پس از مدتها توسل به خدایان و شیاطین در توجیه پدیده ها ، از دو سه قرن پیش به تدریج ، بشر به اندیشه ای رسید که می توانست الگوهای آشکاری از قوانین حاکم بر پدیده های جهان را تشخیص دهد .
لاپلاس علاوه بر معادله های مشهورش اولین کسی است که جبرگرایی علمی را پذیرفت و فرمول بندی کرد: "اگر حالت جهان در یک زمان مشخص باشد، مجموعه کاملی از قوانین ، گذشته و آینده جهان را بصورت کامل تعیین و محاسبه پذیر خواهد کرد."
این یعنی معجزه ای در کار نیست و یک قانون به تنهایی ، قادر است حقیقت خودش را خلق کند . شاید این مهم ترین گام افسون زدایی و در واقع اساس همه علم نوین است .
در تاریخ گفته شده است که ناپلئون از لاپلاس سؤال کرده که خدا چگونه در این تصویر جای می گیرد و پاسخ شنیده است که : " اعلیحضرت ! من به چنین فرضیه ای نیاز نداشته ام ."
شاید در یک نگاه سطحی به نظر برسد فیزیک کوانتوم و اصل عدم قطعیت و یا نظریه آشوب اندیشه حاکمیت قوانین بر طبیعت را نقض کرده است اما آنها فقط فرم جدیدی از جبر گرایی را معرفی کرده اند با این تفاوت که قوانین طبیعت به جای آنکه با قطعیت آینده و گذشته را تعیین کنند احتمالات مختلف آنها را تعیین می کنند . پذیرش اینها ممکن است ناخوشایند باشد اما بهر حال تنها چیزی که علم از یک فرضیه می خواهد این است که آزمون پذیر باشد .
پذیرفتن اینکه جهان ما و هر چه در آنست نتیجه عملکرد چند قانون ساده باشد چندان راحت نیست . اما ریاضیدان رندی به نام جان کانوی (john conway) موضوع را به قالب یک بازی ریخته است : بازی زندگی (game of life)
تعداد زیادی مهره را به دلخواه بر روی صفحه بازی شطرنجی که خانه هایش بسیار زیاد است بگذارید . هیچ محدودیتی در چیدن مهره ها وجود ندارد و هر شکل و ترکیب منظم یا بی معنی و پراکنده ای را می توانید در نظر بگیرید . هر خانه در اطراف خود 8 خانه دارد که بسته به شکل ما خالی و یا دارای مهره اند . حال سه قانون ساده را تعیین می کنیم :
1- هر مهره که دو یا سه مهره در اطرافش باشد یک مرحله دیگر هم به موجودیت خود ادامه می دهد.
2- هر مهره ای که تنها یک مهره یا هیچ مهره در هشت خانه اطرافش باشد اجازه ندارد به مرحله بعد برود (اصطلاحاً از تنهایی خواهد مرد ) هم چنین هر مهره ای که بیش از سه مهره در اطرافش باشد با ز هم به مرحله بعد نخواهد رفت (اصطلاحاً از پر جمعیتی و ناکافی بودن غذا خواهد مرد.)
3- هر مهره ای که دقیقاً 3 مهره در اطرافش باشد در مرحله بعد یک مهره به هشت خانه اطرافش اضافه خواهد شد.(تولید مثل)
اگر این بازی را مثلاً تا ده هزار مرحله ادامه دهیم به نتایج جالب و شگفت انگیزی می رسیم .
حتی اگر در ابتدا مهره ها را کاملاً نامنظم چیده باشیم ساختارهای بسیار پیچیده و منظمی شکل خواهند گرفت برای مدتی باقی خواهند ماند . هراز گاهی تولید مثل خواهند کرد و سر انجام از بین خواهند رفت .
دو پدیده چشم گیر اینکه اولاً هر قدر بازی ادامه یابد ساختار های بسیار ساده به ساختار های بسیار پیچیده تبدیل می شود ( نظریه تکامل ) و دوم اینکه موجوداتی که شکل می گیرند دارای رفتار و خصلتهای خاصی می شوند درست مشابه آنچه موجودات زنده از خود نشان می دهند و ما آن ها را غریزی ، ذاتی و یا فطری می نامیم . مثلاً شکلی در هر سی چهل مرحله یک موجود عین خود را تولید می کند یا شروع به تکه تکه کردن شکل بزرگتر از خودش می کند .
توجه داشته باشید کسی که بازی می کند مهره ها را تنها بر اساس سه قانون فوق جابجا می کند و هیچ دخالت مستقیمی در اتفاقات و پدیده هایی که مشابه تولد ، مرگ ، تندخویی ، مهربانی و کار گروهی و حمایت از ضعیف تر و ...موجودات زنده اند ، ندارد . تمام این پدیده ها به خودی خود و پیرو عملکرد بدون اغماض قوانین خاص به وقوع می پیوندد.
کار کانوی و دانشجویانش نشان می دهد که حتی یک مجموعه ساده از قوانین می تواند ویژگی های پیچیده ای مشابه ویژگی های حیات هوشمند تولید کند .
من ظاهر نیستی و هستی دانم من باطن هر فراز و پستی دانم
با این همه از دانش خود شرمم باد گر مرتبه ای ورای مستی دانم
دانشمندان کاشفان قوانین هستند و قوانین هم اکثر اوقات در پرده ی ابهام... شاید کلمه ی درست تر ابهام زدایان باشد!
قوانین اکثر اوقات در پرده ابهامند؟ پرده ابهام همان جایی است که دیده و فهمیده نمی شود در این صورت برایش افسانه سرایی می کنند .
افسانه ها گاهی لعاب اعتقادات می یابند و نسل ها سینه به سینه دوام می یابند و با هرکسی که بخواهد اندکی گوشه ای از پرده را کنار بزند دشمنی می کنند و او را به عقوبت های سخت بیم می دهند .
البته الان حتی این نگاه علم هم به چالش کشیده شده .بحث پارادایم کوهن که پارادایم های علمی هم بر اساس زمان تغییر میکنند . یا متفکران پسا ساختار گرا که اساسا همه چیز رو برساخته اجتماع میدانند حتی علم رو وخیلی متفکران دیگه.
این نگاه علم چگونه به چالش کشیده شده است ؟
گمان نمی کنم با دو سه جمله بتوان زیر ساختار علم زد . کوهن در کتاب ساختار انقلابهای علمی تغییر پارادیم علم در زمان را مطرح کرده و ما بعنوان پست مدرنهایی که همیشه فقط در حرف از مدرنیته و پسا مدرنیته غربی هم جلوتر دویده ایم زیراب علم و نگاه علمی را با آن می زنیم .
اگر تاریخ علم را بخوانیم می فهمیم که هیچ پارادایم جدیدی در علم پارادیم قبلی را از بین نبرده است و بلکه آن را تکمیل کرده است .
سو استفاده پست مدرن ها از علم هم چیز جدیدی نیست . کتاب چرندیات پست مدرن بخوبی توانسته اباطیلشان را رسوا کند .
کتاب را آلن سوکال نوشته است .
من به شخصه به جبر مطلق باور باور دارم البته نه اون جبر های مذهبی
جبری که بهش باور دارم شبیه به قوانین تکامل هست
اون مثال بازی هم مثال جالبی بود گرچند ترجیح می دهم در یک بحث علمی کمتر از شبیه سازی و مثال استفاده شود تا احتمال بروز مغلطه کمتر شود
نمی دانم میشه با چند قانون همه چیز رو تعریف کرد یا نه دانشکندان اختلاف نظر در این مورد دارند ولی معتقد هستم هیچ چیز خارج از قوانین فیزیک و شیمی در این جهان نیست و ما انسان ها مجموعه ای از متابولیسم های بیوشیمی هستیم و همه اعمال و رفتار و احساسات ما صد در صد جبری است و توهم اختیار دارد
موفق باشی
بله و هر روز شواهد بیشتری در تایید قوانین تکامل بدست می آید.
مغلطه ای در کار نیست این نوع مثال ها بیشتر برای درک و فهم و همگانی کردن موضوع است . نوعی مدل کردن ساده حقایق
کدام دانشمندان اختلاف نظر دارند ؟
فکر می کنم از رویاها و آرزوهای دانشمندان است که بتوانند جهان را با یک تئوری توضیح دهند . مثلاً فرضیه M
سلام
ممنون از نوشتن این مطلب خوب
البته در زیست شناسی ما تروپی و آن تروپی را خوانده بودیم یعنی گرایش غالب به بی نظمی در محیط و انرژیی که بافت زنده صرف غلبه بر آنتروپی می کند.
سلام
و از شما برای خواندنش
دنیای وسیعیست بحث آنتروپی و نتایجی که از آن بدست می آید . سعی خواهم کرد به مطالبی در آن زمینه هم بپردازم
درود
1) از نکات مهمی که در علوم برقرار است و کمتر به آن اشاره شده، بحث درون ماندگاری ست. علم خواه فیزیک و شیمی باشد، خواه جامعه شناسی یا ریاضی؛ میباید بتواند پدیده ها و موضوعات خاص خودش را با پدیده های مشابه اش توضیح دهد، با نظر به عوامل درون سیستمی و اصطلاحا خارج سیستم، هماره در پرانتز گزارده میشود. از شیاطین و خدایان گرفته تا مقولات صرف متافیزیکی، با این حساب از بازی علم حذف میشوند، چون علم بررسی رابطه های پدیده ها با هم است، نه تاثیر و علیت عوامل بیرونی و کلی بر آن.
2) فیزیک کوآنتم و عدم قطعیت به هیچ وجه "قانون"ی کلاسیک را نقض نمیکنند، آنها تنها معادلات کلاسیکی را بس گانه و پیچیده تر میکنند. کمی آشنایی با فیزیک کوآنتم کافی است تا بدانیم چگونه فیزیک کوآنتم با فیزیک کلاسیک نسبت دارد و البته آن را صرفا «محدود» میکند و نه مردود.
3) تنها چیزی که علم از یک فرضیه بخواهد آزمون پذیری نیست. آزمون پذیری، عبارتی کلی است و مفید به معنایی روشن نیست. اولین نقص اش را پوپر گفته: آزمون هم به معنای اثبات است و هم ابطال، این در حالی است که اثبات از نظر منطقی و آکسیوم های احتمال، ناشدنی است. پس می ماند: ابطال پذیری.
اما ابطال پذیری هم عبارتی کلی است که باید معنای دقیق اش روشن شود، برای نمونه همین فیزیک کوآنتم ابطال یقینی نمی پذیرد و با تکنیک های آماری، میتوان آن را توضیح داد که به خودی خود توان ابطال دقیق ندارند. و یا نمونه ای دیگر، موارد مشابهت در علوم است، جایی که دو نظریه یک پدیده را پیش بینی میکنند، مثلا نظریه اتمی بوهر و مدل کوانتمی اتم هیدروژن، هر دو یک مدل برای تراز های انرژی الکترون ها پیشنهاد میکنند، پس ابطال شدن آنها صرفا با رد شدن یک پیش بینی خاص ممکن نیست. همچنین حد سرعت های کلاسیک که نسبیت خاص و مکانیک نیوتونی همسان میشوند و بدیهی است که در این حد نمیتوان از ابطال پذیری سخن آنها سخن گفت.
این ها ایرادات ابتدایی و البته بنیادینِ تزی است که میگوید:
«تنها چیزی که علم از یک فرضیه بخواهد آزمون پذیری است».
در حقیقت جدال بر سر این که علم چه چیز از یک نظریه میخواهد، کمی پیچیده تر از آن است که با یک بیان این چنین پایان یابد.
4) کار این ریاضی دان، البته بسیار جالب است. من میتوانم برای نمونه به نظریه آشوب هم در فیزیک اشاره کنم که نظم بی نظمی های آماری را، به زیبایی توضیح میدهد و یا تئوری بازی ها در ریاضیات، یا نظریه اختلال در کوآنتم یا تئوری وردشی. این دست تئوری ها، امروزه در اقتصاد و زیست شناسی و هواشناسی و سیالات وکشسان و ... کاربرد فراوانی یافته اند و بسیاری از مدل های پیچیده را تا تقریب خوبی توضیح میدهند، البته گاه چنان کار پیچیده میشود که تنها ابرپردازنده ها به حل معادلات آن ها به شیوه ی عددی میرسند.
5) افسون زدایی، البته به این سادگی ها نیست متاسفانه. نمی دانم خبر دارید یا نه، اما من افرادی را میشناسم که با کمک همین تئوری آشوب، برهان نظم را باز بازسازی کردند!
به یاد دارم در دانشگاه استادی داشتیم که «بنی آدم اعضای یک دیگرند...» سعدی را میگفت بیان اصل پایستگی تکانه ی خطی است! البته استاد مذکور، درجه ی علمی بالایی داشت و از متخصصان فیزیک هسته ای بود.
گذشته از این موارد، کافی است سرکی به گروه های بنیاد گرا بزنیم، القاعده و ... این روزها نه از تکنیک و ابزارهای روز بیگانه اند و نه از علم روز. درد آور است وقتی نگاهی به تحصیلات برخی از آنان میکنم، کسانی که متخصص فنی و مهندسی و گاهی علوم پاینه اند و حتا از دانشگاه های معتبر دنیا.
کاش دنیا به سادگی همان دیالوگ افسانه ای بین ناپلئون و لاپلاس بود و برای افسون زدایی، وجود دانشمندان فیزیک و شیمی کافی. ولی خب همین افسون زدایی و بنیادگرایی و ... خود سرشتی به همان پیچیدگی تئوری های علمی دارند و از همین روست که یک علم تجربی را -جامعه شناسی- به خود مشغول کردند و هنوز پاسخ نهایی نیافتند.
شک ندارم روحیه ی علمی، اهل سهل انگاری و ساده سازی نیست و واقعیات انضمامی را پیش از مدل های ذهنی و انتزاعی بها میدهد، امیدوارم شما هم در برخورد با افسون زدگی و افسون زدایی، روحیه ی علمی داشته باشید و قصه را با یک نقل قول از لاپلاس یا نقل یک تئوری ریاضی-آماری، به پایان نبرید. (برای رفع ابهام برخی دوستان غیرتی بگویم که من به ساخت این تئوری تعرضی نکردم، تنها گفتم که این تئوری به خودی خود توان حل مساله ی افسون زدگی را ندارد، اگر چه نظریه پردازش هم گمان نکنم برای افسون زدایی و ... آن را پرداخته باشد!)
6) اجازه میخواهم چیزکی هم راجع به کوهن و پساساختارگرایان بگویم که دوستی به آن اشاره کرد. حقیقت این است که نه تئوری کوهن به این سادگی است که فقط بگوید علم ها در زمان تغییر میکنند، نه تئوری پساساختارگرایان و پسامدرن ها تا این حد علم ستیز است. پساساختارگرایی نقد ساختارگرایی بود، اگر تمام آثار فوکو یا حتا دریدا را بخوانید، تصور نمیکنم عبارتی بیابید دال بر بی اعتباری فیزیک و ریاضی و امثالهم. برای مثال دریدا حتا بر روی هندسه و ریاضیات کارهای درخوری کرده، اما خوب اینجا ایران است دیگر!
اگر تفکر علمی یک چیز داشته باشد که به کار جنگ با افسون و افسانه ها بیاید، بی شک روحیه ی نقادی، و گریز از ساده انگاری و ذهنیت باوری است. علم چنانکه گفتم نمی تواند بازی را به سادگی تمام کند، اما میتواند واقعیات را در پیچیدگی و عینیت خودشان ببیند و اثیر عبارات کلی و هیجانی نشود..
این چیزی است که همه به آن سخت نیاز داریم.
نویسا و پایا باشید.
سلام
1) درون ماندگاری علوم را متوجه نشدم لطفاً بیشتر توضیح بدید می خواهید بگویید علم با آنها کاری ندارد ؟
3) چیزی که به نظر من رسید آزمون پذیری بود که اثبات و ابطال را در بگیرد شما عبارت گویا تری اگر دارید بفرمایید .
االبته لزوم پرداختن به جزییات دقیق لازم است ولی ممکن است از حوصله خواننده وبلاگ خارج بشود شخصاً علاقمندم توضیحات شما را بخوانم
5) این قسمت از کامنتتان فوق العاده است . موضوع خیلی مهمی را اشاره کرده اید . امیدوارم بتوانم مطلبی در موردش بنویسم . شما هم کمک کنید ممنون می شوم.
سپاس فراوان
دروغ چرا من از بازی سر در نیاوردم!)hd
(اینکه یک مرحله به موجودیت خود ادامه میدهد...)
اما از تفاسیر افسونگر افسون زداش لذت بردم.
به هر حال برای فرار از خرافه تنها دستاویز گویا علم گرایی ست.
ببخشید دیگه ....اشکال از توضیحات منه یک مرحله به موجودیت خود ادامه می دهد یعنی آن مهره در آن خانه باقی می ماند و به مرحله بعد می رود به کامنتهای بعدی توجه کن
تفاسیرش اصولاً که نباید افسونگر باشد کار علم افسونگری نیست
از مطلب لذت بردم به خصوص کانوی و شاگردانش.
بله.من عاشق افسون زدایی علم هستم همانقدر که عاشق افسون علم هستم.
افسون علم؟
یا افسون زدایی علم ؟
سلام
مطلب جالبی بود. مطمئنا می تونیم نظم ساختاری و قواعد رو درک کنیم. اما ماهیت وجود، همچنان جزو اسرار هست. فیزیک نوین و نظریات جدید، توسط افرادی چون پلانک و انیشتین به هیچ وجه نقض نظریات قبلی (کلاسیک) نبود. فقط گامی نو در راه کشف حقایق بود و هست.
انسان در راه تکامل خود، همچنان در نقطه شروع ایستاده، راه هنوز طی نشده. خرافات چه مذهبیش چه آیینیش چه 2012ایش در عمل یک بلا هستند.
سلام
باید دید منظور از ماهیت وجود چیست ؟ علم تا کنون هم به پاسخ های زیادی دست یافته ...دست نیافته ها هم بسیارند .
و دست یافتن به آنها البته ممکن
با عذرخواهی از فرزانه گرامی . آخرین کامنت را می گذارم و اگر جناب ابریشمی خواهان ادامه گفتگو هستند پیشنهاد می کنم در وبلاگ من یا ایشان ادامه دهیم . چون صاحبخانه بنده خدا و دیگر مهمانان که گناهی نکرده اند...
------------------------------------------------------
- من منظورم را از "دست کم گرفتن علوم تجربی" بیان کردم . حال اگر شما دست کم نمی گیرید که حبذا به شما . البته نفرمایید : "کدامین ادعای علوم انسانی با علوم تجربی ناسازگاری دارد؟ " ... ادعاهای هست و حمله هایی هست و خود شما حتما مستحضر هستید . همین جمله ای که فرمودید : "هیچ گاه بوالفضولی های خنده دار به اصطلاح علوم انسانی در دیگر علوم و نتایج اش را نه جدی گرفتم و نه جدی میگیرم. " ... منظورم همان هاست . که خود شما اعلام برائت کرده اید از آنها . بحثی نیست اگر بحثی نیست !
- تعریفی برای علوم تجربی ارائه دادید : "علوم تجربی، آن دسته از دانش هایی است که روش صدق و موجه سازی آنها، آزمون و آزمایش تجربی باشد." و فرمودید که شامل جامعه شناسی و روان شناسی هم می شود . خوب , قربان کلامتان بروم . حرف ما هم همین است که بسیاری از نظریه های مطرح شده (که البته در لسان ناقص فارسی من دیده ام) در دو حیطه اخیر اولا مستند به هیچ آزمون کنترل شده ای نبوده است و ثانیا با توجه به کم و کیف آزمونی که ممکن است در این علوم انجام شود نتایج تولید شده از آنها را نمی توان و نباید به اندازه نتایج تولید شده از علوم تجربی جدی گرفت . باید ضریب عدم قطعیتی بیشتر برای آنها در نظر گرفت و علمای این علوم آنچنان از رفتار جامعه یا روان انسان صحبتت نکنند که انگار دارند درباره رفتار آب سنگین در فشارها و دماهای مختلف صحبت می کنند .
- فرمودید : "من شما را به سخنان دو نفر ارجاع دادم، بعد شما از کتاب های دینی مدرسه دلیل میآورید؟! "
دوست عزیز فکر می کنم برای توصیف رفتار و نظرگاه "حکومت"
ارجاع دادن به کتاب های درسی ای که از ابتدای پیدایشش تا اکنون , با تصویب بودجه و جمع آوری تیم تخصصی به منظور شتشوی مغزی کودکان از دبستان تا دانشگاه مصوب و منتشر می کند , معتبرتر باشد تا ارجاع به سخنان "دو نفر" !؟ ... نه ؟
از سوی دیگر , اینکه این "دو نفر" با من دعوی مشترک دارند در زمینه ای خاص نه ننگی است و نه افتخاری ... من و رحیم پور ازغدی ممکن است در مورد گرمایش زمین هم همنظر باشیم یا در مورد تیم فوتبال ! ... این ربطی به حقی یا نا حقی موضع هیچکداممان ندارد . مسئله این است که آن "دو نفر" در نظرنمیگیرند که آن مبانی فکری که علوم انسانی (به شکل رایج) را بی اعتبار می داند , معتقدات بنیادین آنها را بسیار پیش تر و بیش تر بی اعتبار برمی شمرد . در واقع آنها متدلوژی را رعایت نمی کنند یا به عبارت بهتری گزینشی رعایت می کنند . هرجا
که می خواهند زیرآب علم را به زنند از سخنان پست مدرن ها استفاده می کنند و هرگاه می خواهند زیراب علوم انسانی را بزنند از سخنان علم گرایان . ولی من حیث المجموع به گمان من سیاق گفتارشان به علمای علوم انسانی نزدیک تر است تا علم گرایان . حالا این نظر من است و قابل بحث و بررسی .
- در مورد دشمنی حکومت ... به خاطر مبارکتان می آورم انقلاب
فرهنگی که بر علیه علوم انسانی که انجام نگرفت , انجام گرفت ؟ ... سی سال پیش اصولا محلی از اعراب داشتند دانشکده های علوم انسانی ؟ جنبش سیاسی فعالی داشتند ؟ ...من نمی گویم که تنها بر علیه دانشجویان علوم تجربی بود ... نه ,بر علیه کل دانشگاه بود اما سهم دانشجویان مهندسی و پزشکی در عناصر ضاله به گمان من بیشتر بود . هرچند برای این مدعا احتیاج به آنالیز آماری حدود 9000 استاد و دانشجوی اخراجی و ... داریم . اینکه در این سه دهه حکومت نتوانست تغییری در علوم تجربی ایجاد کند و سرفصل هایشان را تغییر دهد , با اجازه تان به خاطر قوت علوم تجربی می نامم و اینکه پیشفرض های سکولار علوم تجربی بسیار محکمتر از آن بود که سیستم بتواند تفکرات خویش را در آنها تزریق کند . اما در مورد علوم انسانی , صادقانه عرض کنم , جدا از جفای غیر دموکراتیکی که در حق دانشجویانش کردند و می کنند به نظر من سخن حکومت چندان بیراه نبود . می گفت : روانشناسی (حالا در هر پارادایمش) بر اساس تعریفی از انسان و تعریفی از روان انسان ساخته می
شود . این تعریف ها سکولار است و زاییده ذهن متفکران سکولار غربی .
حالا ما بیاییم این "پیشفرض" ها را از متون مذهبیمان استخراج کنیم و بر پایه آنها ساختمان دیگری بسازیم . خوب , چه اشکالی دارد ؟ ... البته شاید من و شما به طور پیشینی بتوانیم بگوییم که این راه به ترکستان است اما اینکه برای عده ای ارزش امتحان کردن دارد , جای ایراد زیادی نیست , چون آنچکه ما دیدیم , این بود که تصوری راجع به روان انسان در ذهن یک روانشناس شکل میگرد و او مشاهداتی که از بیمارانش داشته بر مبنای این تصور تفسیر می کند و خوب پیشبینی هم که به حمد الله قصد نداشته اند بکنند تا کنون ... نمونه عالی اش جناب بنیانگذار علم روانکاوی , حضرت فروید , آیا هیچ تحقیق علمی از "عقده ادیپ" پشتیبانی کرده است ؟ آیا تعبیر که فروید از خواب های بیمارانش
می کرد تن به آزمون تجربی می دادند ؟ ... خوب حالا سیستم می گوید ما هم بازی ! ... اگر آزمون های رقیب بیرون کنی در اختیار دارند متفکران وطنی علوم انسانی خوب به میان بنهند ... حکومت سخن های زیادی هم درباره علت پیدایش زلزله دارد ! اما آیین نامه ساختمان را بر اساس آن نمی نویسد , به نظرتان چرا ؟
- این که خطرناکی علوم تجربی برای حاکمیت چیست ... خوب می توانید از کلیسای کاتولیک بپرسید ... یا می توانید از مخالفان نظریه تکامل بپرسید ... یا می توانید از سر و صدایی که بعد از تعیین قدمت زمین بیش از شش هزار سال شد آن را جستجو کنید ... شما باسوادتر از آن هستید که ندانید نتایج علوم تجربی با کدام جملات در کدام کتاب ها تضاد پیدا می کند و به طور تاریخی تضاد پیدا کرد و بساط قرون وسطا را برچید ؟ ... فکر نمی کنم نیاز به توضیح باشد
پرسیدم : درباره نقد دین هم خوشحال می شوم اگر اشاره کنید . یک متفکر علوم انسانی را که کلیسا یقه اش کرده باشد به خاطر نظراتش ؟ با دانشمندان علوم تجربی چه کردند ؟ ولتر با نقد کتاب مقدس که کاری در حیطه علوم انسانی نکرد , کرد ؟
پاسخی نیافتم .
- پرسیدم : همین مکانیک نیوتونی عقب افتاده قرن هفدهمی ... می خواهم بدانم آیا کل آنچه در علوم انسانی در جامعه شناسی و روان شناسی و ... در طول سیصد سال گذشته تولید شده , به اندازه مکانیک نیوتونی به حال بشر مفید واقع شده است ؟
جوابم این بود که :
این داستان مفید بودن به حال بشر هم از آن دست ادعاهای کلی و بی معناست ... این صحبت های قدیمی و خنده دار برای انبساط خاطر بود و خود دانشجویان هم جدی نمی گرفتند ... علوم انسانی ابژه ی مشترک با فیزیک و شیمی ندارد، پس هیچ کدام از نظریات فیزیک و شیمی و زیست شناسی نه آن را رد میکند و نه اثبات ... خوشحال میشوم یک خط کش ابژکتیو به من بدهید که مفید بودن یک چیز را اثبات کند . و باز خط کش ابژکتیو دیگری که نشان دهد فلان چیز مفید، مطلقا به فلان دانش ربط دارد و نه دانش دیگر. ... تَبلِت ... فیزیک و شیمی ...الگوی اقتصاد سرمایه داری، فنون مدیریت ... انقلاب صنعتی ... استیو
جابز، ... نابغه ی فیزیک و قطعات الکترونیک ... فن مدیریت ...
همه ی این کلی گویی های شعارگونه ی شما، اصلا اگر دست هم باشند، وضع دنیا تغییری میکند؟
نه ! ... البته شما درست می فرمایید ! ... نه خط کش آبجتیوی برای مفید بودن وجود دارد و نه ارتباط میان دانش ها اجازه میدهد که ما تعیینارزش کنیم بین آنها , بالاخص بین "آنها" و "علوم انسانی" ! ... و همه حرف هایی که فرمودید جواب سوال من بود , البته !
- چرا احساس می کنم که مخالفین علوم تجریی (که البته شما نیستید ) مثل مانترا کلمات "قضیه گودل" و "فیزیک کوانتم" را تکرار می کنند و احساس می کنند که خیلی چیزها عوض شده است بین از آمدن این مسائل ! ... تا حالا پلی را دیده اید در دنیا که به علت وجود تناقض نامکشوفی که گودل نشان داد وجود دارد. در محاسبات بنیادینش فروریخته باشد ؟ احساس نمی کنید که ریاضیات همچنان به پیشرفت خودش ادامه داده و بیشتر از پیش مورد استناد تمام علوم مهندسی و پزشکی و ... قرار می گیرد ؟ ... شک نمی کنید ایراد از جای دیگری است؟
- خواهش می کنم اینقدر در حق این نیوتن پدرسوخته رحم نفرمایید و پته این شیاد مشهور را برای ما ناآگاهان از حقایق امور روی آب بریزید !
... تهدید می فرمایید چرا ؟ ... خوب برای یک لحظه هم شده از جایگاه رفیع خود نزول اجلال کرده به جایگاه دون یک "دانشجوی ترم سه فیزیک که فیزیک پایه 3 پاس کرده باشد " فرود بیایید و"به سادگی" به پرسش بگیرید این اغلاط مصطلح را ! ... و همچنین مقایسه بفرمایید این ضعف و آشفتگی را با بنای مستحکم و خلل ناپذیر علوم انسانی !
- فرمودید : "علوم انسانی با توجه به متدولوژی اش، «واقعیاتی» را فهم کرده و سپس با عطف به این فاکت ها و موارد، نقد نهاد دین و ... کرده. برای مثال، فویرباخ یا فروید، بدون پشتوانه ی تئوریک و با جملات کلی و هیجانی نقد دین نکردند، به تعبیر کلی گویانه ی شما، واقعیتی را کشف کردند و مبتنی بر آن کوششی را سامان دادند."
جدا ؟ کدام واقعیت ؟ ذکر نمایید لطفا .
- در مورد ایدئولوژی منظورم از جامعه شناس و تاریخ شناس و اقتصاددان کبیر کارل مارکس بود دوست عزیز نه علی شریعتی ! ... ایشان را که انشالله جدی می گیرند ؟ ... از علمای علوم انسانی که محسوب می شوند ؟ البته شما که بحث مفید و مضر بودن را کلا قبول نداری , بنابراین چیزی نمی توان گفت که مثلا ادعای شناختن مسیر تاریخ ! و یا بنیانگذاشتن فلسفه علمی ! چه به روز بشر آورد . اینها هم احتمالا طبق تئوری آشوب به همان پروانه ای که در سواحل آفریقا بال می زند مرتبط است
- ممنون از اینکه "یک جمله یک عبارت یک قانون از این اعاظم علوم انسانی" آوردید و یک "قانون"(rule) کشف شده توسط این علما را ترجمه کردید در اختیار ما قرار دادید ! ... ضمن احترام به جناب مردیها و پایا ... به نظرم فایبراند، لاکاتوش، کوهن، هوسرل خوب هستند . شما واقعیت ها و قوانین مشکوف توسط این عزیزان را عنوان بفرما .
امید عزیز و آقای ابریشمی
ببخشید من خواننده پر و پاقرص این بحث هستم و حتی دارم ازش خط مطالعاتی می گیرم و بدون ذره ای تعارف واقعاً برایم قابل استفاده است پس لطفاً همین جا ادامه اش بدهید .
اگر هم خواستید ببریدش جای دیگر حتماً مرا در جریان بگذارید
میتونم بگم یکی از زیباترین و چالش برانگیزترین پستهایی بود که تا حالا خوندم.
بسیار ممنونم ازت فرزانه جان بابت نوشتن این پست و معرفی اون تئوری ریاضی.
البته این زیبایی بیشتر از اون تئوری ریاضی بازی زندگی میاد. کل امروز بعد ازظهر صرف فهمیدن (هر چند مختصر) این تئوری شد. زیبایی این بازی و مغزی که اون رو راه انداخته محسور کنندست. اینکه چطور با اعمال چند تا قانون ساده و به تعداد زیاد میشه شکلهای جالب و پیچیده ای ایجاد کرد.
قبلا در کتاب "ساعت ساز نابینا" اثر داوکینز با برنامه مشابهی آشنا بودم. اینکه چطور با خطوط ساده و الگوی رشد درختی، بعد از تکرارهای متوالی و اعمال چند تا قانون ساده و گزینشهایی خاص در نهایت به شکلهای جالبی مثل عنکبوت رسید. اما اون برنامه رو نتونستم امتحان کنم. اما این بازی زندگی رو توسط شطرنج تونستم یه چندتایی از الگوهاش رو درست کنم، واقعن جالب بود. مثلا الگوی همیشه زنده(still life) یا الگوی نوسانی یا پیشرونده. البته خودمونیم زیاد از طرز معرفی بازی توسط تو سر در نیاوردم! برا همین یه سرچ زدم و از این سایت بهتر طرز کار رو فهمیدم: http://www.math.com/students/wonders/life/life.html
ولی خب احتمالا تو تنها میخواستی یه ارجاع بدی و قصدت بیشتر باز کردن موضوع افسونزدایی بود. راستش با تیتر و محتوا که موافق بودم برا همین رفتم سراغ خود تئوری.
توضیحاتی که بعد کلی کلنجار رفتن با مهره های شطرنج گرفتم رو برا مهرگان میگم شاید خواست امتحان کنه:
1- اول این اینکه هر خونه شطرنج اگه توش مهره باشه بهش میگن زنده و اگه مهره نباشه میگن مرده.
2- سه تا قانون رو از سایت بالا بخونی راهگشا تره تا از نوشته فرزانه! (ببخشید فرزانه جان آخه خودم هم نفهمیده بودم!)
3- اگه خونه ای قراره بمیره یعنی اینکه مهره رو باید از توش برداری. و اگه خونه ای قراره زنده شه یه مهره توش قرار میدن. این کار باید همزمان انجام شه در هر مرحله. یعنی در هر مرحله مرده ها و زندها باید یهو مهره هاشون خالی یا پر شن.
4- بجای "مهره" در بعض جملات فرزانه باید از "خانه" استفاده کرد. مثلا: قانون سوم اینطور میشه: هر خانه مرده(بدون مهره) که دقیقاً 3 خانه زنده(با مهره) در اطرافش باشد در مرحله بعد میتواند با یک مهره پر شود و به خانه زنده تبدیل شود.
بعضی وقتا فکر میکنم اگه اونا دارن کار علمی میکنن، کاری که ما میکنیم چیه؟ جز سماغ مکیدن؟!. واقعا نبوغی که این تفکرات و ایده ها رو بوجود میارن و خود این ایده ها اگه کسی عمیقا درشون فکر کنه اصلا براش مهم نیست که اینا چه افسونی رو بر باد دادن. یعنی اونچه از پس این ایده ها بدست میاد اونقدر زیبا هست که هر افسانه دیگه ای قدرت فسونگری خودش رو از دست میده. مگر اینکه ذهنهایی باشند که دلشون دانایی نمیخواد و میخوان با آواز یه افسانه دل انگیز به رویایی شیرین برن. با این رویای شیرینه که هنوز افسانه سازان پرطرفدارند.
خیلی خوشحالم که جذبش شدی منم ممنونم که خوب خواندی شما
با اینکه گویا من زیاد مفهوم و روشن ننوشته امش دنبال قضیه را گرفتی لینکت را پی نوشت متن هم قرار میدم
یا یک شبیه ساز مثل matlab راحت تر میشه بازی را فهمید
شاید علت اینکه من خوب نتونسته ام توضیح بدم اینه که خودم با نرم افزار matlab امتحانش کرده ام .بهر حال ببخشید دیگه هنوز بلد نیستم اون قدر خوب بنویسم شرمنده
درباره کار علمی کردن ما که ... ولش کن چیزی نگم بهتره
البته یک حرفی آقای ابریشمی در کامنتای پست قبل گفت درباره علاقه دولت به پروژه های خاص تحقیقاتی یک مقاله هم نیکفر درباره اش نوشته به نام ایمان و تکنیک که دارم به سختی می خونمش
که به فکر انداخته من رو
به فکر اینکه این تحقیقات علمی که دولت داره روش سرمایه گذاری می کنه می تونه به کدام سمت بره
از شعر آخر راضی بودم!
سلام،
حالا اگر تعداد افسون زدایان را نشانه وضعیت یک جامعه بدانیم، نگاه کنیم که در 300 سال اخیر چند افسون زدا داشته ایم؟ و در اروپا چند صد افسون زدا بوده اند؟
اینجا عوضش افسونگران رو به رشد بوده اند. امروز شاید دست کم رسمن نزدیک به 500000 نفر! غیر رسمی اش را خدا داند!
سلام
نتایج این بررسی قطعاً این سوال را پیش می آورد که چرا چنین است ؟
این جماعت چه سودی از افسون می برند ؟
ممنونم از امین عزیز بابت توضیحات تکمیلی.
فرزانه جان این کلمه ی افسونگری در رابطه را با علم را یک نوع تعریف و تمجید تلقی کن و نه به معنای جادو و جنبل nv hdk...
از برخی افسون ها که گریزی نیست مثلاً افسون عشق
آره راست میگی، matlab. اما 6-7 سالی هست کار نکردم، یادم رفته. راستش اون نیم مثقال اطلاعاتی هم که از نرم افزارهای کامپیوتری بلد بودم یادم رفته این سالها متاسفانه. وقتی آدم ورزشش با درس و مشق کم بشه و نیمچه سوادش هم ته بکشه مثل من باید با مهره های شطرنج ور بره تا بفهمه، اون هم در عصر کامپیوتر!
فایل مقاله ایمان و تکنیک رو از مدتهاست دارمش اما هنوز نخوندم. بنابر این منتظر خوانش تو هستم ازش.
اختیار داری مهره های شطرنج که خودشان ورزش ذهن اند.
matlab را چون باهاش کار می کنم یادمه وگرنه خیلی چیزها را که منم به باد فنا داده ام .
دارم کلنجار میرم باهاش
سلام.
زیاد مطمئن نیستم علم خوندن به خودی خود باعث افسونزدایی از جهان بشه، بهخصوص وقتی با مقولهای به اسم ایمان و تعهد همراه باشه.
سلام
فکر می کنم قضیه علم متعهد و علم جهت دار و... مزخرف ترین چیزهایی بوده که خواسته اند بسازند و به خورد ذهن ما بدهند.
علم اگر واقعاً تحصیل شود نه این که پاس شود! تعصبات و افسانه ها حتماً رنگ خواهند باخت و البته این در مورد ماحصل علم یعنی تکنولوژی درست نیست.
با سلام خانم پارسایی
از طریق دوستان با وبلاگ خوبتان آشنا شدم و پس از مطالعه تمامی مطالبتان, احساس همدلی بیشتری با شما و سایر دوستان یافتم. با اجازه لینکتان کردم. امیدوارم به وبلاگ بنده که گذری داشته باشید. سر فرصت بیشتر سخن خواهم گفت.
با درودهای بیکران
سلام و سپاس از لطف شما
سلام
چندی پیش از رفرنسهای کتاب :
Science as salvation a modern myth and its meaning
Mary Midgley
که به اسم افسانه ی نجات بخشی علم از خانم ماری میچلی ترجمه شده است در جایی نوشتم که دانشمندان امروز بر اساس تئوریهای تکاملی جدید که برگرفته از نظریه ی بیگ بنگ است صحبت از انسان امگا می کنند که در آینده بوجود خواهند امد
استفان واینبرگ در فصل آخر کتابش میگفت:
بدون دوام و بقا " هر چقدر عالم درک پذیرتر به نظر آید بیشتر بی هدف به نظر خواهد آمد"
There speaks the eighteenth century. But Steven Weinberg says, "The more the
universe seems comprehensible, the more it also seems pointless." If Weinberg
is speaking for the twentieth century, I prefer the eighteenth
اینجا را ببینید:
http://www.aleph.se/Trans/Global/Omega/dyson.txt
که متنی است از سخنرانی هایی که اولی مربوط به فلسفه و دومی مربوط به فیزیک . بعد از گفته استفان واینبرگ کسانی مثل دایسون در همین ادرس چنین گفته اند:
"غیر ممکن است بتوانیم برای تنوع و گونه گونی اشکال فیزیکی (مادی ) که حیات ممکن است به خود بگیرد حد و مرزی قائل شویم .... کاملا قابل تصور است که در 10 به توان ده ( ده میلیارد 10000000000) سال دیگر جیات از صورت گوشت و خون فعلی تحول پیدا کرده و در صورت یک توده ابری سیاه رنگ ستاره ای ( هویل) و یا به صورت یک کامپیوتر هوشمند (چایک) مجسم شود."
Time without end
Physics and biology in open universe
؛Review of modern Physics vol 51’ no 3
july (1979) p 449
دایسون مطابق با اطلاعاتی که ویکیپدیای انگلیسی می دهد این جوایز علمی را برده است و دانشمندی معتبر است:
Notable awards Heineman Prize (1965)
Harvey Prize (1977)
Wolf Prize (1981)
Templeton Prize (2000)
Pomeranchuk Prize (2003)
Fermi Award (1993)
اما چرا چنین غیر علمی حرف می زند؟
و او در این روش غیر علمی تنها نیست!
William Day
Genesis on Planet Earth
The Search For Life’s Beginning (East Lansing , Michigan , House of Talos , 1879) pp.390-2
می نویسد:
" وی (بشر) به انواع انسانهایی که استعدادهای فکری متفاوتی دارند تقسیم خواهد شد که آن نیز به گوناگون شدن و جدایی انواع خواهد انجامید. از بین این انواع گوناگون یک نوع جدید به نام انسان امگا (omega man) به تنهایی یا در اتحاد با دیگران ، و یا به کمک تقویت کننده های مکانیکی ظهور خواهد کرد تا به ابعادی جدید از جای -گاه که فراسوی درک ماست تعالی پیدا کند- به همان اندازه قوای توهم و خیال ما که جهان ما برای هسته های در حال ظهور بود...چنانچه قرار باشد که تکامل ، از طریق مسیر بشری ، به صورت متعالیتر دیگری ادامه پیدا کند باید زمینه را ساخت و به وجود آوردن انسان امگا در درون انسان فعلی وجود داشته باشد. دریافت و مشارکت انسان امگا در ابعاد مافوق طبیعی چیزی است که آدمی برای خود آرزو می کند، اما هرگز نمی تواند آن را داشته باشد. منطقی است که فرض کنیم عقل کنونی آدمی نقطه ی اوج نیست، بلکه در نیمه راه بین انسانهای اولیه و انسان امگا قرار دارد. اما اینکه انسان امگا چه ادراک و قدرتی را بر طبیعت اعمال خواهد کرد ، تنها از طریق تصویر فعلی بشر از امر مافوق طبیعی قابل حدس است "
به زبان دیگر حتا خود او حرف خودش را غیر قابل تصور می داند!
اصلا ریشه و دلیل بحث به اینجا باز می گردد که بر مبنای اصول و قوانین ترمودینامیک با سرد شدن زمین امکان زندگی موجودات و از جمله انسان وجود نخواهد داشت و اینها چون به جاودانگی انسان معتقدند سعی دارند اعتقادشان را علمی کنند!
عجیب این است که استدلالهای ضد خدا و دین همواره تمایل دارند که عقل را به قالب نقش منفی بریزند از طریق آنهاست که این ایده بوجود می آید که همواره عقلانی تر است تا انسان به چیزی اعتقاد نداشته باشد یا دست کم به چیزهایی که افرادی غیر از دانشمندان به آنها اعتقاد و باور دارند.بی اعتقادی این شهرت کاذب را پیدا کرده که همواره از اعتقاد و باور معقول تر است در این دیدگاه حقیقت همواره پیش روی ماست.
مثلا در باره ی نظریه ی تکامل وقتی می گوییم سوالات بسیاری است که بی پاسخ مانده می گویند علم در آینده جواب خواهد گفت. زمانی با نظریه ی سوپ اولیه که به ضرس قاطع علمی خوانده می شد گمان می بردند که پاسخ منشا حیات را یافته اند و هر مخالفتی را مخالفت با علم قلمداد کرده و مخالف را در صف معتقدین خرافه می گنجاندند که مخالف افسون زدایی است و بعد که با سوالات بی جواب علمی به محاق رفت قول کشف از علتش را در آتیه دادند! این حوالت دادن به علم در آینده مفری شده است برای دانشمندانی که خود به نواقص و گاهی به جوک بودن اعتقاداتشان واقف هستند اما وقتی این گرایش به پذیرش "خرافات در لفافه ی علم پیچیده" وجود دارد چرا همچنان به گزافه گویی غیر علمی مشغول نباشند؟!
به این جملات توجه کنید که از همان فیزیکدان برجسته به اسم دایسون صادر شده:
تکنولوِژی سبز (گیاهی) ما را در جهت صحیح پیش می برد به بیرن از منظومه ی شمسی، به اخترکها و سیاره های غول پیکر ورای آنها، جایی که فضا بیکران و مرزها تا بینهایت باز هستند. تکنولوژی سبز به معنای این است که ما در قوطی های در بسته زندگی نمی کنیم بلکه گیاهان ، جانوران ، و نیز خودمان زا طوری نطبیق می دهیم که در عالم ، آنگونه که آن را می یابیم ،بطور طبیعی زندگی کنیم. چادرنشینان مغولستان برای مقاومت در برابر بادهاس سرد آسیا پوستی سخت و چشمانی باریک ایجاد کرده اند. چنانچه بعضی از نوادگان ما با پوستهایی حتا زمخت تر و چشمانی باریکتر متولد شوند. ممکن است بتوانند با صورت عریان در بادهای مریخ قدم بزنند."
آیا می توان تصور کرد که فیزیکدانی برجسته مثل دایسون از زیست شناسی تا به این حد بی اطلاع است که چنین حرفهایی می زند؟!
انها با دلایلی که خود به خواب و خیال بودنش با گفتن این جملات معترف هستند به نظریه پردازی مشغولند:
او می گوید " شاید من یک فرد فلسفی خوش بین هستم بنابراین فرض می کنم که ... "
" بر مبنای ساده باوری من از این احتمالات چشم پوشی و فرض می کنم که پروتون مطلقا ثابت و پایدار است.
اینها تخیلات شخصی نیست و باورهایی است که به اسم علم و ازطریق چاپ در اکسفورد و طی مقالات علمی و سخنرانی علمی به خورد خلق الله داده می شود!
بله به این ترتیب امروز همه ی دانشمندان را نمی توان افسون زدایان نامید زیرا لااقل بخشی از انها خودشان به خرافه گویی و تخیل و افسون زایی مشغولند و آن بخش دیگر هم خودشان چنین ادعایی ندارند!
سلام
حقیقتش من کامنت شما را چند بار خواندم و استدلالی در آن ندیدم ...
بسادگی نمی توان گفت نقل قول های پراکنده ای که آورده اید غیر علمی هستند . مثلاً دلیلی در حرف شما نیست که آنچه از دایسون نقل کرده اید و می گویید غیر علمی است را رد کند.
بقول آن ظریف جناب دایسون هم می تواند بگوید من مسئول حرفی هستم که می زنم نه برداشتی که شما از آن می کنید .
یک فرضیه علمی را تنها با یک فرضیه علمی کامل تر و دقیق تر می توان رد کرد . فرضیه ها همواره تمام راهها برای آزمون و آزموده شدن را باز می گذارند.
در صورتی که جملات خودتان طوری به نظر می رسد که می خواهید با هیجان فقط به بی خدایی حمله کنید . بسیار خوب حمله کنید .
اما جهت وارد نشدن به فاز هیجانی عرض می کنم که موضعی که در آن بحث می کنیم اساساً با هم متفاوت است .
-1) به درخواست صاحب خانه-البته تا زمانی که مزاحم نباشم- گفت و گو را همینجا ادامه دهیم، شاید بهتر باشد...
0) پیش از اینکه برسیم سروقت بحث اصلی، نکته ای دیگر را بیاورم. بی شک اینجا مناظره ای برقرار نیست که طرفین با موضعی از پیش تعیین شده بیایند و با هم جدل کنند، قصه بر سر پرسش های مهمی است که گمان میکنم باید از هم بپرسیم و بتوانیم پاسخی برایش بیابیم. وقت شما مطمئنا ارزش بیشتری دارد که بخواهید تنها عقاید شخصی کسی چون من را عوض کنید، پس موضوع بر سر مواضع و عقاید نیست. دوستانی که دورادور این قضیه را به شکل یک مناظره میبینند که «یک طرف با پاسخ اش طرف دیگر را نفی کند» و «آن دیگری سرسختی میکند» و .... آدرس را اشتباهی آمده اند.
من با شخصی با روحیه ی آکادمیکی چون شما، که در پی تفهیم و کشف واقعیت ها و فاکت هاست، گفت و گو میکنم و به گمانم این گفت و گو مفید است. تا به حال روشن شده که عداوتی با علوم تجربی ندارم و بی نقد هم نیستم به وضع علوم انسانی ایرانی. پس این گفت و گوی ما موضوع و موضع اش فهم و نقد علوم انسانی است، نه مناظره و ...
--------------------------------------------
1) بله بنده از چیزهایی برائت کردم و هنوز هم چنین میکنم. دقت کرده باشید، من گفته بودم: «بوالفضولی های به اصطلاح علوم انسانی» و نه «علوم انسانی». یعنی موضعی وجود دارد که برخی، کینه های شخصی خود را به علوم گوناگون، ابراز میکنند و بلندگو هایی هم به دست میگیرند. این مواضع، البته مواضع آکادمی و دانشگاه و دانشکده های علوم انسانی نیست و به ویژه شخصیت های اصلی این علوم، به هیچ وجه چنین نکرده اند. حمله کننده ها بیشتر لمپن های ژورنالیستی هسنتد که هر از چندگاهی میپسندند «غر زدن»های خود را جدی بگیرند و به اسم کتاب و مجله و ... جفنگیات خود را منتشر کنند. به هر حال، هیچ جامعه شناس مارکسی یا وبری یا پارسونری و ... آنها را جدی نمیگیرند و البته روانکاو ها هم همچنین. اتفاقا این افراد بیشتر سوژه ی این دست علوم انسانی اند تا به عنوان یک اپیدمی و بیماری اجتماعی و حتا پسیکآنالیستی مورد تحلیل قرار بگیرند! به هر حال، خط کشی مهم، برای جدا سازی این چرندیات از موضوع اصلی در دست است: آکادمی! چنانکه پیشتر هم گفتم، علم بودن علوم انسانی به وابستگی اش به نهاد علم است، جایی که تحقیقات روشمند و ملموس و فنی ارائه میدهد و هماره خروجی هایش کنترل و به روز میشود.
اگر علوم انسانی را از آکادمی جدا کنیم، مثل این است که فیزیک را از نهاد علمی اش جدا کنیم. در آن صورت پیدا میشود کسانی که بگوید فیزیک به بشریت خیانت کرده و بمب اتم ساخته و ... . پاسخ درست این افراد، همین نکته است: علم-هر علمی- ظهور و بروزش و علم بودگی اش در «نهاد علم» است، در آکادمی. پس اگر دانشی را بیرون از این نهاد به کار بستند، نباید قضیه را خیلی به خود علم ربط داد..
2) بله، این هم از درد های علوم انسانی در کشور ماست، دردی که ناشی از نقصان و حتا نبود نهاد علم انسانی است. ببینید! این که میفرمایید یک تحلیل منطبق بر شرایط تجربی و آزمون پذیر ندید، به هیچ وجه به خود علوم انسانی مربوط نیست. برای مثال به کتاب های جامعه شناسی ماکس وبر رجوع کنید، یا زمیل یا گیدنز، یا بوردیو و ... . مثلا در کتاب تمایز بوردیو که به تازگی هم ترجمه شده، شما مشاهدات عینی، جداول و آمارها و نمونه های ملموس و تجربی فراوانی میباید که تمامی ها تزها و دکترین های کتاب، با عطف به این فاکت ها بسط داده شده و همچنین شرایط ابطال این تزها نیز به دقت نشان داده شده. همچنین است دورکیم و وبر و ... . حالا این که جامعه شناسان ما چنین کاری نکرده اند و اصلا نهاد علم جامعه شناسی ما، حضور مستقلی نیافته، مشکل از جای دیگر است. شما سرکی به لیست دروس دوره ی کارشناسی ارشد علوم اجتماعی بزنید، واحد های درسی خواهید دید که بی شک تجربی بودن، آماری بودن آن را تصدیق خواهی کرد.
اما مشکل اینجاست که نهاد مستقل علمی که پیشتر گفتم، امکان وجودی نیافته تا کاری انجام دهد. همانطور که مثلا دانش فیزیک ذررات بنیادی در ایران نمیتواند هیچ پیشرفتی داشته باشد، چون نهاد توسعه ی علمی برای آن، فرآهم نبود و جز تکرار و ترجمه و حدسیات کلی، چیزی از آن بیرون نمی آید.
در باب با قطعیت سخن گفتن علمای علوم انسانی هم، البته از بی سوادی شان است! کتابی از دورکیم، فروید یا لکان بخوانید تا ببینید با چه وسواس و دقت و جزئیتی سخن گفتند، و بعد قیاس کنید با کلی گویی های قطعی برخی وطنی ها! حقیقتا این مشکل باز هم مربوط به خود علوم انسانی نیست. چه اینکه «قطعیت» امروزه در هیچ دانشی «فضیلت» نیست.
3) بحث دشمنی آقایان با علوم انسانی، البته قابل تحلیل است و من به گمانم سواد برخی شان آنقدرها نیست که به علم گرایی و پست مدرنیته و ... برسد! روی هم رفته اگر دوست داشتید بحث را به دقت به سمت همین موضوع ببریم، تا نشان دهم لاطائلات این جنابان، به هر چه نزدیک باشد، مطلقا به علوم انسانی نزدیک نیست!
4)نه دوست عزیز! انقلاب فرهنگی به هر دلیل که آغاز شد، اما در ادامه اش، با علوم انسانی بیش از علوم دیگر کج افتاد! سخنان سروش و مصباح و دیگر اعضای آن کمیته را بخوانید، بحث حتا بر سر این بود که بازگشایی دانشگاه را برای علوم غیر انسانی انجام دهند تا چند سالی خودشان علوم انسانی خودشان را بسازند(مگر تولید علم، تولید جوراب بود؟!) تا دیگر علوم منحط غربی را آموش ندهند. پس قضیه اگرچه به خاطر علوم انسانی نبود، اما دودش بیش از هر چیز به چشم آن رفت. و البته دانشجویان و اساتیدی که به خاطر مواضع خود در تئوری های علوم انسانی و سیاسی-و نه علوم فنی-، اخراج شدند. خواه دانشجوی فنی، خواه پرشکی، خواه سوسیولوژی.
اما چرایی بوالفضولی های حاکمیت در علوم انسانی، چنانکه شما گفتید، نبود و نیست. اول این که علوم انسانی، دانشی فنی و تخصصی و متدولوژیک است، در باب هر امر انسانی، فرهنگی، تاریخی و اجتماعی. اتفاق انقلاب، برای این علوم، یک موضوع تحلیل است و نه یک انقلاب، یعنی انقلاب ها منطقا هیچ اثری بر تغییر بنیاد علوم انسانی ندارند، تنها ابژه ی پژوهش و تحلیل هایی هستند که این علوم باید به آن بپردازد. همین موضوع بود که برخی خشک مغزان را بر می انگیخت و تصور میکردند که با انقلاب باید همه ی امور مربوط به انسان را دگرگون کنند، در نتیجه علوم انسانی را به علت پرداختنش به انسان را هم باید چنین کنند. ریاضیات و علوم تجربی و ... به این علت که به این موضوع ملتهب-از نگاه انقلابیون- نمی پرداختند، در امان بودند و نه قطعیت پذیری شان. گذشته از این، پوزیتویسمی که با جریان مبتذل مارکسیسم جهان سومی، در انقلاب نفس میکشید، به گونه ای از علوم تجربی غیر انسانی دفاع میکرد، ارجاع تان میدهم به کوشش ها و مناظرات دکتر سروش که با سلاح پوپر، سعی در نقد پوزیتیویسم توده ای ها داشت. در واقع، نفوذ ایدئولوژی مارکسیسم «علمی» که مدافع علم پوزیتیویستی بود، یکی دیگر از عوامل جان به در بردن علوم تجربی بود.
اما بگذارید چیزی را هم پیرامون داستان «تعریف انسان و پیش فرض ها» و ... بگویم، که از مبتذل ترین داستان هایی است که درباره علوم انسانی گفتند!
بگذارید با همان نمونه ی روانشناسی و روانکاوی که آوردید بگویم، روانشناسی و روانکاوی، پیش از هر چیز یک دانش بالینی است، یعنی دانشی معطوف به درمان بیماری های افراد. از این سخن بی معناتر نمیتوان گفت که روانکاوی فرویدی یا روانشناسی لکانی و ... از آزمون و تجربه میگریزند!
فروید پزشک بود و سخت با دانش تجربی عجین. مطب داشت و نمونه های بیمارانش را دقیق مطالعه میکرد، ثبت میکرد، تحلیل میکرد و با تزهای گوناگون، سعی در بهبود اوضاع بیمارانش داشت. برخی تزهایش چنان که ثبت شده، موفق بیرون آمدند و برخی دیگر ناکام، همین هم باعث شد تئوری های فروید همیشه یک نظریه سفت و صُلب و ثابت نباشند و در دوره های مختلف دستخوش تغییر شوند، از سوی خودش. یونگ، شاگرد فروید، در یک بیمارستان روانی کار میکرد و آشکارا با نمونه های روان نژندی درگیر بود و باز مبتنی بر آزمایش ها و مشاهداتش تئوری هایش را بازپردازی میکرد.
ژاک لاکان، مطالب و مقالاتی درباره ی بیماری ها و روان نژندی ها نوشته و باز مبتنی بر مشاهدات موردی و عینی ثبت کرده و چنین نبوده که هر کدام از اینان، پیش از آزمون های موردی و تجربی و مکرر، تئوری و بحثی را مطرح کنند.
پوپر در تحلیل علوم تجربی، تئوری دارد که باید بشناسید: تئوری حدس ها و ابطال ها. در این تئوری، اصل بر این است که علوم تجربی از یک حدس آغاز میشوند که چه بسا هیچ مرجعی در تجربه نداشته، به تعبیر فنی این علوم در مقام گردآوری، تجربی نیستند، بل که در مقام داوری و سعی در ابطال شان تجربی اند. گذشته از قصه ی پوپر، مبتنی بر تحلیل پارادایمی علم-که به هیچ وجه ضد علم نیست-، هر علم پیش فرض های ثابت و بی دلیلی دارد که لاجرم باید آنها را بپذیرد تا بتواند تئوری هایش را از امکان یک آزمون برخوردار کند، چیزهایی که به نام «شروط پیشینی امکان آزمون» هم میتوان از آن یاد کرد. مثلا در باره ی نیوتون، یکی از این شروط معروف، هم ارزی جرم گرانشی با لختی در قانون اول است که هیچ توجیه تجربی ندارد و نه میتواند داشته باشد.
در روان کاوی هم بحث ادیپ ناظر به یک تحلیل پسینی نیست، بلکه یک شرط امکان پیشینی در تحلیل شخصیت فرد است، دوره ای از تکامل تربیتی که ویژگی هایی دارد. بحث آن این موضوع نیست که ما همگی آگاهانه عقده ی چیزهایی را داریم و ... موضوع تحلیل رفتار است. به هر روی، این قصه، یک داستان فنی و تخصصی است که که بحث و جدل فنی فراوان دارد و البته موافقان و مخالفانی. نمیشود به سادگی در آن شبهه کرد و ردش کرد. همانطور که هماره در باب قضایای مرزی دیگر علوم جدل است و مثلا انیشتن هیچ گاه دلش به کوآنتم راضی نبود و آن را نپذیرفت و یا مجادلات امروزی بر سر نظریه ی ریسمان در فیزیک نظری و .. . همه ی علوم نیازمند بررسی و تحلیل دقیق اند و شک نکنید که خود روانکاوان و دانشمندان روان شناسی، بسیار تیز چشم تر و رادیکال تر از من و شما، این تئوری ها را رصد میکنند و سعی در ابطال و ارائه ی نمونه های قوی تر از آن دارند، اما همین که بحث تحلیل ادیپ و ... هنوز هم در محافل روانکاوی روز دنیا زنده است، نشان میدهد قصه به سادگی که شما پنداشتید نیست..
در این میان هم البته دیدن دارد، لجبازی های حاکمیت ما که به قول شما لجوجانه میگوید «من هم بازی»! این حاکمیت هرگاه رفت و در یک پروسه و نهاد علمی با تحقیقات پرشمار تجربی و تحلیلی، بدیلی ارائه کرد که بیماری های روان نژندی را بهتر از روانکاوی غربی درمان کند، آن وقت پیش فرض هایش راجع به انسان جدی گرفته میشود، وگرنه این قضایا شوخی بیش نیست!
5) از خطرناکی علوم تجربی غیر انسانی برای حاکمیت پرسیدم، و البته «این حاکمیت»، اما به کلیسای کاتولیک و قدمت زمین و نظریه تکامل و ... ارجاعم دادید که چالش های دین و علم هستند، اما نمونه ی عینی در «حاکمیت ج.ا.ا» نیستند. جدیدا خواندم که قصه ی معراج پیامبر اسلام را با نسبیت خاص و اتساع زمان تحلیل کردند و گفتند که نسبیت اثبات میکند جنس فرشتگان باید از نور باشد!!!
البته برای من و شمای فیزیک خوانده، به حد کافی قضیه لوث هست، اما باور کنیم که علوم تجربی رسالتی برای خطرناک بودن برای رژیمی خاص را ندارند، مگر آنکه آن رژیم خودش بخواهد با این علوم در بیفتد. اما ج.ا.ا نه تنها به طور جدی-در مقایسه با علوم انسانی- چنین نکرده، بلکه بدش نمی آید که سخت روی این علوم مانور دهد، حال چه از راه خزعبلاتی که نمونه اش را گفتم، چه از راه مانور روی تکنولوژی های هسته ای و بیوتکنولوژی و دفاعی و الکترونیک و ....
6) اما مانور مخالفین علوم تجربی روی کوآنتم و قضیه گودل، برای دل خنک کردن خودشان است، اما مانور من روی این قضایا، برای ترسیم تصویری واقعی از علم است و نه نفی آن. قضیه گودل یا نسبیت، نشانه هایی از شکست درون پارادایمی اند و نه شکست کل پارادایم. برای {علم}فیزیک، متدولوژی مهم است و نه پارادایم. مهم این است که اگر هم کسی میتواند نیوتون را نقض کند، نه یک کشیش یا شاعر، بلکه یک فیزیک دان دیگر است!
این درست است که هنوز با معادلات استاتیک و دینامیک نیوتونی پل و موشک و ... میسازند و نه نسبیت و نه قضیه گودل، این ها را نفی نکرده. موضوع بر سر «فضیلت عدم قطعیت» است. این قضایا یادآوری این مهم هستند که علم را به مطلق بودگی اش نباید علم دانست، بل به متدولوژی اش و ناقطعی بودنش. به هر روی، پاراداکس راسل شکستی برای یک نظریه ی ریاضی است و این همانقدر واقعی است که آن پل خرپای بتونی!
روحیه ی علمی و آکادمیک، مستلزم دیدن این هر دو با هم است!
7) قضیه نیوتون را هم اشاره کردم، بحث خوانش ضعیف و قوی در قانون سومش. موضوع اصلا شیادی و شکست علمی نبود! موضوع انسجام درونی بود که بنده عرض کردم در نیوتون هم چنین نیست که مطلقا برقرار باشد! موضوع ساده است:
قانون سوم به برابری و مخالف الجهت بودن نیروی کنش و واکنش اشاره داشت، حالا پرسش اینجاست که اگر سیستمی داشتیم که نیروی وارد بر آن، تابع سرعت خود سیستم باشد، دیگر نیروی کنش و واکنش نمیتوانند لزوما مخالف الجهت باشند، مثل نیروی مغناطیسی وارد بر بار متحرک..
البته بگذریم که مکانیک لاگرانژی خیلی بهتر از قوانین نیوتون و این دردسرهای بیهوده اش، قضایای مکانیک کلاسیک را توضیح داده. به هر حال، بحث من فقط روی این بود که انسجام درونی، امری قطعی نیست..
8) کارل مارکس هم انسان بود برادر من! نه پیامبر بی خطا، نه علامه ی دهر و نه انسان مطلقا هذیان گو! کارهای او هم ناپختگی داشت و هم ایده های عالی. مهمترینش تعریف جامعه شناسی و اقتصاد سیاسی بود که هنوز هم در تمام دنیا اعتبار دارد، اگر چه بسیار پیشرفت ها از عهد او تا به حال در مفاهیم این علوم رخ داده، اما شان بنیان گزاری علمی او، مورد انکای هیچ کس نیست. حتا آمریکا هم در آکادمی های جامعه شناسی از مارکس استفاده میکند، نمیخواهید بگویید که همه ی نهاد های آکادمیک و علمی بر خطا هستند؟
مارکس=نهاد علم نیست، باز به توضیحات اولم باز میگردم پیرامون نهاد علم. این نهاد علم است که علوم انسانی یا هر علم دیگر را میپروراند، تصحیح میکند، ارتقا میدهد و به نتیجه و کاربرد میرساند. حالا نهادهای علمی از مارکس و جریان های چپ کم سود نبرده اند.
گذشته از این، تفکر چپ، یک تفکر یگانه نیست و هزاران شاخه و بعد گوناگون دارد، نمیتوان با گفتن نام استالین همه را ضریه فنی کرد و مارکس را به سطل آشغال انداخت! مخالفت با یک جریان اجتماعی-سیاسی مثل چپ و یا یک نهاد علمی یا یک تز علمی، امر بدی نیست، کار وقتی بد میشود که آن چیزی را که نفی اش میکنیم نشناسیم و بر اساس کلی گویی ها و کل کل کردن ها و ... با موضوعی مخالفت کنیم.
نه مارکس آنقدرها ساده است که شما با سه خط کامنت و چند علامت تعجب پرونده اش را ببنیدید و نه علم جامعه شناسی. به هر حال بخشی از تئوری مارکس زنده است و بخشی از آن مرده، به مدد نقدهای پرتوانی که بر تئوری های او وارد آمده، بسیار پیشرفت کرده و دیگر قصه به همان سادگی گذشته نیست.
گذشته از این، دیدگاه علمی میطلبد که از تحلیل یکجانبه و قهرمان پرورانه و به ویژه توطئه انگارانه دست برداریم و گمان نکنیم که همه ی بلاها زیر سر یک فرد خاص است و ...
ساده انگاری و گریز از نقد به هر شیوه، محکوم است، خواه مارکس بخواهد ساده انگارانه نسخه ی بشریت را بپیچد و خواه من و شما بخواهیم نسخه ی او را ساده انگارانه بپیچیم. خواندن چند اثر اصلی از خود مارکس گمانم کمک شایانی میکند تا تصویری واقعی تر و نقدهایی واقعی تر از او داشته باشید..
از این که این متن طولانی را با حوصله خواندید، سپاسگزارم. پیشنهاد میکنم از حاشیه بکاهیم و گفت وگو را با موضوعات کمتر و مهمتر پیش ببریم. دست کم حالا که نسبت به این کلیات قضیه روشن تر شده..
پیروز و پایا باشید!
آنچه که در پاراگراف صفرم نوشته اید ای کاش همیشه در بحث ها نصب العین مان باشد.
درود به هر دو بزرگوار
البته در خصوص مارکس اندکی با جناب ابریشمی موافقم. زیرا پوپر و راسل هم صمیمت کوشش های مارکس را تایید کرده اند هرچند به خطا رفته باشد. اما از طرفدارانش انتظار میرود که منقحانه بخشهای مفیدش را تفکیک ومعرفی نمایند تا از بخشهای مضر و غیرلازم تمایز حاصل کنند.
اما در خصوص روانکاوان بطور کلی بحث بر سر درصد عینیت پایین و مشاهدات بالینی معدود انهاست که برخلاف انان, رفتارگرایان از درصد عینیت بالایی برخوردارند ( مثلا بالای 95 درصد ). بعبارتی رفتارگرایان پس از بررسی علمی نظریات روانکاوان, قسمتهای مورد تایید را برگرفتند اما بخش های ضعیف ( به لحاظ آماری ) را فرونهادند. مثلا کتاب راهنمای تشخیص آماری انان را مقایسه کنید با کتابهای روانکاوان, حتی برای غیرمتخصصان هم قابل درک و استفاده است که با طبقه بندی منطقی تمام بیماریها و فرعیات ان مواجه هستید. ( همانند کتاب های پزشکی ). مثلا شما در مراجعه به دکتری برای معالجه افسردگی تان کدام را ترجیح میدهید؟ انتظار دارو یا راهبردهای عملی و شناختی و ... دارید یا اینکه مثلا روانکاوی به شما بگوید که غریزه مرگتان عود کرده یا عقده فلانتان بالا آمده یا ایگوی شما زیر فرامن تان له شده یا مکانیزم دفاعی تان فعال شده و ....
سلام
نوشتن چنین مطالب تفکر انگیزی تنها از شما بر میاد
موضوع جای بسط بیشتر را هم دارد.
ممنون
سلام
والا من طاقت چنین عناوینی را ندارم . ملاحظه بفرمایید لطفاً
خودم اینجا دارم از دوستان درس می گیرم
آینشتاین که خود - تا حدی - دل در گرو دترمینیسم علمی داشت،زمانی دراز با تعداد زیادی از دانشمندان مراوردات یا حتی بحث های مداوم داشت که: " خداوند تاس نمی ریزد".
البته تصور اینکه جهان بر طبق قوانین مسلمی اداره می شود بسیار دل انگیز است،خاصه اینکه جهان را مجموعه از اجزای وحدتمند بدانیم،آنگاه توانایی پیش بینی را به غایت خواهیم داشت.
هر چند خود دیر زمانی ست دیگر به چنین چیزی اعتقاد ندارم،در واقعیت امر به احتمال خیلی زیاد ما قوانین ذهنی خود را بر طبیعت تحمیل می کنیم،اجباری در کار نیست که چنین قوانینی در طبیعت موجود باشند.
این نقل قول مشهور را می شود نوعی عقب نشینی اینشتین دانست
بر اساس فیزیک کوانتومی بدون توجه به اینکه چقدر اطلاعات داریم و یا قدرت محاسباتمان چقدر است. بعضی از فرایند های فیزیکی را نمی شود پیش بینی کرد
اما
طبیعت قادر است اگر حالت اولیه یک سیستم داده شده باشد آینده آن بوسیله فرایندی که قطعیت ندارد تعیین و پیش بینی کند.
به قول اینشتین انگار که خدا قبل از اینکه راجع به هر فرایندی تصمیم بگیرد تاس می اندازد ! این فکر باعث پریشانی اینشتین شد و با اینکه خودش از بنیانگذاران فیزیک کوانتوم بود بعد ها یکی از منتقدان آن شد.
با اینکه بحث شما مطلقا به موضوع گفت و گوی ما مربوط نبود، اما باید چند نکته را برای رفع ابهام اشاره کنم
- نخست این که موضوع بر سر تجربی بودن و متدولوژی داشتن و نداشتن روانکاوی بود، و نه مثلا درصد عینیت پایین(؟!) . مدعای من این بود که روانکاوی اولا متدولوژی دارد و دلبخواهی نیست، ثانیا این متد تجربی-بالینی است، ثالثا موضوعی تخصصی است که البته متخصصین دانش روان شناسی دنبال اش میکنند و فارغ از دعواهای زرگری این چنینی، در یک جریان تخصصی-آکادمیکی-کلینکی در جریان است. حال این که مخالفانی دارد و .. را خودم هم اشاره کرده بودم، اما باید توجه داشته باشید که با این «مساله ی تخصصی» به این سادگی ها که شما میپندارید مخالفت نشده و تاریخ دانش روانکاوی و نهادهای پژوهشی-کلینکی آن در کشورهای اروپایی و آمریکایی و ... نشان میدهد که با موضوعی جدی تر از این سخنان رویاروییم. برای مثال درگیری های انجمن بین المللی روانکاوی (آمریکا) با جامعه ی روانکاوی فرانسه و ژاک لاکان و ... این نبود که شماها جامعه آماری تان ضعیف است و درصد عینیت تان پایین است و ...!
گاهی به گونه ای سخن میگوییم که پنداری تمام چالش های علمی بشریت را در نسخه ای پاسخ گفتیم و همه منتظر هستند تا نسخه را از جیب خود در بیاوریم!!
اگر روان کاوی در ایران همانند آمریکا و فرانسه و ... در نهادی آکادمیک و کلینکی و البته پژوهشی وارد میشد، و مترجمان عمومی به ترجمه های تفننی متون پایه ی آن خطر نمیکردند، شاید ما هم کمی از این کاریکاتوریسم در نقد، دست بر میداشتیم. کاریکاتوریسمی که ادعای نقد دارد، اما حتا از ابژه ی نقد و تاریخچه ی نقد آن آگاه نیست.
- پژوهش و تحقیق در کار کارل مارکس، چند ده سال از حد پوپر و راسل پیشرفت کرده و حتا در همان انگلیس و وطن راسل، جامعه شناسان مارکسی مانند گیدنز و .. کارهای خوبی روی آن انجام داده اند. اگر شما فقط چند ترمی در دانشکده های علوم اجتماعی و جامعه شناسی ایرانی هم گشت و گذار میکردید، نام مارکس و روش مارکسی را حداقل از دانشجویان سال دوم و سوم لیسانس میشنیدید و مدعی نمی شدید که: «...از طرفدارانش {مارکس} انتظار میرود که منقحانه بخشهای مفیدش را تفکیک ومعرفی نمایند تا از بخشهای مضر و غیرلازم تمایز حاصل کنند.»!!
ضمن این که باز تاکید میکنم، بحث آکادمیک است رفیق! فوتبال نیست که طرفدار داشته باشد یا مخالف! شان مارکس در کنار دورکیم و وبر و زیمل، شان تاسیس جامعه شناسی است، مثل گالیله و نیتون در فیزیک. حتا اگر کسانی نظریات خام آنها را به آن شکل اولیه نمی پذیرند، به خود این جسارت را نمیدهند که مخالفت و موافقت خود را از روی میل خود اعلام کنند!
- درباره ی اشارت آخرتان به رفتارگرایی و قیاس اش با روانکاوی، باید بگویم باز به شدت ساده انگارانه نظر دادید! نخست اینکه من هیچ گاه به خود اجازه نمیدهم در یک امر تخصصی و به ویژه کلینکی دخالت کنم، این که مثلا نزد روانشناس یا روان پزشکی بروم و بعد بگویم چگونه و با چه روش درمانم کن! این بزرگترین توهین به یک دانش است که فردی با اطلاعات عمومی از نام مکاتب به خود اجازه دهد برای متخصصین خط و نشان بکشد. خاصه این که او متخصص بالینی باشد و درگیر با سلامت انسان.
گذشته از این، گمانم شما یا گذرتان به روان پزشک و روان کاو نخورده یا میخواهید با من شوخی کنید، کدام روانکاو برای بیمارش فروید و لاکان و یونگ تدریس میکند که حالا برای درمان افسردگی من از تحلیل اگو و اید و ... برایم بگوید؟!
روانکاوی متد درمانی دارد دوست من! این متد در دنیا اجرا میشود و البته اگر روزی نتیجه ندهد، فقط به تاریخ علم میپیوندد. کاش مرزی میان اطلاعات عمومی و تخصص در نظر بگیریم..
باری؛ قصد ندارم اینجا گفت و گویی موازی را آغاز کنم تا ضرورت احترام به نهاد ها و روش های علمی و تحقیقاتی را اثبات کنم! شما آزادید بپذیرید یا نپذیرید، آزادید که هیچ روانکاوی را به رسمیت نشناسید و همچنان در عصر راسل و پوپر بمانید...
کشف رازهای پشت پرده، یا بعبارتی قوانین علمی، کمک می کند که انسان به عنوان هوشمندترین موجود مرتبا گام هایی به جلو بردارد. در این صورت از احجام آنچه که در پشت پرده هست کاسته خواهد شد یا اینکه پرده، مرحله به مرحله عقب تر خواهد رفت. همانگونه که تاکنون هم اینطور بوده است. در مورد آدم ها البته همه به یکسان هوشمند یا تجربه گرا نیستند و ممکن است همزمان این افسون ها هم ادامه پیدا کنند. واقعیت آنست که آدمی نمی تواند عقل محض باشد. آدمی در حین برخورداری از عقل، نیمۀ دیگرش و شاید نیمۀ مهم تر و عمده تر اش زمینی و حیوانی بودن اوست.
شاید افسون زدایی، بیشتر از آن که با توسعۀ علم امکان پذیر باشد، با شناخت انسان و ویژگی های او در ارتباط است. حتی بنظرم مسائل ژنتیک و وراثت هم در این مورد دخالت دارند. البته مسائل و موضوعات انسانی چندان آزمایش پذیر نیستند (تا بتوان مانند فیزیک و شیمی به درون آن راه پیدا کرد) حتی اگر بلحاظ فیزیکی هم آزمایش پذیر باشند از نظر اخلاقی، به سمت آن نخواهیم رفت. پس باید راهی پیدا کرد که هم اخلاقی باشد و هم بتوان این افسون ها را کاهش داد. بعبارت دیگر منظورم آنست که افسون سازی و افسون پردازی بیشتر از آنکه یک بحث منطقی یا استدلالی یا بخاطر عدم توسعۀ علم باشد یک بحث انسانی و روانشناسی است. علوم (تجربی) و افسون سازی از دو مسیر مختلف می گذرند و ممکن است الزاما در تلاقی با هم قرار نگیرند.
اینکه کسانی به افسون پردازی مورد نظر خود جنبۀ علمی می دهند، نشان می دهد که هر چقدر هم دانش توسعه پیدا کند، آنها از آن بعنوان ابزاری برای تثبیت گرایشات و روحیات افسون مدار خود بهره خواهند برد. البته این در مورد کاربرد ناخودآگاه آن است. طبعا بسیاری اوقات توسعه و کاربرد عامدانه و آگاهانه افسون ها، به منظور تحمیق آدم ها و تسلط بر آنها است.
می توانم این گونه نظر شما را خلاصه و تایید کنم که هدف علم افسون زدایی نیست ...اما افسون زدایی از نتایج و دستاورد های آن است
این که افسانه ها هم متمایل اند لباس علم بپوشند برای موجه جلوه کردن واقعیتی است که آقای ابریشمی هم اشاراتی کرده اند به آن .
فقط علم و عالم می تواند این شیادان را رسوا کند .
نه هر که آینه سازد سکندری دارند
نه هر که سر نتراشد قلندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
برام خیلی جالب بود. بازی ترتیب داده شده خیلی هوشمندانه و جذاب بود. جذابیت کار ریاضی دانها این هست که هر پدیده ای را فرموله می کنند.
برای همین ریاضیات زبان مشترک علوم است
سلام
هیجان؟ حمله به بی خدایی ؟ فرضیه علمی؟ نقل قول پراکنده نیست. کتاب معرفی کرده و لینک انگلیسی عین مطالب را گذاشته ام.
دایسون گفته است کاملا قابل تصور است که گوشت و پوست و خون در ده میلیارد سال دیگر می تواند به شکل ابر سیاه ستاره ای تکامل پیدا کند! از این صراحت شما چه برداشتی می کنید؟ فرضیه = محتمل ترین حدس و گمانه زنی بر اساس تجارب و آزموده های قبلی در خصوص روابط علی پدیده های طبیعی است که اعتبار چنین فرضی از طریق تجربه و آزمایش بثبوت میرسد و یا نفی میشود. بذین ترتیب آیا می شود فرضهای دایسون برای تکامل گوشت و پوست و خون را در ده میلیارد سال دیگر به صورت توده ای ابر مانند، علمی و یا فرضیه علمی بنامیم؟! با الگوهای آشکار به ثبوت رسیده از قوانین حاکم بر پدیده ها چه کنیم؟
بله این کار ،افسون زدایی نیست و تصور نمی کنم در موضعی خارج از بحث ایستاده باشم زیرا شما سوال کرده بودید: موافق نیستید که می توان دانشمندان را افسون زدایان به حساب آورد ؟ آنچه را نقل کردم در مخالفت با این گزاره است. بطور نمونه نشان دادم که در اینحا و در موارد پر تعداد دیگری مانند این، لااقل با بخشی از دانشمندان روبرو هستیم که بعنوان سخنگویان علم از الگوهای غیر علمی و روشهای ضد قوانین علمی پیروی می کنند و در پی توسل به تصورات ذهنی بی مبنا برای توضیح و توجیه آینده هستند. و این یک نمونه بود.
سلام
آنچه که بشر تا کنون از قوانین هستی دریافته امکان تکرار الگوهای ثابت را رد نمی کند.
براحتی نمی توان گفت حرف دایسون غیر علمی است فقط به این دلیل که از تصور کنونی و آنچه که اکنون می دانیم بسیار متفاوت است .
شما استدلال علمی در مقابل حرف دایسون آورده اید ؟ اصلاً من و شما به آن اندازه از علم فیزیک می دانیم که قادر به رد حرف او باشیم ؟
ضمناً آنهایی که از الگوهای غیر علمی و روشهای ضد قوانین علم پیروی می کنند دانشمند نیستند .
من این بحث را در مورد دانشمندان عنوان کرده ام نه کلاشان ! آنچه که علم حقیقی تا کنون به آن رسیده هر روز بشر را بیشتر از قبل از خرافه و افسانه دور کرده است .
- بی اختیار به یاد تک سلولی ها و سیر تکاملشون به انسان افتادم.
- عاشق علم هستم و البته هر چیزی که سعی کنه علم رو زیر سوال ببره!
- اگر توجه کنیم، پیچیده ترین برنامه های کامپیوتری فقط از چند دستور ساده تشکیل شده اند که تکرار شده اند.
- از لینک ویکی پدیا که گذاشته بودی خیلی استفاده کردم. مثال های فوق العاده ای داشت.
درسته برنامه های کامپیوتری دستورات ساده و الگوریتم های پیچیده دارند
خیلی خوبه
چه زیباست خو د زیستن بدون هیچ سر پناهی!!!!!!!!
زیستن سر پناه زیستن
شرمنده ، جناب ابریشمی ، گرفتارم ...پاسخ خوبی هم مرقوم فرمودید ... یکی دو روز فرصت بدهید برای تفصیل جزئیات خدمت می رسم .
آآآآخ فرزانه عمومی شد .
باز هم نوشتی، نوشتنی ...
سلام فرزانه جان بنده هم کامنت دایناسور را تایید می کنم و امیدوارم بشود بیایم و بحث امید و آقای ابریشمی را دقیق بخوانم
آره باز هم !
من هم خیلی زیاد زیاد امیدوارم ...
راستش دغدغه ذهنیم نیست.. فعلا فهمیدم باید بسیاری چیزهارا علمی بپذیرم.. نه بهتره بگم فعلا با همه چیزدارم کنار میام الا عدم وجود یک خالق در ابتدای کار! و چون دغدغه ندارمف یعنی باور داشتن به خالق یا نداشتن صدمه ای به زندگیم نمیزند بیشتر از این دنبال کشفش نمیرم. از ریاضی هم سر در نمیارم شاید برای همین دنبال این مطالب به صورت جدی نمیرم چون باید بفهمم چی به چیه که نمیفهمم! ولی خوندنش لذت بخش بود.
خوب حق داری ... دغدغه خیلی ها نیست . راستش الان اینجا آنقدر دغدغه داریم برای داشتن که اصلاً غرق شدیم تو اقیانوس دغدغه
یکی دو تا نیست که
بعضی ها مستقیماً به زندگی روزمره مان مربوطه بعضی ها با واسطه مربوطه ...ولی باور کن مربوطه
بالاخره سر و کله می زنیم دیگه مرمر خانم
با تشکر از صبر دوستان و آقای ابریشمی , گرفتاریم چند روزی زیاد شده بود , زیاد که نه , فوران کرده بود ... هر موقع من دهانم را بیش از اندازه در دفاع از علم و این قبیل خزعبلات باز می کنم , مصائب از هر طرف به زندگی ام هجوم می آورم . واقعا که برای خود و امثال خود متاسفم که از این نشانه ها درس نمی گیرند و به شاهراه حقیقت باز نمی گردند :)
در مورد پاسخ مقدمتا عرض کنم که فکر می کنم من و آقای ابریشمی از این بیشتر نمی توانیم با هم موافق باشیم !
1. بنده البته حملات علوم انسانی به علم تجربی را "کینه های شخصی" و "بلندگو هایی به دست گرفتن" لمپن های ژورنالیستی هستند که هر از چندگاهی میپسندند «غر زدن»های خود را جدی بگیرند و به اسم کتاب و مجله و ... جفنگیات خود را منتشر کنند ...؛ نمی دانم با اجازتان .به گمان من این هم یک پروژه فکری بوده است . حداقل می دانیم که یکی از شاخصه های اصلی که برای پست مدرنیسم بر می شمرند , اعتقاد به سقوط عقل (بالاخص عقلانیت تجربی) از مسند حکومت جهان است . علم به عنوان یک "کلان روایت" مورد حمله متفکران پست مدرن (که من آنها را متفکران علوم انسانی بر می شمارم و شاید جناب ابریشمی بر نشمارد) قرار گرفته است . حالا وقتی می گوییم که علم مورد حمله قرار گرفته است چندان منظور این نیست که فریاد واعلما سر دهیم . به هر حال در عصر مدرن هیچ چیزی مقدس و غیر قابل نقد و خدشه نیست , منظورمان این است که به این حمله ها ایراد متودولوژیک وارد است و نمی توان با اتکا به دانشی نامطمئن تر دانشی مطمئن تر را بر زمین زد . عنوان پژوهشی همچون "جامعه شناسی اثبات ریاضی" هرچند چشم نواز است اما براهینی که در آن استفاده می شود , همسنگ وضوح و قطعیت خود اثبات ریاضی که همانگویی است نیست . همچنین از محقق انتظار می رود که احتیاط علمی پیشه کند و مثلا اگر می خواهد "نقش جنسیت را در قوانین مکانیک کلاسیک" بکاود و این قوانین را برآمده از ذهنیت ذکر-محور بداند , اندکی به قوت , جهان شمولی و عدم مشاهده واکنش هایی زنانه نسبت به این اصول ادعایی مردانه عنایت داشته باشد . همچنین اندکی نیز ببیند که انتقادی که به متدولوژی علمی وارد می کند , آیا به سیستم های فکری دیگری که از این فروکوبیدن علم در پوست نمی گنجند وارد هست یا نه ؟ ... جناب فایرابند چرا باید بر بنیادگرایان مسیحی به خاطر
وارد کردن داستان آفرینش در کتاب های درسی کودکان درود بفرستد !!؟ ... یعنی بر "ضد روش" شناخت بنیادگرایان مسیحی نمی شود مطلبی نوشت ؟ انتقاد هایی که به خود-حقیقت-خواندگی علم وارد است به مبانی فکری آنها وارد نیست ؟ یا به فرض پذیرش ادعهای این زیست شناس عزیز , علم همسنگ داستان "ذنب ازلی" می گردد ؟ ... اینها چیزهایی است که از دوستان انتظار نمی رود ولی خوب , انجام می دهند . چه می شود کرد ؟ ... هنوز یک نفر را به خاطر زیر سوال بردن روش علمی به زندان نیانداخته اند , هوار "علم تبدیل به مذهب شده است " همه جا بلند است , وای به روزی که واکنشی لازم آید .
2. فرمودید : به هر حال، خط کشی مهم، برای جدا سازی این چرندیات از موضوع اصلی در دست است: آکادمی! چنانکه پیشتر هم گفتم، علم بودن علوم انسانی به وابستگی اش به نهاد علم است، جایی که تحقیقات روشمند و ملموس و فنی ارائه میدهد و هماره خروجی هایش کنترل و به روز میشود.
حقیقت آن است که من نمی توانم مانند شما آکادمی را به عنوان خط کش در نظر بگیرم و باید به همان "روش علمی" که پیرامونش این همه چون و چرا است متکی شوم . دلیلم آن است که در علوم تجربی اگر ملاک را نهاد آکادمی بگیریم , اولا از نظر تاریخی دچار مشکل می شویم و مجبور می گردیم خیلی عظیمی از غولانی که بر شاخ آنها ایستاده ایم از رده خارج کنیم , چون نهاد آکادمی وجود نداشته است آن روزگار یا اگر داشته آنها شرکت نجسته بودند یا اگر جسته بودند فعالیت های علمی خود را از طریق آن منتشر نکرده اند . از سوی دیگر , این سوال پیش می آید که ملاک آکادمی دانستن یک نهاد چیست ؟ ... نهادها از چه طریقی مجوز می گیرند برای تاسیس ؟ ... به گمانم این مسیر ما را به طرف نوعی "اشعری مسلکی" می برد که هر چه "دانشگاه" گفت , یا "دانشگاه های امریکا و اروپا" گفت , حجت باشد برای ما . البته به عنوان یک hint کاملا با شما موافقم . یعنی اگر قرار باشد که بلادرنگ از میان سخن حسن عباسی , دانشگاه پرینستون , روابط عمومی واتیکان و اتحادیه مکانیک های مقیم مرکز , یکی را انتخاب کنیم , عقلانی تر است که گزینه دوم را انتخاب نماییم . اما به طور کلی و با توجه به آنچه که در دانشگاه ها می بینم و دیده ام فکر می کنم چندان اعتماد بی قید و شرط به آنها صلاح نباشد . ایضا نشریات علمی , که هم نشریات انسانی تجربه نقیضه آلن سوکال را دارند و هم نشریات تجربی رسوایی انتشار مقالات تولید شده توسط نرم افزار papreGenerator را از یاد نبرده اند . به ملاکی فراتر از اینها نیاز داریم .
3. این نکته حاشیه ای است , اما من برخلاف آنچه شاید به نظر می رسد , دامن علم فیزیک را به هیچ عنوان از بمب اتمی پاک نمی دانم . از هیچ بمبی و هیچ سلاح کشتار جمعی ای . آنچه در آزمایشگاه لوس آلاموس صورت گرفت دقیقا یک پروژه علمی بود . با تلاش دانشمندان برجسته و رعایت ضوابط آکادمیک ,دقیق و متاسفانه بدون نقص ! ... حتی ارتفاع هواپیما موقع پرتاب بمب برای آنکه بیشترین تخریب را داشته باشد محاسبه شده بود . اگر بخواهیم سعادت زندگی انسان های نجات یافته از میکروب سل را به پای علم بنویسیم , باید در سوی دیگر کفه تن های در آتش سوخته هزاران نقطه از زمین را نیز قرار دهیم . حرف من این است که برآیند این مزایا و مضرات مثبت است و ضمن احترام به همه جانباختگان سلاح های مدرن و مواد مخدر مدرن و ... بسیار هم مثبت است .
4. فرمودید : " مثلا در کتاب تمایز بوردیو که به تازگی هم ترجمه شده، شما مشاهدات عینی، جداول و آمارها و نمونه های ملموس و تجربی فراوانی میباید که تمامی ها تزها و دکترین های کتاب، با عطف به این فاکت ها بسط داده شده و همچنین شرایط ابطال این تزها نیز به دقت نشان داده شده. " ... خوب مخلصتان هم هستیم . حرف ما هم از اول همین بود . من هم کتابی در ذهنم بود به نام "جامعه شناسی خانواده" , اعجاب آور بود برایم که نویسنده صفحه به صفحه پس از مطرح کردن فرضیه های خود مبنی بر اینکه خانواده در غرب به کدام سو خواهد رفت , نمودارها و تحلیل های آماری خود را مطرح می کرد . کتاب های الوین تافلر هم اگرچه صحبت کردن درباره اش در برابر شما بزرگان چیپ است , اما به زعم من حقیر نمونه خوبی هستند برای جامعه شناسی مبتنی بر آمار و شواهد .
5. اگر منظورمان از علوم انسانی آنچه باشد که در بالا ذکر شد , آنگاه با شما همنظرم که صحبت های آقایان به علوم انسانی نزدیک نیست . فقط موضوع مشترک دارد ... گاهی هم روز می زنند از یک آماری استفاده کنند که نمی دانم چرا یا دروغ است یا مغلطه است یا ... :)
6. در مورد آنچه در این سه دهه بر سر نهادهای علوم انسانی در ایران رفته آگاهی ندارم . تصور من این بود که تا پیش از اعترافات حجاریان (که اگر خاطرتان باشد دست آن ماکس وبر شیاد در برنامه زنده تلویزیونی فاش کرد :) و غوغای علوم انسانی اسلامی شروع شد ) در آرامش نسبی به سر می برده اند . شما گویا اطلاعات بیشتری از وضعیت دارید و به قول معروف ما را در این سخن انکار کار شما نرسد .
7. فرمودید : " پوزیتویسمی که با جریان مبتذل مارکسیسم جهان سومی، در انقلاب نفس میکشید، به گونه ای از علوم تجربی غیر انسانی دفاع میکرد، ارجاع تان میدهم به کوشش ها و مناظرات دکتر سروش که با سلاح پوپر، سعی در نقد پوزیتیویسم توده ای ها داشت. در واقع، نفوذ ایدئولوژی مارکسیسم «علمی» که مدافع علم پوزیتیویستی بود، یکی دیگر از عوامل جان به در بردن علوم تجربی بود."
من توهم علمی بودن مارکسیسم را نه به خاطر تفکرات پوزیتویستی حلقه وین , که از نظرشان بسیاری از از مبانی مارکسیسم فاقد معناست , بلکه به خاطر دست بالا گرفتن گفتمان جامعه شناسانه و تاریخ شناسانه بنیانگزاران مارکسیسم می دانم . (حال این اشتباه چه از جانب خود بنیانگزاران باشد و چه آیندگان آنها) در واقع این بار علوم انسانی بیش از آنچه که باید جدی گرفته شد و نتایجش , همچون نتایج حاصله از یک تحقیق
پزشکی , نسخه برای جهان پیچید . من با اجازتان "جزمیتی" که در مارکسیست ها وجود داشت و "ایمانی" که آنها به دیدگاه های خود داشتند را یک "جریان مبتذل جهان سومی" نمی دانم و بلکه یک "جریان مبتذل جهانی" می دانم . که البته مبتذل بودن همه وجوه آن نبود . وجوه بسیار مثبت تر از این داشت و وجوه بسیار منفی تر .
جان به در بردن علوم تجربی را نیز نمی توانم در چهارچوب دفاع مارکسیست ها از علم پوزیتویستی تعبیر کنم ... در مورد رفتار حکومت صحبت می کنیم مگر اینکه بگوییم این دفاع آنها در حکومت هم اثر گذاشت و حکومت سعی کرد تظاهر کند که او هم مخالف این علوم نیست . اما اگر فقط همین بود بعد از سرکوبی مارکسیست ها چرا دست روی دست گذاشت ؟ ... فکر می کنم مدت ها پیش از آن بحث های اول انقلاب , تلاش های روشنفکران مذهبی (مثل دکتر بازرگان) برای آمیختن اعتقادات دینی با مسائل علمی آغاز کرده بودند , کاری که به منزله تسلیم نسبت به دستاوردهای علوم تجربی بود .
8. در مورد روانکاوی ... ضمن اینکه مطمئنم شما به تفاوت میان روانپزشکی و روانکاوی , مستحضر هستید , به زعم این حقیر , روانکاوی به طور کامل رو به زوال است . روانکاوی تلاشی بود , شاید ارزشمند در زمان خودش که می خواست با تصور چیزی به نام "روان" برای انسان و نگاه سیستمی به آن , گره از رفتارهای هنجار و ناهنجار آدمی بگشاید . اما پیش تر از آنکه به نتایج خاصی برسد , علم پزشکی عرصه را از او ربود و در دو دهه اخیر هم انقلاب علوم اعصاب , هر گزاره ای درباره کنش های آدمی را که مستقل از فعل و انفعالات نرونی این توده ی پیچ پیچ خاکستری باشد به سخره می گیرد . تحقیقات نشان داد که آنچه که روانکاوان به عنوان شواهد باورهای خود مطرح می نمودند چیزی بیشتر از "اثر دارونما" نیست . هیپنوتیزم چیزی را از ناخودآگاه و دوران کودکی به یاد کسی نمی آورد , مردم جفنگ می گویند در مورد یادآوری خاطراتشان . اصولا "خواب هیپنوتیک" وجود خارجی ندارد و هیچ state مغزی متفاوتی برای شخص ایجاد نمی کند , شخص هشیار است و تحت تاثیر روان درمانگر رل بازی می کند . ایده ی "تله پاتی" هم از آن ایده هایی بود که بعد از خرج گذاشتن بر روی دست ارتش آمریکا , بطلان اش اعلام شد ... در این باره صحبت بسیار است . ربطی هم به نظریه ریسمان و کوانتم و ... ندارد . دوره این حرف ها گذشته است . باور ندارید به مطب یک روانشناس بروید , از او بپرسید.
9 . درست می فرمایید که حکومت "بدش نمی آید که سخت روی این علوم مانور دهد" ... این تمایل از جهت "رفع اتهامی" است که به خاطر دینی بودن همواره متوجه اوست . به هر حال بین دین و علم چالش وجود دارد و این چالش خطرزاست , فکر نمی کنم بحثی در این باشد . حکومت هم به دنبال دمیدن به آتش این چالش نیست , شما درست می فرمایید . کژ دار و مریض تا می کند .
10 . "فضیلت عدم قطعیت" ارجمند است , اما فراموش نکنیم که "سلسه مراتب قطعیت" هنوز وجود دارد . اینکه سر سلسله این مجموعه , "مطلقا" درست نیست , به این معنی نمی تواند باشد که هر سخنی از هر جایی درست است . میدانم که در این مورد همدلیم . تنها مورد اختلاف آن است که من معتقد نیستم که "پاراداکس راسل ... همانقدر واقعی است که آن پل خرپای بتونی" , اولی را ذهنی و دومی را عینی می دانم و به عین بیشتر از ذهن دلبسته هستم . پلی که فرو نمی ریزد چه به خاطر پارادوکس راسل , چه به خاطر قضیه گودل یا تمام عدم قطعیت های موجود در رفتار کوانتمی و مردم از روی آن رد می شوند ... حاوی نکته ای است ...شرحش بماند به فرصتی دیگر
11. سوادم قد نمی دهد در این مورد با شما محاجه کنم . (البته در موارد دیگر هم شاید قد ندهد اما حداقل خودم فکر می کنم می دهد) ... اجازه بفرمایید فرصتی به دست آورم و مطالعه کنم روی چیزی که فرمودید . از طرفی پاسخم هرچه که باشد از اینکه مرا در جریان این موضوع قرار دادید سپاسگزارم . همان حکایت من علمنی حرفا ... .
12. احترام برادر مارکس که واجب است , در آن بحثی نیست . فکر می کنم همانطور که "شان بنیان گزاری علمی او، مورد انکار هیچ کس نیست" , اینکه پاره ای از فرمایشات آن جناب مستطاب علمی نبوده و بعضی از جنس پیشگویی بوده و به زور چپاندن واقعیات در مدل ارائه شده بوده هم مورد انکار نباشد . اینکه عنایت ایشان به "دموکراسی" و "حقوق فردی" اندکی کم بوده و اینکه این کم عنایتی بعدها نتایجی در بر داشته هم فکر می کنم از محل بحث نباشد(که به خاطر این مورد اخیر البته نمی شود یقه ایشان را گرفت چون هر کس مسئول اعمال خود است نه دیگران) . فقط می توان گفت که اندیشه تولید شده توسط ایشان این معایب را هم داشته است . گذشته از اینها , من فکر می کنم عظمت مارکس را درک می کنم و مورد احترام من است این شخص . می فهمم منظور شما را . همیشه در دوران دانشگاه , آن صفحه از کتاب معارف اسلامی را به سخره می گرفتم که در یک پاراگراف مارکس را رد کرده بود و در پاراگراف بعدی فروید را !! ... می گفتم آخر نویسنده , چه در خودت دیدی که اینگونه نوشتی ! :) ... در مورد جنبش چپ هم درست می فرمایید . نام
استالین و مائو و ... تبدیل به چماق شده و اصولا خدماتی که جنبش چپ به کارگران کرد و تعدیلی را که در سرمایه داری موجب شد نادیده می گیرند . محمدرضا (که نمی دانم کدام گوری است الان و اینها را می خواند یا نه) می تواند شهادت دهد که چندی پیش در رخنامه ! با ادبیاتی مشابهه شما با لیبرالیست های دوآتشه درافتادم و از آنها خواستم که انصاف را رعایت کنند در تحلیل جنبش چپ . از این عبارت های "فلانی 60 میلیون نفر را کشت" , "فلانی 20 میلیون نفر را کشت" به کار نبرند .
13. این هم جهت تکمیل نحسی پاسخ بنده ! :) .... همانطور که ابتدائا گفتم خیلی خوشحالم که تا این اندازه در کلیات هم نظریم و همچنین از سعه صدر شما در پاسخ سپاسگزارم . تنها چیزی که برایم جای سوال است , نقطه شروع بحث ماست که در مورد فرموده های جناب نیکفر بود ! ... شما در این نوشته نیکفر و کلا در نوشته های دیگر ایشان آیا "مشاهدات عینی، جداول و آمارها و نمونه های ملموس و تجربی فراوانی میباید که تمامی ها تزها و دکترین های کتاب، با عطف به این فاکت ها بسط داده شده و همچنین شرایط ابطال این تزها نیز به دقت نشان داده شده" باشد !؟ ...
سلام
حتی با پذیرش اینکه هستی می تواند با دو سه قانون ساده پیش بره یا اینکه همه اتفاقات عالم بر مبنای اصول فیزیک و شیمی اتفاق می افته در قانونمند بودنش خللی وارد نمی کنه. افسون رو کسانی وارد کردند که فکر می کردند با پذیرش منطقهای علمی باورهای دینی اونها از بین خواهد رفت. اما باید به مرتبه ورای مستی رسید حتی با این همه دانش
بحث خیلی جالبیه
سلام
البته این تمامش فکرکردن نبود و نیست .
همین طور است و دوستان جذاب ترش کردند
وظیفه خودم می دانم از امید و آقای ابریشمی تشکر کنم .گشودن این بحث بابهای تازه ای را برای من باز کرد .
هر چند در مقابل ندانسته هایم شرمنده ترم کرد . اما اقلاً فهمیدم در چه حوزه هایی می شود دنبال چه چیزهایی رفت .
شخصاً برای بعضی از سوالاتم که طرحش هم برایم دشوار بود خط گرفتم از گفته های هر دو شما
در مواردی که نوافق ندارید حرفهایی دارم که می گذارم در پست های دیگری بنویسمشان
Hello! dedkdbe interesting dedkdbe site! I'm really like it! Very, very dedkdbe good!
Very nice site! <a href="http://opeaixy.com/qsqvtsa/1.html">cheap viagra</a>
Very nice site! [url=http://opeaixy.com/qsqvtsa/2.html]cheap cialis[/url]
Very nice site! cheap cialis http://opeaixy.com/qsqvtsa/4.html
Very nice site!