محصول جدید مراحل طراحی و مهندسی معکوس و پروتوتیپ سازی را گذرانده ... محصول جدید آماده است که وارد شبکه فروش شود. محصول جدید می تواند پرستیژ کار شرکت و حتی صادرات را آن هم در این دست و پاگیری تحریم ها بالا ببرد .
محصول جدید آماده است که همه را دور خودش جمع کند و نردبان ترقی خیلی ها شود.
مدیر عامل پیشنهاد برگزاری جشن را داده و جشن در محوطه شرکت برگزار می شود. اما آنچه در ویترین دیده می شود حرفهای دهان پرکن مدیر عامل است که محصول ما را به بیداری اسلامی منطقه و پیروی از خط ولایت وصل می کند و تأکید می کند که اگر بخواهید راه را گم نکنید فقط به راه ولایت نگاه کنید!
زمینه ویترین را مثل همیشه ابن الوقت هایی پر کرده اند که عکس و فیلم می گیرند و بادمجان می چینند و یک سر و هزار سودا دارند برای مصادره کردن هر اتفاقی که در اطرافشان می افتد.
و ما خیلی وقت است که به این کار ادامه می دهیم ، من اسمش را می گذارم هرزگی فکری ...
کار آن پسر باهوشی که فوق لیسانس برق از خواجه نصیر گرفته و تمام روزش را در کارگاه پای دستگاههای تست می گذراند و بعد از این همه سال فقط یک شغل خیلی ساده به عنوان مهندس تکنولوژی دارد.
کار آن برنامه نویس درجه یکی که می دانم پذیرش بهترین دانشگاههای دنیا را دستش دارد ولی هنوز اینجاست و پای به ثمر رسیدن یک پروژه با تمام وجود مایه می گذارد .
آن مهندس سر بزیری که تمام وقت و توانش را پای کامپیوتر می گذارد برای بروز کردن ابزارها و نرم افزارها و دیتاهای جدید هرگز سهمی در این ویترین های مدیریتی ندارد .
آن ها زیادند ولی ساکت در چنین محفل هایی ...
گویا مدیریت بازی کثیفی است که باید بین همان ابن الوقت ها دست به دست شود و هر وقت که پایش افتاد به سراغ اینها بیایند و نیازهایشان را بر آورده کنند و بروند.
این اگر هرزگی فکری نیست پس چیست ؟
چرا و به چه انگیزه ای باید به این کار ادامه داد؟
این از سخت ترین سوالات فلسفی است که از خودم می پرسم دقیقاً چه چیزی است که باعث می شود که من نتوانم این شغل را ترک کنم ؟
جوابهای زیادی هست . جوابهای زیادی می توان ساخت . یک جواب این است که ناسازگاری من با شغلم نیست با آدمهایی است که در این سیستم ها بر من مدیریت می کنند و این آدمها همه جا هستند.
هر جا که بروم و هر کار که بکنم حالا کمی بیشتر کمی کمتر ...
پس هم چنان سالها می گذرد و به این هرزگی دسته جمعی ادامه می دهیم . کار می کنیم و اجازه می دهیم که ابن الوقت ها ترقی کنند معاون و مدیر و رییس و رهبر شوند.
دور تا دور برج های شهر
شدیدترین باران های ریز فرو می بارد
اما حالا چنان حال و هوایی داریم
که بی تردید باران را بند می آوریم .
پ.ن: عنوان پست و این قطعه از کتاب " کار گل " نوشته ایوان کلیما و ترجمه فروغ پوریاوری است انتشارات آگه چاپش کرده و شرح تجربیات نویسنده در زمانهایی است که شغل های مختلفی را در زمان ممنوع القلم بودن در کشورش تجربه کرده است .
منم تازگیا یه همچین جایی گیر افتادم. حالا یه کمی رقیقتره وضعیت.
اگر تازگیاست که نگذار کهنه بشود
سلام
همین امروز با مقام معظم اداره بحثم شد.او معتقد است که من در مقامی نیستم که بخواهم به ایشان خرده بگیرم ونقدشان کنم ایشان فرمودند شما نیاز است که به مراجع تقلید رجوع کنید تا متوجه بشوید چیز زیادی نمی دانید وکتابهایی که خوانده اید همه به نادانی شما افزوده اند نه به دانایی تان.
گفتم از کجا به این نتیجه رسیده اید؟فرمودند انسان دانا نان عهد وعیال خود را نمی برد یکجا می نشیند ومثل بچه ی آدم کار وزندگی اش را میکند.به نظر شما کدام یک از ما دو تن داناتر است؟
سلام
بحمدالله ! متاسفانه یا خوشبختانه الان مدیران ما خودشان کم از مراجع تقلید نیستند.
با سلام
وقتی که ایدئولوژی جای همه کس و همه چیز را می گیرد.
باید ها ونباید های یک سردار؛بزودی
سردار سرلشکر سیدحسن فیروزآبادی اظهار کرد: معتقد نیستم که مجلس باید از یک جناح تشکیل شود؛ چراکه هر جایی که فقط از یک جناح تشکیل شود نمیتواند چندان پویا باشد.
سلام
ایدئولوژی همان برداشتی از دین نیست ؟؟
مجوعه ی چنین ویترین های مدیریتی نازیبایی به ویترینی در اشل های بزرگتر ختم میشه که سر آمد دروغ گویی و تزلزل و نا کارآمدیه. شکلی که از ما در دنیا هم نشون داده میشه تحت تاثیر این مجموعه است.
بله از بالا به پایین و از پایین به بالا سیستم همین شکلی است جز موارد استثنایی
سلام.
تخصص این حضرات فقط مدیریت و حرف مفت زدنه. غیر از این بود که اصلا مدیر نمیشدن.
اینجا هر نوع خلاقیتی به پای سیستم نوشته میشه، نه کار گروهی کسایی که وقت گذاشتن و معمولا تو حاشیهن.
سلام
کاملاً درست می گویی درخت ! کنندگان کار در حاشیه اند
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
وقلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
آه نیکادل
رسیدن آن روز را بی تابم ! پس کی ؟
آن پسر باهوش و آن برنامه نویس و آن مهندس سربزیر هم در چنین موقعیتی نباید حاصل کارش را به آن افراد هرز(ه) واگذارد. بهتر است خودش به هر زحمتی که شده حضور داشته و معرف کار خود باشد. بهتر است یاد بگیرد که اثری را که او در خلق آن سهیم بوده باید مراقبش باشد و ... منفعل نباشد. ما هنوز یاد نگرفته ایم قدر کار خود و دیگران را بدانیم و بشناسیم. هنوز هم کم پیش نمی آید که در محیط کار فعالیتی را در اصل شما انجام داده اید و کسی دیگر بنام خود تمام می کند، و ممکن است آن شخص مدیر هم نباشد بلکه همکار شما باشد. این البته بیشتر "هرزگی" و "هرزگی اخلاقی" است و "فرصت طلبی" - و بنظرم نامیدن آن تحت عنوان "هرزگی فکری" صحیح نیست. از سوی دیگر این روحیۀ واگذاری نتایج کار به دیگران هم نوعی "بردگی" است و تا زمانی که روحیۀ بردگی وجود دارد استثمار و بهره کشی هم بازارش رایج است.
از طرف دیگر در بحث مدیریت، مدیریت بازی کثیفی است که بین ابن الوقت ها دست به دست می شود و مدیران عموما حتی در صورت دلسوزی و صداقت همیشه نقاط ضعف اساسی دارند، اما چرا ما نباید یاد بگیریم که مدیریت یک ویژگی ضروری ِ کار و زندگی است. ما خواسته یا ناخواسته در هر مدیریتی مشارکت داریم، اعم از مدیریت خانه یا مدیریت کشور. سهم ما آنست که مقابل شرایط مغشوش و هرزگی و سردرگمی و تبعیض و ... ناشی از مدیریت ابن الوقت ها به هر ترتیب با روشنگری و روش ها و راهکارهایی که بنظرمان می رسد و به "لطالف الحیل" بایستیم و اگر هم مدیری تا حد قابل قبولی صداقت دارد با شفاف کردن قضایا و مشورت دادن، از نقاط ضعف او بکاهیم. کم زحمت ترین کار سکوت و سازش است. اگر این آدم ها همه جا هستند، ما هم همه جا هستیم بشرطی که حضور داشته باشیم و توان خود را دست کم نگیریم.
پاسخ شما طوری است که گویا از نزدیک چنین سیستمهایی را نمی شناسید آن ها که گفته اید حاصل کارشان را به که واگذارند وقتی همه زیر مجموعه چنین سیستمهایی هستیم ؟
نه از بخش دوم پاسختان پیداست که با چنین مدیرانی سر و کار نداشته اید و البته امیدوارم بعد از این هم نداشته باشید
این کتاب "کار گل" رو حتما باید بخونم. فکر کنم هم وصف الحال باشه و هم شاید وصف الراه حل!
جالب است ! وصف الکنار آمدن است
هر جا بری اسمون همین رنگ نیست. نیست نیست. اما تا ایران است و هست و هست ... این هست
من هم آسمان ایران را می گویم
سلام
وشما و ما و همه می دانیم آنهایی که در ویترین نشسته اند و آن گونه سخن گفتن را برای ارتقا خویش می گویند و باور ندارند. آنان تعارض درون و بیرون دارند.
تیتر این پست و محتوای آن مرا به یاد این شعر انداخت:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
گرچه میان این ها و گل، فرسنگ ها فاصله است
سلام
ولی تعارض آنها هیچ کمکی به ما نمی کند هیچ تسلی خاطری برای این هرزگی نیست
تا بوده همین بوده فرزانه جان و فقط یک خوبی بزرگ دارد که تو و دیگرانی مثل خودت هنوز عادت نکرده اید به این بادمجان های دور قاب چین. مهم همین است و گرنه هر جا بروی اسمان این دیار همین آسمان است.
عادت نکردن ولی گاهی تبدیل به عذاب می شود
هر جا بروی آسمان این دیار همین آسمان است. خوبیش به این است که عادت نکرده ای هنوز به این هرزه گان فکری . هر چند که به نظرم این لقب زیاد به اینها نمیخورد.
سلام
یکی از پرسشهایی که خیلیها بعد از خواندن نوشته هایم میپرسند این است که اگر راست میگی و حرف حساب میزنی چرا باز هستی و توی سیستمی که اتفاقا آلودهترینهاست کار می کنی؟ زندان...
من همیشه گفتهام هم زندان برای هر جامعه با هر سیستم حکومتی نیاز است و هم "کار کردن در جایی که علاقه یا نیاز من است حق من است" قرار هم نیست از حقم به خاطر هرزهگی یا بدکاره گی دیگرانی که فرمان دستشان است بگذرم.
اما مساله چیز دیگر است. این که من آن تو چه جور کار می کنم!
سلام
خوش بحالتان که خودتان علاقمندد به کار کردن با چنین افرادی هستید.
کم نیست ها !
به نظر شما ریشه های بوجود امدن توتالیتاریسم چیست؟؟
سلام
روز به روز این فیگورها توخالی تر می شوند چون بالاخره بعضی ها می روند و آنها هم که می مانند دل و دماغ سابق را نخواهند داشت... مثلاً آن مهندس سر به زیر (مهندس ها عموماً سر به زیر هستند!) دیگه پای کامپیوتر فقط به فکر دیتا ها نیست بالاخره به فکر آپ کردن وبلاگش هم باید باشد!
سمت ما که خیلی وقته روال این جوریه!
سلام
ولی این ها همه اش فیگور نیست میله جان ! همه نمی توانند بروند شرایطش به این آسانی مهیا نیست می دانی
آپ کردن وبلاگ کمترین کاری است که مهندس سر به زیر می تواند بکند
بالاخره خیلی شرافتمندانه تر از بعضی کارهاست .
خیلی ها این طوریند ولی من هنوز کسانی را اطرافم می بینم که واقعاً حیف اند برای این سیستم
((آن پسر باهوش و آن برنامه نویس و آن مهندس سربزیر هم در چنین موقعیتی نباید حاصل کارش را به آن افراد هرز(ه) واگذارد...)))
گویا جناب مرز روشنی در داخل کشور اقامت ندارند!
سلام علیکم.
حدود سال 1377، چند روز پدرم مرا برد «کار ِ گــِل». یعنی بنّایی. پدرم حدود 35 سال بنا بود. گچکار. حدود 10 سال است مغازه دار شده. اکثر همشهریهای ما، نسل پدر من، گچکار بودند. بله. تشریف بردم کار گل. دو روز یا سه روز این طورها کار کردم. از اول صبح، شوق داشتم بشود ساعت 10، چایی بخوریم، سپس 12 بشود ناهار بخوریم، سپس 5 بعد از ظهر شود کار را تعطیل کنیم. خیلی سخت بود. 50 کیلو کیسه ی گچ را برداری ببری طبقه ی 2 و 3 و 4. تازه، پدرم پارتی بازی می کرد و به من فشار نمی آورد. با این حال دو روز سه روز بیشتر تاب نیاوردم، و زدم به چاک.
شاید شنیده باشید صاحب کارها و افراد مختلف، می گویند «الان کارگر روزی 30 هزار تومنه». چنین چیزی. اما نمی گویند، پدر صاحاب آن کارگر را درمی آورند تا دستمزدش را بدهند. مگر مرتب می دهند دستمزد کارگر ساختمانی را؟ کار سختی است کار ساختمانی. پدرم یک بار گفت «من حتا از لباس بنایی بدم میاد ولی چاره نداشتم، از وقتی اومدم تهران شغل دیگه نبود». و یک خاطره شنیدم از یکی از همشهریهامان. که شاید تقریباً 70 ساله است. گفت با پدربزرگت (یعنی پدربزرگ سیدمحمدی) کار می کردم. او بنا بود و من کارگر. یک جا کار گرفته بودیم چند روز. من تند کار می کردم. پدربزرگت گفت: «عمو، تند کار نکن، یواشتر کار کن، دو سه روز این جا مشغول باشیم، و خرج چند روزمون دربیاد.»
بله.
سلام
ممنون از مرور خاطرات کار گل تان
خیلی قشنگ بود حال این روزهای منه که کارم رو به همین دلایل حدود یک ماهه ترک کردم .
خرافات سرطان بشریت
ابراهیم یا از اصل افسانه است یا یک فرد آدم کش . زیرا فردی که حاضر است سر فرزند خود را ببرد فردی دیوانه و جلاد است
از آنجایی که مقدسین هر کاری انجام میدهند ولو اینکه کاملا ضد عقل باشد مورد استقبال پیروان و مقلدین قرار میگیرد می بایست
گفت : شانس آوردیم که ابراهیم گردن فرزندش را نبرید . وگرنه به جای کمپین های ضد سنگسار و شلاق و دست قطع کردن و اعدام و تبعیض علیه زنان … می بایست یک کمپین بزرگ هم راه اندازی میکردیم در محکومیت ، قربانی کردن فرزند ، در روز عید قربان . فکر میکنید اگر ابراهیم فرزندش را قربانی کرده بود دیگر می شد مسلمانان را کنترول کرد ؟ آنها این موضوع را سنت الهی تعبیر میکردند ، و برای اینکه ایمان خود را به الله ثابت کنند ، از بریدن سر فرزند نیز دریغ نمیکردند . احتمالا آخوندها بالای منبر می رفتند و از قربانی کردن فرزند حماسه ها می ساختند ، هر چند که خود به آن عمل نمیکردند و البته تبصره ایی هم به نفع » سیدها » میخورد که به دلیل انتشار نسل آنها نیز نمی بایست فرزندشان را قربانی کنند . احتمالا قربانی کردن حداقل یک فرزند ذکور به عنوان واجبات دینی نهادینه میشد . و قربانی کردن بیش از یک فرزند نشان از ایمان جنون آمیز و راسخ به الله محاسبه میشد
بدتر از خرافات این است که در قرن بیست و یک ، یک نفر مدعی منورالفکری ، بیاید در کامنتدانی یک پست که موضوعاتش یک چیزهای خاصی است ، در مورد یک بحث دیگر مثل آخوندها برود منبر !!!!
چه میشه کرد ...آنقدر واقعیات اینجا از تئوری ها دور از دسترسند که نخواهی طامات ببافی می ترسی به تقصیر و هم ارزی جرم ظلم پذیر و ظالم فکر کنی.
دوستانی که به اینجایشان رسیده و همتش را دارند می گذارند و پرمی کشند ...ما که توشه ای جز همین زبان سرخ غرولند نداریم ...فلذا خدا قبول کند ...!
بله بله این زبان سرخ غرولند را نداشتیم چی می شد؟
سلام...
قرارم با خودم بوده که وقتی روزی زمانی کاری پیدا شدو خواستم کار کنم حواسم به خیلی چیزها باشد...به اصولم...قرار که این بوده حال من چقدر پایبند نمیدانم...
مهم است که بپرسیم از خود برای به دست آوردها چه چیز از کفمان میرود...پرسیده اید؟
سلام ما را خیلی به آن همدانشگاهیمان که با هوش استو بعد از این همه سال فقط یک شغل ساده دارد برسانید...
از خاصیت بچه های خواجه نصیر این است که همیشه قانعندو سر به زیرو سرشان به کارخود اکثرشان(مان) اینگونه ایم
سلام
بله بله چشم ماموریت انجام شد.
وقتی اون رئیس و مسئول ، با هیچ به اون پست مقام رسیده ، چیزی بیشتر از این نمیشه انتظار داشت
ما هم بیشتر از خودمان انتظار داریم
سلام،
چقدر با اینجا جفت و جور است.
سلام
عنون این یادداشتتون با یادداشت آخر "توکا نیستانی " یکی است
دو تامون از کتابه برداشتیم دیگه