نمی دانم در حالی که هنوز انسانها درحال دست و پنجه کردن با وظایف شناخته شده ای هستند که روشنگری برایشان مقرر کرده است ، وظایفی مثل تشویق به اتکا کمتر به سنت و تمایل بیشتر به تجربه کردن آداب و رسوم و نهاد های جدید و... چگونه می توان از پسا مدرنیته و حتی مدرنیته حرف زد ؟
از آغاز عصر روشنگری ، دین در بهترین حالت چیزی است که دین داران در تنهایی شان انجام میدهند اما برخی دین داران این گونه شخصی کردن دین را ، معادل بی ارزش شمردن آن می دانند و خواهان حضور پر رنگ دین در عرصه های عمومی هستند.
آنان دین را به مثابه منبع معرفت اخلاقی یاد می کنند و نه حتی بعنوان یکی از منابع عقاید اخلاقی و همین باعث می شود که در عرصه سیاست به انحصار و تک گویی روی آورند و گفت و گو را متوقف کنند.
ایده فیلسوفانه این است که نسبت به ایده منبع معرفت اخلاقی ظنین باشیم چرا که عنصر توجیه ، در دسترس همه هست و بنا براین اطلاق منبع معرفت اخلاقی به یک جربان همیشه نابجاست . تلاش فلاسفه لیبرال معاصر ایجاد فضای گفت و گویی است که در آن اشخاص مختلف با دیدگاههای بسیار متفاوت می توانند وارد نبرد گفت و گویی شوند . آنها می گویند با وجود پیشینه ها و گرایشهای متفاوت همه انسانها مفروضات اخلاقی مشخصی را بطور مشترک دارند.
اما تجربه نشان داده است در میدان این گفت و گوها نیز، آنچه که دین داران آگاهی خودشان از اراده خداوند می نامند بیشتر به پایان گفت و گو می انجامد تا اینکه آغاز کننده یک استدلال باشد . به نظر می رسد بهترین نحوه اتخاذ تصمیمات اخلاقی که یک دولت تکثر گرا و دموکراتیک که حق استفاده از قدرت را دارد باید به اجرا در آورد این است که از طریق مباحثات عمومی انجام گیرد و آنجا صدای آنان که ادعا می کنند سخن خدا یا عقل یا علم را می گویند با صدای هر کس دیگری هم رتبه تلقی شود.
در نهایت باید گفت حقایقی از این دست که خداناباوران هم چنان بدون ریا و آشکار سازی کفرشان و حتی دگر اندیشان هنوز نمی توانند حقوق مدنی یکسانی با دیگران داشته باشند به ما متذکر می شود که مدعیات و مطالبات دین باید به عقب رانده شود و اقلاً پاسخگوی آزمون های مکرر خویش باشد .
پ.ن: نام پست برگرفته از مقاله Religion as conversation stopper نوشته فیلسوف معاصر آمریکایی ریچارد رورتی است .
سلام بر فرزانه عزیز
بحث جالبی بود که کثرت کامنتها هم نشون میده. همه کامنت ها رو متاسفانه نشد بخونم بنابر این اگه نکته ای که می خوام بگم تکراری بود ببخشید.
با کلیت نوشتتون موافقم اما:
تیتر نوشته یعنی "دین یعنی ختم گفت و گو" نمی تونه ترجمه ای دقیق از "Religion as conversation stopper " باشه. من مقاله رورتی رو نخوندم اما as لزوما معنی " یعنی" نمیده. میشه اینجور گفت که دین "به عنوان" یا "همچون" ختم گفتگو.
می خوام بگم حتی اگه دین به واسطه نزدیکیش به ایمان ختم گفتگو هم باشه، باید وجوه گفتگو کننده در دین رو (حتی اگه نداشته باشه) تقویت کرد( یا به وجود آورد).
هر جور حساب کنیم ختم گفتگو یعنی شروع جنگ، و در مملکتمون فکر نکنم عرفی اندیشان برنده این جنگ باشند. دست بالا رو چه در قدرت چه در جامعه دینداران دارند. پس به نفع همه است که گفتگو در بگیره و دین رو اینجور بخوایم(حتی اگه قائلیم که نیست) که گفتگو پذیر بشه.
عذر خواهی می کنم با اشتباه تایپی زرشناس، زرافشان نوشته شده است..
http://www.zarshenas-sh.blogspot.com/
مثل اینکه من به این بحث دیر رسیدم. در مورد گفتگو، فرزانۀ عزیز اشاره کرده که باید تمرین شود و این بنظرم خیلی خوب است چون واقعا ما در گفتگو مشکلات زیادی داریم (اگر نگوییم که ضعف اساسی داریم). اما بعنوان یک خواننده یا مشارکت کننده در بحث، این را هم باید در نظر بگیرم که در انتهای گفتگو چه چیز تازه ای یاد خواهم گرفت؟ من بعنوان یک شخص با مطالعۀ متوسط نمی فهمم که ذات دین یا ذات مارکسیسم یا لیبرالیزم یا فاشیسم یا ... چیست. اما می توانم تشخیص بدهم که آدم ها چه رویکرد و چه گرایشاتی دارند و شاید ذات آدم ها را بهتر بتوانم تشخیص بدهم تا افکار و ایدوئولوژی ها را- البته با کمی اغراق! اینکه موضوعی مثل دین بدل به ایدوئولوژی شده و قبل آن چه بوده هم برایم روشن نیست. من نمی گویم که دین امری شخصی است، شاید باشد، شاید هم نباشد. اما می گویم که "حقیقت" (یا درک ما از حقیقت) امری شخصی است. بنابر این در "زندگی اجتماعی" باید به یک توازن رسید یعنی هر بخش از حقیقت که از محدودۀ من فراتر رود و با دیگران سر و کار داشته باشد باید با نوعی مشارکت و تعامل و گفتگو (دموکراسی) توام شود. تحمیل حقیقت شخصی (حالا هر چه باشد و هر چقدر هم متعالی بنظر برسد) به دیگران به هر صورت نکوهیده است. حالا اگر دینداری هم بیاید و بگوید که با تحمیل دین مخالف است و اینرا هم بخوبی نشان دهد (البته با آن شناختی که من از ذات افراد دارم و فریبکاری یا ... شان را خوب تشخیص می دهم!) در آن صورت دینی که او بدان معتقد است ختم گفتگو نیست. من به متون تاریخی دین زیاد کاری و حساسیتی ندارم "مهم تفسیری است که از آن صورت می گیرد". اگر این تفسیر با حقیقتی که من با آن در درونم و در احساسم معتقدم همخوانی داشته باشد، کلیت آن را می پسندم و یا دست کم با آن مشکلی نخواهم داشت. فرض کنیم کسی بیاید و بنام دین، آزادی بیان، حقوق برابر زن و مرد، عدم تبعیض و و ... را به رسمیت بشناسد و خود را هم بدان پایبند سازد. اینجا من دیگر کنکاش نخواهم کرد که حقیقت دین چیست و ... "آنچه که در عمل رخ داده" برایم مهم تر خواهد بود، حالا ممکن است تبلیغی هم برای دین باشد. در اصل چیزی حقیقی است که "زنده" باشد تا آنچه که در لابلای تاریخ جستجو شود، این به معنای آنست که همه چیز از جمله دین تکامل می یابد. و از طرف دیگر هیچ بحث نظری، اخلاقی، هنری، ... جدای از آدم ها وجود ندارد و بسیاری اوقات این آدم ها هستند که آن مفاهیم را وسیله ای برای نیل به مقاصد خود قرار می دهند. مطالب اینجا را مرور کردم، عموما جالب و قابل تامل بود. فکر می کنم اینجا همه یک حرف می زنیم اما فضای روحی و احساسی مان در شرایط تاریخی که در آن قرار داریم بشدت تیره است.
نه زیاد هم دیر نیست
ولی با شما مخالفم که می گویید همه یک حرف را می زنیم .
اتفاقا در کامنتها نظرات افراطی از دو سوی طیف وجود دارد . شما بنوعی می گویید دین جدا از دین داران است !!
کماکان منتظرم دلایل دوستان را در این باب بشنوم .
ولی خود دین چنان دین داران دگر اندیشی را که دین را پالایش می کنند نمی پذیرد.
سلام
به نظر من نوشته ی فرزانه خیلی به دین تخفیف داده است.دین چیزی بیش از ختم گفت و گو بوده است.بحث بر سر سرما و دندان است دوستان.بحث ِ سر سبز و بالای دار.حکایت شمشیر و گردن و "واقتلوهم" و باج و خراج گرفتن و خود را به جای حق نشاندن است و از در امر به معروف و نهی از منکر در آمدن.بحث حجاب بر سر دختر بچه ها هست و در زمره ی چهارپایان و طلا و جواهر در آوردن زنان و فرزندان و رجم و سنگسار هر کسی که پا از دایره ی آداب گشنی کردن مشروحه در توضیح المسائل ها فراتر نهاده است.بحث نفی هویت فردی انسان ها و شکل دهی دستوری به هویت اجتماعی شان است.بحث خون ریخته بر سنگفرش ِ تئو ون گوک و تکفیر سلمان رشدی هاو تسلیمه نسرین هاو سال ها زندگی شان در خفا و وحشت ترور است.بحث چیزی فراتر از همه ی این ها هم هست:دین آن چیز عجیب و غریبی ست که انسان را این گونه به توهم فرو می برد به طوری که می خواند "در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است" و نتیجه می گیرد: "این آیه در واقع پاسخ دندان شکنى است به آنها که مى گویند: ((مذهب در میان بشر ایجاد اختلاف کرده است و خونریزیهاى فراوانى در طول تاریخ به بارآورد)).!!!!
منظور من اینجا از "دین" آن موجودیتی ست(می نویسم موجودیت چون دقیقن نمی دانم از چه جنسی ست) که نمی پذیرد:
انسان ها با هم متفاوتند.تعارض های فردی و اجتماعی:
- برخی را به این سمت سوق می دهد که برای تحمل سنگینی رنج و مشقت زنده بودن و درد بی تخفیف بودن قوانین حیات مادی راه حلی برای خود بر می گزینند که از زمین فاصله می گیرد و به آسمان سر می ساید.به انکار واقعیت بر می خیزد تا آن را دوباره و بر پایه ی خیال و وهم خود بسازد و به این ترتیب خود را تسکین دهد.گاه سختی فهم علم را بر نمی تابد و آسانی ایمان غیبی را به جای شناخت علمی و عینی می نشاند.منشاء رنج بیماری و فقر و مرگ عزیزان را نمی شناسد و به بارگاه و آستان ِ خود ساخته متوسل می شود.این شکل از دین تاریخی به قدمت انسان دارد.و هر چند که یکی از پایه های ساختن شکلی بسیار خطرناک تر از خود (دین سیاسی) را تشکیل می دهد اما همان نیست و همانطور که باور منصفان و روشنگران هم بوده هر کسی در خلوت خود می تواند به آن مشغول باشد.
- و برخی دیگر را به فکر حل و رفع تعارض های یاد شده با تکیه بر نیروی عقل و علم و توان نوعدوستی انسان ها می اندازد.بی خدایان و ملحدانی که معتقدند "گل همین جاست همین جا برقص رودوس!" .آنان که به "موعظه ی حسنه" قانع نمی شوند و رنج درنوردیدن قله های دانش و علم بشری را به جان می خرند و جهان را تمام و کمال چنان می خواهند که محل مروت و مدارا باشد و رهایی و شکوفایی استعداد انسان بودن.
بحث فقط بر سر اختلاف برداشت های معرفتی از امور به ظاهر مشترک نیست که با گفت و گو حل شود.برای اینکه دچار این سهل-انگاری نشویم بهتر است ابعاد اجتماعی واقعیتی به نام دین را بیشتر و بهتر زیر ذره بین قرار دهیم.دین : "کلیتی که شکل مستقلی از اجزای سازنده اش پیدا کرده.عینیتی تشکیل شده از فرافکنی و خیال."
سلام
اسم کامل من مصطفی ستاریان است و دوستان بعضی پنج سالی هست که مرا می شناسند
مطالب حسن عباسی را بیش از دو سه سال است که اصلا ندیده ام که بخوانم و کلا شاید یکی دومقاله از او خوانده باشم
آنچه که من از جامعه شناسی نوشتم همانطور که در خلال آن نوشتم از آقای حسین بشیریه است و خلاصه ی بسیار کوتاه چند سطری از کتاب جامعه شناسی سیاسی ( نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی) و مابقی اطلاعات شخصی و نظرات شخصی من است
لینکی که شما گذاشتی را هم باز کرده و برای اولین بار دیدم و هیچ نسبتی بین نوشته ی خود با نوشته های او هم ندیدم
لطف کن و تشابهات این دو نوشته من و نوشته ی حسن عباسی را در همینجا بگذار.
اصلا شما بفرما اگر بالفرض من به نظام سرمایه داری انتقاد کنم و انتقادم با انتقاد کمونیستها اشتراکاتی پیدا کند آیا این به معنی این است که از نوشته ی کمونیستها کپی کرده ام؟
سلام
فرموده اید:
«- کار بنده را با آوردن ترجمه های مختلف ساده کردید. در تمام این ترجمه گفته شده " همانا دین در نزد خداوند اسلام است"
یعنی اگر می خواهید دینتان مورد قبول خداوند قرار بگیرد اسلام بیاورید و گرنه ول معطلید.»
البته این تصور شما از این آیه بوده است.اسلام یعنی تسلیم اوامر الهی شدن و این مربوط به حضرت رسول نبوده است. همین قرآن که گفتید فقط به آن دسترسی دارید در آیه 67سوره آل عمران گفته است که ابراهیم به دین اسلام بوده است.
در همین قرآن آمده است:
محققا هر مسلمان و و یهود و نصاری و ستاره پرست که از روی حقیقت ایمان به خدا و روز قیامت آرد و عمل شایسته کند از جانب پروردگار به اجر و ثواب رسند و هیچگاه در دنیا و عقبی بیمناک و اندوهگین نخواهند بود[بقره_62]
از معنای این آیه ول معطل بودن ادیان دیگر استنباط میشود؟!
در ثانی شما تصور کن بطور صد در صد ما بر اساس قرآن بگوییم خدا گفته بقیه ادیان ول معطل و این وسط فقط اسلام است که مورد قبول درگاه الهی است!خب ایرادش کجاست؟خدا روزی دین را مثلا یهودیت قرار میدهد و در روز دیگر مسیحیت ودر روزی اسلام!آنکس که مسیحی است و بخدای یکتا اعتقاد دارد مگر نباید تابع اوامرش باشد؟آن خدا امروز تصمیم بر مسلمان بودن انسان گرفته است.دین که تولید شده توسط انبیا که نبوده است.از جانب خدایی است که بر عیسی و موسی و...وحی میفرستاد.اگر قرار بر این بود که هرکس بر دین خودش بماند که مثلا بعثت عیسی بعد از موسی کاری عبس بوده؟بر همان اساسی که مردم از دین موسی به آیین عیسی گرویدند همان در مورد اسلام هم صادق است.
با احترام
سلام
اگر به ادرس لینکی که گذاشته بودم :
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=18395&AyeID=312<r2=5
مراجعه می کردید بعد از ترجمه به اولین متنی که بر می خوردید این جملات بود:
واژه ((اسلام )) به معنى تسلیم است ، بنابراین معنى جمله ((ان الدین عند الله الاسلام )) این است که آیین حقیقى در پیشگاه خدا همان تسلیم در برابر فرمان او است ، و در واقع روح دین در هر عصر و زمان چیزى جز تسلیم در برابر حق نبوده و نخواهد بود، منتها از آنجا که آیین پیامبر اسلام ، آخرین و برترین آیینها است نام اسلام براى آن انتخاب شده است و گر نه از یک نظر همه ادیان الهى ، اسلام است ، و همانگونه که سابقا نیز اشاره شد، اصول ادیان آسمانى نیز یکى است
در حالیکه شما نوشته ای :
((((((( کار بنده را با آوردن ترجمه های مختلف ساده کردید. در تمام این ترجمه گفته شده " همانا دین در نزد خداوند اسلام است"
یعنی اگر می خواهید دینتان مورد قبول خداوند قرار بگیرد اسلام بیاورید و گرنه ول معطلید.
به همین دلیل اهل کتاب ادیان دیگر اگر در جامعه اسلامی زندگی کنند و مسلمان نشوند باید جزیه دهند.
وقتی قرآن حتا دیگر ادیان را کنار می گذارد، جه انتظاری از حضور دیگر اندیشه ها در حاکمیت دینی می توان انتظار داشت. و باز به همین دلیل اگر مسلمانی از اسلام خارج شود مهدور الدم است.)))))))
به این ترتیب بهتر نیست که وقتی می خواهیم یک بار معنایی را بر دوش متنیی بگذاریم ابتدا سعی در فهم معنای مد نظر آن متن بکنیم که چنین به برداشتهای متضاد با متن دچار نشویم؟
به روایاتی تاریخی از تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی ارجاع داده اید من بیشتر از شما می تواند این چنین روایاتی را از بحارالانوار و دیگر کتب بیاورم. بررسی صحت و سقم این روایات کار آسانی نیست . ضمن اینکه کتب ماضی پر است از جعلیات و اسرائیلیات و تحریفات به طوریکه گفته می شود فقط معاویه ابن ابی سفیان به تعدادی ادم پول می داده که حدیث و روایت جعل کنند و اگر اشتباه نکنم بیش از هفده و یا هفتاد هزار حدیث جعلی را او وارد در دین کرده است حالا من باید به جوابگوی همه ی این جعلیات باشم. بهتر است به قران رجوع کنیم که به اتفاق نظر همه ی مسلمانان در درستی اش شکی نیست
چه جالب که دوستم آقای علایی هم به همان نکته که من اشاره کرده ام تقریبا به طور همزمان اشاره کرده است
سلام
خب راه حل چیست؟واقعا راه حل چیست؟ این چیزی است که من به طنز پرسیدم و به جدی سوال کردم و از هیچ لیبرالی پاسخ درنیامد و طرد دین و گذاشتن چیزی به به مراتب بدتر از قبلی در دامان مردم آیا راه حل است؟
شما دوست محترم در قسمت اول مطالب خود به همان آیه ی ان الدین عندالله الاسلام اشاره کرده ای و همان برداشتی را نموده اید که جناب خلیل کرده است و به گمان با توضیحاتی که به ایشان داده شد موضوع مرتفع شده باشد گرچه نوع نگاه شما منحصر است به یافتن اشکالت و مشکلات ادیان و هیچ پاسخی به نقاط بسیار تاریکتر از نقاط تاریک ادیان نداده اید و اصلا گویا مطالب نوشته شده ی مرا در همین کامنت هم ندیده اید!
در خصوص احکام و مسائل مربوط به توضیح المسائل یکی از دغدغه های روشنفکران دینی و یکی از گفتمانهای غالب درون دینی ، اصلاح طلبان دینی همین موضوع است که آیا احکام صادر شده برای زندگی شخصی و اجتماعی در صدر اسلام می بایست به همان نحو و همان شرایط در حال حاضر هم اجرا شود؟
شکل سنتی حوزه ها مورد قبول و پسند بعضی از فعالان هم صنف خود حوزه های علمیه هم نیست. شهید مطهری و دیگران در این خصوص مطالب بسیاری نوشته اند و اتفاقا آخرین مقاله ی آقای سید محمدی هم در همین مورد است که من با اجازه ی ایشان قسمتی از ان را که نقل قول از نوشته ی دیگری است در اینجا نقل می کنم:
http://seyyedmohammadi.blogsky.com/1390/10/01/post-264/
که از اینجا نقل شده است :
http://tabatabaie.blogfa.com/post-167.aspx
نشریه مهرنامه در شماره اخیر خود(شماره هفدهم) پرونده ای را در بزرگداشت آیت الله منتظری تنظیم کرده است. در این پرونده از آیت الله به عنوان فقیهی مدرن یاد شده است. التفات به دستاوردهای جهان جدید و رای مسالمت جویانه ی آیت الله منتظری نسبت به این مباحث ، سبب شده است تا این فقیه مبرّز را فقیهی مدرن بنامند. توجه به مسائلی چون دموکراسی، تحزب، آزادی ، شهروندی ، تساهل و تسامح و دیگر دستاوردهای عالم مدرن مقدمه ای شده است برای اطلاق عنوان "فقه مدرن" بر قامت آیت الله.
به نظر می رسد که اندیشیدن در باب مباحث دنیای جدید و دستاوردهای نیکِ انسانِ مدرن،نیازمند تدقیق بیشتری است. سخن گفتن از آزادی های مرسوم جوامع مدرن (از قبیل آزادی مطبوعات، احزاب و ...)، دل در گرو دموکراسی های مردمی داشتن، از دخالت زنان در امور سیاسی سخن گفتن، حقوق اقلیت ها را در آراء فقهی در نظر آوردن و آنرا مستمسک از کتاب و سنت دانستن اگر چه ممدوح است و رائحه ی دلنواز دیانت را مطرا تر می کند اما و هزار اما که این تمام ماجرا نیست. می توان به دستاوردهای جدید به دیده ی عنایت نگریست اما این ثمرات حکایت از ریشه هایی دارد که اندیشه ی انسان مدرن را تصرف کرده است. اندیشه ی انسانی است که دگرگون شده است و چنین ثمراتی را به بار نشانده است. نمی توان به چنین میوه هایی از عالم مدرن دل خوش داشت و به دیده ی عنایت بدان نگریست و ریشه ها را مغفول و مطرود نهاد.
می توانید به نظرات آن بحث هم نگاهی بیاندازید
الان که مراجعه کردم دیدم به دوستی لینک داده که خواندنش به دلیل هم موضوع بودن با بحث فعلی بد نیست و شاید مثمر ثمر هم باشد:
http://salmanmohammadi.blogsky.com/1389/11/11/post-4/
در یک متن از دوست دیگری سال گذشته من در بباره ی حسن و قبح عقلی و اخلاقی مطلبی را در کامنت نوشته ام که گرچه طولانی است اما با موضوع بحث ما هم بسیار مرتبط است و می توانید در اینجا بخوانید عنوانش هست حکم اخلاقی
http://somniloquist.blogfa.com/post-11.aspx:
همین دوست محترم که مدتی است نمی نویسد در متنی از ایدئولوژی بودن لیبرالیسم و فرقش با ایدئولوژی های دیگر نوشته :
http://somniloquist.blogfa.com/post-13.aspx
که همزمان بوده با بحث قبلی در باره ی مطلبی مانند متن فعلی در وبلاگ آقای سید محمدی به آدرس :
http://seyyedmohammadi.blogfa.com/post-669.aspx
که به اندازه ی همین مطلب کامنت جمع کرده بود که متاسفانه با مسدود شدن وبلاگ قبلی آقای سید محمدی آن مطالب و آن نظرات نیز از بین رفته است! شاید البته آقای سید محمدی نظرات را در جایی حفظ کرده باشند؟ نمی دانم
اصولا اگر قرار است تاریکی ها را ببینیم کار به گفت و گو ختم نخواهد شد و کار به جنگ و جدال خواهد کشید . توجه کنید ببینید به دموکراسی چگونه دیدی می توان داشت:
- حکمرانی جهالت: در دموکراسی رأی ها را میشمارند؛ نه اینکه آنها را وزن کنند. ممکن است اکثریت طوری دست به تصمیم گیری بزنند که خردمندان و شایستگان در اقلیت و انزوا قرار گیرند و ابلهان کارها را به پیش برند.
- قدرت سرمایه و پول: رأی کالایی قابل فروش شده است و برنده مزایده میتواند آنرا خریداری کند. سرمایه داران از مطبوعات و تریبونها بهره برداری میکنند تا حمایت اکثریت را برای سیاستهای خود بدست آورند.
- تردید درباره اصل نمایندگی در دموکراسی: عضو مجلس و پارلمانی که از یک منطقه و ناحیه خاص انتخاب شده است، نماینده اکثریت رأی دهندگان آن حوزه است، اما در عمل و در بهترین حالت میتواند نماینده حرفه یا طبقه خود باشد. وی دغدغه تمامیِ مسائلِ همه مردم را نمیتواند داشته باشد.
- مخالفت با تغییر: اکثریت مردم که به طور عموم بینشی محافظه کارانه دارند، با انواع پیشرفت و تغییرات کشور خصومت می ورزند. سلیقه اکثریت عامه مردم مبتذل است.
- تضییع حقوق اقلیت: گاه در رأی گیریها شمار اکثریت افراد، ۵۵ یا ۶۰ درصد کل جمعیت را تشکیل میدهند. که در اینصورت آن بخش اعظم باقیمانده، فاقد قدرت تصمیم گیری و تأثیر در تصمیم گیریهای کلان میگردند.
- حکمرانی عوام: در دموکراسی نخبگان نقش کمتری از اکثریت عامه دارند. عامه ای که بینش درستی از قضایا ندارند و با وزش هر باد و تبلیغات سیاسی و رسانه ای به راحتی تغییر موضع و رأی میدهند. تصمیم گیری ها آنی و سطحی هستند. تبلیغات انتخاباتی مردم را گمراه میکند.
دموکراسی شکل حکومتی است که در آن
به گوسفندان حق انتخاب چوپان داده میشود، اما گوسفندان همچنان گوسفند میمانند.
از :
http://somniloquist.blogfa.com/8902.aspx
و یا مگر نیستند کسانی که چنین معتقدند:
از سرتا پای سرمایه داری خون و کثافت می بارد
پاسخ های احمد سیف به مهرنامه در باب پایان سرمایه داری
آیا انتخاب این نوع گفتمان هم گفت و گو است؟
من می گویم بله گفت و گوست
نقد و دیدگاه انتقادی یعنی دیدن و جدا کردن ضعف و قوت
نقد های وارد بر دموکراسی روی هم رفته موجه و صحیح است برای همین است که دموکراسی به تنهایی کافی نیست .
آنچه می تواند دموکراسی را برای اداره جامعه موجه کند همراهی آن با دیگاهی است که می تواند آزادانه درباره این نقاط ضعف حرف بزند
قدرت را کنترل کند نقادی و گفت و گو را پرورش دهد برای تقویت نقاط ضعف و برطرف کردن نقاط قوت هیچ محدودیتی نداشته باشد
برای مطلب احمد سیف فراموش کردم لینکش را بگذارم :
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=40747
تا جاییکه نگاهی کلی به مطلب طولانی اش انداختم مصاحبه ای است که بیشتر به جنبه ی اقتصادی نظام سرمایه داری پرداخته اگر به مسائل نظری اقتصادی علاقه ای دارید بخوانید گرچه فیلتر است!
به نظر من در ابتدا و قبل از پرداختن به نقش دین در یک مقوله ی اجتماعی یا حتی مدنی ، باید به چگونگی و تعریف مشخصی از دین رسید. چون ما می دانیم که دین برای هر فرد معنایی واحد را نمی دهد. شاید دینی که من از آن صحبت می کنم اصلا هیچ شباهتی به دینی که شما از آن صحبت می کنی نداشته باشد و مطمئنا جایگاهی که برای دین خودم متصور می شوم متفاوت با دین های دیگر است. و اینکه دین برتر چه دینی است و نقش آن در شرایط اجتماعی و زندگی روز مره ی انسان مدرن تا چه حدی است از جمله مقولاتی است که واقعا هنوز اندیشمندان به تعریف مشترکی از آن نرسیده اند. انسان مدرن و پسا مدرن را طی می کند اما همچنان از کنار بسیار از سوالات با سکوت می گذرد. هدف و غایت انسان از زندگی از جمله سوال هایی است که علم برای آن جوابی ندارد و حتی طرح اینچنین مسئله ای را خیلی ها علمی نمی دانند که این انکار بخاطر نداشتن پاسخ است. اما دین مدعی پاسخ به این سوال است. او برای هدف و غایت انسان پاسخ دارد.چیزی که در آن مانده است. علم حتی گاهی در مسائلی چون خلقت بشر یا چگونگی اولین حیات یا چگونگی اولین پروتیئن موجود در مولکول مانده است. هدف من صرفا حمایت از دین نیست. اما با رد کردن دین به این بهانه که دین پایانه مجادله و مباحثه است مخالفم. دین یک ابزار است که استفاده کننده می تواند از آن استفاده مثبت یا منفی ببرد. یک اهرم است که خیلی ها از آن سو استفاده کرده اند. یک لباس است که خیلی ها در عریانی تن و فکر آن را پوشیده اند تا لخت نباشند.
آیا این که دین پایان مباحثه است یک بهانه است ؟
آیا پاسخ نقد دین داری مثل شما به سوالات مطرح شده بهانه نامیدن آن سوالات است ؟؟
جناب ستاریان!
با سلام
من دقیقن نفهمیدم منظورتان از ارائه ی راه حل چیست؟از من می خواهید در مورد آلترناتیو چه چیزی بنویسم؟آلترناتیو دین به مثابه ی مجموعه ای از باورها،احساسات،آداب و سنن و مناسک و عرف و عادت که فرد در اثر باور به آنها و هویت یابی میان خیل هم کیشان به سرگردانی و اضطراب درونی خویش پاسخ می دهد و آن را مرجع عقلی و احساسی خود قرار می دهد یا دین به عنوان ایدئولوژی حکومتی که قدرت سیاسی و بسیاری مسائل دیگر را در جامعه به دست گرفته و مهندسی می کند؟
در حالت اول نظر من این است که واکنش های افراد با توجه به ویژگی های فردی،تربیت،جایگاه اجتماعی،رضایتمندی از موقعیت خود، اوضاع عمومی جامعه و ... متفاوت خواهد بود.به طوری که هرگز نمی توان و نباید برای افراد نسخه ی یکسان پیچید.من حتمن به کسی یا کسانی که این مساله را نادیده می گیرند و در پی ارائه فرمول های سعادت بخش و آرامش دهنده برای همه هستند بدبینم.تا حدودی نظر شخصی خودم را در کامنت قبلی بیان کردم و گفتم.البته دچار ساده انگاری نباید شد و تمام راه حل را در دست خود فرد جست.من با بسیاری از انتقادات شما نسبت به وضعیت موجود در جهان موافقم.به نظر من هم سیستمی که جنگ افروزی،بحران اقتصادی،تروریست پروری،هزینه های میلیاردی جاسوسی ، نظامی گری و احمق سازی میدیایی مردم و ... از اجزاء همیشگی آن بوده و هست ؛قطعن و بدون شک محکوم به تغییر و دگرگونی ست.و طبیعی می دانم که در چنین دنیایی چالش ها و اضطراب افراد دو چندان شده و مایه ی آرامش خود را در مخدرهای گوناگون از جمله باورهای دینی و عرفانی عجیب و غریب بجویند.من هم به کتم نمی رود که آدم ها را هر چند سال به پای صندوق های رای کشاند و آنها را در مقابل انتخاب گزینه هایی که به ضرب و زور هزینه ها و سرمایه گذاری های تبلیغاتی و اقتصادی به صحنه آمده اند، قرار داد و دلخوش کرد که دارند سرنوشت خود را تعیین می کنند و بعد آنها را به خانه فرستاد تا انتخابات بعدی و شروع به تصویب قوانینی کرد که زندگی را روز به روز بر آنها سخت تر می کند.
اما اگر منظورتان بیشتر به وضعیت دوم یعنی دین به مثابه ایدئولوژی حکومتی ست که باید بگویم:
1- دولت ها و حاکمیت سیاسی باید از ادیان و ایدءولوژی های رسمی جدا باشند.منشاء و مرجع قانون گذاری باید سیاست گذاری کارکردی باشد نه مکتبی و دستوری.
2- دولت نباید از بودجه ی عمومی برای تبلیغ و ترویج و حمایت از عقیده و باور خاصی هزینه کند.هزینه ها باید بر دوش خود پیروان هر فرقه و مکتبی باشد.
3- کودکان حق دارند از شر دریافت هایی که بزرگسالان به آن دست پیدا کرده اند در امان باشند.آنها در خانه و مدرسه باید در محیطی عاری از هر گونه اجبار و تحمیل عقیده و باور خاص رشد کنند.
4- دین داری یا بی دینی افراد ملاک قضاوت جامعه در باره ی آنها نبوده و هیچکدام از این ها ملاکی برای بهره بردن به طور ویژه یا محرومیت از حقوق اجتماعی نباشد.به هیچ بهانه ای در اعتقادات شخصی افراد تجسس نشود.
5- انسان ها آزاد و مختارند روابط شخصی و باورهای اخلاقی خود را آن طور که به رشد و بالندگی شخصیتی شان کمک می کند انتخاب کنند و تا زمانی که حقی از کسی ضایع نکرده اند از هر گونه بازخواست در مورد رفتارهای فردی شان در امان باشند.
6-آموزش در جامعه باید تمامن بر مبنای یافته ی علمی و عقلی مستدل و قابل اثبات باشد و از دخالت دادن ایدءولوژی های دینی و غیر دینی در آن جلوگیری نمود.
7- هنر و ادبیات و نقد سیاسی باید در فضایی آزاد و عاری از خطوط قرمز و امور مقدس فرصت نفس کشیدن پیدا کند.به بهانه توهین به مقدسات و باورهای توده و فلان و بهمان بساط سانسور و ممیزی عمل نکرد.
شکی ندارم که جامعه ی مدرن و بانشاط و مرفه و سلامت و به دور از تعارض و تبعیض ها با درجه ای قوی از همبسته گی اجتماعی، انسان ها را به طبیعت،انساندوستی و لذت بردن از زندگی زمینی نزدیک کرده و از آویزان شدن به باورهای فرافکنانه دور می کند.
و ... موارد بسیاری دیگر از این قبیل در صورت اجرا می تواند آلترناتیو مناسبی برای وضعی باشد که در آن به سر می بریم.
ام راه حل عملی و سیاسی رسیدن به چنین وضعی در مغز هیچ مصلح و مرد خدا و قهرمانی نیست.تلاش برای ساختن دنیایی بهتر در طول تاریخ در جریان و مستمر بوده و هرگز متوقف نشده است.بسیاری از همین ادیان در ابتدا برای قرار گرفتن در همین جریان به وجود آمدند.امروز هم می بینیم معترضان و روشن بینان در اعتراض به وضع موجود در همه جای دنیا در تلاش و تکاپوند.راه دشوار است و موانع بسیار و "دنیا سیاهی کم ندارد اما آدمی چاره ساز است."
سلام بر شما.سوال شما:"عجالتا می خواهم بدانم دین داری شما با این زیر آب حقیقت را زدن چگونه هم نشینی می کند ؟"
پاسخ من:"وقتی معتقد باشم دین پدیده ای اجتماعی است یعنی دیگر قدسی نیست،از دل همین مردم برخاسته،دین یک گفتمان می شود.مثل دیگر گفتمان ها باید اجازه حرف زدن داشته باشد و مثل دیگر گفتمان ها حتی خیلی بدتر می تواند تک صدایی را دامن بزند." پس وقتی کسی این نگاه را دارد دیگر زیرآب دین شخصی هم زده می شود.تازه من گفته بودم با بیشتر نوشته تان موافقم اما نقد بلندم گویا برداشت دیگری را ایجاد کرده بود
موفق و شاد باشین
سلام
با کامنت اخیر شما به ان اندازه موافقم که میتوانم موارد اختلافی را نادیده بگیرم و از اینکه این گفت و گو باعث شد با شما آشنا شوم بسیارخوشحالم
خوب گفتید ، هر چند مثل من نگفتید! اصلا مگر قرار است همه مثل هم بیندیشند و مثل هم حرف بزنند و هیچ اختلافی هم نداشته باشند؟ هر چند این اختلاف بزرگی اش عدم قبول و اعتقاد ِبزرگترین و مهمترین اصول طرف مقابل و حتا انکار آن باشد. این نظر من و فهم من از دینی است که به ان پایبندم
کل بحث در اینجاست که اگر دین در عالم واقع واجد هر کدام از شقوقی باشد که شما در دو حالت متفاوت بر شمردید به عقیده ی من هر حرفی به صورت قهری و هر اقدامی به صورت خصمانه که صورت گیرد برای از بین بردنش غلط است و از بین هم نمی برد
. دلیلم را هم در کامنتهای قبل آنجا که از هفتاد سال تلاش برای حذف دین در زمان استیلای مارکسیستها گفتم ، نشان دادم
اخیرا مجید محمدی و علی پایا دو نوشته و نقد نسبت به نظرات هم منتشر کرده اند . مجید محمدی از نهاد دین سازمان یافته سخن گفته است و خواستار از میان بردن این نهاد شده و علی پایا در مقابل گفته است که سازمان دین ُ به مثابه تکنولوژی است و اصلا ممکن نیست آن را از دین جدا کرد. بحثهای این دو را جستجو کنید و بخوانید متوجه خواهید شد که دو نگاه موجود که یکی خواهان خروج دین از صحنه ی اجتماع است و به شخصی سازی دین معتقد است و ان دیگری اصلا این شخصی سازی و خروج دین از صحنه ی اجتماع را ممکن نمی داند.
گروه دیگری که میانشان بحث است نسبت به انچه که عقلی کردن و خرافه زدایی و پیرایش دین و به روز کردن آن می نامند با هم به گفتگو نشسته اند مثل بحث اخیری که میان خسروی پناه و علوی تبار در این آدرس با هم داشته اند:
http://neeloofar.org/index.php?option=com_content&view=article&id=482%3A1390-09-29-11-53-23&catid=79%3Adialogue&Itemid=62
هر کدام از این دو گفت و گوی برون دینی و درون دینی در خلال و نشست ها اگر امکان و فرصت لازم را برای گفت و گو داشته باشند می توان برای رسیدن به یک نتایجی خوشبین هم بود و الا به محض اینکه یک طرف خوهان هدم و نابودی طرف دیگر باشد با این انگیزه که خود و عقیده ی مورد پسندش به قدرت برسد ،طرف دیگر نیز نخواهد ایستاد که رگبار حملات رقیب که حالا دشمن خوانده می شود او را از حیات ساقط کند.
در وبلاگی من دیدم یک نفر که منتقد قسمتهای از دین و معترض به مسائلی هم هست اینطور نوشته :
(((((((((00شما مشکل نفهمیدن ندارید .. مشکل شما توهم به قوانین شرعی اسلامی ست .. در تلاش و کوشش هستید که اسلام را پاستوریزه کرده و از جمهوری اسلامی جدا کنید ..
زندان و شکنجه و اعدام و سنگسار .. را نمی شود از اسلام و جمهوری اسلامی جدا کرد .. تا این حاکمیت اسلامی بر سر کار است .. زندان و شکنجه و اعدام و سنگسار و تجاوز به مرده و زنده هم برقرار است ..!!))))))))))
و در جواب چنین شنیده :
(((((((((اتفاقا مشکل من نفهمیدن است. مثل همه. که نفهمیدنیها توی این دنیای درندشت تا دلت بخواهد هست!
اما از توهم گفتی. کلاهت را قاضی کن و ببین چه کسی توهم زده. توهم به این میگویند که بی فهم درست از ماهیت چیزی بخواهی در آن موثر شوی. تغییر دادن هر پدیدهای شناخت نیاز دارد. با حرف که حلوا شیرین نمیشود! شما چیزی توی ذهنت هست و همان را برای جامعهی ایرانی آرزو میکنی که مال این مردم نیست. اقلکن مال حالای این مردم نیست. باورهای مردم را (چه درست و چه غلط) با فحش و ناسزا و اهانت نمیِشود که عوض کرد دوست عزیز. همین اسلامی که شما اینجور میخوانیاش (چه دل من و شما بخواهد یا نه) ریشهی 1400 ساله دارد در این سرزمین. هفتاد درصد مردم اسمهای بزرگان دینش را روی بچههاشان گذاشتهاند. هر شهر و دهی را که سر بزنی تویش چندتایی امام زاده و بقعه هست که نه دولت که خود مردم علمشان کردهاند. محرم که میشود همین مردم به هر بهانه که باشد ( از روی فهم یا نادانی) میلیونی میریزند به خیابان برای عزای حسین...
به زعم من هرکسی که بخواهد اینها را نبیند و بیتوجه به فرهنگ دینی این مردم برایشان نقشهی راه بریزد عجیب به بیراهه می رود... ))))))))))
در اینجا هم دوستی به نام امین مطلب خوبی گفت که شاید توجهی را جلب نکرد او گفت :((((((((( هر جور حساب کنیم ختم گفتگو یعنی شروع جنگ، و در مملکتمون فکر نکنم عرفی اندیشان برنده این جنگ باشند. دست بالا رو چه در قدرت چه در جامعه دینداران دارند. پس به نفع همه است که گفتگو در بگیره و دین رو اینجور بخوایم(حتی اگه قائلیم که نیست) که گفتگو پذیر بشه )))))))))
همه ی حرف من در تمام بحثها همواره همین بوده است. چرا؟
چون چند بار مثال زده ام ما در گذشته تاریخی نه چندان دور خود هم دولت لائیک رضاخانی را داشته ایم که می خواست بساط دین را بر چیند و هم دولت سکولار محمدرضاشاهی را داشته ایم ، اما نتیجه اش انقلاب 57 بود. ما یکبار انقلاب کردیم و نتایجش را دیدیم و دوباره نباید همن تجربه را تکرار کنیم و اگر امروز کسانی بخواهند به زور دین را از صحنه زندگی مردم حذف کنند حتا در صورت موفقیت باید چند سال بعد،منتظر انقلابی چون انقلاب 57 باشند و این سیکل همچنان ادامه پیدا خواهد کرد و این چیزی است که باید از آن اجتناب کرد.
ضمن سپاس از اظهار لطفی که داشته اید برای روشن شدن موضعم و تکمیل بحث باید عرض کنم بر بسیاری از اظهار نظرات تان،نقد و ملاحظاتی دارم همانطور که برای شما هم چنین است:
1- به نظر من رضاخان و محمدرضا عملن و بدون آن که بخواهند در تقویت اسلام سیاسی در ایران موثر بودند.یعنی فکر می کنم برآیند عملی حکومت آنها به این مساله انجامید.سرکوب،اعدام و به زندان وتبعید افکندن بسیاری از روشنفکران و مبارزان مستقل و چپ و راست توسط این دو نفر و تعطیلی احزاب و نشریات آزاد و گرفتن کرسی های دانشگاه از آنان ،عملن کمکی آشکار به مذهبی هایی بود که پایگاه و تریبونهای سنتی خود از قبیل مساجد و حوزه ها و غیره را در اختیار داشتند و حرف شان به گوش مردم می رسید.صدایی که می توانست رقیب جدی اسلام سیاسی باشد توسط این دو به تحلیل برده شد تا بعدها در سال 57 این عامل مهم و عوامل دیگری نظیر اشتباهات اساسی چپ اردوگاهی و پوپولیست و جریاناتی از قبیل طیفی که بعدها به ملی-مذهبی ها معروف شدند،باعث شد که جریانی بر موج انقلاب سوار شود که آنچه رفت که دیدیم.رضاخان را مذهبیونی از قبیل مدرس از زیر ضرب نمایندگان مترقی و جمهوری خواه(اگر اشتباه نکنم مجلس چهارم) به در بردند و پس از مطرح شدن حذف سلطنت و اعلام جمهوری توسط آنان،این امثال مدرس بودند که فریاد واشریعتا سر دادند و الحق که به درست شامه ی تیزشان دریافته بود که در صورت پایه گذاری نهادهای آزاد و مدنی آنها شانسی برای حفظ موقعیت خود ندارند.بعدها و پس از تثبیت قدرت رضاخان و حذف مخالفان بود که حامین دیروز خود را هم مورد غضب و کین قرار داد.رضاخان و محمدرضایی که کمربسته ابوالفضل بودند چطور می توانستند و می خواستند کاری بنیادین در جهتی که سنت درخشان عصر روشنگری حرکت کرد،صورت دهند؟
2-در مورد نظراتی که درباره ی آراء مارکس پیرامون مذهب نوشتید باید بگویم که مارکس در تزهای مشهورش درباره ی فوئرباخ و قبل از آن در ایدئولوژی آلمانی تا حد زیادی نظرش را در مورد مذهب اعلام کرده بود.مارکس یک ماتریالیست بود و همانجا در تزهای درباره ی فوئرباخ که آن اظهار نظر معروف (دین آه مخلوق ستمدیده... دین تریاک توده هاست)را ارائه کرد بلافاصله اضافه می کند که مذهب پدیده ای اجتماعی ست و( به احتمال زیاد مقصودش این بود که بدون از بین بردن زمینه های بروز و ظهور اجتماعی آن نمی توان با مذهب مبارزه کرد.)اما او به علت مشغله ی اصلی اش که نقد اقتصاد سیاسی بود و همینطور به این دلیل که مساله ی اصلی آن دوره ی اروپا "مذهب" نبود دیگر به طور جدی به آن نپرداخت.بعدها لنین به دلیل پایگاه مذهبی حکومت تزار از در پیکار با مذهب در آمد و بولشویک ها هر چند اقدامات مفید زیادی مثل اعلام برابری زن و مرد و اعطای حق رای به زنان و ... در این زمینه انجام دادند به دلیل ارتکاب اشتباهاتی که اینجا جای پرداختن به آن نیست راهشان به بساطی ختم شد که همه سرنوشتش را دیدیم.استالینیسم عملن به مذهب نوینی در شوروی بدل شد که خواهان دخالت در تمام وجوه زندگی فردی و جمعی انسان ها بود.از شکل دهی به سلیقه ی هنری و روابط جنسی گرفته تا موضع گیری های سیاسی و غیره.آنجا شاید بسیاری کارها برای حذف مسیحیت صورت گرفت ولی روش کار کاملن اشتباه بود.
3- چرا کسانی که خود حرفی برای گفتن دارند و راهی دیگر برگزیده اند باید چشم به دهان رهبران و پدران معنوی سایر گرایش ها و جریانات باشند؟من دلیلی نمی بینم که اگر عده ای روشنفکر(گیرم اکثریت هم باشند) سرگردان و احساساتی و سخاوتمند به کسی لقب پدر حقوق بشر ایران دادند مجاب شوم که سکوت کنم یا زیر بیرق آنان بروم.نظر من این است که فقه را هر چقدر هم کش بیاوری با برخی حقوق اساسی بشر نمی خواند.ضمن این که بدون شک اقداماتی در خصوص اصلاح فقه و به روز کردن آن بسیار پسندیده تر از مواضع سنتی هایی ست که دیده ایم و می شناسیم.
ده روز پیش برای یکی از دوستان نوشتم:
در یک جامعه ی سنتی و مذهبی ، تندروهای ضد مذهب ، نادانسته و از روی جهل و یا دانسته و از روی آگاهی کامل ، موجب مقابله تندروهای مذهبی می شوند و ای بسا آنها را به حاکمیت برسانند ؛ آنگاه حاکمیتی که قدرتش بر سنت و مذهب استوار شد خواهد توانست ، توده های وسیعی از مردمی را که دل به سنت و دین خویش بسته اند را به سودخود بسیج کرده و هر آوا و صدایی را ولو طنین اصلاح سنتی و مذهبی داشته باشد که به روشنفکری دینی و یا اصلاح طلبی مشهور است را همصف دشمنان دین و مقابل سنت مردم معرفی کرده و از کارکرد لازم و ضروری آنها ( ضرورت حتا از دید خرد جمعی آگاهان حاکمیت دینی) جلوگیری کند. این عمل باعث تشدید خفقان و انباشت نارضایتی عمومی و وسعت گرفتن مخالفتها از نظر کمی و کیفی شده و آنها را به طور توامان از خود می راند و موجبات انسداد کامل راههای مسالمت آمیز می شود و با از صحنه خارج شدن گفت و گو کنندگان، آنچه باقی می ماند مشتهای گره کرده ی برافراشته و دهانهای کف آلودی است که نعره می زند ؛ این مخالفت و ضدیت آشکار که حالا دیگر فریاد می شود، موردبهره برداری کسانی قرارمی گیرد خواهان به غلیان درآمدن شور مذهبی و سنتی توده هایی است فقط آنچه نمایش داده می شود را می بینند و خشمگین به مقابله بر می خیزند و نتیجه اش شورش است وانقلاب
بر فرض چیرگی مخالفان و به پیروزی رسیدن ایشان ، دو گروه اصلاح طلب دینی و مبارزان ضد مذهب که به هر نحو( کودتا ، انقلاب ، هجوم از مرزها ) به پیروزی می رسند با وجود آنکه قبلا اختلافات مبنایی و اصولی و غیرقابل چشم پوشی با هم داشته اند و جبرا در واکنش به انسداد سیاسی همدوش هم قرار گرفته بودند و زمانی اینطور به نظر میرسید و تبلیغ می شد که هر دو یک هدف را دارند و آن حذف دین و سنت از صحنه ی اجتماع است برای به قدرت رساندن خواست اصلی خود مجددا در رویاروی هم قرار می گیرند!
نگاهی به این پروسه ما را به نقش مخرب ضد مذهب ها آگاه می سازد؛ آنها به همان اندازه که تندروهای مذهبی مقصرند ، تقصیر کار به نتیجه نرسیدن مطالبه ی به حق تاریخی ملت می شوند. آزادی در واقع میان گیوتینی سر از بدنش جدا می شود که یک تیغه ی آن تندروی مذهبی است و تیغه ی دیگرش متعلق است به ضدمذهب ها
سالهاست از سوی ضد مذهبها و سکولارها ، مکررا از رنسانس و امکان عملی حذف دین و تجربه موفق غرب در به عقب راندن کلیسا از قدرت و حاکمیت سیاسی سخن به میان می آید. آنها می خواهند هر طور شده همان نسخه را در اینجا پیاده کنند و اصلا درک این را ندارند که اگر هر دوی اینها ، بیمار و مجروح هستند در بیماری ایشان تفاوتهای بزرگی وجود دارد که نسخه ی مشابه علاج گر هر دو نخواهد بود.
اسلام در مقایسه با دیگر ادیان تنها یک دین نیست، بلکه از همان ابتدا دارای نظام دولتی بوده و نظریه ی سیاسی و حقوقی آن به اشکال مختلف اجرا گردیده و این درست برخلاف آئین مسیحیت است که براساس تعالیم اولیه اش نه تنها اهداف دنیوی نداشت حتا به دنبال حقوق فردی هم نبود.
فرموده اید : نظر من این است که فقه را هر چقدر هم کش بیاوری با برخی حقوق اساسی بشر نمی خواند.
خب دعوای اصلی همین جاست که شما و همفکران شما می گویید قوانین مورد پسند ما هر چند به اشکالاتش معترفیم بهتر است از قوانین دینی شما، پس این شمایید که باید عقب بکشید! درست در نقطه ی مقابلش دینداران می گویند به دلیل نقص ذاتی انسان قوانینش نیز ناقص است و باید با قوانین الاهی جایگزین شود؛ و این موضعی است که هیچیک از طرفین از آن کوتاه نخواهند آمد. دینداران به خصوص مسلمانان، وقتی مسلمان هستند که تابع قوانین خدا باشند و با هر قانونی که بخواهد قانون خدا را به زیرپا گذاشته و یا متروک کند مخالفت و ضدیت خواهند کرد. حقوق بشر فعلی زمانی در جوامع اسلامی مورد پذیرش عمومی قرار می گیرد که ضدیتش با قوانین الاهی را برطرف کند والا درتمام کشورهای اسلامی ، ملتهای مسلمان مقید به قوانین قرآن هر وقت بتوانند به قدرت برسند هر قانون مخالف با قرآن را منسوخ می کنند.
واقعا حرف عجیبی است که از پیروان دین اسلام بخواهند از پیروی دستوراتی که وحی الاهی می دانند دست بکشند و به قوانینی که وحی نیست اما از طریق بمباران رسانی و به تعبیری که شما بکار بردی" احمق سازی میدیایی مردم "به قدری صورت قطعی و یقینی به آن داده اند که امر بر خود ایشان هم مشتبه شده است که لابد خدایند و وحی نازل فرموده اند و در صورت عدم اطاعت حتا می توانند به زور بمب و موشک این دارو را به خورد هر ملتی که خواستند بدهند.
بمباران رسانه ای
- در هیچ برهه ای از تاریخ این مملکت بلا زده (جز مقاطع بسیار کوتاهی)آزادی به شیوه ای که همه بتوانند حرف شان را رو به توده ی مردم بگویند وجود نداشته است.شما منکر پایگاه توده ای گروه های چپ چریکی در دوره ی انقلاب 57(به طور مثال در ترکمن صحرا و کردستان و شمال ایران) هستید؟شما منکر نفوذ بسیار حزب توده در دانشگاه(به اعتراف مهندس بازرگان آبدارچی های دانشگاه هم در سال های ابتدایی دهه ی 30 توده ای بودند) در میان کارگران شرکت نفت و ارتش هستید؟شما منکر محبوبیت دکتر مصدق در میان توده ای مردمید؟کدام یک از این ها به خاطر وجهه ی مذهبی شان در نظر مردم محبوب شدند؟
- "مخالفان و منتقدان و دگر اندیشان شما تا ابد خفقان بگیرید تا مبادا باعث تحریک احساسات تندروها و سوءاستفاده ی آنها از احساسات توده ی مردم شوید" این خلاصه ی حرف شما به روشنی و بی پیرایه است.واقعن حرف درستی می زنید؟مسئولیت ترور و سرکوب و وحشت را بر گردن قربانیان می اندازید نه عاملان و آمران آن.این استدلال شما شبیه حرف کسانی ست که در فاجعه ی خمینی شهر گفتند قربانیان تقصی خودشان بود می خواستند بساط عیش و نوش برپا نکنند و حجاب اسلامی را رعایت کنند.
- باید این همه می نوشتید تا به حرف اصلی و اول این پست برسید:
"به دلیل نقص ذاتی انسان قوانینش نیز ناقص است و باید با قوانین الاهی جایگزین شود؛ و این موضعی است که هیچیک از طرفین از آن کوتاه نخواهند آمد. دینداران به خصوص مسلمانان، وقتی مسلمان هستند که تابع قوانین خدا باشند و با هر قانونی که بخواهد قانون خدا را به زیرپا گذاشته و یا متروک کند مخالفت و ضدیت خواهند کرد. حقوق بشر فعلی زمانی در جوامع اسلامی مورد پذیرش عمومی قرار می گیرد که ضدیتش با قوانین الاهی را برطرف کند."
اگر این به معنی ختم گفت و گو نیست پس به چه معنی ست؟
والسلام.ختم کلام.
کمی آرامتر!
ظاهرا امر بر شما مشتبه شد!
باید حدس می زدم که وقتی به نتیجه گیری نزدیک می شویم عصبانیت بروز میکند
توجه کنید که نه شما و نه من ، در موضع تصمیم گیری و تصمیم سازی قرار نداریم و نه امکان عملیاتی ساختن مواضع خود را در هیچ سطحی داریم و اینجا هم سر میز مذاکره نیست که شما عصبانی می شوی
والسلام که خب والسلام
اتفاقا همین والسلام گفتن و ترک گفتگو از سوی شما موید همین است که من گفتم :
واقعا حرف عجیبی است که از پیروان دین اسلام بخواهند از پیروی دستوراتی که وحی الاهی می دانند دست بکشند و به قوانینی که وحی نیست اما از طریق بمباران رسانی و به تعبیری که شما بکار بردی" احمق سازی میدیایی مردم "به قدری صورت قطعی و یقینی به آن داده اند که امر بر خود ایشان هم مشتبه شده است که لابد خدایند و وحی نازل فرموده اند و در صورت عدم اطاعت حتا می توانند به زور بمب و موشک این دارو را به خورد هر ملتی که خواستند بدهند.
و شما ( مقصودم خود شما نیست مقصودم طرز فکر شماست) همیشه اینطور عمل کرده اید و افراطی های مذهبی هم جواب شما را مثل خود شما داده اند
من که رسما نوشتم:
خوب گفتید ، هر چند مثل من نگفتید! اصلا مگر قرار است همه مثل هم بیندیشند و مثل هم حرف بزنند و هیچ اختلافی هم نداشته باشند؟ هر چند این اختلاف بزرگی اش عدم قبول و اعتقاد ِبزرگترین و مهمترین اصول طرف مقابل و حتا انکار آن باشد. این نظر من و فهم من از دینی است که به ان پایبندم
برای بحث به منظور حصول نتیجه یا باید اشتراکاتی باشد و بحث بر سر جزئیاتی باشد قابل دسترسی اما بحثی که خواهان این باشد که سر به تن دیگری نباشد که بحث نیست بلکه جنگ است . خب توی جنگ هم حلوا خیر نمی کنند. شما به عنوان ضد مذهب خواهان نابودی دین شو و افراطی های مذهبی هم کمر به نابودی شما می بندند.
ما اصلاح طلبان و قاطبه ی مردمی هم که بیشتر از صد سال است دنبال رسیدن به آزادی و زندگی بر سبک و سیاق ایرانی و اسلامی هستند نه غربی و نه عربی، می نشینیم منتظر تا هر دوی شماها به این نتیجه برسید که عزم برای از میان بردن و نابود کردن دیگری را گفت و گو نمی خوانند و از این کار غلط دست بردارید تا همه از مواهبش برخوردار شویم.
والسلام
مخاطب این مطلبی که الان عرض می کنم همه ی دوستان خواننده ی این بحث هستند
عمادالدین باقی مطلبی دارد در این آدرس:
www.emadbaghi.com
که در قسمتی از آن نوشته است:
....
قانون مجازات اسلامى و یا قانون مدنى امروز نیز دقیقاً به همان نحوى سامان گرفته که فقه در قرون گذشته صورت بندى شده است. این قوانین براساس نیاز زمان و توسط عالمان رشته هاى دین و حقوق و تحت تاثیر دانش روز و با رجوع به کلیات و منابع دینى نوشته شده به نحوى که با دنیاى امروز سازگار باشد، جالب این است که قانون مدنى که امروز نیز همتراز قوانین مدنى بسیارى از کشورهاى پیشرفته است توسط جمعى از دین شناسان و حقوقدانان مسلمان و برپایه همان فقه سنتى استخراج شده است، چنان که قوانین مدنى کشورهاى دموکراتیک نیز ریشه در تعالیم مسیحیت داشته است.
از این منظر مى توان گفت کتاب لمعه شهید ثانى نیز که در هفتصد سال پیش نوشته شده در ظرف زمانى خود بسیار مترقى و آوانگارد بوده است. لمعه در واقع قانون اساسى سربداران بود که شهید ثانى در زندان دمشق براى حکومت سربداران نوشت و حجم و حتى ساختار آن و نیز ایجاز و فشردگى اش مشابه قوانین اساسى امروز است به گونه اى که ظرفیت شرح و تفسیر فراوانى داشته و با حواشى و شروح خود امروزه به کتابى حجیم مبدل گردیده است.
احکام معاملات و زمیندارى و جهاد و مالیات و حقوق خصوصى در هفتصد سال پیش در مقایسه با قوانین سایر جوامع و وضعیت موجود آن زمان و سطح تکامل فکرى و اجتماعى قوانینى پیشرفته و مطلوب بوده اند. فقه سنتى به نیازهاى عصر خویش پاسخ مى داده ولى در جایى متوقف شده است. مسیر تغییرات اجتماعى تا قرن هجدهم آن قدر کند بود که مى توان گفت قانون اساسى نوشته شده در قرن هفتم هجرى پاسخگوى حاجت هاى قرن دوازدهم هجرى هم بود زیرا جامعه و مناسبات اقتصادى و سیاسى آن دچار تحول زیادى نشده بود. قرن بیستم عصر سرعت بود و چنان سیر تغییرات و تحولات و رشد اطلاعات شتاب گرفت که گفته مى شود تعداد دانشمندان در ۵ دهه اخیر برابر با و یا بیش از تعداد دانشمندان تمام تاریخ بشریت است و حجم تولیدات فکرى بیست سال اخیر بیش از دو هزار سال گذشته است. این حادثه بدون شک مانند شوکى بر دستگاه هاى فکرى کلاسیک است. از آنجا که دستگاه فقهى ما به موازات تغییراتى که در قرن اخیر رخ داد پیش نیامده جهان اسلام را با بحران مواجه ساخته است.
جوابهایی هم به او داده اند که به فراخور حوصله ی خود جستجو کنید و بخوانید
بسیار خب برای این بحران باید فکری کرد و در این شکی نیست لااقل ماها که در اینجا حضور داریم و با هم گفت و گو کردیم در این متفق القول هستیم اما راه حلش به عقیده ی من این نیست که بگوییم دین یعنی ختم گفت و گو و برویم برای زیر و رو کردن آن.
کاری که بارها در جاهای مختلف شده است و نتیجه بخش نبوده قبلا مثالهایش را زده ام
راه حل من است تفاوت اسلام و مسیحیت را درک کنیم و بدانیم که باز هم به قول عمادالدین باقی :
از ۵۲ کتاب فقهى فقط ۵ یا ۶ مورد در باب عبادات محض است که عبارتند از نماز، روزه، حج (صوم، صلاه، حج) اعتکاف، نذر و کفارات و بقیه کتاب ها درباره امور دنیوى است، مانند کتاب نکاح (ازدواج) و طلاق، مزارعه، مساقات، مضاربه، عتق (آزادى اسیران)، جهاد، خمس و زکوه و قضا و...۱برخى از موارد مربوط به عبادات هم کاملاً عبادى نیست، حج یک آیین اجتماعى و سیاسى هم به شمار مى آید و نماز جمعه را هم آیین سیاسى، عبادى مى دانند.
کسی که تمام دین را می خواهد به پستوی امور شخصی براند یعنی می خواهد قسمت اعظم دین را از میان بردارد و این قابل قبول هیچ دینداری نیست و نخواهد بود.
از همه دوستانی که در این گفت و گو شرکت کردند تشکر می کنم
ممکن است در نگاه اول این گفت و گو ها بی ثمر و یا تکراری به نظر برسد و اصلا گفت و گو محدودیت هایی دارد
اما هم چنان معتقدم ما به تمرین گفت و گو و مدارا و به آگاهی از دیدگاههای یکدیگر و مهم تر از همه به یاد گیری نیاز مندیم و حقیقت هر چه باشد از دل گفت و گو رخ می نمایاند و بس
جناب آقای ستاریان
از دیدگاه منطقی تاثیر ناپذیری ایدئولوژی از انتقاد شگفت انگیز نیست .
همان گونه که برهان منطقا نتیجه بخشی به سود یک ایدئولوژی دینی وجود ندارد خلاف آن هم یافت نمی شود.
ساختار هر دینی ایجاب می کند که با سلاح نفی به سراغ هر انتقادی برود که به حقیقت دین شک دارد .
اگر بنا باشد که در برهان آوری به چیزهای نا مفهوم و متناقض و در یک کلام ایمان متوسل شویم . اگر پیوندمان را با جهانی که هستیم با جهان تجربی قطع کنیم و هرزه گویی را مجاز بدانیم استدلال کردن هیچ محدودیت منطقی ندارد .
در واقع اثبات که نتوان کرد ایمان باید آورد .
یکبار به استدلالهایی که آورده اید دوباره نظر کنید :
- به دلیل نقص ذاتی انسان قوانینش نیز ناقص است و باید با قوانین الاهی جایگزین شود
- اسلام در مقایسه با دیگر ادیان تنها یک دین نیست
- همین اسلامی که شما اینجور میخوانیاش (چه دل من و شما بخواهد یا نه) ریشهی 1400 ساله دارد در این سرزمین.
- هفتاد درصد مردم اسمهای بزرگان دینش را روی بچههاشان گذاشتهاند.
- هر شهر و دهی را که سر بزنی تویش چندتایی امام زاده و بقعه هست که نه دولت که خود مردم علمشان کردهاند.
- محرم که میشود همین مردم به هر بهانه که باشد ( از روی فهم یا نادانی) میلیونی میریزند به خیابان برای عزای حسین...
خوب منطقاً با چنین دلایلی چه می توان کرد ؟؟؟
ادعای این که دین من تا پایان جهان ماندگار است را چه کسی می تواند پس بزند ؟
اصلا حقیقت چه ربطی دارد به این که آیا مردم به آن باور دارند یا نه ؟ یا مثلا پیروان آن چه تعدادند ؟؟ یا للعجب !!
اینها همان موانع و ختم کننده های گفت و گو هستند که از سوی دین داران عرضه می شوند.
از خانم فرزانه پارسایی و همه ی افراد دعوت می کنم در وبلاگ
http://cheshmejoo.blogfa.com/
مقاله ی
ضد فلسفه های انقلابی و فلسفه های ضد انقلابی(3)
و
ضد فلسفه های انقلابی و فلسفه های ضد انقلابی(2)
و
ضد فلسفه های انقلابی و فلسفه های ضد انقلابی(1)
را ببینند و در صورت تمایل نظرشان را هم بنویسند. من در ذیل جدیدترین این سه نوشته یعنی
ضد فلسفه های انقلابی و فلسفه های ضد انقلابی(3)
نظر دادم.
سلام.
به نظرم و چون اسم رورتی آمد؛ نگاه شما آنجا که علم و دین و... را مایه برتری نمی دانید رورتی وار است؛ اما انجا که ناگاه حکم می فرمایید که دین یعنی ختم گفت و گو؛ دور از اندیشه رورتی است. علی ایحال؛ به نظرم مهم این نیست که دین چیست؟ بلکه انچه اهمیت دارد لزوم اعتنا و احترام به باورهای مذهبی مردمان است. چه بسا راه برون رفت از بسیاری از آلام دینداران؛ از راه خوانشهای دینی بگذرد. این البته نه قطعی است نه شرطی. روی هم رفته به گمانم پست شما به منطق رورتی وفادار نمی ماند و البته از ظرفیتهای اندیشه وی نیز بهره نمی گیرد. چقد کتابی نوشتم. ببخشین دیر شد. حقیقتش این روزها بیشتر در فیس بوک می چرخم و این است که از وبلاگها غافل مانده ام.
سلام
مدتی است این مطلب را و قسمت زیادی از دیدگاه ها را خوانده ام و مطلبی مفصل از دیدگاه خودم در این باره نوشته ام.
اما دیشب بعد از هفته ای تازه فرصت کردیم تا لختی به آسودگی بخوابیم شب را.
اینجا که می آیم نظرم عوض می شود که وبلاگستان خوابش برده.
دست مریزاد که با جمله های آتشین چرتب خفتگان و فراموشان را پاره می کنی و خوشحالم می بینیم اینجا کارزار و بازار بحث و تبادل اندیشه ها گرم است.
قلمت پایدار .
دین یعنیدین یعنیدین یعنیدین یعنیدین یعنیدین یعنی
سلام بر همه .دین یعنی فقط زره زدن کم آوردن دین کجاست کو دیندار
سلام کامنتهای پست بیش از خودش شده اند و برام جالبه که این مباحثات هنوز در وبلاگ شما جاری اند . پاینده باشید .
خوندمش ولی ذهنم مشوش تر از اونیه که بتونم برای این پست نظر بذارم فقط خوندم
سلام فرزانه رفیقم
نیسته شدی چرا ؟
هسته باش عزیز