شاگردی غرق در اندیشه نزد آقای کوینر اندیشمند آمد و گفت: "می خواهم حقیقت را بدانم."
آقای کوینر گفت : "حقیقت معلوم است کدام حقیقت را ؟ می خواهی حقیقت تجارت ماهی را بدانی ؟ یا نظام مالیاتی را ؟ اگر بعد از این که حقیقت تجارت ماهی را به تو گفتند ، ماهی های آن را به قیمت گران نخری ، از آن حقیقت با خبر نخواهی شد."
***
شاگردی عوضی ، نزد آقای کوینر اندیشمند آمد و برای وی این قضیه را تعریف کرد: "در آمریکا گوساله ای هست که پنج سر دارد در این باره چه می گویی ؟"
آقای کوینر گفت : " من در این خصوص حرفی برای گفتن ندارم ."
شاگرد عوضی گل از گل اش شکفت و گفت :" اگر دانا تر بودی ، بیش تر می توانستی در این باره حرف بزنی ! "
***
آقای کوینر می گفت : اشتباه محض است که فکر کنیم جواب حماقتی را فقط می توان با هوشمندی و زیرکی داد. حماقت های بسیاری به این دلیل در دنیا انجام می شوند که بر آنند به بلاهت ها و حماقت ها جواب بدهند.
متوجه شده ام که خیلی ها را با این دستاویز که جواب همه چیز را می دانیم پیشاپیش از علم و حکمت خود می ترسانیم ، به منظور تبلیغ هم که شده آیا نمی توانیم سیاهه ای از سوالاتی تنظیم کنیم که برای مان کاملاً غیر قابل حل به نظر می رسند؟
***
داستانک های فلسفی برتولت برشت ترجمه : علی عبدالهی نشر مشکی 1387
مترجم در مقدمه کتاب و در معرفی آقای کوینر می نویسد : " آقای کوینر مردی بی چهره ، بی سن و سال و بی هیچ بیوگرافی است او فقط اندیشمند است زیرا این یگانه حرفه ی اوست .
او واجد هیچ کدام از فضایلی که شهروندان به آن می بالند یا تظاهر می کنند نیست البته او دوستی انسان را بسیار می ستاید."
بیشتر مناقشاتی که شکل میگیرند اساسا همینگونه است که عرض کردید.
آیا هیچ مناظره ای را می توان مثال زد که در آن یکی از طرفین کوتاه بیاید؟ هر چند حق با او نباشد؟ هرگز...
البته فرق هست میان مناقشه و مناظره ...
در مناظره عقلانیت حاکم است و کوتاه آمدن به معنای رایجش در کار نیست
سلام علیکم.
پوپر در زندگینامه اش (؟) گفته نزد استاد نجار کار می کرده و نجار به او گفته «هرچه می خواهی بپرس، من جواب تمام سؤالات را می دانم».
دو سه شب قبل با حاج شیخ علی آقای رجبی صحبت می کردم. گفتم حرفهایی از سیدیحیی یثربی برایم جالب است. رجبی گفت ندیدی در تلویزیون، یثربی سؤال کننده بود و جوادی آملی جواب دهنده؟ (ظاهراً یعنی آقای رجبی خشنود نبود من به منتقدانی مانند یثربی گرایشی پیدا کنم)
رویم نشد، و آن لحظه در ذهنم هم نیامد، که به آقای رجبی بگویم: خب مگر آقای جوادی آملی، الان در کل دنیا، کسی را قبول دارد که آن فرد جواب دهنده باشد و آقای جوادی آملی سؤال کننده؟ خب طبعاً آقای جوادی آملی در تلویزیون و حوزه ی علمیه و بر فراز منبر و ... جز این را نمی پسندد که او جواب دهنده باشد و دیگران سؤال کننده.
سلام
در کتاب محمد قائد خواندم
سوالات ما مثل اندازه محیط جزیره دانسته های ماست .
اگر دانسته هایمان را جزیره ای در اقیانوس نادانی بدانیم محیط جزیره یعنی مرز دانسته ها و نا دانسته ها سوالات و پرسش های ماست .
جزیره که بزرگتر شود سوالات هم افزونتر می شوند.
من در جهان فلسفه، دوستدار نیچهام و نیچه نیز بارها و به مناسبتهای گوناگون به سقراط حمله برده.
با تمام این، اما یک سخن از سقراط هست که هرگاه به یادش میافتم، وجودم به کرنش میافتد:
"تنها چیزی که میدانم آن است که هیچ نمیدانم".
گذشته از تعارف و تواضع نهفته در این کلام، آنچه برایم دلچسب است، شور و شوق بیپایان از برای رسیدن به چیزی است که نزد گوینده نیست، و آن چیز جز دانش نیست.
این کلام سقراط، نه فقط نکته و پندی اخلاقی، که خبر از شور و عشقی میدهد که بر جان سقراط جاری بود.
ای کاش، فقط یک چیز میدانستیم، و آن این که هیچ نمیدانیم.
به جملات شما شاه کلیدی از پوپر را اضافه می کنم :
"ما کمتر از آنچه فکر می کنیم می دانیم "
همان دو کلمه ی اول را که دیدم فهمیدم درباره کدام کتاب نوشتی.
دارمش. نخوندمش کامل. واقعیت اینه که دیزاین فوق العاده کتاب که یکی از بهترین هایی ه که تا به حال دیدم باعث شد بخرمش.
نشر مشکی و طراحی ساعد مشکی. هر دو رو دوست دارم.
آره طرح کتاب خلاقانه است .
سلام ی نو
در ابتدای هفته برای آخرین بار بنزین آزاد ۴۰۰ تومانی زدم و آخر هفته برای اولین در عمرم بنزین آزاد ۷۰۰ تومانی خواهم زد..
آزاد سازی یارانه ها به شما هموطنان تبریک!!!
اما آن داستانک های برتولت برشت!!
نخواندمش!! اصلا نمی شناختمش پس نظری حکیمانه هم ندارم!
سلام
اتفاقاً تو خیابانها هم ماموران انتظامی تبریک می گفتند!
البته هنوز سوال دارم خانمی که خانواده و بچه و شغل هم دارد چه جور وقت خواندن سیاه پاره های فلسفی هم دارد؟
به سختی ...
سلام و خسته نباشی.
برشت را دوست دارم ، این کتابش را هم همین طور ...
آن قدر نبوغ در این داستانک ها به کار رفته که حرفی نمی ماند...
.............
انسان اگر به احتمال بر خطا بودن خویش اقرار کند و مهمتر اینکه خودش آن احتمال را با تمام وجود دریابد ، بسیاری از حماقت ها انجام نمی شود و بسیاری از جدل ها ی متعصبانه و جدال های کور رخ نمی دهد ...
جنگاوران احمقهای ایدئولوگی هستند که البته صفات دیگری هم دارند.
سلام
حتی اگر اقرار هم نکند روش بحث و گفت و گو نشان می دهد که شخص چقدر احتمال اشتباه می دهد در مورد حرفها و رفتار خودش .
گاهی وقتها اعتراف ها هم متظاهرانه است چون رفتار چیز دیگری می گوید.
سلام فرزانه جان
واقعاً نمی دانم اگر برشت می دانست که ما تمام شبانه روز در مورد انواع و اقسام گوساله های 5 سر و 7سر داستان و تو جیه می شنویم که نه کسی آنها را دیده و نه شنیده چه داستانکی می نوشت؟
کتاب چند صفحه است ؟
سلام دوست نازنینم
اگر برشت بخشی از این ها را می دانست شاید دیگر نمی توانست چیزی بنویسد.
معمولاْ با کامنت هایت نشان می دهی که خواننده خیلی خوبی هستی با دقت خوانده ای و منظور نویسنده را گرفته ای .
کتاب ؟ کتاب ۱۶۷ صفحه است .
به قول دوستی عجب حرف های برشته ای می زند این برشت!
بعضی وقت ها در می مانی در این همه ظرافت و جامع نگری و عمق انسانی-فلسفی.
نتیجه آنکه هوشمندی و زیرکی باید در مقابل هوشمندی و زیرکی مورد استفاده قرار گیرد. گاهی بدام می افتیم و در برابر ... به طول و تفصیل پاسخ می دهیم و نه تنها نتیجه نمی گیریم بلکه خود دچار لغزش می شویم. در بازی شطرنج کسی که استاد بازی است در برابر کسی که بازی بلد نیست در بدو امر دچار اشتباه می شود زیرا گمان نمی کند که حرکت های انجام شده بی پایه است و بنا را بر پیچیده بودن آن می گذارد. در ضمن ما همه ته دل علاقه مندیم به بازی ادامه دهیم تا اینکه رها سازیم آن را. بنا بر این با منطقی سازی آن تداوم آن را برای خود توجیه پذیر می کنیم و خطاهایمان بیشتر می شود.
نتیجه گیری شما عالیست و بسیار کاربردی .
سلام
البته که جالب بود ولی نمی دانم چرا به نظرم می آید ترجمه اش روان نیست! نظر شما که کل کتاب را دیدی چیه؟
سلام
موافقم باهات . اتفاقاً موقع خواندن کتاب هر قدر هم حرفه ای نباشی متوجه گوشه های تیز و شکستگی های ترجمه می شوی . ترجمه به نظر من هم اصلاً روان نیست .حتی شاید در بقیه کتاب اوضاع بدتر از این سه تاست که من انتخاب کرده ام . بعضی از آنها را باید چند بار بخوانی تا متوجه شوی .
علی عبدالهی کتاب را از اصل آلمانی ترجمه کرده و ترجمه های دیگری هم دارد مثل کتاب" آمریکا" کافکا یا مثلاً اشعار نیچه با نام "اکنون میان دو هیچ "
نمی دانم اوضاع ترجمه های دیگرش چطور است ؟
این کتاب احتمالاً متن دشواری هم داشته چون بهر حال ته مایه های فلسفی دارد و شاید مترجم باید اندکی فلسفه هم می دانست .
ویرایش کتاب هم توسط نشر مشکی صورت گرفته که خوب نتیجه زیاد خوب نیست اما طرحی که برای چاپ کتاب استفاده شده خیلی بدیع و جالبست .
کامنت سیدعباس سیدمحمدی در ذیل
http://bahramshakerin.blogfa.com/post-202.aspx
که این گونه شروع شده است:
«تقاضای کمک+ پی نوشتی در باب وضعیت موسسه بنیاد کودک
از دوستانی که همیشه به این وبلاگ و نویسنده خطاکار آن لطف داشته اند درخواست می کنم به این نوشته توجهی داشته باشند.
دکتر یاسمن فرزان بانویی است که در فرنگ تحصیل کرده و به هر دلیلی تصمیم گرفته در وطن عزیز خود ادامه زندگی و کار دهد. از نظر من ایشان فردی است که اعتقاد به تغییرات بنیادی ناگهانی ندارد»
کامنت سیدعباس سیدمحمدی:
سلام علیکم.
من وسواس خانم فرزان را این طور به یاد دارم ایشان علی رغم درخواست و تأکید و تصریح من مبنی بر این که فلان سؤال علمی ی مرا، در وبلاگ خودم جواب بدهد، ایشان سختش بود یک نوک پا بیاید و به جای پاراف کردن کامنت من در وبلاگش، جواب مرا در وبلاگ خودم بدهد، و یادم است شما هم کوشش می کردی کار ایشان را توجیه کنی، که ایشان اهدافی دارد و آکادمیسین است و چی است (و شاید وقتش کم است و مشغله اش زیاد است و ...). البته ایشان جواب مرا عالمانه داد، منتها به همان شکل مرسوم «پاراف کردن»، که بعضی فرهیختگان به شدت مقید هستند به این روش.
دوست عزیز.
فرهیختگی و این مسائل، به «ادعا» نیست. نه که بخواهم فضائل خانم فرزان را نفی کنم. ابداً.
اما شما و من و ما، باید مجموع «عملکردمان» طوری باشد، و در «زندگی ی وبلاگی» تعدادی دوست و رفیق داشته باشیم، که ما را معتمد و امین بدانند، که اگر چنین فراخوانهایی دادیم، حالا نه یک میلیارد، نه یک میلیون، ولی حد اقل بتوانیم دویست هزار تومان پول جمع کنیم برای فرد یا نهاد نیازمند مورد نظر.
من شخصاً با این که دوست و رفیق اینترنتی نسبتاً زیاد دارم، تا به حال از این فراخوانهای درخواست کمک برای فلان فرد یا نهاد نیازمند نداده ام. اصولاً یک مقدار مشکوک هستم به کارآمدی ی این فراخوانها.
ببین: شما 10 روز است این مقاله را نوشته ای. 13 کامنت در 10 روز گذاشته اند. از 13 کامنت، 5 کامنتش را خود خانم فرزان گذاشته است.
توفیقات و خوشبختی و موفقیت شما و خانم فرزان را خواستارم.
می شود لطفا به این سوال رایج این روزها که ذهن همه را مشغول کرده عالمی جواب بدهد : چرا در مملکت امام زمان خشکسالی است و در اروپای کافر وفور بارندگی ؟
این فکر کنم از آن سوالات لاینحل است
سلام
همین یک حکایت کاملا نشان می دهد چه کتاب جالبی باید باشد
به نظر کتاب خوبی میاد
منم مثل دوستمون این سوال برام پیش اومد چطور وقت می کنید هم در اینترنت باشید هم پاسخ وب لاگ ها رو دهید و هم کتاب بخوانید و هم با خواندواده باشید
که پاسخ دادید به سختی
موفق باشی
به سوالات غیر قابل حل اعتراف نمیکنیم
من فکر میکنم این کتاب و فلسفه آفای کوینر به روحیه وفرهنگ ایرانی زیاد جور نمیاد ...
تو این دیار ملت و دولت دائم در حال پاسخ دادن به سوالهایی هستند که یا جوابش رو نمیدونند ولی از روی حماقت فکر میکنند دادن یک جواب قاطع غلط بهتر از اعتراف به نادانی است ....
سلام
سلام
دقیقاْ برای همین آنها را انتخاب کرده ام
سلام
این کتاب را نخوندم. اما هم علی عبدالهی و هم نشر مشکی رو می شناسم.
باید ترکیب جالبی شده باشه
سلام
شاید لازم باشد به معنای "پاسخ" بیندیشیم. "پاسخ" قانع کننده، آیا همان پاسخ عقلانی است؟ چه کسی می تواند بگوید چه پاسخی درست است؟ چرا برخی پاسخ ها را حماقت و دیگری را عقلانی ارزیابی می کنیم؟ اصلا پاسخ درست یعنی چه؟
آیا می توان معیاری برونی و غیر شخصانی برای داوری در باره ی پاسخ ، ارائه نمود؟
برای گفتگو در باره ی پرسشهای فوق، پای شبکه ی باور و ساختار معرفتی و پیشداروی ها و... به میان می آید. گویا پاسخ درست و عقلانی از نظر بسیار ی از آدمیان ان دسته از پاسخ هایی است که با شبکه ی باورها و ساختار معرفتی آنان سازگار باشد. همین که پاسخ را با منضومه ی فکری و شبکه ی باور خودشان سازگار دیدند به درستی پاسخ حکم می کنند. اما حقیقتا باید پرسید اساسا وقتی می گوییم پاسخ دریت ، از لفظ "درست" چه مراد می کنیم؟
سلام
ای کاش بتوانیم همین طور دقیق بیندیشیم .
و هنگام اندیشیدن بتوانیم شبکه ی باور و پیشداوریها را کنار بگذاریم .
به نظر می آید تحقق واقعی چنین چیزی بسیار دشوار باشدو نیاز به نمرین و سخت کوشی دارد .
با عرض معذرت ،
در سطر 11 منضومه = منظومه
در سطر آخر دریت = درست
سلام.
به نظرم این که آدم برسه ب جایی که بپذیره جوالب همه چیز رو نمیدونه ی جورایی محاله. یا لااقل کار ساده ای نیست انگار.البته من خودم انگار جواب این سوال را میدونم. هان؟
سلام
دانستن و پذیرفتن همین که هیچ نمی دانیم به کلی دانایی نیاز دارد
سلام بانو
متاسفانه کتاب را نخوانده ام اما با این گزینش به نظر کتاب خوبی می آید.
***
فقط چند نکته به ذهنم آمد که:
- اصولا جناب کوینر( چه فرضی باشد چه واقعی) خودش خودش را اندیشمند می داند یا نه؟ یا آنکه خودش را مسافری می داند در مسیر اندیشه.
- و دوم آنکه معیار اینکه تشخیص بدهیم چه چیزی حماقت است و چه چیزی نه کدام است؟
به نظرم پس از گفتگو در این باره احتمال دارد به این نتیجه برسیم که : ۱- نردبان نادانسته هایم آنقدر بلند است که جایی برای توجه به دانسته هایم نمی ماند و ۲- در اطلاق واژه ها بر دیدگاه های دیگران بهتر است با خساست رفتار کنیم.
***
دیشب برنامه پارازیت مصاحبه ای داشت با حمید دباشی.جمله پایانی دباشی برایم واقعا زیبا بود: عقل ها ناقصند و از کنار هم بودن عقل های ناقص است که عقلی کاملتر شکل می گیرد.
سلام
کتاب از آنهایی است که باید دم دست داشت و گاهی سری به آن زد.
گمانم آقای کوینر فقط حرفه اش را اندیشیدن می داند.
معیار تشخیص حماقت از نظر من این است : آن حرف یا عملی که کمکی به فهم موضوعی و یا بسط ارتباط بین افرادی نکند را می توان حماقت آمیز دانست .
با این حال موافقم که بر اطلاق واژه ها باید دقت کرد و آن را از پیش داوریها زدود.
گاهی حقیقت اینقدر شفاف و ملموس هست که ما به سادگی از کنارش رد می شیم.
سلام. درخت پر بار، شاخه های فرو افتاده دارد. کاش ما هم شهروند آقای اندیشمند باشیم.
سلام
ما در استدلالگرایی و برخورد عقلانی باید بتوانیم تا وقتی که شخص مقابل پرسش دارد به او جواب بدهیم. در نهایت یا پاسخهای ما به انتها میرسد که دیگر بعد از ان نمیتوانیم از شخص سائل انتظار قبول سخنمان را داشته باشیم. یا پرسشهای سؤال کننده به اتمام میرسد که در اینجا یا او قانع شده است و یا سکوت کرده است. و سکوت هم لزوما به معنای قانع شدن نیست. یک وقت میتواند به معنای این باشد که او توانایی فکری و آگاهیهای لازم برای صورتبندی پرسش انتقادی دیگر را ندارد.
سوال احمقانه و پاسخ زیرکانه در اینجا چندان روشن نیست. درک من این است که سوال احمقانه سوالی است که تناسبی با مدعا نداشته باشد و بیربط باشد. و سوال زیرکانه هم در اینجا ظاهرا پاسخی بیربط اما مغالطهآمیز است به نوعی که هر چند مسالهای را حل نمیکند اما شخص را فریب میدهد و در توهم دانستن مساله قرار میدهد.
سلام علیکم.
طبق وبسایت اجتهاد دات آی آر، وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی، طبق
http://ijtihad.ir/modules.php?op=modload&name=Web_Links&file=index&req=viewdetails&cid=121&lid=5149&type=5
مولوی عبدالحمید امام جمعه ی اهل سنت سیستان و بلوچستان فتوا داده است:
ــ کمک به صندوق های کمیته ی امداد حرام است.
ــ دیدن تلویزیون در ساعت پخش سریال مختارنامه برای زنان مطلقاً حرام است، اما مردان می توانند در همین ساعت از دیگر برنامه های صدا و سیما استفاده کنند.
سلام
ببخشید که دیر خدمت رسیدم
چند ماهی است به دنبال تغییر منزل از بنگاه های املاک مختلفی دیدن می کردم!
اتفاقن با کسانی برخورد داشتم که پاسخ گوی همه ی درخواست های شما _ نه در تهیه ی مسکن _ که در تمامی حوزه های زندگی: از فلسفه گرفته تا اجتماع از سیاست تا اقتصاد بودند...
قبلن ها این خصیصه منحصر به سلمانی ها بود؛ گویا بنگاه داران گوی سبقت را از ایشان هم ربودند!
از مزاح که بگذریم ، فرزانه ی عزیز! این ترس از گفتن «نمی دانم» و «نه» گفتن یکی از خصلت های مذموم ما ایرانیان است.
متاسفانه عنان مملک در دستان کسانی است که خود را طبیب تمامی امراض مردمانشان می دانند. وقتی رییس مملکت با غرور مضحکش بادی برگلو می اندازد و در مناظره با رقیب به دکتر بودن خودش می بالد و اویی که تا حدودی با اقتصاد آشنایی داشت را به سخره می گیرد انتظاری از دیگران نیست...
باید بر آفت های دیگر این خصیصه انحصارطلبی را نیز بافزاییم. اگر خود را همه فن حریف ندانی و محتاج افکار دیگر باشی «دیکتاتوری» مجال بروز نمی یابد!
پاینده باشی
سلام
امیدوارم از کمک های بی دریغ این قوم بی بهره نمانید
سلام علیکم.
یادت هست چند روز قبل مقاله ای با عنوان «کامنت شما در نوبت تأیید و سپس در نوبت پاراف قرار دارد» نوشتم؟
به این سه کامنت در ذیل
http://dehghanfard.blogfa.com/post-46.aspx
هم توجه کن:
1)
نویسنده: سیدعباس سیدمحمدی پنجشنبه 25 آذر1389 ساعت: 16:32
سلام علیکم.
ببخشید.
البته بعید می دانم اثری بر شما داشته باشد.
اما:
وقتی شما زندگی ی وبلاگی ات، عمدتاً شده است مقاله نوشتن در وبلاگت و پاراف کردن کامنت دیگران در همین کامنت وبلاگت، و توجیه می کنی که «می خواهم ارتباط کامنتها با هم حفظ شود»، و از این حرفها که دلیل علیل بقیه ی پاراف کننده ها و از کامنت وبلاگ خود خارج نشونده ها است، خب جز دو سه نفر که این اخلاق زشت شما را تحمل کرده اند تا به حال، بقیه می روند و پشت سرشان را نگاه نمی کنند.
و 15 روز می گذرد و این مقاله ات، حتا یک نظر نگذاشته اند.
من خودم چند ماه است نظر نمی دهم. چرا نظر بدهم. وقتی طرف مقابل خیال ورش داشته که این جا جلسه ی پرسش و پاسخ است و نظردهندگان، سؤال کنندگان از محضر استاد گرانقدر فلسفه هستند.
اوج نظر دادنت در وبلاگ دیگران این است که: پیروز باشید؛ شاد باشید؛ از این حرفها.
اما موقع پاراف کردنت، خورجینت پر از کلام است.
چی بگم. چون همان طور که گفتم، بعید می دانم این حرفها اثر داشته باشد. شما از آنها هستی وبلاگ را مثل مغازه می دانی. هفته ای یک بار کرکره را میدی بالا، چیزی می نویسی، کامنتها را پاراف می کنی، کرکره را میدی پایین، و یا علی تا هفته ی بعد.
2) پاراف نویسنده ی وبلاگ:
نویسنده: برای سید عباس سید محمدی پنجشنبه 25 آذر1389 ساعت: 21:46
سلام به سید عزیز. امیدوارم خوب و سلامت باشید ... بنده استاد فلسفه نیستم، یک مقدار درس حوزوی خواندم، کمی هم کتاب فلسفی ورق زدم، در حال حاضر هم دانشجوی فلسفه هستم، همین ...
بعضی وبلاگها را گاهی سر می زنم ولی معمولآ وارد بحث نمی شوم . البته حق با شماست ... ایکاش فضای مجازی به گونه ای دیگر بود . به هر حال برخی از مباحث نیاز به تفصیل دارد و با چند خط کامنت نویسی نمی توان مطلب را منتقل کرد ... به امید روزی که در دنیای حقیقی فضاهای مناسبی درست شود برای تبادل نظر حضوری . پاینده باشید.
3)
نویسنده: سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 5 دی1389 ساعت: 23:3
سلام!
ببخشید!
فضای مجازی کدام است؟!
ای کاش فضای مجازی به گونه ای دیگر باشد؟!
مثلاً به چه گونه ی دیگر باشد؟
سعی کن آدم باشی!
در کامنت وبلاگ خودت، خوب استاد هستی و بلبل هستی برای پاراف کردن کامنت ملت، اما در وبلاگهای دیگران، «معمولاً وارد بحث نمی شوی»؟!
شنگول میشی بحث، سر و تهش در کامنت خودت شکل بگیرد و بسته شود؟
خب ای حوزوی ی دانشگاهی و ای دانشگاهی ی حوزوی، اگر ملت هم مثل شما باشند که «وارد بحث وبلاگ شما نشوند» (چنان که معمولاً هم نمی شوند، و ده روز ده روز یک کامنت دو کامنت می گذارند، و کامنتها هم شرف افتخار پاراف حضرت عالی نصیبشان می شود)، خب شما برای چی وبلاگ درست کردی؟ غیر از این است علاقه داری نوشته هایت، مورد توجه و نقد و نظر (چه موافق و چه مخالف) قرار گیرد؟
اگر علاقه نداری، خب برای چی وبلاگ درست کردی؟
اگر علاقه داری، چه گونه است برای خود می پسندی وبلاگت محل توجه و گفت و گو باشد، و نوشته هایت بازخورد مثبت یا منفی داشته باشد، و سپس با پارافهای فاضلانه ات پررونقتر کنی کامنتت را، اما ارتباطت با دیگران در وبلاگ آنها فقط در حد مرقوم فرمودن ِ
"پیروز باشید"
است؟
ما یا پیروزیم، یا پیروز نیستیم. شما به فکر آدم بودن خودت باش.
یکی از عزیزان، همین تازگیها، توجیه می کرد بعضی وبلاگها در واقع مثل تابلوی جلوی اتاق استاد در دانشگاه است. مثل این که همچین اشتباه نمی گفت. تکبر بعضی افراد، ظاهراً تأییدکننده ی این نظر ایشان است.
استاد حسین دهقان فرد تنزیه الفکر، نمره مون چند شده استاد؟
سلام.
سومی رو دوست داشتم.
بی خود نگفتن که جواب ابلهان خاموشی است. عمل کردن به این حرف باعث می شه کم تر آدم به دام رفتار و گفتار حماقت آمیز بیفته.
سلام
اینجا قانون های عجیبی رواج پیدا کرده گاهی سکوت کردن هم باعث می شود مواخذه ات کنند.
ممنون بابت معرفی کتاب
اون داستانک حماقت زیبا بود
لطف دارید
جالب بود
حماقت های بسیاری که برای پاسخ به بلاهت ها شکل گرفته اند،این هم برای خودش حرفی است.
اما اینکه چه کسی می تواند چیزی را احمقانه قلمداد کند یا نه ،فرضی است که تمام انسان ها برای خود قائلند به خاطر همان اندیشه ورزی که روحیه ی آدمی است و تمام تاریخ بحث های بی ادامه و جدل های سوفسطائیان حتی بخاطر این روحیه ی انسان شکل گرفته است.
اما د رحرف آقای کوینر شکی نیست.
بله در وجود حماقت هم شکی نیست
حکومت اسلامی پس از ۳۲ سال سرکوب، شکنجه و کشتار ملت ایران همچنان به حکمرانی ادامه میدهد. با وجود این همه ثروتهای طبیعی، فساد، اعتیاد، فقر، تن فروشی و کلیه فروشی حتا فرزند فروشی در ایران امروز امری عادی تلقی میشود و مانند دوران حمله اعراب به میهنمان، دختران و پسران ایرانی به کنیزی و بردگی در کشورهای عربی فروخته میشوند. بی اخلاقی، فلاکت و نکبتی که با انقلاب اسلامی گریبانگیر ایرانیان شد در طول تاریخ بیسابقه بوده. میلیونها ایرانی کشورشان را ترک کرده اند و به مکانهای امنی پناه آورده اند و ده ها هزار ایرانی در زندانهای مخوف رژیم شکنجه و اعدام شده اند و می شوند.
براستی مسبب این ننگ تاریخی چه میتواند باشد؟
در دنیای متمدن با افشای کوچکترین رسوایی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، حاکمان خود کناره گیری میکنند یا برکنار میشوند، چگونه است که ملایان در ایران پس از این همه رسوایی، شکنجه و کشتار هنوز بر سر قدرت مانده اند؟ براستی تفاوت ما با دیگر مردم دنیا در چیست؟ چطور ما ایرانیان این همه ذلت را تحمل میکنیم و دم بر نمیاوریم؟
ما پاسخ به این پرسش را در اسلام و در اجرای بنده وار و بی چون و چرای قوانین بیابانی آن میبینیم.
کاوش و بررسی در احکام اسلامی تنها راهی است که آزادی مردم ایران از آن میگذرد. نشان دادن آلودگیهای ذهنی، که انسان را از خود بیگانه میکنند، نه تنها توهین به مسلمانان نیست بلکه شناخت این آلودگیها نیاز مردم ایران است.
در مردمانی که پدیدهی "فتوا" زشت شمردم نشود، مفتی بر اندیشهی آنها حکم میراند، با فتوا خرد مردم یکجا زنده به گور میشود. حتا خاموش ماندن در برابر چنین احکامی توهین به بشریت است.آگاهی رساندن به ملت ایران و رهانیدن آنان از جهل، خرافات و جنون مذهبی و در پی آن رسیدن به جامعه ای سالم، مرفه، سرافراز و سعادتمند برای همه ایرانیان بدور از هرگونه نژادپرستی و مذهب گرائی است
شوربختی در این است که بیشتر روشنفکران ایران نمیخواهند، در سامان کشورداری، به نقش بازدارنده-ی عقیده-ی همگان برخورد کنند. آنها، در برنامه-های خود، نیازی به شکافتن عقیده-های مذهبی نمیبینند. شاید هم آنها خود را در پیکار، با هیولای سرسخت مذهب، ریز و ناتوان میپندارند. به هر روی آنها، در راه مبارزه، سرسختترین دشمن آزادی را، که در ذهن مردم پنهان است، نادیده میگیرند
سلام علیکم.
فرمودید:
«برادر عزیز
جداً شما فکر می کنید امتحان کنکور اساساً کشک است ؟
این طور هم که می فرمایید سطح تمام دانشگاههای دنیا با هم یکی است و اصولاً مقوله ای بنام رتبه بندی دانشگاهها وجود ندارد !!!»
سیدمحمدی:
من کجا از این حرفها زدم؟
جالب بود ، تو محل کارم این موضوع شما رو مطرح کردم وپاسخهائی که گرفتم بی سابقه بود شاید باور نکنید که هیچکدومشون شبیه کامنتهای دوستان شما نبود یکی گفت این بده که بعضیها شجاعت رو با حماقت اشتباه میگیرند ودیگری در رد این پاسخ گفت اصلا خودت هم فهمیدی چی گفتی حماقت چه ربطی داره به شجاعت؟ اون یکی گفت آدم احمق احمقه وسئوالی هم که میکنه بر احمقانیتش اضافه میکنه خلاصه امروز ما نفهمیدیم ناهار خوردیم یا چیز دیگه
سلام علیکم.
ببخشید.
من سال ۱۳۶۹ در کنکور سراسری، رتبه ام در کل کشور در گروه علوم ریاضی 3110 شد. در بین حدود 100 هزار نفر.
از 150 انتخاب، فقط 50 رشته - مکان انتخاب کردم. فقط مهندسی ی مکانیک و مهندسی ی عمران. شوقم آن طور بود آن موقع. مکانیک سیالات زاهدان قبول شدم. چند تا از عمرانها و مکانیکهای خواجه نصیر را، با دو سه نفر فاصله، رد شده بودم. ظاهراً اگر شیمی یا فیزیک یا ریاضی انتخاب می کردم، دانشگاه تهران قبول می شدم.
حتا دوستی داشتم در زاهدان، مهندسی ی الکترونیک می خواند. رتبه اش در کل ایران 800 (هشتصد) بود. او هم به خاطر شوقش به الکترونیک، افتاد زاهدان. وگرنه با رتبه ی 800، نه تنها رشته های علوم پایه، بلکه احتمالاً رشته های مهندسی هم در تهران قبول می شد. اما شوقش الکترونیک بود. ایشان الان کانادا است و آن جا دکترای فیزیک گرفته و مشغول است. دانشگاه واترلو.
ببخشید.
من در آزمون استخدام ادواری ی سال 1384، زبان انگلیسی در کل کشور 21 و در استان تهران نفر 4 شدم. ادبیات فارسی در کل کشور نفر دوم و در استان تهران نفر اول شدم. آزمون دانش پایه در کل کشور نفر 3 و در استان تهران هم نفر 3 شدم. یک کلمه هم درس نخواندم رفتم سر جلسه. دیپلمم هم ریاضی بوده. ادبیات نبوده.
در ده دوازده سال گذشته ده دوازده کتاب ویرایش کردم. با مؤسسات پژوهشی همکاری کردم. در حد خودم. آخرین کارم، ویرایش نصف یک کتاب 3000 (سه هزار) صفحه ای از مشاور رئیس جمهور (دکتر سیدحمید مولانا) است، که چند روز قبل تلفن کردند و گفتند دکتر مولانا کار مرا دیده و تشکر کرده و گفته این آقا (= سیدمحمدی) وکیل است هر تغییری در کتاب بدهد. گمان کنم گفتند کتباً همچین جوازی داده.
ببخشید.
در سال 1378 کتاب کوچک ریاضی نوشتم و منتشر کردم، که افرادی گفتند در حد تز فوق لیسانس است.
الان هم چون متأهل و فرزنددار و مستأجر و پرگرفتاری هستم، همین تحصیل در دانشگاه پیام نور را، که عمدتاً به خاطر ذوقم دارم می روم دانشگاه، برایم کافی است، و احترام گذاشتن به دانشجویان و فارغ التحصیلان شریف و ... و تبریز را وظیفه ی خودم می دانم.
اما. ببخشید. از این خاطرات شما و پدر بزرگوار شما، و امید (امید که متأسفانه افتخار ندارم بدانم اصولاً تحصیلاتش در چه رشته ای و چه دانشگاهی و چه زمانی بوده)، که به کسانی تدریس کرده باشم، و آنها ضرب المثل کـــــــــــــودنی و خنــــــــــــگی بوده باشند، و اسباب خنده ی ما را فراهم کنند، الحمدلله ندارم. اگر هم داشته باشم، این را تعمیم نمی دهم به دانشگاه آزاد (با چندصدهزار دانشجو) و دانشگاه پیام نور (با چندصدهزار دانشجو). خب فردی بوده نیاز شدید به استاد داشته. از شما و امید کمک گرفته. شما هم درس داده اید به او. اگر نابغه یا حتا در حد متوسط بود، قاعدتاً دلیلی نداشت استاد خصوصی بگیرد.
توجه کنید همین استاد امید، می گفت در بیگ بنگ زمان صفر بوده، و در زمان صفر، معلول نیاز به علت ندارد. حالا ما نفهمیدیم اولاً زمان صفر را چه گونه نسبت داده به بیگ بنگ، و ثانیاً چه کسی گفته نیاز معلول به علت، ربط دارد به زمان. و همین استاد امید می گفت قانون بقای جرم و انرژی، نتیجه می دهد خدا وجود ندارد.
با احترام.
گیرنده: ندا.
سلام علیکم.
باعث افتخار است با یک استاد ارجمند دانشگاه صحبت می کنم.
***
فرمودید:
«خوب وقتی می فرمایید دانشجویان شریف فقط نخبه در تست زدن هستند یا فارغ التحصیلان آکسفورد و کیمبریج و هاروارد و سوربون، معلوم نیست معلوماتشان بیشتر از دانشجویان دیگر باشد چه مفهومی دارد ؟»
من نگفتم دانشجویان شریف فقط نخبه در تست زدن هستند.
من گفتم:
«همچنین، فارغ التحصیلان آکسفورد و کیمبریج و هاروارد و سوربون، معلوم نیست معلوماتشان و آگاهی شان در رشته ی شان، بیشتر از فارغ التحصیلان همان رشته در دانشگاه ــ مثلاً ــ شیراز باشد.
موضوع را این طور جمع بندی می کنم:
افرادی هستند فقط یا عمدتاً، در رقابتهایی مانند کنکور توانا هستند؛
افرادی هستند فقط یا عمدتاً، در تحصیلات دانشگاهی توانا هستند؛
افرادی هستند درسشان خوب است و نمره خوب می گیرند اما تفکر و تعقل و استدلال آنها ضعیف است؛
افرادی هستند شخصیت دانشگاهی ی ممتازی هستند، اما درکشان از مسائل اجتماعی ی ملی و جهانی ضعیف است؛
کم هستند افرادی که در چندین حیطه و میدان، در اوج توانائی باشند؛
حتا نابغه ها، نبوغشان لزوماً در همه چیز نیست و اگر اشتباه نکنم تا به حال در میان انسانهای معمولی (معمولی یعنی غیر از انبیاء و رسولان و امامها) فردی نبوده که نابغه در «همه چیز» باشد؛
جامعه ی موفق، از توانائیهای مختلف افراد مختلف، استفاده می کند.»
آیا این گفته ی من، حتا یک درصد تاب ِ این تفسیر را دارد که سیدمحمدی گفته است
کنکور اساساً کشک است
و
سطح تمام دانشگاههای دنیا یکی است؟
***
سؤال:
شما «نخبه» را تعریف بفرما.
متن خوبی بود
اما راستش من هر جا که نام ترجمه های علی عبداللهی به میان می اید خودم را به کنار می کشم
احساس می کنم متن یک چیز است و ترجمه یک چیز دیگر.یاد مرحوم ذبیح ا... انصاری می افتم انگار ! از علی عبداللهی یکی از کتابهای نیچه ویکی هم ترجمه اشعار هایدگر را دارم و دیدم.تنها خاصیت خواندن و نظر انداختنشان شاید این بود که هر کتابی با هر میزان ارجکه مترجمش وی باشد را نخرم
سلام
چرا آپ نمیکنی
من متوجه جوابیه داستانک اولی نشدم !