حس بی نظیری است وقتی رشد انسانی را می بینی که وجودش از توست اما متعلق به تو نیست .
خ
از جنس توست اما در دنیای دیگری قد می کشد. همیشه دوستش داری اما گاهی تحسینش می کنی و گاهی احساس عجز می کنی در برابرش. گاهی از دستش حرص می خوری که به پایش نمی رسی و گاهی می خواهی نقش منجی و باغبان و مربی را بازی کنی برایش گاهی دوست داری خجالت بکشد! ...اما باید باور کنی که همه اینها هست و هیچ کدامش نیست .
خ
یک هفته ای می شود که پسرم سرچ در گوگل را یاد گرفته و برای اینکه چیزی از نقش مربی کم نیاورم استفاده از ویکی پدیا را هم یادش دادم و حالا دیگر از خوشحالی روی پا بند نمی شود . دیشب که داشت با هیجان مراحل تشکیل سلول اولیه انسان را برای پدرش تعریف می کرد برق از سرم پرید پدرجان هم حال و روز بهتری نداشت سرخ و سفید می شد و نگاهش را می دزدید.
خ
اما بعدش هیچ اتفاقی نیفتاد نه زلزله ای شد نه دیواری فرو ریخت فقط احساس کردیم که پسرمان همیشه کودک نخواهد ماند. بعد از این هم اتفاقی نمی افتد می دانم که از اعتمادی که به او می کنم ضرر نمی کنم.
خ
می دانم که امروز در اقیانوسی از تصویر ها و صدا ها و نوشته ها و بلوتوثها در خانه و بیرون از خانه تنها نیست اطمینان دارد که هر چی بپرسد مامان حداقل نشانی اش را به او خواهد گفت .
سلام
مطلوب ترین کار تربیتی همان است که به بچه ها اطمینان کنیم . قطعا بچه ها به واسطه برخورداری از هوش زیاد ، به کنجکاوی در دنیای مجازی خواهند پرداخت . اگر هم چیزی دیدند ، آسمان به زمین نخواهد آمد . اصل " تغافل " در علوم تربیتی به ما می گوید که وانمود کنید شما چیزی از این موضوع نمی دانید ....
سلام
نمی دونم ما خنگ شدیم یا بچه ها زیاد باهوش. آخه دختر من سئوالاتی از من می کنه که هوش از سرم می پره.
سلام دوست عزیز
خیلی خوبه
با این کار ذهن پسرتون باز و خلاق میشه
و از همه مهم تر این که آگاهیش بیشتر میشه و معلوماتش بالا میره
خیلی خوبه
موفق باشید
دوست من سلام
باید بگم خوش به حال این پسر که مادری چون شما دارد و حتما پدری هم به خوبی مادرش دارد. چرا میگم خوش به حال این پسر چون من خودم پدر و مادر بی سواد روستا زاده دارم و با پوست و گوشت و استخان می فهمم این آموزشها از طرف یک مادر برای فرزند چه لذتی دارد.
در دنیای امروز چشم و گوش بچه ها رو نمی شود بست پس بهترین راه این است که مواظب بود آموزشهای اشتباه از افراد بی مسئولیت نبی نند.
سلام
اتفاقاٌ من هم با ناخدا بزرگه کشتیم مشابه همین داستانها رو دارم ولی وقتی با ناخدا کوچیکه تصمیم می گیرند کشتی رو بپوکونند حس غریبی به آدم دست می ده....!
دنیای زیبایی دارند برای خودشون و می سازند برای ما
سلام
اعتراف می کنم یک کشتی با دوتا ناخدا احتمال پکیدنش هست
خداااااااااای من این جوجه کوچولوی تو چه فکر طبقه بندی شده ای داره؛ از سرچشمه شروع کرده
خیلی برام بامزه بود این داستان.
ولی راستش من یه جورایی اصلاً متقاعد نمی شم که کس دیگه ای به واسطه من توی این دنیای بی مزه حضور پیدا کنه
و این چالش کوچیکی نیست
مخصوصاً وقتی مرد بزرگواری رو از آرزو و شوق پدر بودن محروم میکنی
نمی دونم فرزانه ...
مرسی نیکادل
آره چالش خیلی بزرگیه اصلاً درباره اش عجله نکن
همزمان با آرزوهای آن مرد بزرگوار به توانایی و خواست خودت هم فکر کن
درود
بچه ها خیلی زود تر از باور پدر و ماردشون بزرگ میشن وسوالات زیادی براشون بوجود میاد که در هر شرایطی دنبال جوابش هستن حالا اگه راه پیدا کردن جواب رو بهشون نشون بدن دچار گرفتاریهای من و خیلی از هم نسلهای من نمیشن.فکر کردن و سوال پرسیدن درست رو یاد میگیرنُ با اینکه تجربه ای در امر بچه داری ندارم ولی فکر میکنم کارتون درسته.
در باب انرژی هم باید بگم حرف شما درسته ولی من با دید یک مهندس شیمی گفتم که انرژی نمیتونه هیچ قلمداد بشه
در ضمن اگه کار با بلاگ اسپات جالب نیس میتونید به این آدرس تشریف بیارید و اکه دوست داشین به اسم Blind Owl لینک کنید:
http://www.sora.blogsky.com/
سلام
نه ! مشکلی با بلاگ اسپات ندارم
با آدرس بلاگ اسپات شما را در جمع دوستان آوردم
سلام.
یاد یکی از جملههای کریستیان بوبن افتادم که یه جا گفته بود اگه پدر و مادرم میدونستن که یه فیلم سرنوشتم رو رقم میزنه تصور دیگهای از تربیتم پیدا میکردن.
مهم اینه که باب ارتباط و گفتوگو بین بچه و والدین باز باشه.
بچهها بزرگ میشوند و ما چه بخواهیم چه نخواهیم همیشه بیشتر از نسل قبلی میدانند. این چیزی است که باورش آسان اما تحملش کمی دشوار است.
بزرگ شدن پسرت را تبریک میگویم.
مرسی محبوبه جان
خوشحالم از یاد دادن هنر سرچ در گوگل و استناد به ویکیپدیا ... ماهی گیری را یادش دادی ، ماهی ها را خودش خواهد گرفت
اما از جنبه ای هم خوشحال نیستم . برای پسرت غصه می خورم . به خاطر تضادی که خواهد دید . به خاطر تضاد بین مادر روشنفکر و معلم احتمالا متحجرش ، تضاد میان خانواده و اجتماع ، تضاد فرهنگ بیرون و درون ... در ام القرای اسلام فرزند فرزانه بودن سخت است ... من می گویم بفرستش برود به دنیای آزاد
آره اینجا هر کسی بودن سخت است راحت این است که اصلاً نباشی
با سلام
مکتوبتان راخواندم.
(ناخدا) واژه مناسبی برای این راهنمایی است.
پسرت چند ساله اش هست؟
سلام آیسودا
تازه ده ساله شده
آره اما اگر نگران هستم بیشتر نگران خودم هستم
با همه این تعریف ها می دونم که بازهم نگرانی
سلام
انسان، دشواری وظیفه است.
همیشه سبز باشی رفیقکم!
با سلام و احترام
نسلی که امروز پا به عرصه وجود می گذارد فاصله معناداری به لحاظ فکری با نسل گذشته خود دارد، ما و شما نه اینکه بخواهیم فرزند خود را محدود کنیم؛ بحث اصلی این است که چنین کاری عملا غیر ممکن است، نسل امروز برخلاف نسل گذشته پرسشگر است و اگر جواب پرسشش را از خانواده نگیرد قطعا از بیرون خانواده خواهد گرفت. و البته بزرگترین مشکل حاکمیت هایی مثل جمهوری اسلامی که به دنبال کنترل افراد هستند همین نسل پرسشگر است، نسلی که بدنبال دانستن است و در این را جانفشانی می کند.
پیروز باشید
چه مادر خوبی دارد پسرت !
ناخدای کوچک من که گفتی یاد ناخدا کیتینگ و انجمن شاعران مرده افتادم ناخود آگاه
لحظاتتان همیشه خوش .
در ضمن سلام
سلام
براستی که معضلی ست این
نه فکری برای ان شده است و نه راهکاری آموزشی برای آن وجود دارد.
آزاداندیشی را که بیاموزد آزادمردی می شود برای خودش
سلام
ناخدای کوچکتان در عافیت و سلامت باد.
بله حسی است که فقط شبیه خودش است و نه شبیه هیچ حس دیگر؛ و تنها وقتی مادر یا پدر هستی این حس را درک میکنی.
وقتی فرزند قد میکشد، هم خوشحالی، هم مضطرب؛ هم میخواهی بزرگ شود و هم میخواهی کودک بماند.
گاهی که به چشمانش نگاه میکنم با خود میگویم: که چه خواهد شد وقتی آنقدر بزرگ شوی که دیگر نتوانم با تو بازی کنم، روزی که دیگر دست کودکانهات را به دور انگشتانم گره نزنی. روزی که دیگر من و مادرت همه چیزت نباشیم....
شاید آن روز حس زیبا و بینظیر دیگری بین ما باشد؛ اما حتم دارم دلتنگ حس امروزمان خواهم شد.
* من هم بر این اعتقادم که از احترام و اعتماد به فرزندمان ضرر نخواهیم دید. وظیفه داریم حس کرامت و عزتنفس فرزندمان تا حد امکان رشد دهیم.
سلام فرزانه عزیز،
سرخپوست ها نکته زیبایی دارند که می گویند: ما زمین را از کودکانمان قرض می گیریم.
بدون شک نسل نو در این اندیشه اند که پدران و مادرانشان در حفظ امانت آنها کو تاهی کردند.
اما آنها راه خودشان را ادامه خواهند داد و ما را هم نجات خواهند داد.
این را در نگاه مترحم پسرت، آنگاه که به چهره سرخ و سفید پدر جان خیره می شود، میتوان حس کرد.
تبریک به پسرت که چنین مادری دارد که درکش می کند.
حق یارت بانوی گرامی
سلام
مسیر را که نشانش داده باشی و هنر حرکت در آن را گفته باشی، ابزار را هم در اختیارش گذاشته باشی دیگر جای نگرانی نیست.راهش را خواهد یافت.
"نه زلزله ای شد نه دیواری فرو ریخت..."
احتمالا شما چنین فرضی نداشتید که از طریق ویکی پدیا و چگونگی رشد سلول اولیۀ انسان به او آموزش دهید ولی این بستر مناسبی شد، منظورم همراهی شما. اگر بتوانیم این همراهی را با فرزندان در گام های اولیه و حتی گام های بعدی حفظ کنیم بی آنکه هویت مستقل شان را فراموش کنیم... جلوی زلزله های محتمل گرفته خواهد شد.
سلام
خوش به حال شما و البته بیشتر خوش به حال آن ناخدا...
ما که از بچگی به قول انگلیسی زبانها سلف ساپورت بودیم!
سلام علیکم.
فیلتر و کنترلر بر ما اثر ندارد. قاعدتاً بر فرزندان ما هم اثر ندارد. هرچند، «تربیت» و «محبت» و «صداقت» بر ما اثر داشته، و اثر دارد بر فرزندان ما هم.
پسر من سه سال و دوماهش است. متوجه شده که «اینترنت» غیر از فیلم و عکس است که در کامپیوتر است، یعنی یک چیز خاص و جداگانه ای است که از کامپیوتر به آن می رسیم. آیکون «مای کامپیوتر» را شناخته است.
یک چیز جالب به شما بگویم:
چند روز قبل پسرم در پارک لاله یک بادکنکهایی دید که بچه ها می رفتند داخلش و کیپ می شد و می انداختندشان روی سطح آب و بازی می کردند. بردمش بازی کرد. ولی سؤال و صحبت یک مرد، مرا به فکر فرو بود:
هرچند جوانهایی که متولی ی این وسائل بازی بودند گفتند هوای بادکنک کیپ شده برای نیم ساعت تنفس کافی است، اما با توجه به تفاوت فیزیولوژی ی افراد و ارتباط بین فیزیولوژی و اعصاب و ...، کاملاً ممکن است وقتی بچه در محیط کاملاً بسته ی مثلاً دومتر مکعبی قرار می گیرد، ناگهان نفسش بگیرد، و تا اطرافیان متوجه شوند و بادکنک را بیرون بیاورند از استخر و بازش کنند و بچه را بیرون بیاورند، بچه بمیرد.
من این مطالب را تقریباً با همین عبارات به پسرم گفتم. هرچند او شیفته و دیوانه ی این بازی بود، اما متوجه شد حرفهای من به دلیل عشقم به او است و این که می خواهم او دچار خطر نشود، و وقتی دیشب رفته بود یک پارک دیگر، با این که در آن پارک هم این بازی بوده و او دیده بوده، به خانمم گفته بوده «من بازی نمی کنم چون بابا عباس گفت خطر داره و خفه میشم».
سلام
کاش همه مادران مربیان خوبی هم بودند
آنگاه جامعه پیشرفتی عمیق تر داشت و فرهنگی والاتر
سلام فرزانه جان!
کمتر به صراحت بعنوان یک مامان خانم نوشته بودی!
راستش علیرغم این همه پیشرفت های مدنیت و مدرنیت! دیدن یک مادر یا پدر فرهیخته و فهمیده که در برخورد با فرزند سریعا و از ترس توی قابل های سنتی والد فرو نمی روند و خوف نمی کنند از تمام دنیای که می ترسند به نونهال نحیفشان آسیب برساند شعف انگیز است و حتی هیجان برانگیز!
یاد وبلاگ نوشی و جوجه هاش افتادم. هفت هشت سال پیش دنیای زیبایی از مادرانگی با تمام عطر و بویش در فضای مجازی آفریده بود. روح همه تازه می شد. همه با او و جوجه هایش زندگی می کردند.
نمی دانم اگر روزی در این موقعیت باشم چقدر می توانم شجاع باشم تا اجازه دهم فرزندم دنیا و زندگی را تجربه کند و چقدر می توانم پشتیبانی اش کنم تا به تجربه های خودش و کشف هایش اعتماد کند و میان همه رسانه های نزدیک و محیطش مسیری مناسب خود بیابد و درست ها و باید ها و شاید هایش را خودش کشف کند و دنیای خودش را بسازد!
تا جایی که یادم هست، پدرو مادر ها اغلب سعی کرده اند ادامه دنیاها و آرزوهای نیمه کاره یا حصول نشده خودشان را از بچه هایشان بخواهند و اینکه در آنها امتداد پیدا کنند و آیینه ای خودشان با آنها بسازند.
حمایت بی هدایت و بدون اعتماد از نسل های جدیدمان موجودات ترسو و ننری می سازد.
گمانم باید خیلی شجاعتر از پیش بود.
پاینده و شادگار باشی.
گاهی فکر می کنم کاش شرایط جامعه و مملکت طوری بود که تا قبل از آنکه آدم ها پیر و کند و فرسوده شوند امکانش بود که بچه داشته باشند و گاهی اگر لازم شد همراه آنها چیزهای تازه را یاد بگیرند و آنقدر عقب نمانند که فرزندانشان بهشان به چشم آدم های قدیمی و عقب افتاده نگاه کنند.
و انگیزه ای برای همفکری و همدلی با آنها نیابند.
کی می رسد وقتی که به قول مادرم : اول پدر و مادرها را تربیت کنند!
مادرم وقتی پیشرفت های جدید بخصوص دانسته های علوم انسانی و تربیتی را می بیند می خواند یا می شنود همیشه با حسرت می گوید: هیچ آموزشی وجود نداشت که موقع بچه بزرگ کردن یا آوردن این مطالب مهم را بدانیم و همیشه برایش سوال است که چگونه مسولان امر متوجه نیستند این همه آدم هر روزه با چشم های بسته و ذهن های ناآموخته وارد زندگی های جدید می شوند و هر روز در این تاریکیها بچه هایی را وارد جهان می کنند و ... الخ!
سلام
خدا حفظش کند این آقا پسر نازنینتان را، مطمئنم با وجود پدر و مادر فرهیخته ای چون شما و همسرتان آینده ای درخشان در انتظارش هست.
نه اینکه بگم سن و سالی از من گذشته ولی من و هم سن و سال هایم در مورد پدیده های اجتماعی چون رایانه و اینترنت فقط و فقط متکی به خودمان بودیم خوشا بحالا نوجوانان امروز که لااقل در این مورد پشتیبانی پدر و مادر ها را همراه خود دارند.
نمی دانم فرزندانمان در دنیای مدرن چگونه خود را با ما تطبیق خواهند کرد اما به نظر شدنی است.
از سریال فاصله ها هم لابد باید درس بگیریم
سلام
گفتگوی دو نسل گرچه سخت است اما زیبا و شدنی است. برای نزدیک شدن به دنیای فرزندان امروز مهارتی بیش از دنیای گذشته لازم است. مهارتی که اگر فراهم نیامده باشد رابطه را سرد و بی روح و فاصله ها را بیشتر می کند.
نمی دانم با دنیای فلسفه برای کودکان چقدر آشنایی دارید. لابد کتاب هایی که در این زمینه تالیف و ترجمه شده اند دیده اید. پیشنهاد می کنم مجموعه کتاب هایی را که در زمینه ی رشد و پرورش تفکر کودکان منتشر شده است مطالعه بفرمایید. اگر لازم شد بفرمایید تا نام چند جلد کتاب را که در این خصوص نوشته شده است خدمتتان ارائه دهم.
سلام.راستش هنوز با این مساله مواجه نشدم بنابراین بهتره که در این مورد چیزی نگم تا به وقتش.فقط کلی ذوق کردم با شیطنت و شیرینی این قند عسل!
هر نسل از نسل قبلی خود جلوتر است... چند سال دیگر ما از فرزندانمان چیز یاد خواهیم گرفت... شک نکنید
کار بسیار خوبیه!
سلام فرزانه جان
بحث جالبی است و نام ناخدای کوچک بسیار مناسب برای این فرشتگان کوچک و پر پرسش...
راه خوبی در پیش گرفته ای، تا کجا بتوان پیش رفت. اما در هر صورت شکاف بین نسل ها تا همیشه باقی است حتا با تلاش و اندیشه ی بسیار...
سلام پسرمنم دنبال قهرمان هاش میگرده رندی اورتون ُوجان سینا و خیلی های دیگه که من اسمش رو هم بلد نیستم
واقعا فکر کردن بهش سخته ولی تقدیر را هم در نظر بگیریم جامعه هم در نظر بگیریم که هیچ کاری اش شاید نتوان کرد
وبگاه جامعه باز به روز است:
"جامعه شناسی سیاسی - ظهور فاشیسم نو در بطن جامعه ایران(1)"
بله بسیار کار خوبی میکنید.
سلام
چرا نمی نویسی
ناخدا مشغولت کرده یا کجایی که نیستی
دلتنگ فرزانه ام...
سلام. چه کار خوبی. آقای استاد دانشگاه معتقد بود که اینترنت برای بچه ها زیان آور است، چون پر رو می شوند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام
ممنون ... نگذاشتی جوهر نوشته ام خشک بشه!
نمی دونم پسر شما چند سال دارد
اما خیلی زود بعد از یاد گیری جستجو و ویکی پدیا به اندیشه چگونگی تولید بچه افتاد
ولی راست میگی اگر بچه ها خودشان این موضوعات را کشف کنند دیواری فرو نمی ریزد نمیدونم شایدباعث رفتار عاقلانه هم بشه و در آینده بهتر عمل کنند