آیا اندیشیدن و فکر کردن به چراهای فلسفه فایده ای هم دارد ؟ آیا فکر کردن رنجهای بیشتری را برای بشر بهمراه ندارد؟ آیا آنها که نمی اندیشند همیشه آسوده ترند؟
من با راسل هم نظرم آنجا که می گوید: " فایده فکری فلسفه این است که خطا پذیری ذهن بشر را به او می فهماند ، به او می فهماند که بسیاری چیزهایی که بر اذهان تعلیم نیافته مسلم و مبرهن می نماید در حقیقت مورد شک و تردید است."
اما آیا همواره در شک زیستن ممکن است ؟ ممکن است یقین های بسیاری در ذهن مان داشته باشیم اما اگر جایی برای شک نگذاریم یکباره بیدار شده و خواهیم دید محکم ترین و تعصب آمیزترین اعتقاداتمان از قضا بی دلیل ترین و سخیف ترین آنها هم هستند . در واقع کمترین دلیلی برای صحتشان نخواهیم یافت و اگر در مقابل دسته دیگری از مردم قرار بگیریم که مثل ما نمی اندیشند چه بسا حس نفرت و لگد مال کردن طرف مقابل هم بسراغمان بیاید.
شاید بهتر، آن باشد که یقین را به آسانی نپذیریم بخصوص وقتی که شواهد وجود ندارد و تا یافتن دلیل کافی از عمل بپرهیزیم در غیر این صورت به دام جزمیتی خواهیم افتاد که از بزرگترین تهدیدهای انسانی است .
آنچه فلسفه با عاطفه می کند مشابه آنچه است که با عقل نیز می کند همانگونه که دامنه دید فکری انسان را فراخ تر می کند باید تمایلات و علایق و عواطف او را هم گسترده تر کند فلسفه نمی تواند و نباید از زندگی شخص بکاهد بلکه باید که بر آن بیفزاید .
انسانی که ترس یا محدودیت عاطفی ندارد خیلی زود می فهمد که رقابت ها و نفاق ها بر سر ماورا الطبیعه چه اندازه ابلهانه اند و منافع ما چقدر با منافع تمام دنیا سازگار است . از این رو ممکن است کسی که سراغ چراهای فلسفه می رود، لزوماً سعادتمند نباشد اما حتماً کمتر از دیگران دچار ترس و سراسیمگی می شود و البته برای بشریت و اخلاق هم خطری ندارد .
واااااوه
ارشد برق
قشر تحصیل کرده که میگن شمایین؟!؟!
کارم میکنی یا فقط درس خوندی!
دلیل نمیشه به اون قضیه فکر کنی هرچقدم فیلسوفانه و فلسفی و ...
اما وقتی ترس کوچیکی هم داشته باشی از درون
تو رو میخوره
جوری که نمیتونی استفاده کنی ازشون
اما با یه کم مثبت نگری میشه حل بشه
کنارشم اون نگاه پیشرفت دهنده هم اگه باشه که دیگه میشه یه بهشت دنیا واسه آدم
اعتماد به خودتم که دیگه شرط اصلیه
سلام
این بار " در منقبت فلسفه و سودمندیهای آن " سخن رانده اید و چه سنجیده. فلسفه سودمندیهای دیگری نیز دارد البته، همچنین، شک و تردید.
دیروز با یکی از دوستان در همین باره سخن می گفتیم: زیانهای یقین و ارجمندیهای تردید. دوست نازنین من که از جماعت باورمندان و مومنان است، می گفت ـ همچون تمامی ایمان داران ـ که شک کنیم اما سرانجام، آسوده و پاکدامن، به سرمنزل یقین بازگردیم! اما سخن من از نحله ی دیگر بود و آن اینکه، تردید کنیم و بگذاریم این روش به یک جریان فکری در جامعه تبدیل شود. تا بلاهت، کاروانسالار نباشد از بس که یقین داریم به دانسته های خود.
تردید که در غرب به نام سپتی سیسم، نام یک مکتب فکری است و از دوران آغازین فلسفه در یونان باستان و حتا دوران سوفیست ها، ارج و اعتبار بسیاری داشته در جامعه ی ما قدر و احترامی ندارد. هر کس برسد، آسیبی بدان می زند از عالم و عامی . حتا جریانات اخیر فکری چون پست مدرنیسم که شک گرایی را ترویج می دهند، از سوی برخی به اصطلاح روشن اندیشان، بدنام اند. از چه رو؟ تنها بدین سبب که بن و بنیاد یقین های پوچ و پوک و پوسیده را به باد استهزا می گیرند و راستی مگر جز این است؟ یقین، پیوند وثیقی با عصبیت های قبیله ای تاریخ گذشته دارد. آنگونه که فرد متعصب حاضر است به هر بهانه ای خون ریزد و با "دیگران" بستیزد.
از ارجمندیها و ارزشهای شک آوری این است که ما را نخست به اندیشه ورزی و در پی آن به تساهل و رواداری و شکیبایی رهنمون می شود اما یقین بر خلاف آن، فرد معتقد را به سمت و سوی خشم و خروش و عصبیت می کشد. و مگر جز این است که خشم و خشونتها و کشتارهای تاریخ بشر همه ریشه در باورهای یقینی معتقدان و باورمندان دارد و گرنه کسی نمی تواند به آسودگی دست به خون و خونریزی بیالاید و جان آدمیان بگیرد.
پاینده باشید
شک نیشتری است بر دمل های چرکین بسیاری از باورهای به یقین نزدیک ما که چهره زیبای اندیشدن مان را پوشانده و ممیزی است در جلوی اعداد به نظر صحیح که گاهی مقدار صحیح آن را در پی آمدنش به درستی به ما می نمایاند.
نگاه منطقی به مسائل پذیرش بسیاری را ساده می کند و مانع رفلکس های شدید لحظه ای می شود. اگر بتوانیم با این دید هر اتفاقی را تفسیر کنیم شاید بتوان زودتر به آرامش رسید. اگر آرامشی باشد
با سلام
بی شک فلسفه هم دارای محاسن و معایبی است که البته محاسنش بر معایبش می چربد.
چرا که بقول مولوی شاعر وفیلسوف ایرانی:
ای برادر تو همه اندیشه ای
فلسفه در ساختن و تربیت انسانی فلسفی و عقلانی نقش بی بدیلی دارد.
و در پایان:
شک مقدمه یقین است.
بهترین کار و منطقی ترین راه به گمان ما این است که پایان هیچ نظر و عقیده و افکاری نقطه نگذاری و دست کم به ویرگولی، علامت تعجبی و چه بهتر که علامت سوالی بسنده کنی!!!
سلام علیکم.
فرمایش شما:
«انسانی که ترس یا محدودیت عاطفی ندارد خیلی زود می فهمد که رقابت ها و نفاق ها بر سر ماورا الطبیعه چه اندازه ابلهانه اند و منافع ما چقدر با منافع تمام دنیا سازگار است . »
سیدمحمدی:
1) آیا منظور شما، شما که با آن همه احتیاط رسیدی تا پایان مقاله ات، این است که رقابت بر سر اثبات وجود داشتن ماوراء الطبیعه، از روی نفاق است و ابلهانه است، یا رقابت بر سر اثبات وجود نداشتن ماوراء الطبیعه، از روی نفاق است و ابلهانه است، یا هم رقابت بر سر اثبات کردن وجود داشتن ماوراء الطبیعه و هم رقابت بر اثبات کردن وکود نداشتن ماوراء الطبیعه، از روی نفاق و ابلهانه است؟
2) آیا احیاناً منظور شما و استدلال شما این است که:
منافع ما منافعی است فقط دنیوی، و لذا رقابت بر سر اثبات وجود داشتن دنیایی غیر از این دنیا و سعادت و شقاوتی خارج از این دنیا، از روی ابله بودن و از روی نفاق است؟
از دید شما، وقتی شمای مادر یا من ِ پدر، جانمان را برای فرزندمان به خطر می اندازیم و حتا ممکن است جانمان را بدهیم در راه فرزندمان، آیا ما دنبال نفعی دنیوی هستیم؟
و:
برهان بیاور، از طریق برهان فلسفی، یا از طریق آزمایش کردن، یا از طریق تجربه کردن، که غیر از دنیای مادی، چیزی وجود ندارد.
سلام
هر دو شقی که فرموده اید به یک نقطه منتهی می شود . رقابت بر سر چیزی که دلیل درست و حسابی برایش نداریم از روی نفاق و ابلهانه است . چون چنین کسی یا تسلیم ترسهای خود شده و یا بجهت مواهب احساسی قضیه نمی خواهد آن را رها کند و خودش را به درد سر بیندازد.
میل ما برای نجات جان فرزندمان کاملاً غریزی است . ما فرزندمان را دوست داریم چون او را دنباله ای از وجود خودمان می دانیم پس از او مراقبت می کنیم من نمی دانم کجای این قضیه به ماورا الطبیعه مربوط است آقای سیدمحمدی .
من وجود ماورا الطبیعه را انکار نمی کنم بلکه برای هستی آن از مدعیانش دلیل می خواهم . و وجود این همه کشمکش بر سر آن را به نقد می کشم
سلام
جالب بود این فواید فلسفه. باعث می شود هیچ حرفی را بیخودی قبول نکنیم و الکی دور و برمان را پر از باید و نباید و رمز و راز نکنیم!
غیر از دنیای مادی چیزی وجود ندارد چون همه ی حواس ما بوسیله ی تبادلات شیمیایی و فیزیکی کار می کند و همین است که باعث می شود دنیای مادی را ببینیم. من متوجه نمی شوم دنیای غیر مادی یعنی چه و چگونه می توان بوسیله ی حواس پنجگانه ای که کاملا مادی کار می کنند دیده یا تجربه یا فهمیده شود.
ما خارج از حواسمان چیزی را درک نمی کنیم نمی بینیم و متوجه نمی شویم اگر هست دوستان بفرمایند.
سلام.
با حرف بوخنسکی موافقم که فلسفه رو یه جور ورزش فکری میدونه. و به شدت مشکوکم به سعادت بیفکری که پر از جزماندیشیه.
برای شک کردن یقین لازمه. کتاب «پرسیدن مهمتر از فهمیدن است» در این مورد خوب توضیح داده.
پاراگراف ماقبل آخرت رو دوست دارم. بعید میدونم طرز فکر ما ربطی به حوزهی عواطفمون نداشته باشه.
با درود فراوان
به نظر می رسد که افکار آدمی و اندیشه هایش همچون اعمال او کارکردی به سان یک تیغ دو لبه دارد. همانطور که تاریخ شاهد انبوهی از نتایج مثبت تفکر و تعقل بشر است در مقابل مقادیر متنابهی از بی خردی ها و جهل آدمی در ادوار گذشته و حال قابل بررسی و کنکاش است. به نظر می رسد در این کش و قوس و تقابل آنچه که مفید فایده است استمرار تفکر هست و تضارب آرا نه سکوت و تقلید و خفقانو ترس. در گذر زمان هر گاه که اندیشه ای مطلوب ظهور کرده است به آن بستر وابسته بوده است و در نتیجه جامعه از نتایج آن نیز به همان نسبت بهره برده است.
فلسفه برای من راهی بود برای اندیشیدن درباره زندگی اما هیچ وقت هدفم نبوده با خوندن فلسفه تصمیم می گیریم که خودمان فلسفه زندگیمان را انتخاب کنیم. فلسفه خواندنش ضروری است از آن رو که حداقل هرچه بهمان گفتند را باور نکنیم.
اما گاهی به این می اندیشم که آنان که کتر می فهمند کمتر رنج می برند.
سلام
من هم به آدرس جدید رفتم، لطفا لینک را اصلاح کنید.
سلام علیکم.
از دید شما، چیزی جز ماده، وجود دارد یا ندارد؟
بله وجود دارد از نظر من شبکه ارتباطی هوشمندی بین مواد وجود دارد
ولی ماورای ماده ماورای طبیعه نیست .
بطور مثال میدانهای مغناطیسی ، الکتریکی ، گرانشی و هسته ای انواع شناخته شده ای از آن شبکه ارتباطی هستند ولی هیچ شائبه ماوراالطبیعه ای در مورد انها وجود ندارد .
ممکن است میدانهای دیگری باشند که علم بشر تاکنون قادر به شناخت آنها نشده ولی باز هم دلیل آن نیست که آنها را ماورایی و غیر مادی و غیر طبیعی قلمداد کنیم
درود
باهات موافقم که ندوستن زندگی رو بی دردسر میکنه به قول مولانا: هر که را بیدارتر، پردردتر هر که را آگاه تر رخ زردتر.
و این که میشه با اصول اخلاقی همه در کنار هم در آرامش زندگی کنن ولی متاسفانه قدرت طلبی یه عده هیچ وقت به بشر همچین اجازه ای نداده. در ضمن با اجازتون من شما رو لینک کردم.
سلام ،
خوب من فکر می کنم کارکرد ماوراءالطبیعه در دوحوزه کلی قابل طبقه بندی باشه. حوزه بهره گیری و حوزه بهره کشی. حوزه بهره گیری جنبه بی خطر ماجرا رو در برمیگیره یعنی اینکه انسان درجایی که توان و یا تمایل کنکاش یا استقامت بیشتری نداره به ماورائ الطبیعه پناه می بره تا به جای اینکه از رهگذر به چالش کشیدن یافته ها و محفوظاتش آرامش خودش رو تعقیب کنه، اون آرامش رو از رهگذر یه جور فرافکنی و امیدبستن به نیرویی که اون رو توانا تر از خوش تصور میکنه به دست بیاره و این یه حوزه نسبتاً شخصی و بی خطریه. اما بهره کشی از ماوراءالطبیعه زمانی موضوعیت پیدا می کنه که به بهانه خلق ارزش برای فضایی غیرقابل ترسیم، منافع و یا مطلوبیت های گروهی از انسانها نادیده گرفته بشه و یا کم رنگ بشه و به صورت همزمان انتقال منافع یا مطلوبیت ها برای شخص یا گروه دیگری به وجود بیاد. معمولاً در همچین شرایطی تمسک به فلسفه از مصادیق ناهنجاری فکری و ساختارشکنی عقیدتی محسوب میشه و عموماً این نقطه سرخط ترسیم خط قرمزهای مکاتب عموماً بنیادگراست. بنابراین پرداختن به حوزه های فلسفی به همان اندازه که سبب کاهش ترس و سراسیمگی علاقمندان و کاربران فلسفه میشه سبب آشفتگی و سراسیمگی قشری خواهدبود که در کسوت نه چندان شریف بهره کشی از ماوراءالطبیعه مشغولند.
موضوع قابل توجه دیگه اینه که حوزه مسائل منصوب به ماوراءالطبیعه نسبت مشکوکی با توسعه حوزه آگاهی های علمی بشر داره. در واقع بسیاری از مسائل مسلم و بدیهیات علوم مختلف زمانی با قاطعیت در حوزه ماوراءالطبیعه برشمرده می شدند و تلاش و کوشش انسانهایی که چراهای ذهنیشان با فرافکنی التیام نمی یافت سبب روشن شدن اون مباحث و بیرون لغزیدن گاه بی سروصدا و گاه پرچالش اون موضوعات از حوزه استحفاظی ماورائالطبیعه گردید.
و البته قیاس وزن وجودی بشر و میزان دانش به دست آمده با این کهکشان حیرت آور از جمله دستاویزهای تجسم نیرویی خارج از ابعاد شناخته شده است که سکان دار این فضای پر ابهام و رمزآلود خطاب بشه.
و البته رنج دانایی در یک تعبیر امروزی شبیه به گرسنگی رزیم غذایی برای دست یافتن به اندامی به غایت مطلوبه که نداشتنش فقدان رنج گرسنگی نیست بلکه تحمل رنج ناسازی ظاهر و فیزیک بدنیه ؛-)
سلام،
فرزانه جان مرا ببخش به قولم وفا نکردم. ولی چشم، در دست آماده شدن است.
مشکلی برای عزیزی پیش آمده بود و همه اوقاتم در گیر او بودم. از این رو مطلبی که یک ماه پیش را که نوشته بودم را گذاشتم.
*****
فلسفه در شکل مجرد آن، هیچگاه مسئله ای از بشر حل نکرده. کمتر فیلسوف صادقی در طول تاریخ یافت می شود که سرانجام به بحران کشیده نشده باشد، مگر سودای دیگری در سر داشت و در خدمت بازار بود. بسیاری از فیلسوفان پای چوبین، وقتی سر زمین گذاشتند و میز کار شخصی شان را جاروب می کردند، حکایت از گفته های دیگر داشت.
از طرف دیگر هیچ تفکری که عقل و فلسفه را به کار نگرفته باشد، از قوام و دوام بر خوردار نیست.
جنگ فلسفه و متافیزیک به نظر من یک جنگ قدیمی است و متافیزیکی که شما بانوی گرامی در ذهن دارید همان سنتز جدلی بود که فلسفیان در تحکیم و تاکید نظریات خودشان به آن نیاز داشتند و خودشان خالق آن بودند. ( شما در پاسخ به نظری در بالا ، متافیزیکی که فلاسفه در ذهن داشتند را به حصر و تقلیل علمی کشاندید تا تصور متافیزیکی را با آن ها قیاس کنید). متافیزیک و فلسفه به طور مجرد دو ریل موازی اند که هیچگاه همدیگر را قطع نمی کنند. ولی معرفت شناسی و حقیقت داستان این است که یک خط مشخص در وسط این ریل است.
در مورد شک باید بگویم که شک هدیه منحصر به فیلسوفان نیست. شک نشانی از زایندگی و بالندگی در هر تفکری است.اتفاقا به نظر من تنها اندیشه ای که به شک راه نمی برند، اول فیلسوفان و دیگری شریعت گرایان پوست گرا می باشند. عرفان و علوم مادی اساسشان بر شک است. شک پایه یقین است و جوهر آزاد زیستن.
آنانکه از تفکر فلسفی، معرفت شناسی و ... دوری می کنند و راحت و بی آزارند، از این علوم نمی ترسند بلکه از شک می ترسند.
شاد باشی
سلام دوباره
در نظری که گذاشتم در جائی به جای آنتی تز سنتز نوشته ام. اگر مقدور است آنرا عوض کن.
با تشکر
سلام
شاید به جا باشد که بگوببم هدف از فلسفه تفسیر جهان نیست بلکه تغییر جهان است. هر چند چیزی از فلسفه نمی دانم و در این زمینه مانند سایر موارد بیسوادم ولی واقعا به این جمله اعتقاد دارم.
سلام علیکم.
از نظر شما جهان هستی، خالق و آفریدگار دارد؟
پیش بینی سوال بعدی سید :
آیا شما مسلمان هستید ؟
سلام علیکم.
سیدعباس سیدمحمدی
سه شنبه 1 تیر ماه سال 1389 ساعت 11:28
سلام علیکم.
از نظر شما جهان هستی، خالق و آفریدگار دارد؟
http://seyyedmohammadi.blogfa.com/
امید
سه شنبه 1 تیر ماه سال 1389 ساعت 15:32
پیش بینی سوال بعدی سید :
آیا شما مسلمان هستید ؟
http://andishe-pooya.blogfa.com/
نه!
سوال بعدی ام این است:
اگر به نظر شما جهان هستی خالق و آفریدگار ندارد، که خب، هیچ، ولی اگر دارد، آیا از دید شما، خالق و آفریدگار، از جنس سنگ و چوب و خاک و هوا و فوتون و انرژی است، یا اجمالاً متوجه می شوید خدا/خالق/آفریدگار، از جنس ماده و انرژی نیست و خدا نه ماده است و نه مکان دارد و نه زمان. اگر، احیاناً، قبول کنی که جهان خالق و آفریدگار و خدا دارد، و قبول کنی خدا نه ماده است و نه مکان دارد و نه زمان، ادعای احتمالی ی شما مبنی بر این که «چیزی جز ماده وجود ندارد» نقض می شود.
البته این استدلال، برای کسی اعتبار دارد که خدا را قبول دارد.
سلام
آدرسو قاب جدید مبارکه
دقیقا".زنده باد شک.
سلام
زندگی کردن را بلد نیسیم و همین درد عظیم است
فلسفه می بافم
داستان می سرایم
اما زندگی نمی کنم
فلسفه ای ندارم...
سلام دوست من
شک، باریکه راهی است که به یقین می انجامد. و عادت را می زداید. این که منافع ما با منافع تمام دنیا سازگار است، جالب است. شاید راهی است برای ادامه ی زیستن و پذیرفتن همه چیز به همان گونه که هست.
همیشه اندیشه هاتان تلنگری است برایم.
سپاس دوست خوب.
سلام و درود
مطلب بسیار وزینی بود
سلام
مطلب خیلی عالی بود اگر ما انسانیتمون بخاطر اندیشیدنمون هست پس جزو لاینفک این اندیشیدن شکاکیت هم هست .
من وبلاگتون رو لینک کردم آدرس وبلاگ من رو ا ز بلاگفابه بلاگ اسکای تغییر بدید ممنون میشم با احترام
خیلی ممنون از اینکه اومدین و نظر گذاشتین :)
خب ما البته فیلسوفانی هم داشته ایم که برای اخلاقو بشریت خطر ساز شده اند.نه البته خودشان که پیروانشان. با این همه اما همه و هیچ کردن کاری را از پیش نخواهد برد.
فلسفه، فارغ از کارکردهای اجتماعی و معرفتی، محصول اندیشیدن و شک کردن است. تاریخ فلسفه با تاریخ شک ، منطبق است. اساسا فلسفه را می توا ن شک در باورها و درستی برداشت ها تعریف کرد. تا زمانی که همه چیز روبراه است و شکی درمیان نیست، گویی عمل بازاندیشی اتفاق نمی افتد. اما از زمانی که پای فشک در ساحت اندیشه باز می شود ، فلسفه آغاز می گردد. فضیلت شک و عدم قطعیت در نهایت به زایش و باروری اندیشه می انجامد. فلسفه، ناب ترین فعالیت انسان است از آن رو که انسان است. فلسفه قطع نظر از این که به قول شما فایده ای دارد و یا ندارد نشان می دهد که انسان از آن رو که انسان است به شناخت و معرفت اهمیت می دهد و نه الزاما از آن رو که این اندیشیدن فایده ی عملی دارد یا ندارد.
اگر شک را فضیلت انسانی تلقی کنیم ، متقابلا - منفورترین بعد انسانی هم (که صرفا خاص انسان است) یقین کردن است. یقین، در نظر، به بن بست اندیشه و تفکر منجر می گردد و در عمل، به خشونت و جزمیت های دل آزار و مشمئز کننده. یقین، راه گفتگو را سد می کند و آدمی را به انزوای تاریک می کشاند. یقین را می توان مرگ فلسفه و مرگ حقیقت دانست
سلام
جدال تاریخی بین فلاسفه و عرفا دقیقا از همین بحث و همین موضوع شروع شد . با فلسفه نمی شود معادلات و مبهمات را حل کرد النهایه باید راه دل را در پیش گرفت به قول حافظ :
نشد از عقل آسان مشکلم ای عشق تدبیری
اما فلسفیدن هیچ حسنی نداشته باشد حداقل این یک امتیاز را دارد که جزمیت را سست می کند .
با سلام و احترام
آنچه به آن اشاره کردید دعوای هزاران ساله ای است که یک طرف آن فلاسفه اند و طرف دیگر آن عرفا و اخباریون، و آنچه تحت عنوان مکاتب فکری دیده می شود حاصل این تعاملات و تقابلات است، در حال حاضر برنده این میدان فلاسفه و فکر فلسفی است. دنیای بدون فلسفه دنیای عبثی است، فلسفه اگر چه در ظاهر شاید کِسل کننده باشد اما پایه¬گزار بسیاری از اندیشه هاست.
پیروز باشید.
سلام
فلسفیدن بلدم بقول دوستی، اما چندان فلسفه را نمی شناسم که درباره اش اظهار نظر دقیقی ارایه دهم.
تشکیک و از عرش تقدس به زیر اخیه ی چرایی و چسیتی و به محک نقد کشیدن (که همان آغاز فلسفه است) سالها پیش مسیرم را به مرور اما به قوت تغییر داده از آنچه سنت می پوید برای تربیت و به روایتی برای بستن راه رشد و تربیت ذهن ها و اندیشه ها.
می دانم فلسفه برای زایش علوم دست کم دایه تلاشگری بود اگر خود آنرا نزاده باشد.
اما فلاسفه، فلسفه و اندیشه فلسفی به گمانم چند مبحث اند هرکدام مجزا قابل بحث.
فیلسوفی اسپانیایی البته اندیشه فلسفی فیلسوفان را تنها با غور در عمق زندگی شخصی فیلسوف قابل بررسی و تفکیک ناپذیر می داند.
از این رو در 70 سالکی زبان دانمارکی آموخت تا نظریاتش را به زبان اصلی او مطالعه کند(کیرکگارد) . لذا پس از بحث مجزا لابد بحث مرکب هم لازم است.
اما در بحث اندیشه فلسفی و تشکیک و نقد بویژه در روش های بکارگرفته شده مرسوم یک مساله مهم مدام چالش برانگیز می نماید:
آیا ما شک می کنیم برای آنکه خود "شک کردن" هدف ماست؟آیا ما می اندیشیم صرفن برای آنکه اندیشیده باشیم و سرگرم شویم؟
آیا ما می اندیشیم برای آنکه به "یقین" برسیم و ذوق زده از رسیدن به آن به همه جا و هر زمان تعمیم اش دهیم؟آیا ما می اندیشیم که به یقین برسیم و یقین دست یافته را چماقی کنیم برای سر کوفتن ِ هر آنچه غیر از آن می اندیشد؟ایا ما می اندیشیم برای آنکه زندگی را به شکل ایده هایمان در بیاوریم؟
جواب من به همه سوالات بالا نه است.ما می اندیشیم و البته در هر چیزی شک می کنیم برای رسیدن به یقین.اما اگر همین جا متوقف شویم جای خطرناکی ایستاده ایم و جزمیت با هیبت ترسناکش(ترسناک از این نظر که آن اثرات مخرب عاطفی که اشاره کردی را به بار می آورد) در کمین خود اندیشیدن نشسته است.اگر این یقین حلقه ای نباشد برای اتصال به شکی جدید در یقین به دست آمده و سپس رسیدن به یقین های بالنده تر و زنده تر و ... نه تنها به خودی خود بی ارزش است بلکه همانطور که اشاره شد بسیار خطرناک است.هدف بهبود زندگی نوع انسان و رسیدن به جایی است که هر فرد در جامعه احساس کند "منافع ما چقدر با منافع تمام دنیا سازگار است" نه بنا کردن حصار ایده هایی که خود در آن گرفتار شویم.
اما باید مواظب باشیم که از آن طرف بام پایین نیفتیم.باید مواظب "شکاکیت"ای بود که اساسن از رسیدن به هر نتیجه ای سر باز می زند و در دوری باطل اسیرمان می کند.
۱) فیلسوفان و متدین ها و سنت گرایان همگی تا حدودی سوال کردن و چراجویی را بر می تابند و مدعی اند اطاعت محض و کورکورانه بی ارزش و غیرقابل قبول است.
2) در سنت و دین (شاید بخشی از آنچه ماورالطبیعه نام برده اید) موضوعاتی وجود دارد که سوال درباره آنرا تحدید و منع کرده اند. چرا که ظرف عقل بشر را محدودتر از فهم این مسایل برشمرده اند!
3) تشکیک و سوال کردن در سنت و دین گرایی به شرط بازگشت و انتخاب پاسخ پیش فرض مجاز و منوط است.
4) در اندیشه فلسفی صرف مستقل از پابندی و گرایش ها به ایدوئولوژی در برگزیدن پاسخ و نتایج آزاد و مختارید.
در این میان تعارض هایی وجود دارد که گاه بصورتی فاحش نمود می یابد:
در فقه شیعه تقلید در اصول را جایز نمی دانند. یعنی سه اصل توحید، نبوت و معاد اگر بصورت موروثی و تقلیدی پذیرفته شود طبعا تسلیم شان به این آیین پذیرفته نیست.
بدین ترتیب به تعقل و چراجویی ارج نهاده و صحه گذاشته اند.
در عین حال ما مسلمان زاده می شویم. برایمان جشن تکلیف می گیرند نه جشن انتخاب! آن هم انتخاب عقلی بین اصول!
مکلف می شویم نه عاقل مختار !
چراجویی به روش و در حدی پذیرفته و مجاز است که بجوییم و بیاندیشیم و عقل را تسلیم و کت بسته برای تسلیم به سه اصل بیاوریم.
و بعد آن دیگر مکلف به تقلیدیم(برای کسی که شرایط جامعه را برای اجتهاد ندارد که بعید است کسی در سن تکلیف احراز کرده باشد مگر ... !)
بلافاصله پس از تسلیم مکلفی به تقلید در غیر این صورت مرتدیم و خون مان مباح! همانطور که کسی که مرغی را می کشد مرتد را بدون دیه و جزیه می کشد. پس حق داری بپرسی به شرطی که جوابی را که گفتیم پیدا کنی.
شاید تفارق فلسفه آزاد و شریعت گرایی از همین جا شروع می شود.
چرا که محدوده پرسش را فلسفه برای انسان عقل مدار و انتخاب گر بی حصار و نامحدود می داند اما شریعت انسان را طفل صغیر نیازمند مراقبت و سرپرستی می داند که نیازی به پرسش های بیجا ندارد.
همه شرایع کمابیش چنین بینشی ار به بندگان تحمیل کرده اند همواره.
فلاسفه هم گهگاه دیده شده اسیر نتایج یافته خود می شوند و توهم کشف همه حقایق را ابلاغ کرده اند.
چنانکه هگل و چنانکه کگارد و ... !
با این همه انسان هیچ دستاویز موثقی جز همین عقل محدود ندارد آنچه مایه رشد و تعالی او از یک جونده بی سامان تا کنون بوده و هرجا روی دانسته هایش توقف کند و جمود و جزم اندیشی مسخرش کند گویی که مرده است و چه بسا مرده نفس کشنده که برای بندگی و یوغ کشی و استثمار شدن مفید تر انسان اندیشنده تشکیک گزار است.
دوباره تاکید می کنم سوال کردن و چراجویی تنها به شرط آزادی و اختیار ارزشمند و معتبر است.
اگر مختار به پرسش باشی و مشروط به یافتن تنها جواب مجاز ، دلقکی نزار بیشتر به حساب نیامده ای.
اختیار بر چراجویی در منطق برخی دوستان بظاهر مشفق که مدام در تلاشند از شما اعتراف کفر و بطان بگیرند از همان نوع خیاطانی است که لباس نامریی بر تن پادشاه دوختند که هرکس نبیند را حرامزاده می خواندند و پادشاه عور و برهنه را روانه بازار کردند و مردمان را دهان دوختند و بریش دهر خندیدند.
انسان آنها طفل صغیری است که نمی فهمد در حالیکه خود داعیه درک و رحجان اندیشه دارند !
در نهایت ناچارند تو را تکفیر کنند تا نیازی به احتجاج و استدلال در برابر اندیشه هایت نداشته باشند و از تو برائت بجویند.
ماوراء الطبیه قابل انکار نیست اما این همه خصومت و خونخواری بنام آن را هیچ شعور زنده ای بر نمی تابد.
اگر چه گهگاه برخی از خونریزان تاریخ هم فلسفه ای داشته اند و بر طبل مکتب فلسفی ای کوفته باشند اما قیاس هم کنیم فیلسوفان دیده نشده ملایان و پیامبران و کشیشان را بدار بکشند، بسوزند یا سر ببرند.
اما برعکسش به کرات و وفور اتفاق افتاده است. پس بیراه نیست اگر تصمیم بگیریم اندیشه فلسف برای برای انسان ها و برای زندگی کم خطر تر است از اندیشه دگم و جزمی و تمامت خواهی.
سلام.
فلسفه فکر می کنم نوعی بصیرت اکتسابی است که سعی می کند برای زندگی معنائی پیدا کند و بر مبنای همان معنا پدیده ا را تفسیر و توجیه کند.لذا به قول شما این فرد دچار ترس و سرخوردگی کمتر می شود
گاهی آدم فقط با فلسفه آروم میشه
راسل محتمل بودن وجود خدا از طریق عقل را به قیاس احتمال وجود داشتن یک قوری چینی در بین کره ماه و زمین دانست
اما معرفت
آیزایا برلین در کتاب چند گانگی ارزش ها، معرفت و سعادت در نقطه ی مقابل یکدیگر می دانست .
به نظر بنده معرفت مانند آب شور است اگر یک جرعه از آن را نوشیدی عطشت برای دانستن بیشتر می شود هر چه بیشتر بنوشی بیشتر طالب معرفت می شوی .
کافیست از آب شور معرفت (مثل خیلی از اطرافیانمان) ننوشی ، تا عطش دانستن در تو برافروخته نشود
هر چه بیشتر فکر میکنم کمتر میفهمم و کمتر لبخند میزنم ... دلم میخواست نمیتونستم فکر کنم و یک بار از ته دل بخندم ... به خودم
من شک می کنم پس هستم
بعد از فیلترینگ دسته جمعی ورد پرس و رفع فیلتر شدن آن ، اتفاق جالبی که برای دمادم افتاده اینست که از لیست اغلب دوستان حذف شده. چرایش را نمی دانم. در دمادم بلاگ اسپات ، ورد پرس و بلاگ اسکای که فقط چند روز دوام آورد، تمام لینکهای دوستان را افزودم. این قانون یعنی از فیلترینگ که رفع مسدویت شد هم سختگیر تر است.
www.damdamm.wordpress.com
www.damadamm.blogspot.com
هرچند همچنان در وردپرس مینویسم.
سلام علیکم.
لطفاْ این کامنت را عیناْ برای خانم موسوی منتشر کنید:
سلام علیکم.
نمی دانم چرا در وبلاگ ووردپرس شما، طبق مرورگر من، من نمی توانم اصولاً قسمت نظردهی را ببینم، و چه رسد به این که نظر بدهم.
آدرس وبلاگتان را تغییر دادم در لینکهایم.
بلاگسکای خیلی راحت و خوب است. گرایش به بلاگسپات ِ فاجعه انگیز و به ووردپرس، دلیل خاصی دارد؟
من هر بار می روم بلاگسپات ِ محمدرضا، انگار شکنجه می شوم. فاجعه. اعصاب خردی.
با احترام و آرزوی موفقیت.
http://www.rahesabz.net/story/18221/
متن کامل گفتگوی محسن کدیور با صدای آمریکا
http://www.rahesabz.net/story/18037/
مصاحبه با کدیور درباره نامه اش به حسن خمینی
درباره آیت الله خمینی یا افراط شده یا تفریط. گاهی افراط می کنند و او را در حد قدیسین مطرح می کنند که در داخل با این رویکرد نوعاً مواجه بودیم. گاهی با تفریط و ایشان را یک جلاد یا یک فرد دیکتاتور و یا یک فرد کاملاً سیاه معرفی می کنند که در فضای مجازی و خارج از کشور غالباً با این دیدگاه مواجهیم. من به عنوان کسی که زمانی ایشان را درک کردم، قائلم که با احترام انتقادی با ایشان برخورد کنم. آیت الله خمینی در کارنامه خودش خدمات متعددی به اسلام، تشیع و ایران دارد و از سوی دیگر مانند هر انسان دیگری خطاهایی مرتکب شده است و به واسطه مسئولیت بزرگی که ایشان به عهده داشته، خطاهایی هم که مرتکب شده می تواند خطاهای کوچکی نباشد. آیت الله خمینی صرفاً اعدام[های] ۶۷ و دادگاه های نظامی نیست. این را با صراحت ذکر می کنم. آیت الله خمینی آن کسی هم هست که تاکید می کند باید به رای مردم مراجعه کرد. در زیاده خواهی های روحانیت در آن زمان به جامعه روحانیت مبارز نهی می کند می گوید شما صرفاً برای تهران می توانید نمایندگی بگیرید و نه برای تمام کشور و نهایتاً باید وارد عرصه یک رقابت شوید. در زیاده خواهی های شورای نگهبان نماینده شخصی می فرستد برخلاف آقای خامنه ای و باعث می شود نگذارد انتخابات آن زمان باطل شود درحالی که شورای نگهبان وقت مایل بود انتخاباتی ک به نفع مردم بود را باطل کند. یعنی درست سیاستی مخالف سیاست جناب آقای خامنه ای در زمان حاضر دارد.
سلام، بعضی ها هم معتقدند که " خوشا بحال آن که کره خر آمد و الاغ رفت." و بعضی دیگر هم معتقدند " هر که خر شد، ما پالانش می شویم. "
سلام فرزانه جان
اول این که به قول حسین پناهی فلسفه یعنی رنج ! افتخاره که بگی رنجورم؟
ولی به قول پوپر یقین هم رویای تحقق ناپذیری بیش نیست !
...
برای بشریت و اخلاق خطری ندارد ... موافقم ... اما شاید برای آدمی فایده ای هم نداشته باشد.
به قول یه شاعر
پشت این پنجره ها جز یه هیچ بزرگ هیچی نیست !!
..
البته من با تمام این اوصاف از علاقه مندان فلسفه و فلسفیدن هستم
باید بگم واقعا همین طور هست بخصوص که قبلا خودت همچین تجربه ای داشته باشی،
وحتی سعی کنی کاری کنی که دیگران همین اشتباه رو نکنن و اونها قبول نکنند،
انگار ما محکوم به تکرار هستیم، تکرار اشتباهات، تکرار تاریخ
و این واقعا زجر آوره..
جدال قبول یا رد فلسفه وسعتی دارد از قرنها قبل از میلاد.اما به هر حال فلسفه همیشه در بحرانی ترین شرایط هم خودش را حفظ کرده چرا که اگر عقل را بخش جدایی ناپذیر وجود انسان بدانیم طبیعتا پرسش و شک با وجود انسان عجین خواهد شد.از این رو همیشه فلسفه را دوست داشتم چرا که نمی گذارد درون آدمی مرداب راکدی شود و بگندد.
***
ضمن آنکه با بیشتر نوشته موافقم فقط با احترام می خواهم یک حاشیه بزنم: " یقین را به آسانی نپذیریم بخصوص وقتی که شواهد وجود ندارد "
معتقدم اینکه تا شواهد کافی نیافتیم، یقین پیدا نکنیم حرف کاملا منطقی و لازمی است به شرطی که آن روی قضیه را هم از یاد نبرد.می شود نسبت به مقوله ای شواهد کافی نداشت( نسبت به تایید یا ردش) و یقین حاصل نکرد( چه یقین تاییدی چه یقین سلبی) اما نسبت به موضوع مسکوت ماند.به نظرم مسکوت ماندن نسبت به موضوعی که شواهد کافی وجود ندارد راهی منطقی باشد.اما آنچه گاهی اتفاق می افتد این است که نسبت به تایید مقوله ای شواهد کافی نداریم لذا گزینه رد را می پذیریم و این خودش به گونه ای یقین است از نوع یقین سلبی که شواهد کافی ندارد.منظورم این است در یک موضوع گیری الزاما نباید دوآلیته تایید یا رد وجود داشته باشد.
نمی دانم در نظر جهانیان چیستم، اما در نظر خودم چیزی نیستم جز پسر بچه ای که بر ساحل دریا بازی می کنم، و گهگاه که سنگریزه ای نرمتر یا صدفی زیباتر از حدّ معمول می یابم سرگرم می شوم، و اقیانوس بیکران حقیقت هنوز نا پیموده و کشف ناشده پیشاروی من است. (آیزاک نیوتن)
سلام
ممنون میشم اگر این جمله خود را که کمی برایم مبهم است بیشتر توضیح دهید:
"...انسانی که ترس یا محدودیت عاطفی ندارد خیلی زود می فهمد که رقابت ها و نفاق ها بر سر ماورا الطبیعه چه اندازه ابلهانه اند و منافع ما چقدر با منافع تمام دنیا سازگار است . از این رو ممکن است کسی که سراغ چراهای فلسفه می رود، لزوماً سعادتمند نباشد اما حتماً کمتر از دیگران دچار ترس و سراسیمگی می شود و البته برای بشریت و اخلاق هم خطری ندارد "
سلام مجدد
جالبست که شما بسراغ پست های قدیمی من رفته اید
ترس یا اضطراب های عاطفی معمولاً زمانی به انسان دست می دهد که انسان چیزی را نمی داند . مثلاً وقتی نمی دانید پشت در چه کسی است ممکن است بترسید یا وقتی احساس تنهایی می کنید و نمی دانید تنهایی تان کی تمام خواهد شد نگران می شوید .
خوب فکر کردن و به اصطلاح فلسفیدن این فایده را دارد که ئه شما می آموزاند درباره چیزهایی که اصلاً نمی دانید وجود دارند یا نه فکر نکنید .
مثل ماورالطبیعه . وقتی من هنوز نمی دانم چیزی هست یا نه ؟ چه فایده دارد به بحث های عریض و طویل درباره این که چگونه است و چطور هست و نیست بپردازم ؟ خوب من به چیزهایی می اندیشم که بودنشان را با عقل و تجربه خودم یقین دارم .
این طوری شاید لازم باشد یک بار دیگر به همه چیزهایی که مطمئنیم و یقین داریم نگاهی بیندازیم و ببینیم کدامشان دستاورد عقل خودمان است و کدامشان را به ما باورانده اند ؟؟