شهر خاموش
من آن روح بهارانت کو ؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو ؟
می خزد در
رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو ؟
کوی و بازار
تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو ؟
زیر سرنیزه
ی تاتار چه حالی داری؟
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو ؟
سوت و کور
است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو ؟
چهره ها در
هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو ؟
آسمانت همه
جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو ؟
"محمد رضا شفیعی کدکنی"
پ .ن : این هم برداشتی از شعر شاعر نازنین با صدای نامجو
خانه ی ظالمان نه دیر، که زود/ به فضیحت خراب خواهد بود!
سلام فرزانه خانم
عجب این شعر با حال و هوای این روزها تناسب دارد.
سلام
شعر های شفیعی تاریخ مصرف ندارند
واقعا کو؟
ممنونم از انتخابتان فرزانه خانم؛ بسیار دلنشین بود
مرسی نجیبه عزیز
سلام. شعر زیبایی است. مثل غالب آثار شفیعی.
اما خدا نکند این هیجانها و عواطف شریف، به جای تعقل مبنای راهبردگذاری قرار گیرد که تکرار خطاهای بزرگ دهة چهل خواهد بود.
سلام
با شما موافقم شعر و شور در آن هرگز نمی تواند جایگرین تعقل شود
شهر من کو؟
در حسرت یک ناله مستانه بمردیم. ویران شود این شهر که میخانه ندارد.
واقعاً ...عالی گفته ای
http://fararu.com/fa/news/120826/%D9%85%D8%A7-%D8%AE%D8%B1-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C%E2%80%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85
خلاصه نطق بازرگان را خواندم و برداشتهای شاملو از آن
شاملو صراحت لهجه بی نظیری دارد در گفتن واقعیتهای تلخ
خیلی خوب بود ممنون از حسن سلیقت
با کلمه ی "برداشت" موافقم. نامجو همه ی اشعار متعارف رو به چیز دیگه ای تبدیل می کنه!
این شعر را هم نمی شود گفت متعارف است
تا این شعر رو خوندم صدای استاد شجریان توی گوشم پیچید که میخوند :
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
...
بله شباهت مفهومی دارند
من این یکی را بیشتر می پسندم
سلام
با سپاس.
سلام
مرسی فرزانه جان .
واقعا این شعر به حال و هوای گرفته این روزها می آید.
برداشت نامجو هم خالی از لطف نبود، نامجو پسندیم دیگه چه کنیم!:))
شعر یعنی همین ...من هم بسیار پسندیدمش
سلام.
شهر غمگین من...
از نامجو کاری با فضاسازی الکترونیک نشنیده بودم. خوب بود.
شعر شفیعی هم که دیگه گفتن نداره. وصف حال بود.
سلام
تنها برخی از کارهای نامجو را دوست دارم ولی تقریباً همه شعرهای شفیعی نازنین را دوست دارم ...اینجا به نظرم ترکیبشان خوب شده
سلام،
شهر خاموش من و شفیعی کدکنی، پرتم کرد توی ویرانه های نیشابور بزرگ که تیمور حتی گربه هایش را زنده نگذاشت. حالا دیگر نیازی به یورش مغول و تاتار نیست، تا شهرهایمان را زیر و زبر کنند، روح چنگیزیمان زحمت بیگانه ها را کم کرده است.
سلام
تراژدی نا تمام ماست
سلام. راستی میدانید این شعر را شفیعی در چه تاریخی سروده؟ و منظورش از «روح بهاران» که بوده؟
سلام
بله در بهار سال 1349 سروده اند.
ولی لطفاً نگویید که روح بهاران از نظر شفیعی که بوده و...
یک نکته بسیار عمیق و جالب از محمد قائد آموخته ام و آن اینکه شعر را تعبیر و تفسیر نکنم که اینجا منظور شاعر چه بوده و چی می خواست بگوید ؟ به نظرم این کار بیهوده ای است . شعر غلیان عواطف و احساسات یک نفر است همین ! شاید هر کسی از طن خودش تعبیر به ان ببندد و حتی گاهی این تعبیر ها متضاد و متناقض ازآب در بیایند .
بهتر است همانجا در لذت بردن از کلامی که عواطف را بیان می کند متوقف شویم و جلوتر نرویم .
برای جستن راه عقلانیت لازم است نه عواطف و احساسات
غم در این شعر به زیبایی به تصویر کشیده شده است.در دیار خویشتن بزرگترین درد است..
البته ...
این همان ذوق شاعرانگی است ترکیب درد و زیبایی
سلام. باشد. موافق ام. خیلی موافق ام.
سلام
شعر به طور کلی و این شعر انتخاب خوبی است وقتی نشود حرفی را به وضوح گفت
این وسط من فقط غریبه ام .
سلام
هم شعر و هم آهنگ عالی بود
ممنون
زنده باشد استاد کدکنی
و موفق باشد محسن خان نامجو
سلام
خوشحالم که باب میل بوده
با سلام مطالب وبلاگتون جالب و مفید بود
موفق باشید
سلام
و سپاس از شما