری است اما اگر دایره تقدس از سویی و دایره توهین در سوی مقابلش آن قدر بزرگ شود که هر اظهار نظری توهین تلقی شود و احساس جریحه دار کند چه باید کرد ؟ باید دایره مقدسات را کوچک کرد . دایره توهین ها هم کوچک می شود و بلکه از بین می رود. ضمن اینکه ما اینجا درباره موضوع مشخصی حرف می زنیم و قرار است رفتار مدعیان لیبرال دمکراسی را در همین مورد مشخص بررسی کنیم .
سلام به نظرم هر کس در زندگی خودش آزاد است تا زمانی که حقوق دیگری را زیر پا بگذارد و این خیلی فرق دارد با این که موجب رنجش او نشود. مثلأ یک حرف راستی هست، یک ظلمی داره اتفاق میفته، یک کاستی وجود داره عقلانی هست که هر کس بتونه نظرشو ابراز کنه. آیا آزادی بی حد و حصر به هرج و مرج خواهد انجامید؟ آیا تحت عنوان مصلحت می توان ارزش ها را زیر پا گذاشت؟ این ها در مقوله های فلسفه هست و کسی تا به حال نتونسته رعایتش کنه.
ولی با سیاسی کردن قضیه موافق نیستم. برای من خیلی آسان است که نشان دهم حقوق انسان ها چطور در غرب زیر پا گذاشته میشه و نشون بدم که چقدر در کشور های بلوک شرق به انسان احترام گذاشته میشه؟ با مصداق ها می توان نشان داد چین کشوری آزاد حتی آزاد تر از غرب است می توان نشان داد چین پر از خفقان و استبداد است. بهره گیری سیاسی از ارزش ها در حقیقت نوعی سفسطه هست و روند مردم سالاری رو متوقف می کنه. دیگه این که هیچ چیز سیاه و سفید نیست. در دشمن هم نقاط مثبتی هست که می توان ازش بهره گرفت. به خاطر داشته باشیم رفاه به خرج دولت، تأمین اجتماعی همه به خاطر کمونیسم به زندگی بشر آمد. به خاطر داشته باشیم نازی ها اولین کسانی بودند که مواد مخدر و دخانیات را ممنوع کردند در حالی که فروید کوکائین رو تبلیغ می کرد. چرچیل حتی موقع صحبت کردن سیگار برگ رو از دهانش بر نمی داشت و روزولت روزی 30 بطری مارتینزی می نوشید.
در مورد فیلم معصومیت مسلمانان هم موضع ما کاملأ روشن هست. خود فرانسه هر گونه راهپیمایی در محکومیت این فیلم رو ممنوع کرده. منافع ما ایجاب می کند که محکوم کنیم. ما دشمن غرب هستیم و به هر بهانه ای باید برای غرب درد سر درست کنیم. راهپیمایی ها باعث شد که انقلاب های شمال آفریقا مسیر خودشان را بیایند و بفهمند مخملی نیستند. خدا می داند اگر راهپیمایی نمی کردیم چه سرنوشتی در انتظار مسلمانان بود. این ها با این کار حساسیت سنجی می کنند. تاجیکستان و آذربایجان را مثال می آورم. مساجد یکی بعد از دیگری به ورزشگاه تبدیل می شود. مغازه داران و وسایل حمل و نقلی که به زنان عفیفه سرویس بدهند جریمه می شوند. اگر مسلمانان کوتاه نمی آمدند این مصیبت در انتظارشان نبود. آیا این معنی مخالفت با آزادی بیان هست؟ البته که می توان با حفظ حدود شرعی و قانونی آزادی هم داشت. لیبرالیسم مخالف قانون نیست. لیبرالیسم دموکراسی و قانون گرایی مکمل همدیگر هستند. حتی اکثریت مردم هم نمی تونن جامعه رو از لیبرالیسم و قانون محروم کنند. در واقع رأی 92 درصدی مردم آلمان به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری یک اقدام نامشروع بود.
سلام علیکم. حالا که برای بنده کاشف به عمل آمده منظور نویسنده ی وبلاگ چه آمده:
ــ من بعید می دانم نویسنده ی وبلاگ «مروج و مشوق توهین به اسم آزادی بیان» باشد (آنچه آقای ستاریان به نویسنده ی وبلاگ نسبت داده). ظاهراً خانم فرزانه ساخته شدن فیلم توهین آمیز اخیر را به معنای حاکم بودن «حکومت مردم» در غرب و آمریکا دانسته. من گمان می کنم ساخته شدن فیلم، ارتباطش بیشتر با «آزادی بیان» در غرب است، که البته 100 درصد نیست، ولی در مقایسه با ایران که نزدیک به صفر (0) است، تفاوتش فاحش است. تفاوت آزادی بیان در غرب و در ایران. ــ من گمان می کنم انتقادهای آقای ستاریان، هرچند کلاً و جزئاً دارای مطالب صحیح است، اما گمان می کنم تا حدی به دلیل علاقه ی ایشان به حکومت بنیان گذاشته شده در ایران از بهمن 1357 و علاقه به مؤسس آن حکومت، و چون ایشان متوجه می شود آن حکومت تقریباً با هیچ کدام از معیارهای دموکراسی که عقل متعارف درمی یابد و انسان به دنبال آنها است، سازگار و دوست نبوده، لذا آقای ستاریان در بسیاری موارد مستعد انتقادهای کلی و جزئی به دموکراسی ی غرب و آزادی ی بیان غرب هست. البته من خودم با خیلی از انتقادها به غرب موافقم. ــ و: چند نفر در خارج از ایران فیلم توهین آمیز ساخته اند درباره ی حضرت محمد (ص). و یک دادگاه در ایران، آمده جلوی حق میلیونها ایرانی برای استفاده از جیمیل را گرفته است. ای حضرت محمد (ص) به دادمان برس! کرامت انسان! انسان، کرامتش کجا بود در این سرزمین!
نگاه مطلق و صد در صدی داشتن به آزادی ، حاکمیت مردم ، قانون به این معناست که شناخت دقیقی از آنها نداریم .
به این می گویند مثل دون کیشوت سوار اسب شدن و به جنگ آسیاب ها رفتن !
نمی دانم چرا تا واژگانی نظیر : مردم سالاری،آزادی های مردمی و مدنی،حقوق بشر و... به میان می آید،دوستان حاکمیت و عشاق ولایت از راه می رسند و به یکباره در نقش ِ فیلسوف اجتماعی و جامعه شناس سیاسی و اصلاح گر جامعه ظاهر می شوند و داد سخن می دهند،مقداری اطلاعات پراکنده می دهند و در باب مردم سالاری و آزادی و ... سخن پردازی میکنند و دست آخر چه می ماند:مردم سالاری و آزادی از جنس جمهوری اسلامی !
کسی از توهین به نبی اسلام دفاع نمی کند - آن هم به آن وضع -،ولی عکس العمل مسلمانان در یک کلام مثل سایر موارد،تهی از اندیشه،شتاب زده و پر سر و صدا بود و در نهایت حیثیت خودشان را یک پله پایین برد،وگرنه دوستان - و البته اکبر گنجی - می توانند نیم نگاهی به برنامه های بی بی 30 نظیر تخته گاز بیندازند و ببینند هم به مسیحیان و به یهودیان چنین نقد هایی به میزان بیشتر وارد می شوند،ولی این چنین عکس العمل نمی بینند.
نکته بعد اینکه غالبا ً برای راحت تر بحث کردن در باب جوامع،آن ها را به تیپ های ایده آل (Ideal type) تبدیل می کنند تا راحت تر بتوانند در شرایط انتزاعی در باب شان سخن راند،با چنین وصفی ست که کشورهای غربی را می توان در زمره حکومت های مردمی برشمرد و حامیان حقوق بشر.مشخص است که در خارجه هم حقوق بشر زیر پا گذاشته می شود - و دوستانی که به این مسائل راغب هستند این را بسیار بهتر می دانند تا مخالفین اش،قابل توجه دوستان - ولی نتیجه حاصله را در یک طیف می توان به بازرسی نشست،چقدر و به چه میزان و دست قربانیان به شکایت کردن تا چه حد باز است؟
مخالفین سیاسی در آن کشور ها رفتاری انسانی تر از حاکمیت می بینند تا در این خاک اهورایی،کسی نظیر اسلاوی ژیژک از بیخ و بن نظام های غربی و سرمایه داری را به تیغ نقد می کشد،همان اکبر گنجی بی نوا در نقد ولایت قدری نوشت و دائم در زندانش انداختند.
آن چنان که من در تاریخ خواندم حتی واژگانی نظیر "ملت" واژگانی با قدمتی صد ساله هستند،مردم سالاری که جای خود،در اسلام چیزی به نام مردم سالاری پیش بینی نشده و نمی توانسته بشود،می شود آن را قرائتی مردم سالارانه کرد،آن هم با حذف و هرس کردن بخش های - که زیاد هم هستند - مغایر قوانین امروزی هستند،نظیر برخورد با مرتدان و چهار زن بودن مردان و...
دوستان اسلام - ســـِتا،به جای سودای دموکراسی اسلامی در سر پروراندن،بهتر است طرح اسلامی دموکراتیک را در کار بیندازند !
حقیقت این است که ما نمی دانیم کجا هستیم. آیا دوربین به دست به تماشای کرات نشسته ایم یا در حال تخیل چگونگی قرار گرفتن زمین مسطح بر دوش چهار فیلی هستیم که بر روی دوش لاکپشتی شناور بر آبی بی کران است! گفتن از معضل فساد فرهنگی مردم خطرناک محسوب می شود. اما واقعا مردم کی هستند؟ این مردم از مریخ و با فضانورد و بشقاب پرنده که نمی آیند! این مردمی که خواهان حکومت آنها بر خودشان هستیم، جز امثال ما هستند؟ ما، همان مردم کوچه و بازار، اعم از نقدعلی بقال و حسنعلی چغال و تا کسانی مثل نوری همدانی و صانعی و سروش و ملکیان و فنایی و نیکفر و دوستدار و طباطبایی و رحیم پور ازغدی و حسن عباسی و حسین شریعتمداری و...همگی جزء همین مردم محسوب می شویم و از امثال ما مردم هم می شوند همان آدمهایی که در مناظره های انتخاباتی نشستند به دریدن و پاره کردن هم و بعد هم ما ریختیم توی خیابان به اعتراض و دعوا و بکش بکش هم! چرا؟! نباید بپرسیم که چرا؟ از توهین به پیامبر دفاع نمی کنیم و اشاره به نقدهای تند و تیز ژیژک به نطام سرمایه داری غرب می کنیم و البته از جان لاک نمی گوییم که در زمانی چون زمان ما حتا اظهار نظر درباره ی قانون اساسی را جرم تعریف کرده بود چه برسد به مخالفت! در مقام ترجمه ی دردها نظام های دموکراسی دویست سیصد ساله را با نظام دموکراسی سی ساله باید به مقایسه بگذاریم؟! که یا با تاراج طلای مایاها و اینکاها و پوست کندن سر سرخپوستان به نان و نوا رسید یا با معتاد کردن میلیون میلیون چینی بدبخت با برپا کردن جنگ تریاک و به بردگی بردن کشتی کشتی سیاهان افریقا. آیا اگر مثلا از فرانسه گفتیم نباید از سی سال حاکمیت مردم بر مردم بر پایه ی گیوتین هم بگوییم و نباید بگوییم آنچه امروز جمهوری فرانسه نامیده می شود، جمهوری پنجم آن است؟ با خیلی از انتقادها به غرب موافقیم اما نشسته ایم به ذهن خوانی و درعین حال از آزادی 100 درصدی غرب و 0 درصدی ایران حرف می زنیم درست به همان سادگی که احمدی نژاد هم از آزادی 100 درصدی ایران و 0 درصدی غرب، داد سخن می دهد! چقدر شبیه به هم خرف می زنیم!
شما را نمی دانم اما ما که میان همین مردم هستیم که هنوز که هنوز است نمی دانند چه میخواهند ؟
از منبع تعریف جرم جان لاک درباره قانون اساسی می گذرم ولی می پرسم
چگونه سرزمین جان لاک در زمانی چون زمان ما ! صاحب متفکری چون جان لاک بوده است ؟ چرا ما جان لاک نداریم ؟ آیا واقعاً ما صاحب چیزی به اسم دموکراسی هستیم آن هم از نوع سی ساله اش ؟ چرا دویست ساله و سیصد ساله اش را نداریم ؟ لابد نگذاشته اند و گرنه ...
این حرفها یادمان می آورد که زمان ما امکانات نبود و گرنه ....
بله یکی اینجایی را که هستیم را همان سوئد و نروژ وسوئیس می خواهد و آن دیگری خواهان عربستانی است که شیعی باشد و یکی خواهان احیای ایران باستان با امپراطوری کوروش کبیر است یکی خیال می کند در افغانستان یا بنگلادش زندگی می کند و درست در همان حالی که کسی هم خود را در اردوگاه آشویتس و اسیر دست فاشیستها و گشتاپو می داند و یکی هم توی بار درست کرده در گوشه ی خانه اش نشسته و اینجا را لاس وگاس می بیند و یکی هم کنار خمره ای سفالی نشسته و در آرزوی آن هپروت را می بیند! یکی از حکومت مردم بر مردم که واقعا وجود دارد داد سخن می دهد و از نداشتن درک و شعور آنها که این را نمی توانند ببینند جملات قصار می سازد و یکی از نفهمی و آن دیگری از نوفهمی مخالفان میگوید .... بله یکی خود را در بهشت می بیند و آن دیگری در جهنم! یکی هم اصلا بهشت و جهنم را از اساس مزخرف می خواند . بله دوباره همان صفر و صد آقای سید محمدی که فعلا جز مطلقه و 57 و خمینی چیزی برای نوشتن برای هر مطلبی حالا آش دوغ اردبیل باشد و یا کیک زرد کانادا، ندارد!
ما تا ندانیم کجاییم و تا به جای سرودن اشعاری چون" ای آزادی کجایی که ما ندیدیمت..؟!" آزادی را تبیین نکنیم و ریشه ی اختلاف فهم مان را از آزادی بررسی نکنیم و تا لااقل روی خود کاربرد واژه ی دموکراسی یا مردم سالاری یا حکومت مردم بر مردم به توافق نرسیم و تا به تفاهم نرسیم که این نوع حکومت اصلا چطور حکومتی است و چه ویژگی هایی دارد و آیا میتوان نظام پادشاهی سوئد را جمهوری و حکومت مردم بر مردم دانست یا نظامی مائوئیستی چین نظام بهتری است یا بهتر است یکی مثل ملکه انگلیس داشته باشیم تا وضعمان روبراه شود! و آیا واقعا جمهوری اسلامی از آسمان افتاده و حرف نویی دارد و یا نه جمهوری اسلامی نظامی است منحط، باقی مانده از فرهنگ و سنتی منحط تر! وباید ان را دوباره شخم زد .... بله اینطور که پیداست باید از شاه وشیخ قبل مشروطه فرار کنیم به دامان رضاخان لائیک و از دست او در نرفته اسیر پسر سکولارش شویم و او را با تیپ پا بیرون نینداخته دوباره بیفتیم به جان هم و مشغول جنگ شویم و توی بازسازی سردار سازندگی نشده بشویم سردار چاپندگی و به اصلاحات نرسیده ، اصلاحاتمان براندازی نرم لقب بگیرد و با براندازی نرم آن را باید براندازی کنیم و بشود اینکه برای بیرون راندن دست دزدان دست به یک جیب ببریم و اسامی دزدان را در طی هشت سال جابجا کنیم و لیست بلند بالتری از دزدان جدید را در جیب دیگری پنهان کنیم و به جای اوردن نفت سر سفره ی مردم، سفره ی انها را از اساس با جادو و ورد و خرافات دود هوا کنیم .. ما باید بدانیم که مکان ما مکان موج اولی های تافلر است، ما وارد موج دوم هم نشده ایم و خیال می کنیم در جایگاه موج سومی ها نشسته ایم و قدر قدرت و صاحب شوکت هستیم و کشورها باید مدیریت جهان را از ما یاد بگیرند. از مدیریت عرضه ی مرغ موزد نیاز مردم عاجزیم و با بیش از صد نفر از اهل و عیال و فک و فامیل و اهل منزل می رویم حج و در حالیکه در ارزوی مدیریت جهان اسلام هستیم و یا می رویم نیویورک قلب جهان کفر تا طرح اصلاح ساختار جهان به سازمان ملل ببریم. اصلا خیال می کنیم ساختار جهان به گونه ای است که اجازه خواهند داد که موج دومی شویم چه رسد به اینکه به گرد پای موج سومی ها برسیم! بله تا وقتی در چنین اوهامی بسر ببریم و تا وقتی از آزادی بیان بگوییم تا کسی حرفی زد از کوچک و بزرگمان نفهم و بی شعور و نادانش بخوانیم به زبان و یا با باطوم بر سرش بزنیم وضع همین است و همچنان در بر همین پاشنه می چرخد و خواهد چرخید. لااقل 150 سال است چرخیده است و همچنان هم می چرخد، چکارش دارید، بگذارید باز هم بچرخد.
هرکسی هر جا که باشد شما فرمودید در نظام دموکراسی سی ساله هستید جایتان امن است . اما شما می دانید چه می خواهید ؟
سلام. این سخن "مترجم دردها" را باید با زر نوشت و بالای سر آویخت و قبل از خواب و بعد از خواب تکرار کرد: "دوستان اسلام - ســـِتا، به جای سودای دموکراسی اسلامی در سر پروراندن، بهتر است طرح اسلامی دموکراتیک را در کار بیندازند". و البته این خاص اسلام و اسلام ستایی نیست و هر ایدئولوژی ای را شامل میشود. هم از این روست که من حتی عبارت "سوسیال دمکراسی" یا "لیبرال دمکراسی" را هم درست نمیدانم و سوسیالیسم دمکراتیک یا لیبرالیسم دمکراتیک را ترجیح میدهم. (حالا سوسیالیسم، نوع غیردمکراتیک زیاد دارد ولی آیا لیبرالیسم غیردمکراتیک هم داریم؟!) 2.
1)جناب ستاریان،من چند پرسش از شما دارم،"آیا شما به مدل تطور خطی جوامع معتقدید؟آیا معتقدید که جوامع تنها از یک خط می گذرند و آنها در ایستگاههای نهایی هستند و ما در ایستگاههای ابتدایی؟"
اگر چنین است که من به دیدگاه شما نقد دارم،و اگر چنین نیست پس چرا زمان فعلی را با زمان جان لاک قیاس می گیرید که هم روح حاکم بر زمانه اش تغییر می کرد،هم سطع فهم مردم و دانش جامعه شناختی و علوم سیاسی توت داشت و روی هم رفته عوامل محیطی و محاطی در عوالم دیگری سیر می کرد.شرایط ایران ما در حال حاضر شبیه هیچ جامعه ای نیست،کما اینکه شرایط هیچ یک از جوامع با یکدیگر انطباق نمی کند،مگر اینکه تیپ هایی ایده آل بسازیم و به شور بنشینیم و در فضایی انتزاعی سخن بگوییم.
با این سبک قیاس شما،شما می توانید به جای قیاس گرفتن ایران فعلی با سیصد سال پیش فرانسه و انقلاب های 1789 - 1848،به وارسی کشورهایی نظیر ژاپن و سنگاپور و تایوان و کره و... بپردازید که نهادهای دموکراتیک - هر چند در پاره ای موارد به ضرب و زور بر آن سوار شدند - و دموکراسی قابل قبولی در آنجا پا گرفت. چرا چنین نمی کنید؟
2) و اما بحث اصلی من این است:من به هیچ عنوان نه کسی را نادان می پندارم و بی سواد و نه هر چیز دیگری،اگر چنین باشد وارد گفتمان نخواهم شد،بلکه رفع شدن سو تفاهم ها و یا رسیدن به نتیجه و یا در نهایت به مبادله گذاشتن اطلاعات را،به گفتمان حوالت می دهم،کما اینکه در حال چنین می کنم.
نقد اصلی من این است،شما بی آنکه متدولوژی خاصی را اتخاذ کنید و یا حتی اینکه بگویید کجا هستید،تاریخ آنچه را که غرب می دانید به رگبار می بیندید،به این قسمت از گفته های خودتان توجه کنید:
" در مقام ترجمه ی دردها نظام های دموکراسی دویست سیصد ساله را با نظام دموکراسی سی ساله باید به مقایسه بگذاریم؟! که یا با تاراج طلای مایاها و اینکاها و پوست کندن سر سرخپوستان به نان و نوا رسید یا با معتاد کردن میلیون میلیون چینی بدبخت با برپا کردن جنگ تریاک و به بردگی بردن کشتی کشتی سیاهان افریقا. آیا اگر مثلا از فرانسه گفتیم نباید از سی سال حاکمیت مردم بر مردم بر پایه ی گیوتین هم بگوییم و نباید بگوییم آنچه امروز جمهوری فرانسه نامیده می شود، جمهوری پنجم آن است؟ "
از این فاکت های تاریخی که ردیف کردید چه نتیجه ای می خواهید بگیرید؟نظیر این گفته ها را فرانک در نظریه ی ِ وابستگی به میان می کشد،امانوئل والرشتاین مشابه اش را در نظریه ِ نظام جهانی می گوید،مکتب اکلا - فورتادو و دوس سانتوس و ... - هم می گویند و بنا به روش و نظریه خود نتیجه گیری می کنند.شما روشی را به کار می برید که من عمیقا ً با آن آشنا هستم:به میان کشیدن فاکت های تاریخی که با معیار های فعلی نکبت بار هستند،و محکوم کردن غرب و کسانی که از فرآورده های آن دفاع می کنند و در آخر چه می ماند؟یک محافظه کاری عمیق در حفظ وضع موجود.اگر اشتباه می کنم بهتر است خود توضیح دهید.(پیشنهاد می کنم به سراغ تافلر نروید،او اساسا ً ژورنالیستی بود که برای مدتی در ایران گل کرد،من هم کتاب های او را خواندم و هم تعدادی از کتاب های آکادمیک جامعه شناسی ِ سیاسی و یا فلسفه سیاسی،در هیچ یک از کتاب های آکادمیک حتی یکبار هم ندیدم که به تافلر رجوع شود،حالا خود دانید)
3) من نیز با شما موافقم که باید بر سر اینکه مراد از آزادی چیست به سخن بنشینیم،اما نه در سطحی انتزاعی،بلکه در سطحی انضمامی و مشخص کنیم که وقتی از حقوق فردی سخن می گوییم،از نهاد های مدنی سخن می رانیم،از آزادی های مدنی سخن می رانیم و از حکومت مردم سالار می گوییم،دقیقا ً چه معانی و متد هایی را مراد می کنیم.که البته مشخص است که چنین تعیین تکلیف هایی اساسا ً با وارسی متن جامعه صورت می گیرد،نه با متون اسلامی
سلام علیکم. دوست گرامی. بعد از ردیف کردن چند نام از نویسندگان غربی، فرموده اید:
«با خیلی از انتقادها به غرب موافقیم اما نشسته ایم به ذهن خوانی و درعین حال از آزادی 100 درصدی غرب و 0 درصدی ایران حرف می زنیم درست به همان سادگی که احمدی نژاد هم از آزادی 100 درصدی ایران و 0 درصدی غرب، داد سخن می دهد! چقدر شبیه به هم خرف می زنیم!»
مخاطب جناب عالی بنده هستم. خب من که «نشسته ام»، و شما که «ننشسته ای» و داری مجاهدانه با نقل سخنان تافلر و کی و کی، و شما که ظاهراً نظرت این است آزادیخواهی ی ماها از «اوهام» است، بهتر نیست بیائیم یک تعریف نسبتاً مشخص از دموکراسی ارائه بدهیم؟ شما پیرو ولایت فقیه هستی. شما، نه از طریق خوانده شدن ذهنت، بلکه نوشته های مکررت در وبلاگت و کامنتهای مختلف، فردی هستی ذوب در ارائه کننده ی نظریه ی ولایت مطلقه ی فقیه. شما آخه این نامهای تافلر و جان لاک و ژیژک را، برای چی بر زبان می آوری؟
من گفتم «... ساخته شدن فیلم، ارتباطش بیشتر با «آزادی بیان» در غرب است، که البته 100 درصد نیست، ولی در مقایسه با ایران که نزدیک به صفر (0) است ...»
توجه کنید من گفتم آزادی بیان در غرب البته 100 درصد نیست، اما شما آمده ای در نقد سخن من، گفته ای
«با خیلی از انتقادها به غرب موافقیم اما نشسته ایم به ذهن خوانی و درعین حال از آزادی 100 درصدی غرب و 0 درصدی ایران حرف می زنیم»
یعنی من که گفتم آزادی در غرب البته 100 درصد نیست، آمده ای نه تنها ذهن خوانی بلکه تحریف واضح سخنان مرا انجام داده ای، و من که گفتم آزادی در ایران «نزدیک» به صفر است، حرف مرا تغییر داده ای به صفر (و نه «نزدیک به صفر»).
شما کلی حرف می زنی. اسم ردیف می کنی. خیلی ممنون. اما شما نظریه ی حکومتی ی مورد قبولت را بفرما چیست. شما فردی هستی پیرو ولایت فقیه مطلقه و پیرو و ذوب در ارائه کننده ی نظریه ی ولایت فقیه مطلقه، و شما مانند کیهان و فارس نیوز هستی که عنداللزوم از اسامی ی جان لاک و الوین تافلر و ژیژک استفاده می کنی برای تخریب چهره ی کلی ی غرب.
تکرار می کنم. شما پیرو ولایت فقیه مطلقه هستی. شما توضیح بده لطفاً در چهارچوب حکومت ولایت فقیه مطلقه که شما پیرو آن هستی مفهوم «آزادی بیان» (که شما داری الان آزادی بیان در غرب را در واقع «آزادی توهین» معرفی می کنی) چه گونه محقق می شود و حد و حدود آزادی بیان در حکومت ولایت فقیه مطلقه چیست و چه گونه مشخص می شود؟
سلام علیکم. ممنون می شوم به دو سؤال زیر، طبق اندیشه ی سیاسی ات و مدل حکومتی ی مورد قبولت، جواب بدهی. مشخصاً به سؤال دوم، و این که وقتی در زمان ... ایشان می فرمود چه خوب بود طنابهای دار و جوخه های اعدام برپا می کردیم و روزنامه های منحرف و ضد انقلابی را دار می زدیم و ...، که شما بارها از سخنان ایشان سینه چاکانه دفاع کرده ای، مشخص شدن حد و مرز آزادی بیان از طریق احزاب و مطبوعات و مجلس مشخص می شد و به اطلاع مردم می رسید، یا نه، «یک نفر»، دیدگاه و نظر خود را مصداق «حد و مرز آزادی بیان» می دانست و نظر او عملاً نافذ بود؟
توجه کنید شخص جناب عالی مانند احمدی نژاد هستی، که هزار هزار تباهی و پلشتی و گند و کثافت خودمان را رها کرده ای و شده ای اصلاحگر چهره ی کریه غرب. اشتباه نکن دوست گرامی. من مانند احمدی نژاد نیستم. شما هستی که مانند او هستی. هر گند و کثافت دهه ی هزار و سیصد و شصت را، به اسم «انقلاب» و ... توجیه می کنی، و حالا با کتاب الوین تافلر و جان لاک و ... ، آمده ای شده ای اصلاحگر غرب. و حالا خیال می کنی «منطق انقلاب» که در دهه ی 1360 حاکم بود و نافذ بود، حالا باید در دهه ی 1370 و 1380 و 1390 برود کنار، و «قانون و عقلانیت» حاکم شود. نه برادر عزیز. مزه ی لذتبخش «حکمرانی کردن طبق منطق انقلاب»، دهه ی 1360 و 1370 و 1380 و 1390 برایش فرق ندارد.
سؤالات:
1)در جامعه ی دینی ی اسلامی ی شیعی در زمان غیبت، حد و مرز آزادی را چه گونه تعیین می کنند و چه کسی یا کسانی تعیین می کنند؟ ــ مردم، از طریق قوه ی مقننه ی آزاد دموکراتیک که مافوقش مقامی نباشد، تعیین می کنند؟ ــ فقط شخص ولی فقیه (ولی فقیه انتصابی ی مطلقه ی ...) تعیین می کند؟ ــ فقط شخص ولی فقیه (ولی فقیه انتخابی ی مقیده ی دوره ای ...) تعیین می کند؟ ــ مردم و عالمان و دانشمندان و نهادها و احزاب آزاد و رسانه های آزاد و قوه ی مقننه ی دموکراتیک و قوه ی مجریه ی دموکراتیک و قوه ی قضائیه ی دموکراتیک و ولی فقیه، تعیین می کنند؟ ــ مردم و عالمان و دانشمندان و نهادها و احزاب آزاد و رسانه های آزاد و قوه ی مقننه ی دموکراتیک و قوه ی مجریه ی دموکراتیک و قوه ی قضائیه ی دموکراتیک، تعیین می کنند؟
2) در جمهوری ی اسلامی ی ایران در 34 سال گذشته (از 1357 تا 1391) حد و مرز آزادی نظراً و عملاً چه گونه تعیین و تبیین شده؟
سلام جناب سید محمدی رفتار و طرز صحبت کردن خودتون با آقای ستاریان رو یک بار مرور بفرمایید لطفا ! طوری ایشان را مواخذه میکنید « تو طرفدار ولایت مطلقه هستی »بازهم میگویم « تو طرفدار ولایت مطلقه هستی » « بار دیگر تکرار میکنم تو طرفدار ولایت مطلقه هستی » بله طوری ایشان را مواخذه میکنید که تصور میکنم اگر حکومت دست شما بود ایشان را بخاطر طرفدار ولایت فقیه بودن و خمینی دوست بودن اعدام می فرمودید !!! البته با سخنان آقای ستاریان تصور هم نمی کنم ایشان با این آب وتاب که می فرمایید طرفدار ولایت مطلقه فقیه باشند ! گیرم که ایشان طرفدار ولایت مطلقه فقیه هم باشند ! اعتراف می گیرید از ایشان ؟!
سلام راستش نمی دانم که چرا این عبارت را برای من نوشتید : « شما را نمی دانم اما ما که میان همین مردم هستیم که هنوز که هنوز است نمی دانند چه میخواهند ؟» چون می دانم که ایرانی ام و اینجا هم ایران است پس من هم مردم ایرانم این نسبتی که به من دادید " هرکسی هر جا که باشد شما فرمودید در نظام دموکراسی سی ساله هستید جایتان امن است." را چگونه از حرفهای من برداشت کردید که در خلالش این همه هشدار و اعلام خطر از جنگ وگریز و بکش بکشی دائمی ما و اعتراض در برابر آن دارم؟! من از نا امنی می نالم و شما امنیت می شنوید؟
قصدم گله گذاری و ادامه دادن به این بحث نیست زیرا شما از آن عبور کرده اید . هر چند شما با نقل مطلب بعدی به زبان دیگری همان حرف اینجا را تکرار کرده اید. این را اینجا نوشتم چون مربوط به اینجاست
به جناب یک نفر هم ضمن سلام و عرض تشکر از جانبداری شان عرض می کنم من به این محاکمات پنجسال است عادت دارم و نه حکومت دست ایشان است و من اعدام شده ام و نه من که طرفدار ولایت مطلقه ی مطلقه ی مطلقه ی فقیه نیستم و او اصرار دارد که هستم او را طی این پنجسال به زندان کرده و اعدام کرده ام. پس بگذارید همجنان که تاکنون بوده بگذرد. او سید است و جوشی و من ترکم و گاهی با آش دوغ اردبیل او را به جوشش می آورم!
من این فیلم را توهین میدانم و با آن مخالفم. مخالفت من با توهین برای این است که توهین باعث تقویت اقتدارگرایی و طالبانیسم است؟ حدود یکی دو هفته پیش من عکسی دیدم و می توانم نشان دهم که روی پلاکاردی که دست معترضین به قیلم اخیر بود نوشته است " عشق من بن لادن " اما شما می دانید که بن لادن عشق من نیست کما اینکه رجا نیوز و فارس نیوز و کیهان و سیمای میلی هم عشق من نیست . درست همانطور که اسامی غربی عشق من نیستند. بلکه عشق من، دین من است و کشورم و ملتم. من در دینم با کسانی تشابهاتی دارم و تفاوتهایی. اسم دین من گرچه همان اسم دین طالبان هاست و دین مردم مالزی و ترکیه و.. اما با بعضی از آنها تفاوت بسیار و با بعضی تفاوت کمتری دارد. اما غالبا دین من با طالبان مقایسه می شود و نه با مالزی و ترکیه و جاهای دیگر؟ چرا ؟ برای اینکه در این برای جنگ طلبان عالم منافعی هست.
خلاصه اینکه من می خواهم مسلمان باشم و در ایران زندگی کنم و آزاد باشم مثل همه ی ایرانیان با هر دین و مسلک و مذهب و عقیده و قومیت و زبانی که دارند برپایه ی سنت و فرهنگ و تاریخ مشترکمان و بدور از نسخه پیچی های فرهنگها و سنتها و تاریخهای دیگران . البته شما خواهید گفت این شدنی نیست و نمی شود! و من هم عرض خواهم کرد اگر نخواهید و زور نکنید که از فرق سر تا نوک انگشتان پا فرنگی شویم، می شود و خواهد شد و البته این پروسه ای طولانی خواهد بود اما بشرط آنکه روزی بالاخره خفه کردن و کشتن یکدیگر را متوقف کنیم. خواهیم دید که همانطور که دیگران طی صد سال و دویست سال و سیصد سال، بیشتر یا کمتر به یک نقاطی رسیده اند و هنوز تیغ تیز اصلاح خود را از درون خود دارند، ما نیز خواهیم رسید و خواهیم داشت.
ببخشید می دانم گفته هایم طولانی شد و بابت آن واقعا عذر می خواهم.
راستی خانم پارسایی آنچه از لاک نقل کردم از کتب نوام چامسکی است. حالا یادم نیست از کدام کتابش؟دموکراسی بازدارنده اش؟ یا از کنترل رسانه اش؟ هر چند قدری سخت است اما اگر بخواهید حستجو می کنم و با اسم دقیق کتابش و شماره صفحه و عین جملاتش عرض می کنم.اما واقعا این دردی از کسی دوا می کند!
آفرین بر جناب ستاریان بابت نوشته دیروز 8 صبحش. دمکراسی یک اصل فلسفی یا سیاسی یا ... نیست؛ یک روش است! لذا دمکرات هم کسی نیست که روزی دو کیلو کتاب در مدح دمکراسی میخواند یا مینویسد یا میخورد! کسی است که روشش در برخورد با دیگراندیشان نرم و مبتنی بر تحمل (تولرانس) است. یعنی اصرار ندارد همین الان همة خلائق را به بهشت حقیقت برساند. "مرّوا مرّاً کراماً" را میفهمد. به فرایند (نفس گفتگو) بیش از برایند (بهشت فوری!) پایبند است.
خدا خودش همة ما را دمکرات کند بمحمدٍ و آله صلی الله علیهم اجمعین.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
چون کندذهن هستن. سوال نداره که...
شاید به این سادگی نباشد
بخش عظیمی از قسمتهای فرهنگ فاسد ما ساخته و پرداخته مردم ماست.
این جمله خطرناکیست ... نه از این جهت که تیغ نقد را به سوی خودمان بر می گرداند از این جهت که می گوید همیشه باید یکی این مردم را درست کند !
سلام.
دلایل زیادی داره. تقریبا هرکسی که در جوامع بسته زندگی میکنه و دلش هوای تازه میخواد همین سوال رو از خودش میکنه.
پیشنهاد میکنم کتاب "راه بردگی" از هایک رو بخونی که حرفهای زیادی در این مورد داره.
سلام
بسیار خوب راه بردگی از هایک
یک کد خوب دادی زندگی در جوامع بسته
سلتم علیکم.
اتفاقاً جمهوری اسلامی حرفش همین است که در دنیا جاهایی هست، و تقریباً فقط یک جا هست، که در آن واقعاً مردم حکومت می کنند و مردم سالاری واقعی وجود دارد، و آن، جمهوری اسلامی ایران است!!
سلتم نسخه جدید سلام است
بله البته بدون احتساب دولت دوست و برادر سوریه
در دنیا هیچ کجا تا حالا ، که واقعاً مردم حکومت می کنند ، وجود نداشته ، و گرنه شما این جا ها را نام می بردی ..
نجیبه خانم را بی خیال ، از سحابی ها و یزدی ها و ..که منبع و مرکز * ملی مذهبی *ها و تقویت کننده همیشه حاکمیت اسلامی بودند ، بدور و بعید نمی دانم که بجای مقصرو عامل اصلی دیدن مذهب و حاکمیت سی و اندی سال دیکتاتوری هار ، مقصر و ایراد همه چیز را در مردم ایران بداند و تقصیر خود ملی مذهبی بودنش را انکار کند و با قاطعیت اعلام نماید * بخش عظیمی از قسمتهای فرهنگ فاسد ما ساخته و پرداخته مردم ماست * هورا به این ملیت ، هورا به این مذهب ، هورا به این دین خویی !!
واقعاْ لازم است نام ببرم
من یک اشاره کردم در عنوان ...آنسوی چتر التهاب
دوست داشتم حدس بزنند دوستان البته با به زمین گذاشتن آرمانهایشان
موافقم
و در بسیاری از جاها، مردم حکومت می شوند.
آن برخی ها هم این را می فهمند اما خوشایندشان نیست. آنها می پرسند: حالا چه کسی گفته است که حکومت مردم خوب است؟ مگر افلاطون این نوع حکومت را می پسندید؟
اما به نظر من رای پوپر کارآمدتر است. پوپر در اندیشه ی سیاسی خود، معتقد است که از این که چه کسی باید حکومت کند، گذر کنیم و این پرسش را در افکنیم:
چگونه باید حکومت کند.؟ چه کسی را به چگونه حکومت کردن ترجیح دهیم. به تعبیر دیگر مهم این است که آن کس که حکومت می کند استبداد می ورزد و یا حکومتی دموکراتیک دارد.
بله پوپر نازنین !
ولی چگونه اش کمی به چه کسی هم مربوط می شود
افلاطون ۲۵۰۰ سال پیش خوبی ها و بدی های نسخه اش را گفته بود نسخه افلاطون فقط با چاشنی لیبرالی قابلیت درمان دارد
که خوب اینجا نه خبر از خود دارو هست نه افزونه اش
با سلام
با خواندن این مکتوب دو نوع واکنش به وجود می آید:
یا اینکه بگوییم کدام جا و مکان؟
یا اینکه بگوییم کدام مردم ؟
به نظر شما کدام سئوال به واقعیت نزدیک است؟
سلام بر شما
هر دو درست است هر جایی که مردمش مجال رشد یافته اند
سلام.
خب اگر این قدر به درستی این گزاره مطمئن هستید، چرا مصداق معرفی نکرده اید؟ بد نبود اگر مشاهدات و تجربه هایتان از این حکومت های مردمی را می نوشتید تا دیگران با آنها آشنا شوند.
جمله دوم هم گرچه در قالب پرسش نوشته شده ولی نافی انگ عدم درک به مخالفین نظرتان نیست. با خواندن همین دو خط نوشته،چطور می توان در باره دموکراسی و حکومت مردم گفتگو کرد؟
سلام
مصداق که اظهر من الشمس است .
مشاهده من حرفهای رییس جمهور فرانسه است حرفهای رییس جمهور آمریکاست حرفهای رقیب انتخاباتی رییس جمهور آمریکاست که به لرزش لب اوباما هم کنایه می زند.
انگی در کار نیست . پرسش است ... شاید هم درک میکنند ولی می خواهند که درک نکنند .اتفاقاْ این حدس قریب به یقین تر است . شاید منافعشان در درک نکردن است فعلاْ
فرزانه ی عزیز!
واقعا حکومت کردن مردم یعنی چه؟ موضوع تا به این پایه روشن است که مشکل فقط کوری بعضی هاست و بینایی برخی دیگر!
«مردم» به عنوان واحد تحلیل سیاسی، چیست؟ آیا به شیوه ای فرادستی و آماده، هماره موجود است؟ آیا هر جمعیتی را مردم باید نامید؟
اگر اجازه دهید، من با تمام این پیش فرض ها، مخالفم. نه آنکه دچار توهم توطئه و استیلا و ... به معنای مبتذل اش باشم، من به عنوان یک مساله ی سیاسی، یک مساله ی تاریخ اندیشه ی سیاسی، و همچنین مساله ی فلسفی، با این پیش فرض ها مخالفم.
گمانم معنای «حکومت کردن مردم» آنچنان روشن نباشد و اصالتا هم روشن شدنی نباشد. این را البته نقض علوم انسانی نباید دانست، کما اینکه هیچ ساده لوحی توابع احتمالی و عدم قطعیت مکانیک کوآنتمی را نباید نقض پارادایم جدید فیزیک بداند.
دنیای مکانیکی و پوزیتیوی که تمام مفاهیمش از پیش تعیین شده باشد وجود خارجی ندارد و پروبلماتیک علوم انسانی هم اساسا تقویم مفاهیم معطوف به جهان خارج است و نه مفروض گرفتن آنها و سپس حکم دادن.
این شیوه ی مفروض گرفتن و حکم دادن، با آنکه در علوم تجربی-آزمایشگاهی متدولوژیک است، اتفاقا در علوم انسانی ایدئولوژیک است.
آزمایشگاه نقطه ی بی طرف و بی پیش فرض عالم علوم تجربی است، اما چنین نقطه ای در علوم انسانی ممکن نیست و مقوله ی «fact» به تمام در این علوم متفاوت است و معنای ساده و سر راست اش را در فیزیک و زیست شناسی ندارد.
باری، آرزوی زندگی کردن در آمریکا یا یک کشور اروپایی شاید خوش آیند کسی باشد که این به خودی خود، نه بد است و نه خوب. اما پای یک آرزو شخصی را به حوزه ی عمومی دانش کشاندن، بی موالاتی است.
بهتر است یک سفر یا حتا اقامت و شهروندی کشور دلخواه مان را بگیریم تا آنکه پای بحث کلانی مثل مردم و حاکمیت را به میان بکشیم...
و اگر هم می خواهیم مبارزه ی سیاسی در وضع اسف بار موجود داشته باشیم، که بسیار هم خوب است، گفتن این دست عبارات کلی چه کمکی میتواند کرد؟ آیا مشکل و انسداد وضع موجود، تنها به این است که عده ای نمی پذیرند «در دنیا جاهایی هست، که مردم واقعا حکومت می کنند»؟
چه فرقی می کند، چین و کوبا و ونزوئلا باشد این بهشت برین تحقق یافته، یا آمریکا و انگلیس و فرانسه!
بین این همه دعوا، که بیشتر شبیه دعوای ایرانیان برای طرفداری از تیم های فوتبال در بازی های جام ملت های اروپاست، نام ایران و وضع کنونی چرا باید گم شود؟
در آمریکا باشد یا کوبا، گمان نمی کنی کسی باشد مخالف اصولی وضع کنونی اش و با توش و توان تجربی و مستند و مدلل بتواند آن را به نقد بکشد؟ در اروپا چطور؟ آیا منتقدین واقعا موجود، توان درک کردن وضع خودشان را ندارند، ولی من و شما، فرسنگ ها این ور تر، به مدد رسانه این توان را داریم؟!
موضوع و موضع من، نه این گزاره ی سطحی است که هیچ جا مردم حکومت نمی کنند و نه این باور نسبی گرایانه که همه جا به نسبت خود، مردم حکومت می کند!
نه! حرف من یک پرسش فلسفی-مطالعاتی است: کدامین ناظر بی طرف، با کدامین معیار همه جایی و همه زمانی، می تواند تک تک سرزمین های دنیا را لحظه به لحظه بسنجد تا نشان بدهد که حکومت مردمی هست یا نیست!
این امکان تخیلی شدنی هم باشد، معیار یگانه و بی طرف و انضمامی (و نه یک حرف کلی انتزاعی) تراشیدن برای آن، شدنی نیست!
کانت، جایی در نقد عقل محض، نشان می دهد که برهان های وجود خدا، آنتی نومی یا دوسو پادگزار یا جدلی الطرفین اند. به نگاه او، یکی از مشکلات، مفهوم دنیا به عنوان یک کل است که در برخی براهین مفروض گرفته می شود.
کانت نشان می دهد که دنیا را از یک سو می توان بی کران و از سوی دیگر به عنوان «یک» کل، می توان کران مند در نظر آورد و همین تناقض درونی مفهوم «دنیا»ست که براهین وجود خدا را از درون فرومی پاشاند.
از درس های مهم فلسفه ی نقدی کانت، که به دست هگل هم بازشناخته شده و به اوجش رسید، همین کنار گذاشتن مفهوم کلی دنیا، در احکام معرفتی معطوف به روش کلاسیک و پوزیتیو است.
نه آنکه نباید از این مفهوم سخن گفت، بلکه به شیوه ی کلاسیک و غیردیالکتیک، سخن گفتن از آن بی نتجه و بی معناست.
من هم به پی روی از کانت، این درس مهم اپیستمولوژی را، که مثل تمام درس های فلسفه ذاتا سیاسی است، به شما گوشزد می کنم: بیایید یا درباره ی دنیا حکم نکنیم و یا اگر چنین کردیم، مفهوم آن را به روشنی به کار ببریم.
همانطور که خود کانت در نگاه سیاسی اش، از ایده ی جهان-میهنی و صلح سخن گفته و حدود مفاهیم اش را درباره ی جهان و دنیا روشن کرده.
انتقادهای شدید و کمی طولانی ام را به رک بودنش ببخشای، در روزگاری هستیم که حضور بی رحم تیشه ی نقد، از خشت کج نهادن بر هم، واجب تر است....
پیروز و پایدار باشید.
جناب ابریشمی
نقد در خور شما را خواندم ... چند نکته به نظرم رسید
- به گمان شما در این جملات کوتاه پای آمال و آرزوهایی در میان است ؟
اگر باشد فقط به این جهت است که چرا درک ها قربانی سیاست ها می شوند ؟
- به گمانم تجلی حکومت کردن مردم را اگر چه نه شکل مطلق می توان در دنیای مدرن دید . جمعی از انسانها که متوسط شعور و فهم شان بالا رفته و دیگر مایل به ماندن زیر سیطره تابو های دیگر ساخته نیستند .
- حکمی در کار نیست که بخواهد متدولوژیک باشد یا ایدئولوژیک ! حرف از فهم شخصی من درباره اتفاقاتی است که خبرهایش را میشنوم .
برای رسیدن به این فهم نیازی نیست سنجه ای در دست بگیرم و میزان مشارکت مردم در حکومت را لحظه به لحظه بسنجم
شما در میان روش شناخت در علوم انسانی یکباره به دنیای علوم تجربی نقب می زنید و روش را عوض می کنید آن هم در صورتی که چند جمله قبل تر خودتان تفاوت این دو حوزه را گوشزد کرده اید و تفاوت فکت را در دو حوزه
- واقعاْ گمان می کنیم راه برون رفت از مشکل و انسداد وضع موجود را باید در یک جمله و گزاره جست ؟
اقلاْ این جمله من چنین ادعایی ندارد
- البته که آنجا کسی هست که دست به نقد اصولی وضع کنونی بزند. ولی گمان می کنم این موضوع اینجا محل مناقشه نباشد کما اینکه وجود خود آن نقد ها برای ما حکم فکت را دارد .
ممنون از توجه تان
سلام
بیایید بپذیریم که ایده ی حکومت مردم بر مردم بعد از برچیدن گیوتین از فرانسه، اساسا ایده ای خطرناک شمرده می شود و عملا هیچ کجا را نمی توان نشان داد که حکومت مردم بر مردم وجود داشته باشد!
البته جاهایی هست که بالنسبه نظرات مردم را لحاظ می کند و جاهایی هم هست که نظرات مردم را اصلا قابل اعتنا نمی داند!
سلام
همین طور چشم بسته که نمی توان پذیرفت برادر... بالاخره هر زهری را پادزهری باید یافت چنانکه یافته اند
برای زهرهای امروزشان هم مطمئن باشید خواهند یافت .
کمی اعتنا کنیم به همان جاهایی که نظرات مردم را لحاظ می کند
آن "بعضی" که می گویی هم جزء "مردم "هستند؟
آیا دموکراسی به "درک" کردن آن بعضی نیازی دارد؟
آیا همه ی آن بعضی ها را مثل هم می دانی؟
آیا مطمئنی که همه ی آن "بعضی" یک مشکل دارند و آن هم "درک نکردن" است؟
آیا اگر این بینایی(نام کتابی از ساراماگو درباره ی همین موضوع) به آن "بعضی" هم داده شود، مشکل حل است، یا اتفاقن ابتدای مشکلات دموکراسی است؟(کتاب را بخوان اگر نخوانده ای)
آیا مردم دنیا به دو دسته ای که می فهمند و نمی فهمند تقسیم می شوند؟ و آیا دسته ی اول آدم خوب ها و دسته ی دوم آدم بدها هستند؟
آیا ساده انگاری های این چنینی حاصل عدم درک کردن آن بعضی نیست؟
و آیا خودِ دموکراسی به بعضی از آن بعضی محتاج نیست؟(دولت سایه و رسانه ی منتقد و ...)
و آیا این فقط یک جمله بود، برای اینکه یک جمله باشد!!!
بله جز مردم هستند.
بیشترین نیاز دموکراسی به درک همان بعضی هاست . درک اما به معنی قبول کردن نیست . حتی به معنی احترام گذاشتن هم نیست .
خیر
خیر مشکل عطش قدرت هم دارند مشکلات دیگر هم شاید
خوانده ام . ابتدای بقیه مشکلات است نه سر آغاز ازلی مشکلات ! مگر کسانی که دموکراسی دارند مشکل ندارند ؟
مردم روی طیفی از فهم هستند .
استخراج ساده معنی خوب و بد کار خطرناکیست .
ساده انگاری در پرسیدن از مخاطب چطور ؟
دیکتاتورهای تمامیت خواه نه دولت سایه و رسانه منتقد
خیر جمله ای بود که نیاز به فهم داشت !
البته دولت سایه اکثر اوقات جزء دسته ی اول و مردم است... رسانه ی منتقد هم همین طور... ولی می توانند جزء آن بعضی هم باشند...
هیچ کلکی در کارنیست! این بازی بطرز شگفت آوری دقیق خواهد بود! البته بشرطی که تقلب نکنید!
فقط به دستور العمل عمل نماید و تقلب نکنید، در غیر اینصورت نتیجه درست از آب در نخواهد آمد و بعد آرزو خواهید کرد که ایکاش تقلب نمی کردید!
این حدوداً 3 دقیقه زمان خواهد برد تا شما را دیوانه کند!!
کسی که این پیام را ارسال کرده گفت که آرزویش ظرف 10 دقیقه به حقیقت پیوست!!!
این بازی نتیجه خنده دار و در عین حال شگفت انگیزی خواهد داشت!
پیام را یکجا تا پایا ن نخوانید بلکه مرحله به مرحله پیش بروید و عین دستورالعمل انجام دهید!
نکته: زمانی که میخواهید اسامی را بنویسید اطمینان حاصل کنید که اشخاصی هستند که شما آنها را می شناسید (تبصره از خودم: یعنی اسم الکی یا بیخودی ننویسید!!!)
مهم: همچنین بیاد داشته باشید که بهنگام نوشتن اسامی و عمل کردن به دستورالعمل از احساس و غریزه خود استفاده کنید و بیخودی و بیش از حد فکر نکنید بلکه آنچه که در آن لحظه به ذهنتان می آید را بنویسید!
با زهم باید گفته شود که به آرامی و مرحله به مرحله به انتهای متن بروید در غیر اینصورت نتیجه درست نخواهد بود و آنرا ضایع خواهید کرد!
(باز هم تبصره از خودم: این رو بخاطر این چندین بار تکرار کرده که آدمهای فضول ببخشید کنجکاو خودشونو کنترل کنن!!!)
خوب حالا یک قلم و یک برگ کاغذ آماده کنید.
1- اول از هر چیز اعداد 1 تا 11 را بصورت ستونی یا ردیفی (زیر هم) بر روی کاغذ بنویسید.
2- سپس در جلوی ردیف (ستون) 1 و 2 هر عددی را که مایلید بنویسید.
3- حال در جلوی ردیف 3 و ردیف 7 نام شخصی را از جنس مخالف بنویسید.
== قرار نشد به پایین نگاه کنید! تقلب ممنوع !!=
4- نام اشخاصی را که می شناسید (چه دوست یا اعضای خانواده یا فامیل) در جلوی ردیفهای 4، 5 و 6 بنویسید.
5- در ردیفهای 8، 9، 10 و 11 نام چهار ترانه (آهنگ) را بنیوسید (در جلوی هر ردیف نام یک ترانه)
6- اکنون نهایتا میتوانید یک آرزو کنید!!
و حالا کلید رمز گشایی این بازی:
1- عددی را که در ردیف 2 نوشته اید مشخص کننده تعداد اشخاصی است که شما باید در باره این بازی به آنها بگویید!
2- شخصی که نامش در ردیف 3 قید شده کسی است که شما عاشقش هستید!!!
3- شخصی که نامش در ردیف 7 قید شده کسی است که شما دوستش دارید ولی با هم نمی سازید (یا به تعبیر دیگر عاقبت خوشی نخواهد داشت!)!!!
4- شخص شماره 4 کسی است که شما بیش از همه به او اهمیت میدهید!
5- شخص شماره 5 کسی است که شما را بسیار خوب می شناسد.
6- شخصی که نامش در ردیف 6 قید شده، ستاره بخت (ستاره خوش شانسی) شماست!
7- آهنگ قید شده در ردیف 8 با شخص شماره 3 تطبیق می کند (مرتبط است)!!!
8- آهنگ شماره 9 آهنگی برای شخص شماره 7 است!
9- آهنگ شماره 10 آهنگی است که بیش از همه افکار شما را بازگو می کند!
10- و بالاخره شماره 11 آهنگی است که می گوید شما در باره زندگی چه احساسی دارید!!!!
واقعا شگفت آور است! نه؟! ولی بنظر می آید که درست باشه!
kill me now
سلام،
بلاخره می رسیم.
برای آقای سید محمدی
سلام
سلام فرزانه،
من گفتم زبان فارسی توان دارد. دربارهی مقایسهی فارسی و انگلیسی و عربی و چه ادعایی ندارم و سوادش را هم ندارم. اینجا به یکی از بنیادیترین فابلیتهای زبان فارسی اشاره میکنم که همان ساخت بن ماضی و مضارع فعلی از اسم و صفت و (آنطور که در مقالهی یدالله منصوری دیدم) حرف و پیشوند میباشد. روشهای بنسازی زیر را در نظر آورید:
اسم و صفت و ...+ید: مانند بن فعل در "جنگیدن" و "آگاهیدن" و نمونهای کمیاب از کاربرد جدیدتر آن در "گرانیدن" (=جذب کردن)
اسم و صفت و ... + ست: مثل بن فعل در "گریستن" و "مانستن" و در نمونهای از کاربردهای کمشمار جدیدتر آن: "یگانستن" (= متحد کردن)
اهمیت چنین ساز و کار ریشهسازی ای به گمانم نیازی به تفت دادن ندارد. درانگلیسی هم چنین ساز و کارهایی وجود دارد و ملت نیز مثل نقل و نبات از آن سود میبرند ولی ما فارسیزبانان مگر در مواردی نادر، بیخیالش شدهایم.
سلام بر شما
بله ولی زبان انگلیسی و ترکی هم دقیقاْ این قابلیت ها را دارد .
چیزی که می گوییم هست ولی کسی استفاده ای از آن نمی کند و متروک و مهجور در واقع می شود گفت نیست
من هم بیشتر روی این تاکید دارم
سلام
جمله قصار و مبهمتان، حاشیه وزینی را فراهم آورده است.
سلام
شما هم حاشیه خودتان را می فزودید
فرزانه ی گرامی!
1) پای آمال و آرزو نه، اما اگر تصور کنیم که جاهایی هست که واقعا مردم حکومت میکنند، و ما هم البته آنجا نیستیم و همچنین اگر فرض بگیریم که حکومت کردن مردم خوب (یا بهتر از حکومت نکردن شان) باشد؛ آنگاه آشکارا میتوان میل و چشمداشتی را در این جمله دید.
2) باز اگر بگوییم سیاست، در نسبت مستقیم با ادراک است و از جمهوری افلاطون (به عنوان شاهکاری فلسفی-سیاسی) تا همین فیلسوفان کنونی، همگی نسبت فهم و درک و سیاست را پروبلماتیزه می کنند، نباید عجیب باشد که کسی مبتنی بر تفکر فلسفی-سیاسی اش بگوید، مثلا در آمریکا یا فرانسه یا کوبا یا یونان، مردم حکومت نمی کنند.
3) می فرمایید « جمعی از انسانها که متوسط شعور و فهم شان بالا رفته و دیگر مایل به ماندن زیر سیطره تابو های دیگر ساخته نیستند .»
آیا این همان حکومت مردم یا دموکراسی است؟ حتا اگر هم فرض بگیریم چنین باشد، آیا «متوسط شعور و فهم» و یا «تابوهای دیگر ساخته» نسبی است یا مطلق؟ آیا متوسط گیری، آن هم با سبک آمار و احتمال، مبنا و معنایی در سیاست و جامعه دارد؟
4) من البته سنجه ی علوم تجربی را با منطق جمله ی شما وارد بحث کردم، وقتی از ترم معنی دار «واقعا» استفاده می کنید، نتیجه ی ناگزیر اش این است که سنجه ی رئالیستی در دست دارید که این «واقعیت» مسلم را نشان دهد که در جاهایی مردم حکومت می کنند.
و اگر به خود من باشد، ترجیح می دهم قید «واقعا» را نه به کار ببرم و نه تحلیل کنم.
5) منتقدین آن سو، به حال «ما» البته فرقی ندارد، اما به حال گزارنده(گوینده/نویسنده) ی گزاره ی:«{در آن سو} مردم واقعا حکومت می کنند» فرق دارد!
چه اینکه اگر فرض بگیریم منتقدی اصولی در «آن سو» باشد که بتواند نشان دهد، آنجا خبری از حکومت مردمش نیست، دیگر این گزاره را نباید خیلی جدی گرفت!
6) و در آخر هم چیزی بگویم پیرامون وضع کنونی، تصور می کنم داشتن تحلیل جامع و انضمامی از کلیت وضع کنونی، شرط لازم تغییر مثبت برای ما باشد. اگر با تصور خامی از مقولات و مشکل های پیش روی مان، مثل همین حاکمیت مردم در دنیای واقعا موجود، بخواهیم هر کنشی داشته باشیم، نباید امید چندانی برای بهبود داشت.
موضوع این نیست که گزاره ها وضع را بهبود دهند یا ندهند، کما اینکه قلم کین توزانه ی پوپر در جامعه ی باز و تاختن ایدئولوژیکش به دشمنان جامعه ی باز، برای ما، جامعه ای را باز نکرد!
به هر رو، اگر پرسش شما، دقیقا پی جویی دلیل آن است که چرا برخی این گزاره را دربست نمی پذیرند، کامنت من، یکی از این سنخ دلایل است. (و البته دیگران را نمی دانم)
از نظر من جمله ای که گفته ام شواهدی دارد اما جالب است که کسی دنبال دلایل و شواهد نیست ! گویا فقط باید موافق بود یا مخالف
یا حد اکثر پرسش های جدیدی در اطراف مساله طرح کرد طوری که اصل موضوع فراموش شود.
اگر چه دستیابی به پرسشهای جدید برایم دلچسب تر و جذاب تر از رسیدن به پاسخ هاست اما بهر حال یافتن پاسخ هم انگیزه های خود را دارد .
مشخصاً تعریف حکومت کردن مردم یا دموکراسی را اینجا می توان بجای سیستمی بکار برد که می تواند روشهایی برای توزیع قدرت تصمیم گیری داشته باشد بد نیست اگر مصداق هم داشته باشیم .
وقتی بالاترین مقام اجرایی کشوری می گوید من نمی توانم جلوی کار نشریه ای را بخاطر یک کاریکاتور بگیرم آیا باید به سراغ فرضیه مبتذل دست های پشت پرده رفت یا اینکه این فرض را گرفت که او واقعاً به خودش حق نمی دهد چنین کاری کند؟
متوسط شعور و فهم را می توان در همزیستی بدون خشونت دید
با همه تئوری هایی که می توان بافت و من نمی دانم ، نمی توانم چیزی را که می بینم انکار کنم .
منتقدان اصولی آزادند حرفها و دلایلشان را بگویند تا حقیقت روشن شود. نمی توان دهان کسی را بست.
قلم پوپر را کین توزانه وصف کرده اید . گفته اید جامعه ای را باز نکرد ...
من از شما می پرسم قلم وگفتار نسبت به جامعه ای که حقوق اولیه بخش بزرگی از انسانها را نادیده می گیرد باید مشفقانه باشد؟
آیا عقاید تمامیت خواه لیاقت احترام را دارند؟
جامعه باز اگر سودی به حال ما نکرد شاید برای اینکه خوب نخواندیم و نفهمیدیم ... اما من هنوز می گویم جامعه باز پوپر برای ما هم کارهای بزرگی کرده است .
مردمی که بیشترین تلاششون رو میکنند تا مسئولیت وضع خودشون رو گردن دیگران بندازن ، هیچ وقت نمیتونن به این نقطه برسن که حکومت کنند .
ظاهراً همین طور است اما بیراه نیست از هر روزنه ای برای گشایش ذهن این مردم استفاده کنیم
احتمالا برای ان بعضی ها تبعات پذیرش این حکومت سنگین تر از نامعقول و نامرسوم خواندن آن است.
از مهم ترین تبعاتش از دست رفتن انحصار قدرت است
شاید چون دیر شروع کرده اند و میخواهند زود برسند ...
اصلاً شروعی در کار هست ؟
در دنیا جاهایی هست که مردم حکومت می کنند :یعنی در بسیاری از کشور های توسعه یافته،نهاد ها،ساخت ها،انجمن ها،احزاب سیاسی مستقل،موسسات و کانون های فکری متعددی وجود دارد که بنا به تمهدیات چیده شده و سنت سیاسی آن دست کشور ها،مدیریت سیاسی یک کشور و تصمیات کلان را به مراجع متعدد تحویل می دهد.تمرکز قدرت به شدت کشورهای استبدادی نیست و راههایی پیش بینی شده که مردم در تصمیم گیری های سیاسی کشور تاثیر داشته باشند.
تعریف ساده ای از حکومت های مردم مدار
نوفهمنننننننننننند
به اون دوستتون که گفته هیچ جا نیست.. فقط و فقط سه مورد بارز رو مثال میزنم: سوئد، نروژ و سوییس!
اسکاندیناوی را خیلی تحویل گرفتی ها
در جامعه شناسی قشرها و نابرابری ها داریم که مفاهیم اجتماعی مطلق نیستند. مثلا برخی کشورها نابرابر هستند و برخی نابرابرتر. یعنی هیچ کشوری مطلقا دارای برابری طبقاتی یا دموکراسی یا چه و چه نیست. اما سطح بالای هرکدام از اینها به خصوص در کشورهایی که مرمر مثال زد، انکار ناشدنی است.
این مفاهیم اساساً تعریف مطلقی ندارند
اولین روز دانشگاه بهت تبریک میگم. فکر کنم دیگه نتونی مرتب به اینجا سر بزنی. برات ارزوی موفقیت می کنم. تلاشت مستدام
مرسی ...اتفاقاً کارم اینجا بیشتر میشود
سلام
احتمالاً به تعریفشان از مردم باز می گردد
سلام
مردم باید با اشاره بیایند در صحنه حماسه شونو خلق کنند و با آرامش صحنه را ترک کنند تا صحنه ای دیگر
بله ! همچین جمهوریی داریم ما
سلام بانو
بله خب حتما جاهایی وجود دارد. به هیچ وجه آسمان همه جا همرنگ نیست.
و درک نکردن آن بعضی ها هم که دیگر چرا ندارد!
حالا اگر مصداق این بعضی ها را می آوردی دقیق تر میتوانستیم بگوییم چرا و به کدام یک از هزاران دلایل!
سلام
چرا ؟ درک کردن و خود را به کوری زدن چرا دارد .
همه ورق ها را که نباید رو کرد بالاخره چیزی برای کشف خواننده باید بماند
فکرمی کردم تیتر همه چیز را رو می کند
سلام. ما که آخرش نفهمیدیم ماجرا چیست؟
نمیفهمم چرا بعضیها شک کرده اند در امکان دمکراسی؟ و هی شواهد میطلبند.
تازه لو فرض که شواهدی هم نباشد. آیا این یعنی دمکراسی از اساس ناممکن است؟! و دنبالش نرویم؟! بعضی از این انکارها همچی بویی میدهد.
بعد با خودم فکر کردم که شاید این دوستان منکر، در بافتارِ (کانتکستِ) دعوای جاری بر سر فیلم موهن و کاریکاتور موهن این حرفها را زده اند. که اگر چنین باشد، معنایش نوعی رومانتیزه کرده دمکراسی است. یعنی اینها گمان میکنند (1) دمکراسی خوب است و (2) توهین به مقدسات ما هم بد است. پس (3) در دمکراسیها کسی نباید حق داشته باشد به مقدسات ما توهین کند!!!!!
خیر! در دمکراسی هر کسی حق دارد هر کاری که دلش میخواهد بکند، مگر آن کار با سازوکارهای دمکراتیک (مثل قانون؛ البته قانون دمکراتیک، یعنی مصوب نمایندگان مردم؛ آنهم نمایندگان منتخب از طرق دمکراتیک = بدون شورای نگهبان و ولی فقیه و تقلب و ...) ممنوع شده باشد. تازه در دمکراسی با سازوکارهای دمکراتیک هم بعضی کارها را نمیتوان ممنوع کرد: در رأسش حقوق دمکراتیک اقلیت را. مثل حق آزادی بیان. حق انتخاب سبک زندگی. و ...
این "امتناع سلب حقوق دمکراتیک اقلیت" به گمان من مهمترین ویژگی است که یک دمکراسی را دمکراسی میکند و از دیکتاتوری اکثریت متمایز میسازد.
به این ترتیب در دمکراسی، هم ممکن است به عقاید ما توهین شود و هم ممکن است بسیاری فسق و فجورها رخ دهد.
حالا چه میفرمایید؟ دمکراسی را باز هم میخواهید یا نه؟
سلام
اتفاقاً شما تنها کسی هستید که تا حالا فهمیده قضیه از چه قرار است و اشاره های تیتر و متن را گرفته اید
واقعاً ممنونم از شما ...
منظورم دقیقاً همین نشانه های دموکراسی و لیبرالیسم همراه آن بود در کشورهایی که ساکنانش فیلم یا کاریکاتوری تولید کرده اند که به مذاق عده ای توهین آمیز می آید.
دموکراسی خوب است آنجا که ما بگوییم ! مانیفست حال حاضر بسیاری از روشنفکران وطنی است که خود را در جبهه مبارزه با دیکتاتوری و توتالیته می پندارند .
سلام فرزانه جان
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداخته ای
در باره بخش اول و جاهایی که مردم حکومت می کنند با بیان مترجم دردها موافق هستم، و البته در جایی که مردم حکومت می کنند لزوماً تمام افراد جامعه درگیر این ماجرای تصمیم گیری یا تصمیم سازی نیستند چرا که شاید خیلی ها تمایل به این کار نداشته باشند و در میان آنانی که تمایل به مشارکت در این امر دارند، هم کسانی که نظراتشان اجرایی می شود و هم آنان که نظراتشان اجرایی نمی شود در تصمیم سازی نقش داشته و نهایتاً حکومت کرده اند. بنابراین جستجو به دنبال نمونه هایی که دوستان از شما طلب کرده اند تقریباً فاقد موضوعیت است چرا منظور عدم تمرکز در ساختار قدرت است.
اما چرا درک نمی کنند، هر نوع درک و دریافت عمیق از موضوعات مستلزم سطحی از بلوغ و البته هوش متناسب با موضوع است. اگر بلوغ فکری لازم برای درک موضوع وجود نداشته باشد ( که می تواند ناشی از عدم شناخت، عدم تلاش برای شناخت و یا عدم امکان شناخت باشد) این مصیبتی که شما فرمودی ظهور می کند. حالا اگر شناخت و یا حتی درک نسبی از موضوع وجود داشته باشد اما هوش لازم برای پی ریزی و اجرای موضوع وجود نداشته باشد باز هم نتیجه همان خواهد بود.
ممکن است در ساختارهای دیکتاتوری هم کسانی باشند که از مزایای حکومت مردم بی خبر نباشند، اما طراحی و اجرای ساختاری که قدرت را با حفظ منافع همگان تقسیم می کند کار ساده ای نیست.
یعنی می خواهم بگویم فارغ از اینکه احتمال دخالت رذیلت های خلقی مصلحت طلبانه و خود عقل کل پندارانه، در تشکیل ساختارهای دیکتاتوری قابل چشم پوشی نیست، اما مشکل عدم درک موضوع، مشکل پیچیده و دنباله داری است که به فرض حل معضل عدم درک، راه درازی آنسوی قصه چشم انتظار مردمی است که قرار است در بازی تصمیم سازی و تصمیم گیری نقش داشته باشند.
این می شود که وای به جایی که قدرت مالی باد آورده در دست کسانی باشد که از بلوغ و هوش و انساندوستی کم بهره اند.
سلام نیکا جان
اولاً که جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست ؟
ثانیاً نهایت بلاهت و ساده انگاری است اگر فکر کنیم دموکراسی یعنی این که هر نفر از مردم درباره همه موضوعات رای مستقیم داشته باشد .
البته این توصیف گاهی هم بعنوان فن حمله به آدمک پوشالی استفاده می شود یعنی کاریکاتوری از دموکراسی در ذهن می سازند و به آن حمله می کنند و خوب البته به زمینش می زنند !
اینها که گفتی هست هوش و بلوغ و انساندوستی به نظرم این آخری از دوتای اولی مهم تر است
نباید اینها را موجوداتی کودن فرض کرد اگر چه حاصل تفکرات و تصمیماتشان ابلهانه به نظر بیاید گاهی همه اینها سرپوشی برای دست اندازی به حقوق دیگران و قدرت طلبی است .
عقده و کینه نسبت به کسانی که جور دیگری فکر می کنند هم هست
در دنیا جاهایی هست ، که واقعاً مردم زندگی می کنند ... چرا بعضی ها توان درک کردن این را ندارند ؟
فقط چند نکته را یادآوری میکنم، شاید موضوع روشن تر شود.
1) سخن گفتن از شاهد و مدرک درباره ی این که در جاهایی مردم «واقعا» حکومت میکنند، عبارت دقیقی نیست. نظریه های حاکمیت و دولت در عصر جدید، ارتباطی به «واقعیت» و «طبیعت» ندارد. این نظریه ها یا «قرارداد اجتماعی»اند (روسو) که امری «ناواقعی» (به معنای اعتباری) است یا نظریاتی معطوف به تحلیل قدرت و نیروها(ماکیاوللی) هستند که در آنجا هم حکم «واقعی» دادن، بی معناست.
اگر از شما طلب شواهدی نکردم، چون می خواستم منظورتان دقیق تر روشن شود.
2) من هم هیچ علاقه ای به دسته بندی ها ندارم، آن هم دسته بندی «موافق» و «مخالف»، «درک کنندگان» و «درک نکنندگان(!)» و ... بدیهی است که نمی توانم با عبارت شما همدل باشم، چون معنای محصلی ندارد. اما این به معنای مخالفت نیست، چون مخالفت با گزاره ای مبهم، به سان موافقت با آن، کاری بی معناست.
3) راسل میگفت که پرسیدن خوب است اما نه همیشه، جاهایی هم پاسخ لازم است(نقل به مضمون). البته که هیچ کس نمی تواند ادعا کند پاسخ مطلقا بی اهمیت است و فقط پرسش مهم است، اما مساله اینجاست که آیا میتوان به پاسخی رسید که راه پرسش را دست کم در ساحت نظر ببندد؟
پاسخ این پرسش هرچه باشد، ارتباطی به میل من و راسل ندارد، باید دید که آیا واقعا چنین اتفاقی می تواند رخ دهد یا نه.
4) پرسیده بودید چرا برخی ها توان درک این را ندارند و ... و حالا برای مصداق میروید به سراغ جنجال های بی اهمیت اخیر. آیا «واقعا» مشکل عدم درک این دسته (که نمی دانم در نظر شما چه کسانی هستند) این است که نمی دانند وزیر فرانسوی چه گفته؟
شما به سادگی پرسش های مرا بحث های فرعی و نظریه بافی میدانید که اهمیت اش در بهترین حالت، در درجه ی دوم است. اما چرا تصور می کنید که مشکل کسانی که این گزاره را نمی پذیرند ندیدن مصداق هایی از این دست است؟ من دست کم افراد بسیاری را می شناسم که توان درک و تحلیل مصداق های شما را به خوبی دارند، اما به این سادگی درباره ی «حکومت مردم» حکم نمی کنند. شاید خطاب این گزاره ی شما به «از همه چیز» بی خبرهایی باشد که نه قرارداد اجتماعی را می فهمند و نه سخنان ماکیاوللی را، اما آیا همه ی کسانی که مثل این گزاره (جاهایی هست که..) فکر نمی کنند از عدم توان درک برخوردارند؟
5) نمی دانم چرا می گویید «نمی توان دهان کسی را بست»؟ صحبت ما بر سر بستن و بازکردن دهان کسی نبود که شما این را می گویید. حرف من این بود که منتقدان درک پیچیده تر، و یا بهتر بگویم فهم دیگری از صورت مساله دارند، اما شما همه چیز را تا به این حد آوردید که «با همه تئوری هایی که می توان بافت و من نمی دانم ، نمی توانم چیزی را که می بینم انکار کنم».
اگر همه چیز این قدرها آشکار است، گویا حق با دوستانی است که می گویند منتقدان نفهم اند!
(این را هم در پرانتز بگویم که معنای هیچ کدام از بحث های من نقد و نفی دموکراسی نیست و یا همذات پنداری با فاشیسم. جهان اندیشه و سیاست، جهان صندوق رای نیست که یا این طرفی باشی یا آن طرفی. موضوع دقیقن بر سر راهی است که از پیمودن آن عاجزیم و چرایی این عجز، و نه طرف داری از این مفهوم و آن مفهوم)
6) پوپر، تیزی قلم اش را برای مستبدان کشور ما نکشیده بود، حتا برای هیتلر و فاشیست ها هم نبود، او هگل و افلاطون و مارکس را به سخیف ترین واژگان، که تنه به زبان حسن عباسی و رحیم پوز ازغدی می زند، حواله ی متفکرینی کرده که تنها به شیوه ی ایشان فکر نمی کردند.
به هر حال نام پوپر خیلی وقت است که فراموش شده و من تصمیمی ندارم بحث های هزار بار تکرار شده ی او را، باز تکرار کنم.
در هر صورت اگر تصور می کنید که موضوع گفت و گو ما، تا این حد آشکار است که بحث های دیگر در حد تئوری بافی و ندیدن واقعیت است، دیگر راهی برای گپ و گفت نمی ماند. این تفاوت فکری بماند تا در موضوعات سپس تر و بهتری، سر آن با هم بحث کنیم.
من از توضیحات روشنگرتان ممنونم
شاید سعی و تلاش من برای اینکه پاسخ ها را کوتاه و مختصر بدهم باعث می شود محتوا و فایده حرفم از دست برود
از نظر من حکومت کردن مردم به معنی سهم داشتن آنها از گستره توزیع شده قدرت است آیا این از نظر شما ناواقعی و یا در تحلیل قدرت ها و نیروها بی معنی است ؟
سیستمی که می تواند فیدبک های کنترلی فراوان را به عوض یک یا چند ورودی محدود بکار بگیرد نا ممکن است ؟ این فیدبک های کنترلی می تواند یک مدیا یا یک هنر مند یا یک انجمن محلی یا حتی یک شهروند عادی باشد. روشن است که کنترل ها مطلق و صد در صدی نیست اما اینجا می توان مقایسه ای بین سیستم های مختلف حاکمیت و قدرت انجام داد و نتیجه گیری موقت کرد .
واقعاً متوجه نمی شوم چه چیزی باید دقیق تر از این گفته شود ؟
البته این را متوجهم که کامنتهای شما در دسته موافق و مخالف قرار نمی گیرد و برخورد پرسش در افکن دارد که شخصاً بیشتر می پسندم
در آن مصداق که از نظر من جنجال های بی اهمیتی نیست منظورم از کسانی که درک نمی کنند کسانی هستند که بهر بهانه ای با مخالفان انتشار آن مطالب و ستیزه جویان خیابانی همدلی می کنند یا حتی مثل جناب دکتر سروش در قضیه شاهین نجفی یکی به نعل و یکی به میخ می کوبند .
مصداق ها و مثالها و نمونه ها در همه روشهای آکادمیک روشی برای تحقیق و جست و جو و نتیجه گیری است .
تعجب می کنم آیا منظور شما این است که باید از کل به جز رسید .
باید ابتدا نظریه ای خلق کرد و سپس به سراغ مصداق رفت ؟
پیشتر به شما گفتم حکمی در کار نیست فقط ارائه صورتی از فهم شخصی است برای طرح موضوع ...
شما در کامنت قبل از منتقدانی گفتید که می توانند نشان دهند خبری از حکومت مردم نیست . منظورم این بود که بسیار خوب کسی دهان آن منتقدان را هم نمی بندد حرفشان را بزنند تا حقیقت معلوم شود
این گفته تان را درباره اینکه منتقدان نفهم اند جدی نمی گیرم !
گمان نمی کنم منظور هیچ کدام از ما این باشد
من جامعه باز پوپر را نخوانده ام ( امیدوارم این رشته جدید باعث شود بخوانمش ) و فقط منتخب هایی از آن اینجا و آنجا دیده ام اما در مقالات و کتابهای دیگری که از پوپر خوانده ام مفاهیمی دریافته ام که نمی توانم به صراحت شما پوپر را پیان یافته بدانم.
اندیشه های او را خدمات بزرگی به انسانیت می دانم
از توجه تان به بحث عمیقاً سپاسگزارم
دیگه برامون دور از تصور شده . شرایط هر روز سخت تر می شه
سختی ها گاهی امید بخشند
سرکار خانم پارسایی محترم. سلام. از تحسین (کومپلمان) شما متشکرم اما درجا بگویم که نقدتان بر موضع اخیر سروش را نمیپذیرم و حتی غیردمکراتیک میدانم.
ببینید! کسی توهینی میکند. بکند. طبق موازین حقوق بشر و آزادی بیان هیچ مجازاتی نباید متوجه او باشد. این حق اوست.
متقابلاً مایی هم که احساس میکنیم به ما توهین شده، طبق همان موازین حقوق بشر و آزادی بیان - حق داریم به توهینهای آنها پاسخ کلامی بدهیم. حتی حق داریم ما هم متقابلا به آنها توهین کنیم. که البته توهین نکردن بهتر است.
خب! سروش در پاسخ به این همه توهین چه کرده جز نوشتن؟ و چرا باید او را متهم به "یکی به نعل - یکی به میخ زدن" کرد؟
باور کنید با همة ارادتی که به استاد سروش دارم، اینجا الان اصلا قصدم دفاع از سروش نیست. واقعا میخواهم بدانم کدام جنبه از کارش از نظر شما غلط بوده؟ و چرا؟
نکند شما هم دمکراسی را تا آنجا خوب میدانید که نتیجة مطلوب شما از صندوقش دربیاید؟
بسیار خوب جناب دکتر کعبه آمال که نیستند انشالله ... حالا چرا نقد ایشان غیر دموکراتیک است ؟
در قضایای اخیر که سکوت فرموده اند و بحمداله دغدغه ای ندارند . ولی در مورد ترانه شاهین نجفی از سر غیرت مسلمانی و مصلحت سیاسی به گفته خودشان هم وی را کوبیده و کارش را قبیح و ناروا خوانده بود هم صادر کنندگان فتوای ارتداد را مخالف با تکثر اندیشه و کارشان را قساوت قصابانه دانسته بود ... این همان مصداق یکی بر میخ و یکی بر نعل می شود.
و البته ایشان که دماغ دیالوگ دارند و از قافله تاریخ و عقلانیت هم خود را عقب نمی دانند نفرموده بودند چه دیالوگ متقارنی می شود اینجا بین کفر و دین برقرار کرد ؟ و اگر می توان با روشنفکری دینی چنان دیالوگی بر قرار کرد چرا ایشان ناچار به ترک دیار شده اند ؟
سلام
خب من اذعان و اعتراف می کنم که از خلال دو جمله ی شما به مقاصد نهفته در کنه ذهن شما پی نبردم و ظاهرا در این موضوع همه مثل هم عمل کرده ایم جز یکنفر!
چندی پیش اکبر گنجی در بی بی سی گفت اگر واقعا راست می گویید و آزادی بیان برای همه وجود دارد چرا یکبار هم که شده کاریکاتورهایی که بر علیه یهود و صهیونیستها منتشر می شود را در بی بی سی نمایش نمی دهید؟ بعد جواب داد که همه می دانیم در اینصورت صهیونیستها در بی بی سی را تخته خواهند کرد!
اصلا گیریم که توهین کردن امر رواداری محسوب شود و توهین شونده هم از این آزادی بیان برخوردار باشد و در امکانی متقابل بتواند به توهین کننده توهین کند، نهایت این به کجا می رسد؟ الا به جنگل؟
بسیار خب حالا که روشن شد بحث بر سر فیلم موهن و دفاع از آزادی بیان است من سوالم این است که پس چرا مدعیان لیبرال دموکراسی همیشه بر ضدش عمل کرده اند، مثل امریکا که مثلا با فاشیستها همکاری کردند در برخورد حذفی با سندیکاها و اتحادیه های کارگری ایتالیا، که از قبل این همکاری تنگاتنگ موسولینی به قدرت رسید و فاشیست حاکم شد؟!
در جاهای مختلف دنیا شواهد غیر قابل انکاری هست که کشورهای مدعی دموکراسی و آزادی بیان در ساقط کردن حکومتهای مردمی به سود و در حمایت از دیکتاتورها عمل کرده و می کنند.
ماجرای مکارتیسم و خفقان چندین ساله را چگونه با ایده ی آزادی بیان و دموکراسی و جکومت مردم بر مردم توضیح دهیم؟
همین چند روز اخیر کتابی می خواندم از مارتین واکر به اسم قدرتهای جهانی مطبوعات، در این کتاب از نقش مطبوعاتی مثل نیویورک تایمز و واشنگتن پست و تایمز و پراودا و .. و ارتباط تنگاتنگشان با سرویسهای اطلاعاتی مثل کا گ ب و سیا و ام آی 6 و ...به وضوح مطالبی نوشته است، در آنجا می بینیم که این مطبوعات به اسم آزادی بیان و نشر دموکراسی گاهی حمایت جانانه ای از رژیمهایی مثل رژیم پل پوت و خمرهای سرخ کامبوج می کرده اند. واقعا این آزادی بیان است؟ آیا آزادی بیان از حقوق بشر هم مهمتر است؟!
خود شما به عنوان مروج و مشوق توهین به اسم آزادی بیان، نظرتان درباره ی توهین به اعتقادات لیبرالیستی شما چیست؟ تاب تحمل توهین به خودتان و عقایدتان را دارید؟ و اگر دارید که می دانیم ندارید چه دلیلی وجود دارد که بقیه هم مثل شما باشند تا نظراتشان ابلهانه نباشد و ابراز عقیده شان، عقده و کینه نسبت به کسانی که جور دیگری فکر می کنند لقب نگیرد؟! آیا خود اینگونه اظهار نظر کردن ابلهانه نیست؟ عقده و کینه نیست؟!
سلام
اکبر گنجی آواره از موطن خودش در برنامه پرگار بی بی سی نشسته و از سیاست آن رسانه انتقاد می کند همین نشست برهان خلف حرف گنجی است .
کسی نگفته توهین امر رواداری است اما اگر دایره تقدس از سویی و دایره توهین در سوی مقابلش آن قدر بزرگ شود که هر اظهار نظری توهین تلقی شود و احساس جریحه دار کند چه باید کرد ؟
باید دایره مقدسات را کوچک کرد . دایره توهین ها هم کوچک می شود و بلکه از بین می رود.
ضمن اینکه ما اینجا درباره موضوع مشخصی حرف می زنیم و قرار است رفتار مدعیان لیبرال دمکراسی را در همین مورد مشخص بررسی کنیم .
در غیر این صورت بحث به جایی نخواهد رسید .
سلام
به نظرم هر کس در زندگی خودش آزاد است تا زمانی که حقوق دیگری را زیر پا بگذارد و این خیلی فرق دارد با این که موجب رنجش او نشود.
مثلأ یک حرف راستی هست، یک ظلمی داره اتفاق میفته، یک کاستی وجود داره عقلانی هست که هر کس بتونه نظرشو ابراز کنه.
آیا آزادی بی حد و حصر به هرج و مرج خواهد انجامید؟ آیا تحت عنوان مصلحت می توان ارزش ها را زیر پا گذاشت؟ این ها در مقوله های فلسفه هست و کسی تا به حال نتونسته رعایتش کنه.
سلام بر شما
آزادی مرز دارد . مرز آن قانون است .
ولی با سیاسی کردن قضیه موافق نیستم. برای من خیلی آسان است که نشان دهم حقوق انسان ها چطور در غرب زیر پا گذاشته میشه و نشون بدم که چقدر در کشور های بلوک شرق به انسان احترام گذاشته میشه؟ با مصداق ها می توان نشان داد چین کشوری آزاد حتی آزاد تر از غرب است می توان نشان داد چین پر از خفقان و استبداد است. بهره گیری سیاسی از ارزش ها در حقیقت نوعی سفسطه هست و روند مردم سالاری رو متوقف می کنه.
دیگه این که هیچ چیز سیاه و سفید نیست. در دشمن هم نقاط مثبتی هست که می توان ازش بهره گرفت. به خاطر داشته باشیم رفاه به خرج دولت، تأمین اجتماعی همه به خاطر کمونیسم به زندگی بشر آمد. به خاطر داشته باشیم نازی ها اولین کسانی بودند که مواد مخدر و دخانیات را ممنوع کردند در حالی که فروید کوکائین رو تبلیغ می کرد. چرچیل حتی موقع صحبت کردن سیگار برگ رو از دهانش بر نمی داشت و روزولت روزی 30 بطری مارتینزی می نوشید.
در مورد فیلم معصومیت مسلمانان هم موضع ما کاملأ روشن هست. خود فرانسه هر گونه راهپیمایی در محکومیت این فیلم رو ممنوع کرده.
منافع ما ایجاب می کند که محکوم کنیم. ما دشمن غرب هستیم و به هر بهانه ای باید برای غرب درد سر درست کنیم. راهپیمایی ها باعث شد که انقلاب های شمال آفریقا مسیر خودشان را بیایند و بفهمند مخملی نیستند. خدا می داند اگر راهپیمایی نمی کردیم چه سرنوشتی در انتظار مسلمانان بود. این ها با این کار حساسیت سنجی می کنند.
تاجیکستان و آذربایجان را مثال می آورم. مساجد یکی بعد از دیگری به ورزشگاه تبدیل می شود. مغازه داران و وسایل حمل و نقلی که به زنان عفیفه سرویس بدهند جریمه می شوند. اگر مسلمانان کوتاه نمی آمدند این مصیبت در انتظارشان نبود.
آیا این معنی مخالفت با آزادی بیان هست؟ البته که می توان با حفظ حدود شرعی و قانونی آزادی هم داشت. لیبرالیسم مخالف قانون نیست. لیبرالیسم دموکراسی و قانون گرایی مکمل همدیگر هستند. حتی اکثریت مردم هم نمی تونن جامعه رو از لیبرالیسم و قانون محروم کنند. در واقع رأی 92 درصدی مردم آلمان به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری یک اقدام نامشروع بود.
سلام علیکم.
حالا که برای بنده کاشف به عمل آمده منظور نویسنده ی وبلاگ چه آمده:
ــ من بعید می دانم نویسنده ی وبلاگ «مروج و مشوق توهین به اسم آزادی بیان» باشد (آنچه آقای ستاریان به نویسنده ی وبلاگ نسبت داده). ظاهراً خانم فرزانه ساخته شدن فیلم توهین آمیز اخیر را به معنای حاکم بودن «حکومت مردم» در غرب و آمریکا دانسته.
من گمان می کنم ساخته شدن فیلم، ارتباطش بیشتر با «آزادی بیان» در غرب است، که البته 100 درصد نیست، ولی در مقایسه با ایران که نزدیک به صفر (0) است، تفاوتش فاحش است. تفاوت آزادی بیان در غرب و در ایران.
ــ من گمان می کنم انتقادهای آقای ستاریان، هرچند کلاً و جزئاً دارای مطالب صحیح است، اما گمان می کنم تا حدی به دلیل علاقه ی ایشان به حکومت بنیان گذاشته شده در ایران از بهمن 1357 و علاقه به مؤسس آن حکومت، و چون ایشان متوجه می شود آن حکومت تقریباً با هیچ کدام از معیارهای دموکراسی که عقل متعارف درمی یابد و انسان به دنبال آنها است، سازگار و دوست نبوده، لذا آقای ستاریان در بسیاری موارد مستعد انتقادهای کلی و جزئی به دموکراسی ی غرب و آزادی ی بیان غرب هست.
البته من خودم با خیلی از انتقادها به غرب موافقم.
ــ و:
چند نفر در خارج از ایران فیلم توهین آمیز ساخته اند درباره ی حضرت محمد (ص). و یک دادگاه در ایران، آمده جلوی حق میلیونها ایرانی برای استفاده از جیمیل را گرفته است. ای حضرت محمد (ص) به دادمان برس! کرامت انسان! انسان، کرامتش کجا بود در این سرزمین!
نگاه مطلق و صد در صدی داشتن به آزادی ، حاکمیت مردم ، قانون به این معناست که شناخت دقیقی از آنها نداریم .
به این می گویند مثل دون کیشوت سوار اسب شدن و به جنگ آسیاب ها رفتن !
نمی دانم چرا تا واژگانی نظیر : مردم سالاری،آزادی های مردمی و مدنی،حقوق بشر و... به میان می آید،دوستان حاکمیت و عشاق ولایت از راه می رسند و به یکباره در نقش ِ فیلسوف اجتماعی و جامعه شناس سیاسی و اصلاح گر جامعه ظاهر می شوند و داد سخن می دهند،مقداری اطلاعات پراکنده می دهند و در باب مردم سالاری و آزادی و ... سخن پردازی میکنند و دست آخر چه می ماند:مردم سالاری و آزادی از جنس جمهوری اسلامی !
کسی از توهین به نبی اسلام دفاع نمی کند - آن هم به آن وضع -،ولی عکس العمل مسلمانان در یک کلام مثل سایر موارد،تهی از اندیشه،شتاب زده و پر سر و صدا بود و در نهایت حیثیت خودشان را یک پله پایین برد،وگرنه دوستان - و البته اکبر گنجی - می توانند نیم نگاهی به برنامه های بی بی 30 نظیر تخته گاز بیندازند و ببینند هم به مسیحیان و به یهودیان چنین نقد هایی به میزان بیشتر وارد می شوند،ولی این چنین عکس العمل نمی بینند.
نکته بعد اینکه غالبا ً برای راحت تر بحث کردن در باب جوامع،آن ها را به تیپ های ایده آل (Ideal type) تبدیل می کنند تا راحت تر بتوانند در شرایط انتزاعی در باب شان سخن راند،با چنین وصفی ست که کشورهای غربی را می توان در زمره حکومت های مردمی برشمرد و حامیان حقوق بشر.مشخص است که در خارجه هم حقوق بشر زیر پا گذاشته می شود - و دوستانی که به این مسائل راغب هستند این را بسیار بهتر می دانند تا مخالفین اش،قابل توجه دوستان - ولی نتیجه حاصله را در یک طیف می توان به بازرسی نشست،چقدر و به چه میزان و دست قربانیان به شکایت کردن تا چه حد باز است؟
مخالفین سیاسی در آن کشور ها رفتاری انسانی تر از حاکمیت می بینند تا در این خاک اهورایی،کسی نظیر اسلاوی ژیژک از بیخ و بن نظام های غربی و سرمایه داری را به تیغ نقد می کشد،همان اکبر گنجی بی نوا در نقد ولایت قدری نوشت و دائم در زندانش انداختند.
آن چنان که من در تاریخ خواندم حتی واژگانی نظیر "ملت" واژگانی با قدمتی صد ساله هستند،مردم سالاری که جای خود،در اسلام چیزی به نام مردم سالاری پیش بینی نشده و نمی توانسته بشود،می شود آن را قرائتی مردم سالارانه کرد،آن هم با حذف و هرس کردن بخش های - که زیاد هم هستند - مغایر قوانین امروزی هستند،نظیر برخورد با مرتدان و چهار زن بودن مردان و...
دوستان اسلام - ســـِتا،به جای سودای دموکراسی اسلامی در سر پروراندن،بهتر است طرح اسلامی دموکراتیک را در کار بیندازند !
حق با توست
اما کجایند طراحان طرح اسلامی دموکراتیک ؟!!
چون خود ندیدن و تجربه نکردن فکر می کنند که چنین چیزی نیست. مثل باور به کرات قبل از تلسکوپ یا فضانوردی.
برای آنها هم که دیده اند فعلاً مصلحت در خاموشی است
سلام
حقیقت این است که ما نمی دانیم کجا هستیم. آیا دوربین به دست به تماشای کرات نشسته ایم یا در حال تخیل چگونگی قرار گرفتن زمین مسطح بر دوش چهار فیلی هستیم که بر روی دوش لاکپشتی شناور بر آبی بی کران است!
گفتن از معضل فساد فرهنگی مردم خطرناک محسوب می شود. اما واقعا مردم کی هستند؟ این مردم از مریخ و با فضانورد و بشقاب پرنده که نمی آیند! این مردمی که خواهان حکومت آنها بر خودشان هستیم، جز امثال ما هستند؟ ما، همان مردم کوچه و بازار، اعم از نقدعلی بقال و حسنعلی چغال و تا کسانی مثل نوری همدانی و صانعی و سروش و ملکیان و فنایی و نیکفر و دوستدار و طباطبایی و رحیم پور ازغدی و حسن عباسی و حسین شریعتمداری و...همگی جزء همین مردم محسوب می شویم و از امثال ما مردم هم می شوند همان آدمهایی که در مناظره های انتخاباتی نشستند به دریدن و پاره کردن هم و بعد هم ما ریختیم توی خیابان به اعتراض و دعوا و بکش بکش هم!
چرا؟! نباید بپرسیم که چرا؟
از توهین به پیامبر دفاع نمی کنیم و اشاره به نقدهای تند و تیز ژیژک به نطام سرمایه داری غرب می کنیم و البته از جان لاک نمی گوییم که در زمانی چون زمان ما حتا اظهار نظر درباره ی قانون اساسی را جرم تعریف کرده بود چه برسد به مخالفت! در مقام ترجمه ی دردها نظام های دموکراسی دویست سیصد ساله را با نظام دموکراسی سی ساله باید به مقایسه بگذاریم؟! که یا با تاراج طلای مایاها و اینکاها و پوست کندن سر سرخپوستان به نان و نوا رسید یا با معتاد کردن میلیون میلیون چینی بدبخت با برپا کردن جنگ تریاک و به بردگی بردن کشتی کشتی سیاهان افریقا. آیا اگر مثلا از فرانسه گفتیم نباید از سی سال حاکمیت مردم بر مردم بر پایه ی گیوتین هم بگوییم و نباید بگوییم آنچه امروز جمهوری فرانسه نامیده می شود، جمهوری پنجم آن است؟
با خیلی از انتقادها به غرب موافقیم اما نشسته ایم به ذهن خوانی و درعین حال از آزادی 100 درصدی غرب و 0 درصدی ایران حرف می زنیم درست به همان سادگی که احمدی نژاد هم از آزادی 100 درصدی ایران و 0 درصدی غرب، داد سخن می دهد! چقدر شبیه به هم خرف می زنیم!
شما را نمی دانم اما ما که میان همین مردم هستیم که هنوز که هنوز است نمی دانند چه میخواهند ؟
از منبع تعریف جرم جان لاک درباره قانون اساسی می گذرم ولی می پرسم
چگونه سرزمین جان لاک در زمانی چون زمان ما ! صاحب متفکری چون جان لاک بوده است ؟ چرا ما جان لاک نداریم ؟
آیا واقعاً ما صاحب چیزی به اسم دموکراسی هستیم آن هم از نوع سی ساله اش ؟ چرا دویست ساله و سیصد ساله اش را نداریم ؟
لابد نگذاشته اند و گرنه ...
این حرفها یادمان می آورد که زمان ما امکانات نبود و گرنه ....
بله یکی اینجایی را که هستیم را همان سوئد و نروژ وسوئیس می خواهد و آن دیگری خواهان عربستانی است که شیعی باشد و یکی خواهان احیای ایران باستان با امپراطوری کوروش کبیر است یکی خیال می کند در افغانستان یا بنگلادش زندگی می کند و درست در همان حالی که کسی هم خود را در اردوگاه آشویتس و اسیر دست فاشیستها و گشتاپو می داند و یکی هم توی بار درست کرده در گوشه ی خانه اش نشسته و اینجا را لاس وگاس می بیند و یکی هم کنار خمره ای سفالی نشسته و در آرزوی آن هپروت را می بیند! یکی از حکومت مردم بر مردم که واقعا وجود دارد داد سخن می دهد و از نداشتن درک و شعور آنها که این را نمی توانند ببینند جملات قصار می سازد و یکی از نفهمی و آن دیگری از نوفهمی مخالفان میگوید ....
بله یکی خود را در بهشت می بیند و آن دیگری در جهنم! یکی هم اصلا بهشت و جهنم را از اساس مزخرف می خواند . بله دوباره همان صفر و صد آقای سید محمدی که فعلا جز مطلقه و 57 و خمینی چیزی برای نوشتن برای هر مطلبی حالا آش دوغ اردبیل باشد و یا کیک زرد کانادا، ندارد!
ما تا ندانیم کجاییم و تا به جای سرودن اشعاری چون" ای آزادی کجایی که ما ندیدیمت..؟!" آزادی را تبیین نکنیم و ریشه ی اختلاف فهم مان را از آزادی بررسی نکنیم و تا لااقل روی خود کاربرد واژه ی دموکراسی یا مردم سالاری یا حکومت مردم بر مردم به توافق نرسیم و تا به تفاهم نرسیم که این نوع حکومت اصلا چطور حکومتی است و چه ویژگی هایی دارد و آیا میتوان نظام پادشاهی سوئد را جمهوری و حکومت مردم بر مردم دانست یا نظامی مائوئیستی چین نظام بهتری است یا بهتر است یکی مثل ملکه انگلیس داشته باشیم تا وضعمان روبراه شود! و آیا واقعا جمهوری اسلامی از آسمان افتاده و حرف نویی دارد و یا نه جمهوری اسلامی نظامی است منحط، باقی مانده از فرهنگ و سنتی منحط تر! وباید ان را دوباره شخم زد .... بله اینطور که پیداست باید از شاه وشیخ قبل مشروطه فرار کنیم به دامان رضاخان لائیک و از دست او در نرفته اسیر پسر سکولارش شویم و او را با تیپ پا بیرون نینداخته دوباره بیفتیم به جان هم و مشغول جنگ شویم و توی بازسازی سردار سازندگی نشده بشویم سردار چاپندگی و به اصلاحات نرسیده ، اصلاحاتمان براندازی نرم لقب بگیرد و با براندازی نرم آن را باید براندازی کنیم و بشود اینکه برای بیرون راندن دست دزدان دست به یک جیب ببریم و اسامی دزدان را در طی هشت سال جابجا کنیم و لیست بلند بالتری از دزدان جدید را در جیب دیگری پنهان کنیم و به جای اوردن نفت سر سفره ی مردم، سفره ی انها را از اساس با جادو و ورد و خرافات دود هوا کنیم ..
ما باید بدانیم که مکان ما مکان موج اولی های تافلر است، ما وارد موج دوم هم نشده ایم و خیال می کنیم در جایگاه موج سومی ها نشسته ایم و قدر قدرت و صاحب شوکت هستیم و کشورها باید مدیریت جهان را از ما یاد بگیرند. از مدیریت عرضه ی مرغ موزد نیاز مردم عاجزیم و با بیش از صد نفر از اهل و عیال و فک و فامیل و اهل منزل می رویم حج و در حالیکه در ارزوی مدیریت جهان اسلام هستیم و یا می رویم نیویورک قلب جهان کفر تا طرح اصلاح ساختار جهان به سازمان ملل ببریم. اصلا خیال می کنیم ساختار جهان به گونه ای است که اجازه خواهند داد که موج دومی شویم چه رسد به اینکه به گرد پای موج سومی ها برسیم!
بله تا وقتی در چنین اوهامی بسر ببریم و تا وقتی از آزادی بیان بگوییم تا کسی حرفی زد از کوچک و بزرگمان نفهم و بی شعور و نادانش بخوانیم به زبان و یا با باطوم بر سرش بزنیم وضع همین است و همچنان در بر همین پاشنه می چرخد و خواهد چرخید. لااقل 150 سال است چرخیده است و همچنان هم می چرخد، چکارش دارید، بگذارید باز هم بچرخد.
هرکسی هر جا که باشد شما فرمودید در نظام دموکراسی سی ساله هستید جایتان امن است .
اما شما می دانید چه می خواهید ؟
سلام.
این سخن "مترجم دردها" را باید با زر نوشت و بالای سر آویخت و قبل از خواب و بعد از خواب تکرار کرد: "دوستان اسلام - ســـِتا، به جای سودای دموکراسی اسلامی در سر پروراندن، بهتر است طرح اسلامی دموکراتیک را در کار بیندازند". و البته این خاص اسلام و اسلام ستایی نیست و هر ایدئولوژی ای را شامل میشود. هم از این روست که من حتی عبارت "سوسیال دمکراسی" یا "لیبرال دمکراسی" را هم درست نمیدانم و سوسیالیسم دمکراتیک یا لیبرالیسم دمکراتیک را ترجیح میدهم. (حالا سوسیالیسم، نوع غیردمکراتیک زیاد دارد ولی آیا لیبرالیسم غیردمکراتیک هم داریم؟!)
2.
سلام
طرحتان را معرفی کنید اگر طرحی در کار است
سلام مجدد
1)جناب ستاریان،من چند پرسش از شما دارم،"آیا شما به مدل تطور خطی جوامع معتقدید؟آیا معتقدید که جوامع تنها از یک خط می گذرند و آنها در ایستگاههای نهایی هستند و ما در ایستگاههای ابتدایی؟"
اگر چنین است که من به دیدگاه شما نقد دارم،و اگر چنین نیست پس چرا زمان فعلی را با زمان جان لاک قیاس می گیرید که هم روح حاکم بر زمانه اش تغییر می کرد،هم سطع فهم مردم و دانش جامعه شناختی و علوم سیاسی توت داشت و روی هم رفته عوامل محیطی و محاطی در عوالم دیگری سیر می کرد.شرایط ایران ما در حال حاضر شبیه هیچ جامعه ای نیست،کما اینکه شرایط هیچ یک از جوامع با یکدیگر انطباق نمی کند،مگر اینکه تیپ هایی ایده آل بسازیم و به شور بنشینیم و در فضایی انتزاعی سخن بگوییم.
با این سبک قیاس شما،شما می توانید به جای قیاس گرفتن ایران فعلی با سیصد سال پیش فرانسه و انقلاب های 1789 - 1848،به وارسی کشورهایی نظیر ژاپن و سنگاپور و تایوان و کره و... بپردازید که نهادهای دموکراتیک - هر چند در پاره ای موارد به ضرب و زور بر آن سوار شدند - و دموکراسی قابل قبولی در آنجا پا گرفت. چرا چنین نمی کنید؟
2) و اما بحث اصلی من این است:من به هیچ عنوان نه کسی را نادان می پندارم و بی سواد و نه هر چیز دیگری،اگر چنین باشد وارد گفتمان نخواهم شد،بلکه رفع شدن سو تفاهم ها و یا رسیدن به نتیجه و یا در نهایت به مبادله گذاشتن اطلاعات را،به گفتمان حوالت می دهم،کما اینکه در حال چنین می کنم.
نقد اصلی من این است،شما بی آنکه متدولوژی خاصی را اتخاذ کنید و یا حتی اینکه بگویید کجا هستید،تاریخ آنچه را که غرب می دانید به رگبار می بیندید،به این قسمت از گفته های خودتان توجه کنید:
" در مقام ترجمه ی دردها نظام های دموکراسی دویست سیصد ساله را با نظام دموکراسی سی ساله باید به مقایسه بگذاریم؟! که یا با تاراج طلای مایاها و اینکاها و پوست کندن سر سرخپوستان به نان و نوا رسید یا با معتاد کردن میلیون میلیون چینی بدبخت با برپا کردن جنگ تریاک و به بردگی بردن کشتی کشتی سیاهان افریقا. آیا اگر مثلا از فرانسه گفتیم نباید از سی سال حاکمیت مردم بر مردم بر پایه ی گیوتین هم بگوییم و نباید بگوییم آنچه امروز جمهوری فرانسه نامیده می شود، جمهوری پنجم آن است؟ "
از این فاکت های تاریخی که ردیف کردید چه نتیجه ای می خواهید بگیرید؟نظیر این گفته ها را فرانک در نظریه ی ِ وابستگی به میان می کشد،امانوئل والرشتاین مشابه اش را در نظریه ِ نظام جهانی می گوید،مکتب اکلا - فورتادو و دوس سانتوس و ... - هم می گویند و بنا به روش و نظریه خود نتیجه گیری می کنند.شما روشی را به کار می برید که من عمیقا ً با آن آشنا هستم:به میان کشیدن فاکت های تاریخی که با معیار های فعلی نکبت بار هستند،و محکوم کردن غرب و کسانی که از فرآورده های آن دفاع می کنند و در آخر چه می ماند؟یک محافظه کاری عمیق در حفظ وضع موجود.اگر اشتباه می کنم بهتر است خود توضیح دهید.(پیشنهاد می کنم به سراغ تافلر نروید،او اساسا ً ژورنالیستی بود که برای مدتی در ایران گل کرد،من هم کتاب های او را خواندم و هم تعدادی از کتاب های آکادمیک جامعه شناسی ِ سیاسی و یا فلسفه سیاسی،در هیچ یک از کتاب های آکادمیک حتی یکبار هم ندیدم که به تافلر رجوع شود،حالا خود دانید)
3) من نیز با شما موافقم که باید بر سر اینکه مراد از آزادی چیست به سخن بنشینیم،اما نه در سطحی انتزاعی،بلکه در سطحی انضمامی و مشخص کنیم که وقتی از حقوق فردی سخن می گوییم،از نهاد های مدنی سخن می رانیم،از آزادی های مدنی سخن می رانیم و از حکومت مردم سالار می گوییم،دقیقا ً چه معانی و متد هایی را مراد می کنیم.که البته مشخص است که چنین تعیین تکلیف هایی اساسا ً با وارسی متن جامعه صورت می گیرد،نه با متون اسلامی
...
عذر خواهی از بانو پارسایی برای به درازا نوشتن
خواهش می کنم در حال استفاده ام
سلام علیکم.
دوست گرامی.
بعد از ردیف کردن چند نام از نویسندگان غربی، فرموده اید:
«با خیلی از انتقادها به غرب موافقیم اما نشسته ایم به ذهن خوانی و درعین حال از آزادی 100 درصدی غرب و 0 درصدی ایران حرف می زنیم درست به همان سادگی که احمدی نژاد هم از آزادی 100 درصدی ایران و 0 درصدی غرب، داد سخن می دهد! چقدر شبیه به هم خرف می زنیم!»
مخاطب جناب عالی بنده هستم.
خب من که «نشسته ام»، و شما که «ننشسته ای» و داری مجاهدانه با نقل سخنان تافلر و کی و کی، و شما که ظاهراً نظرت این است آزادیخواهی ی ماها از «اوهام» است، بهتر نیست بیائیم یک تعریف نسبتاً مشخص از دموکراسی ارائه بدهیم؟
شما پیرو ولایت فقیه هستی. شما، نه از طریق خوانده شدن ذهنت، بلکه نوشته های مکررت در وبلاگت و کامنتهای مختلف، فردی هستی ذوب در ارائه کننده ی نظریه ی ولایت مطلقه ی فقیه. شما آخه این نامهای تافلر و جان لاک و ژیژک را، برای چی بر زبان می آوری؟
من گفتم «... ساخته شدن فیلم، ارتباطش بیشتر با «آزادی بیان» در غرب است، که البته 100 درصد نیست، ولی در مقایسه با ایران که نزدیک به صفر (0) است ...»
توجه کنید من گفتم آزادی بیان در غرب البته 100 درصد نیست، اما شما آمده ای در نقد سخن من، گفته ای
«با خیلی از انتقادها به غرب موافقیم اما نشسته ایم به ذهن خوانی و درعین حال از آزادی 100 درصدی غرب و 0 درصدی ایران حرف می زنیم»
یعنی من که گفتم آزادی در غرب البته 100 درصد نیست، آمده ای نه تنها ذهن خوانی بلکه تحریف واضح سخنان مرا انجام داده ای، و من که گفتم آزادی در ایران «نزدیک» به صفر است، حرف مرا تغییر داده ای به صفر (و نه «نزدیک به صفر»).
شما کلی حرف می زنی. اسم ردیف می کنی. خیلی ممنون. اما شما نظریه ی حکومتی ی مورد قبولت را بفرما چیست. شما فردی هستی پیرو ولایت فقیه مطلقه و پیرو و ذوب در ارائه کننده ی نظریه ی ولایت فقیه مطلقه، و شما مانند کیهان و فارس نیوز هستی که عنداللزوم از اسامی ی جان لاک و الوین تافلر و ژیژک استفاده می کنی برای تخریب چهره ی کلی ی غرب.
تکرار می کنم. شما پیرو ولایت فقیه مطلقه هستی. شما توضیح بده لطفاً در چهارچوب حکومت ولایت فقیه مطلقه که شما پیرو آن هستی مفهوم «آزادی بیان» (که شما داری الان آزادی بیان در غرب را در واقع «آزادی توهین» معرفی می کنی) چه گونه محقق می شود و حد و حدود آزادی بیان در حکومت ولایت فقیه مطلقه چیست و چه گونه مشخص می شود؟
سلام علیکم.
ممنون می شوم به دو سؤال زیر، طبق اندیشه ی سیاسی ات و مدل حکومتی ی مورد قبولت، جواب بدهی. مشخصاً به سؤال دوم، و این که وقتی در زمان ... ایشان می فرمود چه خوب بود طنابهای دار و جوخه های اعدام برپا می کردیم و روزنامه های منحرف و ضد انقلابی را دار می زدیم و ...، که شما بارها از سخنان ایشان سینه چاکانه دفاع کرده ای، مشخص شدن حد و مرز آزادی بیان از طریق احزاب و مطبوعات و مجلس مشخص می شد و به اطلاع مردم می رسید، یا نه، «یک نفر»، دیدگاه و نظر خود را مصداق «حد و مرز آزادی بیان» می دانست و نظر او عملاً نافذ بود؟
توجه کنید شخص جناب عالی مانند احمدی نژاد هستی، که هزار هزار تباهی و پلشتی و گند و کثافت خودمان را رها کرده ای و شده ای اصلاحگر چهره ی کریه غرب. اشتباه نکن دوست گرامی. من مانند احمدی نژاد نیستم. شما هستی که مانند او هستی. هر گند و کثافت دهه ی هزار و سیصد و شصت را، به اسم «انقلاب» و ... توجیه می کنی، و حالا با کتاب الوین تافلر و جان لاک و ... ، آمده ای شده ای اصلاحگر غرب. و حالا خیال می کنی «منطق انقلاب» که در دهه ی 1360 حاکم بود و نافذ بود، حالا باید در دهه ی 1370 و 1380 و 1390 برود کنار، و «قانون و عقلانیت» حاکم شود. نه برادر عزیز. مزه ی لذتبخش «حکمرانی کردن طبق منطق انقلاب»، دهه ی 1360 و 1370 و 1380 و 1390 برایش فرق ندارد.
سؤالات:
1)در جامعه ی دینی ی اسلامی ی شیعی در زمان غیبت، حد و مرز آزادی را چه گونه تعیین می کنند و چه کسی یا کسانی تعیین می کنند؟
ــ مردم، از طریق قوه ی مقننه ی آزاد دموکراتیک که مافوقش مقامی نباشد، تعیین می کنند؟
ــ فقط شخص ولی فقیه (ولی فقیه انتصابی ی مطلقه ی ...) تعیین می کند؟
ــ فقط شخص ولی فقیه (ولی فقیه انتخابی ی مقیده ی دوره ای ...) تعیین می کند؟
ــ مردم و عالمان و دانشمندان و نهادها و احزاب آزاد و رسانه های آزاد و قوه ی مقننه ی دموکراتیک و قوه ی مجریه ی دموکراتیک و قوه ی قضائیه ی دموکراتیک و ولی فقیه، تعیین می کنند؟
ــ مردم و عالمان و دانشمندان و نهادها و احزاب آزاد و رسانه های آزاد و قوه ی مقننه ی دموکراتیک و قوه ی مجریه ی دموکراتیک و قوه ی قضائیه ی دموکراتیک، تعیین می کنند؟
2) در جمهوری ی اسلامی ی ایران در 34 سال گذشته (از 1357 تا 1391) حد و مرز آزادی نظراً و عملاً چه گونه تعیین و تبیین شده؟
سلام
جناب سید محمدی
رفتار و طرز صحبت کردن خودتون با آقای ستاریان رو یک بار مرور بفرمایید لطفا !
طوری ایشان را مواخذه میکنید « تو طرفدار ولایت مطلقه هستی »بازهم میگویم « تو طرفدار ولایت مطلقه هستی » « بار دیگر تکرار میکنم تو طرفدار ولایت مطلقه هستی »
بله طوری ایشان را مواخذه میکنید که تصور میکنم اگر حکومت دست شما بود ایشان را بخاطر طرفدار ولایت فقیه بودن و خمینی دوست بودن اعدام می فرمودید !!! البته با سخنان آقای ستاریان تصور هم نمی کنم ایشان با این آب وتاب که می فرمایید طرفدار ولایت مطلقه فقیه باشند ! گیرم که ایشان طرفدار ولایت مطلقه فقیه هم باشند ! اعتراف می گیرید از ایشان ؟!
سلام
راستش نمی دانم که چرا این عبارت را برای من نوشتید :
« شما را نمی دانم اما ما که میان همین مردم هستیم که هنوز که هنوز است نمی دانند چه میخواهند ؟»
چون می دانم که ایرانی ام و اینجا هم ایران است پس من هم مردم ایرانم
این نسبتی که به من دادید " هرکسی هر جا که باشد شما فرمودید در نظام دموکراسی سی ساله هستید جایتان امن است."
را چگونه از حرفهای من برداشت کردید که در خلالش این همه هشدار و اعلام خطر از جنگ وگریز و بکش بکشی دائمی ما و اعتراض در برابر آن دارم؟! من از نا امنی می نالم و شما امنیت می شنوید؟
قصدم گله گذاری و ادامه دادن به این بحث نیست زیرا شما از آن عبور کرده اید . هر چند شما با نقل مطلب بعدی به زبان دیگری همان حرف اینجا را تکرار کرده اید.
این را اینجا نوشتم چون مربوط به اینجاست
به جناب یک نفر هم ضمن سلام و عرض تشکر از جانبداری شان عرض می کنم من به این محاکمات پنجسال است عادت دارم و نه حکومت دست ایشان است و من اعدام شده ام و نه من که طرفدار ولایت مطلقه ی مطلقه ی مطلقه ی فقیه نیستم و او اصرار دارد که هستم او را طی این پنجسال به زندان کرده و اعدام کرده ام. پس بگذارید همجنان که تاکنون بوده بگذرد.
او سید است و جوشی و من ترکم و گاهی با آش دوغ اردبیل او را به جوشش می آورم!
لازم دانستم این را هم عرض کنم
من این فیلم را توهین میدانم و با آن مخالفم. مخالفت من با توهین برای این است که توهین باعث تقویت اقتدارگرایی و طالبانیسم است؟ حدود یکی دو هفته پیش من عکسی دیدم و می توانم نشان دهم که روی پلاکاردی که دست معترضین به قیلم اخیر بود نوشته است " عشق من بن لادن " اما شما می دانید که بن لادن عشق من نیست کما اینکه رجا نیوز و فارس نیوز و کیهان و سیمای میلی هم عشق من نیست . درست همانطور که اسامی غربی عشق من نیستند. بلکه عشق من، دین من است و کشورم و ملتم. من در دینم با کسانی تشابهاتی دارم و تفاوتهایی. اسم دین من گرچه همان اسم دین طالبان هاست و دین مردم مالزی و ترکیه و.. اما با بعضی از آنها تفاوت بسیار و با بعضی تفاوت کمتری دارد. اما غالبا دین من با طالبان مقایسه می شود و نه با مالزی و ترکیه و جاهای دیگر؟ چرا ؟ برای اینکه در این برای جنگ طلبان عالم منافعی هست.
خلاصه اینکه من می خواهم مسلمان باشم و در ایران زندگی کنم و آزاد باشم مثل همه ی ایرانیان با هر دین و مسلک و مذهب و عقیده و قومیت و زبانی که دارند برپایه ی سنت و فرهنگ و تاریخ مشترکمان و بدور از نسخه پیچی های فرهنگها و سنتها و تاریخهای دیگران . البته شما خواهید گفت این شدنی نیست و نمی شود! و من هم عرض خواهم کرد اگر نخواهید و زور نکنید که از فرق سر تا نوک انگشتان پا فرنگی شویم، می شود و خواهد شد و البته این پروسه ای طولانی خواهد بود اما بشرط آنکه روزی بالاخره خفه کردن و کشتن یکدیگر را متوقف کنیم. خواهیم دید که همانطور که دیگران طی صد سال و دویست سال و سیصد سال، بیشتر یا کمتر به یک نقاطی رسیده اند و هنوز تیغ تیز اصلاح خود را از درون خود دارند، ما نیز خواهیم رسید و خواهیم داشت.
ببخشید می دانم گفته هایم طولانی شد و بابت آن واقعا عذر می خواهم.
راستی خانم پارسایی آنچه از لاک نقل کردم از کتب نوام چامسکی است. حالا یادم نیست از کدام کتابش؟دموکراسی بازدارنده اش؟ یا از کنترل رسانه اش؟ هر چند قدری سخت است اما اگر بخواهید حستجو می کنم و با اسم دقیق کتابش و شماره صفحه و عین جملاتش عرض می کنم.اما واقعا این دردی از کسی دوا می کند!
آفرین بر جناب ستاریان بابت نوشته دیروز 8 صبحش.
دمکراسی یک اصل فلسفی یا سیاسی یا ... نیست؛ یک روش است!
لذا دمکرات هم کسی نیست که روزی دو کیلو کتاب در مدح دمکراسی میخواند یا مینویسد یا میخورد! کسی است که روشش در برخورد با دیگراندیشان نرم و مبتنی بر تحمل (تولرانس) است. یعنی اصرار ندارد همین الان همة خلائق را به بهشت حقیقت برساند. "مرّوا مرّاً کراماً" را میفهمد. به فرایند (نفس گفتگو) بیش از برایند (بهشت فوری!) پایبند است.
خدا خودش همة ما را دمکرات کند بمحمدٍ و آله صلی الله علیهم اجمعین.