انسانیت ما به دو چیز است : عقلانیت ما و آزادی ما
علت عمده پدید آمدن اسطوره ها و اتوریته ها در عرصه فکری و دیکتاتوری ها و استبداد ها در عرصه سیاست این است که انسان ولو به گفته روسو آزاد به دنیا آمده است ولی این آزادی چندان خوشایندش نیست.
سؤال اینکه اگر انسانیت من به عقلانیت و آزادی من است چرا ما راضی می شویم این دو را مجانی به دست دیگری بسپاریم ؟ در نگاه نخست این عقلانیت و آزادی درست است که ارزشمند ترین چیزهایی است ما می توانیم داشته باشیم ، اما در نگاه متأملانه هراس انگیز ترین چیزهایی هم هست که ما می توانیم داشته باشیم .
نادر افرادی هستند که می گویند از بس این دو شریف است من قبول شان می کنم ولو آنکه آثار هراس آور و هول آوری هم برای من داشته باشد . چون اگر عقلانیت داشته باشم آن وقت باید خود اندیشی کنم و اگر آزادی داشته باشم باید در هر امری مسئولیتش را به عهده بگیرم . هم خود اندیشی و هم مسئولیت پذیری دو تالی هستند که از نظر بسیاری از مردم دو تالی فاسدند. آن وقت چون نتیجه فاسد است دست از عقلانیت و آزادی بر می دارند . من معتقدم بزرگترین سخنی که باید پیام کانت تلقی شود و شریف ترین پیام کانت این است که این دو یعنی عقلانیت و آزادی را به هیچ قیمتی از کف ندهیم و البته آثار آنها را هم بپذیریم .
سرشت و ماهیت غریزی ما این است که دوست داریم دیگری به جای ما بیندیشد و کانت می خواهد این را از ما بگیرد . کانت نمی خواهد بگوید تو اصلاً نیاز به دیگران نداری همه بحث بر سر این است که بگذار دیگران سخن شان را بگویند اما بگذار داور در مورد سخن دیگران خودت باشی .
ممکن است به زبان قال نگوییم اما به زبان حال زندگیمان این را نشان می دهد. کسی که عقلانیت خودش را به تقلید ، تعبد ، تبعیت از افکار عمومی و مدهای فکری زمانه می فروشد گو اینکه از عقلانیت خودش پشیمان است و کسی که آزادی خود را به یک اتوریته می فروشد و می گوید این آزادی از آن تو ، در عوض مسئولیتش را هم تو به دوش بگیر. گو اینکه از آزادی خودش پشیمان است .
اعترافی که روشنگری در قرون اخیر کرده است این است که اگر چه ما به لحاظ قدرت و علم محدودیت داریم ولی نمی توانیم این محدودیت را از راه اتصال به موجود دیگری - حال آن موجود هر نامی می خواهد داشته باشد - برطرف کنیم . مثل این که من یک قطره ام و خودم را به دریا برسانم و از طریق دریا محدودیتم از بین برود. چنبن گستره ای درکار نیست .
در این نوع اعتراف لزوماً قرار نیست خطاهای اخلاقی و محاسباتی وجود داشته باشد . اعتراف به محدودیت دانایی و توانایی ماست. این نوعی واکاوی خود است و شاید وجه تراژیک زندگی ... اما اعتراف دیگرمان این است که نباید برای رفع این محدودیتها چشم مان به موجود دیگری باشد .
پ . ن : برگرفته از مصاحبه مصطفی ملکیان درباره روشنگری در اندیشه کانت / مهرنامه / شماره اسفند 89
این ها را آقای ملکیان گفته اند؟
اول اینکه ژان ژاک روسوی رمانتیک این گونه می گوید؛ انسان آزاد زاده شده است، اما همه جا در بند است! بسیارند آنها که خود را ارباب دیگران می پندارند اما بیش از آنها برده اند!
روسویی که به وضع طبیعی نظر دارد به گمانم هرگز نتواند بگوید؛ "... آزادی چندان خوشایندش نیست"
جدای از آن, این فیلسوف احساسی اصلن نمونه ی خوبی نیست برای اینکه بخواهیم از عقلانیت و آزادی به صورت توامان و این گونه که جناب ملکیان منظورشان است، بگوییم! چرا که روسو به احساسات و غرایز نظر دارد و انسان متفکر را حیوان فاسدی می داند!
او آزادی را در وضع طبیعی می بیند و نه در وضعیت عقلانی!
به هر حال این صحبت های نیمه اگزیستانسیالیستی درباره ی آزادی, مسئولیت , دلهره و ... یا فاقد انسجام لازم است و یا من ایشان را به خوبی نمی شناسم!
بله ، منبع را که معرفی کرده ام می توانی چک کنی ! مصاحبه ملکیان در مورد اندیشه کانت و روشنگری است.
و اما روسو .... شعار سیاسی روسو در کتاب " قرارداد اجتماعی " همین است که انسان در وضعیت طبیعی آزاد است اما با قرار گرفتن در میان قراردادهای اجتماعی از وضعیت طبیعی بیرون می آید و به برده یا رعیتی تبدیل می شود که فقط باید از قدرت حاکمیت پیروی کند .
روسو توضیح میدهد که فرد در وضع طبیعیش به ظاهر آزادیهای زیادی دارد، اما در واقع اسیر دست خواستهها و هوسهای بیارزش غریزی است. انسان زمانی به آزادیهای حقیقی دست مییابد که از قوانین اخلاقی، که هماهنگ با دیگران برای خود وضع نموده، پیروی کند. در واقع او بین آزادی حیوانی و انسانی تمایز قائل است .
بنابراین فرد با از دست دادن حقوق طبیعی برخی از آزادیهای خود را در راه مصلحت عمومی و رفاه جمعی فدا میکند، اما پس از رسیدن به جایگاه شهروندی به کمک خرد و با تکیه بر اخلاق از قوانینی فرمان میبرد که برای او محدودکننده است، ولی اینجا فرد با رغبت از آنها پیروی میکند، چون خودش در تدوین آن شرکت داشته و آنها را برای سعادت جامعه ضروری دانسته است.
روسو مردم جامعه را تنها مرجع مشروعیت میداند و هم استبداد فردی و هم سلطه دین را مغایر شأن و آزادی آدمی میداند.
و درست به دلیل وجود همین هاست که می گوید گویا آزادی خوشایند انسان نیست که این همه را بر خود تحمیل می کند !
جالب است بدانی که روسو را رادیکال تر از عناصر اصلی روشنگری همچون جان لاک در این زمینه می دانند .
در هیچ یک از آثار او خرد ستیزی توصیه نمی شود و او را از نظریه پردازان مدرنیته می دانند اگر چه او از نخستین منتقدان روشنگری هم هست و پیش از همه به مرزها و محدودیتهای روشنگری اشاره کرده است .
بعضی از جملات و ایده های او هنوز در اعلامیه جهانی حقوق بشر هست با این همه نمی دانم او را در کل می توان رمانتیک و احساسی دانست ؟
بهر حال ملکیان فقط از ایده آزاد زاده شده انسان روسو استفاده کرده است و چیزی از عقلانیت و روسو نگفته است که در این باره حتماً مراجع بهتری وجود دارد .
در تفسیر اندیشه های روسو اختلاف نطر های زیادی هست حتی در بیانیه های کمونیستی هم الهام از آثار او وجود دارد !
عده ای هم مثل ولتر او را دشمن پیشرفت و تمدن می دانند به این بهانه که او خواستار وضع ظبیعی است در این صورت نمی دانم با کتاب قرار داد اجتماعی او که به نوعی مرامنامه دموکراسی هم هست چه می کنند ؟
روسو آن آزادی که انسان نه با زاده شدن که با منزلت اخلاقی به آن میرسد را از هر نوع آزادی برتر میشمارد. شاید همین تأکید روسو بر اخلاق است که بعدها کانت را به ستایش از او برانگیخته است.
برای یافتن انسجام بیشتر حتماً بهتر است به اصل مصاحبه ملکیان مراجعه کنی .
سلام
با توجه به آزادی انسانها و امکان در عرض هم قرار گرفتن طبایع نفع جوی انسان که جنگ را در پی دارد باید قانون باشد که چکیده خرد جمعی است
سلام
مسلماً قانون و قراردادهای اجتماعی و اخلاق برای همین وضع شده است . منتها گوهر آزادی آن است که انسان در برگزیدن اندیشه داور خویش باشد.
سلام
چند هفته پیش با یکی از دوستان میهمان استاد بودیم. اولین ملاقاتم با استاد بود و هنوز تحت تأثیر شخصیت والای ایشانم. مردی که با تمام وجود نوشته ها و اندیشه هایش را زندگی می کند و افسوس که این روزها از بیماری روحی رنج می برد.
امیدوارم که (با واژگان خودشان) هر چه زودتر ورارت ها تقلیل بیابند و استاد دوباره به تقریر حقیقت بپردازند.
سلام
بیماری روحی ؟
فکر نمی کنم در این جامعه هیچ کس از آن مصون مانده باشد.
من هم امیدوارم
ورارت = مرارت
اشتباه تایپی بود ببخشید.
ربطی به این مقاله نداره اما همینجا بگم بنده به خاطر دفاع روسو از "تمایز طبیعی" دل خوشی از ایشون ندارم.
استاد ملکیان را زیارت نکرده ام اما هر کسی که ملاقاتی داشته یا پای سخنش نشسته شیفته مرام و مسلکش شده. معنویت مورد نظر استاد و اینکه مدام دغدغه ی فروکاستن از مرارت های بشر دارد قابل ستایش است.
و اما این پست برای من کم آگاه که بسیار کم خوانده ام ، بسیار تامل برانگیز بود.ینی تا کنون این نگاه متاملانه و هراس انگیز را به نداشته ام به عقلانیت و آزادی... مرسی فرزانه جان
خوب مطالعه خیلی خیلی مختصر من می گوید که هیچ کس را نمی شود تمام و کمال تأیید و یا رد کرد . بهر حال بعد از آشنایی و مزالعه با نظریات یکی باید با عقل خودمان تشخیص بدهیم که او درست می گوید یا نه ؟
پیام ملکیان به تأسی از کانت هم ، اینجا همین است .
خوشحال می شوم اگر نکته مفیدی داشته باشد
چطوری ماهیت غریزی ما این هست که دیگران برامون اندیشه کنند در حالی که از کوچکی در برابر هر دستوری مقاومت کردیم و پرسیدیم چرا؟ چرا باید اینو قبول کنم؟ چرا باید این را انتخاب کنم؟
چطور امکان داره عقلانیت و ازادی را مجانی به کسی دیگه داده باشیم در حالی که حتی از پدرمون هم حرف شنوی نداریم. و هر جمله و عقیده اش را اینقدر به چالش می کشیم که کلا از راضی کردن ما انصراف بده
علتش این است که همین الان این طور است .
دوست داریم یکی راهنمایی مان کند . یکی باشد که بهش تکیه کنیم . یکی که مشکلاتمان را حل کند .
آن کنجکاویهای کودکی هم نشان می دهد دنبال کوتاه ترین راه برای رسیدن به جوابها بوده ایم و هستیم .
بزرگتر که شدیم اصلاً کم کم سؤال ها را هم کنار می گذاریم و به همان جوابهای آماده که قرن هاست وجود دارند بسنده می کنیم
البته اینجا از عموم آدمها حرف می زنیم و عقاید و ارزش هایی که دارند که یا با تقلید یا با تعبد و بندگی و یا از عرفها و افکار عمومی بدست آمده اند.
کمی فکر کن ببین چون و چرا های ما تا چه اندازه می توانند پیش بروند ؟
سلام.
یکی از فصول کتاب "آزادی و خیانت به آزادی" آیزایا برلین مربوط میشه به جناب روسو.
در ص 100 کتاب اومده: "... [همهی دیکتاتورهای بعد از روسو] گفتهاند انسانها بهراستی نمیدانند چه میخواهند. بنابر این، ما برای آنان و از طرف آنان میخواهیم و، بدین وسیله آنچه را آنان بیآنکه خود بدانند به معنایی پنهان و مرموز «واقعا» میخواهند، به ایشان میدهیم."
این عقلانیت و آزادیای که ملکیان ازش حرف میزنه موقعی معنای دقیق پیدا میکنه که در مقابل "تقلید ، تعبد ، تبعیت از افکار عمومی و مدهای فکری زمانه" یا همرنگی با جماعت قرار بگیره.
اما سوالی هم اینجا مطرحه: در زمانهای که عقلانیت و آزادی محلی از اعراب نداره، تکلیف چیه؟
سلام
من این کتاب را ندارم . کتاب 4 مقاله درباره آزادی را از آیزایا برلین دارم و اجمالاً خوانده ام ... که الان یادم نیست چنین اشاره ای آنجا هم بوده یانه !
منظور برلین این است که روسو خواست دیکتاتور ها را تئوریزه کرده است ؟
دقیقاً همین طور است . فکر کنم در حرفهایش همین کار را کرده است . اینجا پیام روشنگری دفاع از ساحت عقلانیت و آزادی است .
دفاع در مقابل سنت ها ، خرافه ها ، ایدئولوژیهای رنگارنگ و حتی پست مدرن
با مصطفی ملکیان و آرایش چندی ست که آشنا هستم.
شاید اصلی ترین وجه اندیشگی و زندگی او، یک چیز بیشتر نباشد: صداقت. البته او صدق و صداقت را تمایز می دهد و آن اولی را منطقی و دومی را روان شناختی می فهمد. با وجود این تمایز، باز هم معتقدم وجه اصلی او، صداقتش است و نه صدق و شاید همین است که او را از سقراط فیلسوف جدا می کند.
هر چند که او در جایی گفته تقریر حقیقت را بالا تر از تقلیل مرارت می بیند، اما همین که این رای خود را مطلق اعلام نمی کند، اصلی ترین دلیل دلبستگی او به صداقت است.
اگر تمام آنچه او می آموزاند همین یک اصل باشد، گمانم بسنده است که بتوان به او ارادتی بی پایان داشت.
من می پسندم تنها همین یک اصل دیریاب را از او بیاموزم تا هر سخن دیگری...
پیروز و پایدار باشید.
من نیز هر آنچه از او خوانده ام را در راستای تقریر حقیقت و تقلیل مرارت یافته ام و برای همین مختصری که از او می دانم ارادت دارم حضورش
به گفته شما این اصل دیریاب را باید که پاس داشت .
سلام علیکم.
اگر صحت داشته باشد که کل جهان یک میدان واحد و پیوسته است، و این صحت فرضی، نتایج و تبعاتی داشته باشد، این سخن مصطفی ملکیان را که
«اعترافی که روشنگری در قرون اخیر کرده است این است که اگر چه ما به لحاظ قدرت و علم محدودیت داریم ولی نمی توانیم این محدودیت را از راه اتصال به موجود دیگری - حال آن موجود هر نامی می خواهد داشته باشد - برطرف کنیم»
بنده احتمال می دهم
«اعتراف»
نباشد بلکه
«ادعا»
باشد، ادعایی که ممکن است صحیح باشد و ممکن است صحیح نباشد.
اگر مصطفی ملکیان، یا بنده، یا هر کس دیگر، طبق فکر و جهان بینی خود و طبق اهدافش از سخنی که دارد می گوید، بگوید
«اصل وجود انسان روح است»
آنگاه بعد از این جمله و بعد از این گزاره، سخنان دیگر می گوید، و به جای روسو و کانت، از افراد دیگر نقل قول می آورد، و به جای «اعتراف» ادعائی ی روشنگری، یک اعتراف ادعائی از یک جای دیگر می آورد.
منظور من این است وقتی من حقیقت تمام جهان را و تمام حقیقت انسان را نمی دانم چیست (من نمی دانم، ولی شاید استاد ملکیان بداند)، آنگاه برشمردن این که انسانیت ما به آن یک چیز یا آن دو چیز یا آن سه چیز یا آن n چیز است، و سپس نتایجی بگیرم، این سخنان و این مدعیات و این نتیجه گرفتنها شاید آنچنان ارزشمند نباشد.
هرچند «عقلانیت» ویژگی ی اصیل انسان است، اما راستش من به صحت و ارزش اکثر سخنان استاد ملکیان ــ چنان که نقل شده ــ مشکوکم. من درک نکردم این حرفها یعنی چی.
با احترام به استاد مصطفی ملکیان.
سلام
این دستاورد بزرگی است که بشر به محدودیت های خود اعتراف کند و در عین حال دست یافته باشد به این که علم و توانایی نا محدود وجود ندارد تا با اتصال به آن یک شبه بتوان ره صد ساله رفت .
این که بشر روی پاهای خود بایستد و با همان توانایی محدود خود غیر ممکن ها را ممکن کند دستاورد کمی نیست . ادعایی هم در کار نیست .
به نظر می رسد مدعیان وجود قدرت و توانایی نامحدود کار بیشتر و بهتری نکرده اند در جهان !
حقیقت تمام جهان و تمام حقیقت انسان را نمی دانید ولی می دانید که عقلانیت ویژگی اصیل انسان است .
پس برای دانستن این یکی لازم نیست دانای کل باشید . نه ؟
همان بهتر که قضاوت درباره صحت و ارزش سخنان هرکسی از جمله ملکیان را به عقل و درایت خود بسپاریم و پیشداوری نکنیم .
سلام
تیترش چقدر شبیه به عناون مقاله ی اخیر اکبر گنجی به نام گریز از دموکراسی است!
اصل مقاله ملکیان در این آدرس موجود است:
http://www.mehrnameh.ir/article/1557/%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B1-%D8%AE%D9%88%DB%8C%D8%B4-%D8%A8%D8%A7%D8%B4-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%DA%AF%D8%B1%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%8A%D8%B4%D9%87-%D9%83%D8%A7%D9%86%D8%AA-%D9%88-%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B7%D8%B4-%D8%A8%D8%A7-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%8A-%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82%D9%8A-%D8%AF%D8%B1-%DA%AF%D9%81%D8%AA%E2%80%8C%D9%88%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%D9%8A-%D9%85%D9%84%D9%83%D9%8A%D8%A7%D9%86
این یک دلیل که شما نمیتوانید در خلأ و انقطاع کامل که در آن حضور دیگری نیست تفکر و تأمل کنید، اما یک جهت دوم هم هست که بدون آن هم نمیتوانید تفکر کنید. همانگونه که مستقلاندیش یا خوداندیش بودن فضیلت است و اگر فضیلت فکری است پس عدم استقلال و تعبد و تقلید نسبت به دیگران رذیلت فکری است
در ادامه می گوید
ولی در عین حال اگر من به عقاید دیگران مطلقا توجه نکنم هم عُجب فکر است. نارسیسیسم و خودشیفتگی فکری است. بنابراین در یک سر این طیف فکری تقلیدپذیری، تعبدپذیری، تلفیقپذیری ، تبعیت از افکار عمومی و تبعیت از مدهای فکری زمانه است. همه اینها یک سر طیف رذایل فکری است
و در انتها هم گفته است:
یعنی اینکه ممکن بود کسی اعتراف اول را انجام دهد و بگوید ما به لحاظ قدرت و علم محدودیت داریم ولی میتوانیم این محدودیت را از راه اتصال به موجود دیگری- حالا آن موجود هر نامی میخواهد داشته باشد- میتوانیم این محدودیت را برطرف کنیم. مثل اینکه من یک قطرهام و خودم را به دریا برسانم و از طریق دریا محدودیتم از بین برود. اگر ما این را اعتراف کردیم که در عین اینکه این محدودیتها را در علم و قدرت داریم، چیزی هم نیست که از طریق اتصال به آن این محدودیت بدل به گستره بشود، این هم یک اعترافی است که ما انجام میدهیم. اما محدودیت دیگری هم هست که باز به آن هم اعتراف میکنیم و آن این است که ما در عین اینکه عقلمان احکامی دارد که در آنها شک نمیکنیم اما نمیتوانیم به مقتضای این احکام زندگی کنیم. این هم یک اعترافی است.
سلام
بله امیدوارم تمام مصاحبه را کامل خوانده باشید .
ملکیان با اشاره به دو سوی طیف فکری از قول کانت ، در نهایت نتیجه گرفته است که :
حالا که دیگران در مورد مساله مورد علاقه من با همه قدرت فهم و تجارب ذهنی فراوان به نتایج ناسازگار رسیدهاند، در میان این نتایج متناقض کدام را بپذیرم؟
اینجاست که به نظر من کانت از ما میخواهد که در میان این همه آرای ناسازگار با یکدیگر، فقط براساس فهم و تشخیص خودمان، یک گزینه را انتخاب کنیم و فقط براساس فهم و تشخیص خودمان.
همه بحث بر سر این است که بگذار دیگران سخنشان را بگویند اما بگذار داور در مورد سخن دیگران خودت باشی.
اصلاً عنوان مصاحبه هم هست " داور خویش باش "
در مورد تنگناهای احکام عقلی هم توضیح کافی در پایان داده شده است این که مثلاً هیوم علیت را نقض کرد . عقل من حرف هیوم را می پذیرد ولی از سویی در وجهی از زندگی نمی توانم بدون علیت زندگی کنم .
در پایان می گوید :
ینها همه اعتراف است. اعتراف به خطای اخلاقی و محاسباتی هم نیست. یعنی انسان به خودش نگاه میکند و میفهمد که چه تنگناهای وجودی دارد و این تنگناها را به زبان میآوریم.
نتیجه بحث ملکیان کاملاً روشن است
ممنون بابت این مطلب ارزشمند
ارزش مطلب به خوانده شدنش است .
خواندنی بود
امیدوارم !
عقلانی اندیشیدن و دنبال آزادی بودن مسئولیت های زیادی بهمراه دارد
ماها هم که دوست نداریم مسئول کاری باشیم!
فلذا دلیل زاویه ی ما با حرف ملکیان مشخص می شود!
راستی حتما آن کتاب برلین را که جناب درخت معرفی کرده بخوان :)
بله زاویه منفرجه ای هم هست گویا ...
نمی دانستم برلین کتاب دیگری هم درباره آزادی دارد با آن حتماً که گفته ای نمی شود نخواند .
تو بعد از روسویی که به من یاد دادی، در نهایت گفتی؛ ملکیان چیزی از عقلانیت و روسو نگفته است که در این باره حتماً مراجع بهتری وجود دارد!
و این یعنی همان حرف من!! البته با مردود شمردن برداشت من از پست آقای ملکیان! که درباره ی همان مردود شمردن هم شایسته است کوتاه بگویم؛
آقای ملکیان در همین پست شما می گویند؛ عقلانیت و آزادی و در جمله ی بعد به یاد روسو می افتند!
...
فرزانه ی بسیار عزیز! این که چرا روسو الهام بخش بیانیه های کمونیستی می شود مشخص است! و چیز عجیب و پیچیده ای نیست! حتی اینکه چرا روسو به کانت و هگل و ... الهام داد نیز قابل تشخیص است! اینکه اراده ی عمومی روسو، دموکراسی مستقیم و مردم را جایگزین استبداد می کند نیز با وجود همه نقدهای درست و غلطی که به آن وارد است نیز قابل اعتنا و ستایش است! چرا که "صدای مردم از صدای خدا" بهتر و آشناتر است برای من!... این که او وجدان و غریزه را راهنما می داند و اینکه او بیشتر "دلی است تا سری" نیز حرف من نیست و مشخص است!
فرزانه ی بسیار عزیز! با این همه از تو می خواهم، تا همان گونه که هدف اصلی روشنگری ِ روشنگرانی چون روسو، آزاد سازی عقل بشر از پیشداوریهای تاریخی بوده است، تو نیز هم چون روشنگران، ذهنت را از پیشداوری مشهودی که درباره ی من دارد، آزاد کنی!! چرا که بدون شک من دشمن خرد و عقل و اندیشه نیستم! من با خردی ستیز دارم که آزاد نباشد. همین.
سپاس.
من روسویی به تو یاد نداده ام .
این یک پیشداوری است . من چند جمله از روسو و عقایدش نقل کرده ام همین ! هدفم هم این بود که نشان دهم چه برداشت های متناقضی از حرف یک نفر وجود دارد.
جوهر حرف ملکیان این است که انسان چنان که روسو می گوید در ابتدا آزاد هست ولی کارهایی می کند که گویا آزادیش را دوست ندارد !
داوری من درباره تو از حرفهایی است که می زنی . الان حرف جدیدی از تو می خوانم اینکه دشمن عقل و خرد نیستی .
بسیار خوب است ...بیشتر از خوب عالیست . لطف کن و همین جا بگو از نظر تو چه نوع خردی آزاد است ؟
ممنون که هستی و می خوانی ققنوس خیس
به نظرم این ویژگی ِ اندیشه است که تأویلهای متفاوتی به خود بگیرد. کاری به برداشت آقای ملکیان درباره عقاید روسو ندارم اما چیزی که درین بحث جناب ملکیان مشهود است، موضوع اعتراف است و فکر میکنم دقیقا انسان، از زمانی که یاد گرفت خودش را صادقانه نقد کند( یا به قول این متن؛ اعتراف کند)، توانست گام در عرصه روشنگری بگذارد و عصر جدیدی آغاز شود.
بله ..ملکیان به مصاحبه کننده و خواننده گوشزد کرده است که اعتراف همان اقرار نیست و به تفکیک معنای این دو پرداخته
گفته است اقرار یعنی گفتن خطایی که انجام داده ای و دیگران تو را در آن موقعیت قرار داده اند که بگویی اشتباه کرده ام . حتی ممکن است به خطا بودن کارت معتقد نباشی .
ولی اعتراف یعنی این که خودت بدون اینکه دیگری از تو خواسته باشد کمبود و نقص و نه لزوماً اشتباه خودت را ببینی و بگویی
کسی که آزادی خود را به یک اتوریته می فروشد و می گوید این آزادی از آن تو ، در عوض مسئولیتش را هم تو به دوش بگیر. گو اینکه از آزادی خودش پشیمان است .
سلام
بهانهای فراهم کردید برای بازخوانی این مصاحبه . سپاس.
با ملکیان میتوان راه رفتن روی پاهای خود را آموخت.
سلام
از کسی که به نظرم از گردانندگان سایت نیلوفر است باید چنین تعبیر زیبایی صادر شود ... راه رفتن روی پاهای خود
بسیار جالب و دلنشین بود ممنونم
همیشه بحث از آزادی و اندیشه برای ما دردسر ساز بوده. ما از تولد به کودکان خود یاد ندادیم که می توانند از فکر خود استفاده کنند و آزادانه آن را انجام دهند تا در کنار آن مسئولیت کارشان را نیز قبول کنند. حالا هم که بزرگ شدیم انسان را محکوم به کامل نبودن می کنیم و وادار به تقلیدش می کنیم.
و ما خیلی راحت بخاطر دردسرهایش گذاشتیمش کنار
اگر شما وقتی این شعر را می خوانید؛
آزمودم عقل دوراندیش را/ بعد از این دیوانه سازم خویش
و هیچ اندیشه ای پشت این شعر به ظاهر ضد عقل نمی بینید من حرفی ندارم!!
پی نوشت؛ البته من می دانم که فرزانه این اندیشه را می بیند، خیلی هم خوب می بیند، اما مسئله چیز دیگری است که نمی دانم!!
آن چه باعث بزرگترین عذاب ها برای من است این است که اگر تو این را نبینی که ببیند؟؟
به هر حال من را نمی شود به زور در جدل اندیشه و اندیشه ستیزی به سمت یکی از این دو طرف هل داد!! که من هنوز در همان اندیشه مانده ام، که اندیشه چیست...
نویسا بمانی دوست من.
بله من این شعر را می خوانم
از لحظه ناب سرودن این شعر و حس کردن حالت و احساسی که شاعر این کلمات را بزبان آورده از دیدگاه خودم ذوق می کنم لذت می برم
در احساسات مشابه این را برای خودم زمزمه می کنم
واقعاً از چینش کلمات و حس پشت آن غرق در لذت می شوم
اما اندیشه را نباید در ورای این کلمات پرشور جست ابزاری که بشر برای دریافت اندیشه دارد... زیراین کلمات پنهان نیست .
ققنوس عزیز صحبت از مسئله و چیز دیگر می کنی که نمی دانی چیست بدان که من خود نفس زنان در جست و جوی اطرافم پس چگونه تو را به طرفی هل بدهم که خود در آن حیران مانده ام چه بسا طرف ها بسیارند
اگر در این اندیشه ای که اندیشه چیست من و تو در یک مدار مشترکیم گو اینکه فاصله ای هم باشد .
ممنون از دوستی و آرزوهای خوبت
اینکه من باید بگویم؛ "دشمن عقل و خرد نیستم" و غیر از این تو از هیچ راه دیگری پی به این نبری!!
یعنی چه؟
یعنی اینکه این اندیشه نیست... یک جمله است... یک گزاره است... که می خواهی آن را به دیوار اتاقت بکوبی!
حال آنکه اندیشه چیزی پنهان است و نادیدنی! پس به چشم هایت شک کن که اندیشه را این چنین می بیند...
اگر هم ببرم جمله های خودتو ، تو را برایم باز تعریف می کنند.
گریز از آزادی فروم هم بحث مشابهی را مطرح می کند
بله کتابی به همین نام از اریش فروم دیده ام
اکثر مشکلات ما از همون وقتی شروع می شه که دوست داریم دیگران به جای ما فکر کنند. تمام دهن بینی ها، چشم و هم چشمی ها و غیره. زمانی هم هست که دوست داریم پدر و مادر به جای ما تصمیم بگیرند . این رو هم میشه به حساب تنبلی فکری گذاشت و هم به حساب اطمینان.
البته تا فکر نکنیم، عقل رو به کار نبریم و تصمیماتی نگیریم، رشد نخواهیم کرد.
سلام
مطلب رو که خوندم خواستم نقد کنم اما وقتی نام استاد را در پایان نوشته دیدم دستم لرزید
موفق باشید
سلام
من نام و منبع را در پایان مطلب می آورم که خواننده تحت تاثیر آنها قرار نگیرد و آزاد و پرسش گر بخواند
به نظر من آزادی مسئولیت سنگینی به همراه دارد
دقیقاً همین طور است
سلام
مطلب خیلی زیبایی بود. بخصوص بحث اتوریته و این که از راه اتصال قطره به دریا نمی توان محدودیتهایمان را از بین ببریم.
سرگردانی بین عقل و عرفان کم نداشتیم این یکی هم اضافه شد به مجموعش. البته حل کننده مشکل بود این مطلب. زیبا بود زیبا
سلام
من هم دوست داشتم روی این موضوع از زبان ملکیان تاکید ویژه کنم
گفتاری در بندگی خود خواسته:
http://laboetiefarsi.gandi-site.net/
فایل را دانلود کردم کتاب 4 قرن پش نوشته شده گویا
این تراژدی دیرپاست
سلام
سخت است آدمیانی را که قرنها در قفس باورها وعقاید آرام بخش خواب بوده اند و اسیر، ببدار کنی و دعوتشان کنی به آزادی.
سلام
آن چنان سخت و دشوار که تاکنون در سرزمین ما عملی نشده است
سلام،
خیلی سخت است!
در محله ی ما بعضی می گویند؛ هر که " خر " شد، ما پالانش می شویم! از این روراست تر چه می خواهیم؟
سلام
واقعاً هیچ
در عین حال من فکر می کنم که ذات تعقل و آزادی هر دو از یک جنس است. هر چند عموما جلوه هایش متفاوت است. این بحث مهمی است که ما تمایل داریم ناخودآگاه آزادی و تعقل مان را واگذار کنیم. آزادی و تعقل احتمالا ما را به ورطه هایی می کشانند که از آن واهمه داریم و به همین خاطر ترجیح می دهیم که "پیرو" باشیم. ببینید که چطور می توان کلمۀ "پیروی" را بعنوان مخالف و متضاد هم آزادی و هم تعقل مورد استفاده قرار داد.
در واقع ما ابتدا و در نهان پیروی می کنم و سپس به توجیه و استدلال در مورد انتخاب مان می پردازیم. لذا انتخابی در کار نبوده از پیش صورت گرفته و آزادی و تعقل مان از پیش واگذار شده است.
" ...مثل این که من یک قطره ام و خودم را به دریا برسانم و از طریق دریا محدودیتم از بین برود"
این مثال قطره و دریا که به گمانم در عرفان هم استفادۀ زیادی دارد یک موضوع مهم را به راحتی نادیده می گیرد یا بعبارتی صورت مسئله را پاک می کند. قطره به واقع دریا نمی شود و این فریب است. قطره وقتی به دریا می پیوندد دیگر هویت و وجود خود را از دست داده و به هیچ تبدیل شده است. وقتی هم که هیچ است دیگر نگران مطالبات ذاتی انسانی خود نخواهد بود.
شما نکات باریکی را از متن گرفته اید که واقعیت دارد.
سپاس از این که دقیق می خوانید
سلام
دیر اما تازه.
گمانم در کنار غریزه میل به آزادی بشر غریزه پرقوت دیگری هم در کنارش هست که انسان طبیعی را در کشاکش نتایجش قرار می دهد و آن میل به راحتی و آسودگی است.
همچنان که عقلانیت و آزادی در کنار احساس خود بودن انسان بودن و شعورمند بودن به آدم می دهد، دل و تن به غریزه راحت طلبی سپردن انسان را وامی دارد دست از آن هردو عقل و آزادی بخاطر سنگینی مسئولیتش بردارد و هردو را واگذارد. اغلب و اکثر ما آدمها راغب و مایل به تسلیمیم!!! به تن دادن به راحتی !
این تجربه ای است که بیشتر ماها در خود داشته ایم. زمانی که می باید خود را از شر پیش داوری های سنت و بعد قدرتمند والد در شخصیت می رهاندیم و به "خود" می آمدیم و دریافت های شخصی و قدرت قضاوت شخصی را در برابر آموزه های کهن چند هزار ساله و سنت های استوار و جاری به محک تجربه و آزمایش می سپردیم یادم هست که رنج زیادی را متحمل می شدیم از سنگینی بار تردید و از ترس تنها ماندن و بی سقف و پناه سنت ها و این قبیل ماندن .... !
به گمانم از سخت ترین چیزهایی که به انسان های چه عوام و چه خواص بشود آموخت و متقاعدشان کرد اینست که : در انتخاب هایشان سعی کنند آزاد و متکی به شعور و عقل خود باششند و زیر سایه دیگران خود را از آفتاب حقیقت محروم نسازند. آزاد باشند و از مسئولیتش نهراسند.
آزادی وقتی نیست و ازآن محرومی بنظر زیبا و خواستنی می نماید. اما از نزدیک هراس آور است. به زعم غالب.
چنانکه مهندس بازرگان جمله جالبی درباره آزادی دارد که نقل به مضمون می گوید: آزادی را نمی شود به زور به مردمی داد که خواستارش نیستند.
شاید درباره عقلانیت هم همین مساله باشد.
این هردو نیز با یک باور عام عامه درگیر می شود: همرنگی با جماعت !!!! ظاهرا شبیه به تن دادن به خرد جمعی می ماند اما اغلب بیشتر در واقع تن سپردن به جهالت و بلاهت پذیرفته شده توسط اکثریت است. حتی اگر آن همرنگی فسادآمیز و ضدحقیقت باشد. مثل دروغ گویی ریا و این قبیل در جماعت خودمان ....!
این بحث خیلی دنباله دارد. چه جای بحث که روسو چجور آدمی است و استاد تابع چه مسلکی !!!؟ ما خودمان را که می شناسیم و طبایع و غرایزمان را ... نیازی به اعتراف دیگران هست آِا؟